۱۳۹۹ دی ۸, دوشنبه

چرا شاه و سران حکومت اش کمتر از خامنه ای و سران جمهوری اسلامی کشتار کردند؟(2- بخش پایانی)

 

چرا شاه و سران حکومت اش کمتر از خامنه ای و سران جمهوری اسلامی کشتار کردند؟(2- بخش پایانی)

برای این که مطلب را بازگو کنیم، به مهم ترین وجوه اشتراک و تفاوت دو حکومت توجه می کنیم . این به ما یاری می کند که هم روشن کنیم که شاه بسیار از توده ها و روشنفکران کشت و هم این که چرا جمهوری اسلامی بیش از او کشت. ضمنا گرچه منظور از کشتار، کشتار خلق و نیروهای مبارز انقلابی چپ و دموکرات  است، اما برای برجسته کردن تفاوت ها و این که چرا در این مورد سران جمهوری اسلامی، شاه مردم کش را«روسفید» کرده اند به موارد دیگر نیز می پردازیم. پیشاپیش به دلیل کاربرد چندین و چند باره ی واژه های«کشت» و«کشتار» که مستقیما با نام و موضوع مقاله ارتباط دارد، از خواننده پوزش می خواهیم.
اقتصاد، سیاست و فرهنگ
 مهم ترین نکاتی که می توان در مورد وجوه اشتراک این دو حکومت گفت این است که هر دو دارای وابستگی تمام عیار اقتصادی به امپریالیسم غرب و به ویژه امپریالیسم آمریکا بوده اند. در هر دو حکومت، طبقه ی سرمایه داران بوروکرات- کمپرادور مسلط بوده اند. در هر دو حکومت اقتصاد ایران تک محصولی و متکی به درآمد نفت بوده است. در هر دو حکومت، صادرات، مواد خام است و وارادات، کالاهای صنعتی غربی است؛ صنایع مهم کشور در هر دو حکومت صنایع مونتاژی است. در هر دو حکومت، کارخانه ها مواد خام و اولیه صنعتی خود را از امپریالیست ها می گیرند. هر دو حکومت متکی به وام های امپریالیستی بوده و مجبور بوده اند به عوض وام از کشورهای وام ده و یا واسطه های مرتبط خرید بکنند و غیره و غیره. از نظر ساخت اقتصادی در ایران تفاوت اساسی ای بین حکومت شاه و جمهوری اسلامی وجود ندارد. هر دو حکومت دارای ساخت اقتصادی سرمایه داری سرو دم بریده ی غیر صنعتی تک محصولی «خام بفروش و ساخته بخر»! یعنی یک ساخت نیمه مستعمراتی هستند؛  هر دو حکومت از نظر اقتصادی ناتوان و زیر سلطه و اسیر و برده ی امپریالیست ها می باشند.
از نظر ساخت سیاسی در حکومت شاه سابق دو مجلس شورا و سنا بود که به طور واقعی و در عمل، انتصابی و زیر کنترل شاه بودند و جیک کسی علیه شاه در نمی آمد و اینجا دو مجلس شورا و خبرگان است که واقعا و عملا انتصابی و زیر کنترل ولی فقیه هستند و هر صدای مخالفی در آنها به طور سازمان یافته خفه می شود. تفاوت در این جا این است که ساخت سیاسی دولت و دم و دستگاه حکومت استبداد، در رژیم شاه شسته و رفته تر بود اما در استبداد جمهوری اسلامی ده ها سازمان موازی یکدیگر از سیاسی و فرهنگی گرفته تا نظامی و امنیتی( ارتش و سپاه، اطلاعات کشور و حفاظت اطلاعات سپاه و...) و همچنین سازمان های اضافی(همچون شورای نگهبان و شورای تشخیص مصلحت نظام و ...) و نیز بسیاری دم و دستگاه های مال خور مذهبی وجود دارند که همچون اختاپوسی هزار پا خون ملت را به تمامی می مکند. به دلیل این سازمان های اضافی و خان خانی حاکم بر آنها، در این حکومت  بلبشویی حاکم است و سگ صاحب خود را نمی شناسد.   
در مورد سیاست تا جایی که بحث بر سر نفس استبداد است، هر دو استبدادی هستند:  تفاوت آنها این است که یکی استبداد سلطنتی بود و دیگری استبداد دینی است. در حکومت شاه استبداد سلطنتی بر جدایی نسبی دین و دولت استوار بود، اما در استبداد دینی جمهوری اسلامی دین و دولت یکی است. در هر دو حکومت دموکراسی درون طبقه حاکم وجود نداشته است. در آنجا شاه بود که حاکم مطلق بود و کسی نمی توانست «تو» خطاب اش کند و در اینجا ولی فقیه است که حاکم مطلق است و اگر کسی کوچک ترین انتقاد و اعتراضی به وی کند جای اش در زندان خواهد بود.هر دو متکی به قوای امنیتی و نظامی بوده و هستند. شاه ساواک و ارتش و گارد شاهنشاهی و ... را داشت و جمهوری اسلامی سازمان اطلاعات و سپاه و ارتش را. سرنخ قوای امنیتی و نظامی در حکومت سابق در دست شاه بود و این جا در دست ولی فقیه و باند وی.
از نظر سیاسی شاه و حکومت اش برخلاف استقلال ظاهری آن، وابسته به امپریالیست ها بود و تعیین کننده سیاست های اساسی و کلان در ایران امپریالیست ها( به ویژه امپریالیسم آمریکا) بودند، اما حکومت جمهوری اسلامی بنا به دلایلی که به آنها اشاره خواهد شد، تا حدودی از نظر سیاسی استقلال دارد.
در کنار مسائل سیاسی، مسائل فرهنگی وجود دارد که برای آن نیز می توان وجوه همانندی را بر شمرد. نظام آموزشی در هر دو بر مبنای همان استبداد است و هدف آن بار آوردن مشتی کادر مطیع در زمینه های اقتصادی، سیاسی و فرهنگی می باشد. هر دو حکومت افکار خرافی، خیالی، ایده آلیستی و ارتجاعی به خورد مردم داده اند. در هر دو حکومت امتیازات حقوقی برای طبقات دارا بوده است. در هر دو سانسور وجود داشته است. در هر دو حکومت( به ویژه در جمهوری اسلامی) بسیاری اندیشمند و هنرمند و منتقد و مترجم آثار هنری و فرهنگی اسیر بوده و کشته شده و یا به زندان افتاده اند.   
 اما در این دو مورد، یعنی ساختار سیاسی و فرهنگی و به ویژه در مسائل فرهنگی و ایدئولوژیک است که شدیدترین اختلافات بین این دو حکومت بروز می کند؛ و این به این دلیل است که استبداد جمهوری اسلامی استبدادی دینی است؛ برخلاف رژیم شاه که در مجموع یک نظام سکولار بود. جمهوری اسلامی می خواهد یک بازگشت تاریخی سیاسی و فرهنگی به گذشته ترتیب دهد در حالی که شاه نیازی به چنین راهبردی نداشت.
اینجا به تفاوت های مهم و چشمگیر که بر چنین مبنایی در کشتار توده ها به وجود آمده به گونه ای مختصر اشاره می کنیم.
مبارزات و جنبش عمومی توده ها
شاه در دوره حکومت اش  در پنج برهه زمانی مبارزات عمومی توده ها را سرکوب کرد و از مردم بسیار کشت.
  سال های1324 و 1325 و کشتار خلق کرد و آذربایجان، قیام سی تیر 1331، کودتای 28 مرداد و کشتار مصدقی ها و توده ای ها، دوره 39 تا 42 و کشتار 15 خرداد و  دوره انقلاب 57- 56 و کشتار یک ساله توده های مبارز زحمتکش در خیابان ها.
 در این پنج دوره، شاه تا جایی که برای جلوگیری از آنچه وی فکر می کرد که تهدید برای حکومت وی است و همچنین استقرار حکومت اش از مردم کشت. در کودتای آمریکایی - انگلیسی 28 مرداد 32 تا جایی که توانست از مردم و از توده ای ها و مصدقی ها کشت. در 39 تا 42 و به ویژه در 15 خرداد 42 نیز خون به راه انداخت. در انقلاب 56 57 نیز تا جایی که فکر می کرد برای این که جنبش خاموش شود لازم است، از کارگران و زحمتکشان و طبقات میانی و روشنفکران کشت. در آتش سوزاندن  حدود 800 نفر در سینما رکس آبادان یکی از آنها بود. کشتار توده ها در میدان ژاله تهران در شهریور57 یکی دیگر و هولناک ترین آنها بود. در این روزحداقل 4000 نفر کشته شدند. (راستی که اگر سلطنت طلبان مزدور و نوچه های امپریالیسم می توانستند تاریخ را در این مورد همچون سینما رکس آبادان تحریف کنند می گفتند که میدان ژاله هم کار آخوندها بوده است و برخی از نیروهای نظامی وابسته به آخوندها دستور این کشتار را داده اند!)
 در میان این دوره های بحرانی، کشتارهایی که شاه به راه می انداخت بیشتر(به جز مواردی از اعتصابات کارگری در شمال کشور و تهران) در حد سازمان های مبارز سیاسی، نخست توده ای ها( سازمان افسران حزب توده) وبعدها چپ های جدید به ویژه سازمان چریک های فدایی و نیز از سازمان های مبارز مذهبی مانند مجاهدین و نیز تا حدودی شریعتی ها بود.
البته برخی از نیروهای وابسته به سلک خمینی و دیگر جریان های مذهبی سنتی نیز به وسیله شاه کشته شدند، اما این ها به هیچ وجه در اندازه ی سازمان های چپ و مجاهد نبود. شاه اگر چه اعضای این گونه سازمان ها را که زیاد نبودند( زیرا شکل سازماندهی جریان های مذهبی سنتی بیشتر در همان قالب های سنتی بود) بازداشت و زندانی می کرد، اما دشمنی وی با آنها، قابل مقایسه با دشمنی وی با سازمان های چپ انقلابی و یا مجاهدین خلق نبود.
جریان های سیاسی مخالف حکومت
 شاه در کودتای 28 مرداد 32 و نیز پس از آن تا توانست و به درجه ای که برای نابودی جریان مخالف و تثبیت قدرت اش نیاز بود، از جریان های مخالف خود و در آن زمان عمدتا از توده ای ها و جریان های دموکرات انقلابی کشت. در سال های پس از 42 نیز به ویژه از جریان هایی که مبارزه مسلحانه می کردند، یعنی از سازمان چریک های فدایی خلق و مجاهدین خلق کشت. شاه نه تنها از توده ای ها، چریک های فدایی و مجاهدین و دیگر سازمان های چپ اعدام کرد، (1) بلکه  از نمایندگان سیاسی بورژوازی ملی که به طور کلی در جبهه ملی گرد آمده بودند نیز اعدام کرد. در مورد جبهه ملی شاه خود را مجبور نمی دید که از این جریان بسیار اعدام کند، بلکه نهایتا آن ها را زندانی می کرد. برای شاه و امپریالیست ها مهم بود که جریان های سیاسی بورژوازی ملی حفظ شوند تا در دوره هایی که بحران و انقلاب شدید می شود، با آنها وارد بند و بست شده و راه را بر رشد احزاب انقلابی و به ویژه جریان های انقلابی کمونیست ببندند. اینجا با توجه به این که جبهه ملی ایران متمایل به روابط با غرب بود، رقابت با سوسیال امپریالیسم شوروی و پیشگیری از گرایش به آن نیز مطرح بود.(2)
جمهوری اسلامی از زمان انقلاب و به ویژه از سال های 60 که خمینی کودتای خود را انجام داد تا کنون تا توانسته از چپ ها - از تمامی جریان های آن - اعدام کرده و کشته است. برای جمهوری اسلامی که از سایه خودش هم می ترسد، جریان های چپ چندان تفاوت نمی کردند. «هر کس با حکومت-  بیشتر با جناح خامنه ای- نیست، علیه حکومت است»! به این ترتیب در جمهوری اسلامی هیچ حزب سیاسی مخالفی در امان نبوده است؛ خواه احزاب و سازمان های چپ، دموکرات و لیبرال در مرکز و خواه در میان ملیت ها( مثلا  سران حزب دموکرات کردستان با این که مجموعا مایل به سازش با حکومت مرکزی بودند، ترور شدند). این حکومت از همه تا توانسته کشته است و حتی از احزاب همکار و مزدوری مانند حزب توده و فدائیان اکثریت. اوج کشتار جمهوری اسلامی تابستان 67 بود که قتل عام زندانیان را به راه انداخت. جمهوری اسلامی در مورد جبهه ملی و جریان های بورژوازی ملی، گرچه همانند شاه، نه به اندازه چپ ها، با این وجود بیش از شاه به قتل رساند.
 در این مورد باید به این نکته اشاره کرد که در زمان شاه سابق، پس از این که توده ها با کودتای 28 مرداد 32 به طرز وحشیانه ای سرکوب شدند، جنبش همه جانبه و ادامه داری به جز در سال های 39 تا 42 به وجود نیامد، اما در دوره جمهوری اسلامی جنبش تا حدودی به ویژه در دوران جنگ افت کرد، ولی از سال های هفتاد به این سو علیرغم افت و خیزهای آن ادامه یافته است و گرچه سازمان های سیاسی مخالف به گونه ای منسجم و مستقیما در برابرش قرار نداشته اند، اما جنبشی پخش شده و تکثیر شده در مقابلش قد علم کرده است و او همواره سران، فعالان و پیشروان این جنبش را که از نسل های نوین برخاسته اند، کشته است.
زنان
در استبداد شاهی، قوانین حقوقی و مذهبی در زمینه های اقتصادی، سیاسی، فرهنگی، خانوادگی و غیره علیه زنان در قیاس با مردان و یا مستقیما به نفع مردان و علیه زنان وجود داشت، اما زنان در پوشش خود آزاد بودند و زیر فشار حجاب اجباری قرار نداشتند( البته این آزادی در پوشش با تبلیغ و ترویج پوششی که استبداد شاهی- امپریالیستی از نظر فرهنگی می پسندید و به وسیله ی طبقه حاکم دنبال می شد، به سویی معین جهت می یافت).
 در استبداد دینی جمهوری اسلامی افزون بر آن قوانین حقوقی و مذهبی ضد زنی که وجود داشت و بر آنها افزوده هم شد، برقراری حجاب اجباری حدود چهل سال است که انرژی روانی بسیار از زنان گرفته است و آنان را تحقیر و اسیر کرده است؛ در عین حال در استبداد دینی، بسیاری قوانین حقوقی مذهبی و غیر مذهبی و یا غیر مرتبط با حقوق رایج و عرف و صرفا به واسطه وجود آخوندهای متحجر در قدرت بر علیه زنان و یا مستقیما به نفع مردان فعال شده اند(مثلا ورزش زنان، ورود زنان به استادیوم ها برای تماشای مسابقات مردانه، دوچرخه سواری زنان و بسیاری دیگر از این گونه احکام)که زنان را اسیر روابط اقتصادی، سیاسی و فرهنگی نظام حاکم و یا منقاد و برده ی مردان کرده اند.(3)
جنبش زنان
نکته بسیار مهم در مورد تفاوت این مسأله در زمان شاه سابق و جمهوری اسلامی، وجود یک مبارزه متداوم از جانب زنان آگاه از آغاز انقلاب به این سو است. چنین مبارزه ای یعنی مبارزه زنان با هویت مستقل و آگاهانه و تا حدودی و در برخی شرایط و زمان ها سازمان یافته، در زمان شاه سابق وجود نداشت، یا چنانچه در زیر پوست جامعه وجود داشت، اما حداقل آشکارا و به این گستردگی وجود نداشت.
 این مبارزه در سویه درونی خود از فشارهولناکی که به زنان وارد شده و افزایش زنان تحصیل کرده، شاغل و نیز آگاه از نظر حقوقی و فرهنگی سرچشمه می گیرد و در سویه بیرونی خود متاثر از رشد مبارزه و جنبش زنان علیه قوانین ضد زن و نابرابر با مردان در سطح جهانی است.
 روشن است که اینجا به واسطه این ستم ها و جنبش و مبارزه آگاهانه زنان، رژیم جمهوری اسلامی که یک ارتجاع فرهنگی را حاکم کرده است همواره زنان را به بند کشیده و یا اعدام کرده و کشته است. وضعی که به این شکل و در این ابعاد در مقابل شاه قرار نداشت و البته اگر در کنار جنبش های دیگر به وجود می آمد، قربانیان زن در آن نظام می توانست کم نباشد.
خلق های زیر ستم
شاه جنبش های به وجود آمده در میان ملل زیر ستم به ویژه خلق های ترک و کرد را سرکوب کرد و از آنها بسیار کشت، اما نه به این میزان که جمهوری اسلامی کشت.
در واقع به دلیل ستم بی پایان جمهوری اسلامی که تا حدودی بر مبنای تسلط خلق فارس بر دیگر خلق ها نهاده شده، جنبش های گسترده ای در این دوران چهل ساله در میان خلق ها به وجود آمده است. چنین جنبش هایی به این گستردگی و عمق جز در دهه بیست و به وسیله خلق کردستان و آذربایجان به وجود نیامد. نقطه اوج کشتار خلق ها در زمان شاه، گسیل ارتش به رهبری سپهبد رزم آرا به کردستان و آذربایجان در سال 1325و کشتار مردم، اعضا، کادرها و رهبران مبارز حزب دموکرات کردستان و حزب دموکرات آذربایجان بود.
مبارزه برای حق تعیین سرنوشت خویش 
 این جا باید به این نکته اشاره کرد که جنبش های نو همگانی تر و گسترده تر در میان خلق ها و برای حق تعیین سرنوشت، پس از انقلاب 57 به وجود آمد. این فرایند موجب شدت یافتن تضادها شد. کشتارهای خلق کرد، عرب، ترک در همان سال های نخستین انقلاب صورت گرفت و در سال های پس از 60 خواه به شکل مستمر در مورد خلق کرد و خواه به شیوه هایی گاه تا حدودی بریده بریده و گاه مستمر در مورد خلق های عرب و بلوچ و ترک تداوم یافت.  
دانشجویان
 در مورد دانشجویان نیز اوج کشتارهای شاه، 16 آذر 32 بود و پس از آن هر گونه امکان برآمد مهمی را از جنبش دانشجویی سلب کرد. در جمهوری اسلامی وضع بدتر از دوران شاه بوده است و دو مقطع  مهم کشتار دانشجویان، یکی در سال 58 که به آن نام مضحک«انقلاب فرهنگی» دادند و دیگر سرکوب و کشتار دانشجویان در تیرماه 78 بوده است. در این مورد در مقاله ی درباره روز دانشجو که به تازگی در وبلاگ ما گذاشته شده است صحبت کرده ایم.
دین های زیر ستم
 استبداد جمهوری اسلامی یک استبداد دینی است. در این استبداد، اسلام دین حاکم است و از این رو این حکومت با ادیان دیگر به ویژه یهودیت و مسیحیت به عنوان دین های محکوم رفتار می کند. این حکومت بسی از یهودیان و مسیحیان از جمله ایرانیان تغییر دین داده را کشته است. چنین کاری را شاه نیاز نداشت که انجام دهد. در جمهوری اسلامی، مبارزه در این خصوص عمدتا به شکل مهاجرت پیروان ادیان دیگر از ایران صورت گرفته است.
مذاهب زیر ستم
مساله ی دیگر این است که این استبدادی مذهبی است.(4)مذهب شیعه دوازده امامی مذهب حاکم است. این مذهب با تمامی جریان های مذهبی درون دین اسلام دشمنی دارد. از سنی مذهبان گرفته تا بهائیان و دراویش وابسته به جریان های گوناگون.
البته استبداد شاهی هم جایی که پای تحقیر دیگر خلق های سنی مذهب مانند خلق کرد و یا جنگی با کشورهایی که سنی مذهب دارند(مانند عراق) در میان بود، «عمر کُشان» و از این گونه برنامه های مخرب در ایران راه می انداخت تا افزون بر احساسات ملی، احساسات مردم شیعه مذهب را علیه آنها تحریک کند؛ اما شاه در چارچوب محدودی این کار را می کرد. افزون بر این، شاه نیازی نداشت که کاری به کار بهاییان و یا دراویش داشته باشد. استبداد جمهوری اسلامی سنی و بهایی و دراویش را همواره کشت در حالی که شاه خود را مجبور به چنین کشتارهایی نمی دید.
مبارزات مذاهب زیر ستم
 اینجا نیز باید به روی این نکته انگشت گذاشت که این استبداد مذهبی و ستم های متداوم و شدید، موجب مقاومت ها و برآمدهایی از جانب مذاهب زیر ستم در کردستان، بلوچستان، ترکمن صحرا گشت و نیز مبارزات دروایش و نحله های مذهبی، علیه استبداد و مذهب حاکم اوج گرفت.
در تمامی موارد مورد بحث باید توجه داشت که وجود استبداد جمهوری اسلامی و ارتجاع بازگشت به عقب تاریخی از یک سو و رشد جامعه ی ایران از سوی دیگر، مبارزه و جنبش ها را هم در سطح و هم در عمق گسترش داده است.
ما برای جلوگیری از دراز شدن سخن به مبارزات فرهنگی در زمینه علمی و هنری و قربانیان این عرصه ها نمی پردازیم. در این موارد حکومت شاه و جمهوری اسلامی اندیشمند و هنرمند منتقد جدی را سرکوب کرده اند و به زندان انداخته اند؛ با این وجود، در این مورد هم جمهوری اسلامی، بدتر از شاه بوده است( برای نمونه مسئولین محیط زیستی).  
جریان های درون حکومتی
رژیم شاه با خودش به ویژه از سال های 32 به بعد در تقابل آنچنانی نبود و از این رو مجبور نبود که هرروز و هر ماه و هر سال حکومت خود را از «گردنکشان» و مخالفان درونی تصفیه کند. شاه به طور مطلق حکمران بود و بقیه از وی اطاعت می کردند. این بقیه نیز تماما سرمایه داران وابسته و ملاکان صاحب اراضی وابسته به جناح های گوناگون امپریالیسم بودند. اگر این جا و آنجا صدایی مخالف شاه بود، این شکل یک جریان سیاسی منسجم و آشکار را پیدا نمی کرد و عموما همانجا در نطفه و نه تنها به وسیله شاه بلکه نخست به وسیله امپریالیست ها و عمال داخلی شان که در پس پرده بودند و همه چیز را کنترل می کردند خفه می شد.
اما حکومت اسلامی از همان سال های نخستین انقلاب و تسلط نسبی اش شروع به تصفیه درونی کرد( گویا از قطب زاده آغاز شد) و این تصفیه درونی به مدت 40 سال است که ادامه یافته است. به این ترتیب جمهوری اسلامی همواره با خود تقابل داشته و کم از خودش نکشته است. هم اینک این دعواها، دعواهای جناح های حاکم بر سر اختلاس و دزدی و فساد اقتصادی و یا مخالفت های سیاسی است و با وجود سازش های درونی اما امکان اعدام از همین همراهان باز هم وجود دارد.
جاسوسان( غرب و شرق)
 شاه مجبور نبود که  اشخاصی را به جرم جاسوسی( درست یا نادرست) برای کشورهای امپریالیستی غرب بکشد. این گونه جاسوسان در سراسر ایران و در دستگاه های گوناگون اقتصادی، سیاسی و فرهنگی وِلو بودند و نه تنها برای شاه خطری به شمار نمی آمدند، بلکه اساسا خود محافظین حکومت شاه خواه در مقابل امپریالیست های رقیب( بیشتر این جاسوسان به آمریکا و انگلیس تعلق داشتند) و خواه به ویژه در مقابل امپریالیست های شرقی بودند. در واقع شاه علیه جاسوسان ک گ ب در ایران بود که وی آنها را عمدتا در سران و کادرهای حزب توده  می دید. سران اصلی حزب توده نیز نه در ایران، بلکه در کشورهای اروپای شرقی اقامت گزیده بودند و بنابراین آن چنان جاسوس کشی ای در زمان شاه وجود نداشت. در حالی که در مورد جمهوری اسلامی وضع کمابیش برعکس است. اینجا همه ساله عده ای با چنین عناوینی ( راست یا دروغ) بازداشت می شوند، به زندان می افتند و یا اعدام می شوند.
با توجه به موارد بیان شده در بالا و بنابراین در یک نگاه کلی، حکومت شاه کم کشتار نکرد، اما جمهوری اسلامی بیشتر از آن کشتار کرد.
ثبات نسبی حکومت شاه و بی ثباتی جمهوری اسلامی
اکنون به تحلیل برخی موارد کلی تفاوت این دو دوران می پردازیم.
 در کل این دوره تقریبا 25 ساله، شاه از حکومتی باثبات در زمینه های گوناگون برخوردار بود. این ثبات از یک سو به دلیل وابستگی اقتصادی و سیاسی به امپریالیست های غربی و پشتیبانی از جانب آنها و نیز برخی برنامه ها و تغییرات در ساخت اقتصادی ایران بود، و از سوی دیگر به دلیل نبود یک سلسله مبارزات پیگیر طبقات مردمی. کافی است که مبارزات طبقه کارگر، دهقانان و یا خرده بورژوازی شهری را در آن دوره مرور کنیم. برآمدهای این طبقات در این استبداد 25 ساله به جز در پیش از کودتای 28 مرداد و نیز تا حدودی طی سال های 39 تا 42، زیاد نبود. سوی سوم این مساله نبود سازمان سیاسی مخالف دارای نفوذ گسترده در میان توده ها بود.
 اما حکومت جمهوری اسلامی از زمانی که به وجود آمده تا کنون نه تنها از ثبات اقتصادی برخوردار نبوده بلکه از ثبات سیاسی و حتی فرهنگی نیز برخوردار نبوده است. 
 در مورد ثبات اقتصادی این حکومت به جز جنگ هشت ساله با عراق که امکان ثبات اقتصادی وجود نداشت، با سال هایی روبروییم که این حکومت به وسیله امپریالیست ها محاصره اقتصادی شده است( بدیهی است که تضاد سران جمهوری اسلامی با امپریالیست تضادی ماهیتا ارتجاعی بوده و هست). از سوی دیگر دزدی ها، اختلاس ها، پشت هم اندازی های مزمن و کلا فساد ساختاری در اقتصاد که از همان اوان سال های جنگ آغاز شد و تا کنون ادامه یافته است، امکان ثبات اقتصادی را می گیرد. در این جمهوری ظاهرا جناح سیاسی و باندی در قدرت نبوده و نیست که جناح دیگری را از نظر اقتصادی افشا نکرده باشد. و بالاخره دعوا و جنگ همیشگی سیاسی جناح ها یکی از عوامل اساسی این ثباتی بوده است.
 از نظر سیاسی نیز این حکومت به این دلیل که پس از انقلاب 57 روی کار آمد- انقلابی که مردم  از آن استقلال و آزادی را انتظار داشتند - و نه تنها نتوانست آنچه مردم از آن انتظار داشتند بدهد بلکه وضع را برای آنها از همه ی جهات بدتر از زمان شاه کرد، همواره و به ویژه از اوائل سال های هفتاد با اعتراضات و شورش های مردمی مواجه شده است. به این ترتیب سران حکومت اسلامی برای این که بر سر قدرت بمانند و بقا یابند، مدام و در تقابل با این جنبش ها، بگیر وببند و کشتار راه انداخته اند.
 این را هم باید بیفزاییم که دوره کنونی از نظر مبارزه مردمی و دامنه جنبش های توده ای در تمامی وجوه با دوره ی شاه متفاوت است.
 مهم ترین نکته این است که وجود حکومت دینی ولایت فقیهی که از همه چیز مردم واهمه دارد و می ترسد که قدرت اش را تهدید کنند و از این رو به همه چیز مردم کار دارد و می خواهد از سیر تا پیاز آنها را در کنترل خویش گیرد و آن سان که می خواهد به آن شکل دهد، و بر این مبنا یک استبداد وحشتناک بر ایران برای برگرداندن این کشور به هزاروچهارصد سال پیش حاکم کرده است، دایره مسائلی را که در این جنبش ها طرح می شود بیشتر و دامنه این جنبش ها و ابعاد درگیری توده ها را در آن گسترده تر کرده است.
 اما دلیل رشد مبارزات مردمی در ایران، صرفا وجود جمهوری اسلامی نیست. این مبارزات و جنبش ها جدا از علل عمومی خود یعنی تضاد همه جانبه با استعمار و امپریالیسم، و نیز جدا از وجود جمهوری اسلامی که هر جنبشی را علیه خود برانگیخته و فعال کرده است، به دلیل سیاست های امپریالیستی جهانی سازی، وام ها و خصوصی سازی ها، تورم مزمن، بیکاری ها، فقر و مسائلی از این گونه نیز برانگیخته شده اند. سیاست هایی که به این شکل در دوران شاه سابق وجود نداشت.
این سیاست ها منجر به شدت یافتن و رشد تضاد میان خلق های کشورهای زیر سلطه با امپریالیست ها در تمامی جهان به ویژه خاورمیانه و شمال افریقا شده است(5) و به این ترتیب این منطقه را تقریبا به یکی از مراکز ثقل کنونی جنبش های دموکراتیک و استقلال طلبانه در کشورهای مستعمره و نیمه مستعمره تبدیل کرده است.(6)
 بنابراین باید به روی دو نکته تاکید کرد: یکی ثبات نسبی حکومت شاه و عدم ثبات چهل ساله جمهوری اسلامی و دیگر فقدان جنبش های اجتماعی متداوم در زمان شاه سابق و بروز جنبش هایی مداوم در جمهوری اسلامی در تقابل با سیاست های نوین جهانی سازی بر بستر تضادهای کماکان موجود بین خلق های کشورهای  مستعمره و نیمه مستعمره  با امپریالیست ها. این جنبش ها به ویژه در ایران و به دلیل وجود حکومتگران متحجر جمهوری اسلامی بسیار تشدید شده است.
 سیاست امپریالیست ها در سرکوب انقلاب ایران   
  اکنون می رسیم به یکی از اساسی ترین تفاوت ها برای پاسخ به این پرسش که چرا شاه در انقلاب 56 تا 57 آن چنان حمام خونی به راه نینداخت. حمام خونی که حکومت های استبدادی در مقابله با شورش هایی که از نظر کمی و کیفی به انقلاب 57 – 56 نمی رسیدند، به راه انداختند سوهارتو در اندونزی و یا پینوشته در شیلی و...
نقش و سیاست امپریالیست ها در به راه انداختن و یا نینداختن حمام خون عموما مهم ترین نکته ای است که فراموش می شود و در مورد ایران، کشتار نه چندان کم شاه، اما کمتر نسبت به برخی از دیکتاتوری های نظامی، به شاه و شخصیت وی نسبت داده می شود. خواه به «ضعیف» و « سست اراده» و « ترسو بودن» بودن شاه و به اصطلاح  دارای«سبعیت» و «خشن» و «سلاخ» نبودن اش و یا به «مردم دوستی» و یا «ایران دوستی» اش.
 این ها البته چرت است و بیشتر به وسیله تحریف گران تاریخ و مشتی مزدور مانند عباس میلانی طرح می شوند. این گونه تفسیرها برای این است که نکات اصلی، به ویژه وابستگی شاه به امپریالیست ها و نقش حاکم امپریالیست ها در اقتصاد و سیاست ایران پدیدار نگردند و یا در حاشیه قرار گیرند و فراموش شوند.
شاه نوکر گوش به فرمان امپریالیسم
 حکومت مستبد شاه حکومتی بود که از تمامی جهات وابسته به امپریالیسم بود. شاه خود نوکر و سگ زنجیری امپریالیست ها بود و همه جا به دستور آنها گوش می کرد و چنانچه می خواست چنین نباشد امپریالیست ها دمب اش را قیچی و یا سرش را زیر آب می کردند. از این رو و به طور عمده هر جا امپریالیست ها و عمال مستقیم شان در ایران که در پس پرده بودند از وی می خواستند بکشد، می کشت. این حکومت شاه بود که به عنوان ژاندارم منطقه و به دستور امپریالیست به عمان لشکر کشی کرد و جنبش خلق ظفار را به خون کشید. او بود که انقلاب ایران را به خون کشید و تا توانست و طی یک سال کشت. این کشتارها که کم نبود به مدت 25 سال با اوج و فرود ادامه یافت.
اما شاه اجازه نداشت بدون اجازه امپریالیست ها به ویژه امپریالیسم آمریکا خون بریزد. او تا جایی می توانست بکشد که امپریالیست اجازه می دادند. هم چنان که درون ایران همه می باید نوکر شاه باشند و کسی نمی توانست علیه شاه اعتراضی بکند، شاه خود نیز نوکری بود که حق اعتراضی آن چنانی را مقابل ارباب خود نداشت. به واقع نهایت اعتراض شاه می توانست گلایه از این گونه باشد که چرا مثلا امریکا به وی قدرت بیشتری در منطقه نمی دهد و وی را نوکر ارشد یا «سر نوکر» نمی کند.
می گویند شاه شخصیت ضعیفی داشت،«نرم دل» و «ترسو» بود. این ضعیف بودن و «نرم دلی» در مقابل امپریالیست بود، نه در مقابل مردم و برای کشتار آنها ( نرم دل بود و این همه کشتار کرد اگر «سنگدل» بود چه می کرد؟). این باید روشن باشد که امپریالیست ها اشخاص دارای استقلال شخصیتی، متکی به نفس و دارای هوش و توانایی ذهنی، و به طور کلی با تدبیر و قوی برای نوکری نمی خواهند. امپریالیست ها حتی اگر شخصی را که انتخاب می کنند دارای این ویژگی ها باشد به دلیل این که این گونه خصال ممکن است آن فرد را در آینده مقابل شان گردنکش کند، آنها را از وی می گیرند و وی را در رابطه نوکر و اربابی و در مقابل خودشان حقیر و بی شخصیت بار می آورند. به طور کلی امپریالیست ها، نوکرانی گوش به فرمان و حقیر در مقابل خودشان می خواهند که دارای خودپسندی و غرور در مقابل مردم کشور خویش و باهوش و قوی در سرکوب آنها باشند.
 سپهبدان سلاخ
حتی اگر فرض را بر این بگذاریم که شاه، نرم دل و ترسو بود و دل کشتار نداشت پیرامونش ده ها سپهبد  دست پروده ی سازمان سیای آمریکا و نیز سازمان های امنیتی انگلیس و اسرائیل وجود داشت که هر کدام برای خود سلاخی بودند و آنجا که لازم بود به راحتی خون می ریختند و ریختند. زاهدی، نصیری، اویسی، رحیمی، ناجی، بدره ای، خسروداد، ازهاری، فردوست، ظهیر نژاد و  ده ها نفر دیگر.
 به راستی این ها که سران ساواک و ارتش بودند، جنایتکار و قاتلین خلق نبودند؟ آیا این ها« نرم دل» و «ترسو» بودند و دست شان در کشتار می لرزید؟ آیا امپریالیسم آمریکا و انگلیس و دیگر امپریالیست با این همه تجربه در کشتار خلق ها، نمی دانند چه کسانی را برای رهبری ارتش و نیروهای امنیتی و نظامی بر گزینند و دوره هایی را برای یافتن مهارت و تبحر در مبارزه با جنبش های خلق برای آنها ترتیب دهند؟ آیا میان افرادی مانند نصیری و اویسی و دیگران با سوهارتو و پینوشه و دیگر دیکتاتورهای نظامی تفاوت اساسی وجود داشته است؟
اگر کسی چنین بگوید استعداد و توانایی نوکرانی مانند پینوشه و سوهارتو و دیگر سران سیاسی و یا نظامی را که کشتار کردند«ویژه» و«فوق العاده» ارزیابی می کند؛ در حالی که این ها همه نمایندگان سیاسی یک طبقه یعنی طبقه سرمایه داران کمپرادور و ملاکین فئودال وابسته به امپریالیسم هستند و طبقات حاکم همواره از این افرادی که خون ریز هستند و خواستار تقابل با جنبش توده ها و سرکوب آنها به شدیدترین اشکال هستند بیرون می دهند. در کشورهای مستعمره و نیمه مستعمره برخی از این ها را امپریالیست ها انتخاب و همچون سگان هار خود می پرورند. مضحک است که بگوییم در دم و دستگاه شاه و طبقه ی حاکم در ایران از این گونه افراد وجود نداشت و دست امپریالیست ها خالی بود.
برخی تفاوت ها میان ایران و کشورهایی که در آنها حمام خون به راه افتاد
برخی این عبارات تهوع آور را به زبان می آورند:«شاه مردم را دوست داشت» و یا «شاه ایران را دوست داشت» و برای همین در ایران نماند و کشتاری مانند سوهارتو و یا پینوشه به راه نینداخت.
شاه به نسبت خود به ویژه در قیام سی تیر31 و 28 مرداد 32 کشتار کرد؛ در 15 خرداد همچنین. اما در انقلاب نیز تا جایی که امپریالیست ها به وی اجازه دادند کشت. تفاوت ایران زمان شاه با اندونزی سوهارتو و یا شیلی پینوشه در این است که در این دو کشور احزاب قدرتمند کمونیستی و دموکراتیک وجود داشتند و کشتارها عمدتا از این احزاب، کادرها، اعضاء و هواداران آنها بود، اما در ایران زمان انقلاب چنین احزابی وجود نداشتند که از آنها کشتار شود. به دلیل استبداد دراز مدت، سازمان های سیاسی چپ و دموکرات انقلابی صاحب قدرت و نفوذ در توده ها وجود نداشت، و جریان های مذهبی گرد خمینی و یا نسبتا مستقل نسبت از وی نیز زیاد نبودند. زیرا چنان که می دانیم این جریان ها مبارزه خود را از طریق حوزه های علمیه، مساجد، تکایا و حسینیه ها پیش می بردند، نه به وسیله یک حزب و سازمان سیاسی متشکل که بشود سران و کادرها و اعضای آن را دستگیر کرد و کشت.
 افزون بر این ها، در طول انقلاب تمامی گردهمایی ها و شورش های توده ای بدون سلاح بود و نیز در آن زمان تا پیش از قیام بهمن، شورش های مسلح به وسیله مردم و یا گروه های انقلابی در هیچ بخش از کشور به وجود نیامد که ارتش گسیل شود و سرکوبی متمرکز و خشن صورت گیرد.
بیرون رفتن شاه از کشور به دلیل خواست امپریالیست ها
 مساله دیگری که اغلب پیش کشیده می شود مساله فرار کردن شاه از کشور است. گفته می شود که در آن زمان شاه به این دلیل که ایران را دوست داشت و نمی خواست اوضاع بدتر شود و به میل و خواست خودش بیرون رفت. اما این تحریفی بیش نیست.
 امپریالیست ها در مقطعی از شاه خواستند بیرون برود که دو نقشه را با هم پیش می بردند: یکی سازش با جناح راست جبهه ملی و دیگری سازش با خود خمینی. در این زمان با آن همه «مرگ بر شاه» دیگر وجود شاه جز به گسترش و دامنه انقلاب نمی انجامید و این درست چیزی بود که امپریالیست ها نمی خواستند. اگر امپریالیست ها به شاه دستور خروج از کشور نداده بودند شاه تا آنجا که می توانست و برای حفظ جایگاه و موقعیت اش می ماند.
برای همین پس از این که کشتار هایی که شاه کرد بی نتیجه شد و مردم هر روز بیشتر از روز پیش به خیابان ها آمدند( به خصوص پس از کشتار میدان ژاله) و اعتصابات سراسری هم آغاز شد، و حتی حکومت های پی درپی امپریالیستی که بر سرکار آمدند( آموزگار، سعید امامی  و ازهاری و بالاخره بختیار که کنار آمدن با جناح راست بورژوازی ملی بود) بی نتیجه بودن خود را اثبات کردند، امپریالیست ها خواه به دلیل این مسائل و خواه به دلیل خواست خمینی که مصرانه می خواست شاه کشور را ترک کند، شاه را بیرون بردند و در راه سازش تاریخی بزرگ خود با خمینی پیش رفتند.
بدین ترتیب، بر مبنای تجارب یک ساله و درهم شکستن تمامی سیاست ها و پروژه ها امپریالیستی بود که آنها تصمیم گرفتند که شاه را از ایران بیرون بیاورند به این امید که شاید گشایشی به وجود آید و جنبش توده ای افت کند.
خاورمیانه
و به این نکات باید افزوده شود که ایران در منطقه خاورمیانه است و این منطقه بر خلاف آمریکای مرکزی و جنوبی ملک طلق آمریکا نیست و رقابت بین امپریالیسم غرب و شرق قوی تر است. در اینجا عراق، سوریه، لیبی و کشورهایی از این گونه موجود بود و ترس از این که مبادا کنترل اوضاع از دست برود و وضع به گونه ای پیش برود که ایران به دست امپریالیسم شوروی بیافتد، وجود داشت.
سازش امپریالیست ها با خمینی
 به این ترتیب آنها با گزینه ی موجود کنار آمدند. این گزینه و آلترناتیو، نه آلنده بود که خود رئیس جمهوری بود و حزب سیاسی داشت و نه حزب کمونیست اندونزی با آن میزان کادر و عضو و نفوذ توده ای. این گزینه، یک فرد متعصب مذهبی سنتی یعنی خمینی بود با اندیشه هایی که امپریالیست ها گمان می کردند می توانند با وی در آینده کنار آیند و کار کنند. بخشی از این سازش بر سر ارتش بود که دست به آن زده نشود و برای سرکوب مخالفان چپ و دموکرات و برقراری ثبات برای حکومت خمینی از آن استفاده شود. بخشی بر سر همکاری با خمینی از سوی سران و اعضای ساواک و ارتش  بود و بخش دیگر ثبات در روابط اقتصادی با امپریالیست ها .این ها کلیدی ترین نکات سازش بودند.
با این همه این امکان وجود دارد که بین جریان خمینی و امپریالیست ها برخی سازش ها شده  باشد که خمینی به آن ها پایبند نگردید. خمینی و گروه اش  پس از قدرت گرفتن بخشی از سران ساواک و ارتش را اعدام کردند و نیز بخشی دیگر را مورد استفاده برای سرکوب توده ها و استقرار نظام خود قرار داده و پس از استقرار و جایگزین کردن آنها به وسیله افرادی دیگر، آنها را نیز به شکل های گوناگون کشتند.
مساله حفظ روابط اقتصادی حاکم
به نظر می رسد که آنچه برای امپریالیست ها در درجه نخست اهمیت قرار داشت، حفظ ساخت اقتصادی زیر سلطه ایران و وابستگی آن به امپریالیسم غرب بود؛ یعنی در واقع نرفتن آن به سوی یک اقتصاد سوسیالیستی و یا ملی از یک سو، و نیز نپیوستن آن به بلوک شوروی امپریالیستی از سوی دیگر.
نکته دیگری که برای امپریالیست ها اهمیت داشت، حفظ طبقه حاکم سرمایه داران کمپرادور بود، امری که با امر نخست در رابطه بود.
 در کنار این ها حفظ دستگاه نظامی به ویژه ارتش برای امپریالیست ها دارای اهمیت بود. یک سال تداوم انقلاب با آن گستردگی و آن درجه از توده ای بودن، وضع ارتش را دچار تزلزل درونی کرده بود. سربازان یا تمرد می کردند و یا فرار. چنانچه انقلاب تداوم می یافت و به روستاها کشیده می شد امکان متلاشی شدن ارتش فراوان بود( و این امری است که چنان که لنین اشاره کرده است در هر انقلاب توده ای واقعی رخ می دهد). این نیز از دلایلی بود که منجر به سازش امپریالیست ها با خمینی شد. یعنی با فردی که به سهم خود و برای حفظ قدرت خود نیاز به ارتش داشت.
روشن است که هنگام سازش با جناح راست جبهه ملی و در خلال آن با خمینی، نگهداری مهره ای مانند شاه در ایران و حتی حفظ جان سران مزدور ارتش برای امپریالیست ها می توانست  ریسک باشد و یا اهمیت درجه اول و یا آنچنانی ای نداشته باشد.
در مورد حفظ شاه آنها تا توانستند وی را در قدرت نگه داشتند و زمانی که دیدند شکل تکامل انقلاب به گونه ای است که هر روز ابعاد توده ای تری پیدا می کند و به ویژه این که در شش ماهه دوم انقلاب، طبقه کارگر در عرصه سیاسی نسبتا فعال شده و گروه های سیاسی چپ آغاز به آشکار شدن و فعالیت بیشتر و گسترده تری کردند، و نیز حکومت نظامی در شهرستان ها و تهران با وجود سلاخی های امثال اویسی، ناجی و ازهاری نخست وزیر نظامی ای که امپریالیست ها بر سرکار آوردند، کارایی ندارد و جواب نمی دهد، به طرف گزینه سازش با جناح راست جبهه ملی رفتند و بختیار را سرکار آوردند و در تداوم آن به سازش با خمینی رسیدند.
باید توجه داشت که حفظ شاه برای امپریالیست ها تا آن درجه اهمیت داشت - و جدا از این که مثلا ممکن است ورق برگردد و آمریکا بتواند کودتایی کند و یا به طرق دیگر قدرت را دوباره در دست گیرد و شاه را دوباره«شاه» کند - که مثلا دیگر نوکران گمان نکنند آمریکا هوای نوکران خودش را ندارد.
در مورد حفظ جان سران ارتش، احتمالا دنبال کردن برخی از پروژه های پیشین مانند حفظ در دولت بعدی و سپس ترتیب دادن کودتا در دستور کار امپریالیست ها بود. اما این پروژه ها که نخ نما و کلیشه ای شده بود، در مورد حکومت  خمینی و روحانیون در ایران جواب نداد. 
از سوی دیگر حتی اعدام سپهبد ها در ایران نیز می توانست برای امپریالیست ها اهمیتی نداشته باشد، اگر جمهوری اسلامی وابستگی بنیانی خود به امپریالیست ها را به هم نمی زد. در صورت وابستگی ساخت اقتصادی به امپریالیست، جایی برای استقلال ارتش ها و نیروهای نظامی حتی خود ساخته در دراز مدت وجود ندارد.
ترس حکومت خمینی از کودتا
البته همه چیز آن طور که خمینی و دوربری هاش به امپریالیست ها وعده داده بودند و در سازش ها پنهان بود پیش نرفت. خمینی و جریان وی بر بستر یک انقلاب توده ای بر سرکار آمده بودند و نتایج آن را مال خود کرده بودند. هدف آن ها برقراری حکومتی بر مبنای ولایت فقیه بود. آنها تمامی تجارب از مشروطیت و به ویژه سال های 32 به این سو را در نظر داشتند و به ویژه از کودتای آمریکایی به وسیله سران ارتش می ترسیدند. از این رو آنها از یک سو پی در پی سران ارتش  شاهی را تصفیه کردند و به رده های پایین تر درجه دادند و آنها را بالاتر آوردند و از سوی دیگر دستگاه های نظامی مانند کمیته و سپاه و غیره را ایجاد کردند.
 این را هم باید اشاره کرد که جنگ عراق با ایران نه تنها به نفع جمهوری اسلامی- حداقل از نظر نتایج نظامی- پایان نیافت بلکه به نفع امپریالیست ها نیز، به ویژه از نظر سیاسی پایان نیافت. جناح و باندهایی که در جمهوری اسلامی از دل جنگ برآمدند و قدرت را بیشتر و بیشتر در دستان خود متمرکز نمودند، خواستار بقای حکومت اسلامی ارتجاعی و متحجر شدند. آنها می خواستند در درون رابطه ای وارد بند و بست با امپریالیسم غرب و از نظر سیاسی به آن وابسته گردند که این امپریالیسم بقای چنین حکومتی  را تضمین کند. در حالی که امپریالیسم غرب به دلیل این که برای ایجاد ثبات اقتصادی و سیاسی به بخش های مهمی از این حکام اعتماد نداشت، با آنها به طور کژ دارو مریز وارد رابطه شد.    
جمهوری اسلامی
سوی دیگر این قضیه جمهوری اسلامی است. سران این حکومت تمامی برنامه های خود را به سوی ماندنی دراز مدت جهت دادند. این ها حکومتی بودند که در پی سازش با امپریالیست ها صاحبان دروغین انقلاب شدند و نتایج آن را غصب کرده و به آن نام «انقلاب اسلامی» دادند. در حالی که انقلاب اسلامی ای در کار نبود، بلکه انقلابی دموکراتیک و برای استقلال و آزادی و برقراری یک دموکراسی مردمی در ایران در کار بود که این جریان  با بروز خود در عرصه سیاسی به آن رنگ و لعاب مذهبی زد و به مرور تمامی اهداف آن را تحریف نمود.
حکام مرتجع  جمهوری اسلامی می دانند که اگر بروند نمی توانند برگردند؛ و این بر خلاف رژیم شاه است که اگر می رفت به این معنا نبود که امپریالیست ها منافع خود را در روابط اقتصادی با ایران از دست بدهند.(7) باری، این فرصتی تاریخی برای حکام جمهوری اسلامی بوده و هست و آنها می خواستند از این فرصت استفاده کرده و میخ خود را برای ده ها سال به زمین بکوبند و به هر قیمتی بمانند و همین، آنها را که وجودشان و ستم و استبدادشان تمامی گروه های مردم را بیدار و همه و هرگونه جنبش های امکان پذیر در ایران را زنده کرد، به حرکت در آورد و فعال کرد و در مقابل آنها قرار داد، به هر گونه سرکوب جنبش مردمی و هر گونه مخالفی کشاند.
 از سوی دیگر یکی از تفاوت های مهم حکومت اسلامی با حکومت شاه، همچنان که اشاره کردیم استقلال نسبی سیاسی این حکومت از امپریالیست هاست. سوداهایی همچون ایجاد خلافت اسلامی در منطقه که بر بستر وجود برخی جنبش ها با رهبری های اسلامی در منطقه خاورمیانه و شمال افریقا به وجود آمده است موجب حرکت های جاه طلبانه و ماجراجویانه ای از سوی حکام کنونی در منطقه شده است که مورد پسند امپریالیست ها نیست و تضاد آنها را با جمهوری اسلامی دامن زده است.   
همچنین این استقلال نسبی موجب شده که جمهوری اسلامی به اوامر امپریالیست ها در تقابل با جنبش مردم وقعی آن چنانی نگذارد. و آنچه فکر کرده درست و برای بقای وی ضروری است یعنی بر مبنای سیاست« کشتار کن تا بمانی» رفتار کرده است. بر مبنای این سیاست که تا حدودی متاثر از این تحلیل هم هست که اگر شاه بیش از آن چه کشت، می کشت، می توانست حکومت خود را حفظ کند، این ها گمان می کنند راه درست برای حفظ قدرت شان کشتن و کشتن است.   
در مورد امپریالیست ها نیز آنها یا در کشتارهای جمهوری اسلامی از طریق عوامل خود سهم داشته یا در مقابل کشتارهای آنها سکوت کرده اند و یا چنانچه مخالفتی داشته اند این نه به سبب مثلا دفاع آنها از خلق بلکه به سبب آن بوده که فکر می کرده اند این کشتارها نه تنها جنبش مردم را گسترش داده و موجب رشد آتی جریان های انقلابی خواهد شد، بلکه ممکن است اثرات گسترده ای در منطقه گذاشته و آن را به آتش بکشد و منافع استراتژیک آن ها را تهدید کند.
به این ترتیب کشتار بیشتر سران جمهوری اسلامی نسبت به شاه به دلیل استبداد دینی و مذهبی موجود و نقش آن در برانگیختن جنبش ها است.
 امپریالیست ها از رفتن جمهوری اسلامی، بر خلاف اجبارشان به کنار گذاشتن مهره ای مانند شاه که می توانست وحدت درونی کشور را به نفع آنها حفظ کند و البته به این شرط که حکومت بعدی نه حکومت طبقه کارگر ایران و جمهوری دموکراتیک خلق باشد و نه حکومتی وابسته به روسیه، ناراحت نخواهند شد و به دل شان«غم و غصه ای راه نخواهد یافت»! آنها چنانچه بتوانند به جای این حکومت، حکومت در نمک خوابانده شده سلطنت طلبان و جمهوری خواهان وابسته خود را بر سر کار بیاورند، از این رفتن خوشحال نیز خواهند شد. از سوی دیگر رفتن این حکومت برای همه طبقات زحمتکش مردم ایران موجبات شادی و شادمانی را فراهم خواهد ساخت.
 به این ترتیب تنها عده معدودی که از این حکومت بسیار نفع بردند و تا توانستند اندوختند، می توانند ناراحت شوند؛ گرچه بسیاری از فرصت طلبان آماده اند تا با هر گونه حکومت وابسته به امپریالیستی همکاری نمایند و در بافت طبقه ی فعلا مهاجر سرمایه داران بوروکرات – کمپرادور سلطنت طلب، چنانچه به قدرت برسد، تحلیل روند.   
 و اما در مورد تحریفات امپریالیسم پرستان. آنها در زیر عبارت «شاه کشتار نکرد» پنهان می شوند تا از یک سو شاه را مستقل نشان دهند و از سوی دیگر نقش امپریالیست ها را در کشتارهای جمهوری اسلامی و یا سکوت آنها را در مقابل این کشتارها در سایه قرار دهند.
 
***
سخن به دراز کشید اما هنوز هم نکاتی که کم نیستند باقی مانده است. گرچه نگارنده بر آن بود که  اساسی ترین نکات را بیان کند اما به نظر می رسد که باید بخش سومی به این دو بخش افزوده گردد و به برخی از نظرات موجود که رویدادها را تحریف می کنند، پرداخته شود.
هرمز دامان
نیمه نخست دی ماه 99

یادداشت ها

1-    گفته می شود که شاه از این جریان ها به اندازه جمهوری اسلامی اعدام نکرد. این درست است، اما دلیل آن نه «دل نرمی» شاه، بلکه دایره ی محدود کادرها و اعضاء و فعالیت این سازمان های سیاسی بود. پس از انقلاب، هم این سازمان ها رشد زیادی کردند و هم سه سال خود انقلاب و نیز پس از سال های 60، مبارزه در کردستان تداوم یافت.

2-    ضمنا عدم سازش امپریالیست ها با جبهه ملی در شش ماهه دوم انقلاب، نه به این دلیل بود که امپریالیست ها نمی خواستند، بلکه به این دلیل بود که به دلیل توده ای بودن و گستره و عمق انقلاب هر گونه سازشی از جانب جبهه ملی به منزوی شدن این حزب می انجامید. بنابراین سران جبهه ملی با وجود این که بدشان نمی آمد با آنها سازش شود، اما حاضر نبودند ریسک منزوی شدن و دور شدن از قدرت را- که احتمالا خمینی وعده آن را به بازرگان داده بود- بپذیرند و از این رو از ترس شان به دولت بختیار هم نپیوستند. به نظر امپریالیست ها آنها اشتباهات چشمگیری در عدم انحراف در مسیر انقلاب داشتند. اشتباهاتی که پس از آن ظاهرا در انقلابات فیلیپین و برخی از کشورهای آمریکای مرکزی و جنوبی تکرار نکردند.

3-   منظور ما از علیه زنان و یا به نفع مردان این است که برخی قوانین از نظام اقتصادی- سیاسی مرد سالار برمی خیزد؛ مثلا مزد نابرابر زنان برای کار برابر با مردان. این چنین قانون هایی گرچه در نفس خود قانون هایی نابرابرانه و مرد سالارانه است و اندیشه ی جنس دوم بودن و خود کم پنداری را در زنان به وجود آورده و تقویت می کند و از خود باوری و اعتماد به نفس زنان در مقابل مردان و ایجاد هویت مستقل آنان جلوگیری می کند، اما لزوما در هر حال و موقعیتی مستقیما به نفع مردان نیست؛ برای نمونه قانون مورد اشاره که هنوز در اکثر کشورهای امپریالیستی پیشرفته ی غربی وجود دارد، نخست از نظر کاری، زنان را در رقابت برای کسب شغل از مردان پیش می اندازد و سرمایه دارمرد یا زن ترجیح می دهد یک زن را که دستمزد پایین تری می گیرد استخدام کند تا یک مرد را. و دوما در خانواده ای که مرد و زن هر دو کار می کنند، مزد نابرابر و پایین تر زن در نظام اقتصادی جاری، به نفع کل خانواده نیست؛ زیرا درآمد خانواده حقوق بگیر را پایین می آورد( گرچه ممکن است که برای برخی از مردان، مزد پایین تر همسرشان نسبت به مردان در نظام جاری، حاشیه ی امنی برای تسلط مردانه شان فراهم سازد و در دل از این نابرابری خوشحال باشند). در مقابل چنین قوانینی، قوانینی در مورد حقوق زنان و مردان در مقابل یکدیگر وجود دارند که نه تنها علیه زنان، بلکه مستقیما به نفع مردان اند؛ مثلا قوانین ارث و یا حضانت فرزند و ...

4-   ما برای جدا کردن این دو مقوله از دو واژه ی «دینی» و «مذهبی» استفاده کرده ایم. دین را عموما برای جریان های منشعب از یک دین به کار نمی برند؛ مثلا نمی گویند «دین کاتولیک»و یا« دین شیعه»؛ حال آن که مذهب را برای ادیان نیز به کار می برند؛ مانند مذهب اسلام و یا مذهب مسیح؛

5-   همچنین در آسیای جنوبی. در مورد آمریکای جنوبی و مرکزی شکل هایی دستوری برای حل این تضاد از جانب امپریالیسم آمریکا پیاده شد.

6-   در عین حال باید توجه داشت که در برخی از کشورهای همین منطقه برخی از این جنبش ها در اشکال مذهبی و به رهبری جریان های مرتجع و واپسگرا بروز کرده است.

7-   در بالا اشاره کردیم که بسی روندها آن چنان که شاید امپریالیست ها انتظار داشتند پیش نرفت. بسیاری از سران ارتش و ساواک اعدام شدند. اکثریت به اتفاق سرمایه داران حاکم از کشور بیرون رفتند. کل دفتر و دستک فرهنگی رژیم شاه جمع شد و خلاصه تغییرات بیرون از انتظاری پدید آمد. به جای این ها همه طبقه نوینی شکل گرفت که در اساس با طبقه ی پیشین تفاوت اساسی نداشت جز این که از نظر فکری پشت مذهب پنهان شده بود.

 

 

۱۳۹۹ دی ۳, چهارشنبه

چرا شاه و سران حکومت اش کمتر از خامنه ای و سران جمهوری اسلامی کشتار کردند؟(1)*

چرا شاه و سران حکومت اش کمتر از خامنه ای و سران جمهوری اسلامی کشتار کردند؟(1)*

این پسگردی آزار دهنده و رنج آور است که بخش هایی از مردمی که در سال 57 انقلاب کردند، در مقایسه وضع پیش از انقلاب خود با وضع کنونی نکبت باری که جمهوری اسلامی برای شان درست کرده، چنین شعاری بدهند:« ما انقلاب کردیم، ما اشتباه کردیم». چنین شعاری، حکایت از این دارد که این بخش از مردم شرایط زندگی خود را در آن زمان بهتر از اکنون خود می دانند؛
البته در این شعار یک وجه تقابل آمیز در برابر حکام جمهوری اسلامی نیز موجود است که مدام به مردم گوشزد می کنند که آنها برای دین انقلاب کرده اند و انقلاب برای دین به هر حال سختی های خود دارد! مردم با این شعار به گونه ای عکس العملی و منفی(و شاید علیرغم خواست درونی و واقعی خود) یعنی نه آگاهانه و بر مبنای این که چه چیز درست و چه چیز نادرست است، موضع می گیرند. روشن است که نکته اخیر برای تحلیل درست و همه جانبه تر این شعار دارای اهمیت است.
از سوی دیگر، بخش هایی از نسل های پس از انقلاب 57 که دوران شاه سابق را ندیده بودند، گمان می کنند اکنون که بی تردید جهنم است پس لابد در زمان سابق، ایران بهشت برین بوده است و یا حداقل آن قدرها هم که می گویند بد نبوده است و آزادی هایی که آنها به ویژه خواهان آنند یعنی آزادی های اجتماعی وجود داشته است. بر این منوال این ها مدام به نسل پیشین سرکوفت می زنند که« کاش انقلاب نکرده بودید!» و «انقلاب شما باعث بدبختی و خانه خرابی نسل ما شد».
 مشکل اساسی در مورد این دو بخش از مردم در سویه ی درونی ناآگاهی سیاسی، یأس، اسیر جو شدن و عموما ناتوانی از دست زدن به مبارزه ای مثبت علیه حکومت اسلامی و در سویه ی بیرونی به ویژه فقدان طبقه ی مبارز و آینده ساز دوران ما یعنی طبقه کارگر و حزب امید آفرین اش یعنی حزب کمونیست واقعا انقلابی در عرصه ی سیاسی و مبارزه در راستای بنای یک حکومت انقلابی - دموکراتیک مردمی است.
 سوی سوم قضیه برمی گردد به تبلیغات همه جانبه امپریالیست ها غربی به نفع زمان شاه سابق. امپریالیست هایی که خود باعث و بانی سازش با خمینی و روحانیون عموما مرتجعی که پیرامون اش گرد آمده بودند شدند و فکر کردند حال که نمی توانند شاه را حفظ کنند پس بهتر است با خمینی و این مومیایی های عهد عتیق کنار بیایند.
باری این امپریالیست ها که اکنون به نفع نظام سابق خود تبلیغ می کنند فراموش کرده اند که چگونه دست در دست خمینی و روحانیون جاه طلب و مرتجع گذاشتند و نه تنها با آنها کنار آمدند، بلکه تا جایی که آنها تمامی طبقات مردمی به ویژه طبقه کارگر، دهقانان و خرده بورژوازی تهیدست را زیر فشار قرار دادند و سازمان های انقلابی چپ و دمکرات  را زیر ضرب گرفتند و تا جایی که توانستند از آنها اعدام کردند و کشتند، آنها ککشان که نگزید هیچ، تا جایی هم که توانستند از طریق عوامل اطلاعاتی وابسته به ساواک و یا عوامل حرفه ای نظامی خود(همچون ارتشبد فردوست) به خمینی و سران جمهوری اسلامی کمک کردند تا استقرار بیابند و ثبات پیدا کنند.
مطلب کامل نیست اگر به این نکته اشاره نکنیم که این حضرات امپریالیست ها و در راس آنها آمریکا، گر چه به نفع نظام و شاه سابق که خود ارباب آن بودند تبلیغ می کنند و از این نظر مردم را نسبت به آن چه در گذشته وجود داشت می فریبند، اما در عین حال با حکومت کنونی نیز قایم موشک بازی در آورده اند: هم در برابر جنایت های آشکارش سکوت می کنند و هم در برخی اوقات مقابل آنها موضع می گیرند و حکومت کنونی را محکوم می کنند، هم برخی از فسادها و جنایت های آن را افشا می کنند و هم برخی زمان ها روی آنها سرپوش می گذارند، هم  آشکارا به تقابل با این حکومت بر می خیزند و برخی مهره های نظامی آن را می کشند و هم پنهانی مذاکره با آن را پیش می برند.
 در کنار امپریالیست ها، سرمایه داران کمپرادور سلطنت طلب و جمهوری خواه وابسته به امپریالیسم و پسر شاه سابق که دست پرورده سازمان سیای آمریکا است و بخشی از این دارودسته ی مرتجعین پیرامون اش گرد آمده اند، وجود دارند. اینان نیز به وسیله دستگاه گسترده تبلیغاتی خود( ده ها سایت اینترنتی، رادیو و تلویزیون) و گاه به کمک عوامل خودفروخته چپ( از قماش میرفطروش، حمید شوکت و عباس میلانی) و همچنین ترتسکیست های حکمتی کمونیسم کارگری های سلطنت طلب که برای این ارتجاع پیشین سنگ تمام می گذارند، تا جایی که توانسته اند تاریخ گذشته را تحریف کرده اند و بخش هایی از نسل های نوین را که کم می پرسند و کم می خوانند را در مورد این گذشته خام کرده و فریب داده اند. آنچه اینان در پی آن بوده و هستند این است که از منفورترین سران و مزدوران امپریالیسم در ایران اعاده حیثیت کنند: از سید ضیاء و رضاخان قلدرعوامل مزدوری که برای کودتای سوم اسفند 1299به وسیله ژنرال آیرون ساید فرستاده دولت انگلیس انتخاب شدند گرفته(1) تا قوام السلطنه و کودتای 28 مرداد و شاه سابق تا برسیم به دستگاه جنایتکار و کثیف ساواک. این ها همه شده اند اشخاصی وطن پرست و دوستدارایرانی آباد، و مشروطه خواهان و مصدقی ها و چپ ها و دمکرات ها شده اند مشتی وطن فروش که به فکر آینده ایران  و رشد و تعالی ملت نبوده اند!
از این گذشته آنها تلاش کرده اند که تمامی حوادث و رویدادهای مهم تاریخی را در دوران رضا خان و پسرش تحریف کنند. در این تحریفات همه چیز به گونه ای دیگر در آمده است: کودتای انگلیسی اسفند 1299 شده مبارزه ملی بر علیه کسانی که خواهان از هم پاشیدگی و هرج و مرج در ایران بوده اند، بنا گذاردن یک اقتصاد وابسته به امپریالیسم انگلستان شده بنا گذاری یک اقتصاد ملی، کودتای 28 مرداد 32 شده مبارزه شاه بر علیه کسانی که  قانون را در ایران زیر پا گذاشته بودند، ساواک سازمان مزدوران منفور، شده سازمان عواملی وطن دوست که می خواستند امنیت مردم را در مقابل این چپی های وابسته به شوروی حفظ کنند.
 این تحریفات که یکی و دو تا نیست و تمامی آن مسائلی را که آبرو و حیثیت برای شاهان مستبد و مزدور امپریالیسم پهلوی نگذاشته بود و موجب بیزاری و نفرت و انقلاب بزرگ مردم در سال 57  برای استقلال و آزادی ایران شده بود، در بر می گیرد تا رویدادهای انقلاب ادامه می یابد و می رسد به موضوع  همین مقاله که« شاه نخواست بکشد و قتل عام راه بیندازد زیرا مردم را دوست داشت»! «او ایران را ترک کرد زیرا ایران را دوست داشت و می خواست آرامش در آن برقرار شود و مردم در فضای آرام در مورد آینده خود تصمیم بگیرند»! هیهات که دروغ و فریب هایی این چنین کمتر در تاریخ ایران و حتی در میان تاریخ نویسان درباری و مزدور شاهان گذشته وجود داشته است.  
به این ترتیب از سه طریق یعنی بخشی از نسلی که انقلاب کرد، بخش هایی از نسل های پس از انقلاب و نیز امپریالیست ها و سرمایه داران سلطنت طلب و جمهوری خواه مزدو امپریالیسم ، وضع به گونه ای ترسیم می گردد که گویی رضا خان و پسرش در پی تجدید عظمت ایران بوده اند. 
در این میان، امپریالیست و نوکران سلطنت طلب شان در تحریفات خود چنین می گنجانند که ملیون و به ویژه چپی ها- این ملعون های سرخ - در خدمت تنزل ایران و به بدبختی کشیدن مردم آن بوده اند و همین ها هم موجب شدند که مردم ایران پیرامون خمینی گرد آیند و گرفتار این مصیبت جمهوری اسلامی شوند!
لازم به گفتن است که در مقابل این جریان ها، بخش اصلی تمامی طبقات مردمی و به ویژه طبقه کارگر و دیگر زحمتکشان هستند. مردمی که هم حکومت استبدادی جمهوری اسلامی را بر نمی تابند و با آن به مبارزه برخاسته و بر می خیزند و هم اسیر تبلیغات سوء امپریالیست ها و سلطنت طلبان مزدور نمی شوند. تمامی مبارزات مردمی از دهه هفتاد به این سو به ویژه شورش های سال 88، دی ماه 96 و آبان 98 و نیز مبارزات روزمره طبقه کارگر، کشاورزان و دیگر طبقات در سویه ی عمده خود نشان از آن دارد که طبقه کارگر و دیگر طبقات زحمتکش می خواهند بدون اتکاء به امپریالیست ها و نوکران شان وضع خود را دگرگون کنند.
 
***
با این وجود، شرایطی موجب گشته که این تبلیغات تا حدودی مؤثر شود و اینجا و آنجا به نفع رضا خان شعارهایی همچون «رضاشاه روحت شاد» داده شود و یا برخی از مردم در گردهمایی خود شعاری را بدهند که ما در بالا آوردیم.  
روشن است که آنچه بیش از هر چیز دیگری موجب این دیدگاه شده است وجود استبداد دینی جمهوری اسلامی است. سرمایه داران بوروکرات - کمپرادور حاکم بر ایران که  دین و دولت را یکی کرده و حکومتی دینی بر پا کرده اند، چنان فساد و تباهی ای به وجود آورده اند و چنان جنایاتی کرده اند که به اصطلاح در مقابل خود رژیم شاه سابق را«روسفید» کرده اند. به عبارت دیگر وضع پس از انقلاب شکوهمند طبقات مردم در سال 57 به جای این که بهتر شود، بدتر از پیش از آن و زمان شاه سابق شده است و حکومتی که برقرار شده، خود را بدتر از حکومت وابسته به امپریالیسم شاه مزدور نشان داده است.
 چنان که بالا اشاره کردیم یکی از نکاتی که در مورد اختلاف حکومت استبداد مذهبی کنونی با حکومت استبداد سلطنتی سابق گفته می شود این است که«حکومت شاه زیاد آدم نکشت»؛ یا چنان چه بخواهیم بر مبنای اسناد و مدارک تاریخی مقایسه ای در این مورد بین حکومت شاه و حکومت جمهوری اسلامی به عمل آوریم و بر مبنای چنین مقایسه ای داوری کنیم، بگوییم که« شاه سابق به اندازه جمهوری اسلامی نکشت». زیرا روشن است که اگر حکومت شاه در خود داوری شود و نه در مقایسه با حکومت اسلامی، شاه نیز بسیار کشت.
اگر این درست است، می توان پرسید که چرا شاه به اندازه جمهوری اسلامی نکشت؟
 دارودسته های مجیز گوی دوران سابق به ویژه دارودسته ی سرمایه داران سلطنت طلب وابسته به امپریالیسم و بوق های تبلیغاتی شان و نیز برخی عمله و اکره آنان در میان شبه چپ ها همچون ترتسکیست های ایضا مزدور، مساله را به شخصیت شاه و عدم تمایلش برای کشتار مردم می کشانند و از آن یک «شاه خوب» یا حداکثر«شاه نه چندان بد»ی که نمی خواست حکومت اش ماشین کشتار باشد، بیرون می کشند. این کاملا مغایر با تاریخ واقعی حکومت مزدور شاه است. 
اینجا ما تنها به روی همین یک مساله تأمل می کنیم و دایره پاسخ را به برخی از اساسی ترین نکات محدود می کنیم.
ادامه دارد.
هرمز دامان
نیمه نخست دی ماه 99

·       این مقاله در دو بخش تنظیم شده است. بخش دوم آن به زودی در وبلاگ ما گذاشته خواهد شد.

یادداشت

1-   این امر به مزدوران خارجی محدود نمانده و حتی به برخی از نوچه های داخلی رفسنجانی و رفوگران امپریالیسم مانند صادق زیبا کلام کشیده شده است. اینان نیز تلاش می کنند که برای پیشبرد تقابل هایی که با حکومت کنونی دارند، رضاخان را فردی مستقل جا بزنند. این فرد، اخیرا کتابی به نام شاه کشتار نکرد نوشته است که البته نگارنده نمی داند در این مورد چه گفته است و چه تحلیل و داوری ای کرده است.

 


۱۳۹۹ آذر ۲۸, جمعه

درباره روز دانشجو(2- بخش پایانی)

 

درباره روز دانشجو(2- بخش پایانی)

هم چنان که گفتیم جنبش دانشجویی جنبشی است مستقل با خصال ویژه خویش. این استقلال و همچنین خصال ویژه که ماهیت سیاسی جنبش دانشجویی در مرحله کنونی به وسیله آنها مشخص می شود، حد و مرزهای ایجاد می کند که می توانند این جنبش را تا حدودی از احزاب و سازمان های سیاسی مستقل نگه دارند و بنابراین اگر چه شکست و درهم شکستن احزاب پیشرو و از جمله کمونیست بر آن تأثیر گذاشته و می تواند آن را به رکود بکشاند، اما به واسطه همان استقلال نسبی و نیز خصال محرکه ی آن، چنین شکست هایی لزوما به شکست نهایی جنبش دانشجویی و درهم شکسته شدن آن نمی انجامد.
از سوی دیگر، به این دلیل که دانشجویان کل یک پارچه ای نیستند و از جهات گوناگون پایگاه طبقاتی، نگاه به مساله تحصیلات،  مبارزه علمی و اکادمیک و مبارزه سیاسی می توان آنها را دسته بندی کرد(1)، نمی توان جنبش دانشجویی را مثلا با جنبش طبقه کارگر مقایسه کرد. دلیل این امر این است که جنبش طبقه کارگر، آنجا که این جنبش آگاهانه و سیاسی است، جنبش یک طبقه است که برای سوسیالیسم و کمونیسم مبارزه می کند، اما جنبش دانشجویی در حالی که می تواند در چنان راستایی سمت و سو یابد، اما جنبش یک طبقه واحد نیست و لذا چنین موقعیتی را ندارد.
 این امر نشان دهنده ی موقعیت ممتاز جنبش و مبارزه ی طبقه کارگر و نقش رهبری کننده آن در انقلابات دموکراتیک نوین و سوسیالیستی نسبت به دیگر جنبش های اجتماعی است، اما این موقعیت ممتاز نمی تواند مانع این امر باشد که چنانچه وضعی به وجود آید که جنبش طبقه کارگر در رکود قرار گرفت و یا دچار عقب ماندگی های ناشی از تسلط اپورتونیسم و رویزیونیسم شود، جنبش دانشجویی به واسطه استقلال خود و وجود لایه های روشنفکر کمونیست در آن بتواند وضع را تغییر دهد و تاثیر مثبتی به روی جنبش طبقه کارگر و نیز دیگر طبقات بگذارد.  
تاکید بر استقلال نسبی جنبش دانشجویی ضروری است زیرا بر این مبنای عینی است که جدا از وابستگی دانشجویان به احزاب و سازمان های سیاسی طبقات گوناگون و گاه از نظر طبقاتی متخاصم، جدا از پیوندهای این جنبش با دیگر جنبش های اجتماعی- طبقاتی از جمله جنبش طبقه کارگر، این جنبش نه وابسته ی مطلق به احزاب سیاسی است و نه وابسته مطلق به جنبش کارگری؛ و در حالی که هم از احزاب تاثیر می گیرد و هم از جنبش کارگری، در عین حال به واسطه استقلال نسبی خود و وجود حساسیت بالای دانشجویان می تواند هم بر احزاب و هم بر جنبش کارگری تاثیر گذارد.
 از سوی دیگر همین مبنای عینی استقلال این جنبش است که نه می توان آن را زائده ی احزاب سیاسی کرد ونه زائده ی جنبش کارگری. و نیز بر همین مبنا است که وقایع مهمی که در جامعه می گذرد در این جنبش بازتاب یافته و موجب برانگیختن واکنش خاص دانشجویان خواه مستقل از احزاب و خواه مستقل از جنبش کارگری می شود.
نگاهی به دوران های اوج جنبش دانشجویی مانند خود 16 آذر، مبارزات دانشجویان در سال های منتهی به انقلاب 57 و طی سه ساله پس از آن، 18 تیر 78، جریان سال 88، پس از دی ماه 96 و آبان 98  و نیز پس از شلیک به هواپیمای اوکراینی به وسیله سپاه پاسداران که پس از سرکوب آبان ماه 98 صورت گرفت، نشانگر این است که این جنبش در سیر ناموزون جنبش های گوناگون در جامعه، حرکت خاص خود را خواه در پیوند با آن جنبش ها و خواه مستقل از آنها دارد.
در اینجا صحبت ما بر سر همین وجهی است که جنبش دانشجویی را مستقل از احزاب سیاسی نگه می دارد و جریان های سیاسی منحرف می کوشند که از رابطه ی بده و بستانی  که بین این جنبش با احزاب سیاسی وجود دارد و تاثیراتی که از آنها می گیرد استفاده کرده و این استقلال را از بین ببرند.
در بخش پیشین پس از شرح دو خصلت ممتاز جنبش دانشجویی یعنی خصلت ضد استبدادی، دموکراتیک و آزادیخواهانه آن از یک سو و خصلت ضد امپریالیستی و استقلال طلبانه از سوی دیگر، نوشتیم که:
« به طور کلی، تلاشی که از جانب مستبدین و مرتجعین سرمایه دار کمپرادور، خواه نوع شاهی و خواه نوع مذهبی آن و خواه از جانب انواع و اقسام رویزیونیست ها و ترتسکیست ها صورت گرفته است، نشان داده و می دهد که آنان تلاش می کنند که این خصلت ها را در این جنبش بکشند و جنبشی که ماهیتا انقلابی است، در بهترین حالت به یک مبارزه رفرمیستی و در بدترین حالت به بی تفاوتی سیاسی بکشانند.»
 ما در اینجا در مورد طبقه ی سرمایه داران کمپرادور قدیمی که اکنون نمایندگان ایدئولوژیک و  سازمان های ریز و درشت آنها پیرامون رضا پهلوی گرد آمده اند و داد بازگشت سلطنت سر می دهند و یا دسته هایی از آنها که جمهوری خواهی را پیشه کرده اند و همه همه به امپریالیسم غرب و در صدرشان امپریالیسم آمریکا وابسته اند، صحبت نمی کنیم. روشن است که این ها جنبش دانشجویی را آن گونه می خواهندکه شاه سابق می خواست( بیابانی برهوت و کویری خشک که در آن هیچ جنبده ای تکان نمی خورد) و از سال های پس از 16 آذر 32 بر جنبش دانشجویی اعمال کرد، و همچنان که اکنون حکام جمهوری اسلامی می خواهند( تا آنجا که دانشجویان بخواهند بیرون از هسته ی کوچکی که این حکام در دانشگاه دارند، فعالیت کنند) و به آن اعمال می کنند. دانشگاه از نظر این مستبدین در بهترین حالت یعنی محیطی که در آن دانشجویان صرفا مشغول تحصیل باشند و کادرهای مورد نیاز در بخش های اقتصاد، سیاست و فرهنگ و نیز خدمات اجتماعی و درمانی را تآمین کنند(2) و حتی اگر خواست هایی دارند این خواست ها صرفا در چارچوب صنفی باشد و اگر هم خواست های آن ها پاسخ نگرفت، آنها در چارچوب های حقوقی و قانونی آنها را دنبال کنند.(3)
در عین حال، در این جا ما توجه خود را معطوف جریان های لیبرالی ملی و ملی - مذهبی که خود کمابیش می گویند لیبرال هستند نیز نمی کنیم. در این جا ما تنها به دو قطب و جریانی که خود را «چپ» می دانند و از نام هایی همچون «کمونیست» و «سوسیالیست» استفاده می کنند، اشاره می کنیم. این ها برخلاف اشکال ظاهری تفاوت های شان، در کل همانند یک دیگرند.
این  جریان های اپورتونیستی و رویزیونیستی دو گرایش اساسی را از خود نشان داده اند: از یک سو تبدیل جنبش دانشجویی به جریان صنفی و رفرمیستی زائده سازمان های سیاسی و از سوی دیگر، تبدیل جنبش دانشجویی به زائده جنبش طبقه کارگری که آنها آن را نیز صرفا صنفی و رفرمیستی می خواهند.
تاثیرات مخرب شبه چپ بر جنبش دانشجویی
1-   جریان های شبه چپ از توده ای- اکثریتی های رویزیونیست گرفته تا راه کارگری های خروشچفیست( ایضا رویزیونیست)
پرونده ی سران منفور حزب توده (و پس از آن ها دارو دسته ی متعفن اکثریت نیز) که مزدوران سوسیال امپریالیسم روس در ایران بوده اند، از نظر ایدئولوژیک، سیاسی و سازمانی روشن است. آنها با همه و هرکس در جمهوری اسلامی، تقریبا از همان زمان انقلاب 57 تا کنون، همکاری( و همچنین جاسوسی و لو دادن و...) کرده اند و مرید آن گشته اند. از ارتجاعی ترین آنها گرفته یعنی خمینی، بهشتی، رفسنجانی و خامنه ای گرفته تا هم اکنون اصلاح طلبان حکومتی که کاسه لیس آنها شده اند. این جریان ها تا حدود زیادی افشاء شده اند و اکنون هواداران آنها  بیشتر در میان سرمایه داران، خرده بورژوازی مرفه، بوروکرات ها، تکنوکرات ها و تجاری کاران می باشند؛ با این وجود و به واسطه ی امکانات زیاد خود می کوشند که نفس مسموم خود را به درون جنبش دانشجویی بدمند.  
 در مورد راه کارگر نیز تا آنجا که به جهان بینی مارکسیستی برمی گردد که آنها در زمان  اعلام موجودیت، داعیه ی پیروی از آن را داشتند، از آن هیچ چیز باقی نگذاشته اند. آنها تمامی اصول و تئوری های انقلابی مارکسیستی( به ویژه دو اصل بسیار مهم و اساسی که تصرف قدرت سیاسی و حفظ و نگه داری آن، بدون باور به آنها و پذیرش و پیاده کردن عملی آنها ممکن نیست یعنی انقلاب قهری و دیکتاتوری پرولتاریا) را زیر نام«قدیمی» و«کهنه» به دور انداخته اند. افزون بر این، آنها به هیچ وجه به رهبری طبقه کارگر بر انقلاب اعتقادی ندارند و اگر این سه چارکلمه ی «سرمایه دار» و «کارگر» و  «بدیل شورا»  را هم از آنها بگیریم، در بهترین حالت و چنانچه سرشان به برخی «صندوق های اعانه امپریالیستی» وصل نباشد!؟ جریانی هستند مرتبط  با لایه های خرده بورژوازی مرفه و میانی در ایران.
از سوی دیگر، این ها از مبارزه با امپریالیسم صحبت می کنند(همچنان که حزب توده نیز از مبارزه با امپریالیسم غرب صحبت می کرد و خودش به امپریالیسم شرق و شوروی امپریالیستی وابسته بود) اما روشن نیست که از نظر اینان این مبارزه ای که باید با امپریالیسم صورت گیرد از کدام موضع است: از موضع طبقه کارگر یا از موضع طبقه خرده بورژوازی مرفه رفرمیست؟ و نیز این مبارزه ی ضد امپریالیستی، چه تاثیری در ساخت و بافت طبقاتی و اهداف و مراحل انقلاب می گذارد.
ما در پنج بخش مقاله ی راه کارگری ها و تحریف نظریه انقلاب سیاسی و اجتماعی، مواضع آنها را در زمینه انقلاب دموکراتیک نوین و انقلاب سوسیالیستی نقد کردیم و از بی پرنسیپی مطلق آنها صحبت کردیم. نظرات آن ها نشان دهنده ی آن است که آنها در اصول رویزیونیست هستند و در مواضع و تحرکات سیاسی رفرمیست. آنها تمامی اصول و نظرات لیبرالی - رفرمیستی عهد عتیق را، با پنهان کردن شان پشت مشتی عبارت پردازی هایی که از نظریه پردازان سوسیال دموکرات غربی  گرفته اند، رنگ و لعاب نو می زنند. علیرغم هارت و پورت و تبلیغات مداوم و کسالت آورشان، چنان چه آن ها را بخراشی، جز مشتی پرمدعای فسیل لیبرال و رفرمیست چیزی از آنها بیرون نمی آید.
تلاش عمده ی این ها به ویژه برای تخریب خصلت انقلابی - دموکراتیک و آزادیخواهانه جنبش دانشجویی است و تبدیل آن به جنبشی رفرمیستی. آنها ظاهرا می خواهند که جنبش دانشجویی علیه استبداد مبارزه کند، اما همچنان که خودشان مبارزه می کنند؛ یعنی مبارزه ای کمابیش مانند اصلاح طلبان حکومتی و یا حتی زیر پرچم آن ها که لیدرهای راه کارگری ها برای شان «غش» می کنند.
 اگر ما نظرات و مواضع این جریان را، به همراه حزب توده و اکثریت و البته برخی دیگر از جریان هایی که «اتحاد چپ» را به وجود آورده اند، دنبال کنیم، آن گاه چندان تعجبی نخواهیم کرد که جریان های وابسته به آنها در جنبش دانشجویی، این جنبش را از انقلابی بودن به دور دارند و جز رفرمیسم و انفعال چیز دیگری را برای آن موعظه نکنند.
2-   ترتسکیست های حکمتی( کمونیسم کارگری امپریالیستی و دارودسته های گوناگون حکمتیست)و تلاش برای تخریب خصلت انقلابی- ضد امپریالیستی
این ها نیز در نفی اصول و مواضع اساسی مارکسیسم همچون توده ای- اکثریتی ها و راه کارگری ها و دیگر رویزیونیست ها هستند(در خصوص این جریان های ترتسکیستی مقالات زیادی در وبلاگ ما موجود است) و با آنها در یک ردیف قرار می گیرند و کوچک ترین تفاوتی با آنها ندارند. از این رو آنها نیز خواهان یک جنبش دانشجویی ماهیتا اصلاح طلبانه و لیبرالی هستند.
برخی از آنها موذیانه خود را زیر نام ها و عبارت پردازی های شبه انقلابی و آتشین پنهان می کنند و اگر کسی ماهیت متقلب، شیاد و حقه باز آنها را نشناسد گمان می کند که حضرات یک گروه مسلح قدرت مند انقلابی هستند که در ایران دارای نیروهای زیاد و نفوذ فراوان در جنبش های اجتماعی می باشد و چنانچه اوضاع مساعد گردد با «سه سوت»، قدرت سیاسی را گرفته و تقدیم طبقه ی کارگر می کند.
 تفاوت اساسی این ها با جریان های نوع نخست در این است که آنها به ویژه خواهان آنند که خصلت انقلابی ضدامپریالیستی جنبش دانشجویی نفی گردد. آنها همواره  و زیر نام های گوناگون به ویژه با تفسیری مغلوط و فریب کارانه از اتحاد طبقات مردم با یکدیگر( یا«همه با هم») خواهان یگانگی جریان دانشجویی با سرمایه داران کمپرادور مرتجع سلطنت طلب و جمهوری خواه وابسته به امپریالیسم هستند. آنها از جنبش دانشجویی هیچ نمی خواهند مگر این که رهبری این جریان های نوکر امپریالیسم را بپذیرد و اگر هم فعالیتی می کند در چارچوب مقاصد آنها باشد. آنها هیچ موضع و اقدامی را که از جانب دانشجویان علیه سلطنت طلبان و امپریالیست ها صورت گیرد، برنمی تابند. آنها می خواهند که جنبش دانشجویی مطیع و برده ی امپریالیسم و سازمان های صد تا یک غاز وابسته به آن باشد.
از سوی دیگر این ها با دنبال کردن یک خط مشی ضد انقلابی در جنبش کارگری و تلاش برای تبدیل آن به یک جریان صنفی کارگری، خواهان آن اند که جنبش دانشجویی تابع مطلق جنبش کارگری اکونومیستی آنها باشد. آنها از یک سو جنبش دانشجویی را بی ارتباط با جنبش کارگری و مربوط به جنبش طبقات دیگر می دانند، اما از سوی دیگر از آنجا که قادر نیستند در مقابل تحرکات و تاثیرات آن ساکت بمانند، خواهان آن می شوند که جنبش دانشجویی از یک جنبش سیاسی مستقل و دارای مواضع انقلابی ضد استبدادی، دموکراتیک و آزادیخواهانه و نیز ضد امپریالیستی و استقلال طلبانه، به هیئت جنبشی صنفی گرا و رفرمیستی، خواه «در خود» و خواه در تبعیت از جنبش کارگری صنفی آنها  تبدیل شود.
 در دو دسته ی بالا شاخص ترین جریان های رویزیونیستی و نیز ترتسکیستی گرد آمده اند. بقیه ی جریانات شبه ترتسکیست و سوسیال دمکرات داخلی و خارجی در میان همین  دو دسته جای می گیرند. این ها نیز زیر نام های رنگارنگ از «لغو کارمزدی» گرفته تا اکادمیک های«مارکسی»( بخوانید ضد مارکسی) که جریان هایی هستند که کنار گود نشسته و می خواهند نقش تئوریسین های بیکاره اما خط دهنده جریان های سیاسی ترتسکیستی و رویزیونیستی را بازی کنند، تا جریان هایی  سوسیال دموکرات همچون حزب کمونیست ایران، همه و همه  در همین مسیر گام بر می دارند.  
این ها جریان هایی هستند که در نقش تخریب گر وجوه انقلابی جنبش دانشجویی یعنی وجوه انقلابی دموکراتیک و ضد امپریالیستی ظاهر شده و آن را به انفعال و رکود می کشانند. این ها در تلاش هستند که خصال برجسته جنبش دانشجویی را در هم بکوبند و به جای آن جریانی در میان دانشجویان به وجود آورند در بدترین حالت صنفی، «درخود»، و منفعل از نظر سیاسی و در بهترین حالت اصلاح طلبانه و مطیع سازمان های سیاسی آنها و یا جنبش کارگری که آنها آن را نیز صنفی می خواهند. نفس مسموم و تاثیرات مخرب این جریان ها بر جنبش دانشجویی که به وسیله عوامل آن ها صورت می گیرد، بر این جنبش روشن و آشکار است.
بدون مبارزه مداوم با این جریان ها و منفرد و ایزوله کردن آنها بروز یک جنبش دانشجویی انقلابی، زنده و فعال و دارای نقش در تحولات آینده غیر ممکن است.
هرمز دامان
نیمه دوم آذرماه 1399
یادداشت ها
    1-   مضامین این دسته بندی می تواند چنین باشد:
الف - پایگاه طبقاتی: بورژوازی کمپرادور( نوع شاهی و یا مذهبی)، بورژوازی ملی، خرده بورژوازی، طبقه کارگر، دهقانان و کشاورزان
ب-  اهمیت تحصیل: به سه دسته تقسیم می شوند: 1- اهمیت مطلق تحصیلات و بی تفاوت بودن به مسائل سیاسی 2- اهمیت درجه نخست تحصیل و اهمیت درجه دوم مسائل سیاسی 3- اهمیت درجه نخست مسائل سیاسی و اهمیت درجه دوم تحصیل
پ- علمی و اکادمیک: گروه هایی که برای آنها دانشگاه به عنوان یک موسسه علمی اهمیت دارد و و مبارزه را در چارچوب صرفا آکادمیک و علمی و در جهت رفرم هایی در سیستم آموزشی و دانشگاه ها و مدارس عالی برای بهبود نظام آموزشی می خواهند و از سوی دیگر کسانی که مبارزه برای بهبود نظام آموزشی را تابع مبارزه سیاسی دموکراتیک و ضدامپریالیستی می سازند.
ت- سیاسی که به طبقه بندی رابطه ی نزدیک دارد اما کاملا بر آن منطبق نیست: ایدئولوگ های مرتجع بورژوازی کمپرادور نوع مذهبی و یا نوع سکولار آن، بورژوازی ملی لیبرال و مترقی، خرده بورژوازی دموکرات و انقلابی و ایدئولوگ های طبقه کارگر و کمونیست. همچنین نگاه کنید به جزوه ی لنین درباره وظایف جوانان انقلابی
2-    دانشگاه های نظامی جدا هستند و به دلیل کنترل خاص آنها، در چارچوب دانشگاه های عمومی قرار نمی گیرند، گرچه در برخی شرایط همین دانشگاه ها نیز از دست طبقات حاکم مرتجع در می روند.
3-   در جمهوری اسلامی، جناح های مسلط و در صدرشان خامنه ای و شرکا مایل اند یک جریان دانشجویی زیر کنترل داشته باشند تا هر زمان که نیاز بود به خیابان بیاید و شعارهای آنها را علیه  جناح هایی که آنها می خواهند محدودشان کنند و زیر کنترل بگیرند و نیز علیه دولت های متخاصم با جمهوری اسلامی و از جمله علیه امپریالیست ها، تکرار کنند. محتوی این شعارها و تحرکات کاملا ارتجاعی و در جهت مقاصد جناح ها و باندهای خودشان است.

 

 

 

  

 

 

 

 

۱۳۹۹ آذر ۲۴, دوشنبه

خامنه ای و حکومت اش به کشتارهای بی پایان خود ادامه می دهند! درباره اعدام روح الله زم و ترور مدیر تلگرامی خرافاتکده ارسلان رضایی

 

 خامنه ای و حکومت اش به کشتارهای بی پایان خود ادامه می دهند! 

درباره اعدام روح الله زم و ترور مدیر تلگرامی خرافاتکده ارسلان رضایی

و سخنی چند در مورد بی مبالاتی های نیروهای مخالف حکومت 

روح الله زم مدیر کانال تلگرامی آمد نیوز در روز شنبه 22 آذرماه 1399 به وسیله ی حکومت  ولایت فقیهی اعدام شد و این حکومت جنایتی دیگر را به جنایات خود افزود. این کشتارها همچنان که 40 سال اخیر نشان داده است، پایانی نخواهد یافت، اگر به حکومت خون خوار خامنه ای و دارودسته های قضایی، مجلسی، دولتی و ارگان های امنیتی و نظامی آن به ویژه سپاه پاسداران اش پایان داده نشود.
روح الله زم از درون جریانات درون حکومت برخاست( پدر وی بیست و اندی سال رئیس سازمان تبلیغات اسلامی بود)به آن ها تعلق داشت و با آن ها در رابطه بود. از بخش هایی مرتبط با باند خامنه ای بریده و با بخش هایی از اصلاح طلبان و اصول گرایان میانه رو در ارتباط قرار گرفته بود. این ها نیز به واسطه عواملی که درون وزارات اطلاعات و دیگر ارگان های امنیتی داشتند وی را تغذیه ی اطلاعاتی می کردند. امکان داشتن اطلاعاتی عموما دست اول( و بعدها به همراه مشتی دروغ و شایعه) از درون حکومت، جناح بندی ها و باندبازی های درون آن، زد و بندها، دزدی ها، اختلاس ها و نیز دسیسه ها و توطئه های مرگبار آن، همه و همه برای مردمی تشنه ی دانستن و به ویژه دانستن آنچه درون حکومت این مومیایی های به جهان بازگشته رخ می داد، دارای کشش بوده و همین هم موجب پر طرفداربودن کانال تلگرامی آمد نیوز شده بود.

رد تحلیل های نادرست
 اعدام زم در کل نشان داد که پایه های اساسی نظریه ای که همه فرایندهایی را که عواملی از وابستگان رژیم در آن نقش دارند، توطئه می پندارد، درست نیست. این نظریه معتقد بود که خود حکام وقت، زم را بیرون فرستاده اند تا کانالی و سایتی برپا کند و به وسیله اطلاعاتی که از درون به وی می رسد و او آن ها را بیان می کند، بتواند مردم هوادار اپوزیسیون را به جانب خود بکشاند و به اصطلاح زیر پای اپوزیسیون را که دارای چنین برگ های برنده ای یعنی اطلاعاتی دست اول از درون حاکمیت نیست، خالی کند. چنین نظراتی، خشک و بسته بوده و نمی تواند تضادهای درون حاکمان کنونی و ریزش های آن را که بیشتر آنها حقیقی و واقعی هستند، تحلیل کند.
 البته نادرستی پایه های این نظریه مانع آن نیز که برخی گمانه زنی های جانبی چنین نظراتی نیز نادرست باشد. زم حداقل تا زمانی که مزورانه فریب خورد و بازداشت شد، فرد مستقل دارای برنامه ای خاص نبود و به همان باندها و جناح های مخالف خامنه ای تعلق داشت و در واقع برنامه های آن ها را برای دست پیش داشتن در تحولات آینده پیش می برد. از این رو وی به وسیله جناح و باند( و یا جناح ها و باندهای)منسوب به خامنه ای تعقیب می شد؛ یعنی قدرت مسلطی که آن جناح ها علیه آن دست به افشاگری و دادن اطلاعات می زدند.
 در عین حال، اگر چه افرادی مانند زم برای جاسوسی و خرابکاری درون اپوزیسیون بیرون نیامدند، اما سازمان های اطلاعاتی و امنیتی به طور پیوسته و در کنار دیگر فعالیت ها و پروژه های تروریستی، فرستادن عواملی از خودشان و یا به ظاهر بریده از رژیم را به درون اپوزیسیون داشته و دارند.
 از سوی دیگر، به واسطه ی این که جناح بندی ها و باند بازی های درون حکومت که هم اینک بیش از پیش خود سپاه را نیز که سران آن در حال خیز برداشتن برای به دست آوردن پست های نان و آب دار تازه ای هستند،  در خود گرفته و می رود که آنها را نیز دچار چند دسته گی های نوین کند، بی پایان است، پدید آمدن جریان هایی همچون زم نیز بی پایان است. نگاهی به تاریخ جمهوری اسلامی به ویژه از دهه هفتاد به این سو، نشانگر ریزش های مداوم از درون سازمان های اطلاعاتی، امنیتی ، سپاه پاسداران و دیگر ارگان ها است. ریزش هایی که نه تنها متوقف نشده است، بلکه عموما گرایش به گسترش  و رشد و عمیق تر شدن داشته است.

دلایل حکومت برای تداوم اعدام ها- در دست داشتن ابتکار عمل و خاموش کردن جنبش توده ها 
آنچه که  طبقه کارگر و دیگر طبقات خلقی در مقابل خود می بینند، اعدام مداوم نیروهای مخالف این نظام به بهانه های گوناگون است. این اعدام ها هر کدام یا هر چند تایی از آنها به فراخور شرایط حکومت و ضرباتی که می خورد( عموما از جانب دولت های متخاصم با خود) و یا افت و خیزهای جنبش توده ها، خواه از درون نیروهای طبقات شورشی به ویژه طبقه کارگر و خرده بورژوازی تهیدست و خواه سازمان ها و گروه های گوناگون مخالف حکومت صورت می گیرد. حکومت لیستی از این اعدامی ها را از گروه ها و دسته های گوناگون در دستان خود دارد (و به طور مداوم هم به آن ها می افزاید) و به فراخور این که شرایط چگونه است و چگونه می تواند ابتکار عمل خود را خواه در رابطه با جنبش طبقه کارگر و توده ها و خواه در ارتباط با امپریالیست ها و دول متخاصم با خود، در دست خود نگهدارد و یا کنترل اوضاع را که مدام از دست اش در می رود دوباره به دست گیرد، آنها را پس و پیش کرده و به اجرا در می آورد.
 شرایط کنونی اعدام زم و نیز ترور جوان مدیر تلگرامی، از یک سو واکنشی است به ترور فخری زاده و گویا «انتقام» سریعی از نیروهایی که از نظر حاکمیت وابسته به قدرت های خارجی هستند، و از سوی دیگر در چارچوب همان اعدام هایی صورت می گیرد که قرار است نقش اساسی را در ترساندن و در وحشت نگه داشتن طبقه کارگر و توده های مردم و خاموش کردن جنبش آنها داشته باشند. 
 
این اعدام ها پایانی نخواهد داشت
روشن است که خامنه ای و حاکمان شرع اش در دستگاه قضایی و بازوهای امنیتی و نظامی اش به ویژه سران سپاه پاسداران و بسیج، تا زمانی که احساس کنند حاشیه ی امنی دارند، دست از کشتار توده ها و طبقات زحمتکش و به ویژه جوانان وابسته به این طبقات برنخواهند داشت. و اما چنین حاشیه امنی نیز برای آنها که نماینده سرمایه داران بوروکرات- کمپرادور ایران هستند، حتی اگر امپریالیست ها بهترین روابط را با آنها برقرار کنند و آنها بتوانند بهترین موقعیت اقتصادی را با کمک آن ها برای خود فراهم کنند به این دلیل که آنها جز مشتی مومیایی های نظری و عتیقه ی های فکری نیستند نمی تواند به وجود آید. آنها همواره از نظر سیاسی و به ویژه فرهنگی یعنی وجوه مهمی در هر نظام اجتماعی، به کلی با طبقات مردم و خواسته های حداقل آنها در این زمینه بیگانه اند و از این رو چون وصله نچسبی به جامعه کنونی ایران، همواره با آنها رودرو قرار خواهند گرفت.
 از این رو این نظام هرگز نمی تواند حتی نظامی استبدادی مانند کره شمالی، دیکتاتوری های افریقایی و یا آمریکای لاتین به وجود آورد. این حکومت همواره با طبقات گوناگون مردم و حتی  با جریان هایی کم آزار و بی آزار اجتماعی و سیاسی نیز در تضاد خواهد بود و از میان آنها به زور و پیوسته قربانی خواهد گرفت.

و سخنی چند در بی مبالاتی مخالفین نظام
این میان، نکته ای که بسیار مهم است خود این ترورها و دزدیدن ها و بازداشت ها است. خواه چگونگی بازداشت زم که هنوز در هاله ای از ابهام است و سایه و روشن زیادی دارد، خواه ترور یک مدیرتلگرامی جوانی به نام ارسلان رضایی در ترکیه  در روزهای اخیر و یا پیش از آن دزدیدن برخی سران نیروهای مخالف جمهوری اسلامی در همین کشور ترکیه و یا در کشورهای عربی، نشان می دهد که این سازمان های اطلاعاتی و امنیتی حکومت نیستند که خیلی قوی هستند( یا دقیق تر بگوییم اگر چه آنها به نسبت و از نظر تاکتیکی قوی هستند) بلکه این نیروهای مخالف این نظام هستند که نه تنها ضعیف اند، بلکه در خواب به سر می برند. بیشتر این نیروها، و ما از نیروهایی که حکومت سرمایه داران بوروکرات- کمپرادور ولایت فقیهی از جانب آنها احساس خطر می کند( و میان این ها هم سازمان های مترقی است و هم ارتجاعی) صحبت می کنیم، نه مشتی سازمان بی خاصیت و بی خطر که خود یکی از مسببان اصلی ماندگاری این رژیم اند، نسبت به نظام خونخوار و برنامه های آن یا بی تفاوت هستند و یا کم اهمیت می دهند.
از زمان ترور سران حزب دموکرات در میکونوس تا کنون سازمان های اطلاعاتی این رژیم تا آنجا که توانسته اند به این سازمان ها ضربه زده و در مقابل، جریان های مخالف باز همچون جریان هایی گیج و هپروتی رفتار کرده و با پای خود به درون دام ها رفته اند. این گروه ها با خوش خیالی هایی که اینک  دیگر شایسته است که نام هایی چون «هالو» شدن و «مُنگُل» بازی در آوردن به آنها داد، خود به تکرار چندین ده باره اشتباهات دست زده اند. و گرنه این چنین درجه ای از خِنگ شدن و فریب خوردن هایی را چه کسی در تاریخ مبارزات مخالفین حکومت ها دیده است، آن هم پس از چهل سال حکومت و رو شدن بسیاری از روش ها و شگردهای اطلاعاتی و شیوه های نفوذ و  ترورهایی که صورت می دهد.
 به راستی که جمهوری اسلامی باید کلاه اش را بالا بیندازد که چنین مخالفینی نصیب اش شده است! و برای همین هم هست که سران این نظام مدام از معجزه ی ماندن خویش صحبت می کنند. وقتی سرانی مانند سران حزب دموکرات و اکنون کسانی مانند روح الله زم که یک دست اش درون دست نیروهای اطلاعاتی بوده چنین خام می شوند و فریب می خورند، از آن جوانی مدیر تلگرامی  و دیگر جوانان که تصوری از کار سخت در شرایط استبداد پلیسی ندارند و عموما با گارد باز( در ایران، در کشوری مانند ترکیه و یا...) مبارزه می کنند و  گّرُ و گُرُ بازداشت می شوند و به زندان می روند و یا ترور و کشته می شوند چه انتظار!
به راستی این خوش خیالی ها، این مسخ شدن غریب از کجا آب می خورد؟ از نادان و احمق دانستن دشمن و دست کم گرفتن تاکتیکی او؟ آن هم دشمنی که می داند اگر برود دیگر باز نخواهد آمد و بنابراین نهایت تقلای خود را پیش از مرگ و نابودی می کند! از پر بها دادن به عقل و درایت خود؟ از خام شدن؟ هر چه هست باید در تمامی جوانب آن بررسی و تحلیل شود و به این بی مبالاتی ها پایان داده شود.
 هرمز دامان   
   22 آذر 1399