۱۴۰۲ تیر ۴, یکشنبه

طبقات و لایه ها و بخش ها و کانون های خیزش انقلابی

 
طبقات و لایه ها و بخش ها و کانون های خیزش انقلابی
و «جنگ ترکیبی» بی حاصل خامنه ای علیه جنبش توده ها

با تجدید نظر و افزوده ها
و یک توضیح 
9 تیر 1402
 توضیح:
این مقاله نخست قرار بود به مهم ترین و فعال ترین کانون های مقاومت بخش ها، لایه ها و طبقات خلق در مقابل سرکوب حکومت بپردازد. کانون هایی که در عین حال نقش محرک بیشتری نسبت به دیگر بخش ها در پیشبرد خیزش بزرگ اجرا کرده و می کنند. اما در ادامه و هنگام نگارش تلاش شد که تا حدودی به دیگر بخش ها نیز که لزوما فعال ترین کانون ها نبودند توجه شود. با این همه بر مبنای هدف نخستین خود نمی توانست تمامی این بخش ها را تک به تک در برگیرد. این کار پیشتر در اعلامیه ها و مقالات صورت گرفته بود. بنابراین اگر نام بخشی یا گروهی در این مقاله گفته نشده به معنای بی توجهی به نقش این گروه یا بخش نیست. به طور کلی تمامی طبقات ولایه ها و بخش های خلق به نسبت ها و شکل های گوناگون در جنبش و مقاومت آن در مقابل سرکوب شرکت داشته و دارند و این نیز امکان پذیر است که برخی کانون ها که به نسبت نقش کمتری تا حال داشته اند در آینده فعال تر شوند و نقش مهم تر و پیشروتری بیابند. 


جلسه اطلاعاتی ها برای هماهنگ شدن در سرکوب جنبش توده ها   
در تاریخ 25 خرداد 1402 نشست مشترک جانیان وزارت اطلاعات و سازمان اطلاعات سپاه و با حضور محمدی گلپایگانی رئیس دفتر خامنه ای در مشهد برگزار شد و خامنه ای نیز پیامی برای این دارودسته فرستاد.
این جلسه نخست تلاشی است برای حل و فصل تضادهای بین این دو نیرو و سپس بررسی کانون های مبارزه و خیزش توده ها و امکانات برآمدن آن در آینده و بنابراین ایجاد هماهنگی بین این دو نیرو برای سرکوب متحدانه ی جنبش و انقلاب توده ها.
پیام خامنه ای هر دو جنبه را دارد. از یک سو از این دو دستگاه اطلاعاتی می خواهد که اختلافات را کنار بگذارند و از سوی دیگر در سرکوب ها متحد عمل کنند. آنچه خامنه ای می خواهد سرکوب جنبش توده ها به وسیله ی هر دو نیرو با هم است.
از سوی دیگر خامنه ای ظاهرا نگران اختلافات در رده ی سران این دستگاه ها نیست و نظرش این است که بین سران این دستگاه ها هماهنگی وجود دارد، و این در حالی است که بیشترین اختلافاتی که تا کنون بروز رسمی و آشکار کرده بین سران و کل این دو دستگاه بوده است. با توجه به این که بسیاری از افراد دستگاه اطلاعات پاسدار بوده اند می توان حدس زد که دعوا بین این دو دستگاه نیز دعوا بین باندهای سپاه در دو نهاد اطلاعاتی است. در کل به نظر می رسد که این اختلافات جدا از دخالت این دو دستگاه در کار یکدیگر به ویژه اطلاعات سپاه که خود را همه کاره می داند، اختلافاتی در شیوه های سرکوب و بنابراین ریزش های همراه آن باشد.
 خامنه ای در ادامه می گوید که نگران اختلافات و ناهمسویی ها در رده های میانی و پایین است. از این نیز می توان برداشت کرد که باندها و گروه هایی در رده های میانه و پایین هر دو دستگاه شکل گرفته اند که هر کدام دنبال سهم گیری هستند و می ترسند که در این بلبشو و هر کی به هر کی جمهوری اسلامی سرشان بی کلاه بماند و این باید یکی دیگر از علل این دعواها باشد که البته در جمهوری اسلامی عمومی است و خاص این دو نهاد نیست.
کانون های مبارز و خیزش ضد استبدادی، آزادیخواهانه و برابری طلبانه
کارگران 
جنبش و خیزش جاری کانون هایی دارد که به وسیله ی آنها و نقش پیشرویی که اجرا می کنند به حرکت و زندگی خود ادامه می دهد. نخستین کانون ها و یا مراکز ثقل کنونی جنبش مبارزات طبقه ی کارگر و فرهنگیان می باشند. بخش هایی از طبقه ی کارگر و همچنین فرهنگیان تشکل ها و سندیکاها و شوراهایی دارند که از طریق آنها مبارزات خود را پیش می برند و این جدا از این است که کارگران به گونه ای انفرادی در مبارزات شرکت داشته و کشته و یا اعدام شده اند.
 در چارچوب سرکوب های حکومت می توان فشارهای اخیر به کارگران سندیکای کارگران شرکت اتوبوسرانی تهران و حومه و محاکمه و زندانی کردن تعداد بیشتری از آنها و نیز بازداشت گسترده و زندانی کردن کارگران پیمانی نفت را که در طول هشت ماه اخیر حداقل دو اعتصاب نسبتا بزرگ داشته اند برشمرد.
 به همراه کارگران بازنشسته گان نیز با مبارزات متداوم خود کانونی برای تداوم مبارزات شده اند. در بسیاری از شهرها آنها روزهای یکشنبه به خیابان ها می آیند و از یک سو از ناچیزی حقوق بازنشسته گی و وضع بد اقتصادی خویش و خواست های خود می گویند واز سوی دیگر شعارهای ضد مقامات مسئول سر می دهند.
فرهنگیان
 فرهنگیان ایران به دلیل شرایط هولناکی که جمهوری اسلامی بر تمامی جوانب زندگی شان حاکم کرده است، یکی از پرجنب و جوش ترین جنبش ها را ایجاد کرده و بر بستر آن یکی از پابرجاترین تشکل ها را سازمان داده اند. فشارهای اخیر به فرهنگیان و حکم های زندانی و تبعیدی که به بسیاری از آنها داده اند، نشانگر این است که سران حکومت در صددند این کانون بزرگ مبارزه را خفه کنند و لایه های مبارز آن را به بند کشند.
کشاورزان
مبارزات کشاورزان و پیگیری خواست هاشان نیز که تا کنون عموما پیرامون مساله ی آب بوده است کانونی برای ادامه خیزش به وجود آورده است. تا کنون این مبارزات در اصفهان و خوزستان و چهارمحال بختیاری بیش از بقیه ی نقاط هویت مستقل و تحرک داشته است و در همین نقاط به ویژه اصفهان و خوزستان نیز بیشترین سرکوب ها صورت گرفته است. جز این مناطق جنبش در روستاهای بیشتر نقاط ایران در همراهی با شهرها عمل کرده و هویت مستقل طبقاتی دهقانی نداشته است.
مشکل اساسی هم طبقه ی کارگر و هم کشاورز گسترش نیافتن مبارزه به تمامی و یا اکثریت این دو طبقه است. و این در حالی است که اگر اکثریت این دو طبقه نه به گونه ای انفرادی و در مبارزات شهرهای بزرگ و کوچک بلکه همچون طبقه در مبارزات می بودند از یک سو جنبش و خیزش کنونی می توانست به یک انقلاب واقعی و توده ای تبدیل شود و از سوی دیگر تصویر روشن تری از جنبش انقلابی و آینده آن به وجود آمده و امکانات پیروزی استراتژیک مبارزات در چشم انداز ظاهر گردد.
زنان
در کنار این طبقات زحمتکش، دختران و زنان هستند که نقش پیشگام را در مبارزات اخیر داشته اند و کماکان از کانون های فعال جنبش به شمار آمده و می آیند. جدا از برنامه هایی که حکومت برای  سرکوب مبارزات زنان و تحمیل حجاب اجباری پیش می برد که در هر گام آن با مقاومت و مبارزه ی دختران و زنان دلیر ایران روبروست، بازداشت، شکنجه، زندانی کردن، تبعید و کشتن دختران و زنان مبارز جزو سیاست های سرکوب هر روزه حکومت برای خاموش کردن این کانون پرتحرک است.
دانشجویان و دانش آموزان - جوانان
دانشجویان از کانون های اصلی مبارزه و انقلاب بوده و هستند. از جانب حکومت سرکوب دانشگاه و دانشجو در بیست و پنج سال اخیر مداوما تداوم داشته است. حکومت همواره تلاش کرده تا سکوت گورستانی بر دانشگاه حاکم کند که جز زمانی کوتاه موفق به آن نشده است. در مبارزات اخیر نیز حکومت تلاش کرد تا آنجا که می تواند و به اصطلاح تیغ اش می برد سرکوب دانشجویان را پیش برد که حمله لباس شخصی های پاسدار به دانشگاه شریف و ضرب و شتم دانشجویان یکی از نقاط اوج آن بود که به دلیل همبستگی مردم و پشتیبانی آنها از دانشجویان موفق نشد توطئه ی کثیف خود را پیش برد. اکنون نیز جدا از بازداشت و شکنجه و زندان کردن و ربودن و کشتن دانشجویان به انواع محدودیت ها و محرومیت ها برای دانشجویان دختر و پسر دست می زند تا شاید موفق شود همان سکوت را بر دانشگاه حاکم کند. در مورد دانش آموزان این بیشتر در نه ماه اخیر است که جنبش با هویت مستقل آنان برآمد یافته و سرکوب شدیدی نیز بر آنها اعمال شده است که آخرین آن حملات شیمیایی به مدارس بوده است.
هنرمندان
یکی دیگر از کانون های مهم مبارزه هنرمندان و به همراه آنان ورزشکاران بوده اند. اکثریت هنرمندان و به نسبت های گوناگون در مبارزات شرکت کرده و هم خود نقش پیشرویی داشته و هم با حرکت های توده ای همراهی کرده اند( از جمله دیدارهنرمندان پیشرو با خانواده های جانباخته گان و آسیب دیده گان). سرکوب و خفه کردن این کانون یکی از مهم ترین وجوه سرکوب کنونی را تشکیل می دهد چرا که هنرمندان به ویژه هنرمندان فعال در سینما مشهوراند و به دلیل شهرت خویش نقش تاثیر گذاری بر جنبش و تداوم آن دارند. 
حکومت بکتاش آبتین هنرمند متعهد را به قتل رساند و بسیاری را بازداشت و شکنجه و زندانی کرد و بسیار محدودیت ها به وجود آورد تا این جنبش را خفه کنند. اما وضع برعکس آنچه شد که می پنداشتند و هنرمندان بیشتری به رادیکالیسم و پیوند با توده های مردم گراییدند. آخرین شکل سرکوب برای تسلیم کردن هنرمندان، بیرون کشیدن نمایش خانگی از دست هنرمندان مستقل و سپردن آن به صدا و سیما مبلغ سیاست های سرکوب و رواج دهنده ی خرافات و سازمان فاسد و دزد است. این سرکوب ها در کل جز اینکه ناراضیان را بیشتر و جریان رادیکال را میان هنرمندان تقویت کند نتیجه ای نخواهد داشت.
روشفکران
روشنفکران ترقی خواه و مبارز( جدا از هنرمندان و یا ورزشکاران آگاه) خواه به شکل انفرادی و در روزنامه ها و مجلات و یا فضای مجازی نقش همیشگی خود را در افشاگری و طرح مسائل جنبش و بحث در مورد آنها و بالا بردن سطح آگاهی و اتحاد و سازماندهی مردم بیش از پیش اجرا کرده و از کانون های مهم جنبش بوده اند. آنها به شدت زیر ضرب حکومت بوده و بسیاری از ایشان بازداشت و شکنجه و زندانی شده و یا همچون دانشجویان در گوشه و کنار ایران ربوده و به قتل رسیده اند.
زندانیان سیاسی
همین نقش را زندانیان سیاسی از زن و مرد کارگر و روشنفکر و معلم و حقوقدان و هنرمند ایفا کرده اند. آنها مشوق مردم به مقاومت و تداوم مبارزه بوده و شور و شوق زیادی ایجاد کرده و هر باره موجب گردیده اند که فشار و سرکوب  حکومت بر آنها چند برابر گردد و بهای سنگین تری بپردازند.
وکلای مبارز و استادان دانشگاه و پزشکان و...
از میان مهم ترین بخش ها در مبارزات طبقه ی متوسط باید از وکلای مبارز نام برد. آنها به واقع جنگ تمام عیار حقوقی را با دستگاه قضایی و اطلاعاتی پیش برده و هم از موکلین خود دفاع کرده و هم مداوما در مورد پرورنده ها برای مردم افشاگری کرده اند و خود در کنار موکلین خود بازداشت و زندانی شده اند. احضار بیش از صد وکیل به دادگاه برای دادن تعهد به جمهوری اسلامی آخرین شکل سرکوب این لایه های مبارز بوده است.
همین مساله برای استادان مبارز دانشگاه ها که با سیاست های سرکوب دانشجویان مخالفت و از دانشجویان دفاع کرده اند کم یا زیاد رخ داده است. بسیاری از این استادان یا از کار برکنار شده و یا مجبور به استعفا شده اند. پزشکان و پرستاران بیمارستان ها نیز به شکل های گوناگون در کنار مردم و مبارزین خلق بوده و تا مرز جانباختن در راه مبارزه فداکاری کرده اند. 
خانواده های جانباخته گان - مادران و پدران - زنان و مردان
 دختران و زنان تنها در یک جنبش عمومی نقش ندارند و نیز مبارزات خود را تنها جمعی پیش نمی برند، بلکه هر کدام هنگامی دختر و مادر و خواهر و همسر جانباخته و یا آسیب دیده ی مبارزات می شوند تبدیل به یک کانون فردی مبارزه می گردند که جمع زیادی را پیرامون خود به حرکت در می آورند. شمار زیادی از این کانون ها اکنون به وجود آمده اند. مادران جانباخته گان از سال ها 60 گرفته تا آبان 98 و اکنون مبارزات نه ماه اخیر که دست در دست یکدیگر داده جنبش را زنده نگه داشته و پیش می برند یک نمونه ی است. نمونه ی برجسته دیگر زنانی چون ماه منیر مولایی مادر کیان و آتش شاکرمی و نیز الهام افکاری خواهر جانباخته نوید افکاری است. ماه منیر و آتش و الهام پرچم مبارزه را در دست گرفته و به این ترتیب شعله ی جنبش را در میان زنان و در میان توده های منطقه و خلق ایران فروزان نگه داشته اند.
همچنین است مردانی که چنین نقشی را داشته و دارند از جمله پدر مهسا امینی و پدر پویا بختیاری و یا برادران زندانی جانباخته ی مبارزات نوید افکاری که سال هاست نقش چنین کانونی را اجرا می کنند. سرکوب این خانواده های مبارز و این زنان شجاع و  فداکار تاثیری ندارد جز اینکه خانواده ها و زنان و مردان دیگری را نیز به مبارزات کشانده و از آنها قهرمان بسازد.
خلق کرد و بلوچ
از آغاز دور نوین مبارزات توده ها، خلق های کرد و بلوچ دو کانون مهم مبارزات آزادیخواهانه ی جاری بوده اند. برای همین هم حکومت چماق سرکوب شدید را مداوما بر بالای این دو خلق نگه داشته است. بخش مهمی از این سرکوب، اعدام مبارزان سیاسی و حتی زندانیان عادی این دو خلق است که خواه در این دو منطقه و خواه در مناطق دیگر تداوم یافته است. چنانکه پیش از آن، در هفته ی گذشته نیز حکومتیان هیمن مصطفایی یک جوان مبارز کرد دیگر را که جمهوری اسلامی 12 سال در زندان نگه داشته بود اعدام کردند. 
در مورد خلق های کرد( کردستان، آذربایجان شرقی، کرمانشاه) و بلوچ باید افزود که مبارزات واعتصابات کسبه و پیشه وران به عنوان یکی از طبقات خلقی نقش مهمی به عنوان یک کانون مبارزه را در این دو منطقه اجرا کرده اند. در مناطق دیگر گرچه مبارزات کسبه و پیشه وران وجود داشته و اعتصاباتی نیز صورت گرفته( به ویژه اعتصاب سه روز سراسری14 و 15 و 16 آذرماه 1401)اما جسته و گریخته بوده و هنوز تبدیل به کانونی فعال و متداوم در مبارزه ی این مناطق نشده است. 
حمله به خلق کرد 
در کنار اعدام ها و کرد کشی هایی که در کردستان و آذربایجان غربی پایانی ندارند، جمهوری اسلامی و سپاه پاسداران سرکوب های خود را علیه جنبش خلق دلاور کرد پیش برده اند. در کنار این ها اینک و در چارچوب خاموش کردن هر کانون مبارزه ی آزادیخواهانه و جنبش برابری طلبانه به لشکرکشی همراه با ساز و برگ نظامی و هلی کوپتر و پهپاد و توپ و تانک به مناطقی از کردستان دست زده اند و خلق کرد را بازهم زیر ضرب گرفته اند. آنها مناطقی در کوسالان مریوان را به گلوله بسته اند که البته منجر به کشته و زخمی شدن تعداد زیادی از نیروهای پاسدار نیز شده است. آنها به احتمال برنامه دارند که همچون سابق کردهای مبارز را در پایگاه های خود در مناطق مرزی عراق به موشک و توپ ببندند.
خلق کرد اما بیدی نیست که از این بادها بلرزد. چهل سال در کردستان کشتند و نتیجه جنبش بزرگ خلق کرد، جنبش ژینای کرد و ایران شد. باز سرکوب کنند و بکشند جنبشی والاتر پدید خواهد آمد.
سرکوب خلق بلوچ
مبارزات آزادیخواهانه و با شکوه مردم بلوچ یکی از مهم ترین کانون های انقلاب ایران بوده است که نزدیک به چهل جمعه است ادامه دارد.  در هفته ی گذشته قرار بوده که توطئه ی ترور رهبر مذهبی بلوچ ها ترتیب داده شود که قضیه لو رفته و فرد مزدور به وسیله انتظامات مسجد مکی دستگیر می شود.
پیش از این واقعه حکومت مانع رفتن مولوی عبدللحمید پیشوای مذهبی مردم بلوچ به سفر حج می شود و به این ترتیب به نوعی سرکوب و تحقیر روانی توده های بلوچ که پیرامون وی گردآمده اند، دست می زند.   
جنگ ترکیبی خامنه ای علیه توده ها
از نظر خامنه ای باید جنگ ترکیبی علیه مبارزات توده ها و برای سرکوب و به خانه راندن آنها انجام گیرد. معنایش این است که باید با به کار بستن تمامی شکل ها ممکن سرکوب و در تمامی زمینه ها و به وسیله ی تمامی دستگاه ها و نهادهای حکومت این کانون ها خفه شوند و مبارزه ی طبقات خلق علیه حکام فاسد و مستبد کنونی متوقف گردد.آنچه  خامنه ای و سران سپاه و دستگاه سرکوب می خواهند این است که خلق ستم پذیر و برده گردد.
 نخست می توان گفت که وی موفق نخواهد شد چرا که اکنون چهل سال است که اینان سرکوب کرده اند و نتیجه چنین شده است. از زمان و شرایط معینی، سرکوب نقش عکس داشته و خود موجب گسترش مبارزات خواهدشد.
و دوم این که حتی اگر در بدترین حالت موفق شود امر خود را پیش برد موقتی و گذرا خواهد بود.
 چرا؟
خامنه ای و پاسداران اش نمی توانند کانون های مبارزه و انقلاب را خاموش کنند!
نگاهی به جنبش های بیست و اندی ساله ی اخیر نشان می دهد که چنین کانون هایی از همان آغاز و به همین شکل کنونی خود وجود نداشته اند بلکه به مرور و طی مبارزات جسته و گریخته ایجاد شده و از تک و توک بودن و البته زیر سرکوب های شدید به وضع فعلی خود رسیده اند. یعنی نه رو به کم شدن و نه رو به شکل های پایین تر مبارزه و نه به سوی رویه های ملایم تر بلکه برعکس رو به شمار بیشتری یافتن و رو به شکل های عالی تر مبارزه و رو به رویه ها و خواست های رادیکال تر یافتن سیر کرده اند. به بیانی دیگر تمامی طبقات خلق و لایه های درون آنها کم یا بیش فعال شده و تقریبا اکثریت به اتفاق آنها در این که جمهوری اسلامی باید برود و باید آن را سرنگون کرد به نظر واحدی رسیده اند و نیز اشکال مبارزه را ارتقاء داده اند. خلق ایران نمی خواهد تن به ستم حکام متحجر و فاسد و جنایتکار دهد و تاریخ بیست و اندی سال اخیر بر این امر گواهی می دهد.
 البته اکثریت مردم در سراسر ایران طی سال های1376 تا 1380 بارها به حکومت نه گفتند و نیز همین وضع در سال 1388 با یک نه بزرگ پدید آمد اما وضع به گونه ای نبود که به این گستره کانون هایی استوار پدید آید. در عین حال در جنبش های سراسری دی ماه 96 و آبان 98 جنبش با این که سراسری بود مدت زمان زیادی به درازا نکشید و به ایجادچنین کانون هایی منجر نشد. کانون هایی که در عین حال چنین تداوم یابند و چنین به رادیکالیسم بگرایند و چنین خواست شان سرنگونی جمهوری اسلامی و طبقات ستمگرحاکم باشد.
روشن است که در کنار این جنبش ها و به مرور برخی تشکل های  کارگری همچون سندیکای کارگران شرکت اتوبوسرانی تهران و حومه و سندیکای کارگران نیشکر هفت تپه و همچنین شورای هماهنگی  تشکل های صنفی فرهنگیان شکل گرفتند و مبارزات صنفی خویش را پیش بردند. اما اینها نه همه ی این کانون های کنونی بودند و نه خواست های آنها در آن برهه ها خواست های کنونی شان بود. 
درختی که تناور و شکوفا می گردد
به واقع پس از آبان 98 است که طبقات و لایه های بیشتری از طبقات در مبارزات شرکت می کنند. کانون های تازه یکی پس از دیگری شکل می گیرند و این ها همه در خیزش انقلابی نوین رو می آیند و نیز شمارشان بیشتر و بیشتر و خود شکوفاتر و پرشاخ و برگ تر و تناورتر می گردند. 
بر مبنای آنچه گذشته است و نیز وضع کنونی و تلاش های عموما بی نتیجه و یا کم نتیجه ی سرکوب های حقیرانه خامنه ای و سران پاسدارش می توان این گونه پیش بینی کرد که در آینده، نه تنها این کانون های مبارزه خاموش نمی شوند بلکه مرتب گسترش یافته و شکوفاتر شده و جوانب تازه ای نیز پیدا می کنند و نیز رادیکالیسم بسیار ژرف تر و اشکال شدیدتری از مبارزه در پیش می گیرند.
هرمز دامان
نیمه ی نخست تیر 1402

۱۴۰۲ تیر ۳, شنبه

چگونگی تفسیر دیپلماسی ذلت خامنه ای به وسیله ی سران جنایتکار

 
دیپلماسی ذلت خامنه ای و سران سپاه در مقابل آمریکا
و چگونگی تفسیر آن به وسیله ی سران جنایتکار
 
  در روز پنجشنبه 1 تیر حسین طائب رئیس سابق سازمان اطلاعات سپاه و مشاور کنونی حسین سلامی فرمانده سپاه و در نهمین نشست مسئولان کانون های بسیج اساتید دانشگاه آزاد در مشهد گفت :
«دوست و دشمن فهمیدند که نیازمند تعامل با انقلاب اسلامی هستند و آمریکا از طریق عراق و قطر و عمان پیام داد که دنبال براندازی نیست.»( اعتماد، 1 تیر 1402)
جز این نقدی جنایتکار معاون هماهنگ کننده ی سپاه گفته است که« اگر جای آمریکایی ها بودم پژوهشکده هایی که تحلیل غلط دادند را با بلدوزر صاف می کردم.»
از نقطه نظر دیپلماسی ذلیلی خامنه ای که اکنون و در روابط خارجی با کشورهای امپریالیستی و بلوک وابسته از جمله عربستان و امارات پیش گرفته شده است سه نکته ی مهم در این صحبت ها وجود دارد.
 یکی «تعامل آمریکا با انقلاب اسلامی» یعنی این خامنه ای و دارودسته های رهبری سپاه نیستند که به ذلت افتاده اند و شرایط امپریالیسم آمریکا و دیگر امپریالیست های اروپای غربی را پذیرفته اند و برای همین سیاست آمریکایی ها تغییر کرده، بلکه برعکس این آمریکا و کشورهای غربی هستند که متوجه شدند باید با جمهوری اسلامی تعامل کنند!
دو دیگر این که آمریکا پیام داده است که دنبال براندازی حکومت خامنه ای سالوس و سران جنایتکار سپاه اش نیست. و برای همین خامنه ای آمریکا را مورد عنایت خود قرار داده و اجازه داده که با آن سر میز مذاکره نشینند و نیز اجازه داده که آمریکا تحریم ها را رفع کند!
 و سوم این که دولت آمریکا پیش از این که سیاست «تعامل» را پیشه کند و دیگر دنبال «براندازی» نباشد، اسیر«تحلیل های غلط» ی بود که پژوهشکده های داخلی به وی می داده اند!
بنابراین پس از این که«تحلیل های غلط» این پژوهشکده ها که موجب شده بود آمریکا فکر کند جمهوری اسلامی با این شعار«شیطان بزرگ» و این هارت و پورت های سران سپاه اش حتما برنامه دارد با آمریکا مبارزه کند کنار گذاشته شد و سران آمریکا متوجه شدند که این تحلیل ها اشتباه بوده و این شعارها را جمهوری اسلامی برای مصرف داخلی خودش پیش می کشیده است آنگاه این آمریکا آمده و خواهش و تمنا از خامنه ای و سران سپاه کرده که ای بابا گناه از ما نبود و این پژوهشکده های ما بودند که به ما تحلیل غلط دادند والان ما متوجه شده ایم که شما این گونه که این ها می گفتند نیستید!
اینجا نقدی می دود جلو و می گوید:
«اگر جای آمریکایی ها بودم با بلدوزر این پژوهشکده ها را صاف می کردم»!
زهی وقاحت!
به این ترتیب وضع این گونه نبوده که خامنه ای و سران سپاه که دست تمامی حکومت های شیاد و سالوس تاریخ را بسته اند به التماس کردن افتادند و احتمالا حاضر شدند آنچه که آمریکا و اروپا خواسته اند بدهند و پس از آن بوده که آمریکایی ها سرعقل آمده اند و سیاست« تعامل با ایران» را در پیش گرفتند و اکنون نیز از طریق سه کشور به خامنه ای و پاسداران اش قول داده اند که دیگر دنبال براندازی حکومت خامنه ای نباشند!
 به بیانی دیگر، زمانی که آمریکا که تا حالا شروط زیادی را گذاشته بود که جمهوری اسلامی می باید به آنها عمل کند تا تحریم های فلج کننده ی این کشور برداشته شود، پیام دهد که دیگر دنبال «براندازی» حکومت خامنه ای نیست معنایش این است که خامنه ای شیاد و سران سالوس سپاه نه تنها این شروط را پذیرفته اند بلکه احتمالا برای خوشامد امپریالیست ها خوش رقصی هم کرده اند تا جای هیچ شک و شبهه ای برای دولت آمریکا باقی نماند. 
با مشتی سخنرانی و فرافکنی دیپلماسی کفش لیسی و ذلیلی در درگاه کشورهای غربی پوشانده شده و نه تنها به دیپلماسی «غیر التماسی» تبدیل می شود.
این نوع نظرات و تفسیرها چنان که سیاست کلی خامنه ای و سپاه و دستگاه های امنیتی اش بوده است نوعی مضحک و مسخره  ای از  نظر دادن در مورد وقایع و رویدادهاست.
همان گونه که در سرکوب جنبش توده ها، خامنه ای و دارودسته اش گفتند که خودشان خودشان را کشته اند و یا کور کرده اند و یا خودشان خودکشی کرده اند و یا خودشان شیمیایی به خودشان زده اند، حالا هم می گویند این ما نیستیم که از ترس جنبش توده ها و ضرباتی که به ما وارد شده، به زبونی در دستگاه آمریکایی ها افتاده ایم، بلکه برعکس این آمریکایی ها هستند که «تحلیل غلط» شان را کنار گذاشتند و تحلیل درستی کرده و«تعامل» با ما را پیشه کرده اند.
 این برگردان کردن سیاست ذلت خامنه ای به سیاست اشتباه آمریکایی هاست.
 در واقع حکایاتی که طائب رئیس سابق سازمان اطلاعات سپاه و نیز پاسدار نقدی معاون فرمانده سپاه سرهم می کنند برای توجیه گند و فضاحتی است که خامنه ای و دولت و دم دستگاه اش به بار آورده اند. این ها بر روال معمول مشتی کلاشی و حقه بازی است برای فریب دادن و مجاب کردن پاسداران و بسیجی های رده های میانی و پایین و نیز هواداران حزب اللهی شان و بند آوردن و« جمع کردن» پرسش هاشان.
 از سوی دیگر این نوع توضیح ها تنها برای مصرف درون خودشان نیست بلکه برای این هم هست که مردم گمان نکنند جمهوری اسلامی از سر ضعف و شکست داخلی اش در مقابل ضربات پتک وار جنبش مهسا دست به این کار زده است بلکه کماکان فکر کنند که جمهوری اسلامی همچنان استوار است.
به این ترتیب این نوع نظرها تنها همان فرار به جلو و گرد و خاک به پاکردن است برای این که ماهیت این عقب نشینی و دیپلماسی ذلت خامنه ای و جمهوری اسلامی رو نشود.   
این را نیز باید افزود که سیاست عمده ی دولت آمریکا چنان که 4 سال حکومت ترامپ نشان داد براندازی جمهوری اسلامی نبود؛ گرچه در شرایط معینی به ویژه در شرایط اوج گیری شورش و انقلاب و عدم امکان نجات حکومت خامنه ای از دست توده ها قطعا دست به این کار می زد.
مرگ بر سالوسان وشیادان حقیر جمهوری اسلامی
زنده باد مبارزات توده ها
برقرار باد جمهوری دموکراتیک خلق به رهبری طبقه ی کارگر
گروه مائوئیستی راه سرخ
ایران
3 تیر 1402

۱۴۰۲ تیر ۱, پنجشنبه

فاجعه ای دیگر برای پناهجویان

 
 
فاجعه ای دیگر برای پناهجویان
 
فاجعه ای دیگر
 روز چهارشنبه 14 ژوئن یک کشتی ماهیگیری که صدها پناهجو را از بندر تبروک در لیبی به سواحل ایتالیا حمل می کرد در نزدیکی سواحل جنوبی یونان در دریای مدیترانه واژگون و غرق شد( یا در حقیقت غرق اش کردند).
شمار سرنشینان قایق به وسیله ی پناهجویان جان به در برده حدود 750 نفر تخمین زده شده است که بیشتر لیبیایی و پاکستانی بوده اند. گفته شده است دستکم صد کودک در میان پناهجویان بوده اند. حدود صد و ده نفر از این پناهجویان نجات داده شده اند و بقیه که بیش از 600 نفر می شوند غرق شده اند.
کشور یونان عامل دم دستی فاجعه
دولت سالوس یونان که طبق گفته های بازمانده گان این فاجعه دردناک با انداختن طناب به قایق و کشاندن آن عامل اصلی این جنایت بوده است سه روز عزای عمومی اعلام کرده است و با اشک تمساح ریختن برای قربانیان، این جنایت را یکی« بزرگترین تراژدی های مهاجران» خوانده است. مقامات یونانی گفته اند که برای کمک به کشتی پیام فرستاده بودند اما سرنشینان قایق به تقاضای آنها پاسخ رد داده بودند.
آیا قاچاقچی ها مقصراند؟
از سوی دیگر دولت پاکستان بروز این فاجعه را به گردن قاچاقچیان انداخته و می گوید که اگر این ها نباشند مهاجرت و پناهجویی هم رخت بر می بندد. در پی آن شهباز شریف نخست وزیر پاکستان از مقامات کشورش خواسته که علیه قاچاقچیان وارد میدان شده و لابد شر آنها را از جامعه کوتاه کنند!
آیا افرادی همچون وی نمی دانند که دست قاچاقچیان در دست پلیس خود این کشورهاست و نیز مساله وجود قاچاقچیان نیست بلکه وجود افراد عموما کارگر و زحمتکشی است که تداوم زندگی را در کشور خود و در حکومت  های استثمارگر و ستمگر و مزدوری همچون او به صلاح آینده ی خود و فرزندان شان نمی بینند و می خواهند مهاجرت کنند و دنبال افرادی حرفه ای برای انتقال می گردند؟!
اعتراض توده ای به مرگ دردناک پناهجویان
در عین حال و در اعتراض به این واقعه در خود یونان و دیگر کشورها راهپیمایی هایی برگزار شد و توده های مردم در همدردی با پناهجویان مهاجرت و پناهندگی را از حقوق بشری دانستند.
 دو جهان، دو زندگی!
 در حال حاضر دو جهان به روی زمین وجود دارد: جهان غرب که منظور از آن عمدتا کشورهای صنعتی اروپای غربی و آمریکا و کانادا است و جهان کشورهای زیرسلطه ی آسیا، افریقا و آمریکای جنوبی. زندگی در این دو جهان متفاوت است.
زندگی در یکی برای اکثریت توده های کارگر و زحمتکش خود این کشورها و نیز مهاجران زحمتکش تا حدودی رفاه و یا نیمچه رفاهی دارد.
 یعنی فرد کارگر و یا مهاجر حالا با هر زحمتی هم که شده می تواند کاری دست و پا کند و حقوقی- گیریم گاه حتی بخور و نمیر- دریافت کند که به گدایی نیفتد و اگر کمی کاربلدتر و فنی تر و حقوق اش بهتر بود وامی بگیرد و خانه ای بخرد و خلاصه نه خودش و نه خانواده اش آنچنان نگرانی ای نداشته باشد. از این گذشته مدرسه و دانشگاه هست و بیمارستان و محل های تفریحی. می تواند بچه هایش را بگذارد درس بخوانند و خیال اش راحت باشد که اگر بیمار شد مجبور نیست بمیرد و نیز بالاخره می تواند سالی چندهفته ای را با هواپیما و قطار این ور و آنور برود و خستگی سالانه را از تن به در کند!
 در حالی که همین امکانات رفاهی و گاه حتی ناچیز رفاهی که از بیرون و در کشورهایی با اکثریت مردمان فقیر، این کشورهای غربی را همچون بهشتی برین به روز زمین نشان می دهد برای بیشتر توده های زحمتکش کشورهای زیر سلطه وجود ندارد و حکم آرزو را دارد.
بیکاری، فقر، دربدری و بی خانمانی و نداشتن امکانات فرهنگی و بهداشتی و چشم انداز آینده برای بسیاری از کارگران و زحمتکشان امری عادی است.
 در پی تلاش و جان کندن هر روزه در این کشورها که جهنم واقعی هستند، داد و فریاد فرد زحمتکش ساده به آسمان می رود که کی زمان مرگ اش فرا می رسد و سر بر بالین می گذارد و می میرد و خودش را از «شر این دنیا» راحت می کند!
به این وضع معیشت و زندگی باید وجود جنگ و درگیری های داخلی در این کشورها را افزود که عموما مسببین اصلی آن خود امپریالیست ها هستند. امری که به موج مهاجرت و پناهجویی دامن می زند.
جز این در بیشتر کشورهای زیر سلطه استبداد سیاسی و فرهنگی برقرار است و حتی جایی برای کنش های سیاسی و فرهنگی آزادنه نیز نیست. این است که پناهجویی تنها خاص مردمان کارگر و زحمتکش نیست بلکه طبقات میانی و حتی بخشی از مالداران ترجیح می دهند که مهاجرت کنند و زندگی راحت تری برای خود در کشورهای غربی فراهم سازند.  
اتحادیه اروپا و صدور فرمان مرگ
مسئولیت اصلی مرگ پناهجویان به عهده سران«بهشت» سرمایه داری یعنی دولت های امپریالیست عضو اتحادیه اروپا است. این کشورها هستند که از دولت یونان می خواهند که اجازه ندهد پناهچویان از کشوراش عبور کنند و به سلامت به کشورهای غربی برسند. و دولت یونان که سبیلش بابت این جلوگیری از مهاجرت و غرق کردن قایق هاشان چرب می شود جز مجری خواست دولت های امپریالیستی نیست.
به نظر می رسد که بخشی از دلایل این خواست کشورهای غربی این ها باشند:
 دولت های امپریالیستی در بحران مزمنی بوده و در حال وارد کردن فشار زیادی به توده های کارگر و زحمتکش در این کشورها هستند و بنابراین اگر مهاجران بیرون از خواست آنها به این کشورها پا گذارند مجبورند هزینه هایی را برای آنها در نظر گیرند و این با برنامه های ده پانزده سال اخیر این دولت ها که مدام از هزینه های رفاهی و نیز خدمات به پناهجویان کاسته اند در تضاد قرار می گیرد.
از سوی دیگر آنها خواهان گزینش هستند و می خواهند افراد تحصیل کرده و باسواد و یا دارای مهارت های فنی بالا و یا دارای سرمایه را بر مبنای نیازهای اقتصادی خود جذب کنند و بنابراین در زمان نیاز، کسانی را بیاورند که کمترین خرج را برای آنها بکنند و بیشترین بهره را ببرند. از این رو پناهجویان بی سواد یا کم سواد که توانایی های فنی بالایی نیز ندارند و یا افراد بی سرمایه به درد آنها نمی خورند.(بخشی از دلایل جذب جنگ زده گان اوکراینی جدای مسائل دیگر و تفاوت نژادی که به جای خود تاثیر داشته است همین دلایل اخیر است.)
این است که به دولت هایی مانند ترکیه و یونان و نیز کشورهای اروپای شرقی مانند بلغارستان و مجارستان فرمان می دهند که مانع آمدن پناهجویان گردند و در صورت لزوم حتی آنها را به شکل هایی همچون این مورد اخیر نیست کنند.
تا زمانی که سرمایه داری و امپریالیسم هست این فجایع نیز هست!
 تا زمانی که سرمایه داری و امپریالیسم و تقسیم جهان به دو نوع کشورهای غارتگر و ثروتمند و غارت شده و فقیر وجود دارد و تا زمانی که حکومت های کشورهای زیر سلطه نه حکومت های مستقل و با نظام های دموکراتیک و سوسیالیستی بلکه وابسته و نوکر کشورهای امپریالیستی هستند،این مهاجرت ها وجود دارد و تا زمانی هم که این مهاجرت ها وجود دارد فاجعه هایی همچون فاجعه ی اخیر نیز رخ خواهد داد. چاره ی کار مبارزه علیه نظام امپریالیستی و در کشورهای زیرسلطه، پیگیری انقلاب و برپایی حکومت های مستقل و دموکراتیک و سوسیالیستی است. 
گروه مائوئیستی راه سرخ
ایران
1 تیر 1402

۱۴۰۲ خرداد ۳۰, سه‌شنبه

حمله به مقر مجاهدین اجرای بخشی از مفاد سازش امپریالیست ها با جمهوری اسلامی

 
حمله ی پلیس مرتجع دولت آلبانی به مقر مجاهدین خلق اجرای بخشی از مفاد سازش امپریالیست ها با جمهوری اسلامی است!
 
چنان که شورای ملی مقاومت( بخش سیاسی سازمان مجاهدین) خبرداده است در روز سه شنبه 30 خرداد( همزمان با یورش ارتجاع حاکم به مبارزات توده ها در سال 60) حدود هزار پلیس با گاز اشک آور و گاز فلفل به مقر این سازمان در تیرانا حمله کرده و یک مجاهد را با نام عبدالوهاب فرجی نژاد(علی مستشاری) کشته و تعدادی را نیز زخمی کرده اند و همچنین درها و کمدها و وسائل و کامپیوترها را شکسته و یا با خود برده اند. این سازمان گفته است که حال بسیاری از زخمی ها وخیم است و در بیمارستانی در تیرانا بستری هستند.
از سوی دیگر دولت آلبانی بهانه هایی را برای حمله ی خود پیش کشیده که از جمله آنها«انجام اقدامات تروریستی و سایبری» به وسیله ی مجاهدین و«نقض توافق سال ۲۰۱۴»به وسیله ی این سازمان است.
 در روز 21خرداد 1402 نیز این سازمان خبر داد که دو نفر از نیروهای تروریست وابسته به جمهوری اسلامی با مواد آتش زا به یکی از ساختمان های این سازمان در پاریس حمله کردند که البته در آن حمله به کسی آسیب نرسید.
 دولت های امپریالیستی در سازش با جمهوری اسلامی
در این که پلیس آلبانی بدون اجازه ی دول امپریالیستی از جمله آمریکا دست به چنین تهاجمی نمی زند شکی نیست. این را که دولت بایدن حمله ی دولت آلبانی به مقر سازمان مجاهدین در این کشور را حق این کشور دانسته – آن هم در شرایطی که مجاهدین پناهنده هستند- گواه بارزی است براین امر. این هم روشن است که طی هفته های اخیر عوامل حکومت منفور جمهوری اسلامی همچون کفتار دوباره سربرآورده و این جا و آن جا فعال مایشایی را آغاز کرده اند و این نیز بدون همراهی دول غربی ممکن نیست.
این ها به اضافه آزادی تروریست ایرانی عبدالله اسدی به وسیله ی دولت امپریالیست بلژیک و نیز لغو گردهمایی سالانه ی مجاهدین در اول ژوئیه در پاریس به وسیله ی دولت فرانسه با بهانه های «امنیتی» و دیگر نشانه های سازش کشورهای غربی با جمهوری اسلامی، حاکی از آن است که خامنه ای عقب نشینی هایی به مراتب بیشتر از آنچه در نگاه اول ممکن است کرده که دولت های غربی این چنین برایش«مایه» می گذارند.
خامنه ای و دیپلماسی فوق التماسی
زمانی که موجود شیاد، سالوس و حقیری همچون خامنه ای می گوید با غربی ها گفتگو شود اما دیپلماسی ما«التماسی» نباشد، باید تصور کرد که قضیه بسیار فراتر از«التماس» به غربی ها برای نجات رژیم از چنگ مبارزات توده ای کنونی و ضرباتی است که پتک وار یکی پس از دیگری بر سر آن فرود می آید و نیز ترس و وحشت بیکرانی است که آینده ی این جنبش به جان شان انداخته است.
چنانکه پیش از این نیز گفته ایم قرار است دیپلماسی نه تنها «التماسی» بلکه دیپلماسی کفش لیسی برقرار گردد. با توجه به  نقش تخریب کننده ی سلطنت طلبان مزدور امپریالیست ها در مبارزات خارج کشور و اکنون حملات پی در پی به سازمان مجاهدین خلق و نیز هشدار دولت آلمان به پناهندگان سیاسی این کشور که مراقب خویش باشند زیرا جمهوری اسلامی برنامه های «آدم ربایی» چیده است ،(احتمالا دولت آلمان هم به جمهوری اسلامی چراغ سبز برای آدم ربایی نشان داده و یا می دهد!) به نظر می رسد که عقب نشینی و سازش جمهوری اسلامی با امپریالیست های غربی بسیار گسترده تر و فراتر از آن چیزی است که در نظر اول به چشم می آید( ممکن است که آمدن نمایندگان حماس و جهاد اسلامی به ایران نیز برای این باشد که سیاست های جدید جمهوری اسلامی در سازش با غرب به اطلاع آنها برسد).
خامنه ای و بیت رهبری اکنون استغاثه از شیطان بزرگ و دارودسته های شیاطین می کنند تا حکومت شان را که هر دم بیشتر در ورطه ی هولناکی که توده ها برای وی ساخته اند فرو می رود نجات دهند.
سازمان مجاهدین خلق
صحبت درباره مجاهدین بسیار است. پیش از انقلاب 57، این سازمان نماینده ی لایه های تهیدست طبقات میانی بود و بخشی از بهترین و مبارزترین فرزندان خلق را در خود جای داده بود. سپس در انقلاب 57 دنباله رو بنی صدر و شاخه ای از نمایندگان سیاسی سرمایه داران ملی شد و نتوانست سیاست مستقلی از جانب خود ارائه دهد. و بالاخره با دور شدن روز به روز از منافع توده های زحمتکش خلق ایران و با وارد کردن خود به درگیری های ارتجاعی به نیروی پیاده نظام دولت های ارتجاعی و امپریالیست ها تبدیل شد. امید شان این بود که در نظر امپریالیست ها آیند و روزی که قراراست به ایران حمله شود از آنها استفاده شود و خلاصه اگر دولتی تشکیل شد دولتی از آن مجاهدین باشد و یا آنها نیز در آن سهم مهمی داشته باشند.
به نظر می رسد آنچه که آنها اکنون با آن دست به گریبان هستند این است که دولت های ارتجاعی و امپریالیستی به راحتی آنها را قربانی منافع خود و سازش های خود با جمهوری اسلامی می کنند.
ما حملات وحشیانه و ارتجاعی اخیر به مقرهای سازمان مجاهدین را که خود پناهنده هستند محکوم می کنیم. این حملات هم نشانگر زیر پا گذاشتن حقوق پناهندگان و معاهدات بین المللی است  که خود این دولت ها قرار بوده متعهد به آن باشند و هم نشانگر سازش این دول با ارتجاع جمهوری اسلامی و تلاش برای خفه کردن جنبش خلق ایران.
همچنین امید داریم که این سازمان خود را از بند و بست های کثیف امپریالیستی بیرون کشد و به خلق بپیوندد.
سازش امپریالیسم غرب با جمهوری اسلامی نمی تواند مانع سرنگونی جمهوری اسلامی شود!
جمهوری اسلامی نیرو و توان آن را ندارد که جنبش و خیزش جاری توده ها را خفه کند و اگر دول امپریالیستی  نیز به یاری اش بیایند در بهترین حالت می توانند سرنگونی آن را اندکی به تاخیر اندازند اما نمی توانند از این سرنگونی جلوگیری کنند. جمهوری اسلامی یکی از ارتجاعی ترین حکومت های تاریخ ایران و وصله ی نچسبی به اقتصاد و سیاست و فرهنگ ایران است و توده ها قطعا آن را به درک واصل خواهند کرد.
نابود باد توطئه های سازشکارانه ی دولت مرتجع آلبانی
و امپریالیست های غربی با جمهوری اسلامی
زنده و پایدار باد خلق
گروه مائوئیستی راه سرخ
ایران
30 خرداد 1402   

۱۴۰۲ خرداد ۲۸, یکشنبه

درباره ی تهاجم خامنه ای و سران پاسداراش به معلمان

 
دو اطلاعیه از 
شورای هماهنگی تشکل های صنفی فرهنگیان درباره ی سرکوب معلمان مبارز

28 خرداد 1402

رای بدوی دادگاه انقلاب شیراز برای ۸ نفر از معلمان صادر شد

دادگاه اعضای انجمن صنفی فرهنگیان فارس که در تاریخ ۱۴۰۰/۳/۲۰ با حضور وکلادر دادگاه انقلاب شیراز برگزار شده بود، با صدور آرای زیر، به این معلمان ابلاغ شد:
۱- عبدالرزاق امیری / دو سال زندان با پابند
۲- زهرا اسفندیاری/ دو سال زندان با پابند
۳- ایرج رهنما/ پنج سال حکم تعزیری
۴- افشین رزمجویی/ پنج سال حکم تعزیری
۵- مژگان باقری/ پنج سال حکم تعزیری
۶- غلامرضا غلامی/ پنج سال حکم تعزیری
۷- محمدعلی زحمتکش پنج سال حکم تعزیری
۸- اصغر امیرزادگان/ پنج سال حکم تعزیری
شورای هماهنگی تشکل‌های صنفی فرهنگیان ایران ضمن محکوم نمودن چنین احکامی که با فشار نهادهای امنیتی صادر می‌شود ، امیدوار است که رای این معلمان شریف در دادگاه‌های تجدید نظر و زیر نظر قضات مستقل، شکسته شود و حکم برائت این عزیزان صادر گردد.



دادگاه یازده عضو کانون صنفی فرهنگیان خوزستان برگزار شد

 امروز ۲۷ خرداد ۱۴۰۲ یازده عضو کانون صنفی خوزستان، آقایان و خانم‌ها: پیروز نامی، سیامک صادقی چهرازی، زهره بختیاری، شهریار شیروانی‌نیا، عماد رفیعی نژاد، علی کروشاتی، کوکب بداغی، معین زرگانی، صادق ناصری، اقبال تامرادی، بهنیا بهمئی‌نژاد، با اتهامات فعالیت تبلیغی علیه نظام و عضویت در گروه‌هایی که هدف آن برهم‌زدن امنیت کشور است، با وکالت خانم فرزانه زیلابی برگزار شد. از بین یازده عضو کانون معلمان خوزستان، پیروز نامی، با عنوان متهم ردیف اول محسوب شده و بیم آن می‌رود که این فعال صنفی خوشنام، بیشتر از سایر اعضا مورد خشم نهادهای امنیتی قرار گرفته‌باشد.
نهادهای امنیتی از اردیبهشت
نهادهای امنیتی از اردیبهشت ۱۴۰۱ شمشیر قلع و قمع علیه کانون‌ها و انجمن‌های صنفی فرهنگیان را از رو کشیده و در صددند تا به هر شکل و با هر نوع اتهامات واهی، خورشید پرفروغ مطالبه‌گری معلمان را خاموش نمایند.
در همین راستا از اردیبهشت سال گذشته، بیش از
در همین راستا از اردیبهشت سال گذشته، بیش از ۲۵۰ فعال صنفی فرهنگیان کشور را با اتهامات واهی بازداشت، زندانی، اخراج، تبعید کرده و برای تعداد زیادی از آنان پرونده سازی کرده‌اند.
فعالیت این کنشگران صنفی در راستای ارج‌نهادن به اصل آموزش است که متاسفانه طی سال‌های گذشته، به‌عمد به فراموشی سپرده شده و هر شخصی با هر عنوانی این مشکلات را به اطلاع مسئولان می‌رساند، با قوه‌ی قهریه‌ی نهادهای امنیتی مواجه می‌شود. جای تعجب است که کاربه‌دستان، به‌جای گوش سپردن به انتقادات کنشگران صنفی که هدف‌شان اجرای دقیق اصول (
فعالیت این کنشگران صنفی در راستای ارج‌نهادن به اصل آموزش است که متاسفانه طی سال‌های گذشته، به‌عمد به فراموشی سپرده شده و هر شخصی با هر عنوانی این مشکلات را به اطلاع مسئولان می‌رساند، با قوه‌ی قهریه‌ی نهادهای امنیتی مواجه می‌شود. جای تعجب است که کاربه‌دستان، به‌جای گوش سپردن به انتقادات کنشگران صنفی که هدف‌شان اجرای دقیق اصول (۲۶ و ۲۷ و ۳۰) قانون اساسی است، معلمان را زیر فشار قرار می‌دهند و از این حقیقت غافل‌اند که برخورد‌های قهری و سیاست «النصر بالرعب» هیچ‌گاه نتوانسته کنشگران صنفی را از پیگیری مطالبات قانونی خود، منحرف سازد.

 شورای هماهنگی تشکل های صنفی فرهنگیان
 27 خرداد 1402

۱۴۰۲ خرداد ۲۶, جمعه

درباره ی باقر پرهام - کسی که «شیفته انقلاب» بود اما مشاور سلطنت طلبان شد!

 
درباره ی باقر پرهام*
 
کسی که به گفته ی خودش«شیفته انقلاب» بود اما مشاور سلطنت طلبان شد!
 
 باقر پرهام متولد 9 تیر1314 یکی از مترجمین با سابقه ی متون جامعه شناسی و اقتصادی و فلسفی در 7 خرداد 1402در کالیفرنیای آمریکا درگذشت. از نظر سیاسی وی نخست از هواداران طبقات میانی و بین دموکراتیسم خرده بورژوازی و لیبرالیسم بورژوایی در نوسان بود و پس از چرخش هایی به سوی راست و ارتجاع مشاورسرمایه داران بوروکرات سلطنت طلب وابسته به امپریالیسم گردید.
عمده کارهای مهم وی ترجمه هایش از آثار مارکس و هگل و یا درباره ی هگل است. کتاب هایی که از مارکس ترجمه کرده است نقد اقتصاد سیاسی (گروندریسه) در دو جلد با همکاری احمد تدین و سه کتاب نبردهای طبقاتی در فرانسه 1850- 1848 و هیجدهم برومر لویی بناپارت و جنگ داخلی در فرانسه می باشد. مهم ترین کتابی که از هگل ترجمه کرده است پدیدارشناسی جان( که با نام های پدیدارشناسی ذهن نیز ترجمه شده است) است. کتاب هایی نیز درباره هگل از رژوه گارودی و ژان هیپولیت  به فارسی برگردانده است.
برخی نظرات و تحلیل ها و نیز ترجمه اش از آثار اقتصادی و تاریخی مارکس این شائبه را پدید می آورد که وی گرایش چپ هم داشته که شاید تا حدودی درست باشد( مقالات نخستین وی در مجله جهان نو منتشر می شده وهمکاران این مجله بیشتر معروف به داشتن گرایش ترتسکیستی بودند). با این حال، او به عنوان یک نظریه پرداز اجتماعی و یا سیاسی( که ظاهرا ادعایی هم در مورد آن نداشته است) نقش چندان بارزی در تکامل فرهنگی و سیاسی جامعه خویش نداشته است و اگر وی را حتی با کسانی مانند حسین آریانپور و یا برخی توده ای های پرکار دیگر که در عرصه ی ترجمه ی آثار تاریخی و یا ادبی کار کردند( کریم کشاورز، ابراهیم یونسی، محمد قاضی و...) و از میان گرایش های دموکرات و لیبرال با کسانی مانند حمیدعنایت و عبدالحسین زرین کوب مقایسه کنیم وزنه به سود افراد اخیر سنگینی می کند.
 از میان مقالات وی که در دهه های 40 و 60 و 70  نوشته و در کتابی با نام باهم نگری و یکتانگری آمده است و نیز کتابی با نام با نگاه فردوسی (مبانی نقد خرد سیاسی در ایران) تنها برخی اهمیت دارند؛ مانند علوم اجتماعی و کشورهای زیر سلطه( 1348) و بررسی و تحلیل کتاب سفرنامه ی ابن بطوطه ( 1360)و یا مقاله ی نگاهی به نظرات نائینی...(1364). جدا از ترجمه های کتاب های جامعه شناسی و فلسفی آنچه به وی اهمیت می دهد نقش وی در کانون نویسنده گان ایران و به ویژه در شب های شعر گوته در پیش از انقلاب 57 است.  
     تغییرات سیاسی و دلایل فلسفی و جامعه شناسی و روانشناسی وی
مهم ترین وجه باقر پرهام در عرصه ی نظری و سیاسی تغییرات مداومی است که داشته است. از هواداری از جریان های ملی و مصدقی همچون حزب ایران( به گفته ی خودش درگفتگو با سیفی شرقی حزب توده در شهرمحل زندگی وی شعبه نداشته است) در سال های کودتای 28 مرداد 32 تا نوسان بین جریان های دموکرات خرده بورژوایی و لیبرال- بورژوایی در کانون نویسندگان ایران تا این دوره ی اخیر مشاور مرتجعینی همچون رضا پهلوی و سلطنت طلبان.
این مترجم آثار فلسفی و جامعه شناسی تغییرات و چرخش های نظری و سیاسی در یک فرد را چنین تبیین می فرمایند:
« منظور این است که این گونه چرخش ها و تغییر روحیه ها ذاتی آدمی است. انسان موجود زنده ای است که به تناسب شرایط حاکم بر زندگانی اجتماعی اش حالات و روحیات و نگره ها و رفتارهایش تغییر می کند. و از بابت این تغییرها هم به هیچ وجه مستوجب سرزنش نیست. شآن آدمیت همین است.»( با هم نگری و یکتانگری، مجموعه مقالات، انتشارات آگاه، 1378، مقدمه ی مولف، ص 10)
این استدلال سفسطه ای بیش نیست. زیرا نفس تغییر کردن را که ذاتی همه چیز و از جمله انسان است مقدمه قرار می دهد و تغییر جایگاه اجتماعی و سیاسی از دیدگاه و منافع یک طبقه به طبقه ی دیگر که نه ماهیت ذاتی انسان، بلکه ریشه و ماهیت اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی دارد از آن نتیجه می گیرد و به این ترتیب دومی را یعنی آنچه وی آن را تغییر در«شرایط حاکم بر زندگی اجتماعی» می نامد به وسیله ی نخستین تبیین و توجیه می کند. حال آنکه اگر چه تغییر از یک طبقه به طبقه ی دیگر در جامعه ممکن و جاری است اما مطلق نیست و بسیاری انسان ها هستند که در یک طبقه به دنیا می آیند و در همان طبقه می میرند و یا بسیاری برای منافع و آرمان های یک طبقه مبارزه می کنند و جایگاه شان را تغییر نمی دهند و تا پایان به منافع و آرمان های آن طبقه وفادار می مانند. این در مورد برخی افرادی که از یک طبقه به طبقه ی دیگر مثلا از بورژوازی به پرولتاریا می پیوندند نیز صدق می کند و این افراد جایگاه نوین خود را تغییرنداده بلکه در آن مستحکم و استوار می شوند. 
 برمبنای نظر ارائه شده تغییر جایگاه از جبهه ی خلق به جبهه ی ضد خلق و از طبقه ی استثمار شده به طبقه ی استثمار کننده( و یا برعکس) ذاتی مردمی است که در خلق و یا در طبقه ی استثمارشده( و یا برعکس آن) هستند. از این دیدگاه اگر فردی در دوره ای خودش را هوادار توده ها و امر نو و انقلاب می دانست و سپس هوادار ضد انقلاب و ارتجاع شد، این تغییر سیاسی« ذاتی» روحیه ی انسانی و سرشت ازلی وی بوده است و چنین آدمی مستوجب هیچ گونه سرزنشی نیست و لابد افشاگری و مبارزه ای هم نباید علیه وی صورت گیرد. 
به راستی اگر مارکس و انگلسبه این «استدلال ماهرانه» پی برده بودند هرگز به پرودون و لاسال و دورینگ و غیره برخورد نمی کردند!
و اگر لنین نیز به این «تحلیل زبرعقلانه» پی برده بود محال بود به پلخانف و کائوتسکی و دیگر اپورتونیست ها و رویزیونیست هایی که به طبقه ی کارگر خیانت کرده و به جبهه ی استثمارگران و امپریالیست ها پیوستند، برخورد و آنها را سرزنش کند!؟
مبارزه ی سیاسی«آلودگی» و «بازی» است!
جالب این که پس از دوره ای که با حزب ایران بوده در مورد دخالت در سیاست چنین می گوید:
«پیش از این دو دادگاه، در همان سال سی و سه، که هنوز در دبیرستان تربیت بودم، با توجه به دو اتفاقی که برایم رخ داده بود، نشستم و فکر کردم که این گونه آلودگی های از سر جوانی و احساسات، نه از لحاظ وضع زندگی و معیشت خودم و خانواده ام، نه از نطر علاقۀ شخصی ام به ادامۀ تحصیل و جست و جوی شغل مناسبی برای خودم، از هیچ لحاظ، به درد من نمی خورد. دریافتم که من مرد به اصطلاح مبارزۀ سیاسی و در گیری با پلیس، آنهم از این قماشی که من با آن اشنائی پیدا کرده بودم، نیستم، و بهتر است که این گونه بازی ها را به کلی کنار بگذارم و دنبال تحصیلم باشم.همین کار را هم کردم، و از همان تاریخ دیگر به هیچ وجه علاقه ای به این کارها نداشتم و از پرداختن به سیاست به کلی رویگردان شدم، و به کار فرهنگی روی آوردم.»( گفتگوی سیفی شرقی با باقرپرهام در سال 2011، فصلنامه ی ره آور. تاکید از ماست، این متن در اینترنت یافت می شود)
آنچه در این متن جای بحث دارد- جدا از تضاد بارزش با آنچه در 1378 یعنی 12 سال پیش از آن به زبان آورده - نگاه آشفته و درهم وی به اینکه چرا به فعالیت سیاسی ادامه نداده است می باشد. وی از یک سو خود را«مرد مبارزه ی سیاسی و درگیری با پلیس» ندانسته (اگر مفهوم «مرد» را خاص و منظور از آن را خودش بدانیم عذری معقول است!) و از سوی دیگر گرایش های سیاسی و فعالیت سیاسی حزبی را«آلودگی های از سر جوانی» و« بازی» می نامد. به این دیدگاه باید واژه ی«به اصطلاح مبارزه ی سیاسی» را که نشانگر تحقیر مبارزه ی سیاسی است افزود تا دیدگاه فرصت طلبانه اش بیشتر مشخص شود.
به این ترتیب اگر فردی دنبال تحصیلات باشد و در نهایت به «کار فرهنگی» بپردازد دست به «بازی» نزده و«آلوده گی» پیدا نمی کند اما همین که این فرد وارد مبارزه ی سیاسی شد وارد «بازی» شده و«آلوده گی» پیدا می کند.
 بر مبنای این دیدگاه، جدا از اینکه تحصیل کرده گانی که جزو نیروهای ارتجاع و امپریالیسم هستند و علم و دانش خود را در خدمت این طبقات قرار می دهند و یا فرهنگی کاران شیاد و ریاکاری را که به چنین نیروهای پلید و جنایتکاری خدمت می کنند باید تقدیس کرد، می باید مبارزه ی سیاسی حزبی طبقه ی کارگر و دیگر طبقات زحمتکش را نیز تعطیل کرد؛ چرا که این ها «بازی» است و موجب «آلوده گی» می گردد. نتیجه این که روشنفکران این طبقه ( و طبعا خود کارگران پیشرو نیز) باید تنها دنبال«تحصیلات» و علم و دانش و یا در بهترین حالت«کار فرهنگی» باشند!
اول آدم دیگری شوید و بعد عالم دلخواه خود را بسازید!
وی در مقدمه ای که در سال 1378 بر مجموعه مقالات خود با نام باهم نگری و یکتانگری نگاشته چنین می نویسد:
«... در گذشته یعنی در سال های 1950 تا 1975، همه ی ما شیفته ی انقلاب بودیم. همه ما می خواستیم فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو در اندازیم . می گفتیم  آدمی در عالم خاکی نمی آید به دست- عالمی دیگر بباید ساخت وز نو آدمی. و هیچ به ذهن مان نمی رسید که ساختن این عالم دیگر خودش نیازمند آن است که آدم دیگر پیشتر از آن ساخته شده باشد تا بتواند عالم دلخواه خودش را بیافریند. »( درهم نگری و یکتانگری، پیشین، ص 9)
بر طبق این دیدگاه باید در هر جای دنیا انقلاب شده مثلا در روسیه یا چین و در افریقا و آسیا و آمریکا، اول مردم خودشان را تغییر داده و آدم های نویی شده باشند و سپس انقلاب کرده باشند! و بنابراین مردم ایران هم نخست مثلا باید بروند مطالعه کنند و روی خود کار کنند وخودشان را از نظر دیدگاه و روان شان تغییر دهند و سپس به خیابان آمده و انقلاب کنند!؟ دیدگاه ناب ایده آلیستی و البته نوع عامیانه اش را از این بهتر نمی توان بیان کرد!
بنابراین می توان نتیجه گرفت که اگر مارکس به طبقه ی کارگرگفته که عمل در درجه اول اهمیت است و دگرگون کردن جهان در عمل مبارزه نخست و دگرگون کردن خود در جریان این عمل در پی آن می آید، حرف اشتباهی زده بود!
جالب این که این فرد که مرد مبارزه ی سیاسی نبوده زمانی که به آمریکا رفته مشاورسیاسی جناب رضا پهلوی شده است!؟ لابد باید به این نتیجه رسید که «اگر می خواهید انقلاب کنید برای تغییر خود نخست به ضدانقلابیون و مرتجعین بپیوندید»!؟
تغییر نگرش در مورد مفهوم انقلاب
در همین متن پس از داستان سرایی در این مورد که انقلاب« دریای سهمگین و بیکرانه ای» بود و« قایق ما شکسته» و چنین و چنان، می نویسد:
« مهم ترین این موارد تغییر نگره ی ما نسبت به مفاهیمی چون انقلاب، سرمایه داری، و غرب است...این جا بودکه چشمانمان باز شد و دریافتیم که انقلاب کار سهلی نیست؛ شیفتگی خود به خودی نسبت به انقلاب  چه عواقبی ممکن است به بار آورد. این جا بود که درباب خود مفهوم انقلاب به تامل نشستیم و شروع کردیم به ارزیابی نگره های پیشین خود از این مفهوم.»( همانجا، ص 9)
 و بنابراین انقلابی بودن را ارتجاعی شدن فهمیدیم!
این ها را نباید صرفا واکنشی نسبت به انقلاب 57 که به وسیله ی خمینی و جریان مرتجع حاکم به بیراهه کشیده شد بلکه در واقع باید تغییر نگرش در مورد نفس انقلاب دانست. به این نفس انقلاب، باقر پرهام در همان سال انقلاب هم باوری نداشت. او در آن زمان هم بیشتر یک لیبرال بود تاحتی یک دموکرات.
در متن بالا همچنین صحبت هایی در مورد کشورهای غربی می کند که نشان از خودباخته گی کامل وی دارد.
سرفرود آوردن در مقابل غرب و تحقیر ملت خویش
یکی از چرخش های مهم نظری پرهام که چرخش های بعدی وی یعنی نماندن حتی از یک دیدگاه لیبرالی در چارچوب منافع ملت ایران و پیوستن به ارتجاع کمپرادوری و امپریالیستی را توضیح می دهد در عبارات زیر آمده است که در سال 1378 نوشته است:
« موضوع دیگر، تفاوت نظر و نگره افراد نسبت به مفاهیم سرمایه داری و غرب است. روزگاری بود که این هر دو، دو شیطان مجسم، دو مسئول همه ی ناآرامی ها و بدبختی های جهان به شمار می رفتند. هنوز هم برای بسیاری که در خط سیاسی معینی بسیج شده اند( منظورش گویا توده ای هاست اما به آنها محدود نشده و به گونه ای عام مارکسیست ها را در نظر دارد) وضع به همین منوال است. ولی برای بسیاری دیگر از مردمان که از سر درد، از سر اخلاص و طلب درونی، به آگاهی و ابتکار خود در ماجراها درگیر بودند (پرهام خودش و امثال خودش را می گوید!) نه همچون اجزایی بی نام و نشان در سیل یک حرکت جمعی،( منظورش چپ ها است!)مفاهیم سرمایه داری و غرب هم دیگر به همان صورتی نیستند که در گذشته بود( نظر پرهام تغییر کرده است): نگره ی جدید نسبت به این مفاهیم، بی آن که جهت انتقادی خود را از دست داده باشد(خوب حالا یک انتقادکی باقی مانده!)، نسبت به گذشته عمیق تر و سنجیده تر شده است( گویا این «عمق» و«سنجیده گی» کار را به مشاورت ارتجاع رساند!). غرب اگر غرب شده و برجهان فرمان می راند، این فرمان روایی و سروری را از جمله مدیون توانایی های ذاتی خویش است( عجب کشفی! خوب لابد نژادشان بهتر از نژادهایی است که در کشورهای زیرسلطه هستند! سرمایه داران حاکم بر این کشورها هم همین را می گویند و به خورد مردم شان و از جمله طبقه ی کارگر می دهند!)، توانایی هایی که جوامع زیرسلطه غرب و سرمایه داری غربی از آن ها محروم اند( وای به حال ملت ما که از توانایی های ذاتی اندیشیدن، اختراع کردن و رشد تکنولوژی و صنعتی شدن محروم است! هر بلایی استعمار و امپریالیسم به سرمان آورده حق مان است دیگر!). عقب مانده گی فقط پدیده ای یک طرفه و وابسته به زور و قدرت اجبار از یک سو بر سوی دیگر نیست( خوب! این استدلال هم دیگه نخ نما شده و کمتر مرتجعی هست که در مخالفت با نظریه ی امپریالیسم از این استدلال استفاده نکرده باشد!)، پدیده ای است از جمله وابسته به ناتوانی ها و سستی های ذاتی طرف عقب مانده، فرهنگ و  تمدن برتر، برتری را به دست می آورد و فرهنگ و تمدن عقب مانده با نالیدن و آه و زاری سردادن نیست که می تواند ضعف ضعف های ذاتی خود را بپوشاند و محملی برای توجیه عقب ماندگی خود بتراشد.»( ص 11، تمامی عبارات داخل پرانتز و تاکیدها از ماست)
 این ها نه انتقاد از گرایش دروغین ضدغربی و به اصطلاح ضدامپریالیستی سران مرتجع جمهوری اسلامی است و نه مثلا سقلمه زدن دوستانه به مردم کشور خود برای این که به حرکت آیند و نه نقد مثلا توده ای ها و اکثریتی ها و راه کارگری ها که به دنبال شوروی امپریالیستی خروشچفی و برژنفی هر چرندی را در مورد سوسیالیسم در این کشورها به زبان می آوردند و این سال ها همه وقت مقاله و کتاب و سفرنامه و تحلیل نامه می نویسند که ما چقدر اشتباه کردیم و در این کشورها سوسیالیسم نبوده است.(1)
این ها سرفرود آوردن در مقابل ملل غرب و ستایش ملل غرب و به ویژه با ذاتی خطاب کردن استعدادهای آنها و تحقیر ملت خویش و تقبیح نظر مبارزان پیشرو و انقلابی و دموکرات ایران از صد سال پیش به این سو است. اینها همچنین موضع گرفتن در مقابل لنینیسم و آب پاکی ریختن بر سر استعمار و امپریالیسم است.
از سوی دیگر تحلیل علل درونی عقب مانده گی های خلق ما تا جایی که تحلیل و انتقاد واقعا درست و اصولی و بر مبنای احترام به خلق باشد محرک تفکر و پیشرفت است، اما آنچه دیده شده است تحلیل ها و نقدهایی است نادرست( و یا درست و نادرست را درهم کردن) که مقاصد دیگری و از جمله آرایش چهره ی استعمار و امپریالیسم  در پس آن پنهان بوده است. اگر برخی کتاب هایی که به این مساله پرداخته اند مثلا چرا ایران عقب ماند و غرب پیشرفت کرد نوشته ی کاظم علمداری را بخوانیم می بینیم که هم تحلیل در مجموع نادرست است و هم از سر خیرخواهی نبوده و طرف گرایش به ارتجاع و امپریالیسم داشته و دارد. حرص و جوش پرهام هم چنانکه جهت گیری بعدی وی نشان می دهد از «سر درد، از سر اخلاص و طلب درونی» نبوده بلکه ازهمین  زمره است.
دلایل پرهام برای ترجمه ی آثار مارکس
روشن نیست که دلایلی که وی برای ترجمه ی دیگری از آثار مارکس می آورد با چه انگیزه هایی است و مثلا سانسور حکومت چه اندازه در بیان آنها موثر بوده است! اگر به آنچه خود وی می گوید نگاه کنیم می بینیم این دلایل منطقی نیست:
« از هیجدهم برومر لوئی بناپارت یک ترجمه ی معروف به «جلد سفید» در اوائل انقلاب در ایران منتشر شده است. و این مهم ترین دلیل اقدام ما به ترجمه ی مجدد این کتاب بوده: آن ترجمه ی«جلد سفید»هر کیفیتی که داشت ترجمه ای مستقل نبود؛ ترجمه ای بود وابسته به یک حزب سیاسی، به همین دلیل دور از دسترس عامه ی مردم بود. ما به صلاح جامعه ی خود نمی دانیم که اندیشه های مارکس فقط از زاویه ی گرایش های حزبی و به صورت اوراق مخفی در اختیار کسانی که علاقه مند به شناختن آن ها هستند قرار گیرد. مارکس - به رغم نقش فعال خویش در جنبش انقلابی کارگران جهان- متفکری کلاسیک است که سخنانش، اگر چه در بسیاری از موارد به حقیقت نپیوسته، آموختنی و آموزنده است. آثار چنین متفکری- در کنار آثار فیلسوفان و متفکران دیگر- باید جای شایسته ی خود را در دانشگاه ها و مراکز آموزشی و پژوهشی ما، و در بین عامه ی کتاب خوانان ایرانی داشته باشد.»( هجدهم برومر لوئی بناپارت-  نشر مرکز، چاپ اول سال 1377- یادداشت مترجم)
چنانچه فرض را بگذاریم که در زمان ترجمه ی پرهام، کتاب های جلد سفید تنها درون تشکیلات می چرخیده و به هر دلیلی در دسترس عموم نبوده شاید بتوان«مهم ترین» دلیل پرهام را برای  ترجمه ی این کتاب ها درست دانست.
اما همچنان که خود وی اشاره می کند این کتاب ها از سال 57 به این سو در دسترس عموم بوده است و این که مثلا یک توده ای آنها را ترجمه کرده است بر فرض که حتی مقدمه ای بر مبنای افکار حزب اش بر آن نوشته باشد که مخالف روح کتاب باشد به هیچ وجه نفس استقلال خود کتاب را به شرط آن که ترجمه درست و روح نثر کتاب در زبان اصلی حفظ شده باشد(مثلا نوشته ای که گرم و پر شورو جاندار است در ترجمه به نوشته ای سرد و بی روح و مرده تبدیل نشده باشد) از بین نمی برد. چنانچه بر مبنای منطق پرهام پیش رویم باید تنها ترجمه ی افرادی را«مستقل» بدانیم که به حزب سیاسی ای تعلق ندارند و این بسیار بی معنی است به ویژه که چنین افراد«مستقل» و بی جهان بینی و نظرات سیاسی ای وجود ندارند.
 از سوی دیگر گمان نمی کنیم که اگر یک حزب سیاسی دست به ترجمه ی کتابی از مثلا پیشوایان فکری اش( در اینجا کاری به حزب توده نداریم) به هر شکل و از جمله اوراق مخفی بزند مرتکب خلاف شده است. تازه، بسیاری از افراد این ترجمه ها را می خوانند بی آنکه برایشان اهمیت داشته باشد که نظرات سیاسی فردی که آن را ترجمه کرده چه بوده است. بنابراین این سخن وی که مخالف آن است که« اندیشه های مارکس فقط از زاویه ی گرایش های حزبی و به صورت اوراق مخفی در اختیار کسانی که علاقه مند به شناختن آن ها هستند قرار گیرد» معقولیتی ندارد. تازه مگر خود پرهام - گیریم نه آشکارا- بدون گرایش حزبی و سیاسی بوده است؟
و سخن آخر: 
این که چرا وضع باقر پرهامی که در جوانی پرشر و شور بوده چنین می شود ریشه در شرایط جامعه ی زیرسلطه و طبقاتی ما دارد. در مقاله ی بعدی به مهم ترین عواملی که می تواند موجب چنین تغییراتی شود می پردازیم.
م- دامون
نیمه ی دوم خرداد 1402
*این مقاله در دو بخش است. بخش نخست به برخی نظرات پرهام و چرخش های وی می پردازیم و در بخش دوم که مقاله ی مستقلی است به برخی از دلایل تغییرات افراد از یک طبقه به طبقه ی دیگر و یا از جبهه انقلاب به جبهه ی ضدانقلاب و ارتجاع توجه می کنیم.
یادداشت
1-    اینها بسیاری از نکاتی را بلغورمی کنند که نزدیک به هفتاد سال پیش و پس از کنگره ی بیستم حزب کمونیست شوروی و سخنرانی خروشچف، نخست مائو و حزب کمونیست چین و سپس بسیاری از احزاب مائوئیست آن را از نظر تئوریک- سیاسی و سپس اقتصادی تحلیل کردند. آنچه این حضرات در مورد اکتشافات خویش در بازدید از جمهوری های کنونی شوروی سابق و یا کوبا می گویند برای مائوئیست ها تازه گی ندارد. تفاوت این است که نقد این حضرات از شوروی سابق یا کوبا هم رویزیونیستی است منتهی عموما از نوع اروپای غربی آن.

۱۴۰۲ خرداد ۲۴, چهارشنبه

خروشچفیست های راه کارگری و استالین بزرگ (4)

 
 
خروشچفیست های راه کارگری و استالین بزرگ (4)
 
بهت و حیرت راه کارگری ها از نیاز طبقه ی کارگر به حکومت دیکتاتوری پرولتاریا:
«وقتی که اکثریت را دارید چه نیازی به دیکتاتوری بر اقلیت دارید!»
 
«اگر شما در اکثریت باشید چه نیازی به دیکتاتوری دارید؟»
« نیروهای کار و زحمت در اکثریت هستند و بنابراین نیازی به دیکتاتوری ندارند.»
راه کارگری ها با قیافه ای حق به جانب و با اطمینان و کیفی خاص از این که کسی جوابی برای آن ندارد این را به زبان می آورند. آنها گمان می کنند که محکم ترین دلیل را برای شعار خرافی خود آورده اند :
«خوب! یا اکثریت اید و یا نیستید! اگر نیستید که بهتر است یا دوباره برای اکثریت شدن تلاش کنید و یا دنبال کارتان بروید! اگر هستید بهتر است ترسی نداشته باشید که به دشمنان نیروهای کار و زحمت «آزادی بی قید و شرط» دهید!»
خرده بورژواهای سازشکار راه کارگری ها میانه ی کار را می گیرند. ما می خواهیم یک دموکراسی داشته باشیم که هم طبقه ی کارگر و هم نیروهای ارتجاعی در آن آزاد باشند. ما توده های کار و زحمت را داریم و بنابراین ترسی هم نداریم!»
راه کارگری های نشئه از دموکراسی بورژوایی غربی و نظرات پروفسورهای نوکر سرمایه داران غربی که شنل مارکسیسم بر دوش انداخته اند، آه و ناله شان به آسمان می رود و با بهت و حیرت بچه ای ده ساله»( لنین این را در مورد کائوتسکی می گوید) ساده لوحانه می پرسند:
«چرا قدرتی که دارای اکثریت است باید از اقلیت بترسد؟ ما اکثریت هستیم. اردوی رنج و کار، اکثریت جامعه است و ترسی از این که آزادی به اقلیت دشمنان استثمارگر و ستمگر خود دهد نخواهد داشت.»
این دیگر اوج انحطاط فکری این گروه است.
می بینیم که درست همان استدلال هایی طرح می شود که زمان مارکس و انگلس طرح بود و انگلس به روشن ترین وجهی پاسخ آنها را داد. راه کارگری ها انگلس و مارکس را قبول ندارند و بر این باورند که مارکس و انگلس مال صد و پنجاه سال پیش هستند و بنابراین  دیگر کهنه شده اند!
می بینیم که درست همان استدلال هایی طرح می شود که زمان لنین رویزیونیست های انترناسیونال دوم به رهبری کائوتسکی طرح می کردند و لنین پاسخ شان را داد. راه کارگری ها لنین را اساسا قبول نداشته اند و بنابراین دیگر نیازی به این که بگویند کهنه شده نداشته و ندارند.
آنها این گونه ترویج می کنند که گویا «آزادی بدون قید و شرط» ممکن است(1) و دموکراسی می تواند به طور «مطلق» وجود داشته باشد. آنها خوش خیالانه فکر می کنند اقلیت بورژوا در جامعه ی سوسیالیستی ای( البته روشن است که نظامی که راه کارگری می خواهند بسازند همچون بسیاری چون ایشان نظامی سوسیالیستی به مفهوم مارکسیستی کلمه نیست، بلکه از نوع سوسیال دموکراسی سوئدی و یا سوسیالیسم میترانی است) که تازه از دل  سرمایه داری درآمده است یک اقلیت ضعیف است و کاری از آن بر نمی آید. آنها مساله را بسیار محدود و از نگاه تنگ و بسته ی یک خرده بورژوای میانه گیر خرافاتی نگاه می کنند:
«یک یا چند حزب و گروه کوچک که بیشتر نیستند! چند تا پرچم که بیشتر ندارند! به این ها که دیگر کسی گوش نمی دهد! اردوی کار و زحمت با ماست.»
اما کافی است نگاهی به این اقلیت پس از انقلاب اکتبر بیندازیم تا ببینیم که چگونه این اقلیت توانست یک جنگ داخلی بزرگی را علیه اکثریت به راه اندازد. کافی است نگاه به پس از سال 1949به جامعه ی چین بکنیم تا ببینیم ده سال پس از پیروزی انقلاب چگونه هنوز ضد انقلاب قدیمی علیه حکومت طبقه ی کارگر می جنگید؛ و این تازه در کشوری بود که حزب کمونیست آن حداقل بیست و اندی سال با این مرتجعین نبرد نظامی کرده و وجب به وجب خاک چین را از کثافت وجودشان پاک کرده بود.
به راستی از خروشچفیست هایی که ادعا می کنند« اگر بگویید در کشور سوئد دیکتاتوری وجود دارد به شما می خندند» چه انتظاری است!
پیش از آن که سخنان لنین را در پاسخ کائوتسکی در کتاب انقلاب پرولتری و کائوتسکی مرتد بیاوریم باید اشاره کنیم که لنین در مورد اقلیت استثمار گران صحبت می کند و بنابراین در مورد دیکتاتوری پرولتاریا حرف می زند.
در شرایط فعلی کشورما بین جامعه کنونی و جامعه ی کمونیستی دوران گذاری وجود دارد که دارای دو مرحله ی انقلابی است: مرحله ی انقلاب دموکراتیک و مرحله ی انقلاب سوسیالیستی.
با توجه به این که انقلاب در مرحله ی نخستین آن دموکراتیک است چنانچه طبقه ی کارگر بتواند رهبری آن را در دست بگیرد - و پایه و اساس دیکتاتوری پرولتاریا و هدایت جامعه به سوی کمونیسم همین رهبری سیاسی طبقه ی کارگر به وسیله ی حزب کمونیست اش بر تمامی امور اقتصادی و سیاسی و فرهنگی است - دیکتاتوری دموکراتیک خلق( یعنی حکومت طبقه ی کارگر، کشاورزان و دیگر طبقات خلقی به رهبری طبقه ی کارگر) یعنی ساخت اقتصادی دموکراتیک نوین و سیاست دموکراتیک نوین و فرهنگ دموکراتیک نوین برقرار خواهد کرد. این حکومت شکل نخستین دیکتاتوری پرولتاریا یعنی دیکتاتوری طبقه ی کارگر در ایران است که به همراه کشاورزان و توده های زحمتکش شهر و روستا اکثریت به اتفاق اهالی است و در خلال تحول انقلاب دموکراتیک به انقلاب سوسیالیستی به شکل کامل تر آن یعنی دیکتاتوری پرولتاریا تکامل خواهد یافت.
طبقه ی کارگر و دیگر طبقات خلقی در دیکتاتوری دموکراتیک خلق با انواع ارتجاع طرف هست: یکی ارتجاع باقی مانده از جمهوری اسلامی و دیگری ارتجاع سلطنت طلب و همچنین دیگر جریان های ارتجاعی و ضد انقلابی که ممکن است به تلاش برای سرنگونی حکومت دیکتاتوری دموکراتیک خلق دست زنند. در کنار این ها با ارتجاع امپریالیستی روبرو خواهد بود که با این جریان ها رابطه ی تنگاتنگ دارد و خواهد داشت. امپریالیست ها قطعا هر گونه بتوانند توطئه خواهند کرد کما این که در تمامی انقلاباتی که در قرن بیستم و پنجاه سال اخیر به وقوع پیوسته، و از انقلاب 57 گرفته تا انقلاب نیکاراگوئه و ... این را انجام  داده ند و دوباره و ده باره نیز انجام خواهند داد. از این رو دیکتاتوری دموکراتیک خلق برای اعمال دیکتاتوری بر طبقات و نیروهایی که می خواهند دوباره نظام زیرسلطه و حکومت سرمایه داران بوروکرات- کمپرادور را برقرار سازند کاملا ضروری است.
 در دیکتاتوری پرولتاریا تضاد عمده با بورژوازی ملی داخلی خواهد بود و نظام اقتصادی - سیاسی و فرهنگی سوسیالیستی برقرار خواهد شد و بر علیه هر طبقه و جریان طبقاتی که بر ضد این اقتصاد و سیاست و فرهنگ کار خرابی کند و یا بخواهد در مقابل آن بایستد و آن را سرنگون کند و از جمله رهروان نوین راه سرمایه داری که لایه های مرفه طبقه ی خرده بورژوازی مداوما آنها را بازتولید می کند دیکتاتوری طبقه ی کارگر اعمال خواهد شد.
 اکنون آن سخنان بسیار مهم  و تاریخی لنین در پاسخ کائوتسکی رویزیونیست که استاد معظم راه کارگری ها و پروفسورهای غربی شان است و پیش از آنها این پرسش را طرح کرده بود. این سخنان گرچه طولانی است اما باید بارها و بارها در مقابل رویزیونیست ها افراشته نگاه شان داشت: 
«بين کائوتسکى از يک طرف و مارکس و انگلس از طرف ديگر زمين تا آسمان فاصله است، همان فاصله‌اى که بين ليبرال و انقلابى پرولترى وجود دارد. دمکراسى خالص و «دمکراسى» صاف و ساده که کائوتسکى از آن دم مي زند تنها تکرار همان «دولت خلقى آزاد» يعنى خام فکرى خالص است. کائوتسکى با دانشمندمآبى دانشمندترين سفيه کابينه ‌نشين يا با چشم و گوش بستگى يک دختر بچه ی دهساله مي پرسد:
وقتى اکثريت در دست است چه نيازى به ديکتاتورى وجود دارد؟
 ولى مارکس و انگلس توضيح مي دهند:
براى درهم شکستن مقاومت بورژوازى،
براى ايجاد رعب و هراس در دل هاى مرتجعين،
براى حفظ اتوريته مردم مسلح عليه بورژوازى،
براى اينکه پرولتاريا بتواند دشمنان خويش را قهرا سرکوب کند.
کائوتسکى اين توضيحات را نمي فهمد .او که شيفته ی«خالص بودن» دمکراسى است و جنبه بورژوايى آن را نمي بيند، «به نحوى پيگير» اصرار مي ورزد که اکثريت، چون اکثريت است، نيازى به «درهم شکستن مقاومت» اقليت ندارد، نيازى به «سرکوب قهرى» اقليت ندارد و کافى است سرکوبى در مواردى انجام گيرد که «دمکراسى نقض شده است».(2) کائوتسکى که شيفته خالص بودن« دمکراسى» است به گونه ای غيرعمد مرتکب همان اشتباه کوچکى مي شود که تمام دمکرات هاى بورژوا همواره مرتکب آن مي گردند: به اين معنى که او برابرى صورى را)که در دوران سرمايه‌دارى سراپا کاذبانه و سالوسانه است (به عنوان برابرى واقعى مي پذيرد! مطلب بى اهميتى است!
استثمارگر نمي تواند با استثمارشونده برابر باشد.
اين حقيقت، هر اندازه هم که براى کائوتسکى نامطبوع باشد، مهم ترين مضمون سوسياليسم( یعنی تمامی دوران دیکتاتوری پرولتاریا، دورانی که دوران گذار از سرمایه داری به کمونیسم است- دامان) را تشکيل مي دهد.
حقيقت ديگر: مادام که هر گونه امکان استثمار يک طبقه به وسیله ی طبقه ديگر به کلى از بين نرفته باشد، برابرى واقعى و عملى هم نمي تواند وجود داشته باشد.
استثمارگران را مي توان در صورت قيام توفيق‌آميز در مرکز يا برآشفتگى ارتش فى‌الفور در هم شکست. ولى به استثناء موارد به کلى نادر و مخصوص نمي توان استثمارگران را فى‌الفور نابود کرد. نمي توان از تمام ملاکين و سرمايه‌داران يک کشور نسبتا بزرگ فى‌الفور سلب مالکيت کرد. به علاوه تنها سلب مالکيت به عنوان يک اقدام قضايى يا سياسى به هيچ وجه موضوع را حل نمی کند، زيرا بايد ملاکين و سرمايه‌داران را عملا خلع ساخت و شيوه ی اداره ديگر يعنى شيوه اداره کارگرى فابريک ها و املاک را عملا جايگزين آنان کرد. بين استثمارگران، که در جريان نسل هاى طولانى هم از لحاظ معلومات و هم از لحاظ ثروتمندى زندگى و هم از لحاظ ورزيدگى مشخص بوده‌اند، و استثمار شوندگان، که توده آنان حتى در پيشروترين و دمکراتيک‌ ترين جمهوري هاى بورژوايى ذليل و نادان و جاهل و مرعوب و متفرق اند، نمي تواند برابرى وجود داشته باشد. استثمارگران تا مدت هاى مديدى پس از انقلاب يک سلسله برتری هاى عملى عظيمى را ناگزير حفظ می کنند: پول در دست آنها باقى مي ماند(پول را فى‌الفور نمي توان از بين برد)، مقدارى از اموال منقول، که غالبا مقدار قابل ملاحظه‌ ای است در دست آنها باقى مي ماند، ارتباط آنها، ورزيدگى آنان در امر سازمان دادن و اداره کردن، وقوف آنان بر کليه «رموز» (عادات، شيوه‌ها، وسايل و امکانات) کشوردارى، معلومات عالی تر آنان، نزديکى آنان با کادر عالى فنى(که به شيوه بورژوازى زندگى و فکر مي کند) ورزيدگى به مراتب بيشتر آنان در امور نظامى )که موضوع بسيار مهمى است) و غيره و غيره باقى مي ماند.
اگر استثمارگران فقط در يک کشور شکست خورده‌اند )و البته اين يک مورد معمولى است زيرا انقلاب همزمان در يک سلسله از کشور استثناء  نادرى است)، باز هم از استثمارشوندگان نيرومندترند، زيرا ارتباطات بين‌المللى استثمارگران دامنه عظيمى دارد. اينکه بخشى از استثمارشوندگان از بين خود کم‌ رشدترين توده‌هاى دهقانان ميانه‌حال و پيشه‌وران و غيره از دنبال استثمارگران می روند و مي توانند بروند موضوعى است که تاکنون تمام انقلاب ها و از آن جمله کمون آن را نشان داده است)زيرا در بين ارتش ورساى، پرولترها هم بودند، مطلبى که کائوتسکى عملا آن را «فراموش کرده است»).
با چنين اوضاع و احوالى اين پندار که در يک انقلاب نسبتا عميق و جدّى موضوع را فقط و فقط مناسبات اکثريت با اقليت حل مي کند، بزرگترين کُند ذهنى، سفيهانه‌ترين خرافات يک ليبرال متعارفى، فريب توده‌ها و مکتوم داشتن يک حقيقت تاريخى عيان از آنان است. اين حقيقت تاريخى عبارت از آن است که در هر انقلاب عميقى مقاومت طولانى، سرسخت و تا پاى جان استثمارگران، که سال ها برتري هاى عملى زياد خود را بر استثمار شوندگان حفظ می کنند، در حکم قانون است. استثمارگران هيچ گاه - مگر در تخيلات شيرين کائوتسکى سفيه شيرين زبان - بدون آنکه برترى خود را در نبرد نهايى و تا پاى جان و در جريان يک سلسله نبرد به معرض آزمايش گذارند، تابع تصميم اکثريت استثمارشوندگان نخواهند شد. گذار از سرمايه‌دارى به کمونيسم يک دوران تاريخى تام و تمام است. مادام که اين دوران به سر نرسيده است، براى استثمارگران ناگزير اميد برگرداندن قدرت باقى می ماند و اين اميد هم به تلاش هايى براى اعاده قدرت تبدیل می شود. استثمارگران سرنگون شده که انتظار سرنگونى خود را نداشتند، آن را باور نمی کردند، فکر آن را هم به خیال خود راه نمي دادند، پس از نخستين شکست جدّى با انرژى ده بار شديدتر و با سبُعيت و کين و نفرتى صد کرت فزون تر براى برگرداندن«بهشت» از دست رفته، براى خاطر خانواده‌هاى خود، که آن سان خوش و راحت می زيستند و اکنون «عوام‌الناس رذل» اين سان آنها را به خانه‌ خرابى و فقر(يا به کار «ساده...») محکوم می سازند، به نبرد دست می زنند. و اما از دنبال استثمارگران سرمايه‌دار، توده وسيع خرده بورژازى کشيده مي شود، که تجربه تاريخى ده ها ساله تمام کشورها درباره وى نشان مي دهد که چگونه اين توده مردّد و متزلزل است، امروز از دنبال پرولتاريا مي رود و فردا از دشواري هاى انقلاب مي هراسد و از نخستين شکست يا نيمه شکست کارگران، دچار سراسيمگى مي شود، اعصاب اش به رعشه مي افتد، خود را به اين سو و آن سو مي زند، نُدبه و زارى مي کند، از اردوگاهى به اردوگاه ديگر مي گريزد... مانند منشويک ها و اس‌آرهاى ما.
و با چنين اوضاع و احوالى، در دوران جنگ حاد و تا پاى جان، هنگامي که تاريخ مساله وجود يا عدم امتيازات صدها ساله و هزار ساله را در دستور مي گذارد از اکثريت و اقليت، از دمکراسى خالص، از عدم لزوم ديکتاتورى و از برابرى استثمارگر با استثمارشونده دم مي زنند!! چه کُند ذهنىِ بى پايان و چه کوته فکرىِ بى انتهايى براى اينکار لازم است!»( مجموعه آثار یک جلدی، ص 638-637 ، تمامی تاکیدها از لنین است)
این هاست نظرات لنین و این هاست پاسخ به کائوتسکی استاد راه کارگری ها که پرسش راه کارگری ها را صد سال پیش از این طرح کرده بود!
شکی نیست که اکنون و به گونه ای نسبی کارگران نیز به  برخی از وجوهی که لنین در وصف امکانات استثمارگران بر می شمارد دست یافته اند( مثلا سطح سواد و یا درجه ی پیشرفت تخصص به دلیل تغییر در تکنولوژی در صنعت و یا کشاورزی)، اما وضع در کل بدتر از زمانی شده است که لنین این عبارات را نوشته است. و این  به این علت است که تضادها شدیدتر و مبارزه ی طبقاتی دامنه دارتر و خشن تر و دارای کیفیتی تکامل یافته شده است. کافی است نگاهی به انقلاب های کشورهای عربی بکنیم تا ببینیم که چگونه ارتجاع و امپریالیسم توطئه پشت توطئه تدارک دیدند و این انقلاب ها را به شدیدترین وجهی خفه کردند.
از سوی دیگر توجه لنین به گونه ای عمده بر استثمارگران سرنگون شده است و نه نمایندگان نوین بورژوازی که از درون جامعه ی سوسیالیستی و حزب کمونیست سر بر می آورند( گرچه به وضع متزلزل خرده بورژازی در نظام سوسیالیستی و دنباله روی اش از بورژوازی اشاره می کند).
بر مبنای تجارب شوروی و چین این تنها استثمارگران کهنه نیستند که باید با دیکتاتوری پرولتاریا با آنها مقابله کرد و نابود و یا مطیع شان ساخت. خرده بورژوازی هر روز بورژوازی می زاید و بورژوازی درون حزب نفوذ می کند و موقعیت و مقام به دست می آورد و می خواهد نقش تعیین کننده در تدوین سیاست ها و برنامه های اقتصادی و سیاسی و فرهنگی داشته باشد و به این ترتیب جامعه را از راه سوسیالیستی منحرف کرده و به راه سرمایه داری بکشاند.
این دسته های اخیر موفق شدند که در شوروی و چین کودتا کنند و حکومت های طبقه ی کارگر را به زیر کشند و حکومت سرمایه داران را از نو برقرار کنند. هم شوروی و هم چین نشان دادند که از دو وجه دیکتاتوری برعلیه استثمارگران کهنه که در آغاز تثبیت حکومت طبقه ی کارگر ضروری است و نمایندگان بورژوازی که از درون حزب سر بر می آورند، این دومی بسیار مهم تر است و بدون حل و فصل اساسی تضادهای طبقه ی کارگر با این جریان ها طی دوران طولانی دیکتاتوری پرولتاریا نمی توان به جامعه ی کمونیستی رسید.
شکل های پیشگیری و از قدرت پایین کشاندن این بورژوازی نوخاسته ی درون حزب و نیاز به اعمال دیکتاتوری پرولتاریا بر آنها را انقلاب بزرگ فرهنگی- پرولتاریایی چین نشان داد و راه را گشود. 
هرمز دامان
نیمه ی دوم خرداد 1402
یادداشت ها
1-    تحقق «آزادی بدون قید و شرط» یا «بی حد و مرز» یک امر ناشدنی و غیرممکن است. در جامعه - همچنان که در طبیعت - همواره مرز وجود دارد و از جمله برای آزادی. آزادی نسبی و تاریخی است و نه مطلق و غیرتاریخی. گشایش آزادی و افق های آن نیز تاریخی و بسته به رشد مادی و معنوی جامعه است. از سوی دیگردر جامعه ی طبقاتی آزادی طبقاتی است و هیچ طبقه ای به دشمنان طبقاتی خود آزادی بدون قید وشرط (یا همان «دموکراسی خالص») نمی دهد. تفاوت در این است که دیکتاتوری بورژوازی دیکتاتوری بر اکثریت استثمارشده گان و ستمدیده گان است و آزادی برای اقلیت استثمارکننده گان و ستمگران اما دیکتاتوری پرولتاریا دیکتاتوری بر اقلیت استثمارکننده گان و ستمگران است و گسترده ترین آزادی و دموکراسی برای اکثریت استثمارشده گان و ستمدیده گان.  این که طبقه ی کارگر در دوران دیکتاتوری پرولتاریا که دوران گذار از سرمایه داری به کمونیسم است به مرتجعین و دشمنان طبقاتی خود مثلا در چارچوب های معینی آزادی هایی بدهد آن هم برای این که توده ها نظرات مرتجعین را بشنوند و رفتار و کردار آنها را ببینند، کاملا مشروط به شرایط خود این طبقه و وضع داخلی و بین المللی است.
2-    جالب اینکه«دموکراسی بدون قید و شرط» راه کارگری سرکوب در موارد« نقض دموکراسی» را که به هر حال «قید و شرطی» است وارد«دموکراسی بدون قید و شرط» خود نمی کنند و از این نظر از کائوتسکی نیز عقب مانده تر و فسیل ترند!