۱۳۹۷ بهمن ۲۱, یکشنبه

مروری بر انقلاب دموکراتیک و ضد امپریالیستی 57 و پیامدهای آن(2)


مروری بر انقلاب دموکراتیک و ضد امپریالیستی 57 و پیامدهای آن(2)

5
نقش شاه و استبداد سلطنتی
یکی از درک های نادرستی که وجود دارد این است که گویا اگر جریان های مذهبی مراکز و سازمان های سنتی برای تبلیغ و ترویج نداشتند و یا شاه به جریان های مذهبی میدان تبلیغ و ترویج نداده بود و یا اینکه به سازمان ها و گروه های مذهبی و سران آنها همچون چپ ها و دموکرات های انقلابی برخورد میکرد، جریانهای مذهبی قدرتی بدست نمی آوردند.
این اندیشه البته حقیقتی در خود دارد، زیرا جریان های مذهبی مراکز و سازمان هایی سنتی دارند و شاه نیز به عمده جریان های مذهبی، آن گونه برخورد نکرد که به چپ و دموکرات های انقلابی برخورد می کرد.
اما این تمامی حقیقت نیست. زیرا از یک سو خود طبقات و جریان های بورژوازی تجاری و خرده بورژوازی مرفه سنتی همواره در حال مبارزه با نظام رضا شاهی و شاهی بودند و خطوط این مبارزات از پس از مشروطیت موجود است. رشد و گسترش اینها در یک دوران تاریخی معین  و تسلط آنها بر جنبش خلق و زحمتکشان را نمیتوان صرفا به داشتن سازمانهای سنتی و یا نوع برخوردهای حکومت به آنها دانست.
از سوی دیگر، این نوع تحلیها، تا جایی که صحبت سر جریانهای سیاسی است، به اشتباهات و شکست لیبرالها در دو برهه تاریخی 32 و 42، اشتباهات اپورتونیستی حزب توده در سالهای 20-32 و رویزیونیسم  بعدی این حزب و نیز جدا از توده ها بودن مبارزات چریکهای فدایی خلق( و به همراه آن مجاهدین خلق) بسیار کم بها میدهد.
تردیدی نیست که اگر اینها مراکز و سازمان های سنتی(مساجد، تکایا، حسینیه ها، مراسم مذهبی ) را نداشتند و یا شاه این قدر فضا در اختیار اینها قرار نمی داد و یا اینکه آمریکا و متحدینش در کنفرانس گوادلوپ طرح کنار آمدن با خمینی و دفتر و دستکش را نداشته و پیاده نمیکردند(1) مبارزه بین جریانهای چپ و دموکرات انقلابی با خمینی و جریانهای گرد آمده پیرامون وی از شدت و تداوم بیشتری برخوردار میشد، اما تضمینی وجود ندارد که مردم حتما گرد این جریانها میآمدند و این جریانها  میتوانستند خمینی و جریانش را شکست دهند. در واقع، این طبقات هستند که تعیین کننده نتایج مبارزه هستند و بخش اصلی بورژوازی تجاری، خرده بورژوازی، بخش های مهمی از کارگران و دهقانان مرفه و خرده پا گرد خمینی جمع شده بودند.
 در ضمن باید توجه کرد که خمینی تنها یک فرد از نهاد روحانیت(یا یک مرجع تقلید روحانی برای گروهی) بود. این تنها او و جریان او در روحانیت نبود که با دیدگاههای خود طبقه گرد آمده پیرامون خود را انتخاب کرد، و یا این دیدگاهها با منافع این طبقه همگون شد، بلکه این طبقه( بورژوازی تجاری) هم بود که وی را انتخاب کرد و پر وبال داد. این طبقه توانست در اتحاد با خرده بورژوازی سنتی( بویژه بخش مرفه آن) نه تنها به خمینی بلکه به نهاد روحانیت پرو بال دهد.
بطور کلی این نوع دیدگاهها، به اشتباهات نیروهای بورژوازی ملی و بویژه چپ ها کم بها میدهد. توگویی که اگر اینها این مراکزسنتی را نداشتند و صرفا با سازمان های سیاسی خود مبارزه میکردند و یا مثلا شاه و امپریالیستها چنین سیاستی در قبال نیروهای مذهبی پیش نگرفته بودند، قطعا چپ ها پیروز میدان بودند! و این درست نیست!
در اینجا ما تنها ضعف و شکست سازمان های سیاسی را در دوره ای و تاثیرات آن را در دوره بعد در نظر گرفتیم و اشاره به وضع  آن زمان طبقه کارگر نکردیم. در حالیکه اینها به کنار، در بسیاری از مواقع و در بسیاری از کشورها، خواه وضع نیرو و توانایی کمی و کیفی طبقه کارگر را در نظر گیریم و خواه وضع وی را از نظر آگاهی و سازمان، شرایط برای چپ ها بسیار بهتر از آنی بود که برای چپ های ایران در آن سالها، و با این وجود چپ ها شکست خوردند.(2)
برخی دیگر نیز هستند که سر دیگر قضیه را میچسبند. اینها میخواهند آب پاکی سر شاه و امپریالیستها بریزند. برای نمونه میگویند که در کنفرانس گوادولوپ تصمیمی برای سازش با خمینی گرفته نشد و یا ژنرال هایزر برای رتق و فتق امور پس از رفتن شاه به ایران نیامده بود. برخی از این افراد آرایشگر و پیرایشگر شاه و امپریالیستها ، سخن از این میرانند که گویا در کنفرانس گوادولوپ صحبت بر سر هر چیزی بوده الی کنار آمدن با خمینی و دارو دسته گرد آمده پیرامون وی.
6
حکومت جمهوری اسلامی
 حکومتی که از پی قیام بر سرکار آمد یعنی جمهوری اسلامی را باید همانند هر پدیده دیگری در جهان، یک فراشد، یک سیر دید. پدیده ای که بوجود آمده، حرکت کرده و سیر تغییر، تحول و تکامل خود را داشته است. این تکاملی نه در جهت پیشرفت، بلکه در جهت برگشت به گذشته و ارتجاع مطلق بوده است.
در پاسخ به اینکه آیا مانند این پدیده در گذشته دیده میشود، میتوان گفت که خیر! زیرا چنانچه هر کدام از اجزای این حکومت را جدا از یکدیگر بررسی کنیم، ممکن است که اینها هر کدام به نوعی – بازهم نه دقیقا در این شکل موجود خود- در گذشته وجود داشته اند، اما ترکیبی این چنین در اقتصاد، سیاست و فرهنگ در گذشته تاریخ ایران وجود نداشته و این پدیده در نوع ترکیب ارتجاعی خود یگانه و بی مانند است که از امتزاج گذشته و حال پدید آمده است.
 از سوی دیگر، شکل ویژه این پدیده و عناصر، لایه ها و طبقات متحد درونی آن، مبارزه این عناصر، لایه ها طبقات با یکدیگر، و نیرو و توان ارتجاعی ترین بخش های آن، شکل ویژه تحول و تکامل آن در جهت منفی و رو به گذشته و ارتجاعی هر چه کاملتر را بوجود آورده است.  
و بالاخره زمانی که میگوییم که این حکومت رو به گذشته داشته و دارد، این به این معنا نیست که در هر امری این گونه است. بسی از ساخت ها در این حکومت بوده و هستند که اجبارا با دوران کنونی اقتصاد، سیاست و فرهنگ باید کنار بیایند، گرچه این امر ارتجاعی بودن آنها را نفی نمیکند. مثلا نه اقتصاد سرمایه داری( یا نوع کمپرادوری آن را) را میتوان به اقتصاد شبانی، برده داری، فئودالی برگرداند و نه شکل کسب ثروت را؛ همچنین اشکالی از سیاست و حکومت کردن و سازمان دولتی یا فرهنگ را نمیتوان بطور مطلق در اشکال گذشته آن نگاه داشت. اینها همه در حال تغییرند و طبقات حاکم بر جمهوری اسلامی بناچار- که خیلی هم از آن ناراحت نبوده و نیستند- با آن کنار آمده اند.
7
خمینی و ولایت فقیه
خمینی طرح نخستینی از حکومت ولایت فقیه در ذهن داشت. این طرحی کلی و تماما ارتجاعی  بود. اساس آن، تکامل یافته تر از برنامه شیخ فضل الله نوری در مورد پنج مجتهد ناظر بر قوانین مجلس و هماهنگ بودن آنها با اصول دین بود. این طرح با ایجاد جمهوری اسلامی و پذیرش رهبری یا ولایت فقیه خمینی از سوی عموم طبقات گرد آمده پیرامون وی - هر چند برخی نسبی و مشروط و برخی تقریبا کامل – و بعدها حاکم، به میزانی تکمیل شد.
 خمینی نخست به قم رفت و حکومت را به بازرگان سپرد. بازرگان نیز دولتی از میان رهبران بورژوازی ملی(نهضت آزادی، جبهه ملی و حزب ملت ایران) تشکیل داد. در دولت بازرگان هم سنجابی بود، هم فروهر و هم  دکتر سامی.  این دولت از همان آغاز تضادهای زیادی با خمینی و باندهای گرد آمده پیرامون وی و یا درون «شورای انقلاب» داشت.
برخی از دیدگاهها چنین است که گویا جمهوری یا حکومت اسلامی کنونی با این شکل و شمایل از همان آغاز در نظر خمینی بود. اگر چنین بوده باشد، آنگاه باید تمام فرایند تشکیل دولت بازرگان را یا بخشی از طرح خمینی و در چارچوب ولایت فقیه بدانیم که این به هیچوجه با مبارزه طبقاتی بین بورژوازی ملی صنعتی  و بورژوازی تجاری سنتی و در فرهنگ، مدرنتیه با  سنت  قابل توضیح نیست؛
 و یا باید این دولت را طرح پیچیده خمینی و مانوری از جانب وی برای فریب مردم بدانیم و بگوییم که خمینی عمدا آنها را سرکار آورد تا نخست مثلا مردم را آرام کند و پس از پیش بردن برنامه خود آنها را برکنار کند.
برمبنای چنین دیدگاهی، باید مبارزه ای که از همان آغاز بین بازرگان و دولت وی با شورای انقلاب و خمینی و دیگر آخوندها در گرفت و نیز پس از آن تقابل بنی صدر با بهشتی و حزب جمهوری اسلامی را تماما توطئه ای حساب شده بدانیم. افزون براین باید تمامی تضادهایی که در خود حزب جمهوری اسلامی و بین دارودسته آیت، باهنر، رجایی، رفسنجانی و خامنه ای پدید آمد(و جنگ های وحشتناکی که در خود این حزب بر سر قدرت درگرفت و هنوز برخی از اجزای آن روشن نیست) و بسیاری از رویدادهای دیگر را باید تماما طرح و توطئه بدانیم و اینها با واقعیت تطبیق نمیکند.
8
تضادهای درون طبقه حاکم و شکل گیری بیشتر جمهوری اسلامی
 افزون بر اینها، سیر تحول و تکامل جمهوری اسلامی و تبدیل آن به حکومت جاری نیز مخالف این دیدگاه است. گرچه حکومت اسلامی  پس از سال 60  در کل و در طی تقریبا 40 سال موجودیتش یک حکومت مرتجع بوده و هست، اما این حکومت هرگز نه یکدستی نسبی حکومت شاه را داشت و نه ثبات پایداری را تجربه کرد.
 به سبب وجود تضادهای حاد و کشنده میان باندها، لایه ها، گروهها و جناحهای طبقه حاکم و پس و پیش رفتن آنها و تغییرات و چرخش هایی که در مواضع آنها پدید آمده، ما حتی هنوز از یک شکل یکدست جمهوری اسلامی نمی توانیم صحبت کنیم چه برسد در آن سالها. این درجه از تضادها و شدت آنها بین طبقه حاکم در طول حدود چهل سال، نشان از ویژگی منحصر بفرد جمهوری اسلامی دارد. حکومتی که بین گذشته و حال است؛ هم اتحاد نسبی درونی دارد و هم جنگی بی پایان در درون؛ هم مستقل از امپریالیستها است و هم مستقل نیست. حکومتی که هم ثبات دارد و هم ثبات ندارد. مروری کوتاه نشانگر این بی ثباتی ها، تغییرات و چرخش ها پس از کودتای خرداد سال 60 است.
 در دوران جنگ: در این دوران شاهد تضاد رو به شدت نهاده باند خمینی با باند رسالتی ها و آذری قمی هستیم و اینها جریان هایی هستند که بعدها دست بالا را میابند. همچنین در این دوران شاهد شدت گیری تضاد خمینی با جامعه روحانیت مبارز می باشیم. تضادهایی که موجب قدرت گیری جریان روحانیون مبارز و در کنار آن جریانهای خمینی گرایی همچون حجاریان ها، گنجی ها و مجاهدین انقلاب اسلامی است.
 پس از جنگ: در این دوران با نظر خمینی و به مدد رفسنجانی، خامنه ای و دیگران جریان های گرد آمده پیرامون خمینی و از جمله احمد خمینی، منتظری از قدرت حذف میشود؛ و این در حالی است که منتظری را پیش از آن، خود خمینی به عنوان جانشین خود انتخاب کرده بود. در این دوران جریان رفسنجانی- خامنه ای قدرت بیشتری را بدست میاورند و در پی مرگ خمینی،  رسالتی ها  و جریان روحانیت مبارز صاحب موقعیت بیشتری میشوند. 
سپس طرح های اقتصادی جدید رفسنجانی که در پی تثیبت قدرت حاکم است و بازسازی روابط با امپریالیستها و پیاده کردن برنامه های بانک جهانی و صندوق بین المللی پیش میاید و در پی آن مبارزه بین جناحهای حاکم، بروز دوم خردادی ها و بعدها اصلاح طلبان پدید میاید؛ و این میان تبدیل شورای نگهبان به قدرت مسلط بر مجلس و خلاصه تغییرات نه یکی و دوتا.
سپس چرخش در مواضع  موسوی، کروبی و بعدها بویژه رفسنجانی و رشد تضاد باند وی با باند خامنه ای، روی کار آمدن احمدی نژاد و به دنبال آن رویدادهای سال 88 و باز چرخشی دیگر.
پس از نزدیک به چهل سال مبارزه درون جناح های حاکم، اکنون شاهد جریانی هستیم که این حکومت اسلامی را میخواهد بر مبنای طرح های خامنه ای به جریانهایی مانند رئیسی و امثال وی بسپارد.
حالا اگر کسی پیدا شود که بر تمامی تحلیل های که گام به گام تحولات را بررسی و تحلیل کرده  است و مبارزاتی که بین دیدگاههای مختلف صورت گرفته خط بطلان بکشد و بگوید این درست همان چیزی است که خمینی در فکرش بود، بدون تردید در اشتباه خواهد بود. 
نکته این است که تحلیلهای سیاسی طبقات مختلف و نمایندگان سیاسی آنها، بازتاب وضعیتی است که وجود دارد با توجه به دیدگاهی که نهایتا از منافع طبقاتی هر کدام از آنها بر میخیزد. ممکن است این نمایندگان سیاسی اشتباه بکنند اما این اشتباهات در این حد و حدود نخواهد بود که ما بتوانیم این نمایندگان سیاسی را مشتی نادان، ابله، فریب خورده و بدون عقل بدانیم.
بطور کلی دیدگاههایی این چنین بی پرنسیپ، به هیچ چیزی بند نیستند و هیچ روشن نیست که فردا تحلیل امروز خود را نفی و انکار نکنند. در حالیکه در امر انقلاب تنها زمانی تئوری و سیاست درست رشد کرده و استحکام میبابد که مبارزان راه یکدیگر را دنبال کنند و آنچه را که در تحلیل های پیشین درست بوده حفظ کنند و تنها آنچه را که در تحلیلهای پیشین نادرست بوده، حذف و یا تغییر دهند.
9
تداوم انقلاب
دیدگاه نادرست دیگر در مورد شکست انقلاب در سال 57 و با روی کار آمدن حکومت- دولت مشترک خمینی- بازرگان( جریان ارتجاعی روحانیت- بورژوازی تجاری و بورژوازی ملی و برخی نمایندگان خرده بورژوازی سنتی) و پایان انقلاب است.
 اما شکل بعدی تکامل جمهوری اسلامی با سرکوب یک به یک جنبش خلقها بویژه کردستان، خلق عرب و ترکمن، سرکوب جنبشهای شورایی کارگران و مبارزات دهقانان، زنان، جوانان، دانشجویان( با انقلاب باصطلاح فرهنگی و در واقع بازگشت ارتجاعی فرهنگی- مذهبی در دانشگاهها) و گروههای گوناگون مذهبی غیر اسلامی و یا غیر شیعه از جمله سنی ها، بهایی ها، دراویش و ... توام بود. این به این معنا بود که انقلاب هم تداوم و هم گسترش و هم ژرفای بیشتری می یافت.
در حقیقت در دوران تقریبا دوساله و نیمه 57  بهمن- خرداد60 ، انقلاب از هر نظر تداوم یافت.  اگر در دوران 56 -57 مردم کمابیش گرد رهبری خمینی متحد شده بودند، اکنون هر طبقه، لایه، ملیت و گروهی، خواستهای ویژه  خود را از انقلاب دنبال میکرد و اینها در نقطه مقابل خمینی و دستگاه حاکم قرار میگرفتند.
 بدین ترتیب در صفوفی که در انقلاب متحد بودند، شکافی بزرگ و عمیق بروز کرد. در یک سو طبقه کارگر، دهقانان، زحمتکشان شهری و روستایی، لایه های مدرن خرده بورژوازی، زنان، خلق ها( کرد، ترک، عرب، ترکمن، بلوچ)، گروههای غیر شیعه(سنی، بهایی ، دروایش) قرار میگرفتند که اینک آن آزادی و دموکراسی که شعارش را داده بودند میخواستند، و از سوی دیگر خمینی، دولت و حکام تازه که باید از یکسو خلق را در کوچکترین برآمدهایش سرکوب میکردند و از سوی دیگر مبارزه ای درونی را برای تسویه حساب و تسلط بر کل دستگاه دولت پیش میبردند.
 آنچه در سالهای 58 - 60 پدید آمد، نشانگر قدرت انقلاب و پژواک عمیق آن در میان توده ها بود. در واقع  و بنوعی، جنبه دوم یک انقلاب حقیقی،واقعی و توده ای؛ یعنی نه آنچه صرفا باید سرنگون میشد و از بین میرفت، بلکه در عین حال آنچه باید بجای آن برپا و ساخته میشد.
 آنچه توده ها میخواستند بجای حکومت شاهی حاکم کنند، بیشتر در سالهای نخست پس از قیام بهمن صورت گرفت و نه در سال 56- 57. در سال 56 - 57 همه تضادها در یک وحدت نسبی تحلیل رفته بود. تضاد بین حکومت گران آتی گرچه اینجا و آنجا بچشم میخورد، اما با توجه به رهبری خمینی، کمتر بروز پیدا میکند. از سوی دیگر، در حالیکه افراد و گروههای نه چندان کمی در درون هر قشر وطبقه و از جمله چپ ها با خمینی تضادهای شدیدی داشتند و تک و توک در این شهر و آن شهر گردهمایی ها و تظاهراتهای مستقلی برپا میکردند، اما عجالتا در مقابل رهبری خمینی و توده ی بزرگی که زیر رهبری وی گرد آمده بودند، کار عجیبی از دستشان بر نمیآمد. در اینجا بود که بویژه مسئله آزادی و دموکراسی  در کنار مبارزه ای واقعی و عملی با امپریالیسم  تجلی خود را در میان توده ها مییافت. و در اینجاست که میتوانیم تقابل خمینی و حکام مرتجع گرد وی را با آنچه انقلاب توده هاست، مشاهده کنیم.  
هرمز دامان
نیمه دوم بهمن 97
یادداشتها
1-   روشن است که آنها یا باید با جریان خمینی کنار میآمدند و یا اینکه به مبارزه مسلحانه کاملی با مردم دست میزدند و هر کس دیگری نیز بجای آنها بود احتمالا همین تصمیم آنها را میگرفت و با خمینی کنار میامد.
2-    برای نمونه، انقلاب 1905 روسیه شکست خورد، انقلاب 1927 چین شکست خورد، انقلاب اسپانیا شکست خورد، انقلاب نیکارگوئه شکست خورد. این انقلابات هم توده ای بودند و هم  در سه انقلاب نخست روسیه، چین و اسپانیا، طبقه کارگر از نظر آگاهی و سازمان وضعی بهتر از طبقه کارگر ایران در سالهای 56-57 داشت.همچنین جریانهای چپ انقلابی در آنها از سازماندهی و اتحاد بیشتری نسبت به چپ انقلابی  ایران در کل دوران انقلاب برخوردار بود.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر