۱۴۰۱ خرداد ۲۹, یکشنبه

تحلیل اوضاع سیاسی و مسائل جاری(3)

 

 

تحلیل اوضاع سیاسی و مسائل جاری(3) 

دو شکل اصلی تقابل حکومت با جنبش توده ها

دو شکل مقابله خامنه ای و پاسداران اش با جنبش توده ای 
از زمانی که جنبش توده ای خواه در اشکال شورش های عمومی و خواه در اعتراض و اعتصاب هر طبقه ی معین رو به اوج گذاشت همواره دو شکل مقابله با آن در دستور کار خامنه ای و پاسداران و دیگر نیروهای امنیتی قرار گرفته است: شکل تقابل مستقیم و شکل تقابل غیرمستقیم.
شکل مستقیم مقابله با جنبش توده ای
شکل مقابله ی مستقیم با جنبش توده ای که همه با آن آشنا هستیم عبارت است از ریختن نیروی سرکوب به خیابان ها و کارگاه ها و کارخانه ها و موسسات و اکنون بازارها، مرعوب کردن توده ها، دست زدن به اشکال گوناگون سرکوب مستقیم از آب پاشیدن و اسپری فلفل زدن تا بستن توده ها به رگبار و از تفنگ ساچمه ای تا هفت تیر و مسلسل و تیربار و از متفرق کردن تا کور کردن و کشتن آنها.
در کنار این شکل های سرکوب و جدا از تُوپ و تشرهای بی خاصیت سران حکومت، اشکال دیگر مرعوب کردن مستقیم، بازداشت های فله ای رهبران و پیشروان و فعال ترین عناصر مبارزات، شکنجه و زندان و«از بیماری جان باختن» و «خودکشی کردن» و اعدام بوده است.
همچنین است خشونت های بی دروپیکری که در بازداشت کردن زنان به قول خودشان بدحجاب و بی حجاب، در«امر به معروف و نهی از منکر»شان به کار برده می شود.
این اشکال تقابل بدون تردید در آینده نیز تداوم خواهد یافت و شدیدتر و گسترده تر خواهد شد. یکی از دلایل این شدت یافتن، گذراندن قانون جدیدی در کمیسیون امنیت مجلس برای مجازکردن کاربرد اسلحه نه تنها به وسیله ی نیروهای مسلح بلکه  به وسیله تمام نیروهایی است که مجوز داشتن آن را دارند. روشن است که اشاره به کاربرد سلاح«در موارد ضروری» و یا در« دفاع مشروع» که در این گونه لوایح است کاملا تزئینی است و تنها مفسر آن هم خود حکومت است.
افزون بر این شکل هایی که برخی از آنها  طی 30 سال اخیر اجرا شده و برخی نیز از سال 88  به این سو به کار گرفته شده و مستقیما در برابر اعتراضات و شورش ها است، برخی اشکال جانبی برای این گونه مقابله نیز وجود دارد که به ویژه طی سال های اخیر یا به وجود آمده و یا شدت بیشتری به خود گرفته است.
برای نمونه، از بالا به نیروهای انتظامی، بسیجی ها، پاسداران دستور مستقیم داده اند که مجازند خشونتی افسارگسیخته در تعقیب و گریزهای پلیس با افرادی که از نظر آنها یا جرائمی انجام داده اند و یا مشکوک به نظر می آیند به کار برند. قانونی که در بالا به آن اشاره کردیم پیش از آن که قانون شود پیشاپیش در این موارد به کار گرفته شده است و نتیجه ی آن کشته و مجروح شدن بی دلیل بسیاری از حتی غیر مجرمین نیز شده است.
آنچه در رفتار و اعمال نیروهای انتظامی در برخورد با مردم عادی و یا زنان می بینیم اساسا سرخود و بنا به میل شخصی نیروهای سرکوب و یا عصبی شدن از مقاومت مردم در مقابل بازخواست کردن و بازداشت کردن و یا تعقیب و گریز ها و غیره نیست- گرچه گاه این عصبی شدن ها از مقاومت های مردم هم می تواند وجود داشته باشد- بلکه کاملا برنامه ریزی شده از بالا است و هدف آن خشونت آمیز کردن فضا و مرعوب کردن هرچه بیشتر مردم و وادار کردن آن ها به تمکین و سکوت است.
 این مرعوب کردن مردم تنها در این شکل نیست بلکه در اعدام روزمره ی زندانیان جرائم عادی نیز خود را نشان می دهد. هدف اساسی این اعدام ها به هیچ وجه اصلاح جامعه نیست بلکه از یک سو فضا را خشونت آمیز کردن است و زمینه به وجود آوردن برای برخوردهای خشن با توده هایی که در گردهمایی ها و راهپیمایی ها شرکت می کنند و از سوی دیگر مرعوب کردن مردم و به ویژه جوان هاست که در این اعتراض ها شرکت نکنند. 
شکل غیرمستقیم مقابله با جنبش توده ای
اما در کنار این اشکال مستقیم و جانبی مقابله با جنبش توده ای، حکومت و پاسداران به خود غره اش که گمان می کنند همه گونه توانایی سرکوب جنبش طبقات استثمار شده و ستمدیده را دارند، بزدلانه و سالوسانه یک رشته عملیات را که ظاهرا ربطی به سرکوب ها و مقابله با جنبش ها ندارد به اجرا در آورده اند و یا در آینده و با رشد بازهم بیشتر جنبش توده ای در ایران به اجرا در خواهند آورد.
وظیفه ای این گونه تقابل های غیرمستقیم دوگانه است: تغییر مرکز توجه مردم از رویداد اصلی و انتقال آن به حواشی و آسیب زدن به خود مردم و یا اموال مردم
این تقابل ها از یک سو وظیفه دارند که ذهن مردم را از وقایع و یا رویداد اصلی منحرف کنند و به سوی مواردی سوق دهند که نمی توانند چنین نقشی را اجرا کنند. یعنی اجازه ندهند که توجه و همگرایی و همدلی با آن واقعه یا رویداد و تکامل آن منجر به تکامل جزیی یا کلی جنبش توده ها در مقابله با حکومت شود( و یا این نوع همگرایی ها و پشتیبانی ها، رویداد مورد بحث را مرکزی و انتقال دهنده ی جنبش عمومی به مراحل بالاتر کند). هدف این است که در گیرودار این حوادث فرعی و عامدانه صورت گرفته، رویداد اصلی گم شده و فراموش گردد و به این ترتیب نقش ویژه ی خود را در تکامل مبارزات به مراحل بالاتر اعمال نکند.
بسیاری از اتفاقات فرعی که در ضمن این گونه رویدادهای خاص پبش می آید، مثلا آتش گرفتن ساختمان ها و جنگل ها یا انفجار در معادن و مراکز صنعتی یا تصادفات و برخی اتفاقاتی که  پیش آمدن آنها عموما ذهن انسان را به سوی حکومت نمی برد از این زمره اند.
برای نمونه می توان از آتش گرفتن ساختمان پلاسکو در 30 دی ماه 1395 یاد کرد که پس از ترور رفسنجانی در 19 دی 1395 رخ داد و کاملا عمدی بود و یا از انفجاری در معدن یورت آزاد شهر در 13 اردیبهشت 1396(43 کارگر کشته شدند) یاد کرد که دو روز پس از 11 اریبهشت و برگزاری مراسم روز کارگر رخ داد و می توان به آن مشکوک بود.
 اکنون نیز روشن است که نه تنها اتفاقی که  در طی مبارزات توده های مردم آبادان پیش آمد یعنی دزدیدن سپرده های مردم از بانک ملی در تاریخ 15 خرداد 1401عمدی بود(1) بلکه ما  می توانیم حتی نسبت به  خارج شدن قطار از ریل در مسیر مشهد - یزد در تاریخ 18 خرداد 1401 به فاصله سه روز از واقعه ی نخست و یا انفجار در مجتمع کربنات سدیم فیروزآباد در 23خرداد 1401با حداقل 120 کشته و مجروح مشکوک باشیم. بروز پی در پی این حوادث موجب شد که جریان مبارزات تود ه ها در آبادان و شدت گرفتن مبارزه عمومی در کشور علیه فساد و دزدی های عبدالمالکی و خامنه ای و پاسداران اش، کاملا زیر شعاع آنها قرار گرفته و تا حدودی قدرت تاثیر و تداوم خود را از دست بدهد.
این حوادث یکی و دوتا نیست و آنقدر زیاد است که دیگر نمی توان آنها را«حادثه» دانست. شکی نیست که سران و مجریان حکومت بی خاصیت و ناکارآمد هستند و بسیاری حوادث در نتیجه ی این ناکارآمدی ها و یا دزدی ها روی می دهد؛ مانند خود سقوط ساختمان متروپل در آبادان. اما این ها هم حدی دارد. چنین میزانی از حوادث حتی در نظام هایی که عقب مانده ترین اقتصادها را دارند و بی عرضه ترین و ناکارآمدترین افراد بر آنها حاکم اند نیز پیش نمی آید. به ویژه آنچه که بسیاری از این حوادث را مشکوک و قابل تامل می کند پیش آمدن بسیاری از آنها، درست پس از بروز رویدادهای سیاسی ای که ذهن توده ها را متوجه خود و علیه حکومت می کند و یا مهم تر مبارزات خود توده هاست و نقشی که در انتقال توجه مردم از رویداد اصلی داشته اند.
این سیاست همچنین در برخی مواقع که رژیم در تنگنای سرکوب کردن قرار می گیرد و سرکوب مستقیم بدترین گزینه است و می تواند وضع را بسیار بدتر کند و یا به طرق دیگری نمی تواند ذهن را از مساله ی عمده ی جامعه منحرف کند به کار گرفته می شود.
 وظیفه ی دیگر برخی از این نوع تقابل ها ضربه ای است مستقیم به منافع، اموال و دارایی های مردم و ترساندن آنها که هر گونه پیوستن آنها به جنبش عواقب سوئی دارد. و این که اگر مردم بخواهند با جمهوری اسلامی در افتند بلایایی در انتظار آنهاست که در خواب هم نمی بینند.
این جنبه از مقابله تقریبا از سال 88 آشکار شد. زمانی که نیروهای ضد شورش با چوب و چماق به جان ماشین های مردم افتادند. پیام این خرد کردن ماشین ها کاملا آشکار بود:
« اگر نتوانیم شما را پیدا کنیم و بزنیم، به جان اموالتان خواهیم افتاد و شما بهای سنگینی برای مبارزه تان با حکومت خواهید پرداخت.»
 در آن رویداد، خود این تقابل کاملا آشکار و در کنار دیگر سرکوب های مستقیم بود. اما به مرور و در چارچوب برنامه های رژیم شکل غیر مستقیم آن نیز به وجود آمد.
در این مورد می توانیم به دزدی های کوچک و بزرگ  مسلحانه از مغازه ها به ویژه طلا فروشی ها اشاره کنیم که بسیار بیش از پیش شده است و دزدی ساده ای هم نیست. اگرچه نه همه ی این دزدی ها اما حداقل بخشی از آنها برنامه ریزی شده از جانب مراکز اطلاعات و سپاه برای مقابله با جنبش توده ها از طریق ناامن سازی فضای کشور است. 
در مجموع این نوع تقابل ها هم با فرد فرد مردم است؛ مانند دزدی های کوچک و بزرگی که از مغازه ها می شود و هم با گروهی از مردم.
منظور از از گروهی از مردم این است که در این حوادث خودساخته یا اموال گروهی از مردم به غارت می رود و یا خودشان کشته می شوند.
امر دوم پیام دیگری نیز دارد:«اگر با ما در افتید ما حوادث فراوانی به وجود خواهیم آورد.» ساختمان پلاسکو یک مورد بود و می توان مشکوک بود که بیرون رفتن قطار مشهد- یزد از ریل و بروز انفجار در مجتمع کربنات سدیم پس از مبارزات آبادان نیز مواردی دیگر به شمار آید.
 این نوع مقابله های غیرمستقیم در تمامی رژیم های استبدادی و دیکتاتوری سرمایه داری در کشورهای امپریالیستی و یا زیر سلطه وجود دارد و به همراه « خودزنی» که برای سرکوب جنبش و به راه انداختن حمام خون، آتویی برای رژیم های فاسد ایجاد می کند، جزیی از سازو کار کلی سرکوب به شمار می آید. مورد سینما رکس یکی از این موارد بود که در رژیم شاه سابق و به وسیله ساواک برنامه ریزی و اجرا شد.(2)
اما اینجا و حداقل تا کنون خامنه ای و مجتبی و سران پاسداران نخواسته اند این حوادث را به  گردن مخالفین بیندازند- آنها کارهایی دیگر مثلا مورد کارناوال عاشورا را به راه می اندازند و گردن مخالفین می اندازند- بلکه هدف شان هم منحرف کردن مردم است و هم ضربه به جان و مال مردم.
این ها موارد اصلی است که به عنوان مبارزه ی غیرمستقیم با مبارزات توده ها در برنامه های سازمان اطلاعت سپاه و دیگر سازمان های اطلاعاتی و کلا اتاق فکر امنیتی خامنه ای وجود دارد و  بسیاری پروژه های مشخص در راستای انجام آن همچون نقشه های ب و ت و...روی میز امنیتی قرار گرفته است و باید در مورد آن هشیار بود:
 تخریب و به آتش کشیدن مغازه ها و یا ماشین های پارک شده در کنار خیابان ها
دستبرد به خانه های مردم، بانک ها و شرکت ها، 
مغازه های طلا فروشی
 دستبرد به مغازه های کسبه و بازاریان اعتصاب کننده و یا آتش زدن اموال آنها
 
ایجاد انفجار در ساختمان های تجاری، ادارات، کارخانه ها و معادن و...
به این فهرست می توان موارد دیگری نیز افزود.
از حکومتی که به هواپیمای مسافربری موشک می زند و 176 مسافر را می کشد، هیچ چیز بعید نیست. 
چنانچه در مجموع به دو شکل مقابله نگاه کنیم هر دو بی ثمر خواهیم یافت. کشتارهای و شکنجه ها و زندان ها جز گاه ایجاد سکته ای کوتاه، نتیجه ای نبخشیده است و این گونه ایجاد حوادث فرعی نیز نتیجه ای نخواهد بخشید.
هرمز دامان
نیمه ی دوم خرداد 1401
یادداشت ها
1-    باید اشاره کرد که هر گونه تعرضی به اموال مردم در بانک ها موجب بی اعتمادی به بانک ها خواهد شد و نتیجه ی این امر جز بیرون کشیدن اموال و سپرده های نقدی از بانک ها نخواهد بود. این هم جز محروم شدن از سرمایه ی موجود توده ها درون بانک ها و ورشکستگی آنها نتیجه ی دیگری نخواهد داشت. به همین علت است که حضرات دزد حکومتی، سارقین خودی را «دستگیر» کرده و پیدا کردن سپرده ها را به مردم نشان دادند. این قضیه نقش خود را در زیر شعاع خود قراردادن مبارزات در آبادان و کشور ایفا کرد و آن را به پس راند. این احتمال است که دزدی مزبور یا از جانب کل اتاق فکر امنیتی نظام صورت گرفته باشد و یا به دلیل امنیتی بودن شدید قضیه، بخش هایی دست به این کار زده و در نتیجه بخش های دیگر از آن بی اطلاع بوده باشند اما در پی فهم اهمیت موضوع، خواسته اند که در یک نمایش، دستگیری دزدها اعلام شده و اموال برگردانده شده به مردم نشان داده شود. یک دلیل دیگر «پیدا کردن» سریع سارقین حکومتی این بود که خود این قضیه داشت تبدیل به یک آبادان دیگر می شد. به طور کلی تداوم چنین سیاست هایی از جانب رژیم نه تنها مورد شک و تمسخر توده ها و البته در مواردی برانگیختن بیشتر مبارزات آنها خواهد بود بلکه می تواند از درون رژیم هم لو برود و در نتیجه انشعابات دیگری رقم زند و وضع را برای کل حکومت دشوارتر کند.
2-    علیرغم تمامی بالماسکه ای که سلطنت طلبان مزدور امپریالیسم غرب و ساواکی های سابق از دهه ی هفتاد به این سو برای جعل تاریخ به راه انداختند و تلاش کردند که آن را به نیروهای مذهبی نسبت دهند، این آتش سوزی به دستورمستقیم شاه و مشاوران آمریکایی و به وسیله ی ساواک انجام شد با این قصد که به گردن مخالفین انداخته شود که در آن زمان سینماهای خالی را آتش می زدند. سلطنت طلبان مزدورامپریالیسم غرب با مخارج هنگفتی و در راستای «پاکسازی» دوران حکومت استبدادی و پلید رضاخان و پسرش از جنایت ها و ننگ ها و کثافت کاری ها، و گفتن و نوشتن تاریخ به گونه ای دیگر، تمایل داشتند خود را از آن مبرا کرده و به گردن ارتجاع مذهبی حاکم بر ایران بیندازند. غافل از این که اگر این جنایت به وسیله نیرویی غیر از ساواک و شهربانی خوزستان و آبادان انجام شده بود محال بود که دستگاه عریض و طویل ساواک آن را پی جویی نکند و عاملین آن را یا پیدا کرده و یا حداقل به شکل دقیقی به این جنایت بزرگ نپردازد، مو را از ماست بیرون نکشد و نشان دهد که کار او نبوده است و برعکس مثلا کار پیروان خمینی بوده است و بدین وسیله خمینی و پیروان اش را بی آبرو و اعتبار کند. کاری که ساواک نکرد و به جای آن سعی در ماست مالی کردن و سرهم بندی و لاپوشی جنایت کرد. برای مردم و افرادی که آن دوران گزارش های شهربانی و عاملین حکومت را در استان و شهر آبادان از طریق روزنامه ها و رادیو و تلویزیون دنبال کرده بودند این مثل روز روشن است که این جنایت کثیف که باید آن را جزو جنایات بزرگ قرن بیستم حکومت های پلید گذاشت با دستور مستقیم شاه و به وسیله ی عمال ساواک صورت گرفته بود.  این هم درست است که این سینما در آن زمان فیلم گوزن ها را نمایش می داد و استقبال روشنفکران و فعالین چپ از این فیلم بیش از نیروهای دیگر بود و در نتیجه هدف شاه و ساواک این بود که روشنفکران و فعالین چپ را در سینما مدفون کند. باری چنانکه ما یک بار اشاره کردیم خمینی و حکومت ولایت فقیه آن قدر جنایت کرده است که دیگر نیازی ندارد ما جنایات شاه و ساواک اش را هم به حساب او بنویسیم. نسبت دادن این جنایت به خمینی و هواداران اش آنها را نفرت انگیزتر نخواهد کرد، بلکه تنها شاه و مشاوران آمریکایی و ساواک اش را از این جنایت پاک خواهد کرد و مطلقا به نفع آنها و تبلیغات آنها برای بازگشت سلطنت خواهد بود. جدا از دارودسته های حکمتی که در مزدوری شان برای سلطنت طلبان و امپریالیست ها شک و تردیدی نیست، بخشی از افراد نیز که یا در جبهه ی خروشچفیست ها بوده و هستند و یا بیشتر در جبهه ی آنها قرار می گیرند، به بالماسکه ی سلطنت طلبان و ساواکی ها یاری می رسانند.

بازگشت در بازگشت

 
این بخشی از مقاله ی درباره ی شناخت(8) بخش نخست- ماتریالیسم تاریخی
مساله ی بازگشت در تاریخ (مقاله ی چهارم- بخش پایانی) که در مهر 1400 در وبلاگ ما قرار داده شد و تنها اصلاحاتی جزیی در آن صورت گرفته است.
 
بازگشت در بازگشت
 
1-    یک گرایش نه چندان قوی در جامعه ی ایران که در برخی لایه های مرفه و میانی خرده بورژوازی نافذ است و به خصوص در برخی جوانان، خواهان بازگشت به سوی حکومت استبداد سلطنتی سابق است. طبقه ی سرمایه داران بوروکرات - کمپرادور مستقر در بیرون کشور که از سوی امپریالیسم غرب پشتیبانی می شود، خواهان چنین بازگشت و چنین حکومتی هستند و به  وسیله ی دستگاه های عریض و طویل تبلیغاتی خود خواست چنین حکومتی را در داخل رواج می دهند. از سوی دیگر به واسطه ی نفرت مردم از حکومت کنونی و تعفن و گندابی که از نظر دروغ و تزویر و فساد و تباهی و دزدی و جنایت به بار آورده چندان که حکومت سلطنتی پیش از خود را که آن نیز حکومت گنداب و تعفن و فساد و جنایت و ...بود به اصطلاح«روسفید» کرده است و همچنین امر مهم فقدان جایگزین های مناسب قوی از سوی طبقه ی کارگر و دیگر طبقات خلقی، این امکان تقویت می شود. چنانچه این گرایش بتواند در میان طبقات استثمار شده و ستم دیده نفوذ یابد و چنین وضعیتی رخ دهد آن گاه مردم ایران در حالی که از بازگشت کنونی نفرت یافته اند، به جای پیش رفتن، دست به بازگشتی دیگر، منتهی به گذشته ای نزدیک تر( نیم قرن پیش) را زده اند. این پیشرفت نیست بلکه بازگشت در پی بازگشت است. این جهش به پیش نیست، بلکه برگشت به پس است.
2-     اجداد طبقات کنونی در مشروطیت علیه آخوندهایی که خواهان گماردن شورایی از فقها بر سر مجلس نمایندگان بودند به مبارزه دست زدند و با ژرف ترین کینه ها و نفرت ها، مشهورترین رهبر آنان یعنی شیخ فضل الله نوری را اعدام کردند و گفتند که«مشروطه که مشروعه نمی شود». تمامی طبقات خلقی ایران در آن زمان به جای آن که به عقب برگردند مشتاقانه می خواستند پیش روند و آینده را لمس کنند و بسازند. هفتاد سال بعد که تمامی طبقات جامعه بسیار باسوادتر و با تجربه تر شده بودند، بخشی از طبقات مردمی ایران به دنبال نیرویی که در انقلاب 57 نظرات این شیخ اعدام شده به وسیله ی ملت را دوباره و در ابعادی به مراتب گسترده تر زنده و تبلیغ می کرد، افتادند و به برقراری حکومتی که اکنون نسبت به آن عمیقا کینه و نفرت دارند و علیه اش هستند، یاری رساندند. مردم ما با پیش بردن انقلاب مشروطیت و برداشتن موانع از پیش پای آن نخواستند که به گذشته برگردند، هفتاد سال بعد بخشی از طبقات مردم ما خواهان برگشت به پیش از مشروطیت و آن گذشته ای شدند که از سوی مردمان زمان مشروطیت – حداقل در برخی وجوه مهم و اساسی - طرد شده بود.
3-    در انقلاب 57 تمامی طبقات مردمی ایران علیه شاه و حکومت و نظام استبدادی و وابسته به امپریالیسم وی برخاستند و برای آزادی و استقلال ایران قیام کردند؛ آنان حکومت شاهی مزدور را روفتند و به گورستان تاریخ سپردند و مردم ایران از این نظر کار نیمه تمام مشروطیت را( که هنوز قرار بود سلطنتی و شاهی باشد) به پایان رساندند. اکنون گویا دوباره چنین شده که بخشی از طبقات( این بار لایه هایی از خرده بورژوازی مرفه و میانی مدرن) می خواهند به آن گذشته، یعنی چهل سال پیش و در واقع حکومت پنجاه ساله ی پهلوی ها برگردند! گویا بخش هایی از طبقات خلقی مردم ما به جای آنکه بخواهند پیش روند، رو به آینده ی نوین داشته باشند و آن را با خواست، اراده و عمل انقلابی خویش بسازند، برگشت به گذشته را ترجیح می دهند! چنین بازگشتی جز برخی آزادی های اجتماعی که نظام کنونی مانع آنهاست، به کوچک ترین پیشرفت اساسی و نوین آشکاری تبدیل نخواهد شد. آن، آینده نخواهد بود بلکه بازهم گذشته خواهد بود. ساخت اقتصادی کنونی ایران کمابیش حفظ خواهد شد. استبداد سیاسی در شکل سلطنتی و یا در بهترین حالت جمهوری بازسازی خواهد شد و مذهب در ارکان فرهنگی جامعه بازهم همان نقش پیشین و زیر نظارت وجه «شبه مدرن» را خواهد یافت( زیرا این گونه حکومت ها بدون مذهب نمی توانند تداومی آن چنانی بیابند) و تمامی طبقات خلقی همان وضعی را خواهند یافت که در حکومت های وابسته به امپریالیسم دارند. کافی است که به کشورهایی که زیر سلطه ی امپریالیسم هستند و حکومت های استبدادی غیر دینی و سکولار دارند نگاهی بیندازیم تا پی ببریم که طبقات اصلی استثمار شده و ستمدیده و همچنین طبقات میانی در این کشورها زیر تسلط طبقات سرمایه دار بوروکرات - کمپرادور در فقر و فلاکت و اسارت سیاسی و فرهنگی طبقات سرمایه داران وابسته داخلی و امپریالیست ها غربی یا شرقی به سر می برند و به آینده ی خود امید ندارند. بسیاری از این گونه حکومت ها در آسیا، آمریکای مرکزی و جنوبی و افریقا علیرغم تبلیغات دروغین امپریالیست ها که تلاش می کنند چند نمونه را از نظر اقتصادی برجسته کنند و به عنوان کشورهای پیشرفته به خورد مردم دهند، غرق در تورم، رکود و بحران و در گیر جنبش و انقلاب اند.
4-     آنچه که این دیدگاه در ناامیدانه ترین شکل خود می گوید این است که هر چه بشود از این بدتر نخواهد شد! اما معیار درست، بدتر نشدن نسبت به این وضعیت نیست، بلکه پیش رفتن و با عزم و اراده ساختن زندگی نوین برای آینده گان است. ساختن، ویران کردن است. باید در ساختن فعال بود؛ هم کهنه را ویران کرد و هم نو را ساخت. اما این دیدگاه عمیقا واداده و منفعل است؛ نه کهنه را تخریب می کند و نه نو را می سازد. ترس از آینده ای که این طبقه آن را«ناروشن» و یا با تحلیل های سطحی و عموما مبتذل،« امتحان پس داده»( یعنی حکومت های سوسیالیستی طبقه ی کارگر که شکست خوردند)می پنداردش و چهار دست و پا چسبیدن به گذشته ای که در قیاس با اکنون «خوش» پنداشته می شود( بالاخره لایه های مرفه طبقه ی خرده بورژوازی در زمان سلطنت شاه سابق وضع اش بهتر از اکنون بود) یکی از خصوصیات این دیدگاه است. بخش مهمی از عناصر فکری وابسته به این طبقات در داخل و خارج( از دلبسته گان به ایران باستان و حکومت های دوره ی امپراطوری ایران و شاهانی هخامنشی و ساسانی... گرفته تا پسامدرن ها، ترتسکیست ها، چپ نویی ها، مارکسی ها و...) در عرصه های تبلیغ و ترویج سیاسی و هنری در مقابله با فرهنگ انقلابی طبقه ی کارگر و مارکسیسم(مارکسیسم- لنینیسم- مائوئیسم) گوی سبقت را از یکدیگر ربوده اند. اینها با توجه به زمینه های گستر ده ای که طبقات مرتجع حاکم بر ایران در زمینه فرهنگی( فلسفی، هنری، مذهبی و غیره) به آنها می دهند و مانع تبلیغ و ترویج افکار این چنینی شان نمی شوند، خواسته و ناخواسته یا در خدمت جمهوری اسلامی و نوکر و برده ی با مواجب و یا بی مواجب همین حکام کنونی قرار گرفته اند و یا ( به ویژه آنها که در بیرون کشورند) در خدمت سلطنت طلبان و امپریالیست ها. بخش های دیگری از آنها نیز که مخالف حکومت کنونی بوده اند بیشتر دنباله روان اصلاح طلبان حکومتی  بوده اند تا جویا و پیرو راه و روش انقلابی. طبقه ی خرده بورژوازی به هیچ وجه نمی تواند روی پای خود بایستد و به ویژه نوسانات مکرر لایه های مرفه و میانی خرده بورژوازی تنها زمانی که این لایه ها و طبقه زیر رهبری طبقه ی کارگر در آیند قابل کنترل می شوند. 
5-     در تاریخ عموما این گونه بوده که هر گاه  دین و مذهب در فرهنگ و سیاست و اقتصاد حاکم شده - و یا از جهاتی وضع بدتر از گذشته شده - به دلیل خصلت بسته ی آن و تنگی فضایی که ایجاد می کند همواره در بخش هایی از مردم تمایلی به وضع جوامع پیش از خود را که مذهب این چنین در قدرت نبوده است، برانگیخته است. رنسانس( یا تجدید حیات فرهنگ یونان و روم باستان) در اروپایی که دست کلیسا و پاپ ها و انگیزاسیون بود به وجود آمد و همانند آن در بسیاری از کشورهای دیگر و از جمله کشورهای آسیا نیز که حکومت های دینی و مذهبی داشتند، شکل گرفت. این ها اساسا دستاویزی برای پیشرفت ها و جهش های نوین بود و به این دلیل صورت می گرفت. اما در شرایط ایران نه این برگشتن به گذشته ی استبداد سلطنتی می تواند چنین نقشی را اجرا کند و نه اساسا این تمایل به برگشتن به دوران سلطنت پهلوی ها حاوی چنین مضمونی است. این تنها برگشتنی کور است به این امید که ایران تبدیل به کره جنوبی، ترکیه ( که اکنون خود در تورم غرق است) و یا قطری بشود!     
بازگشت و جهش  
1-     «کمان را هر چه رو به عقب بکشی، شدت حرکت تیر و بنابراین حدود بُرد آن بیشتر می شود.» در عرصه های سیاسی و فرهنگی جامعه، عناصر ساخت پیشین یعنی حکومت جمهوری اسلامی مانع اساسی هر گونه پیشرفت جدی هستند. آنان در دیگ بخار جامعه را محکم بسته اند و حتی سوپاپی نیز برای تنفس نگذاشته اند. در این فضای بسته و رو به عقب کشیده شده، عناصر و وجوه ساخت آینده در حال حرکت و کمال هستند و نیروهای حاکم نه تنها ناتوان از حذف آن هستند و تلاش شان به ناکامی می انجامد بلکه این عناصر را در همین فضای بسته و محدود به ناچار رشد می دهند. در تاریخ ایران از مشروطیت به این سو گرچه جنبش های گوناگونی و برای مرحله و یا دوره ای به وجود آمده اما سابقه نداشته که جنبشی سه دهه ی متوالی (از دهه ی هفتاد تا کنون) تحرک داشته باشد و مقاطع حساسی را از سر گذرانده باشد. این جنبش به عقب بر نمی گردد بلکه به پیش می رود و همین جنبش است که امکان جهش های بزرگ را در خود دارد. طبقه ی کارگر باید با واهمه نداشتن از شکست حکومت های خود و مغموم نشدن، شجاعت، امید به آینده و خواست برقراری حکومت جمهوری دموکراتیک خلق به رهبری طبقه ی کارگر و ساختن جامعه سوسیالیستی و کمونیستی را بر انگیزد.
2-    اما اینکه چنین جهشی در شکل یک پیشرفت بزرگ- همچون مشروطیت - به وجود آید و نه در شکل یک بازگشت به گذشته یا همان«بازگشت در بازگشت»، مشروط به شرایط معین( آماده شدن طبقه ی کارگر و پدید آمدن یک حزب کمونیست انقلابی و جنگنده، یک ارتش انقلابی سرخ و یک جبهه ی متحد) است و بدون آن تحقق نخواهد گرفت.
3-    این به واسطه ی همان دو امکانی متضادی است که در پیش روی تکامل سبز می شوند و خود را نشان می دهند. دو امکانی که هم از تضادهای طبقات، مبارزه ی طبقاتی و نبرد و جنگ آنها در داخل بر می خیزد و هم مشروط به شرایط و عوامل مساعد داخلی و خارجی است. دو امکانی که هر کدام شرایط معین تبدیل شان به واقعیت فراهم شود، تحقق عملی خواهند یافت.
م- دامون
مهر 1400
 

۱۴۰۱ خرداد ۲۶, پنجشنبه

ایجاد شورای انقلابی - دموکراتیک از رهبران طبقات خلقی

 

 

ایجاد شورای انقلابی - دموکراتیک از رهبران طبقات خلقی برای گذار به 

جمهوری مستقل و دموکراتیک ایران وظیفه ی کنونی ماست

 
1-    ما باید تشکیل حکومتی برخاسته از طبقات خلقی را فرا راه خود قرار دهیم. ما نباید دنباله رو ناآگاه ترین توده ها شویم. ما نباید دنباله رو برنامه های امپریالیست ها و مزدوران آنها برای کشور شویم. ما نباید برنامه های افرادی را که سرخود و بدون پایگاهی میان توده می خواهند مدیریت سیاسی مردم را به عهده گیرند تایید کنیم. حکومت نوین ایران باید از دل طبقات خلقی ایران بیرون بیاید.
 
2-    وظیفه ی حال حاضر و فوری نیروهای پیشرو از همه ی طبقات خلقی به ویژه زنان و مردان مبارز دربند و یا فعلا آزاد شده همچون اسماعیل بخشی (و همچنین نمایندگانی از کارگران اتوبوسرانی تهران و حومه، فولاد اهواز و هپکو و آذرآب، شورای کارگران پیمانی شرکت نفت و...) سپیده قلیان، آتنا دائمی، نسرین ستوده و نرگس محمدی و دیگر زنان مبارز دربند، رسول بداقی و دیگر مبارزان پیشرو فرهنگیان و نیز نمایندگان ملیت ها و اقلیت های مذهبی که میان توده های طبقات مردم دارای شهرت نیک و نفوذ هستند، ایجاد یک شورای انقلابی و دموکراتیک - حضوری و یا غیابی- است که وظیفه ی سیاسی و اجرایی دوران گذار به جمهوری دموکراتیک ایران را به عهده گیرد.
 
 
3-    ما پیشنهاد می کنیم یکی از زنان مبارز- حضورا یا غیابا، واقعی یا افتخاری - به عنوان صدر شورا یا رئیس جمهور دولت موقت- انتخاب شود. سخنگوی این شورا نیز باید یکی از زنان آزادیخواه و مستقل و مبارز در بیرون کشور باشد.
 
4-    خواست طبقه ی کارگر برقراری جمهوری دموکراتیک خلق و رفتن به سوی سوسیالیسم و کمونیسم است اما تاکتیک این طبقه باید بر مبنای شرایط واقعی نیروها و توان این طبقه در معادلات جاری مبارزه ی طبقاتی استوار باشد. از این رو طرح «جمهوری مستقل و دموکراتیک ایران» می تواند به عنوان سازش حال حاضر این طبقه با دیگر طبقات خلقی و در درجه ی نخست طبقات خرده بورژوازی و بورژوازی ملی ایران به ویژه جناح چپ آن باشد.   
 
 
5-    بر این مبنا ما از این امر که تمامی نیروهای مبارز استقلال طلب و آزادی خواه بر سر برقراری یک حکومت مستقل و دموکراتیک مبتنی بر آراء تمامی طبقات خلقی، متحد شوند و به ویژه از این که از قهرمانان زن و مرد زندانی ما از زنان کمونیست و دموکرات گرفته تا لیبرال و از کارگران و کشاورزان و معلمان تا دیگر نمایندگان طبقات خلقی و ملیت ها و اقلیت های مذهبی، شورایی دموکراتیک تشکیل شود، استقبال می کنیم و خود را موظف می دانیم که با چنین شورایی همکاری کنیم.
 
6-    روشن است که ما مبارزه ی طبقاتی را برای تغییر توازن قوا و رسیدن به خواست های حداقل( برپایی یک جمهوری دموکراتیک خلق به رهبری طبقه ی کارگر) و حداکثر( برقراری نظام سوسیالیستی و کمونیستی) طبقه ی کارگر ادامه خواهیم داد. تغییر توازن قوا و بنابراین تغییر تاکتیک های طبقه ی کارگر، هم در تداوم مبارزه ی جاری طبقاتی که در جهت سرنگونی جمهوری اسلامی است وجود دارد و هم در دوران گذار به جمهوری مستقل و دموکراتیک و هم در خود این جمهوری مستقل و دموکراتیک. در دوران گذار به جمهوری مستقل و دموکراتیک، وجود آزادی بیان، آزادی احزاب، آزادی گردهمایی و راهپیمایی، آزادی اعتصاب، آزادی انتخاب شورای نمایندگان طبقات خلق و غیره می تواند موجب تغییر در مبارزه ی طبقاتی و تغییر در توازن نیروی طبقه ی کارگر با دیگر طبقات شود. در تمامی موارد فوق، ما هر گونه افزایش نیروی طبقه ی کارگر را در معادلات و در هر زمینه ی پیش آمده ای، تبدیل به افزایش خواست های این طبقه در جهت برقراری یک جمهوری دموکراتیک خلق به رهبری طبقه ی کارگر خواهیم کرد و در جهت استقرار آن خواهیم کوشید.

گروه مائوئیستی راه سرخ
 ایران
26خرداد 1401

 

 

 

 

 

تحلیل اوضاع سیاسی و مسائل جاری(2)

 

 

تحلیل اوضاع سیاسی و مسائل جاری)2) 

اعتصاب کسبه و بازاریان

 
گسترش جنبش در سال اخیر
 پس از فرویختن برج متروپل در آبادان و جان باختن ده ها نفر و به این ترتیب افزودن جنایتی دیگر به جنایت های حکومت خامنه ای و پاسداران اش، رشد و گسترش جنبش توده ای شدت بیشتری به خود گرفته و وارد مرحله ی تازه ای از اعتلا، آگاهی و عمق شده است. اکنون وضع تا حدودی با وضعی که جنبش پیش از مبارزات توده های آبادان داشت فرق کرده است.
 در مورد این فرق می توان اشاره کرد که جنبش توده ای از دی 96 تا آبان 98 و از آبان 98 تا تابستان 1400که شورش بزرگ خوزستان برای مساله ی آب روی داد، جدا از فاصله ی زمانی دو ساله، گسترشی بیشتر از آن چه پیش آمد، نداشته است. به عبارت دیگر این دو جنبش همچون دو تک برآمد و جوشش بزرگی بوده اند که در جنبش توده ای رخ داده اند و البته تاثیرات ژرفی هم روی مبارزات هر طبقه به ویژه طبقه ی کارگر، فرهنگیان و بازنشسته ها و دیگر لایه های گذاشته اند.
 اما از تابستان سال گذشته و پس از انتخاب فرمایشی رئیسی به ریاست جمهوری و انتخاب سران پاسداران برای وزیر و شهردار و فرماندار و غیره، تحرک بیشتری در گستره و عمق این جنبش عمومی به وجود آمده است و برآمدهای گوناگون و پیوسته ای در این جنبش رخ داده است. این امر به ویژه از مبارزات کشاورزان اصفهان و سپس در مبارزه بر سر گرانی نان و دیگر کالاها در چهار محال بختیاری و دیگر خیزش های ریز و درشت پیداست.
این مبارزات گرچه در کل منطقه ای بود و محدوده ی حرکت شان نسبت به جنبش های دی 96 و آبان 98 و نیز شدت آنها خواه از جهت تقابل با حکومت و خواه از جهت تقابل حکومت با آنها کمتر بود، اما از یک سو آگاهانه تر بوده و از سوی دیگر گسترش بیشتری به پیرامون خود یافته اند. به عبارت دیگر، پس از مدتی فراز در منطقه ای معین و با پیش آمدن مساله ای تازه به منطقه ای دیگر انتقال یافته است و این مناطق با هر حرکت، بیشتر و بیشتر شده اند.
همچنین و در کنار مسائل مهم و اساسی ای که موجب مبارزه و شورش های توده ها شده است در هر ده و شهر و استان و منطقه، مسائل ریز و درشت دیگری از محیط زیست گرفته تا ساختمان و برق و ... نیز به وجود آمده است که اغلب آنها به درگیری با حکومت کشیده شده است.
از سوی دیگر حکومت خامنه ای و پاسداران اش نیز توان جمع و جور کردن و حل مسائل مهم اقتصادی و اجتماعی را نداشته اند. آنها بخش بزرگی از بودجه را به خورد نهادهای نظامی از جمله سپاه و بسیج دادند و بخش مهمی دیگر را به خورد مشتی  سازمان های بی خاصیت مذهبی. اینک نیز کفگیرشان کف دیگ خورده و رو به فشار به طبقات گوناگون مردم به ویژه طبقه ی کارگر و کشاورز و لایه های تهیدست و میانی خرده بورژوازی آورده اند. آنچه روحانی و پیش از وی نمی توانستند انجام دهند، اکنون رئیسی و جلادان سپاهی به زور اسلحه می خواهند انجام دهند.
جدا از این ها، به دلیل هر کی به هر کی و خان خانی بودن حکومت، مسائل گوناگونی هر روز پیش می آید و به مسائل پیشین افزوده می گردد و فشارها بر بخش هایی از توده ها بیش از پیش می شود. این فشارها موجب رشد نارضایتی ها در هر کوی و برزن و بیش از گذشته شده است.
به این ترتیب، اکنون دیگر کسی منتظر نیست که دی و آبان دیگری رخ دهد تا جنبش پیش رود و اعتلا یابد. جنبش تقریبا همه روزه در حال گسترش و پیشرفت و اعتلاست و در کنار رودهای جاری، جویبارهای کوچک و بزرگ بسیاری را به وجود می آورد. دیر نیست که نه تنها رودها به رودهای بزرگ تری تبدیل شوند، بلکه جویبارها نیز به یکدیگر بپیوندد و به این ترتیب سیلی بنیان کن به راه افتد.
این گونه و به احتمال زیاد دی و آبان های جدید، شورش هایی بسیار دامنه دارتر و شدیدتر و ژرف تر از دی 96 و آبان 98 خواهند بود. 
اعتصاب کسبه و بازاریان
یکی از وجوه گسترش جنبش، سرایت آن از طبقه کارگر و کشاورز و لایه های پایین خرده بورژوازی به لایه های دیگر طبقات میانی است. در همین چند روز اخیر کسبه شهرهای گوناگون وارد اعتصاب و گردهمایی و راهپیمایی شده اند و این نخستین اعتصاب و مبارزات مستقل بزرگ کسبه جزء و متوسط در تاریخ حکومت مستبد اسلامی است.
در حال حاضر اعتصاب کسبه، مبارزه ای است علیه افزایش مالیات به وسیله ی دولت که«دست کردن دولت در جیب مردم» خوانده می شود و این امکان را که دولت در مقابل آنها عقب نشینی کند و اعتصاب پایان یابد وجود دارد. اما کیست که نداند نفس اعتصاب و اعتراض به سیاست های دولت رئیسی و پاسداران اش، کسبه و بازاریان را به دیگر طبقات پیوند می دهد. در پس و پشت همه ی این اعتراض ها، نارضایتی و نفرت و خشم نسبت به این حکومت فاسد و دزد نهفته است و برای همین هم مردم دیگر طبقات به اعتصاب کنندگان می پیوندد و همراه آنها شعار می دهند. مشکل این نیست که خواست این اعتصاب سیاسی نیست و برخی از کسبه می گویند تنها برای افزایش مالیات است؛ مشکل این است که سیاسی بودن آنها و این را که در این گونه اعتصابات و اعتراضات خواست برچیده شدن این حکومت نمی تواند به ساده گی ابراز شود( بسیاری از کسبه پیش از این اعتصاب، فیلم هایی پر کرده و در فضای مجازی می گذاشتند و برای مردم توضیح می دادند که علت گرانی اجناس آنها نیستند؛ امری که ادامه خواهد یافت)
 از سوی دیگر این اعتراض و اعتصاب تازه مقدمه ای است بر اعتراضات گسترده تر این لایه های طبقات میانی؛ زیرا با وضع فلاکت بار توده های مصرف کننده کارگر و کشاورز و زحمتکشان شهر و ده، رکود در کار کسبه و بازاریان شدت بیشتری به خواهد گرفت و آنها را ناراضی تر خواهد کرد. و این همه جدای از این است که هر گونه برخورد خشن با کسبه و بازاریان، آنها را جری تر خواهد کرد.
همچنین دور نیست که این اعتصاب، خواه با همین حال خود تداوم یابد خواه به دلیل برخوردهای خشن حکومت شدت بیشتری پیدا کند تاثیرات خود را بر دیگر طبقات، هم بر طبقات مرفه و هم بر طبقه ی کارگر و کشاورز و دیگر زحمتکشان خواهد گذاشت و  دامنه ی جنبش های این طبقات را گسترده تر خواهد کرد.  
به این ترتیب، پس از جنبش توده های آبادان هم دامنه ی جنبش گستره و سرعت بیشتری به خود گرفته است و هم وجوه ماهوی جنبش بیشتر روی آمده اند. توده ها اکنون بیش از پیش بر این نکته آگاه شده اند که می خواهند این حکومت را سرنگون کنند و در این راه نیاز به اتحاد همه ی طبقات خلقی با یکدیگر دارند. از این رو مبارزات توده های آبادان در شرایط جنبش، جهشی مهم ایجاد کرد و آن را از یک مرحله ی کیفی به مرحله ی بالاتر وارد کرد و طلایه های یک  اعتلای انقلابی را در جنبش  طبقات خلق آشکار ساخت.
امیدهای برباد رفته ی خامنه ای و پاسداران اش
 این گسترش که می رودهمه ی مناطق و همه ی طبقات را فرا گیرد و اعتراض و مخالفت و گردهمایی و راهپیمایی به بخشی از زندگی عادی مردم تبدیل شود، امیدهای خامنه ای و پاسداران اش را که گمان می کردند با کشتارهای دی 96 و به ویژه آبان 98 جنبش سر درهم کشد و فرو پاشد، بر باد داده است.
اکنون آنها می بینند که هر نوع مقابله ای با جنبش انجام می دهند، نه جنبش از گسترش باز می ایستد و نه از شدت و عمق آن کم می شود. شعار«مرگ بر رئیسی» و دیگر شعارها علیه او اکنون به شعار پیش پاافتاده ای تبدیل شده است و این در حالی است که رئیسی و پدرزن  حریص  و کثیف تر از خودش به همراه فامیل و اقوام شان یکی از بزرگ ترین باندهای جناح اصول گرا و طبقه ی دزد و فاسد حاکم را تشکیل می دهند. اکنون خامنه ای و شرکای پاسداراش که آنها را باید طراح اصلی بسیاری از سیاست های اقتصادی و سیاسی و نظامی کنونی دانست بد جوری دچار درمانده گی شده اند.
 راه پیش، سرکوب بیشتر است و به راه انداختن میدان ژاله ها؛ و راه پس، افتادن به پای جریان های اصلاح طلب حکومتی و راه بازکردن برای آنها. این ها همان راه هایی است که رژیم سلطنتی سابق رفت و در هر دوشان شکست خورد. هم ازهاری که با دک و پوز ارتشی اش جلو آمد و توده ها را به گلوله بست و هم بختیار که ژست آزادیخواهی گرفت، شکست خوردند و رژیم سلطنتی سرنگون شد.
فقدان رهبری می تواند موجب به هرز رفتن انرژی و خستگی توده ها شود
هم چنانکه در بخش نخست این بررسی اشاره کردیم نبود رهبری در جنبش  توده ها مشکلی بزرگ است و این می تواند موجب بی نتیجه شدن مبارزات، به هرز رفتن انرژی توده ها و خستگی آنها شود و این گونه شود که مردم نیروی خودشان را توانا نبینند و در نتیجه به ناجی خارجی امید بندند و این که گروهی بیایند و آنها را از این وضع نجات دهند. و در نتیجه باری دیگر به جای رفتن به پیش، بازگشت به گذشته را برگزینند.
 یک بار امید بستن به دین و مذهب و این که «دین اسلام و مذهب شیعه ای در کار شاه نیست و از کف رفته است و اگر دین و مذهب حاکم بود وضع خوب می شد»! و این بار «شاهی و سلطنتی در کار نیست و اگر بود وضع خوب می شد»! چنین اندیشه ای برای جنبش توده ها سمی است کشنده و فاجعه ای دیگر را رقم خواهد زد و تمامی از خودگذشتگی های توده ها و قهرمانی های زنان و مردان مبارز بسیاری را که در این 40 سال و اندی یا جان خود را در راه ایجاد ایرانی مستقل و دموکراتیک گذاشتند و یا هم اکنون در زندان ها به سر می برند به باد خواهد داد.
هرمز دامان
نیمه دوم خرداد 1400

۱۴۰۱ خرداد ۲۳, دوشنبه

تحلیل اوضاع سیاسی و مسائل جاری(1) نقش نفرت انگیز استعمار و امپریالیسم در برابر ملت ایران

 

تحلیل اوضاع سیاسی و مسائل جاری)1) 

نقش نفرت انگیز استعمار و امپریالیسم در برابر ملت ایران

این ها پاسخ آن دسته از امپریالیسم پرستان و عشاق سلطنت و شاه و همچنین بخش هایی از روشنفکران لایه های طبقات مرفه است که تلاش می کنند نقش استعمار و امپریالیسم را در دخالت در امور ایران و عقب نگه داشتن ملت ایران انکار کنند و تمامی بار اشتباهات و شکست ها را به دوش ملت ایران بیندازند .

شکی نیست که عواملی چند در اقتصاد، اجتماع، سیاست و فرهنگ ایران وجود دارد که همچون باری بر دوش مردم ایران شده و مانع از تحرک و پیشرفت آنها گردیده است اما این ها هرگز نقش پلید و کریه استعمار از انگلیس گرفته تا آمریکا و از روسیه ی تزاری و پوتینی گرفته تا استعمارگران چینی را نفی نخواهد کرد. عصر امپریالیسم یعنی عصر اسارت  ملت ها و طبقه ی کارگر از یک سو و مبارزه برای آزادی، استقلال و سوسیالیسم و کمونیسم از سوی دیگر.

 
 سازمان سیا و دست پروده اش رضا پهلوی
با اوج گیری جنبش دموکراتیک و ضد استبدادی توده ها و چشم اندازی که این جنبش در پیش رو گشوده است، امپریالیسم غرب و نوکران سابق مرتجع اش یعنی سلطنت طلبان و شاه پرستان، به وهم و تکاپو افتاده اند که رهبری جنبش توده ها را غصب کرده و خود را یگانه قدرتی که می تواند به جای نظام کنونی بنشیند نشان دهند. در پی این اوهام و تکاپو است که نوه ی رضاخان قلدر را بیش از پیش علم کرده و تلاش می کنند وی را به عنوان «رهبر» ی که می تواند توده های مردم و گروه های مخالف جمهوری اسلامی را به دور خود گرد آورد معرفی کنند.  
این است که امپریالیست های غربی و دارودسته های مزدورشان، جنجال های رادیو و تلویزیونی و مطبوعاتی به ویژه در بی بی سی و رادیو فردا و صدای آمریکا راه می اندازند و رضا پهلوی این دست پرورده ی سازمان سیای آمریکا را که امپریالیسم دسیسه چین و خونخوار برای چنین روزهایی در آب نمک خوابانده است، رو می کنند. به این امید که یا مردم ایران خود خواهان حکومت وی شوند و یا اگر اوضاع ایجاب کرد و توانستند، با حمله ی نظامی به ایران وی را به تخت سلطنت نشانند.(1)
جنبش توده ای بدون رهبری و تشکیلات است!
شکی نیست که یکی از علت های این تلاش ها و امید به این که به نتیجه برسند، وضع خود جنبش توده ها است. نه تنها طبقات انقلابی و دموکراتیک جامعه ی ما جبهه ی متحدی ندارند بلکه هر طبقه در این جنبش، رهبری و تشکیلات متمرکز و دارای نفوذ در توده های طبقه ندارد. و این علیرغم وجود تشکل هایی مانند سندیکا و یا شورا در راس برخی از واحدها و لایه های طبقات زحمتکش است.
افزون بر این جنبش توده ها در خواست سرنگونی جمهوری اسلامی اتحادی نسبی دارد اما این جنبش و نیز هر طبقه از دیدگاه خود، در این مورد که چه نوع حکومتی باید به جای استبداد مذهبی کنونی بنشیند روشن نیست و بنابراین تا کنون برنامه ای برای حکومت جایگزین که برجسته گشته و قد علم کرده باشد و بتواند تمامی توده را پیرامون خود گرد آورد، در میان نبوده است.  
چه عواملی به نفع سلطنت طلبان و امپریالیست هاست؟
از سوی دیگر جدا از ترویج و تبلیغی که عوامل سلطنت طلب در این سال ها در بیرون و داخل کشور به نفع حکومت رضاخان و شاه سابق پیش برده اند و در این راه تمامی تاریخ گذشته ی خود و وقایع و رویدادهای اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی را با هزار دروغ و دلنگ طرح و به میل خود تفسیر کرده اند و همچنین تک و توک شعارهایی که به نفع رضاخان و علیه انقلاب دموکراتیک 57 در راهپیمایی ها سر می دهند( و یا سرداده می شود)، عوامل داخلی چندی در میان طبقات مردم به ویژه طبقات میانی، به نفع دیدگاه های سلطنت طلبان و زندگی زمان سلطنت محمدرضا وجود داشته و دارد که زمینه ی فعالیت بیشتر سلطنت طلبان و امید آنها به آینده را فراهم کرده است. مهم ترین آنها عبارتند از:
1-    تسلط مطلق دین و مذهب بر ارکان فرهنگی کشور و بنابراین محدود کردن توده ها به برگزاری مراسم عزا و ماتم و دورکردن هر چه بیشتر آنها از شادی و سرور و تفریح . 
 این امر موجب روی آوری توده های مردم به سوی برنامه های متفنن زمان سلطنت استبدادی محمدرضا به ویژه ترانه و آواز و فیلم و چیزهایی از این دست گردیده است. دلیل اصلی روی آوری بخش هایی از توده ها به تلویزیون های«من و تو» و «اینترناشنال» و تلویزیون ها و شبه هنرمندان لوس آنجلسی و بقیه، عمدتا پخش همین برنامه هاست و نه تبلیغات سیاسی آنها. گرچه به زمان خود این تلویزیون ها ریل جابجا کرده و به بلندگوهای سیاسی سلطنت طلبان بوروکرات- کمپرادور سابق تبدیل خواهند شد.
امر بالا البته در مورد تلویزیون هایی مانند بی بی سی و یا رادیو فردا و رادیو آمریکا صدق نمی کند. دلیل گوش دادن یا نگاه کردن به آنها در درجه ی نخست دروغ های خبری جمهوری اسلامی و نیز پوشش و سرعت خبر رسانی آنها است. این جالب است که در زمان انقلاب 57، مردم به همین بی بی سی بیش از بقیه گوش می دادند اما طبقات انقلابی و زحمتکش پس از انقلاب و طی سال های 60 - 57 که روزنامه ها و مجلات تا حدودی آزاد بود و کتاب ها و نشریات بسیار منتشر می شد، یا به آن گوش نمی کردند و یا حداقل به آن درجه به آن گوش نمی دادند.
2-    وجود آزادی های اجتماعی به ویژه مساله ی آزادی حجاب و پوشش، آزادی روابط دختر و پسر و وجود دیسکوها و کاباره ها برای رقص و آواز، آزادی انواع تفنن و تفریحات بیرونی از نوع عادی آن برای خانواده ها گرفته تا عشرتکده هایی برای خوشگذرانی مردان همچون مناطق و محلات زنان تن فروش( امری که علیرغم وجود همه گونه ی این زنان در جمهوری اسلامی هنوز برای برخی از مردان طرفدار لهو و لعب، علاقه و کشش ایجاد می کند) یا دقیق تر قربانیان نظام مرد سالار و نیز اقتصاد تا مغز استخوان کثیف سرمایه داری جهانی، آزادی نوشیدن مشروبات الکلی و ... در مقابل، نبود فشارهایی مانند نمازهای جماعت و گشت ارشاد و فضای سیاه و ماتم گرفته حاکم و به هر بهانه پیش پاافتاده ای، بازداشت شدن و کتک خوردن و به زندان رفتن.
3-    وجود درجه ی معینی از رفاه اقتصادی برای لایه های مرفه و نیز تا حدودی میانی خرده بورژوازی. امر اخیر نه همیشه بلکه در دورانی معین به ویژه در سال های پس و پیش دهه ی پنجاه وجود داشت و همین دوره ی کوتاه هم تا حدودی در خاطره ی این لایه ها مانده است. و این در حالی است که در سال های پیش از انقلاب، شاه سابق و طبقه ی بوروکرات- کمپرادور حاکم به شدت علیه این طبقات بود؛ بخشی از فشارهای بحران اقتصادی را به دوش شان انداخت و آنها را به سوی فقر و مسکنت راند. دلیل اساسی پیوستن کارمندان میانی و مرفه ادارات دولتی و خصوصی و نیز تولیدکنندگان و کسبه میانی و مرفه( شاه و هویدا و «اتاق اصناف» شان می گفتند علت گرانی اجناس نه تورم و رکود و بحران اقتصادی بلکه گرانفروشی کسبه است؛ آنها مغازه ها را پلمپ می کردند و کسبه را مجازات می کردند) به انقلاب 57 و سر دادن فریاد«مرگ بر شاه»، بخشا فشارهایی بود که از نظر اقتصادی و سیاسی به آنها وارد می شد.
4-    وجود یک ثبات نسبی سیاسی تقریبا 15 ساله در داخل کشور و نیز در روابط حکومت با کشورهای مرتجع منطقه و امپریالیست های غرب و شرق؛
و این برخلاف وضعی است که حکومت استبدادی دینی کنونی برای مردم به وجود آورده است و با جاه طلبی ها و ماجراجویی های منطقه ای خود، جوانان مردم را به کشتن داده و نیز به بذل و بخشش ثروت کشور به دست پروده های منطقه ای اش اقدام کرده و در نتیجه توده های طبقات زحمتکش و میانی را به فلاکت کشانده است.
جدا از مباحث اقتصادی و سیاسی که در بررسی نظام استبدادی سلطنتی به عنوان  شکل پیشین حکومت سرمایه داران بوروکرات - کمپرادور ایران می توان به آنها پرداخت باید به این نکته اشاره کنیم که امپریالیست ها به گونه ای همه جانبه پشتیبان رژیم شاه بودند و مرتجعان منطقه از شیوخ عربستان تا ملک حسین پادشاه اردن و انور سادات رئیس جمهور مصر متحدین نزدیک وی. اما نظام استبداد دینی کنونی گرچه از نظر اقتصادی در همان چارچوب نظام شاه قرار دارد و تا مغز استخوان وابسته به نظام امپریالیستی و نوکر و مرید قدرت های بزرگ است، تضادهای سیاسی معینی با آنها دارد و تلاش برای بقا، آن را به سیاست های جاه طلبانه و ماجراجویانه کشانده و در نتیجه تا حدودی با مرتجعین منطقه ای طرفدار امپریالیسم غرب در افتاده است.
آنچه که در بالا برشمردیم به همراه موارد جزیی دیگر، یک فکر در برخی از لایه های مردم و باز عمدتا از طبقات میانی و البته همچنین لایه هایی نازک از طبقات زحمتکش از جمله کارگران( باید به یاد آوریم که بخش هایی از طبقه ی کارگر به احمدی نژاد رای داد و این نشانگر نفوذ پنهانی لایه هایی از جهان بینی استثمارگرانه و ستمگرانه ی حاکم و مسخ آن شدن بود که در شرایط فقدان کار آگاهگرانه و کمونیستی پیوسته و همیشگی میان طبقه ی کارگر، می تواند بارها تکرار شود) و کشاورزان ایجاد کرده است؛ این که «آن زمان وضع خوب بود» و یا حداقل «بدتر از حالا نبود» و بنابراین چرا مردم «نادان» شدند و انقلاب کردند!
 شعار«ما انقلاب کردیم؛ ما اشتباه کردیم» که در برخی از گردهمایی های توده ای داده شده است بر همین مبنا است. باید در نظر داشت که این شعار آن قدر که بر ضد نظام ولایت فقیه و حکومت استبدادی دینی و تو دهنی محکمی به آن است، به نفع رژیم استبداد سلطنتی سابق نیست و برای همین هم حلوا حلوا کردن آنها عموما تهی و پوچ است. با این وجود و به هر حال قیاسی این میان مطرح است: 
 توده های مردم انقلاب کردند و آن همه خون دادند تا نظام کثیف پادشاهی را که نه تنها در آن هنگام انقلاب بلکه تاریخا مایه ی ننگ و نفرت اکثریت مردم ایران بود و از زمان انقلاب مشروطه نفرت مردم از آن بیشتر شده بود، برچینند تا وضع شان از نظر اقتصادی و سیاسی و فرهنگی بهتر شود و نه اینکه به این وضع فلاکت بار کنونی بیفتند. بخشی از توده ها فکر می کنند که اگر قرار بود چنین ادباری نصیب شان شود، پس چرا باید انقلاب می کردند! و این دیدگاه اصلی این شعار است و نه علاقه به حکومت سلطنتی شاه و نظام کثیف و خونخوار زمان او. در لایه ی درونی این شعار، توده ها اقرار می کنند که آنها «انقلاب کردند» و البته نفرت همه جانبه از دوران شاه و سلطنت وی است که موجب انقلاب توده ها گشته بود و نه «زدن خوشی زیر دل توده ها» که عده ای ناآگاه و نادان پیش می کشند!
آنچه که موجب جنبش توده ها در مرحله ی انقلاب شد این نبود که چرا این گونه آزادی های اجتماعی وجود دارد؛(2) در واقع این رهبری آخوندی انقلاب و تسلط اندیشه ی مذهبی بر انقلاب بود که اساسا علیه آزادی های اجتماعی دموکراتیک بود و نه توده های مردم ایران.
طبقات انقلابی مردم ایران، کارگران، کشاورزان و توده های زحمتکش و تهیدست طبقات میانی، انقلاب کردند برای این که در فقر و مسکنت و فلاکت به سر می بردند و به همراه آنها، کارمندان و کسبه و لایه های میانی و مرفه طبقات میانی و حتی طبقات مرفه انقلاب کردند به این دلیل که در ایران نه تنها فشار اقتصادی وجود داشت، بلکه آزادی سیاسی برای اعتراض  وجود نداشت و هر گونه صدایی در گلو خفه می شد. گذشته از این، کشور ما مستقل نبود بلکه  نیمه مستعمره ی امپریالیست های غربی بود. برای همین هم دو شعار «آزادی» و «استقلال» شعارهای اساسی انقلاب بود.
منظور از آزادی، آزادی بیان، آزادی اجتماع و اعتصاب و گرد همایی و راهپیمایی و اعتراض، آزادی پیوستن به حزب دلخواه خود، انتخاب نمایندگان خود برای حکومت کردن و خلاصه آزادی های سیاسی بود. و این ها هیچ کدام در زمان شاه سابق و نظام استبداد سلطنتی وجود نداشت. تازه همین محمدرضا شاه، احزاب دست پروده ی استبداد یعنی «حزب مردم» و «حزب ملیون» و «ایران نوین» را ملغی کرد و یک حزب درست کرد و اسم اش را گذاشت«حزب رستاخیز»؛ سپس این جوجه دیکتاتور خطاب به همه ی مردم گفت که «هر کس نمی خواهد عضو حزب رستاخیز من شود راه باز است پاسپورت بگیرد و به خارج برود.»
 استقلال هم اساسا خواست استقلال از امپریالیست های و روی پای خود ایستادن بود. امپریالیست ها ملت ایران را مجبور کرده بودند تا تنها نفت فروش و صادر کننده ی مواد خام باشد و مونتاژ گر کالاهای غربی. آنها به ملت ایران اجازه نمی دادند که از نظر اقتصادی روی پای خود بایستد. آنها نمی خواستند کشور ما کشوری با اقتصاد پیشرفته و صنعتی شود. آنها اجازه نمی دادند که مردم ایران نظام سیاسی مورد علاقه ی خود را خود انتخاب کنند؛ آنها فرهنگ عدم اعتماد به نفس خود و وابسته بودن را رواج داده و به مردم ایران تحمیل کردند. آنها پنهان و آشکار به ما می گفتند که:« شما ملت ایران نمی توانید روی پای خود بایستید؛ شما ملت تنبل، بی عرضه و بی ارزشی هستید و نمی توانید نه چیزی تولید کنید- شما تنها به درد صادر کردن مواد خام معدنی و کشاورزی می خورید - و نه فکر و اندیشه ای را پرورش دهید! شما باید همه چیز را باید از ما غربی ها یاد بگیرید! شما هر چی که دارید از ما دارید!» و بسیاری مسائل دیگر.
تمامی طبقات خلق ایران این ها را قبول نداشتند و برای همین انقلاب کردند و همین خواست استقلال و آزادی بود که موجب شد حکومت محمدرضا شاه یک سال تمام مقابل جنبش توده ها و انقلاب مقاومت کند و بسیاری را به خاک و خون کشد.
نقش کثیف امپریالیست ها در برابر طبقات خلقی ایران
 و اما امپریالیست های غربی چه کردند؟ آنها در دوران سلطنت شاه سابق اجازه ندادند که هیچ حزب و گروه انقلابی و حتی ملی پا گیرد و در عوض بیشتر به همین آخوندها میدان دادند. آنها مذهب و آخوند و ملا را می خواستند تا هم مغز مردم را بیش از پیش مذهب زده کنند و هم مانع رشد نیروهای غیرمذهبی مبارز و انقلابی شوند. بعد هم زمان انقلاب، با  خمینی سازش کردند. دست نشانده ی و سگ زنجیری خود شاه محمدرضا را بردند و با این دارودسته جدید خمینی و شرکا «بیعت» کردند.
امپریالیست بار اول شان نبود که برای ملت ایران تصمیم می گرفتند. آنها در به شکست کشاندن انقلاب مشروطه که برای آزادی و استقلال ایران بود نقش داشتند و با کودتای رضاخان میرپنج تصمیم گرفتند که ملت ایران چه حکومتی داشته باشد. آنها با کودتای مرداد 32 علیه حکومت مصدق برخاستند و تصمیم گرفتند که ملت ایران چه حکومتی داشته باشد و بالاخره در دوران انقلاب 57 تصمیم گرفتند که ملت ایران چه حکومتی داشته باشد برایش بهتر است و اکنون نیز دارند تصمیم می گیرند که چه حکومتی برای مردم ما بهتر است! یعنی آن ها هرگز نگذاشتند که طبقات گوناگون خلق ایران از طبقه ی کارگر گرفته تا لایه های میانی تا حتی سرمایه داران ملی انتخاب کنند که چه حکومتی برای شان بهتر است.
این ها پاسخ آن دسته از امپریالیسم پرستان و عشاق سلطنت و شاه و همچنین بخش هایی از روشنفکران لایه های طبقات مرفه است که تلاش می کنند نقش استعمار و امپریالیسم را در دخالت در امور ایران و عقب نگه داشتن ملت ایران انکار کنند و تمامی بار اشتباهات و شکست ها را به دوش ملت ایران بیندازند (3).
شکی نیست که عواملی چند در اقتصاد، اجتماع، سیاست و فرهنگ ایران وجود دارد که همچون باری بر دوش مردم ایران شده و مانع از تحرک و پیشرفت آنها گردیده است اما این ها هرگز نقش پلید و کریه استعمار از انگلیس گرفته تا آمریکا و از روسیه ی تزاری و پوتینی گرفته تا استعمارگران چینی را نفی نخواهد کرد. عصر امپریالیسم یعنی عصر اسارت  ملت ها و طبقه ی کارگر از یک سو و مبارزه برای آزادی، استقلال و سوسیالیسم و کمونیسم از سوی دیگر.
تمامی طبقات خلق ما خود باید تصمیم بگیرند که چه حکومتی می خواهند و نه این که امپریالیست ها به ما بگویند که چه حکومتی برای شما خوب است!
وضع «چپ»
اگر بگوییم  در مبارزات دموکراتیک و ضد امپریالیستی جاری، به آنچه نام «چپ» دارد، به جز اقلیتی ناچیز، امیدی نیست بیراه نگفته ایم.
 بدنه ی اصلی شبه چپ کنونی را که به طور عمده هم در خارج کشور است دو جریان تشکیل می دهند: یکی جریان توده ای- اکثریتی و در جوارشان طوایف خروشچفیست راه کارگری که فرقی با جریان نخست ندارند و تنها جزیی روغن غربی شان بیشتر است، و دیگری جریان های حکمتی- ترتسکیستی که خودشان وابسته به امپریالیسم غرب هستند؛ از حزب مزدور کمونیست کارگری تقوایی و دیگر شرکای فاسدش گرفته تا حزب حکمتیست.
وضع جریان های توده ای در تاریخ معاصر ایران به ویژه هنگام انقلاب و پس از آن روشن است و چندان نیازی به اشاره ندارند. اینها در دوران کنونی علیه امپریالیسم غرب تبلیغ می کنند اما به نفع امپریالیسم روسیه و استعمار چین موضع می گیرند. جنگ سوریه را دیدیم و اکنون هم جنگ اوکراین پیش روی ماست.
گذشته از این آنهایی که در این جریان های توده ای به ضد تمامی امپریالیست ها- البته بیشتر علیه امپریالیسم روسیه تا غربی ها- موضع می گیرند از جمله راه کارگری ها، دهه هاست که مارکسیسم را کنار گذاشته اند و رویزیونیست و اصلاح طلب شده اند. بنابراین مبارزه شان با امپریالیسم و ارتجاع و از جمله ارتجاع سلطنتی هم آبکی و رفرمیستی است نه انقلابی. 
 و اما جریان حکمتی مزدور امپریالیسم غرب:
این ها پس از انقلاب تاثیرات مخربی بر چپ ایران گذاشتند و بخش هایی از آن را به تباهی کشاندند. حکمت و دارودسته ی مخرب اش به ویژه نقشی کریه در جنبش انقلابی کردستان بازی کردند و با آلوده کردن آن به ترتسکیسم منحط، جریان های مبارز کردستان به ویژه کومله را به کجراه بردند، چندان که از سازمان های پیشرو و مبارز در کردستان اکنون اثری باقی نمانده است. در انشعاب اخیر حزب کمونیست ایران نیز، علیرغم نقد کومله ای ها از گرایش های سوسیال دمکراسی و«حکمت» بازی های حزب کمونیست ایران، ما اثری از نقد عمیق مارکسیستی - لنینیستی گذشته و به ویژه نقد ترتسکیسم و نقش آن در به انحراف کشاندن جریان های انقلابی کردستان نمی بینیم. جدا از تاثیر مخرب حکمت و دارودسته اش بر جنبش انقلابی و سازمان های پیشرو کردستان، اغلب احزاب و سازمان های کرد در دوران چهل ساله اخیر، به مرور و با اقامت گزیدن در کشورهای غربی و حل شدن نسبی در بافت اقتصادی- سیاسی و فرهنگی این کشورها، یا آلوده به بازی های سوسیال دمکراسی غربی و غیره شدند و یا به انفعال سیاسی درغلتیدند.
 به این ترتیب در مبارزه با امپریالیسم و ارتجاع سلطنتی نه باید روی جریان توده ای- اکثریتی و راه کارگری حساب کرد و نه از آن بدتر روی حکمتی ها که خودشان مزدور امپریالیسم و سلطنت طلبان هستند.
نقش مهم دانشجویان        
بر این مبنا در مبارزات دموکراتیک جاری و در شرایط نبود حزب و سازمان انقلابی چپ، نقش دانشجویان در مبارزه علیه امپریالیسم و ارتجاع سلطنت طلب که دندان برای گرفتن قدرت تیز کرده است می تواند برجسته تر باشد.
بافت اصلی دانشجویان را جریان های هوادار طبقه ی کارگر- که البته در اقلیت هستند- و نیز گرایش های خرده بورژوایی و بورژوازی ملی تشکیل می دهند. جریان های سلطنت طلب مزدور امپریالیست ها در جنبش دانشجویی در اقلیت تام هستند. بنابراین بیش از هر گروه و دسته و بخشی از جامعه این دانشجویان آزادی خواه و استقلال طلب هستند که وظیفه ی مبارزه با گرایش به سوی برقراری نظام سلطنتی گذشته را به عهده دارند. دانشجویان باید این وظیفه ی سترگ خویش را در اوضاع کنونی درک کنند و همان گونه که توانستند با شعار« اصلاح طلب، اصول گرا، دیگه تمامه ماجرا» بیانگر چرخشی در جنبش طبقات خلق به ویژه طبقه ی کارگر و دیگر زحمتکشان باشند و به آن صراحت و تیزی و تندی ببخشند، با اتخاذ و طرح شعارهای کلیدی، به خط و مرز جنبش طبقات زحمتکش و ملی با جریان های سرمایه داران وابسته به امپریالیسم غرب روشنی بخشند و در جهت یابی جنبش توده ای و حرکت آن به سوی یک حکومت دموکراتیک انقلابی برخاسته از خود توده ها، نقش ایفا کنند.  
هرمز دامان
نیمه ی دوم خرداد 1400
یادداشت ها

1-     دو گزینه ی اصلی امپریالیست ها در مورد انقلابات عبارتند از یکم: پشتیبانی از قدرت حاکم و یا راست ترین جناح های جنبش در هر مرحله ی تاریخی؛ و دوم: دخالت نظامی خواه با شکل دادن کودتا و خواه با دخالت نظامی مستقیم خود. با توجه به این که مزدوران سلطنت طلب از خود نیرویی ندارند، و برپایی کودتا نیز در توان شان نیست، در شرایطی که انقلاب نزدیک شود و یا صورت گیرد دست به حمله نظامی می زنند

2-    روشن است که برخی موارد آزادی های اجتماعی بیان شده باید از دیدگاه طبقه ی کارگر و  نقادانه نگریسته شود. برای نمونه در یک انقلاب دموکراتیک نوین به رهبری طبقه ی کارگر باید اقتصاد و سیاست و فرهنگی نوین بر پا کرد و در اقتصاد و فرهنگ نوین جایی برای زنان را به برده گی گرفتن و راندن آنان به سوی تن فروشی نیست؛ در فرهنگ نوین، جایی برای هنر مبتذل و بنجل نیست و اگر هم به چنین هنری اجازه تولید داده شود- برای اینکه توده ها در فرایندی دموکراتیک، خود ماهیت تهی و بی خاصیت آن را تشخیص دهند - نباید امکان داد که جای عمده را در فرهنگ اشغال کند و غیره.

3-    جالب است که بخشی از این روشنفکران می خواهند نامی از استعمار و امپریالیسم برده نشود و این فاجعه است. غرب برای آنها صرفا غرب است که باید- البته می گویند نقادانه - از آن آموخت. اما نقادانه آموختن شان از غرب بی مایه است؛ بیشتر بخش هایی از فلسفه و هنر را که به وسیله ی روشنفکران و هنرمندان بورژوازی، آن هم نه عمدتا روشنفکران و هنرمندان انقلابی بورژوازی زمانی که این طبقه انقلابی بود بلکه غیر انقلابی و یا ضد انقلابی و ارتجاعی مانند نیچه و هایدگر، طرح و خلق شده پیش کشیده و به به و چه چه راه می اندازند و در مقابل آموختن از روشنفکران چپ و کمونیست کشورهای غرب و از جمله کارل مارکس و فردریک انگلس و لنین و ... به عمل در آوردن آموزش های آنها را، «به شکل ایدئولوژی در آوردن اندیشه ی غربی» معرفی می کنند. آنها بیشتر مرید اشکال از نظر سیاسی کمابیش منفعل فلسفی و هنری غرب هستند و روشنفکر را حاشیه نشین و بی عمل و منتقد صرف قدرت حاکم- هر که می خواهد باشد- معرفی می کنند و اسم اش را هم می گذارند« وجدان بیدار جامعه»؛ انگار که مردم به مشتی روشنفکر بی عمل و بی خاصیت نیاز دارند که بنشینند و برایشان از قدرت های حاکم انتقاد کنند! آنها ملل زیر سلطه و از جمله ملت ایران را«عقب مانده» می خوانند اما اسم غرب که می آیدن آب از لب و لوچه شان راه می افتد. آنها کمونیست ها را مسبب اصلی ضدیت انقلابات با امپریالیست ها می دانند و نفس این ضدیت و اسم آوردن از استعمار و امپریالیسم را «ایدئولوژیک» می خوانند و به همین عناوین هم مارکسیسم را به عنوان ایدئولوژی محکوم می کنند. از دیدگاه این حضرات روشنفکران که بین جریان های ملی و وابسته در نوسان هستند تنها سه نوع ایدئولوژی وجود دارد: ایدئولوژی مذهبی، ایدئولوژی فاشیستی و ایدئولوژی مارکسیستی. این گونه روشنفکران خودشان را غیرایدئولوژیک می نامند و این در حالی است که اکثریت شان پیرو دیدگاه لیبرالیسم- و بیشتر میانه و راست و نه حتی چپ آن - هستند( چپ اینها اگزیستانسیالیست ها هستند که انسانگرایی بورژوایی که شکلی از لیبرالیسم بورژوایی است را تبلیغ می کند). از نظر آنها، لیبرالیسم بورژوایی به هیچ وجه ایدئولوژی نیست بلکه اندیشه ای« باز» است!؟ 

۱۴۰۱ خرداد ۱۷, سه‌شنبه

فرصت طلبی آواکیانیست ها و جنگ اوکراین

 
فرصت طلبی آواکیانیست ها و جنگ اوکراین
 
جنگ اوکراین بهانه ای شده است در دست آواکیانیست ها تا از برخی از نظرات «منسوخ و پوسیده» ی خود دفاع کنند. یکی از مهم ترین آنها همان نفی تضاد عمده است از جمله با عنوان کردن این که« دو نیروی تاریخا منسوخ و پوسیدۀ امپریالیسم و بنیادگرایی اسلامی» وجود دارند و هر جا که این دو نیرو با یکدیگر در تقابل هستند ما نباید عمده و غیرعمده کنیم، بلکه باید نیروها و تفنگ های خود را به دو نیم کرده، با نیم آن یکی و با نصف دیگر آن، مرتجع دیگر راهدف قرار دهیم. البته اگر دشمنان مرتجع دیگری هم در کنار اینها داشته باشیم و «دو منسوخ»  ما سه منسوخ و چهارمنسوخ شود باید بر همین مبنا عمل کرد و با هر چهارتاشان مبارزه کرد.
 خصلت اساسی آنها همان  فرصت طلبی و ابن الوقت بودن شان است. حضرات از این موضع مارکسیستی - لنینیستی - مائوئیستی که سیاست حاکم بر همه ی طرف های جنگ در اوکراین ارتجاعی است و نباید یکی شان را عمده کرد، این نتیجه را می گیرند که نه در عرصه ی بین المللی و نه در کشورهای مشخص نمی توان از تضاد میان امپریالیست ها و نیروهای ارتجاعی استفاده کرد و با عمده و غیرعمده کردن دشمنان طبقه ی کارگر و خلق امر انقلاب را پیش برد.
آنها از نظریه ی لنین در مورد تاکتیک کمونیست ها در مورد جنگ های ارتجاعی که نفی هر گونه سوگیری به نفع یکی از طرف های ارتجاعی آن جنگ است، استفاده می کنند تا تاکتیک دیگر لنین را که استفاده طبقه ی کارگر و کمونیست ها از تضاد امپریالیست ها و نیروهای ارتجاعی برای پیشبرد امر انقلاب در هر کشور مشخص و یا یک کشور سوسیالیستی در قبال دشمنان اش در عرصه ی بین المللی است نفی کنند.
آواکیانیست ها و محور مقاومتی ها
جدال حضرات با «محور مقاومتی» هاست. یعنی افراد و جریان هایی که در جنگ کنونی به نفع امپریالیسم روسیه موضع می گیرند. آنها به شرح موضع این گروه در قبال جریان های اسلامی در خاورمیانه می پردازند:  
«محورمقاومتی ها در نزاع میان دو نیروی تاریخا منسوخ و پوسیدۀ امپریالیسم و بنیادگرایی اسلامی عمدتا جانب بنیادگرایی اسلامی که علاوه بر  جمهوری اسلامی شامل حزب الله لبنان، انصار الله یمن، طالبان افغانستان، حماس فلسطین و گروه های شبه نظامی و نظامی شیعی عراقی است را می گیرند...
همچنین باید توجه داشت که چپ محور مقاومت یک پدیدۀ ایرانی نیست و در سطح جهانی هم این گرایش سیاسی ارتجاعی موجود است که طیفی از جریانات و نیروهای رویزیونیسم روسی، احزاب و سازمان های سابقا خوجه ایست، تروتسکیست هایی مثل کریس هارمن، کسانی مانند آجیت که از رهبران سابق حزب کمونیست هند (مائوئیست) بود، حزب کمونیست مائوئیست افغانستان و غیره نام برد که با وجود تفاوت هایی که میان شان هست، دارای این وجه اشتراک هستند که در نزاع میان امپریالیست ها و اسلام گرایان، جانب یک طرف را می گیرند و به این ترتیب به تقویت هر دو طرف خدمت می کنند. جریان محور مقاومت، اگر پوتین، بشار اسد، قاسم سلیمانی و چین امپریالیستی را«انقلابی» و «مترقی» ندانند، دست کم آنها را «شّر کمتر» نامیده و عملا بازی دو سر باخت انتخاب بین بورژوازی بدتر و بورژوازی بد را در پیش می گیرند.»( آتش 126، مقاله ی«چپ» محور مقاومت و امپریالیسم روسیه)
همچنان که می بینیم حضرات از موضع رویزیونیستی و اپورتونیستی گروه های مزبور که طیف ناهمگونی هستند در قبال جنگ ارتجاعی بین روسیه و اوکراین استفاده کرده اند تا سیاست گروه های مائوئیستی را در قبال عمده و غیرعمده کردن تضادها در عرصه ی بین المللی و یا کشورهای معین رد کنند. 
در اینجا موقعیت های متفاوت و متضاد(همان که نیاز به تحلیل مشخص از شرایط مشخص را ایجاب می کند) مواضع متفاوت که از دیدگاه های متفاوت و با انگیزه های متفاوت صورت می گیرد و نیز نیروهای متفاوت که صد وهشتاد درجه با یکدیگر اختلاف دارند و از جمله در مورد جنگ اوکراین در دو قطب متضاد قرار می گیرند، درهم شده اند.
در نقد محور مقاومتی ها
مثلا این که شما دعوای ماهیتا ارتجاعی بین جمهوری اسلامی و امپریالیست های غربی را نفهمی و بیایی به نفع جمهوری اسلامی با این عنوان که این ها ضدامپریالیسم هستند، موضع بگیری، نشان می دهد که یا خود به گونه ای مزدورهستی و یا خیلی از مرحله پرتی.
و یا اینکه تشخیص ندهی که رژیم اسد یک رژیم ارتجاعی است(که حتی اسرائیل نیز اگر چنانچه شرایط یاری نکند که یکی که بیشتر مطیع امپریالیست های غربی باشد در سوریه روی کار بیاید، این جانی و نوکر امپریالیسم روسیه را به هر شخص دیگری ترجیح می دهد!) و هدف اساسی امپریالیست های غربی در آغاز ورودشان به سوریه، نه سرنگون کردن رژیم اسد که خود انقلاب دموکراتیک سوریه می توانست این کار را انجام دهد، بلکه شقه شقه کردن جبهه ی انقلاب و در نهایت نابودی آن بود؛ و یا خامنه ای و سپاه قدس اش و همچنین روسیه نه برای جنگ با داعش، بلکه در درجه ی نخست برای سرکوب انقلاب خلق سوریه به این کشور نیرو فرستادند، نشانگر فرصت طلبی رویزیونیستی و یا ناآگاهی محض در مورد اوضاع در سوریه است. و این ها هر دو، مواضعی است که طیف های گوناگون این جریان محور مقاومتی ها می گیرند.
در نقد نوچه های آواکیان
 از سوی دیگر اینکه شما بیایی و بین اسرائیلی که برای خودش در خاورمیانه یک مرکز قدرت ارتجاعی مورد پشتیبانی همه جانبه ی امپریالیست های غربی است و حماس مرتجعی که در مقابل آن چندان عددی به شمار نمی آید، علامت تساوی بگذاری و بخواهی که در آن واحد با هر دو بجنگی به این بهانه که هر دو ارتجاعی اند، و یا در افغانستان به جای اینکه نیروهایت و لوله ی تفنگت را رو به امپریالیسم آمریکا بگیری، به دو قسمت کنی و بخشی را به جنگ به آمریکا بفرستی و بخش دیگر را برای مقابله با طالبان اختصاص دهی این نشانگر ناتوانی محض شما در تجزیه و تحلیل مشخص از شرایط مشخص و اساسا نفی تضاد عمده است. و این مواضعی است که آواکیان و نوچه های ایرانی اش می گیرند. موضعی که  جز نفی مونیسم و وارد کردن دوآلیسم در موضع مارکسیست ها- لنینیست ها و مائوئیست ها چیز دیگری نیست.
پس اگر شما در مقابله ی دو نیرو که هر دو ارتجاعی هستند در شرایط معینی که تضاد میان خود آن دو نیرو عمده و مسلط است و نقش تعیین کننده در قبال دیگر تضادها دارد، جانب یکی را بگیری (منظور ما محور مقاومتی هاست که در جنگ اوکراین که تضاد میان امپریالیست ها عمده و تعیین کننده است، جانب روسیه ی امپریالیست را می گیرند) به کلی فرق دارد با اینکه در شرایط مشخص یک کشور(مثلا کشور چین در هنگام تجاوز ژاپن به این کشور) و یا یک اوضاع بین المللی که تضاد عمده را برای کشور خود تضاد معینی می دانی(مثلا از دیدگاه طبقه ی کارگر شوروی و در هنگام تجاوز فاشیست ها به این کشور که دشمن عمده ی آنان آلمان بود که به شوروی حمله کرده بود) و در نتیجه نیروی عمده ی خود را در مقابله با آن نیروی ارتجاعی ای قرار می دهی که از نقطه نظر آن تضاد عمده، نیرویی است که لبه تیز شمشیر تو باید متوجه آن باشد.
 نفی تضاد عمده زیر نفی دیدگاه«انتخاب میان بد و بدتر»
آواکیانیست ها ادامه می دهند:
« آن ها، برای این که به خط ارتجاعی اشان رنگ و لعاب مارکسیستی( راستی مگر از دید آواکیانیست «مارکسیسم»ی هم وجود دارد؟!)بزنند، مفهوم لنینیِ «تحلیل مشخص از شرایط مشخص» را ابزارگرایانه و به دلخواه تفسیر می کنند تا بگویند «تحلیل مشخص از شرایط مشخص» حمایت از یک طرفِ جنگ امپریالیستی در اوکراین (حمایت از امپریالیسم روسیه) را تجویز می کند.»
هم چنان که می بینیم  حضرات، مواضع جریان هایی که در بالا همه ی آنها را یک کاسه کرده بودند با استفاده « دلخواه» و«ابزار گرایانه» از مفهوم «تحلیل مشخص از شرایط مشخص» توضیح می دهند.
تردیدی نیست که جریان های گوناگون «محورمقاومت»ی، به گونه ای«ابزارگرایانه» از مفهوم «تحلیل مشخص از شرایط مشخص» استفاده کرده اند و این افزون بر آن است که اساسا تحلیل آنها از شرایط مشخص، درست نیست. شرایط مشخص چیزی جز تضادهای مشخص نیست و هیچ تضادی را هم نمی توان شناخت مگر از دو سر آن تحلیل مشخص به عمل آید. و این کاری است که این محور مقاومتی ها درست انجام نمی دهند.
از سوی دیگر، آنها به بهانه تحلیل مشخص از شرایط مشخص، یا اصول و موازین و مواضع مارکسیسم را زیر پا گذاشته اند و یا می گذارند.( رویزیونیست های توده ای- اکثریتی که دهه هاست زیر پا گذاشته اند و گروه هایی مانند حزب کار ایران که ادعای مارکسیسم - لنینیسم دارند نیز با چنین مواضعی عملا زیر پا می گذارند).
تحلیل مشخص از شرایط مشخص به هیچ وجه به این معنا نیست که شما در هر اوضاع و احوالی پرنسیپ ها و اصول و مواضع بنیادی خود را زیر پا بگذاری- و این چنان که لنین اشاره کرد یکی از خصال رویزیونیست هاست - بلکه برعکس باید این اصول و موازین و مواضع را بر مبنای تحلیل مشخص از شرایط مشخص به کار ببری.
و جالب این که خود آواکیان و پیروان ایرانی اش نیز که این اصول و مواضع و پرنسیپ های« مارکسیسم» رابا «سنتز نوین» بی خاصیت خود زیر پا گذاشته اند حکم مَثل« دیگ به دیگ می گوید روت سیاه»را پیدا کرده اند!
آواکیانیست ها در ادامه می نویسند:
«آنها با «رئال پولیتیک» تهوع آورشان، قید هرگونه موضع گیری سیاسی مستقل از مرتجعین را زده اند و مشغله شان توجیه سمتگیری با مرتجعین شده است. برخی از آنها، برای توجیه سمتگیری شان با امپریالیست های روسی و چینی، واقعیتِ عریانِ امپریالیست بودن این کشورها را انکار می کنند و برخی دیگر، با انواع سفسطه های پراگماتیستی به ترجیح یکی بر دیگری یا همان «انتخاب میان بد و بدتر» می پردازند.»( تاکید از ماست)
و اما از موضع لنینی و مائویی ما نیز می گوییم که کسانی وجود دارند که با توجه به ارتجاعی بودن برخی جریان های مقابل طبقه ی کارگر و خلق در کشورهای گوناگون، هر گونه استفاده ای از تضادهای میان آن ها را زیر نام«انتخاب میان بد و بدتر» به کلی نفی می کنند. و این ها در مورد این مساله ی مشخص نیز روی دیگر همان جریان های«محور مقاومتی» هستند.
 در واقع این همان نفی تضاد عمده است که نگارنده رد آن را از جانب آواکیان و نوچه های ایرانی اش مورد نقد قرار داده است و بر مبنای مثل «نرود میخ آهنین در سنگ»، همان قافیه های آواکیانیستی خود را تکرار کرده و می کنند. راستی که آواکیان چه نوچه های مطیعی دور بر خود گرد آورده است!؟
  اکنون به نکته اصلی بیشتر توجه کنیم:
گویا این موضع که جنگ کنونی در اوکراین امپریالیستی است موجب بُل گرفتن آواکیانیست ها شده و تصور کرده اند که فرصت مناسبی است برای اینکه نظرات فرصت طلبانه و شبه چپ آواکیان و در واقع راست روانه و رویزیونیستی وی را به عنوان نظرات نو و انقلابی قالب کنند.
این است که دو مبحث و دو مساله را با هم درهم کرده اند: یکی موضع ما در قبال جنگ امپریالیستی و دوم موضع ما در هر کشور معین و درهر اوضاع مشخص بین المللی در مورد استفاده از تضادهای میان امپریالیست های بلوک های مخالف.
 مورد اول موضع کمونیست ها در مورد هر جنگ بین المللی امپریالیستی است که از زمان مارکس و انگلس روشن بوده است. چنانچه جنگ بین دو کشور امپریالیستی و یا جنگ بین بلوک های متقابل امپریالیستی رخ دهد و سیاست حاکم بر آن امپریالیستی باشد، جنگ ارتجاعی است و باید به جنگ داخلی برای سرنگونی بورژوازی و انقلابات سوسیالیستی و کمونیستی تبدیل شود. در نتیجه ی چنین دیدگاهی، کمونیست ها و طبقه ی کارگر هر کشور مشخص با بورژوازی خود روبروست و باید برای سرنگونی وی تلاش کند. این موضع تمامی کمونیست ها به عنوان یک کل در مورد هر جنگ امپریالیستی و یا ارتجاعی به عنوان یک کل است.
اما در چنین مواردی و در جزء وضع چنین نیست که همواره طبقه ی کارگر و کمونیست ها در هر کشور مشخص با امپریالیست ها به عنوان یک کل و با تمامی بورژوازی بین المللی روبرو باشند، بلکه آنها با بورژوازی خودی و یا امپریالیست های معینی طرف اند و این تضاد است که در این کشورها عمده است. بنابراین و در جزء، کمونیست ها و طبقه ی کارگر هر کشور مشخص باید بتوانند تضاد عمده را شناسایی کرده و بر این مبنا دشمنان طبقه ی کارگر را عمده و غیرعمده کرده و و بنابراین از تضادهای میان امپریالیست ها و نیروهای ارتجاعی استفاده کرده لبه ی تیز حمله ی خود را بر علیه امپریالیسم و یا نیروی ارتجاعی عمده قرار دهند. این به هیچ وجه«بد و بدتر کردن» نیست که اساسا استوار به تسلط و عمده بودن تضاد بین نیروهای ارتجاعی و نقش تعیین کننده ی آنها در وضعیت مفروض است. به هیچ وجه جانب یک امپریالیست را در مقابل امپریالیست دیگر گرفتن نیست، بلکه استفاده از تضادها میان دشمنان و گسترش نیروها، علیه امپریالیسم عمده و نابودی آن است.
مشهورترین سخنان لنین در این باره که گویا هنوز به گوش آواکیان و نوچه هایشان نرسیده( و یا خودشان را به ناشنوایی می زنند) این هاست:
«جنگ در راه سرنگونی بورژوازی بین المللی، جنگی که صد بار دشوارتر، طولانی تر، و بغرنج تر از سر سخت ترین جنگ های معمولی بین دولت هاست - و در عین حال از همان پیش امتناع ورزیدن از مانور و استفاده از تضاد منافع( ولو تضاد موقتی) بین دشمنان و از سازشکاری و مصالحه با متفقین ممکنه،(ولو موقتی، ناپایدار، متزلزل و مشروط) مگر این یک موضوع بی اندازه مضحک نیست؟»( منتخب چهار جلدی، جلد دوم، قسمت دوم، بیماری کودکی چپ روی، ص 473 و 474)
می بینیم که لنین از استقاده از تضاد منافع بین نیروهای ارتجاعی و نیز مصالحه با متفقین ممکنه صحبت می کند و نه «بد و بدتر کردن».
و باز:
«پیروزی بر دشمنی نیرومند تر از خود فقط در صورتی ممکن است که به منتهی درجه نیرو به کار برده شود، و از هر «شکافی» در بین دشمنان هر قدرهم که کوچک باشد و از هر گونه تضاد منافع بین بورژوازی کشورهای مختلف و بین گروه ها و انواع مختلف بورژوازی در داخل هر یک از کشورها و نیز از هر امکانی هر قدر هم که کوچک باشد برای به دست آوردن متفق توده ای، حتی متفق موقت، مردد، ناپایدار، غیر قابل اعتماد و مشروط حتما و با نهایت دقت و مواظبت و احتیاط ماهرانه استفاده شود. کسی که این مطلب را نفهمیده باشد ،هیچ چیز از مارکسیسم و به طور کلی از سوسیالیسم معاصر نفهمیده است»( همانجا ص474و475)(1)
می بینیم که لنین از انتخاب میان «بد و بدتر» صحبت نمی کند، بلکه از تحلیل مشخص از شرایط مشخص، از به منتهی درجه به کار بردن نیرو، از متفق توده ای و... صحبت می کند.
تجارب حزب کمونیست چین در دوران جنگ بر علیه امپریالیسم ژاپن خود نمونه ای برجسته است. در آن زمان، تضاد بین طبقه ی کارگر و خلق چین و امپریالیسم ژاپن که به تجاوز به چین و اشغال آن دست زده تضاد عمده بود و نه تضاد بین امپریالیست های غربی و ژاپن؛ حزب کمونیست چین در دوران جنگ بر علیه ژاپن، به دقت از تضاد امپریالیست های غربی و در راس شان امپریالیسم آمریکا و ژاپن استفاده کرد و امر انقلاب را پیش برد. آیا این« بد و بدتر» کردن است؟
می دانیم که پس از جنگ، حزب کمونیست چین تفنگ های خود را به سوی گومیندان نشانه رفت که مورد پشتیبانی امپریالیسم آمریکا و غرب بود و از جانب آنها هر گونه کمک اقتصادی و نظامی به آن می شد.( نگاه کنید به مقاله ی مائو با نام درباره ی سیاست).
 پس «بد و بدتر» کردنی به معنای مورد استفاده ی آواکیانیست ها در کار نبود اما عمده و غیر عمده کردن و استفاده از تضاد میان امپریالیست ها و نیروهای ارتجاعی در کار بود.
و یا جنگ جهانی دوم یک جنگ ارتجاعی بود و اینکه بگوییم در این جنگ دموکراسی بورژوایی با فاشیسم درگیر بود و ما باید از دموکراسی بورژوایی در مقابل فاشیسم دفاع می کردیم بحث درستی نبوده و نیست. زیرا ماهیت تضاد و جنگ، ارتجاعی بود. در آن زمان جنگ بین دموکراسی بورژوایی و فاشیسم و دو نوع حکومت کردن در کشورهای امپریالیستی نبود( کی چکار فاشیسم داشت اگر هیتلر به کشورهای امپریالیستی لشکر نمی کشید و آنها را اشغال نمی کرد؟) بلکه بر سر تقسیم مجدد جهان بین امپریالیست های متخاصم بود که در امپریالیسم بودن شان تفاوتی با یکدیگر نداشتند. به همین دلیل تضاد و رقابت میان امپریالیست ها بر سر کشورگشایی، تضاد عمده بود. بر مبنای چنین تحلیلی در هر کشور معین می باید جنگ داخلی علیه حکومت امپریالیستی به راه انداخت. در اینجا فرق نمی کند که این حکومت فاشیستی باشد یا دموکراسی بورژوایی. در هر دو حالت بورژوازی کشور خودی( فاشیسم یا دموکراسی بورژوایی) برای کشورگشایی و تقسیم مجدد و نه برای دموکراسی بورژوایی، طبقه ی کارگر را گوشت دم توپ منافع سرمایه دارانه و امپریالیستی خود می کند تا با کارگران کشور دیگر بجنگد.
 اما اگر در یک کشور معین فاشیسم حاکم باشد و نیروهای درونی طرفدار دموکراسی بورژوایی از جمله لیبرال ها، با فاشیسم حاکم در حال مبارزه باشند، بدیهی است که طبقه ی کارگر از آن نیروهایی پشتیبانی می کند که طرفدار دموکراسی بورژوایی هستند و با آنها وارد ائتلاف موقتی برای سرنگونی فاشیسم حاکم می شود. اینجا تضاد عمده، بین طبقه ی کارگر و قدرت دولتی حاکم است که در دست فاشیست هاست و استفاده از تضاد میان لیبرال ها و فاشیست ها، استفاده از تضاد بین دو نوع بورژوازی برای پیشبرد امر طبقه ی کارگر است. در اینجا طبقه ی کارگر به هیچ وجه مجبور نیست که گوشت دم توپ سرمایه داران شود و کارگران کشور دیگری را بکشد بلکه علیه سرمایه داران فاشیست حاکم مبارزه می کند.
در مورد شوروی استالینی مساله به صورت دیگری در می آید. اینجا فاشیسم به کشور شوروی حمله کرده است. بنابراین طبقه ی کارگر شوروی و حزب کمونیست این کشور بر مبنای منافع کشور خود، می تواند از تضاد میان امپریالیست ها در عرصه ی بین المللی استفاده کند و با هر امپریالیستی که یا با امپریالیسم آلمان در حال جنگ است و یا برای بی طرف و خنثی نگه داشتن آنها، به طور موقت جبهه ی ائتلافی تشکیل دهد. البته این جا تضادی بین حرکت کارگران در کشورهای سرمایه داری امپریالیستی که با امپریالیسم آلمان در جنگ قرار گرفتند با حرکت کارگران شوروی پیش می آید اما این تضاد در قبال حرکت مشترک آنها که در کشورهای آلمان، ایتالیا، ژاپن و اسپانیا و می توانست صورت گیرد جنبه ی ثانوی دارد.
 درهم کردن موقعیت های متضاد و پیچیده و حکم و تاکتیک واحدی برای همه ی آنها صادر کردن در بهترین حالت نشانگر نادانی شخص و در بدترین حالت نشان از اپورتونیسم به ظاهر چپ و در واقع راست و در نهایت رویزیونیسم است.
بر مبنای سخنان لنین، نه آواکیان و نه این نوچه های وی که جز قافیه های«پوسیده» چیزی برای تکرار کردن ندارند، هیچ چیز از مارکسیسم نفهمیده اند!
هرمز دامان
 اردیبهشت 1401
یادداشت
1-   
جناب آواکیان- و به همراه وی پیروان ایرانی اش- با عنوان کردن این نظریه ی سخیف و مشمئز کننده که کتاب بیماری کودکی «چپ روی» در کمونیسم مورد استفاده ی رویزیونیست ها- و در ایران توده ای ها- بوده است، مباحث اساسی این کتاب را رد می کند. به بیانی دیگر، کتابی را که بنیان های تاکتیکی مارکسیسم- لنینیسم را به طور سیستماتیک و در یک به یک مسائل توضیح داده - و البته لبه ی تیز حمله ی آن متوجه جریان های «چپ رو» در مارکسیسم است - و در هر گام آن نبردی علیه رویزیونیست ها و از جمله احزاب سوسیال دمکرات حاکم بر بین الملل دوم و منشویک ها در روسیه صورت می گیرد، نفی می کند و بنابراین دلیلی برای نشنیدن این نظرات لنین پیدا می کند. نقد و بررسی نظرات آواکیان در کتاب مارکسیسم و نقادی آن از جانب «چپ» به وسیله ی نگارنده صورت گرفته است.