۱۳۹۷ آبان ۲۰, یکشنبه

نگاهی به نظرات «اسطوره شناسان» اقتصاد ایران(19) (بخش دوم - قسمت چهارم) درباره «اسطوره» خرده بورژوازی


نگاهی به نظرات «اسطوره شناسان» اقتصاد ایران(19)
(بخش دوم - قسمت چهارم)
درباره «اسطوره» خرده بورژوازی
اشاره ای به نظرات حکیمی
همچنانکه در بخش پیشین اشاره کردیم، حکیمی معیارهایی را که در مقاله کمیته هماهنگی  با نام«اسطوره طبقه متوسط» آمده، تعمیم داده و بنابراین تمامی گروه ها و دسته های فروشنده نیروی کار را صرفا بدلیل فروش نیروی کار و مزد گرفتن در طبقه کارگر خودش جای داده است. اکنون به بخشهایی از مصاحبه وی  با روزنامه شرق (7 آبان سال 1393) که به طبقه کارگر میپردازد توجه میکنیم.(1)
کارگران خدمات
وی در آغاز میگوید:
«تعریف «کارگر» امروز تحریف شده است. «مارکس» که امروز فعالان کارگری دیدگاههای خود را به او منتسب میکنند، کارگر را اینگونه  که چپ ها رواج داده اند تعریف نکرده و کارگر را فقط کارگر صنعتی  و مولد نمیداند.»
 باز هم مشتی نظر نادرست به جبهه مخالف خود دادن( در اینجا «چپ ها») و نقد آنچه که نادرست به آنها نسبت داده شده است.
 براستی  کدام چپ انقلابی و مبارزی در ایران گفته که طبقه کارگر تنها از کارگران صنعتی و مولد تشکیل شده است؟
حکیمی ادامه میدهد:
 «کارگران خدماتی همان کارگرانی هستند که مارکس آنها را کارگران غیر مولد مینامید. طبقه کارگر منحصر به کارگر تولید کننده در کارخانه و بخش صنعت نمی شود. نیروی طبقه کارگر بسیار گسترده تر از آن است که تا به حال تصور شده است.»
 ما نیز همراه حکیمی جدا باور داریم که بخشی از طبقه کارگر، کارگران غیر مولد هستند؛ یعنی کارگرانی که در بخش های گوناگون خدمات کار میکنند. آیا با پذیرش این بخش از کارگران، مسئله از جانب حکیمی پایان مییابد؟ 
«این بورژوازی بوده است که بخشی از ما  را به عنوان اینکه کارگر نیستیم از ما جدا کرده و آن را یا به خود منضم کرده یا به حاشیه رانده است.»
 نگارنده این نوشته، تا کنون چنین نظری را ندیده و یا نشنیده است که بورژوازی گفته باشد که کارگرانی که در بخش های غیر تولیدی کارمیکنند(مثلا کارگران حمل و نقل، تجارتخانه ها، موسسات آموزشی و بهداشتی و غیره) کارگر نیستند و سرمایه دار یا بورژوا هستند یا چیزهایی از این گونه (احتمالا منظور حکیمی از «بورژوازی» نباید همان چپ هایی باشد که او به آنها این اندیشه را نسبت میدهد که گویا تنها کارگران بخش تولید کارگر هستند!؟)؛ مگر اینکه منظور از کارگران بخش خدمات، بخش هایی باشد که مد نظر چپ نبوده اند؛ یعنی کسانی که عموما کار فکری میکنند و یا دستمزدهای بالا میگیرند.
در حال حاضر میتوانیم اشاره کنیم که در بخشهای گوناگون تجاری، بانکی، آموزشی، بهداشتی، هنری و...کارگرانی هستند که کار غیر مولد میکنند، اما این کارگران لایه های معینی از این بخش ها را تشکیل میدهند؛ همانگونه که کارگران بخش تولید، لایه هایی معین از این بخش را تشکیل میدهند و نه تمامی این بخش را. در واقع، بخش خدمات، همچون بخش تولید، به دو پاره صرف سرمایه دار و فروشنده نیروی کار تقسیم نمیشود. در این بخش نیز همچون بخش تولید، لایه هایی میان کارگران غیر مولد و سرمایه داران وجود دارند. این لایه ها را بنا به دلایل گوناگون نمیتوان کارگر دانست.  
حکیمی ادامه میدهد:
«کارگر فقط کسی نیست که ارزش اضافه تولید میکند. البته کارگران غیر مولد هم به طورغیرمستقیم در تولید ارزش اضافی دخیلند، ولی تعریف کارگر به عنوان تولید کننده ارزش اضافی نادرست است. یکی مستقیما ارزش اضافی تولید میکند و دیگر کالایی را که او تولید کرده به دست فروشنده میرساند. در این فرایند فرد اخیر به صورت غیر مستقیم در تحقق ارزش اضافی و انباشت سرمایه سهیم  است هرچند خودش مستقیما مولد نیست. یک دلیل اینکه کارگران خود را از هم جدا میدانند و نیروی خود را آنگونه که هست نمیشناسند همین درک نادرست از کارگر است.»
 اولا، بهتر بود که حکیمی مستند حرف میزد و مشخص میکرد که کسانی که وی مشغول نقد اندیشه شان است کدامین چپ ها هستند؟
دوما، حکیمی با گفتن اینکه کارگرفقط  کسی نیست که ارزش اضافه تولید میکند، حرف توی دهان چپ های مورد نقد خودش میگذارد. از این دیدگاه گویا این چپ های مورد نقد حکیمی همگی بر این باورند که هر کسی ارزش اضافی تولید میکند، کارگر است.
بطور کلی، در حالیکه  برخی از کسانی که کار غیر مولد کرده و در تولید غیر مستقیم ارزش اضافی شرکت دارند، کارگرند، در عین برخی از کسانی که کار مولد کرده و تولید ارزش اضافی میکند، کارگر نیستند و به طبقه دیگری تعلق دارند. طبقه ای که حکیمی در صدد حذف آن است. 
و اما در مورد کارگران: به نظر میرسد که تنها کسانی که مشکلی در درک و فهم اینکه چه کسانی کارگرند، ندارند، خود کارگران هستند. آنها بسیار راحت تشخیص میدهند که چه کسانی هم طبقه ای آنها و کارگرند و چه کسانی کارگر نیستند. کافی است تاریخ جنبش کارگری ایران مورد مطالعه قرار بگیرد تا روشن شود که کارگران مشکلی در ایجاد اتحاد میان خودشان تا جایی اینکه این اتحاد از راه سندیکاها و اتحادیه های کارگری ممکن بوده است، نداشته اند(مشروطیت، 20 تا 32 و دوران انقلاب یعنی دوران هایی که کارگران توانستند تشکلات صنفی و سیاسی خود را ایجاد کنند).  
وی ادامه میدهد: 
«کارگر کسی است که نیروی کار خود را میفروشد و مزد میگیرد. با این تعریف، روزنامه نگار کارگر است، مهندسی که در خط تولید کار میکند و مثلا طراحی میکند یا با فرمول های تهیه رنگ یا پلیمر سروکار دارد کارگر است. پزشکی که از دولت یا درمانگاه خصوصی مزد میگیرد ( و نه پزشکی که سهامدار بیمارستان است) کارگر است. پرستارها و معلم ها بخش مهمی از طبقه کارگرند...»
 گویا قرار بود حکیمی در مورد بخش خدمات صحبت کند و ثابت کند که هر کسی که کار غیر مولد میکند، کارگر است. اما  وی یکباره وسط تولید میپرد و از «مهندسی» که در «خط تولید» مشغول است و «طراحی میکند و یا با فرمول های تهیه رنگ یا پلیمر سروکار دارد» نام میبرد. ظاهرا منظور حکیمی اثبات وجود کارگران در بخش خدمات نیست. او بخوبی میداند که مسئله چپ های انقلابی و مبارز هم، کارگران شاغل در بخش های تولید و خدمات نیست، بلکه آنها شغل هایی را غیر کارگر در هر دو بخش میدانند، که یا آنان که آنها را دارند، موقعیت ویژه ای در روند کار دارند، یا کسانی هستند که دستمزدهای بالا میگیرند و به این ترتیب درآمدهایی بسیار بالاتر از میانگین متوسط یک کارگر مولد یا غیر مولد دارند و یا منظور آنها کسانی است که از زمره کار فکری کنندگان در مقابل کار جسمی کنندگان هستند.
 از سوی دیگر، معیار حکیمی برای کارگر بودن اصلا و ابدا معیار درستی نیست. بر مبنای این معیار هیچ مزد بگیری را نمیتوان از طبقه کارگر بیرون گذاشت. در این صورت، شما طیفی دارید از یک مزد بگیر ساده با دستمزد ماهانه مثلا دو میلیون در ماه تا یک  مزد بگیر که در ماه سی میلیون دستمزد میگیرد. یک مزد بگیر هست که نماینده کارفرما برای کشیدن تمامی انرژی کارگر است و یک مزد بگیر داری که  تمامی انرژی اش کشیده میشود. از سوی دیگر، از این دیدگاه جامعه تنها به دو بخش تقسیم میشود که یک بخش آن مزد بگیر و بخش دیگر آن اجیر کننده مزد بگیران است و این همچنان که پایین تر اشاره خواهد شد، خلاء ایجاد کرده و گروههای زیادی را در جامعه پا در هوا میکند.
و بالاخره، شغل هایی که حکیمی نام برد، عام هستند. ممکن است اینجا و آنجا روزنامه نگاری زحمتکش باشد که کار فکری وی نتواند موقعیت  اجتماعی، و درآمد ویژه ای برای وی بسازد، وی همچون آموزگاران و پرستاران از اقشار زحمتکش نزدیک و چسبیده به طبقه کارگر  میشود. اما روزنامه نگاری هم هست که هم موقعیت اجتماعی بالایی دارد و هم درآمد خوب و کافی و هم بطور کلی از نظر اندیشه سیاسی و راه و روشی که در روزنامه نگاری دنبال میکند کاملا و آگاهانه در خدمت نظام استثماری حاکم است. نمیتوان گفت این شخص به این دلیل که نیروی کار خود را میفروشد، کارگر است.
 در مورد پزشکان نیز نگارنده بقدر کافی در بخشی که به این گروه اجتماعی  در مقاله طبقه کارگر و جنبش دموکراتیک (بخش های مربوط به بورژوازی ملی و خرده بورژوازی ) پرداخته ام، اشاره کرده ام. در اینجا تنها این نکته را متذکر میشود که پزشکان همچون استادان دانشگاه، مهندسین و وکلا و گروههایی از این گونه، به لایه های معینی از خرده بورژوا تا بورژوا و از بورژوازی ملی تا کمپرادور تعلق دارند. پزشکی که صرفا برای بیمارستان یا موسسه ای درمانی کار میکند و حقوق میگیرد، میتواند به نسبت  تخصص و حقوق خود به لایه های پایین یا میانی خرده بورژوازی تعلق گیرد. پزشکی که از خود مطبی دارد و صرفا از طریق درآمد مطب خود زندگی میگیرد، میتواند به لایه های گوناگون خرده بورژوازی میانی و مرفه تعلق گیرد. پزشکی که در بیمارستان کار میکند و در عین حال سهام دار بیمارستان هم هست، میتواند به لایه های مختلف از خرده بورژوازی مرفه تا بورژوازی تعلق گیرد. پزشکانی هم هستند که درنظام موجود، دارای پست های معینی از وزارت تا معاونت  و یا موقعیت های ویژه ای در سازمان هایی خاص میباشند. اینها نیز به رده سرمایه داران بزرگ - و یا به قطب آنها - منسوب میشوند. بعلاوه اتخاذ اندیشه سیاسی مسئله ای مهم است. بخشهایی  از لایه های گوناگون پزشکان در ایران، از اندیشه های بورژوازی ملی  و بورژوازی کمپرادور(سلطنتی یا همین مذهبی حاکم) پیروی میکنند، نه حتی از اندیشه های لایه های خرده بورژوازی و از آن بیشتر از طبقه کارگر.
سازماندهندگان استثمار و مسئله حقوق های بالا
سپس حکیمی میگوید:
«اما مدیرانی که در سازماندهی استثمار کارگران نقش دارند و از همین رو حقوق های 10 میلیونی و بیشتر میگیرند، یا کسانی که مالک کارگاه های کوچک هستند اما خودشان هم کار میکنند، جزو طبقه کارگر نیستند.»
روشن نیست که در اینجا کدام نکته برای بیرون بودن از صف طبقه کارگر مد نظر حکیمی
است. سازماندهی استثمار کار یا حقوق های ده میلیونی و بالاتر؟ (زیرا گرچه هر دو این نکات با هم در یک شخص وجود دارد در عین حال هر کدام به تنهایی نیز وجود دارند). به این دو نکته توجه میکنیم:
در مورد سازماندهندگان استثمار کار باید توجه داشت که اینها تنها به مدیران موسسه (تولیدی یا خدماتی)که میتوانند پزشک، مهندس، وکیل، استاد دانشگاه و دبیر باشند، و حقوقهای 10 میلیونی بگیرند، محدود نمیشوند. بسیاری کسان هستند که در سازماندهی استثمار کار شرکت دارند، بی آنکه مدیر یا حتی فردی با در آمدی در حدود 10 میلیون باشند. اینها بر مبنای همین فرایند نقش داشتن در سازماندهی استثمار کار، یعنی نقشی که در فرایند تولید میگیرند(دومین وجه شاخص در تعیین تعلق طبقاتی) و دستمزدی بسیار کمتر از میزان مورد نظر حکیمی، به لایه های گوناگون طبقه خرده بورژوا(و گاه حتی بورژوا) تعلق میگیرند. بسیاری از کارگران که در فرایند کار شرکت دارند، بسرعت تفاوت خود را با این گونه افراد تشخیص میدهند و نزدیک ترین آنها به خودشان، یعنی حتی برخی از سرکارگرها(آنانی که نقش ویژه کذایی را دارند) را که برخی از آنها چون کارگران، کار بدنی میکنند، از طبقه خود ندانسته و به طبقه دیگری متعلق میدانند. گفتنی است که طی جنبش کارگری در حالیکه ممکن است بخش از اینان در مقابل جنبش کارگری بایستند، به میزانی ممکن است که برخی دیگر از این گونه سرکارگرها به بدنه کارگری خود برگردند و از جنبش کارگری پشتیبانی کرده و مواضع درستی اتخاذ کنند.
اما در مورد ده میلیون و بالاتر: توجه کنیم که حکیمی این افادات را در سال 1393 یعنی حدود 4 سال پیش گفته است. در آن سال 10 میلیون برای شغلهای مدیری که آسان است، حتی برای برخی از کسانی که میتوان کارگران فنی کمیاب نامشان نهاد، مبلغی نبود( در دهه هفتاد نیز کارگران فنی کمیابی بودند که در ماه در همین حدودها دستمزدشان بود). از سوی دیگر بسیاری از پزشکان، مهندسین، وکلا و استادان حقوق بگیر در حالی که در سازماندهی استثمار کار شرکتی ندارند، اما دستمزدهایی(یا حقوق هایی) بسیار بالاتر از مبلغ مورد نظر حکیمی میگیرند.  
با این وصف، آیا میتوانیم بگوییم که در اینجا دستمزد در تعیین طبقه نقش دارد و مبلغ مثلا 10 میلیون ماهانه یا 15، بیست و از آن بیشتر میتواند جایگاه طبقاتی فرد را تغییر دهد؟
 البته، این امر نقش دارد. اگر در مورد نخست یعنی چگونگی نقش در روند کار، در تعیین تعلق طبقه نقش داشت، اینجا دستمزد است که ملاک تشخیص طبقه است و نه نفس فروشندگی نیروی کار و کار مزدی کردن و یا حتی ارزش اضافی تولید کردن.
میزان دستمزد، مسئله ای بسیار مهم در تعلق طبقاتی است(سومین نکته در تعیین تعلق طبقاتی). کسانی که دستمزدی بالاتر از حد نهایی یک کارگر فنی متوسط میگیرند، هم پایگان و موقعیت متفاوتی در اجتماع می بابند و هم شرایط و سبک زندگی و اندیشه هاشان با طبقه کارگر متفاوت میشود. آنها از نظر سیاسی  دنباله رو خرده بورژوازی و در گستره ای بیشتر دنباله رو بورژوازی میشوند ونه دنباله رو اندیشه های طبقه کارگر.
 و نکته آخر: حکیمی مالکان کارگاه های کوچک را که خود نیز کار میکنند، کارگر نمیداند، اما نمیگوید اینها سرمایه دارهستند. بنابراین روشن نیست که اینها در کدام طبقه جای میگیرند. و البته باید توجه کنیم که تا اینجا بحث صرفا در مورد مالکان کارگاههای کوچک است.
وی ادامه میدهد:
«ما باید درک درست و پیشرو  از کارگر را در جامعه ترویج کنیم و بگوییم مثلا من نویسنده و شمای روزنامه نگار و حروفچین  همه کارگریم و هیچ چیز نباید و نمیتواند مانع اتحاد ما بشود.»  مشکل گذشته و کنونی« درک» از تعلق به طبقه کارگر این نبوده است که چرا طبقه کارگر شامل نویسنده ها و روزنامه نگاران نبوده است. چنین مسئله ای با تغییر «درک» نیز تغییر نخواهد کرد. زیرا مسئله ای عینی است و خود جامعه با ایجاد شکاف ها و تضادهای عینی، افراد وابسته به گروههای مختلف را که از شرایط گوناگون و مختلفی برخوردارند، از یک دیگر جدا کرده و در طبقات گوناگونی جای میدهد و باصطلاح هر کس جای خود را خواهد یافت. چنانچه جنبش کارگری اوج گیرد و در شرایط مساعد سیاسی بتواند به سازمان های صنفی و سیاسی خود دست یابد، آنگاه هم درجه گستردگی و اتحاد این طبقه و هم اینکه کدام دسته ها و گروههای شغلی میتوانند در آن جای گیرند، روشن خواهد شد. در آنجا، چنان چه روزنامه نگار و یا نویسنده ای واقعا کارگر باشد و کارگر بودن در ذهن و جان او باشد، به این گونه سازمانها خواهد پیوست و کارگر بودن خود را نشان خواهد داد.نیرویهای عینی تفکیک جامعه به طبقات واقعی و در عمل، بسی قوی تر از برخی مباحث صد من یک قازاست.
مرفه و پیشرو بودن «طبقه متوسط» حکیمی
و بالاخره حکیمی به آنچه که مد نظرش است میرسد یعنی «طبقه متوسط»:
«آنچه به عنوان «طبقه متوسط» معروف شده در واقع قشر مرفه تر و در عین حال پیشروتر طبقه کارگر است.»
پیش از هرچیز اشاره کنیم که این مفهوم «طبقه متوسط» نه به عنوان یک طبقه خاص همراه با دیگر طبقات اصلی، یعنی سرمایه دار(کمپرادور و ملی) خرده بورژوا، دهقان  و کارگر، بلکه یک مفهوم نسبی (بر مبنای موقعیت  اجتماعی و یا وضع رفاه آن طبقه) است و در تناسبهای  گوناگون و در مورد طبقات گوناگون، بجز طبقه کارگر بکار رفته است.
میتوان آن را درباره بورژوازی ملی بکار برد و گفت «طبقه متوسط» و منظور از آن این باشد که در تقابل با دو طبقه بورژوازی بزرگ کمپرادور و بورژوازی کوچک، طبقه ای به نام «طبقه متوسط» یعنی بورژوازی(ملی) میان این دو وجود دارد.
 میتوان آنرا در مورد تمامی لایه های خرده بورژوا بکار برد و گفت طبقه «متوسط» یا «میانی» و منظور از آن طبقه میان طبقه سرمایه دار و طبقه کارگر باشد. میتوان آنرا  به معنای گروههایی که کار فکری میکنند بکار برد و گفت که طبقه متوسط جدید و منظور از آن لایه هایی از خرده بورژوازی مدرن از یکسو در مقابل خرده بورژوازی سنتی باشد و از سوی دیگر مقابل سرمایه داران. مارکس نیز در بسیاری از آثار خود، از این طبقه و کمابیش به همین معانی ای که در بالا اشاره کردیم، نام برده است، بی آنکه به آن جایگاه ویژه ای به عنوان یک طبقه معین  در کنار انواع بورژوازی، خرده بورژوازی و دهقانان بدهد. خود ما نیز در نوشته های خود کمابیش به همین معانی از آن استفاده کرده ایم.
حال اکنون حکیمی را داریم که این «طبقه متوسط» را نه بورژوازی( به معانی ای که مارکس در آثار خود به آن اشاره میکند و آنرا در میان بورژوازی بزرگ و  بورژوازی کوچک قرارمیدهد ) و نه خرده بورژوازی (که باز مارکس آنرا  به عنوان «طبقه متوسط»  یا «طبقه میانی» بین طبقه کارگر و طبقه سرمایه دار به عنوان یک کل قرار میدهد) بلکه  «قشر مرفه تر و پیشروتر» طبقه کارگر دانسته است. توجه کنیم که اینجا« مرفه» بودن و «پیشروتر» بودن در کنارهم قرار گرفته اند و گویا مرفه بودن موجب پیشرو بودن است.
وی ادامه میدهد:
«این قشر را نباید به خاطر رفاه بیشترش از خود برانیم. البته ممکن است آنها خود را کارگر ندانند. این طبیعی است. زیرا تا کنون به آنها گفته اند کارگر، یعنی فقط عمله، یعنی فقط رفتگر، یعنی فقط کارگر کورپز خانه. یعنی فقط کارگر ساختمانی یعنی حداکثر کارگر کارخانه. باید از یک سو با درک تبعیض آمیزی که نسبت به این کارگران وجود دارد مقابله کرد و از سوی دیگر توهم کارگران مرفه را نسبت به خودشان زایل کرد و بدین سان این اقشار طبقه کارگر را به هم نزدیک کرد.»
 اینک حکیمی میکوشد که پاها و دست های محکوم خود را ببرد تا اندازه تخت کذایی اش شود!؟ بیایم به پزشکان و مهندسین حقوق بگیر بگوییم که کارگر فقط عمله، رفتگر و کارگر کوره پزخانه و کارگر کارخانه نیست بلکه شمای پزشک و مهندس هم کارگرید، چون فروشنده نیروی کار خود هستید و بدینوسیله توهم اینان را نسبت به خود که گویا به اقشار مرفه جامعه ( در واقع به لایه های مرفه خرده بورژوازی) تعلق دارند، بزداییم؛ و به کارگران هم بگوییم که درست است که این ها مرفه هستند؛ اما اینها هم کارگرند و باید در طبقه خودتان جایشان دهید!
 حکیمی به هیچوجه متوجه نیست که مسئله وابستگی طبقاتی در اساس، مسئله ای عینی است و بوسیله حقایق عینی و منافع عینی تعیین شده و از این رو با مباحث نظری صرف و بزور نظر نمیتوان آنرا حل و فصل کرد و جای گروهها را در طبقات تغییر داد و آنها را جابجا کرد. وی به هیچوجه نمی بیند که در هیج مبارزه طبقاتی عینی ای در تاریخ مبارزات طبقه کارگر، بر مبنای دیدگاههای نظری گروههای چپ، و دلبخواهی، طبقات از یکدیگر جدا نشده اند. خود مبارزه طبقاتی در عمل، بدنه اصلی طبقات و حتی لایه های گوناگون آن را، بر مبنای موقعیت های واقعی و منافع عینی و ملموس آنها، از یکدیگر جدا کرده است. دهقان در کنار دهقان(و دهقان تهیدست در کنار دهقان تهیدست و ایندو در مقابل دهقان مرفه)، کارگر در کنار کارگر، خرده بورژوا در کنار خرده بورژوا( و فقیر و غنی  آن مقابل یکدیگر) و بورژوا در کنار بورژوا(و ملی و کمپرادور آن مقابل یکدیگر) جای گرفته است. هیچ نیروی ذهنی و هیچ اندیشه ای نمیتواند مهندس و پزشک و استاد دانشگاه و وکیل را از صف طبقه کارگر بیرون کند(و یا وارد کند)، اگر اینها به این صف طبقاتی تعلق داشته باشند(یا نداشته باشند). زیرا اینها در فرایند و عمل مبارزه طبقاتی درگیر در جامعه، بر مبنای منافع عینی خود، بر مبنای شم طبقاتی خود که با بوکشیدن، منافع خود را حس و دنبال میکنند، درست همان جایی  خواهند ایستاد(یا نخواهند ایستاد) که طبقه کارگر میایستد و درست همان مواضعی را اتخاذ خواهند کرد( و یا برعکس نخواهند کرد)که طبقه کارگر اتخاذ خواهد کرد.(2)
تحصیل کرده و پیشرو بودن «طبقه متوسط» حکیمی
حکیمی پیشتر میرود :
«توده کارگران اغلب افراد تحصیل کرده و قشرپیشروتر خود را به عنوان نماینده انتخاب میکنند، چرا که آنها آگاهی بیشتری دارند و بهتر میتوانند از منافع کارگران دفاع کنند. اما این افراد به این دلیل که معمولا مرفه ترند و وضعیت اقتصادی بهتری دارند...» (3)
اینجا حکیمی از حرصش بالاخره به سیم آخر زده و حسابی آش شله قلمکاری درست کرده و در عین حال ماهیت تفکر لیبرالی و رفرمیستی خود را نشان داده است.
یکم، ملاک پیشرو بودن را «تحصیل کرده» بودن و از آن بدتر«مرفه» دانستن(گرچه این نسبی است و با توجه به رشد کلی جوامع، وضع طبقه کارگر از این جهات تغییر میکند، یعنی میانگین تحصیلات و رفاه نسبی این طبقه بالا میرود) اشتباهی است بزرگ و ضد اندیشه مارکسیستی؛ و هرگاه از آن پیروی شده یا بشود نتایج آن در مبارزه طبقه کارگر خواه در جامعه سرمایه داری و خواه در جامعه سوسیالیستی فاجعه بار بوده و خواهد بود.
 مارکس که حکیمی ظاهرا سنگ وی را به سینه میزند،(و او که اصلا و ابدا نظریات اساسی مارکس را قبول ندارد، اگر چنین نکند، چه بکند، که بتواند نظر خود را در چپ  و کارگران نفوذ دهد)مخاطبین اصلی نظریه خویش را نه افراد «تحصیل کرده»، و «مرفه» هایی که «پیشرو» هستند، بلکه در درجه نخست کارگران صنعتی مولد که در کارخانه های بزرگ بوسیله بورژوازی گرد میامدند، میدانست. اینان هم در آن زمان، نه تحصیل کرده به مفهوم امروزی آن که عموما تحصیلات دانشگاهی حداقل کارشناسی(لیسانس) و بالاتر است، بودند و نه مرفه. مارکس، عمل  انقلابی و تغییر دهنده را بنیان آفریننده  دانش و آگاهی دانست و نه تحصیلات  و رفاه را! لنین نیز در حالیکه گروههای کوچکی از روشنفکران را دارای دانش مارکسیستی میدانست و وظیفه آگاهی بخشیدن به کارگران را از جانب آنها میدانست، اما هرگز چنین حکمی نداد که افراد پیشرو طبقه کارگر آنان هستند که تحصیلات و یا رفاه بیشتری دارند؛ مائو نیز بر مبنای آموزش های مارکسیستی، رهنمود خویش را بر مبنای اینکه دانش از عمل زاده میشود، همیشه تکرار میکرد و از تحصیل کردگان میخواست که به میان کارگران و دهقانان روند و از آنان بیاموزند. او تاکید میکرد که کارگران و دهقانان از بسیاری جهات از روشنفکران تحصیل کرده داناترند و بنا به مارکس، فقرهم میتواند نیروی انقلابی تولید کند.
 حال آدمی بقول خودش نویسنده و تحصیل کرده که لابد مرفه هم هست، میگوید ما نویسنده ها، تحصیل کرده ها، روشنفکران( و لابد مرفه ها) از آگاهی بیشتری برخورداریم و بهتر میتوانیم از حق کارگران دفاع کنیم؛ و این نظرات از جانب حکیمی یعنی کسی است که از گذشته تا بحال هر گونه بلبشویی که توانسته بر سر انقلابیون حرفه ای لنین راه انداخته است!؟(4) 
دوم: افراد تحصیل کرده درون کارگران صنعتی کم نیستند، مگر اینکه منظورمان از تحصیل کرده، صرفا تحصیلات دانشگاهی و بیشتر دکتر و مهندس و وکیل  و استاد دانشگاه باشد!؟
سوم: قشر پیشرو کارگران لزوما و تنها از افراد«تحصیل کرده» تشکیل نمیشود، مگر اینکه پیشرو بودن را به موازات «تحصیل کرده» بودن ببینیم و صرف تحصیلات دانشگاهی را معیاری برای پیشرو بودن به شمار آوریم.
چهارم: کارگران گرچه ممکن است برخی افراد تحصیل کرده میان خود را به عنوان نماینده انتخاب کنند، اما فرد را به صرف «تحصیل کرده» بودن انتخاب نمیکنند. کارگران نمایندگان خود را از میان کسانی انتخاب میکنند که واقعا منافع این طبقه را درک میکنند و سخنگوی واقعی منافع آنها بوده، در عمل و تا پای جان از این منافع دفاع میکنند و اینها ممکن است تحصیل کرده باشند و یا از نظر تحصیلات سواد پایین داشته باشند.
پنجم: اگر منظور جریانهای سیاسی باشد و نه صرفا سندیکاها و یا شوراهای کارگری- که  کمیته هماهنگی تنها این آخری را میبیند- آنگاه این اساسا نه تنها خوب نیست، بلکه  یک انحراف تشکیلاتی از نظر بافت سازمانی است که تمامی رده های بالای حزب و سازمان سیاسی کارگران از میان افراد تحصیل کرده - روشنفکر(و یا بدتر از آن مرفه) باشند. برعکس زمانی یک حزب یا سازمان سیاسی کارگران واقعا نماینده کارگران میشود، که آگاه ترین و انقلابی ترین کارگران که همانگونه که گفتیم همواره و لزوما آنهایی نیستند که تحصیلات مدرسه ای و یا دانشگاهی دارند(یا  تحصیلات بیشتری دارند) در رده های رهبری و کادرها جای گرفته باشند. ایراد بزرگ احزابی مانند حزب توده در سالهای 20 تا 32 (و بسیاری از سازمانهای چپ در سال 57 ) این بود که عمده رهبران و کادرهای اصلی آنها از گروههای مورد نظر حکیمی یعنی روشنفکران و تحصیل کرده ها (که اگر نگوییم همه آنها، باز بسیاری از آنها مرفه نیز بودند) تشکیل شده بود و کارگران در رده های کادر و رهبری، حضوری یا حضور محسوسی نداشتند.
 تازه  وکلا، استادان دانشگاه، پزشکان و مهندسینی  که به احزاب انقلابی طبقه کارگر میپیوندد، تنها کمیت ناچیزی از این طبقه هستند. هزارها پزشک و مهندس و استاد دانشگاه و وکیل در سالهای بیست تا سی و دو( و بویژه سالهای پیش از 57) وجود داشتند، اما از این بین، تعداد معدودی از آنها به حزب توده ( و یا سازمانهای انقلابی چپ بعدی) پیوسته بودند. حزبی که  نظراتی راست داشت. تازه اکثر همین ها که رهبری حزب را در دست گرفتند، بعدها به اپورتونیسمی راست تر از آنچه حزب توده داشت یا رویزیونیسم گرویدند.
ششم: مرفه بودن امری نسبی است. یعنی مشروط است و نسبت به امری دیگر سنجیده میشود. قشر مرفه طبقه کارگر، اگر صرفا مرفه بودن را ملاک بگیریم، جزء «طبقه متوسط» نیست. یک کارگر فنی شرکت نفت، جزء  باصطلاح قشر«مرفه»(صرفا نسبت به کارگران ساده یا برخی کارگران فنی دیگر موسسات، کارخانه ها و یا کارگاهها) طبقه کارگر است. اما کارگر فنی شرکت نفت، جزء «طبقه متوسط» یا خرده بورژوازی نیست، بلکه جزء طبقه کارگر است. از سوی دیگرهر کارگر فنی«مرفهی» لزوما تحصل کرده و پیشرو( در زمینه منافع اقتصادی و یا سیاسی طبقه کارگر) نیست. گرچه پیشروترین کارگران، عموما به بخش کارگران فنی که ممکن است بخشهایی از آنها وضع  اقتصادی بهتری نسبت به دیگر لایه های طبقه کارگر داشته باشند، تعلق دارند. و بالاخره کارگران فنی، تحصیل کرده و «مرفه» که در عین حال پیشرو هستند و به وسیله کارگران به عنوان نماینده انتخاب میشوند، بسیار بسیار کمتر از گروههایی  متعلق به خرده بورژوازی یا «طبقه متوسط »  کارگر شده حکیمی، در معرض انحراف از منافع طبقه کارگر قرار میگیرند.
 هفتم: ارزش اضافه تولید کردن، استثمار شدن است، اما  نیروی کار را فروختن و دستمزد دریافت کردن، لزوما مساوی با استثمار شدن نیست. همچنانکه در بخش پیشین اشاره کردیم بسیاری از متخصصین درجات بالا نیروی کار خود را میفروشند و دستمزد دریافت میکنند، اما استثمار نمیشوند. یک دکتر، مهندس، استاد و یا وکیل و... نیروی کار خود را(فکری یا فکری- بدنی) میفروشد و دستمزد میگیرد، اما وی لزوما کار اضافی نمیکند و استثمار نمیشود. او گاه و بیگاه ارزش واقعی ثمره کاربرد نیروی کار خود را دریافت میکند. یک کارگر نیروی کار خود را میفروشد، دستمزد میگیرد و استثمار میشود.
آنچه حکیمی آگاهانه به عنوان معیار کارگر بودن میگذارد، یعنی فروش نیروی کار و گرفتن دستمزد، استثمار شدن(گرچه این نیز، تنها ملاک نیست، اما از ملاک های کلیدی است) را که یکی از وجوه اساسی تعلق طبقاتی به طبقه کارگر، خواه کارگر مولد و خواه غیر مولد است، حذف میکند. وجهی که تمامی تلاش مارکس در کتابش  سرمایه بروی کشف آن و نقش آن در ساخت سرمایه داری متمرکز است و تولید آن را قانون مطلق این وجه تولید میداند.
 افزون بر این، حکیمی لایه های تحصیل کرده را که استثمار نمیشوند یا عموما استثمار نمیشوند، و عموما «مرفه» هم هستند، جزء لایه های پیشرو طبقه کارگر یعنی رادیکال ترین لایه های طبقه کارگر بر میشمارد. روشن نیست که اینجا قوانین اقتصادی کجا رفته است. لایه هایی که استثمار نمیشوند یا عموما نمیشوند و در عین حال «مرفه» هم هستند، صرفا بواسطه «تحصیل کردن» رادیکال ترین لایه های جامعه سرمایه داری شده و همواره رهبران طبقه کارگری میگردند که استثمار میشود و همواره گریبانش را فقر و سیه روزی گرفته است.
ازاین گذشته، اگر کسی مرفه باشد، اما پیرو منافع  طبقه کارگر گردد، دیر یا زود در وضع اش تغییری حاصل میشود؛ یعنی یا آگاهانه از قید رفاه خود میگذرد یا در نتیجه فشارهای وارده بر وی به دلیل مبارزه اش با نظام حاکم  در وضعیتی غیر مرفه و یا حتی فقیر و بی چیز قرار میگیرد. مشکل که کسی یا لایه هایی( و در اینجا یک طبقه که «طبقه متوسط» نامیده شده است ) بتوانند هم رفاه ویژه خود را حفظ کنند(جدای از اینکه امری غیر اصولی است) و هم در عین حال همواره نقش پیشروان طبقه کارگر، بیچیزان و در یک کلام فقرا را به عهده گیرند.
«طبقه متوسط»  تحصیل کرده و پیشرو حکیمی سازشکار میشود!
البته حکیمی  فراموش نمیکند که به چنین  مشکلی اشاره کند و برای رفع این مشکل «مکانیسم» شوراهای خود را پیش کشد. وی میگوید:
 «اما این افراد به این دلیل که معمولا مرفه ترند و وضعیت اقتصادی بهتری دارند، ممکن است هنگام تصمیمم گیری های مهم نتوانند از منافع توده های کارگران دفاع کنند و مبارزه آنها را به سازش بکشند. ساختار و مکانیسم شورایی میتواند مانع از این امر شود.  زیرا در این ساختار و مکانیسم نمایندگان کارگران مدام زیر ذره بین مجمع عمومی قرار دارند و مرتب باز خواست میشود. فقط مکانیسم شورایی میتواند تا حد زیادی این خطر و غلتیدن طبقه متوسط به نفع سرمایه را منتفی کند.»
همچنانکه دیدیم حکیمی لایه هایی مهم از خرده بورژوازی را که عموما کار فکری میکنند و از نظر دستمزد و موقعیت اجتماعی به لایه های میانی و مرفه این طبقه تعلق دارند، وارد طبقه کارگر کرد و کل این لایه را در مقام رهبری طبقه کارگر در شوراهای کذایی اش قرار داد.اکنون میگوید که  این لایه «به این دلیل که معمولا مرفه تراست ممکن است هنگام تصمیم گیری های مهم نتوانند از منافع توده های کارگر دفاع کنند و مبارزه  آنها را به سازش بکشند».
خوب ما به تبعیت از حکیمی میگوییم که زمانی که  مجمع عمومی شورای وی، آنها را برکنار و جای آنها افرادی دیگر را برگزید، این افراد از کدام دسته هستند؟ بر مبنای آنچه که حکیمی گفته است اینها نیز معمولا از قشر تحصیل کرده ها یعنی همانهایی هستند که معمولا پیشروند و معمولا مرفه ترند. و باز این ها ممکن است موقع تصمیمات مهم باز نتوانند از منافع توده کارگران دفاع کنند و مبارزه آنها را به سازش بکشند. و باز مجمع عمومی و مکانیسم شورایی وارد عمل شده و گروهی دیگر از همان لایه را به رهبری خود انتخاب میکند و باز روز از نو روزی از نو!
 راستش ما نمیدانیم چرا طبقه کارگر باید «روزه شک دار» بگیرد و همواره گروهی را انتخاب کند که ممکن است هنگام تصمیم گیری های مهم(یعنی مسائلی که به منافع استراتژیک و دراز مدت طبقه و از جمله مبارزه انقلابی  علیه سرمایه داری و برای نابودی آن مربوط است) نتوانند از منافع توده کارگران(که همان ناتحصیل کردگان و فقرا، یا همان کارگران کارخانه و کوره پزخانه و رفتگر و عمله هستند) هستند، دفاع کند؟!     
حکیمی سخنگوی قشر تحصیل کرده و مرفه خرده بورژوازی
هدف حکیمی کاملا روشن است. مسئله او و امثال او اصلا طبقه کارگر نیست. او خود در گروههایی از همان طبقه خرده بورژوازی میانی و مرفه قرار میگیرد که میخواهند طبقه کارگر را دنبال خود بکشند. وی میخواهد با گسترش طبقه کارگر به اقشار خرده بورژوازی و حتی بورژوازی، استقلال  این طبقه را از بین برده و رادیکالیسم  انقلابی آنرا تبدیل به اصلاح طلبی بورژوایی کند.
حکیمی «آویزان» روزنامه های جمهوری اسلامی
برای همین هست که جمهوری اسلامی نه تنها خیلی با حکیمی و حکیمی ها (که دسته معینی هستند) کاری نداشته و ندارد، بلکه همیشه به اینها تریبون های گوناگونی هم داده است. از کتابهاهاشان که چپ و راست چاپ میشود تا سخنرانی ها در مکانهای گوناگون و مصاحبه های اینچنینی با روزنامه هایی مانند شرق. گویا امثال حکیمی هم نه تنها  بدشان نمیاید که «آویزان»(اصطلاحی از متن مصاحبه خود حکیمی) حکومت جمهوری اسلامی و روزنامه های آن باشند، بلکه از مصاحبه با چنین روزنامه هایی که لابد روزنامه های «طبقه متوسطند» استقبال هم میکنند. وظیفه و رسالت حکیمی این است که آنها را قانع کند که به طبقه کارگر تعلق دارند!؟
میماند دو نکته دیگر که باید به آنها اشاره کنیم.
 یکی در مورد اتحاد طبقه کارگر با اقشارمختلف خرده بورژوازی است و از جمله بخشهایی مدرن آن که «طبقه متوسط» نامیده شده اند. همچنانکه در بخش گذشته نیز اشاره کردیم نیازی نیست ما این اقشار را جزء طبقه کارگر بدانیم تا بتوانیم با آنها متحد شویم. طبقه کارگر میتواند در عین استقلال سیاسی و تشکیلاتی خویش، با آنها به مانند گروهها و طبقاتی مستقل در عرصه های گوناگون اتحادهای معینی در راه آزادی و استقلال ایران و نیز دورتر در راه سوسیالیسم انجام دهد.
 و دیگری در مورد لایه هایی است که نه جزء طبقه کارگرند و نه جزء بورژوازی.
حکیمی کل جامعه را به دو بخش کارگران یا مزد بگیران و سرمایه داران تقسیم میکند. اما توده بزرگی از جامعه است که نه سرمایه دار اجیر کننده کارگر است و نه کارگر روزمزد. حکیمی در مورد این توده کاملا ساکت است و هیچ نمیگوید.
برای نمونه، زمانی که حکیمی حقوق بگیران پزشک را درون طبقه کارگر جای میدهد، آنگاه پرسش این است که پزشکانی که مطب کوچکی دارند و برای خود کار میکنند، نه حقوق بگیرند و نه کارگری اجیر میکنند، در کدام طبقه جای میگیرند؟ مهندس نقشه کش یا وکیلی که تنها دفتری دارد و کار برای خود میکند چی؟ دکاندارانی را که حقوق بگیرنیستند و سرمایه آنچنانی هم ندارند و یا کارگری را هم استخدام نمیکنند و یا یکی دو کارگر دارند، در کدام طبقه هستند؟ صاحبان کارگاههای کوچک بدون کارگر یا با دو سه کارگر و یا  زیر 10 نفر کارگر که حکیمی جزء طبقه کارگر ندانسته بود، به کدام طبقه تعلق میگیرند؟  آیا این گونه نیست که چون طبقه ای به نام خرده بورژوازی وجود ندارد و این طبقه به اسطوره ها پیوسته، بناچار باید در بورژوازی جای گیرند؟
به این ترتیب حکیمی و کمیته هماهنگی اش لایه های را درون طبقه کارگر جای میدهند که نمیتوان آنها را درون این طبقه جای داد و جای دادن آنها درون این طبقه نه تنها تاثیر مثبتی بر طبقه کارگر ندارد بلکه این تاثیراتی کاملا منفی بر این طبقه میگذارد؛ و از سوی دیگر طبقاتی را که میتوانند متحد طبقه کارگر گردند، با جای دادن در بورژوازی، به دشمنان طبقه کارگر تبدیل میکنند.
ادامه دارد.
هرمز دامان
نیمه دوم آبان 97
یادداشتها
1-   حکیمی در مصاحبه اش به مسائل مختلفی پرداخته است که از حوصله ما بیرون است که به تمام آنها بپردازیم. تنها به همان بخشهایی توجه میکنیم که در رابطه با موضوع این نوشته است.
2-   البته باید بین مسئله تعلق طبقاتی و دنباله روی طبقاتی فرق گذاشت. ممکن است که یک طبقه در شرایط معینی به منافع خود پی نبرد و رهبری طبقه دیگری را بر خود بپذیرد، اما این ربطی به تعلق طبقاتی ندارد. طبقه کارگر ایران در زمان انقلاب 57 دنباله رو طبقات دیگر شد، اما این ربطی به اینکه چه گروههای شغلی به این طبقه تعلق میگرفتند، نداشت.  
3-   بد نیست اشاره کنیم که در اینجا همچون پیشتر و عبارتی که از وی در این مورد آوردیم، حکیمی به گونه ای نامستقیم بین تحصیلات و رفاه و پیشرو بودن رابطه ایجاد کرده است. تحصیلات موجب رفاه میشود و رفاه موجب تحصیلات؛ زیرا رفاه موجب آسایش و فرصت مطالعه و تحقق و بررسی داشتن میشود. پس هر کس رفاه دارد، میتواند تحصیلات بیشتری داشته باشد و هر کس تحصیلات دارد، میتواند رفاه بیشتری برای خود فراهم آورد. بنابراین نه تنها تحصیلات بلکه «رفاه» نیز (زیرا آسایش نسبی فراهم میکند) میتواند موجب «پیشرو» بودن گردد.
4-    و بحث حکیمی هم تنها در مورد نفی شکل تشکیلات مارکسیستی یعنی حزب سیاسی طبقه کارگر و جایگزین کردن آن با شورای نوع حکیمی نبوده است، بلکه اساسا بر سر این بوده که چرا لنین میگوید روشنفکران از بیرون آمده باید برای طبقه کارگر اندیشه سیاسی مارکسیستی بیاورند و در حزبی که حکیمی آنرا ساخته خود روشنفکران میدانست، برایش تصمیم بگیرند. از نظر حکیمی طبقه کارگر نیازی به این روشنفکران نداشت و خود میتوانست به اتکاء خود، امر خود را پبش ببرد. حال همین حکیمی، روشنفکران را از در دیگری وارد طبقه کارگر میکند و اصلا کارگر میداند و این کار را با واسطه وارد کردن«طبقه متوسط»(در حقیقت بخشی از لایه های مدرن طبقه خرده بورژوازی) که دیگر گروه محدود و کوچک روشنفکران لنین نبوده، بلکه لایه های بزرگی از یک طبقه هستند، به طبقه کارگر و یکی کردن این دو، انجام میدهد. به اینها هم قناعت نکرده کل آنها را بواسطه رفاه بیشتر و تحصیلات بیشتر، پیشروان طبقه کارگر میداند.  


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر