۱۴۰۰ اسفند ۶, جمعه

جنگ امپریالیست های روسیه و غرب برای تجدید تقسیم امپریالیستی

 
جنگ امپریالیست های روسیه و غرب برای تجدید تقسیم 
 
  حمله ی نظامی نیروهای امپریالیسم روسیه به اوکراین، خواه در حدو حدود فعلی باقی بماند و به زودی و با پذیرش خواست های آن به وسیله ی سران اوکراین پایان پذیرد و خواه گسترش یابد و کار را به جنگ دامنه دارتری در اروپا بکشاند، ماهیتا جز تلاشی تازه برای تجدید تقسیم کشورها، بین امپریالیسم روسیه و اقمار آن از یک سو و امپریالیسم آمریکا و اروپا از سوی دیگر نیست.
بستن شهرهای اوکراین به موشک و ریختن بمب بر سر توده های مردم و در نهایت به راه انداختن جنگی جدید به بهانه ی گرایش بورژوازی اوکراین به طرف غرب و یا مداخله ی وی در مناطق دونتسک و لوهانسک، نتایجی جز قربانی کردن طبقه ی کارگر و توده های زحمتکش اوکراین، دو منطقه ی جدا شده یعنی دونتسک و لوهانسک و نیز طبقه کارگر روسیه ندارد و تمامی خرابی ها، آسیب ها و صدمات جنگ در درجه ی نخست بر سر توده های این کشورها آوار خواهد شد.
جنگ از ذات امپریالیسم جدا نشدنی است. تا امپریالیسم هست جنگ هم هست و تاریخ تقریبا یک صد و اندی سال اخیر هم به روشنی بر این حکم مهر تأیید کوبیده است. امپریالیست ها ماهیتا جنگ طلب اند؛ خواه برای گسترش نفوذ و تسلط اقتصادی و سیاسی و برآوردن منافع سرمایه ی مالی، خواه برای توسعه ی جغرافیایی خویش و در نتیجه ایجاد سد در مقابل پیشرفت رقبا و خواه برای انتقال بحران های اقتصادی و خالی کردن خشم و کینه ی انباشت شده ی طبقه ی کارگر و توده های کشور خویش در مسیری به کلی مخالف و متضاد با منافع واقعی شان.
 تجدید تقسیم همواره ادامه داشته و ادامه خواهد داشت. پس از سقوط سوسیال امپریالیسم شوروی و تبدیل برخی کشورهای وابسته به آن به زائده ی امپریالیست های غربی و ناتو و نیز جنگ های افغانستان و عراق و لیبی و سوریه، اینک جنگ به کشوری دیگر یعنی اوکراین کشیده شده است و جنگ تجدید تقسیم در مورد آن صورت می گیرد. اینجا نیز از همان زمان فرو پاشی سوسیال امپریالیسم همواره کشاکش میان امپریالیست ها وجود داشته است که نقطه اوج آن لشکرکشی امپریالیسم روس به کریمه و اشغال آن و نیز جدایی دو منطقه دونتسک و لوهانسک و اعلام آنها به عنوان جمهوری های مستقل وبالاخره به رسمیت شناختن آنها به وسیله ی امپریالیسم روسیه در اواسط فوریه امسال بوده است.
در مورد اوکراین دو دسته از عوامل که هر دو در دست و ابزار کار امپریالیسم روسیه و امپریالیسم غرب هستند دست در کارند. در بخش هایی از اوکراین یعنی جمهوری های دونتسک  و لوهانسک  ... عمدتا سرمایه داران طرفدار بلوک روسیه هستند که دست اندرکارند و شر به پا کرده و می کنند. در اوکراین بورژوازی متمایل و یا وابسته به امپریالیست های آمریکا و اروپا هستند که با متشکل شدن در احزاب بورژوایی ناسیونالیستی و بخشا فاشیستی قدرت را در دست دارند و آتش به پا می کنند. در پشت تحرکات یکی امپریالیسم روسیه پنهان است و در پشت دیگری امپریالیسم غرب.
 امپریالیست های غربی می خواهند دامنه ی نفوذ خود و پیمان آتلانتیک شمالی( ناتو) را به کشورهای همجوار روسیه گسترش دهند و منافع اقتصادی و سیاسی بیشتری را برای خود دست و پا کنند. امپریالیسم روسیه نیز می خواهد در پی شکست خود در افغانستان و عراق و لیبی و ... همچون مورد سوریه تلاش کند که دامنه ی این شکست ها بیشتر نشود و بنابراین اوکراین را یا محدودتر از پیش کند و یا با تصرف و گماردن یک حکومت طرفدار روس بر آن، در دایره ی حکومت های وابسته به خود در آورد و منافع اقتصادی خود را برآورده سازد. تردیدی نیست که در پس این کشاکش ها به ویژه بر سر اوکراین منافع اقتصادی، سیاسی و نظامی مهمی با یکدیگر تلاقی کرده و یکی شده است.
به این ترتیب ماهیت جنگ را از هر طرف که بنگریم جنگی ارتجاعی است و در این میان کارگران و توده های روسیه ، اوکراین و دونتسک و لوهانسک هستند که قربانیان این جنگ ارتجاعی خواهند بود.
 تمامی تبلیغات دو طرف این جنگ یعنی آنچه امپریالیسم روسیه و امپریالیسم غرب علیه یکدیگر می گویند و یکدیگر را به آن متهم می کنند، همچون «پشتیبانی و تقویت فاشیسم در اوکراین» و برنامه برای «گسترش مرزهای ناتو» و «محاصره ی روسیه» یعنی آنچه امپریالیسم روسیه علیه غرب می گوید، و یا دفاع از «دموکراسی» و «حقوق بشر» و « حق استقلال و سمت گیری» و غیره که امپریالیسم غرب علیه روسیه در شیپور می کند در حالی که ممکن است حقایقی را در برداشته باشند، اما ماهیتا ربطی به منافع طبقه ی کارگر و توده های این کشورها ندارند و تماما در چارچوب تعابیر و منافع امپریالیست ها بر زبان آورده می شوند.
مواضع طبقه ی کارگر در این کشورها و مناطق، نه رفتن زیر بال و پر سرمایه داران خودی و یا رقیب، نه اسیر ناسیونالیسم کشور خودی شدن( روس ها در روسیه، روس تبارها در جمهوری های خلق دونتسک و لوهانسک و اوکراینی ها در اواکراین) و امید بستن به روسیه و یا امپریالیست های غربی، نه به جنگ هم طبقه ای های خود رفتن یعنی روندهایی که عموما تا کنون مسلط بوده است و نیروی متحد طبقه ی کارگر را تضعیف و آن را پراکنده و ناتوان کرده است، بلکه تبلیغ علیه جنگ امپریالیستی یعنی جنگی که در آن توده های محروم و زیر ستم طبقه ی کارگر و نیز دیگر طبقات زحمتکش به همراه طبقات میانی به گوشت دم توپ بورژوازی امپریالیست برای پیشبرد منافع  این طبقه ی استثمارگر و خونخوار تبدیل می شوند، برگزاری گردهمایی و راهپیمایی علیه جنگ - چنانکه اکنون در بیشتر کشورها در حال صورت گرفتن است- و آماده سازی توده های طبقه برای تبدیل جنگ امپریالیستی به جنگ داخلی برای سرنگونی بورژوازی خودی و تصرف قدرت سیاسی و برقراری سوسیالیسم و کمونیسم است.
 در مورد اوکراین باید توجه داشت که اوکراین یک کشور مستعمره و یا نیمه مستعمره نیست بلکه خود جزو بزرگترین و قوی ترین جمهوری های سوسیالیسم امپریالیسم شووری بوده و پس از جدایی نیز از کشورهای امپریالیستی حداقل درجه دو اروپا به شمار رفته و می رود. بورژوازی این کشور یک بورژوازی امپریالیست است که از دل بورژوازی مسلط  کهنه ی سوسیال امپریالیسم سابق و شکل گیری بورژوازی طرفدارامپریالیسم غرب در آمده است. این بورژوازی همان گونه است که بورژوازی لهستان، اسلواکی، رومانی هستند؛ کشورهایی که اکنون عضو پیمان آتلانتیک شمالی یعنی ناتو می باشند.
 بنابراین وظیفه ی طبقه ی کارگر اوکراین نه وارد جنگ ملی شدن با روس های متجاوز، بلکه در درجه ی نخست سرنگونی حکومت سرمایه داران امپریالیست خودی است. همین امر برای طبقه ی کارگر روسیه و نیز جمهوری های دونتسک و لوهانسک راست در می آید.
موضع طبقه ی کارگر کشورهای امپریالیستی غرب نیز باید پشتیبانی از مبارزات طبقه ی کارگر اوکراین و روسیه علیه حکومت های خودی باشد. در عین حال طبقه ی کارگر کشورهای امپریالیستی غرب باید با حکومت کشورهای خود بستیزند که در پی گسترش نفوذ خود و پیمان ناتو به اوکراین و مرزهای روسیه هستند. چنین تحرکاتی از جانب امپریالیست های غربی چنانچه در مورد اوکراین با گسترش جنگ بدان سان که اروپا را در برگیرد پایان نیابد، به هر حال با توجه به خصوصیت توسعه طلبانه ی آن ها به سوی فراهم کردن زمینه های چنین جنگی پیش خواهد رفت.
 هر گونه موضعی و با هر گونه بهانه و توجیهی که در هر کشوری در جهت حکومت امپریالیستی مسلط بر آن کشور گرفته شود، یعنی در روسیه به نفع سیاست پوتین و حکومت این کشور و در جهت برانگیختن ناسیونالیسم روس، سیاستی که حزب رویزیونیست روسیه کنونی به رهبری گنادی زیوگانف در پیش گرفته است و یاد آور سیاست احزاب سوسیال امپریالیسم انترناسیونال دوم در دفاع از سیاست امپریالیسم خودی است، در اوکراین در جهت ناسیونالیسم اوکراین، در دو  منطقه ی جدا شده به نفع حکومت های اکنون در اردوی روسیه و در کشورهای امپریالیستی غرب به نفع دولت های این کشورها، یا هرگونه سنگین کردن «تقصیر» یک جهت جنگ و به طور ضمنی سبک کردن جهت دیگر و یا در سایه قرار دادن آن، شرق به نفع غرب و یا غرب به نفع شرق، خیانت به منافع اساسی طبقه ی کارگر و در خدمت کشتار کارگران و توده های زحمتکش و ستمدیده به وسیله یکدیگر بوده و به نفع سرمایه داران امپریالیست این کشورها و در نهایت یا به نفع امپریالیسم روس و یا امپریالیسم غرب پایان خواهد پذیرفت. 
مواضع حکومت کثیف و خونخوار خامنه ای وی و شرکای پاسداراش در مورد این جنگ کاملا به نفع امپریالیسم روسیه است. این موجودات کریه و حقیر حتی توان گرفتن موضع  آبکی ضد جنگی را هم ندارند. آنها برای پیشبرد منافع کثیف شان حاضر مجیز هر قدرت امپریالیستی را بگویند، به دنبال آن راه بیفتند و کاسه لیسی آن را بکنند.
طبقه ی کارگر و خلق ایران که خود با حکومت مرتجع و متحجر ولایت فقیه روبرو و با آن در حال مبارزه هستند، علیه جنگ امپریالیستی که طبقه ی کارگر روسیه و اوکراین را به کشتن یکدیگر می کشاند بوده و از هر گونه پیشرفتی در مبارزه علیه حکومت های امپریالیسم روسیه، اوکراین و امپریالیسم غرب پشتیبانی می کنند.
 
نابود باد امپریالیسم و جنگ های امپریالیستی
 زنده باد کمونیسم
 گروه مائوئیستی راه سرخ
ایران
ششم اسفند 1400
 
  
 
 
 
 

 

۱۴۰۰ اسفند ۴, چهارشنبه

بازگشت در تاریخ - نقد نگاه ایده آلیستی به تاریخ(2)

 
بازگشت در تاریخ
نقد نگاه ایده آلیستی به تاریخ(2)
 
طرح مساله ی بازگشت
 حق شناس می نویسد:
« صورت مساله را می توان چنین نوشت: به نظر می رسد تحولات تاریخی گاهی بجای آن که تاریخ را در بستر تکاملی خود به سوی آینده پیش ببرند، به ظاهر، درست برخلاف اصول و مبانی دیالکتیک تاریخی، آن را به گذشته بازگشت می دهند. نیز به نظر می رسد این بازگشت پدیده ای اتفاقی نباشد تا بتوان آن را حمل بر بداقبالی کرد، یا در شمار استثناها قرارش داد؛ بلکه چنین احساس می شود که بازگشت، خود روند بخصوصی است که تابع قواعد و اصول ویژه ی خود می باشد؛ در نتیجه چنانچه شرایط تاریخی برای بروز آن فراهم گردد، وقوع آن حتمی است. باز به نظر می رسد تاریخ در سیر تکاملی خود در گذشته، از روند بازگشت تا آن اندازه بهره برده باشد که در نتیجه ی آن در شعور اجتماعی افراد دانشی ناخودآگاه به این روند به وجود آمده باشد تا آنجا که بتوان بازتاب این دانش نهفته را در اصطلاح هایی که در زبان های گوناگون برای این مفهوم وجود دارد(منجمله «بازگشت»)، «رجعت»، «رنسانس» آشکارا دید.» ( همان ص 7 و 8)
مهم ترین نکته بیان شده در این بند که یکی از اشتباهات حق شناس می باشد این است که گویا بازگشت در تاریخ چیزی خلاف اصول و مبانی دیالکتیک و در اینجا ماتریالیسم تاریخی است.(1)چنین ادعا و یا برداشت می شود که دیالکتیک تنها حرکت رو به پیش را در بر می گیرد و حرکت رو به پس، خواه مثبت و خواه منفی را در بر نمی گیرد. اما چنانچه قانون اساسی دیالکتیک را وحدت اضداد بدانیم-  و نه صرفا در طرح ساده انگارانه و پیش پا افتاده ای از تضاد میان تز و آنتی- آن گاه پیشرفت و بازگشت به عنوان دو امکان در پدیده، تشکیل یک تضاد را داده و با یکدیگر همگون، در یکدیگر نافذ و جاری و به یکدیگر تبدیل می شوند.
حق شناس برخلاف آنچه که در ادامه ی مقالات خواهیم دید، درکی محدود و بسته از دیالکتیک دارد و قانون اساسی دیالکتیک را که قانون تضاد یا وحدت اضداد می باشد پایه ی تفسیر و تعمیم خود قرار نمی دهد. او به ویژه آن را در مورد نفس تکامل به کار نمی برد و بنابراین با درکی که از دیالکتیک در دایره ی محدود و ساده انگارانه ی«تز، آنتی تز و سنتز»( یک تز، یک آنتی تز و یک سنتز) ارائه می دهد، گمان می کند که از دیدگاه دیالکتیک، تکامل روندی خطی و صرفا رو به پیش است و بنابراین صحبت از بازگشت در چارچوب منطق دیالکتیک نمی گنجد.(2)
 از سوی دیگر می توان پرسید این چه جور دیالکتیکی است که در حالی که در کنار پیشرفت در  شعور اجتماعی عامه («ناخودآگاه») و در اصطلاح هایی مانند« بازگشت»، «رجعت» و «رنسانس» نفوذ کرده است، در دیالکتیک پیشروانی مانند هگل که جامع علوم زمان خویش بود و بنابراین از رنسانس و چگونگی رخداد آن آگاه بود، نفوذ نکرده است؟ و یا حداقل نمی توان از آن چنین درکی را بیرون کشیده و به مواردی این چنین تعمیم داد؟
 روشن است که اگر مایه ی و قانون اصلی دیالکتیک هگل را چنانچه مارکس و پس از وی لنین و مائو اشاره کردند قانون تضاد یا وحدت اضداد بدانیم می توانیم آن را شامل تکامل کنیم و بگوییم تکامل امری متضاد است و گرچه سیرکلی آن در جهت پیشرفت است اما می تواند بازگشت های موقتی نیز داشته باشد و بنابراین در تضاد میان پیشرفت و بازگشت نیز خود را بنمایاند.
البته دیالکتیک هگل جدا از ضعف اساسی آن یعنی ایده آلیستی بودن اش، ضعف ها و کمبودهایی دارد که بسی از آنها به وسیله کلاسیک های مارکسیست، به ویژه  لنین و مائو برطرف شده است. در مقالات ما نیز کمابیش به آنها پرداخته شده و اینجا نیز در بخشی که به شرح آن از دیدگاه حق شناس توجه می کنیم، به آنها اشاره خواهیم کرد.  
سپس حق شناس پرسش هایی از این گونه طرح می کند:
پرسش نخست:
«1- آیا به راستی می توان پدیده بازگشت را، به نام یک روند تکاملی در تاریخ، پذیرفت؟»
تمامی تصور نادرست حق شناس از این بر می خیزد که می خواهد به هر قیمت شده خود بازگشت را یک روند تکاملی به شمار آورد گرچه در نوشته ی خود گاه اگر و امایی باقی می گذارد.
 بازگشت بر خلاف پیشرفت، به خودی خود تکاملی نیست، بلکه برعکس روند پیشرفت است، اما چون پیشرفت را به شکلی متضاد در خود نهفته دارد، در مجموع در چارچوب روند تکاملی جای می گیرد.
اشکال متضاد حضور پیشرفت هم می تواند به شکل مثبت باشد؛ یعنی بازگشت از سوی عوامل و نیروهای نماینده ی پیشرفت به کار گرفته شود و بنابراین بازگشت در خدمت پیشرفت باشد،همچون رنسانس در اروپا؛ و هم می تواند به شکلی منفی باشد؛ یعنی بازگشت از سوی عوامل و نیروهای نماینده ی پسرفت و ارتجاعی به کار گرفته شود و در خدمت بازگشتی ارتجاعی باشد، همچون بازگشت ادبی در ایران و یا بازگشت به 1400 سال پیش به وسیله نیروهای مرتجع رژیم کنونی ولایت فقیه. در این صورت دوم یعنی شکل منفی بازگشت، در صورت جمع شدن شرایط لازم، زمینه ای غلیظ  برای جهش و پیشرفت های گوناگون بعدی به وجود می آید.
تصور نادرست حق شناس از اینجا برمی خیزد که رنسانس را در«بازگشت» خلاصه می کند. در حالی که در«بازگشت» رنسانسی - چنانچه حق شناس هم به آن اشاره می کند - به اصطلاح«خیری» نهفته است؛«خیری» در راستای پیشرفت و تکامل. طبقه ای نو یعنی بورژوازی می خواهد نظام موجود را تغییر دهد و به نظام دیگری تبدیل کند؛ نظامی که در راستای تکامل است، یعنی نظام سرمایه داری. اما این طبقه برای حرکت رو به پیش و در تقابل با فرهنگ حاکم، از عناصر مثبت فرهنگی گذشته و البته نقادانه یاری می جوید صرفا برای اینکه راه را برای خود و فرهنگ ویژه ی خود آسان تر و ساده تر باز کند. این طبقه مستقیما و بدون روپوش نمی تواند فرهنگ خود را طرح کند و بنابراین رو به روش غیرمستقیم آورده و فرهنگ خاص خود را در دل فرهنگ گذشته پنهان می کند و یا آن را مقدمه ای بر طرح فرهنگ ویژه خود می سازد. به بیانی دیگر برای اینکه خیز به جلو بردارد و یا بپرد، به عقب برمی گردد.  
رنسانس بازگشت عملی به اقتصاد، سیاست و یا حتی تحقق عملی فرهنگ یونان باستان به گونه ای ناب نیست، بلکه استفاده از آن ها- در اینجا اساسا فرهنگ - برای جهش به پیش و برای ایجاد فرهنگی نوین یعنی فرهنگ سرمایه داری است که با فرهنگ یونان باستان تفاوت اساسی و کیفی دارد. چنین دیدگاهی حتی در نمودارهایی که حق شناس کشیده نیز خود را نشان می دهد. رنسانس، نضج فرهنگی سرمایه داری در دل فئودالیسم است و برای رشد سرمایه داری تلاش می کند و مقدمات و زمینه فراهم می آورد.(3)
پرسش دوم:   
«2- چنانچه بازگشت را به عنوان یک روند تکاملی بپذیریم، شرایط بهره گیری از آن به وسیله ی تاریخ چیست؟ به عبارت دیگر، شرایط بروز بازگشت در تحولات تاریخی چیست؟»
این بهره گیری به وسیله ی تاریخ، همان نکته ی مورد توجه ماست. بازگشت در تاریخ صورت می گیرد تا پیشرفت از آن بهره بگیرد. به بیانی دیگر اشکال مثبت و منفی بازگشت در هر حال شرایط را برای پیشرفت آماده می کنند. آنچه که مهم است این است که عوامل و نیروهای نوین تاریخی یک جامعه ی معین چگونه از این اشکال به سود پیشرفت بهره می گیرند و آن را تحقق می بخشند.
در رنسانس بازگشت کاملا آگاهانه و مثبت و از جانب نمایندگان فرهنگی نیروی نویی به خدمت گرفته می شود که خواهان تکامل همه جانبه در اقتصاد، سیاست و فرهنگ است و طی یک دوران تاریخی معین امر خود را تحقق می بخشد. این بازگشت تنها از نظر صوری بازگشت به شمار می آید و هم به طور خاص و هم به طور عام در خدمت تکامل است.
 در جمهوری اسلامی بازگشت به گذشته خلاف خواست و اراده ی مردم و نیروهای نوین تاریخی، از سوی نیروهای کهنه و پلیدی به خدمت گرفته می شود تا منافع آن نیروهای کهنه را در شرایط نوین کشوری و جهانی تامین کند. امر دوم از دیدگاه خاص، خلاف روند تکامل و یک بازگشت ارتجاعی به شمار می آید، اما از دیدگاه عام تاریخی امری است که ضد خود را می پروراند؛ یعنی شرایط را برای جهش های بزرگ تری به پیش و در جهت تکامل آماده می کند.
به گونه ای ساده، بدون این حکومت تا کنون 43 ساله ی جمهوری اسلامی، علیرغم دردبار و رنجبار بودن آن برای تمامی مردم ایران و به ویژه طبقه ی کارگر و دیگر طبقات زحمتکش، شاید این همه امکان اندیشیدن و تعقل در مورد گذشته و آت و آشغال های موجود در تاریخ فرهنگی( به ویژه مذهبی) و سیاسی ایران و این همه پرسش درباره ایرادات و ضعف های تاریخی ملت ایران و این همه انتقاد از خود مردم ایران فراهم نمی شد. انتقاد از خودهایی که می تواند دوره ی کنونی را که ما به ژرفای چاهی عمیق سقوط کرده ایم، به یکی از بزرگترین اوج ها و فرازهای برجسته ی تاریخ ایران تبدیل کند.
پرسش سوم 
«3- اصول و قواعد جاری در روند بازگشت کدامند؟ »( در این مورد در بخشی مجزا صحبت خواهیم کرد).
پرسش چهارم
«4- آیا پذیرش روند بازگشت مستلزم نفی روند دیالکتیک در تاریخ، یا دست کم، مستلزم نفی شمول عام آن خواهد بود؟ یا اینکه بازگشت نه تنها دیالکتیک تاریخی را نفی نمی کند، بلکه به تکمیل و رفع نارسایی های احتمالی آن نیز کمک خواهد کرد؟ با به طور خلاصه رابطه ی بازگشت با دیالکتیک در تاریخ چه می تواند باشد؟»( ص 8)
اینجا همان اشتباه دوباره تکرار می شود. قرار است که با بررسی بازگشت در تاریخ «نارسایی های احتمالی» دیالکتیک بر طرف شود. گویا دیالکتیک تنها پیشرفت را و در روندی خطی در بر می گرفته و به هیچ وجه شامل بازگشت نمی شده است. و این در حالی است که به ویژه  کلاسیک های مارکسیسم همواره در مورد برگشت های موقتی در چارچوب پیشرفت عمومی اشاره کرده اند.
ادامه دارد.
م- دامون
بهمن 400
یادداشت ها
1-     البته حق شناس از عبارت« به ظاهر درست بر خلاف اصول و مبانی دیالکتیک تاریخی» استفاده می کند، اما زمانی که به شرح دیالکتیک هگل از دیدگاه خود وی پرداختیم خواهیم دید که طبق این شرح بازگشت را نمی توان«به ظاهر» برخلاف اصول و مبانی دیالکتیک تاریخی دانست بلکه با چنین شرحی بازگشت برخلاف اصول و مبانی دیالکتیک خواهد بود. خود وی نیز کمی بعد در پاره ی 4 نوشته ی خویش و پس از شرح برخی بازگشت ها می نویسد که «به نظر نمی رسد که بتوان این رویدادها را در چارچوب منطق دیالکتیک به شکل کلاسیک آن توجیه نمود».
2-    ما در مقالات خود با نام درباره ی شناخت، در مورد مساله ی بازگشت در تاریخ در مورد اشکال گوناگون وحدت اضداد در تکامل و نیز امکانات متضاد در هر پدیده وهمچنین شکل های بازگشت در زمینه های گوناگون صحبت کرده ایم و خواننده این نوشته را به آنها رجوع می دهیم.  
3-    نوشته ی حق شناس پر از تضاد است. او این نمودار را رسم می کند که در رنسانس نخست به گذشته برگشت می شود و آنگاه سیر تکامل از این گذشته به سوی آینده از سر گرفته می شود. اما او نمی تواند حتی در سال 1358 که خمینی و نیروهای مرتجع گرد وی امثال بهشتی  دست بالا را در حکومت داشتند، چنین مسیری را برای جمهوری اسلامی پیش بینی کند و حتی با درک های نادرست خود در مورد فرهنگ ایران، ذره ای امیدوار باشد که مثلا گونه ای رنسانس فرهنگی در ایران- مانند تمدن اسلامی در قرون وسطی- شکل بگیرد؛ زیرا تفاوت دو نیروی طبقاتی- تاریخی در رنسانس و در بازگشت نوع جمهوری اسلامی کاملا روشن است. یکی برمی گردد که پیش رود و دیگری برمی گردد برای این که جلوی پیشرفت را بگیرد و بقای حکومت باد آورده و موجودیت کنونی خود را تضمین کند. یکی بورژوازی انقلابی قرون جدید است و دیگری مشتی طفیلی و فسیل تاریخی که جا پای بورژوا- کمپرادورهای مرتجع گذاشته و به جای اشکال نیمچه مدرن آنها از عقب مانده ترین و مرتجع ترین اشکال سیاسی یعنی ولایت فقیه و سازمان هایی مانند شورای نگهبان و مجلس خبره گان و نیز فرهنگی یعنی تسلط مطلق دین و مذهب در متحجرترین اشکال خود سود می جویند. 

 

۱۴۰۰ اسفند ۱, یکشنبه

تحریم مراسم حکومتی 22 بهمن و لزوم برداشتن گام هایی تازه به وسیله ی توده ها

 
تحریم مراسم حکومتی 22 بهمن و
 لزوم برداشتن گام هایی تازه به وسیله ی توده ها
 
جنبش توده ها در راه خود پیش می رود و علیرغم موانع هر روز بیش از روز پیش تکامل می یابد. روزهای کنونی، روزهای مبارزات معلمان و فرهنگیان و از جمله استادان دانشگاه ها و همچنین کارکنان بهداشت، روزهای اعتصابات هر روزه کارگران، روزهای مستمری بگیران و بازنشسته هاست. در کنار آنها، هر روز گروه های تازه ای به توده های ناراضی و عاصی می پیوندند و با اعتصاب، گردهمایی و راهپیمایی دامنه ی جنبش را گسترده تر می کنند. دامنه ی این اعتراضات چنان که می دانیم به جانبازان جبهه های جنگ، خانواده های شهدا یعنی کسانی که به خاطر حکومت این جانیان و دزدان و مال پرستان در جبهه های جنگ و یا جاهایی دیگر کشته شدند و نیز دستگاه های حکومتی کشیده شده و بخش هایی از ستون های استوار رژیم را به لرزه در آورده است.
پیشروی جنبش در این گونه های مبارزاتی مثبت، شکل عمومی جنبش است، اما جنبش جدای از این، همواره در اشکال دیگری نیز پیش رفته و پیش خواهد رفت. بخشی از این اشکال مربوط می شود به عدم شرکت در انتخابات و مراسم و راه پیمایی هایی که از جانب حکومت برگزار می شوند.       
تحریم  راه پیمایی22 بهمن
مراسم حکومتی 22 بهمن به وسیله ی توده ها به طور کامل تحریم شد و سوت و کورتر از هر سال دیگر- در واقع سوت و کورترین سال پس از انقلاب 57 - برگزار شد. اینک برای بسیاری از توده ها چنین مراسمی جز تجلی غصب و مسخ نتایج همان انقلاب بزرگی که توده ها با هزاران آمال و آرزو و برای استقلال و آزادی پیش بردند چیز دیگری به نظر نمی رسد. مردم بیش از پیش  پی برده اند که هر گونه شرکت در چنین مراسم حکومتی ای موجب استفاده خامنه ای و پاسداران اش از شرکت آنها برای توجیه سیاست و برنامه های خود می شود و در پی خود سرکوب هر گونه جنبش برحق توده ها و بازداشت و زندانی کردن و اعدام فرزندانشان را موجب می گردد. به این ترتیب توده ها با شرکت نکردن در این مراسم نشان دادند که نه تنها به این غصب و مسخ انقلاب شان تن نمی دهند، بلکه در عین حال نشان دادند که حکومت در بی پایه ترین وضع خود قرار دارد و مردم نه تنها آن را قبول ندارند بلکه از آن متنفر و مدت هاست که علیه آن در حال مبارزه اند.  
 حکومت و در راس اش خامنه ای و آخوندها و پاسداران اش نیز در مورد شرکت توده ها در این مراسم جز مشتی دروغ تحویل مردم ندادند. دروغ هایی که توده ها اینک و بیش از هر زمان دیگری به ساده گی و آسانی به آنها پی می برند و به تمسخر آنها می پردازند.
 تحریم یکپارچه مراسم حکومتی 22 بهمن گامی دیگر بود در راه گسستگی های بیشتر بین توده ها و حکومتی که بر آنها مسلط است. این گام توده ها، از یک سو آنها را به اتحاد و یگانگی شان در مقابل حکومت بیشتر مطمئن می کند و از سوی دیگر این را که در زمینه های دیگر نیز پیش روند و جنبش شان را گسترده تر و ژرف تر سازند، بیشتر آماده می سازد.
 روشن است که گسستگی ای که بین توده ها و حکومت ایجاد شده است باید با گسستگی بندهای دیگری پیش رود که هنوز میان توده ها و حکومت مشترک است. باید که توده ها این تحریم مراسم حکومتی را به دیگر برنامه ها و مراسمی که حکومت برگزار می کند و از آنها برای توجیه حکومت خود و تسلط بر توده ها استفاده می کند تعمیم دهند. در چارچوب مراسم حکومتی مهم ترین رشته بندهایی که باید گسسته شود، شرکت در مراسم مذهبی حکومتی است.
آنچه که جنبش در دوران اخیر نشان داده این است که آخوندهایی که موقعیت و جایگاهی دارند و سبیل شان حسابی چرب شده نه تنها در جنبش های اصیل توده ای شرکت ندارند، بلکه در مقابل این جنبش ایستاده اند و در تبلیغات علیه آن و سرکوب اش نقش دارند.
 از میان آخوندهایی هم که مخالف حکومت هستند، با توجه به وجود دستگاه های امنیتی در حوزه ها و مدارس طلاب، بخشی، پنهانی بازداشت و زندانی و یا ترور می شوند و بخشی دیگر از ترس خامنه ای و دستگاه  های امنیتی اش جرئت مخالفت  شان را از دست داده اند و سکوت پیشه کرده اند. بخش های دیگری نیز هستند که حداکثر انتقادشان این است که چنین حکومتی موجب از دست رفتن مذهب در نزد توده ها و «جایگاه والای روحانیت» در میان آنها می شود. در بهترین حالت این دسته ها نیز نگران از دست دادن موقعیت استراتژیک خود هستند و بیشتر آنها  گرچه در مورد جایگاه معنوی روحانیت آه و ناله سر می دهند اما بیش از آنکه نگران موقعیت معنوی روحانیت باشند، نگران موقعیت مادی آن در آینده می باشند.
از سوی دیگر مهم ترین مراسمی که حکومت آخوندها در پشت آن سنگر گرفته و بر مبنای آن از نفوذشان در توده ها یاد می کنند مراسم مذهبی به ویژه در ایام محرم و صفر است. آنها همچنان که از مراسم حکومتی سیاسی به شکلی کامل برای نشان دادن مقبولیت دروغین خود و این که مردم با حکومت هستند و نیز برای بهره برداری از آن برای سرکوب توده ها استفاده می کنند، بسی بیشتر از آن از مراسم مذهبی حکومتی چنین استفاده هایی می کنند. در دوره های اخیر آنها تلاش کرده اند که ابتکارات بیشتری به خرج دهند و به این مراسم رنگ و جلای بیشتری ببخشند و با ایجاد جاذبه های در آن، توده ها را برای کنجکاوی به مراسم و یا حداقل تماشای آن بکشند و بدین سان در مورد مقبولیت و نفوذ خود هوار بکشند. در اهمیت این مراسم برای حکومت همان بس که خمینی گفت «اسلام به این  مراسم محرم و صفر و عزاداری ها زنده است». و منظور خمینی از اسلام همین حکومت ولایت فقیه بود.
از سوی سوم باید پذیرفت  که مذهب امر خصوصی افراد است. بسیارند توده هایی که دین ندارند و نیز بسیاری که اسلام، دین شان نیست و پیرو ادیان دیگر هستند و بنابراین مراسمی این گونه به آنها مربوط  نمی شود. همچنین در میان توده های پیرو اسلام بسیارند افرادی که سنی مذهب هستند و در مراسمی که به وسیله شیعه مذهبان برگزار می شود شرکت نمی کنند. و نیز می دانیم در میان شیعیان جریان هایی که به مراسم مذهبی این گونه باور نداشته باشند کم نیستند. بنابراین باید با توجه به این که دین و مذهب امر خصوصی افراد است، چنین مراسمی نیز باید امر خصوصی افراد باشد.
و بالاخره باید توجه داشت که باید موقعیت آخوندها و روحانیون و روضه خوانان و نوحه خوانان که نان شان از طریق چنین مراسمی تامین می شود، موقعیتی که برای آنها همچون پله ای در پیش رفتن به سوی موقعیت های بالاتر به شمار می آید، به گونه ای استراتژیک تضعیف شود. باید همواره عبارت آن کشاورز آگاه اصفهانی در نظر آورده شود که به آخوندی که برای خالی نبودن عریضه به میان کشاورزان رفته بود گفت که «نگاه به این جمعیت کن! آیا میان آنها یک روحانی می بینی؟».  
 بنابراین توده های به ویژه شیعی همچنان که در مورد مراسم های سیاسی حکومتی متحد عمل کرده و آن را تحریم کردند باید مراسم مذهبی ای که از جانب حکومت مستبد خامنه ای برگزار می شود تحریم کنند و اجازه ندهند که حکومت ریاکار از احساسات و اعتقادات مذهبی آنها برای تداوم حکومت اش استفاده کند. به جای آن، توده های پیرو مذهب شیعه می توانند مراسم مذهبی را خصوصی و یا در جمع های محدود به فامیل و اقوام خود برگزار کنند.
تلاش برای تجزیه ی نیروهای دشمن
 گام مهم دیگری که جنبش توده ها باید بردارد حرکت در جهت تجزیه ی هر چه بیشتر نیروهای دشمن است.
 این تجزیه تا حدودی به وسیله ی شرایط اسفناک و دردبار مردم و وضع عمومی کشور و همچنین وضع خاص حکومت یعنی رشد هر روزه ی فساد و تباهی در آن پیش می رود و عمیق تر می شود؛ در حالی که توده ها در اعماق فقر و گرسنگی و بی خانمانی و بی سرپناهی دست و پا می زنند، بخش هایی از حکومت چنان به مال و منال رسیده اند که نمی دانند با این دارایی های بادآورده چه کنند. این امر بیش از هر مورد دیگر در مورد سران مذهبی در دستگاه های حاکم سیاسی، قضایی و سران نظامی به ویژه در سپاه پاسداران صدق می کند. فایل های اخیر سران سپاه که به احتمال زیاد لو رفته اند - فایل مربوط به فساد سران پاسداران و فایل مربوط به شرایط حاد داخلی و امکان بروز شورش های توده ای- از یک سو نشانگر رانت خواری و اختلاس و رشوه دادن و رشوه گرفتن و باندبازی های مالی و فساد فراگیری است که تا عمق آنها را در برگرفته است- دیگر از سران پر مدعای سپاه چه کسانی بیشتر داعیه ی«مؤمنیت» و «حسینی بودن» و خدمت و شهادت در راه اسلام و خدا را داشته اند؟!- و از سوی دیگر نشانگر ترس و وحشت رو به رشد آنها از جنبش توده ها.
این افشاگری ها و افشا شدن ها بی تردید بر پایه های نظامی حکومت به ویژه بسیجی ها و پاسداران رده های پایین تاثیر خواهد گذاشت و آنها را به مخالفت خواهد کشاند. پاسداران جزء و بسیجی ها عموما به خانواده های زحمتکش شهری و روستایی تعلق دارند و در واقع بخشی از توده ها هستند که حکومت آنها را از توده ها جدا کرده است. آنها باید بدانند که گر چه گمان می کنند که در راه اعتقادشان است که به حکومت پیوسته و از آن دفاع می کنند اما در واقع خدمتگزاران مشتی اختلاس گر و دزد و مفسداند که خواه در لباس روحانی و خواه در لباس نظامی بر آنها فرمان می رانند و آنها را در خدمت مقاصد مال پرستانه و قدرت پرستانه ی خود در می آورند. آنها باید بیش از پیش پی ببرند که آنها «بسیج مستضعفین»( و نه حتی مستضعف به معنای بی چیز و بی قدرت، بلکه با همان تفسیر جدیدی که آدمکش بزرگ خامنه ای ارائه داد یعنی همان امامان مورد ادعایش) نیستند و در راه خدا و اسلام مورد نظرشان مبارزه نمی کنند، بلکه سازمان بسیج آخوندها و سران پاسداران یعنی ریاکاران و دزدان و جانیان و اختلاس گرانی هستند که برای پر شدن جیب های خود مبارزه می کنند.
 بنابراین شرایط کلی حکومت از یک سو منجر به تجزیه باندهای دزد و اختلاس گر از یکدیگر و جنگ درونی قدرت می شود و از سوی دیگر موجب منجر به رشد آگاهی هر چه بیشتر پایه های حکومت به ویژه در میان نظامیان.
اما جدا از این سیر کنونی رویدادها، پیشروان توده ها باید میان پایه های حکومت به ویژه پاسداران جزء و بسیجی ها( سربازان که جای خود دارد) بیشتر کار کنند. تلاش کنند با آنها مداوما صحبت و گفتگو کنند و موجب آگاهی بیشتر آنها و بیرون آمدن شان از این مسخ شده گی شوند.
 چنانچه تجزیه و تلاشی درون حکومتی و ریزش پایه های حکومت به ویژه پایه های نظامی آن به وسیله ی توده ها بیشتر و بیشتر رشد کند، دیر نخواهد بود روزی که بخش هایی از گروه های مسلح نیروهای سرکوب به مردم بپیوندند؛ و این به ویژه در دوران خیزش ها و شورش هایی از نوع دی ماه 96 و یا آبان 98 دارای اهمیت بسیار است.
 هرمز دامان
نیمه دوم بهمن 400

۱۴۰۰ بهمن ۲۴, یکشنبه

در بزرگداشت انقلاب پنجاه و هفت و دو خواست اساسی آن استقلال و آزادی یادداشتی بر سخنان محمد امینی درباره انقلاب 57

 

م

این مقاله در بهمن 96 نگاشته و در وبلاگ قرار داده شد.


                     در بزرگداشت انقلاب پنجاه و هفت و دو خواست اساسی آن استقلال و آزادی

یادداشتی بر سخنان محمد امینی درباره انقلاب 57

اوضاع پیچیده مبارزه طبقاتی در ایران، افراد گوناگون و جریان های سیاسی مختلف را به اظهار نظرات گاه عجیب و غریبی کشانده است. برخی می خواهند چیز تازه و نوی بگویند اما به جای چیزی های واقعا تازه و گشودن دریچه های نو و یا راه هایی برای کشف ژرف تر حقایق، مشتی پرت و پلا سرهم می کنند و خود را به وضع واقعا خنده داری می اندازند. عده ای دیگر تلاش می کنند مواضع فوق چپ گرفته و نشان دهند که مثلا خیلی از بقیه رادیکال ترند. از این گونه اخیر می توان به نظراتی اشاره کرد که اعتراضات و مبارزات خیابانی دی ماه سال جاری را مبارزاتی ضد انقلابی می دانند و هر گونه پشتیبانی از ان را نفی می کنند؛ گویا افرادی از این دسته منتظر یک انقلاب ناب کارگری هستند که «حرفی توش نباشه» و هیچ  ترکیب و درهمی ای در آن به چشم نخو رد.  
برخی از نظرات این افراد و جریان ها، گرچه حتی با ابتدایی ترین اصول بررسی واقعیات و تحلیل سیاسی نمی خواند، اما در خورند که  تحلیل و نقد شوند. علت این است که این گونه نظرات که بامقاصد خاصی ارائه می شوند، حاوی عناصر خطرناکی هستند و می توانند موجب گمراه کردن بخش هایی از نیروهای به ویژه جوان این مرز و بوم شوند. وانگهی، در مقابله با این گونه ادعاها است که نظر و تحلیل مارکسیستی می تواند خود را به وجه روشن تری نمایان کند و محک زند.
نمونه ای از این نظرات که ما می خواهیم دراینجا مورد بحث قرار دهیم نظرات اخیر محمد امینی است. این شخص عموما-  ظاهرا و یا واقعا -  در نوسان بین صفوف لیبرال های ملی و جمهوری خواهان(و شاید سلطنت طلبان) امپریالیستی است. ایشان در یکی از گردهمایی های اخیر در بیرون کشور نظراتی در مورد انقلاب 57 ارائه داده که مثال بارز آن نظراتی است که واقعا«در دکان هیچ عطاری یافت نمی شود»؛ گرچه به هر حال وی همچون بقیه این گونه هوچیان سیاست همان گونه که گفتیم اهداف خاصی را از این نوع دیدگاه ها  دنبال می کند. بررسی نظرات امینی درعین حال بهانه ای است برای ما جهت مروری بر انقلاب 57 و نیروها و اهداف آن
امینی ستایشگر جامعه پهلوی ها
امینی می گوید  انقلاب 57،«انقلاب جامعه غیر مدرن در مقابل جامعه مدرن» بود.(سایت ملیون ایران، گزارش نشست کلن، 28 بهمن ماه 96، تمامی بازگفت های ما در این مقاله از همین گزارش است).
 به این ترتیب جناب امینی، جامعه زمان شاه را «مدرن» می داند. این یک ستایش بی پشتوانه جامعه ای است که نظام استبداد سلطنتی بر آن تسلط داشت و از نظر اقتصادی، سیاسی و فرهنگی جزو عقب مانده ترین جوامع کشورهای زیر سلطه امپریالیست ها به شمار می رفت. واژه ی «جامعه» که در این جا به جای نظام نشسته، هیچ چیزی را تغییر نمی دهد.  نه می توان برآمد دینی و مذهبی بخش هایی از جامعه را حتی اگر تمامی این بخش ها ارتجاعی باشند و اهدافی ارتجاعی را دنبال کنند، به کل جامعه تعمیم داد، و نه می توان «جامعه» شاهی را«مدرن» خواند و از انقلابی که علیه تمامی وجوه اقتصادی، سیاسی و فرهنگی آن متوجه بود، به عنوان انقلاب «جامعه غیر مدرن» نام برد؛ این جز این که می خواهیم مقاصد واقعی مان به روشنی برملا نشود و جای مانور دادن داشته باشد، معنای دیگری ندارد.
 اما نکات امینی: ادعای بالا از یک سو، کلی بافی بی معنایی بیش نیست و از سوی دیگر، از هر گونه محتوی واقعا علمی بی بهره . اولا که نه جامعه زمان شاه جز در برخی موارد(مواردی که آن را به جامعه ای شبه مدرن تبدیل می کرد و نه حتی مدرن به معنای دقیق کلمه) یک جامعه مدرن بود و نه حکومت اسلامی توانسته مردم ایران را که به گونه ای دو زیستی در این جامعه زندگی می کنند، به طور مطلق، به وضعیتی غیر مدرن بکشاند.
معیار و نمونه مان برای جامعه مدرن چیست؟ از جامعه سوسیالیستی به عنوان الگوی مدرن می گذریم و فرض را بر این می گذاریم  که این نمونه، نه وضع کشورهای اروپایی درجه یک و یا دو، بلکه یک کشور درجه سه اروپایی باشد. بر مبنای یک چنین نمونه ای، جامعه زمان شاه مدرن نبود. خواه از نظر اقتصادی و خواه سیاسی و فرهنگی.
نخست اقتصاد:
اگر ملاک مان برای مدرن بودن، ساخت اقتصادی جامعه باشد، نظام اقتصادی زمان شاه بر وابستگی مطلق به امپریالیسم، صدور نفت و صنایع مونتاژ، واردات همه چیز و صادارت صنعتی نزدیک به صفر متکی بود و وضع کشاورزی بسیار نابسامانی داشت تا جایی که این جملات معروف ورد زبان مردم بود که ما «نمی توانیم حتی یک سوزن بسازیم» و یا «گندم و برنج مان را هم وارد می کنیم». و یا کافی است که کتاب هایی که در تحلیل دوران شاه حتی به وسیله ی نمایندگان بورژوازی ملی و لیبرال ( برای نمونه، اقتصاد ایران - ابراهیم رزاقی و یا اقتصاد سیاسی ایران- همایون کاتوزیان و...) و نه به وسیله ی چپ ها و جریان های مارکسیستی، به رشته ی تحریر در آمده بخوانیم تا متوجه ابعاد عقب ماندگی اقتصاد زمان شاه بشویم. همین ساخت اقتصادی به اصطلاح مدرن از سوی حکومت اسلامی نه تنها حفظ شد، بلکه برخی اجزای آن نیز رشد یافت. البته، برخی از وجوه این ساخت اقتصادی در جمهوری اسلامی دستکاری شده و مثلا برخی بخش ها همچون تجاری، ربایی و دلالی بیشتر رشد کرده و یا به طور کلی وضع کنونی اقتصادی صد پله بدتر از زمان شاه شده است، اما اینها هیچ تغییری در این حقیقت نمی دهد که اقتصاد زمان شاه سابق که یک نوکر، مزدور و سگ زنجیری امپریالیسم غرب بود، یک اقتصاد عقب مانده و غیر مدرن بود، حتی در مقایسه با کشورهای درجه سه اروپایی.
دوم سیاست:
 در زمان حکومت پهلوی یک استبداد سلطنتی فردی واقعی(در تقابل با حتی حکومت های سلطنتی تشریفاتی در برخی از کشورهای امپریالیستی اروپا) برقرار بود. خود شاه قدرت مطلق بود و احدی حتی از طبقه خودش نمی توانست به او «تو» بگوید. به عبارت دیگر حتی میان طبقه حاکم نیز دموکراسی وجود نداشت. نظام شاهی- گرچه در مقایسه با استبداد کنونی دینی در سطح کمتری- بر همه چیز مردم مسلط بود. در عرصه سیاسی، نه آزادی اندیشه وجود داشت و نه آزادی احزاب (یا تشکلات حتی صنفی مانند سندیکا و اتحادیه) و نه آزادی اجتماعات و تظاهرات؛  نه مجلس واقعا ملی و حکومت انتخابی و غیره و نه قوانین حقوقی و دستگاه قضایی پیشرفته. اگر جمهوری اسلامی مجلس خبرگان را دارد، شاه هم مجلس سنا (یا مجلس درباریان و برگزیدگان) را داشت. البته همه این موارد در حکومت اسلامی بدتر شده است اما این، تغییری در نفس غیر مدرن بودن دولت و سیاست و قضا در زمان شاه نمی دهد، اگر ملاک مان دموکراسی حتی پیش پا افتاده و سرودم بریده بورژوایی در همین کشورهای درجه سه غربی باشد. این یک نظام سیاسی ارتجاعی و نه مدرن بود و در نفس استبداد فردی، عقب ماندگی سیاسی و غیر مدرن بودن، فرقی اساسی با حکومت اسلامی که این نیز یک استبداد دینی و مذهبی است، نداشته و ندارد. ایران زمان شاه تا زمان انقلاب به جزیره سکوت و آرامش معروف بود و آرامش و سکوت محض آنچنانی به هیچ وجه علامت مدرن بودن نیست.
مهم ترین خواست سیاسی انقلاب دموکراتیک، خواست آزادی است( که  در دوران کنونی رهایی از حکومت دینی و جدایی دین از حکومت به آن اضافه شده است) و این خواستی است که در انقلاب 57 نیز در مرکز خواست های مردم قرار داشت و همین امر نشاندهنده این است که جامعه زمان شاه، آزاد یا مدرن نبود؛ مگر انکه منظورمان از مدرن بودن تنها برخی وجوه خاص جمهوری اسلامی مانند حجاب اجباری باشد که در زمان شاه وجود نداشت.
 سوم فرهنگ:
 در زمان شاه، تا آنجا که مسئله به فرهنگ مدرن و فرهنگ غیر مدرن بر می گردد، اجازه فعال بودن به هیچ فرهنگ ملی و مترقی داده نمی شد، بلکه برعکس این فرهنگ نوکر صفتی و پرستش غرب بود که در ایران رواج داده می شد. بسیاری از کتاب ها علمی و هنری یا اجازه چاپ نداشتند و یا سانسور می شدند.(1) فرهنگ سازان، دانشمندان، هنرمندان و اندیشه پردازان تا زمان پیروزی انقلاب، یا باید زبان در کام می کشیدند و یا خود را در هر زمینه ی هنری و علمی سانسور می کردند و یا جایشان در زندان بود. کم نبودند نویسندگانی که به دلیل تالیفی علمی در زمینه جامعه و سیاست، نوشتن نمایشنامه و داستانی، سرودن شعری و یا ترجمه متنی سال ها در زندان سپری کرده و شیره جان شان به وسیله شاه کشیده شد. تمامی این امور در حکومت اسلامی البته بدتر شده، اما این که در این حکومت بدتر شده، چندان امتیاز مثبتی به حکومت شاه نمی دهد که ما اکنون بتوانیم از واژه هایی مانند مدرن برای آن حکومت استفاده کنیم. هم آن و هم این هر دو غیرمدرن بودند.
البته در مورد حقوق و آزادی های زنان، برخی بخش های فرهنگی همچون موسیقی(به ویژه فولکلوریک و البته باز نه در همه ی وجوه) یا آزادی های اجتماعی، وضع در زمان شاه بهتر بود، اما این را نمی توان کلیت داد و گفت چون برخی آزادی های فرهنگی و اجتماعی در زمان شاه وجود داشت، پس ما در زمان شاه با جامعه ای مدرن طرف بودیم. اگر چنین نمونه هایی بتواند نشانه های یک حکومت مدرن باشد، باید به جمهوری اسلامی نیز حداقل در مواردی لقب «مدرن» بودن نسبت داد. زیرا در همین حکومت اسلامی، سطح نیروهای تحصیل کرده به ویژه نیروهای تحصیل کرده زنان (تحصیلات تا مدارج بالای دانشگاه) و باز به ویژه  در روستاها به مراتب بیشتر از زمان شاه گشته است، طلاق گرفتن زنان به ویژه در روستاها از حال تابو بیرون آمده و ... وانگهی ما چه داریم در مورد کشورهای زیر سلطه افریقا، آسیا، آمریکای لاتین بگوییم. لابد چنین کشورهایی که از مسائلی که ما رنج می بریم، همچون برخی آزادی های زنان و یا برخی آزادی های فرهنگی و اجتماعی، رنج نمی برند، مدرن هستند! ممکن است گفته شود:« خوب وضع آنها بهتر از ماست». بله، این تا حدودی درست است. اما دلیلی بر مدرن بودن آن جوامع نیست. 
ستایش امینی از ارزش های «مدرن» جامعه شاهی
امینی می گوید انقلاب 57«ضد انقلاب در برابر ارزش های مدرن جامعه ایران» بود. پس، از نظر امینی این تحلیل گر تاریخ و سیاست، انقلاب 57 ایران، نه یک انقلاب، بلکه یک «ضد انقلاب» بود. آیا این موضع، تفاوتی با مواضع امپریالیست ها و بورژوا- کمپرادورهای زمان شاه و اپوزیسیون کنونی آمریکایی دارد؟ اگر امینی می گفت که برخی از ارزش هایی که طبقه مسلط شده بر انقلاب بر جامعه حاکم کرد درمخالف و ضدیت تام با برخی از ارزش هایی قرار داشت که در زمان شاه با واسطه ی مبارزه مردم به دست آمده بود، این گفته می توانست درست باشد.
 به راستی از نظر امینی چه چیز در انقلاب 57 «ضد انقلاب» است؟ آیا ضد انقلاب، حکومتگران آخوند و مکلاهای دینی هستند که نتایج انقلاب را تصاحب کردند و استبداد دینی برقرار کردند و یا توده های مردم که اکثریت آنان را طبقه کارگر و دهقانان و دیگر زحمتکشان شهر و روستا تشکیل می دادند؟ اگر بحث بر سر حکومت گران است، آری این ضد انقلاب بود و نه انقلاب، و اساسا ارتجاع بود و نه مدرنیت. اما اگر ما به چنان کلی گویی های مبهمی، آن هم در مورد انقلابی همچون انقلاب 57  دست بزنیم و چنان سخن بگوییم که  ضد انقلاب بودن، شامل تمامی طبقات انقلابی و مترقی نیز بشود، آن گاه ما ابتدایی ترین اصول تحلیل اجتماعی و سیاسی را زیر پا گذاشته و سخیف ترین توهین ها را به مردمی کرده ایم که با تمامی وجود و در مخالفت با تمامی وجوه نظام شاهی به میدان نبرد آمدند و خواست های آزادیخواهانه و استقلال طلبانه خود را پیش گذاشتند. 
هر انقلاب واقعی ای بر مبنای تضاد بین نیروهای مولد و روابط تولید و زیر بنا و روبنا استوار است. انقلاب مردم ایران در سال 57، برآمد تضاد نیروهای مولد و مدرن جامعه ایران و در راس شان طبقه کارگر با روابط تولید عقب مانده بوروکرات- کمپرادوری ای بود که با برخی از وجوه جوامع فئودالی در آمیخته بود. بروز سیاسی آن، خواست های دموکراتیک و ضد امپریالیستی تمامی طبقات مردمی بود که در دو شعار آزادی و استقلال تجلی می یافت.
به این معنا، انقلاب 57 ایران، انقلابی به طور عمده مدرن  بود، زیرا دو خواست اساسی استقلال  و آزادی را در سرلوحه خواست های خود داشت. استقلال از امپریالیسم  و ایستادن روی پای خود می توانست ایران عقب مانده را به ایران پیشرفته و مدرن از نظر اقتصادی، اجتماعی و سیاسی و فرهنگی تبدیل کند. آزادی یا ایجاد یک دموکراسی واقعی و مردمی در جامعه می توانست تمامی استعدادهای و توانایی های سیاسی و فرهنگی(و ایضا اقتصادی) تمامی طبقات خلقی را شکوفا سازد.
 اکثریت به اتفاق بیشتر طبقات (طبقه کارگر، دهقانان، خرده بورژوازی شهری و روستایی ، بورژوازی ملی) چنین خواست هایی را در کلیت خود دنبال می کردند. هیچ یک از نمایندگان آگاه این طبقات و لایه های پیشرو آنان، هرگز استبداد دینی و آخوندی نمی خواستند و از همان آغاز با آن درافتادند(حتی لیبرال راستی همچون بازرگان نخست گفت «جمهوری دموکراتیک اسلامی» و با روحانیون در افتاد). این همه مبارزه، نبرد و جنگ در پی گیری خواست های انقلابی و از سوی تمامی طبقات مردمی با دولت و حکومت بر قرار شده، آن هم بلافاصله پس از قیام بهمن، نشان از این داشت که انقلاب آنان برای برقراری جامعه غیر مدرنی که حکومت اسلامی می خواست به آنها تحمیل کند، نبود.  
از سوی دیگر، هیچ انقلابی به طور مطلق خلوص ندارد و یا به بیانی دیگر، هر انقلابی به ارتجاع آغشته است و می تواند به آن تبدیل شود. بدین عنوان، انقلاب و ارتجاع، ترکیب و یا وحدت اضداد هستند. علت این است که در انقلاب علیه یک نظام اقتصادی - سیاسی موجود، همواره دو نوع نیروی اجتماعی شرکت دارد؛ نیروهایی که علیه نظام جاری معرف نظام آینده اند و نیروهایی که در مبارزه علیه نظام جاری نماینده نظام ها و ساخت های گذشته اند که نظام اجتماعی ارتجاعی  موجود با آنها هم، یا به طور کامل و یا تا حدودی، در تقابل قرار دارد.
 این نیروها ی اجتماعی می توانند یک یا چند طبقه و یا لایه ها و بخش هایی از یک یا چند طبقه اجتماعی موجود را دربر گیرند. همچنین در یک انقلاب، تشکلات، سازمان ها و نهادهایی شرکت دارند که یا  نماینده آینده اند و یا نماینده گذشته. برخی از این سازمان ها و نهادها مستقیما متکی به یک طبقه و یا لایه هایی خاص از یک طبقه اجتماعی هستند. برخی دیگر در حالی که نماینده طبقه یا لایه هایی از یک طبقه اجتماعی هستند در عین حال مستقل از آن طبقه منافع خاص یک قشر و لایه را دارند(مثلا روحانیت در ایران). اندیشه ها و افکار طبقات و لایه های اجتماعی نیز به همین شکل و بر بستر همین طبقات و نهادها شکل می گیرند. اندیشه های انقلابی و مترقی و اندیشه های  ارتجاعی. هر چقدر یک نظام اقتصادی کمتر با گذشته تصفیه حساب کرده باشد و یا کمتر از گذشته به شکل گسترده تر، ژرف تر و عمیق تری بریده باشد و بسترهای اقتصادی، سیاسی و فرهنگی این گذشته(شیوه های تولید، شیو های ارتزاق طبقات و یا لایه هایی از آنها، سازمان ها و نهادهایی از گذشته و اندیشه های واپسگرای وابسته به آن) به وجه  استوارتر،عمیق تر و بارزتری در آن وجود داشته باشد، و از سوی دیگر، هرچقدر نیروها و طبقات اجتماعی که نماینده آینده اند، کمتر آگاهی و سازمان لازمه ی گرفتن رهبری و نیروی سیاسی و نظامی لازم برای به پیروزی رساندن انقلاب را داشته باشند، آن گاه این امکان که  نیروهای واپس گرا و ارتجاعی موجود که در بطن جامعه و در خود انقلاب حضور دارند، رهبری انقلاب را به دست بگیرند و انقلاب را به ضد انقلاب و ارتجاع تبدیل سازند، بیشتر است.(2) به این ترتیب، این مسئله که کدام بخش رو بیاید، انقلاب بر ارتجاع مسلط شود و یا ارتجاع بر انقلاب، کاملا وابسته به تاریخ اقتصادی - اجتماعی و سیاسی - فرهنگی هر کشور معین و وابسته به شرایط مشخص درونی و بیرونی هر کشور معین در برهه انقلاب دارد.
 در انقلاب 57 ایران ، انقلاب به ضد انقلاب و ارتجاع تبدیل شد. درست به این دلیل که لایه هایی عقب مانده و واپسگرا در طبقات بورژوازی تجاری، خرده بورژوازی سنتی شهری و روستایی و لمپن پرولتاریا، با واسطه و رهبری  نهاد روحانیت و سازمان های مذهبی مخالف با شاه، رو آمدند و توانستند حکومت خود را برقرار کرده و نتایج انقلاب را غصب کنند. این مسئله که این ها رو آمدند هم مربوط  می شود به نیرو و توان اجتماعی خودشان،(3) سازش های نظام پهلوی و امپریالیست ها با آنها از 32 به این سو، ضعف نیروهای چپ،(4) دموکرات و لیبرال ملی، وضعیت شبه مدرنی که شاه آفریده بود و ایران را در برزخ میان سنت و مدرنیته قرار داده بود و این مسئله که وابستگی شاه به امپریالیست ها و تبلیغ بخش منحط فرهنگ غربی، مقابله با شاه را در حوزه دین و مذهب رشد داد و این گونه دفاع از هویت مستقل ایران و ایرانی تا حدودی هویت دینی و مذهبی گرفت. (5)          
به این ترتیب، این انقلابی بود که نتایج اش به وسیله ی روحانیون و کت و شلواری های کهنه پرست و ارتجاعی به تاراج رفت. انقلابی که اهداف نخستین آن استقلال و آزادی بود، اما با حکومت روحانیون، نه استقلالی به دست آورد و نه آزادی ای. تشکیلات روحانیت و آخوندها به  مرور حکومت استبداد مذهبی را بنیان گذاشتند و هر صدایی را خفه کردند؛ سپس همان طبقه ی بورژواهای بوروکرات- کمپرادور پیشین را با لایه هایی گسترده تر و گوناگون تر، در شکل مذهبی باز تولید کردند و به همراه تمامی لایه ها و اقشاری که نماینده عقب مانده ترین نوع تولید و ارتزاق و تشکل بودند، در تمامی امور اقتصادی، حکومت نعل به نعل وابستگی به  امپریالیست ها را بر قرار کردند. دین و مذهب بر سیاست و فرهنگ تسلط یافت؛ و ایران از نظر اقتصادی، همچنان که زمان شاه سابق بود، وابسته به امپریالیست های غربی و شرقی گشت. از نظر سیاسی و فرهنگی نیز این کشور را تا آنجا که شد و شرایط به آنان اجازه می داد به عقب بازگرداندند.
 چنین امری یعنی اینکه انقلابی به ضد انقلاب و ارتجاع، به ضد خواست های اساسی خود تبدیل شود و تمامی طبقات انقلابی و مترقی پس از انقلاب با نتایجی روبرو شوند که درست صد و هشتاد درجه با آنچه که می خواستند و به خاطر آن مبارزه کرده و کشته داده بودند، مخالف بود(گرچه تمامی نواقص صرفا در آنها نبود و ضعف سازمان های سیاسی طبقه کارگر و خرده بورژوازی کاملا آشکار بود) موجب گشت که در میان برخی از توده های مردم به ویژه در میان لایه های خرده بورژوازی، بی علاقگی و پشیمانی نسبت به انقلاب بزرگ خودشان به وجود آید؛ این امر، اما تغییری در ماهیت و واقعیت آن انقلاب و تضادهای اساسی آن انقلاب که محرک اساسی تمامی طبقات خلقی بود، نمی دهد.
پس  زمانی که امینی انقلاب تمامی طبقات مردم و از جمله طبقات کارگر و دهقان  را با عبارت «ضدانقلاب در برابر ارزش‌های مدرن جامعه ایران» قرار می دهد، از سویی به طبقه کارگر و زحمتکشان و تمامی طبقات انقلابی و مترقی ملت ایران  توهین می کند و از سوی دیگر به آرایش و بزک کردن چهره نظام شاهنشاهی می پردازد.
ستایش جامعه شاهی از سوی امینی با پنهان شدن پشت بیداری مشروطیت
امینی می گوید:«اگر انقلاب مشروطه را شورش بیداری بدانیم، انقلاب ۵۷ طغیان جهل بود.»
این نیز نه تحلیل، بلکه کلی گویی دیگری است و افزون بر آن مغلطه.
ظاهرا جناب امینی دارد دو انقلاب مشروطه و 57 را مقایسه می کند، اما او در واقع نه دو انقلاب را، بلکه مقاصد انقلاب 57 را با حکومت پهلوی ها مقایسه می کند.
از عبارات وی این گونه نتیجه می شود که تمامی طبقات خلقی از موضع «جهل» بر علیه «بیداری»ای طغیان کردند که گویا از زمان مشروطیت برقرار شده و به وسیله حکومت پهلوی ها حفظ شده و تداوم یافته بود.
 آیا نباید به عباراتی از این گونه مشکوک بود و آنها را به کسانی نسبت داد که زیر این نوع عبارات و جملات قصد آن دارند که اصل انقلاب طبقات زیر استثمار و ستم علیه حکومتی ارتجاعی را به زیر سئوال برند، و آب پاکی روی حکومت وابسته به امپریالیسم پهلوی ها بریزند؟
در حقیقت هم، بر مبنای چنین عباراتی می توان چنین نتیجه گرفت که انقلاب مشروطه شورش بیداری بود، شورشی که پیروز شد و نتیجه آن یعنی بیداری به دست آمد و به وسیله ی حکومت های رضا خان  و پسرش حفظ گشته و تداوم یافت تا زمان انقلاب 57 که «جهل» بر علیه آن طغیان کرد و آن را پس راند.
انقلاب 57 درست ادامه ی دو خواست اساسی تمامی طبقات خلقی ایران یعنی استقلال و آزادی بود. این خواست ها خواه در شکل کلی خود و خواه به صورت جزیی در تمامی مبارزات تمامی مردم ایران طی صد سال اخیر در جریان بوده و نقش داشته است. از مشروطیت گرفته تا 20 تا 32 و مبارزات در آذربایجان و کردستان و تا سال 39 تا 42 و سپس انقلاب 57 و نیز پس از آن تا کنون. این دو خواست زیر بنای اساسی انقلاب دموکراتیک نوین ایران از مشروطیت بدین سو بوده و هست. انقلابی که تا کنون، تمامی شرایطی که برای پیروزی آن واجب و لازم بوده، هر بار به گونه ای تحقق نیافته و یا به عبارتی هر بار از سویی و یا از سوهایی لنگیده است. از جمله همین مسئله یعنی هر زمان بروز کمبودی، موجب شکست های آن در دوره های مختلف بوده است.
اما در مورد مقایسه دو انقلاب مشروطه و 57: همانقدر که نادرست است که انقلاب 57 را به این شکل کلی و مطلق «ضد انقلاب» و «طغیان جهل» به شمار آوریم(به این دلیل که برخی اقشار و لایه های ارتجاعی و ضد انقلابی و از جمله لمپن ها که نماینده «جهل» بودند در آن شرکت داشتند و همان ها نیز نتایج انقلاب را به حساب خود واریز کردند) به همان میزان نادرست است که جنبش مشروطیت را به طور کلی و مطلق جنبش بیداری به حساب آوریم، گرچه این وجه بیداری در جنبش مشروطیت عمده بود.
 توجه کنیم که در جنبش مشروطیت برخی از حرکت ها و جنبش ها درست به وسیله ی روحانیونی رهبری شد که گرچه همچون شیخ فضل اله نوری نبودند، اما اگر آنان را در مقابل روحانیونی همچون شیخ محمد خیابانی و یا برخی از متفکران بابی مشروطیت  قرار دهیم، نه تنها روحانیون مدرن و مترقی ای به شمار نمی آمدند، بلکه عقاید مشروطه طلبانه شان آغشته به بسیاری از افکار عقب مانده و ارتجاعی بود؛ مانند سید عبدلله بهبهانی و یا سید محمد طباطبایی و حتی جمالدین اسدآبادی. بسیاری از این قبیل روحانیون (و باز نه تنها شیخ فضل اله نوری که در انتهای  راست و ارتجاعی ترین بخش این روحانیون ایستاده بود) خواهان حفظ دم و دستگاه روحانیت بوده و مخالفت شان بیشتر با سلطنت قاجار بود که شرایط اقتصادی آنان را تا حدودی محدود کرده بود. بسیاری از پیشروان مشروطه در ایران همواره خود را مجبور با سازش با این روحانیون سنتی که دارای نفوذ زیادی در مردم بودند، می دیدند و برای خوشامد آنها و فراری ندادن آنها از انقلاب و نیز پیش بردن برنامه هایشان، حتی افکار مدرن خود را در لفافه های دینی و مذهبی بیان می کردند. به این ترتیب انقلاب مشروطه گرچه بیداری طبقات خلقی ایران( دهقانان، کارگران و زحمتکشان شهری، خرده بورژوازی شهری و نیز بورژوازی ملی ایران) بود، اما نه تنها «بیداری» بسیاری از روحانیونی که در مشروطیت نقش داشتند، نبود، بلکه برعکس آنان را فعال کرد تا خواهان حقوق و امتیازات ارتجاعی گذشته( امتیازات دستگاه روحانیت، قانون گزاری، موقوفات و غیره) خود باشند. امثال همین روحانیون و البته به ویژه شیخ فضل الله نوری، بسترهای فکری حکومت کنونی را فراهم کردند. به عبارت دیگر، ریشه های برآمد حکومت کنونی را باید در کمبودها و وجوه ناقص و عقب مانده انقلاب مشروطیت دید و از آن زمان به این سو دنبال کرد.     
اعلان جنگ امینی علیه انقلاب 57
« خیزش ۵۷ اعلان جنگ به ارزش‌های مشروطه بود که نماد یکی از آنها به صورت حجاب اجباری درآمد.» اینک امینی به نمایندگی از ارزش های مشروطه به اعلان جنگ علیه خیزش 57 می پردازد.
از این سخنان می توان نتیجه گرفت که چون در زمان پهلوی ها حجاب اجباری نبود، پس خیزش 57 انقلابی و خیزشی علیه ارزش های مشروطیت بود که به وسیله ی پهلوی ها حفظ شده و تداوم یافته بود. به این شکل اجباری بودن و یا نبودن حجاب، مرکز تقابل مدرن و غیر مدرن می شود و خواست های بسیار گسترده انقلاب دموکراتیک و ضد امپریالیستی مردم ایران(که کمابیش مانند خواست های ملت های تمامی کشورهای زیرسلطه است) به یکی از خواست های آن( که در شرایط معین حکومت کنونی به یک خواست تبدیل شده است و در صورت نبودن حکومت کنونی چنین خواستی وجود نداشت) کاهش می یابد. اینجا هم روشن نیست که تکلیف ملت های غیر مسلمان آسیایی و افریقایی و آمریکای جنوبی که در مبارزه با ارتجاع داخلی و امپریالیسم، چنین خواستی را ندارند چه می شود! آیا خواست ها دموکراتیک و ضد امپریالیستی آنان مدرن است و یا خیر، آن خواست ها نیز غیر مدرن به شمار می روند؟
نکته اساسی در مورد انقلاب57 این است که آن انقلاب، انقلاب مردم ایران بود و نه انقلاب آخوندها وکت شلواری های مذهبی. گرچه آنان نیز بخشی از جنبش عمومی مردم ایران و همان گونه که گفتیم برآمد خواست های لایه هایی از بورژوازی تجاری سنتی ایران، خود دستگاه روحانیت و نیز لایه هایی از خرده بورژوازی سنتی بودند. اما اگر آن انقلاب در اساس انقلاب خلق ایران و در اصل انقلاب طبقات زحمتکش و میانی مردم ایران بود، آن گاه آیا می توان چنین گفت که این اعلان جنگ مثلا طبقه کارگر و زحمتکشان ایران به ارزش های مشروطه بود. امینی مثال «حجاب اجباری» را می زند. توگویی خواست طبقه کارگر و دیگر طبقات خلقی در ایران خواست حجاب اجباری بوده است!؟
خیلی خلاصه انقلاب دموکراتیک و ضد امپریالیستی 57 درست ادامه انقلاب مشروطه و تازه در سطحی بسیار گسترده تر و بالاتر بود. نمایندگان سیاسی تمامی طبقات در این انقلاب دارای آرمان هایی بسیار والاتر و ژرف تر از مشروطیت بودند. این که این انقلاب به وسیله ی جریان های مذهبی غصب شد و حکومت اسلامی بر ایران بر قرار شد، ذره ای از ارزش های انقلاب 57 کم نمی کند. 
حکومت اسلامی از یکسو خود محصول سازش های همان حکومت به اصطلاح «مدرن» پهلوی با عقب مانده ترین و مرتجع ترین شاخه های روحانیت و احزاب مذهبی متعصب و عقب مانده طی پنجاه سال، به ویژه پس از کودتای مرداد 32 (و آغاز همکاری گسترده با آیت الله کاشانی) بود، و این امر که همین ها طبقات، لایه ها و جریان ها و خود سازمان عریض و طویل روحانیت از دل چنین جامعه ای بر آمدند و چنین نشو و نمایی کردند، خود به خوبی گواه این است که آن جامعه نه تنها مدرن نبود، بلکه بسیار هم غیر مدرن و عقب مانده بود؛ و از سوی دیگر محصول سازش امپریالیست ها با همین احزاب و جریان های مذهبی، درست در بزنگاه پیروزی انقلاب و برای جلوگیری از اوج گیری مبارزات طبقه کارگر و دیگر طبقات زحمتکش و  و نیز تقابل امپریالیستی با سوسیال امپریالیسم شوروی .
ما در اینجا دیگر به این نکته که امینی از جنبش مردم ایران خواستار نفی خشونت و گذار مسالمت آمیز شده است، نمی پردازیم، زیرا در این باره در بیانیه های ما صحبت شده است. تنها به این اشاره بسنده می کنیم که می توان افرادی مانند امینی را با این نظراتی که درباره انقلاب 57 داده، نه در دسته لیبرال های ملی بلکه در دسته بندی سلطنت طلبان وابسته به امپریالیسم قرار داد که همگی نفی خشونت می کنند و خواستار گذار مسالمت آمیز هستند.

30 بهمن ماه 96
هرمز دامان
یادداشت ها
1-   برای نمونه بگوییم که کتاب های نویسندگان ایرانی همچون بزرگ علوی(حتی کتابی مانند چشمهایش)  و نویسندگان خارجی به ویژه ماکسیم گورکی(حتی غیرسیاسی ترین کتاب های وی) ممنوع بود. و نیز چنانچه در نزد کسی کتاب «اصول مقدماتی فلسفه» ژرژ پولیتسر می یافتند، حداقل سه سال زندان در انتظارش بود.
2-   روشن است که چنین شرایطی بیشتر در کشورهای زیر سلطه امپریالیست ها موجود است تا درکشورهای امپریالیستی که به واسطه ی تسلط سرمایه داری در زمانی دراز خلوص بسیار زیادی یافته اند.  ضمنا به این نکته اشاره کنیم که در انقلاب چین نیز لایه هایی از طبقات عقب مانده فئودال نیز وجود داشتند اما به واسطه ی تسلط طبقه کارگر و حزب کمونیست بر انقلاب و سیاست های درست آن، این حزب توانست از نیروهای آنان به وجه شایسته ای در جنگ با ژاپن استفاده کند.  
3-   توانایی تکیه کردن به لایه های مورد اشاره در بالا و بسیج آنها بر مبنای اندیشه های دینی و مذهبی که از مشروطیت و به ویژه از 32 بدین سو با دادن خروارها مقاله و کتاب و سخنرانی و موعظه و غیره تبلیغ و ترویج کرده بودند.
4-    مهم ترین این ضعف هاعبارت بود از استوارنبودن به روی مباحث اصولی مارکسیستی - لنینستی - مائوئیستی  و به جای آن سستی و اهمال و درهم ریختگی و اغتشاش تئوریک، وجود انواع و اقسام رویزیونیسم و اپورتونیسم چپ و راست، پراکندگی تشکیلاتی که بخشا مربوط به استبداد شاهی و بخشا مربوط به تشکلات درونی خود چپ می شد، شکست های حکومت های سوسیالیستی در شوروی و به ویژه  چین در سال 1976، تبلیغات سهمگین  شاه، نیروهای مرتجع و غیر مرتجع مذهبی و امپریالیستی علیه چپ.
5-   این امر بهانه ای شده در دست عده ای که انقلاب 57 را با اهدافی که ارتجاع اسلامی بر آن مسلط کرد، یکپارچه کرده و نتیجه بگیرند که انقلاب 57 طغیانی فکری و هویتی از جانب «عوام»علیه اندیشه، فرهنگ و تمدن غرب بود؛ افکاری مانند آنچه امینی می گوید. منظور این حضرات از«عوام» لمپن پرولتاریا است که البته آنها این لایه را کلیت بخشیده بخش های زیادی از توده های مردم را شامل آن می کنند. ضمنا این نوع نظرات که بیشتر وجوه روانشناسانه را دنبال می کنند، فراموش می کند که افکار و ایدئولوژی حاکم، افکار و ایدئولوژی طبقه حاکم است و می تواند به مرور نفوذ و تسلط در جامعه به دست آورده و خود را به مثابه افکار و اندیشه های جامعه نمایانده و جهت افکار را تعیین کند.

۱۴۰۰ بهمن ۲۱, پنجشنبه

کدام طبقات و گروه های اجتماعی از انقلاب 22 بهمن 57 نفرت دارند؟

 


کدام طبقات و گروه های اجتماعی از انقلاب 22 بهمن 57 نفرت دارند؟

چهار جریان مخالف انقلاب بهمن 57 هستند که دو دسته بیش از بقیه از آن نفرت دارند و به آن کینه می ورزند. این دو دسته، نخست ارتجاع سلطنت طلب و دوم طبقه ی ارتجاعی حاکم بر جمهوری اسلامی هستند. دو دسته ی دیگر که مخالف انقلاب هستند بورژوازی ملی و خرده بورژوازی مرفه و روشنفکران وابسته به این طبقات می باشند که کلا انقلاب را قبول ندارند و از جمله انقلاب بهمن را. این ها در بدترین حالت نسبت به انقلاب کینه می ورزند و در بهترین حالت آن را مفید نمی دانند و مبارزات تدریجی و مسالمت آمیز را مطلوب خود می دانند.
نظرات ارتجاع بورژوا- کمپرادور سلطنت طلب عموما در جریان های ترتسکیست به ویژه احزاب حکمتی و در راس همه ی آنها «حزب کمونیسم کارگری امپریالیستی» بازتاب می یابد و نظرات طبقات بورژوازی ملی و خرده بورژوازی مرفه نیز عموما در جریان های شبه توده ای رویزیونیستی.
بخشی از این دسته های اخیر یا آشکارا با انقلاب مخالفت می کنند و یا آن را با این عنوان که انقلاب نبود، تحریف می کنند. بخش دیگر در حالی که در حرف با انقلاب موافق هستند و در مورد آن داد سخن می دهند اما آن را به یک سلسله حرکات مسالمت آمیز و یا امری کلی به نام «انقلاب» محدود می کنند و جوهر آن را که  شورش و قیام و در دست گرفتن سلاح و نبرد مسلحانه توده های خلق برای سرنگونی یک نظام از راه قهر آمیز است، یا قبول ندارند و یا در سایه قرار می دهند( بخشی از مخالفت ها با جریان سیاهکل از این موضع است).
 به جز این ها که صحبت شان شد، دسته ی دیگری هستند که از مردم و عمدتا از لایه های طبقات میانی اند. آنها بعضا به دلیل تجارب تلخی که از جمهوری اسلامی داشته و دارند و به ویژه به دلیل کمبودهای مبارزه جاری علیه نظام ارتجاعی حاکم، نبود طبقه و حزب مخالف نیرومندی در پیشاپیش مبارزه و ناتوانی گذرای کنونی در برانداختن رژیم که حرص شان را در آورده و دلتنگ شان کرده است، روز انقلاب را که ربطی به حکومت مرتجع کنونی و راهپیمایی هایی که این حکومت به راه می اندازد ندارد، روز«عزای ملی» معرفی می کنند. برخی از آنها متاسفانه رو به گذشته و رژیم سابق آورده اند و آن را آرمان خود قرار می دهند.
دسته ای دیگر که بافت اصلی آنها را نسل های اخیر و جوانان تشکیل می دهند کمابیش از انقلاب 57 دل خوشی ندارند و دوستدار بازگشت به گذشته هستند. آنها چون در دوران نظام سلطنتی سابق زندگی نکرده اند، تصوری بسیار نادرست از آن دارند. تصوری که به طرزی جنون آمیز از سوی رسانه های تبلیغی سلطنت طلبان به آن دامن زده می شود. بخش هایی از آنها حتی حاضر نیستند که اسناد و مدارکی که در آن زمان و نیز پس از آن نگاشته شده بخوانند و یا فیلم هایی گوناگون مستند و یا سینمایی که در دسترس است ببینند و در آنها تعمق کنند و به واقعیت آن دوران برسند. آنها بر مبنای برخی شنیده ها و قیاس جنبه هایی از وضع گذشته با وضع کنونی و به ویژه به واسطه ی وجود آزادی های اجتماعی در آن دوران و نبود آن در این دوران، تصوری محدود سر و دم بریده از آن دوران دارند. آنها به گونه ای دچار اوهام می شوند و گمان می کنند که آنها را همین آزادی های اجتماعی بس است. آنان به هیچ وجه نمی توانند تصور کنند که بخش مهمی از مخالفین آن نظام، جوانان آن دوره بودند که بسیاری از آنها اساساهوادار یا عضو هیچ گروه سیاسی نبودند. جوانانی که بیکار بودند و یا شغل هایی داشتند که با دستمزدی که بابت آن می گرفتند از عهده ی مخارج خانواده ای که مسئولیت آن به عهده آنها بود، بر نمی آمدند. جوانانی، دختران و پسرانی که به شکل های گوناگون آسیب دیده و خون شان از آن همه ستم و استثمار و پلیدی به جوش آمده بود. جوانانی که به هیچ گروه و دسته ای وابستگی نداشتند و اگر هم وابستگی پیدا کردند و هوادار و عضو جریان های مخالف چپ و دموکرات شدند، پس از 22 بهمن 57 بود.
باری، چون در مقالات دیگر به برخی از این ها مخالفت ها اشاره کرده ایم در این نوشته دیگر به آنها نمی پردازیم و به دو بخش نخست، یعنی ارتجاع سلطنت طلب و ارتجاع جمهوری اسلامی که عمده ترین کینه توزی با انقلاب 57 از جانب آنها بروز داده می شود، توجه می کنیم.(1)

نفرت ارتجاع سلطنت طلب از انقلاب بزرگ توده ای
 انقلاب دموکراتیک 57 ایران یکی از چند انقلاب بزرگ توده ای در قرن بیستم است. تا آنجا که این انقلاب نظام استبداد سلطنتی در ایران را آماج حملات خود قرار داد و با شعار کلیدی و بزرگ «مرگ بر شاه» آن را پیش برد و سرنگون کرد، تا آنجا که هدف آن سرنگونی طبقه ی بوروکرات - کمپرادور یعنی طبقه حاکم مرتجع استثمارگر و نوکر امپریالیسم غرب در ایران بود که این نظام سلطنتی آنها را نمایندگی می کرد، این انقلاب پیروزی به دست آورد. طومار سلطنت و نظام پادشاهی وابسته به امپریالیسم را در هم پیچید و طبقاتی که این نظام نماینده آنها بود فروپاشانده و سرنگون ساخت. این امر البته یک پیروزی تام و تمام نبود، شاه از کشور بیرون رفت و طبقه ی حاکم تبعید و مهاجر شد و به مدد سرمایه های دزدیده شده از طبقه ی کارگر، دهقانان و زحمتکشان شهری و روستایی و نیز پشتیبانی امپریالیست درهجرت به بقای خود و دسیسه چینی ادامه داد؛ سازمان های امنیتی و ارتش کمابیش دست نخورده باقی ماند و در خدمت حکام مرتجع تازه در آمد.
روشن است که خاندان شاه پیشین و نیز سرمایه داران کمپرادور پیشین نخستین دشمنان این انقلاب بوده و هستند و از آن تا مغز استخوان شان نفرت دارند و هیچ چیز را یارای آن نیست که عمق این نفرت و کینه را توصیف و بازگو کند. آنان مزدوران امپریالیسم و استثمارگر و دشمن توده ها بوده و هستند و طبیعی است که نفرت شان از توده ها و مبارزات آنها بی پایان باشد.
 این دسته به دلیل رشد مبارزات توده ای علیه حکام جمهوری اسلامی و نیز در نبود یک طبقه و نیروی قدرتمند داخلی برای سرنگونی جمهوری اسلامی، بُل گرفته و چنان شامورتی بازی از خود در آورده اند که اگر کسی از آنها چیزی نداند گمان می کند در جامعه ای که آنها درست کرده بودند، همه در رفاه و شادی بودند و مردم با دُم شان گردو می شکستند و به به شاه را می گفتند و این چپ ها بودند که مردم را فریب دادند و پشت سر خمینی ردیف کردند و به انقلاب کشاندند. حال آنکه نگاهی به تاریخ  آن دوره، خواه به شکل اسناد خواه به شکل نوشته های محققین تاریخ و خواه به شکل فیلم های مستند، نگاهی به آثار هنری آن دوره به ویژه رمان ها و داستان های نگارش یافته و فیلم ها نشان می دهد این نظامی بود وابسته به امپریالیست های غربی، متکی به استثمار اکثریت به اتفاق توده های زحمتکش کارگر و دهقان و سرشار از  فقر و بدبختی و تحقیر برای توده ها و اعتیاد و تجاوز و فساد و جنایت.
این ها را حتی از آنچه که در روزنامه ها و مجلات خودشان در آن دوره از جمله جوانان، اطلاعات هفتگی و زن روز در مورد شرایط جاری می نوشتند( گزارش هایی در صفحه ی حوادث، شرح زندگی آسیب دیده ها و بی خانمان ها در مصاحبه ها و یا داستان های دنباله دار) می شد دریافت. روزی نبود که از فقر و بدیختی چیزی شنیده نشود. روزی نبود که جنایتی در کشور صورت نگیرد و از این بابت راستی که «بیابان های مسگر آباد» تهران مشهورترین بود. روزی نبود که از اعتیاد سخن نرود و روزی نبود که از کتک خوردن زنان از مردان، فرار دختران و زنان جوان از دست پدری زورگو، برادری متعصب و یا همسری قلچماق که دست بزن داشت، و یا تجاوز به دختران و زنان و یا چیزهایی از این گونه نباشد.(2) اینها نه تنها در آنچه به آن اشاره شد بلکه حتی در«فیلم فارسی»های خودشان(و از جمله مشهورترین آنها یعنی گنج قارون و چرخ و فلک و نیز فیلم های لات و لوطی) نیز به گونه ای مسخ شده بازتاب می یافت.(3)
ببینم شمه ای از عمق این کینه و نفرت را که در روزهای نزدیک به 22 بهمن 99 اوج گرفت:
« این سخنان یکی از این آقازاده های جمهوری اسلامی نشان از شکست انقلابی است که خود را انقلاب اسلامی معرفی می کرد... آقا زاده ای که فرزند یکی از بنیانگذاران این انقلاب ننگین است.»
 انقلاب خود را «انقلاب اسلامی» معرفی نکرد بلکه این رهبر آن زمان انقلاب و طبقه ی حاکم بر آن بود که  انقلاب را به دروغ «انقلاب اسلامی» معرفی کرد. و البته باید هم که تلویزیون من و تو که تلویزیون مرتجعین سلطنت طلب است، انقلاب بهمن 57 را «انقلاب ننگین» بنامد زیرا این انقلاب بساط آنها را جمع کرد!
 یکی دیگر:
« نخست وزیر هویدا توی دادگاه گفت که به مردم خدمت کرده و 13 سال قیمت ها را ثابت نگه داشته وهمه خندیدند بعد هم اعدامش کردند... هر چند مقایسه یکی از دزدهای قوه قضاییه  با هویدا، توهین به هویدا است ولی باید دید که مردم چه دادند و چه گرفتند.»
«توهین به هویدا»!؟ نوکر حقیر و توسری خور شاه و مزدور امپریالیسم! انگار کنترل قیمت ها تو دست هویدا بود! سگ زرد برادر شغال است! چه هویدا و چه  دزدهای دستگاه قضایی کنونی هر دو یک کرباس و آشغال اند. (4)

نفرت ارتجاع حاکم جمهوری اسلامی از انقلاب57
دومین طبقه و گروهی که از انقلاب 57 نفرت دارند و به آن کینه می ورزند خود طبقات حاکم جمهوری اسلامی و گروهای منسوب و یا در پیرامون آن هستند؛ یعنی طبقه ای که به طبقه ی بوروکرات - کمپرادور حاکم فئودال مسلک که به جای استبداد سلطنتی پیشین استبداد دینی را حاکم کرد، تکامل یافت.
 این ها نتایج انقلاب را به خدمت خود گرفته و به قدرت رسیدند. طی سه سال 60-57 با پشتیبانی1- عوامل امنیتی( افراد و مقامات بالای ساواک) و خدمات بی دریغ آنها در قلع و قمع کردن احزاب، سازمان ها و گروه های انقلابی کمونیست و دموکرات و حتی لیبرال، و 2- عوامل نظامی( فرماندهان ارتش از جمله تیمسار ظهیرنژاد و قرنی و ...) و ارتش، عناصر همین طبقه ی بوروکرات- کمپرادو سرنگون شده، تا آنجا که توانستند به تثبیت اوضاع به نفع این طبقه ی تازه حاکم شده کمک کردند. این کار با قلع و قمع کامل مبارزات طبقه کارگر، دهقانان، طبقه خرده بورژوازی، خلق های زیر ستم، زنان، دانشجویان و ... صورت گرفت.
بنابراین، هر چقدر شاه طبق نظر و دستور امپریالیست ها دست به کشتاری گسترده به سبک کشورهایی مانند شیلی و اندونزی نزد، آن هم به دلیل نتایج و عواقب پیش نشدنی آن و به ویژه این امکان که در نتیجه چنین کشتاری وضع برعکس شده طبقه کارگر و سازمان های وی رشد و گسترش یابند و یا کشور به دست سوسیال امپریالیسم شوروی افتد، آنچه از دولت وی بر جای ماند یعنی دستگاه امنیتی و نظامی که اینک در خدمت مرتجعین تازه به قدرت رسیده در آمده بود، از وضع و موقعیت استفاده کرده و در کردستان و خوزستان کشتار کرد. یعنی کاری که در زمان شاه بنا به توصیه ی امپریالیست ها نمی بایست انجام شود، اینک در نبود شاه و طبقه ی پیشین و به وسیله ی آنها و با موافقت بیان نشده و یا پنهانی بیان شده ی امپریالیست ها در حال انجام بود. اکنون دیگر این سرکوب ها باید صورت می گرفت زیرا حکومت مرتجع در وضعیتی مانند شاه که توده ها به شکل متحد مقابل آن باشند نبود. در آن زمان هنوز سپاه پاسداران در مراحل نخسین شکل گیری خود و بیرون آمدن از کمیته های انقلاب اسلامی بود و کارهای سرکوب عمدتا در دست ارتش بود. بدین ترتیب، این کشتارها تنها منتسب به سران مرتجع جمهوری اسلامی و سپاه و کمیته نیست بلکه در عین حال منتسب به دستگاه امنیتی- نظامی طبقه ی از قدرت خلع شده است که در یک هماهنگی با امپریالیسم غرب و در اطاعت از برنامه های این امپریالیسم به طور تاکتیکی تسلیم شد و خود را در خدمت ارتجاع نوین حاکم قرار داد.  این سان امپریالیست ها شاهد نخستین نتایج پیروزمند سازش پنهانی خود با خمینی شدند.
اما نفرت وکینه ی حکام مرتجع جمهوری اسلامی از انقلاب 22 بهمن از آنجاست که این انقلاب، انقلاب آنها( و مثلا ماهیتا«انقلاب واپسگرا»!؟) نبود، بلکه اساسا انقلاب خلق ایران، طبقه کارگر، دهقانان و کشاورزان و لایه های طبقه ی خرده بورژوازی ایران بود. و این حکومت نه تنها منافع هیچ کدام از این طبقات اصلی را نمایندگی نمی کرد(5)بلکه از همان آغاز پیروزی موقت و نسبی انقلاب یعنی سرنگونی نظامی شاهی و فراری شدن سرمایه داران کمپرادور، کاملا در مقابل آنها و خواست های اساسی آنها قرار گرفت. از آنها خواست که اسلحه خود را تحویل دهند و بدون اینکه خواست های کارگران را پاسخ دهد، از آنها خواست که به سرکار خود برگردند. بدین گونه طی سه سال با فریب، نیرنگ، دو دوزه بازی ها، تاکتیک های فریبنده و سرکار گذاشتن مردم، جورکردن گروه های چماق به دست که هم ریشه در تاریخ ایران داشتند و هم امپریالیست های نمونه های بسیار موفقی از آنان را در کشورهای  مستعمره و نیمه مستعمره به ویژه در حکومت های آمریکای مرکزی و جنوبی ایجاد کرده بودند، و نیز سرکوب منظم و دامنه دار تمامی طبقات خلقی و در صدر آنها کارگران و دهقانان که انقلاب بر دوش آنها و به یاری آنها پیش رفت، دست زدند.
 روشن است که اینها از انقلاب بیزارند. آنها چگونه می توانند با آن موافق باشند زمانی که تمامی دستاوردهای آن را از بین بردند و تمامی طبقات را سرکوب و تمامی احزاب و سازمان های انقلابی، دموکرات و حتی لیبرال را یا نابود کردند و یا به حاشیه راندند.
باری موافقت آنها با انقلاب یک موافقت دروغین و فریبکارانه است. آنها منظورشان از انقلاب، انقلاب طبقات مردمی نیست، بلکه صرفا آن نقش کوچکی است که در انقلابی بدان بزرگی داشتند و مهم تر، حکومت کثیف، جنایتکار و ارتجاعی خودشان بوده و هست. برای آنها انقلاب مساوی است با سهم خودشان در انقلاب و حکومت متحجر و ارتجاعی خودشان. آنها از همان یکسال بعد از انقلاب حتی فیلم های انقلاب، شورش ها و درگیری های مسلحانه و آن شورها و شادی ها و  نشاط های مردمی را دیگر در تلویزیون نشان نمی دادند، چگونه می توانند موافق آن باشند؟
 آنها انقلاب و اهداف واقعی آنها را دگردیسه کردند به چیزی که آن را«انقلاب اسلامی»می نامیدند؛ و این آن انقلاب و اهدافی نبود که مردم برای آن خون دادند.
البته مردم شعار «جمهوری اسلامی» را طی انقلاب دادند و به برقراری آن رای هم دادند، اما نه این شعار و نه این رای به معنای قبول آن چیزی نبود که به آنها به وسیله ی خمینی و نیروهایی که پیرامون اش گرد آمده بودند تحمیل شد. طبقه کارگر، دهقانان و توده های زحمتکش استقلال و آزادی می خواستند و به واسطه نبود احزاب و سازمان های مبارز و حتی آزادی احزاب نیمچه دموکرات و لیبرال، در این مساله ی مهم روشن نبودند که آنچه خمینی از جمهوری اسلامی مراد می کند با آنچه آنها از آن می خواهند و یا در آن می جویند از دو جنس کاملا ناسازگار، متضاد و در مقابل یکدیگر است.
 سه سال رویدادهای پس از پیروزی قیام بهمن 57 و تکامل همه جانبه ی مبارزه طبقاتی در همه جای کشور بین طبقات خلقی یعنی کارگران، دهقانان و خرده بورژوازی و ارتجاع مذهبی نوین این تضادهای نهفته را آشکار کرد و نشان داد که مردم این جمهوری اسلامی را کاملا مغایر با آن دو خواست ماهوی یعنی استقلال و آزادی می دانند؛ و گرنه چرا طبقه کارگر، دهقانان و خرده بورژوازی و خلق های زیر ستم کرد و عرب و بلوچ و ترکمن و نیز زنان، دانشجویان و روشنفکران و نیز لایه های متخصص همچون استادان دانشگاه، وکلا و پزشکان و مهندسین باید با جمهوری اسلامی می ستیزیدند و آن همه به زندان افتاده و شکنجه دیده و زندگی باخته می دادند؟
 و باز چرا آن همه رهبران، کادرها، اعضا و هواداران احزاب و سازمان های انقلابی کمونیست و دموکرات طی آن سه سال در مبارزه با این نظام جهنمی که در پی استوار کردن نظام استبدادی دینی بود، جان باختند؟
 کسانی که کمونیست های مبارزه سال های 57 را متهم می کنند که آنها خمینی را سر کار آوردند و دنبال شعارهای دروغین ضد امپریالیستی اش افتادند، باید نگاهی خواه به همان رویدادهای دوران انقلاب و خواه به ویژه به حداقل سه سال مبارزه طبقاتی پس از آن بکنند تا ببینند که  کمونیست ها و مبارزینی که واقعا انقلابی بودند چگونه در تقابل با این نیروی ارتجاعی اینک حاکم شده قرار گرفتند و تا پای جان با آن مبارزه کردند.
هرمز دامان
نیمه دوم بهمن 99
 یادداشت ها
1-   خواننده این نوشته می تواند در مقاله ای به نام  مروری بر انقلاب دموکراتیک و ضد امپریالیستی 57 و پیآمدهای آن که ویراست تازه ی از آن در بهمن 98 در وبلاگ ما قرار گرفت و نیز مقاله ی چرا شاه و حکومت اش کمتر از خامنه ای و سران جمهوری اسلامی کشتار کرد؟ که در ماه گذشته در وبلاگ قرار داده شد، نکاتی در مورد انقلاب 57 و نیز قیاس دو رژیم استبدادی و مرتجع پهلوی و جمهوری اسلامی و نظراتی که در پیرامون آنها وجود دارد، بیابد.
2-   فساد خود شاه و برادرش غلامرضا و خواهرش اشرف زبانزد بود. این اشرف سردسته وارد کنندگان مواد مخدر و نیز تاجر سکس بود. وی گروه هایی را سازمان می داد که دختران زحمتکشان شهری و روستایی را فریب می دادند و پس از تجاوز به آنها، به فحشا و فساد می کشاندند.
3-   در این گونه فیلم ها همواره یک دختر یا پسر فقیر بود و یک دختر یا پسر پولدار. این جوان فقیر که با مادر و یا پدرش زندگی می کرد عموما بیکاره و یا بی خانمان، جیب بر، دزد و یا در گروه دزدان و قاچاقچیان بود و در سفره اش نیز چیزی جز نانی خشک و یا دیزی ای نبود( اکنون می گویند که« صد رحمت به وجود همان دیزی و مثقالی گوشت در آن، حال دیگر آن هم وجود ندارد!» و این فاجعه ای است که ارتجاع کنونی به وجود آورده است). فریب و دروغ بزرگ اینان آنجا رخ می داد که عاقبت قضیه، یا این موجود فقیر، دختر یا پسر فرد سرمایه دار و یا مالک فئودالی از آب در می آمد یعنی نسب اش به طبقات بالا می رسید، و به ترتیب در آن طبقات پذیرفته می شد و یا دختر و یا پسر سرمایه دار و مالک فئودال پدر محترم شان را که کمی بد اخلاق و متکی به تفاوت جایگاه های طبقاتی بود با اشاره به فداکاری ها و جان نثاری های دختر یا پسر فقیر در راه منافع طبقات بالا( نجات سرمایه دار از مرگ با به خطر انداختن جان خود، به خطر انداختن جان خود برای دستگیری دزدان گاو صندوق سرمایه دار) مجاب می کرد با وی ازدواج کند، و به این ترتیب نیکبختی آن فرد فقیر رقم زده می شد. به راستی که اگر زمان شما بهشت بود و ایران به سوی آبادی و آبادانی پیش می رفت چرا باید در بیشتر فیلم فارسی های مورد تایید خودتان، این قدر فقر و بدبختی( و نیز اعتیاد و یا تجاوز و فحشا) وجود می داشت و رهایی از آن ها و شرایطی که آنها تحمیل می کنند، عموما می توانست با ازدواج و یا ایجاد رابطه با خانواده یک سرمایه دار یا مالک زمین به پایان رسد؟
4-   و همچنین به نقل از برخی از آنها که سلطنت طلب نیستند:«چهل سال... با این اوضاع اگر ما 22 بهمن را (عزای عمومی) اعلام کنیم خیلی بهتره» ( روزهای پس از 15 و 16 بهمن 99). 
5-   جایگاه این جریان در انقلاب 57- 56 در حد مبارزات روحانیون و طلاب مخالف دستگاه شاهی و مخالفت بخش هایی از دستگاه روحانیت و بخش هایی از بورژوازی تجاری بود و اینها لایه هایی از خرده بورژوازی سنتی شهری و روستایی را دنبال خود می کشیدند. این جایگاه و منافع، اولا با جایگاه و خواست های طبقات مردمی که اکثریت انقلاب کنندگان را تشکیل می دادند در تضاد قرار داشت گرچه در فرایند مبارزه تمامی طبقات و گروه ها در کنار یکدیگر قرار داشتند و رهبری انقلاب هم بنا به دلایل گوناگون به دست خمینی و همین روحانیون، طلاب و بورژوازی تجاری افتاد؛ و دوما در خود آن  جریان یعنی میان طلاب، روحانیون و لایه های خرده بورژوازی سنتی و بورژوازی تجاری تضادهای فراوان بروز کرد و بسیاری از مخالفین ارتجاع نوین در میان آنها در مبارزه با همین ارتجاع جان باختند. نکته مهم و اساسی این است که جایگاه آنها در انقلاب به هیچ وجه به آنها این اجازه را نمی داد که منافع  قشر خود و طبقه خود را که پا در گذشته و رو به گذشته داشت و نه رو به آینده واز این رو تحجر و پوسیدگی از آن می بارید، منافع کل انقلاب پندارند. از این رو آنها با جایگاه کوچک خود در انقلاب و به سبب سازش امپریالیست ها غربی با آنها، انقلاب را غصب کردند و نتایج آن را در خدمت تسلط خود گرفتند و دستاوردهای آن را از چنگ توده ها بیرون آوردند.