۱۴۰۱ خرداد ۱۱, چهارشنبه

بازگشت در تاریخ - نقد نگاه ایده آلیستی به تاریخ(7)

بازگشت در تاریخ
 
نقد نگاه ایده آلیستی به تاریخ(7)
 
تجزیه و ترکیب در مبارزات طبقاتی ایران در پنجاه سال اخیر
 
طبقه ی کارگر و کمونیست ها مورچه ی آن حکایت را مانند؛
شصت ونه بار، بار را از دیوار بالا برد و همه ی دفعات بار فرو افتاد
 و مورچه هر بار پائین آمد و از نو آغاز کرد و بار هفتادم بار را به مقصد رسانید.                                                                          
 
در این بخش ما به کاربرد ویژه ی تجزیه و ترکیب در جامعه ی ایران طی سال های 56 تا کنون که سه فرایند بزرگ را در بر می گیرد، می پردازیم. این بررسی موجب می شود که یک بار دیگر تفسیر مائوئیستی آن را در عرصه ی عملی و برمبنای تجارب جامعه ی خود مرور کنیم.
تجزیه و ترکیب(آنالیز و سنتز) در جامعه ی ایران
تجزیه تقسیم یک واحد به دو واحد است. ترکیب نیز فرایند از بین رفتن دو واحد و تبدیل به یک واحد از طریق خورده شدن و نابودی یکی به وسیله ی دیگری است.
پس از نظر ما ترکیب آن گونه که رویزیونیست ها و مفسران لیبرال هگلی تفسیر می کنند «جمع شدن دو در یک» و«یک به اضافه یک می شود دو» و بنابراین «در دو، دو یک کنار هم زندگی می کنند» نیست.  
بررسی زیرکه مروری بر فرایند انقلاب 57- 56 و 60- 57 است در خدمت نشان دادن چنین روندی است.
این بررسی تنها از جهت تجزیه و ترکیب است و به ناچار به طور مختصر و عموما به رئوس مسائل توجه می کند. توضیحات بیشتر در مورد سیر و تحلیل رویدادها کمابیش در دیگر مقالات وبلاگ ما آمده است.
 دوران حکومت سرمایه داران بوروکرات - کمپرادور سلطنتی
جامعه ی ایران در زمان حکومت سرمایه داران بوروکرات - کمپرادور سلطنتی یک سرمایه داری زیر سلطه ی امپریالیسم است. این جامعه از نظر طبقاتی به دو بخش تقسیم می شود. طبقه ی حاکم و طبقه ی محکوم.
طبقه ی حاکم
طبقه ی حاکم سرمایه داران بوروکرات - کمپرادور وابسته به امپریالیسم هستند. آنها استثمارگران طبقه ی کارگر و دهقان و توده های زحمتکش شهر و روستای ایران و ستمگرانی هستند بر کل طبقات مردمی ایران.
در صدر سرمایه داران بوروکرات- کمپرادور، شاه و خاندان اش جای دارد که بزرگ ترین سرمایه داران هستند و تمامی عناصر اساسی قدرت به ویژه ارتش و نیروهای انتظامی و ژاندارمری و نیز سازمان های اطلاعاتی کشور را در دست دارند.
     بر این مبنا در درون طبقه ی حاکم یک شکاف و تضاد بزرگ پدید می آید: یک سوی این تضاد، شاه و خاندان اش قرار دارند که عاملین و نوکران اصلی امپریالیسم آمریکا و متحدین اروپایی و ژاپنی اش و قدرت مطلق و نماد حکومت سلطنتی استبدادی می باشند و سوی دیگر بقیه ی طبقه سرمایه داران بوروکرات - کمپرادور.
همچنین و بدون این که به این تقسیم بندی نخست خدشه ای وارد گردد، می توان از شکاف و تضاد میان بخش بوروکرات و بخش تکنوکرات سرمایه داران کمپرادور در قدرت دولتی و نیز بین بخش بوروکرات سیاسی و بوروکرات نظامی اشاره کرد. شکی نیست که این میان هنوز بخش هایی از طبقه ی حاکم روابطی با زمین دارند اما نه به سان پیش از«انقلاب سفید» و این نیز تضادهای دیگری را در میان طبقه ی حاکم به وجود می آورد.
