۱۳۹۷ آذر ۹, جمعه

اعتصاب کسبه و بازاریان و فرصت طلبی های «سوسیالیسم ترتسکیستی»(3) بخش نخست «اسطوره» ها باز می گردند


اعتصاب کسبه و بازاریان و فرصت طلبی های «سوسیالیسم ترتسکیستی»(3)

بخش نخست
«اسطوره» ها باز می گردند
«کدام مسیر»؟
آسنگران ادامه میدهد:
«حال باید دید که احتمالات و پروسه سرنگونی جمهوری اسلامی از کدام مسیر طی بشود به نفع جامعه است. آیا چپها متوجه این واقعیت تلخ هستند و میدانند که جمهوری اسلامی خودش یک پای سناریوی سیاه است و باید نقشه ها و طرحهایش را به شکست کشاند؟»(چرا باید از اعتصاب سراسری کسبه و بازاریان در ایران دفاع کرد؟ محمد آسنگران 11 اکتبر 2018 ، تمامی بازگفت های ما از همین مقاله است )
می بینیم که آسنگران تمامی تئوریهای ترتسکیستی را درز گرفته تا مبادا مسیر سرنگونی جمهوری اسلامی را، که او - کمابیش در تمامی ای مقاله اش - ماهیت طبقاتی آن را به فراموشی سپرده و عامدانه از آن یادی نمیکند، گم کند.
 آنچه آسنگران میخواهد این است که «احتمالات و  پروسه سرنگونی جمهوری اسلامی» را در نظر گیرد و در جستجوی این باشد که از «کدام مسیر» طی شود «به نفع جامعه است»!
«کدام مسیر»؟ اما این که جوابش از نظر یک حکمتی - ترتسکیست باید روشن باشد: جمهوری اسلامی حکومت بورژوازی است و پروسه سرنگونی آن از مسیر جنبش طبقه کارگر و «انقلاب سوسیالیستی» نوع حکمتی میگذرد. این که این همه صغری و کبری چیدن نمیخواهد.
اما خیر! از نظر آسنگران طی مسیرهای «تاکنونی» به نفع جامعه نیست و باید تغییر کند.
 وی از چپها(منظورش دوستان ترتسکیست خودش است) میخواهد که«واقعیت تلخ»(واقعیتی که وی را به این تغییر مسیر وادار کرده) را ببینند. این احتمال وجود دارد که وی نیز چنانکه میان حکام کنونی مد است، میخواهد «جام زهر»ی را سرکشد!
اما این «واقعیت تلخ» چیست و اساسا چرا باید «تلخ» باشد؟ مگر بد است که آسنگران و دوستان کذای اش راه جمهوری اسلامی را که یک پای «سناریوی سیاه» است، ببندند و نقشه ها و طرح هایش را به شکست کشانند؟
 باز هم خیر! گویا آسنگران که«واقعیت تلخ» را دیده، نمیخواهد از این مسیر راه خود را طی کند و پیشنهاد مسیر دیگری دارد و همین مسیر دیگر است که واقعیت را برای ترتسکیستها و حکمتی های رنگ و وارنگ «تلخ» کرده است.
نقش اعتصابات سراسری
«از نظر من در ایران امروز نقش و تاثیر اعتصابات سراسری جایگاه بسیار مهمتر و تعیین کننده تری نسبت به آنچه تا کنون گفته شده است دارد. اجازه بدهید اختصارا به این موضوع بپردازم
پس «نقش و تاثیر اعتصابات سراسری جایگاه بسیار مهمتر و تعیین کننده تری نسبت به آنچه تا کنون گفته شده» دارد. و لابد آنچه در این باره گفته شده است، این نقش مهمتر و تعیین کننده تر را - همچنانکه پایین تر خواهیم دید - که میتواند روی «سنت های سیاسی گذشته و تاکتیک ها» اثر گذارد و آنها را «تغییر» دهد، ندیده است.
ویژگیهای جمهوری اسلامی از دید آسنگران
از اینجا آسنگران وارد بیرون رفتن از خط ترتسکیستی و حکمتی  خویش میشود و مشتی توجیهات مضحک و بامزه سرهم میکند:
«من تاکنون بارها به این مولفه اشاره کرده ام که جمهوری اسلامی یک حکومت مستقل است و نیروی نظامیش هم حلقه به گوش هیچ قدرتی نیست. بنابر این باید روشن باشد که نحوه سرنگون کردن جمهوری اسلامی و مقابله این رژیم با مردم معترض خیابان، شباهت چندانی با روش سرنگون کردن شاه و مبارک و بن علی و مقابله آنها با مردم ندارد. شباهت ایدئولوژیک و اعمالش با داعش بیشتر است. در حقیقت داعش نتیجه سیاستهای جمهوری اسلامی است. از نظر موقعیت جهانی و منطقه ای هم جمهوری اسلامی شبیه صدام و قزافی و اسد است.»
خوب تا اینجا چندتایی تا نکته مهم دستمان آمد:
یکی اینکه حکومت جمهوری اسلامی«مستقل» است و نیروی نظامیش«وابسته» به هیچ قدرتی نیست و دوما از نظر ایدئولوژیک و اعمال مانند «داعش» است. شکل سرنگونی آن هم مانند شاه و مبارک و بن علی و غیره هم نیست( آسنگران اینجا کشورهای زیر سلطه وابسته به بلوک  امپریالیستی غرب را جدا میکند). این حکومت از نظر موقعیت جهانی و منطقه ای هم بیشتر شبیه صدام، قذافی و اسد است.
 اگر این نکات را با هم جمع کنیم می بینیم که آسنگران دنبال راهی میگردد که بگوید این حکومت از نوع حکومت های (بورژوایی) نوع شاه، مبارک، بن علی نیست. بلکه مستقل و مانند داعش و یا مانند کشورهای وابسته به بلوک شوروی سابق است(شاید چیزی مانند حکومت های قرون وسطایی). به عبارت دیگر به زبان بی زبانی میگوید که تضاد در این نظام ها، نوع تضادهای ترتسکیستی بین طبقه کارگر و بورژوازی که طبقه کارگر را یک سو و همه بورژوازی را هم در یک سو قرار میدهد، نیست. (1)
وی ادامه میدهد:
«ویژگی» یعنی حکومت نظامیان پاسدار
«همگان اذعان میکنند که فرماندهان بالای نیروهای مسلح جمهوری اسلامی شامل سپاه و ارتش و بسیج و نیروی انتظامی و وزارت اطلاعات و... دفاعشان از حکومت دفاع از سرمایه های خودشان معنی میدهد. زیرا در همه کشورهای بورژوایی دنیا نیروهای مسلح از منافع طبقه حاکم آن کشور دفاع میکنند و برای این هدف سازمان داده شده اند. در ایران امروز طبقه حاکم عمدتا خود فرماندهان همین نیروهای مسلح میباشند. این یک ویژگی بسیار مهم و تعیین کننده در اتخاذ تاکتیک و سیاست برای سرنگونی جمهوری اسلامی به ما گوشزد میکند.»
راستش ما نمی فهمیم که فرق دفاع نیروهای نظامی از حکومت بورژوازی با زمانی که خود این نیروهای نظامی حاکمند و دارند از منافع بورژوازی که خودشان باشند، دفاع میکنند، از نظر یک ترتسکیست، چیست و چرا باید تاثیری روی تضاد کار و سرمایه یا «استثمار به عنوان یک رابطه اجتماعی»  داشته باشد و به عنوان «یک ویژگی مهم و تعیین کننده در اتخاذ تاکتیک و سیاست» مورد توجه قرار گیرد؟
در نوع نخست هم فرماندهان عالی رتبه ارتش و سران نیروهای نظامی، خود بورژوا بوده و جزیی از طبقه حاکمند. در اینجا، نیز این فرماندهان سپاه و ارتش و نیروهای نظامی، و نه نیروهای ساده این ارگان ها، هستند که بورژوا و جزیی از قدرت حاکمند. تفاوت صرفا در نام، لباس و پیرو تفکر مذهبی بودن سپاه است. فرض کنیم که در ایران اصلا ارتش نداشتیم و همین سپاه نامش ارتش بود با خصوصیت ایدئولوژیک. و فرض میکنیم که این ارتش( یعنی سپاه) اصلا تمامی قدرت را در دست داشت، مانند حکومت های نظامی در آمریکای لاتین و یا در اسپانیا، یونان و پرتغال که دست ژنرال های ارتش بود، آنگاه  از نظر ساخت اقتصادی سرمایه داری و تضاد کار و سرمایه چه تفاوتی بروز میکرد؟ فرق این قضایا این است که در ایران افزون بر سپاه، ارتش نیز وجود دارد،همانگونه که در بسیاری از دستگاههای حاکم ما شاهد دستگاههای موازی یکدیگر هستیم.
پس، این که سپاه نیروی حاکم باشد(که در حال حاضر یکی از نیروهای حاکم است و نه تنها نیروی حاکم) و سران سپاه هم همان بورژوازی کذایی حکمتی ها باشند، نمیتواند هیچ تفاوتی در تضاد کار و سرمایه بوجود آورد. به عبارت دیگر تفاوتی در ساختار اقتصادی و تضادهای این ساختار و بنابراین راههایی که برای سرنگونی بر مبنای این ساختار بوجود میاید، نمیتواند بوجود بیاورد.
وی پایین تر همین مسئله را بیشتر بسط میدهد:
«واضح است که در ایران تحت حاکمیت جمهوری اسلامی نیروهای مسلح، خودشان بخش اصلی صاحبان سرمایه را تشکیل میدهند و به این معنا حکومت دست خودشان است. فراتر از این نکات ذکر شده، نقش نیروهایی مسلح بویژه سپاه در اداره حکومت را نگاه کنید. این نیروها تمام سکانها و نقاط کلیدی قدرت محلی و سراسری را در اختیار خود گرفته اند.
برای اثبات این ادعا ترکیب و سابقه تمام مقامات بالای حکومت را نگاه کنید. تقریبا همه آنها بجز موارد معدودی یا هنوز در نیروهای مسلح هستند یا لباس نظامی و امنیتی را درآورده و وزیر و وزرا و نمایندگان مجلس و سران قوه سه گانه و چند گانه را تشکیل میدهند. به یک معنا باید گفت حکومت جمهوری اسلامی از بالا تا پایین همه مقامات اصلی اش برای اداره کشوراز نیروهای مسلح و امنیتی و تعدادی آخوند تشکیل شده است که اغلب آنها یا هنوز نظامی هستند یا سابقه نظامی و امنیتی دارند
خوب! این ها چه تاثیری در «سرمایه به عنوان یک رابطه اجتماعی» و تضاد «کار و سرمایه» دارند جناب ترتسکیست؟ از نقطه نظر ترتسکیستی، ساخت اقتصادی سرمایه داری است و  حکومت هم دست بورژوازی است و فرقی نمیکند که این بورژوازی در لباس کت و شلوار باشد، در لباس روحانی باشد و یا در لباس نظامی. ماهیت این ها همه یکی و بورژوایی است.
«مولفه بسیار پیچیده و مهم» و «مراحل» داشتن سرنگونی جمهوری اسلامی
اما آسنگران برای اینکه  «واقعیت تلخ» را به چشم ترتسکیستها بیاورد به تحلیل خود ادامه میدهد:  
«بنظرمیرسد اغلب جریانات چپ هنوز متوجه این نیستند که این ویژگی مولفه بسیار پیچیده و مهمی است که برای مقابله با جمهوری اسلامی باید مد نظر قرار بگیرد. متاسفانه چپ ایران به شکل پراگماتیستی و دنباله روانه روزمره اعمال و سیاست خودش را پیش میبرد. دورنمای روشنی از تحولات و موانع و... مراحل سرنگونی جمهوری اسلامی ندارد. به همین دلیل نقش سنتهای سیاسی گذشته و تاکتیکهای شناخته شده این کمپ در گفتار و اعمالش بررنگ است و نمیتواند فضای سیاسی و موانع و نقطه قدرتهای امروز جامعه را تشخیص بدهد.»
خوب حالا آسنگران این ویژگی (یعنی تسلط نظامیان مذهبی بر امور)را«مولفه بسیار پیچیده و مهمی» می نامد. آسنگران متاسف است که این چپ های ترتسکیست و حکمتی  این «ویژگی» را نمی بینند و به شکل «پراگماتیستی و دنباله روانه اعمال و سیاست خودش را پیش» برده «دورنمای روشنی» از «مراحل سرنگونی جمهوری اسلامی» ندارند. او از این می نالد که «نقش سنتهای سیاسی گذشته و تاکتیکهای شناخته شده این کمپ در گفتار و اعمالش پر رنگ است».
 اما این سنتهای سیاسی گذشته و تاکتیکهای شناخته شده کدامهاست؟
همان «تضاد کار و سرمایه» و همان آت و آشغال های تئوریک- سیاسی ترتسکیستی که این حضرات 40 سال است که برای چپ ایران بلغور کرده و میکنند و نمونه ای از آن را در همان چرندیات سیاوش دانشور(مورد اشاره خود آسنگران) در بخش گذشته دیدیم.
  ضمنا در اینجا باید به واژه«مراحل سرنگونی» توجه داشت. گویا این ترتسکیست  فرایند یک مرحله ای انقلاب را پشت سرگذاشته و مراحلی را برای سرنگونی پذیرفته است.
«قتل عام» بوسیله نظامیان دلیل وجود «مراحل»
«با نگاه به چنین رژیمی با این ترکیب و سابقه و با توجه به نقش آنها در تصاحب سرمایه های کشور و تجربه خونین آنها در کشور سوریه و لبنان و یمن و عراق و... و با توجه به ماهیت اسلامی و ایدئولوژیک آن یک احتمال قوی این است که تا آخر مقاومت خواهند کرد. باید این احتمال قوی را جدی گرفت که روزی خواهد رسید تظاهراتهای خیابانی غیر قابل کنترل بشود و با مدیریت کردن و تفرقه افکنی و دستگیری تعدادی از فعالان و لیدرهای این اعتراضات نتوانند تسلط خودشان را بر کشور حفظ کنند. آنروز نیروهای مسلح و امنیتی رژیم میتوانند با بیرحمانه ترین شکل ممکن دست به قتل عام بزنند. شبیه کاری که اسد در سوریه و قبلا صدام در عراق و... انجام دادند.»
 حالا آن نکته ای که این همه آسنگران در موردش بالا و پایین رفت و جولان داد، روشن میشود: این بورژواها چون نظامی هستند و خودشان هم حاکمند و نه برای دفاع از بورژوازی، بلکه برای دفاع از حکومت خودشان(که قاعدتا باید همان حکومت بورژوازی باشد) وارد میدان میشوند،«با بیرحمانه ترین شکل ممکن دست به قتل عام میزنند»، و همین نکته است که تمامی توجیه آسنگران برای پذیرش «مراحل سرنگونی»( غیر از «تا کنونی» آن) و انتخاب «مسیری» دیگر، باز غیر از آنچه حضرات«تاکنون» ارائه داده اند، پشت آن پنهان میشود.
به این ترتیب، همه  قضیه عبارتست از اینکه دفاع پاسدار بورژوا از حکومت خودش بیشتر از بقیه است(همان گونه که در سوریه و لبنان و یمن و عراق نشان داد) و تا آخر مقاومت خواهد کرد.
بنابراین باید دقت کنیم که این پاسدارهای بورژوا، یا برعکس، بورژواهای در لباس پاسدار، تافته جدا بافته هستند و اصلا مانند بقیه بورژواها نیستند. مثلا اصلا مانند بورژواهای نظامی آمریکای لاتین که یکی شان(پینوشه) یک میلیون نفر را قتل عام کرد، نیستند. و یا آنها ابدا شباهتی به  سوکارنو که یک میلیون از مردم و کمونیستها را در اندونزی کشت، ندارند. آنها به هیچوجه مانند ژنرال فرانکو هم  که حکومت بورژوازی بود و در جنگ داخلی بزرگ اسپانیا قتل عام کمونیستها  و دیگر انقلابیون را براه انداخت، نیستند؛ از اینها گذشته، آنها شباهتی به ژنرال های افریقایی کودتاچی در کنگو و در دیگر کشورهای افریقایی که نسل کشی براه انداختند هم ندارند. اینها خیلی خیلی ویژه هستند و همین «ویژگی» اینهاست که ما را به تغییر مسیر وامیدارد.
«اپوزیسیون سیاسی مسئول» وارد معرکه میشود!
آسنگران ادامه میدهد:
«در چنین حالتی راهی برای مردم نمیماند بجز دست بردن به اسلحه. اتفاقی که در سوریه افتاد و مردم تظاهر کننده خیابان را با توپ و تانک و نیروی هوایی به خون کشیدند. مردم دست به اسلحه بردند و جنگ داخلی آغاز شد و آن سناریو اتفاق افتاد که می بینیم. رژیم اسد با حمایت جمهوری اسلامی و روسیه در چنین فضایی توانست با سرکوب خونین مردم در خیابان یک سناریوی سیاه را به جامعه تحمیل کند. جمهوری اسلامی هم تجربه این سناریو را دارد هم دفاعش از خود بسیار جدیتر از دفاع از اسد خواهد بود. بنابر این راه مقابله با این سیاست رژیم که خودش عامل تعیین کننده ای در تحمیل سناریوی سیاه است باید یکی از محورهای تاکتیک و سیاست اپوزیسیون سیاسی مسئول بویژه چپها باشد.»
توجه کنیم که اینجا دیگر ما تنها با «چپ» طرف نیستیم که از دید یک حکمتی، باید یگانه اپوزیسیون مقابل بورژوازی باشد، بلکه ما با «اپوزیسیون سیاسی مسئول» طرفیم که یکی از بخشهای آن، چپ ها(منظور آسنگران ترتسکیستهای حکمتی است) هستند. اما این اپوزیسیون سیاسی مسئول غیر چپ، چه کسانی، گروهها و سازمانهایی هستند، این چیزی است که آسنگران در مورد آن سکوت میکند. البته از دید ما،  نظر آسنگران روشن است. این اپوزیسیون سیاسی مسئول علی القاعده باید سلطنت طلبان وابسته به امپریالیسم آمریکا باشند که زمانی که آسنگران از تجارب لیبی، سوریه و عراق و روسیه سخن میگوید، جای آنها خالی است.
راه مقابله با قتل عام
اما اکنون رسیدیم به راه مقابله: 
«ما بارها تاکید کرده ایم که جامعه ایران سوریه ای نخواهد شد. اکنون هم بیش از همیشه اینرا تاکید میکنیم. اما هیچ وقت نگفته و ننوشته ایم که جمهوری اسلامی همان جنایات اسد و صدام و قزافی و داعش را تکرار نمیکند. بر عکس، جامعه ایران و اپوزیسیون جمهوری اسلامی اگر با جامعه و اپوزیسیون سوریه متفاوت است، اتفاقا جمهوری اسلامی شباهت زیادی با دولت سوریه و داعش دارد. همین یک مولفه یک خطر واقعی و جدی برای آینده ایران است. نیروهای سیاسی مسئول چپ و حتی جریانات راست ضد سناریو سیاهی، باید برای دفاع از مدنیت جامعه، تاکتیکهای جمهوری اسلامی را بشناسند و خنثی کنند. »
  در اینجا چیزی که دارد بزرگ میشود تا برخی چیزها در مقابل آن کوچک و در حاشیه قرار گیرند، جمهوری اسلامی(که ما همواره گفته ایم که آسنگران زیر سبیلی از ماهیت طبقاتی آن که سالها در بوق کرده بودند، رد میشود) و خطر جنایات آن است؛ از دید آسنگران « همین یک مولفه، خطر واقعی و جدی برای آینده ایران» است. انجام جنایات بزرگ بوسیله جمهوری اسلامی و پاسداران و همانندی آن با سوریه از این نظر.
 اما چه چیزهای ترتسکیستی قرار است کوچک شوند و در حاشیه قرار گیرند؟ اینکه طبقه کارگر باید تضاد خویش با بورژوازی را، که حکومت جمهوری اسلامی حکومت وی میباشد، دنبال کند. اینکه در مبارزه ترتسکیستی - حکمتی سابق این طبقه تنها بود و حالا دارد متحد پیدا میکند.
اینجا دیگر آسنگران  حسابی برای اپوزیسیون جمهوری اسلامی سنگ تمام میگذارد. او به یکباره«جریانان راست ضد سناریو سیاهی» که ماهیت طبقاتی آنها(همچون خود جمهوری اسلامی) برای خواننده روشن نیست، را نیز وارد معرکه ترتسکیستی خود میکند. وی میخواهد که «نیروهای سیاسی مسئول چپ» برای دفاع از «مدنیت جامعه» با «تاکتیکهای جمهوری اسلامی »یعنی با انجام جنایات جمهوری اسلامی مبارزه کرده و آنها را خنثی کنند.
 اما لُب کلام:
چپ ها باید با بورژوازی لابد سفید(جریانات راست ضد سناریو سیاهی) علیه حکومت جمهوری اسلامی (بورژوازی سیاه) وارد یک خط و متحد شوند.
اکنون ببینیم که این تاکتیک که باید چپ ها ضمن اجرای آن با بورژوازی متحد شوند یا از آن پشتیانی کنند، چیست؟
«تاکتیک» یا «مسیر» پشتیبانی از اعتصابات بورژوازی و خرده بورژوازی
«اگر اینرا بپذیرم که جمهوری اسلامی در مقابل اعتراض مردم مقاومت خواهد کرد و نیروهای مسلح در دفاع از حاکمیت و سرمایه های خود ظرفیت و سیاست اینرا دارند که خون به جامعه بپاشند و حتی از این ابایی ندارند که جنگ داخلی راه بیندازند. باید تاکتیک و سیاست مناسب این اوضاع را در تقابل با خواست و سیاست جمهوری اسلامی در جامعه گسترش داد.
بنابر این مهمترین سلاح مردم معترض ایران برای سرنگونی جمهوری اسلامی و خنثی کردن سناریوهای سیاه آنها و فلج کردن قدرت سرکوب و نیروی نظامی آن، گسترش اعتصابات عمومی و سراسری است. مردم با اعتصاب سراسری هم رژیم را فلج و متلاشی میکنند، هم امکان خون پاشیدن به انقلاب مردم را از او سلب مینمایند. راه مقابله با نیروی بیرحمی مانند سپاه و بسیج و نیروهای امنیتی آدم کش جمهوری اسلامی، ابتدا به ساکن مقابله مسلحانه نیست. راه مقابله با آنها گسترش اعتصابات عمومی و فلج کردن آن است.»
 پس راه یا تاکتیک مقابله با بورژوازی سیاه جمهوری اسلامی «اعتصابات عمومی و سراسری» است. و در این راه باید از اعتصابات بورژوازی تجاری که لابد آن هم سفید است و در کنار اپوزیسیون و جریانات ضد سیاهی قرار دارد، پشتیبانی صورت گیرد.
میبینیم که چهل سال چرت و پرت گفتن و مشتی خزعبلات ترتسکیستی را تحویل چپ دادن دود میشود و به هوا میرود:
 مشتی پاسدار بورژوا شده اند و این بورژواها از حکومت خودشان تا پایان دفاع میکنند و ترسی هم از کشت و کشتار طبقه کارگر ندارند و همین ها هم «واقعیت تلخ»ی است که در برابر این ترتسکیست قرار گرفته و وی را به تجدید نظر در تمامی مبانی نظرات و تاکتیک های ترتسکیستی خویش وادار کرده است.(2) زمانی این حضرات بورژوازی ملی را «اسطوره» خطاب میکردند و از  رابطه  تولیدی استثمار حرف میزدند و حالا سفید و سیاه میکنند و باکی ندارند که از طبقه کارگرشان بخواهند از استثمارگران سفید علیه استثمارگران سیاه پشتیبانی به عمل بیاورد. تضاد اصلی ترتسکیستی و حکمتی به هوا میرود.    
«طبعا در روزهای پایانی یک قیام مسلحانه چند روزه میتواند کار را تمام کند.اما تا آن روز و تا متلاشی کردن کل این دستگاه مخوف اسلامی قدرتمندترین سلاح جامعه اعتصاب عمومی و سراسری است. اعتصاب مغازه داران و کسبه و بازاریان کامیونداران و.... را باید در این متن دید. خارج از نیت فراخوان دهندگان و مخالفین و موافقین این اعتصابات، باید این وجه سیاسی تعیین کننده مسیر سرنگونی رژیم را مد نظر قرار داد. این تنها شانس جامعه ایران است که جنبش کارگری بتواند سکان رهبری این سیاست و تاکتیک را بعهده بگیرد و سخنگو و رهبر لایق عبور دادن جامعه از این برزخ بشود.»
بنابراین مقدمات، باید جنبش کارگری سکان رهبری این سیاست و تاکتیک را به عهده بگیرد و سخنگو و رهبر آن شود. طبقه کارگر اکنون و در این «برزخ»( خوب بود آسنگران تعارف نمیکیرد و میگفت مشخصات اقتصادی این«برزخ» و ویژگیهای مبارزه طبقاتی در آن کدام است!)اکنون دیگر تنها در مقابل بورژوازی قرار ندارد، بلکه کسبه، مغازه داران(خرده بورژوازی)، بازاریان(بورژوازی تجاری)، کامیون داران( خرده بورژوازی و بورژوازی) نیز در کنار وی و در زیر رهبری وی باید قرار گیرند. این مهم نیست که نیت فراخوان دهندگان(یعنی نیات بورژواها و خرده بورژواها) این اعتصابات(و یا مخالفین و موافقین این اعتصابات) چه باشد و از دید کدام منافع طبقاتی(خرده بورژوازی و بورژوازی) صورت گیرد. مهم این است که طبقه کارگر رهبر آن شود. و لابد این طبقات بدون اینکه کارگران متقابلا منافع آنها را در نظر داشته باشند، وارد اتحاد با طبقه کارگر میشوند و زیر رهبری آن میروند!؟
  می بینم که رابطه استثماری، تضاد کار و سرمایه و طبقه کارگر و بورژوازی دود شدند و جای خود را به جمهوری اسلامی(حکومت کدام طبقه؟) و در مقابل آن طبقات بورژوازی، خرده بورژوازی و طبقه کارگر دادند. و برای اینکه «جمهوری اسلامی» نتواند کشور را به جنگ داخلی بکشاند باید «مسیر سرنگونی» آن از «مرحله» اعتصابات سراسری «همه طبقاتی» بگذرد؛ مسیری که در آن یک اتحاد طبقاتی بین طبقات اعتصاب کننده( که لابد باید خلقی باشند) زیر رهبری طبقه کارگر باید شکل گیرد. این آن «مرحله» (پیش سوسیالیستی) و تاکتیکی است که آسنگران مایل است در مقابل  سنتهای سیاسی گذشته ترتسکیستی و ایضا تاکتیکهای گذشته  حکمتی – ترتسکیستی خودش بگذارد.
مراقب خرده بورژوازی عاصی باید بود
«در غیر این صورت یک احتمال دیگر میتواند چنین باشد که خرده بورژوازی عاصی از سرکوبها حوصله اش سر برود و با خطاب کردن این اینکه فلان اعتصاب بورژوایی و آن یکی غیر کارگری و ارتجاعی و... است فرصت را از دست بدهد و ایزوله بشود و روزی از سر ناچاری زودتر از موعد دست به اسلحه ببرد(3) تا انتقام بگیرد و آن روز شکستش قطعی است. چپ ایران اگر بخواهد سیاسی و به عنوان صاحب جامعه وارد عمل بشود حساسیت اوضاع و خطراتی که انقلاب مردم را تهدید میکند را جدی میگیرد و برای آن طرح و پروژه و سیاست تدوین میکند و به اجرای آن میپردازد. درک نکردن این مولفه ها چپ را برای یک دوره تاریخی نامعلوم به حاشیه تحولات پرت خواهد کرد. »
حالا یک «خرده بورژوازی عاصی»(4)کم حوصله هم وارد معرکه میشود که آسنگران نمیخواهد تن به برنامه های آن بدهد. آسنگران هشدار میدهد  که اگر کسی میان ما حکمتی ها و ترتسکیستها پیدا شد و گفت« این اعتصاب بورژوایی( لابد بورژوایی نیست و لابد بازاریان هم طبقه کارگرند!) است و آن یکی غیر کارگری و ارتجاعی»، بدانید که وی «ایزوله» میشود. یعنی همان چیزی که آسنگران نمیخواهد حکمتی ها دچارش شوند. آنگاه این خرده بورژوازی زودتر از موعد دست به اسلحه میبرد(ما به آسنگران دلداری میدهیم که خیالش راحت باشد؛ این خرده بورژوازی ای که میگوید این اعتصاب بورژوایی است و آن یکی غیر کارگری و ارتجاعی، نه تنها «عاصی» نیست، نه تنها توش و توان انتقام را ندارد و اصلا مال این حرفها نیست، بلکه  دست به اسلحه هم نخواهد برد، بلکه منتظر سلطنت طلبان وابسته به امپریالیسم و نیروهای آمریکایی خواهند شد!) و آنگاه کار خراب خواهد شد.
حالا آسنگران برای فراموش کردن تئوری های چرت حکمتی ،نه تنها جنایت کردن جمهوری اسلامی را پیش میشکد، بلکه یک خرده بورژوازی عاصی نیز وارد معرکه اش میکند. او از حکمتی ها و ترتسکیستها میخواهد حواسشان به این خرده بورژوازی هم باشد که مبادا زودتر دست به اسلحه برد. بنابراین، بهتر است برای اینکه دست به اسلحه نبرد، شما به این خطابیه های وی در بورژوازی و غیر کارگری و ارتجاعی خواندن این اعتصابات گوش ندهید که این تاکتیک ها وی را ایزوله خواهدکرد. شما بچه های خوبی باشید و برای اینکه ایزوله نشوید، تمامی آنچیزهایی که یک زمانی برخی از چپ ها را با آنها «سر کار» گذاشتیم، تکرار نکنید!
پایان بخش نخست
هرمز دامان
نیمه نخست آذر ماه 97
یادداشتها
1-   اصولا نوع حاکمین(کت و شلواری، نظامی، روحانی) و یا شکلهای حکومتی(سلطنتی، جمهوری و غیره)نمیتواند تضاد اساسی عینی جامعه  را که بر ساخت اقتصادی موجود استوار است تغییر دهد؛ از دیدگاه کلی سرمایه داری، سرمایه داری است و فرق نمیکند سرمایه داری با حاکمینی چون مبارک و بن علی و شاه باشد و یا با قذافی و صدام و اسد. در مورد تاکتیکها نیز این حضرات تنها یک تاکتیک به  رسمیت شناخته اند که آن هم صرفا بر مبنای همان تضاد کار و سرمایه استوار بوده است. یعنی طبقه کارگر یک سو و بورژوازی بدون هر گونه دسته بندی در سوی دیگر، و بدون هرگونه اتحاد و ائتلافی با نیرویی بیرون طبقه کارگرعلیه دشمن عمده. اینجا نیز بحث بر سر دشمن عمده و غیر عمده و این گونه چیزها نیست.
2-   راستش نگارنده چندان با این دیدگاه که آخوندها و پاسدارانشان برای دفاع از حاکمیت خود میتوانند مثلا سیل خون براه میاندازند، توافقی ندارد. نه ایران سوریه است و نه شرایط  حکومت ایران و مردم ایران مانند سوریه است و نه شرایط بین المللی این حکومت با شرایط  بین المللی سوریه قابل قیاس. این مسئله در مقاله ای مستقل بررسی خواهد شد.
3-   همچنانکه در بخش پیشین نیز اشاره کردیم ما با ترتسکیستها وارد بحث بر سر مسائلی مانند دست به اسلحه بردن مردم و قیام مسلحانه، نمیشویم. اما بد نیست که اینجا اشاره کنیم که آسنگران را هراس برداشته که مبادا کار به دست بردن به اسلحه و قیام مسلحانه کشیده شود. بنابراین پیشنهادی وی در مورد اعتصابات سیاسی سراسری راهی بر پیشگیری از چنین اقداماتی نیز هست.
4-    خوب دقت کنیم این طبقه هم اسطوره بود و اینک آسنگران با  وردهای ترتسکیستی  و جادوهای غریب که تنها از ترتسکیستهای بی پرنسیپ برمیاید، به وی حیات داده و به زندگی بازگردانده است. ترتسکیستها سرنخ طبقات را در دست دارند. هر وقت خواستند آنها را میکشند و هر وقت هم خواستند زنده میکنند!؟

۱۳۹۷ آذر ۴, یکشنبه

نقطه عطف نوین در تکامل جنبش دموکراتیک(3) تحلیلی از اعتصاب کارگران نیشکر هفت تپه و گروه ملی فولاد اهواز و نقش آن در تکامل جنبش دموکراتیک تمامی طبقات مردمی ایران




نقطه عطف  نوین در تکامل جنبش دموکراتیک(3)
تحلیلی از اعتصاب کارگران نیشکر هفت تپه و گروه ملی فولاد اهواز و نقش آن در تکامل جنبش دموکراتیک تمامی طبقات مردمی ایران

بررسی خواستها و شعارهای کارگران و تضادهای موجود در آنها

سپردن اداره کارخانه به شورای کارگران
 یکی از خواستهای کلیدی کارگران نیشکر هفت تپه و فولاد اهواز گرفتن کارخانه ها از بخش خصوصی و سپردن آن به دولت است.
نکته مهم این است که خواست اداره شرکت به وسیله شورای کارگری که در حال حاضر از جانب کارگران ارائه شده است، با خواست انقلابی ای مانند گرفتن قدرت سیاسی بوسیله شوراهای کارگری از دو جنس مختلف بوده و دو کیفیت کاملا متمایز دارند.
 شوراهای انقلابی کارگری، ارگان حاکمیت طبقه کارگر بر کشور هستند. این گونه شوراها، عموما زمان انقلاب بوجود میایند و گرفتن قدرت از جانب آنها، به هیچوجه با درخواست از دولت و نظام حاکم و بر مبنای قانون نبوده، بلکه کاملا انقلابی و متکی به قهر انقلابی است و با برکنار کردن مالکین کارخانه ها و کلا دستگاه حاکم دولتی صورت میگیرد. این شوراها توانایی خود را بر مبنای تکیه به توده های کارگران مسلح بدست میاورند، قدرت را بزور میگیرند، از مالکین سلب مالکیت میکنند و خود همه کاره کارخانه میشوند.
اما شورای مورد درخواست کارگران، خواستی از دولت است و کارگران خواهان آنند که در چارچوب قانونی صورت گیرد. یعنی دولت بپذیرد که پس از انتقال مالکیت کارخانه به دولت، اداره امور کارخانه را به شورایی از کارگران بسپارد تا کارگران خود اداره امور تولید را به عهده گیرند. آنچه که ظاهرا کارگران دنبال آنند، این است که با کنترل و اداره کارخانه بوسیله کارگران، میزان تولید بالا رفته و بر خلاف نظر دولت، که دولتی بودن را منجر به افت تولید و رقابت و رشد فساد میداند، کارخانه به سود دهی خواهد رسید.
 افزون براین، کارگران براین نظرند که با رشد کمی و کیفی تولید و رشد بازدهی کارخانه و سود دهی آن، آنان میتوانند از مزایای این سود دهی بهره مند شده و بخشی از این سود به خود کارگران اختصاص یافته و آنان وضع رفاهی خود را بهبود بخشند.
 نکته کلیدی در این امر، همانا مالکیت کارخانه است که با گرفتن آن از بخش خصوصی و سپردن آن به دولت، این بار مالکیت در اختیار دولت خواهد بود و دولت کارگران را استثمار خواهد کرد. تنها نقشی که کارگران در کارخانه خواهند داشت، این است که به امید بالا بردن دستمزد و مزایای خویش و نیز بهروری از سود کارخانه، بیشتر و سخت تر کار کنند- که این امر شدت کار و درجه استثمار خود کارگران را بالا خواهد برد و به جیب دولت که در این جا سرمایه دار و مالک اصلی است، خواهد ریخت - و بجای آن و در صورتی که همه شرایط بر وفق مراد باشد و دولت «بازی» و یا «کاغذ بازی» در نیاورد، سهمی هم از سود(یا در حقیقت از ارزش اضافی تولید شده بوسیله کارگران) به خود آنان برخواهد گشت.  چیزی- و البته با تفاوتهایی - مانند سهیم شدن کارگران در سود کارخانه ها در زمان شاه سابق.
گفتی است که آنچه ما در بررسی این خواست بیان کردیم، همانگونه که دربالا هم اشاره شد، مربوط به حال حاضر است. این که در شرایط رشد و تکامل مبارزه طبقاتی و وقوع انقلاب، خواست اداره شورایی کارخانه بوسیله کارگران به خواست سلب مالکیت از دولت بینجامد و این شورا با شرایط دیگری تبدیل به ارگان قدرت کارگران شود، مسئله دیگری است.
شعارهای کارگران
 برای اینکه ما تضادهای موجود در خواستهای کارگران را دربیابیم، باید به  پلاکاردها که با خود حمل میگردند و شعارهای آنها توجه کنیم:
خواه کارگران نیشکر هفت تپه و خواه کارگران فولاد اهواز پلاکارهایی با خود حمل میکردند که روی آن نوشته شده بود که «کارگر بیدار است، از استثمار بیزار هستد»( و یا مانند آن)(1) و نیز شعار«نان، کار، آزادی، اداره شورایی».
 نخست به «بیزاری از استثمار» توجه میکنیم. این در واقع خواست نیست، بلکه شعاری است کلی. اما روشن نیست که چه کسانی استثمار میکنند و چگونه این «بیزاری از استثمار» باید به رفع و نابودی آن بینجامد؛ یعنی شعار خرد نشده و تبدیل به جزئیات نگردیده است. ظاهرا خطاب اصلی کارگران دولت «مردم فریب» روحانی بوده است که کارگران شعار مرگ بر آن را نیز داده اند. درحالیکه دولت روحانی بخش ناچیزی از حاکمیت کنونی است.(2)
اگر ما آن را یک دیدگاه عام و استراتژیک بگیریم ، آنگاه این شعار با اهداف اعتصاب که اساسا خاص و صنفی است، یعنی برای خواستهایی اقتصادی ای همچون عقب افتادن حقوق ها، ترمیم و بهبود شرایط کار کارگران، برگشت مالکیت کارخانه به دولت، شناختن حق اعتراض و اعتصاب کارگران و  امنیتی نخواندن آن، آزاد گذاشتن  نمایندگان کارگران و در نهایت آزادی داشتن سندیکا و اتحادیه صنفی، صورت میگیرد، تناسبی ندارد.
 از سوی دیگر چنین شعارهایی به همراه شعارهایی علیه ظلم و ستم (مگر اینکه ظلم و ستم را  تنها ندادن حقوق کارگران و یا خصوصی کردن و عدم رعایت شرایط ایمنی کارگران این کارخانه ها بدانیم) که در این هر دو اعتصاب کارگری داده شده است، با اصرار کارگران که اعتراض و اعتصاب آنها کاملا صنفی و مسالمت آمیز(چنین خواستی نه صنفی است و نه میتوان  با تظاهراتهای مسالمت آمیز به آن دست یافت) است و هیچ هدف سیاسی ندارند، در تضاد قرار میگیرد.
روشن است که استثمار بوسیله سرمایه داران و در حال حاضر سرمایه داران بوروکرات - وابسته حاکم که تمامی  مالکیت سرمایه های تولیدی، تجاری و بانکی را در اختیار دارند، صورت میگیرد. کل نظام حاکم، یعنی بخشی که زیر نظر خامنه ای  و دم و دستگاه فرعونی اش است و همچنین بخشهایی که زیر نظر دولت هستند، نمایندگان بخشهای گوناگون این سرمایه داران( تجاران، دلالان واسط، رانت خواران، زمینخواران، بوروکرات ها و تکنوکرات ها) هستند و همین ها هم هستند که بر تمامی زندگی مردم تسلط دارند. اگر کارگران از استثمار بی زارند(و همچنین از ظالم و ستمگر)، و از این رو در پی برداشتن آن، آنگاه آنها در درجه نخست و پیش از هر چیز دیگری با این سرمایه داران و این دم و دستگاه عریض حکومتی روبرو هستند.
 همچنین شعار «نان، کار، آزادی، اداره شورایی» شعاری است استراتژیک. اداره شورایی اگر آن را به همراه «نان، کار و آزادی» در نظر گیریم، یعنی  جمع کردن بساط سرمایه داران بزرگ، برقراری حاکمیت شوراهای واقعی و انقلابی طبقه کارگر و دیگر زحمتکشان و نیز شورای کارکنان موسسات اقتصادی تولیدی، تجاری، آموزشی، بهداشتی، نظامی بر آنها. ایجاد کار برای همه و نیز آزادی یعنی برچیدن تمامی بسط ظلم و ستم و برقراری آزادی بیان، اجتماعات، احزاب سیاسی و تشکلهای صنفی و غیره.
زمانی که ما این شعارهای را با خواستهای در حال حاضر کارگران در نظر گیریم، می بینیم که اینها با هم جور در نمیآید و در تضاد قرار میگیرند. نمیتوان از یک سو خواست که مالکیت از بخش خصوصی به بخش دولتی منتقل گردد و از سوی دیگر استثمار از بین برود. با «اداره شورایی» زیر مالکیت دولت بر کارخانه یا موسسه (با چنین چیزهایی هیچ سرمایه داری، خواه خصوصی و خواه دولتی، موافقت نمیکند. شوراهای اسلامی نیز کاریکاتوری از شورا و تشکل کارگری هستند و در واقع همدست سرمایه داران بوده و هستند) نمیتوان استثمار را از بین برد. یا این شوراها چیزی میشوند از قبیل همین شوراهای اسلامی و مرید اوامر کارفرما، و یا اینکه افراد اصلی آن خریداری میشوند، و یا در صورت اصالت این شورا و کارگری بودن واقعی آن، درخواست سلب مالکیت از دولت و در اختیار گرفتن مالکیت بوسیله شوراها و بوسیله  دولتی که نماینده طبقه کارگر است، میکند و این نیز بدون یک جنگ داخلی با استثمار گران  و ستمگران بزرگ امکان ناپذیر است.
تضادها نشانگر چه هستند؟
 بخشی از این تضادها نشانگر وجود استبداد سیاسی و عدم آزادی سندیکاهای کارگری برای درچیده نمودن و نظم دادن به خواستهای خویش در فضایی آرام و بدون تنش هستند.
باید توجه داشت که در کشور ما که استبداد مذهبی حاکم است، چون به مدت چهل سال است که به مردم اجازه داده نمیشود که از راههای باصطلاح قانونی حرف های خود را بزنند و هر صنف و طبقه، خواستهای خود را در برهه زمانی مطلوب، طرح کند، این خواستها بروی هم تلنبار شده و در شرایط فشارهای غیر قابل تحمل و یا برخی شرایط ویژه که پیش میاید( به مانند اکنون که اختلاس و دزدی حکام مذهبی و آخوندها و آخوند زاده ها و نورچشمی ها و پاسداران آشکار شده است و خشم و غضب مردم را برانگیخته) بگونه ای جهش وار بیرون میزند. در شرایطی که این امر غلیان میکند، دیگر خواستها نظم و ترتیبی نداشته و همه یکباره با هم طرح میشوند؛ به مانند انسانی که سالهای  زیر فشار حرف نزده و اکنون که شرایط، کارد به استخوانش رسانده و صدای او را درآورده، نمیداند از کجا آغاز کند.
 از سوی دیگر چهل سال سرکوب همه جریانهای سیاسی و بویژه گروههای چپ و به کما رفتن این سازمانها و گروهها، بار سیاست را بر دوش تشکلات ساده و صنفی کارگری و از جمله سندیکاها گذاشته است.  اکنون در خارج از کشور، دهها سازمان سیاسی داریم که تبدیل به سازمان های صنفی روشنفکری( و در مورد بسیاریشان تاریک فکر) و یا در واقع سندیکاهای صنفی «روشنفکران» شده اند. اما از دیگر سو در ایران،  سندیکا های معدود کارگری تبدیل به احزاب سیاسی شده و خواست لغو استثمار را طرح میکنند. ظاهر قضیه به این گونه است که حکومت کنونی با فشار روی یک بخش( بخش سازمانهای روشنفکری) خود طبقه کارگر را مجبور کرده که بدون این روشنفکران، تشکلاتی  بسازد که نه تنها وظایف  دفاع از منافع صنفی این طبقه را دارند، بلکه  اهداف سیاسی نیز طرح میکنند.
و بالاخره در استبدادها، و آن زمان که نیروی توده ها رو به افزایش نهد و خواستها موج وار بیرون ریزد، همه چیزها قرو قاطی، درهم و به هم ریخته طرح و به وسط ریخته میشود؛ اما طرح و پیش گذاشتن قر و قاطی و بهم ریخته خواستها یک امر است و نظم عملی کردن آنها در واقع، امری دیگر.
به عبارت دیگر، انسان نمیتواند همه آنچه را که میخواهد و یا آرزو میکند، در آن آنی که فرصت آن را شرایط در اختیار او قرار داده، با هم عملی کند. لذا به اجبار، باید مراتب را دسته بندی کرده و بر مبنای عمده و غیر عمده بودن و مراتب اهمیتشان- اگر چه نه لزوما به ترتیبی خشک و یا حسابی ساده 1-2-3 زیرا ممکن است مثلا 3-1- 2  شود- جامه عمل پوشاند. طبقه کارگر هم بی تردید مجبور خواهد بود در عمل، نظم و ترتیب مراتب و عمده و غیر عمده  را رعایت کند و یا بزبان دیگر، این مراتب، شرایط تغییر واقعی خود را به طبقه کارگر دیکته خواهند کرد.
ریشه های تضادها
 چنانکه از زاویه ای دیگر به قضیه بنگریم، آنگاه این تضادها تنها به آنچه گفتیم محدود نشده و ریشه های ژرفتری را نیز نشان میدهد. در حقیقت، این شعارها بیانگر  محتوی و مضامین متضاد خود جنبش کارگری و طبقه کارگر است. طبقه کارگر، و کارگران نیشکر و فولاد به عنوان نمودی از کل این طبقه.
در مقالاتی که در گذشته نگاشته ایم همواره بر وجود تضاد در مبارزات علیه سرمایه داران حاکم و دم و دستگاههای پشتیبان آنها اشاره کرده ایم. این تضاد نشانگر دو جنبه مبارزه جاری است. از یک سو ما یک مبارزه عمومی سیاسی داریم؛ مبارزه ای که در 10 روز نخست دی ماه 96 به اوج رسید و تمامی ارکان حکومت را لرزاند. و از سوی دیگر مبارزه ای داریم مربوط به  طبقات و گروههای خاصی که عموما برای خواستهای اقتصادی و یا ویژه گروه و دسته خود مبارزه میکنند. این دو مبارزه هم از یکدیگر جدا هستند و هم در پیوند و در یکدیگر نافذ و جاری.
اکنون در مبارزات کارگران این دو کارخانه ما همین دو نوع تضاد را می بینیم که در یکدیگر نافذ شده اند. یک سو خواستهایی طرح میشود که اساسا صنفی، اقتصادی و عموما محدود به همان کارخانه و کارگاه است و سوی دیگر خواستهایی که مربوط به کل طبقه کارگر و در ابعادی گسترده تر کل مردم ایران است؛ خواستهایی که کاملا سیاسی است. باید توجه داشت که لغو استثمار و ستم، مسئله ای صنفی و صرفا اقتصادی نیست، بلکه با اساس روابط تولیدی حاکم که بر اساس مالکیت خصوصی- و یا حتی دولتی - سرمایه داری استوار است، و بنابراین با نظام حاکمی که این روابط تولیدی، منافع طبقاتی وی را تامین میکند و کل دستگاه بوروکراسی و نظامی حاکم- که در ایران اختاپوسی هزار پا است- را برای پشتیبانی از آن بوجود آورده است، طرف است.
به این ترتیب جنبش کارگری و مبارزات کارگران نیز به سهم خود و به گونه ای خاص، تجلی گاه همین تضاد عمومی میگردد که در بالا درباره آن صحبت کردیم.
 تردیدی نیست که در مبارزات جاری، جنبه اقتصادی مبارزه و خواستهای فوری کارگران  بر جنبه سیاسی تسلط دارد. اما مبارزه طبقاتی در ایران استبدادی، اشکال رشد ساده ای( منظم، یک پله پس از دیگری، تدریج وار) ندارد، بلکه درهم و بغرنج است. به گونه ای دیگر میتوان گفت که حرکتی موج وار، جهش وار و پیچیده دارد و مضامین و اشکال مبارزه بسرعت، گاه بدون درنگی آنچنانی، یکی جای خود را به دیگری میدهد. بنابراین هیچ  بعید نیست که یک مبارزه اقتصادی- سیاسی ساده پس از یک موج و جهش که همواره ممکن است در رشد و تکامل مبارزه طبقاتی جاری  بوجود آید(و اشتباهات و حماقت های کنونی دستگاه حاکم نیز این امر را تشدید میکنند) وجوه اقتصادی را غیر عمده کرده و وجوه سیاسی را عمده کند و نیز شکلهای مسالمت آمیز مبارزه به شکلهای قهر آمیز تبدیل شود.
 و همین است که موجب شده که آنها که در تظاهراتهای دی ماه 96 به خیابانها آمدند، اکنون پشت و پناه و ماوای خود را در طبقه کارگر و مبارزات آن بیابند. و همین است که اینها به تظاهراتهای توده ای طبقه کارگر پیوسته و به همراه طبقه کارگر فریاد زده اند.
روشن است که از این پس  در دیگر شهرها و شهرک ها مردم  این قدر منتظر نمی مانند و به محض آغاز حرکت اعتراضی یا اعتصابی از جانب کارگران به آن خواهند پیوست.(3)  دسته ها، گروهها و دیگر طبقات مردمی به هیچوجه صرفا در پی رسیدن کارگران به خواستهای صنفی و اقتصادی خود نبوده، بلکه از این طبقه انتظار دارند که خواستهای سیاسی عموم را طرح کند و این اجتماعات و تظاهراتها نیز به مرور و در تکامل خود، شکل همان تظاهراتهای دی ماه 96 را بیابند، این بار اما، نه محدود به جوانها.
کارگران شرکت ملی فولاد اهواز در خیابانهای اهواز شعاری  به زبان عربی داده اند که در خور توجه است:
« مالک هیبه/ یلمالک شر» که معنای آن به فارسی میشود اگر هیبت یا قدرتی نداشته باشی، ارج و جایگاهی نداری!
 اما  آن چگونه قدرتی است که به تو هیبت و قدرت و جایگاه میدهد؟ این پرسشی است بزرگ در برابر طبقه کارگر ایران. چگونه میتوان قدرت داشت و چگونه قدرتی؟
هرمز دامان
نیمه نخست آذر 97
یادداشتها
1-   کارگران فولاد اهواز این پلاکارد ضد استثماری را در کنار سخنرانان کارگر قرار داده بودند،
2-   البته میتوان گفت که زمانی که کارگران  علیه دولت روحانی، که در آخرین انتخابات ریاست جمهوری با رای بالای بسیاری از مردم، و چه بسا بخش زیادی از کارگران، انتخاب شد، چنین شعارهایی میدهند، آنگاه تکلیف خامنه ای و دم و دستگاههای زیر رهبری وی و سپاه پاسدارنش که مردم در مخالفت با آنها روحانی را انتخاب کردند،کاملا روشن است. به نظر میرسد که  جدای از نفرت کارگران از دولت روحانی و برنامه های ضد کارگری آن، به خوبی از تضادهای میان خامنه ای و روحانی و مخالفت خامنه ای و سپاه با روحانی آگاهند و این شعارها را - جدای از آن نفرت و نشانه گرفتن دولت -  به گونه ای تاکتیکی میدهند تا سپاه و نیروهای انتظامی و دادگاهها را در موقعیت منفعل قرار دهند. در ضمن در شعارهای عمومی کارگران علیه ظلم و ستم و یا علیه استثمار، تفاوتهای میان روحانی و خامنه ای ناپدید شده و هر دو با یک چوب رانده میشوند. 
3-   این پیوستن به دیگر گروهها و طبقات درمورد اعتصاب بازاریان نیز وجود داشت. اما اینجا و با جمعیت زیادی کارگران، وجوهی تازه را تجربه کرد.   


۱۳۹۷ آذر ۳, شنبه

نقطه عطف نوین در تکامل جنبش دموکراتیک(2) تحلیلی از اعتصاب کارگران نیشکر هفت تپه و گروه ملی فولاد اهواز و نقش آن در تکامل جنبش دموکراتیک تمامی طبقات مردمی ایران


نقطه عطف  نوین در تکامل جنبش دموکراتیک(2)

تحلیلی از اعتصاب کارگران نیشکر هفت تپه و گروه ملی فولاد اهواز و نقش آن در تکامل جنبش دموکراتیک تمامی طبقات مردمی ایران

خواستهای کارگران و واکنش حکومت
اشاره ای به خواستهای کارگران
همچون گذشته، یعنی از سالهای 1384 به بعد که کارگران کارخانه نیشکر هفت تپه میباید هر ازگاهی (بر اساس گفته نمایندگان کارگران از سال 1394 هر ماه) برای گرفتن حقوق ماهانه خود که گاه تا سه ماه عقب میافتاد اعتراض و اعتصاب کنند، این بار نیز پرداخت چهار ماه حقوق عقب افتاده، ابتدایی ترین خواست کارگران در این اعتصاب بود. و بیشتر ایرانی ها بویژه کارگران و زحمتکشان بخوبی میدانند که در این اوضاع و احوال اقتصادی و تورم، و هر روز شاهد بالا رفتن اجناس مورد نیاز بودن، با حقوق کارگری نیز زندگی کردن بی نهایت سخت است چه برسد که حقوق نگیری آن هم برای چهار ماه. و زمانی که ما ندادن حقوق های ماهانه و  به عقب افتادن آنها را که اکنون تقریبا در بیشترکارخانه ها، کارگاهها و موسسات رایج است را، با این اختلاس ها و دزدی ها میلیاردی که هر روز بوی گند و تعفن یکی از آنها در میاید، قیاس کنیم به ابعاد این ستم به کارگران و زحمتکشان بیشتر پی میبریم. 
 خواست مهم دیگر کارگران شرکت لغو  قرارداد خصوصی‌سازی این شرکت بوده است. دلیل اساسی کارگران برای این امر این بوده که از زمان سپردن این شرکت به بخش خصوصی( به  دو جوان که اساسا بازرگان بوده و از شرکت برای امور بازرگانی و اختلاس ها و دزدی های خود استفاده میکردند) که  شکل آن برای کارگران روشن نیست و باصطلاح بوسیله دولت روحانی از آنها مخفی نگاه داشته شده است(اینکه این افراد چگونه توانسته اند این شرکت را در اختیار بگیرند و پس پرده این قرارداد منافع چه کسانی پنهان است، خود مسئله مهمی است)، وضع تولید این شرکت نه تنها بهبود نیافته، بلکه بدتر نیز شده است؛ در نتیجه و با چنین وضع  تولیدی، نه تنها هیچگونه بهبودی ای در وضع رفاهی کارگران شرکت بوجود نیامده است، بلکه وضع، بویژه با توجه به تورم بالای هر روزه، بسیار بدتر از پیش شده است. اکنون خواست کارگران  این است که مالکیت کارخانه به بخش دولتی بازگردد و بوسیله شورای کارگران اداره شود.
برخورد دولت
نخستین واکنش از جانب دستگاههای دولتی که مورد خطاب کارگران بودند، بی واکنشی یا دقیقتر بی توجهی به خواستهای کارگران و از سرخود باز کردن آنها بود.
 آنچه ظاهر مقامات دولتی میگفتند این بود که این شرکت به بخش خصوصی واگذار شده و از نظر حقوقی، آنها حق هیچ دخالتی را ندارند. از سوی دیگر، آنگونه که از اطلاعاتی که نمایندگان کارگران میدهند بر میآید، سهامداران این شرکت یا نامشان میان اختلاس گران بوده و عجالتا متواری هستند و یا از بستگان خود روحانی رئیس جمهور و معاون وی جهانگیری هستند. از این رو، دلایل دولت روحانی برای این بی توجهی، برای کارگران چندان پنهان نیست.  
بی توجهی مقامات دولتی بویژه ارگانهای دولتی محلی(استانداری و فرمانداری که همواره  طرف خصوصی سازی و کارفرما را میگرفتند) کارگران را بشدت عصبی و ناراحت کرده بود. اعتصاب مدت دو هفته ادامه یافت، اما کوچکترین واکنشی مشاهد نشد. به این ترتیب کارگران به جان آمده، مجبور به تظاهرات ها و راهپیمایی های شهری شدند وهمین امر و افزون بر آن پیوستن  دیگر گروهها و طبقات درهفت تپه و سپس در جای جای ایران، موجب توجه به این اعتصاب از جانب مقامات دولتی شد. ظاهرا قرار شده در حال حاضر یک ماه از چهار ماه حقوق عقب افتاده را بدهند تا بعد ببینند چه میشود.
برخورد دستگاه قضایی و نیروهای انتظامی
مسئله دیگر تهدیدهای دادستان شوش و مشتی آخوند دستگاه قضائی است که تا کارگری میجنبد گوشهاشان تیز میشود، شش دانگ میشوند، میدوند وسط و سریعا شمشیر قضایشان را بر سرکارگران فرود میاورند. این داورهای مشمئز کننده، همواره آماده بوده اند تا هر گونه انگ و اتهامی به کارگران بچسبانند.
یکی از مهمترین اتهاماتی که  دادستانها، دادسراها، دادگاهها و دیگر ارگانهای دستگاه قضائی  اغلب به کارگران اعتصابی( در همه جای ایران) زده است این است که کارگران « اخلال در نظم عمومی» کرده اند.(1)
و این نظم عمومی چیست؟  ظاهرا بستن راهها بوسیله کارگران و مانع  آمد و شد ماشین ها و غیره آن هم برای اینکه  بالاخره کسی پیدا شود و پاسخگوی آنها گردد. اگر خواستهای کارگران پاسخ داده نشود، آیا کارگران  که بواسطه نگرفتن حقوق ها و بی توجهی مسئولین دولتی، دچار هزار و یک بیماری عصبی شده اند، راه چاره دیگری دارند؟
 این جالب است که یکی از خواستهای کارگران نیشکر و فولاد برگشت مالکیت کارخانه به دولت حاکم است. و هیچ خواستی بهتر از این نشان نمیدهد که کارگران نه تنها مخل نظم عمومی نیستند، بلکه در حال حاضر خود از این نظم دفاع میکنند. زیرا از نظر کارگران این برگشت مالکیت کارخانه به دولت است که میتواند شرایط را به پیش از این برگرداند و سروسامانی به وضع تولید و بهره دهی و ایجاد نظم در این کارخانه ها بدهد. قطعا برگشت مالکیت به دولت حاکم و برجا ماندن نظم استثماری کنونی، نمیتواند اخلال در نظم عمومی(که اساس آن نظم استثماری  و ستمگرانه کنونی است) به شمار آید. ظاهرا کارگران نظم های کوچکی و کم اهمیتی را به هم میریزند، آن هم برای اینکه از نظم بزرگ و با اهمیتی دفاع کنند!؟
اما درباره اخلال در نظم عمومی:
مگر ندادن حقوق کارگران به هم ریختن نظم زندگی کارگران نیست؟ مگر کارگران اکثریت درخوری را در جامعه تشکیل نمیدهند؟ و مگر بهم ریختن نظم زندگی آنها، بهم ریختن نظم عمومی یا اخلال در نظم عمومی بخش مهمی از اکثریت جامعه نیست؟
مگرشما مدافعان دزدان، اختلاس گران و سرمایه داران نمیگویید که اعتصاب خوب نیست! پس کاری کنید که کار به اعتصاب نکشد. اما چه کسی موجب اعتصاب میشود؟ کارگران یا آنها که حقوق کارگران را نمیدهند؟ آیا آنها که حقوق کارگران را سر وقت نمیدهند، آنهایی نیستند که مخل نظم عمومی میشوند؟
مگر اعتصاب موجب خوابیدن تولید(چه تولیدی؟ تولیدی که با این خصوصی سازی رانتی به گل نشسته است!)نمیشود؟ و مگر خوابیدن تولید در یک بخش، اخلال در نظم تولید عمومی و موثر بر بخشهای دیگر اقتصادی و بنابراین اخلال در نظم عمومی اقتصادی کشور نیست؟ پس آنهایی باید مخل نظم عمومی به شمارآیند که به خواستهای ساده کارگران بی توجهی کرده و موجب اعتراض آنها میگردند.
این دارودسته حاکم تا اعتصابی اتفاق میافتد، زود تفنگها را برداشته به سراغ کارگران میایند. آنان را محصور در محیط کارخانه میکنند و به آنها اجازه نمیدهند که صدای خود را به گوش دیگر همشهریان خود برسانند.
مگر شمشیر بالای سر کارگران نگاه اشتن و تفنگ به  روی کارگران گرفتن که یا کار کنند (و یا مثلا همانجا درون کارخانه بمانند تا روزی روزگاری کسی بیاید و به آنها رسیدگی کند) و یا با دستگاههای قضایی و دادسراها و دادگاهها و دادستانهای چندش آور روبرو هستند، اخلال در وضع عمومی کارگرانی که هیچ راهی برای احقاق حق خود مگر کار نکردن  یا اعتصاب کردن ندارند، نیست؟  چگونه است که اگر این همه را، کارفرما، دست در دست دولت و دستگاههای قضایی و نظامی، انجام دهد، اخلال در نظم عمومی و رسوخ بیگانگان در این دارودسته های حاکم  نیست، اما اگر کارگران دست به اعتصاب بزنند و در صورت بی توجهی مسئولین آنرا به گردهمایی مقابل استانداری و فرمانداری تبدیل کنند و یا دست به تظاهراتهای عمومی بزنند و از گروهها و دسته های دیگر مردم بخواهند به آنها برای بدست آوردن حق خود یاری دهند، اخلال در نظم عمومی است؟
در واقع بزرگترین اخلال گران در نظم عمومی همین  حاکمین جمهوری اسلامی و سرمایه داران و زمینخواران، دستگاههای جورواجور حکومتی، دستگاه قضایی و نیروهای پاسدار و دولت مدافع سرمایه داران هستند.
نکته دیگر این است که دستگاههای دولتی، قضایی و پاسداران چهل سال است که چپ و راست کارگران را در پی هر اعتراض و اعتصابی به این اتهام میبندند که گویا گروههایی که میخواهند از اعتصاب کارگران سوء استفاده کنند در کارگران نفوذ کرده اند. گروههایی که از نظر اینان چهل سال است  قلع و قمع شده اند و وجود خارجی ندارند.
 اما مگر این «گروهها» بوده اند که حقوق کارگران را نداده اند؟ مگر آنها بوده اند که این کارخانه و کارخانه های دیگر را به ثمن بخش به عده ای نورچشمی فروخته اند؟ و مگر آنها هستند که قرار دادهای یک ماهه و سه ماهه و حتی سفید با کارگران امضاء میکنند و برای پیش برد اهداف منفعت طلبانه خود، کارگر را همواره در وضع نابسامان روانی نگاه میدارند و وی را که اگر احساس ایمنی از آینده شغلی خود نکند، شب و روز در فکر فرو میرود و با هزار ویک بیماری جسمی و عصبی روبرو میشود، به چنین حال و روزی انداخته اند؟ 
روشن است که تمامی این بلایا و بدبختیها را این نظام به سرکارگران میاورد. نظامی که تمامی  کارخانه ها و موسسات دولتی و خصوصی آن در دست عده ای سرمایه دار بوروکرات - کمپرادور است و دم و دستگاه خلافت خامنه ای و تمامی دستگاههای زیر نظرش و دستگاه قضائی و سپاه پاسداران و  دولت، همه و همه  نماینده همین  سرمایه داران بوروکرات - کمپرادور میباشد. سرمایه دارانی که هم انحصار تمامی امور را در دست دارند و هم همگی به انحصارات بزرگ امپریالیستی خارجی وابسته اند و بدون آنها نمیتوانند نفس بکشند؛ و برای همین هم هست که تحریم اقتصادی امپریالیسم آمریکا و دیگر انحصارات اروپایی و ژاپنی دست اینها را در پوست گردو میگذارد و مملکتی را که به مردم خود اتکا ندارد، به نیست و نابودی میکشاند.
در بخش بعدی این نوشته خواستها و شعارهای کارگران و تضادهای موجود در آنها  را بررسی خواهیم کرد.
هرمز دامان
نیمه نخست آذرماه 97
یادداشتها
1-   قضات مضحک جمهوری اسلامی برای نمایندگان کارگران هپکو و به جرم« اخلال در نظم عمومی» اراک تا 5 سال زندان و 70 ضربه شلاق بریده اند. گرچه این احکام تعلیقی است، اما همچون طناب داری بالای سر کارگران نگه داشته شده است، تا مبادا دست از پا خطا کنند.





۱۳۹۷ آذر ۱, پنجشنبه

نقطه عطف نوین در تکامل جنبش دموکراتیک(1) تحلیلی از اعتصاب کارگران نیشکر هفت تپه و گروه ملی فولاد اهواز و نقش آن در تکامل جنبش دموکراتیک تمامی طبقات مردمی ایران




 نقطه عطف نوین در تکامل جنبش دموکراتیک(1)

تحلیلی از اعتصاب کارگران نیشکر هفت تپه و گروه ملی فولاد اهواز و نقش آن در تکامل جنبش دموکراتیک تمامی طبقات مردمی ایران

همبستگی، پشتیبانی، پیوستن به یکدیگر و اتحاد
«اینهاست آنچه بیش از هر چیز به آن نیاز داریم!»

نمیتوان کمترین تردیدی داشت که با پایداری کارگران مبارز نیشکر هفت تپه و همچنین کارگران گروه ملی فولاد اهواز در ادامه اعتصاب  اقتصادی- سیاسی خویش و تداوم مبارزه برای رسیدن به خواستها، وبالاخره اعلام همبستگی برخی دیگر از کارگران دیگر کارخانه ها، در درجه نخست سندیکای کارگران شجاع شرکت واحد تهران و کارگران مبارزهپکو اراک و سپس آموزگاران، بازاریان بویژه کسبه جزء، زنان: خواه زنان کارگر یا دیگر طبقات زحمتکش شهر و یا زنان طبقات میانی، دانشجویان برخی دانشگاهها و وکلای دادگستری با آنها، جنبش عمومی دموکراتیک علیه حکومت اسلامی، نقطه عطف تازه و نویی را تجربه کرد و امکانات  نوین و چشم اندازهای روشن تری در تکامل خود گشود؛ خواه جنبش خودبخودی هر طبقه و گروه و دسته برای خواستهای اقتصادی و یا سیاسی ویژه خود را در نظر گیریم و خواه جنبش عمومی ای که سرنگونی دزدان و جانیان حکومت اسلامی را هدف قرار داده است. این نقطه عطف، این  نقطه چرخش، قرار گرفتن واقعی و عملی طبقه کارگر در پیشاپیش زحمتکشان و تمامی طبقات مختلف خلقی برای بدست آوردن حقوق دموکراتیک خود است.
همبستگی ها و پشتیبانی ها در میان کارگران
 نخستین مسئله مهم در این پشتیبانی و همبستگی، پشتیبانی کارگران فولاد اهواز که خود درگیر و پیگیر خواستهای خود هستند از مبارزه کارگران نیشکر هفت تپه و نیز پشتیبانی کارگران هفت تپه از خواستها و اعتصاب برحق کارگران صنایع ملی فولاد اهواز است. این نخستین پشتیبانی جدی کارگران از مبارزه یکدیگر و یگانگی آنها با هم است که طنینی فراگیر داشت و لرزه ای تازه بر اندام حکومت و سپاه منفور دزدان و آدمکشان افکند.
 در تداوم همین امر ما شاهد پشتیبانی کارگران مبارز سندیکای مبارز کارگران شرکت واحد تهران و کارگران جسور هپکو اراک از این اعتصاب هستیم. این نخستین دستاورد بزرگ این مبارزه کارگری است و نشان از آن دارد که طبقه کارگر، این غول خفته، با تکان هایی هرچند هنوز کوچک،(چرا که در صورت تداوم جنبش کنونی، ابعاد مبارزات آینده، بسی بزرگتر از آن چیزی است که در تصور میگنجد) آماده برخاستن از جای خویش  میشود، اهمیت یگانگی خویش در میابد، به خود باور میاورد، و بگونه ای ابتدایی، به درک جایگاه و نقش خویش در مبارزه توده های ستمدیده نائل میگردد.   
در اینجا جزایر پیشرو مبارزه کارگری یعنی خوزستان(در حال حاضر شوش و اهواز در این خطه) یکی مهمترین مراکز پرولتاریای صنعتی ایران، اراک و تهران، در صدر جنبش کارگری ایران، غرش شیرگون طبقه کارگر را در فضای ایران طنین افکندند.
 این اتحادی است کوچک از آن چه در آینده طبقه کارگر ایران از همبستگی و اتحاد بزرگ خود نشان خواهد داد. یگانه  شدن طبقه کارگر برای مبارزه ای بزرگ؛ این نخستین وجه از این نقطه عطف است.
طبقه کارگر مبارزترین و پیگیرترین طبقه در راه آزادی
 دوم: کارگران نشان دادند، هر چند هنوز در ابعادی کوچک و هنوز محدود به مناطقی معین، که آنان رادیکال ترین، پیگیرترین و فداکارترین مبارزان راه احقاق حق خود هستند. نگاهی به پیگیری اعتصاب  دوهفته ای( و اکنون سه هفته ای) از سوی کارگران دو کارخانه نیشکر هفت تپه و شرکت ملی فولاد اهواز، اشکال مبارزه ای که برگزیدند و یا آفریدند، شعارهایی که دادند(«کارگر میمیرد، ذلت نمیپذیرد»، «نه تهدید،  نه زندان دیگر اثر ندارد»، «مرگ بر ستمگر، درود بر کارگر» و دهها شعار دیگر) و نوع برخورد آنان با دستگاههای سیاسی و نظامی حاکم نشان میدهد که اینجا، در کارگران بزرگترین و مبارزترین دشمن نظام پوسیده حاکم کنونی، حکومت متحجران، دزدان و جانیانی که سوار بر تمامی زندگی ملت بزرگ ایران شده اند، نهفته است. برجسته شدن نقش کارگران و طبقه کارگر در مبارزه دموکراتیک کنونی؛ این دومین وجه از این نقطه عطف است.
چرخش در شعارها
سوم: چرخشی که در شعارها دیده میشود چرخشی است به سوی ادای احترام طبقه کارگر به خویش و نیز عصیان و خیزش آن علیه استثمار و زور و ستم. مهمترین نقطه این چرخش، در شعار کارگران کارخانه نیشکر هفت تپه و سپس صنایع ملی فولاد اهواز«درود بر ستمگر، و مرگ بر کارگر» بوجود آمده است.
 این شعار گرچه هزل و تمسخر نظام کنونی بود - نظامی که حزب اللهی ها، پاسداران، کمیته چی ها و بسیجیان و آخوندهایش اوائل انقلاب ریاکارانه چنان شعارهایی در دفاع از مستضعفان میدادند که گوش فلک را کر میکرد، اما اکنون اینها خود، دزدان و ستمگرانند و ارج و قرب در نزد خود بسیار دارند- و نشان دادن مظلومیت کارگران، اما گرایشی محافظه کارانه را با خود حمل میکرد؛ گرایشی که میخواست مانع از تحرکات نیروهای پاسدار و بسیجی رژیم علیه کارگران و نیز اعلام جرم مردگان متحجر دستگاه قضایی اختاپوسی علیه آنها گردد که گویا مثلا شعارهای «ساختار شکن » داده اند؛ و نیز پس از آن بستن چپ و راست انگ های مختلف به آنها- مانند رسوخ «عناصر فرصت طلب» در کارگران و وابستگی به کشورهای  خارجی - که نزدیک به چهل سال است که  طبقه کارگر را با اینگونه انگ ها در جای خود میخکوب کرده اند و هر گونه اجحاف و ستمی که توانسته اند بر وی کرده اند.
 برگشت این شعار به شکل درست خود یعنی« درود بر کارگر، مرگ بر ستمگر» نشانگر چرخشی در برخی از وجوه بالا است.
 «درود بر کارگر» که کار میکند و از دسترنج خود زندگی میکند؛ «درود بر کارگر» که باری بر دیگری نیست و استثمار دیگری را روا نمیدارد و ستم بر دیگری نمیکند؛ «درود بر کارگر» که آگاه است که چه میگوید و چرا میگوید؛ «درود بر کارگر» که میگوید «مرگ بر ستمگر» و مرگ بر شما حکام ستمگر، ریاکار، متقلب و دزد کنونی که جز استثمار و ستم و دزدی و جنایت، کار دیگری نکردید و این همه در لوای مذهب و با دستاویز قرار دادن آن انجام داده و میدهید. «مرگ بر ستمگر» یعنی مرگ بر آنها که تمامی سرمایه های اصلی و مهم کشور در  دست خود گرفته اند، مرگ بر استثمارگران بزرگی که  از دسترنج کارگران و زحمتکشان زندگی میکنند و مملکت به یغما برده اند و خود همه گونه وابستگی به قدرت های امپریالیستی داشته اند، مرگ بر زمینخواران، احتکار گران، اختلاس گران،  دزدان و غارتگران که در پس دین و مذهب پنهان شده، آنرا دستاویز رسیدن خویش به جاه و مال و قدرت قرارداده اند و فرزندان دلاور خلق در خاک کرده اند و خون زحمتکش مکیده اند. مرگ بر آنان که به اسم مبارزه علیه بیداد و ستم،  دین و مذهب پیش آوردند و در پس آن وحشتناک ترین بیداد و ستم بر کارگران و خلق زحمتکش و ستمدیده روا داشتند.
به این ترتیب چرخش در این شعار، در عین حال نشانگر چرخشی در جهت گیری کارگران در مبارزه علیه استثمار و ستم سرمایه داران بزرگ ( در درجه نخست تمامی ارگانهای اقتصادی خامنه ای از بنیاد مستضعفان گرفته تا تشکیلات آستان قدس رضوی که به دست سرمایه داران فئودال مسلک اداره میشود،  ارگانهای نظامی- اقتصادی سپاه و...) میباشد. از این  رو، پس از این مبارزه، به احتمال بسیار قوی، کارگران دیگر به تاکتیک های محتاطانه و بازدارنده روی آور نخواهند شد و یا حداقل در پیشروترین مناطق مبارزه، بدین شیوه توسل نخواهند جست. آنها باکی ندارند که آنگونه بگویند که میاندیشند و آنگونه نشان دهند که هستند و  مبارزه خود را آن گونه پی گیرند که  فکر میکنند باید پی گیرند؛ بدون توجه به  قیودی که هیولای مشمئز کننده حکومت آخوندها و مکلاها بدور گردن و دست و پای آنها  پیچیده است. این سومین وجه از این نقطه عطف است.
پشتیبانی طبقات و گروههای مردمی از مبارزات کارگران
چهارم: پشتیبانی فردی و گروهی زنان، آموزگاران، کسبه و پیشه وران، وکلای دادگستری از مبارزات کارگران است. و این چهارمین وجه از این نقطه عطف است.
در این مبارزه ما آموزگار زنی را دیدیم که به کارگران گفت که مبارزات آنها  را دنبال کرده است. وی به جمع کارگران پیوسته و از آنها پشتیبانی شفاهی و عملی  به عمل آورده بود. این رویه بسیار خوبی است و باید عمومی شود.
دومسئله که در این قضیه وجود دارد یکی آموزگار بودن این فرد و دیگری زن بودن وی است(خبرنگار زنی نیز به کارگران پیوسته و به همراه نمایندگان کارگران بازداشت شده است). و کارگران بدون تردید متوجه این مسئله هستند. به عبارت دیگر، آنها میدانند که آنها هم به نوبه خود باید هم از خواستهای آموزگاران و هم از خواستهای زنان، پشتیبانی به عمل آورند.
 در مورد آموزگاران، آنها نیز در حال حاضر خواستهای اقتصادی و تا حدودی سیاسی دارند و بهتر از طبقه کارگر متشکلند؛ لذا پشتیبانی کارگران از آنها میتواند در اشکال همانندی و از سوی تشکهای کارگری جریان یابد؛ کارگران باید به آنها در راه رسیدن به خواستهای اقتصادی و سیاسی خود، یاری کنند.
 اما پشتیبانی از جنبش زنان: این مبارزه ای است اساسا سیاسی. مبارزه علیه ستم بر زنان و یاری به آنها در راستای رسیدن به خواستهای دموکراتیک خود و در راسشان برابری حقوق با مردان در تمامی زمینه های اقتصادی، اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و نظامی باید به یکی از مهمترین وجوه مبارزه طبقه کارگر و خواستهای این طبقه که بخش بزرگی از آن را زنان کارگر و زحمتکش تشکیل میدهند، تبدیل شود.
 از سوی دیگر پیوست عملی این آموزگار و نیز خبرنگاری زنی که به همراه نمایندگان کارگران اکنون(زمان نگارش این مقاله) در زندان بسر میبرد، نشان میدهند که آنچه مبارزه کنونی نیازمند آن است، نه صرفا پشتیبانی در سایت ها و وبلاگ ها و کلا فضای مجازی( که به جای خود خوب و مورد نیاز است) بلکه پشتیبانی حضوری و عملی است؛ و این دو زن مبارز، جسور و شجاع نشان دادند که چه آمادگی ای برای چنین رویه ای داشته اند. ما باید از این دو زن پیشرو بسیار چیزها یاد بگیریم.  
در مورد کسبه و پیشه وران نیز به همین ترتیب . بدیهی است که بستن بازار به پشتیبانی از مبارزه کارگران و همکاری با آنها برای رسیدن به خواستها امر بسیار خوبی است و باید مورد تقدیر و ستایش قرار گیرد. اما همانگونه که در مورد آموزگاران و زنان گفتیم، در اینجا نیز نیاز است که کسبه و بازاریان، نمایندگان تشکلهای صنفی واقعی خود را(در آینده این تشکلات جای تشکلات حکومت ساخته را خواهد گرفت) به  میان کارگران بفرستند و ابعاد پشتیبانی خود را گسترش و عمق ببخشند. در عین حال وظیفه طبقه کارگر است که به همان سان از مبارزات کسبه جزء و بازاریان پشتیبانی به عمل آورد.
در مورد پشتیبانی وکلای دادگستری  نیز همین امر صدق میکند؛ وکلای مبارز زن و مردی که در انقلاب 57  و همین گونه مبارزات پس از سال 76 نقش مهمی داشتند و فداکاری ها و جانباختگی های بسیار نمودند و بسیاری از میان آنها  بوسیله  نظام دد منش زندانی و یا کشته شدند، و اکنون نیز در پی اعلام پشتیبانی، آمادگی گروهی خود را برای پذیرش وکالت نمایندگان کارگران اعلام نموده اند. کارگران باید اهمیت پشتیبانی خود را از خواستهای طبقات و گروههای اجتماعی دیگر بخوبی دریابند.
 دانشجویان نیز در چندین دانشگاه، جسور و بی باک دست به برپایی گردهمایی زده اند و از کارگران پشتیبانی کرده اند و شعار «کارگر-  دانشجو، پیوندتان مبارک»  داده اند. دانشجویان  بویژه دانشجویان و روشنفکران کمونیست وظیفه سنگین  بالابردن آگاهی سیاسی - تئوریک طبقه کارگر را برای رهبری انقلاب دارند. ابراز تمایل به این اتحاد، در محیط خفقانی دانشگاههای ایران، کاری است بس سترگ از جانب این دانشجویان و خریدن خطر هزار مصیبت و بدبختی از جانب آنها. از محروم شدن از تحصیل تا بازداشت و زندان و غیره. اما این دانشجویان بدون توجه به آینده تحصیلی شان دست به این کار بزرگ زدند و پیشروی دانشجویان دیگر شدند. پشتیبانی طبقات و گروه های مردمی از طبقه کارگر. این چهارمین وجه این نقطه عطف است.(1)
بنابراین نکته اصلی در این نقطه عطف، قرار گرفتن طبقه کارگر در مرکز طبقات و گروههای مردمی است. امری که در درجه نخست بوسیله یگانگی خود طبقه کارگر و در درجه دوم اتحاد این طبقه با دیگر طبقات و گروههای زیر ستم، در ابعادی گرچه هنوز کوچک، اما بوقوع پیوسته است.
در مقاله ای که درنیمه دوم مهرماه  سال جاری در وبلاگ قرار دادیم نوشتیم که« نبود یگانگی، یکی از ضعف های بزرگ کنونی جنبش انقلابی ایران است...همانگونه که[ پس انقلاب 57] سازمانهای سیاسی جدا از یکدیگر بوده و اتحادی نداشتند و نیز هیچگونه پشتیبانی از یکدیگر نمیکردند- و این یکی از اموری بود که سرکوب آنها را ساده تر میکرد- اینک و در ابعادی وسیع همین مشکل در مورد جنبش خودبخودی توده ها بوجود آمده است؛» ( نکاتی درباره جنبش خودبخودی توده ها و برنامه های حکومت برای سرکوب آن)
اینک باید گفت که مبارزه کارگران هفت تپه و پیوست طبقات و گروههای مختلف به آن و پشتیبانی از مبارزه کارگران، نخستین گامها در رفع این کمبود و ضعف بزرگ است.
           هرمز دامان
 نیمه نخست آذر 97

یادداشت
1-   اما در حالیکه میشد انتظار داشت که رانندگان زحمتکش کامیون از اعتصاب کارگران پشتیبانی کنند، اما هنوز چنین چیزی مشاهده نشده است یا نگارنده ندیده است. این مسئله یعنی پشتیبانی از کارگران از جانب رانندگان، بویژه آنان که تنها حقوق رانندگی را میگیرند یا لایه کارگری آنها، امر بسیار مهمی است و میتواند بیانگر یا نمادی از امر اتحاد میان بخش تولید و حمل و نقل گردد. همین مسئله در مورد کشاورزان راست در میاید. اینها خلاء هایی است که نیاز به بررسی دارد و در عمل باید پر گردد.