۱۳۹۸ اردیبهشت ۵, پنجشنبه

آموزش بزرگ مارکس دیکتاتوری پرولتاریا است!(10)


آموزش بزرگ مارکس دیکتاتوری پرولتاریا است!(10)

دیکتاتوری پرولتاریا چیست؟
دموکراسی پرولتاریا
دیکتاتوری پرولتاریا، شکلی از قدرت سیاسی است. قدرت سیاسی، مهمترین بخش روساخت سیاسی و مسئله اساسی هر انقلاب اجتماعی- سیاسی است. نقش اساسی روساخت سیاسی دیکتاتوری پرولتاریا، خدمت به زیر ساخت اقتصادی و روساخت فرهنگی - ایدئولوژیک، برقراری، رشد و تکامل روابط تولیدی انقلابی سوسیالیستی و باز کردن راه برای رشد نیروهای مولد و فرایند گذار از سرمایه داری به کمونیسم است. این بخش از روساخت به همراه بخش فرهنگی - ایدئولوژیک در برقراری، شکل دادن و رسیدن به سوسیالیسم نقش بسیار مهم، کلیدی و اساسی دارند. بنابراین از نقطه نظر ماتریالیسم تاریخی، دیکتاتوری پرولتاریا، نمیتواند یک امر انتزاعی جدا از جامعه و مسائل اساسی مادی و ذهنی طبقات، مبارزه طبقاتی و تکامل نظام اجتماعی از سرمایه داری به کمونیسم باشد.
 دیکتاتوری پرولتاریا به هیچ عنوان توده های طبقه کارگر و خلق را در بر نمیگیرد و نباید بگیرد. همان گونه که هر طبقه، گروه و دسته ای که بخواهد مانع برقراری و رشد روابط تولید نوین سوسیالیستی و آزاد سازی و رشد نیروهای مولد بشود، و در امر آن اخلال کند، به نسبت جرم و مانعیتی که انجام می دهد و یا مقاومتی که می کند، شامل درجات گوناگون فشار، زور، جبر و قهر و اشکال متفاوت دیکتاتوری پرولتاریا قرار می گیرد، به همین ترتیب، هر طبقه ی ای که در هر دورانی جزء خلق باشد و در چارچوب معینی که از سوی طبقه کارگر جهت رشد روابط تولید و نیروهای مولد، به شکل قانون کوتاه مدت و یا دراز مدت، موقتی یا دائمی ترسیم می شود، کار کند و به آن خدمت کند، دیکتاتوری شامل وی نباید بشود و برعکس دموکراسی  پرولتری شامل وی خواهد شد.
مائو در اثر مشهور خود درباره مسئله حل درست تضادهای درون خلق می نویسد:
«دیکتاتوری در درون خلق قابل اجرا نیست. خلق نمی تواند علیه خود اعمال دیکتاتوری کند و بخشی از مردم نیز نمی تواند بخش دیگر را سرکوب کند. در میان خلق عناصر قانون شکن باید تسلیم قانون شوند. ولی بین این عمل و اعمال دیکتاتوری جهت سرکوب دشمنان خلق فرق اصولی موجود است. در درون خلق سانترالیسم دموکراتیک اجرا میشود.»(منتخب آثار، جلد پنجم، ص 235- 236)
بنابراین، همچنانکه دیکتاتوری پرولتاریا ضرورتی در خدمت به زیر ساخت اقتصادی و برقراری و رشد روابط تولید و تکامل نیروهای مولد و نیز نوسازی فرهنگی- ایدئولوژیک( تخریب و ویران کردن خصال فردپرستانه، اعتقادات خرافی و غیر علمی،عادات، سنن، آداب، آیین های کهنه و شایسته دور انداختن و نوسازی یا برپا ساختن جهان بینی نوین ایدئولوژیک فلسفی، اخلاقی، علمی، هنری) در جهان نو است، به همان میزان دموکراسی پرولتری، مکمل دیکتاتوری و به عنوان بخش جفت و همزاد دیکتاتوری در روساخت سیاسی، خدمتگزار برقراری، رشد و تکامل روابط تولید، نیروهای مولد و نیز نوسازی ساخت فرهنگی - ایدئولوژیک است و بدون وجود این همزاد دیکتاتوری، امر دیکتاتوری بر بورژوازی و مخالفان و کار شکنان در امر سوسیالیسم، امری توده ای و همگانی نبوده و به پیروزی نخواهد رسید.
 در بخش پیشین، ما به کاربرد دیکتاتوری در مورد ضد انقلابیون در تجربه چین پرداختیم. در آنجا دیده شد که در اجرای دیکتاتوری طبقه کارگر در گسترده ترین شکل خود، مشی دموکراتیک - توده ای که شکلی از اجرای دموکراسی توده ای طبقه کارگر است، در پیش گرفته شد و تمامی خلق به رهبری طبقه کارگر، در امر سرکوب ضد انقلابیون و اجرای دیکتاتوری، برای برقراری روابط تولید نو و بازگشایی موانع رشد نیروهای مولد، شرکت  داشتند. در این بخش، ما این دموکراسی پرولتاریایی در تجربه چین و اشکالی را که در این تجربه برجسته شد را مرور خواهیم کرد.
گفتنی است که اگرچه بسیاری از خطوط کلی این تجربه برای کشور ما، که کشوری عقب مانده از نظر اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی و زیر سلطه همه جانبه امپریالیسم جهانی است، در شکل ویژه و منحصر به شرایط خاص ایران قابل پیاده شدن است، اما قصد ما به هیچوجه تعمیم مطلق و یا غیر نقادانه این تجربه به کشور خودمان نبوده و بر آن باوریم که خواه در کشور خود و خواه در هر کشور دیگری، تجربه دیکتاتوری پرولتاریا باید از نقطه نظر روش ها، اشکال و درجات دیکتاتوری توده ای و یا از همین جهات در مورد برقراری دموکراسی توده ای، منطبق با ویژگی های مبارزه طبقاتی منحصر به کشور ما و یا این کشورها باشد و در عین حال با گستردگی و تکامل این اشکال بر مبنای تجربه چین، این تجربه را پشت سر بگذارد. همانگونه که تجربه چین، تجربه دیکتاتوری پرولتاریا در زمان لنین و استالین را  با یادگیری نقادانه پشت سر گذاشت و توسعه و تکامل آن را را نشان داد.
دموکراسی کارگری یعنی آزادی بیان، احزاب، اجتماعات برای تمامی خلق
« قانون اساسی ما تصریح میکند که اتباع جمهوری خلق چین از آزادی بیان، مطبوعات، گردهمایی ها، اتحادیه ها، اجرای نمایشات و تظاهرات، ایمان مذهبی و غیره و غیره برخوردارند. در قانون اساسی ما همچنین آمده است که ارگانهای دولتی باید مجری سانترالیسم دموکراتیک باشند. آنها باید به توده های مردم اتکاء کنند و کارمندانشان باید به خلق خدمت کنند. دموکراسی سوسیالیستی ما گسترده ترین دموکراسی است که در هیچ کشور بورژوایی مانندی برای آن نمی توان یافت. دیکتاتوری ما دیکتاتوری دموکراتیک خلق است که زیر رهبری طبقه کارگر بوده و براساس اتحاد کارگران و دهقانان استوار است. این به معنی آن است که در درون خلق، دموکراسی برقرار است و طبقه کارگر از طریق اتحاد با تمام افرادی که از حقوق مدنی برخوردارند و پیش از همه با دهقانان، این دیکتاتوری را بر طبقات و عناصر مرتجع و همچنین بر آن کسانی اعمال میکند که در برابر تحول سوسیالیستی مقاومت به خرج میدهند. مقصود از حقوق مدنی، از نظر سیاسی، برخورداری از حقوق آزادی و دموکراسی است.»(همانجا)
 و اما خلق شامل کدام طبقات است:
«مفهوم خلق در کشورهای مختلف و در مراحل گوناگون تاریخی هر کشور مضمون مختلف دارد. به عنوان نمونه وضع کشور خودمان را در نظر بگیریم : در دوره جنگ مقاومت ضد ژاپنی، خلق شامل تمام آن طبقات، قشرها و گروههای اجتماعی می شد که علیه تجاوز ژاپن برخاسته بودند، در حالیکه امپریالیستهای ژاپن، خائنین به ملت و عناصر طرفدار ژاپن دشمنان خلق محسوب می گشتند. در دوره جنگ آزادیبخش، امپریالیستهای امریکا و عمالشان ـ بورژوازی بوروکراتیک، طبقه مالکان ارضی و مرتجعین گومیندان که نمایندگان این طبقات بودند ـ دشمنان خلق بشمار می رفتند، حال آنکه خلق عبارت بود از کلیه طبقات، قشرها و گروههای اجتماعی که علیه این دشمنان مبارزه میکردند. در مرحله کنونی که دوران ساختمان سوسیالیسم است، خلق شامل تمام آن طبقات، قشرها و گروههای اجتماعی می شود که طرفدار و پشتیبان امر ساختمان سوسیالیسم هستند و در آن شرکت می جویند، در حالیکه دشمنان خلق، آن نیروها و گروههای اجتماعی هستند که در برابر انقلاب سوسیالیستی مقاومت بخرج میدهند، نسبت به ساختمان سوسیالیسم خصومت می ورزند و در آن تخریب می کنند.»( همانجا، ص 234)
مائو در شرح بیشتر ویژگی های دموکراسی در چین و با درس گرفتن از تجارب دیکتاتوری پرولتاریا در شوروی چنین میگوید: 
«کدام بهتر است ، تنها یک حزب داشتن با چند حزب داشتن؟ آن گونه که ما اکنون مسئله را می بینیم، داشتن چندین حزب، شاید بهتر باشد( و یا با توجه به عبارات پس از آن، «بهتر است که چند حزب داشته باشیم»). این در گذشته درست بوده و همچنین در آینده هم ممکن است به خوبی درست باشد، این به معنی همزیستی دراز مدت و نظارت متقابل است.»(مائو، ده رابطه بزرگ، منتخب آثار، جلد پنجم، ص 178، با برخی تغییرات در ترجمه، مطالب باز گفته شده پس از این نیز از همین مقاله است)
بنابراین برخلاف نظریه رایج در مورد دیکتاتوری پرولتاریا، این گونه نیست و نباید باشد که هیچ حزبی بجز حزب طبقه کارگر حق آزادی فعالیت نداشته باشد، بلکه برعکس، نه تنها حزب طبقه کارگر که رهبری تمامی طبقه کارگر و زحمتکشان را در دست دارد، بلکه احزاب دیگر نیز که خواه ناخواه تعلق به طبقات غیر کارگر و لایه گوناگون خرده بورژوازی و بورژوازی ملی دارند، نیز فعالیت خواهند داشت.
مائو یک دیالکتیسین ماتریالیست است. برای وی، قانون وحدت اضداد صرفا یک امر مفهومی و انتزاعی نیست، بلکه برعکس قانون اساسی جهان عینی است و در هیچ لحظه و زمینه ای نمی توان از آن پرهیز کرد یا گریخت. اگر به قانون عمل نکنی، قانون سراغ تو خواهد آمد و انتقام خواهد گرفت. یک حزب، همچون یک انسان نیاز به نظر مخالف خود دارد و بدون آن زندگی و نشاط و باروری از وی سلب خواهد شد. یک حزب به تنهایی و بدون اینکه نظارت و کنترلی از بیرون از آن، در پهنه گسترده آزادی بیان در موافقت یا مخالفت با آن، انتقاد از آن، و آزادی بده بستان با آن وجود داشته باشد، همواره در معرض خودپرستی، قدرت پرستی، تسلط مطلق یک جانبه، بوروکراسی، فساد و گندیدگی قرار می گیرد. طبقه کارگر و حزبش بر مبنای آگاهی از این وجوه که همواره هر قدرت سیاسی، هر دولت و یا حزب  تر و تازه ای را تهدید می کند و یا به بیانی دیگر همچون همزادی در کنار آن میتواند موجودیت داشته باشد، و یا از کنار آن برخیزد، هرگز از انتقاد هراس نداشته و نمی تواند داشته باشد.  
مائو ادامه میدهد:
«در کشور ما در جریان مقاومت علیه ژاپن و مبارزه علیه چیانکایشک بسیار احزاب دموکراتیک که اساسا در برگیرنده بورژوازی ملی و روشنفکران آن بودند ، پا بعرصه وجود گذاشتند و تا به امروز به موجودیت خود ادامه می دهند. از این نظر بین چین و اتحاد شوروی تفاوت موجود است.»
همچنانکه دیده میشود، احزاب دموکراتیک که عمدتا به بورژوازی ملی و روشنفکران آن تعلق داشتند، در چین نه تنها موجود بودند، بلکه آزادی فعالیت داشتند.
«ما خود عمدا بقای احزاب دموکراتیک را تامین کرده ایم ، به آنها امکان داده ایم تا نظرات خود را بیان دارند و نسبت به آنها سیاست هم وحدت و هم مبارزه را اتخاذ نموده ایم. ما با کلیه شخصیت های دموکراتیکی که با نیت خوب انتقادات خود را عرضه می دارند، متحد می شویم.»
 بنابراین بین حزب طبقه کارگر و احزاب طبقات دیگر صرفا یک رابطه  انتقادی برقرار نیست، این رابطه ای است متکی به اتحاد- انتقاد- اتحاد.
نکته اساسی در این مورد همان گونه که مائو اشاره میکند، همزیستی دراز مدت و نظارت و کنترل متقابل است. باید توجه داشت که تا زمانی که طبقات در جامعه موجودند و از بین نرفته اند، خواه نزدیکترین آنها به طبقه کارگر و خواه دورترین آنها نسبت به وی تا جایی که درون خلق هستند، حق آزادی بیان، اجتماعات، احزاب و غیره را دارند.(1) رهبری طبقات زحمتکش بوسیله طبقه کارگر نمی تواند و نباید آنها را در طبقه کارگر تحلیل برد و از یک سو هویت مستقل طبقه کارگر و از سوی دیگر هویت مستقل آنها را انکار و نفی کند. این طبقات نه تنها می توانند حزب کمونیست طبقه کارگر را نماینده منافع خود نیز بدانند، بلکه در عین حال حق دارند و می توانند احزاب مستقل خود را داشته باشند. احزابی که یار و مدد کار حزب طبقه کارگر بوده و در عین حال وارد بده و بستان و نقد و همکاری متقابل با وی شوند.
مائو در ادامه گستردگی این دموکراسی را بر میشمارد:  
«ما باید همچنان به برانگیختن شور و شوق اشخاصی مانند وی لی هوانگ و ون هائو که میهن پرستند، در ارتش و دولت گومیندان ادامه  دهیم.»
گومیندان حزبی بود که طی دوره 4 ساله 1945 تا 1949 در مجموع نقش سگ زنجیری امپریالیسم جهانی بویژه آمریکا را بازی میکرد. اما در حزب نیروهایی وجود داشتند که میهن پرست بودند و از دید بورژوازی، منافع کلی خلق چین و نه نوکری امپریالیستها را در پیش میگرفتند. و حزب پرولتاریا تلاش می کرد تا در مورد آنان قانون وحدت اضداد را اعمال کند.
 مائو ابعاد این دموکراسی را باز هم بیشتر پیش می برد:
« ماحتی برای افراد فحاش نظیر لون یون، لیان شو ـ مین و پن ای هو امرار معاش تامین می کنیم و می گذاریم ما را مورد انتقاد و سرزنش قرار دهند، مزخرفات آنها را رد می کنیم و حرف های حساب آن ها را می پذیریم. این امر برای حزب، برای خلق و برای سوسیالیسم بهتر است.»(همان)
هم چنانکه دیده میشود، سیاست مزبور حتی در قبال افرادی که فحاش هستند و اما ضمن دشنام دادن ممکن است چیزهایی درست نیز بگویند، پیاده می شود. مزخرفات آنها رد و اما به حرف حسابشان نه تنها گوش داده میشود، بلکه به آن نیز عمل می شود. اگر کسی یا نیرویی، حتی اگر دشمنی تمام عیار برای طبقه کارگر باشد، اما حرف حسابی بزند، طبقه کارگر نه تنها ابایی ندارد که به آن توجه کند، بلکه به آن با کمال میل توجه می کند.
دموکراسی پرولتری به عنوان شکل مکمل دیکتاتوری پرولتاریا، به مبارزه طبقاتی خدمت میکند
دیکتاتوری و دموکراسی  به عنوان اشکال سیاسی دولت پرولتاریا هر دو در خدمت تکامل جامعه سوسیالیستی( روابط تولید و نیروهای مولد و نیز روساخت ایدئولوژیک- فرهنگی) هستند. در جامعه سوسیالیستی مبارزه طبقاتی وجود دارد. این مبارزه طبقاتی تنها بین طبقه کارگر و دشمنان مرتجع این طبقه، یعنی آن استثمار گران و تخریب گران ضد کمونیستی نیست که با تمام وجود در مقابل تحول سوسیالیستی، مقاومت، کارشکنی و اخلال می کنند و مانع رشد روابط تولید و نیروهای مولد می شوند، بلکه در عین حال، درون خلق و بین طبقه کارگر و دیگر طبقات خلقی و از جمله نزدیکترین طبقات و اقشار زحمتکش به طبقه کارگر است.(2)
آیا میتوان وجود مبارزه طبقات را در سوسیالیسم تایید کرد، اما احزابی را که منافع طبقات را نمایندگی و فعالیتهای آنها را در مبارزه طبقاتی رهبری می کنند از صحنه حذف کرد؟ مبارزه طبقاتی نیروی محرکه تاریخ است و بدون آن و یا از ریخت انداختن آن، با چسبیدن به یکی از دو شکل دیکتاتوری و یا دموکراسی در این مبارزه، طبقه کارگر و نیروهای مولد، اشکال اجتماعی دفاع از منافع حال و آینده خود، که خواه ناخواه در مبارزه طبقاتی برآمد خود را می یابند و در نتیجه نیروی برانگیزاننده خود را که در اشکال گوناگون مبارزه طبقاتی شکوفا می شود، از دست میدهند.  برای همین دیکتاتوری و دموکراسی به همین مبارزه طبقاتی خدمت می کنند. هر کدام بدون دیگری بی معناست و منجر به از دست دادن قدرت طبقه کارگر می شود.
مائو در همین خصوص میگوید:
«از آنجا که طبقات و مبارزه طبقاتی هنوز در چین موجود است، بالاجبار به این یا آن شکل مخالف(اپوزیسیون) هم موجود خواهد بود. با اینکه کلیه احزاب دموکراتیک و دموکرات های بدون وابستگی حزبی، رهبری حزب کمونیست را پذیرفته اند، در واقع تعداد زیادی از آنها به درجات مختلف در مخالفت قرار دارند. در مورد مسائلی مانند «انقلاب را تا به آخر برسانیم»، جنبش مقاومت در برابر تجاوزات ایالات متحده و پشتیبانی از کره و رفرم ارضی آنها هم با ما مخالفت کردند و هم با ما موافق بودند. حتی تا به امروز هم آنها در مورد سرکوب ضد انقلابیون دارای شرط و شروط هستند. آنها مایل به داشتن یک قانون اساسی نوع سوسیالیستی نیستند و از «برنامه مشترک» بی حد و حصر تحسین می کنند. با این وجود،هنگامیکه لایحه ی قانون اساسی به مرحله رای رسید، دستهای آنها هم به علامت موافق بالا رفت. اشیاء و پدیده ها اغلب به ضد خود تبدیل می شوند و این موضوع را می توان در برخورد احزاب دموکراتیک به بسیاری از مسائل مشاهد نمود. آنها در مخالفت قرار دارند و در عین حال در مخالفت قرارندارند، اغلب در حال حرکت از موضع مخالف به موضع موافق هستند.»(همان)
عناصر اساسی موافقت و مخالفت در نظریات بورژوازی و خرده بورژوازی مشهود است. برخی از این نکات، همچون داشتن یک قانون سوسیالیستی و انقلاب پرولتری را تا به آخر پیش بردن و یا رفرم ارضی را انجام دادن، مربوط به گذار به سوسیالیسم است و جنبه درونی دارد و برخی دیگر به مانند تجاوز امپریالیسم آمریکا و یا پشتیبانی از کره مربوط به دفاع از این روند از نقطه نظر بیرونی است. موضع احزاب دموکراتیک دوگانه است. از یکسو انتقاد و مخالفت و از سوی دیگر موافقت. و همین حرکت دوسویه آنان بخشی از مضمون مبارزه طبقاتی را با آنها مشخص میسازد.(3)اتحاد و مبارزه در مبارزه طبقاتی تا جایی که این امر امکان پذیر باشد:
«حزب کمونیست و احزاب دموکراتیک محصول تاریخند: آنچه در صحنه تاریخ ظاهر می شود، از صحنه تاریخ محو می گردد. بدین ترتیب سرانجام روزی حزب کمونیست محو می گردد؛ این امر در مورد احزاب دموکراتیک هم صادق می باشد. آیا این واقعه ناگواری است ؟ به عقیده من امری است بسیار مطبوع. بنظرم امری خوبی است که روزی ما بتوانیم  حزب کمونیست و دیکتاتوری پرولتاریا را از میان برداریم. وظیفه ماست که نابودی آن را تسریع نماییم . ما در این مورد بارها صحبت کرده ایم.(همانجا)
 این نشانگر موقتی بودن دولت یا دیکتاتوری و دموکراسی هر دو است. اساسا دولت و حزب برای این بوجود می آیند که از بین بروند. همانگونه که دیکتاتوری پرولتاریا از نقطه نظر ساخت سیاسی در تاریخ امری نسبی است و به هر حال قصد از بوجود آوردن آن، از بین بردن همه و هر گونه دیکتاتوری است، همانگونه هم دموکراسی به عنوان شکل همزاد دیکتاتوری، شکلی از دولت و قدرت سیاسی است و بنابراین باید به همراه نابودی دولت و احزاب از بین برود.  کارکنان جامعه کمونیستی آینده که بر پایه و زمینه های گوناگون مادی و ذهنی سوسیالیسم رشد یافته اند، از نظر سطح فرهنگ سیاسی- اجتماعی در آن چنان سطحی خواهند بود که به این گونه حقوق اجتماعی - سیاسی یکدیگر  ارج و احترام بگذارند و برای اجرای آن نیازی به دولت نداشته باشند.
مائو در عین تاکید به روی ژرفترین منش های دموکراتیک پرولتاریا که هرگز، حتی سر سوزنی از آن را بورژوازی نداشته و نخواهد داشت، باز به نظریه دیکتاتوری پرولتاریا باز میگردد:
«اما در حال حاضر وجود حزب پرولتری و دیکتاتوری پرولتاریا نه تنها ضروریست بلکه اجباریست که باز هم بیشتر آن را تقویت نماییم. در غیر این صورت ما قادر نخواهیم شد که ضد انقلابیون را سرکوب کنیم، در برابر امپریالیسم مقاومت نمائیم و سوسیالیسم را بسازیم یا حتی پس از ساختمان، آن را تحکیم نماییم. تئوری لنین در باره حزب پرولتری و دیکتاتوری پرولتاریا آن گونه که برخی ها ادعا می کنند به هیچوجه  «کهنه » نشده است.»
و این پاسخی است برای مشتی رویزیونیستهای خروشچفیست و ترتسکیستهای عموما مزدور امپریالیستهای غربی، که هر دم و با هر چرخش و وزش بادی در مبارزه، به سرعت به سراغ این احکام مارکسیستی- لنینیستی - مائوئیستی میروند و سخن از کهنه شده آنها به میان می آورند.
ادامه دارد.
هرمز دامان
نیمه نخست اردیبهشت 98
یادداشتها
1-   در مورد احزاب طبقاتی که درون خلق نیستند و دشمنان خلق هستند، باید عموما، با توجه به تحلیل مشخص از شرایط مشخص عمل کرد. ممکن است که در شرایط معینی مثلا در شرایطی که تضاد با یک امپریالیسم( یا یک دسته از امپریالیستها) و یا یک نیروی ارتجاعی عمده می شود، به وابستگان به امپریالیسم و یا نیروهای ارتجاعی دیگری که با امپریالیست و یا ارتجاعی که تضاد با وی عمده شده است، عملا مبارزه می کنند، به برخی از آنها که به قوانین گردن می گذارند، و در چارچوب های مشخصی، آزادی های معین و اجازه فعالیت داده شود. نکته مهم این است که آزادی هرگز در تاریخ، غیرمشروط و بی قید و شرط نبوده، نیست و نخواهد بود. مهم با دقت تنظیم کردن مضمون این قید و شرط ها تا آنجا که ممکن است و برای جلوگیری از تفاسیر و دست درازی هاست.
2-    مائو در باره این تضادها در کشور چین  میگوید:«در شرائط کنونی کشور ما، تضاد های درون خلق عبارتند از تضاد های درونی طبقه کارگر، تضاد های درونی طبقه دهقان، تضاد های درونی روشنفکران، تضاد های بین طبقه کارگر و طبقه دهقان، تضادهای بین کارگران و دهقانان از یکسو و روشنفکران از سوی دیگر، تضاد های بین طبقه کارگر و سایر زحمتکشان از یک طرف و بورژوازی ملی از طرف دیگر، تضاد های درونی بورژوازی ملی و غیره و غیره و دولت توده ای ما دولتی است که ترجمان واقعی منافع خلق می باشد و به خلق خدمت می کند؛  با این وجود، بین دولت و توده های مردم نیز تضادهای معینی وجود دارد. تضاد بین منافع  دولتی و کلکتیوی از یکسو و منافع شخصی از سوی دیگر، تضاد بین دمکراتیسم و سانترالیسم، تضاد بین رهبری کنندگان و رهبری شوندگان و تضاد بین سبک کار بوروکراتیک برخی از کارمندان دولتی و توده ها در شمار این تضاد هاست. این تضاد ها درون خلق بر وحدت منافع اساسی خلق استوارند.»( درباره حل درست تضادهای درون خلق، جلد پنجم، ص 234) تمامی این تضادها، تضادهای طبقاتی، اما درون خلق هستند و این تضادها خواه ناخواه در مبارزات طبقاتی درون خلق برآمد خود را خواهند یافت. روشن است که تمامی طبقات و یا حتی گروه ها و دسته های مختلف میتوانند در یک دموکراسی توده ای اصیل که زیر رهبری طبقه کارگر باشد، دارای حزب، دسته و یا گروه خود باشند. چنانکه همه طبقات خلقی شور و نشاط و سرزندگی و بروز توانایی ها، استعدادها و خواستهای خود را داشته باشند، امر مبارزه با هر گونه استثمار و نابرابری و برقراری سوسیالیسم سرعت خواهد گرفت. عکس آن یعنی محدود کردن دموکراسی توده ای و یا حذف آن و راندن مبارزه طبقاتی از عرصه آشکار به نهان، موجب بیمار شدن جامعه و همچون موریانه خوردن پایه های حکومت طبقه کارگر که رو به مسخ شدن خواهد نهاد، خواهد شد.
3-   نکته ای که در اینجا باید به آن اشاره کرد، وجود طبقات و گروههای غیر طبقه کارگر و بازتاب منافع آنان در حزب طبقه کارگر است. در حالیکه در انقلاب فرهنگی، رهروان سرمایه داری عموما نه از بیرون حزب کمونیست و از طبقات غیر پرولتری، بلکه درون حزب برخاسته بودند- و اینها انقلابیونی بودند که در انقلاب دموکراتیک چین و برای پیروزی آن زحمات زیادی کشیدند، اما نتوانستند از انقلاب دموکراتیک فراتر رفته و همراه  فرایند سوسیالیستی حرکت کنند و در نتیجه در مقابل تغییر و تحول سوسیالیستی ایستادند- و جدای از این مسئله که افراد شاغل در دستگاه دولتی و حزبی همواره امکان دچار بوروکراتیسم و فساد شدن را دارند، اما وجود این افراد و گرایشهای راست آنان را نباید از مبارزه طبقاتی در جامعه و بیرون حزب جدا کرد. مبارزه بین طبقه کارگر و بورژوازی در سوسیالیسم ادامه می یابد و این مبارزه درون حزب بازتاب می یابد. خواه در بیرون از حزب و درمیان طبقاتی که هنوز در سوسیالیسم وجود خواهند داشت و هم درون حزب، راست های بورژوا، مکمل و تولید کننده یکدیگر خواهند بود. در ضمن باید توجه کرد که نمی توان بزور طبقات و یا شرایط بوجود آمدن یا تحرک آنها را از جامعه حذف کرد. این نیازمند یک فرایند دراز مدت است. در بخش های مربوط به  اعمال دیکتاتوری و دموکراسی در انقلاب فرهنگی، در این مورد بیشتر صحبت خواهیم کرد.  


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر