۱۴۰۱ اردیبهشت ۱۰, شنبه

اعلامیه ی مشترک اول ماه مه

 

 
زنده باد اول ماه مه سرخ!
 
وظیفه ی فوری طبقه ی کارگر جهانی و نیروهای مارکسیست - لنینیست - مائوئیست این است که از شرایط انقلابی در حال گسترش در سطح جهانی استفاده کنند، امپریالیسم ویرانگر را نابود کنند و سوسیالیسم را برقرارکنند چرا که جز آن راهی برای پایان دادن به جنگ ها وجود ندارد!
اول ماه مه روزی است که پرولتاریای جهانی عزم خود را برای مبارزه ابراز می کند. این روزی است که طبقه ی کارگر موازنه ی نیروهای خود را برای آزادی، استقلال، برابری و برقراری حاکمیت خود ارزیابی می کند و تمام توان خود را با عزم بیشتر برای مبارزه خستگی ناپذیر گرد می آورد. در این روز طبقه ی کارگر هر کشور برای پیروزی انقلاب‌ پرولتری در کشورش و در نتیجه انقلاب جهانی سوسیالیستی متعهد می ‌شود.
 
به مناسبت اول ماه مه، ما به پرولتاریای جهانی که بی امان علیه امپریالیسم مبارزه می کند، درود سرخ می فرستیم.
این طبیعت امپریالیسم است که جهان، محیط زیست و خلق ها را نابود کند. تنها در تخریب مداوم است که امپریالیسم زنده می ماند. امپریالیسم کرونای ویرانگر را ایجاد کرد؛ به عنوان بخشی از سیاست ‌های جهانی‌ سازی، اقتصادها را بازسازی کرده و می‌ کند تا بر بحران اقتصادی و مالی خود غلبه کند و در نتیجه تمامی بار بحران را بر دوش توده های مردم می ‌اندازد. با طبقات بورژوازی بوروکراتیک کمپرادور و مالکان بزرگ کشورهای عقب مانده آسیا، آفریقا و آمریکای لاتین همکاری می کند و منابع طبیعی، نیروی کار ارزان و بازارها را به نام سرمایه و فناوری از طریق قراردادهای اجباری و نابرابر غارت می کند. با این حال، به نظر نمی رسد که بتواند از بحران نجات یابد. رکود، تورم و بیکاری تشدید می شود. کل زندگی توده های مردم اعم از بهداشت و آموزش در بحران است و مردم با مشکلات شدید روبرو هستند. نابرابری بین فقیر و غنی در حال افزایش است. اقتصاد وابسته به جنگ ایالات متحده در حال برانگیختن جنگ های متعدد در تمامی نقاط جهان برای سودهای فوق العاده خود و در حال فروش اسلحه است. زندگی وحشتناک و غیر قابل تحمل شده و مردم عصیان می کنند. امپریالیسم از نیروهای فاشیست برای سرکوب آنها استفاده می کند. با توجه به سیاست های مخرب امپریالیسم، تضادهای اساسی در سطح بین المللی و داخلی تشدید می شود و در نتیجه شرایط انقلابی تغییر کرده و دگرگون می شود.
تضاد بین امپریالیسم و خلق های زیرستم
مردم چندین کشور عقب مانده با جسارت هر چه تمام تر با جهانی شدن امپریالیستی و دولت هایی که اشتغال، آموزش، بهداشت و سایر امکانات اولیه را فراهم نمی کنند و باعث افزایش قیمت ها می شوند، می جنگند. ملل زیر ستم در حال مبارزه با سرکوب ملیت ها هستند. خروج ارتش آمریکا که در بیست سال گذشته به افغانستان ظلم کرده بودند، یکی از تحولات مهم سال گذشته بود. ایالات متحده در سال 2021 مانند ویتنام در سال 1975 با شکست در افغانستان روبرو شد. این تحولات نشان می دهد که اگر مردم با عزم راسخ مبارزه کنند، می توانند ارتش های امپریالیستی مدرن را نابود کنند. به عنوان نمونه در هند، مبارزات ستیزه جویانه طبقات، بخش ها، ملیت های قبیله ای و زیرستم گوناگون علیه سیاست های نئولیبرالی و پشتیبانی شده از سوی شرکت های دولت هندوتوا مودی برهمنی جریان دارد. کارگران در حال مبارزه متحدانه علیه چهار کدی که به جای قوانین کار آورده شده است هستند. آنها علیه خصوصی سازی، سیستم قراردادی تصادفی، هوش مصنوعی، بار کاری بیشتر بر دوش کارگران، افزایش ساعات کار، کاهش دستمزدهای واقعی، شرایط وحشتناک کار و کاهش کار مبارزه می کنند. آنها  خواهان برنامه های رفاهی هستند و برای افزایش حداقل دستمزد و تضمین اشتغال می رزمند. موفقیت بی ‌سابقه اعتصاب سراسری که توسط اتحادیه‌ های کارگری در 28-29 مارس که با پشتیبانی گسترده سازمان‌های کشاورزان صورت گرفت، نشان ‌دهنده ی اتحاد دهقانان با کارگران است.
تضاد بین بورژوازی و پرولتاریا در کشورهای امپریالیستی
امپریالیست ها برای غلبه بر بحران، پرولتاریا و طبقه متوسط را ​​استثمار می کنند. آنها از فناوری هوش مصنوعی استفاده می کنند و مشاغل دائمی و برنامه های رفاهی را کاهش داده و بار مالیاتی شدیدی بر مردم وارد می کنند. از سوی دیگر محدودیت‌های ناشی از کووید برای خروج از بحران کرونا، حذف مشاغل، افزایش ساعات کاری، کاهش دستمزدها و گرانی‌های کمرشکن، پرولتاریا، کارمندان، دانشجویان و فعالان محیط‌ زیست را وارد اعتصابات، گردهمایی ها و راهپیمایی های گسترده کرده است. تظاهرات کارگری در چندین کشور شکل ستیزه جویانه به خود گرفته است.
تضاد بین کشورهای امپریالیستی
جو بایدن رئیس جمهور جدید آمریکا در حال اتخاذ و اجرای حداکثر تصمیمات تهاجمی برای حفظ برتری رو به زوال جهانی این کشور است. وی برتری ناتو و کشورهای G-7 را برای کنترل روسیه و چین که به عنوان رقبای امپریالیستی ظاهر می شوند، حفظ کرد؛ «QUAD»  را تقویت کرد و همچنین "AUKUS" را تشکیل داد. اما اروپا در شرایطی نیست که با آمریکا همکاری کند. آلمان و فرانسه به واردات نفت و گاز از روسیه وابسته هستند. از سوی دیگر، با مداخله در امور تایوان، رزمایش‌های نظامی چین و آمریکا در آب‌ های دریای تایوان بیش از پیش خطرناک‌ تر می‌ شود. روسیه و چین بر سر همکاری نظامی توافق کردند. تنش ها و درگیری ها بین کشورهای امپریالیستی از زمان پایان جنگ سرد به سطح شدید بی سابقه ای رسیده است. در این روند روسیه وارد جنگ تجاوزکارانه به اوکراین شد. آمریکا وعده های خود به روسیه را زیر پا گذاشت و ناتو را گسترش داد و 30 کشور را با زور یا فریب بخشی از آن کرد. اعلام کرد که اوکراین که سومین نیروی نظامی بزرگ اروپا در ناتو است،  به این پیمان خواهد پیوست. تمرینات نظامی مشترک با اوکراین انجام داد. نیروهای نظامی، کشتی های نظامی و موشک های خود را در حمایت از اوکراین مستقر کرد. با این کار روسیه  150000هزار از ارتش خود را در مرزهای اوکراین مستقر کرد و به این ترتیب تضادهای امپریالیستی منجر به جنگ تجاوزکارانه روسیه به اوکراین شد. این امر در دو ماه گذشته به شکل مخربی در حال انجام بوده است. مذاکرات روسیه و اوکراین در 12 آوریل شکست خورد. نتیجه ی جنگ بدون شک ویرانی بیشتر خواهد بود. مردم را به ستم و بحرانی بیرون از توان سوق خواهد داد. پرولتاریای جهانی و سایر طبقات زیر ستم و ملیت های زیر ستم در بازی های کشورهای امپریالیستی در جهت منافع اقتصادی و سلطه طلبی خود رنج می برند. خطر جنگ جهانی سوم نزدیک است.
وظایف ما
جنگی که در قالب جنگ تجاوزکارانه روسیه به اوکراین آغاز شد، جنگ امپریالیستی است. اوکراین طعمه ای در دست آمریکاست. ما از کارگران، دهقانان، طبقات متوسط ​​و دیگر طبقات و ملیت های زیر ستم می خواهیم که جنگ را محکوم کنند. ما از پرولتاریای جهان، طبقات و ملیت های زیر ستم می خواهیم که از آموزه های کارل مارکس و فردریک انگلس پیروی کنند که:
«کارگران میهن ندارند... کمونیست ها در همه جا همیشه از تک تک جنبش های انقلابی علیه نظام سیاسی اجتماعی (سرمایه داری) موجود پشتیبانی می کنند» و «کارگران همه کشورها متحد شوید» و همچنین آموزه ی آموزگار مارکسیست بزرگ لنین« ... پرولتاریای روشن فکر از هیچ یک از انبوه گرگ های امپریالیستی پشتیبانی نمی کند...» و طرف هیچ کشور امپریالیستی را در جنگ نمی گیرد.
خلق های سراسر جهان با درخواست برای خروج از ناتو که زیر رهبری امپریالیسم آمریکاست، برای مقابله با اقدامات مخرب آمریکا برای حفظ برتری رو به زوال جهانی خود که اوکراین را تبدیل به قربانی کرده است، مبارزه ی ستیزه جویانه انجام می دهند. خواست  طبقه ی کارگر و خلق های جهان این است که روسیه باید فورا و بدون قید و شرط جنگ را متوقف کند و ارتش های خود را از اوکراین فراخواند. شرایط انقلابی در حال توسعه است. این وظیفه ی پرولتاریای جهانی است که از آنها استفاده کند و مبارزات ضد امپریالیستی را تشدید کند. بنابراین باید بر دولت پوتین فشار بیاورد. اگر روسیه وارد جنگ هسته ای شود و جنگ جهانی سوم را آغاز کند، پرولتاریا باید از تجربه بزرگ پیروزی انقلاب اکتبر در سال 1917 که تمامی طبقات و ملیت های زیر ستم روسیه به رهبری طبقه ی کارگر روسیه در آن شرکت داشتند و به رهبری لنین و استالین جنگ جهانی اول را به جنگ داخلی تبدیل کردند درس بگیرد و میراث آن را حفظ کند. باید دولت پوتین را سرنگون کرد و  دولت سوسیالیستی نویی به رهبری پرولتاریا برپا کرد. پرولتاریا و مردم ستمدیده ی ایالات متحده و کشورهای اروپایی باید زیر رهبری پرولتاریا جنبش های ستیزه جویانه ای انجام دهند و خواستار توقف تحریک اوکراین در این جنگ شوند. اگر افراط کاری های اتحاد USNATO به جنگ جهانی سوم بینجامد، باید به جنگ داخلی تبدیل شود.
به همین ترتیب، پرولتاریای نیروی سوسیال امپریالیستی جدید چین باید درسی به آن بیاموزد.
ما از پرولتاریای جهانی و توده های ستمدیده درخواست می کنیم که از مردم اوکراین که به عنوان پناهنده به مناطق دیگر فرار می کنند، با دیدگاهی انسان دوستانه برخورد کنند. پرولتاریا و مردم ستمدیده اوکراین باید طرفداران ناتو و طرفداران سیاست های امپریالیستی آمریکا و اتحادیه اروپا و همچنین دولت زلنسکی را که کشور اوکراین را به اقمار ناتو، به ویژه امپریالیست های آمریکا تبدیل کرده است محکوم کنند. آنها باید جنگ تحمیلی امپریالیست ها را به جنگ داخلی تبدیل کنند تا از حاکمیت کشور خود و برای بقای ملیت خود دفاع کنند. مردم زیر ستم اوکراین باید با رهبری پرولتاریای کشور با انواع امپریالیسم مبارزه کنند و به حاکمیت خود دست یابند. ملیت ها و مردم زیر ستم دونتسک و جمهوری های لوهانسک منطقه دونباس باید آینده خود را بسته به قدرت خود به رهبری پرولتاریا و نه با وابستگی به امپریالیسم روسیه به دست آورند. مردم کشورهای عقب مانده باید برای لغو انواع قراردادها از جمله قراردادهای نظامی که دولت های کمپرادور با کشورهای امپریالیستی منعقد کرده اند مبارزه کنند. تنها راه و وظیفه فوری پرولتاریای جهان و نیروهای مارکسیست- لنینیست- مائوئیست برای رهایی از استثمار و ستم امپریالیستی و برقراری صلح جهانی ریشه کن کردن امپریالیسم از روی زمین و استقرار سوسیالیسم است، چرا که جز این، راهی دیگر برای پایان دادن به جنگ ها وجود ندارد.
با توجه به شرایط فعلی برای به این هدف لازم است یک سازمان سراسری پرولتاریای انقلابی برپا کرد. در روزهای اخیر، گروه ها و سازمان های پیشتاز جهان خواست های زحمتکشان کنونی را برعهده گرفته و به تدریج در حال تحکیم هستند تا در راستای آزادی خود، رهبری واحد را به مبارزات سوسیالیستی، انقلاب های دمکراتیک نوین و مبارزات آزادی ملی ارائه دهند. اتحاد و همبستگی در این میان در حال گسترش است. این یک پیشرفت خوشایند است که بخشی از سازمان های مائوئیست با ضرورت ایجاد مجمع بین المللی موافقت کردند و درخواست کردند که فوراً اقداماتی در این راستا انجام دهند. این نشان دهنده قدرت ذهنی در حال گسترش پرولتاریای جهانی است. بر این اساس، بیایید سعی کنیم مجامع متحد بین المللی را با رهبری واحد و ارائه ی برنامه ای مشخص برای مقابله با انواع حملات و جنگ های امپریالیست ها، برقراری صلح در جهان، به ویژه اوکراین و مبارزات ضد امپریالیستی، ایجاد کنیم. اجازه دهید انقلاب جهانی سوسیالیستی را پیش ببریم. بیایید در این مسیر بیشتر متحد شویم.

حزب کمونیست هند (مائوئیست)
حزب کمونیست ترکیه/مارکسیست-لنینیست
حزب کمونیست فیلیپین
کمیته ساخت و ساز حزب کمونیست مائوئیست گالیسیا
حزب کمونیست مائوئیست - ایتالیا
حزب کمونیست نپال (مائوئیست انقلابی)
حزب کمونیست (مائوئیست) افغانستان
حزب کمونیست (مائوئیست) افغانستان – شعله جاوید
حزب الکادهین - تونس
اتحادیه انقلابی مائوئیست - سریلانکا
کمونیست های انقلابی (RK) نروژ
بریتانیای جمعی انقلابی(RVM سابق)
گروه مائوئیستی راه سرخ ایران

۱۴۰۱ اردیبهشت ۵, دوشنبه

اول ماه مه بر کارگران و زحمتکشان جهان فرخنده باد

 
اول ماه مه بر کارگران و زحمتکشان جهان فرخنده باد
 
روز اول ماه مه امسال در شرایطی برگزار می شود که جنگ اوکراین بر فضای سیاسی جهان سایه افکنده است و در حال حاضر مبارزه ی طبقه ی کارگر بین المللی با این جنگ و سرانجام آن گره خورده است.
از دیدگاه طبقه ی کارگر این جنگی امپریالیستی و ارتجاعی است. در یک سوی آن کشورهای امپریالیست های غربی و در راس شان آمریکا قرار دارند و در سوی دیگر آن امپریالیست بزرگ شرق یعنی روسیه ی شبه تزاری و بلوکی که  وی را همراهی می کنند قرار گرفته است. سرمایه داران خوار و مفلوک اوکراینی نیز با جهت گیری به سوی امپریالیست های غربی، طبقه ی کارگر و خلق اوکراین را قربانی این مبارزه کرده اند. این جنگ از جانب هیچ کدام از این کشورها عادلانه نیست، بلکه غیرعادلانه، ضد منافع کارگران و توده های زحمتکش این کشورها و ارتجاعی است و طبقه ی کارگر روسیه و اوکراین نخستین بازنده گان آن به شمار می روند.
طبقه ی کارگر و خلق های جهان مخالف این جنگ هستند و از همان آغاز مبارزات جسته و گریخته ای از جانب کارگران و زحمتکشان نیز علیه جنگ در جا به جای جهان از جمله در روسیه، یونان و ایتالیا در اشکال گوناگون بروز کرده و ادامه یافته است. این مبارزات گرچه تا کنون آن چنان توانا و بُرنده نبوده که  بتواند تاثیری جدی بگذارد و جنگ را متوقف کند با این حال نشانگر آن بوده که چنانچه جنگ تداوم یابد و شدیدتر شود امکان رشد و گسترش آن وجود دارد.
 مبارزه علیه جنگ و برای صلح تنها یک وجه قضیه را در بر می گیرد. تاریخ نشان داده است که جنگ با وجود امپریالیسم گره خورده است و صلح هر چند به دست آید موقتی خواهد بود. از این رو برای پایان دادن به جنگ در یک کشور و جهان، چنین جنگ هایی را در کشورهای امپریالیستی باید به جنگ داخلی برعلیه سرمایه داران خودی و به انقلاب های سوسیالیستی و کمونیستی تبدیل کرد. کمونیسم تنها راه نجات بشریت از جنگ و خونریزی و نابودی و زندگی در صلح است. راه دیگری برای طبقه کارگر و زحمتکش و خلق های جهان وجود ندارد.
جنگ به سرعت بر زندگی طبقه ی کارگر و توده های بیشتر کشورها تاثیر گذاشته است. بار جنگ در روسیه در درجه ی نخست به روی دوش طبقه ی کارگر و توده های زحمتکش و حقوق بگیران سطح پایین و متوسط این کشور قرار گرفته است و پس از تحریم ها وضع توده ها بدتر شده است . در اوکراین جدا از اینکه جنگ بر دوش طبقه ی کارگر و توده های زحمتکش اوکراین است خساراتی وحشتناک به بار آمده که جبران آن به ساده گی برای خلق اوکراین ممکن نیست. جدا از این دو کشور، در تمامی کشورهای ثروتمند امپریالیستی غرب به ویژه آمریکا، تورم بالا رفته و گرانی و کمبود کالا بیداد می کند و از این رو فشار و فقر و فلاکت توده ها گسترده تر از پیش شده است. در مورد این کشورها باید اشاره کرد که تورم و گرانی کم سابقه ی اخیر از یک سو نتیجه ی تداوم بحران اقتصادی 2008 است که کماکان ادامه یافته است و از سوی دیگر نتیجه ی جنگ اوکراین که تاثیر فوری آن گران شدن تمامی اقلام به ویژه و درجه ی نخست سوخت و اقلام خوراکی بوده است. به این ترتیب قیمت سوخت و مواد غذایی به همراه قیمت مسکن و یا اجاره و دیگر کالاهای مورد نیاز توده ها، جدا از این که در کشورهای سرمایه داری و امپریالیستی غربی هر ساله و فصل به فصل بالا می رود، به یکباره اوج گرفته است و این در حالی است که حداقل دستمزد در این کشورها گاه تا چندین سال تغییری نمی کند. نتیجه ی این سیاست های سرمایه داران، پایین آمدن دستمزد واقعی کارگران و زحمتکشان و راندن طبقه ی کارگر و تودهای زحمتکش و حقوق بگیران طبقات پایین به زیر خط فقر بوده است. امری که مبارزات کارگران و زحمتکشان بیشتر این کشورها را در پی داشته است. شاخص ترین این مبارزات جدا از خود مبارزات طی بحران 2008 که بیشتر این کشورها را دربرگرفت، مبارزات طبقه ی کارگر یونان، مبارزات جلیقه زردها در فرانسه و مبارزات ضد نژاد پرستی در آمریکا بوده است.
کارگران ایران
 در ایران نیز بر همگان آشکار است که بحران و تورمی افسار گسیخته سالهاست که زندگی و معیشت کارگران و زحمتکشان و حقوق بگیران طبقات تهیدست و میانه را زیر تاثیر خود گرفته است و بخش های بزرگی از توده ها را به زیر خط فقر رانده و به فلاکت و نابودی دچار کرده است.
 این بحران و تورم و گرانی در حالی تداوم داشته و هر سال بدتر از سال پیش شده که سرمایه داران بوروکرات- کمپرادور حاکم از خود خامنه ای و  دفترش و باندهای شرقی و غربی سپاه پاسداران گرفته تا دیگر جریان ها و جناح های سرمایه دار در حاکمیت، با رشوه، کارچاق کنی، دزدی و اختلاس و انواع و اقسام شگردها به شکل نجومی ثروت های خود افزایش داده اند. این ها به این که خود ببلعند بسنده نکرده بلکه ثروت ملی کشور را به تاراج برده و خرج ماجراجویی های خود در کشورهای لبنان، سوریه، عراق، یمن و دیگر کشورها کرده اند.
از این سوی گذشت زمان نشان داد که دولت رئیسی و وزرای پاسدارش برای تنها کاری که نیامده اند بهبود اوضاع مردم است. در واقع طی همین مدت نه ماه آنها نشان دادند که برای پست و مقام و موقعیت و دزدی ها باندهای تازه آمده اند و تلاش می کنند که با حکومتی نظامی هر چه بیشتر صداها را در گلو خفه کرده و بقای حکومت را با کادرسازی برای دوران پس از خامنه ای تامین کنند.
در مقابل این وضع، کارگران و کشاورزان و به همراه آنها فرهنگیان و بازنشسته ها سال هاست که مقابل این نظام هیولایی تاریخ قد علم کرده اند و به اشکال گوناگون اعتصاب، گردهمایی، راهپیمایی و شورش های بزرگ مبارزات خود را پیش برده اند. مرکز ثقل و حلقه ی اساسی خواست های طبقه کارگر و توده های زحمتکش و کشاورزان و فرهنگیان و بازنشسته ها مساله ی حداقل دستمزد و یا شرایط معیشت و زندگی و رفع تبعیض بوده است. آن چه طبقه کارگر و دیگر حقوق بگیران تهیدست خواسته اند، دستمزدی و یا شرایطی نیست که بتوانند با آن سطح زندگی و رفاه خود را بالا ببرند، بلکه عموما به درجه ای است که از آنچه که داشته اند و هستند سقوط بیشتری نکنند.
این مبارزه همواره با واکنش استبداد حاکم و در راس آنها خامنه ای و دولت رئیسی و سران پاسدار سرمایه دارش روبرو شده است. واکنش استبداد حاکم به اشکال بازداشت، شکنجه، بریدن زندانی ها درازمدت، کشتن در زندان، اعدام و نیز یورش به گردهمایی و راهپیمایی ها و در نهایت بستن آنها به گلوله و کشتار است. باید این حقیقت بزرگ که داغ  خود را بر پیکر مبارزه ی طبقاتی در جهان و ایران کوبیده که هرکه تفنگ دارد قدرت دارد و هر که تفنگ ندارد قدرت ندارد، برای طبقه ی کارگر بیش از پیش آشکار شود. 
تردیدی نیست که مشکل اساسی در مقابل طبقه ی کارگر تشکل و سازمان یابی این طبقه است. طبقه ی کارگر ایران به دلیل استبداد هیولایی حاکم بر کشور، از حق قانونی تشکل صنفی - اقتصادی خود محروم است.
از سوی دیگر در حالی که بخش های ناچیزی از این طبقه ی در همین شرایط استبدادی و با جنگنده گی توانسته اند تشکل های سندیکایی و یا شورایی تشکیل دهند، بخش بزرگ این طبقه حتی در موسسات، کارخانه ها و کارگاه های بزرگ، به سطح آگاهی لازم برای تشکل هایی این چنین و مبارزه برای تشکیل آن هم نرسیده اند.
گذشته از تشکل های صنفی- اقتصادی طبقه ی کارگر، این طبقه از تشکل سیاسی خود نیز محروم بوده است. و این جدا از مساله ی آگاهی خود طبقه ی کارگر در مجموع، از نابسامانی نیروهای پیشرویی برمی خیزد که کمابیش تلاش کرده اند تا میان طبقه کار آگاهگرانه بکنند. این نیروها عموما محفلی و پراکنده اند. به جز استبداد تسلط جریان های شبه چپ رویزیونیستی و ترتسکیستی مسبب این وضع است.
در مقابل این نواقص و کمبودهای اساسی و جدی، اما جنبش طبقه ی کارگر و نیز فرهنگیان که در مجموع و از نظر مبارزه ی متشکل و متحدانه، وضع بهتری از طبقه ی کارگر داشته اند و نیز بازنشسته ها و دیگر لایه های تهیدست و میانی کمابیش تداوم داشته است. بارزترین نمونه های آن به ویژه در سال گذشته اعتصاب کارگران پیمانی نفت و پتروشیمی بوده است که تا حدودی منجر به بازگشایی برخی گره های سرتاسری شدن جنبش کارگری ایران شد و نشان داد که پس از شرکت واحد و هفت تپه و نیز فولاد اهواز و هپکو و آذر آب اراک، جنبش طبقه ی کارگر توقف پذیر نیست. بر این منوال هر از چند گاه موسسات و کارخانه های تازه ای مبارزه را یا آغاز می کنند و یا ادامه می دهند. مبارزه ی کارگران تراکتورسازی تبریز و نیز کارخانه ی کیان تایر تهران از آن زمره است و حرکت و مبارزه کارخانه هایی از این گونه تاثیر شایانی در رشد و تکامل طبقه ی کارگر خواهد داشت.
 این ها نشان می دهد که ما در سال جاری که وضع اقتصادی کشور بسیار اسفناک تر از سال های گذشته خواهد بود و احتمالا با جهشی وحشتناک در پایین آمدن سطح معیشت و زندگی کارگران و کشاوران و توده های زحمتکش مردم روبرو خواهیم شد، ورود کارگران موسسات و کارخانه و کارگاه های بیشتری را به عرصه ی مبارزه شاهد باشیم. و هر چه هم کارگران بیشتری به شکل آشکار به مبارزه ی طبقاتی بپیوندند نیرو و زور طبقه ی کارگر بیشتر شده و شرایط برای سراسری شدن مبارزه، اتحاد طبقه ی کارگر و مبارزه ی سترگ این طبقه بیشتر آماده خواهد شد.
پیشروان طبقه ی کارگر باید برای چنان وضعی آماده شوند. آماده گی به ویژه روشنفکران مبارز و انقلابی و کارگران پیشرو در درجه نخست از طریق روفت و روب اشکال گوناگون رویزیونیسم و ترتسکیسم از جنبش طبقاتی کارگران و تلاش برای ایجاد سازمان جنگنده ی این طبقه و به دست آوردن اتحاد طبقاتی آن است. باید توجه داشت که رویزیونیسم و ترتسکیسم همچون ماری زهردار بر دوش جنبش چپ و طبقه ی کارگرایران چنبره زده و مانع اساسی تحرک آن می باشند. تنها بر بستر این روفت و روب و پاکسازی و ایجاد سازمان جنگنده ی انقلابی است که پیشروان طبقه ی کارگر می توانند تلاشی سازماندهی شده برای بالا بردن سطح آگاهی و تشکل و سازمان های صنفی و سیاسی طبقه ی کارگر انجام دهند و به این طبقه در بازیابی خود یاری رسانند. طبقه ی کارگر تنها با آگاهی و تشکل و مبارزه ی طبقاتی متحدانه سیاسی و نظامی است که می تواند مهر خود را بر انقلاب ایران کوبد، رهبر طبقات زحمتکش و خلق ایران گردد و آن را به سوی پیروزی هدایت کند.

کارگران و خلق های ستمدیده ی جهان متحد شوید
نابود باد جنگ های امپریالیستی
مرگ بر نظام ولایت فقیه
برقرار باد جمهوری دموکراتیک خلق به رهبری طبقه ی کارگر
زنده باد کمونیسم
 
 گروه مائوئیستی راه سرخ
 ایران
6 اردیبهشت 1401

۱۴۰۱ فروردین ۳۱, چهارشنبه

بازگشت در تاریخ - نقد نگاه ایده آلیستی به تاریخ(5)

 
بازگشت در تاریخ
نقد نگاه ایده آلیستی به تاریخ(5)
همنهاد- بخش نخست
همنهاد(1)
شرح محمد حق شناس از همنهاد در صفحات 11 و 12 بازگشت و دیالکتیک در تاریخ که به شکلی پیوسته آمده است عبارات زیر را در برمی گیرد:
یک: «درگیری دو قطب برنهاد و برابرنهاد سرانجام به بروز جنبشی می انجامد که در آن پاره ای از جنبه های برنهاد و نیز بخشی از جنبه های برابرنهاد کنار گذاشته می شوند.»( بازگشت و دیالکتیک در تاریخ)
در اینجا روشن نیست که این جنبش، از جانب برابرنهاد است بر علیه برنهاد و یا جنبشی است از جانب همنهاد تنها علیه برنهاد و یا علیه هر دو سو! از ادامه تعریف که«در آن جنبش پاره ای از جنبه های برنهاد و نیز بخشی از جنبه های برابرنهاد کنار گذاشته می شود» گویا باید آن را جنبشی از جانب همنهاد بدانیم و نه از جانب برابرنهاد!؟ و این در حالی است که حق شناس پیش از این از«درگیری»( گیریم عمدتا در حوزه ی نظری و فرهنگی) برابرنهاد با برنهاد صحبت کرده بود.
 از سوی دیگر روشن نیست که این جنبه هایی که کنار گذاشته می شوند کدامین جنبه هاهستند؛ آیا جنبه های جوهری و ذاتی این دو است و یا جنبه های عرضی و ظاهری آنها.
از سوی سوم روشن نیست که این«کنار گذاشتن» برخی از جنبه ها و چنانچه به ویژه ماهوی باشد، در طی چه فرایندی صورت می گیرد و«جنبش» مورد اشاره ی حق شناس چیست:
 آیا هر کدام به میل خود تصمیم می گیرند برخی خصوصیات خود را کنار بگذارند و یا طی مبارزه؟ آیا فرایند مبارزه و کنار گذاشتن دوستانه و صلح آمیز است و یا دشمنانه و قهر آمیز و چنانچه آمیزه ای از هر دو باشد کدام یک نقش عمده و تعیین کننده را در حل تضادها به عهده دارد؟
دو: «آنچه از مختصات آن دو به جا می ماند، درهم می آمیزند و به ایجاد وضع یا موقعیت فعلیت یافته و موجودی کمک می کنند که نه همگی، آن برنهاد پیشین است و نه آن برابر نهاد؛ بلکه آمیزه ای یا برآیندی از آن دو تاست.»
پس از جنبش مورد اشاره و کنار نهادن جنبه هایی از برنهاد و برابرنهاد  و پاکسازی این دو، آنچه بر جای می ماند با یکدیگر«آمیزش» می کنند. به عبارت دیگر همنهاد تازه حاصل «آمیزش یا برآیند» وجوهی از خصوصیات هر دو است. به این ترتیب می توان همنهاد را امر مستقلی دانست که پس از پاکسازی برنهاد و برابرنهاد آن ها را اجزاء خویش ( دو جزیی که با یکدیگر ترکیب و در نتیجه یگانه شده اند)می سازد. 
سه: «در این آمیزش، تضادهای موجود میان جنبه های ماندگار برنهاد و برابرنهاد از میان می روند؛ همه ی آنها دست به دست می دهند و به فعلیتی نو- به موقعیتی تازه- بدل می شوند که هر چند متعالی تر و پویاتر از برنهاد پیشین است...»
اکنون حق شناس می گوید که آنچه پس از آمیزش برنهاد و برابرنهاد باقی می ماند،«جنبه های ماندگار» هر دو است. به عبارت دیگر، جنبه های ناماندگار و از بین رفتنی آن دو که روشن نیست بالاخره چه مواردی، ذاتی یا ظاهری است، در تضادهای موجود پاکسازی شده و این تضادها در وجوهی که از هر دو ماندگار و با یکدیگر آمیزش می یابند از بین می روند. حق شناس نتیجه این آمیزش را« متعالی تر و پویاتر» از برنهاد پیشین می داند.
چهار: با این همه چون فعلیت یافته، از ایستایی نیز مایه می گیرد و به نگاهداری خود و پرهیز از دگرگونیهایی که به مرگ آن بینجامد کوشا می شود. این فعلیت نو، این وضع یا موقعیت تاره را همنهاد می نامند.( ص 11 و 12)
این همنهاد از«ایستایی» نیز مایه می گیرد و به «نگاهداری خود و پرهیز از دگرگونی هایی که به مرگ آن بینجامد کوشا می شود».
در اینجا نکته ی مهم این است که ایستایی، محافظه کاری، نگاهداری خود و پرهیز از دگرگونی هایی که به مرگ آن بینجامد، تماما در مقابل برابرنهاد مطرح شده است. به عبارت دیگر تهدید شدن به نابودی و خطر«مرگ» و«ضرورت زوال»( از بخش پیشین) که تماما به واسطه ی وجود برابرنهاد  خود را نشان می دهند موجب تمامی محافظه کاری ها و... از جانب برنهاد است.(2)
باری این ها تعاریف حق شناس از همنهاد است. در بخش های بعدی گاه از واژه ی ترکیب به جای همنهاد استفاده خواهیم کرد؛ زیرا واژه ی همنهاد نمی تواند مضمون فرایند را که در تقابل با تجزیه یا تقسیم یک واحد به دو ضد یکدیگر، ترکیب( یا سنتز)کردن است، بیان کند.
معنای ترکیب کردن
در بخش های گذشته به این اشاره کردیم که در هر پدیده ای بین برنهاد و برابرنهاد یک مبارزه وجود دارد. این  مبارزه در طبیعت و اجتماع و ذهن انسانی در اشکال ویژه ای که خاص هر شیء و پدیده است صورت می گیرد. در اجتماع در شکل های گوناگون فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و نظامی جریان پیدا می کند.
 در این مبارزه یک نیروی مسلط و عمده که به مرور کهنه می شود به عنوان برنهاد و یک نیرو غیرمسلط و غیر عمده که نو است همچون برابرنهاد وجود دارد. در مبارزه ی میان این دو، این برابرنهاد بالنده و نو است که به مرور از کوچک به بزرگ و از ناتوان به توانا تبدیل شده و به نیروی مسلط تبدیل می شود و برعکس آن، برنهاد نیروی کهنه و میرنده ی مسلط به مرور از بزرگ به کوچک و از توانا به ناتوان تبدیل می شود و از بین می رود. نیروی برابرنهاد از آن رو بزرگ می شود که نیرویی نویی است و زاییده ی برنهاد و در بطن آن پرورش می یابد، چندان که هر گاه برنهاد بخواهد خود را گسترش و رشد دهد به ناچار جهت مقابل خود را نیز رشد و گسترش می دهد و این در حالی است که این دو همواره و از آغاز تا پایان با یکدیگر تقابل دارند و یکدیگر را محدود می کنند. این نیروی نو در وحدت و مبارزه  اش با برنهاد به مرور از وابستگی به برنهاد رهایی و هویت مستقل خویش را یافته و در مبارزه ی خود، نه تنها  خلاق و آفرینشگر است بلکه تمامی عناصر کهنه برنهاد را که شایسته مرگ و از بین رفتن است، نابود کرده و در آن، آنچه را که امکان جذب شدن و قابلیت تداوم زندگی می یابد و یا با تغییر موقعیت خود از یک جایگاه به جایگاه دیگر، قابلیت زندگی نوینی پیدا می کند در خود فروکشیده، از آن خودساخته و به این ترتیب برنهاد تازه ای را برپا می کند.  
 بنابراین ترکیب تازه عبارت از برابرنهاد غیرمسلط پیشینی است که برنهاد مسلط را نابود کرده و از بین برده است و خود مسلط گشته است و این سان پدیده ی نوینی را به وجود آورده است. به بیانی دیگر، ترکیب را می توان نابودی برنهاد به وسیله ی برابرنهاد در فرایند آفریدن نو در عین تبدیل عناصر و اجزایی از برنهاد به پاره ای از خویش تعریف کرد.
 در خلاصه ترین شکل، تجزیه (یا آنالیز)عبارت است از تقسیم یک واحد به اضداد دافع یکدیگر و آشتی ناپذیر(برنهاد و برابرنهاد) و ترکیب(یا سنتز) عبارت است از تبدیل واحدی دوگانه به واحدی یگانه از طریق تحلیل رفتن و خورده شدن یکی از دو جزء به وسیله ی دیگری. پدیده نوین نیز به عنوان یک واحد کل به نوبه خود تقسیم به دو می شود به این معنا که دارای وحدت اضداد نوینی است و فرایند وحدت و مبارزه ی درونی وجه مسلط و وجه غیر مسلط آن آغاز خواهد شد.
بدین سان همنهاد چیزی نیست جز همان برابرنهاد که پس از خردکردن و بلعیدن و هضم کردن برنهاد، خود رشد کرده و به پدیده ی نوینی تبدیل شده است. فرایندهای تجزیه کردن و ترکیب کردن در پدیده های گوناگون طبیعت( جامدات، گیاهان و جانوران) و جامعه (مادی و معنوی، فردی و اجتماعی، درونی و برونی)، اشکال گوناگونی دارد و بسته به شرایط متنوع است. از این رو هر کدام تبیینی ویژه ی خود می طلبد.
در مورد جامعه می توانیم اشاره کنیم که سرمایه دار(جامعه ی سرمایه داری برنهاد است) طبقه ی کارگر( به عنوان نیروی مولد سازنده ی جامعه ی کمونیستی، برابرنهاد است) را هم رشد می دهد و هم محدود می کند. طبقه ی کارگر و پیشروان اش تمامی آنچه را که بورژوازی در عرصه ی فرهنگی، اقتصادی، سیاسی و نظامی، خواه ذهنی و خواه عینی آفریده با مبارزه ی فرهنگی، اقتصادی، سیاسی و نظامی  با تجزیه و ترکیب کردن از آن خود می کنند. در نتیجه ی این مبارزه به مرور در برنهاد شکاف ها و تجزیه ی فرهنگی و سیاسی و نظامی ایجاد می شود و بخش هایی از آن دچار مرگ و نیستی شده و بخش هایی از آن به طبقه ی کارگر می پیوندند( جذب می شوند، به این طبقه الحاق پیدا می کنند، در سوخت و ساز زندگی این طبقه و قدرت نوین آن تحلیل می روند) و در چارچوب منافع این طبقه، مضمون، جایگاه و زندگی نوینی پیدا می کنند.
مساله ی«کنار گذاشتن»
پس، ترکیب کردن یا فرایند ایجاد همنهاد و ترکیب نو، اولا به این معنا نیست که جنبه هایی از برنهاد و نیز بخشی از برابرنهاد( واژه ی«جنبش» که در بالا به ابهام آن اشاره کردیم، به خودی روشن نمی کند که این کنار گذاشتن در چه فرایندی صورت می گیرد) در یک رابطه ی دوگانه و جدا از یکدیگر و یا در آن«درگیری» مورد اشاره کنار گذاشته می شوند و آنچه از مختصات آنها باقی می ماند به وسیله ی امر سومی به یکدیگر جوش داده می شود و به این ترتیب پدیده ی تازه ایجاد می شود؛
 و دوما به این معنا هم نیست که چنانچه این کنارگذاشتن جنبه هایی و پیوستن جنبه هایی دیگر نه جداگانه بلکه در یک فرایند وابستگی مبارزه و آمیزش صورت  گیرد، این مبارزه و آمیزش یک فرایند در مجموع صلح آمیز و مسالمت آمیز است.
 در واقع اینجا یک تضاد و مبارزه ی اضداد آشتی ناپذیر و یک درگیری تا سرحد تحلیل بردن نیرو و کشیدن شیره ی زندگی و جان سوی مقابل و به نابودی و مرگ و نیستی دچارکردن وجود دارد. در این مبارزه ی( در مبارزه ی طبقاتی، تا پای جان) است که ترکیب کردن صورت می گیرد و همنهاد تازه متولد می شود. نفس ترکیب از طریق مبارزه و به تحلیل بردن، ویران کردن، نابود کردن، جذب و به خود ملحق کردن و در نهایت خورده و بلعیده  شدن کهنه و میرنده به وسیله ی نیروی نو و بالنده صورت می گیرد. اینجا «کنار گذاشتن» به معنای تکامل امر برنهاد نیست، بلکه فرورفتن و کهنه شدن امر برنهاد است. زیرا آن چه در وی قابلیت زندگی در پدیده ی نوین را دارد، در طرف مقابل آن یعنی برابرنهاد تحلیل می رود و در نهایت از آن جز پوسته و یا جسد خشکیده ای باقی نمی ماند.
 از سوی دیگر امر برابرنهاد که  جزء چسبیده به برنهاد و در عین حال بنیانگزار امری نو با کیفیات و خصوصیاتی نوین است، هر چند در آغاز نارس جلوه کند اما در مبارزه با برنهاد قد کشیده و نه تنها امر خود را رشد می دهد، بلکه با کشیدن شیره ی جان برنهاد خود را تکامل داده و شایسته ی آفریدن پدیده ای نوین نشان می دهد.  
از این رو برابرنهاد یا امر نو و بالنده در فرایند مبارزه اش و علیرغم برخی افت و خیزها و برگشت ها، مداوما در حال رشد و تکامل است و بنابراین وضع نخستین آن با وضعی که در تداوم خود می یابد و وضع آن، زمانی که برنهاد را سرنگون و نابود کرده و به دیار نیستی می فرستد خواه از نظر کمی و خواه از نظر کیفی متفاوت است. پایه و اساس این تکامل، خودجنبی و خودآفریننده گی برابرنهاد برای بنیان نهادن امر نوین و سربرکشیدن آن است و نه تاثیر برنهاد بر آن و یا آن شیره ای که از برنهاد در خود می کشد و جذب می کند.
در مورد «کنارگذاشتن» برخی مختصات
 این که برنهاد جنبه هایی از مختصات خود را کنار می گذارد تا بتواند با برابر نهاد در آمیزد درست نیست. برنهاد جنبه هایی را که کیفیت اساسی و جوهر و ماهیت اش را تعریف می کنند و وجودش قائم بر وجود آنهاست هرگز کنار نخواهد گذاشت(مثلا در صورتی که سرمایه دار کشیدن ارزش اضافی از گرده ی کارگر و استثمار وی را کنار بگذارد دیگر سرمایه دار نیست)؛ و چنانکه بخواهد جنبه هایی را کنار بگذارد که ماهیت اش نیست و برخی ویژگی های عرضی و اشکال نمودی آن را تشکیل می دهد آن گاه این کنار گذاشتن نمی تواند برای آمیزش نهایی وی با برابرنهاد کافی باشد(مثلا دست به برخی اصلاحات در مدت روز کار، شرایط کار و مزد کار کارگر بزند و یا اصلاحاتی در عرصه ی سیاسی و حقوقی و فرهنگی و... ایجاد کند).
از سوی دیگر این که برابرنهاد برخی کیفیات خود را کنار بگذارد نیز درست نیست. این جنبه ها، یا خصوصیات جوهری است و یا عرضی. در مورد خصوصیات جوهری، برابرنهاد هرگز آنها را کنار نخواهد گذاشت زیرا پایه و اساس وجودش همین ویژه گی هاست و بدون اینها اساسا خودش نیست. تصور کنیم که مثلا طبقه ی کارگر به عنوان استثمار شده، مخالفتی با کشیدن ارزش اضافی از خودش و تضادی با استثمار و استثمارکننده نداشته باشد که امری غیرممکن است؛ و اما آنچه را که غیر از جوهرش و خصوصیات عارضی و یا اشکال نمودی باشد نیز چنانچه کنار بگذارد چندان به درد آمیزش نهایی نخواهد خورد. مثلا برخی تندروی های وی، از جمله شکستن ماشین ها در آغاز مبارزه اش با سرمایه داری و یا برخی از شیوه های تشکل و مبارزه ی خود را.
آنچه از دو سوی قضیه تا زمانی که جامعه ی سرمایه داری برپاست نمی تواند کنار گذاشته شود، جوهر و ماهیت آنها یعنی وجودشان به عنوان استثمارگر و استثمارشده است. این دو خصوصیت، کیفیتا متفاوت و با یکدیگر ناسازگار و آشتی ناپذیراند. و پایه و اساس مبارزه ی این دو طبقه  نیز بر مبنای همین خصوصیات آشتی ناپذیری صورت می گیرد.
آیا برنهاد و برابرنهاد با هم می آمیزند و ترکیب تازه را درست می کنند؟
 بر مبنای آنچه گفته شد این نیز درست نیست که« انچه از مختصات آن دو به جا می ماند، درهم می آمیزند و به ایجاد وضع یا موقعیت فعلیت یافته و موجودی کمک می کنند که نه همگی، آن برنهاد پیشین است و نه آن برابر نهاد؛ بلکه آمیزه ای یا برآیندی از آن دو تاست».
برابرنهاد یا سنتز از«درهم آمیزی» مختصات باقی مانده ی دو تشکیل دهنده ی پدیده، خلق نمی شود، بلکه اساسا از رشد و بالنده گی خصوصیات ماهوی برابرنهاد یعنی آنچه نو و تازه است آفریده می شود.(3)
در واقع کنار گذاشتن هر چیز که به جوهر این دو مربوط  نشود و درهم آمیختن هر آنچه باقی است، پدیده را به همان حالت پیشین خود حفظ کرده و نه تنها تغییری اساسی و کیفی در پدیده به وجود نمی آید بلکه مبارزه ی پیشین را تداوم می بخشد.
از سوی دیگر چنانچه یکی خصوصیات جوهری خود را کنار بگذارد و با دیگری سازش کند- امری که غیر ممکن است- به موجودیت دو پدیده ی که کاملا از نظر کیفی متفاوتند می انجامد. چنانچه سرمایه دار جوهر خود یعنی کشیدن ارزش اضافی را کنار بگذارد جامعه ی سرمایه داری از بین می رود و جای خود را به جامعه ی کمونیستی می دهد( این ها نمونه ها و فرض هایی ایده آل هستند) و چنانچه کارگر مختصات جوهری خود را کنار بگذارد و تن به استثمار و ستم دهد، جامعه در همان سرمایه داری باقی خواهد ماند.
 آنچه «سازش» و«آمیزش» خوانده می شود نه به معنای کنار آمدن استراتژیک سرمایه دار با طبقه ی کارگر، زیرا چنین امری یعنی پذیرش دوستانه و مسالمت آمیز جامعه ی کمونیستی از سوی سرمایه دار که در جامعه ی سرمایه داری امری غیرممکن است، بلکه تنها می تواند به معنای برخی کنار آمدن های تاکتیکی سرمایه دار با کارگر و از آن سو کنار آمدن استراتژیکی کارگر با سرمایه دار و زندگی توامان در لوای سرمایه داری باشد.
  اندیشه ی «کنار آمدن» یا «سازش» را جدا از خود سرمایه دار که همواره تقاضای آن را از کارگر دارد، عموما خرده بورژوازی است که تبلیغ می کند. این طبقه می خواهد میان کارگر و سرمایه دار داوری کند و به اصطلاح «حد وسط» را بگیرد. خرده بورژوا می خواهد به سرمایه دار بگوید: خوب تو این سفت و سختی ات را «کنار» بگذار و کمی با کارگر «مهربان» باش و به وی «برس»! به کارگرهم بگوید تو هم این ایده آل های دور و دراز را «کنار» بگذار، دنبال «شر» نگرد و بساز؛ بالاخره «هر چی باشه کاچی بهتر از هیچی است»!
ادامه دارد.
 م- دامون
نیمه دوم فروردین 1401
 
1-     واژه های برنهاد به جای تز، برابرنهاد به جای آنتی تز و همنهاد و یا ترکیب به جای سنتز به کار رفته است.
2-    امر ایستایی برنهاد را باید در مورد دیکتاتوری پرولتاریا به عنوان یک حکومت و جامعه ی در حال گذار از سرمایه داری به کمونیسم به گونه ای ویژه تبیین کرد. دیکتاتوری پرولتاریا- و ما از طبقه ی کارگر و رهروان کمونیسم صحبت می کنیم و نه از رهروان راه سرمایه داری و رویزیونیست ها که در این دیکتاتوری، برعکس روند تاریخی، دیکتاتوری بورژوازی را رشد می دهند-  نخستین دولتی است در تاریخ که آگاهانه برای رشدعوامل کمونیستی در بطن خود و هواداری و مراقبت از آنها، عوامل نابودی خویش را به عنوان جامعه سوسیالیستی یا فاز نخست جامعه ی کمونیستی تدارک می بیند و به از بین رفتن جامعه ی سوسیالیستی و تبدیل به جامعه کمونیستی یاری می رساند. از این رواست که مارکس از آن با نام دوران تبدیل انقلابی نام می برد.  
3-    مثلا مارکسیسم تنها مصرف کننده ی صرف و یا جذب کننده ی فرهنگ بورژوازی نبوده بلکه افزون برآن خود خلاق و آفریننده ی فرهنگ نوین پرولتاریایی بوده و می باشد؛ به عبارت دیگر انتقاد و بر پایه ی آن جذب و آفرینش وحدتی را اینجا تشکیل می دهند. فلسفه، اقتصاد و سوسیالیسم سه منبع مارکسیسم بوده اند اما در عین حال سه جزء مارکسیسم می باشند و این ها از طریق فرایندی پیچیده از مبارزه، انتقاد، دورریختن، تغییر دادن، تصحیح کردن و خلاصه پس از بارها و بارها وارسی های همه جانبه جذب شده اند و در عین حال بر این مبنا فلسفه، اقتصاد سیاسی و سوسیالیسم علمی و پرولتاریایی آفریده شده است.

۱۴۰۱ فروردین ۲۶, جمعه

سیاست امپریالیستی حاکم بر همه ی طرف های جنگ اوکراین است!(3)

 
سیاست امپریالیستی حاکم بر همه ی طرف های جنگ اوکراین است!(3)
نقد نظرات حزب کار ایران در مورد جنگ اوکراین
 
 سیاست امپریالیستی روسیه در جنگ اوکراین
نقد مقاله ی«تکیه به ماهیت روسیه امپریالیستی تا چه حد راه‌گشاست»
حزب کار ایران می نویسد:
«اینکه گفته شود روسیه امپریالیسم است از نقطه نظر یک تحلیل تئوریک امر درستی است. اینکه ماهیت امپریالیسم در سراسر کره ارض فرقی ندارد نیز امر درستی است ولی این مسئله، موضوع بحث سیاسی مشخص نمی‌تواند باشد. ما باید مسایل را سیاسی بررسی کنیم. امپریالیستی متجاوز است، امپریالیستی در حال افول است، دیگری در حال عروج، یکی تا دندان مسلح است و دیگری لگد خورده به گوشه‌ای افتاده. یکی جهان را به جعبه باروت بدل کرده و دیگری از جنگ در شرایط امروز پرهیز می‌کند و.. این مولفه‌ها عواملی هستند که باید در تحلیل سیاسی ما مورد بررسی قرار گیرند.»(مقاله ی تکیه به ماهیت روسیه امپریالیستی تا چه حد راه گشاست، توفان265 تمامی بازگوهای درون گیومه ازهمین مقاله است) 

نخست پذیرش این امر از نظر تئوریک که روسیه امپریالیسم است و ماهیت امپریالیسم هم در سرتاسر زمین یکی است خوب است.
و دوم: امپریالیسم به طور ناموزون رشد و تکامل می یابد و تمامی آنچه که حزب کار بر می شمارد نشانگر ناموزونی میان امپریالیست هاست. ناموزونی رشد و بنابراین عدم تناسب های کمی و کیفی میان امپریالیست ها، تاثیری در ماهیت تضاد میان آن ها ندارد. چنانکه شرایط متفاوت امپریالیست های گوناگون، خواه در جنگ جهانی اول و خواه در جنگ جهانی دوم، ماهیت امپریالیستی این جنگ ها را تغییر نداد. نهایتا و درست برعکس آنچه حزب کار می پندارد همین ناموزونی های رشد و عدم تناسب هایی که از جهات گوناگون بین امپریالیست های ایجاد می شود است که کار حل و فصل تضادها را به جنگ می کشاند.
 ماهیت تضاد بین امپریالیست ها، اساسا امپریالیستی است و بنابراین جنگی که بر مبنای این تضاد ایجاد شود، جنگ امپریالیستی است. هر کجا که ماهیت جنگ، امپریالیستی باشد باید شکست طلبی پیشه شود و جنگ امپریالیستی به جنگ داخلی برای سوسیالیسم و کمونیسم تبدیل شود. 
 اما حزب کار از آنچه آن را«تحلیل سیاسی» می نامد، می خواهد نتیجه بگیرد که روسیه ی امپریالیستی، جنگ طلب و«متجاوز» نیست و بنابراین سیاست امپریالیستی بر کردار کنونی اش حاکم نیست.
***
«لنین در جزوه «درباره یونیوس» به ماهیت جنگ‌های ملی و امپریالیستی اشاره می‌کند و جنبه سیّال و تبدیل مرزهای متحرک آنها را به یکدیگر از نظر دور نمی‌دارد. وی می‌آورد: «نادرست بودن این استدلال چشمگیر است. البته این یک اصل اساسی دیالکتیک مارکسیستی است که تمام مرزها در طبیعت و در اجتماع مشروط و متحرکند، که حتی یک پدیده هم نمی‌توان یافت که در تحت شرایط معینی به ضد خود تبدیل نشود. یک جنگ ملی می‌تواند به یک جنگ امپریالیستی بدل شود و برعکس

لنین این عبارات را در مقابل رزا و به این عنوان می آورد تا بگوید می توان پشت آنها پنهان شد و به سفسطه تبدیل شان کرد. لنین ضمن انگشت گذاردن بر وحدت اضداد و تبدیل شان به یکدیگر بر تحلیل مشخص واقعیت عینی پیش رو تاکید می کند.
از سوی دیگر وجه عمده ی نظرات لنین در مقابل روزا که دارای این گرایش است که تمامی جنگ ها را در عصر امپریالیسم ، امپریالیستی و در نتیجه جنگ های ملی در دوران امپریالیسم را امکان ناپذیر بداند، این است که  چنین جنگ هایی به ویژه در کشورهای مستعمره و نیمه مستعمره یعنی جنگ های علیه استعمارگران و امپریالیست ها ضروری و اجتناب ناپذیرند و خصلت ملی و انقلابی دارند.
لنین در عین حال در مقابل درک رزا که بر مبنای مطلق گرایی اش خواه ناخواه امکان تبدیل جنگ های امپریالیستی به جنگ های ملی را در کشورهای اروپایی نفی می کرد، چنین جنگ هایی را نه چون مستعمرات و نیمه مستعمرات ضروری و اجتناب ناپذیر، بلکه غیرممکن نمی داند، و بر این نظر است که چنین جنگ هایی به واسطه ی مشروط بودن به شرایطی معین که به آن اشاره هم می کند محتمل هستند. افزون بر این لنین بر مبنای دیالکتیک پیشرفت و پسرفت، جنگ های ملی در اروپا و در عصر امپریالیسم را نه حرکتی رو به تکامل، بلکه بازگشتی قهقرایی می داند.
نکات مورد اشاره ی لنین با جنگ کنونی از جانب روسیه تطبیق نمی کند. این جنگ از جانب روسیه «جنگ ملی» نیست زیرا سیاست روسیه خواه پیش از حمله به اوکراین و خواه خود حمله اش امپریالیستی بوده است. و نیز چنانکه در مقاله ی نخست اشاره کردیم این دلیل که امپریالیست های غربی می خواهند روسیه را ببلعند به خودی خود جنگ را از جانب روسیه،«جنگی ملی» نمی کند.
 ساده است که ادعاهای حزب کار را در مورد تبدیل شدن جنگ امپریالیستی به جنگ ملی برای روسیه، به اوکراین نیز تعمیم داد و حمله ی روسیه امپریالیستی به خاک اوکراین را تجاوزکارانه و دفاع از جانب دولت و مردم اوکراین را«جنگی ملی» به شمار آورد!
***
«عده‌ای که توانائی تحلیل مشخص از شرایط مشخص را ندارند یک کلید معجزه‌آسا پیدا کرده‌اند که عبارت از این ترجیع‌بند است: روسیه کشوری امپریالیستی است و غرب هم امپریالیستی است و جنگ کنونی جنگ میان امپریالیست‌ها بوده و گویا به ما ربطی ندارد.»

به نظر می رسد که بیشتر تحلیل هایی که جنگ کنونی را امپریالیستی می دانند صرفا بر این پایه نیست که روسیه و غرب امپریالیستی هستند، بلکه بر پایه ی تحلیل مشخص از سیاست های امپریالیستی ای است که در دو دهه ی اخیر از جانب هر سه طرف درگیر دنبال شده است.
همچنین عدم جهت گیری به سوی یکی از طرفین جنگ امپریالیستی کنونی به این معنا نیست که جنگ به طبقه ی کارگر ربط ندارد. برعکس نه تنها ربط دارد بلکه بسیار هم ربط دارد. اما ربط داشتن به معنای استفاده از تضاد میان امپریالیست ها که قطعا در چنین جنگ هایی بخشا خود را فرسوده و ناتوان می کنند، برای رشد آگاهی طبقه ی کارگر و برگرداندن سلاح ها به سوی بورژوازی خودی است.
***
«آنها که خیلی انقلابی‌اند خواهان سرنگونی بورژوازی خودی در کشور خود می‌شوند که البته فقط در حرف و بر روی کاغذ و برای توجیه «انقلابیِ» بی‌عملی است ولی در عمل همدست یک طرف امپریالیستی هستند.»

بد نبود که حزب کار روشن می کرد که این همدستی با یک امپریالیسم چگونه عملی می شود! آیا اگر جریانی به نفع روسیه موضع نگرفت، حتما در عمل همدست امپریالیست های غربی می شود؟ با این وصف، از نظر این حزب کافی است که طرف روسیه را بگیریم تا دیگر«فقط در حرف و بر روی کاغذ» انقلابی نباشیم و به «انقلابیونی در حال عمل» تبدیل شویم!
 و اما نکته ی اصلی: این درست نیست که چون هم اکنون و با یک َدم نمی توان جنگ امپریالیستی را به ضد آن یعنی مبارزه و جنگ داخلی و انقلاب سوسیالیسی و کمونیستی تبدیل کرد( خیلی رویش ننوشته اند! تغییرات و تحولات موج وار هستند و نه به شکل حرکات آرام و تدریجی و در مسیری سرراست، ساده و یکنواخت. چه بسا تداوم جنگ کنونی دولت های امپریالیستی روسیه، اوکراین و غرب را تضعیف کند و به رشد جنبش های انقلابی پا بدهد) پس نباید چنین شعاری داده شود؟
 یک شعار یا درست است و یا درست نیست. درستی یا نادرستی یک شعار نیز بر این مبنا نیست که آیا همان زمان و یا به سرعت می توان آن را عملی کرد یا خیر. شعارهای درستی از سال ها پیش در جنبش کارگری ایران و به وسیله کارگران اعتصابی داده شده است، اما نه تنها عملی نشده اند بلکه چشم انداز عملی شدن آنها نیز شاید خیلی نزدیک نباشد.
بین تئوری و برنامه از یک سو و عمل از سوی دیگر، بین یک شعار و اجرای آن، یک ناموزونی، یک پس و پیشی، یک فاصله ی معین برای تبدیل وجود دارد. تئوری و برنامه و سیاست و شعارهای ما محرک ما برای عمل هستند اما در همان آنی که تدوین و یا انتخاب می شوند، تحقق عملی پیدا نمی کنند. همچنان که خود این تئوری ها، سیاست ها و شعارها در شرایط معینی شکل گرفته اند، تبدیل شان به واقعیت نیز نیازمند شرایط معینی است و تا زمانی که چنان شرایطی شکل نگیرد به تحقق در نخواهند آمد. بخشی از این شرایط، ذهنی است و به کار آگاهگرانه  نیروهای پیشرودر میان طبقه ی کارگر و توده ها و به مرور کمرنگ  شدن باورهای نادرست و از بین رفتن نفوذ تبلیغی و ترویجی دشمن بستگی دارد، بخشی به خود طبقه ی کارگر و توده ها و درس آموزی از تجارب عینی شان، برخی به توانایی و کمیت و کیفیت نیروهای طبقات انقلابی برای رزم بزرگ شان و شماری هم به  شرایط عینی مکمل آن که باید به وجود آید تا انقلاب صورت عملی گیرد، مرتبط است.
 زمانی که لنینیست ها این شعار را دادند( پیش از آن در کنفرانس بال 1912 تدوین شده بود)، در اروپا در همان آغاز جنگ، سران انترناسیونال دوم- یعنی قوی ترین تشکل موجود طبقه ی کارگر- به مارکسیسم خیانت کرده و انشعاب بزرگی در طبقه ی کارگر به وجود آورده بودند و در نتیجه این طبقه و نیروهای انقلابی آن را در همه ی کشورها و از جمله در آلمان که قوی ترین جنبش کمونیستی را داشت به شدت ناتوان کرده بودند. از این رو نیروهای کمونیست توان تبدیل جنگ امپریالیستی به جنگ داخلی و انقلاب سوسیالیستی را در آن زمان به کمترین میزان ممکن داشتند، اما این امر مانع نشد که چنین شعاری داده نشود و برای عملیاتی کردن آن کار نشود.
در عین حال از زمان طرح شعار جنگ امپریالیستی را به جنگ داخلی علیه بورژوازی خودی( و بیگانه) تبدیل کنید به وسیله ی بلشویک ها در روسیه ( که انترناسیونال دوم کمتر از کشورهای اروپای غربی توانست بر جنبش کمونیستی آن تاثیر گذارد) تا زمان تبدیل عملی آن، حداقل سه سال طول کشید.  تازه همه ی شرایطی که باید آماده می شد به کار آگاهگرانه و عمل بلشویک ها برای تحقق آن شعار بستگی نداشت. بسیاری از شرایط تبدیل، بیرون از اختیار آنان و محصول برخی وجوه دیگر بود که در بالا برشمردیم. اما آنها شعار درست را دادند، برایش کار کردند و در زمانی که شرایط عینی دست به دست داد، آنها آماده ترین بودند و توانستند از شرایط معین به بهترین شکل استفاده کنند و انقلاب را پیش ببرند.
 اکنون به سبب شرایط افت جنبش کمونیستی در جهان و از جمله کشورهایی مانند روسیه و اوکراین، وضع بسیار مشکل تر از آن زمان است و تبدیل شعار به مبارزه ی عملی و انقلاب اگر نگوییم غیرممکن اما بسیار سخت است.(1) اما این امر دلیلی بر این نیست که به جای شعاری که از تحلیل درست واقعیت بر می خیزد، بیاییم و طرف مثلا روسیه را بگیریم. اتفاقا و از جمله در اوضاعی این چنین که دشمنان طبقه ی کارگر با جنگ خود را ناتوان می کنند و حلقه های ضعیف در امپریالیسم شکل می گیرند، باید بیشترین بهره برداری ها برای تدارک جنگ انقلابی صورت گیرد و حکومت سرمایه داران و مرتجعین سرنگون شوند.(2)
برای ما در ایران نیز تحلیل جنگ جدا از وظیفه انترناسیونالیستی ما در قبال طبقه ی کارگر بین المللی و جنبش کمونیستی جهانی، جدا از این که موضع گیری در مورد این جنگ در تقابل با مواضع باندهای هوادار شرق و غرب در جمهوری اسلامی است و جدا از نتایج این جنگ که می تواند به روی زندگی و آگاهی طبقه ی کارگر و توده های مردم ایران اثر گذارد، برای آموزش طبقه ی کارگر ایران صورت می گیرد و بخشی است از وظایف ما برای رشد جنبش انقلابی کمونیستی و رشد طبقه ی کارگر و توده ها در مبارزه شان برای سرنگونی جمهوری اسلامی و برقراری جمهوری دموکراتیک خلق.
***
«این عده دو مسئله اساسی را از دیده فرو می‌گذارند. آنجا که لنین از ماهیت جنگ امپریالیستی صحبت می‌کند و ما را به عدم شرکت در آن و انجام انقلاب داخلی فرامی‌خواند، منظورش جنگ جهانی میان اردوگاه‌ها و دستبندی‌های معظم امپریالیست‌ها برای تقسیم جهان و یا تقسیم مجدد جهان، به خاطر تقسیم مناطق تحت نفوذ، برده کردن ملل، به اسارت گرفتن کشورهای دیگر و غیره است. در این نوع جنگ دو اردوگاه بزرگ در مقابل هم قرار دارند که جنگ را به جنگ جهانی بدل می‌کند تا نظم جهانی را برهم زنند و نه فقط به جنگ منطقه‌ای. در این نوع جنگ طرف عادلانه‌ای وجود ندارد.»

 این استدلال بی پشتوانه و پوچی است. قرار نیست که تضاد میان امپریالیست همواره به جنگ جهانی امپریالیستی تبدیل شود تا ما بتوانیم موضع تبدیل به جنگ داخلی و سرنگونی ارتجاع خودی را در پیش گیریم. تضاد میان امپریالیست ها هم می تواند به شکل جنگ جهانی بروز کند و هم به شکل جنگ های منطقه ای و هم تنها بین دو کشور امپریالیستی. چنان که لنین از جنگ هفت ساله ی انگلستان و فرانسه و یا آلمان با فرانسه در 1871-187( این جنگ پیش از شکست فرانسه ی متجاوز به وسیله ی آلمان از سوی آلمان خصلت عادلانه و مترقی داشت اما پس از تجاوزآلمان به فرانسه کلا ماهیت ارتجاعی یافت) و پیش از کمون پاریس صحبت می کند. صحبت بر سرسیاست حاکم بر جنگ و ماهیت آن است و نه ابعاد جهانی و یا منطقه ای بودن آن. هر کجا که جنگ بین امپریالیست ها صورت گیرد خواه جهانی و خواه منطقه ای و خواه تنها بین دو کشور امپریالیستی، در صورتی که سیاست حاکم بر آن امپریالیستی باشد( که چنان که لنین می گوید چنین سیاستی اکنون«تمام و کمال» برقرار است) جنگ برای تقسیم مناطق نفوذ، برده کردن ملل، به اسارت گرفتن کشورهای دیگر است و طرف محقی وجود ندارد تا به سمت آن موضع گرفت و جنگ را از سوی آن عادلانه و ملی خواند. چنین جنگ هایی را باید به جنگ علیه بورژوازی خودی و مبارزه برای انقلاب تبدیل کرد.
بر مبنای دیدگاه حزب کار ما تنها زمانی باید از تبدیل جنگ امپریالیستی و یا ارتجاعی به جنگ داخلی و انقلاب صحبت کنیم که حتما جنگ بین دو اردوگاه و جهانی باشد و در صورتی که جنگ در منطقه ای بین دو اردوگاه رخ دهد و یا تنها جنگ بین دو کشورامپریالیستی باشد باید به دنبال یکی بگردیم که جنگ را برایش «ملی» کنیم و سمت و سویش را بگیریم! مثلا باید در جنگ هفت ساله اشاره شده و یا جنگ بین آلمان و فرانسه در 1870 طرف یکی را بگیریم. آنچه گفته شد را می توان به جنگ های ارتجاعی بین کشورهای زیر سلطه ای مانند ایران و عراق در زمان شاه سابق و نیز از زمان عقب نشینی عراق از خرمشهر، به جنگ در همین جمهوری اسلامی و نیز کشورهای کویت و عراق و یا هند و پاکستان نیز تعمیم داد.
برعکس تصورات نادرست حزب کار، لنین در مورد شعار جنگ امپریالیستی را به جنگ داخلی تبدیل کنید چنین می نویسد:
« تبدیل جنگ امپریالیستی معاصر به جنگ داخلی، یگانه شعار درست پرولتاریایی است که تجربه ی کمون آن را نشان داده( نه تجربه ی جنگ جهانی اول، بلکه تجربه ی کمون) و قطعنامه ی بال( 1912) آن را قید نموده و خود از مجموع شرایط جنگ امپریالیستی بین کشورهای کاملا تکامل یافته ناشی می گردد. هر اندازه دشواری یک چنین تبدیلی در فلان یا بهمان لحظه عظیم به نظر آید، باز در شرایطی که جنگ صورت واقعیت به خود گرفت، سوسیالیست ها هرگز از کار تدارکاتی منظم و مصرانه و مداوم در این زمینه امتناع نخواهند ورزید.
تنها از این طریق است که پرولتاریا می تواند خود را از چنگ وابستگی به بورژوازی شوینیست برهاند و به شکل های گوناگون و با سرعتی زیاد یا کم در راه آزادی واقعی خلق ها و در راه سوسیالیسم با گام های مصمم به پیش رود.» ( جنگ و سوسیال دمکراسی روسیه، مجموعه آثار تک جلدی، ص 380، عبارت داخل پرانتز از ماست)
***
«ولی لنین هرگز بر این نظر نبوده است که یک کشور ماهیتا امپریالیستی در شرایط معینی فاقد منافع ملی بوده و نباید از تمامیت ارضی، حق حاکمیت ملی خویش دفاع کند. در اینجا بحث بر سر این تبدیل دیالکتیکی اضداد است. وی در کتاب «در باره یونیوس» اشار‌اتی به این مضمون دارد که ما در بالا آن را متذکر شدیم. اگر یک کشور بزرگ امپریالیستی به یک کشور کوچک امپریالیستی حمله کند، طبیعتا پرولتاریای کشور سرکوب شده نمی‌تواند به بهانه ماهیت امپریالیستی هر دو طرف از مسئولیت مبارزه ملی شانه خالی کند. نمی‌شود به بهانه اینکه جنگ،  جنگ امپریالیستی است روش بی‌طرفانه و منفعل در پیش گرفت.»

این در خور تامل است که حزب کار ایران در متن خود آن عبارت لنین را که در مورد تبدیل یک جنگ امپریالیستی به جنگ ملی و برعکس است می آورد اما عبارت دیگر لنین را که در مورد استفاده ی نادرست از حکم است نمی آورد:
لنین می نویسد:
«تنها یک سفسطه گر می تواند فرق بین یک جنگ امپریالیستی و یک جنگ ملی را با این استدلال که یکی می تواند به دیگری تبدیل شود، مخدوش کند. دیالکتیک بیش از یک بار- مثلا در تاریخ فلسفه ی یونان- پلی برای سفسطه شده است. ولی ما دیالکتیسین باقی می مانیم . با سفسطه ها نه به این ترتیب مبارزه می کنیم که امکان هر تبدیلی را انکار کنیم، بلکه به این ترتیب که پدیده مفروض را در شرایط خارجی و در تکامل خود به طور مشخص تحلیل نماییم» به این ترتیب در اینجا تحلیل مشخص است- به معنای بررسی مجموع سیاست هایی که در تکامل خود منجر به جنگ شده اند - که می تواند ماهیت جنگ کنونی در اوکراین را روشن نماید و نه صرف پذیرش این حکم دیالکتیکی که اضداد به یکدیگر تبدیل می شوند و یا این که در اروپای امپریالیستی جنگ های ملی غیرممکن نیست.
 افزون بر این لنین از تبدیل هر جنگ امپریالیستی به جنگ ملی صحبت می کند. این نه تنها در مورد جنگ بین دو کشور و یا  جنگ منطقه ای بلکه حتی جنگ های جهانی نیز راست در می آید از جمله جنگ جهانی اول که لنین تبدیل آن به جنگ ملی را به دلایلی که بر می شمارد تا حدود زیادی غیرمحتمل می داند. گویا این مساله که لنین نظر رزا را در مورد امپریالیستی بودن جنگ جهانی اول تایید می کند به این نظر حزب کار پا داده که تنها جنگ های جهانی می توانند امپریالیستی باشند و لابد به جنگ ملی تبدیل نشوند و برعکس تنها جنگ بین دو کشور امپریالیستی است که امکان دارد از جانب یکی از آنها «ملی» شود.
***
«مثلا فکر کنید امپریالیسم قدرتمند آمریکا به بهانه ی ساختگی به کشور لوکزامبورگ، هلند و یا به بلژیک حمله کند و هدف آمریکا به زیر سلطه کشیدن این سه کشور بوده و می‌خواهد آنها را به مستعمره خود تبدیل کند. در اینجا بحث بر سر تقسیم مجدد جهان بین هلند و آمریکا نیست. هلند نه قصد دارد و نه می‌تواند نظم مسلط جهان را تغییر دهد و ملت‌ها را به بردگی بکشد. پس در اینجا حق حاکمیت ملی هلند و تمامیت ارضی آن مورد خطر از جانب امپریالیسم افسارگسیخته آمریکاست. آنوقت دفاع این کشور از تمامیت سرزمین و حق حاکمیت ملی‌اش مشروع می‌باشد و مقاومت مردم هلند در برابرغول آمریکا بر حق بوده و نیروهای مترقی باید از مبارزه مردم هلند برضد تجاوز آمریکا دفاع کنند.»
 
شرایط خاصی که مقاله برای هلند و دو کشور دیگر برمی شمارد( در بخش نخست این مقاله چنین شرایطی را در مورد بلژیک مورد بحث قرار دادیم) در مورد روسیه کنونی جور در نمی آید.  قصد و سیاست روسیه، تبدیل شدن به «روسیه ی بزرگ»، تغییر نظم مسلط جهانی و به بردگی کشیدن ملت های دیگر است.
نکته جالب این که اگر کسی بخواهد بر مبنای تحلیل حزب کار و بازگوهایش از نظرات لنین پیش رود شاید به این نتیجه برسد که این جنگ از جانب اوکراین است که  می تواند جنگ ملی ارزیابی شود و نه ازجانب روسیه امپریالیستی که نسبت به اوکراین بزرگ تر و قوی تر است و ضمنا به این کشور نظامی و آن را اشغال کرده است!
***
«ما در شرایط کنونی جهان تقریبا با این وضعیت روبرو هستیم که منطبق بر تعریف کلاسیک نیست. نه چین و نه روسیه در شرایط مشخص جهان کنونی خواهان توسل به جنگ نیستند و این امر مثبت است. روسیه بارها اعلام کرده که من فقط ضمانت تامین امنیت فدراسیون روسیه را می‌خواهم. من می‌طلبم که به کشور من حمله نکنید و من خواهان تغییر مرزها نیستم. من مخالفم که اوکراین را برای تجاوز به روسیه مسلح کنید. روسیه بر عکس به دیپلماسی و تحکیم روابط اقتصادی تکیه می‌کند و این در شرایط کنونی به نفع خلق‌های جهان است که می‌خواهند در صلح و صفا زندگی کنند و از جنگ جلوگیری نمایند. حال یک غول بی‌شاخ و دم آمریکا و غرب و نه تنها ناتو( در مقاله ی پیشین امپریالیسم انگلوساکسون بود حالا شد ناتو و نه تنها ناتو بلکه غرب!) می‌خواهد به کشور روسیه حمله کرده، آنرا تجزیه نموده و به زیر سلطه خود در آورد. در پشت اوکراین که تا دندان برای جنگ مسلح می‌شود اردوگاه ناتو و متحدان امپریالیسم انگلوساکسون ایستاده‌اند. اوکراین قربانی نیست خودش تجاوزکار و همدست امپریالیسم آمریکاست. ما نمی‌توانیم نسبت به این قلدری و بی‌نظمی و قانون جنگلی که از جانب غرب به جهان تحمیل می‌گردد، بی‌تفادت بمانیم و با آن موافقت کنیم، زیرا این امر آغاز دوران سیاهی برای بشریت و پیروزی راسیسم خواهد شد...»( عبارت داخل پرانتز از ماست)

این ها دلیل نیستند که جنگ را از جانب روسیه «ملی» کنند. این که امپریالیستی می گوید خواهان توسل به جنگ نیست به خودی خود به آن امپریالیست در جنگ پیش آمده حقانیت نمی دهد. نه روسیه که آن هم از «بی شاخ و دمی» دست کمی از «غول» آمریکا ندارد و نه چین و نه هیچ امپریالیستی آشکارا اعلام نمی کند که خواهان جنگ است. (خوب است که روسیه جنگ نمی خواهد و با سوریه و اکنون اوکراین چنین می کند، اگر خواهان جنگ بود چه می کرد؟!) آنها عملا در حالت صلح رقابت شان را برای بسط نفوذ و تجدید تقسیم پیش می برند اما همپایه ی آن تدارکات خود را برای جنگ را نیز انجام می دهند. سپس زمانی که در حالت صلح و مسالمت آمیز نتوانند تجدید تقسیم را پیش برند و ناگزیر از جنگ هستند و آن را به عناوین و بهانه های گوناگون آشکار و عملی می کنند.
معمول چنین است که امپریالیستی که نیروی اش بیش از پیش شده اما سهم کمی از مستعمرات و نیمه مستعمرات دارد و یا به شکلی دارد آنها را از دست می دهد، جنگ را آغاز می کند. در جنگ جهانی اول این آلمان( و در کنارش اتریش) بود که با توجه به رشد نیروی اقتصادی و نظامی اش از موقعیت جهانی خود راضی نبود و جنگ را به بهانه ای آغاز کرد. در جنگ جهانی دوم نیز همین روند دیده می شود. از این رو دیدگاه هایی این چنین بسیار نادرست و انحرافی و ضد لنینی است که «امپریالیسم یعنی آن کشوری- یا عمدتا آن کشوری- که کشورهای بیشتری زیر سلطه دارد، دارای پایگاه ها ی نظامی بیشتری است، قوی تر است و مثلا بیشتر جنگ به پا کرده است».
از سوی دیگر هیچ امپریالیستی نمی ایستد تا نیروی اقتصادی و نظامی رقیب اش زیاد شود و آنگاه با وی جنگ کند. امپریالیسم غرب می خواهد روسیه را محدود کند و روسیه ( زیرا چین ریش اقتصاداش در گروه امپریالیست های غربی است و مشکل که بتواند به این ساده گی وارد جنگ با غرب شود) نیز به عنوان یک امپریالیست می خواهد حدود خود را گسترش دهد و روشن است که در حال حاضر وجه عمده ی این گسترش همین جمهوری های سابق است که پیرامون آن هستند و روسیه با عنوان کردن« تامین امنیت فدراسیون روسیه» می تواند با همسو کردن آنها با خود به مرور تمایلات توسعه طللبانه اش را جامه عمل پوشانده و روسیه ی تزاری سابق را زنده کند.
مقاله از قول روس ها می گوید« من می‌طلبم که به کشور من حمله نکنید و من خواهان تغییر مرزها نیستم». اما معنای این عبارت آنی نیست که حزب کار می خواهد به ما بقبولاند. معنای آن این است که «اجازه دهید من هر کاری منطبق با منافع امپریالیستی ام است در جمهوری های سابق انجام دهم و مرزهایم را به آنها گسترش دهم». برای همین هم روسیه در این جمهوری های جدا شده عملا یا در حال توطئه چینی است و یا به آنها حمله می کند و یا آنها را به خود الحاق می کند. این سیاست جنگ طلبی روسیه در نیمه مستعمراتی مانند سوریه نیز بوده است که در آنجا به سرکوب جنبش طبقه ی کارگر و خلق سوریه و نابودی انقلاب شان دست زد وبه همراه نوچه ی ایرانی اش سپاه قدس از نوکر جلادی مانند بشار اسد پشتیبانی کرد.( به نادرست، دخالت روسیه و یا آمریکا و غرب برای سرکوب داعش عنوان می شود).
روسیه می خواهد علیه تسلط امپریالیسم غرب و حوزه های نفوذ وی اقدامی انجام دهد و خود به «غول بی شاخ و دمی» تبدیل شود  و برعکس، آن غول های بی شاخ و دم غربی نیز نمی خواهند روسیه به آنچه می خواهد تبدیل شود. این کار را به جنگ می کشاند. این جنگ در آغاز، منطقه ای است اما همواره می تواند به جنگ جهانی تبدیل شود.
خلاصه کنیم: تداوم این دیدگاه که امپریالیسم یعنی امپریالیسم غرب، و یا در همه جا امپریالیسم عمده، امپریالیسم غرب است، دیدگاه حزب کار را در این زمینه به تعصب تمام عیاری آلوده کرده است و این حزب را به هواداری از نظام های ارتجاعی و نیروهای ارتجاعی در جهان و ایران کشانده است. حزب کار بهتر است به جای اتهامات به همه ی مخالفین نظر خود- و البته نه آنها که طرف اوکراین یا امپریالیسم غرب را می گیرند- (3) قدری بیشتر در مورد آن تامل کند زیرا چنین نظراتی وی را مجبور خواهد کرد که در آینده مواضع بسی بدتر از آنچه تا کنون گرفته بگیرد و یک راست مقابل طبقه ی کارگر و خلق بایستد.       
هرمز دامان
نیمه دوم فروردین 1401
یادداشت ها
1-    البته در حال حاضر جنبش ضد جنگ وجود دارد اما این جنبش های خود به خودی برای اینکه به جنگ برای همیشه پایان دهند توان کافی ندارند. باید این جنبش های ضد جنگ را به آگاهی کمونیستی مسلح کرد. آگاهی ای که موجب عمل و رشد دوباره کمونیسم در جهان گردد.
2-     مصحلت جویی هایی که زیر نام آنچه در حال حاضر شدنی است، به عنوان پیشنهاد عرضه می شوند مثلا این که روسیه به تجاوزش به اوکراین پایان دهد و غرب نیز از خیر عضویت اوکراین در ناتو چشم پوشی کند و دولت اوکراین هم از خیر پیوستن به ناتو بگذرد و خلاصه صلح برقرار شود، تنها نقش مُسکن را دارند. آنچه امروز اینجا پایان یابد اگر فردا در همین جا بروز نکند در جای دیگری بروز خواهد کرد. صلح میان امپریالیست ها تنها اعلام تنفس برای جنگ است. جنگ است که سرنوشت زمین ها و کشورهای زیر نفوذ و سلطه ی آنان را معین می کند و نه صلح. از این رو تلاش برای تبدیل جنگ های ارتجاعی به جنگ انقلابی داخلی اساس تاکتیک طبقه ی کارگر وکمونیست ها در مورد چنین جنگ هایی است. 
3-     از مقاله ی توفان:«آن «چپ»هائی که برای اوکراین به نام طرف مظلوم سینه می‌درند و امضاء جمع می‌کنند و یا تظاهرات همدردی می‌گذارند، همدست ناتو هستند... آنها مارکسیسم لنینیسم را طوطی‌وار آموخته‌اند و در پیچ‌های تاریخی درآغوش امپریالیسم به عنوان بچه‌های «خوب و فهمیده» می‌لمند. آنها تا کنون نیز از کمک‌های مالی این امپریالیست‌ها به بهانه استفاده از تضادهای امپریالیستی برای جیب بغل خود استفاده کرده‌اند. این است که اگر امپریالیسم برای بشریت فقر و فلاکت و فاجعه می‌آفریند برای برخی سرچشمه نعمت است.»
راستی تکلیف آنها که طرف اوکراین و غرب را نمی گیرند و ماهیت جنگ را از همه سو امپریالیستی می بینند چه می شود؟ 

۱۴۰۱ فروردین ۲۲, دوشنبه

سیاست امپریالیستی حاکم بر همه ی طرف های جنگ اوکراین است (2)

 سیاست امپریالیستی حاکم بر همه ی طرف های جنگ اوکراین است!(2)
نقد نظرات حزب کار ایران در مورد جنگ اوکراین
 
   درباره ی جزوه یونیوس
استدلال حزب کار ایران در مورد خصلت ملی جنگ از جانب روسیه، تا حدودی متکی به جزوه ی لنین به نام درباره ی جزوه یونیوس است. نگاهی می کنیم به برخی فرازهای مهم این جزوه در مورد مساله ی جنگ.
یک
دیدگاه اساسی یونیوس
لنین نخست این نظر یونیوس (رزا لوکزامبورگ) را می آورد که« در عصر[دوران] امپریالیسم افسارگسیخته دیگر جنگ های ملی امکان پذیر نیستتند. منافع ملی تنها به عنوان وسیله ی عوامفریبی به کار می روند تا از این طریق توده های زحمتکش به خدمتگزاری دشمن سوگند خورده یعنی امپریالیسم در آیند...»
 و سپس می نویسد:
« آغاز حکم پنچم که به جمله ی بالا پایان می یابد، به مشخصه جنگ کنونی، به مثابه یک جنگ امپریالیستی اختصاص داده شده است. چه بسا از بیخ و بن نفی کردن جنگ های ملی یا یک اشتباه سهوی باشد یا یک مبالغه غیر عمد در تاکید بر این فکر کاملا صحیح که جنگ کنونی یک جنگ امپریالیستی است و نه یک جنگ ملی»
و سپس پایین تر:
«تنها استدلال برای دفاع از این حکم که « جنگ های ملی دیگر امکان پذیر نیستند» این است که جهان بین مشتی کوچک از قدرت های « بزرگ» تقسیم گشته، که بدین جهت هر جنگی به یک جنگ امپریالیستی تبدیل می شود، اگر چه در اصل یک جنگ ملی بوده باشد، چون که این جنگ با منافع قدرت های امپریالیستی و با ائتلافات آنها برخورد پیدا می کند.»(1)
یادداشت یک
به این ترتیب اشتباه رزا این است که به طور مطلق جنگ های ملی را در دوران امپریالیسم نفی می کند. این مساله با عنوان کردن این که در دوران امپریالیسم جنگ های ملی به جنگ های امپریالیستی تبدیل می شود، صورت می گیرد.
    از سوی دیگر نکته رزا در این مورد که «منافع ملی تنها به عنوان وسیله ی عوامفریبی به کار می روند تا از این طریق توده های زحمتکش به خدمتگزاری دشمن سوگند خورده یعنی امپریالیسم درآیند» در آنجایی که جنگ واقعا امپریالیستی است(مثلا در مورد دولت های روسیه و اوکراین و رفتارعوامفریبانه ای که با توده های کشور خود داشته اند) و این که اینجا«شبح جنگ ملی» وجود دارد، بسیار مهم است.
                                                                                             دو
 فضای امپریالیستی حاکم بر جنگ
«یونیوس کاملا حق دارد در جایی که تاثیر تعیین کننده« جو امپریالیستی» را در جنگ کنونی  برجسته می کند، همچنین در جایی که می گوید در پشت صربستان، روسیه، « در پشت ناسیونالیسم صربستان امپریالیسم روس ایستاده است» و مثلا هلند  نیز در جنگ خصلت امپریالیستی می داشت، زیرا که این کشور از مستعمرات خود  دفاع می نمود و ثانیا به عنوان متحد به یکی از ائتلافات امپریالیستی می پیوست.(2) این امری است - در رابطه با جنگ کنونی - غیر قابل انکار و اگر یونیوس  در اینجا به ویژه آنچه که باری در درجه اول اهمیت قرار دارد، یعنی مبارزه علیه« تصور موهوم جنگ ملی که در حال حاضر بر سیاست سوسیال دمکراسی حاکم است»( ص 81) برجسته می کند، باید اظهارات وی را صحیح و کاملا مناسب دانست.»
یادداشت دو
در اینجا معنای«تاثیر تعیین کننده ی«جو امپریالیستی» در جنگ کنونی» تنها می تواند به معنای تسلط تضاد میان امپریالیست ها بر هر تضاد دیگری و از جمله«تصور موهوم جنگ ملی...» یعنی تضاد میان خلق ها، ملت ها و دولت های حتی بورژوایی با امپریالیسم باشد. لنین از رزا نقل می کند که« در پشت صربستان، روسیه، در پشت ناسیونالیسم صربستان امپریالیسم روس ایستاده است و مثلا هلند نیز در جنگ خصلت امپریالیستی می داشت، زیرا که این کشور از مستعمرات خود دفاع می نمود و ثانیا به عنوان متحد به یکی از ائتلافات امپریالیستی می پیوست....». به عبارت دیگر این تضاد میان امپریالیست هاست که نقش تعیین کننده را در جنگ دارد و تضادهای دیگر از آن تبعیت می کنند.
 در مورد هلند دقت کنیم که لنین نظر رزا را بازگو می کند که هلند از زاویه ی منافع امپریالیستی و نه از زوایای دیگر وارد جنگ شده و در نتیجه جنگ برای آن نیز خصلت امپریالیستی دارد. از سوی دیگر همین هلند به عنوان متحد به یکی از ائتلافات امپریالیستی پیوسته است. بنابراین آنچه ماهیت جنگ را تعیین می کند انگیزه ها و سیاست هایی است که تا جنگ بر کشورهای درگیر حاکم بوده و جنگ برای حل آنها صورت گرفته است.
حمل این موارد بر روسیه نیز درست درمی آید زیرا دولت این کشور جز سیاستی امپریالیستی در تقابل اش با غرب دنبال نکرده است. سیاست این کشور خواه در درگیری با ملت های زیر سلطه به ویژه در سوریه که کشتار خلقی را که انقلاب کرده بود به راه انداخت و از مزدور و سگ زنجیری اش بشار اسد دفاع کرد و خواه در قبال کشورهای پیرامون ازجمله گرجستان و قراقستان و اوکراین همواره مبنی بر ارکان سیاست امپریالیستی بوده است.
این نکات در مورد اوکراین نیز راست درمی آید. زیرا دولت اوکراین فدای سیاست های مستقل این کشور در قبال امپریالیست های روسیه و غرب نشده است، بلکه خود از زاویه ی منافع امپریالیستی طبقه ی حاکم فعالیت می کند و در این راستا به یکی از دو ائتلاف امپریالیستی یعنی اردوگاه غرب پیوسته است و نقش مهمی در برنامه ی غرب برای تضعیف امپریالیسم روسیه دارد.
سه
اصل مارکسیستی تحلیل مشخص از شرایط مشخص
« تنها اگر شخصی بخواهد در حقیقت مبالغه کند و از اصل مارکسیستی ضرورت توجه به شرایط عینی غفلت ورزد و داوری درباره ی جنگ کنونی را به همه ی جنگ های ممکن در عصر امپریالیسم تعمیم دهد و جنبش های ملی برعلیه امپریالیسم را به باد فراموشی سپارد مرتکب اشتباه خواهد شد.»
«و... روش ما در این مبارزه[ مبارزه علیه سوفسطاییگری که تبدیل اضداد به یکدیگر را تکرار می کند و به سفسطه می غلتد] نه رد امکان بروز تغییر در اوضاع و احوال به طور کلی، بلکه تجزیه و تحلیل عینی هر پدیده ای در چارچوب آن و در تغییر و تحول آن می باشد.
چهار
سرمایه بین المللی همه جا یک بورژوازی ارتجاعی پدید آورده است!
«اینکه جنگ امپریالیستی کنونی، جنگ 1914 تا 1916 به یک جنگ ملی تبدیل شود، تا حدود بسیار زیادی غیرمحتمل است [یا «بعید است»]، چرا که طبقه ای که تکامل به پیش را نمایندگی می کند، طبقه ی کارگر است که به طورعینی[یا واقعی] می کوشد این جنگ را به جنگ داخلی[ بر ضد بورژوازی] مبدل سازد. دلیل دیگر این که تفاوت بین نیروهای دو ائتلاف امپریالیستی جزیی است و سرمایه بین المللی همه جا یک بورژوازی ارتجاعی به وجود آورده است. اما نمی توان چنین تبدیلی را غیرممکن خواند: اگر چنانچه پرولتاریای اروپا تا 20 سال دیگر ضعیف می ماند، اگر این جنگ با فتوحاتی از نوع فتوحات ناپلئون و یا به اسارت در آوردن یک سلسله دولت های ملی که قابلیت حیات دارند، پایان می یافت، اگر امپریالیسم غیر اروپایی (در درجه اول ژاپنی و آمریکایی ) نیز می توانست به همین ترتیب تا بیست سال دیگر دوام بیاورد، بدون اینکه مثلا در نتیجه یک جنگ ژاپنی- اروپایی به سوسیالیسم گذار کنند، در چنین صورتی یک جنگ بزرگ ملی در اروپا امکان پذیر خواهد بود. این یک تکامل قهقرایی اروپا برای چند ده سال خواهد بود. چنین چیزی بعید[یا غیر محتمل] به نظر می رسد اما غیر ممکن نیست، زیرا اعتقاد به اینکه تاریخ جهان منظم و یک نواخت به جلو می رود بدون اینکه گاهی جهش های غول آسا به عقب نماید، غیر دیالکتیک، غیر علمی و از نظر تئوریک خطاست.
 یادداشت چهار
 به این نکته توجه کنیم که تبدیل وجه عمده حاکم بر جنگ در اروپا که جنگ امپریالیستی است به جنگ ملی، از جمله به این دلیل که «سرمایه بین المللی همه جا یک بورژوازی ارتجاعی به وجود آورده است» غیرمحتمل است. این بورژوازی ارتجاعی اکنون بیش از زمان لنین گسترش یافته و تمامی کشورهای سرمایه داری امپریالیستی ( به همراه کشورهای زیر سلطه) را در بر گرفته است. با این همه لنین می نویسد که« اما نمی توان چنین تبدیلی را غیر ممکن خواند» و سپس شرایط چنین تبدیلی بر می شمارد.
پنج
جنگ های ملی در کشورهای مستعمره و نیمه مستعمره
بعد: جنگ های ملی کشورهای مستعمره و نیمه مستعمره در دوران امپریالیسم نه تنها محتمل بلکه اجتناب ناپذیرند...»
یادداشت پنج
می بینیم که هنگامی که پای کشورهای مستعمره و نیمه مستعمره به میان می آید مساله از«غیر محتمل نیست» و «غیر ممکن نیست» به «اجتناب ناپذیر است» تبدیل می شود. کافی است تنها سیاست روسیه در قبال سوریه و ایران طی دهه ی اخیر بررسی شود تا خصلت سیاست های امپریالیستی روسیه آشکار شود.
شش
1
تضاد مسلط و تعیین کننده، خصلت جنگ را تعیین می کند
لنین پس از اشاره به جنگ امپریالیستی هفت ساله و شکست فرانسه و سپس جنگ دولت های ملی در آمریکا که علیه امپریالیسم انگلستان مبارزه می کردند و اتحاد فرانسه و اسپانیای امپریالیست با جنبش ملی علیه انگستان می نویسد:
« ما در اینجا با یک جنگ آزادیبخش ملی سروکار داریم که در آن رقابت امپریالیستی  یک عنصر تازه اضافه شده ی بدون اهمیت جدی است[ یا نقشی ثانوی و غیر تعیین کننده دارد]...»
یادداشت شش1
«عنصر تازه اضافه ی شده ی بدون اهمیت جدی» به این معناست که تضاد میان امپریالیست های فرانسوی و اسپانیایی از یک سو و امپریالیسم انگستان از سوی دیگر نسبت به تضاد میان دولت خواهان استقلال آمریکا و امپریالیسم حاکم انگلستان، تضادی غیرعمده و غیرتعیین کننده است.
چنین روندی نه در روسیه و نه در اوکراین مشاهده نمی شود و برعکس آن دیده می شود. تضاد روسیه با غرب در چارچوب امپریالیستی است و ربطی به تضاد طبقه ی کارگر و خلق روسیه با امپریالیسم غرب ندارد. از سوی دیگر تضاد میان دولت اوکراین با روسیه نه تنها در چارچوب تضادهای امپریالیست های اوکراین و روسیه است بلکه اساسا در چارچوب بزرگ تر تضاد میان امپریالیسم روسیه و غرب قرار می گیرد. این میان تضاد خلق اوکراین با امپریالیست های روسیه و غرب نیز به رده ی دوم اهمیت رفته است و نقش تعیین کننده ای در کنش های جاری ندارد.
 چنانچه بخواهیم از مبارزات ملی در اروپا در پس از جنگ جهانی دوم مثال زنیم باید به مبارزات مردم ایرلند برای رهایی از امپریالیسم انگلستان به عنوان شاخص ترین نمونه اشاره کنیم. نکته ی مهم در مورد ایرلند این است که مبارزه  برای رهایی ملی با امپریالیسم انگلستان با مبارزه برای برقراری سوسیالیسم گره خورده است ونیز این مبارزه در چارچوب برگشت به عقب تاریخی نبوده  یعنی مبارزه ی «ملی» در چارچوب «ساخت اقتصادی سرمایه داری پیشرفته» بلکه حرکتی رو به پیش بوده است.
2
«برعکس آنچه ما در جنگ های 1914- 1916 می بینیم ( [یعنی]عنصر ملی در جنگ اتریش- صربستان در مقایسه با رقابت امپریالیستی که کاملا نقش تعیین کننده دارد، فاقد اهمیت جدی است)».
 یادداشت شش2
در اینجا - جنگ بین اتریش و صربستان- وضع کاملا برعکس است و این رقابت امپریالیستی است که نسبت به تضاد میان دولت ها و یا ملت ها و امپریالیسم عمده و تعیین کننده است.
موقعیت کنونی روسیه و سیاست حاکم بر آن در چنین وضعی است. این هم با تهاجم روسیه در اوکراین جور در می آید و هم با تمایل دولت اوکراین به پیوستن به ناتو. روسیه که خود یک امپریالیسم بزرگ است که سیاست «روسیه ی تزاری شدن» را در قبال جمهوری های جدا شده دنبال می کند و پشت اوکراین نیز امپریالیسم غرب ایستاده است. در اینجا عنصر ملی «فاقد اهمیت جدی است».
هفت
 جنگ های ملی در اروپا
« ثالثا حتی در اروپا نیز غیرممکن دانستن جنگ های ملی در عصر امپریالیسم مجاز نخواهد بود. «عصر» امپریالیسم از جنگ کنونی یک جنگ امپریالیستی ساخت، و مطمئنا ( تا زمانی که سوسیالیسم به وجود نیاید) جنگ های امپریالیستی جدیدی به وجود خواهد آورد. آن[عصر امپریالیسم] سیاست قدرت های بزرگ کنونی را به یک سیاست امپریالیستی تمام و کمال مبدل ساخته است، اما این « عصر [یا دوران]» به هیچ وجه جنگ های ملی را غیر ممکن نمی سازد. مثلا جنگ هایی از طرف کشورهای کوچک( فرض کنیم کشورهای اشغال شده و یا تحت ستم ملی) علیه قدرت های بزرگ امپریالیستی، چنانچه در شرق اروپا نیز جنبش های ملی در معیار وسیع را غیرممکن نمی سازد.».
یادداشت هفت
به  واژه ی« تمام و کمال» در عبارت «[عصر امپریالیسم] سیاست قدرت های بزرگ کنونی را به یک سیاست امپریالیستی تمام و کمال مبدل ساخته است، اما این «عصر یا دوران» به هیچ وجه جنگ های ملی را غیر ممکن نمی سازد.» و نیز نه اجتناب ناپذیر بودن بلکه «غیرممکن» نبودن توجه کنیم.
لنین در اینجا از نامحتمل بودن و غیرممکن نبودن مبارزه ی ملی در اروپا صحبت می کند و نه از ضروری و اجتناب ناپذیر بودن آن در این منطقه. چون در کشورهای زیرسلطه مبارزه ی ضد امپریالیستی و برای استقلال و آزادی یک ضرورت، اجتناب ناپذیر و در راستای پیشرفت و تکامل است. اما در اروپا تنها در شرایطی معین  از جمله در شرایطی که راه به سوی هر گونه پیشرفتی سد می شود و پیشرفت به عقب می افتد، محتمل و ممکن می شود.
 [نکته: همین مبارزه در راه استقلال و آزادی در کشورهای زیر سلطه در صورتی که رهبری در دست طبقاتی که غیر طبقه ی کارگر باشد به نتیجه نمی رسد بلکه تنها با رهبری انقلاب دموکراتیک و ضدامپریالیستی به رهبری طبقه ی کارگر می تواند به نتیجه برسد.]
 حزب کار ایران حزب کار ایران به این «تمام و کمال» توجه نمی کند و اما پشت «غیرممکن نبودن» جنگ های ملی در اروپا سنگر می گیرد تا نه حتی جنگ از جانب اوکراین یعنی کشوری نسبت به روسیه «کوچک تر» و «اشغال شده»( که توفان سخنی از آن به میان نمی آورد زیرا به نفع استفاده اش از این جزوه نیست) علیه روسیه اشغالگر(که همچنان که اشاره کردیم در موردش صدق نمی کند) بلکه جنگ از جانب امپریالیسم روسیه را علیه امپریالیسم غرب در چارچوب جنگ های ملی جای دهد و بتواند همچون موارد دیگری همچون سوریه در کنار روسیه امپریالیستی و حکومت های مستبد و کثیفی همچون جمهوری اسلامی بایستد.
هرمز دامان
نیمه دوم فروردین 1401
یادداشت ها
1-    لنین، درباره جزوه ی یونیوس، برگردان غلامحسین فروتن، تمامی تاکیدها بر مبنای آن است؛ تلاش کرده ایم با استفاده از دو برگردان دیگر یکی به وسیله  ا. بهرام و یک به وسیله روزبه امامی، برخی واژه ها و عبارات را ملموس تر کنیم و یا اشاره به آنها را در قلاب قرار دهیم. ضمنا به نظر نگارنده برگردان های فروتن و بهرامی بیشتر به متن- به نظر کلمه به کلمه - وفادار بوده اند تا برگردان امامی. گرچه این متن، فارسی روان تری دارد.
2- برگردان امامی از این متن با تغییر زمان جملات:«... به عنوان نمونه، او با اشاره به اینکه اولا، هدف هلند از ورود در جنگ، حفظ مستعمرات خویش است و ثانیا، آن کشور در شمار متحدان ائتلاف های امپریالیستی قرار دارد، شرکت هلند در این جنگ را نیز امپریالیستی ارزیابی می کند.