۱۴۰۱ مهر ۱۱, دوشنبه

برخی مسائل در خیزش انقلابی کنونی(2)


  
برخی مسائل در خیزش انقلابی کنونی و موضع طبقه ی کارگر(2)
 
مبارزه ی طبقاتی و انقلاب
مبارزه ی طبقاتی یعنی چه؟
یعنی مبارزه ی یک طبقه علیه طبقه ی دیگر. مبارزه ی طبقات معینی علیه طبقات معین دیگر. یعنی مبارزه ی طبقه ی نو علیه طبقه یا طبقات کهنه و پوسیده.
انقلاب یعنی چه؟
 انقلاب یعنی این که مبارزه ی طبقاتی به نقطه غلیان و جوش خود می رسد و طبقه ی نو و تمام یا اکثریت توده هایی که نظام کهنه را نمی خواهند به فعالیت گسترده ی سیاسی بر می خیزند و در برانداختن نظام کهنه تلاش می کنند.
 انقلاب یعنی سرنگونی یک طبقه و برقراری حاکمیت طبقه ی دیگر عمدتا به وسیله ی زور و قهر.
 یعنی طبقه نو طبقه ی کهنه را سرنگون می کند و به جای آن در مسند قدرت قرار می گیرد و نظام نوین و جامعه ی نوین را بر پا می کند.
 انقلاب یعنی تحولی کیفی و ژرف و نو در تمامی وجوه زندگی مادی و معنوی توده هایی که نیروهای مولد نوین و جمعیت اصلی کشور هستند.
 در انقلاب اکثریت و یا بخش بزرگ طبقه ی نوین و طبقات زیراستثمار و ستم به خروش می آیند و طی یک فرایند معین طبقه یا طبقات کهنه را سرنگون می کنند و خود به جای آنها نشسته و نظام و جامعه ی نوین را برپا می کنند.
بر این مبنا انقلاب می تواند یک فرایند بزرگ و با گسست و پیوست های کوچک و بزرگ باشد و یا مراحل معینی از این فرایند بزرگ را در بر گیرد. مراحل و مقاطعی که نقطه های غلیان و یا جوش هایی تمام عیار در این فرایند بزرگ غلیانی به شمار آیند.
فرایند بزرگ انقلاب دموکراتیک ایران از مشروطیت آغاز می شود و در آن دوران نزدیک به 15 سال به درازا می کشد و سپس این انقلاب از مرحله ی استبداد رضاخانی می گذرد و به دوره ی 20 تا 32 پا می گذارد و با گذر از استبداد محمدرضا شاهی و مراحلی مانند سال های 39 تا 41 به انقلاب 57 می رسد و باز با گذر از آن به دوره استبداد مذهبی کنونی می رسد. در این استبداد نیز از مراحل گوناگونی گذر کرده است که آخرین آن جنبش بزرگ آبان 98 بوده است.
با این تفاصیل ما با یک فرایند بزرگ انقلاب( انقلاب دموکراتیک) سرو کار داریم. فرایندی که از مشروطیت آغاز می شود و تا کنون ادامه می یابد. این فرایند تغییرات و تحولات کمی و کیفی فراوان داشته است؛ بسی تضادها درآن ضعیف و برخی تضادها شدید و برخی تضادهای تازه نیز پدید آمده است اما یک تحول کیفی اساسی از جهت خواست ها و اهداف اساسی آن یعنی به دست آوردن استقلال و آزادی ملت ایران و علیه دشمنان اصلی آن یعنی استبداد و دیکتاتوری نیروهای وابسته به امپریالیسم و نیمه مستعمره گی آن یعنی زیر تسلط امپریالیسم بودن آن به وجود نیامده است. نقطه ای که اکنون در آن به سرمی بریم ادامه ی این انقلاب است.
 از نظر ایدئولوژیک - سیاسی این انقلاب تا کنون زیر رهبری طبقات بورژوایی به پیش رفته است و طبقه ی کارگر ایران جز در برخی بخش ها و  جوانب هرگز نتوانسته رهبری آن را به دست آورد و این دلیل  اساسی شکست این انقلاب تا کنون بوده است.
اما انقلاب به معنای فرایندها و یا مراحل خاص زمانی است که در این فرایند بزرگ انقلاب مراحلی پیش می آید که طبقات زیرسلطه در گستره ای بسیار بزرگ به غلیان می آیند، فعالیت شان شدت می گیرد و مضامین اساسی انقلاب را از نو مطرح می کنند و انواع و اشکال مبارزات را شکل می دهند.
از این دیدگاه انقلاب مشروطیت مثلا دوره ای است معین از پیش از امضای مشروطیت تا شکست استبداد صغیر و فتح تهران به وسیله ی مشروطه خواهان؛ و جنبش های پس از آن از جمله جنبش گیلان و یا مبارزات در آذریایجان و خراسان در حالی که جزوی از همان فرایند بزرگ انقلاب دموکراتیک ایران- و حتی خود فرایند انقلاب مشروطه- هستند اما دیگر به معنای مورد اشاره انقلاب خوانده نمی شوند.
همچنین انقلاب 56 تا 57 انقلاب خوانده می شود اما مثلا تمامی رویدادهای پیش از آن( مثلا مبارزات سال های 42 - 39 ) و یا سه ساله ی پس از سرنگونی شاه که نه تنها دست کمی از رویدادهای یک ساله ی انقلاب ندارند، بلکه اتفاقا از بسیاری جهات برترند( مبارزات طبقه ی کارگر، مبارزات دهقانان، مبارزات در کردستان و خوزستان و گنبد، مبارزات دانشجویان و...) از دیدگاه بالا انقلاب خوانده نمی شوند. در حالی که از دیدگاهی دیگر جزیی هستند از انقلاب 60- 57 و نیز جزیی از فرایند بزرگی که از مشروطیت تا کنون ادامه داشته است.
روشن است که زمانی که از فرایندهای بزرگ انقلاب صحبت می کنیم مفاهیمی مانند انقلاب های شکست خورده در آن موجود است. مثلا در صورتی که انقلاب مشروطیت پیروزی قطعی و نهایی به دست می آورد و بورژوازی ملی ایران که در مجموع رهبری انقلاب را در دست داشت می توانست به قدرت دست یافته و دیکتاتوری بورژوازی را برقرار سازد و مثلا جامعه ای مانند ژاپن درست کند، دیگر آن  فرایند بزرگ ادامه نمی یافت و از آن پس ماهیت انقلاب تغییر کیفی کرده از انقلاب بورژوازی به انقلاب پرولتری گذر می کرد و فرایند انقلاب دیگری آغاز می شد.
 از آنچه گفته شد بر می آید که مفهوم انقلاب هم عام و مطلق است و هم خاص و نسبی.
دو گونه انقلاب  
در دو قرن اخیر در کشورهای جهان دو نوع انقلاب وجود داشته است:
 انقلاب بورژوایی علیه نظام فئودالیسم و انقلاب پرولتری علیه نظام سرمایه  داری.
انقلاب بورژوایی در کشورهای زیر سلطه نیز خود به دو نوع انقلاب تقسیم شده است:
 انقلاباتی به رهبری بورژوازی ملی در کشورهای زیر سلطه( مثلا در ایران در دوران مشروطیت و یا دوران رهبری مصدق بر جنبش ملی، مصر در دوران جمال عبدالناصر و یا اندونزی در زمان سوکارنو و همچنین انقلابات ده ی پیش در کشورهای عربی) و انقلاباتی به رهبری طبقه ی کارگر در این کشورها( مانند چین و کشورهای جنوب شرقی آسیا).
برخی از این انقلابات اخیر در کشورهای زیر سلطه همچون چین به انقلاب پرولتری تکامل یافته است. این در حالی است که در کشورهای امپریالیستی، انقلاب خواه پیش و خواه پس از جنگ جهانی اول و همچنین دوم اساسا انقلاب پرولتری بوده است و یا در چارچوب آن قرار داشته است.
دیگر انقلاب ها
 انقلاب های فرهنگی نیز بر بستر همین مبارزات معنا می یابند زیرا انقلابات فرهنگی نیز یا بورژوایی است یا پرولتری. انقلابات فرهنگی بورژوایی پس از تثبیت این طبقه در قرن نوزدهم به پایان رسیده است و بورژوازی نه تنها علاقه ای به انقلاب فرهنگی ندارد بلکه برعکس علاقه به ضد انقلاب فرهنگی و ارتجاع فرهنگی دارد و آن را رواج می دهد. و می دانیم آنچه هم که در ایران «انقلاب فرهنگی» خوانده شد، ضد انقلاب فرهنگی یا دقیق تر ارتجاع فرهنگی بود.
 انقلاب های دیگر همچون «انقلاب زنانه»( نام مبارزاتی که زنان برای احقاق حقوق برابر با مردان در دهه ی شصت در اروپا آغاز کردند و تا کنون ادامه داده اند) و یا «انقلاب علمی» و «انقلاب کامپیوتری» و یا «انقلاب در ارتباطات»، تماما در چارچوب انقلاب های بالا تعریف و توصیف می شوند و در چارچوب منافع طبقه ی حاکم به کار گرفته شده و بنابراین هویتی مستقل از ماهیت طبقاتی انقلابات و وضعیت نیروهای مولد و ابزار تولید در نظامی که در آن صورت می گیرند، ندارند.  
برای نمونه انقلاب صنعتی و اساسا تمامی انقلابات تکنولوژیک بر بستر انقلاب بورژوایی و نظام و جامعه ی سرمایه داری تعریف می شوند و در خدمت منافع طبقه ی بورژوازی به کار گرفته شده و یا می شوند؛ و یا تمامی تغییرات و تحولاتی که«انقلاب زنانه» ایجاد کرده است در چارچوب جامعه ی بورژوایی بوده است. این انقلاب گرچه تغییرات معینی که برخی از آنها کیفی است در روابط مردان با زنان در همین نظام و جامعه ایجاد کرده اما به وسیله ی آن و تمامی تغییرات و تحولاتی که ایجاد کرده گذری از این نظام و جامعه ی سرمایه داری به نظام پیشرفته تر صورت نگرفته است و صرفا روابط مرد و زن در جامعه ی سرمایه داری را دچار تغییرات نسبی کرده است.
با این حال روشن است که تحولاتی که با این انقلاب در آزادی زنان و نیز تضعیف روابط مردسالارانه ایجاد شد می تواند شرایط را برای تکامل یک انقلاب اساسی در روابط زنان با مردان و نفی مردسالاری و ایجاد برابری همه جانبه و واقعی بین زن و مرد فراهم کند. چنین انقلابی تنها بر بستر یک انقلاب پرولتری مقدور است.
انقلاب از دیدگاه مفسران وابسته به امپریالیسم و رفرمیست ها
جالب این است که کسانی که خیزش کنونی ایران را انقلاب می نامند هیچ تعریف طبقاتی معینی از انقلاب ندارند.
اگر از آنها بپرسی این چه نوع انقلابی است، جز این که بگویند« انقلاب زنانه» است و یا انقلاب « دهه ی هشتادی ها» یعنی دختران و پسرانی است که در خیابان ها هستند و جمهوری اسلامی را نمی خواهند، چیز دیگری برای گفتن ندارند. نهایت این که خواست این انقلاب را برقراری نظام سرمایه داری زیر سلطه زمان شاه و در بهترین حالت برقراری آزادی هایی که در جوامع امپریالیستی غربی وجود دارد، می دانند.
 با چنین دیدگاهی آنها نمی توانند توضیح دهند که مضمون و ماهیت اساسی نخواستن جمهوری اسلامی چیست و طبقات گوناگون جامعه ی ما و در درجه ی نخست طبقه ی کارگر و کشاورز و به طور کلی طبقات زحمتکش چه چیزی را نمی خواهند و منافع این طبقات در خواستن چه چیزهایی است.
«انقلاب زنانه»
در نتیجه آنها جنبش و انقلاب را  در چارچوب مفاهیمی مانند« انقلاب فمینیستی» محدود می کنند و در عین حال ماهیت  انقلاب در روابط بین زنان و مردان و یا خواست ها و اهداف آنها را در بهترین حالت در حد آزادی های اجتماعی و فرهنگی زمان سلطنت شاه سابق و یا مثلا آزادی های کنونی زنان در کشورهای امپریالیستی می دانند.
انقلاب ده ی هشتادی ها
آنها همین بلا را بر سر نظریه ی دیگر خود یعنی «انقلاب دهه ی هشتادی ها» و یا دقیق تر خیزش جوانان در بطن یک انقلاب می آورند. از دیدگاه آنان آنچه دهه ی هشتادی های ایران می خواهند همان چیزی است که زمان شاه سابق وجود داشت و یا هم اکنون جوانان کشورهای اروپای غربی و آمریکای شمالی دارند.
خیزش زنان و جوانان ایران جزیی از انقلاب دموکراتیک نوین ایران است
اما نه آزادی زنان از قیود مردسالاری و نه خواست ها و اهداف مبارزات جوانان ما، در چارچوب آزادی پوشش و یا اینترنت و آزادی روابط بین دختر و پسر و برخی دیگر از آزادی های اجتماعی و حتی سیاسی محدود نمی شود، بلکه بر بستر یک انقلاب دموکراتیک نوین به رهبری طبقه ی کارگر در کشوری که نظام استبدادی بر آن حاکم است و زیر سلطه ی امپریالیست هاست و در نتیجه گذار به روابط و نظام و جامعه ای پیشرفته تر توضیح داده شده و تفسیر می شود.    
نفی وجوه اساسی انقلابات زیر نام نفی «الگوهای بسته»
برخی دیگر این حضراتی که اسم خود را جامعه شناس گذاشته اند و بیشترشان هم جامعه شناس های امپریالیستی هستند می گویند نمی توان آنچه در ایران می گذرد را در چارچوب «الگو های گذشته» توضیح داد.
اما منظور از این الگوها که نمی توان جنبش را بر مبنای آن توضیح داد کدام اند؟
 این که جامعه به طبقات تقسیم می شود. این که جنبشی طبقاتی باشد؛ این که جنبش و انقلاب در چارچوب مبارزات طبقاتی باشد. این که که در جنبشی اشکال اعتصاب، و شورش و قیام و جنگ وجود داشته باشد. اینها را «الگوهای کهنه »می خوانند.
 ولی جنبش ها و انقلابات در تمامی تاریخ طبقاتی بوده اند و در چارچوب مبارزات طبقاتی شکل گرفته اند و اساسا بیرون از این چارچوب، جنبش و انقلابی به وقوع نمی پیوندد. اشکال مبارزه اساسی در 300 سال اخیر( و برخی از آنها از همان آغاز جامعه طبقاتی) نیز عموما همین ها بوده اند که به یک دیگر تبدیل می شدند.
خیر! آنها نه اعتصاب سیاسی می خواهند و نه شورش و قیام و جنگ. از نظر آنها «انقلاب زنانه» و یا «انقلاب دهه ی هشتادی ها» در چارچوب هیچ کدام از این« الگوها» نمی گنجد. در عین حال آنچه آنها می خواهند یک جنبش نیمه کاره است. چند تایی گردهمایی و راهپیمایی و اگر توانستند کودتایی سامان دهند و خلاصه سروته همه چیز را سر بیاورند.
 به این ترتیب آنها ماهیت طبقاتی جنبش ها و انقلابات را نفی و اشکال مبارزه ی آنها را در بهترین حالت در چارچوب اشکال معینی که وجه اساسی آنها مسالمت آمیز بودن شان است محدود می کنند. (1) 
ماهیت تضادها از دیدگاه شبه چپ ها
تلاشی که عده ای از به اصطلاح نظریه پردازان بورژوازی و در کنار آنها برخی از جریان های شبه چپ ایران(2) به خرج می دهند تا مثلا خیزش کنونی در ایران را که ماهیتا دموکراتیک و ضد امپریالیستی است، تفسیر کنند نیز در نوع خود جالب است.
برخی از آنها طبقه ی کارگر را رها کرده و به طبقه ی سرمایه داران کمپرادور سلطنت طلب و جمهوری خواه چسبیده اند. دارودسته های کمونیسم کارگری و بقیه ی حکمتی ها عموما از این زمره هستند.
برخی دیگر دنباله رو همان قضیه ی«انقلاب فمینیستی» هستند؛ گویی در کل این چهل سال تنها تضاد میان دوجنس محور تمامی تضادهای موجود در جامعه ایران بوده است!
این میان نکته ی قابل توجه این است که بیشتر این دارودسته های حکمتی که در انقلاب 57 و تا دهه ها پس از آن حنجره شان را پاره می کردند تا بگویند ما« یک طبقه ی کارگر داریم و یک طبقه ی سرمایه دار» و «یک جنبش و کمونیسم کارگری داریم و یک جنبش و کمونیسم  بورژوایی و یا طبقات دیگر» الان آنها را رها کرده اند و از یک «انقلاب زنانه» پایین تر نمی آیند!
 عده ای دیگر از ما می خواهند که به همین جنبشی که الان در خیابان جریان دارد بنگریم که زنان و جوانان در آن اند و دیگر دنبال طبقه ی کارگر نگردیم. بعید نیست که این حضرات مایل باشند که طبقه ی کارگر در این انقلاب شرکت نکند زیرا اگر کارگران مانند سال های 57 تا 60 در انقلاب شرکت کنند و نقش گذشته ی خویش را پی گیرند، تئوری هاشان روی هوا می رود.
وجه مشترک تئوری های رفرمیستی و ارتجاعی
وجه مشترک و اساسی تمامی این تئوری های من - درآوردی که ادعای نو هم بودن دارند نفی مارکسیسم است.
آنچه مارکسیسم از ما می خواهد پیش از هر چیز تحلیل طبقاتی، مبارزه ی طبقاتی و چگونگی سلب قدرت از یک طبقه و گرفتن قدرت سیاسی از جانب طبقه ی نو و برقراری جامعه ی نوین است.
تمامی جوامع بلااستثنا به طبقات تقسیم می شوند. بین تمامی طبقات مبارزه ی طبقاتی وجود دارد. در هر مرحله تاریخی طبقات به طبقات خلقی و دارای منافع مشترک و طبقات ضد خلقی تقسیم می شوند.
در هر مرحله ی تاریخی تضادهای طبقاتی که درون خلق جای دارند باید از طریق مبارزه ی مسالمت آمیز و انتقاد و انتقاد از خود حل و فصل شود.
از سوی دیگر در میان طبقات خلقی و طبقات ضد خلقی این در نهایت مبارزه ی قهرآمیز است که تعیین تکلیف مبارزه را مشخص می کند.
این ها الفبای مارکسیسم است که خود از تمامی تاریخ گذشته جهان بیرون کشیده شده است و تمامی تغییرات در جهان طی صد و هفتاد سال اخیر نه تنها تغییری در آن ها به وجود نیاورده بلکه بر عکس بیش از پیش آنها را به وسیله ی واقعیت مستند کرده است. تمامی تلاش های جامعه شناسان امپریالیستی، جامعه شناسان سرمایه داران ملی و لیبرال و گروه های وابسته به امپریالیسم و یا رفرمیست  شبه چپ، نفی این وجوه اساسی مارکسیسم- لنینیسم - مائوئیسم است.
 اندیشه های نادرست و ارتجاعی
فقدان سازمان و حزب و یک دموکراسی مردمی پایدار در ایران باعث شده که  نوعی هر کی به هر کی در نظریه رواج یابد و اشخاصی بی مسئولیت چیزی هایی را سرهم کنند.
برای نمونه به این عبارات توجه کنیم:
«ما نه به رهبری و نه به سازمان و نه به حزب نیازی نداریم»!
و یا بدون اطلاع از تاریخ، این بار به روی دیگر قضیه می چرخند و به تحقیر مردان دست می زنند و می گویند:
«آنچه مردان در بیش از 100 سال انجام ندادند زنان دارند انجام می دهند»
 این نظریات یا از سر خامی است و یا مقاصدی در پشت شان پنهان است و البته در بیشتر موارد این دومی است.
روشن است که جنبش کنونی ایران ادامه جنبش های گذشته است و یک دفعه از زیر زمین  بیرون نیامده است. اما شکست جنبش های گذشته همچون مشروطیت یا انقلاب 57 اولا به این علت نبود که زنان در آن نبودند( که بودند و نقش هم داشتند) و دوما به این علت نبود که مثلا در بدنه ی آن و یا در رهبری آن در اکثریت نبودند.
 این چنین جنبش هایی یعنی جنبش هایی که مردان در بدنه و رهبری آن نقش اصلی را داشتند در بسیاری کشورها( خواه انقلابات بورژوایی همچون انقلاب فرانسه 1789 را در نظر گیریم و خواه انقلابات طبقه ی کارگر همچون انقلاب اکتبر 1917) به پیروزی رسیدند. پس برمبنای این نظریه باید این گونه بگوییم که این جنبش ها و انقلابات به این دلیل به پیروزی رسیدند که مردان در رهبری بودند و زنان در رهبری نبودند!
می بینیم که این بی منطق و بی پشتوانه حرف زدن ها چه نتایج بی معنایی به همراه می آورد.
از سوی دیگر یکی از مشکلات اساسی جامعه ی ما نبود دموکراسی واقعی و مردمی و از جمله نبود سازمان ها و احزاب سیاسی و تکیه ی طبقات اجتماعی به منافع اقتصادی و سیاسی و فرهنگی شان است که احزاب آنها را به شکل منظم و فشرده بیان می کنند. جمهوری اسلامی تقریبا بیشتر رهبران و کادرهای سازمان ها و احزاب فعال را قتل عام کرد. چرا که از این می ترسید مبادا این ها کانون های رهبری طبقات مردمی ( که نظر این قبیل افراد هم همین سازمان های مبارز است و گرنه با پهلوی چی ها کاری ندارند!) شوند. یکی از دلایل دیرپایی حکومت جمهوری اسلامی همین قلع و قمع سازمان ها و احزاب مبارز و رهبران طبقات انقلابی و مترقی است. حال در چنین کشوری و در شرایطی که بیش از هر چیز فقدان این گونه سازمان ها و احزاب مبارز  و ترقی خواه احساس می شود کسانی پیدا می شوند و می گویند جنبش کنونی نشان داده است که ما نیازی به  سازمان و حزب نداریم! شک نکنیم که اگر فردا همین پهلوی چی ها جلو بیایند حضرات از تشکل این ها دفاع خواهند کرد.
درباره روز  9 مهر - جبهه ی متحد بر مبنای اتحاد آگاهانه طبقات مردمی استوار است
این روز به عنوان روزی که خلق ایران مبارزات خود را به گونه ای هماهنگ پیش برد و وحدت خود را یک بار دیگر نشان داد در تاریخ ثبت می شود و البته وجه تاریخی این روز بیشتر در مورد مبارزات خارج کشور و مبارزات آنهاست تا داخل کشور. این رویه ی مثبت این اتحاد بزرگ است.
اما این هنوز اتحادی کامل و بر مبنای اتحاد طبقاتی که آگاهانه منافع طبقه ی خویش را می شناسند نیست. اتحادی است کلی و بدون خط و مرز و صرفا برای سرنگونی جمهوری اسلامی و بر مبنای عدم وحدت درونی هر طبقه ی مشخص و در نظر نگرفتن منافع هر طبقه ی معین و حتی فهم آگاهانه ی آن منافع.
اتحاد آگاهانه ی خلق ایران و وحدت شان به عنوان یک ملت زمانی مقدور خواهد شد که هر طبقه از طبقات خلقی( کارگران، کشاورزان، لایه های گوناگون طبقات میانی) منافع طبقه ی خویش را بشناسند و با هر طبقه ی دیگری که متحد می شود بر مبنای فهم این باشد که در چه منافعی با وی مشترک و در چه منافعی با وی اختلاف دارند. بر چنین مبنایی یعنی بر مبنای فهم اشتراکات و اختلافات میان طبقات خلقی و تعیین حدود و مرزهای اتحاد و اختلاف است که می توان اتحاد آگاهانه و داوطلبانه طبقات را سامان داد و یک جبهه مشترک و متحد از طبقات خلقی برپا کرد.
 
 هرمز دامان
نیمه ی نخست مهر ماه 1401  
 
 یادداشت ها
1-    در مورد الگوهایی مانند انقلاب اکتبر روسیه که عموما تکامل از اعتصاب به قیام است و انقلاب چین که دست زدن به جنگ طولانی خلق و محاصره ی شهرها از طریق روستاهاست، جداگانه و در بخشی دیگر صحبت خواهیم کرد.
2-    منظور ما از شبه چپ، رویزیونیست های توده ای- اکثریتی، خروشچفیست های راه کارگری، ترتسکیست های حکمتی از جمله کمونیسم کارگری و دیگر حکمتیست ها،
چپ نویی ها و کمونیسم اروپایی و مارکسیسم غربی و مارکسی های بی خاصیت و در واقع ضد مارکس می باشد. تمامی این گروه ها عمیقا ضد مارکسیسم هستند. برخی خائن به جنبش خلق و برخی در بهترین حالت رفرمیست هستند.

 

 

 

 

 

 

 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر