۱۳۹۱ تیر ۱, پنجشنبه

امپریالیست ها، جمهوری اسلامی و مردم ایران (4) نکاتی درباره اوضاع کنونی


امپریالیست ها، جمهوری اسلامی و مردم ایران (4) 

نکاتی درباره اوضاع کنونی



22- شکل گیری نظریات مختلف در مورد محاصره اقتصادی و تجاوز نظامی

از زمانیکه  تحرکات امریکا و متحدینش در ادامه تداوم تضادهای میان امپریالیسم آمریکا و ارتجاع حاکم بر ایران شکل جدیتری گرفت و این کشورها دست به محاصره اقتصادی ایران زدند  و نیز برخی تهدیدها و جابجایی ها نظامی انجام دادند، نظرات مختلفی در میان نیروهایی که موسوم به چپ هستند، پدید آمد که در واقع ادامه موضع گیری های آنها در قبال حمله و تجاوز نیروهای امپریالیستی به سرکردگی آمریکا به کشورهایی همچون افغانستان و عراق و نیز لیبی بود. دراین نوشته، تلاش میکنیم که به برخی از مهمترین این نظرات  که بیشتر مورد بحث بوده اند، توجه کنیم.

 پیش از همه و نخست به مهمترین انحراف حال حاضر یعنی جانبداری آشکار و پنهان  از تجاوز امپریالیستها میپردازیم که بیشتر دارودسته های حکمتی- ترتسکیستی، بویژه حزب کمونیست کارگری مبشر و مبلغ آنند. این  دارودسته ها، کسانی هستند که یا مخالف محاصره اقتصادی و تجاوز نظامی آمریکا نیستند و یا علیرغم مخالفت- نه چندان جدی- با تحریم های اقتصادی، و توصیه های باسمه ای شان  به دولت های غربی در مورد چگونگی در تنگنا قرار دادن جمهوری اسلامی،   تمایل واقعی شان این است که آمریکا و متحدین غربی اش به ایران حمله کنند و جمهوری اسلامی را سرنگون کنند.

23- مسئله ی امپریالیسم

بطور کلی بیشتر گروه های حکمتی و ترتسکیستی (و همچنین لغو کارمزدیان) مخالف این هستند که صحبتی یا بحثی علیه چیزی به نام امپریالیسم صورت گیرد. از نظر این حضرات این  کشور« آمریکا» و کلا« دولتهای غربی» هستند که محاصره اقتصادی  و یا اخیرا تهدید به جنگ کرده اند؛ و ضمنا هیچ مشخصه ای که بر آن مبنا بتوان فرقی میان آنها و کشوری تحت سلطه قائل شد، وجود ندارد. برای برخی از اینان تفاوت در این است که در کشور سرمایه داری ایران «اسلام سیاسی» حاکم است ولی در آن کشورهای ایضا سرمایه داری، «اسلام سیاسی» حاکم نیست!

  اینها نه تنها به هیچوچه مرحله ای به نام امپریالیسم را به عنوان « عالی ترین مرحله»  در تکامل سرمایه داری که درست «آستان انقلاب سوسیالیستی» است، قبول ندارند بلکه یادشان رفته که این امپریالیسم چیزی جز سرمایه داری در آخرین شکل خود یعنی سرمایه داری انحصاری در خود کشورهای صنعتی غربی نیست.(1) اینان گونه ای  وانمود میکنند که ما زمانیکه میگوییم امپریالیسم، تنها شکل یا رویه سیاسی بیرونی امپریالیسم، یعنی امپریالیسم  به عنوان یک نیروی متخاصم، استعمارگر و جهانخوار،( که برای یک لنینیست و مائوئیست اینها متکی و استوار به زیر ساخت اقتصادی سرمایه داری انحصاری است)  صرفا آنطور که برای کشورهای تحت سلطه مطرح است، مد نظرمان است. این است که حتی رویه داخلی امپریالیسم را نیز از دست گذارده و تنها و در بهترین حالت به مفهوم «سرمایه داری رقابت آزاد» چسبیده اند؛(2) هر چند گاه  برخی از آنها، بسته به شرایط، از کاربرد همین مفهوم «سرمایه داری» نیز اکراه دارند. برخی از اینان که بسیار پرمدعا و پر هارت و پورت و به همان اندازه سطحی نگر و مبتذلند، پشت این تفکر پنهان شده اند که اگر کسی در کشوری تحت سلطه بگوید امپریالیسم، دیگر مبارزه طبقاتی داخلی، که در اساس خود مبارزه طبقه کارگر علیه سرمایه دار و برای از میان برداشتن استثمار و برقراری سوسیالیسم و کمونیسم است( و این مسئله ای است که گویا این حضرات ضد مارکسیسم خیلی به آن اهمیت میدهند!؟) برایش اهمیتی ندارد و تنها شاخصش دفاع از اتحاد بی شکل و بی تمایز خلق در مقابل امپریالیسم است؛ گرچه روشن نیست که نظرات اینان در مورد تضاد اساسی در کشورهای سرمایه داری امپریالیستی که همواره بوسیله مائوئیستها تضاد کار و سرمایه یعنی تضاد طبقه کارگر با سرمایه داران  واسلوب حل آن انقلاب سوسیالیستی دانسته شده چیست؟(3)

بر خلاف نظر این عده، لنینستها، امپریالیسم را نه تنها در رویه خارجی، آن هم تنها سیاسی، بلکه نخست در رویه داخلی آن مینگرند. از نظر لنینیستها، امپریالیسم، به غیر از سرمایه داری که نظامی مبتی بر استثمار انسان از انسان است، در تکامل یافته ترین شکل آن یعنی سرمایداری انحصاری، چیز دیگری نیست. زمانیکه لنین کار خود را در تحلیل امپریالیسم آغاز کرد، ابتدا به خصوصیات سیاسی امپریالیسم (و بویژه در قبال کشورهای تحت سلطه ) نپرداخت تا پس از آن به خصوصیات اقتصادی آن توجه کند، بلکه نخست به اساسی ترین خصوصیات اقتصادی آن توجه کرد(4) و سپس به خصوصیات سیاسی آن پرداخت. وی نخست به این خصوصیات و یا شکل تجلی آنها در کشورهای تحت سلطه توجه نکرد تا پس از آن به اشکال آنها در کشورهای سرمایه داری غرب بپردازد، بلکه نخست به این خصوصیات اقتصادی و سیاسی در همان کشورهای صنعتی توجه کرد و سپس به تجلی این خصوصیات در رابطه با کشورهای تحت سلطه پرداخت. همچنین  لنین نخست به بروز اپورتونیسم و رویزیونیسم در جنبش کارگری کشورهای صنعتی غرب توجه کرد و ریشه های آن را در امپریالیسم دید که با چاپیدن مافوق سود بخشهایی از آن را به بخش فوقانی طبقه کارگر میدهد و آنها را دچار فساد میکند.

 از این رو این کسان در مخالفت با نظریات لنین در مورد خصوصیات نوین سرمایه داری و با نفی امپریالیسم، در واقع نافی تکامل سرمایه داری به مرحله نوین  و بروز خصوصیات نوین  در همان کشورهای سرمایه داری غربی یعنی در آستان انقلاب سوسیالیستی قرار گرفتن این کشورها میشوند. بیهوده نیست که اکثریت باتفاق کسانی که امپریالیسم را به عنوان مرحله نوین به رسمیت نمی شناسند (که اینها اغلب ترتسکیستها  هستند) به هیچوجه نظرات انقلابی مارکس  و انقلاب سوسیالیستی را قبول نداشته در همان کشورهای غربی نیز جز مواضع اکونومیستی و سوسیال دمکراسی، چیز دیگری اتخاذ نمیگیرند.(5)

از طرف دیگر زمانیکه در داخل یک کشور تحت سلطه،  نقش امپریالیسم که در درجه اول، یک سیستم جهانخوارگی اقتصادی و نسبت به این کشورها مهاجم است، و در کل، کشورهای عقب نگه داشته شده را زیر سلطه خود دارد، حذف گردد و یا کم رنگ شود وهمه چیز به  تضاد داخلی و آنهم صرفا به تضاد میان کارگران و سرمایه داران حاکم که خود عموما وابسته به امپریالیسم و سگ های زنجیری آنند، کاهش یابد، آنگاه علی الظاهر کسانی که در پی نابودی استثمار انسان از انسان هستند، کاری نخواهند داشت جز اینکه مبارزه طبقه کارگر را در چارچوب مبارزات اقتصادی وی در درون همان نظام موجود، محصور کنند و شعارهایی نظیر «مجمع عمومی» و «شورا» و امثالهم نیز، جز وسیله ای در دست آنها برای مبارزه با مارکسیسم، بعضا حزبیت انقلابی، لنینیسم و مائوئیسم، تحت عنوان هایی همچون «مارکسیسم مکتبی» و بالاخره جاده صاف کردن برای سرمایه داران بورکراتیک مذهبی جمهوری اسلامی و استثمارگران جهانخوار نخواهد بود. در حقیقت، بدون تحلیل نقش امپریالیسم در همدستی با سرمایه داران داخلی (و در کشورهای نیمه فئودال همچنین ملاکین و فئودالها) و تشکیل حکومتهای تحت سلطه، هیچ نظریه ای نمیتواند  تحلیلی ماتریالیستی و واقعی از تضاد میان کارگران و سرمایه داران ارائه دهد، بلکه چنین نظریاتی بی تردید، نظراتی ایده آلیستی و مجرد درباره این تضاد، ارائه خواهند داد.  



24- حزب کمونیست کارگری و امپریالیست ها

همانطور که در بالا اشاره شد، یکی از نمونه های برجسته این خط، حزب کمونیست کارگری است. در اینجا ما نگاهی به مقاله سه پرسش از تقوایی در مورد « تشدید تحریم ها و تنشهای نظامی- مصاحبه انترناسیونال با حمید تقوایی» می اندازیم تا نشان دهیم که این حضرات پیرو «کمونیسم» غیر مکتبی حکمت بی مایه و مخالفان سرمایه داری، چگونه مسائل را در حد ژورنالیستهای بی پرنسیپ که حتی یک انتقاد لیبرالی به سرمایه داران امپریالیست غرب ندارند، تحلیل میکنند.

« حمید تقوائی: به نظر من تهدیدهای جمهوری اسلامی در مورد بستن تنگه هرمز مانند مانور اخیر سپاه در خلیج فارس جزئی از جنگ تبلیغاتی و رجزخوانی های مرسوم رژیم علیه غرب و شیطان بزرگ است. تفاوت شاید در این باشد که این بار رژیم بیش از گذشته در منگنه قرار گرفته است. از لحاظ سیاسی و مناسبات درونی کاملا وضع بهم ریخته ای دارد و از نظر اقتصادی هم تحت  فشار تحریمها وضعش از گذشته بسیار وخیمتر شده است. این را هم باید در نظر داشت که بستن تنگه هرمز حتی اگر رژیم توان عملی کردن این تهدید را داشته باشد، قبل و بیش از همه خود جمهوری اسلامی را از لحاظ اقتصادی تحت فشار قرار خواهد داد.»

میبینیم که در پاسخ به پرسش نخست، تقوایی در آغاز از «تهدیدها»،«جنگ تبلیغاتی» و «رجز خوانی»  جمهوری اسلامی «علیه غرب» شروع میکند و به  سیاست های این رژیم میپردازد و سپس در بخش دوم صحبت خود به امپریالیستهای آمریکا و اروپای غربی توجه میکند. کسی که این مطلب را میخواند گمان میکند که این حکام مرتجع جمهوری اسلامی هستند که در حال تجاوز به امپریالیستهای غربی هستند. دو نکته «در منگنه قرار گرفتن» و«تحت فشار تحریمها» در همین بند، روشن میکند که این نه ارتجاع جمهوری اسلامی، بلکه امپریالیستها هستند که این رژیم مرتجع را تحت فشار قرار داده اند.

 از نظر تقوایی فرق چندانی میان کشورهای امپریالیستی آمریکا و متحدینش و جمهوری اسلامی نیست. همه این ها « کشور» و «دولت» هستند.  و چه کشف بزرگی کرده است تقوایی! و بین این «دولتها»  یک «کشاکش»  و« تنش» وجود دارد. در این کشاکش:

« تا آنجا که به آمریکا و کلا دولتهای غربی مربوط میشود سیاست آنها افزایش فشارهای اقتصادی از طریق تحریم بانک مرکزی و نفت است و به نظر من در شرایط حاضر امکان آغاز حمله از طرف نیروهای غربی ضعیف است. گرچه اخیرا تنشها و خط و نشان کشیدنهای متقابل بالا گرفته و یک فضای جنگی ایجاد شده، اما همانطور که اشاره کردید بیش از هر عاملی خود جمهوری اسلامی و رجزخوانیهای توخالی اش این جو را ایجاد کرده است تا تصمیمات و یا تبلیغات مقامات و رسانه های غربی.»

پس بیش از «آمریکا  و کلا دولتهای غربی» یا در حقیقت  همان امپریالیستها، این ارتجاع جمهوری اسلامی است که موجب این جو شده است. خیر! دوستان، اشتباه نکنید! این سرمایه داران امپریالیست، سگ های درنده و هاری نیستند که سوای اینکه کارگران کشورهای خود را با پیشرفته ترین تکنیکهای کاری و بشدیدترین وجه و با بالاترین درجه نرخ سود استثمار میکنند و ارزش اضافی با درصدهای بالا به جیب میزنند، به جان کشورهای تحت سلطه و کارگران و زحمتکشان این کشورها افتاده و اینان را نیز شدیدتر از کارگران کشورهای خود مورد استثمار قرار میدهند و مسبب اصلی بسیاری عقب افتادگی ها و بدبختیهای این جوامع هستند. خیر! اشتباه نکنید! این امپریالیستهای سرمایه دار و انحصارات صنعتی و بانکی عظیمشان،  پروژه های بلند مدت در خاورمیانه نداشته و ندارند. آنها نبودند که به افغانستان و عراق حمله کردند. آنها نبودند که در لیبی مداخله نظامی کردند. خیر اینها مسبب این اعمال نیستند و چنانچه جمهوری اسلامی(که خود حکومتی استبدادی و ارتجاعی است) رجزخوانی نمیکرد، شاید این استثمارگران جهانخوارهم کاری به کارش نمیداشتند.

این است لابد نتیجه اول این جانشین حکمت بی مایه: در این دنیا اگر کشوری کاری به کار تراست ها و کارتل های عظیم سرمایه داران جهانخوار که خون کارگران و خلقهای جهان را در شیشه کرده اند، نداشته باشد، آنها هم احتمالا کاری بکارش نخواهند داشت!

سپس تقوایی مانند یک ژورنالیست طرفدار امپریالیستها، با آب و تاب « فعالانه بودن دولت آمریکا» در مورد تحریمهای نفتی را گزارش میدهد:

« دولت آمریکا فعالانه خواهان تحریم نفتی ایران است (اوه ! چقدر عالی! چقدر خوب!) و به نظر میرسد اتحادیه اروپا هم در این جهت حرکت میکند.(از این بهتر نمیشود! اینطور نیست؟) دیروز اعلام شد که اعضای اتحادیه اروپا در مورد تحریم نفتی ایران به توافق اصولی رسیده اند و قرارست امروز ( پنجشنبه ٥ ژانویه) جزئیات مربوط به طرح تحریم نفت ایران در اجلاس نمایندگان ٢٧ کشور عضو اتحادیه اروپا بررسی شود.(چه گزارش عالی ای!؟ تقوایی دست خبرنگاران حرفه ای را هم از پشت بسته است!) این شواهد بمعنی در دستور قرار گرفتن تحریم نفتی و همینطور سیاست تحریم بانک مرکزی - که چند روز قبل اوباما آنرا امضا کرد از جانب دولتهای غربی و هم پیمانان آنها نظیر امارات و دیگر کشورهای عربی خلیج  است.» (بجز مورد تاریخ بقیه عبارات داخل پرانتز از ماست).

و سپس چنین میگوید:

« بنابراین تحریم اقتصادی وقتی از تحریم فروش اسلحه و تجهیزات پلیسی- امنیتی و یا مسدود کردن حسابهای بانکی مقامات و سران رژیم فرا تر برود - که تحریمهای اخیر چنین است- هم از نظر سیاسی و هم انسانی به ضرر توده مردم تمام خواهد شد.»

در اینجا تقوایی  همچون یک « لیدر بزرگ» و«کمونیست غیر مکتبی» و احتمالا « جنبشی» به نقد « کارگری» بسیار انقلابی و چپ  سرمایه داران استثمارگر امپریالیست(ببخشید! جسارت شد!: دولتهای غربی) میپردازد: «خانمها و آقایان آمریکا و دولتهای غربی! اگر میخواهید به کمونیسم کارگری و جنبشی ما کمک کنید به محاصره اقتصادی خود ادامه دهید! ما از محاصره اقتصادی پشتیبانی میکنیم! و یار و یاور شما هستیم! اما ببخشیدها! با عرض معذرت! لطف کنید آن را تنها شامل مواد دارویی و غذایی نکنید!

حکمت گفت اگر شما کشورهای «آمریکا و غرب» به افغانستان حمله کنید اشکالی ندارد! تنها به مردم غیر نظامی و تخریب شهرها و روستاها و زیر ساختها و وسائل زندگی شان کاری نداشته باشید!( در یادداشت شماره 8 متن کامل گفته های حکمت آمده است) تقوایی نیز گرچه  فرصت دارد که  در صورت بروز حمله و تجاوز نظامی امپریالیستهای آمریکا و اروپای غربی به ایران، جملات حکمت را در مورد حمله نظامی به افغانستان تکرار کند، اما  در حال حاضر چنین وضعی پیش نیامده و اوضاع در حد محاصره اقتصادی است،پس میگوید شما امپریالیستها محاصره اقتصادی کنید، اما آن را شامل مواد دارویی و غذایی نکنید زیرا «این  نوع تحریمها بیش از آنکه فشاری به حکومت باشد، عامل تشدید فشار  بر توده مردم زحمتکش خواهد بود.» و«از لحاظ سیاسی نیز این تحریمها موجب خواهد شد تا رژیم فقر و کمبود و بیکاری و دیگر مسائل گریبانگیر توده مردم  را به گردن تحریم اقتصادی بیاندازد و خود را از زیر تیغ اعتراضات مردم بدر ببرد.» و درنهایت، از شما چه پنهان، ما جزو اپوزیسیون هستیم و بالاخره مجبوریم  با گرفتن یک موضع «بسیار بسیار چپ و رادیکال» یک جوری نشان دهیم  که داریم جانب «توده مردم» کشورمان را میگیریم!»

اما، اگر حکومت جمهوری اسلامی« زیر تیغ اعتراضات مردم »(6) قرار دارد( که تا حدودی دارد گرچه اکنون این اعتراضات نسبت به دو سال پیش، دچار افت نسبی گردیده است) پس چرا تمایل به محاصره اقتصادی بوسیله امپریالیستها  و چه نیازی به این نصایح به امپریالیستها که اینچنین و ان چنان محاصره اقتصادی کنند! مگر در زمان انقلاب، حکومت شاه بوسیله امپریالیستها محاصره اقتصادی شد تا مردم توانستند آن را سرنگون کنند؟ و اصلا مگر نه اینکه نه تنها محاصره اقتصادی، از آن نوع که تقوایی به امپریالیستها نصیحت میکند، نشد بلکه این حضرات امپریالیست تا انجا که توانستند به وی کمک هم کردند تا بتواند مقاومت کند و دوام آورد. پس حال چه نیازی به این نوع  خواستها و نصایح! از نفس نادرستی چنین نظریاتی که بگذریم باید اضافه کنیم که همانقدر که امپریالیستها گوش به نصایح خیر خواهانه حکمت دادند، گوش به نصایح خیر خواهانه تقوایی نیز خواهند داد. و یا همان قدر که حکمت موفق شد با متینگ ها و تظاهراتهای بر گزار نشده و برگزار نکرده خود، مانع از بمب ریختن بر سر  مردم غیر نظامی و تخریب شهرها و روستاها و زیر ساختها و وسائل زندگی شان شود، و یا دولت منتخب مردم افغانستان را به آنها تحمیل کند، تقوایی نیز موفق خواهد شد با متینگ ها و تظاهراتهایی که بر علیه امپریالیستها سازمان نخواهد داد و چیزی را به آنها تحمیل نخواهد نمود!؟ آنها را مجبور کند که حد و اندازه محاصره اقتصادی خود را نگه دارند.

همچنین تقوایی به نقد لیبرالی و «حزب سبزی» سلاح اتمی میپردازد:

  « حزب ما، و فکر میکنم اکثریت قاطع مردم ایران، نیز با دستیابی جمهوری اسلامی به سلاح اتمی مخالفند. هم باین دلیل که مردم ایران نیز مانند مردم شریف در سراسر دنیا با جنگ و سلاحهای اتمی علی العموم و در دست هر دولتی مخالف هستند و هم مشخصا باین علت که جمهوری اسلامی یک حکومت آدمکش و تروریست و ستون فقرات اسلام سیاسی است و دستیابی اش به سلاح هسته ای میتواند موقعیت رژیم را در ایران و منطقه و موقعیت تروریسم اسلامی را در کل دنیا تقویت کند.»

پس تقوایی و کمونیسم  حکمتی او علی العموم  هم با جنگ  و هم با وجود سلاح اتمی در دست « هر دولتی» مخالف است! آیا میتوانیم از جناب تقوایی سئوال کنیم که این «دولتهایی» که تقوایی مخالف با وجود سلاح اتمی در دستشان است، کدام دولتها هستند؟  آیا دولتهای سرمایه داری امپریالیستی آمریکا و اروپای  غربی نیز جزو این «هر دولتی» ها هستند!؟) آیا میتوان از تقوایی خواست که نام آنها را برای ما ذکر کند؟

« اما مخالفت دولتهای غربی با پروژه هسته ای جمهوری اسلامی نه ربطی به خواست مردم مبنی بر خلع سلاح اتمی همه دولتها دارد و نه حتی به جنایاتی که رژیم اسلامی علیه مردم در ایران و در منطقه مرتکب میشود. مساله دولتهای غربی رام و همراه کردن جمهوری اسلامی در چارچوب اهداف و سیاستهای منطقه ای این دولتها است. نکته دیگر اینکه دولتهای غربی، مستقل از اهداف و نیاتشان   در مخالفت از پروژه هسته ای جمهوری اسلامی، مراجع ذیصلاحی  برای قضاوت و صدور اجازه در مورد اتمی یا اتمی نبودن دولتها ی دیگر نیستند. این دولتها خودشان تا دندان به سلاحهای اتمی مجهزند و با کشورهای اتمی همپیمانشان هم مشکلی ندارند.»

به مفاهیم این نوشته توجه کنیم. تقوایی از واژه هایی نظیر « هر دولتی» و «دولتهای غربی» و « این دولتها» استفاده میکند اما نام هیچ دولتی حتی آمریکا را در این بخش نمی آورد.( 7) آیا اینقدر سخت است اسم بورژوا- امپریالیستهای آمریکایی و اروپای غربی(انگستان، فرانسه، ایتالیا...) را آوردن! که اینها خود نخستین تولید کنندگان آن بودند؛  که خود جهان را بسوی تولید این گونه سلاح ها مشوق شدند؛ که سرمایه داران آمریکایی نخستین کاربرندگان آن بودند؛ که اینها خود اسرائیل را به این سلاح مجهز کردند. پس چرا  لیدر یک حزب  که ادعای کمونیسم دارد، باید در مورد این واقعیات ساده که هر بچه دبستانی آنها را میداند، زبان در کام کشد و سکوت کند، ولی به ارتجاع جمهوری اسلامی که میرسد سیاهه ای از حکومتی «آدمکش» و « تروریست» و ستون فقرات اسلام سیاسی» تحویل دهد و بگوید« جمهوری اسلامی یک حکومت آدمکش و تروریست و ستون فقرات اسلام سیاسی است و دستیابی اش به سلاح هسته ای میتواند موقعیت رژیم را در ایران و منطقه و موقعیت تروریسم اسلامی را در کل دنیا تقویت کند.» مگر حکومتهای سرمایه داران امپریالیست غربی و در راسشان آمریکای جهانخوار کمتر از جمهوری اسلامی  آدمکش هستند؟ مگر آنها تروریست و ستون فقرات تمامی حکومتهای مرتجع و عقب مانده و از جمله بسیاری از این حکومتهای اسلام سیاسی نبوده و نیستند؟  مگر دستیابی این حضرات امپریالیستها به بمب اتمی اذهان همه بشریت را  در مورد جنگ جهانی بغایت نگران نکرده است؟  پس چرا جناب کمونیست «غیر مکتبی» و« جنبشی» به جمهوری اسلامی که میرسد با سخاوت هر چه تمامتر از این الفاظ استفاده میکند اما در مورد «هر دولتی ها»  که میرسد زبان در کام میکشد و شرمگین و خجالتی میشود؟ آیا علت آن نیست که تقوایی و حکمت نیز، هوای این حضرات امپریالیستها را همواره داشته اند؟

نکته دیگر اینکه  از نظر تقوایی مسئله ی دولتهای بورژوازی امپریالیست غربی « رام کردن و همراه کردن جمهوری اسلامی در چارچوب اهداف و سیاستهای منطقه ای این دولتها است». بدین ترتیب روشن میشود که این بورژوا های دولتهای غربی نه تنها در کشور خود فعال مایشا هستند بلکه پا را از گلیم خود فراتر نهاده در کشورهای دیگر «اهداف» و «سیاستهایی»  یا بزبانی دقیقتر «منافعی» یا «منافع اقتصادی» ای دارند که بر پایه آن منافع «اهداف» و «سیاستهای»  خود را تنظیم  کرده و بزور آنها را تحمیل میکنند. مگر این همان استعمار و امپریالیسم نیست؟ آیا میتوان عین همین نکته را در مورد جمهوری اسلامی گفت؟ آیا میتوان گفت که هدف بورژوازی تجاری - بورکرات این جمهوری نیز رام کردن آمریکا و دولتهای غربی در چارچوب منافع اقتصادی خود در این منطقه است؟ البته به یک معنی میتوان چنین نیز گفت. اما منافع جمهوری اسلامی تنها با پذیرش وجود آن و حد و حدود آن از جانب کشورهای امپریالیستی غرب معنا میدهد. و گر نه جمهوری اسلامی در مقابل آنها عددی نیست که بخواهد آنها را « رام» کند.  رام کردن از جانب جمهوری اسلامی معنای پذیرش  و بقای شکل فعلی آن از سوی کشورهای «ارباب»امپریالیستی به عنوان «نوکر» آنها است. در حالیکه رام کردن از دید کشورهای امپریالیستی توجه مطلق جمهوری اسلامی به منافع و خواستهای اقتصادی و سیاسی آنها در چارچوب وظایف یک « نوکر» است و این نکته نشان میدهد که  بین بورژوازی حاکم بر دولتهای درنده ی آمریکا و انگلستان، آلمان، فرانسه و ایتالیا و بورژو- بورکرات های حاکم بر ایران تفاوتی وجود دارد باندازه تفاوت یک ارباب و یک نوکر. یک امپریالیست و حکومتگران ارتجاعی یک کشور تحت سلطه.

حال با توجه به این نکته ما به چگونگی موضع گیری تقوایی در مورد بورژواهای حاکم بر کشورهای سرمایه داری آمریکا و اروپای غربی که خون طبقه کارگر و مردم خود را در مکیده و میمکند، توجه میکنیم:

« ما بارها تاکید کرده ایم که هر دولت و حزب و شخصیت و نیروی سیاسی و هر ارگان و مرجع بین المللی  اگر واقعا ذره ای  از سر آزادیخواهی و ترقیخواهی و دفاع از مردم با جمهوری اسلامی و سیاستهای آن- از جمله پروژه هسته ای - مخالف است باید جمهوری اسلامی را بعنوان دولت ایران برسمیت نشناسد. این رژیم قاتل مردم ایرانست و نه نماینده آنها(لابد دولتهای سرمایه دار درنده آمریکا و اروپای غربی قاتل مردم کشورشان و نیز دنیا نیستند) از همین رو باید کلیه دولتها (منظور تقوایی از جمله کشورهای سرمایه داری جهانخوار غربی است) و نهادهای بین المللی از لحاظ سیاسی آنرا طرد و تحریم کنند، سفارتخانه های آن را ببندند، مقامات و سران رژیم را بجرم ترور و کشتن مردم و مخالفین در ایران و حتی در خارج ایران ... را تحت پیگیرد قرار بدهند و نمایندگان رژیم را از همه ارگانهای بین المللی مثل سازمان ملل و سازمان جهانی کار اخراج کنند. تنها چنین سیاستی میتواند به راه حل انسانی و مترقی و ازادیخواهانه مساله اتمی و  کلا "حل مساله جمهوری اسلامی" منجر شود. یعنی مبارزه مردم ایران علیه رژیم را به مراتب تسهیل و تسریع کند و به سرنگونی حکومت منجر بشود. »

میبینیم که تقوایی موضع دیپلماتیک در مورد کشورهای امپریالیستی اتخاذ میکند و البته باز هم همچنان شرمگین و خجالتی نامشان را نمیبرد!  پس ای «دولتها» چنانچه میخواهید ثابت کنید آزادیخواه و ترقیخواه هستید چنین و چنان کنید! لابد هنوز بعد از بیش از صد سال درندگی این کشورهای سرمایه داری انحصاری و بویژه پس از اشغال افغانستان و عراق و تهاجم به لیبی و نحوه برخورد به تغییر رژیم در تونس و مصر و... تقوایی نمیتواند  در مورد این کشورها قضاوتی بطور جدی منفی داشته باشد. او بجای افشای صریح تهاجم و تجاوز وحشیانه این استثمارگران جهانخوار به افغانستان و عراق و لیبی، بجای افشای صریح و روشن مقاصد پلید آنها برای مستعمره کردن این کشورها، بجای روشن کردن ذهن توده های وسیع طبقه کارگر در مورد تمامی شعارهای پوچ این سرمایه داران مرتجع درنده و غارتگر، در مورد ارمغان آوردن «دموکراسی» و «ترقی» برای این کشورها، به موضعی دیپلماتیک قناعت میکند. چنانچه میخواهید  نشان دهید که «آزادیخواه» و«ترقیخواه» هستید بیایید این کارهایی را که ما میگوییم انجام دهید!

میدانیم که داد و فریاد  تقوایی به آسمان بر خواهد خاست: « آی چپ های سنتی ضد امپریالیست! ای سفسطه گران و جمله خوران! چرا جملات مرا پس و پیش میکنید! چرا همه آنچه که گفته ام بدرستی نقل نمیکنید! من در مورد آنها نظرات خود را گفته ام ! من دولتهای آمریکا و غربی را نقد کرده ام! »

 آری تقوایی تئوریسین حکمتی، گامی « بزرگ» و «رادیکال»، از نوع «کمونیسم کارگری» که «از جانب چپ نمیتوان به آن انتقاد داشت  و فقط میتوان از راست از آن انتقاد کرد»، به پیش بر میدارد و ضمن یک مخالفت خشک و خالی ضعیف با «سیاستهای ارتجاعی و ضد مردمی نظیر تهدیدات جنگی و تحریم اقتصادی »(لابد بقیه سیاستهای آنها ارتجاعی و ضد مردمی نیست و فقط همین یکی هست) عموما سیاست این دولتهای امپریالیستی را مورد انتقاد حکمتی (انتقادی ضعیف تر از اصلاح طلبان حکومتی) قرار میدهد. پس برای اینکه ما به وی و حضرات هواداران زیادی رادیکال  حکمتی نشان دهیم که قضاوت منصفانه ای در موردش داشته ایم ، باید این قسمت از بیانات و افاضات نقادانه وی را نیز بازگو کنیم:

«روشن است که دولتهای غربی  بخودی خود  تحریم سیاسی و دیپلماتیک جمهوری اسلامی را در دستور قرار نخواهند داد. این وظیفه احزاب و نیروهای مترقی و مردم شریف جهان است که دولتها و مراجع بین المللی را برای طرد و بایکوت سیاسی جمهوری اسلامی تحت فشار قرار بدهند. (لابد اینقدر تظاهرات ضد جنگ  در هنگام حمله به عراق موثر بود که حالا تقوایی دنبال بقیه اش است!)( 8 ) میتوان و باید به همت مردم و نیروهای مترقی و آزدیخواه در دنیا جمهوری اسلامی را در سراسر دنیا همانند رژیم آپارتاید نژادی در آفریقای جنوبی طرد و منزوی کرد.(اگر مبارزه انقلابی توده های طبقه کارگر و زحمتکشان در افریقای جنوبی  نبود، رژیم آپارتاید منزوی نمیشد) حزب ما مدتهاست در این جهت مبارزه میکند و این به نظر من آلترناتیو و پاسخ عملی هر نیروی انقلابی و ازدیخواهی به سیاستهای ارتجاعی و ضد مردمی  نظیر تهدیدات جنگی و تحریم اقتصادی است.»

چنین است نهایت انتقاد لیدر یک حزب کمونیست کارگری از سیاستهای دولتهای سرمایه داری استثمار گر و جهانخوار غربی! و پیشنهاد وی برای «آلترناتیو و پاسخ عملی هر نیروی انقلابی و آزادیخواهی به سیاستهای ارتجاعی و ضد مردمی نظیر تهدیدات جنگی و تحریم اقتصادی!» بدین ترتیب از نظر تقوایی کل انتقاد از این دولتها در این نکته خلاصه میشود که چون آنها «بخودی خود  تحریم سیاسی و دیپلماتیک جمهوری اسلامی را در دستور قرار نخواهند داد. این وظیفه احزاب و نیروهای مترقی و مردم شریف جهان است که دولتها و مراجع بین المللی یعنی استثمارگران جهان خوار را برای طرد و بایکوت سیاسی جمهوری اسلامی تحت فشار قرار بدهند.»(9)

طبق نظر تقوایی بر این دولتها، ظاهر و تنها «یک سیاست ارتجاعی و ضد مردمی» حاکم است؛ که البته  لنینیستها و مائوئیستها نباید گمان کنند که چنین سیاست های جنگ طلبانه و ضد مردمی و ارتجاعی از ساخت اقتصادی این کشورها یعنی گام گذاشتن آنها به مرحله سرمایه داری انحصاری یا امپریالیسم ناشی گشته است، بلکه این سیاستها تنها سیاست جناح هایی از دولتیان و حکومتگران این کشورهاست. خیر! اینها منافع اقتصادی در کشورهای تحت سلطه ندارند! فقط «اهداف و سیاست های منطقه ای  ارتجاعی و ضد مردمی» دارند. این اهداف ربطی به اقتصاد ندارد، ربط به سیاست دارد. کافی است اینها تحت فشار قرار بگیرند تا بتوان مانع سیاست های ارتجاعی و ضد مردمی آنها شد و آنها را  تبدیل به  سیاست غیر ارتجاعی و مردمی کرد.(10)

«حضرات امپریالیستها: شما میتوانید تحریم اقتصادی  خود را در مورد جمهوری اسلامی ادامه دهید. حتی اگر خواستید تهدیدات جنگی غیر ارتجاعی خود را ادامه دهید. همانطور که حکمت « نابغه ی کبیر» ما در مورد افغانستان به شما گفت:« اما سرنگونى طالبان توسط ارتشهاى خارجى (ارتشهای خارجی- منظور حکمت ارتش امپریالیستهای آمریکا، انگلستان، فرانسه، آلمان، ایتالیا و ژاپن است) بخودى خود محکوم نيست. طالبان يک دولت مشروع در افغانستان نيست. بايد سرنگون بشود.» ما نیز میگوییم: حمله  و تجاوز کنید و جمهوری اسلامی را سرنگون کنید. تنها، تنها تحریم اقتصادی «مترقی» خود را از تحریم فروش اسلحه و تجهیزات پلیسی- امنیتی و یا مسدود کردن حسابهای بانکی مقامات و سران رژیم فرا تر نبرید که تبدیل به تحریم «ارتجاعی» میشود. و اگر حمله و تجاوز کردید  همانطور که حکمت به شما رهنمود داد به « مردم غير نظامى افغانستان» حمله نکنید و به « تخريب شهرها و روستا ها و زيرساختها و وسائل مادى زندگى» دست نزنید! زیرا، زیرا ،آنوقت ما مجبوریم که حداقل بطور زبانی (البته اگر اجازه دهید) شما را، شما نیروهای آمریکایی و اروپایی را  همانطور که حکمت «کبیر» گفت« محکوم» کنیم!

میبینید ما مثل مارکسیست- لنینستها و مائوئیستها نیستیم! ما بچه های خوب و سر به راهی هستیم!  تا آنجا که بخواهید ما فحش و ناسزاهایی دست اولی را که استادان عزیز در دانشگاههای کشور شما  به ما یاد دادید، در مورد آنها بکار میبریم، ناسزاهایی که چاله میدانی های لومپن نیز از شنیدنشان از زبان ما روشنفکران مکتب رهبر بزرگ  حکمت  بنیان گذار کمونیسم امپریالیستی(باید گفت اکونومیسم - پورنوگرافی امپریالیستی)، عرق شرم بر پیشانی شان مینشیند. آری ما هر کاری که شما دوست داشتید این سی سال انجام دادیم و نقش موثری که بابت آن احساس غرور میکنیم در از هم پاشاندن چپ ایران و نیز نیروهایی که در کردستان مبارزه مسلحانه میکردند، داشته ایم. اما، اما اجازه میخواهیم که کمی شما را هم نقد کنیم تا این م- ل ها و مائوئیستهای موذی این قدر به ما انگ امپریالیستی نزنند. بگذارید در دلمان قند آب شود که شما اندکی فشارها را بیشتر کردید، اما اجازه دهید بگوییم که محاصره اقتصادی شما «عامل فشار بر توده مردم زحمتکش است.» اجازه دهید دولتها و مراجع بین المللی  شما را برای طرد و بایکوت سیاسی جمهوری اسلامی تحت فشار قرار دهیم.

براستی اگر تقوایی و حکمت این نوع انتقادات آبکی را نمیکردند، و برنامه هایی را برای «تحت فشار قرار دادن» امپریالیستها یا «تحمیل کردن» فلان یا بهمان سیاست  به آنها به  پیش نمیکشیدند، فشارها و تحمیل هایی  که  نه در مورد افغانستان عملی شد و نه در مورد ایران عملی خواهد شد، دیگر از ادعاهای «چپ کارگری شان» یا بهتر بگوییم اکونومیسم امپریالیستی شان چه میماند!؟

در بخش پنجم که بخش پایانی این نوشته خواهد بود، به نظریاتی همچون «جبهه سوم»  توجه میکنیم و تلاش میکنیم که پرسشهایی را که برخی از رفقای در یادداشتهای خود بر این نوشته ها طرح کرده اند، به فراخور توان پاسخ دهیم.



                                                                   هرمز دامان

                                                                    خرداد 91

 یادداشتها

1- در واقع همانطور که لنین میگوید مارکس و انگلس شاهد شکل گیری نخستین اشکال انحصارات (دهه هفتاد قرن نوزدهم) در کشورهای اروپایی بودند و بنابراین در آستانه دریافت برخی ویژگیهای اساسی اقتصادی امپریالیسم: «  ضمنا اين نکته را نيز متذکر شويم که انگلس در مسائل مربوط به اقتصاديات هم تذکر بس گرانبهايى داده که نشان ميدهد با چه دقت و تعمقى تغييرات سرمايه‌دارى نوين را تعقيب کرده و به همين جهت چگونه توانسته است تا درجه معينى وظايف عصر ما يعنى عصر امپرياليستى را نيز از پيش دريابد. اينک آن تذکر: درباره کلمه «بى نقشگى» (Planlosigkeit) که در طرح برنامه براى توصيف سرمايه‌دارى بکار برده شده، انگلس چنين مينويسد: «... وقتى ما از شرکتهاى سهامى به مرحله تراست هايى گام ميگذاريم که رشته‌هاى تام و تمامى از صنايع را تابع و انحصار خود نموده‌اند آنگاه در اينجا ديگر نه تنها توليد خصوصى بلکه بى‌نقشگى نيز از ميان ميرود»( Neu Zeit، سال ٢٠، جلد ١، ١٩٠٢-١٩٠١ ص ٨)

در اينجا، از نظر ارزيابى تئوريک سرمايه‌دارى نوين يعنى امپرياليسم، اساسى‌ترين نکته در نظر گرفته شد و آن اينکه سرمايه‌دارى بدل به سرمايه‌دارى انحصارى ميگردد. روى کلمه اخير بايد تأکيد کرد زيرا يکى از شايعترين اشتباهات، اين ادعاى بورژوا-رفرميستى است که گويا سرمايه‌دارى انحصارى يا سرمايه‌دارى انحصارى دولتى، ديگر سرمايه‌دارى نيست و لذا ميتوان آن را «سوسياليسم» دولتى و نظاير آن ناميد. البته تراست‌ها هيچگاه کاملا از روى نقشه کار نکرده‌اند و اکنون هم کار نميکنند و اصولا نميتوانند کار کنند. ولى در حدودى هم که آنها از روى نقشه کار ميکنند و سلاطين سرمايه ميزان توليد را در مقياس ملى و حتى در مقياس بين‌المللى از پيش بحساب ميآورند و آن را از روى نقشه تنظيم ميکنند، باز سر و کار ما با سرمايه‌دارى است که ولو در مرحله نوينى است، باز بدون شک سرمايه‌دارى است. « نزديکى» يک چنين سرمايه‌دارى به سوسياليسم بايد براى نمايندگان واقعى پرولتاريا دليلى بر نزديکى و آسانى و عملى بودن و تعويق ناپذير بودن انقلاب سوسياليستى باشد و بهيچوجه نبايد دليلى شمرده شود براى آنکه نسبت به نفى اين انقلاب و آراستن سرمايه‌دارى که تمام رفرميستها بدان مشغولند، با شکيبايى رفتار گردد. (لنین، دولت و انقلاب، فصل چهارم، بند اول، درباره طرح برنامه ارفورت، تمامی تاکیدها از خود لنین است).

2- نگاه کنید به حمید تقوایی، «خفته بیدار میشود! بحثی پیرامون انقلابات خاورمیانه و شمال آفریقا»،13 ژولای 2011، سایت حزب کمونیست کارگری.« بلوک غرب هم مضمحل شد نه تنها با بحران اقتصادی مزمنی که سقوط وال استریت نقطه اوجش بود بلکه با بن بست و بی افقی ایدئولوژیک و سیاسی بورژوازی جهانی و ورشکستگی مدل دموکراسی و سرمایه داری بازار آزادش.» و« و آن قطب سرمایه داری بازار آزاد که قرار بود بعد از شوروی بقدرت تروریسم میلیتاریستی و ارتش و تئوریسینهای فلسفی و اقتصادیش آقای دنیا بشود، او هم مرده است» و« کیسینجر سقوط مبارک را به فروپاشی دیوار برلین تشبیه کرد. گفت این دیوار برلین ما ( کمپ سرمایه داری بازار آزاد) بود که فرو ریخت.»(در این جمله پایانی عبارت درون پرانتز از تقوایی است). این مفاهیم «سرمایه داری بازار آزاد» در بحث تقوایی تنها کارکردی در مقابل «سرمایه داری دولتی» در شوروی ندارد که عموما بر سبیل مقایسه  بین «دولتی» و «آزاد» بوسیله اقتصاد دانان و سیاسیون بکار میرود، بلکه اساسا به عنوان مفهومی در مقابل سرمایه داری انحصاری  مطرح میگردد که مهمترین مشخصه امپریالیسم بوده و در مقابل «سرمایه داری رقابت (یا بازار) آزاد» که بوسیله مارکس در کتاب «سرمایه» تحلیل میشود، به عنوان مرحله ای نوین در تکامل سرمایه داری، بوسیله لنین طرح گردید. تقوایی ضد لنینست به پیروی از معلم خود حکمت ایضا ضد لنینیست، سرمایه داری حاکم بر آمریکا و اروپای غربی را نه سرمایه داری انحصاری  بلکه همان سرمایه داری رقابت آزاد قرن نوزدهم میداند!

3- به پیوست همین نوشته نگاه شود!

4- یعنی تسلط تقریبا مطلق انحصارات صنعتی  و بانکی و کلا الیگارشی مالی سرمایه  داران بر تمامی شئون زندگی، گرایش به سود بانکی تا سود صنعتی، بدهکار کردن تمامی مردم این کشورهای به سرمایه دارانی که پشت بانک ها هستند، طفیلیگری یعنی زائد بر اصل شدن طبقه سرمایه دار، گرایش به گندیدگی، رکود و نیز ارتجاع سیاسی، به احتضار رسیدن این سرمایه داری و مشرف به مرگ نهایی گردیدن آن، خریدن قشری از طبقه کارگر و تبدیل آن به اشرافیت کارگری، تعویق انقلاب دراین کشورها، انتقال مرکز ثقل انقلابات به کشورهای تحت سلطه، بوجود آمدن حلقه های ضعیف و امکان پیروزی انقلاب سوسیالیستی در یک کشور.

5- برای برخی از اینان مشخصه کشورهای سرمایه داری- امپریالیستی غرب این است  که در آنها اقتصاد بازار آزاد یعنی همان که در زمان مارکس و پیش از تشکیل انحصارات وجود داشت و دمکراسی بورژوایی یعنی درست همانطور که در قرن نوزدهم وجود داشت، وجود دارد. همچنانکه در بالا ذکر کردیم این اصطلاح بازار آزاد، بیشتر در تقابل با سرمایه داری دولتی حاکم بر شوروی سوسیال امپریالیستی بعد از روی کار آمدن خروشچف معنا یافت. وگر نه  میدانیم که در واقع  بازارها در کشورهای سرمایه داری امپریالیستی نه تنها«آزاد» نیستند بلکه «انحصاری»  و در دست تراست های بخصوصی هستند که تمامی شریانهای حیات طبقه کارگر و توده های خرده بورژوای این کشورها را کنترل میکنند. و ضمنا این انحصار از نظر سیاسی گرایش به ارتجاع  هر چه بیشتر دارد و از این رو دمکراسی های بورژوایی امپریالیستی نیز شبیه همان دمکراسی های بورژوایی سرمایه داری رقابت آزاد قرن نوزدهم نیستند، بلکه سر و دمبشان زده شده است و سریعا نیز تبدیل به فاشیسم میشوند. میدانیم که در دمکراسی های بورژوایی آن زمان احزاب کمونیست انقلابی میتوانستند در پارلمان نماینده و فراکسیون تشکیل دهند، اما اکنون چنین احزابی حتی امکان فعالیت قانونی ندارند. بطور کلی  نفی و رد امپریالیسم، نفی و رد انقلاب سوسیالیستی و کمونیستی و سر فرود اوردن مقابل بورژوازی امپریالیستی است. این موضعی است که همان زمان نیز بوسیله کائوتسکی و هیلفردینگ و تمامی سوسیال دمکراتهای ضد لنین و ضد انقلاب پرولتاریایی گرفته میشد.

6-راستی این «توده مردم» مدتها است که در ادبیات تقوایی و مقالات وی در مورد جنبشهای اخیر در کشورهای گوناگون، جای «کارگران» نشسته است. سالهای پیش چپ انقلابی ایران به وسیله حضرات ترتسکیستها، یا با «سوسیالیسم خلقی و غیر کارگری» مشخص میشد و یا با «ضد امپریالیستی» و این مفاهیم نیز به سخره گرفته میشد و میشود. اکنون رفته رفته چپ یا «سوسیالیسم خلقی» کمتر مورد استفاده برخی از اینان قرار میگیرد و بجای آن «ضد امپریالیسم» را چسبیده اند. مثال برجسته آن مقاله تقوایی موسوم به «خفته بیدار میشود! بحثی پیرامون انقلابات خاورمیانه و شمال آفریقا»  است که وی در آن بکرات و بسیار آگاهانه مفاهیمی همچون «مردم»( که در واقع همان خلق است) و یا در بهترین حالت ولی بسیار کمتر «کارگران و توده مردم» را بکار میبرد. باید پرسید علت چیست است که تقوایی  که از حضرات ضد «چپ های غیر کارگری » بود و هست، اکنون پشت سر هم از این کلمات « توده مردم، مردم بپا میخیزند، قدرت مردم، توده مردمی، توده های معترض، توده های شهری، مردم متمدن دنیا، توده های مردم متمدن» و تا دلتان بخواهد از کلمه «مردم» آن هم بوجه عجیبی  در برخی از بخشهای نوشته مزبور استفاده میکند(مثلا نگاه کنید به همان مقاله، بخش انقلابات جاری و کمونیسم کارگری) و کارگران را از یاد میبرد؟ علت آن روشن است: «این انقلابات سوسیالیستی نیست ولی بر سر دخالتگری مستقیم مردم در سیاست و در اداره امور خود است و به این معنی بر سر کمونیسم است.»(همانجا، بخش نقد اجتماعی دموکراسی و کمونیسم سیاسی). دیگر دوران آن نوع چپ بازی ها تمام شده و اکنون باید سفسطه های جدیدی  مثل همین سفسطه پایانی را پایه گذاشت! از شکلی از چپ بازی به شکلی دیگر از ان و در هر دو حال راست راست!

7-  جالب اینجاست که  مفاهیم بکار رفته در این پرسش و پاسخ  در مورد کشورهای امپریالیستی، مفاهیمی است مانند «غرب»، «امریکا و دولتهای غربی»،«نیروهای غربی»، «دول غربی»، «دولت آمریکا» و«دولتهای غربی».  و این کمابیش همان واژه هایی است که حکمت در مقاله خود به نام « دنیا پس از یازده سپتامبر» از آنها استفاده کرد. این مفاهیم  به شیوه  نوشتاری و گفتاری «کمونیست کارگری ها» چنان بکرات  و پشت سرهم ردیف میشوند، که خواننده نکته سنج متعجب میشود که حالا چه نیازی است که اینقدر در مورد تکرار این کلمات، اغراق صورت گیرد. ولی پس از اندکی تامل  متوجه میشود که این کلمات قرار است بجای مفاهیمی نظیر کشورهای امپریالیستی یا  سرمایه داری امپریالیستی و یا حتی کشورهای سرمایه داری غربی بنشینند. لازم به ذکر است که  در این پرسش و پاسخ حتی از کاربرد مفاهیمی نظیر کشورهای سرمایه داری غرب و کشور سرمایه داری آمریکا نیز که در مقاله «خفته بیدار میشود! بحثی پیرامون انقلابات خاورمیانه و شمال آفریقا»، بوسیله تقوایی چند جایی بکار رفته بود، خودداری شده است. این را باید از تکامل خط کمونیسم کارگری از حکمتیسم به تقوایسم و از تقوایسم در یک مرحله پایین تر به تقوایسم در مرحله بالاتر دانست: شرایط تغییر میکنند، نظریات نیز باید تغییر کنند!

 همچنین لازم به ذکر است که بسیاری از هواداران ساده این خط،  شگردهای این حضرات ترتسکیست را نمیدانند و برخی از آنها که بیشتر شبیه افراد مزد بگیر و روزی نامه بنویس هستند تا هوادارانی ساده، مفاهیم  و عباراتی  را بکار میبرند که خودشان بجز یکی دو  مورد معدود در سه مقاله  حکمت و تقوایی که ما بیش و کم به آنها اشاره داشته و یا خواهیم داشت، پیدا نخواهند کرد. مفاهیم و عباراتی همچون «سازمانهای جاسوسی امپریالیسم غرب؛ بورژوازی محتضر در شکل انحصارات بنا بر ضرورتهای مقطعی و تاریخی خود فاشیسم را میآفریند؛ امروز بورژوازی کشورهای متروپل سعی میکنند که فاشیسم و جنگ افروزی را حتی المقدور از اروپا و آمریکا دور نموده و در کشورهای به اصطلاح جهان سوم پیاده نمایند؛ رویای وصف ناپذیر انحصارات امپریالیستی؛ شرکتهای فراملیتی؛ و نیز لایه هایی از انحصارات فرانسوی با امپریالیسم جهانی یعنی آمریکا و نیز جناح هایی در اتحادیه اروپا که آن نیز نشات گرفته از منافع بخش دیگری از سرمایه جهانی و منطقه خاورمیانه و به ویژه نفتی است؛  دو قطب تروریسم جهانی یعنی امپریالیسم ...؛ تضادهای امپریالیسم آمریکا؛ امپریالیستهای روسیه و چین؛ تضادهای درون امپریالیسم در جنگ جهانی اول؛ انحصارات و امپریالیسم با جنگ بسیاری تضادهای خود را مرتفع میسازد؛ در عصر استیلای انحصارات و سیطره امپریالیسم؛ جنگ مهمترین عامل باز تولید سرمایه؛ مهمترین عامل انحصارات و امپریالیسم جهت تحقق سامان یابی و تجدید تقسیم و تحکیم بازارهای امپریالیستی انرژی ( نفت و گاز) و نیروی کار ارزان و جوان منطقه از طریق شانتاژ به جنگ افروزی است؛ و نیز لنین رهبر پرولتاریای آن زمان» . این مفاهیم و عبارات مثل نقل و نبات، در یکی از کامنت های  یک هوادار حکمت در ذیل مقاله  فرشته مولوی با نام «کمدی انسانی و تراژدی نویسنده»  که اخیرا در سایت محترم اعتراض قرار گرفت، آمده است. کاربرد این مفاهیم بوسیله این گونه افراد بیشتر نقش « فرار بجلو برای فرار از اتهام و خالی کردن دست رقیب» و « برگشت کردن بجای نخست و مسابقه را بردن» را بازی میکند. اگر این هوادار حکمت، کمی به بخشهایی از مقاله حکمت که خود  در کامنت هایش آورده است، دقت کند خواهد دید که  حکمت هرگز از این مفاهیم و عبارات استفاده نمیکند و کمابیش از کلماتی مانند«آمریکا» و «غرب»، « میلیتاریسم ویا ابرقدرتى و قلدرى نظامى آمريکا» بهره میبرد!

8-  روشن است که راه انداختن مبارزات و تظاهرات ضد جنگ، بخودی خود لازم است اما اینها نه هرگز کافی است، و نه موضع یک کمونیست باید به حد آنها کاهش یابد. بگذریم که امثال حزب کمونیست کارگری نه توان راه انداختن چنین مبارزاتی را دارند و نه اصلا تمایل به آنها.

9-   و این هم  نظریات حکمت که تقوایی کمابیش به تکرار آنها دست میزند:« در قبال نفس حمله آمريکا به افغانستان چه ميتوان گفت. آيا «دستها از افغانستان کوتاه!» يک موضع اصولى و پيشروست؟ مردم افغانستان و اپوزيسيون آن جز اين بشما خواهند گفت. افق سقوط طالبان، يک باند آدمکش و دلال بزرگ مواد مخدر نيروهاى سياسى افغانستان را به تحرک خوشبيانه اى کشانده است. خواست سرنگونى طالبان يک خواست انسانى و پيشروست. نبايد اجازه داد مخالفت درست و اصولى با ميليتاريسم آمريکا به رها کردن افغانستان زير دست طالبان معنى شود. اين يکى از نمونه هاى زنده ناکافى بودن و نادرست بودن آرامش طلبى و دفاع از وضع موجود است. مردم افغانستان يک عمر منتظر روز سقوط طالبان بوده اند. واقعيت اينست که آمريکا براى رهايى افغانستان وارد اين کشور نميشود. اينها طالبان را سرکار آورده اند. اينبار ممکن است تضعيفش کنند، اما بطور دوفاکتو موجوديتش را بپذيرند. به مشرف قول داده اند حکومت بعدى افغانستان همچنان باب ميل پاکستان باشد. قرار است جانورانى را بردارند و از همان قماش کسان ديگرى را بگذارند. موضع اصولى، شرکت دوشادوش اپوزيسيون پيشرو و مردم افغانستان براى سرنگونى طالبان در متن شرايط کنونى و برقرارى يک دولت منتخب مردم در اين کشور است. بايد اين را به غرب و آمريکا و سازمان ملل تحميل کرد. هرنوع حمله نيروهاى آمريکا و موئتلفين آن و به مردم غير نظامى افغانستان و تخريب شهرها و روستا ها و زيرساختها و وسائل مادى زندگى شان بايد محکوم بشود. هرنوع بند و بست ميان آمريکا و پاکستان و ايران و ساير دول براى حقنه کردن يک دارو دسته ديگر بر مردم افغانستان محکوم است. اما سرنگونى طالبان توسط ارتشهاى خارجى بخودى خود محکوم نيست. طالبان يک دولت مشروع در افغانستان نيست. بايد سرنگون بشود. مساله بر سر دولتى است که بجاى آن مينشيند و تضمين آزادى و امکان عملى دخالت مردم افغانستان در تعيين نظام سياسى اين کشور.(منصور حکمت، دنیا پس از یازده سپتامبر، بخش دوم «جهان متمدن» کجاست). بطور کلی در این نوشته حکمت نیز بجز یکی دو مورد که نشان از شگرد مخصوص « رد گم کردن» حکمت و بیشتر ترتسکیستهای هوچی دارد، واژه امپریالیسم بکار نرفته است و نظریات ضد امپریالیستی مربوط به دهه هفتاد دانسته شده است.

10- «... همه نیروها و شخصیتهای طبقه سرمایه دار و بورژوازی جهانی اند...از آخرین حمله به عراق و تا بوشیسم و عروج میلیتاریسم نئو کنسرواتیستی و ...» ،«... آزمایشگاه بوشیسم و دموکراسی نئوکنسرواتیستی» ،«... "کبوتر ها" طرفدار گفتگو بودند و بازها میگفتند باید دموکراسی را با بمب بر سرشان کوبید!» ،« ...نئوکنسرواتیسم و نئولیبرالیسم» ، «... دو سیاست و فرهنگ ارتجاعی و دو توحش افسارگسیخته. نئوکنسرواتیسم و نئولیبرالیسم در برابر اسلامیسم»، « ...بلکه فرهنگ و سیاستی است که نظایر میلتون فریدمن و تاچر و بوش و ریگان نمایندگی میکنند.نئوکنسرواتیسم خواهان جنگ تمدنها بود و نئولیبرالیسم خواهان گفتگوی تمدنها»، «در کمپ ارتجاع اوباما نماینده "گفتگوی تمدنها" و نماینده سازش با نیروهای اسلامی است. نئوکانهای آمریکائی که قبل از اوباما در قدرت بودند نماینده "جنگ تمدنها" بودند و اوباما با تز گفتگوی تمدنها روی کار آمد» (تقوایی،«خفته بیدار میشود! بحثی پیرامون انقلابات خاورمیانه و شمال آفریقا»). همانطور که مشاهده میشود تقوایی حکمتی در مباحث پیش از این خود که علی الظاهر خیلی رادیکال موضع گیری کرده نیز امپریالیسم را  تنها سیاست خارجی این کشورها میداند. این موضع کمابیش همان موضعی است که کائوتسکی در مورد امپریالیسم اتخاذ میکرد. همانطور که لنین میگوید: «کائوتسکی... اظهار داشته است امپرياليسم را نبايد «فاز» يا مرحله‌اى از اقتصاد بدانيم، بلکه امپرياليسم سياست و آنهم سياست معيّنى است که سرمايه مالى آن را «مُرجّح» ميشمرد؛»( لنین، امپریالیسم...، بخش هفتم). طبق تعریف نا گفته تقوایی میتوانیم بدون کار برد مفهوم امپریالیسم و با لغو این مفهوم، تجاوز کشورهای غرب را تنها سیاست خارجی این کشورها در نظر بگیریم  وبگوییم:« دو سیاست و فرهنگ ارتجاعی و دو توحش افسارگسیخته. نئوکنسرواتیسم و نئو لیبرالیسم» یعنی  کنسرواتیسم مساوی با میلیتاریسم در سیاست خارجی است و نئو لیبرالیسم مساوی با آوردن دموکراسی غربی برای کشورهای تحت سلطه!  چنین است تعریف تقوایی از استعمار و امپریالیسم!



پیوست

ناصر پایدار نمونه بسیار خوبی برای این گونه افراد پر مدعا، بی مایه و سطحی نگر است که گاه به عقب مانده ترین سطح آگاهی توجه میکنند تا بی ارزش  ترین افکار رابخورد خواننده خود دهند. افکاری که  همراه با قیافه حق بجانب، در لای احساساتی سطحی پیچانده شده است. وی صفحات زیادی علیه لنینیسم سیاه کرده است تا مثلا این فکر مبتذل را ثابت کند که مارکس برای از بین بردن کار مزدی و علیه استثمار مبارزه میکرد، اما لنین راهی سوای مارکس را دنبال کرد و برای برقراری تسلط حزب و سرمایه داری دولتی مبارزه کرده است؛ فکری که موجب مزاح کسی که آشنایی ابتدایی با مسائل مارکسیسم و تجارب انقلاب روسیه دارد، خواهد شد. و یا مثلا تضاد کار و سرمایه برای مارکس مهم  بود ولی برای لنین  امپریالیسم مهم بود. گویا امپریالیسم چیزی عجیب و غریب است و مثلا در ماهیت خود چیزی غیر از تضاد کار و سرمایه است. نوشته وی  همچون دیگر نوشته هایش سرشار است از عبارت پردازی های شبه چپ که عموما توام شده با شگرد مظلوم نمایی و همان قیافه حق بجانب را گرفتن، نقادی بسیار سطحی و مبتذل نظریات مارکس و بطور کلی مارکسیسم و نه لنینیسم، کاتولیک تر از پاپ بودن در سنگ کارگران را به سینه زدن  و خلاصه هر ترفندی را استفاده کردن تا لنین و البته مارکس را و حتی آنچه او آن را تفکر« مارکسی» میداند، مورد نقد قرار دهد.

این هم یکی از نقادی های مبتذل و بی مایه پایدار درباره امپریالیسم که حتی برای قانع کردن بچه دبستانی ها هم کم میآورد:

 وی پس از آوردن عباراتی از لنین در تعریف امپریالیسم و مشتی ایرادات بی مایه و اجق وجق وارد کردن میگوید از نظر لنین« طبقه کارگر بین المللی باید لبه تیز پیکارش را متوجه « امپریالیسم» کند. همان امپریالیسمی که با تنزیل بگیری، تجاوز، طفیلی گری، رباخواری، غارت و انحصارطلبی مشتی فینانیست یا چند دولت تنزیل خوار تعریف می گردد!! توده های کارگر باید در سراسر دنیا علیه سرمایه مالی و انحصاری که خواص اساسی آن نقیض سرمایه داری رقابت آزاد است بجنگد!! کاپیتالیسم وارد دورانی با خصوصیات بالا و متناقض با دوره پیش گردیده است و مبارزه طبقاتی پرولتاریا هم باید در جبهه ستیز با آنچه شاخص این دوران است تمرکز یابد!! پیداست که فرمولبندی ها یا منشورها یکراست بر روی مبارزه طبقه کارگر علیه سرمایه داری خط نمی کشند.»( ناصر پایدار، درباره لنینسم، سایت ها)

 پیداست که پایدار گمان میکند که همه آنچه او از نظر لنینستها بر میشمارد و معتقد است که اینان کارگران را موظف میدانند که با آنها بجنگند، چیزی غیر از تضاد کار و سرمایه است!  و اگر چنین باشد که چنین است، آنوقت باید بگوییم که پایدار چیزی از تضاد کار و سرمایه نفهمیده است. و یا حداکثر و در بهترین حالت تضاد کار و سرمایه  را از دید اکونومیستها یعنی از دید کسانی که خود او و لغو کارمزدیان آنها را « سندیکالیست» میخوانند، فهمیده است!

« این امری بسیار طبیعی است. همه کسانی که دست به کار طرح، ترویج، تفسیر یا تکمیل این نظریه ها بودند خود را کمونیست های دو آتشه، پرچمداران آهنین عزم رهائی پرولتاریا و وفاداران سره آموزشهای مارکسی مبارزه طبقاتی تصور می کردند. چنین افرادی نه فقط حاضر نیستند کمترین کمبودی در اعتبار و استحکام مارکسی یا ضد سرمایه داری گفته های خویش حدس زنند که برای منتقدین خود نیز شایسته تر از «رویزیونیست» و ضد مارکس و نوع این ها اسمی پیدا نمی کنند.»(همانجا)

 تمام این قطعه  بدون آن « روغن داغی» که پایدار روی آن میریزد، و بدون آن شیله پیله ها درست همان چیزی است که «بسیار طبیعی» است و کاملا حقیقت دارد. این البته جزو معدود حقایقی است که در مقالات پایدار یافته میشود.

« در هر حال تا جائی که به سیمای ظاهر تئوری ها و فرمول ها مربوط می شود سخنی از اعلام رسمی کنار گذاشتن مبارزه ضد سرمایه داری نیست اما پیام همه تحلیل ها، منشورها و نظریه پردازی ها این است که جنگ روز طبقه کارگر دیگر نه جنگ با اساس بردگی مزدی، نه جنگ با رابطه خرید و فروش نیروی کار، نه مبارزه علیه وجود سرمایه داری که فقط صف آرائی و ستیز در مقابل شماری مؤسسات انحصارگر و دولت های متجاوز امپریالیستی است!!»

چنانچه جنگ روز یعنی در نهایت انقلاب قهری  طبقه کارگر، البته به رهبری حزب کمونیست انقلابی اش، در کشورهای سرمایه داری غرب با «موسسات انحصارگر» یعنی با « تنزیل بگیری، تجاوز، طفیلی گری، رباخواری، غارت و انحصارطلبی مشتی فینانیست یا تنزیل خوار» انی  باشد که در دولت سرمایه داران متمرکز شده اند و ماشین سیاسی و نظامی سرمایه داران را سازمان داده اند، آنگاه این جنگ بی تردید جنگی طبقاتی و برای از بین بردن تضاد کار و سرمایه و استثمار انسان از انسان، برای از بین بردن اساس بردگی مزدی، برای حذف نهایی رابطه خرید و فروش نیروی کار، یعنی سوسیالیسم و کمونیسم خواهد بود. شکل حکومتی این دوران تبدیل سرمایه داری به کمونیسم ،همچنانکه مارکس در «نقد برنامه گوتا» بروشنی هر چه تمامتر بیان کرده و همچون پتکی بر فرق  اپورتونیستها کوبید، نیز دیکتاتوری پرولتاریا خواهد بود.

 چنانچه  جنگ روز یعنی انقلاب قهری طبقه کارگرالبته به رهبری حزب کمونیست انقلابی اش در کشورهای تحت سلطه آسیا، افریقا و امریکای لاتین با «موسسات انحصارگر» یعنی با  دولت سرمایه داران بوروکرات: تجار، رباخواران یا مونتاژگران بورکراتی باشد که مزدور یا سگ زنجیری امپریالیستها یعنی سرمایه داران  انحصار طلب تنزیل خوار یا رباخوار بین المللی، تجاوز گران، استعمارگران و غارتگران، طفیلی های زندگی طبقه کارگر و توده های محروم استثمار شده و تحت ستم در کشورهای تحت سلطه هستند، آنگاه این جنگ بی تردید جنگی طبقاتی ( که گاه در شکل ملی یعنی اتحاد طبقات خلقی به رهبری طبقه کارگر بروز میابد) برای از بین بردن تضاد کار و سرمایه یعنی استثمار انسان از انسان، برای از بین بردن اساس بردگی مزدی، برای حذف نهایی رابطه خرید و فروش نیروی کار یعنی سوسیالیسم و کمونیسم خواهد بود. گرچه این جنگ طبقاتی و ملی در این گونه کشورها، شاهد دو مرحله دموکراتیک و سوسیالیستی بوده و دیکتاتوری پرولتاریا نخست در شکل دیکتاتوری دموکراتیک خلق ایجاد میگردد.

مشکل است که کسانی همچون پایدار که هیچ  اندیشه انقلابی ای را در مارکسیسم قبول ندارند، توان درک چنین فرمولبندی هایی را داشته باشند!؟

بالاخره پایدار میگوید: « نسخه پیچی این جریانات برای توده های کارگر در چند بند خلاصه می شد. همه قوای خود را حول محور جنگ علیه « امپریالیسم غارتگر» متمرکز نمایند و در همان حال برای بهبود معیشت روز خود هم مبارزه صنفی مسالمت آمیز علیه کارفرمایان اهتمام ورزند.» نیازی به ذکر نیست که اینها جز مشتی نظریات نادرست را به  لنینست ها و یا  مائوئیست ها نسبت دادن چیز دیگری نیست، و پایدار این را خوب میداند، اما نسخه پیچی پایدار برای طبقه کارگر چیست؟ « همه قوای خود را حول محور جنگ علیه  لنینسم متمرکز نمایید و در همان حال مارکسیسم را به نظریه مارکسی تبدیل کرده  و زیر عنوان  مبارزه علیه کار مزدی، هر آنچه در آن انقلابی است را حذف نمایید.»

این است عمق نظریه پایدار و پایدارها! بطور کلی و بلا استثناء تمامی کسانی که علیه لنینیسم موضع میگیرند، و از جمله تمامی دارودسته های حکمتی، در حقیقت ضد مارکسیستهای دو آتشه هستند، اگرچه فوق العاده در ابراز واقعی تمایلات خود ترسو و بزدلند و همواره پشت نقد لنین، پنهان میشوند.

به عنوان مکمل این پیوست،بخش هاییاز گفته های را که لنین در مورد انحصار به مثابه عالی ترین مرحله سرمایه داری و آستان انقلاب سوسیالیستی آورده است از کتاب «دولت و انقلاب» وی نقل میکنیم: 

«يکى از سوسيال دمکراتهاى تيزهوش آلمانى سالهاى هفتاد سده گذشته، پُست را نمونه يک دستگاه اقتصادى سوسياليستى ناميد. اين بسيار درست است. اکنون پست يک دستگاه اقتصادى است که بشيوه انحصار دولتى سرمايه‌دارى سازمان يافته است. امپرياليسم بتدريج همه تراستها را به سازمانهايى از اين نوع بدل ميسازد. در اينجا بالاى سر زحمتکشان « ساده» که از سنگينى کار کمر خم کرده و گرسنگى ميکشند، همان بوروکراسى بورژوايى گمارده شده است. ولى مکانيسم اداره اجتماعى امور در اينجا ديگر آماده شده است. کافى است سرمايه‌داران را سرنگون ساخت، مقاومت اين استثمار پيشگان را با مشت آهنين کارگران مسلح در هم کوفت، ماشين بوروکراتيک دولت کنونى را در هم شکست - تا در برابر ما مکانيسمى پديد آيد که از لحاظ فنى بدرجه عالى مجهز و از وجود «انگل» عارى باشد، مکانيسمى که خود کارگران متحد ميتوانند آن را بکار اندازند و براى اين منظور کارشناس فنى، سرکارگر و حسابدار استخدام نمايند و به همه آنها و نيز به همه مستخدمين دولتى «بطور اعم، دستمزد يک کارگر» را بپردازند. اين است آن وظيفه مشخص و عملى که فورا در مورد تمام تراستها قابل اجراست و انجامش زحمتکشان را از قيد استثمار ميرهاند و تجربه‌اى را که کمون عملا بدان دست زده بود ( بويژه در رشته ساختمان دولتى) در نظر ميگيرد.

نزديکترين هدف ما اين است که به تمام اقتصاد ملى، سازمانى نظير پُست بدهيم تا در آن کارشناسان فنى، سرکارگران و حسابداران و نيز کليه صاحبان مشاغل تحت کنترل و رهبرى پرولتارياى مسلح حقوقى دريافت دارند که بالاتر از «دستمزد يک کارگر» نباشد. اين است آن دولت و اين است آن پايه اقتصادى که مورد نياز ماست. اين است آنچه که در نتيجه نابودى پارلمانتاريسم و ابقاء مؤسسات انتخابى بدست خواهد آمد، اين است آن چيزى که طبقات زحمتکش را از فاسد شدن اين ادارات بدست بورژوازى، مصون خواهد داشت.»(دولت و انقلاب، ترجمه پور هرمزان، فصل سوم،بند سوم نابود ساختن پارلمانتاریسم) و

« حساب و کنترل - اين است نکته عمده‌اى که براى «سر و صورت دادن» به نخستين فاز جامعه کمونيستى و نيز براى جريان صحيح عمل آن لازم است. همه افراد کشور در اينجا بدل به خدمتگذاران مزدبگير آن دولتى ميشوند که عبارت از کارگران مسلح است. همه افراد کشور خدمتگذار و کارگر يک «سنديکاى» دولتى همگانى ميشوند. تمام مطلب بر سر آن است که آنها با مراعات صحيح ميزان کار برابر هم کار کنند و برابر هم مزد بگيرند. حساب اين کار و کنترل آن را سرمايه‌دارى به منتها درجه ساده نموده و به اَعمال فوق‌العاده ساده نظارت و ثبت، اطلاع از چهار عمل اصلى و صدور قبوض مربوط رسانده که انجام آن از عهده هر فرد باسوادى ساخته است.( همانجا، فصل پنجم، پایه های اقتصادی زوال دولت، بند چهارم، فاز بالایی کمونیسم، تمامی تاکیدها در دو متن از اصل است )

در مجموع فصل پنجم کتاب دولت و انقلاب لنین یعنی درباره پایه های اقتصادی زوال دولت حاوی نظرات مارکس، انگلس و لنین درباره چگونگی دوران گذار از فاز اول کمونیسم به فاز دوم آن است. و نظریاتی که لنین در این خصوص ارائه میدهد استوار است به نظریات مارکس و انگلس.

و اما نتایج پایدار در بخش مربوط به امپریالیسم در مقاله اش « درباره لنینیسم» که بهتر است نام ان را بگذاریم علیه لنینسم و مارکسیسم:

« کمی بالاتر گفته شد که بلشویسم کلاً و شخص لنین از دیرباز سرمایه داری را با « آنارشی تولید» و رقابت می شناختند. در همین راستا سوسیالیسم آنان نیز نمی توانست از مرزهای سرمایه داری متمرکز برنامه ریزی شده و زیر کنترل یک دولت حزبی با دعوی نمایندگی طبقه کارگر آن سوتر رود. حاصل این نوع نگاه به شرائط روز توسعه سرمایه داری، جایگزینی مبارزه ضد کار مزدی با این یا آن شکل امپریالیسم ستیزی خلقی بود.»

خواننده خود میتواند قیاس کند!

۱۳۹۱ خرداد ۱۷, چهارشنبه

امپریالیست ها، جمهوری اسلامی و مردم ایران (3) نکاتی درباره اوضاع کنونی

امپریالیست ها، جمهوری اسلامی و مردم ایران (3)

نکاتی درباره اوضاع کنونی


16- ویژگی وضع حاضر

همچنانکه گفتیم در حال حاضر تضادهای داخلی مرکز ثقل تکامل جامعه ایران و از میان آنها، تضاد میان تمامی طبقات مردمی و  تجار- بورکراتهای متحجر که دست در دست روحانیون مرتجع، حکومت مذهبی ایران را در ید قدرت خود دارند، تضاد عمده ایران  است. معهذا محاصره اقتصادی کنونی از سوی دول امپریالیست به رهبری آمریکا و نیز تهدید به جنگ، از نظر کمی، وزنه ای بیش از گذشته به تضادهای خارجی و از آن میان به تضاد مردم ایران با امپریالیستها داده است. به این سبب ما ضروری میبینیم که  خواه در مورد محاصره اقتصادی و خواه در مورد تهدید به جنگ  مواضع مشخصی اتخاذ کنیم و به مبارزات معینی دست زنیم.

اما همچنانکه اشاره کردیم این تغییری صرفا کمی در حد و حدود کمی تضادهای خارجی است و اگر چنانچه ما آنها را نسبت به تضادهای داخلی مورد سنجش قرار دهیم، این تغییر، نه منجر به ارجحیت یافتن آنها نسبت به تضادهای داخلی گشته و نه از آن مهمتر منجر به تغییر کیفی در وضعیت تضاد عمده جامعه ما شده است و نه حتی میان تضادهای خارجی و داخلی تعادلی نسبی( که البته چنین تعادلهایی پایدار نبوده و خواه ناخواه موقتی و گذار هستند) ایجاد کرده است، بلکه تنها شدت و سرعت حرکت  برخی از این تضادها  و از آن میان تضاد میان  مردم و امپریالیستها را بیشتر کرده است.

اما چنانکه امپریالیستها به ایران حمله کنند و این حملات ادامه یابد و به یک جنگ تمام عیار منجر گردد در آن صورت نه تنها تضادهای خارجی نسبت به تضادهای داخلی از اهمیت بیشتری برخوردار خواهند گشت، بلکه تضاد عمده ما نیز به تضاد عمده با امپریالیستها تبدیل خواهد شد.

اما هنوز امپریالیستها حمله نکرده اند و در وضع موجود تغییر کیفی صورت نگرفته و ما وارد مرحله نوینی نگشته ایم . بر این مبنا، ما نیز تلاش میکنیم  که عمدتا در حدود وضعیت جاری حرکت کرده و تا حدودی نیز به  مسائلی که چنانچه امپریالیستها به ایران حمله کنند، پیش خواهد آمد، از نظر تئوریک و سیاسی بپردازیم.



17- جنگ ویرانگر، جنگ سازنده

 در دوران کنونی بحثهای زیادی در مورد جنگ صورت میگیرد.  بسیاری که مخالف جنگ هستند بر این نکته تاکید میکنند که جنگ ویرانی و نابودی فراوان  ببار میآورد و ترمیم تخریب های ناشی از جنگ به سادگی ممکن نیست؛ یا کشور را مجبور خواهد کرد که برای باز سازی به امپریالیستها پناه ببرند و یا بار فراوان به دوش خلق خواهد گذاشت. این ها درست است و ما نیز در بخش پیشین در مورد این نکات صحبت کردیم. اما مشکل این جاست که برخی از این کسان تنها به خرابی هایی که جنگ ببار میآورد توجه میکنند، بی آنکه به این نکته توجه کنند که در حالیکه جنگ میتواند مضرات بسیار ببار آورد، اما درعین حال میتواند نتایج مثبت نیز به همراه داشته باشد.

بی تردید چنانچه جنگی از جانب آمریکا و امپریالیستها آغاز گردد، جنگی تخریب گر و نابود کننده خواهد بود. بسیاری از تاسیسات صنعتی ایران نابود خواهد شد، نقاط مسکونی ویران گشته و تلفات فراوان بوجود خواهد آمد. این یک طرف قضیه است و در این مورد، نقش مردم و همه نیروهای مخالف جنگ نه تنها در ایران بلکه در همه کشورها، مبارزه با امپریالیستهای جنگ افروز و پیشگیری از جنگ خواهد بود.

 اما  قضیه روی دیگری نیز دارد. همچنانکه در مورد جنگ آمریکا و عراق دیدیم، هزاران مخالفت، گاه چاره امپریالیستها را نمیکند و آنها جنگ خود را آغاز کرده و ادامه میدهند. از این رو پرسش این است که چنانکه جنگ از سوی امپریالیستها آغاز شد، چه باید کرد. آیا تنها باید از مضرات جنگ سخن گفت؟

خیر! زیرا کمونیستها تا جاییکه ممکن است از جنگ پرهیز میکنند، اما زمانیکه بناچار باید به جنگ دست زد، آنها تلاش میکنند که جنگ های نابود کننده و تخریب گر را به جنگ های سازنده تبدیل کنند. آنها عمیقا به این نکته باور دارند که «جنگ» را تنها از طریق جنگ میتوان نابود کرد و از جوامع بشری محو نمود.

در واقع بسیاری از جنگها در کشورهای گوناگون اتفاق افتاده است؛ تعداد بسیاری از آنها، کشتار بسیار و تخریب فراوان ببار آورده اند، اما بسیاری از آنها نیز به نتایج مثبتی منجر گشته اند. جنگ جهانی اول (و نیز دوم) که بر سر تقسیم جهان اتفاق افتاد، موجب کشتار و تخریب  فراوان در روسیه شد، اما با تبدیل آن به جنگ داخلی بوسیله کمونیستها، این جنگ به انقلابهای مسلحانه فوریه و اکتبر ختم گردید. یعنی تبدیل به جنگی شد که  برای تمامی طبقه کارگر و زحمتکشان روس نتایج مثبت به بار آورد.

همچنین در کشورچین، حمله ژاپن در سال 1937  و تداوم آن برای مدت 8 سال صدمات فراوان به کشور چین وارد کرد. اما طبقه کارگر و حزب کمونیست چین با تبدیل آن به جنگ آزادیبخش ملی، توانستند چین نو، چین انقلابی و کمونیست را از آن بیرون کشند. همین مسئله در مورد بسیاری کشورها همچون ویتنام، کامبوج، لائوس و نیز کشورهای افریقایی صدق میکند. تبدیل جنگ امپریالیستی به جنگ های آزادیبخش ملی، تبدیل جنگ تخریب کننده به جنگ سازنده است.

ممکن است که گفته شود که این مسئله در همه جا صدق نمیکند و به مجموع  شرایط داخلی و بین المللی، وضعیت طبقه کارگر و دیگر طبقات در یک کشور مشخص و نیز شرایط و امکانات واقعی نیروهای نیروهای انقلابی پیشرو بستگی دارد. در یک وضعیت بین المللی مساعد، در شرایطی که در یک کشور مشخص طبقه کارگر تحت رهبری یک حزب کمونیست واقعی است و آمادگی آن را دارد که جنگ تجاوز گرانه را به جنگ آزادیبخش تبدیل کند، البته تبدیل جنگ تخریب گر به جنگ آزادیبخش ملی ممکن و مقدور است و ادامه میدهند : « اما بیایید نگاه کنید بسیاری از جنگها بوده اند که نه تنها به جنگ سازنده تبدیل نشده اند، بلکه برعکس از هر سو تخریب و نابودی ببار آورده و دست آخر هم  یا کشور بدست نوکران امپریالیستها افتاده و یا نیروهایی بسیار عقب مانده و ارتجاعی بر جان و مال مردم مسلط شده اند. آیا اینها نیز جنگ سازنده بوده اند؟»

بی تردید اینکه هر جنگ تخریب کننده ای به جنگی سازنده تبدیل نخواهد شد، درست است. بسیاری جنگ ها بوده اند که نه تنها ماهیتا ارتجاعی بوده اند، بلکه نتایج آنها عموما  از یک جهت موجب تخریب و نابودی و از سوی دیگر موجب به ارمغان آوردن سرزمینهای فراوان برای چاپیدن یک نیروی امپریالیستی گشته اند. مثل همان جنگ های جهانی اول و دوم. همینطور بسی جنگ های مرزی  بی حاصل بین کشورهای هم مرز بوده اند که تنها ارضای تمایلات توسعه طلبانه سلاطین و روسا و یا طبقه حاکمه یک کشور را ارضاء  کرداند و برای خلق جز ویرانی، نابودی و گرسنگی  چیزی به همراه نداشته اند. مانند بسیاری جنگ های مرزی توسعه طلبانه در کشورهای تحت سلطه و از جمله جنگ هندوستان و پاکستان و یا ایران و عراق در زمان شاه و... هر چند و بطور کلی باید به این نکته توجه داشت که از میان این سلسله جنگ ها، نابودی ها و تخریب هاست که طبقه کارگر و خلقهای جهان به مرور و بتدریج، آگاهی انقلابی بدست میآورند و متوجه میشوند که تا زمانی که نظام امپریالیستی و مرتجع  در کشورها بر سرکارند، این نوع جنگها میان آنها اجتناب ناپذیرند.

 اما در اینجا ما صحبتمان در مورد جنگ های تخریب کننده ای است که میتواند به جنگ سازنده تبدیل شود. بدون شک برای اینکه یک جنگ تخریب کننده به جنگی سازنده تبدیل شود، شرایط معینی لازم است و بدون چنین شرایطی چنین تبدیلی صورت نخواهد گرفت. مثلا جنگ ایران وعراق از آن جمله است. این جنگ گر چه از سوی نیروهای بیگانه شروع شد و در نخستین مرحله خود از سوی ایران، جنگی عادلانه بحساب میآمد، اما بطور کلی نه تنها به جنگی سازنده تبدیل نگشت، بلکه به جنگ و ابزاری در دست حکام مرتجع جمهوری اسلامی تبدیل شد که هر صدای مخالفی را خفه کنند و قدرت خود را تثبیت نمایند یعنی بجای جنگی سازنده به جنگی منکوب کننده  و تحکیم کننده قدرت از سوی نظام حاکم تبدیل شد. پس شرایط معینی لازم است که هم وجوه بین المللی دارد و هم وجوه داخلی.

 اکنون نیز ما در مورد شرایط معین جهان و ایران صحبت میکنیم. به سبب درگیری امپریالیستها با بحران اقتصادی موجود در کشورهای خودشان و مخالفتهای مردمی ای که هر دم رو به گسترش و تکامل دارد، با درگیری شدنشان با بحرانها و جنگ ها در کشورهای مختلف بویژه در کشورهای شمال افریقا و خاورمیانه، به علت وجود طبقه کارگر با کمیت مناسب و با سابقه ی طولانی مبارزه در ایران و امکان رهبر شدن وی برای تمامی خلق، به دلیل نفس وجود تفکر کمونیستی با سابقه ای حدود صد ساله و امکان رشد جریانهای انقلابی موجود( که گر چه در حال حاضر ضعبف هستند، اما در شرایط مساعد، امکان رشدشان وجود دارد) این امکان وجود دارد که چنانکه جنگ در مدت زمانی طولانی ادامه یابد، به جنگی سازنده تبدیل گردد.(1)



18- رابطه مبارزه برای استقلال و وجود دموکراسی

 حال به مباحثی می پردازیم که در صورتی که جنگ از سوی امپریالیستها آغاز شود ما با آنها روبرو خواهیم شد. دربخش پانزده و شانزده همین مقاله، در باره تضادهای داخلی و خارجی  و چگونگی ارتباط و وابستگی متقابل آنها به یکدیگر صحبت کردیم. همچنین گفتیم که اکنون تضادهای داخلی عمده است، اما در صورتی که جنگ  و تجاوز از سوی امپریالیستها آغاز شود، تضادهای خارجی و از آن میان تضاد با امپریالیسم آمریکا و متحدینش عمده خواهد شد و تضادهای داخلی موقتا در رده و درجه دوم اهمیت قرار خواهد گرفت و پیشرفت آنها تابع رشد و تکامل تضادهای خارجی خواهد گشت. این به این معناست که تضاد با امپریالیستها  و برای بیرون راندن متجاوزین  و بدست آوردن استقلال، نقش اصلی را در تکامل مبارزه طبقه کارگر برای برقراری جمهوری دموکراتیک خلق  خواهد داشت.

    مهمترین  پرسشی هم  که در خصوص این  دگرگونی پدید میاید، این است که آیا میتوان از چنین تغییری چنین نتیجه گرفت که تضادهای داخلی دچار سکون مطلق میشوند و یا هیچ اهمیتی نخواهند داشت و باید بطور کلی نادیده گرفته شوند و یا حداکثر باید توجه کمی معطوفشان گردد؟

 خیر! چنین تغییری هرگز چنین معنایی نخواهد داشت.  تضادی که حل نشده و به این سادگی حل نمیشود، را نمیتوان بطور مصنوعی و مطلق نادیده گرفت و یا بر سر آن سر پوش گذاشت. در واقع همانطور که گفتیم همه تضادها از تضادهای درون خلق گرفته  تا تضاد عمده کنونی یعنی تضاد با حکومتگران جمهوری اسلامی حرکت ویژه خود را دارند و توقف پذیر نیستند؛ و گرچه در هر مرحله تنها یکی از آنها عمده میشود، اما دیگرانی که  عمده نیستند و به عنوان یک جهت تبعی حرکت میکنند، در عین حال هویت مستقل خود را داشته و میباید در نظر گرفته شده و به مبارزاتی که از این تضادها انگیخته میشود، بحد لزوم یعنی خواه در نسبتشان با تضاد عمده و خواه در نسبتشان با خود، توجه شود.

  اکنون به این نکات بپردازیم:

 نخستین نکته این است که حرکت تضاد های غیر عمده تابع حرکت تضاد عمده خواهند بود.  این به این معناست که آنچه تعیین کننده محتوی و جهت حرکت تضادهاست، تضادعمده است. یعنی همه اختلافات میان طبقه کارگر و دیگر طبقات و یا جریانهای طبقاتی حول این نکته میچرخد که همه و هر طبقه ای چگونه به این تضاد برخورد میکند. مثلا آیا آنها واقعا علیه جنگ تبلیغ میکنند و در عمل علیه امپریالیستها میجنگند و یا مبارزه شان تنها بشکل صوری  است و وانمود میکنند که میجنگند؟ چنانکه واقعا میجنگند درجه  و شدت مبارزه آنها با امپریالیستها به چه میزان است؟ دلایل واقعی آنها و هدفشان در چنین مبارزه ای چیست؟ آیا آنها واقعا در جهت بسیج همه نیروها در جهت پیشبرد تضاد عمده حرکت میکنند و یا نه در جهت دامن زدن به تضادهای غیر عمده  حرکت میکنند؟ چنانچه در امر مبارزه کارشکنی میکنند، محتوی  و درجه این کارشکنی چه میزان است و آیا میتوان آنها را خنثی  و منفعل کرد و یا خیر؟ و...

از نقطه نظر تئوری و سیاست مارکسیسم، طبقه کارگر میتواند بطور مشروط با هر نیرویی که واقعا در جهت پیشبرد مبارزه علیه دشمنان طبقه کارگر و خلق در آن تضادی که عمده میشود( در اینجا علیه امپریالیسم آمریکا و متحدینش) فعالیت میکند، بستگی به اهداف، مقاصد و میزان جنگندگی و پیگیری، وارد وحدت، اتحاد و ائتلاف هایی با درجات متفاوت شود و با هر نیرویی که یا  علیه خلق است و یا در جهت دامن زدن به تضادهای غیر عمده بجای تضاد عمده حرکت میکند، باید مبارزه کند ( اشکال این مبارزه متفاوت است و میتواند از مسالمت ترین شکلها تا اشکال نظامی عمدتا دفاعی را در بر گیرد. در چنین مبارزاتی هدف باید تا آنجا که ممکن است خنثی و منفعل کردن این چنین نیروهایی باشد و نه راندنشان بطرف صفوف دشمن عمده در آن مرحله).

 افزون بر این همچنانکه مبارزه برای آزادی و دموکراسی و تغییر در ساخت های اقتصادی، سیاسی و فرهنگی وابسته یا عقب مانده در کشوری تحت سلطه، بی جهت گیری و مبارزه علیه امپریالیستها، نمیتواند به پیش رود و به نتیجه ای بینجامد، در عین حال  مبارزه با امپریالیسم نیز به شرایطی نیاز دارد که بدون آنها چنین مبارزه ای هرگز به نتایجی سودمند بحال خلق نخواهد انجامید. چنین شرایطی عبارتست از وجود دمکراسی و آزادی در کشور.

 در حقیقت مبارزه برای کسب استقلال بی بسیج همه ی خلق و دست زدن به یک جنگ دراز مدت ممکن و مقدور نیست. این طبقات مختلف خلق یعنی طبقه کارگر، زحمتکشان شهری، کشاورزان، لایه های مختلف خرده مالکان فقیر، میانه و مرفه و اقشار و لایه های خرده بورژوازی هستند که جنگ  آزادیبخش را به پیش میبرند. چنانچه این طبقات و احزاب و سازمانهای بیانگر منافع آنان، در شرایط و امکانات بهبود مبارزه خویش نباشند، جنگ پیشرفت نخواهد کرد. از این رو باید میان خلق دموکراسی وجود داشته باشد. یعنی آزادی عقیده، بیان، احزاب، اجتماعات، مطبوعات، آزادی برای ملیتها، آزادی مذاهب و نیز آزادی بی دینی، لغو قوانین ضد زن و نیز امکانات برای جوانان... این ها حداقل هاست و میتواند تا برگزاری انتخابات آزاد جهت مجلس و تدوین قانون اساسی نو برای جامعه ایران  و برقرای یک دولت دموکراتیک ملی برگزیده خلق تکامل یابد. اینها شرایطی است که پیشرفت در مبارزه ضد امپریالیستی را ممکن و مقدور میکند. تنها در چنین فضای دموکراسی ای است که همه نیروها میتوانند آزادانه و با حفظ استقلال خود، هم برنامه های سیاسی و عملی خود را بیان کرده و به اجرا گذارند و هم به نقد و انتقاد از برنامه و عمل دیگران بپردازند. چنانچه خلق آزاد نباشد، امر جنگ به پیش نخواهد رفت. شرط مبارزه با امپریالیسم، دموکراسی میان خلق است.(2)

بنابراین میبینیم که آنچه غیر عمده یعنی مبارزه برای دموکراسی و آزادی است نیز باید تا حدودی و برای جهت دادن همه نیروها برای پیشبرد تضادعمده یعنی پیشبرد یک جنگ آزادیبخش ملی به پیش رود. این شرط است و وجود آن  الزامی است و چنانچه نباشد، امر بسیج خلق  و مبارزه با امپریالیسم ممکن و مقدور نخواهد بود.

نکته دوم این است که این تضادهای غیر عمده، در عین تبعیت از تضاد عمده به آن معنی که تشریح کردیم، در عین حال دارای هویتی مستقل بوده، خصوصیات و حرکت ویژه خود را  خواهند داشت. این در حالیکه به این معنا است که طبقه کارگر میتواند با همه نیروهایی که واقعا ضد امپریالیست هستند، علیه امپریالیسم متحد شود، اما به این معنی نیست که طبقه کارگر تضادهای میان خود و طبقات دیگر را به فراموشی بسپارد و یا از دست گذارد. از این رو باید به تحرکاتی که از این تضادها برخاسته میشود، توجه شود و در حد و حدودی که وحدت کلی خلق بر سر پیش بردن تضاد عمده را تحت الشعاع خود قرار ندهد، به پیش برده شوند و در حد و حدودی نیز در آنها وقفه نسبی ایجاد گردد. به عبارت دیگر باید تنظیماتی از لحاظ درجه اهمیت و ردیف تضادها صورت گیرد و یک تناسب کلی - که ترکیبی از پیشروی و عقب نشینی است- از نظر پیشبرد این تضادها و تضاد عمده ایجاد شود. همچنین تبعیت از تضادعمده، به معنی تحلیل رفتن طبقه کارگر در نیروهایی که با آنها تضاد دارد، نمیباشد. یعنی درست است که طبقه کارگر با این نیروها بر سر مبارزه با امپریالیسم به توافق میرسد، اما این توافقی نسبی است و میان طبقه کارگر و این نیروها تضادی وجود دارد که خود این تضاد دارای هویتی مستقل از تضاد با امپریالیستهای جاری است و در نتیجه طبقه کارگر و پیشروان وی باید مرزها و خطوط تمایز خود را با نیروهای دیگر طبقات حفظ کنند.



19- استقلال طبقه کارگر و اتحاد وی با سایر طبقات

الف: استقلال

 نکته اخیر نشانگر مسئله استقلال طبقه کارگر از دیگر طبقات است. برای طبقه کارگر که مصمم ترین و پیگیرترین طبقات در مبارزه برای استقلال و دموکراسی است، استقلال وی از دیگر طبقات اهمیتی فزون از حد دارد و مسئله هستی و نیستی این طبقه است. طبقه کارگر باید بروشنی خط تمایز خود را در هر مسئله معین و مشخص، خواه از جهات برنامه های حداقل و حداکثر و خواه از جهت استراتژی و تاکتیک و خواه در مسئله شعارها و برنامه های عملی ترسیم کند. این طبقه باید اختلافت خود را با دیگر طبقات در مورد هر مسئله ای تنظیم، ترویج و تبلیغ کند. بدین ترتیب استقلال طبقه کارگر معنایی دو گانه دارد: نخست تنظیم مثبت خطوط برنامه های خود و دوم گذاشتن آن در مقابل دیگر طبقات و نقد برنامه، استراتژی و تاکتیک آنان. ما آزادی عقیده، بیان، احزاب، مطبوعات ،اجتماعات و... را درست به این دلیل خواهانیم که بتوانیم از یک طرف خطوط سیاست خود را مطرح کنیم و از سوی دیگرتمامی طبقات درگیر در مبارزه علیه امپریالیسم را مورد انتقاد قرار دهیم. چنین انتقاداتی در حالیکه عمدتا در جهت چگونگی برنامه، شعارها، تاکتیک و استراتژی یک حزب و ... خواهد بود در عین حال حاوی اختلافات طبقه کارگر با آنها نیز خواهد بود.

از جهت عملی نیز طبقه کارگر باید استقلال تشکیلاتی داشته و بتواند به برنامه های خود جامه عمل پوشاند. چنانچه طبقه کارگر چنین استقلالی از دیگر طبقات نداشته باشد دیگر به مثابه یک طبقه مستقل، با هویت و برنامه نخواهد بود، بلکه به مانند یک طبقه وابسته بی هویت، که مجری و منقاد برنامه دیگران خواهد بود، در مبارزات شرکت خواهد کرد. از این رو تاکید بروی استقلال طبقه کارگر برای این طبقه حکم بود و نبود را دارد. این نوع استقلال درون جبهه متحد خلق نیز می باید وجود داشته باشد و چنانچه چنین شرایطی وجود نداشته باشد، امر تضاد مبارزه با امپریالیسم پیش نرفته و شکست عاید خواهد شد. پس استقلال طبقه کارگر شرط هر گونه اتحاد و ائتلاف وی با دیگر جریانهای طبقاتی است . بدون استقلال سیاسی و تشکیلاتی طبقه کارگر، هر گونه اتحادی به معنای فراموش کردن و از دست گذاردن امر طبقه کارگر یعنی جمهوری دموکراتیک خلق، سوسیالیسم و کمونیسم و تبعیت مطلق از طبقات و جریانهای بورژوایی است. روشن کردن اختلافات، پذیرش آنها و احترام به حقوق متقابل، شرط اتحاد و همکاری است.

   و اما مسئله اتحاد، ائتلاف و دیگر شکلهای ارتباط طبقه با دیگر طبقات.

ب- وحدت، اتحاد و ائتلاف

چنانچه تضادی مشخص عمده شود(مثلا در مورد شرایط مورد بحث، حمله امپریالیسم آمریکا به ایران و تبدیل شدن  تضاد با امپریالیستها به تضاد عمده و مسئله کسب استقلال ملی ) طبقه کارگر به شرط اینکه بتواند استقلال سیاسی- تشکیلاتی خود و نیز حق بیان نظرات و انتقاد از نظرات دیگر طبقات را حفظ کند، می تواند که با هر طبقه و نیرویی که پایه توده ای دارد و واقعا و عملا در جهت آن تضاد عمده مبارزه میکند، وارد اتحاد و ائتلافهای موقتی شود.

خلق ما از طبقات مختلفی تشکیل شده است. طبقه کارگر میتواند و باید با تمامی طبقات خلقی (  که خود مفهومی نسبی است و در مراحل مختلف، متفاوت است) که مایلند و میتوانند علیه امپریالیسم بجنگند، وارد اتحاد شود. این امر در عرصه سیاسی عبارت است از اتحاد بر سر مواضع اساسی ضد امپریالیستی میان نیروهای منسوب به طبقه کارگر و نیروهایی که نمایندگی این طبقات را به عهده دارند. بطور کلی  در یک مبارزه ضد امپریالیستی ( و نیز ضد استبدادی ) بدون اتحاد تمامی طبقات، احزاب، سازمانها، گروه ها و یا جریانهایی که مسئله شان پیشبرد آن تضاد عمده است، کار پیش نخواهد رفت. روشن است که وحدت، اتحاد و یا ائتلافی که طبقه کارگر با دیگر طبقات برقرار میکند درجات متفاوت دارد و از نزدیکترین متحدین وی که زحمتکشان شهری و کشاورزان و تهیدستان روستا است(که تا پایان انقلاب سوسیالیستی امتداد میابد) شروع میشود و تا اتحادهای استوار با طبقات میانی در انقلاب دموکراتیک و نیز ائتلاف با متحدین موقتی، خواه در انقلاب دموکراتیک و خواه در انقلاب سوسیالیستی، امتداد میابد. 

همچنین نیروهایی در کشور ما وجود دارند که یا نیروهای ارتجاعی هستند و یا وابسته به بلوک های امپریالیستی متفاوت. از نظرتاکتیک سیاسی، طبقه کارگر باید میان نیروهایی که  جزو خلق نیستند، ولی معهذا در حال حاضر مایلند هستند علیه امپریالیسم آمریکا و متحدینش مبارزه کند و عملا نیز چنین میکنند، با نیروهایی که تجاوزگرند، فرق گذارد، و سیاست« بهره برداری از تضادها، جلب اکثریت، مبارزه با اقلیت و درهم شکستن یکایک دشمنان» که سیاستی مارکسیستی است را، بکار بندد.

بنابراین وارد اتحاد و ائتلاف های تاکتیکی شدن با دیگر طبقات غیر از طبقات و جریانهای وابسته به امپریالیسم آمریکا و متحدینش ( و نیز سیاست فرق گذاشتن و استفاده کردن از تضاد میان دشمنان) مجاز است و ما میتوانیم و برخی زمانها الزامی است که وارد چنین اتحادهایی  بشویم، ولی تنها به یک شرط که برای ما در این گونه اتحادها  حکم مرگ و زندگی را دارد، یعنی حفظ استقلال سیاسی و تشکیلاتی طبقه کارگر و تمایز آن از خطوط دیگر. داشتن امکان حق بیان نظرات و برنامه های خود و نیز حق انتقاد. این امر ربطی به نیروی ما ندارد. چنانچه ما نیروی زیادی داشته باشیم خواهان استقلال خود هستیم  و چنانچه نیروی کمی داشته باشیم، باز هم  خواهان استقلال خود هستیم.

بطور کلی مارکسیستها باور دارند که هیچ طبقه ای از موضع منافع دیگر طبقات وارد وحدت، اتحاد و ائتلاف با دیگر طبقات نمیشود، بلکه تنها از موضع منافع خود وارد این گونه اتحادها میگردد. بنابراین هر طبقه ای به نیروهای طبقات دیگر تنها به مثابه نیروهایی مینگرد که میتوانند او را در رسیدن به منافع خود در فلان و بهمان پراتیک ویژه، یاری رسانند.از این رو احکامی شبیه این که فلان طبقه نه از موضع منافع طبقات زحمتکش و یا کل مردم، بلکه به این دلیل وآن دلیل از موضع منافع خود و بخاطر منافع خود این کار و آن کار را میکند، تنها تا آنجا درست است که هدفش مبارزه با - و زدودن- آن هاله ای است که طبقات بورژوا و خرده بورژوا بدور منافع واقعی خود ایجاد میکنند و آن را منافع طبقات زحمتکش و یا منافع عموم مردم جا میزنند. اما آنجا که از چنین نقد و افشایی به این نتجه میرسند که پس  نباید وارد هر گونه اتحاد و ائتلاف تاکتیکی با این گونه طبقات شد، نادرست و صرفا یک تکرار بی مایه است. آنچه مورد نقد و افشای مارکسیستهاست این نیست که چرا این حزب و یا آن سازمان وابسته به طبقه بورژوا و یا خرده بورژوا از موضع منافع طبقه کارگر، زحمتکشان و یا عموم مردم وارد مبارزه نمیشود،(که اگر چنین بود که دیگر این جریان، نماینده آن طبقه نمیبود) بلکه همین نکته است که چرا آنچه را حقیقت است نمیگوید و پرده برداشتن از حقیقت. این تنها طبقه کارگر است که نه تنها بروشنی اعلام میکند که از موضع منافع خود در مقابل هر حادثه و اتفاقی موضع میگیرد، بلکه از روی میل و بناچار میتواند و باید طبقات دیگر را نیز آزاد کند تا بتواند خود را آزاد کنند.

بطور کلی جبهه متحد خلق با نیروهایی که با دشمن عمده در هر مرحله مبارزه عملی  میکنند و یا حداقل همکاری نمیکنند و یا بی طرف و منفعل نگاه داشتن آنها از وظایف طبقه کارگر در نه تنها انقلاب دموکراتیک، بلکه در انقلاب سوسیالیستی و در تمامی دوران دیکتاتوری پرولتاریا صدق میکند.(3)

20- بحران کنونی  و مسئله نیرو

ممکن است در این میان کسی یا کسانی از میان دیگر طبقات قدرتمندتر از طبقه کارگر و یا از میان خود ما فریاد بزنند:

« آهای با شما هستیم! انگار که در خواب و خیالید! آیا اصلا شما عددی هستید که برای چگونگی مبارزه علیه امپریالیسم و یا جبهه متحد شرط و شروطی میگذارید؟ کی شما را به چیزی میگیرد که این جور از موضع بالا برای دیگران خط و خطوط تنظیم میکنید. بروید دنبال کارتان! جنبش شما سالهاست شکست خورده است و شما نیز اکنون هیچ نیستید. پس بهتر است تازه اگر به شما راه دادند بیاید و مثل یک سرباز در خدمت و یا در رکاب دیگر طبقات باشید!»

 بدون شک در این سخنان حقیقتی نهفته است ولی البته نه تمام حقیقت!

حقیقت آن چیست؟ حقیقت آن بحران کنونی چپ است و بویژه یکی از بدترین اشکال تجلی آن در ایران. سالهاست که چنبش چپ، بویژه پس از شکست طبقه کارگر در چین و علیرغم فعالیت بسیار فداکارانه بسیاری از کمونیستها، در وضع بحرانی بسر میبرد. در بیشتر کشورها احزاب کمونیست واقعی که بنا به اعتقاد واقعی به مارکسیسم تشکیل شده باشند و همچنین طبقه کارگر به مثابه یک طبقه متشکل و متحد، وجود ندارد.

در ایران وضع بسیار بدتر است. در این کشور در حالیکه ما در سالهای 57 تا 60 از جنبش کمونیستی پر شور و شری برخوردار بودیم که آرمان گرا بوده و مبارزه ای جانانه را به پیش میبرد، اما از نظر تئوریک یکدست و از لحاظ تشکیلاتی یک پارچه نبود و در نتیجه نتوانست طبقه کارگر را که با کمیت بالا و به شکلی مهیب و طوفانی  وارد انقلاب شده بود، بقدر کفایت آگاهی بخشد ومتحد و متشکل کند. چنین شد که انقلاب بواسطه عدم رهبری طبقه کارگر شکست خورد و چپ دچار پاشیدگی شد. از آن پس نیز، دو خط رویزیونیستی توده ای- اکثریتی  که بدنبال خود بخشی از راه کارگر و این اواخر اقلیتی ها را نیز کشیده اند و دارو دسته های فرصت طلب ترتسکیستی و شبه ترتسکیستی حکمتی و غیر حکمتی ...  که داد هوار «پوپولیسم» شان را کسی نیست که نشنیده باشد، چپ را به منجلاب تبدیل کرده اند.(4) در ضمن احزاب سوسیال دمکراتی نظیر حزب کمونیست ایران نیز  که با تبعیت پنهان و آشکار خود از حکمت و حکمتی های ترتسکیست به این وضعیت پا داده اند، کمابیش دنبال این دسته ها روان گشته اند. از سوی دیگر، جریانهایی که در مجموع یا کمابیش بروی مواضع مارکسیسم ایستادگی کرده اند، نیز مرتبا تحلیل میروند و بجای آن مواضع اپورتونیستی و رویزیونیستی اتخاذ میکنند(5). و بالاخره، از نسلی از بهترین انقلابیون ایران یا همان چپ های  پنجاه هفتی که در سالهای انقلاب، طوفانی مبارزه کردند و هنوز با همان آرمانها زندگی میکنند، نیزعده معدودی بیش نمانده است. این عده هم  یا در خارجند و یا اسیر زندگی روزمره در داخل. در نتیجه چپ به عنوان یک چپ منسجم و متشکل وجود ندارد. پس طبیعی است که این حضرات چنین چیزهایی بگویند و حرفهای ما را حرف مفت قلمداد کنند.

اما تمامی حقیقت نیست. زیرا در جامعه ایران طبقات مختلفی وجود دارند که طبقه کارگر یکی از آنها  و البته مهمترین آنهاست. این طبقه و به همراه آن دیگر طبقات زحمتکش و تهیدست شهر و روستا و حتی طبقات میانی جامعه بهیچوجه منطبق با امیال حکام کنونی وارد جنگ با امپریالیستها نخواهند شد. اما در صورتیکه امر آزادی و دموکراسی تخقق پذیرد و آزادیهایی که درباره آن صحبت کردیم ایجاد گردد، آنگاه تمامی نمایندگان سیاسی طبقات خلقی میتوانند که در بسیج پایگاه اجتماعی خود برای جنگ با امپریالیستها موثر افتند. در واقع همانطور که سالهای پایانی جنگ ایران و عراق نشان داد، با سوء استفاده از یک انقلاب، با وعده و وعید و با زور و فشار، تنها تا مدتی میتوان مردم را  بدنبال خود کشید. سالهای پایان جنگ ایران و عراق سالهای افت در روحیات طبقات مختلف مردم برای ادامه جنگ بود و پس از ان ما سالهای 76 به بعد را داریم و طبقه کارگری که مداوما با سرمایه داران و حکام کنونی بر سر ابتدایی ترین خواستهای رفاهی  و شغل خود مشکل داشته است و از طرف نیز در جنبش دموکراتیک برای کسب دموکراسی و آزادی شرکت داشته است. اکنون جمهوری اسلامی بسیار منزوی است و مشکل که بتواند که این طبقه و همینطور طبقات دیگر را برای جنگی – در صورتی که درگیرد- به نفع خود بسیج کند. در نتیجه شکست از امپریالیستها و سرنگونی آن  قطعی است.



21- نگاهی به تجربه جنگ ایران وعراق

از دیدگاه جمعی از مائوئیستهای ایران، جنگ عراق و ایران دارای دو مرحله متمایز بود. مرحله نخستین از مهر ماه 59 تا  سوم خرداد 61 به این دلیل که این جنگ از سوی عراق که مورد حمایت امپریالیستها بود، برای جدا کردن خوزستان و بخشهایی از خاک ایران، علیه انقلاب ایران و برای محصور کردن آن و برای به هرز بردن انرژی انقلابی توده ها  بود، از سوی این کشور و امپریالیستها جنگی ارتجاعی و از سوی ایران جنگی عادلانه و برحق بود. اما بواسطه سوء استفاده حکام جمهوری از این جنگ برای سرکوب انقلاب ( که آنها را در عمل با مقاصد عراق همسو میکرد) و نیز بواسطه اینکه عراق پس از فتح خرمشهر مایل به برقراری صلح بوده و پذیرفته بود که به مرزهای بین المللی خود باز گردد، اما حکام جمهوری اسلامی قبول نکردند و تا آنجا پیش رفتند که بگویند که فتح قدس از کربلا میگذرد، ماهیت جنگ تغییر کرده و از سوی ایران نیز به جنگی ارتجاعی تبدیل شد.

از سوی دیگر شرکت کمونیستها در این جنگ نیز نادرست بود؛ زیرا  استقلال سازمانها و گروه های کمونیستی طبقه کارگر به رسمیت شناخته نمیشد و این سازمانها مجبور بودند با پرچم طبقات دیگر در جنگ شرکت کنند.

درست به همین دلایل بود که مبارزه برای آزادی و دموکراسی  که کمی پس از شروع جنگ( تقریبا از ماههای آذر و دی) در گرفت و رهبری آن در دست بنی صدر و جریانات منسوب به نهضت آزادی و جبهه ملی بود، گسترش یافت، رشد کرد و شدت گرفت. این مبارزه دموکراتیک به سبب ضعیف بودن نیروهای چپ و رهبری بورژوازی ملی در خرداد 60 شکست  خورد و کودتای خمینی و حزب جمهوری اسلامی علیه انقلاب موفق شد. در آن زمان با توجه به حاکم شدن استبداد در کل مملکت و از بین رفتن شور و شوق توده ها، تنها 5 سال کافی بود، تا توده ها دیگر تمایلی برای ادامه جنگ نداشته باشند.

بنابراین از یکسو مواضع  آن جریاناتی که از آغاز جنگ را ارتجاعی ارزیابی میکردند نادرست و «چپ روانه» بود و از دیگر سو اگر چه  مواضع جریاناتی که جنگ را از سوی ایران عادلانه ارزیابی میکردند، درست بود، اما شرکت اینان در جنگ بدون هویت طبقاتی و سیاسی و زیر پرچم جمهوری اسلامی نادرست  و عملی راست روانه محسوب میشد. ضمن آنکه این تجربه به روشنی نشان داد که بدون وجود دموکراسی و آزادی در کشور امر مبارزه و جنگ با امپریالیسم  پیش نخواهد رفت و چنانچه این آزادی و دموکراسی محو شود، شکست عاید خواهد شد.

اکنون وضع با آن زمان اختلاف بسیار دارد. حکومت متداوما دچار تجزیه و ریزش شده است و حکومتیان دیگرهمانند آن زمان یکدست نیستند؛ اختلاف  خواه درون خود اینان(باندهای خامنه ای و احمدی نژاد) و خواه میان این حاکمان و جریانهایی که از سالهای 68 به بعد از حاکمیت رانده شدند، شدت یافته است. توده ها نیز که تجربه 30 سال حکومت جمهوری اسلامی و سیاستهای اقتصادی، سیاسی و فرهنگی آن را دیده اند دیگر مانندآن زمان نسبت به جمهوری اسلامی دچار اوهام و فاقد آگاهی نیستند. ضمن آنکه از سالهای 76 به این سو ما تجربه یک جنبش دموکراتیک را داشته ایم که توده ها بطور گسترده در آن شرکت کرده اند و بویژه پس از رویدادهای سال 88  و سرکوب وحشیانه حکومت، این جنبش به مراحل کیفی نوینی پا گذاشته است. از این رو بسیج مردم برای جنگ با امپریالیستها، دیگر به  سادگی آن زمان، با شعارهایی مثل «شهید شو و به بهشت رو»،« راه قدس از کربلا میگذرد»، سرودها و فیلم های جنگی تهیج کننده و خلاصه از این گونه چیزها نخواهد بود.



   ادامه دارد



                                                               هرمز دامان

                                                                خرداد 91   

یادداشتها

1-    البته خلاء کشورهای سوسیالیستی کاملا مشهود است؛ اما زمانیکه بلشویکها دست به نبرد برای تبدیل جنگ امپریالیستی به جنگ داخلی زدند، نیز هیچ کشور سوسیالیستی موجود نبود و ضمنا جنبش کمونیستی جهانی دچار بحران شدیدی ناشی از اپورتونیسم و رویزیونیسم انترناسیونال دوم  و فاسد شدن و «لاشه گندیده» شدن احزاب پر قدرتی همچون حزب سوسیال دمکرات آلمان هم بود.

2-     مثلا توجه کنیم که جمهوری اسلامی با نابود کردن تمامی اینها پس از جنگ ایران و عراق، چگونه به مرور خود را در انزوا قرار داده و نتوانست خلق را بسیج کند و هر چند که توانست با اتکا به یک انقلاب بزرگ و با استفاده از نا آگاهی ای که توده های کثیر خلق، نسبت به اهداف واقعی اینان داشتند، مدتها جنگ را ادامه داده و مقاصد خویش را پیش برد. اما در میانه راه خلق به مرور آگاهی نسبی یافت  و از همراهی با جمهوری اسلامی سر باز زد. خلق متمایل به پایان جنگ شد و جمهوری اسلامی با فشار امپریالیستها مجبور به پذیرش صلح شد. و در نتیجه گرچه شکست نخورد به این معنی که زمینی از دست نداد، اما پیروز هم نشد.

3-    البته این نوع اتحادهای تاکتیکی همانگونه که لنین در کتاب « چپ روی بیماری کودکی...» اشاره کرده است برای کمونیستها زمانی که  درون محافل  و یا گروه های کوچک خود محصور هستند، واجد کوچکترین اهمیتی نیست و هر گونه بحثی پیرامون آن بیهوده مینماید. اما برای چپ زمانی که به مثابه حزب کمونیستی است که طبقه کارگر را میلیونی بسیج کرده و سخن از ارقام صدها هزار و میلیونها است، مسئله ای عملی است و برای  بسیج  همه نیروهای موجود برای  کوچک کردن و در انزوا قرار کردن دشمن عمده و ضربه متمرکز و کاری  زدن، اهمیتی فزون از حد دارد.

4-     اگر ما به نظرات و رفتار ترتسکیستهای ایرانی بنگریم خواهیم دید که آنان دروغگوهایی بیش نیستند. میدانیم که ترتسکیستها داد و هوار فراوان در مورد انقلابات چین و ویتنام و یا دیگر کشورهای تحت سلطه براه میاندازند و این انقلابات را بواسطه ساختارهای عقب مانده این کشورها، عموما «انقلابات بورژوایی نوع کهن» و «جنبش طبقات دیگر» میخوانند. اما چنانچه ما به جریانهای درونی این کشورها و نیز به مواضع ترتسکی و ترتسکیستها بنگریم، میبینیم که اینها در همین انقلابات باصطلاح بورژوایی حضور داشتند، اما بجای اینکه در صف خلق - یا از نظر حضرات ترتسکیستهای حکمتی باصطلاح  پوپولیستی- مبارزه کنند، ترجیح میدادند که  غیر پوپولیستی- ولی البته نه کارگری- به صف ضد خلق در آیند و در خدمت نیروهای امپریالیسم ژاپنی و یا آمریکایی قرار گیرند. تاریخ ترتسکیسم پس از شدت گرفتن تضاد میان استالین و رهبری حزب کمونیست شوروی با ترتسکی، تاریخ خدمت ترتسکی و ترتسکیستها به امپریالیستها و در بهترین حالت به اکونومیستها است.

5-    مثال های بارز آن یکی حزب کمونیست ایرام(م- ل- م) است  که مارکسیسم را کهنه و مربوط به گذشته ارزیابی میکند و بجای آن دنباله رو نظرات اپورتونیستی و رویزیونیستی باب آواکیان گشته است و دیگری سازمان موسوم به فدائیان خلق اقلیت میباشد که این اواخر باتفاق فدائیان خلق اکثریت، بسیار آگاهانه و حساب شده و با توافقی از پیش با اکثریتی ها و بی بی سی،  در برنامه تلویزیونی این شبکه شرکت کردند، تا شاید در آینده همان نقشی را در قبال اکثریت بازی کنند، که سالهاست اکثریت در قبال حزب توده بازی میکند!