۱۳۹۹ آذر ۱۵, شنبه

درباره مائوئیسم(10) مائو و تئوری متافیزیکی«تعادل»(بخش نخست)


درباره مائوئیسم(10)

مائو و تئوری متافیزیکی«تعادل»(بخش نخست)

«نئی رسته بر بالای دیوار: گران سر، ناتوان ساقه و نازک ریشه؛

نهال خیزرانی بر کوهسار: نوک تیز، ستبر پوست و میان تهی»*

    مائو تسه دون می گوید:«هیچ چیزی در جهان مطلقاً موزون رشد و تکامل نمی یابد، از این رو ما باید با تئوری رشد و تکامل موزون یا با تئوری تعادل مبارزه کنیم».( درباره تضاد، منتخب آثار، جلد نخست، ص510)
 تئوری رشد و تکامل موزون یا تئوری تعادل چه می گوید و چرا مائو بر این است که ما باید با آن مبارزه کنیم؟ برای درک این موضوع ما باید اندکی در مفهوم «تعادل» و مسائل آن کند وکاو کنیم.
تعادل یعنی چه؟
تعادل، تناسب، توازن، هماهنگی، یک دستی، انطباق یعنی برابری حرکت میان دو چیز متضاد. یعنی تجانس داشتن و یا در ردیفی یگانه بودن حرکت دو جزء متضاد یک شیء یا پدیده واحد و یا در مفهومی گسترده تر میان اجزاء اشیاء و پدیده های مرکب و دارای وجوه متضاد.
بنابراین، تعادل به عنوان یک مفهوم، نخست در خود وجود دو امر را مفروض می دارد که تساوی حرکت باید میان آن ها برقرار گردد. از این روی، تعادل نمی تواند تنها یک جنبه یا یک چیز را در بر بگیرد، بلکه حتما بین دو جنبه یا دو چیز است. دو امری که می توانند از هر گونه ای باشند: از دو شیء مادی گرفته تا دو پدیده ی عینی اجتماعی و یا دو امر مربوط به ذهن و روان و اندیشه مانند دو احساس، دو گرایش و یا دو دیدگاه مخالف.
تعادل در مقابل تضاد
در مقابل تعادل، نبود تعادل و نبود موزونی یعنی تضاد قرار دارد. ناموزونی و تضاد یعنی فقدان هماهنگی، تجانس و تناسب( و یا به هم ریختگی، با یکدیگر جور نشدن و یا به یکدیگر نخوردن)(1) میان دو جنبه و یا اجزاء یک پدیده در تکامل اشیاء و پدیده ها.
بر این مبنا، تعادل در عین حال امر عدم تساوی، اختلاف و تضاد را مفروض می دارد. زیرا در صورتی که عدم تساوی، اختلاف و تضادی وجود نداشته باشد، آن گاه این پرسش پیش می آید که تعادل قرار است بین چه چیزهای دو جنبه برقرار شود؟  
تعادل یعنی آن برابری، انسجام و یا تنظیم شدنی که بین این دو جنبه یا دو چیز و دو امر متضاد و یا وجوه متضاد برقرار می شود؛ و حرکت و تکامل آنها به عنوان حرکت هایی جداگانه در عین همین برابری ادامه می یابد.
به این ترتیب، تعادل به معنای برابری در حرکت، تغییر، تحول و تکامل یک شی یا پدیده است. تحول و تکامل برابر، همان حرکت و تغییر موزون است. در تکامل موزون، حرکت یک جنبه از تضاد باید با جنبه دیگر در هماهنگی و تناسب تداوم یابد. تعادل به معنای موزونی در حرکت، تغییر، تحول و تکامل یک شیء یا پدیده است.
برخی نمونه ها برای تعادل
پس تعادل یعنی گونه ای برابری و یا موزونی بین دو چیز که با یکدیگر در تضاد به سر می برند. همچون ترازوی سنتی که ما اگر سنگی یا چیزی را که مقدار یا کمیت معینی است در یک سوی آن به عنوان مبنا قرار دهیم، باید مقدار و یا کمیت سوی مقابل را آن قدر کم یا زیاد کنیم تا با آن سنگ یا چیزی که مبنا است برابر شود و تعادلی میان دو کفه ترازو برقرار گردد. در اینجا نوعی برابری یا تعادل بین دو چیز برقرار می گردد به گونه ای که هیچ کدام وزنی سنگین تر از دیگری ندارند. هر دو مساوی و در تعیین کردن یک دیگر برابر هستند. باید اشاره کرد که در مثال ما برابری و تعادل تنها از نظر وزن بین دو چیز پدید می آید. یعنی یک سو سنگ است با کیفیات ویژه و در دیگری مثلا مقداری برنج، قند یا میوه ای.
شکل دیگری از تعادل را میان گردهمایی امور متضاد و سو گیری آنها در جهت هدفی یگانه می بینیم . برای نمونه در موسیقی یک آهنگ موزون را آلات و ادواتی شکل می دهند که خواه از نظر شکل مادی و خواه از نظر چگونگی صدا با یکدیگر تجانس همه جانبه ندارند و گاه از بسیاری جنبه ها ضد یکدیگرند. با این وجود از تنظیم حرکات متضاد آنها و بهم آیی آنها با یکدیگر بر مبنای یک برنامه و هدف از پیش تعیین شده که نقش معینی به آنها در یک کل می دهد، می توان آهنگی موزون ساخت.(2)
 نمونه ای دیگر: دو دوست می توانند از جهت برخی خصوصیات روانی و شخصیت فردی شان با یکدیگر همانندی هایی داشته باشند؛ و نیز می توانند برخی تضادها را میان یکدیگر در این زمینه ها از میان بردارند و به یکدیگر نزدیک تر و با هم جورتر و هماهنگ تر شوند. هر چه که این یگانگی های روانی بیشتر گردد و خلق و خوی آنها به هم نزدیک تر شود و یا یکدیگر را بهتر بفهمند و درک کنند، تجانس، هماهنگی و یگانگی ژرف تر، پیچیده تر و غنی تری بین آنها به وجود می آید.
و یا در طبیعت موجودات متضادی از جامد گرفته تا زنده و جاندار وجود دارند که هر کدام برای خود سازی می زنند، اما از حرکات مجموع این ها و در کنش و واکنش و تکمیل کردن یکدیگر در زمینه های گوناگون است که تعادل و موزونی در طبیعت و تکامل آن شکل می گیرد .
تعادل گسترش یابنده است
نمونه های بالا نشان می دهد که تعادل و برابری می تواند نه تنها از یک جنبه و یا در یک زمینه، بلکه از جنبه ها و در زمینه های گوناگون و میان حرکت، نیرو، توانایی، گرایش، کمیت و کیفیت، شکل و محتوا، عقل و احساس، در یک شیء یا پدیده، بین دو شیء یا پدیده مختلف و یا بین اشیاء و پدیده های گوناگون به وجود آید.هر چه این جنبه ها بیشتر و گسترده تر شوند، هر چه تعادل و موزونی بین امور متضادتر و در زمینه های گوناگون تری صورت بگیرد، امر تعادل و موزونی مرکب تر و تکامل یافته تر خواهد بود.
شکل های متفاوت تعادل
تعادل دو شکل اصلی دارد: هم زمان و در زمان
برابری نسبی هم زمان
شکل نخست  بدین گونه است که دو چیز متضاد در امور معینی در آن واحد در برابری و همسانی با یکدیگر قرار می گیرند و در تساوی با یکدیگر و با هم حرکت می کنند. این تعادل و برابری نسبی در زمان معین یا هم زمان است.
نمونه روز و شب می تواند نمونه خوبی باشد. در طی شبانه روز ما ساعات و دقایقی داریم که نه روز است و نه شب. مانند سحر که شب دارد به روز تبدیل می شود و یاغروب که روز دارد به شب تبدیل می شود. در این دقایق نه می توان گفت روز است و نه می توان گفت شب است و می توان گفت هم روز است و هم شب است.
همچنین است زمانی که فردی در حال خنده می گرید و یا در حال گریه می خندد و تساوی آن چنانی بین خنده و گریه پدید می آید که روشن نیست می خندد یا می گرید.
این ها گونه ای از تساوی عمل اضداد و یا تعادل میان آنهاست که موقتی، ناپایدار و گذرا است.
برابری از طریق جایگزین شدن در زمان های گوناگون
 اما تعادل تنها به این شکل یعنی تساوی از طریق برابری هم زمان حرکت ها نیست، بلکه از طریق تضاد، یعنی نابرابری در زمان حرکت ها نیز هست.
این به این معناست که در هر زمان، هر مرحله، هر دوره و هر فرایند یکی از دو جهت تضاد، عمده می شود و تا زمانی که پروسه مورد بحث برقرار است و تضاد مزبور جزیی از تضادهای به حرکت درآورنده آن فرایند است، این روند ادامه می یابد. نتیجه این است که برابری آن ها جدا از هم زمانی، می تواند در زمان یعنی از طریق نوسان و جایگزینی یکی به جای دیگری نیز صورت می گیرد.
به نمونه خود باز گردیم . فرض را بر این می گذاریم که شبانه روز به دو قسمت دوازه ساعتی تقسیم شود. از این دو قسمت،  دو ساعت تبدیل شب به روز در سحر و دو ساعت تبدیل روز به شب در غروب به تساوی بین آنها تقسیم می شود و می ماند دو ده ساعت دیگر. از این دو ده ساعت، ده ساعت برای روز و ده ساعت برای شب می ماند و به این ترتیب بیست و چهار ساعت شبانه روز عادلانه بین آنها تقسیم می شود. ده ساعت مال روز است، زیرا روز مسلط است و ده ساعت مال شب برای این که شب مسلط است.
این تبدیل در نتیجه مبارزه اضداد روز و شب با یکدیگر حاصل می شود. در شرایط معین نیروی روز بیشتر شده و بر شب غالب می گردد و در شرایط معین دیگر نیروی شب بر روز پیروز شده و روز به شب تبدیل می گردد. به این ترتیب در کل یک شبانه روز چهل درصد از آن روز و چهل درصد از آن شب و بیست درصد باقی مانده به هر دو با هم تعلق دارد.(3)
در اینجا و در مجموع با شکل دیگری از برابری و تعادل مواجه هستیم. شکل دیگری که نه از طریق حرکت همسان، مساوی و در عرض یکدیگر اضداد یعنی همان سحر و غروب، بلکه از طریق جایگزینی نسبی آنها به جای یکدیگر و جهت عمده شدن و جهت غیر عمده شدن آنها در زمان های متفاوت صورت می گیرد. 
بنابراین باید روشن باشد که تعادل صرفا در یگانگی یا موزونی مادی یا معنوی، کمی یا کیفی دو چیز خلاصه نمی شود، بلکه در عین حال به معنای آن موزونی ای است که از حرکات متضادی بر می خیزد که یکدیگر را در طی زمان کوتاه یا درازی تکمیل می کنند. این نوع برقراری تعادل که از طریق حرکات متضاد صورت می گیرد و وجوه متضاد جای یکدیگر را اشغال می کنند، شکل با ثبات تر، پایدارتر و با دوام تر است.
تعادل نسبی است
پس روشن است که هر چیزی از مادی تا معنوی گرفته می تواند با چیزی دیگر برابری هایی داشته باشد و در کفه سنجش که قرار می گیرد، از خود در مقایسه با چیز دیگر برابری هایی را بروز دهد و یا به تعادل هایی دست یابد.( و البته به این شرط که با امر متضاد خود در همگونی واقعی قرار گیرد).
اما تا جایی که زندگی شیء یا پدیده تداوم دارد، هر درجه ای از یگانگی ها، برابری ها و تعادل ها نمی تواند به درجه ی مطلق تکامل یابد و خواه تضادهای موجود و خواه تضادهایی را که میان آنها تعادل برقرار شده است، از بین ببرد.
این بدان معناست که اشیاء، پدیده ها و فرایندها می توانند در برخی نکات با هم برابر باشند و یا موزونی ای را شکل دهند و یا بیافرینند، اما این هرگز به این معنا نخواهد بود که در همه ی وجوه و نکات خویش با هم برابر هستند و یا حرکت موزون  دارند.
زمانی نیز که در نتیجه ی مبارزه نو علیه کهنه، پدیده ی کهنه ای از میان می رود و جای آن را شیء یا پدیده ی نوینی می گیرد، این پدیده ی نوین نیز تضادهایی جدید دارد و نیاز به تعادل های تازه ای در آن پیدا می شود.
از این رو تعادل یک امر نسبی است و در برقرار کردن آن پایانی وجود ندارد. تعادل در جنبه ای برقرار می شود، عدم تعادل تازه ای و در جنبه ای دیگر بروز می کند، تعادل هایی کلی ایجاد می شود، عدم تعادل های کلی تازه ای بروز می کند. تعادل های ایجاد شده ای به هم می خورد و بنابراین دوباره باید برقرار گردد. همچنان که گفته اند نمی توان دو انسان را یافت که از هر نظر مانند یکدیگر باشند، هیچ دو چیزی را در طبیعت، جامعه و ذهن انسان نمی توان یافت که مانند یکدیگر باشند و تضادی نداشته باشند. نیاز به برقراری تعادل همواره وجود خواهد داشت.
بنابراین تعادل نمی تواند مطلق باشد. چنانچه ما از تعادل مطلق صحبت کنیم، نفس نیاز به تعادل را نفی کرده ایم. تعادل( یاهماهنگی و تناسب) امری نسبی است، حال آنکه عدم تعادل، ناموزونی و تضاد مطلق است.
ادامه دارد.
م- دامون
آذر 1399
* یک شعر چینی به نقل از مائو تسه دون، آموزش خود را از نو بسازیم، منتخب آثار جلد سوم، ص 29-28)
 
یادداشت ها
1-   تا آنجا که به هم ریختگی و عدم تناسب، نه آگاهانه، بلکه همچون امری ناخواسته بروز کند، زیرا عموما نظمی یا تناسبی در بهم ریختگی آگاهانه نهفته است که ماهیت آن می تواند آشکار شود.
2-   البته آهنگ هایی هم وجود دارند که تناسب و موزونی ندارند. یادداشت شماره یک در این مورد نیز کمابیش صدق می کند. 
3-   در مورد ساعات شب و روز و یا تابستان ها و زمستان ها در کشورها و مکان های مختلف تعادل های نسبی متفاوتی وجود دارد. گاه این تعادل ها بین دو منطقه سردسیر و گرمسیر و شمال و جنوب است.   

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر