۱۴۰۰ شهریور ۹, سه‌شنبه

دولت جدید خامنه ای: حریصانی آماده برای چاپیدن ثروت و مترسک هایی برای ترساندن توده ها

 

 
دولت جدید خامنه ای:
حریصانی آماده برای چاپیدن ثروت
و  مترسک هایی برای ترساندن توده ها

بالاخره خامنه ای با از دور خارج کردن همه ی رقبای رئیس جمهوراش به وسیله ی شورای نگهبان اش، رای اعتماد وزرای دولت اش را هم از مجلس اش گرفت و  آن را مشغول به کار کرد!
 این دولتی است که خامنه ای یک بار روی کار آورد اما نتوانست آن گونه که می خواست تداوم اش بخشد؛ و این به دلیل تضادهای حل ناشدنی ای بود که بین آن دولت کذایی و باندها و جناح های گوناگون و از جمله باند خامنه ای و سپاه پاسداران اش به وجود آمد و به آن منجر شد که احمدی نژاد، این «نازنین» یار رهبر، مقابل خامنه ای بایستد.
اکنون و پس از یک «خانه تکانی» دیگر خامنه ای، یعنی بیرون کردن تتمه ی اصلاح طلبان و همچنین قدر قلدرهایی همچون لاریجانی ها دوباره به آرزوی اش رسید و دولت اش را که خود آن را «حزب اللهی» می خواند و دیر نیست که دورقاب چینان حکومت، «دولت امام زمان» بخوانندش تشکیل داد و این دولتی است که خامنه ای یکی از جلادان بارگاه خلافت اش یعنی رئیسی را مامور تشکیل آن کرد.
بافت دولت خامنه ای
 برخلاف نام های اجباری، این دولت رئیسی نیست؛ زیرا تنها کاری که رئیسی از همان جوانی اش خوب بلد بوده و در آن «استاد» شده اعدام کردن جوانان و کشتار آزادیخواهان بوده است و بنابراین چیزی از دولت داری سرش نشده و نمی شود( خودش هم به این بی اطلاعی اعتراف می کند و می گوید از طریق مشاوره با افراد متخصص از دولت داری سر در خواهد آورد) بلکه دولت خامنه ای و پاسداران اش زیر نام رئیسی است. پس اگر ما از «دولت رئیسی» نام می بریم صرفا به این واسطه است که این دولت را این گونه می خوانند. در حالی که اکثریت مردم می دانند که نه نمایندگان مجلس را آنها انتخاب کرده اند و نه رئیس جمهور کذایی را. و نیز می دانند که تمامی وزرا به وسیله ی دفتر خامنه ای انتخاب شده اند و احتمالا در انتخاب آنها رعایت سهم باندهای اصلی دور و بر خامنه ای منظور شده است.
در واقع بافت این دولت ترکیبی از افراد دارای موقعیت اطلاعاتی در دفتر خامنه ای، جانیان و چپاولگران سپاه و سران لاشخور بنیادهای اقتصادی زیر نظر خامنه ای است. برخی از این وزرا در دولت احمدی نژاد نیز بوده اند و این از وحدت نسبی میان این دو دولت یعنی دولت هایی که مراد دل خامنه ای بوده اند، حکایت می کند.
 چنانچه از نظر اقتصادی به این دولت نگاه کنیم این ها نماینده ی جناح ها و باندهایی هستند که مسببین اصلی وضع اقتصادی بحرانی کنونی می باشند. اینها افرادی از موسسات اقتصادی ای هستند که بخش مهمی از اقتصاد کشور را در دست داشته اند و مدیریت اصلی آنها در دست دفتر رهبری و سپاه بوده است؛ و در حالی که در استفاده از رانت ها در تجارت و تولید و مناقصه ها و امور مالی و در واردات و صادرات نقش اصلی را داشته و دارند و بیشتر امور در کنترل شان بوده و هست اما هیچ  حساب و کتاب عیان و آشکاری ندارند و چیزی پس نمی دهند. از جمله ی اینها آستان قدس رضوی که از تمامی امکانات  دولتی استفاده می کند اما مالیات نمی دهد.
چنانچه از نظر سیاسی و گسترش دادن و شدت بخشیدن به استبداد سیاسی نگاه کنیم، حمله به روزنامه ها و در دوران اخیر به فضای مجازی و اساسا محدودیت مطلق ایجاد کردن در آزادی بیان، سرکوب هر فعالیت حزبی حتی احزاب جناح هایی که از همین حکومت بوده اند( مانند حزب مشارکت و کارگزاران)، حمله ی حزب اللهی ها و لباس شخصی ها به اجتماعات ساده ی کارگران و کشاورزان و دیگر اقشار و رهبری تمامی کشتارهای از سال 60 به این سو( از جمله کشتار زندانیان در تابستان67) و  از آن هم بیشتر از  دهه ی هفتاد به این سو، بیشتر در دست اینها متمرکز بوده است. تمامی ترورهای روشنفکران چپ و دموکرات و لیبرال خواه در داخل و خواه در بیرون کشور را همین ها انجام داده اند. تمامی و یا بخش مهمی از ماجراجویی های منطقه ای( از جمله سازمان دادن حزب الله لبنان، کشتار خلق سوریه، ترور آزادیخواهان در عراق و سازمان دادن جریان های وابسته به خود در یمن) و حتی بین المللی به وسیله ی این ها صورت گرفته و بالاخره تمامی و یا بخش مهمی از کار شکنی ها و توطئه های اصلی بر علیه دولت هایی که از جانب خودی ها بوده نیز از جانب همین جناح و یا همان دولت پنهان شکل گرفته و عملی شده است. به عبارت دیگر اگر دولت های بیست چهار سال اخیر یعنی دولت روحانی و پیش از آن دولت های همین احمدی نژاد و نیز خاتمی شکست خوردند بخشی از آن به دلیل خواست های فراتر از معمول اقتصادی - سیاسی و دخالت ها و سنگ اندازی هایی بوده است که در برابر هر کدام به دلایلی گوناگون انجام داده اند. 
 از نظر فرهنگی نیز همین ها عامل اساسی شدت بخشیدن به فشارها به جوانان و زنان و هنرمندان و استادان مبارز و آزادیخواه دانشگاه ها و وکلایی شده اند که خواستار حق و حقوق خود بوده اند. تعصبات کور را همین ها شدت بخشیده اند. غلظت مراسم مذهبی را همین ها زیاد کرده اند و خلاصه وضع فرهنگی کنونی کشور از جانب همین ها به هزارو چهارصد سال عقب تر برگشته است. 
اما همین ها با توجه به اینکه در تمامی امور اقتصادی و سیاسی و فرهنگی در دست خودشان بوده است( در دولت های پیشین هم جدا از وزیر دفاع، وزرای کشور، اطلاعات و خارجه نیز با نظر خامنه ای و عموما از لیست پیشنهادی وی انتخاب می شد) همین ها با این عقبه ی تخریب گر حالا که دوباره بخش باقی مانده ی قدرت یعنی دستگاه اجرایی را در دست گرفته اند از همان آغاز شروع کرده اند به از یک سو همه ی کاسه و کوزه ها را بر سر دولت های پیشین که «غیر حزب اللهی» بوده اند شکستن و از سوی دیگر وعده و وعید دادن که چنین و چنان می کنیم.
مسائل اساسی پیش پای دولت رئیسی
این هم رسم معمول در حکومت های استبدادی و اساسا حکومت های ضد مردمی است و هم برای این است که این دولت زمان بخرد برای اینکه بتواند برخی از ستون های لازم را برای بقای حکومت در زمین فرو برد. این را که خامنه ای هم می گوید بروید و واکسن بخرید جدا از فشاری که مرگ و میر وحشتناک از کرونا در کشور ایجاد کرده و خشم و نفرت و کینه ی مردم را صد چندان کرده است و جدا از پول و پله ای که می توانند از وارد کردن واکسن به جیب بزنند این هم هست که اینها می خواهند اگر هم گشایشی حاصل شد و میزان مرگ و میر کم شد آن را به حساب دولت خود بریزند و آن کاری را که اجازه ی انجام اش را به روحانی ندادند، خود انجام داده و در نتیجه به نام خود به پایان برند.( احتمالا این امری است که ممکن است در مورد روابط خارجی کشور نیز به وجود آید).
کرونا
 در آغاز سال نو 99 در اعلامیه ی ای به مناسبت سال نو با نام سال نو، ویروس، مرگ، حکومت کفتاران و امید های بی پایان چنین نوشته شد:
« می توان اطمینان داشت که خامنه ای و دارودسته اش از زمانی که متوجه شدند این ویروس در شهر قم گسترش یافته و موجب مرگ و میر شده است، نه تنها اقدامی اساسی برای پیش گیری از گسترش آن نکردند، بلکه گویا که آن را «موهبتی نیک» و «هدیه ای خدادادی» به شمار آوردند که به کمک آنها و نیز آخوندها و سپاه پاسداران شان آمده است تا بقای نظام کریه و کثیف شان را تأمین کند، پس تا جایی که توانستند مانع شیوع و گسترش آن نشدند. در نتیجه در حالی که این امکان وجود داشت که با قرنطینه کردن کامل یک شهر و بسیج تمامی امکانات برای آن شهر، به سرعت نسبت به حفظ سلامت مردم تمامی ایران و نیز مردم گرامی آن شهر اقدام کنند، نه تنها از چنین امکانی استفاده نکردند، بلکه برعکس گذاشتند تا جایی که می شود مرگ و میر همه جا را فرا گیرد و مردم ایران درگیر چنین فاجعه و مصیبت بزرگی کردند.
 این سان- اگر از نگرانی های آنها از شرکت مردم در تظاهرات 22 بهمن و انتخابات مجلس بگذریم- آنها نه تنها این مسئله را مسئله اساسی جامعه کردند و به این ترتیب  فضای جامعه و اتحاد روز به روز گسترش یابنده تمامی طبقات خلقی را در مقابل نظام کریه خود، تحت الشعاع شیوع این ویروس و مرگ و میر ناشی از آن ساختند، بلکه به این ترتیب با رها کردن بیماری درون جامعه، به نوعی انتقام از مردمی گرفتند که حکومت  آنان را بر نمی تافتند.
روشن است که تا زمانی که خامنه ای و آخوندهای مومیایی و سران جنایتکار سپاه پاسداران هستند، وضعیت هایی این چنین که بارها در این 40 سال مردم ایران شاهد آن بوده اند، وضعیت هایی که هنگام زلزله ها، سیل ها و نیز دیگر رویدادهای طبیعی پیش آمد، هرگز پایان نخواهد یافت. از آنان که از هر اقدام کثیف و جنایتکارانه ای برای بقای خود فروگذار نیستند و مردم را به راحتی به گلوله تیربار می بندند هرگز نمی توان انتظار داشت که مسئولیتی در خود به عنوان سران حکومت، در حفاظت از جان مردم در مقابل بلایای طبیعی احساس کنند.( پنجشنبه 29 اسفند 99)
دو سال اخیر ثابت کرد که اینها را با حفظ جان مردم کاری نیست. به خصوص که اکثریت مردم خواه انتخابات مجلس شورای اسلامی و خواه همین انتخابات اخیر را تحریم کردند و به گزینه های خامنه ای رای ندادند. و از نظر اینها مردمی که به آنها رای نداده اند شایسته ی هر مصیبتی هستند. از نظر اینها چنین مردمی را باید گذاشت تا هر گونه بلایی به سرشان آید!؟ آیا اسم این جز انتقام گرفتن از مردم است؟(  این ها به این معنا نیست که اگر مردم تحریم نمی کردند با مردم مهربان می شدند بلکه نشانگر بدتر شدن وضع و توجیه کردن اعمال کثیف شان است).
 حال آیا از دولتی که از این لاشخورها و گرگ ها تشکیل شده است یعنی از باندها و جناحی که تنها فکر دزدی و اختلاس و بهره بردن است می توان انتظار داشت که در حل مشکل بیماری همه گیر کوشا باشند واکسیناسیون عمومی را در اسرع وقت انجام دهند. خامنه ای خود از روند واکسیناسیون به دلایل مالی و سیاسی - امنیتی جلوگیری کرد و مانع از ورود واکسن های اهدایی و نیز واکسن های ساخت کشورهای غربی شد و گفت نروید از این کشورها واکسن بخرید و حال به دولت اش می گوید بروید و زود اقدام کنید!   
 بحران، تورم، بی ارزشی پول ملی، گرانی، رکود تولید و بیکاری
 چنانکه اشاره شد، این ها رهبری بخشی از مهم ترین موسسات  اقتصادی کشور را به مدت بیش از سی سال در دست داشته اند. حتی پیش از اینکه تحریم ها به وجود آید اقتصاد ایران، اقتصادی ناتوان و متزلزل بود. کافی است که دلار 7 تومانی پیش از انقلاب را با دلار حدود 100 تومان همان ساله های نخستین دهه شصت و حدود هزار تومان اوائل دهه هشتاد مقایسه کنیم. جدا از جنگ با عراق که خود همین جانیان در تداوم آن نقش داشته اند( چنانکه می دانیم عراق پس از شکست و عقب نشینی از خرمشهر در سوم خرداد 61 خواستار صلح شد) زیرا تداوم جنگ را به نفع بقا و استحکام حکومت خود می دانستند، علت اساسی آن توجه حضرات به مال خوری هزار و یک نهاد حکومتی و موسسه ی فقهی از بودجه ی نفتی، خرج این بودجه برای تسلیحات و ماجراجویی های منطقه ای، توجه به تجارت و بی توجهی به تولید بود.
آیا اینها می توانند در این وضع تغییر اساسی پدید آورند؟ شاید! اما به این شرط که برخلاف آن چه تا کنون گفته اند، «فتیله ی» شعاری های دروغین شان علیه آمریکا و غرب را «پایین بکشند» و آماده نوشیدن جام زهرکذایی شان شوند و برخلاف آنچه در مقابل دولت های پیشین به ویژه دولت روحانی شعارش را داده اند و های و هوی پیرامون اش به راه انداخته اند، آماده پذیرش خواست های آمریکا و غرب شوند.   
سیاسی  
همچنان که در نام این مقاله بدان اشاره شده است، خود رئیس جمهور به همراه قالی باف رئیس مجلس و نیز محسنی اژه ای رئیس دستگاه قضایی مترسکی و برای ترساندن مردم هستند. به اینها باید اضافه کرد احمد وحیدی وزیرکشور و نیز اسماعیل خطیب وزیر اطلاعات را تا شمایل ظاهری این مترسک، ترسناک تر شود. به این ترتیب جدا از سران سه دستگاه، بخش سیاسی داخلی این دولت یعنی وزارت کشور و نهادهای اطلاعاتی در دست سپاه پاسداران و باندهای آدمکش منسوب به خامنه ای است. و این یعنی آن استبداد سیاسی و فرهنگی که تا کنون بر ایران حاکم بوده است، نه تنها به بقای خود ادامه خواهد داد، بلکه وضع بدتر از پیش خواهد شد. این را از همین آغاز کار و برنامه ی صیانت فضای مجازی و برقراری اینترنت ملی می توان حدس زد. به همین ترتیب که به فضای مجازی حمله می شود به همان درجات و بسا بیشتر به روزنامه ها و مجلات و از آن هم بیشتر به تحرکات جریان های خودی( احزاب غیر خودی که همه حذف شده اند)عکس العمل نشان داده خواهد شد و آنجا که نتوان تحمل شان کرد همچنان که یک حکومت نسبتا با ثبات ممکن است برخی اعتراضات را که نزدیک به نق نق کردن باشد حتی از جانب جناح های غیرحکومتی تحمل می کند، قطعا شاهد خواهیم بود که اینها را( مثلا انتقاداتی مانند انتقادات سردبیر روزنامه جمهوری اسلامی از روند انتخابات و انتقادهای پس از آن وی از انحصار قدرت در دست یک جناح) نیز تحمل نخواهد کرد.( نگاه کنید به شاخ و شانه کشیدن میرسلیم برای کسانی که از دولت کنونی ایراد می گیرند).
فرهنگی
در مورد وضع فرهنگی نیز شاهدیم که وزیری فرهنگ و ارشاد اسلامی هنوز نیامده شمشیر را تیز کرده است و از اینکه مثلا وضع هنر و سینمای کشور منطبق با حکومت مذهبی کشور نیست داد سخن داده است.
 این دیگر به مرده چوب زدن است؛ و به راستی چه نوع فعالیت مثلا هنری در این فرهنگ آزاد است که کسی بیاید و بگوید که وضع آن چنان که باید نیست. هارت و پورت این «نخبه» ی اطلاعاتی خامنه ای صدای اعتراض افراد فعال در حوزه ی سینمایی کشور را در آورده است. اگر وزرای دولت احمدی نژاد در آغاز روی کار آمدن خود حتی به دروغ می گفتند که مثلا به موسیقی و آواز فولکوریک مناطق ایران توجه خواهند کرد اینها حتی از گفتن دروغ هایی از این هم کمتر، ابا دارند و بخشا از آن جهت که می خواهند بقای خود را در پست وزارت تامین کنند و کسی مخل کارشان نشود.
فساد
بخش اصلی فساد در کشور محصول تسلط دفتر خود خامنه ای و موسسات زیر نظرش و عاملین جناح وی در دستگاه های گوناگون است. رئیسی که شعارش مبارزه با فساد است به فساد کسانی و باندهایی توجه داشته که از اطرافیان خامنه ای نیستند و قرار بوده حذف شوند. نگاهی به افشاگری هایی که از سوی دستگاه قضایی پیگیری نشده است از جمله مهم ترین آنها دزدی های قالیباف نشان می دهد که افراد نزدیک به باند و جناح خامنه ای از مصونیت کامل برخوردارند. در مورد فساد این را هم باید گفت که این محسنی اژه ای یکی از تجلیات ادغام جلادی و فساد است. او در کنار فلاحیان و حسینیان، از مهم ترین عناصر سازمان دهنده ی قتل های وزارت اطلاعات و البته پیش و پس از افشای محدود این قتل هاست. در عین حال این فردی است که دست خود و بستگان اش در فراری دادن یکی از دزدها و اختلاس گران بزرگ کشور یعنی جناب خاوری رئیس بانک ملی در کار بوده است.
 حال از مجموعه ای که رئیس مجلس اش قالیباف است و رئیس دستگاه قضایی اش محسنی اژه ای و وزرای آن مشتی از دزدان و اختلاس گران و جانیان هستند چگونه می توان انتظار داشت که مثلا با فساد مبارزه کنند. آنچه گفته می شود جز مشتی وعده و وعید دروغین و پوچ چیز دیگری نیست.  
اختلافات درونی
 پیش از این و در نوشته های پیشین به این اشاره کرده ایم که نه تنها جریان محافظه کاران خود به جناح های گوناگون تقسیم می شوند بلکه جناح خامنه ای که مهم ترین جناح این جریان است نیز به باندهای گوناگون، خواه در دفتر رهبری، خواه در سپاه و خواه در اداره ی موسسات زیر نظر خامنه ای و... تقسیم می شوند. همین که قرار شده بود«دولت جوان حزب اللهی» تشکیل شود از اینجا و آنجای سپاه «متحد» صداهای نامتحدی برخاست و هر کدام خود را نماینده ای شایسته برای پست ریاست جمهوری و گرفتن مقام در حد وزیر و معاون وزیر در این دولت معرفی کردند. یادمان هست که چندین و چند پاسدار خود را برای ریاست جمهوری کاندید کردند و اگر خامنه ای بساط «جوان» بودن دولت اش را جمع و جور و به گونه ای تازه تفسیر نکرده و به همان «حزب اللهی» بسنده نکرده بود، این گونه صداها بیشتر می شد.
به برخی از این جدال ها و سروصداهای پیرامون آن در مقالات پیشین اشاره شده است اکنون نیز تنها به این توجه کنیم که چه جنگی بر سر تصرف مقام شهردار تهران بین باند چمران و زاکانی هوچی و متقلب به راه افتاد و این هر دو به یک جناح یعنی به جناح محافظه کار تعلق دارند. تازه این از نتایج سحر است!
 از سوی دیگر اینها عجالتا تقسیماتی میان خودشان صورت داده اند و به نظر می رسد که تمامی افراد موثر باندهای پیرامون خامنه ای که از آغاز فرایند انتخابات ریاست جمهوری به نفع رئیسی دست اندرکار شدند پست و مقامی گرفته اند و حوزه ای را در کنترل خود در آورده اند. این حوزه ها گرچه علیه یکدیگرند، اما در فرایند حل تضادهاشان احتمالا اتحادهایی میان برخی با برخی دیگر پدید خواهد آمد. البته همه اینها گمان شان این است که پشت شان گرم است و در عین حال از جیک و بوک یکدیگر خبرهای دقیق دارند. علائمی که بیرون زده است نشان می دهد که جنگ گرگ هایی که دولت را در چنگ شان گرفته اند می تواند بسیار شدیدتر از جدال احمدی نژاد و باندش با خامنه ای باشد.
این را هم باید اضافه کرد که بر انتقاد باندهای مسلط شده از یکدیگر و افشای یکدیگر برای مدتی می تواند سرپوش گذاشت. انتقادهایی که علیه دولت روحانی تا آنجا پیش رفت که صحبت از «ای که استخر فرح در انتظارت» نیز به میان آمد تا روحانی از ترس مرگ، خاموشی گزیند. پس از مدتی این نوع انتقادها آشکارا طرح خواهد شد و یا به گونه ای پنهان و از طریق اشخاص ثالث به بیرون درز خواهد کرد.( شاید افشای تصاویر زندان ها از جانب باندها و جناح هایی باشد که سهم کمتری گرفته اند و برای تخریب دولت رئیسی باشد). 
 مساله ی ارتباط با کشورهای امپریالیستی - شرق  یا غرب
به نظر ما هنوز به طور قطعی روشن نشده است که آیا روابط نهایی حکومت با امپریالیسم غرب خواهد بود و یا با امپریالیسم  شرق. آنچه که روشن است این است که حضرات از همان زمان دولت احمدی نژاد خواهان روابط با غرب بوده اند و نیز همان گونه که ظریف وزیر امور خارجه دولت روحانی به آن اشاره کرد «مدام به غربی ها پیام می دادند که این دولت رفتنی است و منتظر بمانید تا ما به سرکار بیاییم»( نقل به معنا). البته می توان این گونه خرابکاری ها را برای اخلال در برقراری روابط با غرب از سوی دولت روحانی و نیز زمان خریدن برای پیش بردن برخی برنامه های پنهانی نیز دانست، اما نمی توان همه چیز را به این ها فرو کاست.
حکومت ایران نفت فروش است و برای فروش نفت نیاز به مشتریان درست و حسابی دارد. این اساس نیاز حضرات به رابطه با غرب است. از سوی دیگر صنایع ایران عمدتا وابسته به غرب است و نیز تجارت عمده ی آن و امور مالی اش نیز با کشورهای غربی بوده است. این ها بخشی از معضلات است. در کنار اینها مساله ی خواست های مشخصی که امپریالیسم آمریکا و غرب از حکومت کنونی و دولت اش دارند نیز خود مساله ی مهمی است. چنانچه اینها به برجام نروند روشن نیست چه وضعی پیش خواهد آمد و غرب چگونه موضع خواهد گرفت.
و نیز نکته ی آخر اشارات مدام از درون دولت است به این است که ما نه از این راهی که آنها پیش گذاشته اند، بلکه از«راهی  دیگر» با دولت های غربی کنار خواهیم آمد و مساله ی تحریم ها را رفع خواهیم کرد. اگر فرض را بر این بگذاریم که این مانوری برای فریب غربی ها و زمان خریدن نباشد، می تواند حدس زد که اینها برنامه هایی دارند و می خواهند به برجام بروند اما در عین حال راهی را انتخاب کنند که هم بتواند توجیهی برای پایه های حزب اللهی شان در کشور و به ویژه در سپاه داشته باشند و هم برای برخی  نیروهای وابسته به اینها در کشورهای منطقه.
 از سوی دیگر علائمی همچون قرارداد با چین و نیز قراردادهایی با روسیه و نیز پشتیبانی این ها از حکومت خامنه ای نشان می دهد که چرخش هایی جدی به نفع  این دو کشور و جناح هایی که در خدمت امپریالیسم روس هستند وجود دارد. این میان البته تضادها نیز کم نیستند. مثلا کافی است که به نوع برخورد روس ها در سوریه به پاسداران و حکومت ایران و همچنین در مقابل اسرائیل نگاه کنیم تا پی ببریم که روس ها برخی اولویت های در سیاست های بین المللی شان دارند که بر مبنای آن لازم است تا آن گونه که حضرات خامنه ای و پاسداران می خواهند نتوانند روابط فی مابین را سامان دهند.
به هر صورت هم جناح های وابسته به امپریالیسم امریکا و غرب و هم جناح ها و باندهای وابسته به امپریالیسم روس و همچنین چین فعال اند و جدال میان آنها تعیین کننده ی نهایی نوکری تام و تمام خامنه ای برای امپریالیسم غرب و یا شرق خواهد بود.   
خطر پذیرش وعده و وعیدها از جانب بخشی از توده ها
وعده و وعید دادن گاه موثر است. خواه از جانب حکومت به توده های مردم باشد و خواه از جانب مردم به خودشان.
زمانی که جنگ با عراق بود بخش هایی از مردم می گفتند بگذاریم جنگ تمام شود آن وقت تکلیف خود را با اینها روشن می کنیم!
جنگ تمام شد و دوران سازندگی آغاز شد. سازندگی ای که نتایج آن ویرانی بود. امیدهای  پدید آمده نقش بر آب شد. دوران ویرانی بالاخره با شورش ها توام شد.
 دوران اصلاحات آغاز شد و بخش هایی از مردم امید به اصلاحات بستند و گفتند ببینیم این اصلاحاتی ها چه می کنند. سرانجام، اصلاحات به تنها چیزی که نینجامید، اصلاحات بود.
دوران اصلاحات تمام شد و بخش هایی از مردم فریب احمدی نژاد را خوردند و امید بستند که این «بسیجی ساده پوش» کاری برای آنها صورت دهد:«بگذاریم ببینیم این چه می کند»!
دوران احمدی نژاد جز دزدی و اختلاس و فساد به بار نیاورد. و مردم امید به روحانی بستند و وی با رای بالا انتخاب شد. این دوران نیز بی تحقق هیچ نتیجه و امیدی به پایان رسید. و این بالغ بر بیش از سه دهه می شود.  
اکنون باید ترسید که بخش هایی از مردم، آن هم پس از مبارزات بزرگ در دو دهه گذشته، فریب این جلاد خون ریز که از بیست سالگی- و یا شاید زودتر هم- یا فرزندان ملت را به قتل رسانده است و یا در قتل آنها دست داشته است را بخورند و چنین دلخوش کنند که:
 بگذاریم ببینیم که این «مبارز ضد فساد» چه می کند!
تکامل جنبش توده ها
در مقابل این روند که به هر حال از بی تفاوت ها تا برخی از توده های فعال را در بر می گیرد، روندی است معکوس از رشد بی اعتمادی توده ها به این حکومت. یعنی آنچه کارگران، کشاورزان و نیز لایه های خرده بورژوازی ایران به آن پی برده اند این است که تمامی جناح های جز به فکر دزدی، اختلاس و مال اندوزی دنبال چیز دیگری نیستند. گسترش هر روزه اعتصابات و رشد مبارزات توده ها نیز همین را نشان می دهد.
نکته ی مهم در این خصوص این است که اکثریت این اعتصابات که اکنون دیگر لایه های پایینی کارگران را در بر گرفته است برای عقب افتادن حقوق هاست. و روشن است که دادن به موقع حقوق ها مشکلاتی را که کارگران با آن درگیرند رفع نمی کند. حتی افزایش جزیی حقوق نیز با این بحران و تورم و گرانی، مرهمی بر دردها و رنج های کارگران نخواهد بود. از سوی دیگر کارگران آگاه پی می برند که حتی اگر همه چیز بر وفق مراد گردد و حقوق ها به موقع پرداخت شوند و حتی در بهترین شرایط افزایشی نسبی یابند( امری که ممکن است در پی اعتصابات کلیدی رخ دهد) تنها مشکلات کنونی شان از نظر اقتصادی کمی حل شده است اما ریشه ی استثمار کنده نشده و استبداد سیاسی و فرهنگی نیز به جای خود باقی است. از دید کارگران و اکثریت توده ها خانه از بُن  ویران است و تغییراتی در نقش ایوان نمی تواند مشکل کارگران، کشاورزان، آموزگاران، پرستاران، تولید کننده و کسبه ی خرد و زنان، جوانان، ملیت ها و مذاهب زیر ستم را رفع کند.
به این ترتیب شکل تکامل رویدادها به گونه ای است که از یک سو حکومت هر چه بیشتر رو به انحصار و استبداد خواهد گذاشت و از سوی دیگر اعتراضات و مبارزات توده ها هر چه بیشتر گسترش و عمق و شدت خواهد یافت و اشکالی توفانی و سرنگون کننده را به خود خواهد گرفت. اگر پس از 4 سال دولت احمدی نژاد با آن صدور و افزایش قیمت نفت و نبودن تحریم های این چنینی، توده ها مبارزات 88 را به رهبری خودی های حکومتی همچون موسوی و کروبی رقم زدند، این بار اما «هشتاد و هشتی» در کار نخواهد بود.  
 هرمز دامان
نیمه نخست شهریور ماه 1400
 

۱۴۰۰ شهریور ۸, دوشنبه

حزب کمونیست( مائوئیست) افغانستان بازگشت طالبان به قدرت و پیامد آن برای مردم افغانستان

 

حزب کمونیست( مائوئیست) افغانستان

 

بازگشت طالبان به قدرت و پیامد آن برای مردم افغانستان

 
سقوط کابل به‏ دست طالبان، پایان یک فاجعه و سرآغاز یک فاجعه دیگر برای مردم افغانستان است. توگویی افغانستان سرزمین تکرار فاجعه‏ هاست و این مردم محکوم به درد و رنج بی‏ پایان هستند. ترس و بی‏ اعتمادی و بهت و سردرگمی بر فضای جامعه حاکم است. نگرانی از آینده ی تیره ‏و تار، هر گونه امید و شوروشوق را از مردم گرفته ‏اند. اکثریت مردم افغانستان در فقر شدید به سر می‏ برند و آواره‏ گان که در اثر جنگ بی ‏خانمان شده ‏اند، در گرسنگی کامل روزو شب‏ شان را سپری می‏ کنند. سیل عظیمی از جوانان، درس، مدرسه، دانشگاه و خانه‏ هایشان را رها کرده‏ اند و به ‏سمت ایران به ‏راه افتاده‏ اند، به این امید ‏که از راه ترکیه خود را به اروپا برسانند. تعدادی از خانواده‏ ها در مرز مشترک پاکستان و افغانستان گیر افتاده اند و آن‏هایی هم که به شهرهای پاکستان رسیده ‏اند در مساجد، سالن های عروسی، هتل‏ و در فضای باز خیمه زده‏ اند.
 امپریالیسم و ارتجاع که مسبب این مصیبت عظیم برای خلق افغانستان گردیده‏ اند، خود در حال ترمیم شکست‏ ها و خوشه‏ چینی پیروزهایشان هستند. امپریالیسم امریکا در حال بیرون کردن کارمندان امنیتی- سیاسی شان از افغانستان هستند و ادعا می‏ کنند که تمام افغانستانی‏ هایی را که با آن‏ها همکاری کرده اند، از این کشور خارج خواهند کرد. آنها نه ‏تنها موفق به تحقق ادعای خود نشدند، بلکه فاجعه ای بزرگ را هم برای خلق افغانستان و هم برای نیروهای اشغالگر امریکایی رقم زدند.
طالبان در این میان سرمست از پیروزی و فتح افغانستان در حال چانه ‏زنی درونی بر سر تقسیم قدرت و غنیمت هستند و هر کدام در تلاش ‏اند تا از این فتح و پیروزی چیز از قدرت و نعمت نصیب‏ شان شود. صف‏ بندی و دعواهای پنهان و جنجال‏ های آشکار بر سر کسب موقف و چوکی ادامه دارد. با وجود که روزها از فتح کابل به دست طالبان می‎‏ گذرد، اما آن‏ها قادر به ایجاد حکومت‏ شان نگردیده اند. این امر قبل از هر چیز بیان این است که طالبان با موانع بزرگ فرا راه ایجاد امارت شان روبه ‏رو هستند. بقایای نیروهای دست‏ نشانده عمدتا در تلاش حفظ جان‏ شان هستند. تعدادی در روستا و شهرها خود را پنهان کرده ‏اند و تعدادی هم که فرصت فرار یافته اند به خارج رفته اند و یک تعدادشان هم به دره ی پنجشیره پناه برده ‏اند و گویا برای مقاومت آماده می ‏شوند و بالاخره تعدادی هم در معیت عبدالله و کرزی با استفاده از عفو عمومی طالبان در صدد کسب موقعیت و جایگاه در امارت اسلامی هستند.
رژیم دست نشانده بعد از بیست سال تحت حمایت باداران امریکایی‏ شان ظرف چند هفته فروپاشید و به این ترتیب  پروژه  دولت- ملت‏ سازی تحمیلی امپریالیستی به مضحکه ی تاریخ بدل گشت. سقوط رژیم دست ‏نشانده، تنها شکست نوکران حقیر بومی (افغانستانی) امپریالیسم نیست، بلکه به ‏معنی شکست سیاسی – نظامی و ایدئولوژیکی بزرگ امپریالیسم امریکا و متحدین اش نیز هست. سردمداران کشورهای امپریالیستی به ‏خصوص امریکا و انگلیس در تلاش ‏اند، تقصیر این شکست نظامی- سیاسی را به دوش حزب رقیب و نیز به‏ حساب بی‏ کفایتی نوکران ‏شان در افغانستان بیاندازد و از این تحقیر و شکست برائت جویند. اما این تلاش ‏های مذبوحانه ره به جای نمی‏ برند و این ورشکستگی سنگین اخلاقی و ایدئولوژیک - سیاسی برای امپریالیسم امریکا قابل ترمیم نیست. بسیار از رژیم ‏های پوشالی زمانی که بادار، پشت‏ شان را خالی کردند، سقوط نمود اما سرعت فروپاشی و سقوط رژیم دست‏ نشانده در افغانستان بسیار دراماتیک و غافلگیر کننده بود. شکست امریکا از سقوط رژیم دست‏ نشانده در کابل تا انفجار در میدان هوایی کابل به شکل تراژیک به‏ پایان رسید. انفجار میدان هوایی کابل منجر به کشته شدن ۱۵۰ نفر و ۲۰۰ زخمی شدند که از این  میان ۱۳ نیروی دریایی امریکا و ۲۸ هشت طالب نیز کشته شده ‏اند.
شکست امپریالیسم امریکا بی‏ شباهت به شکست شوروی و انگلیس در این کشور نیست و همان گونه که سرنوشت حقیرانه اشرف‏ غنی بی ‏شباهت به سرنوشت نجیب‏الله و شاه شجاع نبوده است.
امپریالیسم امریکا در صدد گرفتن مجوز حضور هوایی و حضور در فرودگاه کابل است و نمی‏ خواهد که این ظرفیت اطلاعاتی و جاسوسی را از دست بدهد. میدان هوایی کابل و فضای افغانستان هنوز در اشغال نیروهای اشغالگر امریکایی و متحدین اش قرار دارد. توافقات پشت ‏پرده میان طالبان و امپریالیسم امریکا جریان دارد. نشست ملا عبدالغنی برادر با رئیس سازمان اطلاعات امریکا (CIA) نیز حکایت از این گفتگوهای پشت پرده دارد. خروج کارمندان امنیتی، اطلاعاتی و سیاسی امریکا از کابل به ‏معنی پایان اشغال نظامی افغانستان است، اما به ‏معنی پایان نفوذ امپریالیسم امریکا و سایر امپریالیست‏ ها در افغانستان نیست. این امر زمانی بیشتر آشکار می‏شود که طالبان در حکومت فراگیر‏شان چهره ‏هایی مانند عبدالله عبدالله و حامد کرزی و یا سایر افراد رژیم پیشین را در امارت شان شرکت دهند و نهادهای اداری و نظامی رژیم دست‏ نشانده را احیا کنند.
سلطه سریع و غافلگیرکننده طالبان سبب وحشت و حیرت مردم افغانستان گردید. صحنه‏ های تکان دهنده از هجوم مردم به میدان هوایی کابل،  فرار به سمت کشورهای ایران و پاکستان و آسیای میانه و چندی قبل فرار از ولسوالی‏ها و شهرها به سمت کابل همه نشان از هراس و وحشت مردم افغانستان از طالبان دارد. مردم افغانستان این بار اغفال نشدند زیرا شناخت از چهره ی طالبان و امارت‏ شان داشتند. به ‏همین دلیل طالبان تلاش می‏ کنند تا با برخوردهای «بزرگ منشانه»، حمایت مردم و رضایت آن‏ها را به دست آورند و از هراس مردم بکاهند. عفو عمومی طالبان و نوید حکومت فراگیر نیز از هراس طبقات متوسط، روشنفکران و کارمندان رژیم پیشین نکاسته ‏اند. زنان و اقلیت‏ های ملی از عرصه ی سیاسی کنار گذاشته شده ‏اند و آزادی‏ های زنان و فعالان رسانه ‏ها بیشتر از سایر اقشار جامعه محدود شده و ضربه دیده ‏اند. هشتاد درصد رسانه ‏ها بسته شده ‏اند و زنان تقریبا در اکثر ادارات دولتی و غیردولتی جز شفاخانه ‏ها دیده نمی‏ شوند. با این همه اما وعده ‏های طالبان طبقات ارتجاعی بورژوا کمپرادور و مقامات رژیم پیشین را به‏ سمت آن‏ها متمایل کرده ‏اند. طالبان نه‏ تنها در تلاش‏ اند که کارمندان و مقامات رژیم سابق را حفظ و راضی کنند، بلکه در صدد است رضایت امپریالیسم امریکا و متحدین اش را نیز به ‏دست آورد و خود را تا سرحد قابل قبول برای جهانیان عرضه کند و چهره کریه و زشت گذشته ‏شان را بپوشانند. اما این سرخ ‏آب و سفیدآب نمی ‏تواند ماهیت طالبان را تغییر دهد.
بعضی از افراد لیبرال و تکنوکرات‏ هایی که قبلا در دستگاه رژیم دست‏ نشانده قرار داشتند، تحت تاثیر عفو عمومی طالبان و ایجاد حکومت فراگیرشان، آمادگی خدمت به امارت‏ اسلامی را اعلام کرده اند. در این میان چهره‏ های شوونیست و تکنوکرات تمایلی بیش از دیگران نشان می ‏دهند و در تلاش ‏اند پایه ‏های حکومت طالبان را استحکام بخشند. به ‏نظر آن‏ها طالبان می ‏تواند حکومت مرکزی بر محور شوونیسم پشتون را مستحکم کند. اما افراد و مقامات رژیم دست‏ نشانده از ملیت ‏های تحت ستم در امارت اسلامی بیشتر احساس ترس و بیگانه‏ گی دارند. هرچند که آن‏ها با دودلی نیز آماده‏ اند تا در خدمت حکومت طالبان قرار گیرند، منتها به شرط آن که طالبان آن‏ها را در حکومت‏ شان سهیم سازند. این جمع مزدور که سنگ نمایندگی ملیت‏ های تحت ‏ستم را به سینه می ‏زنند، فقط سهم در حاکمیت برایشان مهم است اما برای شان مهم نیست این سهم در رژیم دست‏ نشاندهِ جمهوری اسلامی اشرف ‏غنی باشد و یا امارت اسلامی ملا عبدالغنی.
طالبان از حکومت همه‏ شمول و فراگیر حرف به میان می ‏آورد، حرفی که در طول بیست سال ورد زبان حکومت ‏های دست‏ نشانده کرزی و  اشرف ‏غنی نیز بود. بسیاری این را به معنی تغییر در رفتار طالبان و هوشیاری آن‏ها تعبیر کرده اند. شک نیست که طالبان در این مدت ده سال تغییراتی در دیپلماسی‏ شان با کشورهای امپریالیستی جهان و کشورهای منطقه و تغییراتی در شیوه ی برخورد و رفتارشان با مخالفین داخلی و مردم افغانستان به وجود آورده اند. اما همان‏ گونه که ذبیح الله مجاهد گفت، تغییری در اصول و اعتقادات ‏طالبان به‏ وجود نیامده است. در یک دهه گذشته طالبان روابط با کشورهای امپریالیستی و ارتجاعی منطقه ایجاد کرده اند و در این عرصه نیز تجاربی کسب کرده ‏اند. به‏ خصوص بعد از تشکیل دفتر قطر و ایجاد روبط رسمی با کشورهای جهان مهارت و هوشیاری دیپلماسی‏ شان افزایش یافته است. از طرف دیگر در این مدت بیست سال نفوس شهرهای افغانستان افزایش یافته و نسل تحصیل‏کرده کشور بیشتر شده‏ اند. طالبان برای حفظ روابط با این کشورها و جلب کمک ‏های امپریالیستی و کشورهای منطقه از سویی ناگزیر از تعدیل در رفتارشان هستند و از سویی هم مجبوراند از فرار بیشتر نیروهای متخصص و کادرهای سیاسی و اداری جلوگیری کنند. 
طالبان هم مانند رژیم قبلی نمی‏ تواند تغییر در وضعیت اقتصاد کشور به میان آورد و در نتیجه استحکام پایه‏ های حکومت ‏شان هم بدون انکشاف اقتصاد ممکن نیست. آن‏ها اقتصاد معتاد و بوروکراسی فساد را از رژیم قبل به ارث برده‏ اند و ممکن نیست بدون کمک‏ های کشورهای امپریالیستی و منطقه امورات شان را حتی به صورت نیم‏ بند از پیش ببرند. دلیل دیگر وابستگی اقتصاد رژیم طالبان به کشورهای خارجی عدم درآمد و عایدی کافی داخلی و ویرانی زراعت و صعنت کشور است. طالبان نمی‏ تواند به خلاقیت و نیروهای توده ‏ها تکیه کند و به همین دلیل اداره سیاسی و اقتصادی به وسیله  ی آن‏ها با اداره ی رژیم دست نشانده تفاوت ماهوی نخواهد داشت.
طالبان در این مدت بیست سال شعار اصلی‏ شان پایان اشغال و ایجاد حکومت بر مبنای شریعت اسلامی بوده است. حالا که فرصت ایجاد حکومت اسلامی فراهم آمده است، از نظر آن‏ها اساس حکومت آینده‏ شان دو چیز است اسلامی و افغانی.
منظور طالبان از حکومت اسلامی و یا امارت اسلامی مبتنی بر قرائت سفت و سخت آن‏ها از شریعت است. این‏گونه قرائت تندورانه از اسلام مبنای حکومت تئوکراتیک آن‏ها خواهد بود که نتیجه ‏ی آن وضع قوانین سختگیرانه اسلامی در تمامی ابعاد جامعه است و در نتیجه آزادی ‏های اجتماعی، سیاسی و فرهنگی بخشی بزرگ از جامعه را سلب خواهند کرد. زنان، فعالین سیاسی - اجتماعی، احزاب و گروه ‏های سیاسی در امارت اسلامی طالبان از آزادی محروم می‏ شود و هیچ جایی برای دگراندیشان و کمونیست‏ ها در جامعه نخواهد بود. طالبان تلاش می‏ کنند خاموشی سیاسی و فرهنگی را بر جامعه تحمیل کنند. جماعت که همان مسلمانان است باید از امیرشان اطاعت کنند. به‏ همین دلیل شیخ جای روشنفکر را و جماعت جای حزب سیاسی را می‏ گیرد. جدا از گروه‏ ها  و احزاب دموکراتیک که  زمینه ی فعالیت ‏شان از میان خواهد رفت، احزاب اسلامی و جهادی سابق نیز فعالیت قانونی نخواهند داشت. این محدودیت ‏ها و سلب آزادی جامعه منجر به ‏عکس‏ العمل و مقاومت علیه طالبان خواهد شد. طالبان در مواجه با نسل جوان تحصیل کرده و گروه‏ ها و اقشار اجتماعی کشور برخورد متضاد خواهند داشت. از یک طرف به ظرفیت و تخصص آن‏ها در عرصه ‏های اداری - سیاسی جامعه نیاز دارند و از طرف دیگر  دگماتیسم طالبانی مانع جدی این آزادی ‏ها خواهد بود و این خواست ‏ها و مبارزات نسل جوان و گروه ها را با خشونت سرکوب خواهد کرد.
اصل دیگر طالبان، افغانی بودن است که در حقیقت همان شوونیسم ملیتی غلیظ طالبانی است. طالبان زیر نام وحدت اسلامی، مطالبات و خواست‏ های ملیت‏ های تحت ‏ستم را بر نمی ‏تابند و آن را خلاف اسلام می‏ دانند. هرچند طالبان این‏ بار تعدادی از فرماندهان برجسته و ملاهایی در سطح رهبری از میان ازبک ‏ها و تاجیک ‏ها و هزاره ‏های سنی افغانستان به خدمت گرفته اند اما همه این موارد سبب نمی‏ شود که طالبان قدرت سیاسی را به صورت مطلق به دست طبقات حاکمه پشتون متمرکز نکند؛ امری که منجر به تضادها و نفاق ‏های ملیتی بیشتری خواهد شد.
چالش دیگر را که طالبان با آن مواجه ‏اند اختلاف درونی میان شاخه‏ های متعددشان است که با مسایل قومی هم گره خورده است. رژیم اشرف غنی به ‏طور یک ‏جانبه و عقده ‏مندانه قدرت را به دست غلجایی‏ ها متمرکز کرده بود و این یکی از عوامل اختلاف درونی رژیم اشرف غنی و از عوامل سقوط آن گردید.
در میان طالبان دسته ‏های متعددی وجود دارد که از میان آن‏ها شورای کویته تحت رهبری مولوی هیبه الله - ملا عبدالغنی و شورای پشاور تحت رهبری سراج الدین حقانی دو شاخه عمده طالبان را تشکیل می‏ دهند. هرچند که از گروه ملامنصور و گروه ملایعقوب نیز سخن گفته می‏ شود. بنابراین مهم ‏ترین چالش فرا راه امارت اسلامی طالبان اختلاف میان گروه‏ های متعدد طالبان از یک طرف و اختلاف میان صفوف و سطح رهبری طالبان از طرف دیگر است. طالبان، جریان اصلی و سنتی تحت رهبری ملا عبدالغنی برادر - ملا هبیت الله درانی هستند و تضادهای اینان با گروه حقانی تحت رهبری سراج‏الدین حقانی و خلیل حقانی که غلجایی هستند آشکار است. اولین مفهوم حکومت همه‏ شمول طالبان قبل از همه تقسیم قدرت میان خودشان هستند. زیرا رهبری طالبان عمدتا به سه ولایت کندهار، هلمند و ارزگان خلاصه می‏ شود.
چالش‏ های دیگر که طالبان با آن مواجه ‏اند سهیم کردن اقوام و ملیت ‏های دیگر در قدرت است. تعدادی نیروهای رژیم پیشین در پنجشیر تحت فرماندهی احمد مسعود گرد آمده ‏اند و آن‏ها خواهان سهم در قدرت سیاسی هستند. علاوه بر پنجشیر، نیروهای اردو و پلیس و امنیت ملی رژیم دست نشانده همراه با تجهیزات ‏شان در سراسر کشور پراکنده هستند. جمع ‏آوری این تسلیحات معضل دیگر پیش ‏پای طالبان است. انفجار مهیب میدان هوایی کابل ناتوانی طالبان را در تامین امنیت آشکار ساخت و بنابراین آن‏ها عملا با گروه داعش درگیر هستند.
از نظر بیرونی، حکومت طالبان تحت فشار کشورهای امپریالیستی و ارتجاعی منطقه قرار دارد و مسئله ی به رسمت شناختن طالبان از سوی این کشورها هنوز روشن نشده است. وزیر خارجه ی پاکستان در سفرهای خود به کشورهای آسیای ‏میانه و ایران در تلاش است که حکومت طالبان از سوی این کشورها به رسمت شناخته شود و یک حکومت منزوی باقی نماند. ماهیت حکومت طالبان را رسمیت و یا عدم رسمیت کشورهای امپریالیستی و ارتجاعی جهان تغییر نمی‏ دهد. امارت اسلامی مورد تاکید امریکا و جامعه جهانی هم یک امارت تئوکراتیک و ضدانسانی خواهد بود و در ضدیت با منافع توده ‏ها و طبقات محروم جامعه افغانستان قرار خواهد داشت. منافع و رهایی توده ‏های مردم افغانستان فقط با انقلاب دموکراتیک نوین حل خواهد شد، زیرا در آن صورت است که دشمنان خلق افغانستان امپریالیسم، بورژوا کمپرادور و فئودالیسم سلطه ‏شان بر زندگی و حیات مردم افغانستان به ‏پایان خواهد رسید.
 شکست امپریالیسم امریکا در افغانستان، ورشکستگی نظامی- سیاسی و ایدئولوژی- اخلاقی امپریالیسم را به نمایش گذاشت و پروژه دولت- ملت‏ سازی تحمیلی امپریالیستی به ناکامی رسید. این امر در زدودن توهم نسبت به برنامه ‏های امپریالیستی و ارتجاعی و در توسعه روحیه مبارزاتی در افغانستان نقش مهمی خواهد داشت. از طرف دیگر امارت تئوکراتیک و خشن طالبان بخش زیادی از مردم جامعه را به ناگزیر به صف مبارزه سیاسی علیه آن‏ها خواهد کشاند. به ‏همین دلیل فرصت و چالش‏ های پیش‏ آمده فرا راه مبارزه ی انقلابی و حزب ما را باید به گونه ای درست شناسایی و تحلیل کرد تا از یک طرف از خطرات و ضربات جلوگیری کنیم و از طرف دیگر از این روحیه ضد طالبانی وسیع اجتماعی، در خدمت ارتقاء مبارزه انقلابی بهره ببریم.

6 سنبله 1400

۱۴۰۰ شهریور ۲, سه‌شنبه

درباره برخی مسائل هنر(19) هنر و مخاطب

 

درباره برخی مسائل هنر(19) 

هنر و مخاطب

طبقه ی کارگر و توده های زحمتکش در آثار هنری(ادامه)
در بخش پیش پاره ای از نمونه های ادبی برخی از کشورها در قرن نوزدهم را که به شرایط زندگی، احساسات و عواطف، درگیری ها و مبارزات دهقانان و کارگران و دیگر زحمتکشان علیه استثمار و ستم می پردازند، از نظر گذراندیم. همچنین به ادبیات و سینمای روسیه که در نیمه نخست قرن بیستم  اوجی را از سر گذراند اشاره ای کردیم، اینک به برخی دیگر از کشورها و جنبش های هنری می پردازیم.   
آمریکا
در آمریکا برجسته ترین هنرمندان که یا کمونیست و یا متمایل به جریان های دموکراتیک و چپ  بودند به طبقه کارگر و زحمتکشان پرداختند. در ادبیات آمریکا نویسندگانی همچون جک لندن (پاشنه آهنین)، جان اشتاین بک( خوشه های خشم)،هوارد فاست( اسپارتاکوس) آپتون سینکلر( جنگل)،همینگوی( داشتن و نداشتن، مرد پیر و دریا، زنگ ها برای که به صدا در می آید) و کن کیسی (پرواز برفراز آشیانه فاخته )و بسیاری دیگر، آثار خود را به بازنمایی زندگی و مبارزات کارگران و زحمتکشان اختصاص دادند. 
در سینمای این کشور نیز هنرمندانی همچون جان فورد(خوشه های خشم 1940، دره ی من چه سرسبز بود و جاده تنباکو هر دو 1941) چارلی چاپلین( عصر جدید 1936، جویندگان طلا 1925، دیکتاتور بزرگ 1940، روشنایی های شهر 1931) و بسیاری دیگر در مورد زندگی کارگران و زحمتکشان و تهیدستان فیلم ساختند.(1)
 بد نیست اشاره کنیم که بخش قابل توجهی از فیلم هایی که به طبقه ی کارگر و مبارزات وی پرداخته اند بیش از همه به شرایط سخت کار و زندگی کارگران معدن و مبارزات شان توجه کرده اند. جز فیلم  دره ی من چه سر سبز بود، فیلم های آمریکایی مولی مگوایرز (مارتین ریت1970)، مت وان (جان سیلس 1987) و سرزمین شمالی (نیکی کارو 2005 ) نیز از زمره  چنین آثاری است.(2)
از فیلم های دیگری نیز می توان نام برد که به زندگی محرومان و ستم دیدگان جنسی و نژادی پرداخته اند و ناقد تبعیض بوده اند؛ مانند هیولا (پتی جنکینز 2003 ) که به ستم بر زنان و چگونگی قربانی شدن آنها در جامعه ی سرمایه داری و کشیده شدن بخشی از آنها به تن فروشی و جنایت( و البته انتقام جویانه از مردان) توجه می کند و تاریخ مجهول آمریکا( تونی کی 1998) که به ستمگری نژادی در آمریکا می پردازد.
 به طور کلی اوج رشد ادبیات و سینمای کارگری، پیشرو، مبارز و دگرگونی طلب آمریکا در نیمه نخست قرن بیستم  تا پایان دهه ی پنجاه است. این دوره در عین حال مقارن است با بحران اقتصادی آمریکا در 1933- 1929 و رشد مبارزه طبقاتی بین طبقه ی کارگر و طبقه ی سرمایه دار امپریالیست آمریکا و نیز جنگ جهانی دوم و اثرات پس از آن بر روان، احساس و عاطفه طبقات گوناگون جامعه. همچنان که مراکز ثقل مبارزه طبقاتی همواره در حال تغییر است، مراکز پیشرو هنری و ادبی نیز مدام تغییر می کند.
 به این نکته نیز که در مورد آن بارها صحبت شده است باید اشاره کرد که هنر در کشورهای امپریالیستی اساسا در دست سرمایه داران امپریالیست و در کشورهای زیر سلطه در دست سرمایه داران بوروکرات- کمپرادور( و در بخشی از این کشورها به همراه این طبقه، فئودال - کمپرادورها) است و این طبقات تسلطی همه جانبه بر آن دارند و به اشکال گوناگون جهان بینی خود را در زمینه های گوناگون اقتصادی، سیاسی، فرهنگی، طبقاتی، جنسیتی، نژادی، قومی و مذهبی تبلیغ و توده های مردم را در چارچوب این جهان بینی زندانی می کنند، اما این به این معنا نیست که مفرهایی باز نمی شود و یا وجود ندارد که اشکالی از جهان بینی پیشرو که ضد جهان بینی حاکم است بروز کند و تبلیغ شود. این مساله در مورد هنر که محدودیت های اعمال شده در مورد آن عموما کمتر از سیاست است بیشتر امکان پذیر می گردد.
سینمای نوآر
در اینجا باید از سینمای نوآر آمریکا در دهه های چهل و پنجاه یاد کرد. بسیاری از سینماگران کمونیست در این گونه ی سینمایی کار کردند و برخی از آثار ماندنی را به وجود آوردند. همچنین ده ها تن از همین فیلم نامه نویسان( از جمله مشهورترین آنها دالتون ترومبو) و فیلم سازان بودند که مشمول تصفیه های مرتجعانه و کثیف مک کارتی و بورژوازی امپریالیست آمریکا در دهه ی 50 قرار گرفتند.
  این سینما فضای تیره و تاریک زندگی کنونی در کشورهای سرمایه داری را نشان می داد. جایی که پول و ثروت حکمفرمایی می کند و قدرت و فساد و حرص و آز و ظاهرپرستی و دورویی و فریب و دسیسه و نیرنگ و ریا و شیادی و تقلب و جنایت، جنایت برای پول و ثروت، حرف اول را می زند. قهرمانان اصلی این فیلم ها بیشتر از رده پایین خرده بورژوازی و طبقه ی کارگر بودند که در قالب افراد رده ی پایین ادارات و شرکت ها و کارخانه ها و غیره تصویر می شدند. افرادی که عموما در شرایطی اسارت بار محصور بودند و موقعیت پایین اجتماعی داشتند و در سنجش موقعیت مالی و اجتماعی خویش با موقعیت سرمایه داران قرار می گرفتند و بسی از آنها می خواستند از وضع خود کنده و به طبقات بالا بپیوندند. پایان بیشتر این آثار رنج آور و تلخ بود.( جدا از برخی مشخصه ها، وجود زنان«افسونگر» و« شیطان صفت» را نیز به پاره ای از فیلم های این گونه سینمایی نسبت داده اند که قابل ارزیابی و نقد است اما در چارچوب بررسی ما قرار نمی گیرد.)(3) 
در مجموع، این سینمایی بود افشاگر بخشی از فقر، فساد و تباهی روانی و جنایاتی که سرمایه داری می آفریند و بنابراین ماهیتا بر ضد طبقه ی حاکم سرمایه دار، ضد نظام و جامعه ی سرمایه داری. اگر به جای جامعه و نظامی اقتصادی- اجتماعی ای که این سینما آن را نقد و نفی می کند، آنچه را که مورد نیاز، ممکن و  کمال مطلوب است، جایگزین کنیم به چیزی جز جامعه و نظام سوسیالیستی نخواهیم رسید.
مشهورترین هنرمندانی که در این گونه ی سینمایی فیلم ساختند و برخی از آنها یا کمونیست بودند و یا گرایش دموکراتیک و پیشرو داشتند عبارتند از روبرت سیودمارک (آدمکش ها 1946)، بیلی وایلدر(غرامت مضاعف 1944)، فریتس لانگ( تعقیب بزرگ 1953)، هیچکاک (بدنام  1946)، جان هیوستون( شاهین مالت 1941 و جنگل آسفالت1950)، استانلی کوبریک( کشتن 1956) ، ژول داسن(ریفیفی 1955)، اورسن ولز( نشانی از شر 1958). رابرت راسن، هنری هاتاوی و ادوارد دیمیتریک نیز از دیگر فیلسمازان چپی بودند که در این گونه، فیلم ساختند. برخی از اینها جزو افراد لیست سیاه مک کارتی بودند و در دادگاه های ضد کمونیستی به محاکمه کشیده شدند.
هیچکاک
 هیچکاک «جنایی ساز» که نقش وی در تکامل برخی از وجوه شکلی و تکنیک و«تعلیق و دلهره» و مسائلی از این دست در سینمای اش، برجسته و تا حدودی هم (درست و یا نادرست) به این دلایل مشهور است، در برخی از آثار خود مستقیما به طبقه ی کارگر و لایه های زیر ستم نظام سرمایه داری می پردازد. خرابکار(1942) که از دیدگاه موضوع این مقاله می تواند یک نمونه به شمار آید، از زمره ی این آثار است.
 شخصیت اصلی فیلم یک کارگر کارخانه است که پس از بروز انفجاری در کارخانه و کشته شدن یکی از همکاران اش در مظان اتهام قرار می گیرد و به ناچار در پی عاملین این جنایت که توطئه گران بورژوازی فاشیست هستند، به جستجو می پردازد. در فرایند این جستجو، دو طبقه ی کارگر و بورژوازی مقابل هم صف آرایی می کنند و این صف آرایی در صحنه های پایانی به اوج خود می رسد؛ جایی که کارگر فیلم به عنوان نماینده ی این طبقه مستقیما در کاخ سرمایه داران و مقابل سرمایه داران صاحب قدرت قرار می گیرد.
 در عین حال در این اثر یک روشنفکر مسن و دنیادیده که نابیناست نقش پناه دهنده و پشتیبان معنوی کارگر را بازی می کند. صحنه ی کارگران سیرک( یا بازیگران و در واقع هنرمندان عجیب) و رابطه آنها با کارگر قهرمان فیلم، مجادله میان آنها و بالاخره پشتیبانی آنها از وی و در همین حال دگرگون شدن دیدگاه زن تحصیل کرده نسبت به کارگر فیلم در همین صحنه (کارگران سیرک علیرغم برخی جدل ها، تشخیص می دهند که کارگر ما بیگناه است اما زن تحصیل کرده به سختی به این باور می رسد!و این جدا از شکل دادن تضاد بین دو قهرمان مرد و زن داستان و جذاب و پر کشش کردن فیلم، این معنا را نیز در خود دارد) یکی از صمیمی ترین و گیراترین بخش های این فیلم است.
به شکلی دیگر، این تقابل طبقاتی بین دو موقعیت و شرایط  زندگی در فیلم مارنی(1964) نشان داده می شود. زندگی سرمایه دار فیلم ( و این از جمله معدود فیلم های هیچکاک است که یک خانواده سرمایه دار خوب هم، به جز یک زن در خانه ی بورژواها که محرک رفتار نادرست اش «حسادت» به نظر می رسد، در فیلم تصویر می شوند) در مقابل زندگی گذشته ی مارنی. در این فیلم زمانی که از محیط زندگی مجلل، مرفه، آسوده و آرام بورژوازی دور می شویم و به محیط فقیرانه ی محل زندگی مارنی می رسیم( و این انتقال از یک طبقه به طبقه ی دیگر بسیار مهم است)، تقابل دو محیط  و شرایط زندگی کاملا ملموس و برجسته می شود. مادر مارنی که زنی رنجدیده و زیرستم بوده و برای گذران زندگی به تن فروشی رو آورده است، تجلی بخش مهمی از وضع عموما رنجبار زنان زحمتکش و بی چیز است. وضع روان پریش مارنی و ناتوانی و یا شاید تمایل ناهشیارانه ی وی برای یاد نیاوردن گذشته خویش محصول این زندگی و ستمی است که بر زنان طبقه ی کارگر و زحمتکش رفته و می رود.
 اشاره کردیم که قهرمانان آثارهیچکاک عموما از میان لایه های پایین خرده بورژوازی، کارمندان ساده ادارات، کارآگاه های خصوصی، مامورین ساده ی پلیس و کلا مردم عادی انتخاب می شوند. انتخاب این گونه افراد (و نیز تا حدودی گونه ی جنایی و یا شبه معمایی) هم یک وجه تجاری دارد و هم یک وجه ایدئولوژیک - سیاسی.
 در مورد وجه تجاری باید گفت که فیلم باید بفروشد ونه تنها هزینه های خود را جبران کند بلکه باید به سرمایه گذار سود برساند. بسیاری از تماشاگران سینما هم از میان طبقات میانی و پایین هستند و بنابراین باید آنها و زندگی آنها در فیلم ها تصویر شوند تا فیلم بتواند تماشاگران بیشتری جذب کند و به فروش قابل توجهی دست یابد. این مورد نه تنها در مورد هیچکاک بلکه در مورد بسیاری از هنرمندان که در زمینه سینما کار می کنند، راست در می آید.
 وجه ایدئولوژیک - سیاسی نیز عبارت است از انتخاب قهرمانان از میان طبقات زحمتکش و زیرستم و نقد طبقه و جامعه ی حاکم. در آثار هیچکاک، طبقه ی سرمایه دار استثمارگر و قدرت پرست عموما فاسد، دسیسه چین و پست نشان داده می شود( گرچه در برخی از فیلم ها همچون مارنی در کنار سرمایه داران استثمارگر و حسابگر، سرمایه داران خوب و پرعاطفه نیز وجود دارند و یا این نکته هست که اغلب سرمایه داران بد در فیلم ها را سرمایه داران فاشیست - و نه سرمایه داران لیبرال - تشکیل می دهند) و تقابل های اصلی بین طبقات رده پایین و زحمتکش با این طبقات است که عموما در چارچوب یک داستان شبه جنایی، معمایی، جاسوسی و روانشناسی شکل می گیرد و پیش می رود.
قهرمانان اصلی فیلم هایی که در بالا از وی نام بردیم و نیز فیلم هایی مانند سرگیجه( 1958) که وصف اسارت دو فرد معمولی، در چرخه ای احساسی- عاطفی و شکست، مرگ و درماندگی مقدری است که یک بورژوا( و در واقع نظام اجتماعی سرمایه داری) با توطئه خود برای آنها به وجود می آورد و آنها را «ابزار» و«قربانی»( به نقل از جودی یکی از شخصیت های فیلم) نقشه ی پلید خود می سازد، روانی(1960) که بخش نخست آن به تضاد و تقابل طبقات فقیر و پولدار می پردازد، حیاط پشتی (1954) که جدا از کنجکاوی در محیط زندگی مردم معمولی طبقات پایین و نوع شرایط زندگی شان به ویژه در مساله ی پیوند و دلبستگی و اشکال گوناگون و متضاد از علاقه و عشق در میان شان، وحدت و تقابل علائق و عواطف قهرمان فیلم که جزو ندارها به حساب می آید با زنی دلبسته به او که گرایش ها و دلبستگی های خرده بورژوایی دارد را نیز به عنوان یکی از تم های فیلم در خود دارد- و  مرد عوضی (1956) که تفاوتی آنچنانی با اسکاتی قهرمان سرگیجه در اسارت و درماندگی اش در نظام موجود ندارد و... عموما از همین طبقات و گروه های اجتماعی هستند. موجودات مال پرست، پلید، جاه طلب، توطئه گر و جنایتکار بیشتر فیلم ها نیز عموما به طبقه ی سرمایه دار فاشیست و گاه لیبرال تعلق دارند. مضمون اصلی بسیاری از این آثار مبارزه ی طبقاتی است که از خلال   شرایط زندگی دو طبقه، احساسات و عواطف، موقعیت ها و درگیری های شان با مسائل پیش نشان داده  است. این را هم اشاره کنیم که گرم ترین و زیباترین دلداده گی ها در بیشتر فیلم های هیچکاک که عموما در فضای سرد و زشت توطئه و پلیدی و جنایت شکل می گیرند و رشد می کنند، در میان افراد طبقات پایین و میان درستکارها است. بدنام یکی از شاخص ترین آنهاست.
در یک داوری کلی، هیچکاک بسیار بیش از آنکه در سمت بورژوازی لیبرال و یا خرده بورژوازی مرفه باشد، در سمت طبقه کارگر و لایه های پایین و میانی خرده بورژوازی است و مخاطبین اصلی فیلم هایش نیز بیشتر این طبقات هستند(ما بیشتر فیلم های مهم وی در دهه های سی و چهل و پنجاه را در نظر داریم).
آلمان  
برجسته ترین هنرمند آلمان و نماینده هنری طبقه کارگر در قرن بیستم، برتولت برشت است که نه تنها نویسنده ی نمایشنامه و رمان، شاعر و کارگران تئاتر است بلکه یک نظریه پرداز و دیالکتیسین بزرگ نمایش و به طور کلی هنر است. ما در این مقالات به طور جسته و گریخته به برخی از نظرات وی اشاره کرده ایم و از آثار وی نام برده ایم و در ادامه ی مقالات نیز به وی خواهیم پرداخت.
فریتس لانگ نیز از زمره ی فیلمسازان برجسته این کشوراست که برخی از شاهکارهای سینما در قرن بیستم از جمله متروپولیس( 1927) را ساخته است. فیلم تعقیب بزرگ نیز که به تقابل یک کارگاه معمولی با باندهای بورژواها و پلیس های فاسد آن ها می پردازد چنانکه اشاره کردیم از ساخته های همین فیلمساز است.
ایتالیا- نئورئالیسم
شاید یکی از کشورهایی که در آثار هنری و ادبی بیشترین توجه به زحمتکشان و طبقه ی کارگر و مبارزه طبقاتی شده است ایتالیا باشد. بخشی از ادبیات و هنر ایتالیا به ویژه رمان، داستان و فیلم بازگوکننده و تصویرگر زندگی و مبارزه ی طبقه کارگر و دیگر طبقات زحمتکش و زیرستم است. آثار ایگناتیو سیلونه( فونتامارا و نان و شراب) شاخص ترین این آثار است که در عین حال جزو بهترین آثار داستانی قرن بیستم به شمار می آیند. اما بیش از آنکه آثار داستانی نمایشگر شرایط و وضعیت زندگی توده ها و مبارزات آنها باشند، آثار سینمایی امر مزبور را پیش بردند و در این زمینه جنبشی به پا کردند.
سینمای نئورئالیسم ایتالیا پس از سینمای انقلابی دهه بیست و سی شوروی، یکی از برجسته ترین نقطه ها در آفرینش هنر مردمی و مبارز است. ویتوریو دسیکا (دزد دوچرخه 1948 امبرتودی 1952)، روبرتو روسلینی( رم شهر بی دفاع 1945و استرومبولی 1949)، فدریکو فلینی (جاده 1954و شبهای کابیریا 1957) به همراه لوچینو ویسکونتی و پازولینی برخی از مهم ترین فیلم سازان در این زمینه و بیانگر شرایط زندگی دردمندانه ی توده های کارگر و زحمتکش هستند و از فقر، نداری، رنج، تلخی، و امیدها و آرزوهای این طبقه سخن می گویند. فیلم سازانی نیز مانند جیلو پونته کوروو( نبرد الجزایر 1966) ماریو مونیچلی (سازمان دهنده  1963) و الیو پتری( طبقه ی کارگر به بهشت می رود 1971) نیز وجود دارند که به گونه ای ویژه به مبارزات کارگران و زحمتکشان و نبرد آنان با طبقه ی سرمایه دار توجه کردند.
در کنار اینها امثال برناردو برتولوچی فیلمساز رویزیونیست( به نظر عضو حزب پیرو مارکسیسم غربی و رویزیونیست ایتالیا بود) نیز هستند که در برخی از فیلم هاشان به توده ها می پردازند اما در نهایت دیدگاه های رفرمیستی را تبلیغ می کنند و رواج می دهند. این کارگردان فیلم هایی همچون آخرین امپراطور (1987) نیز ساخته که در آن انقلاب فرهنگی چین و مائو را تحریف کرده و انقلابیون را «چپ رو» نشان می دهد. وی با انتخاب نمونه ی مثلا «کار درست» از کادرهای حزب که در انقلاب فرهنگی به وسیله ی توده ها محاکمه می شود برای ره روان راه سرمایه داری و طرفداران لیوشائوچی که آنها را «متعادل»، «خدمتگزار مردم» و«فروتن و مظلوم» هم نشان می دهد هورا می کشد. فیلم دیگری از وی به نام رویابین ها (2003)  نیز درباره رویدادهای مه 1968 فرانسه است که در آن انقلاب فرهنگی و مائوئیسم را به گونه ای دیگر به سخره می گیرد.
فرانسه
 در فرانسه ژان رنوار با فیلم هایی همچون در اعماق( 1936برگردان سینمایی نمایش گورکی)،  توهم بزرگ 1937 و قاعده ی بازی 1939و بعدها گودار- گورن با آثار مائوئیستی خود(مانند همه چیز روبراه است 1972، صداهای بریتانیایی 1969و  چینی  1967و ...) این امر را پیش بردند. به این نکته نیز باید اشاره کرد که موج نوی سینمای فرانسه در پایان دهه ی پنجاه و آغاز دهه ی شصت، صرفا تغییری در ساخت، اشکال بیان و فرم سینمایی نبود بلکه در عین حال یک جهت گیری به سوی طرح مسائل توده های مردم داشت. فیلم هایی که برخی از این فیلم سازان (گودار، فرانسوا تروفو و کلود شابرول و...) در همان دوره آغاز این موج ساختند در خدمت بیان وضعیت افراد وابسته به طبقه ی ستمدیده و نیز افشای پستی ها و کراهت های اقتصادی، سیاسی، فرهنگی، آموزشی  نظام سرمایه داری حاکم بود.(4)
در دوران کنونی برخی از فیلمسازان اروپایی از جمله برادران داردن امر پرداختن به مسائل طبقه ی کارگر و زحمتکشان و مهاجران تهیدست در کشورهای غربی را پیش برده اند. در برخی از فیلم های کن لوچ نیز که البته نیاز به حاشیه نویسی و نقد دارد به طبقه ی کارگر و مبارزان انقلابی پرداخته شده است.
اسپانیا
 در اسپانیا گارسیا لورکا با اشعار و نمایشنامه هایش به زحمتکشان می پردازد و لوئیس بونوئل نیز که اعتقادات مارکسیستی دارد افشاگر زندگی سخت و رنجبار کارگران و زحمتکشان و ددمنشی و پستی بورژواها و نظام حاکم است. آثاری مانند مستند مشهور سرزمین بی نان(یا هوردها 1932)، فراموش شدگان( 1950) و در کنار آن سوزانا (1951 - که به شرایط سخت و طاقت فرسا زنان در نظام های فئودالی و سرمایه داری و به ستمی که به آنها می رود توجه می کند و پایانی هولناک دارد) و یا فیلم  مرد خشن (1952) در همین زمینه است.
 بونوئل
در فیلم هایی مانند ویریدیانا( 1961) و یا خاطرات یک مستخدمه( 1964)، تریستانا( 1970 ) و جذابیت پنهان بورژوازی(1972) واساسا بیشتر آثار بونوئل، تصویری از تمامی طبقات جامعه هر کدام در جای خود ارائه می شود؛ اشراف رو به مرگ، بورژوازی تازه به دوران رسیده، خرده بورژوازی مرفه و میانه حال شهری، طبقه ی دهقان و کارگر و در کنار این ها نیمه پرولتاریای فقیر و بی چیز و لمپن پرولتاریا. در این آثار نه تنها چهره  ی اشراف بلکه بورژوازی استثمارگر سودجو و حریص و جاه طلب با ظرافت هر چه تمام تر ترسیم می شود. بونوئل به ویژه نقش ارتش و کلیسا را در خدمت به نظام های دیکتاتوری و فاشیستی بورژوازی افشا می کند.
یکی از وجوه اصلی و شاخص آثار بونوئل مبارزه با خرافات و باورهای خشک مذهبی، خواه در میان توده ها و خواه در میان روشنفکران طبقات میانی و فقیر است. در آثار وی دو جهان بینی آن دنیایی بودن مذهبی و این دنیایی بودن رئالیستی در کنار هم ترسیم می شوند. مشهورترین این آثار شمعون صحرا (1965) و نازارین(1959)است که از زمره ی بهترین آثار وی به شمار می روند. در این آثار ریاکاری و فریب کشیشان و مذهب حاکم و نقش آن در کنار اشراف و بورژوازی استثمارگر و همچنین نظامیان فاش و رسوا می شود و در کنار آن «شهود»، «جذبه»،«مکاشفه»،« اشراق» و«عرفان»( همان دو فیلم مورد اشاره و همچنین ویریدیانا) و خلاصه این گونه علائق روشنفکران دینی، از نظر سیاسی منفعل، بی مایه و گریخته از مردم و یا ضد مردمی و اساسا ضد حرکت و ضرورت های تاریخی به تمسخر گرفته و نقد می شود.
کافی است که این گونه افشاگری های بونوئل را با گرایش های دینی و عرفانی ای مقایسه کنیم که در برخی آثار سینمایی ( مثلا آثار تارکوفسکی و آلن کاوالیه و...) مورد پسند تاریک فکرانی که عملا مزدور سرمایه داران و دولت های ارتجاعی ای همچون جمهوری اسلامی هستند وجود دارد تا تفاوت ها و تضادهای ژرف بین این دو گرایش در هنر آشکار شود.
ضمنا اشاره کنیم که گرچه سبک فرا واقع گرایی (سوررئالیسم) در برخی از آثار وی نافذ است و البته سهم اش هم گاه کوچک نیست، اما وی به طور مطلق به سبک سوررئالیستی و به ویژه  پس از دوره ی نخست و دو فیلم سگ آندلسی(1929) و عصر طلایی (1930)به مبانی فلسفی- ایدئولوژیک سورئالیسم وفادار نبوده، بلکه این سبک را بر بستر واقع گرایی که وی بیشتر به آن وفادار است، در آثارش به کار می برد. بونوئل در بخشی از دوره ی مکزیک اش و نیز در برخی فیلم هایش در دوره ی بعدی بیشتر یک واقع گرا است تا فرا واقع گرا. مثلا در آثار برجسته ای همچون فراموش شدگان، سوزانا و مردخشن واقع گرایی است که حضوری کاملا مسلط  دارد.
 از سوی دیگر گرایش به دیدگاه های فروید و نقش «ناخودآگاه» در هدایت کنش و رفتار و اعمال انسان نیز در برخی از فیلم های بونوئل رگه ای قوی را تشکیل می دهد اما نه به قیمت غرق شدن در آن و فراموش کردن واقع گرایی و نقش  اساسی آگاهی در اعمال انسان.( مثلا فیلم ال  1953 که در واقع کنکاشی در روان مخرب یک بورژواست و یا زندگی جنایت بار آرچیبالدو دلاکروز 1955 که با پیروز شدن بر موانع ذهنی و بازگشت شخصیت  اصلی به واقعیت، وضع وی به کلی تغییر می کند).
برخی از روشنفکران و منتقدین شیفته ی وی دو جنبه ی سوررئالیستی و نیز گرایش های فرویدی ای را که در برخی از فیلم هایش وجود دارد، برجسته می کنند و جنبه ی واقع گرایانه فیلم هایش را در حاشیه قرار می دهند. در حالی که بونوئل در آثار خویش سبک سورئالیسم را عموما در خدمت نگرش بنیانی و ساخت واری واقع بینانه و ماتریالیستی خود در آورده است و از روانشناسی برای تحلیل شخصیت هایش بر یک زمینه ی واقع گرایانه و ماتریالیستی بهره می برد، بی آنکه به مبانی اساسی فلسفی سوررئالیسم وفادار باشد و یا تبدیل به یک فرویدیست شود و اعمال شخصیت هایش را در زندگی از روی «ناخودآگاه»ی انبان شده بداند.
برای نمونه در اثر مشهورش ویریدیانا در حالی که به شرح و تبیین واقعیت های عینی اجتماعی- طبقاتی و مبارزه ی طبقات با یکدیگر و کنش های احساسی و عاطفی آنها می پردازد، برای بیان اینها از سبک سوررئالیسم و یا دیدگاه های فرویدی نیز کم و بیش استفاده می کند و این گرایش ها نیز در فیلم حضور دارند. و یا در فیلم فرشته ی نابود کننده(1962) در حالی که در آن محدوده و آنچه  را در اجتماع انسان های طبقات بالا می گذرد، تماما بر بستری واقع بینانه استوارمی کند اما این میان از برخی تمهیدات سوررئالیستی نیز بهره می برد.
 با این همه، چنان استفاده و بهره هایی به وسیله بونوئل و رشته ای که نظرات او را به سبک سورئالیستی و نظرات فروید متصل می کند به آن درجه نیست که به غرق شدن وی در اندیشه های ایده آلیستی سورئالیست ها و یا فرویدیسمی که «ناخوداگاه» را بنیان و اساس فعالیت ها و کنش انسان قرار می دهد، بینجامد. از سوی دیگر این ها به این معنا نیست که دیدگاه های بونوئل در فیلم هایش از دیدگاه مارکسیستی کاملا درست است و یا هر موضوعی که وی مورد بررسی قرار داده به گونه ای مطلوب این کار را انجام داده است. روشن است که برای ما فیلم هایی سرزمین بی نان، فراموش شدگان، سوزانا، ویریدیانا، خاطرات یک مستخدمه، نازارین و جذابیت پنهان بورژوازیجایگاه بالاتری نسبت به دیگرفیلم های وی دارند.   
به طورکلی فیلم های بونوئل بر زمینه ی اجتماعی - تاریخی استوارند و امر اساسی هدایت کننده ی افکار و اعمال شخصیت های وی را منافع طبقاتی تشکیل می دهد و وجود سوررئالیسم و یا فرویدیسم در بونوئل این گونه نیست که ذهن تماشاگر را در ورطه امور فرا واقعی و یا خیال پردازی های بی مایه ی فرویدی غرق کند.
 ضمنا به این نکته اشاره کنیم که بسی از وجوه غیر واقعی( نمادها، وجوه و شرایط غیر واقعی و غیره) که بونوئل در آثارش به کار می گیرد شاید آن قدر که برای برخی فرهنگ ها مانند فرهنگ ما بیگانه است، برای مردمی که بونوئل به آنها تعلق دارد یعنی اسپانیایی ها و اروپایی ها بیگانه نباشد و آنها راحت تر با این گونه گرایش ها در فیلم هایش کنار بیایند.
ژاپن
 در ژاپن نیز کارگردانان سینما روی به سوی طبقات زحمتکش  می آورند. میزوگوشی با سانشوی مباشر(1954) که شرح اسارت بردگان یک فئودال ستمگر و رنجی که بر آنها می رود بخش مهمی از فیلم است) زندگی اوهارا (1952) و خیابان شرم (1956 که شرح زندگی زنان تن فروشی است که عموما از سر فقر و نداری به این کار روی آورده اند) و کوروساوا با هفت سامورایی 1954، در اعماق ( 1957بر مبنای نمایشنامه گورکی) و بالا و پایین ( 1963) دودسکادن ( 1970) و ماساکی کوبایاشی با فیلم های مشهورش هاراکیری (1962) و سرنوشت بشری( 1959فیلمی طولانی ) که شرح زندگی و مبارزات یک مبارز است.
هفت سامورایی را باید یکی از شاهکارهای سینمای پیشرو و مبارز در قرن بیستم نامید. مضمون اساسی این فیلم  تلفیق آگاهی و تخصص یا حرفه ای بودن با توده های زحمتکش دهقان در مبارزه ی طبقاتی است. همچنین نشان می دهد که در اینجا مهم اتکاء به خود توده های دهقان، سازمان دادن آنها و رساندن آنها به خود باوری و مبارزه ی خود آنهاست.
همچنان که می بینیم پیشروترین هنرمندان قرن نوزدهم و بیستم توجه اساسی خود را معطوف طبقه کارگر، دهقانان و نیز خرده بورژوازی تهیدست و نیز روشنفکران وابسته به این طبقات کرده اند. اینان در عین حال به لایه های میانی و مرفه خرده بورژوازی و نیز بورژوازی توجه کرده اند اما به هیچ وجه در جانب آنان قرار نگرفته اند بلکه برعکس یا آنها را افشا کرده اند و یا از بی حاصلی مسیری که در زندگی انتخاب می کنند، نقد به عمل آورده اند. تازه ما خلاصه وار و تنها برجسته ترین نمونه ها را آورده ایم که مشت اند نمونه خروار و تا حدودی شاخص ترین هایی بود که وجود داشته است و بی تردید موارد بسیاری هست که ما به آنها اشاره نکرده باشیم.
امریکای لاتین، افریقا، آسیا
تقریبا از اوائل نیمه نخست قرن بیستم و به ویژه پس از جنگ جهانی دوم آثار ادبی و هنری در کشورهای زیر سلطه ی آسیا، آمریکای لاتین( که در زمینه ی ادبیات یک دوره ی اوج داشته است) و نیز افریقا رو به سوی توده های زحمتکش و طبقه کارگر داشتند؛ گرچه به واسطه استبداد، دیکتاتوری های نظامی و اختناق و سانسوری که در این کشورها وجود داشت آن شرایط به نسبه آزادی  که در کشورهای امپریالیستی فراهم بود، وجود نداشت و بنابراین هنر و ادبیات برخی از این کشورها تا حدود زیادی زیر تسلط سانسور پا گرفت. در این مورد ترکیه یکی از شاخص ترین هاست و یلماز گونی سینماگر انقلابی ترک یکی از مشهورترین ها.
ادامه دارد.
م-  دامون
تیرماه 1400
 یادداشت ها
1-  می توان برخی از فیلم های الیاکازان را که پیش از وا دادن اش به طبقه ی حاکم آمریکا و لو دادن دوستان حزب کمونیست اش ساخته بود، در این چارچوب دانست. فیلم های پس از این دوره ی وی از جمله در بارانداز( 1954) و زنده باد زاپاتا( 1952) نیز نیازمند بررسی و تحلیل ویژه ای است که از حوصله ی این مقال بیرون است.  
2-   فیلم سرزمین شمالی به مساله ی ستم جنسی ای که بر کارگران زن در محیط کار می رود توجه دارد، اما در این مورد، بیشتر تضاد میان کارگران زن و مرد را برجسته می کند و به طور کلی دیدگاه اش در مسائل کارگری و نظام حاکم بر دادگاه ها و غیره در چارچوب لیبرالی - بورژوایی است.
3 -   وجود این گونه نگاه به زنان پیش از این گونه ی سینمایی، در فیلم سازانی مانند فریدریش ویلهلم مورنائو( طلوع: آواز دو انسان 1927) نیز وجود داشته است. آنچه که جلب توجه می کند این است که مرد این فیلم که به توده های زحمتکش روستا تعلق دارد، نه خود را بلکه زنی (افسونگر؟) را که در سر راه زندگی اش سبز شده است، مقصر گسسته شدن پیوندش با همسرش می داند و جدا از همسر خود که در بخش نخستین فیلم  قصد جان اش را می کند، پس از بازیابی دوباره ی احساسات نیک خود نسبت به همسرش، در صدد کشتن این زن« افسونگر» نیز بر می آید. گویی دو زن، هر دو در زمان های معینی، مانع خوشبختی و کامیابی وی بوده اند. یکی همچون مانعی در راه دلداده گی دروغین به زن«افسونگر» و دیگری همچون مانعی که روابط گذشته ی وی با همسرش که اینک علاقه ی خود را نسبت به وی دوباره بازیافته، تیره و تار کرده است. جالب این است که تحول مرد از آنجا آغاز می شود که همسرش محرک او در دوباره یابی گذشته و آوردن آن به حال می گردد و آن را زنده می کند.
4 -    کتاب های استعمار و ضد استعمار در سینما و نیز فصلی در سینما (هر دو ترجمه ی پرویز شفا) از کتاب های خوب در باره ی سینمای مبارز و انقلابی در کشورهای جهان و از جمله فرانسه است. در کتاب نخست چه باید کرد گودار و گورن در مورد سینمای پیشرو نیز درج شده است( و به گمانم عبارت مشهور و انقلابی ژان لوک گودار که« سینما سلاحی است که در هر فریم آن 24 گلوله شلیک می شود» در یکی از مقالات همین کتاب است.
 

۱۴۰۰ مرداد ۳۰, شنبه

اطلاعیه ی حزب کمونیست(مائوئیست) افغانستان سقوط رژیم دست‌نشانده، شکست ننگین امپریالیسم امریکا و بازگشت بنیادگرایی طالبان در قدرت

 

اطلاعیه ی حزب کمونیست(مائوئیست) افغانستان  

 سقوط رژیم دست‌نشانده، شکست ننگین امپریالیسم امریکا و بازگشت بنیادگرایی طالبان در قدرت

 
۳۱ اگوست (۹ سنبله) آخرین موعد خروج نیروهای اشغالگر امپریالیستی از افغانستان بود، اما رژیم دست نشانده در ۱۵ اگوست (۲۴ اسد) سقوط کرد. با وجود تاکید مکرر مقامات آمریکایی بر این که «اتفاق سایگون» در افغانستان تکرار نخواهد شد، «اتفاق کابل» به مراتب بدتر از آن رقم خورد. در همان روزی که کابل به دست طالبان سقوط کرد، هزاران نفر از نیروهای نظامی آمریکا مشغول تخلیه سفارت این کشور و انتقال آن‏‏ها به فرودگاه کابل بودند و دود تیره از سفارتخانه آمریکا و دیگر سفارتخانه‏ های غربی بلند بود که گفته می‌شد اسناد محرمانه ‏شان را آتش می‏ زدند. در ‏زمانی ‏که طالبان در پشت دروازه‏ های کابل رسیده بودند، مقامات آمریکایی و غربی از آن‏ها با هشدار می‌خواستند تا پیشروی نکرده و منتظر انتقال «مسالمت ‏آمیز» قدرت باشند. کل ماجرا، از خروج مخفیانه ‏ی نیروهای اشغالگر امریکایی از پایگاه نظامی بگرام در نیمه شب تا ترک سفارتخانه امریکا در کابل، نمایش حیرت‏ انگیز و دراماتیک از شکست نظامی و سیاسی پروژه تجاوزکارانه امپریالیستی آمریکا در افغانستان بود.
اکنون امپریالیسم آمریکا، در تلاش است تا شکست بزرگ خود در افغانستان را کوچک جلوه دهد. آن‏ ها تاکید می‏کنند که پروژه آنها در افغانستان هدف مشخصی را دنبال می‌ کرد و آن عبارت از نابودی القاعده و کشتن اسامه بود که در سال ۲۰۱۱ انجام شد. بایدن و اطرافیان اش اهداف دولت سازی امپریالیستی در افغانستان را منکر می شوند. شعارهای ایجاد نهادهای دولتی مدرن، حقوق بشر و آزادی زنان فراموش شده است. بایدن در این شکست، مردم افغانستان را مقصر می داند که قادر به دفاع از خود و زندگی صلح‌آمیز نیستند. با مقصر دانستن مردم افغانستان، سردمداران امپریالیسم امریکا در تلاش اند تا نقش تجاوزگرانه شان را در ویرانی افغانستان و ایجاد بحران و هرجومرج ۴۰ ساله در این کشور پنهان کنند. اما جنایت امپریالیسم امریکا، در ویرانی و ایجاد بحران و حرکت قهقرایی افغانستان بر همگان واضح و روشن است.
شکست ننگین آمریکا در افغانستان، بیش از هر چیز بیان این است که امپریالیست‌ها ببر کاغذی هستند. این ببر کاغذی در مرحله زوال قرار دارد و نشان‌‏های افول هژمونی، کاهش نفوذ دیپلماسی و قدرت نظامی جنایتکارانه‏ اش هر روز بیشتر از پیش آشکار می گردد. ایالات متحده در ختم دوره ریاست جمهوری بوش به شکست خود در افغانستان پی برده بود. بههمین دلیل دولت اوباما در مورد کاهش تلفات و خروج از افغانستان صحبت می‏ کرد. اما برخلاف دولت او زیر فشار پنتاگون و صنعت اسلحه، به افزایش نیروهای اشغالگر آمریکایی برای سرکوب طالبان ادامه دادند.
ایجاد و تشکیل نیروهای امنیتی دفاعی رژیم دست نشانده مهم ترین و گرانترین بخش پروژه «بازسازی» و «دولت ‏سازی» نیروهای اشغالگر امریکایی در افغانستان بود. در ژانویه ۲۰۱۵ نیروهای اشغالگر امریکا به ‏گونه‌ ای رسمی به جنگ امپریالیستی آمریکا در افغانستان «پایان» دادند و مسئولیت جنگ را به نیروهای امنیتی رژیم واگذار کردند. با این وجود اشغال کشور ادامه یافت، هر چند نیروهای اشغالگر از میدان نبرد زمینی فاصله گرفته بودند و تنها به ‏حمایت هوایی و آموزش نیروهای امنیتی رژیم می‌ پرداختند، اما جنگ طالبان ادامه یافت و تلفات زیادی به نیروهای امنیتی وارد گردید.
در ماه اپریل، بایدن در یک کنفرانس مطبوعاتی که خبر خروج نیروهای آمریکایی را از افغانستان اعلام کرد، شمار نیروهای امنیتی رژیم را ۳۵۰۰۰۰ اعلام کرده و آن را قابل مقایسه با ۷۵۰۰۰ نیروی طالبان نمی‌دانست. بایدن همچنین تاکید کرد که نیروهای رژیم مسلح و مجهزتر هستند. بنابراین، دولت ایالات متحده براین باور بود که نیروهای رژیم می ‏تواند بدون حمایت هوایی نیروهای امریکایی به جنگ ادامه دهد. اما این ارزیابی اشتباه از آب در آمد، زیرا نیروهای امنیتی رژیم یک نیروی مزدور و فاقد تعهد و اراده جنگی بودند.
افزون برآن، رژیم دست نشانده ی فاسد، چنانچه اشرف غنی اعتراف نموده بود، وزارت داخله که قسمت اعظم نیروهای امنیتی رژیم را شامل می‏ شد، «قلب تپنده فساد» بود. مقامات رژیم دست‏ نشانده از جمله افسران و سربازان، موقعیت خود را فرصتی برای کسب سود و سرمایه میدیدند. چنانچه مقامات سیاسی و نظامی رژیم دست‏ نشانده و زورمندان برای ساختن قصرهای مجلل و داشتن بیشترین ماشین ضد گلوله  با هم رقابت داشتند. اما توده ‏های مردم از فساد، زورگویی و خشونت در نهادهای دولتی به ‏ستوه آمده بودند.
 طبقه ی حاکمه ی افغانستان در رژیم دست ‏نشانده که در بیست سال گذشته به امپریالیست‏ های اشغالگر خدمت کردند، متشکل از دو گروه بودند. یک گروه آن تکنوکرات ‏های تحصیل کرده غربی بود که مورد توجه سیاستمداران غربی قرار داشتند. آن‏ها در بیست سال گذشته سهم کلان ‌تری از قدرت سیاسی را در اختیار داشتند. اشرف غنی، رئیس جمهور فراری رژیم، نمونه‌ای از این گروه است. او قبل از آمدن به افغانستان در سال ۲۰۰۱، استاد دانشگاه جان هاپکینز بود. گروه دوم در ترکیب رژیم، جنگ سالاران و نیروهای جهادی بودند که برای اشغال افغانستان به امپریالیسم آمریکا خدمت کردند و به عنوان سربازان زمینی نیروهای متجاوز امپریالیستی نقش بازی کردند. هر دو بخش این رژیم به یک اندازه فاسد، ضدمردمی، ضدملی و مطیع اربابان امپریالیستی بودند. به‏عنوان مثال، کرزی، معاون اش فهیم و نزدیکان آنان حدود یک میلیارد دلار از یک بانک خصوصی در کابل غارت کردند. این یک انتقال ساده پول دولتی به چند فرد مشخص بود. در بیست سال گذشته مقامات ارشد دولتی بخش زیادی از زمین‏ های دولتی را غصب کردند، امری که در تاریخ کشور بی سابقه بود. بنابراین، سیستم رژیم دست‏ نشانده از بالا به پایین فاسد بود و افسران و سربازان دولتی نیز مهمات و بنزین را دزدیده و می فروختند.
سربازان در نهاد‏های امنیتی رژیم دست ‏نشانده که ماه ‏ها همین معاش ناچیز هم به ایشان نمی ‏رسد، هیچ اعتمادی به وعده ‏ها و شعارهای پوچ افسران فاسد و سران رژیم نداشتند. واضح بود که آنها حاضر نبودند برای رژیمی که متعلق به طبقه بورژوا فئودال کمپرادور است و زندگی اشرافی دارند و غرق در فساداند، بجنگند و بمیرند. دلیل اصلی سقوط این رژیم را باید در پوشالی بودن آن، عدم حمایت مردم و فساد مالی گسترده آن دید.
امپریالیسم آمریکا برای نجات رژیم دست نشانده روند «صلح» دوحه را آغاز کردند. اما این تلاش ‏های دیپلماتیک آمریکا در دوحه کاملاً شکست خورد و نتوانست جلوی سقوط رژیم دست ‏نشانده را بگیرد.
تصرف کابل توسط طالبان، پایان اشغال نظامی افغانستان و شکست نظامی امپریالیسم آمریکا در این کشور است. طالبان در اولین کنفرانس مطبوعاتی خود در کابل گفت که آن‏ها در حال رایزنی درباره سیستم سیاسی آینده هستند. به ‏نظر می‏ رسد که سرعت پیروزی طالبان، آن‏ها را نیز غافلگیر کرده است. طالبان ایده و طرح روشن برای سیستم سیاسی آینده ‏شان ندارند. آنان می‌گویند سیستم آینده اسلامی و فراگیر خواهد بود. اکنون که طالبان با حمایت کشورهای ارتجاعی منطقه به خصوص پاکستان در جنگ پیروز شده‌اند، ساختار سیاسی کشور را مطابق به باورهای تندروانه خود شکل خواهند داد. طالبان در منگنه ی خواست‏ ها و مطالبات جنگجویان اش که زیر پرچم امارت اسلامی جنگیده ‏اند و فشارهای کشورهای امپریالیستی و منطقه به منظور ایجاد دولت فراگیر و قابل قبول، گیر کرده است. این امر ممکن است اختلافات درونی آن‏ها را تشدید کند و یا همانند امارت اسلامی دو دهه قبل شان منزوی گردد. با این‏ حال، به ‏نظر می‏رسد که طالبان در تلاش کسب اعتماد از سوی کشورهای امپریالیستی و جامعه بین‌المللی هستند. سیستم حکومتی امارات اسلامی که توسط شورای آخوندها به رهبری یک امیرالمومنین اداره می‏ شود، مورد نفرت اکثریت از مردم افغانستان  قرار دارد. سخنگوی طالبان اشاره کرد که آن‏ها در حال رایزنی هستند و ممکن است نام دیگری برای این نظام‌ شان انتخاب کنند. تمایل طالبان برای تغییر نام امارت اسلامی و پرچم ‏شان، در حقیقت انعطاف‏ پذیری سیاسی و تلاش برای جلب رضایت قدرت‏ های امپریالیستی و سایر نیروهای داخلی و آمادگی تقسیم قدرت از طرف آن‏ها را نشان می‏ دهند.
با این ‏حال، بدیهی است که طالبان اکنون انحصار قدرت را در اختیار دارند. نظام سیاسی آن‏ها، جدا از هر عنوانی که به آن داده شود، یک حکومت تئوکراتیک و متحجر تحت سلطه ی طالبان خواهد بود و نظام آینده آن‏ها دیکتاتوری طبقه ی فئودال بورژوا کمپرادور با تازیانه تئوکراسی سختگیرانه خواهد بود. طبقات فئودال بورژوا  کمپرادور به محوریت طالبان در این رژیم به غایت مرتجع و واپسگرا جمع خواهند شد. ماهیت تئوکراتیک این دیکتاتوری باعث سرکوب شدید اجتماعی، افزایش خشن ستم بر زنان و ستم ملی و ستم مذهبی خواهد شد.
بنابراین، اردوگاه انقلاب برای مبارزه انقلابی علیه سلطه امارت اسلامی طالبانی باید آماده شود. تضاد عمده فعلی کشور تضاد بین خلق‌های تحت ستم کشور و حاکمان جدید فئودال بورژوا کمپرادور طالبانی و جهادی و حامیان امپریالیست شان است. تضاد و تبانی بین اردوگاه‌های ارتجاعی مختلف در طبقات حاکم همچنان ادامه خواهد داشت که نشان ‏دهنده تضادها و تبانی بین قدرت ‏های مختلف امپریالیستی و ارتجاعی جهانی است. علیرغم این تضادها، رژیم نیمه‏ مستعمراتی نیمه ‏فئودالی جدید در افغانستان تابع نظام امپریالیستی جهانی و قدرت‌‌های امپریالیستی خواهد بود. با عقب‏ نشینی و کاهش نفوذ امپریالیسم آمریکا در منطقه، رژیم جدید به امپریالیست‏ های روسیه و سوسیال امپریالیست‏ های چینی نزدیک می‌شود. اما با وجود آن مداخله امپریالیست‌های امریکایی و متحدان اش در امور کشور نیز ادامه خواهد داشت و افغانستان همچنان میدان رقابت قدرت‌های امپریالیستی و ارتجاع داخلی خواهد بود. اکنون که رژیم دست‌نشانده فروپاشیده است، قدرت‏ های امپریالیستی و از جمله آمریکا در تلاش اند نفوذشان را بر رژیم طالبان حفظ کرده و از آن حمایت کنند.
توده ‏های مردم با تجربه‌ای که از زندگی تحت رژیم طالبان دارند، از این گروه متنفراند و به ‏همین دلیل بسیاری از مردم از شهرها و روستاها در حال فرارند و بسیاری منتظراند تا فرصت فرار از کشور مساعد شود. رکود و وحشت بر کشور سایه افکنده است و همین شیرازه نیم ‏بند و ویرانه کشور در حال فروپاشی است. طبیعت ارتجاعی و سرکوبگر طالبان توده ‏ها را بیشتر به ‏مبارزه و مقاومت در برابر سیاست ‏های ارتجاعی و ضدمردمی این گروه سوق می‏ دهد. اردوگاه انقلابی باید چالش ‏ها و فرصت ‏های پیش رو را جدی گرفته و برای آن برنامه ‏ریزی کند. رژیم تندروانه مذهبی طالبان ترکیبی کشنده از استثمار و ستم طبقاتی، ستم جنسیتی و ملی بوده و ضامن روابط اجتماعی نیمه‏ فئودالی و نیمه‏ مستعمراتی منسوخ خواهد بود. حزب کمونیست (مائوئیست) افغانستان تلاش می‏ کند تا نقش خود را در تقویت اردوگاه انقلابی و ارائه یک جایگزین انقلابی ایفا کند.
 
حزب کمونیست (مائوئیست) افغانستان
۳۰ اسد ۱۴۰۰