به این دلیل که این حکومتی زیر سلطه و وابسته به امپریالیست هاست تمامی اجزای طبقه ی حاکم باید از خاندان سلطنتی و در راس آن شخص شاه تبعیت کنند؛ هرگونه سرپیچی از این امر به نابودی و یا خانه نشین کردن فرد یا جریان خاطی و متعرض می انجامد.
طبقه ی محکوم
در مقابل، توده های مردم که در مقابل این نظام سلطنتی وابسته به امپریالیسم قرار می گیرند نیز به طبقات گوناگونی تقسیم می شوند: طبقه ی کارگر، لایه های سه گانه ی دهقان( مرفه، میانی و تهیدست)، خرده بورژوازی با مهم ترین بخش های آن که عبارتند از تولید کوچک صنعتی شهری و روستایی و کسبه ی خرد و بخش مدرن آن که اساسا کارمندان وزارت های دولتی، تولیدی و خدماتی هستند. و بالاخره سرمایه داران داخلی با دو شاخه ی مهم آن که بورژوازی صنعتی و تجاری می باشند.
به دلیل بحران اقتصادی و اجتماعی، انقلاب 57- 56 به وجود می آید . در این انقلاب دو بخش جامعه مقابل یکدیگر می ایستند. یک سال انقلاب و سیاست های متقابلی که از جانب طبقات حاکم و محکوم در مقابل یکدیگر قرار می گیرند منجر به رشد انقلاب هم از نظر کمی و هم از نظر کیفی می شود. انقلاب با گسترش دامنه و عمق خود و نیز ایجاد اشکال عالی تر مبارزه، توانا و قوی می شود و ضد انقلاب یعنی حکومت شاه در تمامی وجوه خود ناتوان و ضعیف.
 بخش استثمار شده و زیر ستم که کل جامعه را تشکیل می دهد با فشارهایی که با مبارزه ی خود وارد می کند، نیروهای حکومت سرمایه داران بوروکرات - کمپرادور را دچار تجزیه و اضمحلال نسبی درونی، خواه از نظر سیاسی و خواه از نظر نظامی می کند و شرایطی به وجود می آید که این طبقه به ناچار و بنا به فشار از سوی جامعه و نیز فشار از سوی امپریالیست های غربی قدرت را از دست بدهد.
 دو شکل اساسی رشد جنبش عبارتند از اعتصاب و گردهمایی و راهپیمایی خیابانی. شکل دیگری که در امتداد و در تکامل آنها به وجود می آید عبارت از شورش ها و قیام های مسلحانه در سراسر ایران و به ویژه در تهران.
اشکال تجزیه ی نیروهای مقابل که به صورت خود به خودی و زیر فشار انقلاب صورت می گیرد عبارتند از دامن زدن به تضادهای درون طبقه ی حاکم و رو به تلاشی درونی بردن آن؛ ناتوان شدن و به حاشیه رفتن بخش سیاسی و روی کار آمدن بخش نظامی، ناتوان شدن بخش نظامی و تسلیم قدرت به نیروهای جناح راست جبهه ی ملی( بختیار) تجزیه نیروهای نظامی از طریق یک سلسله گردهمایی ها و راهپیمایی ها و زد و خوردها و به همراه آنها شعارهایی به نفع پیوستن سربازان به مردم و نهایتا عمق یابی انقلاب که به تجزیه ی ارتش و فرار سربازان می انجامد. نقطه ی اوج این گونه تمرد و فرار، به پیوستن همافران به انقلاب منجر می شود؛ ضربه ی نهایی به وسیله شورش ها و قیام های شهری زده می شود.
حکومت استبداد سلطنتی سرنگون می شود و انقلاب حداقل در برخی از وجوه خود پیروز می گردد. پیروزی توده های مردم و سرنگونی حکومت سلطنتی بوروکرات- کمپرادورها و حذف آنها از جامعه ی ایران و برقراری حکومت جدید، یک ترکیب است که به وسیله ی انقلاب 56- 57 صورت می گیرد. نیروی کهنه حذف می شود و نیروی تازه روی کار می آید.
رهبری جنبش
 در جنبش مردم رهبری در دست طبقه ی تجار و خرده بورژوازی مرفه سنتی قرار دارد. نه طبقه ی کارگر و نه طبقه ی بورژوازی ملی هیچ کدام بنا به دلایل سیاسی و اجتماعی توان به دست گیری رهبری انقلاب را ندارند؛ نیروی نو ناتوان از رهبری انقلاب است.
 نکته ی نخست: نظر پیش پا افتاده ای که می گوید خمینی را به زور به انقلاب چپاندند و رهبر انقلاب کردند نادرست است. یک فرد تنها نمی تواند به انقلابی زورچپان شود اگر طبقه یا بخش هایی از یک طبقه او را به نمایندگی خویش قبول و یا انتخاب نکرده باشند و به گردش حلقه نزده باشند. این را که پیش از انقلاب کسی خمینی را نمی شناخت، تفاوتی در این امر که لایه های سرمایه داران تجاری سنتی و لایه های مرفه خرده بورژوازی سنتی و نیز سازمان های مذهبی و سنتی موجود و در راس آنها نهاد روحانیت به گردش حلقه زدند به وجود نمی آورد.
 نکته ی دوم: اتکاء اساسی سرمایه داران تجاری سنتی ایران( سرمایه داران و خرده سرمایه داران مرفه بازار) به روحانیت شیعه برای نمایندگی ایدئولوژیک بود. در راس روحانیت شیعه خمینی قرار داشت.
 نکته سوم: ترکیب مزبور از دو جهت ناقص پیش رفت و به سرانجام نهایی خود که همانا پیروزی نو بر کهنه است نرسید.
سنتز ناقص
 1- ترکیب فوق از جهت پیشرفت طبقات محکوم یک ترکیب ناقص بود. علت این است که از یک سو نیروهای نوین جامعه یعنی طبقه ی کارگر و کشاورز و خرده بورژوازی نتوانستند انقلاب دموکراتیک نوین به رهبری طبقه ی کارگر را سامان دهند. تنها در شرایطی که انقلاب دموکراتیک ایران به رهبری طبقه ی کارگر به وقوع می پیوست و پیروز می شد، امکان ترکیب تام از جانب خلق وجود داشت. در شرایطی که رهبری انقلاب در دست لایه های سنتی و عقب مانده ی سرمایه داران تجاری قرار گرفت این ترکیب نمی توانست تام باشد؛ زیرا این نیروها دستگاه بوروکراتیک- نظامی دولتی حاکم را خرد نمی کنند، بلکه آسیب های وارده به آن را ترمیم و بازسازی کرده و در خدمت خود در می آورند. ناتوانی طبقات مورد نظر در برپایی حکومتی بر مبنای منافع خود یک وجه و حفظ ارتش به وسیله ی رهبری سنتی - ارتجاعی انقلاب یکی دیگر از وجوه این ترکیب ناقص است. طبیعی است که با چنین ترکیب ناتمامی پس از سرنگون شدن رژیم شاه، بار دیگر خلق و ضدخلق علیه یکدیگر برخواهند خاست و هر یک تلاش خواهد کرد امر خود را پیش برد.
2- ترکیب فوق از جهتی دیگر نیز می باید ناقص به انجام می رسید. این جهت دیگر را امپریالیسم غرب و در راس اش امپریالیسم آمریکا تعیین می کرد. آنها با رهبری متحجر و سرمایه داران تجاری سنتی - ارتجاعی که پشت این رهبری بودند به سازش رسیدند. شاه را بیرون بردند و شرایطی را فراهم آوردند که کمترین مقاومت از سوی نیروهای نظامی و در راس آن ارتش در مقابل انقلاب صورت گیرد و به این ترتیب بدنه و استخوان بندی اصلی ارتش را حفظ کرده و نگذاشتند که آسیبی به آن رسد. نکته ی کلیدی در ترکیب ناقص، سازش بین امپریالیست ها و رهبری حاکم بر انقلاب یعنی روحانیون به رهبری خمینی و دیگر روحانیون متحجر و سرمایه داران تجاری سنتی بود.(1)
به این ترتیب گرچه انقلاب در برخی از اهداف خود به ویژه سرنگونی حکومت سلطنتی شاه و طبقه ی سرمایه داران بوروکرات- کمپرادور موفق بود، اما نتوانست طبقه ی انقلابی یا حتی مترقی ای را به قدرت رساند. نتایج این انقلاب نه تنها نتایج  یک انقلاب دموکراتیک نوین یعنی انقلاب به رهبری طبقه ی کارگر نبود بلکه حتی یک انقلاب دموکراتیک کهن یعنی انقلاب به رهبری خرده بورژوازی یا بورژوازی صنعتی ( در ایران سرمایه داران صنعتی ملی) نیز نبود. لایه های اخیر اساسا مخالف انقلاب و هوادار اصلاح امور بود و دنباله روی سران روحانیت و سرمایه داران تجاری سنتی گردید.
 انقلاب صورت گرفت، حکومت شاه سرنگون شد، اما ترکیب به نفع نیروهای سران ارتجاعی و دستگاه روحانیت و سرمایه داران تجاری سنتی بود که بخش هایی از خرده بورژوازی سنتی را به دنبال خود کشیدند. تمامی نیروهای طبقه ی کارگر، کشاورز و دیگر لایه های خرده بورژوازی که انقلاب اساسا روی دوش آنها بود و به وسیله ی آنها پیش رفت، از انقلاب سهمی نبردند و اگر هم بردند به سرعت و طی سال های 57- 60 از آنها پس گرفته شد.
دوران حکومت سرمایه داران بوروکرات - کمپرادور مذهبی
پس از انقلاب، جبهه ی انقلاب که چنانچه اشاره شد دارای ناهمگونی بسیار و تشکیل شده از گرایش ها گوناگون از انقلابی تا ارتجاعی است، به دو بخش تقسیم می شود: طبقه ی کارگر، دهقانان، خرده بورژوازی یک سوی آن هستند که جبهه ی خلق و انقلاب را تشکیل می دهند. آنها می خواهند انقلاب را به پیش برند و به حد برآوردن منافع خودشان برسانند. این یک ترکیب از جانب طبقه ی کارگر و خلق است که می خواهد انقلاب دموکراتیک  نوین ایران را به سرانجام خود و ترکیب ناقص را به پایان خود برساند.
 سوی دیگر، سرمایه داران تجاری سنتی و صنعتی داخلی هستند که می خواهند انقلاب را متوقف و مجبور به پسگرد کنند. شورای انقلاب و سپس دولت موقت بازرگان نماینده ی تسلط این لایه های طبقاتی ناهمگون بر حکومت بر سرکار آمده پس از انقلاب است.
ترکیب دومی نیز در جریان است. این ترکیب از جانب بخشی از طبقات هیئت حاکمه علیه بخش دیگر در حال انجام می باشد.(2)
هدف ترکیبی که از سوی بخشی از طبقاتی که بر انقلاب حاکم شدند صورت می گیرد دوگانه است: از یک طرف باید سر انقلاب بریده شود و در نتیجه تمامی طبقات اصلی که انقلاب روی شانه های آنها پیش رفت از صحنه ی اجتماعی و سیاسی بیرون بروند، از نظر تحرک اجتماعی دچار سکون و عقب گرد بشوند و از نظر سیاسی حذف و نابود گردند( در این امر آنها با جریان دیگر تا مرحله ای متحد هستند).
از طرف دیگر باید هیئت حاکمه «تصفیه» شود. یعنی بخش هایی که رهبری اصلی انقلاب را به دست گرفته اند، بخش های دیگر را حذف کرده و یا گوشه نشین کنند و قدرت خود را یگانه گردانند.
 به این ترتیب بر مبنای این دو نوع تضاد یعنی تضاد درون طبقات حاکم و بین طبقات حاکم و توده های طبقات محکوم، دو نوع تقابل شکل می گیرد؛ تقابل هایی که باید طبقات خلقی را به عقب براند و آنها را تسلیم قدرت تازه کند و نیز باید درون را تصفیه کرده و خود را یکدست گرداند.
تقابل بزرگ نخست بین دستگاه روحانیت و بورژوازی تجاری سنتی و متحجر به همراه بورژوازی صنعتی ملی که نهضت آزادی و جبهه ی ملی نمایندگان آن به شمار می آیند از یک سو و طبقه کارگر، دهقانان، لایه های تهیدست و میانی خرده بورژوازی و لایه های مرفه اما عموما مدرن این طبقه از سوی دیگر است.
تقابل دوم درون دستگاه حکومتی است که در آن قدرت بورژوازی تجاری سنتی که خرده بورژوازی سنتی را نیز به دنبال خود می کشد بر بخش صنعتی بورژوازی ملی می چربد.
تصفیه ی( در اینجا به همان معنای ترکیب است) نخست درون قدرت حاکم صورت می گیرد. بخش های سرمایه داران تجاری سنتی که در اتحاد با بخش هایی از دستگاه روحانیت هستند، بورژوازی ملی را از قدرت حاکم بیرون انداخته و آن را گوشه نشین و به زائده ای بر قدرت تبدیل می کنند.
در تقابل بین طبقات حاکم و  طبقات محکوم، لبه ی تیز حمله به روی طبقه ی کارگر و سازمان های صنفی و سیاسی این طبقه است که حق خود را از انقلاب می خواهد. تمامی سازمان صنفی و سیاسی این طبقه طی سال های 60 -57  زیر ضرب قرار می گیرند( این دورانی است که این سازمان ها رشد و گسترش می یابند) و به مرور از صحنه بیرون می شوند. اشکالی که برای این حذف صورت می گیرد عبارتند از حمله به اجتماعات کارگری، بازداشت و شکنجه و زندان و بالاخره ترور کردن یا اعدام. حذف فیزیکی نیروهای سیاسی منسوب به طبقه ی کارگر و دهقانان و دیگر لایه های تهیدست که به ویژه با گسترش مبارزات در کردستان( و همچنین در ترکمن صحرا و به شکلی دیگر در خوزستان) صورت می گیرد از طریق ترور و اعدام و جنگ های سبک و سنگین است.
در مورد جریان هایی مانند حزب توده و اکثریت که  نهایت کاسه لیسی را برای جمهوری اسلامی انجام دادند، نیز همین سیاست حذف اما با اندکی تاخیر صورت  می گیرد. این نشان می دهد که سران جمهوری اسلامی لبه ی تیز حمله ی خود را در هر مرحله روی نیروهای معینی گذاشتند و از اینکه همه را با هم مورد حمله قرار دهند پرهیز کردند. در پی همین سیاست بود که حزب توده و اکثریت که خیانتکاران مرحله ی 57- 60  و سال های نخستین پس از آن بودند در مراحل بعدی به کلی از عرصه ی سیاسی حذف شدند. به این ترتیب جریان متحجر، طبقات و نیروهای مخالف سیاسی خود را تجزیه کرده و یک به یک به شکست و یا نابودی کشاندند و خود به تسلطی بلامنازع دست یافتند.
در کنار این ها لایه های تهیدست و میانی خرده بورژوازی سنتی و مدرن که در سازمان های سیاسی ای همچون مجاهدین و جبهه ی دموکراتیک ملی گرد آمده اند زیر ضرب قرار می گیرند. جریان های شریعتی و دیگر جریان های سیاسی منسوب به این طبقات نیز به مرور حذف و یا ضعیف می شوند.
نابودی و حذف کردن شکل اساسی ترکیب در این مورد است که در کنار شکل تحلیل بردن( به معنای ناتوان و زمینگیر کردن نیروهای منسوب به طبقه کارگر و دهقان) قرار می گیرند.
 در مورد حذف  طبقه ی کارگر و دهقان و نیز خرده بورژوازی تهیدست و میانی کودتای 60 خمینی و حزب جمهوری اسلامی یک نقطه ی عطف است. این نقطه ی عطف در عین حال برای تسویه درونی هیئت حاکمه از بقایای سرمایه داران ملی یعنی بنی صدر نیز می باشد.
به این ترتیب کودتای خرداد سال 60 دو وجه را دنبال می کند: حذف نهایی نیروهای طبقه ی کارگر و دهقان از صحنه ی اجتماعی و سیاسی و تبدیل هیئت حاکمه به گروه یا طبقه ی یکدست.
کودتا پیروز می شود و حذف طبقات استثمار شده و ستم دیده به نقطه ی انتهای خود در آن مرحله می رسد( شرایط دیگری که به یاری خمینی به عنوان رهبر دستگاه روحانیت و سرمایه داران تجاری سنتی می آید، جنگ با عراق است). نقطه نهایی این حذف با پایان نسبی جنگ در کردستان و سرکوب خلق کرد و نیز سرکوب عملیات مجاهدین خلق(فروغ جاویدان) صورت می گیرد.
این ها در مجموع، یک ترکیب( یا سنتز کردن)است. یک طبقه ی حاکم به نسبه متحد بر تمامی ایران مسلط می شود. این طبقه خود را از دست یک طبقه ی کارگر و دهقان و خرده بورژوازی « زیاده خواه» راحت کرده است و از سوی دیگر خود را از «شر» تضادهای درونی با بخش های صنعتی بورژوازی ملی رهانیده است. ترکیبی ارتجاعی اینک به ظاهر کامل شده است.
تکامل این تقابل دو گانه درونی و بیرونی به روی کار آمدن یک حکومت از نظر تاریخی متحجر می انجامد. دیالکتیک تاریخ ایران به جای رویه ی پیشرفت، رویه ی بازگشت به گذشته را برمی گزیند و به جای حکومتی زنده و رو به پیش حکومتی مرده و رو به پس را روی کار می آورد. جمهوری اسلامی و حکومت ولایت فقیه که در آن مذهب بر تمامی ارکان کشور مسلط می گردد، تجلی این بازگشت تاریخی است.
یک به دو تقسیم می شود و این بی پایان است
طبقه ی حاکم بر جمهوری اسلامی در تمامی طول قدرت اش همواره این «یک به دو تقسیم شدن» را به خود دیده است.
  کمی پس از پایان جنگ نخستین جریانی که بیرون ریخته شد، جریان منتظری بود( داماد وی اعدام شد). سپس نوبت به روحانیون مبارز و کادرهای کت و شلواری وابسته به آن رسید. پس از آن نوبت خاتمی و اصلاح طلبان از جمله مجاهدین انقلاب اسلامی و جبهه مشارکت و کارگزاران( محاکمه ی کرباسچی و بعدها به زندان انداختن مشارکتی ها )، احمدی نژادی ها، رفسنجانی( ترور رفسنجانی و به زندان انداختن دختر و پسرش) روحانی و بالاخره لاریجانی ها شد. این ها تصفیه های درونی هیئت حاکمه بودند تا به اصطلاح به یک خلوص و یکدستی برسد. دولت رئیسی و سپاه پاسداران نهایت این خلوص و یکدستی بود( ظاهرا یکدست تر از زمان احمدی نژاد) که خود نیز اکنون به دو تقسیم شده است.
دوره سرمایه داران بوروکرات- کمپرادور مذهبی حاکم خامنه ای و شرکا
در دوره جمهوری اسلامی ما تنها تجزیه ی حکومت را از نظر درونی به نیروهای متخاصم نمی بینیم بلکه در عین حال تقسیم کل جامعه به حکومتگران استثمارگر و ستمگر و استثمارشده گان و ستم دیده گان را نیز می بینیم. و این جا همان تقسیمی پیش روی ماست که در دوره ی حکومت سرمایه داران بوروکرات - کمپرادور سلطنتی شاه موجود بود. یعنی نیروهایی که به وسیله ی حکومت خمینی و حزب جمهوری اسلامی و تمامی جریان هایی که کمابیش درون حکومت در این چهار دهه به ستیزه درونی برخاسته بودند سرکوب شده بودند. اینها توده های طبقات اصلی انقلاب کننده یعنی طبقه ی کارگر، کشاورزان و لایه های تهیدست، میانی و مرفه خرده بورژوازی سنتی و مدرن بودند. در کنار اینها بورژوازی ملی ( لایه هایی از نهضت آزادی و جبهه ملی- سامی، پیمان، داریوش فروهر و سحابی) نیز در مبارزه با حکومت قرار گرفتند.
 به این ترتیب نیروهای اساسی انقلاب دموکراتیک ایران که طی سال های 57- 60 و نیز کمی پس از آن( تسویه ی و بلعیدن «نهایی» این نیروها به وسیله ی خمینی و دارودسته های حاکم را باید اعدام های سال 67 دانست) به کلی از عرصه اجتماعی و سیاست حذف شده بودند، دوباره و به مرور به صحنه ی اجتماع و سیاست بازگشتند.
این طبقات نخستین حرکات خود را علیه قدرت حاکم در شورش های سال های آغازین دهه ی هفتاد آغاز کردند و در پی آغاز مبارزات درونی در طبقات حاکم، به زیر رهبری اصلاح طلبان رفتند. مبارزات دهه ی هفتاد و پس از آن دهه ی هشتاد( سال 88) و نود نشانگر این بوده است که نیروهای اجتماعی و سیاسی طبقات مزبور افزایش یافته است. این طبقات به درجات متفاوت در مبارزان دهه ی نود و به ویژه دو جنبش بزرگ دی 96 و آبان 98 شرکت داشتند. مبارزه ی طبقات مزبور برای سرنگونی جمهوری اسلامی ادامه پیدا کرده و در دوره های اخیر سرعت و شدت بیشتری به خود گرفته است.
 این طبقات در دهه ی هفتاد (از خرداد 76 به بعد) و نیز دهه ی هشتاد( به ویژه در سال 88) در مجموع زیر رهبری جریان های اصلاح طلبان( خاتمی و سپس موسوی و کروبی ) بودند و به مرور و با مشاهده ی ناتوانی اصلاح طلبان در توجه به منافع آنان و همچنین رهبری جنبش به سوی پیروزی، از آنها قطع امید کرده و تا حدود زیادی یک نوع استقلال ویژه به دست آوردند. به این معنا که در عرصه ی اجتماعی و سیاسی به خود( به معنای نیرو های بر آمده از خود و نه سازمان سیاسی نماینده ی خود)متکی گشتند.
این طبقات به مرور و زیر فشارهای خرد کننده ی اقتصادی و اجتماعی و سیاسی بیشتری قرار گرفتند( توجه کنیم که حکومت خامنه ای و پاسداران اش نه تنها به گردهمایی و راهپیمایی های کارگران و کشاورزان حمله کرد بلکه تمامی رهبران جنبش کارگری و نیز جنبش های خرده بورژوایی را به زندان انداخت).
در مضیقه اقتصادی قرار گرفتن روز به روزبیشتر این طبقات و ناتوانی تقریبا مطلق آنها در این زمینه، اما با قدرت یابی و توان بیشتر اجتماعی و سیاسی آن ها توام شد. اعتصابات، گردهمایی ها، راهپیمایی ها روز به روز بیشتر شد. در عین حال همین طبقات پایه های اصلی شورش های شهری دی 96، آبان98، شورش خوزستان برای آب و نیز مبارزات کشاورزان اصفهان و مبارزات ماه های اخیر به ویژه مبارزه بر سرگرانی نان و نیز اکنون مبارزه در آبادان علیه فساد عناصر حکومت و خود حکومت بوده و هستند.
 مبارزه کنونی ادامه دارد. چهل سال سرکوب، چهل سال استبداد و اختناق همه جانبه اجتماعی سیاسی و فرهنگی نه تنها نتیجه ای آن سان که سران این حکومت خواسته اند به بار نیاورده( تنها موجب شده که این حکومت چهل سال دوام آورد و ممکن است موجب دوام آن نیز تا مقاطعی دیگر بشود) بلکه برعکس این جنبش گسترش و اتحاد و عمق بیشتری یافته است و اکنون بیش از همیشه لبه تیز حمله ی خود را روی خامنه ای، سپاه پاسداران و رئیسی و اساسا حکومت آخوندها و مذهب قرار داده است.
بدینسان سرنگونی حکومت ولایت فقیه در دستور کار طبقه ی کارگر و خلق قرار گرفته است. آنها باید طبقه ی حاکم را به زیر کشیده و به گورستان تاریخ یعنی جای واقعی آن بفرستند. این یک ترکیب کردن نوین است و چنانچه در مسیر منافع این طبقات و به درستی پیش رود یعنی انقلاب دموکراتیک نوینی به رهبری طبقه ی کارگر باشد آنگاه می توان از نشستن نو به جای کهنه سخن گفت. آنگاه می توان دیالکتیک تاریخ را این گونه تفسیر کرد که در شرایط معینی از پیشرفت به عقب گرد تبدیل می شود و در شرایط معین دیگر از عقب گرد نسبی به پیشرفت جهش می کند.
چنانکه در بالا و در انواع ترکیب های صورت گرفته دیده می شود، ترکیب نمی تواند به معنای این که دو جریان با هم کنار می آیند و امر تازه ای را می سازند، باشد. ترکیب عبارت است از خورده شدن و حذف کردن یکی به وسیله دیگری به وسائل و اشکال گوناگون مبارزه.
امر کهنه هرگز نمی تواند نو را شکست استراتژیک دهد!
امر کهنه خواه در روندهای جاری و خواه در بازگشت های تاریخی و آنجا که بازگشت به اشکال ارتجاعی اقتصاد و به خصوص سیاست و فرهنگ است، هرگز نمی تواند امر نو را شکست دهد. پیروزی های کهنه بر نو تنها موقتی و گذرا است. در بازگشت های تاریخی همچون حکومت اسلامی، تقلای کهنه و گندیده برای ماندن و بقا به شدیدترین اشکال خود صورت می گیرد چرا که در هر حال ناتوانی و نابودی خود را می بیند؛ اما این تقلا ها از نقطه نظر تاریخی محکوم به شکست است؛ زیرا خلاف جهت حرکت آن، خلاف تکامل تاریخی است.
کهنه می تواند بارها نو را شکست دهد و آن را تا حدود زیادی به نابودی کشاند اما هرگز نخواهد توانست آن را به کلی شکست دهد ومطلقا نابود گرداند. نو تا زمانی که نو است امری است نامیرا و از نظر استراتژیک شکست ناپذیر؛ پس از هر شکست دوباره خود را بازسازی کرده و توانا می گردد. شکست نو تنها موقتی و گذرا است. پیروزی نو تا زمانی که نو است مطلق است.
تاریخ جهان از جامعه اشتراکی به این سو جز این نبوده است. پیروزی نو بر کهنه در هر دوران تاریخی موجب تداوم تاریخ و پدید آمدن جامعه و نظامی تکامل یافته تر به جای نظام پیشین شده است.( تنها زمانی این قانون نقض می شود که یا زمین نابود شود و یا تمامی طبقات موجود بنا به گفته ی انگلس، در مبارزه ی طبقاتی، همه با هم از بین بروند.)
امر کمونیسم و طبقه ی کارگر نیز در ایران و جهان نیز از این وضع مستثنی نیست. طبقه ی کارگر و کمونیست ها شکست های سختی خورده اند و در دوران کنونی در یک وضع ناتوانی قرار گرفته اند. اما تاریخ و نظام کنونی، طبقه ی کارگر را به عنوان نیروی نو و تکامل یابنده می شناسد. نیروهای مقابل آن یعنی سرمایه داران امپریالیست و مرتجعین بوروکرات – کمپرادور نیروهایی مرتجع، کهنه و میرنده اند.  
 حکومت خامنه و پاسداران اش یک طفیلی، یک بختک بر سر راه تاریخ ایران و جهان است. اینها طبقاتی و گروه ها و دستگاه هایی از نظر تاریخی متحجر و مرده اند. تاریخ آنها را همچون کفی از گنداب رو آورده تا بی خاصیتی و تعفن و مرده گی شان را ثابت کند؛ آنها را برای مرحله ای کوتاه برجسته کرده تا برای همیشه از برجستگی بیندازد.
برای طبقه ی کارگر و کشاورز و دیگر طبقات مردمی ایران، جمهوری اسلامی حکومتی مرده است. آنها تنها در انتظار فرصت اند تا این مرده گی را تجسمی واقعی و تاریخی بخشند.
م- دامون
خرداد 1401
یادداشت ها
1-    نگاهی به ترکیب های ناقص و یا کاملی که صورت گرفته نشان می دهد که مفهوم «دو در یک» برای ترکیب، یک مفهوم نادرست و در قاموس چپ رویزیونیستی است. در هیچ تحولی از کهنه به نو«دو در یک» به مفهوم همزیستی مسالمت آمیز دو جزء و ایجاد ترکیبی نوین صورت نگرفته است. امر کهنه یا به اشکال گوناگون نابود شده است و یا به نیروی ترکیب کننده پیوسته است و خود نو شده است( در تحول از فئودالیسم به سرمایه داری، برخی از اشراف و فئودال ها، بورژوا شدند). اینجا تنها نیروی ترکیب کننده قوی تربوده است که تداوم یافته و دوباره به دو تقسیم شده است. در مورد ترکیب ناقص نخست، حکومت جمهوری اسلامی پس از قدرت گرفتن این ترکیب را از جهت منافع خود کامل کرد. تمامی سران اصلی ارتش را اعدام کرد و یا پس از الحاق به خود از هر کدام ترسی داشت وی را کشت. سرمایه داران وابسته سلطنتی را به خود راه نداد و اگر راه داد آنها را در خود تحلیل برد. این امری است که در مورد اصلاح طلبان نیز صورت گرفت. آنها یا نابود شدند( از طرق ترور، زندان و سپس گوشه نشین کردن و یا به بیرون از کشور گریختن یا تبعید کردن) و یا در نهادهای حکومت تحلیل رفتند و جزیی از حکومت شدند.
2-    باید توجه داشت که «یک به دو تقسیم می شود» در پدیده های مرکب می تواند یک تجزیه ی بزرگ به همراه تجزیه های متوسط و کوچک گوناگون باشد. به عبارت دیگر « یک به دو تقسیم می شود» باید در تمامی موارد یک جامعه از بزرگ تا کوچک به کار گرفته شود. 

 

 

 

 

 

     

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر