۱۳۹۸ اردیبهشت ۱۰, سه‌شنبه

به مناسبت روز اول ماه مه


به مناسبت روز اول ماه مه

روز نخست ماه مه، روز کارگران جهان است. در این روز کارگران، همچون طبقه و تنی واحد و دارای منافع مشترک، در مقابل سرمایه داران قرار می گیرند و به ارزیابی صف بندی طبقاتی خود و شرایط مبارزه خویش با سرمایه داران می پردازند و کنشهای عملی خود را در چارچوب مبارزه طبقاتی علیه سرمایه داران و نظام حاکم سازمان می دهند.
چگونگی برگزاری روز نخست ماه مه، در تمامی کشورها، بستگی تام به وضع عمومی طبقه کارگر و حکومت جاری و شرایط مبارزه طبقاتی در این کشورها دارد. در برخی کشورها همچون ایران، استبداد حاکم، اساسا اجازه برگزاری این روز را به کارگران و نیروهای هواخواه آنها نمی دهد؛ در برخی دیگر، کارگران این روز را به فراز و اوجی نوین در مبارزات روزانه و طبقاتی خود تبدیل می کنند و آن را به پیش می برند؛ در گروهی از کشورها، مبارزات بحقشان به خاک و خون کشیده می شود؛ در تعدادی، به واسطه آزادی های نسبی، کارگران این روز را آزادانه برگزار می کنند و خواستهای کوتاه مدت و یا دراز مدت خود را در مقابل سرمایه داران تنظیم و از آنها دفاع می کنند. در تک و توکی از کشورهای امپریالیستی نیز، زیر تاثیر اتحادیه کارگری راست، این روز تبدیل به کارناوال های همگانی، بدون ارتباط آنچنانی با سیاست می شود.  
در ایران سال 97 را باید سال برآمد نوین طبقه کارگر ایران نامید. در این سال، جنبش  کارگری اوجی فوق العاده داشت. طوفان بزرگ در کارخانه های نیشکر هفت تپه،  فولاد ملی اهواز و هپکو اراک، طبقه کارگر را به پیشاپیش خلق و انقلاب ایران راند. کارگران مبارز و قهرمان این سه کارخانه و در این سه شهر به اعتصابات و مبارزاتی دراز مدت دست زدند، گردهمایی ها و راهپیمایی های پیاپی برگزار کردند، شعارهای پیشرویی که در کنار برخی خواست های موقتی شان، یکی پس از دیگری بر زبان جاری و بر بیرق ها نوشته می شد، دادند و موجب سراسیمگی نظام سرمایه داری بوروکراتیک  وابسته، مستبد و متحجر را فراهم کردند. نظام مجبور به میدان آوردن نیروهای لباس شخصی، بسیجیان و پاسداران خود برای سرکوب مبارزات کارگران شد. طبقه کارگر درگیری ها و زدوخوردهای ی فشرده ای در این سه شهر و بویژه در اراک با این مزدوران داشت. نظام فاسد و کثیف ولایت فقیهی، بسیاری از رهبران و پیشروان کارگری را که در این مبارزات رو آمده بودند، دستگیر و به زندان فرستاد؛ پرونده های حجیم برای آنها درست کرد و بسیاری از آنها را از کار بیکار کرد.
 تداوم این مبارزات در این سه شهر، موجب درآمیختگی فعالیتهای طبقه کارگر با توده های زحمتکش و ستمکش شهری و روستایی گردید و برخی از توانایی و امکانات درون این طبقه و  توانایی های وی را برای  در پیشگاه خلق و انقلاب  قرار گرفتن و رهبری توده های زحمتکش را کسب کردن، تا حدی که در محدوده این مبارزات امکان داشت، آشکار کرد.
 این مبارزات نشان داد که چنانچه این طبقه بتواند سازمان های صنفی خود را داشته باشد که توده های بزرگ این طبقه را در بر گیرند، چنانچه پیشروان این طبقه به آگاهی سوسیالیستی دست یابند و حزب کمونیست اصیل و  پیرو نظریه انقلابی مارکسیستی - لنینیستی - مائوئیستی و در عمل مدافع طبقه کارگر را بنیان نهند، حزبی که پیرو  روش های انقلابی برای سرنگونی حکومت سرمایه داران وابسته، متحجر و مستبد باشد، آنگاه  رهبری این طبقه  بر انقلاب آتی دموکراتیک - ضدامپریالیستی ایران  و تمامی زحمتکشان و طبقات خلقی تامین شده و خلق ایران می تواند به آینده امیدوار گردد.
از سوی دیگر، با گرد آمدن توده های زحمتکش و لایه های خرده بورژوازی شهری و روستایی  پیرامون این طبقه و تبدیل وی به رهبر زحمتکشان شهری و روستایی در حدود همان سه شهر، برخی وجوه اساسی انقلاب دموکراتیک نوین ایران و صف بندی های طبقاتی آن آشکار شد. اینها به خوبی نشان داد که چنانچه  دامنه این جنبش گسترش یابد و خواستهای سیاسی - اقتصادی طبقه کارگر و امیال وی برای برپایی حکومت دموکراتیک و انقلابی بر کرسی نشیند، انقلاب توفنده به پیش خواهد رفت و هیچ نیرویی را در جهان، یارای مقاومت و مقابله با آن نخواهد بود.
 همچنین، همدردی و پشتیبانی بسیاری از کارگران و نهادهای کارگری در کشورهای دیگر از مبارزات کارگران  ایران نشان داد که همه کارگران و خلقهای کشورهای امپریالیستی و کشورهای  زیر سلطه آنها، از استثمار و ستم یگانه و مشترکی  که  نتیجه تسلط سرمایه داران خونخوار امپریالیست  بر کشورهای سرمایه داری غربی و تسلط  پیروان، نوکران و سگ های زنجیری شان در کشورهای زیر سلطه است، رنج می برند و در تغییر جهان کنونی  و برقراری سوسیالیسم و کمونیسم منافع مشترکی دارند.  
 و بالاخره این مبارزات نشان داد که چنانچه گسترش و عمق یابند، آنگاه احزاب توده ای- اکثریتی، خروشچف ایستی، سوسیال دموکراتیک، کمونیسم کارگری حکمتیستی- ترتسکیستی که یا مبارزات طبقه کارگر را صرفا در چارچوب صنفی- سندیکایی می خواهند و یا با پشت پا زدن به تمامی اندیشه ها و تجارب ارزشمند مارکسیسم - لنینیسم- مائوئیسم، و زیر نام «نوجویی» های صنار سی شاهی، می خواهند مبارزات این طبقه را در چارچوب های  سیاست های   رویزیونیستی و یا سوسیال دموکراسی عموما متاثر از احزاب بورژوایی و خرده بورژوایی غربی محصور کنند، یکی پس از دیگری  به انزوایی باز هم بیشتر کشیده خواهند شد.
روز جهانی کارگر امسال، کمی پس از چنین اوجی فرا می رسد. ما امیدواریم که برگزاری این روز بوسیله طبقه کارگر، تمامی زحمتکشان و نیز هواداران طبقه کارگر، خود موجب اوجی نوین در مبارزات کارگری و خلق ایران گردد.

زنده باد مبارزات کارگری و وحدت رزمنده کارگران ایران و جهان
پیروز باد مبارزات خلق ایران
برقرار باد جمهوری دموکراتیک خلق
 گروه مائوئیستی راه سرخ ایران
11 اردیبهشت 98

۱۳۹۸ اردیبهشت ۸, یکشنبه

طبیعت و جامعه تاثیر رخدادهای طبیعی به روی مردم و مبارزه طبقاتی در جامعه


طبیعت و جامعه
تاثیر رخدادهای طبیعی  به روی مردم و مبارزه طبقاتی در جامعه

در طول تاریخ، تلاش و کار انسان و جامعه انسانی برای بقاء از طریق بده و بستان با طبیعت بوده است. این امر با واسطه دانش و ابزار و وسایل تولید صورت گرفته و می گیرد. یکی از وظایف دانش، پیش بینی رویدادها و حوادث طبیعی ای همچون زلزله، سیل، آتشفشان، طوفان و غیره  می باشد؛ و یکی از دلایل تکامل ابزار و وسایل تولید، دست زدن به اقدامات پیشگیرانه و ساختن موانع برای کنترل تاثیرات تخریب گر این رویدادها و حوادث بوده است؛ و همه اینها جهت بقای انسان و جامعه انسانی و تکامل رفاه، راحتی ها و آسودگی های آن صورت گرفته است. طبیعت و جامعه وحدت اضداد هستند؛ همان گونه که جامعه به روی طبیعت تاثیر داشته و از آن در جهت مقاصد خود برای بقاء استفاده کرده است، طبیعت نیز از راههای گوناگون به روی جامعه تاثیر گذاشته است. تاثیرات طبیعت به روی جامعه، همچون وضعیت برعکس آن یعنی تاثیرات جامعه به روی طبیعت، دوگانه و از جهتی مثبت و از جهتی منفی بوده است؛ گاه آن را به پیش و بسوی کمال و بهروزی و گاه آن را به پس و حتی بسوی نابودی رانده است. این همه، تا حدود زیادی، به شرایط درونی جامعه بستگی داشته است.
 سیلی که در ایران راه افتاد نیز از این قاعده مستثنی نیست. سیل مزبور که در جریان آن برخی از مردم کشورمان که عمده آنان کارگران، کشاورزان و مردم زحمتکش و بی چیز شهر و روستا بودند، جان خود را از دست دادند و به همراه  اینها، خسارات فراوان، به ویژه در مناطقی که از بسیاری جوانب عقب مانده بودند، ببار آورد، در حالی که از جهات معینی جامعه را به عقب رانده است، از جهات دیگری توانسته و می تواند آن را به پیش براند.
***
این سیل همچون زلزله کرمانشاه، تمامی طبقات خلقی بویژه  طبقات زحمتکش ایران را از نظر عاطفی و همیاری به یکدیگر نزدیک تر کرد. در فرهنگ مردمی ما، همچون فرهنگ زحمتکشان در کشورهای دیگر، همدلی و همیاری  و کمک  کردن به آنکه آسیب دیده است، امری است بسیار مهم و دارای جایگاهی کلیدی. اگر شما هزار بار و به بهترین شکل از سیاست کمونیستی و دانش خود در این زمینه، برای  طبقه کارگر و زحمتکشان حرف بزنی، اما آنجا که پای این یاری های عملی در اموری که ظاهرا خیلی ربطی سرراست به سیاست ندارد، مطرح است، نایستی و پا پس کشی، یا اهمیت لازم را به آن ندهی( یا دادن اهمیت لازم به آن را اکونومیسم قلمداد کنی) مردم پشیزی برای دانش و حرفهای سیاسی شما و آنچه شما می خواهید یاد آنها دهید، قائل نخواهند شد. باید به یاد آورد، افرادی مانند غلامرضا تختی را که اگر او محبوبیت میان مردم زحمتکش یافت، نه لزوما به علت تعلقات سیاسی و یا مذهبی وی، که اینها صفت ممیزه شخصیت وی در میان مردم نبود، بلکه در درجه نخست و بیش از همه به دلیل فروتنی و افتادگی، منش پر مهر و عاطفه عمیق  وی نسبت به مردم و بویژه آن یاری ای بود که او همواره  و هر جا مردم زحمتکش به کمک وی نیاز داشتند، از آن دریغ نمی کرد. این است که چپ اصیل و مردمی ایران، همواره بر راه  امثال تختی و تختی ها بوده و باید که باشد؛ و هر زمان که حادثه ای طبیعی رخ داده، آستین بالا زده و آنچه که داشته در طبق اخلاص گذاشته و هر کاری که از دستش برآمده، برای مردم انجام داده است؛ از زلزله طبس تا سیل خوزستان و از زلزله بم و کرمانشاه تا همین سیل کنونی.
 حکام مال پرست مذهبی مسلط بر جامعه، با فرهنگ  ریاکارانه و فرقه گرای خود به مدت چهل سال تلاش کردند با ایجاد شکاف بین ملیت ها و خلق ها، بین ادیان و مذاهب گوناگون، بین گروه ها و دسته های با افکار و اندیشه های متفاوت، بین مردم ایران و بویژه زحمتکشان، شکاف ایجاد کنند، تا جایی که هر کس تنها به فکر خود باشد و تنها بخواهد گلیم خود را از آب بیرون کشد. تا حدودی هم این تلاش ها موثر بود و شکاف هایی بین مردم و در زندگی عادی آنها ایجاد نمود و تحمل مردم را نسبت به یکدیگر کمتر از پیش کرد؛ خواه از جهت نزدیکی های عاطفی و انس و الفت و دوست داشتن یکدیگر و خواه از جهت مالی، که  بحران، تورم، گرانی و فلاکت اقتصادی که باز حکومت کنونی نقش اصلی را در آن داشته، نیز به سهم خود در آن موثر بود.
 اما سیل کنونی و رویدادهای طبیعی پیش از آن و از جمله زلزله کرمانشاه، روندی معکوس در تقابل با آن ایجاد کرده و می کند.  مردم ایران و بویژه زحمتکشان علیرغم آنچه که حکومت تلاش کرد بین آنان ایجاد کند، جدا از حکومت، دست به همیاری یکدیگر زده و تلاش کردند که بار سنگین این سیل را، خواه از جهت عاطفی و خواه از مادی بر هم میهنان خویش کمتر کنند. آنان جدا از حکام، نقش دلجوی یک دیگر را داشته و دارند.
 این است که این، بر آخوندهای پول پرست مرتجع حاکم و سپاه پاسدارانش گران آمده و می آید. آنان تلاش می کنند که در این امور اخلال کنند، و هر نوع  کمک مردمی نقدی و مادی را از طریق خود سازمان بدهند؛ آنها برای افراد پا پیش گذاشته که برخی از آنها افراد مشهور در رشته های ورزشی و هنری و دیگر رشته ها هستند، پاپوش می دوزند و آنان را به جرائم ضد حکومتی متهم می کنند. این امر از جانب  آخوندها و حکام اسلامی امر تازه ای نیست. در واقع، آنها حتی زمانی که در حکومت نبودند، یعنی طی زلزله طبس در سال 57 نیز همین گونه عمل کردند. گروههای یاری دهنده دانشجویان دانشگاه برای یاری به زلزله زدگان به آن جا رفته و درمحلی جدا از کمیته امداد منسوب به خمینی، استقرار یافته و به گونه ای مستقل به یاری زلزله زدگان می پرداختند. اما آخوندها و حزب اللهی ها مستقر در کمیته امداد، آنها را تحمل نکرده و  موجب شدند که پس از مدتی مجبور شوند، آنجا را ترک کنند. روشن است که مردم به سرمایه پرستان ریاکار، فاسد و دزد اعتماد نداشته و ندارند. مردم می دانند که بسیاری از سازمان ها و افرادی که به اصطلاح میخواهند کمک رسانی ها را مدیریت کنند، خود از زمره دزدان هستند و به آنان هیچ اعتمادی روا نیست.
***
دولت ها و حکومت ها، به عنوان رهبران مردم، نقش مهمی در سازمان دادن جامعه در دفاع از وضعیت خویش در مقابل رخدادهای طبیعی دارند. هرچقدر این رهبران حکومتی در ایفای نقش خویش در این زمینه کوتاهی کنند، اتفاقات طبیعی می توانند به روی تکامل شکاف بین مردم و حکومت تاثیرات بیشتری بگذارند. هر چقدر این سازمان ها و این حکومت ها بتوانند در دفاع و جلوگیری از تاثیرات نامساعد حوادث بیشتر موثر باشند، در تخفیف موقتی تضاد بین حکومت ها و مردم موثرترند.
در کشورهای ثروتمند امپریالیستی، بسیاری از این مسائل و تا آنجا که این رویدادها تازه نبوده و عموما تکرر داشته و پیش بینی شده بوده اند، تا حدودی حل شده است. در واقع این حکومت ها هم توانسته اند در زمینه دانش و هم  رشد نیروهای مولد( در اینجا عمدتا ابزار و وسایل تولید) به درجه ای برسند که هم این حوادث را پیش بینی کنند و هم  با ایجاد ساز و کارهای مناسب (در زمینه جلوگیری از تبدیل بارانها به سیل، یا جهت دادن به مسیر سیلها و یا ایجاد ساختمان های محکم و مقاوم مقابل زلزله) بسیاری از عواقب این رویدادها را بر جان و مال و زندگی مردم  کنترل کنند،  و هم  در کوران چنین  اتفاقاتی، اینقدر امکانات و وسایل پیشرفته  داشته و دارند، که بتوانند، تاثیرات مخرب آن را به حداقل برسانند. با وجود اینکه در این کشورها هم سرمایه داران مال پرست رهبری جامعه را در دست دارند، اما آنها، بواسطه رشد نیروهای مولد و نیز چپاول و غارت زحمات طبقه کارگر و زحمتکشان کشورهای زیر سلطه و منابع طبیعی شان، و دادن پاره ای از آن به  بخشهایی از طبقه کارگر و مردم کشور خویش،  توانسته اند هم در تخفیف تضادهای طبقاتی داخلی نقش موثر ایفاء نمایند، و هم به هنگام بروز رویدادهای طبیعی  تا آنجا که می توانند و یا فشار افکار عمومی موجب می گردد، در پیشگیری از گسترش عواقب نا به سامان آن، فعالیت کنند. هر چند که در  پیشرفته ترین این کشورها، با وجود این درجه از رشد نیروهای مولد و ثروت جامعه، و به این دلیل که حکومتگران سرمایه داران امپریالیست هستند، باز هم حوادث طبیعی می توانند موجب کشته شدن انسان ها و آسیب های مالی فراوان گردد. برای نمونه طوفان ها در کشور آمریکا، هنوز که هنوز است میتواند  کشته ببار آورد و موجب خسارات مالی برای مردم این کشور گردد.
 اما در کشور ما، که کشوری از هر لحاظ، بویژه از نظر نیروهای مولد آن(در اینجا عمدتا ابزار و وسایل تولید) عقب نگه داشته شده است، زیر نفوذ و سلطه امپریالیست هاست و منابع آن به غارت میرود و طبقات سرمایه دار و مالداری تا مغز استخوان متحجر و عقب مانده، دزد و فاسد بر آن حاکمند و در عین حال برای بقای خود، به تاراج تمامی زحمات مردم و منابع آن دست زده اند، نه دانش  بدان حد رشد و تکامل یافته که بتواند تمامی رویدادهای طبیعی را پیش بینی کند، و نه  در نیروهای مولد این کارایی است که در مقابل حوادث طبیعی پیشگیرانه عمل کنند و بتوانند  دفاع و مقاومتی را سازمان دهند و نه اساسا توانایی و یا حتی میل آن در طبقه حاکمه است که تا آنجا که بتواند خسارات جانی و یا مالی آن را تخفیف دهد و مردم را در دفاع از خویش یاری کند.
***
مبارزه طبقاتی در ایران بویژه میان طبقه کارگر و زحمتکشان و  طبقات بورژوا- کمپرادور مرتجع حاکم، اساسی ترین نیروی محرکه جامعه ایران است.  به دلایل پیش گفته، سیل کنونی بروی جامعه و این مبارزه طبقاتی تاثیر گذاشته و توانسته سرعت، شدت و گسترش هر چه بیشتری در آن بوجود آورد. چنانچه به فاصله و شکاف بین مردم و حکومت توجه کنیم می بینیم که در نتیجه این سیل، بین توده های مردم، بویژه زحمتکشان و ندارها و سرمایه داران و مال پرستان ریاکار حاکم، فاصله و شکاف باز هم بیشتری بوجود آمده است و در عین حال این شکاف به آشکارگی هر چه بیشتری انجامیده است.
 به این ترتیب، رخدادها و اتفاقات طبیعی در کشورهایی مانند کشور ما، بجای اینکه محملی شوند که بین حکومت و مردم یگانگی نسبی و صلح و نزدیکی بوجود آورند و حتی بطور موقت هم که شده تضادهای طبقاتی را تخفیف و سرعت و گسترش آنها را کم کنند، برعکس، مستقیما و بی واسطه  بروی جامعه و مبارزه طبقاتی جاری در آن تاثیر می گذارند و به آن گسترش، عمق و سرعت می بخشند. رویدادهای طبیعی در زمان سلطنت شاه سابق، عموما چنین نقشی را بازی می کردند و بویژه حادثه زلزله طبس در زمان انقلاب 57، دقیقا چنین نقشی را بازی کرد. حادثه ای که در آن تمامی حس بی مسئولیتی حکومت در قبال مردم خویش بیشتر آشکار شد و به تضاد میان مردم و حکومت و به انقلابی که در جریان بود، بیشتر دمید.
 در دوران حکومت سرمایه داران آخوند مال پرست و سپاه پاسداران دزد نیز، تمامی رخدادهای طبیعی از جمله زلزله ها بویژه طی ده پانزده اخیر و آخرین آن زلزله کرمانشاه؛ چنین نقشی را بازی کرده اند؛  سیل اخیر نیز که  دامنه اش بسیار گسترده تر و تاثیرات مخرب آن بسیار شدیدتر و درازمدت تر از زلزله کرمانشاه بوده و هست، نیز تا حدود زیادی همان نقشی را بازی می کند که زلزله طبس  در زمان انقلاب بازی کرد.
 در حادثه سیل اخیر در ایران در بسیاری از نقاط، مردم خشم و نفرت خود را از مقامات حکومتی و پاسدارانش به شکل های کاملا آشکار بیان کردند. این کاملا بر بستر مبارزه طبقاتی جاری در جامعه که ربط مستقیمی به رویدادهای طبیعی ندارد، صورت می گیرد. در این مبارزه ،همواره نفرت مردم از مشتی سرمایه دار متحجر پیشا قرون وسطایی ریاکار و دزد که زیر لوی دین خود را پنهان کرده اند و تا مغز استخوان از نظر اقتصادی وابسته  به انحصارات امپریالیستی بین المللی هستند، بیشتر، کینه آنها عمیق تر و خشم آنها بیشتر شده است. اینها از یک سو، به دلیل بحران اقتصادی، تورم، گرانی، بیکاری و فشارهای طاقت فرسای اقتصادی و فقر و فلاکت زحمتکشان و عاصی شدن طبقات میانی بوده است، و از سوی دیگر به واسطه به یغما بردن ثمرات زحمت مردم برای دخالت های ماجراجویانه در کشورهایی مانند لبنان، عراق، سوریه، یمن  و بده و بستان و امتیاز گرفتن از امپریالیستها برای بقای خود در ایران، و از سوی سوم، استبداد و خفقان در تمامی زمینه های سیاسی و فرهنگی و بستن کوچکترین راهها برای اعتراض مردم.
 حال با دیدن نقش حکام در این حادثه طبیعی، مردم خود را بیشتر برای چنین نفرت و کینه و خشمی محق می یابند.
***
حکومت و سپاه پاسدارانش بجای خدمت به مردم، نخستین کارش گسیل نیرو در مناطقی  بوده که بوی خطر احساس می کرده است؛ یعنی محرومترین  و آسیب دیده ترین مناطق روستایی لرستان و خوزستان و برای سرکوب جنبش اعتراض زحمتکشان روستایی عمدتا لر و عربی که عزیزان خود را از دست داده و از مال نداشته شان دیگر چیزی برای آنها باقی نمانده است.
 حکومت به این بسنده نمی کند، بلکه دارودسته های خود پرورده ای و خود چاق و چله کرده ای مانند حشد الشعبی عراق، گروه فاطمیون از افغانستان، گروه زینبیون از پاکستان و حوثی های یمنی را وارد مناطق کرده  تا رعب و وحشت در دل مردم خون به جگر اندازد و مبارزات آنان را سرکوب کرده و به خاک و خون کشد. گویا این گروهها باید در ازای مزد هایی که از جیب طبقه کارگر و مردم زحمتکش ایران به آنها داده میشود، برای بقای حکومت و سپاهش بالاخره کاری بکنند و شرایط کنونی یکی از آنهاست.
آنچه که  روشن است این است که حکومت و سپاه پاسدارانش، به خوبی بر این امر آگاهند که شکاف بین آنها و طبقه کارگر و زحمتکشان و تمامی خلق ایران در حال گسترش و عمق یافتن است و شرایط بین المللی کنونی  و تاثیر مستقیم آن بر شرایط داخلی نیز این وضعیت را تشدید می کند.این است که در زمان هر رویدادی، خواه طبیعی و خواه اجتماعی، شاخکهای آنها برای این امور تیز می شود و همه  امکانات خود را برای مقابله با جنبش های مردمی آماده و حاضر می کنند و در این روزگار نیز آنها برای سرکوب مردم این کشور دست به دامن گروههای خود ساخته خود در کشورهای دیگر شده اند.
اما هیهات  که روزی که اعتراضات کنونی مردم ایران به سیل خروشانی تبدیل شود، از گروه هایی مانند سپاه و ارتش حکام دزد کاری بر نمی آید، چه برسد به این جوجه های دست پرورده.
***
در واقع باید پذیرفت که در دوران کنونی این رویدادهای طبیعی هستند که بیشتر روی جامعه زیر سلطه و عقب نگه داشته شده ایران و مبارزه طبقاتی جاری در آن تاثیر می گذارند، اما شرایط کنونی جامعه نمی توانند روی رخدادهای طبیعی تاثیر زیادی بگذارند. در صورتی که وضع تغییر کند و در نتیجه تکامل مبارزه طبقاتی و سرنگونی حکومت موجود، حکومتی دموکراتیک و مردمی بر سرکار آید، آنگاه وضع می تواند برعکس شده و جامعه بتواند در دفاع از خویش عمل کند و روی این رویدادها تاثیر گذاشته، عملکرد آنها را بر رفاه و آسایش و بقای خود کنترل کند.  
گروه مائوئیستی راه سرخ ایران
 ششم اردیبهشت



۱۳۹۸ اردیبهشت ۵, پنجشنبه

آموزش بزرگ مارکس دیکتاتوری پرولتاریا است!(10)


آموزش بزرگ مارکس دیکتاتوری پرولتاریا است!(10)

دیکتاتوری پرولتاریا چیست؟
دموکراسی پرولتاریا
دیکتاتوری پرولتاریا، شکلی از قدرت سیاسی است. قدرت سیاسی، مهمترین بخش روساخت سیاسی و مسئله اساسی هر انقلاب اجتماعی- سیاسی است. نقش اساسی روساخت سیاسی دیکتاتوری پرولتاریا، خدمت به زیر ساخت اقتصادی و روساخت فرهنگی - ایدئولوژیک، برقراری، رشد و تکامل روابط تولیدی انقلابی سوسیالیستی و باز کردن راه برای رشد نیروهای مولد و فرایند گذار از سرمایه داری به کمونیسم است. این بخش از روساخت به همراه بخش فرهنگی - ایدئولوژیک در برقراری، شکل دادن و رسیدن به سوسیالیسم نقش بسیار مهم، کلیدی و اساسی دارند. بنابراین از نقطه نظر ماتریالیسم تاریخی، دیکتاتوری پرولتاریا، نمیتواند یک امر انتزاعی جدا از جامعه و مسائل اساسی مادی و ذهنی طبقات، مبارزه طبقاتی و تکامل نظام اجتماعی از سرمایه داری به کمونیسم باشد.
 دیکتاتوری پرولتاریا به هیچ عنوان توده های طبقه کارگر و خلق را در بر نمیگیرد و نباید بگیرد. همان گونه که هر طبقه، گروه و دسته ای که بخواهد مانع برقراری و رشد روابط تولید نوین سوسیالیستی و آزاد سازی و رشد نیروهای مولد بشود، و در امر آن اخلال کند، به نسبت جرم و مانعیتی که انجام می دهد و یا مقاومتی که می کند، شامل درجات گوناگون فشار، زور، جبر و قهر و اشکال متفاوت دیکتاتوری پرولتاریا قرار می گیرد، به همین ترتیب، هر طبقه ی ای که در هر دورانی جزء خلق باشد و در چارچوب معینی که از سوی طبقه کارگر جهت رشد روابط تولید و نیروهای مولد، به شکل قانون کوتاه مدت و یا دراز مدت، موقتی یا دائمی ترسیم می شود، کار کند و به آن خدمت کند، دیکتاتوری شامل وی نباید بشود و برعکس دموکراسی  پرولتری شامل وی خواهد شد.
مائو در اثر مشهور خود درباره مسئله حل درست تضادهای درون خلق می نویسد:
«دیکتاتوری در درون خلق قابل اجرا نیست. خلق نمی تواند علیه خود اعمال دیکتاتوری کند و بخشی از مردم نیز نمی تواند بخش دیگر را سرکوب کند. در میان خلق عناصر قانون شکن باید تسلیم قانون شوند. ولی بین این عمل و اعمال دیکتاتوری جهت سرکوب دشمنان خلق فرق اصولی موجود است. در درون خلق سانترالیسم دموکراتیک اجرا میشود.»(منتخب آثار، جلد پنجم، ص 235- 236)
بنابراین، همچنانکه دیکتاتوری پرولتاریا ضرورتی در خدمت به زیر ساخت اقتصادی و برقراری و رشد روابط تولید و تکامل نیروهای مولد و نیز نوسازی فرهنگی- ایدئولوژیک( تخریب و ویران کردن خصال فردپرستانه، اعتقادات خرافی و غیر علمی،عادات، سنن، آداب، آیین های کهنه و شایسته دور انداختن و نوسازی یا برپا ساختن جهان بینی نوین ایدئولوژیک فلسفی، اخلاقی، علمی، هنری) در جهان نو است، به همان میزان دموکراسی پرولتری، مکمل دیکتاتوری و به عنوان بخش جفت و همزاد دیکتاتوری در روساخت سیاسی، خدمتگزار برقراری، رشد و تکامل روابط تولید، نیروهای مولد و نیز نوسازی ساخت فرهنگی - ایدئولوژیک است و بدون وجود این همزاد دیکتاتوری، امر دیکتاتوری بر بورژوازی و مخالفان و کار شکنان در امر سوسیالیسم، امری توده ای و همگانی نبوده و به پیروزی نخواهد رسید.
 در بخش پیشین، ما به کاربرد دیکتاتوری در مورد ضد انقلابیون در تجربه چین پرداختیم. در آنجا دیده شد که در اجرای دیکتاتوری طبقه کارگر در گسترده ترین شکل خود، مشی دموکراتیک - توده ای که شکلی از اجرای دموکراسی توده ای طبقه کارگر است، در پیش گرفته شد و تمامی خلق به رهبری طبقه کارگر، در امر سرکوب ضد انقلابیون و اجرای دیکتاتوری، برای برقراری روابط تولید نو و بازگشایی موانع رشد نیروهای مولد، شرکت  داشتند. در این بخش، ما این دموکراسی پرولتاریایی در تجربه چین و اشکالی را که در این تجربه برجسته شد را مرور خواهیم کرد.
گفتنی است که اگرچه بسیاری از خطوط کلی این تجربه برای کشور ما، که کشوری عقب مانده از نظر اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی و زیر سلطه همه جانبه امپریالیسم جهانی است، در شکل ویژه و منحصر به شرایط خاص ایران قابل پیاده شدن است، اما قصد ما به هیچوجه تعمیم مطلق و یا غیر نقادانه این تجربه به کشور خودمان نبوده و بر آن باوریم که خواه در کشور خود و خواه در هر کشور دیگری، تجربه دیکتاتوری پرولتاریا باید از نقطه نظر روش ها، اشکال و درجات دیکتاتوری توده ای و یا از همین جهات در مورد برقراری دموکراسی توده ای، منطبق با ویژگی های مبارزه طبقاتی منحصر به کشور ما و یا این کشورها باشد و در عین حال با گستردگی و تکامل این اشکال بر مبنای تجربه چین، این تجربه را پشت سر بگذارد. همانگونه که تجربه چین، تجربه دیکتاتوری پرولتاریا در زمان لنین و استالین را  با یادگیری نقادانه پشت سر گذاشت و توسعه و تکامل آن را را نشان داد.
دموکراسی کارگری یعنی آزادی بیان، احزاب، اجتماعات برای تمامی خلق
« قانون اساسی ما تصریح میکند که اتباع جمهوری خلق چین از آزادی بیان، مطبوعات، گردهمایی ها، اتحادیه ها، اجرای نمایشات و تظاهرات، ایمان مذهبی و غیره و غیره برخوردارند. در قانون اساسی ما همچنین آمده است که ارگانهای دولتی باید مجری سانترالیسم دموکراتیک باشند. آنها باید به توده های مردم اتکاء کنند و کارمندانشان باید به خلق خدمت کنند. دموکراسی سوسیالیستی ما گسترده ترین دموکراسی است که در هیچ کشور بورژوایی مانندی برای آن نمی توان یافت. دیکتاتوری ما دیکتاتوری دموکراتیک خلق است که زیر رهبری طبقه کارگر بوده و براساس اتحاد کارگران و دهقانان استوار است. این به معنی آن است که در درون خلق، دموکراسی برقرار است و طبقه کارگر از طریق اتحاد با تمام افرادی که از حقوق مدنی برخوردارند و پیش از همه با دهقانان، این دیکتاتوری را بر طبقات و عناصر مرتجع و همچنین بر آن کسانی اعمال میکند که در برابر تحول سوسیالیستی مقاومت به خرج میدهند. مقصود از حقوق مدنی، از نظر سیاسی، برخورداری از حقوق آزادی و دموکراسی است.»(همانجا)
 و اما خلق شامل کدام طبقات است:
«مفهوم خلق در کشورهای مختلف و در مراحل گوناگون تاریخی هر کشور مضمون مختلف دارد. به عنوان نمونه وضع کشور خودمان را در نظر بگیریم : در دوره جنگ مقاومت ضد ژاپنی، خلق شامل تمام آن طبقات، قشرها و گروههای اجتماعی می شد که علیه تجاوز ژاپن برخاسته بودند، در حالیکه امپریالیستهای ژاپن، خائنین به ملت و عناصر طرفدار ژاپن دشمنان خلق محسوب می گشتند. در دوره جنگ آزادیبخش، امپریالیستهای امریکا و عمالشان ـ بورژوازی بوروکراتیک، طبقه مالکان ارضی و مرتجعین گومیندان که نمایندگان این طبقات بودند ـ دشمنان خلق بشمار می رفتند، حال آنکه خلق عبارت بود از کلیه طبقات، قشرها و گروههای اجتماعی که علیه این دشمنان مبارزه میکردند. در مرحله کنونی که دوران ساختمان سوسیالیسم است، خلق شامل تمام آن طبقات، قشرها و گروههای اجتماعی می شود که طرفدار و پشتیبان امر ساختمان سوسیالیسم هستند و در آن شرکت می جویند، در حالیکه دشمنان خلق، آن نیروها و گروههای اجتماعی هستند که در برابر انقلاب سوسیالیستی مقاومت بخرج میدهند، نسبت به ساختمان سوسیالیسم خصومت می ورزند و در آن تخریب می کنند.»( همانجا، ص 234)
مائو در شرح بیشتر ویژگی های دموکراسی در چین و با درس گرفتن از تجارب دیکتاتوری پرولتاریا در شوروی چنین میگوید: 
«کدام بهتر است ، تنها یک حزب داشتن با چند حزب داشتن؟ آن گونه که ما اکنون مسئله را می بینیم، داشتن چندین حزب، شاید بهتر باشد( و یا با توجه به عبارات پس از آن، «بهتر است که چند حزب داشته باشیم»). این در گذشته درست بوده و همچنین در آینده هم ممکن است به خوبی درست باشد، این به معنی همزیستی دراز مدت و نظارت متقابل است.»(مائو، ده رابطه بزرگ، منتخب آثار، جلد پنجم، ص 178، با برخی تغییرات در ترجمه، مطالب باز گفته شده پس از این نیز از همین مقاله است)
بنابراین برخلاف نظریه رایج در مورد دیکتاتوری پرولتاریا، این گونه نیست و نباید باشد که هیچ حزبی بجز حزب طبقه کارگر حق آزادی فعالیت نداشته باشد، بلکه برعکس، نه تنها حزب طبقه کارگر که رهبری تمامی طبقه کارگر و زحمتکشان را در دست دارد، بلکه احزاب دیگر نیز که خواه ناخواه تعلق به طبقات غیر کارگر و لایه گوناگون خرده بورژوازی و بورژوازی ملی دارند، نیز فعالیت خواهند داشت.
مائو یک دیالکتیسین ماتریالیست است. برای وی، قانون وحدت اضداد صرفا یک امر مفهومی و انتزاعی نیست، بلکه برعکس قانون اساسی جهان عینی است و در هیچ لحظه و زمینه ای نمی توان از آن پرهیز کرد یا گریخت. اگر به قانون عمل نکنی، قانون سراغ تو خواهد آمد و انتقام خواهد گرفت. یک حزب، همچون یک انسان نیاز به نظر مخالف خود دارد و بدون آن زندگی و نشاط و باروری از وی سلب خواهد شد. یک حزب به تنهایی و بدون اینکه نظارت و کنترلی از بیرون از آن، در پهنه گسترده آزادی بیان در موافقت یا مخالفت با آن، انتقاد از آن، و آزادی بده بستان با آن وجود داشته باشد، همواره در معرض خودپرستی، قدرت پرستی، تسلط مطلق یک جانبه، بوروکراسی، فساد و گندیدگی قرار می گیرد. طبقه کارگر و حزبش بر مبنای آگاهی از این وجوه که همواره هر قدرت سیاسی، هر دولت و یا حزب  تر و تازه ای را تهدید می کند و یا به بیانی دیگر همچون همزادی در کنار آن میتواند موجودیت داشته باشد، و یا از کنار آن برخیزد، هرگز از انتقاد هراس نداشته و نمی تواند داشته باشد.  
مائو ادامه میدهد:
«در کشور ما در جریان مقاومت علیه ژاپن و مبارزه علیه چیانکایشک بسیار احزاب دموکراتیک که اساسا در برگیرنده بورژوازی ملی و روشنفکران آن بودند ، پا بعرصه وجود گذاشتند و تا به امروز به موجودیت خود ادامه می دهند. از این نظر بین چین و اتحاد شوروی تفاوت موجود است.»
همچنانکه دیده میشود، احزاب دموکراتیک که عمدتا به بورژوازی ملی و روشنفکران آن تعلق داشتند، در چین نه تنها موجود بودند، بلکه آزادی فعالیت داشتند.
«ما خود عمدا بقای احزاب دموکراتیک را تامین کرده ایم ، به آنها امکان داده ایم تا نظرات خود را بیان دارند و نسبت به آنها سیاست هم وحدت و هم مبارزه را اتخاذ نموده ایم. ما با کلیه شخصیت های دموکراتیکی که با نیت خوب انتقادات خود را عرضه می دارند، متحد می شویم.»
 بنابراین بین حزب طبقه کارگر و احزاب طبقات دیگر صرفا یک رابطه  انتقادی برقرار نیست، این رابطه ای است متکی به اتحاد- انتقاد- اتحاد.
نکته اساسی در این مورد همان گونه که مائو اشاره میکند، همزیستی دراز مدت و نظارت و کنترل متقابل است. باید توجه داشت که تا زمانی که طبقات در جامعه موجودند و از بین نرفته اند، خواه نزدیکترین آنها به طبقه کارگر و خواه دورترین آنها نسبت به وی تا جایی که درون خلق هستند، حق آزادی بیان، اجتماعات، احزاب و غیره را دارند.(1) رهبری طبقات زحمتکش بوسیله طبقه کارگر نمی تواند و نباید آنها را در طبقه کارگر تحلیل برد و از یک سو هویت مستقل طبقه کارگر و از سوی دیگر هویت مستقل آنها را انکار و نفی کند. این طبقات نه تنها می توانند حزب کمونیست طبقه کارگر را نماینده منافع خود نیز بدانند، بلکه در عین حال حق دارند و می توانند احزاب مستقل خود را داشته باشند. احزابی که یار و مدد کار حزب طبقه کارگر بوده و در عین حال وارد بده و بستان و نقد و همکاری متقابل با وی شوند.
مائو در ادامه گستردگی این دموکراسی را بر میشمارد:  
«ما باید همچنان به برانگیختن شور و شوق اشخاصی مانند وی لی هوانگ و ون هائو که میهن پرستند، در ارتش و دولت گومیندان ادامه  دهیم.»
گومیندان حزبی بود که طی دوره 4 ساله 1945 تا 1949 در مجموع نقش سگ زنجیری امپریالیسم جهانی بویژه آمریکا را بازی میکرد. اما در حزب نیروهایی وجود داشتند که میهن پرست بودند و از دید بورژوازی، منافع کلی خلق چین و نه نوکری امپریالیستها را در پیش میگرفتند. و حزب پرولتاریا تلاش می کرد تا در مورد آنان قانون وحدت اضداد را اعمال کند.
 مائو ابعاد این دموکراسی را باز هم بیشتر پیش می برد:
« ماحتی برای افراد فحاش نظیر لون یون، لیان شو ـ مین و پن ای هو امرار معاش تامین می کنیم و می گذاریم ما را مورد انتقاد و سرزنش قرار دهند، مزخرفات آنها را رد می کنیم و حرف های حساب آن ها را می پذیریم. این امر برای حزب، برای خلق و برای سوسیالیسم بهتر است.»(همان)
هم چنانکه دیده میشود، سیاست مزبور حتی در قبال افرادی که فحاش هستند و اما ضمن دشنام دادن ممکن است چیزهایی درست نیز بگویند، پیاده می شود. مزخرفات آنها رد و اما به حرف حسابشان نه تنها گوش داده میشود، بلکه به آن نیز عمل می شود. اگر کسی یا نیرویی، حتی اگر دشمنی تمام عیار برای طبقه کارگر باشد، اما حرف حسابی بزند، طبقه کارگر نه تنها ابایی ندارد که به آن توجه کند، بلکه به آن با کمال میل توجه می کند.
دموکراسی پرولتری به عنوان شکل مکمل دیکتاتوری پرولتاریا، به مبارزه طبقاتی خدمت میکند
دیکتاتوری و دموکراسی  به عنوان اشکال سیاسی دولت پرولتاریا هر دو در خدمت تکامل جامعه سوسیالیستی( روابط تولید و نیروهای مولد و نیز روساخت ایدئولوژیک- فرهنگی) هستند. در جامعه سوسیالیستی مبارزه طبقاتی وجود دارد. این مبارزه طبقاتی تنها بین طبقه کارگر و دشمنان مرتجع این طبقه، یعنی آن استثمار گران و تخریب گران ضد کمونیستی نیست که با تمام وجود در مقابل تحول سوسیالیستی، مقاومت، کارشکنی و اخلال می کنند و مانع رشد روابط تولید و نیروهای مولد می شوند، بلکه در عین حال، درون خلق و بین طبقه کارگر و دیگر طبقات خلقی و از جمله نزدیکترین طبقات و اقشار زحمتکش به طبقه کارگر است.(2)
آیا میتوان وجود مبارزه طبقات را در سوسیالیسم تایید کرد، اما احزابی را که منافع طبقات را نمایندگی و فعالیتهای آنها را در مبارزه طبقاتی رهبری می کنند از صحنه حذف کرد؟ مبارزه طبقاتی نیروی محرکه تاریخ است و بدون آن و یا از ریخت انداختن آن، با چسبیدن به یکی از دو شکل دیکتاتوری و یا دموکراسی در این مبارزه، طبقه کارگر و نیروهای مولد، اشکال اجتماعی دفاع از منافع حال و آینده خود، که خواه ناخواه در مبارزه طبقاتی برآمد خود را می یابند و در نتیجه نیروی برانگیزاننده خود را که در اشکال گوناگون مبارزه طبقاتی شکوفا می شود، از دست میدهند.  برای همین دیکتاتوری و دموکراسی به همین مبارزه طبقاتی خدمت می کنند. هر کدام بدون دیگری بی معناست و منجر به از دست دادن قدرت طبقه کارگر می شود.
مائو در همین خصوص میگوید:
«از آنجا که طبقات و مبارزه طبقاتی هنوز در چین موجود است، بالاجبار به این یا آن شکل مخالف(اپوزیسیون) هم موجود خواهد بود. با اینکه کلیه احزاب دموکراتیک و دموکرات های بدون وابستگی حزبی، رهبری حزب کمونیست را پذیرفته اند، در واقع تعداد زیادی از آنها به درجات مختلف در مخالفت قرار دارند. در مورد مسائلی مانند «انقلاب را تا به آخر برسانیم»، جنبش مقاومت در برابر تجاوزات ایالات متحده و پشتیبانی از کره و رفرم ارضی آنها هم با ما مخالفت کردند و هم با ما موافق بودند. حتی تا به امروز هم آنها در مورد سرکوب ضد انقلابیون دارای شرط و شروط هستند. آنها مایل به داشتن یک قانون اساسی نوع سوسیالیستی نیستند و از «برنامه مشترک» بی حد و حصر تحسین می کنند. با این وجود،هنگامیکه لایحه ی قانون اساسی به مرحله رای رسید، دستهای آنها هم به علامت موافق بالا رفت. اشیاء و پدیده ها اغلب به ضد خود تبدیل می شوند و این موضوع را می توان در برخورد احزاب دموکراتیک به بسیاری از مسائل مشاهد نمود. آنها در مخالفت قرار دارند و در عین حال در مخالفت قرارندارند، اغلب در حال حرکت از موضع مخالف به موضع موافق هستند.»(همان)
عناصر اساسی موافقت و مخالفت در نظریات بورژوازی و خرده بورژوازی مشهود است. برخی از این نکات، همچون داشتن یک قانون سوسیالیستی و انقلاب پرولتری را تا به آخر پیش بردن و یا رفرم ارضی را انجام دادن، مربوط به گذار به سوسیالیسم است و جنبه درونی دارد و برخی دیگر به مانند تجاوز امپریالیسم آمریکا و یا پشتیبانی از کره مربوط به دفاع از این روند از نقطه نظر بیرونی است. موضع احزاب دموکراتیک دوگانه است. از یکسو انتقاد و مخالفت و از سوی دیگر موافقت. و همین حرکت دوسویه آنان بخشی از مضمون مبارزه طبقاتی را با آنها مشخص میسازد.(3)اتحاد و مبارزه در مبارزه طبقاتی تا جایی که این امر امکان پذیر باشد:
«حزب کمونیست و احزاب دموکراتیک محصول تاریخند: آنچه در صحنه تاریخ ظاهر می شود، از صحنه تاریخ محو می گردد. بدین ترتیب سرانجام روزی حزب کمونیست محو می گردد؛ این امر در مورد احزاب دموکراتیک هم صادق می باشد. آیا این واقعه ناگواری است ؟ به عقیده من امری است بسیار مطبوع. بنظرم امری خوبی است که روزی ما بتوانیم  حزب کمونیست و دیکتاتوری پرولتاریا را از میان برداریم. وظیفه ماست که نابودی آن را تسریع نماییم . ما در این مورد بارها صحبت کرده ایم.(همانجا)
 این نشانگر موقتی بودن دولت یا دیکتاتوری و دموکراسی هر دو است. اساسا دولت و حزب برای این بوجود می آیند که از بین بروند. همانگونه که دیکتاتوری پرولتاریا از نقطه نظر ساخت سیاسی در تاریخ امری نسبی است و به هر حال قصد از بوجود آوردن آن، از بین بردن همه و هر گونه دیکتاتوری است، همانگونه هم دموکراسی به عنوان شکل همزاد دیکتاتوری، شکلی از دولت و قدرت سیاسی است و بنابراین باید به همراه نابودی دولت و احزاب از بین برود.  کارکنان جامعه کمونیستی آینده که بر پایه و زمینه های گوناگون مادی و ذهنی سوسیالیسم رشد یافته اند، از نظر سطح فرهنگ سیاسی- اجتماعی در آن چنان سطحی خواهند بود که به این گونه حقوق اجتماعی - سیاسی یکدیگر  ارج و احترام بگذارند و برای اجرای آن نیازی به دولت نداشته باشند.
مائو در عین تاکید به روی ژرفترین منش های دموکراتیک پرولتاریا که هرگز، حتی سر سوزنی از آن را بورژوازی نداشته و نخواهد داشت، باز به نظریه دیکتاتوری پرولتاریا باز میگردد:
«اما در حال حاضر وجود حزب پرولتری و دیکتاتوری پرولتاریا نه تنها ضروریست بلکه اجباریست که باز هم بیشتر آن را تقویت نماییم. در غیر این صورت ما قادر نخواهیم شد که ضد انقلابیون را سرکوب کنیم، در برابر امپریالیسم مقاومت نمائیم و سوسیالیسم را بسازیم یا حتی پس از ساختمان، آن را تحکیم نماییم. تئوری لنین در باره حزب پرولتری و دیکتاتوری پرولتاریا آن گونه که برخی ها ادعا می کنند به هیچوجه  «کهنه » نشده است.»
و این پاسخی است برای مشتی رویزیونیستهای خروشچفیست و ترتسکیستهای عموما مزدور امپریالیستهای غربی، که هر دم و با هر چرخش و وزش بادی در مبارزه، به سرعت به سراغ این احکام مارکسیستی- لنینیستی - مائوئیستی میروند و سخن از کهنه شده آنها به میان می آورند.
ادامه دارد.
هرمز دامان
نیمه نخست اردیبهشت 98
یادداشتها
1-   در مورد احزاب طبقاتی که درون خلق نیستند و دشمنان خلق هستند، باید عموما، با توجه به تحلیل مشخص از شرایط مشخص عمل کرد. ممکن است که در شرایط معینی مثلا در شرایطی که تضاد با یک امپریالیسم( یا یک دسته از امپریالیستها) و یا یک نیروی ارتجاعی عمده می شود، به وابستگان به امپریالیسم و یا نیروهای ارتجاعی دیگری که با امپریالیست و یا ارتجاعی که تضاد با وی عمده شده است، عملا مبارزه می کنند، به برخی از آنها که به قوانین گردن می گذارند، و در چارچوب های مشخصی، آزادی های معین و اجازه فعالیت داده شود. نکته مهم این است که آزادی هرگز در تاریخ، غیرمشروط و بی قید و شرط نبوده، نیست و نخواهد بود. مهم با دقت تنظیم کردن مضمون این قید و شرط ها تا آنجا که ممکن است و برای جلوگیری از تفاسیر و دست درازی هاست.
2-    مائو در باره این تضادها در کشور چین  میگوید:«در شرائط کنونی کشور ما، تضاد های درون خلق عبارتند از تضاد های درونی طبقه کارگر، تضاد های درونی طبقه دهقان، تضاد های درونی روشنفکران، تضاد های بین طبقه کارگر و طبقه دهقان، تضادهای بین کارگران و دهقانان از یکسو و روشنفکران از سوی دیگر، تضاد های بین طبقه کارگر و سایر زحمتکشان از یک طرف و بورژوازی ملی از طرف دیگر، تضاد های درونی بورژوازی ملی و غیره و غیره و دولت توده ای ما دولتی است که ترجمان واقعی منافع خلق می باشد و به خلق خدمت می کند؛  با این وجود، بین دولت و توده های مردم نیز تضادهای معینی وجود دارد. تضاد بین منافع  دولتی و کلکتیوی از یکسو و منافع شخصی از سوی دیگر، تضاد بین دمکراتیسم و سانترالیسم، تضاد بین رهبری کنندگان و رهبری شوندگان و تضاد بین سبک کار بوروکراتیک برخی از کارمندان دولتی و توده ها در شمار این تضاد هاست. این تضاد ها درون خلق بر وحدت منافع اساسی خلق استوارند.»( درباره حل درست تضادهای درون خلق، جلد پنجم، ص 234) تمامی این تضادها، تضادهای طبقاتی، اما درون خلق هستند و این تضادها خواه ناخواه در مبارزات طبقاتی درون خلق برآمد خود را خواهند یافت. روشن است که تمامی طبقات و یا حتی گروه ها و دسته های مختلف میتوانند در یک دموکراسی توده ای اصیل که زیر رهبری طبقه کارگر باشد، دارای حزب، دسته و یا گروه خود باشند. چنانکه همه طبقات خلقی شور و نشاط و سرزندگی و بروز توانایی ها، استعدادها و خواستهای خود را داشته باشند، امر مبارزه با هر گونه استثمار و نابرابری و برقراری سوسیالیسم سرعت خواهد گرفت. عکس آن یعنی محدود کردن دموکراسی توده ای و یا حذف آن و راندن مبارزه طبقاتی از عرصه آشکار به نهان، موجب بیمار شدن جامعه و همچون موریانه خوردن پایه های حکومت طبقه کارگر که رو به مسخ شدن خواهد نهاد، خواهد شد.
3-   نکته ای که در اینجا باید به آن اشاره کرد، وجود طبقات و گروههای غیر طبقه کارگر و بازتاب منافع آنان در حزب طبقه کارگر است. در حالیکه در انقلاب فرهنگی، رهروان سرمایه داری عموما نه از بیرون حزب کمونیست و از طبقات غیر پرولتری، بلکه درون حزب برخاسته بودند- و اینها انقلابیونی بودند که در انقلاب دموکراتیک چین و برای پیروزی آن زحمات زیادی کشیدند، اما نتوانستند از انقلاب دموکراتیک فراتر رفته و همراه  فرایند سوسیالیستی حرکت کنند و در نتیجه در مقابل تغییر و تحول سوسیالیستی ایستادند- و جدای از این مسئله که افراد شاغل در دستگاه دولتی و حزبی همواره امکان دچار بوروکراتیسم و فساد شدن را دارند، اما وجود این افراد و گرایشهای راست آنان را نباید از مبارزه طبقاتی در جامعه و بیرون حزب جدا کرد. مبارزه بین طبقه کارگر و بورژوازی در سوسیالیسم ادامه می یابد و این مبارزه درون حزب بازتاب می یابد. خواه در بیرون از حزب و درمیان طبقاتی که هنوز در سوسیالیسم وجود خواهند داشت و هم درون حزب، راست های بورژوا، مکمل و تولید کننده یکدیگر خواهند بود. در ضمن باید توجه کرد که نمی توان بزور طبقات و یا شرایط بوجود آمدن یا تحرک آنها را از جامعه حذف کرد. این نیازمند یک فرایند دراز مدت است. در بخش های مربوط به  اعمال دیکتاتوری و دموکراسی در انقلاب فرهنگی، در این مورد بیشتر صحبت خواهیم کرد.  


۱۳۹۸ اردیبهشت ۴, چهارشنبه

پرسش های فقر از ثروت در کشورهای سرمایه داری امپریالیستی


پرسش های فقر از ثروت
در کشورهای سرمایه داری امپریالیستی

خبرها ساده بودند. کلیسای مشهور نوتردام در پاریس آتش گرفت و بخشی از آن تخریب شد. برای بازسازی آن دولت بورژوا- امپریالیست فرانسه از نیکوکاران( و در واقع عمدتا از ثروتمندان بورژوا) خواست که برای بازسازی کلیسا، در ازای بخشودگی مالیاتی تا 90 درصد، کمک کنند. حضرات نیکوکاران یا در واقع ثروتمندان مشهور که  برخی از آنها شماره های یک و دو در فرانسه هستند، خدا خواسته، دست ها در جیب نازنین خود(گویا باید گفت کارت های اعتباری) کردند و البته در چشم و همچشمی و رقابت با یکدیگر صد میلیون و دویست میلیون دلار و یورو کمک های خود را برای بازسازی کلیسا تقدیم دولت فرانسه نمودند. مبلغ گردآوری شده گویا به یک میلیارد یورو رسیده است.
 البته ثروتمندان فرانسه تنها نبوده اند. از کشورهای دیگر نیز کمک ها برای بازسازی کلیسا راهی فرانسه شدند و این میان از کشورهای زیر سلطه و فقر زده ای همچون مراکش نیز، که رئیس جمهوری آن به بازسازی کمک کرده است، بدون آن که مبلغ آن را فاش کند!  
هم فال و هم تماشا! هم خدمت در راه بازسازی ساختمان های مذهبی و رفتن به بهشت رویایی و هم بهره بردن از معافیت های مالیاتی! چه چیزی بهتر از این!
از آن سوی، خیابانهای فرانسه چندین ماه است که شاهد گردهمایی ها و تظاهرات جلیقه زردها است که علیه افزایش مالیات و قیمت سوخت(بنزین و گازوئیل) که تاثیر زیادی روی درآمد و زندگی این بخش که عمده  کارشان با ماشین هایشان است، گذاشته است، دست به مبارزه زده اند و دولت بورژوا - امپریالیست فرانسه، هر کاری که از دستش برآمده انجام داده تا این جنبش را که عمدتا به لایه های پایین خرده بورژوازی فرانسه تعلق دارد، سرکوب کند. در این جنبش مردمی تا کنون عده ای کشته و تعداد زیادی نیز مجروح شده اند.
 حال مردمی که این جنبش را برپا کرده اند به روشنی می بینند که ماه هاست در حال مبارزه با دولت حاکم فرانسه هستند، آن هم بر سر مسئله افزایش سوخت و مالیات و پایین آمدن سطح زندگی و دچار نداری و فقر بیشتر شدن، و هیچ یک از این ثروتمندان حتی حالشان را نپرسیده که هیچ، دولتشان را هم با نیروهای نظامی به سرکوب آنها فرستاده است، و اکنون که کلیسا دچار خرابی شده است، ثروتمندان، چنان برای خدمت به مذهب، دست در جیب می کنند که این توده های زحمتکش پاک به حیرت می افتند. باری، ظاهر قضیه این است که ثروتمندان خدای و مذهب خود را دوست می دارند، و اما خلق را، دوست نمی دارند!
 این است که در سراسر فرانسه از میان جلیقه زردها و همچنین از میان اقشار فقیر طبقه کارگر  فرانسه پرسش هاست که یکی پس از دیگری به میان می آید:
 چرا این ثروتمندان طی این مدت به جلیقه زردها که دچار نداری و زیر فشار هستند، کمک نکردند؟
چرا اینها طی سالهای سال به تهیدستان و ندارهای کشور خودشان کمک نکرده اند؟
چرا اینها طی سالها و دهه ها به مردمان تهیدست و فقیر آفریقا، آسیا و آمریکای لاتین کمک نکردند؟
چرا میگویند پولی برای حل بحران ندارند؟
 و اصلا اینها این همه پول را از کجا می آورند که برای بازسازی به یک کلیسا حاضرند میلیون دلاری کمک کنند؟
اینجا و در گیرودار یک حادثه، تضادی که در ژرفای نظام اجتماعی سرمایه داری بین ثروتمندان و بی چیزان، بین بورژوازی و طبقه کارگر و اقشار زحمتکش وجود دارد، به یکباره رو می آید و موضوع اساسی بحث و گفتگو می شود.
در این کشورها و به ویژه  در فرانسه که طی پنجاه سال اخیر مرکز چندین جنبش بزرگ طبقه کارگر و زحمتکشان، کشاورزان، لایه های پایین خرده بورژوازی و دانشجویان بوده است، همواره این امکان بوده و هست که طی چنین رویدادهایی برخی چیزهای نهفته و پنهان رو آیند و مردم زحمتکش پی ببرند که ثروت انبوه از «ژن خوب» و صرف تلاش و زحمت  بدست نمی آید. امری که ثروتمندان از هزار و یک راه تلاش می کنند در ژرفای ذهن مردم بی چیز بکارند. مردم ندار، بدون «ژن خوب» نیستند! تمامی ثروت موجود در جامعه محصول تلاش و زحمت آنهاست.
البته همه چیز روشن و آرمانی نیست! فرهنگ  سرمایه داری حاکم چنان پرنفوذ است و شستشوی مغزی چنان موثر، که نظرات انتقادی که در این باره داده میشود، عموما در چارچوب وجود طبیعی ثروتمند و فقیر است.
برای نمونه فیلسوفی به نام اولیویه پوریول که بالاخره باید نماینده بخشی از روشنفکران باشد، پیدا میشود که خود را به میان گود انداخته و از نظر ویکتور هوگو نویسنده کتابهای گوژپشت نوتردام و بینوایان می گوید که «ویکتور هوگو قطعا از تمام نیکوکارانی (منظور ثروتمندان است، زیرا فقرا «کی گور داشتند که کفن داشته باشند!»- دامان)که برای نجات نوتردام همت کردند تشکر کرده اما همزمان به آنها پیشنهاد می‌کند که برای بینوایان هم همین کار را بکنند.»(سایت یورو نیوز، چرا ثروتمندان فرانسه مانند بازسازی نوتردام به فقرا کمک نمی‌کنند؟ 19- 4 - 2019 )


و این بسیار تاسف بار است! در حالیکه در میان مردم این پرسش طرح است که این ثروتمندان، این پولها را از کجا می آورند، این روشنفکر فیلسوف که در خدمت نظام سرمایه داری حاکم است، نمی گوید: چرا اصلا باید بینوا داشته باشیم و ثروتمند، و این چه نظامی است که در آن ثروتمند باید از فقیر که همواره باید وجود داشته باشد، دستگیری کند؟ ظاهرا او همان خطی را دنبال می کند که ویکتور هوگوی بورژوا  دنبال می کرد.
و یا فیلیپ مارتینز که رئیس بزرگ‌ترین تشکل سندیکایی فرانسه موسوم به س‌ژت  است می‌گوید: «[عده ای] با یک کلیک ۲۰۰ میلیون یا ۱۰۰ میلیون یورو کمک می کنند. این نشان دهنده نابرابری است. همان چیزی که ما دائم از آن انتقاد می کنیم: نابرابری در این کشور!» ( یورو نیوز، بازسازی نوتردام؛ اعتراض هواداران جلیقه زردها به کمک‌های مالی «بحث برانگیز»17- 4- 2019)
هم او  باز می گوید:
«تصور کنید، ۱۰۰ میلیون، ۲۰۰ میلیون تنها با یک کلیک! این چیزی است که نابرابری در جامعه ما را نشان می‌دهد. اگر اینها می‌توانند ده‌ها میلیون به بازسازی نوتردام کمک کنند، پس حق ندارند به ما بگویند که دیگر پولی برای رفع نابرابری اجتماع (و یا رفع بحران فعلی در فرانسه) در کشور باقی نمانده.»(همانجا)
گویی این ثروتمندان همان گونه که پولی برای بازسازی کلیسا اهدا کردند باید برای رفع نابرابری ها بین طبقات نیز پولی اهدا کنند!
و یا اینکه جلیقه زردها می پرسند که چرا دولت هوای ثروتمندان را دارد، اما هوای تهیدستان را ندارد؟(همانجا)
 نتیجه نیز باید این باشد: دولت نه تنها باید هوای ثروتمندان را داشته باشد، بلکه باید هوای فقرا را هم داشته باشد!
 و این نتیجه ای بغایت  خام، انحرافی و نشانگر خرافات نسبت به دولت سرمایه داری است که ظاهرا در فرانسه تلاشی هم نمی کند که بگوید مستقل از طبقه حاکم سرمایه داران است.
دولت خود ارگان سرمایه داران و ثروتمندان است. دولت و تمامی ارکان بوروکراسی و نظامی آن در خدمت سرمایه داران  است. و چاقو دسته خود را نمی برد. دولت سرمایه داران هرگز بار بحران را به دوش طبقه سرمایه دار نمی اندازد، بلکه آن را به روی دوش کارگران و زحمتکشان می اندازد. پس این خرافات است که گمان کنیم که دولت مستقل از طبقات حاکم است(این که دولت مستقل از طبقات حاکم باشد، تنها می تواند بطور استثنایی و کوتاه مدت بروز کند) و در پی آن بخواهیم که دولت تنها از ثروتمندان پشتیبانی نکند و گوشه چشمی هم به فقرا داشته باشد.
باری  صحبت ما این است که این اتفاقات، روندهایی را رو می آورد که نشانگر ضرورت هستند. بدون تردید، زمانی فرا خواهد رسید که این پرسش ها، دیگر تنها پرسش نخواهند بود. توده هایی که پاسخ این پرسش ها را بروشنی بدانند، تحمل وجود ثروتمند و فقیر را نخواهند کرد!
 این را هم بیفزاییم که در تاریخ جوامع طبقاتی و مبارزه طبقات، هر زمان و هر جا که فقر و ثروت در مقابل هم، خواه به شکل نظری و خواه به شکل عملی، صف آرایی کرده اند، و فقر درباره ثروت به بحث پرداخته و آن را مورد چون و چرا قرار داده است، بوی برابری و کمونیسم به مشام رسیده است. 
هرمز دامان
نیمه نخست اردیبهشت 98


 



۱۳۹۸ فروردین ۳۰, جمعه

سوگلی های «مارکسی» جمهوری اسلامی *


سوگلی های «مارکسی» جمهوری اسلامی *

نظارت وزارت اطلاعات و سپاه بر نشر کتاب  
اکنون تقریبا سه دهه است که در ایران - و به همراه آن در دو دهه اخیر در فضای مجازی- انواع گوناگون کتاب ها و مقالات تالیفی و یا ترجمه در مورد مارکس و مارکسیسم منتشر و در دسترس قرار می گیرد. بخشی از این کتابها که باید از زیر دست وزارت ارشاد بیرون آید، طبق سیاستهای فرهنگی و اولویت های حاکم بر آن اجازه نشر می گیرد و قطعا نهادهای اطلاعاتی دولت و سپاه بر این روند تسلط داشته و خواه از طریق افرادی از میان خودشان که دست اندکار این چاپ و نشر هستند و خواه از طریق سیاست ها، به آن جهت می دهند.
یکی از سیاست های انتشاراتی آنها این بوده که به کتابهایی در مورد مارکس و مارکسیسم اجازه نشر دهند که از دیدگاههای ضد مارکسیستی و سوسیال دمکراسی در این باره نوشته شده و  از برخی از آنها نیز جز درصد کمی از درس خوانده ها و روشنفکران، کسی سر در نمی آورد. با این رویه، هم محتوایی که میخواهند از مارکسیسم رواج دهند، کنترل می کنند و هم - در مورد اخیر - دایره کار نظری را محدود به مشتی کتاب سنگین عموما کم ارزش کرده و هم در مجموع خوراکی برای عده ای که شیفته و واله ی این گونه کتاب هستند و با خواندن آنها آرام می گیرند، فراهم می کنند. کتابهای اخیر، عموما کتابهای فلسفی و یا اقتصادی تئوریک هستند. بیشتر آنها به زبان بسیار ثقیل و حرفه ای نوشته شده اند که حتی برای بسیاری از روشنفکران هم درک آنها مشکل است.
ناشران سودجو و مترجمان حرفه ای
 برخی دیگر از کسانی که به سراغ کتابهای درباره مارکس برای برگردان به فارسی می روند، مترجم حرفه ای هستند. روال کار این گونه است که ناشران با توجه به فضای بازار کتاب که بطرز وحشتناکی از نظر تیراژ کتاب پایین آمده، کتابی را به مترجمی می دهند که ترجمه کند و طرف هم بدون آنکه انگیزه ای داشته باشد، کتاب را ترجمه می کند. این گونه کتابها از نقطه نظر ناشر عموما به قصد سود صورت می گیرد؛ البته اگر خودش به دم و دستگاهها وابسته نباشد و نخواهد که اهدافی را که در بالا به آن اشاره شد، دنبال کند.
مارکسیست ها و مارکسی ها علنی
برخی دیگر نیز هستند که خود را یا «مارکسیست» و این دو دهه اخیر، بویژه «مارکسی» می خوانند. اینها با برنامه به سراغ کتابهای معینی می روند و آنها را ترجمه می کنند و خود نیز پیرامون برخی جریانهای غربی محافلی را سر و سامان می دهند. 
درس خوانده های فرنگ
به جز اینها، برخی از درس خوانده ها یا روشنفکران نیز هستند که عموما در دانشگاههای غربی درس خوانده اند و طبق موازین آنها و زیر نظر پروفسورها و یا استادان به اصطلاح مارکسیست پرورش فکری یافته اند. پیشوایان این حضرات مارکسی همین پروفسورها و استادان دانشگاههای غربی هستند، چندان که  آخرین کلام آنها را با لب و لوچه های آب افتاده و آویزان دنبال می کنند و جز قفای آنها، چیزی دیگر را نمی نگرند. اینها نیز به سهم خود به ترجمه و نشر مقالات و کتب آنها در مورد مارکس و مارکسیسم دست می زنند و هر آنچه این حضرات پروفسورها در دانشگاه به خوردشان داده اند، اینان به نوبه خود به خورد دانشجویان و روشنفکران ایران می دهند. در این میان، نکته جالب این است که بیشتر این استادان و پروفسورها خود را مارکسیست میخوانند و اما پیروانشان در ایران از«مارکسی» حرف می زنند.
پروفسورها ی نظریه پرداز و مارکسی ها و نیمه مارکسی های اکادمیکی
حلقه های اصلی نگارندگان این مقالات و کتب و این گروههای اندیشه پردازغربی در دانشگاهها هستند که بسیار هم زیادند. اگر پیش از جنگ جهانی دوم را رها کنیم و تنها پس از جنگ جهانی دوم، و پنجاه شصت سال اخیر را بررسی کنیم، مشاهده می کنیم که پیرامون این «مارکسیسم پروفسورها و استادان دانشگاه» و «مارکسیسم آکادمیکی» انواع و اقسام مکتب ها و مسلک ها و گروه ها و دسته های گوناگون در تفسیر مارکس و مارکس شناسی بوجود آمده است.
 بیشتر اینها تمامی آثار مارکس، بویژه سرمایه را زیر ذره بین گذاشته و اگر در گذشته تنها در تفسیرها، ممکن بود اختلافی پیش آید، حالا هم در تفسیرها ایراد پیش می آید و هم تقریبا هر کدام تکه ای را گرفته و با صد چیز دیگر درهم کرده و اسم «مکتب» رویش گذاشته اند.
مکتب فرانکفورتی ها، چپ نویی ها، مارکسیسم انسان گرا، مارکسیسم غربی، کمونیسم اروپایی، ساخت گرایان، پسامدرن ها که خودشان چندین « ایل و طایفه» هستند، و این اواخر افرادی مانند ژیژک و مکاتب باز هم ظاهرا جدیدتر و ... بخشی از کار اغلب اینها، نظر دادن در مورد مارکس و مارکسیسم بوده است و مشکل بتوان کتاب و یا مقاله ای مهم از اینها یافت که در این خصوص منتشر شده باشد، اما به فارسی برگردانده نشده و نشر نیافته باشد. (1)
شیوه های بیان
در مورد شیوه های بیان پروفسورها و استادان باید گفت اینها همه و هر گونه تلاشی می کنند تا خود را پیچیده و مشکل جا بزنند و عموما از طریق نثر ثقیل و پیچ در پیچ و مفاهیم  سنگین آفریده شده خود به خواننده بقبولانند که آنها از کلاسی بالاتر و فهمی بیشتر برخوردارند و بدین وسیله خواننده را مرعوب خود کنند. بیشتر این مفاهیم را اگر به زبان ساده برگردانیم می بینیم که آنچه که این حضرات گفته اند، خیلی هم پیچیده نبوده، بلکه چیز بسیار پیش پا افتاده ای بوده است که وظیفه اش در رفتن در قالب پیچیده برای آن بوده که آنچه میخواهد از نظر دور بدارد یا در سایه قرار دهد، به سادگی جلب توجه نکند.
به عبارت دیگر، این حضرات پروفسورهای غربی  واضع نظریه های جورواجور، نظرات خود را عمدا در این پیچیدگی ها لاپوشی می کنند تا آنچه  را که میخواهند بگویند یا در حقیقت تجدیدنظر طلبی آشکار خود را، بیان نکنند. مثلا اگر می خواهند بگویند که قانون ارزش اضافی، قانون مطلق این شیوه تولید نیست، بلکه ممکن است که ارزش اضافی هم مثلا از نیروی کارگران کشیده شود، این را در یک بحث فلسفی می پوشانند و سپس می گذارند که خوانند یا تمرکز ذهن خود را بر این نظرات بگذارد و آن نکات اصلی را فراموش کند، و یا خود به این نتیجه گیری برسد که اینها که این حضرات می گویند مهم است و نه آنچه خود مارکس گفته است.
اندیشه های بی آزار
وظیفه این پروفسورها و استادان دانشگاه تولید اندیشه های بی آزار و مخدر است برای هر نوع ذائقه ی روشنفکری. این تولید اندیشه هم برای تغذیه فکری دانشجویان و روشنفکران این کشورها و هم برای صدور به کشورهای زیر سلطه است. دانشجویان و روشنفکران این کشورهای اخیر نیز گویا کار دیگری جز این نباید داشته باشند که این اندیشه ها را به زبان کشور خود برگردانند، پیرامون آنها محفل بسازند و جنگ و دعواهای صنار و سی شاهی پیرامون آنها  راه بیندازند.
چنانچه از چند مورد استثنایی بگذریم و خط اصلی را پی گیریم، می بینیم که راست ترین و درستکارترین این افراد، از حد اندیشه های لیبرالی و سوسیال دمکراتیک بورژوایی و در بهترین حالت نیمچه دموکراسی خرده بورژوایی بیرون نمی روند. این در واقع مشترک ترین امر میان آنهاست. محال است که بتوان در یکی از اندیشه ها و مکتب ها، جوهر انقلابی مارکسیسم  و مبارزه عملی برای طبقه کارگر را یافت. برعکس آنچه تخریب و ویران میشود- حتی در درستکارترین آنها- همانا جوهر انقلابی مارکسیسم و اساسی ترین نظرات آن در مورد تغییر نظام سرمایه داری به نظام سوسیالیستی و کمونیستی است. فریبکارترین آنها نیز جز عاملین بورژوا- امپریالیست ها و ایدئولوگ های آنان چیز دیگری نیستند که عامدانه فضای تئوریک حاکم بر این کشورها را آشفته و گیج می کنند.
حرف و تنها حرف و نه عمل
آنچه که در این مجموعه جالب است این است که به مدت بیش از شصت هفتاد سال که از جنگ دوم جهانی میگذرد، حتی یک جریان آکادمیک از میان اینها در نیامده  که حتی یکی از بندهای افکارشان را به عمل در آورد. مثلا گروهی سیاسی مشخصی تشکیل دهند و به مبارزه با نظام حاکم در غرب و سرمایه داران بپردازند و نتایج تجارب مبارزاتی خود را ترازبندی و عرضه کنند. مشکل که بتوان چنین کسانی را یافت. برعکس، همه ی این پروفسورها و استادان  که از شرایط مالی خوبی برخوردارند، گرد نظریه می چرخند و آنرا بالا و پایین می کنند. حرف، حرف و تنها حرف.
 در جنبش های انقلابی، از مارکس و انگلس گرفته تا لنین و استالین و مائو، بزرگترین فعالیت های انقلابی صورت گرفته، اما در مورد اینها، مائو، استالین و لنین پیشکش، حتی  به اندازه نوک ناخن و سر انگشت فعالیتهای عملی مارکس(و انگلس)، که این قدر به ظاهر گردشان طواف می دهند را هم ندارند.
 برخی شیوه ها
  شیوه هایی که آنها بکار می برند، عموما از این قرار است:
 برخی از آنها، با برجسته کردن بخشهایی مثلا از فلسفه و یا از اقتصاد و جدا از تفاسیر نادرست از آنها، و محو کردن و یا در سایه قرار دادن برخی دیگر، سیر حرکت اندیشه مارکس و انگلس را مخدوش می کنند. در چنین فرایندی، آن وجوه اساسی که در زمینه های گوناگون در این اندیشه از نطفه به میوه تکامل یافت، و مارکس را مارکس کرد، کاملا ناپدید می گردد. اینان مارکس را که  در دوره های گوناگون زندگی سیاسی اش، نظرات خود را تکامل داد، تبدیل به دهها مارکس متفاوت و متضاد می کنند که گویا هر کدام از آنها برای خودش چیزی بافته و غیر از مارکس دیگری بوده است.
پاره ای  دیگر، برخی از وجوه اندیشه مارکس را برداشته و با اندیشه های دیگر فیلسوفان و یا اقتصاددانانی که مارکس از آنها تاثیر گرفته و در عین حال با نقد خود، از آنها گذشته است،  درهم می کنند و ماحصل را به عنوان تکامل ایده های مارکس در چارچوب اندیشه ی مارکسیستی جا می زنند. برخی دیگر، نظراتی از برخی اندیشمندان فلسفه و جامعه شناسی که پیوندی با مارکسیسم ندارند، مثلا فیلسوفان کانتی و یا جامعه شناسانی مانند ماکس وبر را برمی دارند و برای اینکه  رنگ و بویی به آن بدهند، با مارکس مخلوط کرده و ماحصل را به عنوان پیشرفته ترین فکر و اندیشه به خورد خواننده خود می دهند.
 دسته ای دیگر از اینها که مکارترهستند، اندیشه های لیبرالی شده مارکس را با چند تا تکه درباره مسئله زنان، محیط زیست و قومیت ها قرو قاطی می کنند و باصطلاح آنرا رادیکال  و برای گروههای مختلف جذاب می کنند تا مثلا بتوانند آن را نفوذ دهند.
بطور کلی، این پروفسورهای عموما سوسیال دمکرات در نهایت از مارکسیسم، همان بخشی را گل چین و یا برجسته می کنند که به گفته ی لنین برای بورژوازی پذیرفتنی است. اینان اندیشه پردازان طبقات خرده بورژوا و بورژوازی لیبرال هستند که مارکس و مارکسیسم را در شکل های گوناگون و با تفاوت هایی نه چندان برجسته، از دیدگاه این طبقات ارائه می دهند.
کدام بخش های مارکسیسم ماست مالی میشود
 در فلسفه ماتریالیسم و دیالکتیک. ماتریالیسم یا از طریق نفی مطلق آن و با جایگزینی آن با نظریه هایی مانند رئالیسم، ماتریالیسم پراتیک، پراکسیس و غیره. دیالکتیک از طریق مسخ قانون اساسی آن یعنی وحدت اضداد. این حضرات برخی از قانون هایی که از وحدت اضداد سرچشمه می گیرند، بویژه قانون ماهیت و نمود را تبدیل به قانون اساسی یا عمده دیالکتیک می کنند، چندانکه گویی دیالکتیک یعنی تضاد میان ماهیت و نمود.  
در اقتصاد نفی تئوری ارزش اضافی، و یا تصدیق آن و اما «گرایشی» دانستن آن.
نفی بحران های سرمایه داری، نفی تضاد بین نیروهای مولد اجتماعی شده و روابط تولید یا مالکیت سرمایه دارانه تولید.
 در مطالعه ی سرمایه ی مارکس که بخشی از آن پروفسورها و استادان دانشگاه و به پیروی از آنان حضرات مارکسی ها روی آن تمرکز می کنند، جدا کردن منطق از تاریخ و سر و دم دیالکتیک و ماتریالیسم مارکس را در نگارش سرمایه زدن، برجسته کردن تضاد بین ماهیت و نمود و در سایه قرار دادن اینکه خود این تضاد شکلی از بروز قانون وحدت اضداد است، جدا کردن تضاد در حوزه اندیشه و شناخت از تضاد در واقعیت یعنی مبارزه طبقاتی بین طبقه کارگر و طبقه سرمایه دار؛ بطور خلاصه در سایه قرار دادن اینکه سرمایه ی مارکس در جوهر خود نشانگر و تبارز تکامل وحدت و مبارزه عینی اضداد، و از وجود این وحدت و مبارزه در کالا  بین ارزش مصرفی و ارزش مبادله ای تا تداوم آن بین نیروی کار و سرمایه یعنی طبقه ی کارگر و طبقه ی سرمایه دار و تا بحران های سرمایه داری و در نهایت حل آنتاگونیستی این تضاد، بین این دو طبقه است. آنچه در سرمایه از آن آغاز میشود همین وحدت و مبارزه اضداد است و در سرتاسر این کتاب همین تضاد است که در اشکال گوناگون( و از جمله بین منطق و تاریخ)  گسترش و تکامل می یابد و در اشکال تکامل یافته تر خود بروز میکند.
 در سیاست فراموش کردن مبارزه طبقاتی، قهر انقلابی و دیکتاتوری پرولتاریا.
بسیاری از این استادان و پروفسورها اصلا کسر شان شان هست که وارد مباحث بالا شوند. آنها نمی خواهند دستهایشان با این مباحث «آلوده» گردد. این است که اصلا به این مسائل «ورود» نمی کنند و همین جور گرد هگل و مارکس و سرمایه ی مارکس دور می زنند. آنها هم که وارد میشوند تنها به بدترین شیوه های ممکن نظریات مارکس را تحریف می کنند، دروغ می گویند و به گونه ای نشان می دهند که انگار مارکس یکی از رهبران احزاب لیبرال آلمانی، انگلیسی یا فرانسوی بوده است که در حال مبارزه برای  آزادی های بورژوایی و دموکراسی بورژوایی است.
مارکسی ها و نیمه مارکسی ها در ایران
در ایران، ما یک دسته روشنفکر حرفه ای داریم که اساسا ضد مارکس و مارکسیسم هستند و خیلی هم  اندیشه های خودشان را پنهان نمی کنند و راحت نظرشان را می دهند. اما برخی دیگر، هستند که کاملا ضد مارکسیسم هستند اما ترجیح می دهند که آن را سر راست ابراز نکنند، بلکه با آمدن به درون مارکسیسم و نشان دادن خود به عنوان مارکسیست یا «مارکسی» آن را از درون تخریب کنند.
این دسته ی اخیر، با حلقه زدن دور مارکس، همان مارکسی که از صافی های سوسیال دمکراسی این حضرات بیرون آمده و به اصطلاح «زیاده روی» های آن زده شده است. «زیاده روی» هایی که گناه  آن بیشتر به گردن تفاسیر مارکسیستها و لنینیستها است. اینان از یک سو، فاصله زیادی بین مارکس و انگلس ایجاد می کنند، از سوی دیگر مارکس را کلا از تمامی انقلابیون بزرگی  که کار وی را دنبال کردند، بویژه لنین و مائو جدا و در انفراد محض قرار میدهند و آنگاه در باره این مارکس بی یال و دم اشکم چنان شیفته وعاشقانه سخن می گویند و چنان «مارکس، مارکس» از زبانشان می بارد که هر کس مارکس را نشناسد، گمان می کند اینها براستی عاشقان مارکس هستند. 
حلقه بدور «اقتصاد سیاسی» برای در سایه قرار دادن سیاست در اقتصاد
اغلب اینها بروی اقتصاد و سرمایه ی مارکس و مباحث همان پروفسورهای غربی در این خصوص متمرکز می شوند. اما به این دلیل سراغ اقتصاد سیاسی و سرمایه مارکس نمی روند که مثلا می اندیشند که اقتصاد در مارکسیسم، اساسی است و برای گذر به سیاست باید روی اقتصاد سیاسی متمرکز شد.
 خیر! درست برعکس است. خیمه زدن بروی اقتصاد برای به فراموشی سپردن سیاست است. آنچه در این تمرکز روی اقتصاد و سرمایه ی مارکس گم میشود و یا دگردیسی یافته و به سوسیال دموکراسی تبدیل میشود، همانا سیاست انقلابی مارکس و همان جوهری است که در بالا از آن سخن گفتیم.
لنین را حذف کنید، بقیه کارها درست میشود!
 در دهه اخیر و بویژه این اواخر، مرکز ثقل حملاتشان را روی لنین گذاشته اند. تلاش آنها این است که رابطه لنین و مارکس را قطع کنند. از نظر آنها، لنین حلقه اساسی است و در ایران در میان جریانهای سیاسی پرنفوذترین؛  از نظر اینان لنین و طبقه کارگر روسیه، اندیشه های مارکس را شکل عملی دادند. بنابراین اگر بتوانند وی را تخریب کنند، اولا، ادامه راه را که منجر به احزاب کمونیست طبقه کارگر و فعالیت برای براندازی نظام سرمایه داری می شود، قطع کرده اند، دوما، مارکس را بسته و محصور کرده اند، سوما، شکلی عملی پیاده کردن مارکسیسم، سوسیالیسم و کمونیسم را از شکل نظری آن جدا کرده اند و چهارما، مسائل را در مسائل تئوریک و نظری صرف خلاصه و محدود کرده اند، و بالاخره مارکس سلاخی و لیبرال شده خود را به دانشجویان و روشنفکران قالب کرده اند.  
هدف اصلی و اساسی این جریان ها، اگر از برخی از آنها که گنگ و گیجی هایشان فراوان است، بگذریم، تسلط بر فضای فکری بویژه فضای فکری دانشجویان و روشنفکران جستجوگر و متمایل به مارکسیسم است.
از نظر طبقاتی بیشتر این روشنفکرانی که یا خودشان سرحلقه می شوند و یا دنبال اینها راه می افتند، به لایه های خرده بورژوازی مرفه و بورژوازی متوسط تعلق دارند. بسیاری از اینها عمیقا ضد مارکسیسم - لنینیسم - مائوئیسم هستند. هر کدام یکی را برجسته میکنند و به تخریب آن به شکلهای مختلف دست می زنند.    
نقش نظریه پردازی و نقش عمل
میتوان به اینها گفت که خوب مائو بد بود، استالین بد بود، لنین بد بود، انگلس بد بود، اما مارکس که خوب بود و شما که «مارکسی» هستید، نشان بدهید تنها وراجی نمی کنید و لاف نمی زنید و به اندازه یک جو، مبارزاتی که مارکس در کنار کارگران و در بین الملل اول کرد، انجام می دهید!
 قطعا شما نمی توانید مارکس را به کم کاری تئوریک و نظریه پردازی و مفهوم سازی متهم کنید! بسیار خوب! در کشور خودتان نشان دهید یک مبارز واقعی کارگران هستید!
خیر! به اینها، اگر صد سال دیگر وقت دهید، کار تئوریک و نظریه پردازی و مفهوم سازی هاشان تمام نخواهد شد! اگر مارکس می خواست مثل اینها فکر کند، ما نه مارکس داشتیم و نه انگلس و نه لنین و استالین و مائو. و آن وقت ظاهرا، این قدر خوراک فکری هم برای اینها فراهم نمی شد که صد سال بنشینند و درباره اش نظریه پردازی کنند.
برخی از شبه روشنفکران و خاکستری فکران- این را تنها به این علت می نویسیم که در مورد برخی از آنها  که رویزیونیست های دو آتشه نیستند، اما به هر حال نیمچه دموکرات و نیمچه لیبرال هستند، هم وضع هم این گونه است- هر بار به بهانه ای به گرد این مسئله می چرخند که چپ ایران، کار تئوریک نکرده است، کار نظری نکرده است، مفهوم پردازی نکرده است و خوب باید بنشیند و از این کارها بکند.
 حال اگر به این افراد گفته شود که از همان زمان مشروطیت و بویژه پس از آن، چپ ها، افراد تحصیل کرده و در مدارج دکتر و مهندس و استاد دانشگاه کم نداشتند و کم هم نخواندند و کم هم در مورد جامعه نظریه پردازی نکردند و اینها هم که شما می گویید اول نشان دهید که در آن کشورهایی که موسس آن هستند، خودشان کار عملی بر مبنای این نظریه ها کردند و در ضمن نتایجش را هم نشان دهید، تا اینجا چپ هم، حرف شما را بپذیرد و دوباره به نظریه پردازی توجه کند، بی گمان گوششان بدهکار نخواهد بود.
اینها پشت هر قضیه پنهان می شوند، پشت اینکه به کار تئوریک و نظریه پردازی نیاز هست، پشت اینکه ما اول باید بفهمیم مارکس چه گفته است و باید به مارکس بر گردیم، پشت اینکه علت شکست این بود که مارکس فهمیده نشده بود، پشت اینکه جنبش کارگری باید خودش پرچمدار خودش باشد و حزب و سازمان کمونیستی نیاز ندارد و چیزهایی از گونه.
آنچه  باید از میان برود، چیست؟ تمامی جوهر انقلابی مارکسیسم، همه آنچه مارکس در باره مبارزه انقلابی طبقه کارگر گفت، همه چیز درباره حزبیت و سازمان یافتگی طبقه کارگر، همه چیز درباره  قهری بودن انقلاب، همه چیز درباره دیکتاتوری پرولتاریا.
اما ته قضیه و هدف اصلی چیست؟ ُلب مطلب و هدف اصلی این است که مارکسیسم- لنینیسم- مائوئیسم در ایران بساطش جمع شود و جای آن را مشتی نظریات خرده بورژوایی و لیبرالی بگیرد.
سوگلی های نورچشمی
بی دلیل نیست که حضرات مارکسی ها و دسته های همانند( برای نمونه محسن حکیمی را نگاه کنید) راست راست در جمهوری اسلامی و پیش چشم سازمان های اطلاعات دولت و اطلاعات سپاه راه می روند و چپ و راست و یکی پس از دیگری کتاب درباره مارکس و مارکسیسم تالیف و ترجمه می کنند، با روزنامه ها و نشریات مصاحبه می کنند، در دانشگاهها سخنرانی و مارکس و سرمایه خوانی ترتیب می دهند و هیچکس هم به آنها نمی گوید که بالای چشمتان ابروست؛ آن هم حکومتی که یک وبلاگ نویس را بسادگی به دهها سال زندان محکوم میکند و یا می کشد.
اینها ظاهر دُردانه های مارکسیستی حکومت اسلامی، آخوندها و سپاه شده اند. گویا که حکومت اسلامی از مبارزه اش با مارکسیسم - لنینیسم - مائوئیسم و حذف مطلق آن از صحنه سیاسی ایران نتیجه نگرفت، این است که به رواج نوعی مارکسیسم آشکار بی بو و خاصیت روی آورد و این «مارکسی» ها که توانستند پیاده نظام این سیاست شوند عملا به سوگُلی های این نظام ارتجاعی تبدیل شدند.
اشاره ای به کار نظری در مارکسیسم
تمامی رهبران مارکسیسم از مارکس گرفته تا مائو در زمینه های گوناگون فلسفی، اقتصادی، سیاسی، نظامی و فرهنگی کارهای سنگین نظری کردند. اما این نظریه پردازیها در خدمت عمل مبارزه واقعی طبقه کارگر و زحمتکشان بود که در پیش چشمانشان جریان داشت و نه نظریه پرداری برای گریز از سیاست و مبارزه عملی واقعی. بدون آثار نظری لنین و استالین، جنبش طبقه کارگر روسیه جنبشی می شد همانند همان سوسیال دموکراسی های غربی و بدون آثار فلسفی، سیاسی، نظامی، فرهنگی و اقتصادی مائو، حزب کمونیست بزرگ چین میشد یکی مثل حزب توده. برای حضرات عشاق نظریه پردازی، نظریه پردازی و پرداختن به کار نظری نه خدمت به مبارزه طبقاتی عملی طبقه کارگر و توده ها بلکه برای گریز از این مبارزات است و به تارک دنیایی شدن و تصوف و عرفان بیشتر همانند است تا به نظریه پردازی
در آینده در مورد این دسته های سوسیال دمکرات«مارکسی» بیشتر خواهیم نوشت.
                                                                                                       م- دامون 
                                                                                                     فروردین 98            
* این نوشته در رابطه با مقالاتی است که  با نام علیه ضد لنین و لنینیسم ها نگاشته شده است. در آن به برخی نکات در مورد مارکسیست های علنی در جمهوری اسلامی و بویژه جریان هایی که خود را «مارکسی» می خوانند، پرداخته شده است.
یادداشتها
1-   و به اصطلاح همین نظرات بسیار گوناگون در زمینه ی مارکسیسم، توجیهی شده است برای اینکه کسانی یافت شوند که این نظریه «روایت شخصی» را در مورد مارکسیسم فرمولبندی کنند و بگویند که هر کسی یک «روایت شخصی» از مارکس دارد. گرچه «روایت شخصی»هر چند که به ظاهر نگاهش به این تفاسیر گوناگون است، اما اولا، علیه جریان هایی است که خط مارکس و انگلس را، هم در زمینه تئوریک و هم عملی دنبال کردند، یعنی لنین، استالین و مائو، و دوما، این نظریه اساسا علیه خود مارکس و دانش علمی ای است که وی بویژه در زمینه تاریخ و جامعه شناسی بنیان نهاد و آن را زیر نام «ابر - روایت» نفی می کند.