۱۳۹۷ اسفند ۸, چهارشنبه

جدال درون جناح های طبقات حاکم و چرخش های تضادها


جدال درون جناح های طبقات حاکم و چرخش های تضادها

استعفای ظریف وزیر امور خارجه دولت روحانی که در پی به بن بست رسیدن برخی از مهمترین مسائل مورد اختلاف بین دولت روحانی و ظریف از یکسو و جناح خامنه ای از سوی دیگر در مورد سیاست خارجی صورت گرفته است، تضاد میان جناح های طبقه حاکم را دوباره تشدید کرد.
مهمترین مسائل مورد اختلاف در این زمینه عبارتند از مذاکرات برجام، مذاکرات با کشورهای اروپایی پس از برجام، مذاکره با ترامپ و آمریکا، مسئله لایحه FATF ، سیاستها در منطقه خاورمیانه و بویژه در کشورهایی مانند سوریه، یمن، لبنان و افغانستان و دخالت های بی پایان سپاه پاسداران (سپاه قدس) در این امور. این استعفا گویا در واکنش به آمدن بشار اسد به ایران بدون اینکه وزیر امور خارجه ایران آن را بداند و یا اساسا در جلسات وی با خامنه ای و یا روحانی حضور داشته باشد، صورت گرفته است.
پس از دورانی افت تضادها درون طبقات حاکم کنونی که پس از تهدیدهای خامنه ای علیه روحانی و بویژه اخطاری که در گردهمایی قم در مورد «استخر فرح» به وی داده شد، و پس نشستن روحانی بوجود آمد، دوباره آرام آرام براه افتاده و در روزهای اخیر بدلیل استعفای ظریف، تحرک بیشتری یافتند. این که استعفای ظریف واقعی بوده و یا اینکه صرفا مانوری از جانب وی برای زیر شعاع خود قراردادن دیدار بشار از ایران و با جناح مقابل بوده است و وی میدانسته که استعفای وی پذیرفته نمیشود، تاثیری در اینکه این استعفا در چارچوب تضادهای جناح های مختلف طبقه حاکم است بوجود نمی آورد. نپذیرفتن استعفای ظریف و برگرداندن وی به پست وزیر امور خارجه که در جهت آرام کردن اوضاع صورت میگیرد نیز نمی تواند سر و ته این تضادها را به هم آورد.

***
آنچه میتوان از سیر حرکت مبارزات طبقاتی در ایران درک کرد این است که در حال حاضر دو تضاد بیشترین تحرک را دارند.
تضاد نخست، تضاد میان تمامی خلق(طبقه کارگر، دهقانان، خرده بورژوازی شهری و روستایی و بورژوازی ملی) با طبقات حاکم که بخشی از سرمایه داران انحصار طلب بوروکرات- کمپرادور مذهبی، متحجر و فئودال مسلک جناح مسلط آن است،
 و تضاد دوم، تضاد میان جناح های طبقات سرمایه دار حاکم است. این تضاد میان جناح سرمایه داران بوروکرات- کمپرادور انحصارطلب متحجر مذهبی با سرمایه داران بوروکرات - تکنوکرات ایضا مذهبی اما شبه مدرن( یا نیمه مدرن) و هوادار روابط با امپریالیستهای غربی است؛ و همین تضاد در دوره کنونی، تضاد عمده میان طبقات سرمایه دار مرتجع حاکم است(تضاد این دو جناح با باند احمدی نژاد نیز وجود دارد، اما احمدی نژاد در مرحله کنونی تا حدودی تحرک خود را از دست داده است). این دو تضاد، یعنی تضاد میان خلق و طبقات حاکم و میان طبقات حاکم، یک وحدت اضداد را تشکیل میدهند.
 بجز این دو تضاد، تضاد میان جناح های سرمایه دار بوروکرات - کمپرادور مذهبی مسلط بر حکومت با امپریالیستها و نیز تضاد میان خود جناح های طبقات حاکم نیز به نوبه خود یک وحدت اضداد دیگر را تشکیل میدهند. همچنین، تضاد میان خلق و طبقات حاکم و تضادخلق با امپریالیستها نیز یک وحدت اضداد را تشکیل میدهند.
 اینها هر کدام دو به دو، وحدت اضدادند. این تضادها در حالیکه با یکدیگر در حال مبارزه هستند، یعنی عمده شدن وجود یکی، غیر عمده شدن دیگری است، در عین حال با یکدیگر در یگانگی هستند، در یک دیگر نافذ میشوند، یکدیگر را زیر تاثیر خود قرار میدهند و به یکدیگر گذر میکنند. برای نمونه تضاد میان باند- جناح  احمدی نژاد با خامنه ای، که در چارچوب تضاد میان طبقات حاکم است، به جنبش دی ماه 96 کشیده شد و تضاد میان جناح های مختلف طبقات حاکم، به تضاد میان خلق و طبقه حاکم تبدیل گردید و تضاد توده ها و حکومت بجای تضاد میان جناح های حاکم عمده شد.
 و یا هنگامیکه مبارزات توده ای اوج میگیرد می بینیم که حرکتها و اعتراضاتی در میان افرادی از طبقات حاکم پدید میاید، نمایندگان در مجلس به سخنرانی ها دراز و اعتراضی دست میزنند و اینجا و آنجا افرادی از جناح اصلاح طلب مصاحبه میکنند و مواضعی در مخالفت با جناح مقابل میگیرند.
 از سوی دیگر ما شاهد آنیم که وقتی جنبش اوج میگیرد، تضاد میان طبقات حاکم یا جناح های مسلط و جناح های غیر مسلط زیر تاثیر جنبش توده ای قرار گرفته، بسته به شرایط جنبش توده ای، گاه دچار افت شدید شده و گاه نیز  بیشتر اوج میگیرد.
عللی که موجب افت این تضادها میشود یا از ترس خود جناح های غیرمسلط ( در اینجا ما بویژه اصلاح طلبان و برخی از جریانهای بینابینی میان اصلاح طلبان و جناح خامنه ای و جناح احمدی نژاد را در نظر داریم) از جنبش توده ای و روبیده شدن بوسیله آن سرچشمه میگیرد  و یا از ترس اتهام جناح مسلط به اینکه آنها با مواضع خود، با جنبش توده ای همراهی کرده و آن را شدت می بخشند. اما عللی که موجب اوج گرفتن آنها میشود عموما، جناح مقابل را گناهگار وضع موجود نشان دادن، استفاده کردن از جنبش توده ای برای اینکه در مبارزه با جناح مقابل موقعیت برتری بیابند و سوار بر جنبش توده ای شوند، و یا اینکه خود بوسیله جنبش توده ای منفرد نگردند و بتوانند در معادلات سیاسی جایگاه خود را نگاه دارند.

***
 تضاد میان طبقات حاکم کنونی یا میان بالایی ها از یک سو و تضاد میان توده ها و طبقات حاکم یعنی میان پایینی ها و بالایی ها از سوی دیگر مهمترین و پرتحرک ترین تضادهای مرحله کنونی است.( باید به این دو تضاد، تضاد میان امپریالیستها و  طبقات حاکم کنونی نیز افزوده گردد که آن نیز پس از روی کار آمدن ترامپ و حزب حمهوریخواه در آمریکا و  به نوبه خود تحرک زیادی یافته است).
رابطه ای که میان این دو تضاد بوجود آمده، پیچیده و متضاد است. مهمترین رابطه آنها بدین گونه است، که هر زمان که تضاد خلق با طبقات حاکم کنونی عمده میشود، تضاد میان حکام غیرعمده شده و دچار سکون نسبی میگردد؛ و برعکس هر زمان تضاد میان توده ها و حکام کنونی دچار سکون میگردد، تضاد میان حکومتگران اوج میگیرد و عمده میشود. اغلب  سیر فروکش کردن یکی، آغاز حرکت دیگری و فرایند اوج گیری آن است. مثلا، زمانی که  به پایان رشد و اوج تضادمیان  طبقات حاکم میرسیم، جهش وار به  تضاد میان توده ها و آنها سوق داده میشویم و برعکس. این را میتوان به این گونه نیز تحلیل کرد که زمانی که جنبش توده ها به اوج میرسد، روندی رو به نزول را طی میکند(در نتیجه تضادهای درونی این جنبش و کاهش نیروی متحد آن و نیز سرکوب ارتجاع حاکم از سوی دیگر) و سپس در این سکون، تضاد دیگر، آرام آرام به حرکت درآمده و به مرور اوج میگیرد، و برعکس زمانی که تضاد میان طبقات حاکم بدلیل ضعف های جناح های غیر مسلط و یا سرکوب آنها بوسیله جناح مسلط، رو به سکون میرود، جنبش توده ای آغاز به حرکت دوباره خویش میکند.  این دو تضاد هم میتوانند یکدیگر را بکار گیرند و هم از یکدیگر بگریزند و فاصله بگیرند.

***
در دوره کنونی و بویژه پس از سرکوب مبارزات کارگران هفت تپه و کارگران فولاد، جنبش توده ای تا حدودی دچار سکون نسبی شد و اکنون در قیاس با دوره ای که مثلا کارگران، آموزگاران، راننده های کامیون و کامیون داران، کشاورزان، و یا بازاریان مداوما دست به اعتصاب میزدند، گردهمایی و تظاهرات داشتند و غیره، سکون نسبی بر این بخش حاکم شده است.  
این به این معنا نیست که این جنبش به مراحل و مواضع پیشین خود عقب نشسته است. خیر! چنین وضعیتی در حال حاضرممکن نیست. زیرا تمامی دستاوردهای جنبش به شکل ریز و درشت در جامعه در حال حرکت هستند. اگر آن حرکتهای جنبش توده ای را حرکتهای جهشی  بدانیم، در قیاس با آنها، حرکتهای کنونی جنبش توده ای تدریجی است.
 مبارزه توده ای گام به گام به پیش میرود؛ گاه اوج میگیرد و گاه  دچار فرود میشود. گاه به جوشش در میاید و گاه دچار فروکش میشود. اوج و فرود و جوشش و فروکش  در مبارزات طبقاتی، وحدت اضداد هستند. گاه اوج گرفتن جهت عمده است و گاه فرود، گاه غلیان و گاه فروکش. مسیر سر راستی وجود ندارد. پس از هر اوجی، فرودی هست و پس از هر فرودی، اوجی.
این اوج و فرودها که بیان حرکت متضاد است، در یک سیر حرکت کلی رو به پیش صورت میگیرد. در مورد این حرکت کلی رو به پیش باید بگوییم که بواسطه تضادهای ماهوی در جامعه ایران و بویژه اینکه این تضادها و در میان آنها تضاد توده ها با طبقات حاکم سرمایه داران بوروکرات- کمپرادور و متحجر مذهبی کنونی بواسطه شرایط جاری اقتصادی، سیاسی و فرهنگی تشدید شده است، این حرکت کلی رو به پیش نمیتواند بایستد.
 به عبارت دیگر، در هر فرود هنگامی که کل جنبش در حال پیشرفت و تکامل است و ناسازگاری بین توده ها و حاکمیت کنونی وجود داشته و مداوما جوشش میکند، بازگشت به مواضع پیشین صورت نگرفته، بلکه باصطلاح در دوران های فرود و فروکش، بشکل حرکتهای آرام و خزنده به پیش میرود. این حرکتهای آرام و خزنده را باید اشکال پیشرفت تدریجی جنبش و استحکام مواضع بدست آمده در حرکتهای تند و جهنده دانست.
برای نمونه برگرداندن کلی وضع کنونی به پیش از جنبش دی ماه 96، ممکن نیست. برگرداندن سطح آگاهی و بعضا تشکیلاتی کارگران، آموزگاران و دیگر لایه ها و اقشاری که در حال مبارزه با حکومت هستند، به پیش از مبارزات یکساله اخیر، ممکن  نیست؛ و یا برگرداندن وضع جنبش زنان به پیش از این ممکن نیست؛ در این مورد اخیر، مبارزه انفرادی جهش گون زنان برای آزادی- بویژه دختران انقلاب- که در حال حاضر عمدتا گرد حجاب است، اکنون به پیشرفت تدریجی و حرکتهای آرام و خزنده آنها در جامعه انجامیده است و نیروهای پاسدار، بسیجی در این مورد نمی توانند کار زیادی را انجام دهند.

***
اینکه سرانجام مبارزه درون طبقات حاکم به کجا انجامد، هنوز روشن نیست. آنچه  که ما میتوانیم بر مبنای تجارب چند دهه اخیر استنتاج کنیم این است که جناح خامنه ای یعنی سرمایه داران بوروکرات - کمپرادور انحصار طلب متحجر مذهبی  تا زمانی که بطور مطلق بر حاکمیت مسلط نشوند به قلع و قمع جناح های ریز و درشت مقابل خود ادامه خواهند داد. آنها به این جناح ها و گروههای ریز و درشت در چارچوب سیاست مسلط شدن کامل خود بر حکومت نیاز دارند. به گونه ای، از آنها به مانند نردبان و برای گذراندن پیچ و خم ها و رسیدن به یکدستی  طبقات حاکم استفاده میکنند و بیرون از این چارچوب برای آنها کوچکترین ارزشی ندارند. میتوان گفت که اتفاقاتی مانند استعفای ظریف و یا حتی استعفای دولت روحانی- که امر بعیدی است- تنها در مرحله کنونی که با دو تقابل مهم  با آمریکا و با مردم روبرویند، ممکن است خوشامد آنها نباشد، و گرنه آنها در نهایت مایل به تسلط کامل بر دستگاه حکومت و حذف اینها هستند.
تا کنون واکنش جناح خامنه ای به استعفای ظریف به شکل  دو برخورد متضاد بوده است: یکی برخورد تند که نمونه هایی از آن عبارتند از پخش کردن شیرینی در مجلس بوسیله یکی از نمایندگان مجلس، درخواست ممنوع الخروجی وی از جانب دستگاه قضایی، درخواست احضار وی به دادگاه و بازخواست از وی در مورد خیانت به منافع ملی ایران در برخی مذاکرات از جمله برجام و...  و  رفتن به سوی واردکردن اتهام جاسوسی به برخی از اعضای وزارت امور خارجه و...؛
 و دیگری برخورد آرامش دهنده و دلجویی کردن  از وی که نمونه های مهم و کلیدی آن جدا از شایعات مربوط به مخالفت خامنه ای با استعفا، درخواست شریعتمداری در روزنامه کیهان از وی برای پس گرفتن استعفا(که  ظاهرا فرقی با درخواست خامنه ای ندارد) و صحبت های قاسم سلیمانی در مورد نبودن هماهنگی در مورد حضور ظریف در مذاکرات با روحانی بوده است. این دو نوع برخورد نمونه هایی از برخوردهای آینده آنها به جناح مقابل است که بسته به مورد و منافع جناح خامنه ای، یکی از آن دو عمده خواهد شد.
پی نوشت:
اکنون که این مقاله نوشته میشود، روحانی استعفای ظریف را نپذیرفته و وی نیز قرار است به سرکار خود بازگردد؛ تضادها اما، ادامه خواهند یافت.
   هرمز دامان
نیمه نخست اسفند 97


۱۳۹۷ اسفند ۵, یکشنبه

آموزش بزرگ مارکس دیکتاتوری پرولتاریا است!(9)


آموزش بزرگ مارکس دیکتاتوری پرولتاریا است!(9)

دیکتاتوری پرولتاریا چیست؟
قهر در دیکتاتوری پرولتاریا(ادامه 3)
در بخش هفتم این نوشته سه گونه شرایطی را که در آنها قهر بکار میرود، ناموار بر شمردیم. گونه سوم این بود: کاربرد قهر در خود جامعه سوسیالیستی. یعنی زمانی که نیروهای ارتجاع پیشین بصورت کلی از بین رفته باشند، اما خواه خود بصورت جزیی و خواه دنباله روان آنها که در شکل های تازه ای خود را نشان میدهند، در فعالیت هستند و دفاع دراز مدت از دیکتاتوری پرولتاریا در مقابل دشمنان نوین که از رهروان راه سرمایه داری، بازماندگان داخلی یا بیرونی ارتجاع و ضد انقلاب پیشین و نیز کشورهای مرتجع امپریالیستی و یا مستعمرات و نیمه مستعمرات آنها تشکیل شده است.
اکنون به این گونه، یعنی مسئله قهر در دوران دیکتاتوری پرولتاریا می پردازیم.
 در آغاز باید تکرار و تاکید کنیم که دیکتاتوری پرولتاریا یعنی حکومت طبقه کارگر، همچون هر حکومت دیگری شکلی از قدرت سیاسی است و:
«قدرت سیاسی به معنی حقیقی آن عبارت است از اعمال قهرمتشکل یک طبقه برای سرکوب طبقه دیگر» (کارل مارکس و فردریک انگلس، مانیفست حزب کمونیست، برگردان رایج، بخش دوم، پرولتارها و کمونیستها، ص 40 )
 بنابراین، دیکتاتوری پرولتاریا پیش از هر چیز و بیش از هر چیز اعمال زور یا قهر متشکل طبقه کارگر برای سرکوب طبقه مخالف خود، یعنی طبقه سرمایه دار یا بورژوازی است. این معنای حقیقی قدرت سیاسی است.
همانگونه که پیش از این نیز اشاره کردیم، تسخیر قدرت سیاسی برای برقراری دموکراسی بی در و پیکری نیست که گروهی از رویزیونیستها و ترتسکیستها ایرانی در مقالاتشان در بوق و کرنا میکنند. هر طبقه ای بخواهد دموکراسی میان مردم یا دموکراسی کارگری برقرار کند، دیگر نباید نیازی به کسب قدرت سیاسی داشته باشد، بلکه باید بتواند آنرا بدون کسب قدرت سیاسی برقرار کند، و اگر نمیتواند چنین کند، یعنی طبقات(یا طبقه) حاکم به وی اجازه نمیدهند که چنین کند و بناچار باید بزور قدرت سیاسی را از این طبقات بگیرد، آن گاه باید از این قدرت سیاسی برای این استفاده کند که این طبقات را که نمی گذاشتند دموکراسی کارگری و در حقیقت آنچه دموکراسی کارگری روبنای آن است، یعنی مناسبات تولیدی سوسیالیستی و کمونیستی، برقرار شود و طبقه کارگر را استثمار کرده، به آن ستم میکردند، و اکنون در موقعیت فروتر قرار گرفته اند و برای برگشت جامعه کهنه تلاش میکنند، سرکوب کرده و شرایطی را آماده سازد که نظم نوین سوسیالیستی و دموکراسی کارگری پایدار و ماندگار شود و گذار به نظام کمونیستی صورت گیرد.
مائو نیز در کتاب نقد اقتصادی شوروی که در نقد کتابی از اقتصاددانان شوروی سوسیالیستی است، هنگامی که به نقطه نظر این کتاب اقتصادی در مورد مسئله قهر میرسد، مینویسد:
« كتاب می توانست در استفاده از مفهوم قهر دقت بیشتری به خرج دهد. ماركس و انگلس همواره میگفتند كه " دولت بهترین ابزار در خدمت سركوب طبقه مقابل است" پس هیچ گاه نمی توان گفت كه "دیكتاتوری پرولتاریا در برخورد با استثمارگر صرفا و به سادگی قهر بكارنمی برد و شاید حتی عمدتا از آن استفاده ای نكند." هرگاه طبقه استثمارگر حیات خود را در معرض خطر ببیند، همواره به قهر توسل می جوید. در واقع، همین كه آنها شاهد آغاز انقلاب می گردند با كار برد قهر به سركوب آن می پردازند. در كتاب آمده است: " تجربه ی تاریخی ثابت میكند كه طبقه ی استثمارگر كاملا بی تمایل است كه قدرت سیاسی را به مردم تفویض كند و برای مقابله با قدرت سیاسی مردم از نیروی مسلح استفاده می كند." این بیان رسا و كاملی از مطلب نیست. این تنها پس ازسازمان یافتن قدرت سیاسی انقلابی مردم نیست كه طبقه استثمارگر با توسل به قهر با آن مقابله می كند، بلكه به محض آنكه مردم برای تسخیر قدرت سیاسی بپا می خیزند، استثمارگران فورا برای سركوب مردم انقلابی از قهر استفاده میكنند.»(شماره 6، قهر و دیکتاتوری، این کتاب ترجمه عباس میلانی است)
 و این سخنان پایانی مائو درست آن عبارات مارکس را به یاد میآورد که در مصاحبه با روزنامه واشنگتن گفته است:
«خبرنگار: به گمان من در کشورم انگلستان، نتیجه مورد انتظار به هر صورتی که باشد، از طریق انقلاب قهرآمیز به دست نخواهد آمد. چگونگی اسلوب انگلیسی تبلیغات در میتینگها و در مطبوعات، تا زمانی که اقلیت به اکثریت بدل نشود، نشانگر امیدبخش این امر است.
دکتر مارکس: من در این نکته به خوشبینی شما نیستم. بورژوازی انگلیسی طی دورانی که انحصار حق رأی را در دست داشته، همیشه آمادگی خود را برای پذیرفتن تصمیم اکثریت ابراز کرده است. ولی باور کنید هر لحظه ای که این بورژوازی در مسائلی که برای آن اهمیت حیاتی قائل است در اقلیت قرار گیرد، ما در اینجا با یک جنگ جدید برده داران روبرو خواهیم شد.» (مصاحبه خبرنگار روزنامه  دی ورلد با کارل مارکس، لندن، ژوئیه سال 1871)
مارکس در مورد دلیل نیاز به دیکتاتوری پرولتاریا و شرط اصلی آن مینویسد:
«هنگامی كه شرایط موجود ستمگری از طریق انتقال كلیه وسائل كار به تولیدكنندگان از میان رفت و هر فردی كه به كار توانا است مجبور شد برای گذران زندگی خود كار كند ، آنگاه یگانه پایه سلطه و ستمگری طبقاتی نیز فرو خواهد ریخت. اما پیش از آنكه چنین تحولی به وقوع به پیوندد دیكتاری پرولتاریا ضروری است و نخستین شرط آن ارتش پرولتاریا است. طبقه کارگر حق رهایی خود را باید در عرصه پیکار به دست آورد. وظیفه انترناسیونال عبارت است از متشکل و متحد ساختن نیروهای طبقه کارگر برای پیکار فرازنده.(كارل ماركس، درباره هفتمین سالگرد انترناسیونال، سپتامبر 1871)
می بینیم که پیش از این تحول مورد نظر مارکس، دیکتاتوری پرولتاریا ضروری است و نخستین شرط دیکتاتوری پرولتاریا ارتش پرولتاریا است.
اما چرا این ارتش پرولتاریا که منظور از آن ارتش به معنای جمعیت صرف نبوده، بلکه ارتش مسلح یا نیروی مسلحی به نام ارتش است، نخستین شرط دیکتاتوری پرولتاریا است. به این دلیل که:
«
... فرمانروایی طبقاتی کارگران بر آن قشرهای متعلق به جهان کهنه که علیه این طبقه مبارزه می کنند، تا زمانی که پایه های اقتصادی وجود طبقات از میان نرفته است، ناگزیر ادامه خواهد یافت ... (کارل مارکس – از رساله تلخیصی از کتاب باکونین تحت عنوان دولت و آنارشی  1874 – 1875)
اما «فرمانروایی طبقاتی کارگران» یا دیکتاتوری پرولتاریا یعنی همان دولت دیکتاتوری پرولتاریا چه مضمونی دارد؟ در بالا دیدیم که مارکس آنرا «اعمال قهر متشکل طبقه کارگر» خواند.
 لنین به بسط نظریه مارکس و مضمون این دیکتاتوری طبقاتی میپردازد:
«دیكتاتوری پرولتاریا عبارتست از یك مبارزه سرسخت، خونین و بی‌خون، قهری و صلح‌آمیز، جنگی و اقتصادی، تربیتی و اداری بر ضد نیروها و سنن جامعه كهنه.»( بیماری كودكی «چپ روی» در كمونیسم، منتخب یک جلدی،ص 744)
همچنانکه می بینیم دیکتاتوری پرولتاریا حکومتی است که اگر هر شخص، گروه و جریانی بخواهد مقابل برنامه های آن و اجراهای عملی آنها، برای رفتن از سرمایه داری بسوی سوسیالیسم و از آنجا بسوی جامعه بی طبقه کمونیستی بایستد، با قهر، با زور و اجبار این دیکتاتوری برای گردن نهادن به آنها روبرو خواهد شد، این زور و اجبار میتواند از راههای مختلفی صورت گیرد و اشکال گوناگونی پپدا کند، اما ماهیت آن در مقابل این افراد و طبقات همان زور و اجبار خواهد بود.
همین حالا صدای اپورتونیستها و رویزیونیستهای روسی و چینی، ترتسکیستها و چپ نویی ها بلند خواهد شد: «چه کسانی تشخیص میدهند چه چیز به سوی سوسیالیسم خواهد بود و چه چیز مخالف رفتن به سوی آن». و ما پاسخ میدهیم تئوری مارکسیسم، مبارزه طبقاتی، عمل و تجربه توده های میلیونی طبقه کارگر و زحمتکشان. گفتنی است که در این مورد بین تجربه چین و شوروی تفاوت های بارزی وجود دارد که در موقع خود به آن خواهیم پرداخت.
بنابراین و با توجه به آن گفته مهمی که از لنین آوریم، هم چنانکه نمیتوان  به نقش قهر یا استفاده از نیروی مسلح برای سرکوب طبقه مقابل کم اهمیت داد، درعین حال نمیتوان برای گذار از سرمایه داری به سوسیالیسم، تنها به نیروهای مسلح و صرفا کاربرد قهر و یا کشتن نیروها و افراد وابسته طبقاتی که میخواهند جامعه را به نظام سرمایه داری برگردانند، توسل جست.
خصلت توده ای اجرای دیکتاتوری از جانب پرولتاریا
برای اینکه برخی از وجوه اساسی سیاست دیکتاتوری پرولتاریا را که ترکیبی از وجوه متفاوت و متضادست شرح داده باشیم، در این بخش، به سیاست های اساسی مائو در«جنبش سرکوب ضد انقلابیون» در چین میپردازیم که پس از پیروزی انقلاب در 1949 و در سالهای 1951- 1952 بوجود آمد. برخی از سیاست ها و اقدامات متفاوتی که در این دوران انجام شد، در عین حال پایه های سیاست های دیکتاتوری پرولتاریا در سالهای 1966 و طی انقلاب بزرگ فرهنگی- کارگری(که در ادامه مقالات به آن توجه خواهیم کرد) و چگونگی اشکال مبارزه با بورژوازی تولید شده در حزب و دولت و رهروان سرمایه داری گردید.
مهمترین خصلت این سیاستها و این جنبش، توده ای بودن آن است. مائو در نوشته های خود در مورد این جنبش که شکلی از دیکتاتوری پرولتاریا است معیار مهم و اصلی را خواست توده ها برای اعدام و یا اعدام نکردن ضد انقلابیون و شرکت آنان در تمامی فرایند عنوان میکند. ما برخی از مهمترین بیانات مائو در این خصوص میاوریم:
در مه 1951 مائو در مقاله ای با نام در  سرکوب ضد انقلابیون باید از خط مشی توده ای حزب پیروی  گردد چنین نوشت:
«جنبش سرکوب ضدانقلابیون که اکنون در سراسر کشور جریان دارد یک مبارزه ی بزرگ، شدید و پیچیده است. تنها مشی ای که برائیش در این کار درهمه جا ثابت شده مشی توده ای حزب است. یعنی اعمال رهبری از طرف کمیته های حزبی، بسیج کلیه اعضای حزب، بسیج توده ها، شرکت احزاب دمکراتیک و شخصیت های کلیه ی محافل، برنامه ریزی واحد، عمل واحد، بررسی دقیق لیست افرادی که باید دستگیر یا اعدام شوند، توجه به تاکتیک در مراحل مختلف مبارزه، تبلیغ و آموزش وسیع ( بر پا کردن کنفرانسهای گوناگون، جلسات کادرها، جلسات و اجتماعات توده ای که در تمام آنها قربانیان ضد انقلابیون بتواند اتهامات خود را بیان کنند و مدارک جنایات بتواند بنمایش در آید، پیشبرد تبلیغات از طریق  فیلم، نمایش عکس، تئاتر، روزنامه، جزوات و اعلامیه ها، تا اینکه جنبش را به هر خانوار، به هر فرد بشناساند)، یعنی کنار گذاشتن پراتیک کار در پشت در های بسته و مخفی گرائی و مقابله مصممانه با انحراف شتابزدگی. هر جا از این مشی کاملا پیروی گردد، کار نیز کاملا درست میشود. هر جا از این مشی پیروی نگردد، کار نیز نادرست است. هر جا از این مشی عموما، اما نه کاملا پیروی گردید، کار نیز بطور عمومی و نه بطور کامل درست بوده است. ما معتقدیم اتخاذ این مشی برای کار تضمینی است در تعمیق مبارزه جهت سرکوب ضد انقلابیون و کسب پیروزی کامل.  در روز های آینده پیروی کامل از این مشی در سرکوب ضد انقلابیون امری اساسی است. مهمترین کار، بررسی دقیق لیست اشخاصی که باید دستگیر یا اعدام شوند و پیشبرد موفقیت آمیز تبلیغات و آموزش بطور وسیع است. ایندو را بخوبی انجام دهید آنگاه اشتباه رخ نمیدهد.»( منتخب آثار 5 جلدی، جلد پنجم، ص 36) و:
«در مبارزه بزرگ کنونی برای سرکوب ضد انقلابیون، کمیته های امنیت عمومی باید در همه جا در میان توده ها سازماندهی شوند. چنین کمیته هائی باید در هر دهستان در روستا و هر و اداره و سازمان مدرسه، کارخانه محله شهرها از طرف مردم انتحاب گردند. اعضای کمیته میتواند دست کم سه نفر و حداکثر یازده نفر باشد و باید میهن پرستان غیر حزبی قابل اطمینان را نیز در برگیرد، تا اینکه کمیته بصورت یک سازمان نوع جبهه واحدی جهت حفظ امنیت عمومی در سطح پایه ای در آید.»(همانجا ص 37)
 « علی القاعده قبل از صدور حکم اعدام، آنرا با توده ها در میان گذارید و با شخصیتهای دمکراتیک مشورت کنید.»( قطعنامه مصوبه جلسه وسیع بوروی سیاسی کمیته مرکزی حزب کمونیست چین در 18 فوریه 1951، همانجا، ص 33)
اما اینکه این ضد انقلابیونی که باید اعدام شوند چه کسانی هستند، مائو توضیح میدهد:
«تعداد انقلابیون اعدامی باید به تناسب معینی محدود گردد. اصل عبارتست از: آن عده افرادی که خون کسی بر گردن آنهاست یا مرتکب سایر جنایات فوق العاده جدی شده اند و اعدامشان خشم مردم را تسکین میدهد و آن عده افرادی که موجب خسارات فوق العاده جدی بمنافع ملی گشته اند، باید بدون تردید بمرگ محکوم گردند و بدون درنگ اعدام شوند.»(همانجا، ص36) و
«در مورد ضد انقلابیون که مستحق مجازات اعدامند، اعدام محدود بکسانی خواهد بود که خون کسی را به گردن دارند یا مرتکب جنایات مهم دیگری شده اند که انزجار عمومی را بر انگیخته است، مانند تجاوز مکرر به ناموس و یا چپاول مقادیر زیادی دارائی و یا وارد کردن خسارات فوق العاده جدی به منافع ملی...»(ص36) و
«در مورد ضد انقلابیون مناطق روستائی نیز تنها آن عده ای را اعدام می کنیم که اعدامشان برای فرونشاندن خشم مردم ضروری است. هیچکس اعدام نمیشود مگر توده ها خواستار آن باشند.» و
« اما افرادیکه توده ها اعدامشان را خواستارند باید اعدام شوند تاخشم توده ها فرو نشیند و به امر تولید کمک کند.»(همانجا، ص39)
و اما در مورد دیگر ضد انقلابیون  چگونه سیاستی اعمال خواهد شد:
«در مورد آن دسته از افراد که اعمالشان مستحق اعدام است، اما خون کسی را بگردن ندارند و مورد تنفر شدید مردم نیز نمی باشند و یا مرتکب خسارات جدی، ولی نه فوق العاده جدی نسبت بمنافع ملی گشته اند، سیاستی که باید دنبال گرددعبارتست از صدور حکم اعدام، اعطای مهلت دوساله و گماردن آنها بکار اجباری و نظارت بر چگونگی رفتار آنان. به علاوه ، باید صریحا تصریح کرد درموردی که دستگیرکردن یا نکردن تقاوت چندانی ندارد، بهیچوجه نباید توقیف کرد و جز این عمل کردن خطا است. و در مواردی که اعدام کردن یا نکردن نیز تفاوت ندارد، تحت هیچ شرائطی نباید اعدامی انجام گیرد و جز این عمل کردن نیز خطا است.»(همانجا، ص 36 و37) و باز:
«این ضد انقلابیون خون کسی را بگردن ندارند و یا جنایات مهمی که با کینه ی عمیق توده ها مواجه گردد، مرتکب نشده اند و با سران اشرار، راهزنان اصلاح ناپذیر و مستبدین محلی در مناطق روستائی و یا رهبران دسته های جنایت کار و سران انجمن های مخفی ارتجاعی در شهرها و همچنین با مامورین مخفی معینی که خسارات فوق العاده جدی نسبت به منافع ملی زده اند، تفاوت دارند. خساراتی که اینان به منافع ملی زده اند گرچه جدی بود، اما هنوز به حدی فوق العاده جدی نرسیده بود. آنها مرتکب جنایات بزرگی شده اند، اما قربانیان مستقیم این جنایات توده ها نبوده اند. اگر ما چنین افرادی را اعدام کنیم، نه توده ها به آسانی آنرا می فهمند و نه تاثیر مساعد بر افراد سر شناس خواهد داشت»(همانجا، ص39)
پس از این جنبش بزرگ که چندین سال به درازا کشید مائو در ترازبندی از آن چنین میگوید:
«حالا بگذارید به مسئله کشتن بطور مشخص بپردازیم. راست است، ما در جریان کارزار سرکوب ضد انقلاب که در بالا از آن نام بردیم، عده ای را کشتیم. اما آنها چه نوع آدمهائی بودند؟ آنها ضد انقلابیونی بودند که خون بهای بسیاری به توده ها بدهکار بودند و شدیدا از طرف آنها مورد نفرت بودند. در انقلابی کبیر که ٦٠٠ میلیون مردم را در بر می  گیرد چنانچه ما مستبدانی همچون«غدار بند شرق» و«غدار بند غرب» را نکشیم، قادر نخواهیم شد توده ها را برانگیزیم. اگر سرکوب مذکور انجام نمی گرفت، امروز توده ها سیاست ملایمت آمیز ما را تصدیق نمیکردند. حالا اشخاصی پیدا شده اند که با شنیدن اینکه استالین عده ای را اشتباها کشت، به این نتیجه رسیده اند که ما هم در کشتن ضد انقلابی ها دچار اشتباه شدیم. نه، این نادرست است. این دارای اهمیت فوری است که درستی مطلق کشتن ضد انقلابیون را تصدیق نمائیم.»(همانجا، درباره ده مناسبات بزرگ، بخش مناسبات بین انقلاب و ضد انقلاب ص 179)
بطور کلی در برخورد با ضد انقلابیون بر مبنای تفاوتهای میان آنها، طیفی از سیاستهای متفاوت از جانب مائو پیش گذاشته شد. بنیاد آنها، تمایز گذاشتن (همانجا، ص 33)بین هر مورد با مورد دیگر و بین گروهی که وجوه مشترکی دارند با گروه دیگر و تنظیم سیاست بر مبنای این تمایزات و پرهیز از «شتابزدگی» و«چپ روی»(که خطر عمده است) و همچنین «سستی» یا «راست روی» است.
هرمز دامان
نیمه نخست دی ماه 97


در مورد تغییر نام گروه


در مورد تغییر نام گروه
جمعی از مائوئیست های ایران اساس تلاش خود را در جهت تدارک تئوریک- سیاسی و تشکیلاتی حزب کمونیست ایران، حزبی کارگری و مائوئیستی می بیند و تمامی فعالیت خود را در این سمت و سو می داند. در آغاز فعالیت مستقل خویش، ما ترجیح دادیم که نام صرفا یک «جمع مائوئیست» را داشته باشیم. اکنون و پس از یک دوره فعالیت و به این دلیل که گروه نام معینی داشته باشد، این تغییر را صورت می دهیم.
گروه مائوئیستی راه سرخ
ایران
پنجم اسفندماه97

۱۳۹۷ اسفند ۲, پنجشنبه

درباره مائوئیسم(9) و عاقبت باد شرق (سوسیالیسم) بر باد غرب(سرمایه داری) وزیدن خواهد گرفت!*


درباره مائوئیسم(9)

و عاقبت باد شرق (سوسیالیسم) بر باد غرب(سرمایه داری) وزیدن خواهد گرفت!*

در عباراتی که در بخش پیشین از لنین آوردیم، توجه وی هم به ویژگیهایی است که در مسیر تکامل عمومی بوجود میاید و هم امکاناتی که همچون یک سلسله حلقه های میانجی عمل میکنند و با تحقق آنها میتوان از روی برخی مراحل تکامل جهش کرد و به یک نظام نو تحقق بخشید.
بر مبنای نظرات تئوریک- سیاسی مائو، که نظرات لنین در مقاله مزبور و دیگر مقالات وی را گسترش داده و ماتریالیسم تاریخی را پیش برده و تکامل بخشید، لزومی به طی طریق همسان، پله به پله و کلیشه واری در تکامل اقتصادی، سیاسی و یا فرهنگی نیست، و برای نمونه، نه روسیه شکل کلاسیک سرمایه داری اروپای غربی را بطور کامل طی کرد و نه چین؛ و باصطلاح در این میان پرش ها و جهش هایی از روی مراحل موجود است که البته مشروط به شرایط و ویژگی های اوضاع ملی و جهانی است.
 از این گذشته، وضع میتواند برعکس شده و کشور از نظر اقتصادی(عمدتا تکنولوژی) عقب مانده، به کشور پیشرفته، شیوه تکامل آن را نشان دهد؛ البته به شرطی که کشور از نظر اقتصادی عقب مانده، بتواند به مراحلی از روابط تولیدی، نظام سیاسی و یا فرهنگ گام گذارد، که کشور پیشرفته نتوانسته هنوز وارد آن مراحل شود. به عبارت دیگر، این کشور عقب مانده، از جوانب معینی پیشرفته تر از کشورهای دیگر گردد. مثالهای روسیه و چین در دوران هایی که سوسیالیسم بر آنها حاکم بود، از این زمره است.
اینک به نظرات مائو بپردازیم که نظرات لنین را در مورد گذار نقد و اصلاح میکند :
مائو در بخش 14 کتاب نقد اقتصاد شوروی با نام آیا در كشورهای عقب افتاده انقلاب دشوارتر است مینویسد:
«لنین می گوید :«هرچه یك كشورعقب افتاده تر باشد گذار از سرمایه داری به سوسیالیسم در آن دشوارتر خواهد بود.»  ظاهراً امروزه این حكم درستی نیست. در واقع، هرچه كشور فقیرتر باشد، گذارسهل تر صورت می گیرد، زیرا كشورهر چه فقیرتر باشد، مردم آن بیشتر خواهان انقلاب اند.» (این کتاب بوسیله عباس میلانی به فارسی برگردانده شده است)
مسئله نیروهای مولد  روابط تولید
به نکته ی فقیرتر بودن بپردازیم: چرا کشوری فقیرتر است؟ نخستین علت این است که آن کشور از نقطه نظر نیروهای مولده (در اینجا صنعت و تکنولوژی) در شرایط عقب مانده تر و یا «فقیر تری» است. در واقع، کشورهایی که از نظر صنعت و تکنولوژی در مراحل تکاملی بالاتری هستند در عین حال ثروتمندترند.(1) تولید بیشتری دارند، سطح درآمد ملی آنها بالاتر است و در نتیجه، تقسیم این در آمد ملی، هرچند هم که با اختلاف بسیار بالایی به نفع سرمایه داران باشد، بازهم بخشی که به شکل دستمزد به طبقه کارگر میرسد، نسبت به سطح تولید پایین و درآمد ملی پایین در کشورهای فقیر و در نتیجه سهم یا دستمزد ناچیز کارگران در این گونه از کشورها، بیشتر است. افزون بر این، بیشتر این کشورها امپریالیست های عمده هستند و کشورهای زیر سلطه و کشورهای میانی را مورد استثمار قرار میدهند و میتوانند بخشی از آن را- گرچه ناچیز- به لایه هایی از طبقه کارگر کشور خود دهند و این لایه ها را به سکوت بکشانند.
فقیرتر بودن تنها از نقطه نظر نیروهای مولد نیست، بلکه در عین حال از نظر روابط تولید نیز می باشد. زیرا در کشورهایی که از نظر نیروهای مولد به سطح کشورهای سرمایه داری پیشرفته نرسیده بودند، اما دارای روابط تولید پیشرفته سوسیالیستی شدند، گرچه سطح زندگی طبقه کارگر و زحمتکشان نسبت به سطح زندگی برخی از لایه های بالایی طبقه کارگر در کشورهای امپریالیستی پایین تر بود، اما بر خلاف آن کشورها- که ثروتمند و فقیر و فقر نسبی و مطلق همواره وجود دارد-  نه فقیر وجود داشت و نه چنین اشکالی از فقر. اما در کشورهای فقیر، بواسطه عقب ماندگی روابط تولید بویژه وجود روابط تولید پیشا سرمایه داری(فئودالی، عشیره ای، قبیله ای و گاه شکلهای دگردیسی یافته برده داری) فقر تشدید میشود. از این رو، فقیرتر بودن به معنای عقب ماندگی در هر دو مورد است.
 گفتنی است که در پنجاه سال اخیر و با توجه به تغییر برخی برنامه های امپریالیستی، این کشورها تلاش کردند که برخی از کشورهای عقب مانده را با صدور صنایع و بویژه برخی از صنایع سنگین، سبک و مونتاژ، به عنوان نقاط اتکاء در مناطق مختلف قرار دهند و در عین حال با بالا بردن سطح روابط تولید(تخریب ساخت های پیش از سرمایه داری و برقراری تمام عیار سرمایه داری کمپرادور) از بروز انقلابات اجتماعی در این کشورها جلوگیری کنند. اما این رشد نیروهای مولد که شکل نوین تقسیم کار جهانی امپریالیستی بود، نتوانست بیکاری و فقر را در این کشورها از بین ببرد.«ببرهای آسیا»(اندونزی، تایلند، سنگاپور، مالزی) از مهمترین این کشورها بودند که میدانیم بیشتر این کشورها و در حالیکه روابط تولید بوسیله امپریالیستها تغییراتی به نفع سرمایه داری کمپرادور کرده بود، در مرحله خاصی دچار بحرانهای عظیم اقتصادی و انقلابات شدند( اندونزی، تایلند و...). بخش دیگری از این کشورها با وجود صدور این کارخانه ها و صنایع به آنها و تغییرات در روابط تولید، باز هم مردمشان در فقر شدیدی بسر می برند (کشورهایی از همین آسیا همچون بنگلادش، پاکستان، هندوستان، بخش های مهمی از کشورهای افریقایی و آمریکای لاتین). خود انقلابات اخیر در کشورهای عربی نیز گواه بر این ادعا است. زیرا انقلاب هم در کشورهای وابسته به شوروی(لیبی و سوریه) و هم در کشورهای وابسته به بلوک امپریالیستی غرب (مصر، تونس و...) رخ داد و صدور سرمایه و انحلال ساخت های عشیره ای و فئودالی و رشد روابط سرمایه داری در این کشورهای اخیر، در سطحی بالا بود.
بنابراین، فقیرتر و عقب مانده بودن، امری نسبی است و در هر دو مورد نیروهای مولد و روابط تولید راست در میاید. عقب مانده از نظر نیروهای مولد و عقب مانده از نظر روابط تولید. اما در کل این درجه رشد نیروهای مولد است که نقش مهمی در سطح زندگی مادی طبقه کارگر و زحمتکشان دارد.
در بالا به کشورهای سوسیالیستی اشاره کردیم و اینجا باید افزوده کنیم که در حالیکه کشورهای روسیه و چین(بویژه چین) روابط تولید سوسیالیستی را برقرار کردند، اما رشد درجه سطح زندگی توده ها و رفاه بیشتر در گرو رشد نیروهای مولد بود(2) و درصورت رشد نیروهای مولد و بالا رفتن کیفیت و کمیت تولید، طبعا وضع رفاه مردم میتوانست بالاتر رود. امری که کشورهای امپریالیستی عموما با محاصره اقتصادی و یا مجبور کردن این کشورها به تمرکز روی صنایع نظامی اجازه نمی دادند، صورت گیرد.
از سوی دیگر، مسئله وابستگی بالا رفتن سطح زندگی به رشد نیروهای مولد، میتواند موجب توجه یکجانبه به این نیروها گردد. این توجه یکجانبه، بویژه مبارزه ی طبقاتی مهمی را در حزب کمونیست چین دامن زد، زیرا تضاد بین رهبران و کادرهای بورژوا شده، که صرفا چشمشان دنبال «رشد نیروهای مولد»، زیر نام «پیشرفت» و «رفاه» بود و مائوئیست هایی شکل گرفت که نخست روابط تولید(و همراه آن روساخت فرهنگ) را مهم ارزیابی میکردند. اساس نظر مائوئیست ها این بود که برابری واقعی در زمینه های اقتصادی و سیاسی بین مردم رشد کند و فرهنگ سوسیالیستی تکامل یابد و نهایتا می گفتند که رشد نیروهای مولد، نه به گونه ای یک جانبه و با بی توجهی به روابط تولید و نه به قیمت از دست دادن روابط تولید سوسیالیستی، بلکه باید بر بستر رشد این روابط و در هماهنگی با آنها تکامل یابد. شعار اساسی آنها این بود:«انقلاب را دریابید، تولید را سازمان دهید». انقلاب اشاره به مبارزه طبقاتی و دگرگون کردن مناسبات تولید داشت و تولید اشاره به رشد نیروهای مولد.
 به صحبت خود بازگردیم: نگاهی به تاریخ یک صد سال اخیر، بویژه پس از جنگ جهانی دوم نشان میدهد که این کشورهای عقب مانده و فقیر بودند که دست به انقلابات زدند و بخشی از آنها برای برقراری سوسیالیسم تلاش کردند.
باید توجه داشت که فقیرتر بودن یک کشور را باید در دو نسبت در نظر گرفت. یکی نسبت به خود کشورهای فقیر و دیگری نسبت به کشورهای ثروتمند. ما در اینجا فقیرتر بودن را بطور نسبی و در تقابل با ثروتمندتر بودن در نظر می گیریم و به مانند یک طیف از کشورهای فقیر، نه لزوما به معنای فقیرترین بودن در میان کشورهای فقیر در هر زمان و شرایطی. به عبارت دیگر، این گونه در نظر نمی گیریم که هر زمان کشورهایی فقیر باشند، میان آنها، کشور یا کشورهایی دست به انقلاب میزند، که فقیرترین آنها باشند. در واقع ممکن است کشوری یا کشورهایی در میان کشورهایی که فقیر هستند، از دیگرکشورهای فقیر، بسیار فقیرتر یا فقیرترین ها باشند، و انقلاب در آنها در نگیرد.
 برای نمونه، در همان زمان انقلاب روسیه، سه کشور آسیایی که انقلاب در آنها در گرفت، یعنی ایران، چین و ترکیه، گرچه و بویژه نسبت به کشورهای سرمایه داری غربی فقیر بودند، اما در آن زمان فقیرترین کشورهای آسیا و جهان نبودند و نیز کشورهایی که در سی چهل سال اخیر در آنها انقلاب صورت گرفته است، از ایران و نیکاراگوئه گرفته تا کشورهای جنوب آسیا و تا کشورهای افریقایی و خاورمیانه( انقلاب اخیر در کشورهای عربی) فقیرترین کشورهای جهان در این دوره نبوده اند.
همچنین ممکن است گروهی از کشورهای فقیر دست به انقلاب بزنند که در آنها  سطوح گوناگونی از فقر، از سطوح کمتر آن تا بدترین سطوح آن، وجود داشته باشد. مثلا از سالهای پس از جنگ دوم در کشورهای افریقایی گروهی از کشورهای فقیر، اما با درجات متفاوت وجود داشتند که دست به انقلاب زدند و در میان آنها نه تنها فقیرترین ها کشورها بودند، بلکه آنها نیز که نسبت به این دسته در فقر کمتری به سر میبردند- و برخی کشورهای کلیدی همچون کنگو و یا افریقای جنوبی در دسته اخیر بودند- وجود داشتند.(3)
 در مورد انقلابات در کشورهای زیر سلطه، افزون بر وجود فقر که پایه اساسی مسئله است، باید به وجود تعداد تحصیل کرده ها، بروز جنبش های فرهنگی، ایجاد و سازمان دادن جنبش های کمونیستی  یا دموکراتیک انقلابی در این کشورها، وجود همسایگانی که در آنها مبارزه نیروهای کمونیست و دموکرات شدت گرفته است و یا  هم مرز بودن با کشورهای سوسیالیستی و غیره اشاره کرد. در برخی شرایط  ویژه مانند مغولستان که یکی از عقب مانده ترین کشورهای آسیایی بود، جدا از عللی که به آن اشاره کردیم، قرار گرفتن در کنار یک کشور سوسیالیستی نقش مهمی در انگیزش کارگران و زحمتکشان برای انقلاب داشت.(4)
 هم چنانکه می بینیم در اینجا حکم مائو دائر بر فقیرتر بودن و انقلاب خواستن، نقش رشد نیروهای مولد را به جایگاه واقعی خود باز میگرداند.
مسئله ناموزونی  در تکامل
 نکته دیگر در نظر مائو، مخالفت این حکم با نظر مارکس است. حکم مارکس دایر بر این بود که آینده یک کشور را کشور صنعتی کنونی به وی نشان میدهد. یعنی کشوری که در آن رشد نیروهای مولد به حد اعلا رسیده اند. حکم مائو( و البته از جهاتی معین احکام لنین در مباحثی که در بخش پیشین  ازمقاله ی درباره  انقلاب ما آوردیم،) وضع را به گونه دیگر تصویر میکند. کشوری که از نظر روابط تولید پیش میافتد که لزوما که کشوری نیست که از نظر صنعت پیشرفته تر باشد، به کشوری که از نظر نیروهای مولد پیش است آینده آن را نشان میدهد.( بطورکلی باید با این حکم مارکس که بر مبنای شرایط در اروپای آن روز استوار است، کار کرد و تفسیر همه جانبه تر و دقیقتر و مبتنی بر نسبی و متغیر بودن مرزهای درستی آن ارائه داد).
مائو به این نکته چنین اشاره میکند:
«كشورهای شرقی مثل چین و روسیه زمانی فقیر وعقب افتاده بودند، ولی امروزه نه تنها نظام اجتماعی آنان ازغرب، كاملاً پیشی گرفته، بلكه حتی آهنگ رشد نیروهای تولیدی آنان نیز بمراتب سریع ترازغرب شده است. مانند تاریخ تحول كشورهای سرمایه داری، كشورهای عقب افتاده از كشورهای پیشرفته، پیشی می گیرند و جلو افتادن امریكا از انگلستان و آلمان از انگلستان، در اوایل قرن بیستم نمونه هائی از این واقعیت است.»
آنچه از این نکات میتوان نتیجه گرفت این است که شکل تکامل نیروهای مولد و روابط تولید در ماتریالیسم تاریخی ناموزون است. بدین گون حکم مووزنی که نسبی است با ناموزونی که مطلق است، کامل میگردد.  پس وضع به این شکل نیست که روابط تولید تابع نعل به نعل  نیروهای مولد باشد، بلکه یک رابطه وحدت اضداد میان این دو برقراراست و همچنین در حالیکه بطور عام تغییر نیروهای مولد است که موجب تغییر روابط تولید میشود، در عین حال در شرایط معینی این تغییر روابط تولید است که موجب رشد و تکامل نیروهای مولد میشود. این نظری است که مائو پیش از این در مقاله درباره تضاد نیز به آن اشاره کرده بود.(5)
به نکته دیگری نیز باید اشاره کرد: نیروهای مولده در شوروی سوسیالیستی در فاصله بین انقلاب اکتبر و سالهای 1953 بسیار پیش افتادند و آهنگ رشد آن از غرب پیشی گرفتند. آیا آنها به کشور سوسیالیستی نوین یعنی چین، آینده خود را نشان دادند؟ هم آری و هم خیر!
میدانیم که سوسیالیسم بر خلاف سرمایه داری بر برنامه ریزی استوار است و رشد اقتصاد و نیروهای مولد( در اینجا صنعت و کشاورزی) در دست بازار نیست. در شوروی سوسیالیستی این برنامه ریزی بر مبنای صنایع سنگین استوار بود، در چین گرچه صنایع سنگین پایه و اساس بود، اما توجه به  صنایع سبک و در کنار صنعت، کشاورزی نیز اهمیت فراوانی یافت. اقتصاد سوسیالیستی ای که در چین بوجود آمد متفاوت با شوروی بود و از توجهات یک جانبه در آن به یک بخش و یا اشتباهات شوروی پرهیز شده بود.  به این ترتیب در اینجا یاد گرفتن، نقد کمبودها و اشتباهات و تحلیل مشخص از شرایط مشخص اساس است.
 در بخش هایی از کتاب ده رابطه بزرگ و یا نقد اقتصاد شوروی ما تحلیلی را از وضع اقتصادی چین می یابیم و مائو با توجه به وضعیت واقعی این کشور، تناسب بین بخش های مختلف اقتصادی و افزون بر آن روابط تولید و نیز روساخت فرهنگی را طرح میکند. طرح کلی مائو و بویژه شیوه وی میتواند برای کشوری که به سوسیالیسم پا میگذارد، یک راهنما باشد، زیرا که بگونه ای دیالکتیکی رابطه ها را مشخص کرده است، اما برای اینکه نیروهای مولد، روابط تولید و فرهنگ رشد کنند، کدام بخش، رابطه و مسئله باید زودتر یا دیرتر دچار تغییر گردد و نقش عمده کلیدی یا رهبری کننده را در هر زمان مشخص در اقتصاد، سیاست و یا فرهنگ داشته باشد و چگونه مدلی در هر کشور باید فرا راه قرار گیرد، باید تحلیل مشخص از شرایط مشخص آن کشور اساس کار باشد.
مسئله فرهنگ
مائو در ادامه همین مطالب می نویسد که «کشور هر چه ثروتمند تر باشد گذار در آن مشکلتر است».
سپس  ادامه میدهد:  «در كشورهای سرمایه داری غرب، تعداد مردم دارای شغل [بسیار] و سطح حقوق ها نسبتاً بالا است.»
به این نکات بپردازیم:
 در کشورهای امپریالیستی غرب (آمریکای شمالی و ژاپن نیز منظور هستند) نرخ بیکاری بسیار پایین تر از کشورهای زیر سلطه است. درست به همین علت است که ما شاهد مهاجرت بی وقفه از کشورهای زیر سلطه و یا حتی کشورهای میانی اروپای شرقی به کشورهای امپریالیستی غربی هستیم.
 البته اینکه بسیاری از مردم دارای شغل هستند، به این معنا نیست که در این کشورها بیکاری و یا فقر وجود ندارد. در این کشورها بسیاری از مردم پاره وقت کار میکنند و حتی حداقل دستمزد یک کارگر نسبت به درآمدهای نجومی سرمایه داران، شاید به نوعی آن کارگر را از نقطه نظر فقر نسبی یعنی نسبت به سرمایه دار خودی، گاه فقیرتر از یک کارگر کشور زیر سلطه نسبت به سرمایه دار کشور خودش نشان دهد. با این همه، آن مزد حداقلی، برای کارگران این کشورها امکانات  بسیار بیشتری و سطح زندگی بالاتری را در قیاس با سطح زندگی کارگران در کشورها زیر سلطه ایجاد میکند.(6)
این مسائل موانع بزرگی در راه انقلاب سوسیالیستی در این کشورها ایجاد میکنند. اما موانع صرفا به بیکار نبودن و یا حقوق بالا محدود نمیشود. در اینجا مائو نقش مسائل فرهنگ را برجسته میکند و ما وارد وجوهی دیگر از ماتریالیسم تاریخی یعنی رابطه زیر ساخت و روساخت میشویم.
مائو می نویسد:
« در كشورهای گوناگون غرب، مانع بزرگی در راه انقلاب و جنبش های سازنده وجود دارد. به عبارت دیگر، سموم بورژوازی چنان نافذاند كه به هرگوشه و كنار رفته و نفوذ كرده اند. گرچه ازحیات بورژوازی ما تنها سه نسل می گذرد، ولی بورژوازی انگلستان و فرانسه از یك تاریخ تكامل ۲۰۰ تا سیصد ساله بهره می گیرند و ایدئولوژی و سبك كار آنان تمام اقشار و كلیه جوانب حیات جوامع خود را تحت تاثیر گرفته است. بدین  دلیل است كه طبقه كارگر انگلستان از حزب  كارگر پیروی می كند و نه از حزب كمونیست. »
در اینجا مسئله فرهنگ در درجه نخست اهمیت قرار گرفته است. فرهنگ بخشی از روبنا است. و چنانکه مارکس اشاره کرد فرهنگ و ایدئولوژی مسلط همواره فرهنگ و ایدئولوژی طبقه مسلط است. و وضع در شرایط کنونی جهانی وقتی اسفناکتر میشود که بورژوازی کشورهای سرمایه داری غرب به مدت حدود سیصد سال فرهنگ و ایدئولوژی و سبک کار خود را در تمامی طبقه کارگر و زحمتکشان نفوذ داده اند.
مائو ادامه میدهد:
«كارگران این كشورها عمیقاً از سوی بورژوازی تحت تأثیر قرار گرفته اند و ظاهراً به انجام رساندن یك تغییر سوسیالیستی درآنجا چندان آسان نخواهد بود.»
 در این کشورها عموما  دو حزب غدر قدرت بورژوازی وجود دارد و اکثریت باتفاق کارگران در این کشورها به یکی از این دو حزب رای میدهند(میدانیم که در انتخابات اخیر آمریکا بخشی از کارگران بویژه سفیدها به ترامپ رای دادند). در این گونه کشورها مشکل که - بجز پپشرو ترین افراد در میان توده ها و یا روشنفکران- مردم دقایق زیادی را صرف اندیشیدن در امور دنیا و همدردی با ملتهای دربند و مشکلات و رنجهای آنها کنند و باصطلاح در بسیاری موارد «اگر دنیا را آب ببرد، بخشهایی زیادی از مردم را خواب برده است».
 اینها به این معنا نیست که  طبقه کارگر، زحمتکشان و یا لایه های میانی این کشورها دست به هیچ جنبشی نمی زنند. آنها به چنین جنبش هایی دست میزنند اما عموما زمانی که فشار زیاد اقتصادی، اجتماعی و سیاسی به خودشان وارد شود. بحران اقتصادی 2008  که جنبش هایی در پی آن بوجود آمد، نمونه ای است از این مسئله؛ و یا جنبش جلیقه زردها در فرانسه کنونی که در پی سیاست های دولت که بار و فشارهای اقتصادی را بدوش لایه های زحمتکش می اندازد، بوجود آمد؛ و یا زمانی که  سربازان این کشورها در کشورهای دیگر در حال جنگند. مردم این کشورها تا جایی که هنوز شکست نخورده اند و توجیه میشوند که این جنگ ها در رفاه و امنیت آنها نقش دارد، کمتر دست به مبارزه میزنند، اما وضع به شکست نیروهای آنها که کشیده میشود، مبارزات و جنبش ضد جنگ در این کشورها آغاز میگردد.
 مهاجران نیز که بخش مهمی از آنها لایه های کم درآمد را تشکیل میدهند، بیشتر تابع وضع موجود در این کشورها میشوند و کمتر امکان بروز جنبشهایی مستقل می بابند. در دوران کنونی نیز تضادهای بین مردم این کشورها و مهاجران وسیله ای شده در دست احزاب جاه طلب و فاشیست که گرد آن مانور دهند.
اینها اموری است که مائو به آنها اشاره میکند:
«اینکه، با درنظر گرفتن این واقعیت كه این كشورها به میزان گسترده ای مكانیزه هستند، پس از یك انقلاب پیروزمند، مسئله عمده نه مكانیزه كردن، بلكه تغییر[فرهنگ و روحیات] مردم خواهد بود.»
 این مسئله، مسئله تغییرات فرهنگی را بسیار مهمتر از تغییر نیروهای مولد میکند. در عین حال تغییر در روابط تولید نیز ممکن  نمیگردد و از آن مهمتر روابط تولید نوین سوسیالیستی پیروز نمیشوند، مگر اینکه در فرهنگ و روحیات کارگران و زحمتکشان که عمیقا زیر تسلط ایدئولوژی و تفکر حاکم و آغشته به فرد گرایی بورژوایی است، تغییرات اساسی ایجاد شود.  صرفا به فکر خود بودن و گلیم خود را از آب بیرون کشیدن، پول پرستی، تلاش برای پیشرفت فردی، خودنمایی و در میان دیگران سَر شدن، وجوه اساسی ذهن و روان فردی در میان بخش بزرگی از لایه های میانی و طبقه کارگراست.
به این ترتیب، در اینجا نیز ساخت فرهنگی یک تابع نعل به نعل، ساخت اقتصادی نیست که بگونه ای مکانیکی همراه آن تغییر کند و یا بطور کلی نقش دوم داشته باشد؛ بلکه نخست اینکه بدلیل استقلال نسبی آن، تغییرات آن تابع  مطلق زیرساخت نیست و توجه مستقل و تمرکز ویژه ای را بروی خود می طلبد و دوما نقش بسیار مهم و گاه عمده ای در تغییر از نظام تولیدی کهنه به نظام تولیدی نو بازی میکند. چنانچه  تغییرات در این زمینه صورت نگیرد، نه تنها رشد نیروهای مولد که در بالا به آن اشاره کردیم، بلکه حتی تغییر در روابط تولید، نمیتواند بگونه ای خود بخود روابط سوسیالیستی ببار آورد و از آن مهمتر آنرا تداوم بخشد.
 در انقلابات بورژوایی، این تغییرات فرهنگی تقریبا پیش از انقلابات سیاسی پدید میآمد، زیرا  روابط تولیدی نوین در کنار روابط تولیدی کهنه بوجود آمده و جریان داشت و نیروهای مولد در این کشورها نیز تا حدودی رشد کرده بود و تنها یا مسئله عمده، قدرت سیاسی بود که باید به دست طبقه نو میافتاد. انقلابات سیاسی این نقش  را بازی میکرد که قدرت سیاسی نیز بدست طبقه ای که در اقتصاد تقریبا نقش عمده را یافته بود، قرار گیرد. از آن پس هر سه وجه یعنی نیروهای مولد، روابط تولید و فرهنگ بر طبق منافع بورژوازی در مسیر نسبتا آسانی برای رشد قرار میگرفتند.(8)
اما در انقلابات پرولتری  در مورد هر سه مسئله مشکلات و مسائل زیاد است. نیروهای مولد عقب مانده است(همچنانکه بالاتر اشاره شد انقلاب در کشورهایی که نیروهای مولد آن پیشرفته ترهستند، بسیار کمتر امکان دارد تا کشورهای از این نظر عقب مانده). روابط تولید نیز نه تنها عقب مانده است، بلکه روابط تولیدی نوین نیز به هیچوجه امکان بوجود آمدن ندارند. روشن است که زمانی که نیروهای مولد و روابط تولید عقب مانده باشد، بطور کلی فرهنگ عمومی نیز عقب مانده میشود.
نکات کلیدی قضیه کدامند؟
یک: می بینم که ما نمیتوانیم یک حکم کلی را بیاوریم و بر مبنای آن تمامی امور را سامان دهیم.  نه نیروهای مولد و نه روابط تولید و نه فرهنگ،  اینها را نمیتوان در یک چارت کلی ثابت و با روابط مطلقی جای داد. گرچه باید هم احکام کلی یعنی این را که نیروهای مولد تعیین کننده روابط تولید و زیر ساخت اقتصادی تعیین کننده روبنا است در نظر گرفت و هم ناموزونی آنها را. نکته کلیدی تجزیه و تحلیل مشخص از شرایط مشخص هر کشور، منطقه، گروهی از کشورها، نکات مشترکی از شرایط بین المللی و تمامی وجوه موثر در واقعیت در بررسی و تحلیل است. برای مثال در کشوری معین و در دوره ای، تضاد عمده تغییر در نیروهای مولد، در کشوری دیگر روابط تولید و در کشور سوم فرهنگ است. گرچه برای تغییر از سرمایه داری به سوسیالیسم، هم گونه که تجارب شوروی و چین نشان داد،عموما تغییرات در روابط تولیدی و فرهنگ اهمیتی فزون از حد دارند.
دو: تاثیر و تاثر شرایط بین المللی و همچنین تغییرات در هر کشور معین بروی کشورهای دیگر نیز بسیار مهم  است. انقلاب اکتبر در روسیه بنا به مائو مارکسیسم- لنینیسم را برای چینی ها به ارمغان آورد و توانست انگیزه های زیادی برای تغییرات انقلابی در میان طبقه کارگر و زحمتکشان و روشنفکران کشورهای زیر سلطه و حتی عقب مانده ترین آنها بوجود آورد. امکان تحصیلات در کشورهای امپریالیستی غربی، جذب اندیشه های نو و انتقال آنها به کشورهای زیر سلطه از سوی روشنفکران مسئول و متعهد، نیز به سهم خود موجبات بوجود آمدن شرایط ذهنی انقلاب را ایجاد نمود.
 سه: وجود سازمان ها، تشکلها و حزب انقلابی طبقه کارگر. این نیز به نوبه خود مسئله کلیدی است. چنانچه در کشوری تمامی امور عقب مانده باشد، اما احزاب انقلابی مردمی که خواست تغییر  را دارند، به طبقه کارگر و توده های زحمتکش خواهان تغییر یاری کنند، آنها را آگاهی بخشند، سازمان دهند و مبارزات آنها رهبری کنند، امر تغییر سرعت خواهد گرفت. بسیاری از کشورهای آسیایی، آمریکای لاتین و نیز بویژه افریقایی که از هر نظر عقب مانده و فقیر بودند، تنها به یاری خواست انقلاب و وجود این سازمانهای انقلابی توده ای، توانستند به مبارزه ای پیگیر برای تغییرات دست زنند.
هر کدام از اینها هم میتواند تا حدودی آینده کشور پیشرو را برای کشور عقب مانده داشته باشد، ضمن آنکه باید در نظر داشت که در شرایط معینی که هم تاثیر و تاثر باشد و هم تغییرات معینی در نیروهای پیشرو صورت گیرد، اینکه عقب مانده ترین کشور بتواند به کشورپیشرویی تبدیل شود، امری ممکن میگردد.
آیا اینها احکام اساسی ماتریالیسم تاریخی را تغییر میدهند. خیر! آیا اینها آن حکم اساسی و ماتریالیستی مارکس را که  روابط تولید در نهایت تابع نیروهای مولد است، و روساخت تابع زیر ساخت است، تغییر میدهد: خیر!
مارکس گفت هنگامی که آسیاب بادی معمول است، سینیور(فئودال) و زمانی که آسیاب بخاری بکار میرود، سرمایه دار صنعتی  در راس جامعه قرار دارد. 2000 سال پیش نظام برده داری وجود داشت، اما اکنون نظامی بدان شکل وجود ندارد، زیرا نیروهای مولد رشد کرده اند و روابط تولید و فرهنگ نیز دگرگون گشته اند. اگر ما یک برده دار را از زیر خاک بیرون کشیم و بوی جان بخشیم و بگذاریم که وی با تمامی موقعیت پیشین خود در جامعه حرکت کند، در بهترین حالت و در صورتی که «شانس» با وی یار شود و او تبدیل به یک خرده بورژوا و یا کارگر تهیدست نشود، قطعا به یک سرمایه دار تبدیل خواهد شد. چرا که وی به هیچ عنوان نمیتواند نیروهای مولد را به زمانی که روابط تولید برده داری بود و از این رو روابط تولید و فرهنگ را به آن زمان برگرداند.
 اگر ما همین امر را در مورد یک فئودال قرون وسطی انجام دهیم و شرایط مالی وی را بازتولید کنیم، وی نیز در بهترین حالت به یک سرمایه دار تبدیل خواهد شد، زیرا نیروهای مولد نسبت به فئودالیسم تغییرات انقلابی زیادی کرده اند و در بسی از کشورها، دیگر نمیتوان به آن روابط تولید و فرهنگ بازگشت. و بالاخره اگر صد سال دیگر(کمتر یا بیشتر) یک سرمایه دار را از زیر زمین در آوریم و به وی جان بخشیم و تمامی امکانات تحرک را بوی دهیم، با توجه به رشد نیروهای مولد و همپای آنها، روابط تولید و سطح فرهنگ، وی اگر بخواهد موقعیت پیشین را بازتولید کند، سریعا همچون مومیایی ها پودر خواهد شد و دوباره به دنیای مردگان برخواهد گشت و اگر بخواهد از سوی جامعه نو مورد پذیرش قرار گیرد، موقعیت یک کارکن معمولی را در جامعه کمونیستی خواهد یافت.
م- دامون
بهمن 97
یادداشتها
1-   این حکم هم نسبی است. زیرا کشورهایی در همین دوره وجود دارند که در حالیکه از نظر نیروهای مولد پیشرفته نیستند (بخشی از کشورهای عربی خاورمیانه ) اما کشورهایی ثروتمندند و این به نقش مواد خام در وضع  کنونی بین المللی بر می گردد. اینها نفت می فروشند و چون جمعیت زیادی ندارند، میتوانند درآمد خود را با توجه به طبقه بندی لایه های مختلف، بین جمعیت بومی تقسیم کنند. در این کشورها برای انجام بسیاری از کارها از کشورهای دیگر مهاجر وارد میکنند و این مهاجران که عمدتا طبقه کارگر را در این کشورها تشکیل میدهند، نسبت به جمعیت بومی در وضع خوبی قرار ندارند.
2-   گرچه این سطح در سوسیالیسم عموما یکسان است و نایکسانی های آن با جوامع سرمایه داری تفاوت دارد.
3-   در کشورهای افریقایی افزون بر فقراقتصادی، مسئله  تبعیض نژادی نیز وجود داشت که موجب میگردید این قاره یکپارچه برخیزد و مبارزه طبقاتی وجوهی چند لایه(طبقاتی و ضد سرمایه داری کمپرادور و بقایای روابط فئودالی و قبیله ای، ملی و ضد امپریالیستی و ضد نژادپرستی و علیه آپارتاید) پیدا کند.
4-   در همین دوران در کشورهای جنوب شرقی آسیا( ویتنام، لائوس، کامبوج) که پیرامون شوروی و چین بودند و نیز کشورهای آمریکای لاتین( که نمیتوان تاثیر انقلاب کوبا را بر آنها نادیده گرفت) نیز یکی پس از دیگری انقلابات درگرفت.
5-   در اینجا باید بین آن ناموزونی در تکامل، که بین گروهی از کشورهای سرمایه داری یا امپریالیستی بوجود میاید، مثلا پیشی گرفتن آمریکای سرمایه داری از انگلستان سرمایه داری، یا آلمان امپریالیستی از انگلستان امپریالیستی، با آن ناموزونی در تکاملی که بین کشور فئودالی و کشور سرمایه داری و یا کشور سرمایه داری و کشور سوسیالیستی شده پدید میاید، فرق گذاشت. در مورد نخست، ناموزونی بطورعمده در رشد نیروهای مولد پدید میاید و روابط تولید تغییرات اساسی نمی کنند، در حالیکه در مورد دوم، ناموزونی در تکامل روابط تولید است و این روابط تغییر اساسی میکنند. این امور در مورد کشورهای سوسیالیستی در مرحله گذار از سرمایه داری به سوسیالیسم، و کمونیستی در مرحله گذار از سوسیالیسم به کمونیسم نیز میتواند راست در آید. یعنی در تکامل این کشورها- و حتی در درون این کشورها-  نیز ناموزونی خواه در رشد نیروهای مولد و خواه در رشد و تکامل روابط تولید و خواه در سطح فرهنگ بوجود آید. براین مبنا حتی در کمونیسم جهانی نیز ناموزونی ها، گرچه با ویژگیهای معینی، خواهد بود.
6-   در حال حاضر اگر دلار امریکا را مقیاس بگیریم، 15 دلار در یک ساعت؛ و این برای بیشتر کشورهای اروپایی و ژاپن نیز با کمی بالاتر یا پایین تر میتواند معیار باشد، زیرا این کشورها هم از ترس یکدیگر و هم از نقطه نظر ایجاد ثبات نسبی در رفاه طبقه کارگر و زحمتکشان، یک میزان معین را در نظر می گیرند. گرچه طی بیست سال اخیر و بویژه پس از بحران 2008 ، سیر نزولی درآمد و فقیر شدن نسبی و مطلق طبقه کارگر در این کشورها یک واقعیت است، اما به سبب سیل مهاجران و امتیازاتی که به کارگران خودی داده میشود، باز وضع به نفع سرمایه داران است.
7-    در همین ایران خودمان می بینیم که تسلط هزاران ساله مذهب- که در چهل ساله اخیر تشدید شده است - بر ارکان فرهنگی کشور، تاثیر مخربی بر ذهن و روان مردم گذاشته و بخشهایی از آنها را بشدت زیر نفوذ خود گرفته است، چندان که تسویه و باز سازی فرهنگ نوین، اگر مشکل نباشد، ساده نیز نخواهد بود.
8-    این حکم عام است. در این کشورها  هم گاه رشد فرهنگ از نیروهای مولد و روابط تولید جلو میافتد. مثال بارز در این خصوص کشور آلمان در اواسط قرن هیجده تا تقریبا اواسط قرن نوزدهم است که در حالیکه از نظر نیروهای مولد و روابط تولید عقب مانده بود از نظر فرهنگی به یکی از پیشرفته ترین کشورهای اروپایی تبدیل شده بود.



۱۳۹۷ بهمن ۲۹, دوشنبه

مروری بر انقلاب دموکراتیک و ضد امپریالیستی 57 و پیامدهای آن(6)



مروری بر انقلاب دموکراتیک و ضد امپریالیستی 57 و پیامدهای آن(6)

با باز بینی و درست کردن در دی ماه 97

22
نکات پایانی
نوسان در پیشرفت و بازگشت جزء حرکت تاریخ است و از آن گریزی نیست. بازگشت های تاریخی(اقتصادی، سیاسی و یا فرهنگی) نیز بخشی از حرکت تاریخ هستند.
 این به این معنا نیست که بروز حکومت اسلامی جزیی از سرنوشت مردم ایران و جبری بوده است. چرا که هیچ پدیده ای و در اینجا پیشرفت، به ضد خود تبدیل نمی شود، مگر آنکه شرایط معین لازم برای تبدیل آن به وجود آید. پس همچنان که هگل گفت و آموزگاران ما نیز تکرار کردند، تا شرایط معین شیء یا پدیده ای، یعنی همه چیزهای ضروری برای وجود یافتن آن گرد نیاید، آن شیء یا پدیده پا با وجود نمی گذارد و وجودش ضروری و قطعی نمی گردد. بنابراین، تا شرایط معین عینی و ذهنی شرایط بازگشت- در اینجا حکومت اسلامی- شکل نگیرد، عقب گرد و بازگشت صورت نمی گیرد.
بازگشت نمی تواند بازگشت به اموری باشد که هیچ امکان عینی و یا ذهنی را در شرایط حال نداشته باشند. به عبارت دیگر، بدون وجود چنین امکاناتی در وضع جاری، پرشی از خلاء بسوی آن در گذشته نزدیک یا دور صورت گیرد. از این رو اگر کسانی گمان می کنند که بازگشت یعنی گسست مطلق از وضع جاری و باز گشت به گذشته ای که هیچ اثری از زندگی آن در حال نبوده است، بدون تردید در اشتباه هستند.
و برعکس، اگر کسانی فکر می کنند که معنای بازگشت این است که فرهنگی، سیاست معینی،  روابط اقتصادی معینی و طبقاتی، بدون کوچک ترین رابطه ای با حال و یا ریشه ای داشتن در آن،  به یکباره از گذشته به حال پرتاب شوند، اینها نیز در اشتباه اند.
بازگشت در تاریخ میتواند خوب یا بد، مثبت یا منفی باشد. بد و منفی است زمانی که این بازگشت به اموری توسل می جوید که یا از نقطه نظر تاریخی کهنه شده اند و یا در حال کهنه شدن هستند، و یا اساسا در زمان خود چیز آن چنان دندان گیری نبوده و وجوه مثبت آن چنانی نداشته اند و اینک که بازگشت به آنها صورت گرفته، خود این بازگشت نیز بدتر از آنی است که در اصل بوده است.
 و خوب و مثبت است به این معنا که ممکن است بازگشت به آن چیزی صورت بگیرد که نسبت به آنچه در زمان حاضر وجود دارد، از جنبه هایی نماینده امری یا شرایط بهتری بوده باشد و دستاویز قرار دادن آن برای پیشرفت بعدی به ضرورتی مبرم تبدیل شده باشد.
بازگشت یا آگاهانه و از روی میل و بسته به نیاز است و یا ناآگاهانه و اجباری. میتواند آگاهانه و بر مبنای شناخت قوانین تکامل و سیر آن و نقش بازگشت در این سیرتکامل باشد، یعنی بازگشت به معنای مستقمیا ضد پیشرفت، که در عین حال خود نوعی پیشرفت است و از جهاتی به پیشرفت یاری هم میکند. هم چنانکه بلشویکها به رهبری لنین برخی زمانها نیاز دیدند که به عقب برگردند و سرمایه داری(سیاست نپ) را در روسیه رشد دهند.
 آگاهانه است زمانی که می بینیم که زیادی پیشرفته ایم و اکنون باید اندکی ترمز ها را بکشیم و به عقب بازگردیم و سنگرهایی را که تا کنون بدست آورده ایم، مستحکم کنیم. به بیانی دیگر، برای جلوگیری از سرعت و زیاده روی در پیشرفت و تکامل است. زیاد روی ای که موجب میشود نیروهای پیشرونده، یگانگی و تمرکز خود را از دست بدهند و عقبه آنها ضعیف گردد و در نتیجه همه آنچه به زحمت بدست آورده اند، از دست بدهند. عقب رفتنی برای کنترل اوضاع است. و گاه همین خود برعکس، خیز برداشتنی برای جهیدن و پیشرفتهای بزرگ است. این همه آنجاست که شناخت همه جانبه و ژرفی از اوضاع و مجموع اوضاع وجود داشته باشد و بازگشت به عقب آگاهانه صورت گیرد و به پلی برای  تنظیم منطقی حرکات و یا جهش های نو تبدیل گردد.
و نا آگاهانه و اجباری است، آنگاه که از میان امکانات موجود در هر پدیده و به سبب عدم تجهیز خوب امکانات نو برای پیشرفت، و برعکس تجهیز وجوه و امکاناتی که بوی کهنه میدهند و متمایل به بازگشت به گذشته ای هستند که در آن موقعیت برتری داشتند، این امکانات اخیر رشد میکنند و به واقعیت تبدیل شده و مسلط میشوند. 
 بازگشت هرگز نمیتواند بازگشتی مطلق باشد، بلکه تنها میتواند نسبی باشد. عقب رفتن و بازگشت، هرگز نمیتواند در جای خود متوقف شود، و تاریخ را بایستاند. چرا که مشروط و نسبی است. حرکت اساسی تاریخ رو به پیش و تکامل است و این مطلق است و هیچ نیرویی هم یارای آن را ندارد که مانع این پیشرفت و تکامل گردد.
ماتریالیسم از ما میخواهد برای بررسی هر مسئله اجتماعی از جمله چگونگی زندگی امکانات نو و کهنه در جامعه و شرایطی که در آن اینها میتوانند حرکت و رشد داشته باشند، تحلیل طبقاتی را اساس قرار دهیم و هنگام این تحلیل به تمامی جوانب امر توجه داشته باشیم نه یک جنبه یا جنبه هایی از امر. در تحلیل طبقاتی نیز باید وضع طبقات گوناگون نو و کهنه را بطور عینی مورد ملاحظه قرار داد و هیچگونه تمایلات ذهنی را در آن وارد نکرد. افزون بر این، همچنان که مارکس، لنین و مائو تکرار کردند، باید در بررسی دیدگاه دیالکتیکی داشت و اضداد و در اینجا طبقات، مبارزه آنها با یکدیگر و امکانات آنها را متحرک، زنده و در حال تبدیل به یکدیگر تصور کرد و نه  ایستا و بی حرکت، نه بی جان و مرده. اضداد زنده، جاندار و متحرک هستند و با یکدیگر در حال مبارزه و به سبب افزایش و یا کاهش نیرویشان جای خود را به طرف مقابل میدهند.
رقم زننده نتایج مبارزات طبقاتی، نیروی عینی و ذهنی طبقات، امکانات آنها برای تحرک در زمینه های گوناگون و مبارزه و توانایی تعیین تکلیف آنها با یکدیگر در عمل است. خاستگاه نیروهای عینی طبقات در شرایط اقتصادی- اجتماعی آنها نهفته است و خاستگاه نیروی ذهنی آنها در فرهنگ آنها، در سنن آنها و در آگاهی، خواست و اراده آنها برای تلاش جهت منافع اساسی خود.
هیچ طبقه ای از گذشته وجود ندارد که بدون شرایط اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی که هنوز به وی امکان موجودیت و تحرک میدهد، بتواند تاریخ را به نفع خود بچرخاند. اگر شرایط این چنین برای طبقه ای وجود نداشته باشد، آن طبقه نمیتواند تاریخ را به نفع خود به حرکت در آورده و امتیازات گذشته خویش را دوباره بدست آورد.   
از سوی دیگر، نیروی طبقات هم با موجودیت کمی مشخص نمیشود، بلکه بیشتر با موجودیت کیفی آنها  مشخص میشود. مثلا نیروی کمی طبقه کارگر در روسیه و چین کمتر از دهقانان و خرده بورژوازی بود، اما بواسطه کیفیت ویژه اش توانست رهبری انقلاب را در دست بگیرد و جامعه را به پیش هدایت کند.
جهت عکس این قضیه به شکل دیگری بوجود میاید. برخی زمان ها نیروهایی که منافع و امتیازات خود را در حال دست رفتن می بینند و از جهاتی معین در حال مرگ هستند، تقلای بیشتری میکنند و دست و پای بیشتری میزنند و تمامی تلاش خود را برای گرفتن قدرت و یا نگاهداری آن و بازگشت امتیازات وموقعیت ها پیشین انجام میدهند.
 نتایج این مبارزه، گاه به وضع آگاهی طبقات دیگر و دانسته های آنها از تاریخ و چگونگی تکامل آن بستگی ندارد، بلکه در واقع به نیروی عملی آنها و چگونگی تجهیز این نیروی عملی بستگی دارد. باید به این نظر لنین توجه داشت که بورژوازی پس از سرنگون شدن، صدها برابر نیرو آن قوی تر میشود و تلاش آن بیشتر.
هرمز دامان
نیمه دوم بهمن 97