۱۳۹۸ دی ۴, چهارشنبه

جهش هایی تازه در جنبش دموکراتیک و ضد استبدادی(7)


جهش هایی تازه در جنبش دموکراتیک و ضد استبدادی(7)

تضادهای اعتصاب- دیگر طبقات
در مقابل شرایطی که برای کارگران وجود دارد، اوضاع در لایه های گوناگون خرده بورژوازی و نیز بورژوازی کوچک و متوسط ( ملی) فرق می کند. این طبقات و به ویژه لایه های پایین خرده بورژوازی نیز به شکلهای گوناگون زیر فشارهای اقتصادی، سیاسی و فرهنگی قرار دارند. گرچه برای لایه های پایین خرده بورژوازی به ویژه مزد و حقوق بگیران بخش دولتی و خصوصی، شرایط  اقتصادی بی نهایت دشواری وجود دارد و هر چه بیشتر رانده شدن به سوی اشکالی از اعتراض و اعتصاب  همچون امری چاره ناپذیر و ضروری جلوه می کند، و گرچه بخش هایی از لایه های میانی و پایینی  طبقه خرده بورژوازی در حال پرتاب شدن به شرایط و موقعیت کارگران هستند، و همه آنچه درباره شرایط طاقت فرسای طبقه کارگر برای دست زدن به اعتصاب گفتیم، در مورد آنها نیز کم و بیش صدق می کند، با این وجود، برخی از لایه های میانی و مرفه و نیز بورژوازی کوچک و متوسط  در شرایطی به سر می برند که اگر دست به اعتصاب زنند، توانایی مالی تداوم آن را دارند.
لایه های زحمتکش شهری - فرهنگیان
بخش مهمی از لایه ها پایین خرده بورژوازی، لایه های پایین فرهنگیان هستند یعنی آموزگاران مدارس ابتدایی و دبیران مدارس. این بخش، به واسطه سطح پایین درآمد، بخش مهمی از ناراضی ترین اقشار را تشکیل می دهد.  در ده سال اخیر،آنها، همواره به شکل های مختلف درگیر اشکال گوناگون مبارزه و از جمله اعتصاب های صنفی و اقتصادی بوده اند.
یکی از تفاوت های مهم شرایط معلمان، با کارگران این است که کارگران، به جز بخشی که کارفرمای آنها مستقیما دولت است، بقیه  که بخش مهمی از طبقه کارگر را تشکیل می دهند، با کارفرماهای گوناگونی سروکار دارند، اما آموزگاران درست برعکس طبقه کارگر هستند و به جز بخشی که درگیر موسسات و مدارس خصوصی هستند، بقیه مستقمیا با آموزش و پرورش و دولت سروکار دارند. این وضعیت، آنها را به راحتی در سراسر کشور دارای منافع واحدی می کند، ارتباطات آنها را ساده کرده و به یکدیگر پیوند تشکیلاتی می دهد. به این ترتیب، همراهی آموزگاران با یکدیگر، ایجاد سازمان و تنظیم  حرکات یکدست، وضع آنان را به کلی با وضع طبقه کارگر که در شرایط اختناق، تنظیم چنین اموری میان آنها به سختی صورت می گیرد، متفاوت کرده است.
برای همین هم هست که در حالیکه تا کنون و در بیست سال اخیر کارگران اعتصاب همگانی حتی در یک رشته واحد نداشته اند، آموزگاران هماهنگی داشته و درهمین دوران اعتصابات سراسری متعددی داشته اند.
 به این ترتیب، یکی از اعتصاباتی که در نتیجه بروز اشکال مبارزات و نبردهای خیابانی شهری هر آن ممکن است، وقوع یابد، اعتصابات آموزگاران مدارس است.
 این امر می تواند دانش آموزان مدارس را نیز به وضع تازه ای پرتاب کند. وضعی که هم نشان دهنده پشتیبانی آنها از آموزگاران خود می باشد و هم دلالت بر نارضایتی خود دانش آموزان است. و منظورما البته دانش آموزانی است که در سنینی به سر می برند که توانایی درک مسائل اجتماعی و سیاسی را دارند.
 کارگران و کارمندان بخش های دولتی
آنچه در مورد بخش فرهنگیان گفتیم تا حدود زیادی در مورد کل ادارات دولتی صدق می کند، در این ادارات، طبقه کارگر و نیز لایه های پایین و میانی خرده بورژوازی پایه های اساسی اعتصاب های سراسری هستند که البته  تحقق آن نیاز به شرایط ویژه ای دارد که هنوز به وجود نیامده است. در بیست سال اخیر وقوع برخی از اعتصابات در این بخش هامثلا برخی شهرداری ها و یا راه آهن- اگر از مبارزات کارگران شرکت واحد اتوبوسرانی تهران و حومه که تلفیقی از بخش دولتی و خصوصی است عجالتا چشم پوشی کنیم- اساسا به علت فشارهای اقتصادی در آن بخش و به ویژه عقب افتادن حقوق ها بوده است.
 تفاوت اساسی بین  رده های پایین فرهنگیان و به ویژه آموزگاران با این بخش ها به ویژه در سطح حقوق هاست. برای همین است که در طول 15 سال اخیراین بخش دست به مبارزات صنفی و سیاسی زده و سازمان های سراسری خود را تا حدودی ایجاد کرده است و نه مثلا بخش  آب وبرق و مخابرات و...
پرستاران و پزشکان
 به همین سان، کارکنان بیمارستان ها، از پرستار گرفته تا پزشک، امکان و شرایط تحقق اعتصاب را دارند. پرستاران که عموما در شرایط اقتصادی و مالی بدی زیست می کنند، دست به اعتراضات و اعتصاباتی اقتصادی در بیمارستان ها زده اند. علت اساسی بخشی از این اعتصابات عقب افتادن حقوق های بوده است؛ در جهت مخالف، پزشکان نیز دست به تحرکاتی  زده اند وعموما به دلایل سیاسی.
نکته ای که در مورد تفاوت کارکنان ساده و میانی بیمارستان ها با پزشکان می توان گفت این است که کارکنان  ساده بیمارستان ها عموما در چارچوب یک بیمارستان حرکت می کنند و تا مبارزات و اعتصابات آنها همگانی شود، زمانی طول می کشد. در حالی که پزشکان به دلیل ارتباطات سراسری سازمانی در سراسر کشور می توانند حرکات خود را عموما در چارچوب کشوری سازمان دهند.
 نکته دیگر این است که مبارزات پزشکان، عموما با نامه نگاری آغاز می شود و به مرور به اعتصاب گذارمی کند.
مسئله دیگر هم در مورد طبقه خرده بورژوازی میانه و مرفه و یا بورژوازی متوسط به شکل اعتصاب بر می گردد که نسبت به گردهمایی و یا راهپیمایی خیابانی، در آن امکان درگیری بسیار کمتر است، لذا به نظر می رسد که برای این بخش ها شکل مبارزه مناسبتری باشد.
 وکلا و مهندسین
 آنچه در مورد پزشکان گفتیم در مورد وکلای دادگستری نیز کمابیش صدق می کند. تفاوت این جاست که وکلای دادگستری و پزشکان در بیان اعتراض به شکل نامه نگاری وحدت دارند، اما پزشکان به واسطه حضور جمعی در بیمارستان، می توانند دست  به اعتصاب بزنند و کار بیمارستان ها را متوقف کنند، اما به واسطه کار انفرادی وکلا، چنین امری برای آنها وجود ندارد.  در عین حال  به واسطه درگیری با مسائل حقوقی و سیاسی عموما وکلا متعهد، زودتر درگیر نامه نگاری و مبارزه سیاسی می شوند تا پزشکان و نیز مهندسان که در همین چارچوب می توانند مورد بررسی قرار گیرند.   
کشاورزان
 شکل اصلی مبارزه کشاوران اعتصاب نیست، اما، آنها به طور بخشی و نه سرتاسری، به ویژه در جنبش های چند ساله اخیر و با اشکالی از اعتراض( نامه نگاری، تحصن، گردهمایی و راهپیمایی) شرکت داشته اند. آنها به واسطه روابط نزدیکی که با امور مذهبی و سازمان های مذهبی در روستا دارند، بسیاری از  تجلیات خصوصیات باندهای مسلط و جناح حاکم  را تا آنجا که به وسیله این سازمان مذهبی محلی، متجلی می شود، تا حدودی شناخته اند. بسیاری از شعارهای پیشرو که علیه جناح های حاکم و وجوه مذهبی نظام بود، در مبارزات آنها داده شده است. پشت کردن به امام جمعه در نماز جماعت، یکی از واکنش های آنان به دروغ هایی بود که تحویل آنها داده می شد. آنها  با وجود محدودیت های جنبش خود، درگیری زیادی با نیروهای سرکوب داشتند.  تردیدی نیست که در صورتی که برخی از بخش ها به حرکت در آیند، ما شاهد بروز اعتراضات کشاورزان  نه تنها در یکی دو بخش، بلکه در مناطقی که مسائل کشاورزی و دهقانی وجود دارد، باشیم.                
دانشجویان 
از دیگر گروههای اجتماعی که ممکن است در نتیجه فروکش مبارزات خیابانی، شکل اعتصاب را برای مبارزه در پیش بگیرند و دست به اعتصاب بزنند، دانشجویان هستند.
 می دانیم که سران جمهوری اسلامی و به ویژه باند حاکم خامنه ای تلاش فراوان کرده اند تا به اصطلاح علاج واقعه را پیش از وقوع کنند و بنا به گفته خامنه ای همواره پیش از اینکه «دشمن» دست به تحرک زند، پیشاپیش دست دشمن خودرا خوانده و « فتنه را در نطفه خفه کنند». همین امر موجب گردیده که آنها تحلیل جامعی از وضع مبارزات در ایران به عمل آورند و تمامی طبقات و گروههایی  که ممکن است که دست به تحرک زنند، و همچنین کانون ها، محل ها و شرایطی را که موثر در شکل گیری انقلاب باشند، بشدت زیر کنترل گرفته، محدودیت های معینی را پدید آورند و در صورت بروز حرکتی از جانب طبقات یا گروههای اجتماعی معین، با برنامه های مشخص «زهر چشم گرفتن»، به شدید ترین وجه درهم کوبند.  دانشجویان یکی از مهمترین گروههای اجتماعی می باشند که همواره در نوک حمله سران رژیم، سازمان های اطلاعاتی، سپاه و بسیج  و چماق بدستان حزب اللهی  قرار داشته است.
جنبش زنان
 تفاوت بارزی که میان جنبش های عمومی همچون دانشجویان با جنبش زنان وجود دارد، این است که در حالی که دانشجویان در یک سازمان معین یعنی آموزش و پرورش و در دانشگاه، کل یگانه ای را تشکیل می دهند که می توانند دست به اعتصاب زنند، این امر برای برخی جنبش های عمومی دیگر، همچون زنان وجود ندارد.
مبارزات زنان، تا زمانی که سازمان های سراسری متعلق به آنها به وجود آید، یعنی سازمان هایی  که بتواند خواستهای مشخص آنها را پیش گذارد- و این روشن است که خواستهایی که سازمان های دموکراتیک زنان پیش می گذارند، جدا از تبلور بخشی این خواست ها، در خواستهای دموکراتیک سرتاسری است -  و آنها را متحد کند، خواه ناخواه پراکنده و همواره در معرض  شکست، فروکش و افت است. البته این امر تا حدودی می تواند قطعی باشد که در صورتی که جنبش  اعتراضی و اعتصابی-  و اکنون که سخن ما بر سر دومی است جنبش اعتصابی- تداوم یابد، این گونه سازمان ها شکل گیرند و به طور مستقل  زنان را به میدان مبارزه ای متحدانه بکشانند.
کسبه جزء
یکی دیگر از لایه های خرده بورژوازی که عمدتا در شکل اعتصاب، مبارزه خود را پیش می برند، کسبه جزء هستند.  البته ما تا کنون با اعتصاب سراسری این بخش روبرو نبوده ایم، ولی جدا از برخی از شهرها که کسبه به صورت جزیی دست به اعتصاب زده اند، در مناطق معینی مانند کردستان آنها هر از چندگاهی به اعتصاب در سراسر منطقه دست زده اند. اعتصابات در این منطقه، عموما به دلیل بروز شدیدتر اختناق و  سرکوب و کشتن جوانان کرد بوده است. اما به واسطه پیوستگی مبارزات کردستان با مبارزات سرتاسری، خواه به طور کلی و خواه به ویژه آنچنان که مبارزات آبان ماه نشان داد، در اشکال جاری مشخص، این امر دور از ذهن نیست که چنانچه در استانهای دیگر و در شرایط مقتضی کسبه جزء دست به اعتصاب همگانی زنند، اکثریت کسبه کردستان آمادگی برای پیوستن به چنین اعتصابی را داشته باشند.
بازاریان
بازاریان- و منظور ما اینجا عمده فروشان یا سرمایه داران تجاری کوچک و متوسط بازار است- همواره یکی از لایه های مهم در مبارزات آزادیخواهانه و دموکراتیک بوده اند و از مشروطیت به این سو در تمامی  انقلابات و جنبش های بزرگ درگیر بوده اند. بریدن بازاریان از طبقات حاکم، تقریبا موازی با شکست اصلاح طلبان پیش رفته است. یعنی هر چقدر اصلاح طلبان در باندها یا جناح های حاکم و مسلط تحلیل رفته اند، و یا علیرغم حفظ شکل های سازمانی متفاوت با جناح و باند حاکم ، اما از جهت مواضع سیاسی و اهداف خود دیگر چندان تفاوتی با جناح حاکم نداشته اند، گسست بازاریان از اصلاح طلبان بیشتر شده است.
در حقیقت در سالهای پس از خرداد 76 بازاریان از جناح مسلط گسستند و به گرد اصلاح طلبان جمع شدند و در سالهای پس از جنبش 88 ، از اصلاح طلبان نیز تا حدود زیادی گسستند و به نسبتی در چارجوب جنبش اعتراضی دموکراتیک جاری قرار گرفتند. تحرکات آنها برای بستن بازارها در پی  گرانی ارز نخستین تحرکات جدی آنها در جمهوری اسلامی بوده است.
این تحرکات تا کنون نه به شکل متدوام بوده است و نه در یک ارتباط سراسری، بلکه بریده بریده و در عین حال تک و توک در شهرهایی بوده است. این امر دو علت معین دارد: یکی چماق رژیم که همواره برای «خفه کردن نطفه» بالای سر آنها بوده و مانع از گسترش و تداوم و همگانی شدن اعتصاب شده است؛ و این امری است که در یک جوش و خروش واقعا توده ای، کارایی خود را از دست خواهد داد.
 نکته دوم به عدم وجود سازمان در میان بازاریان بر می گردد. در گذشته، بازاریان بخش مهمی از پایگاه اجتماعی احزاب بورژوازی ملی، مانند جبهه ملی را تشکیل می دادند. با شکست انقلاب و تضعیف سازمان های جبهه ملی، بازاریان، نمایندگان سیاسی خود را در عرصه سیاسی را تا حدودی از دست دادند. این، در عین حال، با ایجاد روابطی با  سازمان های قدرت حاکم به ویژه هیئت موتلفه که تلاش می کرد منافع  لایه ها بخش هایی از آنها را تامین کند، توازی پیداکرده و منجر به ایجاد پیوندهایی میان آنان با قدرت حاکم گردید . آنان، پس از خرداد 76 از قدرت حاکم گسستند و بیشتر به گرد اصلاح طلبان حلقه زدند و این نیز تا مدتی تداوم یافت. پس از سال 88 و به ویژه از زمانی که روحانی سرکار آمد، گسستی نسبی از اصلاح طلبان نیز به وسیله آنها صورت گرفت. 
 در شرایط کنونی آنچه بیشتر محرک بازاریان است، بیش از آنکه تدوین نظرات سیاسی و سازماندهی از بالا باشد، حرکات واکنشی و خودبخودی از پایین و نسبت به تحولات جاری به ویژه اقتصادی بوده است و همین امور هم تا حدودی مانع بروز  وحدت در میان بازاریان سراسر کشور شده است.
 در جنبش اخیر آبان ماه، واکنش  بازاریان  به سمت سیاسی شدن حرکت کرد و رژیم را به هراس انداخت. انگار نطفه خفه شدنی نیست. اگر شما مانع بروز و گسترش آن در زمانی معین شده اید، این به این معنا نیست که نطفه سر جای خود مانده است. نطفه در خود هم گسترش می یابد و زمانی که بروز کند، دیگر برای خواست های اقتصادی و گرانی ارز بروز نخواهد کرد، بلکه برای سرنگونی نظام بروز خواهد کرد و غول آسا رشد کرده و به سرعت فراگیر خواهد شد.    
 به این نکته هم  اشاره کنیم، که چنانچه اعتصاب ها از این طبقات آغاز شود، این امر دور از ذهن نیست که به دیگر طبقات خلقی گسترش یافته و امر اعتصابات را سراسری کند.
رانندگان کامیون و کامیون داران
این دسته نیز در واکنش به گرانی دست به اعتصاب زدند. ما درجنبش های گذشته با اعتصاباتی به این شکل و در این ابعاد و به این درجه از درگیری با نظام از جانب رانندگان کامیون و کامیون داران  روبرو نبوده ایم.  بدون تردید این امکان وجود دارد که در شرایط گرانی اجناس برای کامیون داران  و سختی معیشت  برای رانندگان کامیون، ما باز هم شاهد چنین اعتصابات و مبارزاتی از جانب این بخش ها باشیم. اما اینکه در شرایطی که نیاز به اعتصابات سیاسی داریم، این بخش ها به گونه ای مستقل در چنین زمینه ای به حرکت در آیند، هنوز مشکل بتوان در مورد آن نظر داد.
نویسندگان و هنرمندان
 نویسندگان و هنرمندان در کشور ما طیف گسترده ای را در بر می گیرند. این طیف از اندیشه ورزترین و متعهدترین  نویسندگان و هنرمندان که همواره  تلاش کرده اند سطح هنری و فرهنگی مردم- و بر این منوال سطح آگاهی سیاسی آنها -  را بالا ببرند و در این راه زحمات و مشقات فراوان متحمل شده اند، تا مشتی نان به نرخ روز خور را در بر می گیرد. دسته اخیر اسیر پول و پِله ای هستند که آخوندها پیش پایشان می اندازند تا با مقالات، داستان ها، شعرها، فیلم ها و سریال های خود و... سر مردم را گرم کنند و حکومت آخوندها را نگهداری و تداوم. روشن است که نگاه ما بیشتر متوجه بخش هنرمندان متعهد، به ویژه نویسندگان و هنرمندانی است که نه دنباله رو اصلاح طلبان و یا تغییرات صرفا رفرمیستی، بلکه تغییر انقلابی را در نظام اجتماعی جاری خواستار هستند. آنها به فراخور، همواره با انتشار بیانیه ها و نامه هایی اعتراض خود را نسبت به دستگاه حاکم و سرکوب های اجتماعی نشان داده اند. این امر در مورد ورزشکاران متعهد نیز صدق می کند که البته نسبت به هنرمندان، درصد بسیار کمی از ورزشکاران مشهور را دربر می گیرند.
 آنچه که در مورد نویسندگان و هنرمندان گفتیم  در مورد روزنامه نگاران نیز راست در می آید. اینجا نیز هم امکان بیان اعتراض به شکل نامه نگاری و هم البته به شکل اعتصاب وجود دارد. در عین حال به واسطه حضور روزنامه نگاران متعهد، امکان سازمان یابی این بخش ها درسطح کشور، همواره وجود داشته و دارد.   
برای اعتصاب به کدام بخش ها می توان اتکاء کرد؟
 شکی نیست که شکل اعتصابی که مد نظر ماست، اعتصاب به وسیله طبقات و گروههای اجتماعی است. به واسطه اینکه چنین امری جمعی است، تنها می تواند به وسیله آن طبقات و گروههای اجتماعی اتخاذ شده و پیش برده شود که می توانند مبارزه خود را در چنین شکلی پیش برند. در نتیجه بخشی از طبقات و گروههایی که ما در مورد آنها صحبت کردیم، نمی توانند به چنین شکلی از مبارزه دست زنند. اما پر تحرک ترین بخش ها کدامند؟
 اگر بر مبنای آنچه تا کنون صورت وقوع پیدا کرده است داوری کنیم، باید از لایه های پایین فرهنگیان  یعنی به ویژه آموزگاران  در درجه نخست و سپس دانشجویان و آنگاه از کسبه جزء و بازاریان نام ببریم. دو دسته اخیر نقشی کلیدی در به هم ریختن اوضاع اقتصادی رژیم جمهوری اسلامی دارند و برای همین دستگاههای امنیتی و نظامی رژیم به شدت متوجه تحرکات آنها هستند.
ادامه دارد.
 هرمز دامان
 نیمه دوم آبان ماه 98


۱۳۹۸ آذر ۲۹, جمعه

راه کارگری ها و تحریف نظریه انقلاب سیاسی و اجتماعی(4)




راه کارگری ها و تحریف نظریه انقلاب سیاسی و اجتماعی(4)

تحلیل«جنبشی» راه کارگری ها و تحلیل طبقاتی جنبش ها
اکنون  به تحلیل «طبقاتی» راه کارگری ها بپردازیم.
 این تحلیل زیر نام نگاهی به موقعیت جنبش کارگری و سایر جنبشهای اجتماعی در ایران» صورت گرفته است. در اینجا به جای تحلیل طبقات مشخص و رابطه بین طبقات مشخص که باید نقطه عزیمت یک ارزیابی اجتماعی مارکسیستی(- لنینیستی – مائوئیستی)باشد، با جنبش هایی روبروییم که بیشتر آنها( در واقع به جز جنبش کارگری و یکی دو جنبش دیگر) به وسیله بخش ها یا گروههایی معین جامعه که خود به طبقات تقسیم می شوند، صورت می گیرد.  این جنبش ها در واقع برآمد طبقات جامعه، در صوری غیر از صور اصلی انفرادی خویش و در قالب بخش ها، دسته ها و گروههایی ظاهرا یگانه است.   
طبقاتی که راه کارگر در تحلیل «جنبشی» خویش به آنها اشاره می کند، به شرح زیر است:
 جنبش کارگری
طبقه کارگر- اشاره به طبقه و تحلیل طبقه، زیر نام«جنبش کارگری» صورت گرفته است. راه کارگری ها می نویسند:
«طبیعی است وقتی از جنبش کارگری صحبت می کنیم فقط به کارگران صنایع و معادن توجه نداریم بلکه مزد و حقوق بگیران زحمتکش نظیر: معلمان، پرستاران و بازنشستگان را نیز مد نظر داریم»( گزارش سیاسی مصوب کنگره ۲۴ سازمان راه کارگر با نام «اوضاع سیاسی حساس ایران، وضعیت جنبش و وظایف مهم چپ»، سپتامبر 2019)
سپس در ادامه  همین بخش جنبش کارگری عبارات زیر را می بینیم:
«... شاهد دهها حرکت اعتراضی محدود یا سراسری معلمان، بازنشستگان، کارکنان بیمارستانها، مال باخته گان و کولبران نیز بودیم.»  
اینک در تحلیل«جنبشیِ»جنبشِ کارگریِ  که به وسیله راه کارگر صورت می گیرد، گروه های دیگری وارد می شوند. توجه کنیم که کارکنان بیمارستان ها با کارگران و پرستاران فرق می کنند. کارکنان تنها اقشار زحمتکش را در بر نگرفته، بلکه حتی می تواند کارکنان عالی رتبه و پزشکان را در برگیرد. این امر در مورد مال باختگان نیز صادق است. مال باختگان نیز، در حالی که ممکن  است کارگرانی در میانشان باشد، اما تمام آنها به طبقه کارگر و به جنبش کارگری تعلق ندارند، بلکه عموما به لایه های پایین و میانی خرده بورژوازی تعلق دارند.
راه کارگری ها در ادامه می نویسند:
«... بلکه سمپاتی وسیعی را در میان دانشجویان، معلمان، نویسندگان و فعالین اجتماعی مترقی برانگیخت.»
 در اینجا جدا از دانشجویان و نویسندگان که تمامی دانشجویان و یا نویسندگان را از هر صنف و طبقه در بر می گیرد، با «جنبش»«فعالین اجتماعی مترقی» نیز روبروییم.
 پرسش است است که این فعالین اجتماعی چه کسانی هستند و به کدام طبقه یا طبقات تعلق دارند؟ در میان فعالین اجتماعی مترقی، طیف های متفاوتی از فعالینی که هوادار طبقه کارگرهستند تا فعالینی که هوادار بورژوازی هستند و یا به آن تعلق دارند، به چشم می خورد. پایین تر از این بخش، به فعالین «کارگری» و «اجتماعی» اشاره شده که نشان می دهد که راه کارگری ها این دو را از یکدیگر جدا می دانند.
جنبش زنان
 در بخش بعدی، راه کارگری ها به«جنبش زنان» اشاره می کنند. تردیدی نیست که در ایران ما به گونه ای ویژه با جنبش گسترده زنان روبروییم. اما این جنبش، همچون جنبش دانشجویی، نیاز به تحلیل طبقاتی دارد و باید تجزیه و بررسی شود. زمانی که صحبت بر سر«انقلاب اجتماعی» ای که در عین حال« انقلاب سیاسی» است، باشد، باید یک تحلیل طبقاتی برای چنین انقلابی صورت گیرد و دوست و دشمن مشخص شوند و بنابراین هر «جنبشی» باید تجزیه و تحلیل شود. در مورد جنبش زنان همچون جنبش دانشجویی، طبقات مختلفی از کارگر تا بورژوازی حضور دارند. به گونه ای عام سخن گفتن از جنبش دانشجویی و زنان و تضادهای درون این جنبش ها، نظرات طبقات با منافع متضاد در این جنبش ها، نظرات و راه حلهای آنها برای حل مسائل این بخش ها، تلاش آنها برای رهبری و هدایت آنها در چارچوب منافع خویش و نیز جایگاه واقعی آنها را در«انقلاب اجتماعی» و « سیاسی» مشخص نکردن، تحلیل مارکسیستی(- ل- م) و انقلابی نیست؛ بلکه تحلیل لیبرالی و رفرمیستی است. 
 راه کارگری ها در همین بخش عبارات زیر را می نویسند:
«اعتراض به حجاب اجباری و دفاع آشکار از آزادی پوشش، فعالیت وسیع در حول و حوش هشت مارس روز جهانی زن، اعتراض به تبعیضات جنسیتی در مراکز کار و دانشگاهها، مبارزه برای حضور برابر با مردان در استادیومهای ورزشی، گسترش فعالیتهای هنری ممنوعه، مقاومت و نافرمانی در برابر مناسبات مردسالار و پدرسالار از جمله قوانین قرون وسطایی اسلامی ... »
 روشن است که چنین خواست ها و اعتراضاتی از جانب جنبش زنان به به هیچوجه به یک طبقه ربط نمی یابند، بلکه به طبقات مختلفی مربوط می شوند.
جنبش دانشجویی
 در قسمت بعدی، راه کارگری ها جنبش دانشجویی را قرار داده اند. در بخشی از آن چنین می نویسند:
«دانشجویان مبارز همواره نقش پررنگی در تاریخ مبارزات مردم ایران چه در دوره رژیم سلطنتی و چه در دوره رژیم اسلامی ایفاء کرده اند در این میان دانشجویان طیف چپ نه تنها در دفاع از آزادیهای دمکراتیک بلکه در دفاع از برابری و عدالت اجتماعی نیز نقشی پیشرو داشته اند.»
 به این ترتیب راه کارگری ها در دانشجویان از «طیف چپ» صحبت می کنند. این به معناست که طیف های دیگری در دانشجویان وجود دارد که «چپ» نیستند. به عبارت دیگر، «طیف چپ»نشان  یا نماینده طبقه ای است و طیف های غیر چپ به طبقات دیگری اشاره دارند. آنها همچنین از دو مقوله« آزادی های دمکراتیک» و «برابری و عدالت» صحبت می کنند که همچون دو مقوله از دو جنس مختلف و با مضامین متفاوت می نمایند. آنها به مسئله به این شکل اشاره می کنند که وظایف «دانشجویان طیف چپ» تنها دفاع از« آزادی های دموکراتیک» نیست، بلکه افزون بر آن دفاع از« برابری و عدالت» نیز هست. اینجا به نظر می رسد«دانشجویان طیف چپ» در«دفاع از آزادی های دموکراتیک» با دیگر دانشجویانی که چپ نیستند، در ارتباط هستند. زیرا این میان، دسته های«دیگر»هستند که مسئله شان تنها «آزادی های دموکراتیک» است و کاری به دفاع از« برابری و عدالت» ندارند. اما این«دانشجویان طیف چپ» در مسئله دفاع از« برابری و عدالت» تنها هستند.
 البته راه کارگری ها به تحلیل طبقاتی جنبش دانشجویی دست نمی زنند و روشن نمی کنند که کمیت  طیف چپ در میان دانشجویان چه میزان است، و آن طیف هایی که چپ نیستند، اولا به کدام طبقات تعلق دارند و دوما کمیت آنها چقدر است. چنانکه می دانیم جریان چپ در میان دانشجویان در اقلیت است و دانشجویان عموما به طبقه خرده بورژوازی و بورژوازی تعلق دارند. به طور کلی، دانشجویان به بخش روشنفکران و در ارزیابی نهایی به خرده بورژوازی تعلق دارند.
 پایین تر راه کارگری ها در قاموس واژه هایی معین اشاراتی به این دو بخش دارند. به این بخش توجه می کنیم:
«اما آنچه این جنبش را در سال گذشته بارز و شاخص می کند حمایت آنها از جنبش کارگران هفت تپه و فولاد اهواز با شعار: فرزند کارگرانیم کنارتان می مانیم!! بود. در واقع آنها با شعار کارگر، معلم، دانشجو اتحاد اتحاد !! بر ضرورت پیوند جنبش آزادیخواهی با جنبش طبقاتی ضدسرمایه داری پای فشردند و حتی در این راستا اینجا و آنجا با اپوزیسیون راست هم مرزبندی کردند.»
 در اینجا «دفاع از آزادی های دموکراتیک» که در بالا به کار برده شده بود به«جنبش آزادی خواهی»( در کل به جای جنبش دموکراتیک) و دفاع از «برابری و عدالت» به«جنبش طبقاتی ضد سرمایه داری»( به ردیف کردن بی پایان«جنبش ها»توجه کنیم) تبدیل شده است. ضمنا همین جا اشاره کنیم که  شعار مزبور، شعار دانشجویان به عنوان یک کل نیست. به عبارت دیگر، جنبش دانشجویان به عنوان یک کل، جنبشی دموکراتیک است و در راستای انقلاب دموکراتیک ایران قرار دارد. اما این جنبش به عنوان یک کل، نه شعار «کارگر، معلم، دانشجو اتحاد اتحاد» را می دهد و نه خواهان پیوند«جنبش آزادیخواهی» ( بخوانید جنبش دموکراتیک یا انقلاب دموکراتیک ) با «جنبش طبقاتی ضد سرمایه داری»( بخوانید جنبش سوسیالیستی یا انقلاب سوسیالیستی) است.(1) تنها بخش هایی از این جنبش یعنی بخش چپ جنبش دانشجویی که هوادار طبقه کارگر هستند،می تواند چنین شعارهایی بدهد.
جنبش های دیگر
 راه کارگری ها در ادامه تحلیل « جنبشی» خویش چنین می نویسند:     
«جمهوری اسلامی فقط با سه چالش مهم یعنی زورآزمایی جنبش کارگران و مزد و حقوق بگیران، جنبش زنان و جنبش دانشجویی روبرو نیست، بلکه با مقاومت و مبارزه انواع جنبشهای اجتماعی دیگر نیز روبرو است. جنبش فعالان حفظ محیط زیست، جنبش دفاع از حقوق اقلیتهای ملی و مذهبی، جنبش اعتراض به حیوان آزاری، جنبش روشنفکران و مردمان مدافع آزادی و لائیسیته و ... از جمله این جنبشهای مردمی و حیاتی هستند که جنبش چپ ایران باید بیش از هر زمان توجه ویژه ای به آنها داشته باشد»
 بنابراین در کنار« جنبش کارگری» یا در تحلیل طبقاتی ما طبقه کارگر،«جنبش های اجتماعی» دیگری نیز وجود دارد که جنبش طبقه کارگر نبوده، بلکه «جنبش هایی مردمی» و علی القاعده از دیگر طبقات هستند. اینکه این طبقات «دیگر» در این«جنبش های مردمی» یعنی «جنبش فعالان محیط زیست، جنبش دفاع از حقوق اقلیتهای ملی(یا مبارزه ملت های غیر فارس برای دفاع از حق تعیین سرنوشت خویش که مقوله ای دموکراتیک- بورژوایی است) و مذهبی، جنبش اعتراض به حیوان آزاری( درود به راه کارگری های «آوانگارد»!؟)، جنبش روشنفکران و مردمان مدافع آزادی و لائیسیته» کدام طبقات هستند و چگونه رابطه ای با طبقه کارگر و طبقه کارگر با آنها دارد، روشن نیست. تنها اشاره ای که صورت گرفته این است که اینها جنبش طبقه کارگر نیستند، اما جمهوری اسلامی با آنها نیز روبرو بوده و در چالش است.
البته ما وجود کارگران را در جنبش های مانند جنبش های ملی و یا مذهبی و یا « مردمان مدافع آزادی و لائیسیته» نفی نمی کنیم، اما زمانی که از چنین جنبش هایی با این اشاره که غیر جنبش کارگری هستند، صحبت می شود، روشن است که اینها جنبش هایی هستندکه به طبقات دیگر تعلق دارند و یا درون خود، به طبقات تقسیم می شوند. افزون بر این، اشارات راه کارگری ها به این جنبش ها در کنار هم به گونه ای است که نشان می دهد که یک اتحاد طبقاتی بین این جنبش ها و در نتیجه بین طبقه کارگر و دیگر طبقات درگیر در این جنبش ها وجود دارد یا می تواند وجود داشته باشد.
 راه کارگری ها به نکته نخست اشاره ای نمی کنند( به جز اشاره ای در مورد جنبش دانشجویی) اما در مورد نکته دوم چنین اشاره ای در بررسی شان وجود دارد:
«رژیم اسلامی نیز با توجه به فجایع زیست محیطی در ایران و نیز تبعیضات گسترده قومی و عقیده تی به خوبی از ظرفیت عظیم نهفته در این جنبش ها آگاه است از اینرو با سرکوب شدید فعالین محیط زیست و حقوق حیوانات و نیز فعالین مدنی اقلیتهای ملی و مذهبی و حتی اعدام و سربه نیست کردن آنها در زندانها میخواهد هم جلوی گسترش این جنبشها را بگیرد و هم مانع از پیوند و همبستگی متقابل آنها با سه جنبش کارگری – زنان و دانشجویی شود.
 آنچه مورد نظر ماست نکته پایانی این بخش است. یعنی «پیوند و همبستگی متقابلی که باید بین جنبش های بالا با«سه جنبش کارگری - زنان و دانشجویی» به وجود آید.
توجه کنیم که راه کارگری ها زیر عنوان «جنبش های گوناگون»، هم از اینکه ماهیت طبقاتی این جنبش ها چگونه است( بورژوا- دموکراتیک یا پرولتری- سوسیالیستی) و به کدام انقلابات تعلق دارند( انقلاب دموکراتیک یا انقلاب سوسیالیستی) و هم از تحلیل طبقاتی درون هر کدام از این جنبش ها طفره می روند. آنها، در عین حال، روشن نمی کنند که تضادهای موجود طبقاتی در این جنبش ها چگونه است و رهبری در این جنبش با کدام طبقه هست یا باید باشد و مضمون مباحثات و جدالها در این خصوص چگونه است؛ و بالاخره «همبستگی متقابل»ی که باید بین این جنبش ها با سه جنبش «کارگری – زنان دانشجویی»(2) به وجود آید، چگونه ساختی و چگونه برنامه ای برای انقلاب  دارد و به رهبری کدام طبقه باید باشد.
به عبارت دیگر، آیا این «همبستگی متقابل» صرفا یک همبستگی متقابل بر مبنای تعادل و تساوی مطلق بین تمامی این جنبش ها و در واقع بین طبقاتی است که بافت درونی این جنبش ها را تشکیل می دهند، و یا خیر« همبستگی متقابل» بر مبنای یک برنامه مشخص برای انقلاب و مبتنی بر رهبری یک طبقه است. تنها اشاره ای که راه کارگری ها کرده اند، این است که جنبش های دیگر باید «با سه جنبش کارگری- جنبش زنان و دانشجویی» پیوند و همبستگی متقابل پیدا کنند.
همچنین، در اینجا روشن نیست که اولا، چرا راه کارگری ها دو جنبش زنان و دانشجویی را نه زیر نام جنبش های اجتماعی دیگر، بلکه مجزا از این جنبش ها می آورند، و دوما، بقیه جنبش ها باید با این سه جنبش «همبستگی متقابل» بیایند، و سوما به همبستگی بقیه جنبش ها با این سه جنبش به گونه ای اشاره دارند که انگار این سه جنبش درهر اوضاع و احوالی اهمیتی یکسان دارند و بین آنها در رهبری کل جنبش، تعادل و «همبستگی متقابل» تام و تمامی وجود دارد. به بیانی دیگر راه کارگری ها نخست بین سه جنبش کارگری، زنان و دانشجویی با مفهوم «همبستگی متقابل» که اشاره به وحدت دارد، گونه ای یکدستی بی تضاد پدید می آورند و سپس بین بقیه جنبش ها با این جنبش ها، این یکدستی را به وجود می آورند. نتیجه اینکه آنان خواهان این هستند که جنبش های موجود در سطح جامعه، بین خود،همبستگی متقابل مطلقی ایجاد کنند. 
تحلیل راه کارگری ها از تضادهای رهبری
 تحلیل « فرا مدرن» راه کارگری ها دراشاره به رابطه بین جنبش زنان و جنبش کارگری خود را نشان می دهد:
« در این میان ضرورت پیوند متقابل این جنبش(جنبش زنان) با جنبش کارگری و مطالبات طبقاتی اردوی کار و رنج یکی از مهمترین چالشهای فعالین چپ و مترقی زنان محسوب می شود که گرایش راست درون و بیرون ایران به شدت از آن وحشت دارد و مایل است فتیله مبارزات و مقاومت غرور انگیز زنان را به چند موضوع معین خلاصه کند.»
 اینجا دو مسئله مورد توجه ماست: یکی اینکه «ضرورت پیوند متقابل» با «جنبش کارگری و مطالبات طبقاتی اردوی کار و رنج»(3) که باید از جانب « جنبش زنان» و علی القاعده به وسیله رهبری این جنبش که ظاهرا فعالین چپ و مترقی( مترقی ها به کدام طبقه تعلق دارند؟)در جنبش زنان هستند، انجام گردد،، روشن نمی کند که این «پیوند متقابل» بر مبنای کدام برنامه باید صورت می گیرد. «مطالبات طبقاتی اردوی کار و رنج»(!؟) اگر حتی آن را به معنای طبقه کارگر فرض و محدود کنیم، مفهومی عام است و می تواند مطالبات صرفا اقتصادی و یا اقتصادی و سیاسی در چارچوب نظام موجود، و در عالی ترین شکل آن مطالبه قدرت سیاسی را به وسیله  این «اردو» و برقراری نظام سوسیالیستی در برگیرد.
 امر آخری یعنی مطالبه طبقاتی قدرت سیاسی« اردوی کار و رنج»، یعنی بر همان مبنای فرض ما خواست طبقه کارگر برای کسب قدرت سیاسی، تنها می تواند به وسیله انقلاب سوسیالیستی صورت گیرد و به  برقراری حکومت طبقه کارگر یعنی دیکتاتوری پرولتاریا بینجامد. از این رو، زمانی که از  ضرورت «پیوند متقابل» صحبت می شود، پرسش این است که آیا این پیوند متقابل بر مبنای برنامه دموکراتیک انقلاب ایران یعنی برنامه حداقل طبقه کارگر در ایران که مطالبات طبقاتی طبقه کارگر هنوز مطالبه سوسیالیستی و برقرار روابط تولید سوسیالیستی  نیست، صورت می گیرد و یا بر مبنای برنامه سوسیالیستی انقلاب ایران یعنی برنامه حداکثر طبقه کارگر در ایران.
مسئله دوم مورد نظر ما، ترسیم خط و مرز «با گرایش راست درون و بیرون ایران» است. راه کارگری ها اینجا هم  روشن نمی کنند که این «گرایش راست» کدام جریان است و نماینده ککدام طبقه است. اینان در بخش جنبش دانشجویی از «گرایش راست» صحبت می کنند و آن را صرفا اصلاح طلبان ترسیم می کنند و در این بخش هم از«درون  و بیرون» صحبت می کنند، و اگر درون را همان اصلاح طلبان بگیریم، در بیرون ظاهرا باید سلطنت طلبان باشند. سلطنت طلبان هم در تحلیل طبقاتی رایج «شبه چپ ها» اپوزیسیون بورژوایی نامیده می شوند و اینجا روشن نیست که تضادهای این اپوزیسیون های بورژوایی با طبقه ارتجاعی حاکم که آن نیز بورژوازی است، از منظر کدام بخش بورژوازی است.  
 از سوی دیگر، صف بندی کردن بین جنبش های مورد اشاره با اپوزیسیون راست اصلاح طلب داخل و بورژوایی سلطنت طلب بیرون، روشن نمی کند که آیا در داخل و بیرون، تنها این دو اپوزیسیون وجود دارند و یا اینکه اپوزیسیون های بورژوایی دیگری نیز وجود دارند و بنابراین آیا باید با سایر اپوزیسیون بورژوایی غیر سلطنت طلب، پیوستگی ایجاد شود و یا خیر، با آنها هم در چالش باشد.
 و بالاخره این تضاد با اپوزیسیون راست مشخص نمی کند که تضادهای درون خود اپوزیسیون غیر راست و ظاهرا چپ که همه این جنبش های اجتماعی پیرامون آن گرد آمده اند، چگونه است. آیا درون خود جنبش زنان و یا دانشجویی و یا جنبش های دیگر، اساسا اپوزیسیون غیر کارگری وجود دارد یا خیر، همه کارگری اند!؟
نتیجه اینکه به جای آنکه نخست بر مبنای ساخت اقتصادی موجود تحلیل طبقاتی به عمل آورند، و بر مبنای ساخت اقتصادی و تحلیل طبقاتی، مراحل انقلاب( اگروجود دارد یا ندارد) را از دیدگاه خود شرح دهند و بر همین مبنا مناسبات اساسی بین طبقات در انقلاب را روشن کنند، مستقیما سراغ جنبش های اجتماعی می روند و رابطه بین این جنبش ها را هم، بدون اینکه جایگاه هر کدام را در کل جنبش، روشن کنند، صرفا در «همبستگی متقابل» خلاصه می کنند.
حال آنکه می دانیم که جنبش های اجتماعی خود نیاز به تحلیل طبقاتی دارند. در واقع پایه و اساس نوع برخورد ما به طبقات مختلف در جنبش های اجتماعی از همان تحلیل پایه ای طبقاتی ما بر می خیزد و آن مناسبات کلی که بین طبقات در سطح جامعه به وجود می آید، در جنبش های معینی که طبقات متفاوتی در آنها شرکت دارند، نیز با ویژگی های معین و خاصی تجلی می بابند.
هدف از این  تجزیه و تحلیل ها و مشتی عبارات عام زیر عنوان« جامعه شناسی مدرن» تحویل خوانند دادن، کاملا روشن است.
 راه کارگری ها از این گونه تحلیل ها مشخص اجتناب می کنند زیرا می خواهند خروشچفیسم و سوسیال دموکراتیسم ماهوی خود را بپوشانند. آنان نه باوری به انقلاب دارند و نه باوری به رهبری طبقه کارگر بر انقلاب و نه باوری به برقراری نظام سوسیالیستی! آنها رفرمیست های بی خاصیت و بی رنگ و بویی هستند که خود را زیر پرده این عبارات شبه مدرن و در واقع عاریت گرفته از انبارهای کهنه و فرسوده لیبرالیسم ، سوسیال دموکراتیسم و رویزیونیسم اروپایی گذشته و حال( مد روز شده در اروپا) پنهان می کنند.
ادامه دارد.
هرمز دامان
 نیمه دوم آذرماه 98
یادداشت ها
1-    منظور ما این نیست که این مفاهیم نادرست هستند و نمی توان آنها را به کار برد، بلکه این است که در پشت این مفاهیم، کدام جنبش و انقلاب( جنبش و انقلاب دموکراتیک و یا جنبش و انقلاب سوسیالیستی) قرار دارند. راه کارگری ها به خیال خود دارند این مفاهیم اساسی را با مفاهیم نو و مدرنی جایگزین می کنند. اما آنها با این مفاهیم چیز تازه و نویی نمی گویند، بلکه در پشت آنها، نظرات خروشچفیستی و سوسیال دموکراسی خود را بیان می کنند.
2-     حالا چرا این سه جنبش باید جداگانه بیایند و بقیه باید با این سه تا همبستگی به وجود آورند؟ آیا این سه جنبش در یک وحدت مطلق هستند! و رهبری کل این جنبش ها مشترکا در اختیار این سه جنبش است؟ یعنی جنبش کارگری، جنبش زنان و جنبش دانشجویی یکی هستند؟
3-    «اردوی کار و رنج» می تواند تنها جنبش کارگری را شامل نشود.«اردوی کار»، هر که را که کار کند، و «اردوی رنج» هر که را از نظام موجود رنج برد، و اردوی کار و رنج» هر که را که هم کار کند و هم رنج ببرد، را شامل می شود. «اردوی کار و رنج» بافتی یکسان ندارد و تفاوت های طبقاتی در آن وجود دارد!

 


۱۳۹۸ آذر ۲۶, سه‌شنبه

درباره برخی مسائل هنر(8) پیوست های بخش نخست هنر، اجتماع و سیاست



درباره برخی مسائل هنر(8)

پیوست های بخش نخست

هنر، اجتماع و سیاست

مقاله ی زیر به همراه نوشته هایی که در پی آن خواهد آمد، در سال 1384 نگاشته شده اند. مقاله ی نخست، به نظرات محمد رحمانیان کارگردان تاتر می پردازد که به مناسبت اجرای نمایشنامه ی از بهرام بیضایی با نام مجلس شبیه در ذکر مصایب استاد نوید ماکان و همسرش مهندس رخشید فرزین بر صحنه تاتر شهر، نگاشته شده و در روزنامه شرق، 5 مرداد1384 در صفحه تئاتر و تلویزیون انتشار یافته بود.( این مقاله با نام در توضیح سیاسی نبودن در برخی سایت ها در دسترس است). پاره های دیگر، که بی ارتباط با بخش نخست نیست، به برخی دیگر از نظرات رایج خرده بورژوایی در میان برخی از روشنفکران که نقد هنری می نویسند، می پردازد. این  مقالات را، از این رو که با مضامین مورد بحث ما در بخش نخست سروکار دارند، به عنوان پیوست بخش نخست درباره برخی مسائل هنر  و پیش از آنکه بخش دوم آن را آغاز کنیم قرار داده ایم.
یک
هملت و سیاست
محمد رحمانیان گویا بر آشفته است که چرا اثر بیضایی اثری سیاسی خوانده شده است. البته نه تنها این اثر بیضایی، بلکه اکثریت به اتفاق آثار نمایشی وی از همان آرش گرفته تا پهلوان اکبر می میرد و تا بنداربیدخش و شب هزارو یکم و افرا  یا روز می گذرد و این اجراهای آخری در آمریکا) و سینمایی بیضایی(رگبار، کلاغ، غریبه و مه ، چریکه تارا، شاید وقتی دیگر، باشو غریبه کوچک، مسافران، سگ کشی  و وقتی همه خوابیم)  آثاری اجتماعی و سیاسی هستند. آثار وی اساسا جدا از اجتماع  و سیاست روز و مسائل و تضادهای مهم اجتماعی ساخته نشده اند.
 محمد رحمانیان  مقاله خود را با پرسشی که ظاهرا خود پاسخ آن را می داند، آغاز می کند:
« آیا هملت نمایشنامه ای سیاسی است؟»
وی سپس به شرح حوادث سیاسی ماجرای هملت می پردازد، با این دید که در پی آن بگوید که پرداختن به حوزه سیاست و وجود و یا بروز حوادث و یا ماجراهای سیاسی در یک نمایشنامه دلیل سیاسی بودن یک نمایشنامه نیست.  
نکته ی مهم در مورد پرسشی که رحمانیان طرح می کند این است که بین دو مسئله مهم خدشه به وجود می آورد:
 اینکه اثری هنری سیاسی است به این معنا که موضوع و ماجرای آن درباره سیاست است، و یا اینکه درونمایه اثر هنری در نهایت سیاسی یا به زبانی عام تر، هنر فی نفسه و ماهیتا سیاسی است، حتی اگر موضوع و یا ماجرای اثر هنری در ظاهر به سیاست ربطی نداشته باشد و دور از آن باشد.
 در مورد هملت: هملت هم در شکل ظاهری حوزه مورد توجه و ماجرای خود تا حدود زیادی سیاسی است و هم درونمایه  یا ماهیت آن در نهایت سیاسی است.
 به این ترتیب ما در پاسخ به پرسش از دیدگاه مسئله نخست می گوئیم: نه بطور مطلق، امّا تا حدود زیادی آری! و در پاسخ به مسئله دوم می گوییم: آری! سیاسی است.
 به عبارت دیگر در اینکه هملت نهایتا اثری سیاسی است، کوچکترین تردیدی نیست، اما اینکه خود داستان هملت داستانی در مورد سیاست است، طبعا پاسخ این است که نه بطور مطلق، اما تا حدود زیادی آری!
اگر کسی بگوید هملت یک نمایشنامه سیاسی است و اگر بطور نسبی و با اندکی سنگینی این را بیان کند، اشتباه نکرده است. ولی اگر بگوید داستان هملت مطلقاً سیاسی است، بی گمان مرتکب اشتباه شده است. زیرا اگر چه هملت یک نمایشنامه سیاسی هم هست، اما موضوع و داستان آن تنها به سیاست محدود نشده، بلکه زمینه های فرهنگی( آداب و سنن ) و ویژگیهای روانی .... قهرمانانش رامورد کنکاش و ژرف نگری قرارمی دهد.
زمینه اساسی هملت بعنوان یک اثر هنری بزرگ، اجتماع انسانی و تاریخ آن است؛ و در این تاریخ آنچه مورد نظر شکسپیر است، بررسی سیاسی، فرهنگی، روانی انسانهای اجتماعی- تاریخی می باشد. ماهیت این نمایشنامه نیز در نهایت سیاسی است و نه چیزی دیگر. ما ماهیت سیاسی را در مقابل ماهیت غیر سیاسی و به ویژه «ماهیت هنر، صرفا هنر است» و یا ماهیت روانشناسانه، عرفانی و وجوهی از این گونه قرار می دهیم.   
 رحمانیان ادامه می دهد:
« به شوخی تلخی می ماند این حرفها. با این حرفها به همین راحتی میتوان اثرسترگی مثل هملت رابا انگ سیاسی بودن از سکه انداخت.»
 چقدر نامنصفانه و وحشتناک !؟ اگر گفته شود هملت اثری سیاسی است، این یک «انگ» است و اثر را از سکه می اندازد!؟
 اولا، گفتن اینکه هملت بطور نسبی و با وزن بالا سیاسی است و از آن بیشتر اثری سیاسی است، به هیچ عنوان« شوخی تلخی نیست» بلکه عین حقیقت است. بی گمان هملت، شاه لیر، مکبث، اتللو، ژولیوس سزار و... عموما آثار شکسپیر، حتی از نظر داستان نمایشنامه، بیشتر سیاسی هستند تا غیر از آن.
دوم: چرا گفتن اینکه یک اثر هنری، سیاسی است(1) باید«انگ» نامیده شود، اما نسبت های دیگر به اثر هنری«انگ» نامیده نمی شود؟! چرا با این«انگ» سیاست، اثر از سکه می افتد، اما با «انگ» های دیگری چون هملت یک اثر«روانکاوانه» است و یا یک اثر«عرفانی» است هملت از سکه نمی افتد و مضمون و جان مایه درونی آن ضعیف و حقیر نمی گردد؟ در واقع، بدترین نوع« شوخی تلخ» با هملت و آثار شکسپیر این است که به آن انگ غیرسیاسی بودن بزنیم.
و سپس ایشان می فرماید: و آن را« در چهارچوب تنگ و محصور یک نمایشنامه سیاسی محصور کند».
نخست گفتن اینکه یک نمایشنامه که وجه بارز آن سیاسی بودن آن است، سیاسی است، «تنگ و محصور کردن» آن به شمار نمی آید. مگر اینکه گفته شود داستان آن تنها و تنها سیاسی است و وجهی دیگر ندارد.    
دوما، ما می پرسیم که چرا اگر ما بگوئیم این نمایشنامه یک اثر سیاسی است، چارچوب آن را تنگ و محصور کرده ایم و امّا اگر بگوئیم اثر«روانکاوانه» یا «عرفانی» است، آن را تنگ و محدود نکرده، بلکه( لابد) به آن گستردگی و مرزهای بی پایانی بخشیده ایم؟
آیا این ضد سیاست بودن این هنرمندان و منتقدان ( که عموما به ضد کمونیسم بودن آنها نیز کشیده می شود) را نمی رساند و جو حاکم بر نقد هنری برخی روشنفکران ایران؟ جوی هولناک و بیمار گونه علیه توجه به سیاست در هنر و سیاسی بودن ماهیت هنر.
ظاهر برخی از روشنفکرانی که به کار هنری مشغولند، اسم سیاست یا اثر سیاسی که می آید، دچار احساس «تهوع» می شوند و رعشه بر اندامشان می افتد؛ ولی اسم هرچیز دیگری غیر از سیاست و اجتماع در هنر می آید، حالشان تغیر می کند،«گل از گلشان می شکفد» و آب از لب و لوچه شان سرازیر می شود!
 اینکه اثری هنری ماهیتا سیاسی باشد، خواه مستقیم و خواه غیر مستقیم،  نه تنها و به هیچوجه از ارزش اثر هنری نمی کاهد، بلکه در واقع آن را از دایره تنگ و محدود امور ساده و پیش پا افتاده، و یا در درجه دوم اهمیت، به مهم ترین، حیاتی ترین، عالی ترین، گسترده ترین و پیچیده ترین امر اجتماعی، یعنی سیاست می کشاند.  سیاست صدر تمامی مسائل اجتماع است. عالی ترین سطح زندگی اجتماعی است. سیاست آن حوزه ای است که تمامی مسائل( تمام طبقات اجتماعی) را در بر می گیرد. در جوامع طبقاتی هیچ مسئله ای نیست که از سیاست جدا باشد و یا بتواند از آن بگریزد. و هنر که یکی از جلوگاه های احساس و اندیشه بشری است و به روساخت ایدئولوژیک- فرهنگی تعلق دارد، در واقع و در عمل همواره با سیاست در ارتباط بوده و با آن سرو کار داشته است. یا به بیانی دیگر سیاست در هنر همواره وجود داشته و آن عنصر ماهوی بوده که به هنر تحرک می بخشیده است. بدون سیاست، هنر پشیزی ارزش نداشته و ندارد.(2)
 نگاهی به تاریخ هنر و به ویژه هنرهایی همچون شعر، داستان، نمایشنامه و سینما(همچنین نقاشی، موسیقی و مجسمه سازی)در کشورهای مشهور در هنر مانند یونان، انگلستان، فرانسه، آلمان، هلند، روسیه، ژاپن و ایران نشان می دهد که بزرگترین هنرمندان در این کشورها در طول تاریخ هنر، آنهایی بوده اند که آثاری اجتماعی- سیاسی خلق کرده اند؛ و مشهورترین، موثرترین و ماندگارترین آثار هنری در تاریخ هنر همانها بوده اند که جنبه اجتماعی – سیاسی داشته و شرایط دوران در آنها بارزتر از بقیه موارد بوده است. گرچه از نقطه نظر موضوع و داستان برخی از این مشهورترین ها به گونه ای غیر مستقیم به سیاست پرداخته اند و برخی دیگر از آنها مستقیم.
 برعکس، هر چه وجه اجتماعی- سیاسی آثار هنری کم شده و به وجه  شخصی، روانشناسانه فردی، گرایش های غیر اجتماعی و یا مثلا عرفانی و غیره ی آنها افزوده گردیده( که همان هم به نوعی و ماهیتا سیاسی است)از دایره نفوذ آنها بشدت کاسته شده و بهترین نوع این آثار، در محدوده محافل روشنفکری بورژوایی و خرده بورژوایی و به طور کلی اقلیتی ناچیز از محافل طبقات مرفه و یا نیمه مرفه باقی مانده اند.
 غریب نیست که اگر از برخی از روشنفکران خرده بورژوازی «تحفه نطنز»ی بپرسید بهترین آثار هنری کشورهای دیگر و یا ایران کدامند، مشتی آثار برای شما ردیف می کنند که 90 درصد آنها- اگر نگوییم صددرصد- خواستاران محدودی در جمع های روشنفکران بورژوازی و خرده بورژوازی دارد، و چنانچه آنها را کنکاش کنیم، اغلب نکات بدرد بخوری برای اکثریت به اتفاق توده های مردم هم در آنها یافت نمی شود.    
دو
«عظمت انسان» در چیست؟
رحمانیان ادامه می دهد:
« آیا آنتیگونه یک نمایشنامه سیاسی است؟ دراینجا نشانه های روشن تری برای انگ زدن وجود دارد.»
 باز هم «انگ زدن»! سیاسی بودن یا  سیاسی خواندن یک نمایشنامه برای برخی از روشنفکران طبقات میانی مساوی با کلمه تهوع برانگیز«انگ زدن» است. اما اگر بگوئیم آنتیگونه راجع به«عظمت انسان» است، آن وقت قید سیاسی بودن را از آن گرفته ایم و این نمایشنامه را در جای واقعی خود قرار داده ایم!؟
 وی پس از شرح داستان آنتیگونه به قنطوره بستن های رایج روشنفکری خرده بورژوایی علیه انقلابیون و چپ ها پرداخته چنین می نویسد:
« و ما به عنوان خواننده و منتقد و كارگردان دلمان غنچ مى رود كه از آنتيگونه يك جميله بوپاشا و رزا لوكزامبورگ كلاسيك بسازيم و آرمان هاى سياسى امروزمان را از آنتيگونه طلب كنيم.».  اگر از بی مزه گی بیرون از حد رحمانیان بگذریم، نگارنده تا کنون ندیده است که مبارزان چپ و دموکرات از آنتیگونه، روزا لوکزامبورگ بسازند. آنها این قدر قهرمان و مبارز واقعی داشته آن قدر نیز در آثار ادبی و هنری خویش  قهرمان مبارز و انقلابی خلق کرده اند که نیازی به اینکه بخواهند آنتیگونه را به زمان حاضر بیاورند، و وی را روزا لوکزامبورگ کنند، ندارند.
 از این گذشته، اگر چنین هم کنند، چرا باید به تریج قبای جناب رحمانیان بر بخورد. اینکه بهتر است که آنتیگونه پیشوای جمیل بوپاشا و لوکزامبورگ شود تا اینکه  این دختر مبارز را در محدوده دوران خویش و در چارچوب امری گنگ محبوس کنیم! و یا وی را تبدیل به بتی بزرگ کنیم که هیچ انسانی به پای وی نتواند رسد.
و سپس می افزاید:
« و از یاد ببریم همه عظمت انسان را که سوفکلس از آن سخن می گوید».
آقای رحمانی تمایل دارد که همه چیز بگوید تا هیچ چیز نگوید! اگر بجای اینکه بگوییم آنتیگونه نمایشنامه ای سیاسی هست، بگوییم نمایشنامه ای راجع به«عظمت انسان است»، همه محتوای نمایشنامه رابه آن برگردانده ایم؟ هنر را ارج نهاده و سیاسی بودن آن را منکر شده ایم!؟
    اما این «عظمت انسان» که رحمانیان از آن صحبت می کند، چیست؟ آیا می شود آن را روشن، مشخص  و ملموس کرد یا خیر! آیا چیزی آسمانی، در خلاء  و یا انتزاعی است یا مشخص و استوار بر مبانی عینی، مادی، اجتماعی و تاریخی و به همراه آن و یا از خلال روانشناسی فردی - اجتماعی - تاریخی؟
 آنتیگونه نمایشنامه ای است ظاهرا و ماهیتا سیاسی، در باره تسلیم نشدن به قدرت سیاسی ستمگر ضد مردم، به قدرت مداری که نماینده طبقه حاکم است، به مرد سالاری ضد زن و به تمامی صفات و خصائلی که مذموم است و عموما همراه آن می آید. آنچه مقابل آن قرار می گیرد، روان پاکباخته دختری مبارزه جو است که مرگ جلودارش نیست و  تا مرز جانباختن در مبارزه برای باورهای بزرگش به پیش می رود!
آنتیگونه تجلی یک انسان مبارز است با باورهایی در چارچوب های معین که محدود و مشروط به شرایط اجتماعی- سیاسی و فرهنگی زمانه خویش است. نمایشنامه برخلاف برخی نظرات و از جمله نظر محافظه کارانه و دولت مدار هگل، به هیچوجه هر دو سمت ماجرا یعنی آنتیگونه و کرئون را دارای وزنی یک سان و دارای باورهایی برحق و مجاب کننده از نقطه نظر آداب و سنن، اساطیر و غیره برای کنش خود نمی بیند. جهت و سمت گیری داستان و سوفوکل به نفع آنتیگونه (و نامزد وی هایمن) و بر علیه قدرت مداران خودکامه و جنگ طلب، مردسالاران و طبقات حاکم است که خصال جاه طلبانه و ضد مردمی پایه و اساس زندگی شان را تشکیل می دهد. اینکه آنتیگونه این مبارزه را در چارچوب باورهایی ویژه که خاص زمان وی است پیش می برد، مانع از خوانشی امروزی از آن و تعمیم دادن ما نمی شود.  
 و اما عظمت انسان که در مبارزه بزرگ آنتیگونه با کرئون نیز صورتی از آن مشاهده می شود و یا مبارزه آنتیگونه یکی از تجلیات آن به شمار می آید، عبارتست از تلاش برای ایجاد جهانی بهتر خواه از نظر مادی و خواه از نظر معنوی.
 بزرگی انسان، تنها در این دو بعد می تواند خود را نشان دهد. مادی و معنوی. چیزی غیر از این دو بعد وجود ندارد. زندگی مادی و معنوی نیز جز در وجوه مشخص اقتصادی- اجتماعی- سیاسی- فرهنگی جریان نمی یابد.
 مادی عبارتست از همه تولیداتی که اکنون پیرامون ما را گرفته و وسایل آسایش و راحتی ما را میسر کرده است. تلاش بی وقفه انسان بطور کلی عبارت بوده است از بازتولید تمامی وسائل مورد نیاز آسایش و راحتی خویش، هر بار گسترده تر از گذشته و هر بار کاملتر از گذشته و هر بار با انبوهی از چیزهای نو که پاسخگوی نیازهای افزایش یابنده وی بوده اند.
 اما معنوی عبارتست از تمامی اندیشه ها، احساسات، رفتارها و اعمال نیک و شایسته ای که بر علیه  خودکامگی و قدرت مداری، استثمار، جنگ طلبی، استبداد و دیکتاتوری و در خدمت  آزادی انسان از قیودی این چنین می باشند. این خصال در دوره کنونی بر اساس روحیه جمع گرایی و خدمت به جامعه و در راس آن میلیونها توده زحمتکش استوارند و تنها در این جهت به کار می روند و به کار می آیند. عظمت انسان در حوزه معنوی عبارتست از تلاش وی برای ایجاد  جهانی کاملتر، روابطی بهتر و کاملتر میان انسان ها به گونه ای که انسان ها یار و غمخوار یکدیگر باشند و نه دشمنان یکدیگر. به گونه ای که هر فرد بتواند شناخت، روحیات و شخصیت خود را به عالی ترین درجه کمال، کمالی که خواه ناخواه نسبی و وابسته به درجه تکامل جامعه است، برساند. کمالی که هدف اساسی و عالی آن  خدمت به همنوع خود و لذت بردن فرد از این خدمت بی چشمداشت باشد.
عظمت انسان، خواه وجه مادی آن را در نظر بگیریم و خواه وجه معنوی آن را، عبارتست از: تلاش و پیگیری بی وقفه، خستگی ناپذیر و بی پایان انسان اجتماعی - تاریخی و در جوامع طبقاتی بطور عمده زحمتکشان، در راه بهبود زندگی مادی و معنوی خویش و رساندن آن به کمال، از خلال فداکاری ها، دردها، رنجها، خوشیها و شادیها.
عظمت انسان عبارت از این است که انسان در راه آرزوها و آرمان های خویش هرگز از کار و کوشش و زحمت باز نایستاده و رنجهای بسیار به جان خریده است، شکست های فراوان خورده و پیروزیهای فراوان کسب کرده، تا هر بار همه ی آنچه خواه در حوزه مادی و خواه در حوزه معنوی به نسل پس از خویش تحویل می دهد، بهتر از آنی باشد که از نسل پیش از خود تحویل گرفته است.
عظمت، شکوه و بزرگی انسان اجتماعی- تاریخی بیرون از تلاشهای اقتصادی- اجتماعی- فرهنگی او هیچ نیست. همه تلاشهای نسل های بشریت در زمینه های بیان شده، آن چیزی است که کمال و اوج گیری و یا اگر خیلی دوست دارید«عظمت انسان» را موجب گشته است.
 تلاشها و یا مبارزات سیاسی این انسان اجتماعی، بخش بسیار مهمی از شکل گیری کمال و ارج یابی وعظمت و شکوه انسانها است.
انسانها، در مبارزات طبقاتی، که هسته مرکزی آن سیاسی و سیاست است، نشان می دهند که چگونه کمال فکری می یابند و رشد و تکامل پیدا می کنند. اگر در تلاش انسان به بخش مبارزه طبقاتی و سیاست بعنوان هسته مرکزی این مبارزه، اهمیت ندهیم و یا کم اهمیت بدهیم، به هیچ عنوان نخواهیم توانست آن عظمت انسانی را تام و تمام نشان دهیم.
بزرگی انسان، بیرون و یا خالی از این وجوه اساسی، بزرگی ای بی پایه و میان تهی است؛ تنها یک واژه انتزاعی بی خاصیت است و بس! و ظاهرش، برای روشنفکری که آنرا با آب و تاب بیان می کند، خیلی« احساس فراتر رفتن» از حد و حدود مادی و معنوی معمولی و قابل درک و پا گذاشتن در آسمان غیر قابل فهم انتزاع را می بخشد و گر نه بخودی خود هیچ چیز را نمی گوید و تنها تخیل بیمارگونه روشنفکرانه را ارضاء می کند.                           
سه
آیا انسان میتواند اسیر هیچ محبسی نباشد؟
رحمانیان می نویسد:
« و این گونه وی را در قفسی محبوس کنیم و چشم فرو بندیم بر این حقیقت که او به مرگی خود خواسته تن داده تا اسیر هیچ محبسی نباشد.»
بنابراین از نظر رحمانیان، «سیاست» قفس است و اگر انسان از سیاست بیرون بیاید، از قفس بیرون آمده است. و لابد بیرون از این قفس، سیاستی وجود ندارد و هر چه هست غیر از سیاست است.
اما اگر انسان – و آنتیگونه نیز- برای فرار از اسارت سیاست، به یک مرگ که آسان است، حتی اگر به هزار مرگ خود خواسته نیز تن دهد، عاقبت قادر نیست و نخواهد شد که از حوزه های ضروریات معین تاریخی- سیاسی که او را در برگرفته، فراتر رود. انسان خارج از زمان و مکان، یعنی بیرون از اقتصاد، سیاست و تاریخ، اصلا وجود ندارد. (بگذریم که از نقطه نظر آنچه در نمایشنامه سوفوکل می،گذرد، آنتیگونه، خود در بند خدایان اساطیری و باورهایی که از گذشتگان باقی مانده، اسیر است).
این عبارات ظواهر قشنگ دارند، اما پوچ و میان تهی هستند و تنها به درد ارضاء تمایلات و احساسات روشنفکرانی می خورند که مایلند همه چیز را بطور انتزاعی بیان کنند و دلشان غنچ می رود، زمانی که یک مشت کلمه و جملات پوچ تحویل خواننده خود دهند.
می پرسیم: «اسیر هیچ محبسی نبودن» یعنی چه؟
وقتی آزادی امری نسبی است که همواره با رنج و زحمت و تلاش توانفرسای بشریت و به طور اساسی زحمتکشان در زمینه های مختلف بدست آمده و درجه دارد و مطلق نیست، به خودی خود پذیرفته ایم که همواره «محبس ها» و در واقع ضرورت هایی وجود دارد که ما هنوز از آن خلاصی نیافته ایم و اگر این محبس ها را نیز بگشائیم، باز محبس های جدیدی ما را احاطه خواهد کرد. تکرار این دور، گر چه بی پایان است، اما باطل و بی نتیجه نخواهد بود. به عبارت دیگر نه گسترش آزادی پایان پذیر است و نه وجود «محبس ها».  
 آزادی و محبس و یا آزادی و قید و بندها و ضرورت ها، درواقع دو روی یک سکه هستند که همواره باهم ، ولی ناموزون رشد می یابند. اگر«محبسی» نباشد، تلاشی هم برای گسترش آزادی در کار نخواهد بود. و در این صورت ما به آزادی مطلق رسیده ایم( که این خود، واژه «آزادی» را به کلی بی معنا می کند) و چون به آزادی مطلق، و نبودن در هیچ محبسی بطور مطلق رسیده ایم، پس اینک دیگر نیازی به  تلاش برای گسترش بیشتر آزادی را نخواهیم داشت.
بنابراین «اسیر هیچ محبسی نبودن» یا دقیقتر در بند هیچ ضرورتی نبودن، یک آرزوی خام، خیالی و پوچ است و تنها در تخیل و در حوزه ذهن، جدا از جهان بیرونی، ممکن و مقدور است.
چهار
حدود مشروط تاریخی هنر
بطور کلی، شکل های مختلف زندگی اجتماعی انسان، وجوه اقتصادی، اجتماعی، سیاسی، فرهنگی دارد و هیچ اثر هنری را راهی برای گریز از این وجوه و تاریخ آنها نیست.
اگر ما هزار بار بالا و پایین رویم، باز با آثار هنری یونان باستان- هر چقدر هم برخی از آنها و از جمله آنتیگونه جذابیت هایی امروزی داشته باشند- قادر به پاسخگویی به مسائل و معضلات روانی جامعه امروزی نیستیم. سوفوکل و هنرمندان دو هزار سال پیش، نه هیچگونه تصوری از انسان امروز داشتند و نه می توانستند داشته باشد. آنها فکر ماشین، کامپیوتر و موبایل را نمی کردند، و تصوری از مبارزه طبقه کارگر علیه طبقه سرمایه دار نمی توانستند داشته باشند. صد سال پیش انسانها تصوری جامعی از زندگی انسان کنونی نداشتند و حتی آنجا که همه چیز با حساب و کتاب علمی و دانش بود، باز محدودیت های تاریخی مانع پیش بینی های دقیق می شد. انسان های کنونی نیز با این همه ابزار و امکانات نمی توانند به دقت روشن کنند که صد سال دیگر زندگی چگونه خواهد بود. مرزهای تخیل، نسبی و محدود است. آنچه واقعیت از آینده به ما نشان می دهد، دارای محدودیت و حدو مرز است. این است که می گویند شناخت انسان، اجتماعی- تاریخی است. یعنی مشروط به اوضاع و احوال هست. و چون هنر گونه ای از شناخت است، هنر نیز اجتماعی- تاریخی، مشروط به شرایط و نسبی است.
 اگر هنر سوفوکل  و یا شکسپیر کامل  بود، ما پس از وی نیازی به هنرمندان دیگر نداشتیم و همان آثار آنان، بشریت را بس بود. اگر فردوسی، خیام، مولوی و حافظ کامل بودند، ما دیگر نیازی به هنر مشروطه نداشتیم. و اگر هنر مشروطه ما را بس بود، چه نیاز به نیما و هدایت و چوبک و شاملو و فروغ.  نه آثار سوفوکل و شکسپیر به همان شکل می توانند مسائل امروز ما را پاسخ دهند و نه اشعار فردوسی و خیام و حافظ. برای همین است که هنرمندانی که  این آثار را روی صحنه تئاتر ارائه می دهند و یا  به شکل فیلم در می آورند، خوانش امروزی خود را از آنها ارائه می کنند. نه هملت و شاه لیر کوزینتسف مانند هملت و شاه لیر شکسیپر است و نه  سریر خون و آشوب کوروساوا شبیه مکبث و  شاه لیر و نه آنتیگونه برشت مانند آنتیگونه سوفوکل. 
به این ترتیب خود آثار هنری نیز علیرغم توانایی نسبی هنر در گذر از زمان، باز هم در محبس تاریخ اسیر هستند.
م- دامون
بازنگری و تجدید نظر آبان ماه 98
افزوده ها
1-    توجه کنیم به خلط دو مسئله در نظر رحمانیان. یعنی رحمانیان داستان هملت را که تنها در مورد سیاست نیست با درونمایه هنری آن که ماهیتا سیاسی است درهم می کند. پاسخ وی بر مبنای شواهد مورد نخست، به مورد دوم است.
2-   در اینجا ما از زیر ساخت مادی هنر، یعنی مناسبات تولیدی صحبت نمی کنیم. عالی ترین تجلی این مناسبات تولیدی در سیاست است و هنر به مثابه روساخت ایدئولوژیکی با سیاست که آن نیز جزو روساخت به شمار می آید، رابطه نزدیک تری دارد تا با مناسبات تولیدی که با واسطه های گوناگون به آن مربوط می شود.
3-   از دیدگاه رحمانیان، انسان باید اسیر هیچ محبسی نباشد. چنین سخنانی به این معنا است که چنانچه موضوع اثر هنری حوزه های دیگری باشد، مانند روانشناسی یا عرفان و غیره، نیز اسیر محبس می شود. اما دریغ از یک کلمه در نفی تمرکز اثر هنری در مورد این امور. گویا این تنها سیاست است که داد و فغان برخی روشنفکران را در می آورد!