۱۴۰۱ فروردین ۱۳, شنبه

بازگشت در تاریخ- نقد نگاه ایده آلیستی به تاریخ(4)

 

بازگشت در تاریخ

نقد نگاه ایده آلیستی به تاریخ(4)

اینک محمد حق شناس به شرح دیالکتیک هگلی می پردازد:
«در منطق هگلی قطب بالفعل را برنهاد( تز) و رقیب بالقوه را برابرنهاد( آنتی تز) می نامند. آن فعلیت نو نیز، که آمیزه ای از این دو و صورت متعالی تر نسبت به آنهاست، هم نهاد( سنتز) می گویند.«( بازگشت و دیالکتیک در تاریخ، ص 10)(1)
 تقسیم پدیده به دو قطب برنهاد و برابرنهاد، تجزیه پدیده است به قطب های عمده و غیر عمده یا مسلط و زیر سلطه. پس نخست به  قطب عمده و حاکم و یا به گفته ی حق شناس«بالفعل» توجه می کنیم.
الف: برنهاد:
حق شناس در مورد برنهاد می نویسد:
« 1- برنهاد فعلیت دارد؛ به زمان های گذشته و حال وابسته است؛ ایستاست؛ از تحول پرهیز دارد؛ و ضرورت و زوال آن احساس شده است.»( ص 13)
تعمیم این تعریف به تاریخ چنین است:
« در تاریخ وجه غالب وضع یا موقعیت موجود یک جامعه همان برنهاد است. وجه غالب وضع موجود، چون فعلیت یافته، ایستاست و برای نگاهداری خود، به هرکاری که لازم باشد تن می دهد و از هر گونه دگرگونی یا تحولی تن می زند.»
نخست اشاره کنیم که این درست است که وجه عمده یا مسلط در مجموع یک گرایش محافظه کارانه دارد اما این تنها خصلت آن را، به ویژه هنگامی که خود کهنه ی پیشین را سرنگون می  کند و مسلط و فرمانروا می شود و همچنین مراحل نخستین تاریخ زندگی و تسلط وی را تشکیل نمی دهد.
فعلیت وجه مسلط، خود به معنای فعالیت و عمل آن است. این فعالیت و عمل هنگامی که وجه غیر عمده، به وجه عمده تبدیل می شود به هیچ وجه «ایستا» نیست و از تحول پرهیز ندارد، بلکه برعکس بسیار زیاد و رو به پیش و دگرگون کننده است.
 در واقع آنچه که این وجه در زمانی که غیرمسلط بود با رویارویی با موانع بسیار که از جانب نیروی حاکم پیشین وضع شده بود انجام می داد اکنون هنگامی که خود نیروی حاکم شده است و انرژی هایش بیش از پیش آزاد شده اند به میزان زیادی بدون موانع کهنه و دست و پا گیر انجام می دهد؛ یعنی بدون محدویتی که همواره از سوی نیروهای مسلط پیشین به وی تحمیل می شد و مرزهای حرکت و فعالیت وی را علی رغم تلاش هایش محدود می کرد. بنابراین حداقل در مراحل نخستین حاکمیت آن( این مراحل در پدیده های طبیعی و اجتماعی ممکن است چند ماه و چند سال و یا ده ها و حتی چندین سده طول بکشد) برای از بین بردن تمامی موانع کهنه ی پیشین فعالیت انقلابی و رو به پیشی دارد.
 در تاریخ می توان سرمایه داری را در مقابل فئودالیسم مثال زد؛ هم زمانی که به گفته ی حق شناس «بالقوه» یعنی زیر سلطه ی فئودالیسم بود و هم زمانی که«بالفعل» یا خود مسلط و حاکم شد. مثلا بورژوازی انگلستان پس از انقلابات خود در اواخر قرن هفدهم در نزدیک به دو قرن در چارچوب های معینی نقشی انقلابی و مترقی و متحول کننده بازی می کرد. شرح این انقلابیگری و ترقی طلبی بورژوازی در مانیفست حزب کمونیست به خلاصه ترین شکل آن آمده است. بیشترین پیشرفت و تحول سرمایه داری، نه زمانی که غیرعمده بود بلکه زمانی صورت گرفت که مسلط و«بالفعل» شد.
 از سوی دیگر این امر که برنهاد به زمان های گذشته و حال وابسته است، گویا به این معناست که همه ی آنچه که انجام می دهد یا وابسته به گذشته است و یا به حال و از کنش هایی که به آینده مربوط شود بی بهره است. تنها در صورتی می توان این نکته را درست دانست که درک ما از آینده، در نسبت با نیروی نوینی که در دل برنهاد پدید می آید متکی باشد و بنابراین صرفا آینده ای با ساختار کیفیتا متمایز از وضع کنونی پدیده مورد نظر باشد. از دیدگاه ما مثلا در صورتی که سرمایه داری را به مثابه یک ساخت اقتصادی- اجتماعی در مقابل ساخت کمونیسم به مثابه آینده آن طرح کنیم. به این معنا برنهاد صرفا به گذشته و حال وابسته است و آینده ی آن هم نهاد است.
 اما اگر از آینده تفسیر گسترده تری به دست دهیم و نه صرفا در معنای بالا، آنگاه روشن است که برنهاد با سوخت و ساز خود، تلاش خود را مصروف آینده می کند. نهالی که از دانه بیرون می آید هنوز آینده آن نیست. گیاه و میوه، آینده ی نهال است و در نتیجه کنش آن به سوی آینده یعنی گیاه شدن و میوه دادن است. جوجه ای که از تخم بیرون می آید هنوز آینده ی آن نیست که فعالیت اش صرفا در چارچوب گذشته و حال باشد. مرغ، آینده ی جوجه است و این جوجه است که این آینده را می سازد و در نتیجه جهت او، آینده، یعنی تبدیل شدن به مرغی دیگر است( این ها در صورتی است که ما یک فرایند کامل را در نظر داشته باشیم و گرنه کاربرد برنهاد و برابرنهاد و همنهاد در مورد هر کدام از مراحل تحول یک دانه ی گیاه و یا یک نطفه راست در می آید.)
در جامعه هر گونه کنشی از جانب نیروی تازه مسلط شده برای پیشرفت، در چارچوب آینده است. در این تفسیر گسترده از «آینده»، نمی توان گفت که بورژوازی انگلستان از آغاز روی کار آمدن اش تنها در چارچوب گذشته و حال عمل می کرده است. نگاهی به وضع جامعه انگلستان نشان می دهد که بورژوازی انگلستان حداقل برای دو قرن،«آینده»ی سرمایه داری را ساخته است و نه این که در آن حالی که مسلط شد یعنی در اواخر قرن هفدهم و پس از انقلاب 1649باقی مانده است.
 عیب این گونه تعریف برنهاد این است که گویی برنهاد تنها زمانی نماینده ی آینده است که جهت غیر عمده را در دل پدیده ی کهنه شده تشکیل می دهد و به محض اینکه مسلط شد، دیگر امری مربوط به گذشته و حال می شود.(پایین تر خواهیم دید که این تعریف با تعریف حق شناس از «همنهاد» تضاد دارد).
 و بالاخره سرمایه داری از همان آغاز نیروی مخالف خود را نیز با خود پدید آورده و رشد می دهد. این نیروی مخالف، طبقه ی کارگر و کمونیسم است. روشن است که سرمایه داری از یک سو طبقه ی کارگر و کمونیسم را در دل خود رشد می دهد و از سوی دیگر«برای نگاهداری خود» به هر کاری دست می زند تا مانع از رشد آنها شود. نقشی که سرمایه داری در مقابله با طبقه ی کارگر و کمونیسم بازی می کند اساسا همان روندی است که به آن وجه ضد انقلابی، محافظه کار و نهایتا ارتجاعی می دهد. 
در نتیجه، سرمایه داری از یک سو حرکت رو به پیش دارد و از سوی دیگر حرکتی ضد انقلابی و محافظه کار و ایستا و رو به پس. تقابل این دو حرکت به مرور سرمایه داری را وارد دورانی می کند که حرکت محافظه کارانه و ارتجاعی آن در مجموع حرکت اش، بر جهت انقلابی و رو به پیش آن که در مرحله ی نخستین حاکمیت آن عمده است، مسلط می شود. این دورانی است که سرمایه داری وارد دوران گندیدگی و احتضار خود گردیده و نه تنها در مجموع هر گونه خصلت مترقی را از دست داده، بلکه به مانع عمده ی هر گونه تغییر و تحول نوینی در نیروهای مولد و روابط تولیدی و هم چنین روساخت جامعه تبدیل می شود.
 به این ترتیب سه مرحله ی متوالی در حرکت برنهاد صورت می گیرد:
مرحله ای که تازه مسلط شده است و نقشی انقلابی و دگرگون ساز دارد. در این دوران این وجه عمده است و وجه ایستا و محافظه کارانه ی آن که به ویژه در مقابل نیروهای نوین شکل می گیرد جنبه ی غیر عمده ی آن را تشکیل می دهد. در این دوران نه تنها «ضرورت زوال» آن حس نمی شود، بلکه خودش مشغول پاک سازی خود از وجوه کهنه ای است که آثار آن هنوز بر پیکرش وجود دارد. برای مثال در دوران نخستین حاکمیت بورژوازی، این طبقه بیش از این که با طبقه ی کارگر به عنوان یک نیروی اجتماعی تاثیر گذار و «خطرناک» روبرو باشد با طبقات فئودال و روابط فئودالی روبرو بود و باید جامعه را از وجود آنها پاکسازی می کرد. از انقلاب بورژوایی انگلستان در میانه ی قرن هفدهم تا تحولات تاریخی در آلمان در میانه ی قرن نوزدهم و تبدیل آلمان ملوک الطوایفی به امپریالیسم، پاکسازی سرمایه داری از فئودالیسم حداقل دو قرن به درازا می کشد. و این تازه در صورتی است که ما تنها به اروپای غربی نظر داشته باشیم و نه اروپای شرقی و یا اساسا جهان زیر سلطه ی استعمار و امپریالیسم.(2)   
دوم مرحله ی بینابینی یا تعادل که از یک سو هنوز برخی وجوه مترقی خویش را حفظ کرده و از سوی دیگر برخی وجوه محافظه کارانه و ارتجاعی در وی همپایه ی آن ترقی خواهی به وجود آمده است.
 و مرحله ی سوم که وارد فرسودگی و کهنه گی می شود. در این مرحله ی پایانی وجوه تحول خواه و زنده ی آن بسیار ضعیف می شود و به مرور به ایستایی و گندیده گی و احتضار و مرگ و نابودی می گراید. 
این همه گفته شد برای اینکه دیدی یک جانبه نسبت به جهتی که عمده می شود اتخاذ نگردد  کنش های متضاد آن در نظر گرفته شود. جهت عمده حتی در حالت احتضار نیز می تواند فعالیت داشته باشد و چنانکه لنین در مورد امپریالیسم اشاره می کند گاه حرکات رو به پیشی را(لنین از علم نام می برد) از خود بروز دهد.
 ایراد حق شناس این است که خصوصیت وجه مسلط یا عمده را بدان گونه شرح می دهد که تنها در مجموع و در طی دوران سوم تسلط آن به وجود می آید. یعنی زمانی که در مجموع ارتجاعی و کهنه و گندیده شده است و در خور دور انداختن.
ب - برابر نهاد
 حق شناس درباره ی برابرنهاد چنین می نویسد:
« برابرنهاد فعلیت ندارد؛ بلکه جنبه امکانی و بالقوه دارد؛ به زمان آینده وابسته است؛ پویاست؛ خواهان دگرگونی است؛ و ضرورت تحقق آن احساس شده است.
در مورد معنای بالفعل و بالقوه و امکان و فعلیت داشتن و نداشتن در بخش گذشته صحبت کردیم.  این جا تنها به این نکته اشاره کنیم که وابسته بودن امر برابرنهاد، یا به بیانی دیگر نماینده ی آینده ی کیفیتا متمایز پدیده بودن، به این معنا نیست که امر بالقوه، نه ریشه ای در گذشته و حال دارد و نه در این مورد حساسیتی از خود بروز می دهد. برعکس تمامی تغذیه ی جهت غیر عمده از گذشته و حال است و بدون این تغذیه و بنابراین وابستگی به گذشته و حال اساسا وجه غیر عمده نمی تواند آینده ای بسازد. نهال نورس جز با ترکیب یا خوردن هر آنچه در دانه موجود است نمی تواند رشد کند. جوجه نمی تواند بدون مصرف و در خود فروکشیدن حیاتی ترین شیره های تخم مرغ تبدیل به جوجه شود. و نیز در مورد جامعه کافی است نگاهی به فرهنگ جامعه  بکنیم تا بتوانیم پی ببریم که مثلا کمونیسم را نمی توان جز بر پایه های تاریخ فرهنگی( فلسفه، علم، هنر و ...) سرمایه داری و اساسا تاریخ فرهنگی بشر ساخت.
تمامی این وجوه، یعنی گذشته و حال و آینده برای هر دو جهت برنهاد و برابرنهاد عمل می کنند، منتهی در زمانی که برنهاد کهنه می شود وجوه آینده ساز آن بسیار محدود و بسته است و نسبت به وجوه وی که در گذشته است، جهتی بسیار ضعیف و به کلی غیرعمده دارد، و برعکس وجه نو رو به آینده دارد و نوساز است، گرچه برای نوسازی از همه ی آنچه از گذشته و حال به وی رسیده به نحو شایسته ای استفاده می کند و باید بکند.
 جالب است که ببینم حق شناس برابرنهاد را که خود به نوبه ی خود «برنهاد»ی است چگونه تعریف می کند:
«3- هم نهاد نیز فعلیت دارد. اما به زمان خاصی وابسته نیست؛ بلکه گذشته، حال و آینده در آن به هم رسیده اند و یکی شده اند؛ نه ایستاست و نه پویا؛ بلکه هر دو هست: از جنبه هایی خاصی ایستا و از جنبه های خاص دیگری پویاست؛  هم جویای تحول است و هم خواهان ثبات. مهمتر از همه ی اینها، از نقطه نظر موضوع بحث ما ، این است که هم نهاد در سنجش با برنهاد ، تکامل یافته تر و متعالی تر است.» (ص 13)
 حق شناس در اینجا مشغول تعریف هم نهاد است اما گویا متوجه نیست که این هم نهاد برای خودش برنهاد نویی است و بنابراین تعریف آن صرفا در برابر برنهاد و برابرنهاد پیشین نیست.
چنانچه پدیده ی تازه را با حاکمیت برنهاد نویی معرفی کنیم آن گاه این تعریف با تعریف حق شناس از برنهاد که در بالا بازگو شد در د و جهت متضاد قرار می گیرند( خواننده خود می تواند مقایسه کند).  
حق شناس تصور می کند که همنهاد در زمان حاکمیت خود باید دورانی را بگذراند تا به برنهاد تبدیل شود و طی این دوران است که خصوصیات آن از همنهاد به برنهاد تغییر می یابد( مثلا هم نهاد را امری که گذشته و حال و آینده در آن به هم رسیده اند و برنهاد را وابسته به گذشته و حال می داند و...و یا ایستایی و پویایی را ویژه هم نهاد و ایستایی صرف را ویژه ی برنهاد به شمار می آورد). حال آنکه هم نهاد از بدو تولد خود برنهادی است و این که گرایش های نوجوی و مترقی و انقلابی وی به ارتجاعی تبدیل شود در طی فرایند حاکمیت و تسلط اش بر پدیده صورت می گیرد.
و اما نکته ی بسیار مهمی که در این بررسی وجود دارد و در تحلیل تاریخ بسیار اساسی است اشاره ی حق شناس به این است که «هم نهاد در سنجش با بر نهاد تکامل یافته تر و متعالی تر است». این حکم تنها در صورتی درست که ما پدیده ای ساده ی تصور کنیم که  تنها یک برنهاد و برابر نهاد داشته باشد و بنابراین هم نهاد براین مبنای ساده بروز کند. حال آن که در پدیده های مرکب و پیچیده که در بخش های بعدی به آن می پردازیم هر چند یک برابرنهاد اساسی وجود دارد اما برابرنهاد های غیر اساسی دیگر( از انقلابی و مترقی گرفته تا ضد انقلابی و ارتجاعی) نیز وجود دارند که در شرایط معین آنها به همنهاد تحقق می بخشند و پدیده را ترکیب یا « از آن خود» می کنند.
 بنابراین این گونه نیست که هر ترکیبی که از پدیده صورت گیرد و هر هم نهادی بر پدیده مسلط شود بیانی از«تکامل یافتگی و یا تعالی» است. برعکس، ممکن است ترکیب و همنهاد جدید، ارتجاعی و عقب مانده باشد.
در بخش بعدی این نوشته به نظرات حق شناس در مورد همنهاد توجه می کنیم.
م- دامون
فروردین 1401

یادداشت ها

1-    پیشاپیش به این نکته اشاره کنیم که آنالیز و سنتز مقولاتی بسیار مهم در دیالکتیک هستند. آنالیز یا تجزبه به معنای تقسیم پدیده است به دو قطب متضاد تز و آنتی تز که در وحدت و مبارزه با یکدیگر هستند. سنتز یا ترکیب عبارت از نتیجه ی مبارزه یعنی انحلال یا تحلیل رفتن تز یا قطب کهنه در آنتی تز یا قطب نو است. به این معنا ترکیب یا سنتز علیرغم برگشت ها و پس و پیش شدن ها به وسیله ی نیروی نو و بالنده صورت می گیرد. ضمنا با وجود این که نگارنده شک دارد که واژه های برنهاد و برابر نهاد و همنهاد، که دقیق هم نیستند و همه جا هم نمی توان از آنها برای بیان درست نظر استفاده کرد، به اندازه ی کافی در فارسی جا افتاده باشند برای به کار نبردن واژه های خارجی و نیز تکرار نکردن واژه ها کنار یکدیگر در بیشتر موارد همین ها را به جای تز و آنتی تز و سنتز به کار می برد.

2-     گفتنی است که این پاکسازی سرمایه داری از فئودالیسم و رسیدن آن به خلوص حداقل در اقتصاد و سیاست، سرشار است از سازش های بورژوازی با فئودال ها. این سازش ها در سه مورد صورت گرفته است: یکم سازش در مورد تضاد منافع بورژوازی با فئودال ها در هنگامه ی انقلابات و رفرم های بورژوایی؛ دوم سازش در هنگام تضاد منافع سرمایه داران و فئودال ها با طبقه ی کارگر(عکس آن نیز وجود دارد، یعنی سازش کارگران با سرمایه داران برای نابودی فئودالیسم)؛ و سوم سازش در مورد تضاد منافع سرمایه داران امپریالیست با طبقه ی کارگر و توده های خلق در کشورهای زیر سلطه که آنها را به سمت سازش با فئودال ها در کشورهای زیر سلطه برده است. با این فرایند مبارزه و سازش به نفع مبارزه به پیش رفته است و همه ی جهان سرمایه داری خواه در کشورهای امپریالیستی و خواه در کشورهای زیر سلطه رو به گسترش بوده و با وجود باقی ماندن نیمه فئودالیسم در بسی از کشورهای زیر سلطه، در مجموع جهان سرمایه داری به سوی تصفیه شدن از فئودالیسم حرکت کرده است.

 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر