۱۴۰۲ فروردین ۱۰, پنجشنبه

«عقل سرد» جنبش انقلابی را«بیرحمانه» نقد می کند!( بخش دوم)

 
دارنده ی«عقل سرد» و«قلب گرم» جنبش انقلابی را«بیرحمانه» نقد می کند!
نام این« نقد بیرحمانه»
 
پس از توفان
 
است!
 
بخش دوم
 
بند چهار( ادامه)
چکیده ی بند چهار یا چهارمین نقد از«نقد بیرحمانه»:
جنبش زن زندگی آزادی جنبشی خیابانی بود و خیابانی باقی ماند.
ادامه ی بند چهار:
در وهله ‌ای از مکان‌ های عمومی به محلات پناه برد تا از سرکوب فرار کند اما زمانی که نه سازمانی محلی داشت و نه تشکیلات محله محور، همان نبرد را با تعداد کمتری در محل کوچکتری ادامه داد. و درست همان جایی متوقف شد که جنبش سبز: فراخوان‌های عمومی نمی‌ توانست مردم را در نقطه ‌ای جمع کند که نیروی نظامی قبلا آنجا را اشغال کرده بود و زمانی هم که فراخوان‌های گل ‌گشاد داده می‌شد که در همه جا بشورید معنایش این بود که هیچ جا مناسب شورش نبود.
( این نقد نیست، بل تمسخر و تحقیر جنبش توده هاست زیر نام «نقد»ی گویا«خیرخواهانه». جنبش توده ها به محلات «پناه نبرد تا از سرکوب  فرار کند»( ادبیات را!؟ «پناه بردن»، «از سرکوب فرار کردن»؛ انگار جنگ و گریز و تغییر مکان های نبرد آن هم در شرایطی که نابرابری در نیروها وجود دارد، ذاتی برخی مراحل هر نبرد جدی نیست!) بلکه تلاش داشت ضمن تغییر میدان مبارزه به جایی که دشمن نتواند برتری عددی چشمگیری نسبت به وی سازمان دهد، اشکال و شیوه ها مبارزه را چنان انعطاف پذیر سازد تا بتواند هم ضربه وارد کند و هم ضربه نخورد و یا کمتر بخورد و در عین حال از ماندن و تداوم خود دفاع کند.
باید ستایش کرد جنبشی را که با وجود دادن قربانی دادن ها و به گروگان گرفتن بسیاری از رزم آوران بیباک دختر و پسر جوان اش و بدون داشتن سلاح در مقابل دشمنی که مهم ترین و یا یگانه نیروی قوت اش همین داشتن نیروهای مسلح است و بدون تجربه ی کافی  در مبارزه ای با جنگ و گریزهای زیاد، با میزان فراوانی از نرمش و انعطاف و نوسان در نوع حرکت و پس و پیش شدن ها و نیز فراخوان دادن و در عین حال بررسی توانایی خود در گردآوری نیرو، چنین به نبرد بزرگ خویش ادامه می دهد و با چنگ و دندان از بقا و تداوم خویش دفاع می کند. تردیدی نیست که تمامی این تجارب گرانبها و چنین درجه ای از فداکاری و ایثار در جنبش پس از این بیش از پیش شکوفا خواهد شد و جوانانی که این مبارزات را پیش می بردند گردان های رزمنده ی آینده را شکل خواهند داد.)
از لحاظ عملی جنبش زن زندگی آزادی نتوانست حتی یک گام از جنبش عمومی سبز جلوتر رود. فقط و فقط این بن‌بست به بدیهی‌ترین شکل خود را آشکار کرد: این تنگنا نه با شجاعت و دلاوری بلکه با سازماندهی حل می‌شود و بس.
( بالاخره«عقل سرد» کشف بزرگ خویش را رو کرد. مشکل با «سازماندهی» حل می شود. و به گونه ای این «کشف» اعلام می شود که انگار راستی راستی پاسخ همه ی مشکلات تنها سازماندهی است.
نخست اینکه در این جنبش تنها شجاعت و دلاوری نبود بلکه همچنین تلاشی حیرت انگیز برای سازماندهی جنبش توده های شرکت کننده بود و آن هم در شرایط استبدادی سنگین و دهشتناک که سازمان های اطلاعاتی کشور و سپاه با پیشرفته ترین دستگاه ها دنبال هر تشکل و هر فرد سازماندهی هستند. این سازماندهی نسبی و خلاقیت جوانان ما بود که توانست جنبش را در کل به اوج رساند و در بسیاری از اشکال خود به گونه قابل تحسین جنبش را در اوج نگه دارد و اینک نیز با این که در برخی از اشکال مبارزه ی خود عقب نشینی کرده است اما توانسته تداوم بسی از شکل های مبارزه جنبش را پی گیری کند.
دوم این که مشکل تنها با سازماندهی حل نمی شود، بلکه سازماندهی یکی از مشکلات و کمبودهای جنبش انقلابی دموکراتیک است. در حقیقت، سازماندهی بدون جهان بینی که سازمان باید در پرتو آن شکل گیرد به وجود نمی آید. سازماندهی می تواند به وسیله ی جهان بینی و سیاست های ارتجاعی، مترقی و یا انقلابی شکل گیرد. روشن است که هر کدام از این نوع سازماندهی ها را طبقاتی با منافع متضاد و بعضا آنتاگونیستی و در نتیجه اهدافی مخالف یکدیگر می توانند پیش برند. طبقه ی کارگر انقلابی سازماندهی خاص خود و با اهداف و مقاصد خاص خود را دارد و طبقات میانی نیز همچنین. افزون بر این تنها جهان بینی و سازمان کافی نیست و چنانکه گفتیم وجوه دیگری مانند داشتن نیروی مسلح و جبهه ی متحد نیز لازم است.
وانگهی این که جنبش نیاز به سازماندهی دارد یک چیز است و این که ما وضع موجود را چنان نقد کنیم که انگار تماما ایراد و اشکال بوده است و گامی از جنبش سبز -  و از نظر ما جنبش های دی ماه 96 و 98 و نیز جنبش های استانی و منطقه ای در ایران طی فواصل این سال ها - فراتر نرفته چیز دیگر.
اما در این مورد که از« لحاظ عملی جنبش زن زندگی آزادی نتوانست حتی یک گام از جنبش عمومی سبز جلوتر رود»:
 اولا که این جنبش خودش به خودی خود از لحاظ عملی نه تنها نسبت به جنبش سبز گامی و آن هم گامی بزرگ به مرحله ای فراتر است بلکه اساسا جهشی عملی از جنبش سبز به جنبشی کیفیتا متکامل تر است. جدا از مضمون  که تفاوت های کیفی بین این جنبش و جنبش سبز روشن است تا جایی  که صحبت از اشکال مبارزه عملی است این جنبش خلاقانه تنوع بسیار آفریده و در این زمینه بسیار فراتر از جنبش سبز رفته است. تا آنجا که صحبت بر سر رهبری عملی است جنبش سبز در چارچوب حکومت بود و تا آنجا که صحبت بر سر توده های درگیر است تا حدودی در چارچوب حکومت و تا حدودی فراتر از چارچوب حکومت بود. اما در این جنبش هم رهبری پنهان و آشکار و هم توده بیرون از چارچوب حکومت و علیه آن بودند. جنبش سبز گرچه جنبش غیر دینی اما در چارچوب موازین دین حاکم بود، در حالی که جنبش کنونی در بیشتر مناطق ایران از جهت کنش عملی آن به کلی غیر دینی و سکولار و در تمامی ایران بیرون از چارچوب جهان بینی حکومت بود.
دوما، در بالا به مساله ی عدم شکل گیری تعادل نهایی در این مرحله ی مبارزه و تداوم مبارزه بر سر آن و شکل دادن دستاوردهای باثبات پرداختیم. اینک باید بیفزاییم که در فرایندی تا حدودی فرسایشی مانند انقلاب ایران، در مراحلی از جنبش انقلابی عموما دستاوردهای باثبات چندانی به دست نمی آورد بلکه آن چه در آن وجه حاکم است به دست آوردن و از دست دادن های مکرر است. تداوم جنبش، پیشروی و عقب نشینی آن و تکرار و تناوب این به دست آوردن ها و از دست دادن ها با سرعت ها و درجات متفاوت- که شرایط و ویژگی ها و سرعت و درجه ی آن با یک جنگ فرق می کند- است که به مرور شرایط را برای ثبات نخستین دستاوردهای جدی و چشمگیر آماده و جنبش را در مواضع نوینی مستحکم کرده و به مرور به مرحله ی تعادل عینی نیروها با قدرت حاکم و در نهایت گذشتن از تعادل و برتری عملی می رساند. (به ویژه این که با توجه به این که دشمن کنونی توده ها نیرویی متحجر است که می داند اگر سرنگون شود برگشت اش به قدرت در این شکل تقریبا محال است، این به دست آوردن و از دست دادن ناگزیر است.)
آنچه که ویژگی اساسی حکومت مرتجع حاکم است این است که حاضر نیست بپذیرد که شکست خورده و باید عقب برود. این حکومت خود را به در و دیوار می زند تا نشان دهد شکستی نخورده و هیچ موضعی را از دست نداده و جنبش هیچ پیروزی ای به دست نیاورده و به مواضع تازه ای دست نیافته است. این ماهیت قضیه را تغییر نمی دهد بلکه درجه و شدت و گستره ی مبارزه را در دورهای پیش رو شدیدتر و سنگین تر می کند. دشمنی که حاضر نیست بپذیرد مواضع پیشین خود را عملا از دست داده و به زور تلاش کند نشان دهد تغییری رخ نداده است، در دوربعدی اوج گیری مبارزه با ضربات محکم تری روبرو گردیده و به زور مجبور خواهد شد که نه تنها به عقب نشینی هایی که باید می کرد تن دهد بلکه صد پله بیشتر عقب نشینی کند. به این ترتیب آن تغییر مواضعی که باید در هر گام صورت می گرفت و نسبت به شرایط واقعی نیروهای درگیر تغییر می یافت و حکومت مرتجع به صورت تصنعی مانع شکل گیری آن شده بود در آینده در نتیجه این تغییرات و عقب نشینی های مجتمع شده ای که باید صورت می گرفت، در زمان واحدی صورت خواهد گرفت.
 از سوی دیگر اشکال مبارزه ای که جنبش کنونی ایجاد کرد و از جمله مبارزه ی خیابانی، وضع و شرایطی به وجود آورده است که در جنبش سبز به این شکل به وجود نیامده بود. در نتیجه این اشکال گوناگون مبارزه و پیشرفت های قابل تحسین در آنها و تداوم شان، وجوه و عناصر واقعیتی عینی از مبارزات دختران و پسران و زنان و مردان و دانشجویان و دانش آموزان و نیز کارگران و فرهنگیان و لایه های میانی و از جمله وکلا و پزشکان و راننده گان و کسبه و بازاریان و... شکل گرفت و استقرار یافت که کیفیتا متفاوت از وجوه و عناصر واقعیت شکل گرفته و به طور نسبی استقرار یافته در جنبش سبز بود. و همین واقعیت که نه تنها سه ماه بلکه اکنون حدود شش ماه است که تداوم دارد با وجود انقطاع و گسست نسبی در برخی از اشکال مبارزه ی آن و افت و خیزهایش، در آینده و در مبارزاتی که در آینده شکل خواهند گرفت به گونه ای متکامل تر ظاهر و شکوفا خواهد شد. به عبارت دیگر اگر جنبش سبز و دی ماه 96 و آبان 98 و بسیاری از جنبش دیگر در شهرها و استان ها و مناطق گوناگون ایران به این جنبش انجامید، این جنبش نیز به جنبشی متکامل تر از خود خواهد انجامید و یا عناصر آن در جنبشی متکامل تر از این جنبش شکوفایی بیشتری خواهند یافت. این جنبش تکامل یافته تر از تمامی جنبش های پیشین بود و همین تکامل یافته گی مهم ترین گام ها و دستاوردهای تثبیت شده ی آن است. 
در یک کلام جنبش گام های عملی بسیاری فراتر از جنبش سبز و کیفیتا متمایز از آن برداشت. گام هایی که خود را در تکامل آتی جنبش بیشتر نشان خواهد داد.  
در این خصوص می توان به مسائلی مانند حجاب اشاره کرد که مبارزه پیرامون آن کماکان ادامه دارد و حتی اگر رژیم موفق شود برنامه های خود را در برگرداندن مردم به خاکریزهای پیشین تحقق بخشد و دستاوردهای آنها را پس بگیرد، شکل های بازگشایی و راه افتادن مبارزه در آینده خواه مبارزه از بستر همین تضاد برخیزد و خواه بسترهای دیگری موجب خروش و جنبش گردد از مسائلی مانند حجاب با سرعت بیشتری عبور کرده و زنان و مردان وارد مبارزاتی با دامنه ای بسیار گسترده تر از حجاب خواهند شد.)
بند پنج
چکیده بند پنج یا پنجمین نقد از «نقد بیرحمانه»:
 این بند درباره ی سلطنت طلبان است.
«عقل سرد» در اینجا «بی پروا» و«شجاعانه» وارد نقد سلطنت طلبان می شود اما« قلب گرم» وی کاری به کار امپریالیست های غربی و یا حتی «دولت های غربی» که تجهیز کننده های اصلی سلطنت طلبان هستند ندارد!؟
پنج: سلطنت‌طلبان که در دوسه ماه اول تقریبا لال شده بودند و از ارائه کوچک ترین ابتکار عمل ناتوان بودند بتدریج از لاک خود سربرآوردند. در حالی که در ماه‌های اول به ندرت در جایی شعار کلیدی سلطنت‌طلبان شنیده می‌شد در ماههای بعد که با افول جنبش قرین بود با شور و شوق تصنعی و مجازی آنان روبرو شدیم. در خیابان‌ها کسی نبود، اما رسانه‌های آنها با بوق و کرنا فریاد می‌کشیدند خبر تازه: شورش در تهران. دروغ، جعل خبر، ابداع گروه‌های کذایی محلات که فقط روی کاغذ وجود خارجی داشتند، تهییج احمقانه و دهها ابتکار عمل آدمهای عقل‌باخته وضعیت مضحکی را پیش آورد. به جای عقب‌نشینی منظم ما شاهد صدور پیاپی فراخوان‌های بی‌حاصل بودیم. این ماه ماه خونِ مجاهدین در دهه‌ی شصت بدل شد به این که کار دیگر تمام است: فقط یک فشار، فقط یک تظاهرات، فقط یک زور دیگر. اما همه بی‌حاصل.
(یک- ابتکار عمل: مگر «عقل سرد» منتظر بوده است که با «ابتکار عمل» سلطنت طلبان گره ای از مشکلات جنبش باز شود؟
دو- آدم های عقل باخته: سلطنت طلبان«عقل باخته» نیستند بلکه عقل طبقه ی خود را دارند. عقلی که بنا به دلایل گوناگون خواه نبود وحدت میان جناح های گوناگون طبقه شان و نیز مقبول نبودن فعلی شان در میان طبقات خلقی و همچنین دانستن این که ابزاری بیش  در دست امپریالیست ها نیستند اشتباهات زیادی کرده است. این طبقه می خواهد دوباره به قدرت برگردد و اگر شرایط معینی دست به دست یکدیگر دهد و به ویژه با کمک امپریالیست ها می تواند این امکان را تحقق بخشد. در ضمن باید اشاره کنیم که با همین «عقل باخته»گی خود تا کنون بخشی از برنامه های خود را که در ضمن برنامه ی امپریالیست هاست، به ضرر جنبش طبقه ی کارگر و خلق ما پیش برده اند.
سه- عقب نشینی منظم کردن توصیه ی «عقل سرد» است به سلطنت طلبان!؟ سلطنت طلبان جزیی از تحرک جنبش عمومی نیستند که تابع آن باشند و یا از آن تاثیر بگیرند و گرچه تضادهایی میان باندها و جناح ها گوناگون آنها وجود دارد اما اساسا در چارچوب نقشه ها و برنامه های امپریالیست ها عمل می کنند.)
بند شش
 پیش از بررسی: راستی که چشم غول درآوردی با این تحلیل ات جناب «عقل سرد»!
چکیده بند شش یا ششمین نقد از «نقد بیرحمانه»:
الف- تاثیرات تحرکات سلطنت طلبان را به روی جنبش بررسی می کند.
ب- انجمن های صنفی «غیب» شده اند! ای مردم بهتر است که دنبال ایثار کردن جان خود و قربانی دادن نروید! زیرا «اکنون» قربانی دادن و ایثار کردن جان خود برای جنبشی که «قرار نیست» شما را به قدرت رساند بی فایده است!
شش: عفن و آلودگی اپوزیسیون سلطنت‌طلب و راست با حرکت قهقرایی خود پشت سر هم به جنبش نوبالیده ضربه می‌زد: اعلام همبستگی سلبریتی‌ها تا پروژه وکالت می‌دهیم تا حضور در مجامع دولت‌های گوناگون
( «دولت های گوناگون»؟ جناب عقل سرد این دولت های گوناگون دولت های سرمایه داری غربی و از نظر ما دولت های امپریالیستی غربی هستند! این اکراه شما معانی خاصی دارد.)
 و مذاکرات گوناگون و بازی چلبی‌سازی و دفاع از ساواک و حضور ثابتی یک به یک جنبش را با واقعیتی دردناک روبرو ساخت: آیا قرار است که از دل نظام سرکوب کنونی نظام سرکوب آتی بیرون آید؟
( قرار نیست که بیرون آید اما ممکن است بیرون آید! زیرا نتیجه ی مبارزه ی طبقاتی منوط به دانش و سازماندهی  و کمیت و کیفیت نیروهای طبقات درگیر مبارزه ی طبقاتی است)
 در آن غوغای رسانه‌های مجازی، در آن فضای دردناک وابسته بودن به اخبار مجازی، و در آن شرایط دردناک که صدایت به گوش همدلانی مشابه خودت نمی‌رسد و در آن زمانی که انجمن‌های صنفی غیب شده بودند(انجمن های صنفی که غیب شده بودند! کافی است اشاره کنیم که در اعتصاب کارگران پیمانی نفت که قرار بود در همراهی با جنبش باشد در یک منطقه 200 نفر از کارگران را گرفتند ) مردم ماندند و رسانه‌های مجازی. اکنون قربانی دادن و ایثارکردن جان خود برای جنبشی که قرار نیست مردم را به قدرت برساند چه فایده؟
(باری ته داستان درآمد و نتیجه مشخص شد: چه فایده!
چه فایده دارد این همه آرزو و تلاش و مبارزه و جانفشانی؟ شما مردم از پیش شکست خورده اید! تلاش شما بی حاصل است! شما نمی توانید حکام کنونی را شکست دهید و ...  
«عقل سرد» در «سرد»ی خود زیاده روی کرد و خودش یخ زد و«قلب گرم» اش نیز به «قلب سرد» تبدیل گردید. اینک آیه های سرد و یاس و ناامیدی و انفعال است که از جانب«قلب یخ زده» به توده ها و لابد کارگران پمپاژ می شود:
«مردم ماندند و رسانه های مجازی»!
 «عقل سرد» خود را آن پشت و پسله جا می دهد و به جای مردم می پرسد:
«اکنون قربانی دادن و ایثارکردن جان خود برای جنبشی که قرار نیست مردم را به قدرت برساند چه فایده؟»
 و از جانب«عقل و قلب یخی» این ها برای توده ها صادر می شود:
«چه فایده؟» و چرا باید این همه قربانی و مجروح داد؟ اگر قرار نیست توده های مردم به قدرت برسند چه فایده دارد که مبارزه کنند. آیا بهتر نیست در خانه های خود بنشینند و منتظر دعوای میان خامنه ای و سران پاسدارش با سلطنت طلبان باشند؟ آیا بهتر نیست میدان را بگذارند برای همان ها. هرکی بُرد بُرده! به مردم چه!

ای«قلب سرد»! اگر مارکس گفت بی تعصب واقعیت و جنبش را بررسی و نقد و داوری کنید برای رسیدن به این نتایج مزخرفی که شما به آن رسیدید نبود، برای این بود که نه تنها واقعیت ها را به درستی ببینید و در شکست نمانید، بلکه بتوانید از شکست، پیروزی بسازید و از یک پیروزی به سوی پیروزی بزرگ تری حرکت کنید!
 این است آنچه که مارکس می نویسد:
«انقلاب هاى پرولتاريايى برعکس، مانند انقلاب هاى قرن نوزدهم، همواره در حال انتقاد کردن از خويش‌ اند، لحظه به لحظه از حرکت باز می ايستند تا به چيزى که به نظر مي رسد انجام يافته، دوباره بپردازند و تلاش را از سر گيرند، به نخستين دودلى‌ها و ناتوانی ها و ناکامی ها در نخستين کوشش هاى خويش بى‌رحمانه می خندند، رقيب را به زمين نمی زنند مگر براى فرصت دادن به وى تا نيرويى تازه از خاک برگيرد و به صورتى دهشتناک ‌تر از پيش روياروى ‌شان قد عَلَم کند، در برابر عظمت و بيکرانىِ نامتعين هدف هاى خويش بارها و بارها عقب مي نشينند تا آن لحظه‌اى که کار به جايى رسد که ديگر هرگونه عقب نشينى را ناممکن سازد و خودِ اوضاع و احوال فرياد برآورند که « رودُس همينجاست، همينجا است که بايد جهيد! گل همين جاست، همين جاست که بايد رقصيد.»(هجدهم برومر لویی بناپارت، برگردان پورهرمزان، بخش نخست، ص 28، تاکید از متن است)
باری، مردم در مبارزه با حکومت ددمنش و با این همه قربانی دارند شادی می کنند و به شکل گروهی می رقصند و زنان نبردشان را بر سر حجاب و خواست هاشان ادامه می دهند و این میان کسی نمی گوید «چه فایده!» اما نقاد «بیرحم» که اینک به گوشه گیری حزن انگیزی روی آورده است می گوید: چه فایده؟
هرمز دامان
نیمه ی نخست فروردین 1401

۱۴۰۲ فروردین ۸, سه‌شنبه

« عقل سرد» جنبش انقلابی را«بیرحمانه» نقد می کند! (بخش اول)

 
دارنده ی«عقل سرد» و «قلب گرم» جنبش انقلابی را«بیرحمانه» نقد می کند!
نام این« نقد بیرحمانه»
 
پس از توفان
 
است!
 
ما اعتراض داریم!
 
معترضه ی نخست: هنوز توفانی آنچنانی برنخاسته که ما با «پس از آن» روبرو شده باشیم! آنچه گذشته است تازه برآمدی از یک توفان و در مقابل توفان های بزرگ آینده تنها وزش بادی ملایم بوده است!( شاید«عقل سرد» توفان ندیده است!؟)
 
معترضه ی دوم: اگر هم جنبش کنونی را «توفان» نام گذاری کنیم باید بگوییم نه تنها پایان نیافته بلکه به شکل های گوناگون ادامه دارد.
 
معترضه ی سوم: گویا عده ای آرزوی پایانی زودهنگام برای جنبش کنونی و توفان هایی که قرار است به وجود آید، دارند و یا در صدند با ریختن «آب سرد» به روی جنبش، پایانی زورکی به آن تحمیل کنند!
 
معترضه ی چهارم: قبول نیست! این را می توان در خط خامنه ای و اطلاعات سپاه و وزرات اطلاعات گام برداشتن دانست. آنها هم انگار همه چیز پایان یافته می گویند«جمع اش کردند» و « تمام شد» و« چندماه پیش بود»! و این در حالی است که توده های مردم می گویند:« خامنه ای بی ریشه، خیزش تموم نمیشه!»
 
مقدمه از « نقد بیرحمانه » ی شش بندی!*
« عقل سرد- قلب گرم» آغاز می کند:
اکنون غرش تفنگ‌های ساچمه‌‌ای و پرتاپ گازهای اشک‌آور
(تنها تفنگ های ساچمه ای و پرتاپ گازهای اشک آور؟! راستی تفنگ و سلاح جنگی و ابزار نیمه سنگین جنگی نداشتند و آنها را به کار نبردند؟ پس این همه مردم بلوچ و کرد و بقیه را با چه کشتند؟ راستی بسیاری را ندزدیدند و زیر شکنجه نکشتتند؟! )
 و جنون کشتار بی ‌محابا
( آنها که جنون داشتند که بودند و این کشتار بی مهابا را چه کسانی و با چه ابزاری انجام دادند؟! اجنه و تنها با تفنگ ساچمه ای و پرتاب گاز اشک آور؟)
برای مدتی فروکش کرده است.
(خوب است  که عقل سرد می داند که این فروکش کردن کشتار برای مدتی است. به بیان دیگر جنبش ادامه خواهد داشت و با کشتارهای تازه ای روبرو خواهد شد. آنچه که جالب است این است که ما از این کشتارهای تازه ای که صورت خواهد گرفت می فهمیم جنبش ادامه خواهد داشت.)
 تعداد زیادی اسیر و دربند از زندان‌ها آزاد شده‌اند و با یک فرمان سراسری پروژه‌ ی مسموم کردن دانش ‌آموزان دختر متوقف شده است.
( فرمان سراسری را چه کسی داد و پروژه ی مسموم کردن به وسیله ی چه نیروهایی به پیش برده شد؟)
اکنون می‌توان از آرامش صحبت کرد.
( کدام آرامش؟ آرامش کی؟ توده ها؟ حکومت؟ آرامش در فضای مبارزه؟ آن هم با این مبارزات هر روزه و کشتارهای هر روزه؟ با این هم بازداشت و زندان کردن و شکنجه و با این چهارشنبه سوری و برگزاری سال نو به شکل انقلابی؟ پایین تر بیشتر در مورد این «آرامش» کذایی«عقل سرد» صحبت می کنیم.)
شاید این آرامش قبل از توفان باشد
(شاید؟ بالاخره «پس از توفان» است و یا «قبل از توفان»؟! اگرآرامش پیش از توفان باشد یعنی آنچه گذشت یا هنوز توفان نبوده و یا توفانی جزیی از یک سلسله توفان هایی بوده که در گذشته وجود داشته و در آینده نیز به وجود خواهد آمد.)
 و شاید کارگاه صیقل ‌دادن خشم ‌ها و کینه‌ ها برای دور بعدی مبارزه.
( شاید؟ 1- یعنی ممکنه که خشم ها و کینه های توده های مردم را در نتیجه این همه کشته و کور شده و مورد شکنجه و تجاوز قرار گرفته و و زندانی، صیقل ندهد؟ یعنی ممکن است چنانچه فرصتی در مبارزه نصیب مردم گردد در آن صیقل دادن هر چه بیشتر خشم ها و کینه ها صورت نگیرد؟ 2- صیقل دادن خشم و کینه ها علیه کدام قدرت؟ 3- آیا تنها صیقل دادن خشم ها و کینه ها و نه تلاش برای رفع کمبودها و ضعف های عینی و عملی جنبش؟ آیا تکامل تنها در صیقل دادن خشم و کینه صورت خواهد گرفت؟)
اما هر چه باشد باید از خود بپرسیم چه بر سر جنبش زن زندگی آزادی آمد؟
(چه بر سرش آمد؟ کماکان ادامه دارد! در مورد خود جنبش انقلابی دموکراتیکی که در مرحله ی کنونی و به گونه ای بخشی- یعنی نه تمامی مردم - با شعار زن زندگی آزادی حرکت کرد باید گفت که زنده و سُرومُر و گنده است گر چه نه در تمامی اشکالی که جریان داشت. ضرباتی زد و ضرباتی خورد. ضرباتی که زد بیش از ضرباتی بود که خورد. ضربات وارد شده به نظام تمامی ارکان این حکومت جنایتکار را که تا حلقوم اش اسلحه قورت داده است و از کثیف ترین و پلیدترین شیوه ها برای سرکوب خلق استفاده می کند به لرزه در آورد و آن هم حداقل برای سه ماه. تازه این در صورتی است که ما تنها برخی از اشکال مبارزه و دورانی کوتاه از اوج جنبش را در نظر گیریم؛ در حالی که از نظر ما جنبش شش ماه است ادامه داشته و دارد و به همان سه ماه نخست اوج  و برخی از اشکال مبارزه ی خود محدود نشده و نمی شود. این در حالی است که ضربات وارد شده به جنبش خلق که در صورتی که برخی عوامل جور بود می توانست کمتر باشد، توده ها را به چاره اندیشی در مورد ضعف ها و کمبودها و چگونگی پیشبرد اشکال مبارزه برانگیخته است و نه به این که پی مبارزات خویش را رها کرده و به ستم حکومت جنایتکار تمکین کرده باشند. جنبش اکنون پیش از هر چیز در حال آبدیده شدن هر چه بیشتر، شخم زدن و رشد کردن در سلول های تک تک افراد جامعه است و ادامه دارد!)
بر سر آن امیدهای پرشوری که این جنبش زنده کرد و جان‌های زیبایی برای آن کشته شدند و چشم‌ها‌ی زیادی در راه آن کور شدند چه رخ داد؟
( جناب «قلب گرم»!هیچ! آن«امیدهای پرشور» و« جان های زیبا» ی کشته شده نه چال شدند و نه کسانی مانند شما می توانند با مشتی کلمه و عبارت چال شان کنند. نخستین نبردها صورت گرفت و در برخی از شکل های نبرد، توده ها تا حدودی شکست خوردند و دست به عقب نشینی هایی موقتی در برخی از شکل های مبارزه زدند! توده ها متوجه شدند که برای از پا درآوردن دشمن پلیدشان، نیاز به وارد کردن نیروهای بیشتری به میدان چنان مبارزه ای و بالا بردن کیفیت مبارزه ی خویش دارند و... کافی است که «قلب گرم» به سخنان مبارزین زن و مرد جوانی که در مبارزه آسیب دیدند و یا مادران و بستگان آنها و یاران شان از زن و مرد و نیز دیگر مبارزین پیشرو طبقات توجه کند تا ببیند برای آن« امیدهای پرشور» چه رخ داده است! صاف و ساده جنبش در آنها زنده است و از سوی آنها پیگیری و پخش و تکثیر می شود و در تمامی اتم های جامعه رسوخ می کند.)
باید بی‌رحمانه به آنچه رخ داد بیاندیشیم  و نکوشیم خود را در اندیشه‌ی استمرار آتی مبارزه تطهیر کنیم.
 (ولی همین بالا گفته شد که«شاید کارگاه صیقل دادن خشم ها و کینه ها برای دور بعدی مبارزه» باشد. مگر این پذیرش امکان «استمرار آتی جنبش» نیست ؟! و یا شاید این ها تنها برای خالی نبودن عریضه گفته می شود و هدف اساسا چیز دیگری است!؟
 از سوی دیگر، با پذیرش این استمرار چه چیزی را قرار است «تطهیر» کنیم؟  نواقص، ضعف ها و کمبودهای جنبش انقلابی را؟ ولی بیشتر این نواقص و ضعف ها و کمبودها بسیار روشن و آشکارتر از آن است که بتوان آنها را نادیده گرفت؛ و حتی پیش از این که این جنبش به این شکل بروز کند همواره مورد بررسی و بحث بوده است. مثلا نبود طبقه ی کارگرهمچون طبقه ای متحد با جهان بینی پیشرو و انقلابی- و منظور ما جهان بینی مارکسیستی - لنینیستی- مائوئیستی است - در رهبری جنبش، نبود برنامه ی منظم و داشتن دورنما و استراتژی و تاکتیک های انقلابی برای جنبش- امری که مطالبه حداقلی تنها پاسخی ناکافی به آن است- ، نبود حزب انقلابی و تشکیلات منضبط  در راس جنبش که بتواند در مسیر جنبش مجرب و کارکشته شود، نبود یک اتحاد مستحکم سراسری بین هر بخش و طبقه، نداشتن سلاح و نبود تشکیلات مسلح، نبود یک جبهه ی متحد از طبقات خلقی به رهبری طبقه ی انقلابی و غیره.  پیشروان جنبش های طبقات که جای خود دارد حتی توده های میانی طبقات نیز به بسیاری از این نواقص و کمبودها پی برده اند.
و اما چه چیزی را باید«بیرحمانه» انتقاد کنیم؟ جنبش انقلابی را؟ و معنای «نقد بیرحمانه» چیست؟ این که چپ و راست جنبش را بکوبیم، بی آنکه آن را پیش از این و در مسیر پیشرفت آن به اندازه ی کافی همدلانه و دلسوزانه ترغیب و تشویق کرده باشیم؟ بی آنکه توانایی داشته باشیم و یا حتی بخواهیم اندکی بر نکات مثبت آن که بسیار زیاد است و چنان که پایین تر خواهیم دید«قلب گرم» تنها یکی از آنها را می بیند، انگشت گذاشته و پرو بال داده باشیم؟
و مهم تر از همه برای جناب«عقل سرد» بهتر نیست  که همه ی«بیرحمی» خود را در نقد جنبش انقلابی توده ها خرج نکند و قدری از آن را بگذارد برای خامنه ای و سپاه و سازمان های اطلاعاتی و آخوندهای مرتجع اش و در نقد آنها و حکومت شان به کار برد!؟)
بند یک
چکیده ی بند یک یا نخستین نقد از«نقد بیرحمانه»:
جنبش- توفان- تمام شده است. جنبش نتوانست اکثریت جامعه را به میدان بکشد.
«قلب گرم» به شرحی «ولرم» از آنچه گذشت می پردازد!
 
یک: نخستین واقعیت مسلم این است که این جنبش با تمام دگرگونی‌ های چشمگیری که در روحیه‌ ی مردم ایران به وجود آورد از رسیدن به یک دستاورد باثبات که دیگر برگشتی در کار نباشد ناکام ماند.
( جناب «عقل سرد»! مگر همین دگرگونی چشمگیری که در روحیه ی مردم ایران به وجود آورد یک دستاورد بزرگ نیست؟ و تازه مگر تنها در روحیه ی مردم دگرگونی به وجود آورد و مثلا هیچ درسی برای چگونگی تداوم مبارزه و زدن ضربات دیگر به رژیم برای توده ها نداشت و از جمله درس استقامت و پایداری در مبارزه؟ دستاوردهایی این چنین بود که جنبش 88 را به جنبش 96 و آن را به جنبش 98 و این یک را به جنبش 401 تبدیل کرد.
جدا از این ها هنوز ثباتی در رابطه ی توده ها و حکومت شکل نگرفته که ما از نرسیدن به دستاوردهای با ثبات صحبت کنیم. در حقیقت نبرد و جنگ برای استقرار نیروها در مواضع جدید و ایجاد تعادل نوین ادامه دارد. حکومت تلاش می کند مردم را از آنچه به دست آورده اند به پس و به مواضع پیشین براند و اما توده ها در صدد دفاع با چنگ و دندان از مواضع به دست آمده ی خود و مستحکم کردن آنها هستند. روشن است که تثبیت مواضع تازه ی توده ها و تکامل تضادها بین توده ها مردم و حکومت، مبارزات 1401 را به جنبش های و مبارزات بزرگ تر و گسترده تری تبدیل خواهد کرد.)
چرا؟ چرا این جنبش نتوانست اکثریت جامعه‌ را به میدان بکشاند؟
 اولا، که جنبش به طور بخشی اکثریت و یا بخش های بزرگی از مردم را به میدان کشید. مثلا در بسیاری از دانشگاه ها و مدارس اکثریت دانشجویان و دانش آموزان و معلمان به میدان آمدند. همچنین است در مناطقی مانند کردستان و بلوچستان که اکثریت توده ها و یا بخش های زیادی از مردم به میدان مبارزه کشیده شدند. و نیز روزهایی بود که اکثریت و یا بخش های بزرگی از کسبه و بازاریان به جنبش پیوستند.
دوما، آیا قرار است که هر نوع جنبشی که آغاز می شود به سرعت و در چند ماه اکثریت جامعه را به درون خود و به میدان نبرد خود بکشاند؟ مگر در انقلاب های مشروطه و یا انقلاب 57 چنین بوده است؟ از سوی دیگر برخی جنبش ها به دلایل گوناگون و از جمله بافت طبقاتی و نیز به دلیل فقدان شرایطی که در بالا آمد، تنها می توانند نقش یک شریان گرچه شریانی مهم را بازی کنند و به طور بخشی جامعه را به حرکت در آورند و نقش شان هم همین است. چنانکه برخی از شرایطی را که در بالا برشمردیم وجود داشت، این امکان بود که بین این جنبش و جنبش های موجود دیگر پلی زده شود و همه یا تعداد بیشتری شریان به حرکت افتد.)
چرا قدرت آن در میانه‌ی راه تضعیف شد و آهسته آهسته نور پرفروغ آن کاهش یافت و بی‌رمق شد؟
( نخست این که نه جنبش توده ای در کل خود«تضعیف» شده و نه «نور پرفروغ آن کاهش یافته» و نه «بی رمق» شده است. در واقع تنها در یکی از شکل های مبارزه موجود، یعنی شکل مبارزه ی خیابانی عقب نشینی ای موقتی کرده است. روشن است که مردمی که چنین شکلی از مبارزه  را پیش می بردند، با توجه به ناتوانی نیروهایشان به ویژه دست خالی بودن آنها مقابل مزدوران حکومتی ددمنش که تا دندان مسلح و از اسلحه جنگی در تقابل با جنبش استفاده می کند و می کُشد طبعا و علیرغم ضربات شدیدی که می زنند، به طور موقت شکست می خورند و در آن شکل های مبارزه که توش و توان کافی برای تداوم آنها در اختیار ندارند موقتا و تا حدودی عقب نشینی می کنند و شکل های دیگر را فعال کرده و به پیش می برند. اکنون بیشتر شکل های مبارزه تداوم دارد و شکل های تازه ای نیز به کار گرفته شده است.)
 در اینجا سیر تاریخ مورد بحث که تا حدی آشکار است تکرار نخواهیم کرد: سیر صعودی دو سه ماه اول بعد از ۲۷ شهریور، و بعد حرکت بر خطی ثابت تا دی ماه و سپس سیر پرشتاب کاهنده تا به امروز.
(بنابراین دیگر امروز یا هیچ خبری از جنبش نیست و یا اگر هست چیز بیجانی است!)
بند دو
چکیده ی بند دو یا دومین نقد از«نقد بیرحمانه»:
«عقل سرد» بر این است جنبش شکست خورد و تمام شد زیرا که بین زندگی مردم و خواست عام زن زندگی و آزادی هماهنگی ارگانیک شکل نگرفت.
 
دو: شعار زن زندگی آزادی نتوانست توده‌های محروم و زحمتکش را به میدان بکشد. چرا؟ آیا چون خواست توده‌ها در تقابل با آن قرار داشت یا این خواست در ذهن مردم فقط بخشی از مطالبات آنان بود و نه همه ‌ی آن؟ به نظر می‌رسد بین زندگی روزمره مردم و خواست عام زن زندگی و آزادی آن هماهنگی ارگانیک شکل نگرفت که یکی معرف دیگری باشد: گویا دو ساز در یک ارکستر بدهدایت ‌شده با آهنگ‌هایی متفاوت می‌نواختند: یکی مارش تهاجم می‌زد و پیروزی قریب‌الوقوع را وعده می‌داد و دیگری آهنگ یکنواخت زندگی روزمره مردم را که با ریتمی بس کند پیش می‌رفت و فقط لحظاتی تحت‌تاثیر قدرت آن مارش تهاجمی قرار می‌ گرفت.
(جناب «عقل سرد»!
این کشف بزرگی نیست که بین وضع زندگی روزمره ی مردم( ما آن را خواست و جنبش توده های محروم و زحمتکش برای بهبود شرایط اقتصادی و تداوم زندگی روزمره شان در نظر می گیریم) و جنبش دموکراتیک انقلابی در این مرحله با نام زن زندگی آزادی، درعین وحدت و هماهنگی ها، تضادها و ناهماهنگی هایی وجود داشته و دارد و با هم همنوا نیستند. این ها هر کدام دارای ویژگی هایی است که آن را از دیگری متمایز می کند. جنبش صنفی- اقتصادی- طبقاتی( طبقه ی کارگر، فرهنگیان، بازنشسته ها و دیگران...) با خواست هایی برای بهبود شرایط اقتصادی زندگی، در شکل و تا حدودی در مضمون آشکار خود، در چارچوب خود نظام حرکت می کند - و این در حالی است که توده هایی که برای بهبود وضعیت اقتصادی خود با حکومت درگیر می شوند نفرت عمیقی از این حکومت به دل دارند - ، در حالی که جنبش انقلابی در خیابان ها که تکامل جنبش هایی از همین نوع در دی ماه 96 و آبان 98 است برای تغییر اساسی و خواست های انقلابی لایه ها و بخش ها و طبقات زحمتکش و میانی حرکت می کند. ضمن این که مثلا مبارزات آبان 98 که در اعتراض به افزایش قیمت بنزین صورت گرفت- افرایشی که تاثیری فوری به روی شرایط اقتصادی توده ها می گذاشت - در خود، شکل تغییر یافته ی همان مبارزات صنفی- اقتصادی را اما نه دیگر در شکل خواست صنفی کارگران و توده های زحمتکش و به طور جداگانه، بلکه در شکل عام آن و از جانب این طبقات به گونه ای کلی و در سطحی براندازانه دارد؛ یا به بیان دیگر تغییر شکل و مضمون جنبش صنفی- اقتصادی است به شکل سیاسی با شعار سرنگونی.
این دو جنبش هر کدام جداگانه دارای تکاملی خود ویژه هستند و قواعد خاصی بر تکامل آن ها حاکم است. برای این که جنبش صنفی- اقتصادی که مبارزه ی مسالمت آمیز و برای خواست های اقتصادی در چارچوب حکومت کنونی است به جنبش سیاسی با خواست سرنگونی تبدیل شود و این دو جنبش به نوعی و در فرازهای معینی یکی شوند، شرایط معینی نیاز است. برخی از شرایطی که برای این تبدیل نیاز است، وجود احزاب سیاسی در راس این جنبش ها، برای نمونه وجود حزب کمونیست طبقه ی کارگر در راس جنبش طبقه ی کارگر و نیز داشتن جهان بینی انقلابی و برنامه های استراتژیک و تاکتیکی برای تغییر و تحول درهر مرحله است. حزبی که بتواند در میان توده های گسترده و میلیونی طبقه دارای نفوذ باشد و در هر گام برنامه و سیاست اش را برای توده ها توضیح دهد و آنها آن بفهمند و از آن خود کرده عملی سازند. این تازه ابتدایی ترین نیازها است. روشن است که حزب بدون وجود یک جبهه ی متحد با دیگر طبقات انقلابی و مترقی خلق نمی تواند بین جنبش طبقه ی کارگر و جنبش طبقات دیگر رابطه ای اصولی و درست برقرار کند و این طبقات را به زیر رهبری طبقه ی کارگر بکشاند و در نهایت وحدت تمامی خلق را سامان دهد؛ و نیز بدون داشتن گردان های مسلح برای قیام یا ارتش مسلح کارگران و دهقانان برای جنگ نمی تواند مبارزه ای براندازانه را تا نتایج نهایی آن پیش برد و اهداف طبقه ی کارگر و خلق را تحقق بخشد.
بنابراین بدون چنین شرایطی امکان تبدیل فوری جنبش صنفی- اقتصادی در چارچوب نظام به جنبش طبقاتی - سیاسی برای سرنگونی نظام و برقراری نظام نوین وجود ندارد.
با توجه به فقدان شرایط لازم برای تشکیل حزب انقلابی در ایران، تنها به دو شکل امکان تبدیل مبارزات صنفی - اقتصادی به سیاسی – انقلابی وجود دارد. شکل نخست تبدیل تشکلات موجود کارگری به تشکلات صنفی- اقتصادی و سیاسی است. یعنی قبول نقشی که مثلا اتحادیه ی همبستگی کارگران لهستان در این کشور اجرا کرد. چنین امری نه کاملا بلکه تا حدود کمی صورت گرفته است و سندیکاها و شوراهای موجود کارگری در ایران که دارای نفوذ در صنف خویش هستند کمابیش چنین نقشی را در صنف خویش و تا حدودی در عرصه ی عمومی اجرا می کنند. این امر در صورت تشکیل این نوع سندیکاها و شوراهای مستقل در میان بخش بزرگی از طبقه ی کارگر می تواند شرایط تبدیل مبارزاتی را که برای خواست های صنفی و اقتصادی صورت می گیرد به مبارزات سیاسی، گرچه به سختی اما تا حدودی، امکان پذیر سازد. شکل دوم فشارهای بی حد و حصر حکومت به طبقه ی کارگر و دیگر بخش ها و لایه های مزد بگیر است. مانند وضع کنونی که افزایش حداقل حقوق به میزان 27 درصد خشم کارگران بسیاری را برانگیخته است. چنین وضعی می تواند موجب شورش های کارگری و شورش های گرسنگان شود- مانند آبان 98-  و شرایط را برای تبدیل این جنبش های صنفی- اقتصادی به جنبش های سیاسی آماده کند. وضعی که می تواند شکل نخست مورد بررسی را هم رو آورد. یعنی سندیکاها و شوراهای صنفی کارگری را تبدیل به سازمان های نیمه سیاسی کند. چنین وضعی همچنین می تواند شرایطی را به وجود آورد که تشکیل سازمان های اصیل انقلابی کمونیستی طبقه ی کارگر را آماده سازد. روشن است که بدون تشکیل چنین حزبی و با جهان بینی مارکسیستی- لنینیستی- مائوئیستی و تشکیل ارتش مسلح و نیز جبهه ی متحد طبقات حتی اگر بنا به دلایل گوناگون پیروزی ای نصیب جنبش توده ها شود اما امکان پیروزی نهایی و ساختن جامعه ای دموکراتیک و آزاد و مستقل و از آن بیشتر سوسیالیسم ممکن نیست.
 بنابراین اشاره به این که این دو جنبش ساز جداگانه ی خویش را می زدند بدون این که دلایل اساسی آن را- یعنی دلایل وجودی هر کدام از این دو جنبش و نیز تاریخچه و سیر تحول و تکامل شان-  شرح داده شود، تنها محکوم کردن کلی توده هاست به این که نمی دانند چه می کنند و چرا می کنند! از این دیدگاه، یک عده می روند خیابان برای براندازی و یک عده هم می روند خیابان برای بهبود شرایط اقتصادی و این یعنی دو سازی که با هم هماهنگ نیست!)
بند سه
 چکیده ی بند سه یا سومین بند از «نقد بیرحمانه»:
این بند حاوی«نقد بیرحمانه»ی «عقل سرد» از علل پایان یافتن یا به زبان حکومت «جمع شدن» توفان است:
الف- توده های مردم در گرفتن «تصمیم» در مورد پیوستن به مبارزه مردد بودند زیرا بهای مبارزه ممکن بود «مرگ» باشد!
ب- سازمان صنفی یعنی سندیکاهای شرکت اتوبوسرانی تهران و حومه و سندیکای کارگران هفت تپه و نیز شوراهای کارگران پیمانی نفت دستگاه های کهنه ای داشتند و بنابراین بسیار ناکارآمد بودند.
 
سه: بی‌گمان سرعت تبدیل شدن شعار زن زندگی آزادی به شعار سرنگون‌باد چنان پرشتاب بود که نتوانست در آگاهی روزمره‌ی مردم از قوه به فعل در آید.
( نکته ی نخست: منظور از این که «در آگاهی مردم از قوه به فعل درآید» چیست؟ آیا منظور این است که اکثریت مردم در آگاهی خویش با این مبارزات سرنگونی خواهانه همدلی کنند و یا این است که خودشان عملا به این مبارزات بپیوندند و برانداز شوند؟
در مورد نخست مشکل بتوان گفت که اکثریت مردم در آگاهی خویش با این مبارزات و خواست سرنگونی همراهی نمی کردند. شواهد بسیاری دال بر این است که اکثریت جامعه ی ایران این حکومت را نمی خواهند و حداقل در فکرشان خواهان سرنگونی آن هستند( انتخابات مجلس و ریاست جمهوری تنها یک گواه است). در مورد دوم یعنی پیوستن عملی باید گفت به طور نسبی - کم یا زیاد - پیوستند. مثلا در کردستان و بلوچستان و آذربایجان غربی و استان کرمانشاه و ایلام و نیز بسیاری از شهرهای ایران - و نه تنها شهرها بلکه روستاها نیز- مانند برخی شهرهای لرستان، ایذه و سمیرم و ...( مناطق و شهرهایی که قوم هایی مانند لرها و بختیاری ها و قشقایی ها و بویراحمدی ها... هستند) جنبش بسیار توده ای تر از نقاط دیگر بوده و هست.
نکته ی دوم: این برای نخستین بار نبود که شعار سرنگون باد در مبارزه ای در ایران سر داده می شد. در دی 96 و آبان 98 نیز که توده ها به شکل گسترده در آنها شرکت داشتند، چنین خواست و شعارهایی بود و حتی در مبارزات سال 88 نیز. از این گذشته، اکثریت مردم ایران این حکومت را نمی خواهند و مایل به سرنگونی آن هستند و بارها نیز از راه های مستقیم و غیر مستقیم( چنانکه گفتیم شرکت نکردن در انتخابات های اخیر) گفته اند که این حکومت را نمی خواهند. از این دیدگاه سرعت تبدیل شعار زن زندگی آزادی به خواست سرنگونی رژیم برای مردم خیلی عجیب نبود.)
در این مبارزه خیلی ساده جنبش چیزی را طلب می‌کرد که معنای آن مواجهه با مرگ، زندان و سرنوشتی ناروشن بود. سرکوب تمام‌عیار ریسک به خیابان آمدن را چنان فزونی بخشید که حتی ضربه زدن به سطل آشغالی می‌توانست بهایش مرگ باشد. آن بخش از مردمی که فقط در شرایط بحرانی سیل‌وار به خیابان‌ها می‌ریختند باید تصمیم می‌گرفتند و چنین تصمیمی بس دشوار بود.
( واقعا که! این همه توده های مردم که بسیاری از آنها هم مردمان زحمتکش از کارگر و کاسب جزء( بیشتر بافت سنی بین بیست تا چهل سال)بودند صبح تا شب بی هراس از مرگ به شکل های گوناگون در مبارزه شرکت کردند و آن را پیش بردند و این همه مردم جوانان خود را به میدان نبرد فرستادند، آنگاه ما بیاییم و جنبش را این گونه نقد کنیم که بخشی از مردم در این مبارزه نبودند و در تردید شرکت کردن و نکردن در آن به سر می بردند.
به نظر می رسد که مردم مورد نظر بخش هایی از طبقه ی متوسط باشند یعنی همان ها که بیشتر «قشر خاکستری» نامیده می شوند. جالب این است که حضراتی مانند«عقل سرد» که از زمره ی «مارکسی» هاست و دارای ریشه های مشترک با رویزیونیست ها و ترتسکیست ها و از جمله با جریان هایی مانند کمیته ی هماهنگی و دارودسته های کمونیسم سلطنتی و امپریالیستی و چپ نویی و سایت هایی مانند اقتصاد سیاسی و افق روشن و ... و کلا آب شان با این ها در یک جوی بوده است، اکثریت مطلق جامعه را طبقه ی کارگر می دانند و زمانی که این گونه افراد در مورد مردم صحبت می کند باید علی القاعده منظورشان کارگران باشد و نه طبقه ی متوسط! معترضه بگوییم این حضرات طبقه ی متوسطی به رسمیت نمی شناسند و معتقدند آنچه طبقه ی متوسط نامیده می شود اکثریت اش کارگران هستند و بنابراین  جامعه را تشکیل شده از دو طبقه ی کارگر و سرمایه دار می دانند. به این ترتیب «آن بخش از مردمی هم که «فقط در شرایط بحرانی سیل وار به خیابان ها می ریختند» و اکنون در بروم یا نروم گیر کرده بودند باید کارگران باشند!؟)
 از طرق دیگر تمام سازمان‌های صنفی که با زندگی روزمره مردم در تماس بودند و در این سالها با هزاران بدبختی ساخته شده بودند و با شرایط فعالیت علنی خو کرده بودند، از قافله عقب ماندند و عملا با آن دستگاه‌های کهنه خود که خیابان را چند ساعتی برای تقاضایی صنفی اشغال می‌کردند بشدت ناکارامد بودند. نه هفت‌تپه به دفاع جانانه از جنبش زن زندگی آزادی پرداخت نه معلمان و نه بازنشستگان در ریتم یکنواخت مبارزه هفتگی خود قادر به همراهی بودند. شتاب جنبش آن‌ها را عقب گذاشت و هیچ تلاشی هم نشد که آنان به این مبارزه جلب شوند. بگذریم که رهبران خودخوانده جنبش تازه مدعی بودند آنان خیابان را بی‌دلیل و بی‌فایده مصرف کردند.
( شکی نیست که بین مبارزات صنفی - اقتصادی و مبارزات خیابانی براندازانه چنانکه گفتیم هماهنگی ایجاد نشد و این اساسا به سبب دلایل وجودی هر کدام از این دو نوع مبارزه و بسترهایی است که آنها در میان شان رشد کرده اند. تنها اشاره به این که این دو مبارزه با هم سمفونی هماهنگی نمی نواختند کافی نیست. باید تحلیل کرد و علل آن را آشکار کرد و در صدد رفع آنها بر آمد و نه این که  این سازمان ها را«کهنه» و «ناکارآمد» خواند. یکی از مشکلات جنبش طبقه ی کارگر که بخشی از آن محصول استبداد است این است که این طبقه به اندازه ی کافی از این سازمان های با«دستگاه های کهنه» و « ناکارآمد» ندارد.)
بندچهار
چکیده ی بند چهار یا چهارمین بند از «نقد بیرحمانه»:
جنبش زن زندگی آزادی جنبشی خیابانی بود و خیابانی باقی ماند.
 
چهار: جنبش خیابانی زن زندگی آزادی، جنبشی خیابانی باقی ماند و نتوانست گامی جلوتر از خیابانی بودن خود بردارد.
(اولا که جنبش زن زندگی آزادی تنها جنبشی خیابانی نبود مگر آنکه بخواهیم چشمان مان بر این همه مبارزات دانشجویان و دانش آموزان در تمامی دانشگاه ها و مدارس کشور و وکلا و پزشکان از جان گذشته و کسبه و بازاریان و هنرمندان و ورزشکاران و توده های مردم از زن و مرد در محلات و گذشته از این ها به ویژه و مهم تر از همه مبارزات توده ای در بلوچستان و کردستان و کلا استان های کردنشین که از نظر توده ای ای بودن، گسترده ترین مبارزات در آنها صورت گرفت ببندیم. جنبشی بوده و هست بزرگ که مبارزه خیابانی یکی از شکل های مبارزه ی آن و خیابان مرکز اصلی درگیری آن بود و نه تنها محل درگیری آن و یا تنها شکل مبارزه ی آن.
روشن است که چنین جنبشی، نفسا خیابانی نبوده و خیابانی نیز باقی نمی ماند بلکه برعکس از درون خانه و محل درس و کار به خیابان سرازیر شده و از خیابان نیز به محل های درس و کار سرازیر می شود و همین گونه ادامه می یابد. گام هایی که جنبش در گستره ای غیرخیابان بر می دارد در آینده بیشتر روشن خواهد شد.
 از سوی دیگر اگر صحبت را بر سر تاثیرات روانی و فرهنگی این جنبش ببریم اتفاقا این جنبشی بود فراگیر که در تک تک سلول های جامعه از خانه تا مدرسه و دانشگاه و محل کار و ... رسوخ کرد و در دیدگاه های سنتی و بخشا متحجر مردم به ویژه مردان در مورد بسیاری مسائل به ویژه مساله ی ستم برزنان تغییرات جدی و انقلابی به وجود آورد. تاثیراتی که بروز آن در شکل های عملی در آینده آشکار خواهد شد.)
 
پایان بخش نخست
این مقاله در دو بخش تنظیم شده است.
هرمز دامان
نیمه ی نخست فروردین 1401
* تمامی نکات ما پس از آوردن متن اصلی و در پرانتز قرار داده شده است.

۱۴۰۲ فروردین ۵, شنبه

نقد توده ای هنر

 


نقد توده ای هنر

«خواهرم زنده رفت و برنگشت. کشتن اش.»
 
حکومت مرتجع و هنر حکومتی
بخشی از تلاش های حکومت مرتجع برای«عادی سازی» اوضاع انقلابی حال حاضر کشور، پخش کردن برنامه هایی است با مایه ی شوخی و از این جور چیزها در تلویزیون حکومتی. برنامه هایی که قرار است لبخند بر لبان مردمی داغدار و خشمگین آورد تا مثلا یادشان رود که این حکومت کریه و جنایتکار چه بر سر زنان و مردان و دختران و پسران شان آورده است.
هنرمندان حکومتی
هنرمندان حکومتی هم در این میان آستین ها را بالا زده و در پی«عادی سازی» به سران فرهنگی حکومت یاری می کنند تا در پیش برد امیال کثیف و پلید خود موفق شوند. برخی از این به اصطلاح هنرمندان که دوست هم ندارند حکومتی خوانده شوند زیرا بالاخره اینجا و اونجا نقدی سطحی به اوضاع کرده اند و یا «دور از چشم حکومت» فیلم هایی هم بازی کرده اند که مثلا خیلی «انتقادی» بوده اند، مسائلی را مایه به اصطلاح طنز( مثلا یعنی به حکومت دارند انتقاد می کنند) می سازند و دست به شوخی با مسائلی می زنند که برای توده های ستمدیده و داغدار به هیچ وجه جایی برای شوخی و مزاح با آنها وجود ندارد.
ناگفته نماند که از این گونه برنامه های شوخی و به اصطلاح طنز در زمان سلطنت نیز وجود داشت و از جمله ی مشهورترین آن ها«آقای مربوطه» بود که در میانه ی برنامه ها پخش می شد و خطاب اش هم عموما رده ی کارمندان ادارات و در کل طبقه ی متوسط جامعه بود، و برخی از افراد این طبقه از دیدن برنامه های سطحی و مبتذل آن خیلی حظ می کردند و خیلی آهسته به دیگران می گفتند: «ببینید اینجا را طعنه به حکومت زد». و ادامه می دادند:«یعنی خودشان نمی فهمند که منظورش حکومت بود»!
باری، برخی از آن هنرمندان مثلا طعنه زن که در برنامه های تلویزیونی و یا فیلم های خود به حکومت «کنایه» می زدند و حال باد به غبغب می اندازند که همگان می دانند که ما مخالف حکومت وقت بودیم، هنوز که هنوز است دم شان به دم سلطنت و سلطنت طلبان وصل است.
هنرمندان نه سیخ بسوزد و نه کبابی!
بهترین این گونه هنرمندان را که در بهترین حالت باید آنها را هنرمندان نه سیخ بسوزد و نه کبابی نام نهاد برخلاف ادعاهایشان و آنچه در مورد خود و نقادی های به اصطلاح ظریف خود از حکومت می اندیشند در نهایت در جانب حاکمین مرتجع ایستاده اند و نه در جانب مردم.

«خواهرم زنده رفت و برنگشت. کشتن اش.»
پخش برنامه ی مهمانی و شوخی کردن با مساله ی «خواهرم را گرفتن» یا به عبارت دیگر بازداشت کردن، دزدیدن و به گفته ی صائب مبارزین انقلاب به گروگان گرفتن جوانان دختر و پسر ما، یا مایه ی شوخی و به خیال خودشان مثلا کنایه به حکومت قرار دادن آن، موجی از خشم و کین در میان جوانان و مبارزین برانگیخت.
این خشم و کین به نقد این بخش از برنامه از جانب بسیاری از مردم و منتقدان مردمی کشیده شد و این میان به ویژه از جانب زن مبارز آتش شاکرمی خاله ی نیکا شاکری یکی از دختران مبارزی که به وسیله اوباش خامنه ای کشته شد.
وی در نقد و افشای صریح این برنامه در اینستاگرام نوشت:
«بله آقای تهماسب! خواهرزاده ی مرا گرفتند و زنده برنگشت. کشتنش. این حرف شما مصداق بارز شکنجه است. چقدر گرفتی؟
و در ادامه:
« کسی حق نداره تو هیچ برنامه  طنزی با هیچ لحن کنایه آمیزی در مورد بچه های ما حرف بزنه. از عادی سازی افتادین تو لاین دلقک بازی.» و
« قراره تا کجاها را ببینیم؟ قراره بعد از دلقک بازی و به سخره گرفتن داغ ما، بعدش چطوری این داغ را از معنا تهی کنید؟ شماهایی که می گید با کنایه انتقاد کرده به حکومت؛ این مساله نه کنایه برداره و نه جاش تو برنامه ی طنزه و نه می شه جز با خشم و کین و اشک ازش حرف زد. کنایه زدن هم روش داره.»
به نظر ما حق با آتش شاکرمی است و نه حتی آنها که از در پشتیبانی از ایرج تهماسب بر می آیند و می گویند که داشته از حکومت انتقاد می کرده است.
برخی مسائل و برخی مسائل در برخی اوضاع و احوال و زمان ها، شوخی بردار و طنزپذیر نیست و نمی توان آنها را حتی با داشتن صداقت و نیک ترین احساسات مایه ی طنز و یا طعنه زدن به حکومت قرار داد؛ زیرا چنین کاربردی گاه بیش از آنکه هدف آن را پیش برد و مثلا حکومت وقت را نقد و افشا کرده به روحیه ی انقلابی و برآمد بیش تر مبارزات توده ها خدمت کند، خود آن دستمایه را لوث و بی ارزش می کند و در خدمت حکومت در آمده و آب سردی به روی روحیه ی ستیزه جویانه ی توده ها و مبارزات می پاشد.
نقد توده ای هنر
آنچه در این روند بارز است نقدی توده ای است از هنر حاکم و افشای کراهت آن.
 و این جا و در این مبارزات انقلابی ما رابطه ای را میان توده ها و هنر می بینیم یا بهتر بگوییم شکوفا شدن رابطه ای را می بینیم که باید ببینیم. یک جا تشویق و از آن خود دیدن و از آن خود کردن هنری که از دل مردم بر می آید و برای مردم است چنان که در آهنگ برای افشین حاجی پور و نیز آهنگ های توماج صالحی شاهد آن هستیم و یک جا نقد و افشای بیرحمانه ی هنر حکومتی. هنری که در پی آب ریختن بر آتش خشم مردمی است که هرروز بیش از پیش وجودشان را شعله ور می کند.
این همان چیزی است که در هنر می باید دنبال اش بود. هنر از موقعیت و جایگاه برتر و غیرقابل دسترس آن برای توده ها بیرون آمده و در معرض تشویق و نقد و نه صرفا روشنفکرانه که در جای خود و تا جایی که از یک موضع انقلابی و مترقی باشد ارزش و جایگاه خود را دارد بلکه تشویق و نقد بیرحمانه ی توده ای قرار می گیرد.
این آن چیزی است که باید رشدش داد. هنر و نه تنها هنر ارتجاعی حاکم بلکه هنر مترقی و انقلابی نیز باید همان گونه که  این روزها این برنامه ی حکومتی نقادی می شود در معرض برخورد و نقد توده ای قرار گیرد.
این را مدیون رشد مبارزات انقلابی توده ای، رشد خیزش و انقلاب کنونی و رشد دانش و فرهنگ هنری توده ها هستیم. رشدی که موجب شده است نه تنها هنر از برج عاج خود پایین بیاید بلکه برخی هنرمندان میانه نشین نیز متوجه شوند که زمان، زمان نه سیخ بسوزد و نه کباب نیست.
باید که آن را پاس داریم.
 م دامون
5 اردیبهشت 1402   

گزیده ای از دو اعلامیه

 
گزیده ای از اعلامیه های  
سه روز مبارزه، یلدای انقلاب و سخنی در مورد اوج و فرود مبارزات( اول دی ماه 1401 )  
دوران انقلاب و فعالیت های انقلابی(12 دی ماه1401) 

آنچه در مورد اوج و فرود مبارزات می توان گفت این است که این مبارزات خود در تداوم یک سلسله ی طولانی از مبارزات کوچک و بزرگ و پراکنده و متمرکز و در جای جای ایران پدید آمده اند و تا جایی که تضادهایی که به آن مبارزات کوچک و بزرگ دامن زده بود پابرجا باشند این مبارزات پابرجا خواهند بود و خللی در آنها پدید نخواهد آمد. این مبارزات از نوسان میان اوج و فرود به سوی فرود و افت کامل پیش نخواهند رفت بلکه در مجموع به سوی اوج پیش خواهند رفت.

بنابراین برخلاف تصور برخی که تا چند روز سکوت در برخی شکل های مبارزه ی انقلابی می بینند بُل می گیرند که انقلاب شکست خورد و همه چیز آرام شد، نه انقلاب شکست خورده و نه همه چیز آرام شده و یا می تواند به این ساده گی آرام شود.

دوران انقلاب و فعالیت های انقلابی

در کل اوضاع کنونی را باید دوران انقلاب نامید. دوران انقلاب به وضعیتی گفته می شود که سیرعادی امور دستخوش تغییرات گوناگون و مداومی می گردد. در چنین دورانی هیچ چیز بر سر جای خود نیست؛ همه چیز تغییر می کند و یا رو به سوی تغییر دارد. این مانند آن است که زلزله ای رخ داده و شکاف بزرگی حاصل شده باشد. زلزله ی انقلاب و شکاف دره مانندی که ایجاد کرده است. تا زمانی که این شکاف حل نشود وضع تغییر نخواهد کرد.
وقتی گفته می شود که همه چیز تغییر می کند منظور این است که هم توده های مردم در حال تغییر و دگرگونی اند و هم حکومت.
اعدام ها و مخالفت های داخلی - تجزیه و ریزش نیروها
در راس حکومت از یک سو سران جنایتکار دستگاه قضایی بنا به دستور خامنه ای جلاد طناب ها را آماده کرده اند تا جوانان مردم را یکی پس از دیگری به بالای چوبه ی دار بفرستند و از سوی دیگر مخالفت ها با اعدام ها در میان برخی روحانیون مخالف خامنه ای پا گرفته و سر و صدای شان در آمده است که این ها خلاف شرع است.
از یک سو جریان های متحجر و آدمکش رژیم که در سازمان اطلاعات و سپاه و در راس نیروهای نظامی گرد آمده اند کشتار به پا می کنند و از سوی دیگر در میان رده های بالای سپاه و نیروهای حکومتی، مخالفت ها با روند سرکوبی خشونت بار رژیم به گونه ای است که دیگر نمی توان آن را پنهان کرد و برخی از سران سپاه از همراهی نکردن و« کم آوردن» عده ای در همراهی با کشتارهای خامنه ای و دیگر سران جانی سپاه و ایستادن مقابل آنها سخن می رانند.
و منظور این ها از« کم آوردن» و « شجاعت نداشتن» این است که برخی از این افراد سپاهی و حکومتی حاضر نیستند به روی مردمی که بی سلاح اند، اسلحه بکشند و آنها را بکشند.  
بدین ترتیب حتی زمانی که مبارزات انقلابی در پایین تا حدودی افت پیدا می کند، موج های انقلاب از پایین به بالا انتقال یافته و جریان تجزیه ی نیروها و عوامل رژیم را پیش می برد و چرخش های گوناگون را در بین آنها سبب می گردد. 
در کل یا پایین در حال تغییر است و یا بالا. آنچه وجود ندارد توقف و ایستایی و رکود است.
زمان مبارزه
اکنون بیش از 30 سال از نخستین مخالفت و مبارزات جدی با جمهوری اسلامی می گذرد. مبارزاتی که فراز و نشیب های فراوان داشته است. بر این مبنا می توان گفت که جنبش انقلابی کنونی در ایران پس از یک دوره ی طولانی از پس و پیش رفتن های متمادی و پشت سر گذاشتن تجارب بسیار حاصل شده و استقرار یافته است.  
این جنبش و انقلاب محصول تشدید و فوران تضادهای اقتصادی و اجتماعی و سیاسی و فرهنگی و ... بوده و تازه در آغاز راه است. توده های مردم تازه بلند شده و قصد آن دارند که حکومت مرتجع را براندازند و حکومتی از آن خود برپا سازند. با وجود بستر پیچ در پیچ و پر تضادی که این جنبش را برانگیخته، شکست دادن این جنبش و مجبور کردن مردم به تمکین به حکومتی چنین مرتجع و متحجر کار بسیار دشواری است.
از سوی دیگر در دوره هایی این چنین و زمانی که توده های مردم با نیرویی مرتجع و کهنه روبرو هستند که افسار گسیخته است و مرگ نهایی خود را نزدیک می بیند و بنابراین تا آنجا که می تواند برای ماندن بر سر قدرت مقاومت می کند، هر چه که زمان مبارزه درازمدت تر در نظر گرفته شود، بهتر است و نیروها و انرژی ها بهتر تقسیم خواهند شد.
حلقه های مبارزه
اگر ما به سیر چند ماهه ی اخیر جنبش دقت کنیم از یک سو خلاء موجود در آن را می بینیم و از سوی دیگر حلقه های شکننده ی حکومت را.
در مورد خلا باید گفت این نبود اعتصابات همه جانبه و سراسری طبقات مردمی و به ویژه طبقه ی کارگر است که خلاء آن احساس می شود.
این حقیقتی است که در حالی که برخی اعتصابات شکل گرفته در یکی دو ماه اخیر خواه از جانب طبقه ی کارگر و خواه از جانب کسبه و بازاریان نشانه هایی از رشد جنبش به مراحل پیشرفته تر را داشتند اما این اعتصاب ها تا کنون چندان که باید و شاید تثبیت نشده اند و مهر خود را بر جنبش آن سان که باید و شاید نزده اند. و این در حالی است که مبارزات کارگری در یک دوره در سه شهر شوش و اهواز و اراک خود یک پارچه جنبشی بزرگ بودند و توفانی به پا کردند.
از سوی دیگر اعتصاب های سراسری را باید یکی از حلقه های اصلی که می تواند قدرت رژیم  و هارت و پورت آن را در هم شکند به شمار آورد.
با این همه جنبش و جوش همه جا احساس می شود. اعتصاب ها در حال شکل گیری و رشد و توسعه هستند. دیر نیست که موجی نو از اعتصاب ها برخیزد و وضع کنونی را دستخوش تغییرات جدی تری کند.
اشتباهات و اتفاقات
حکومت نشان داده است که از هر گونه عقل و منطق به دور است. تنها راهی که می شناسد خشونت و کشتن است. خشونت و به کاربرد سلاح در مقابل مردمی که مسلح نیستند. این امر موجب می شود که همواره مرتکب اشتباه شود و خود مسبب اصلی برآمدهایی تازه در جنبش و انقلاب گردد.
بنابراین برخلاف تصور برخی که تا چند روز سکوت در برخی شکل های مبارزه ی انقلابی می بینند بُل می گیرند که انقلاب شکست خورد و همه چیز آرام شد، نه انقلاب شکست خورده و نه همه چپز آرام شده و یا می تواند به این ساده گی آرام شود. از نخستین نقطه ی آغاز انقلاب 57 تا قیام بهمن  57 حدود 15 ماه طول کشید و در این دوران روزها و هفته هایی بود که مبارزات دچار افت می شد. در واقع تنها شش ماه آخر بود که انقلاب همه گیر شد و ابعادی هر روزه یافت.
دوران آغازین انقلاب کنونی سخت و دوران پایانی اش ساده تر از آن انقلاب است. به این علت که این مرتجعین پوسیده مغز، نخست به سختی و تا آنجا که می توانند مقاومت می کنند و سپس به این دلیل که اوج تحجر و پوسیده گی هستند، زودتر از هر ارتجاع دیگری متلاشی می شوند. سختی کار نیمه ی نخست آن است.
 
سه روز مبارزه، یلدای انقلاب و سخنی در مورد اوج و فرود مبارزات
مبارزات سه روزه
جدا از مبارزاتی که در طی این سه روز انجام شد و در برخی مناطق از جمله کردستان شدت بیشتری داشت آنچه که این سه روز را مهم می کند نه لزوما گستره و شدت مبارزات در سراسر ایران، بلکه تلاش هایی است که برای برنامه ریزی و سازماندهی مبارزات صورت گرفته بود.
در مورد مبارزات می توان گفت که در سه روزه اخیر، به خصوص دو شکل مبارزه ی خیابانی و اعتصاب ها، گستره و شدت مبارزات پیش از خود و از جمله سه روز 14 و 15 و 16 آذر را نداشتند. این امر بیش از هر چیز به فراز و فرودهای خود جنبش و برخی برنامه ریزی هایی- از جمله اعتصاب های کارگری- که با برنامه ی این سه روزه همگون نشده بود مربوط می شود.
در مورد فراز و فرودهای جنبش که تا کنون بیشتر در مناطق مرکزی بوده تا مثلا بلوچستان و کردستان و برخی از اشکال مبارزه باید گفت که آنها به عوامل بسیاری همچون وضع خود جنبش و شرایط طبقات و نیروهای درگیر در آن، شکل های مبارزه ی دیگری که عمده می شوند و شدت و ضعف سیاست های سرکوب حکومت بستگی دارند.
یکی از عوامل در خود جنبش این است که توده های مردم در یک برهه به شکل های دیگری از مبارزه توجه کنند، آن شکل ها برایشان با اهمیت تر و عمده تر شود و بیشتر به آنها بپردازند. بنابراین باید به جنبش در کل نگاه کرد و نه تنها به یک یا دو شکل مبارزه. گاه شکل های اصلی ترو مهم تر مبارزه پیش نمی روند اما این دلیل نمی شود که دیگر اشکال مبارزه- اشکال فرعی و کم اهمیت تر- پیش نروند.
اوج و فرود مبارزات
آنچه در مورد اوج و فرود مبارزات می توان گفت این است که این مبارزات خود در تداوم یک سلسله ی طولانی از مبارزات کوچک و بزرگ و پراکنده و متمرکز و در جای جای ایران پدید آمده اند و تا جایی که تضادهایی که به آن مبارزات کوچک و بزرگ دامن زده بود پابرجا باشند این مبارزات پابرجا خواهند بود و خللی در آنها پدید نخواهد آمد. این مبارزات از نوسان میان اوج و فرود به سوی فرود و افت مطلق پیش نخواهند رفت بلکه در مجموع به سوی اوج پیش خواهند رفت.
روشن است که خامنه ای و پاسداران اش نمی توانند با شدت بخشیدن به سرکوب توده ها، آنها را وادار به تمکین کنند و به خانه ها برگردانند و افت به مبارزه تحمیل کنند.
کارگرانی را که نان در سفره ندارند و از آزادی در ایجاد تشکل های خود محروم اند و پیش از این انقلاب همه جا اعتراض و اعتصاب شان با سفره های خالی بود، نمی توان با زور بازداشت و شکنجه و اعدام مجبور به تمکین کرد. مبارزات کارگران دو دهه است که ادامه دارد.
کشاورزانی را که مشکل آب دارند نمی توان با سرکوب و کور کردن چشمان شان وادار به تمکین کرد. کشاورزان جنبش خود را داشته اند و اکنون نیز دارند.
کسبه و بازاریانی را که روز به روز از مشتریان شان و سقف فروش شان کاسته می شود و بنابراین سطح زندگی شان سقوط می کند نمی توان با پلمپ کردن در مغازه و جریمه و امثال این ها مجبور به تمکین کرد. کسبه و بازاریان طی چند سال اخیر بیش از گذشته به مبارزات پیوسته بودند و در اعتصاب تاریخی سه روزه ی خود تازه مبارزات جدی تر خود را آغاز کردند.
خلق های ایران را که نه تنها از آنچه بر سر مردم ایران می رود در رنج اند بلکه ستم ملی نیز بر ایشان می رود نمی توان با سرکوب خونین وادار به تمکین کرد. خلق های کرد و بلوچ و عرب و آذری همواره برای حقوق خود مبارزه کرده اند و در سه ماه اخیر تازه مبارزات مردم کرد و بلوچ اوج گرفته است. 
زنان ایران را که بیش از چهل سال است زیر ستم مضاعف به سر می برند نمی توان مجبور کرد که در مقابل ستم و زور و گلوله و اعدام سر تعظیم فرود آورند. زنان در این سه ماه هم جزو نیروهای محرک اصلی انقلاب بوده اند و هم جزو مهمی از جمعیت در خیابان. آنان تازه دارند خود را از زیر این بار سنگین ستم و تحقیر بیرون می کشند و سازمانی بهتر به مبارزات شان می بخشند.
سرکوب برای دانشجویان و جوانان، آزادی و شغل و آینده نمی شود. جوانان تازه در این سه ماه خود را از زیر بار این سال های طولانی تحقیر بیرون کشیدند و خود را پیدا کرده، احساس وجود کردند.  
برای تمامی خلق ایران نه تنها بحران هولناک اقتصادی وجود دارد بلکه خفقان سیاسی و فرهنگی هم وجود دارد.
 تازه تا پیش از مبارزات سه ماهه ی اخیر و انقلاب، ما شاهد چنین گستره ای از مبارزه نبودیم و برخی از طبقات و گروه های اجتماعی( پزشکان، وکلا و...) و فرهنگی( هنرمندان سینما، تاتر و موسیقی) و ورزشی تازه در این سه ماهه به گونه ای جدی تر به انقلاب پیوسته اند و مشوق آن شده اند.
و بالاخره تازه دارد جدال میان بالایی ها گرم می شود و روحانیون و طلاب و دیگر مخالفان در دستگاه حکومت صدای شان در می آید و ریزش ها بیشتر و بیشتر می شود.
و همین هاست که غیظ فرمانده ی پاسدار، کفتار قاآنی را در می آورد تا جایی که به زحمت می تواند ضعف خود را پنهان کند و جلوی اشک ریختن مضحک خود را برای از دست دادن این مقام و موقعیت و ثروت و قدرت بگیرد.
براین مبنا باید برای خامنه ای و سران سپاه اش روشن باشد که تا جایی که سرکوب خونین جنبش توده ها، بتواند گاه پسرفت و افتی در مبارزه به وجود آورد آنها ممکن است بتوانند پسرفت و افتی را موقتا ایجاد کنند، افت های که همواره کوچک تر می شوند، اما آنها همچنان که در این ده سال اخیر نتوانستند بیش از این و هرگز نمی توانند این افت های کوچک و موقتی را تبدیل به یک افت دائمی و دریای خروشان خلق را تبدیل به دریای خاموش کنند.

زنده باد انقلاب
مرگ بر جمهوری اسلامی
برقرار باد جمهوری دموکراتیک خلق به رهبری طبقه ی کارگر
گروه مائوئیستی  راه سرخ
ایران
5 فروردین ماه 1402
 

   

۱۴۰۲ فروردین ۲, چهارشنبه

سال انقلاب

 
 
سال انقلاب
 
دستور خامنه ای اجرا شد!
خامنه ای دستور داد که سازمان اطلاعات و سازمان اطلاعات سپاه دیگر به مدارس حمله ی شیمیایی نکنند و این دو دستگاه جنایتکار حملات کثیف خود را به مدارس و نوجوانان دختر متوقف کردند.
نقش مبارزات مردم و نقش تضادهای درونی
دو عامل در این دستور خامنه ای موثر بوده است:
یکی بی اثر بودن این حملات در روحیه ی ستیزه جویانه ی مردم و انتقال مرکز مبارزه ی جوانان و خانواده های دانش آموزان و فرهنگیان بر روی این مساله و در پی آن افشا کردن نقش کثیف وزارت اطلاعات کشور و اطلاعات سپاه و خود خامنه ای در این زمینه، و دیگری بر انگیخته شدن مخالفت ها در درون طبقات حاکم و تشدید تضادهای درون حکومت و نیروهای آن.  
باید توجه کرد که باند خامنه ای در جناح وی و جناح وی در میان جناح اصول گرایان در اقلیت است و روز به روز در محاصره ی بیشتر و انزوای بیشتری قرار می گیرد.
این ها اساسی ترین دلایلی است که خامنه ای را مجبور کرد که بیش از این پیش نرود و به همین درجه« تنبیه» جوانان دختر و پسر ما بسنده کند.
شکی نیست که دور بعدی مبارزات دانش آموزان توفانی تر خواهد بود و تمامی خشم و کینه ای که از این حملات شیمیایی در دل توده ها انباشت شده بروز خواهد کرد. خشم و کینه ای که خامنه ای جنایتکار نمی تواند از آن جان سالم بدر برد.
تداوم مبارزات سیاسی و اقتصادی
 دو نوع مبارزه ای که در حال حاضر عمده ترین شکل های مبارزه ی توده های استثمارشده و ستمدیده در ایران هستند کماکان شانه به شانه ی یکدیگر پیش می روند.
چنانکه می دانیم از این دو، یکی مبارزه سیاسی براندازانه است که با شعارهای ضد خامنه ای و سران سپاه و آخوندهای متحجر و مرتجع پیش می رود و با وجود افت نسبی با شیب نسبتا ملایمی تداوم داشته و هر از گاهی بسته به مناسبت های تاریخی و شرایط روز اوج گرفته و ضربات مهلکی به دستگاه ستم و جنایت وارد کرده و می کند. این اوج گیری ها به ویژه در کردستان و بلوچستان این گل های سرسبد مبارزات توده ها در ایران، بارزتر بوده است و این دو منطقه بیش از مناطق دیگر ناتوانی دم و دستگاه سرکوب میرغضب خامنه ای را در تداوم وضع فعلی نشان داده اند.
 و اما دیگری مبارزات اقتصادی است که عموما به وسیله ی کارگران و کارمندان و فرهنگیان و پرستاران و بازنشسته گان و دیگر طبقات و لایه های زیر استثمار و ستم مزد بگیر جامعه پیش می رود. شعارهای این مبارزه بیشتر علیه رئیسی و علیه روسای دستگاه های اجرایی است.
روندی که این مبارزات در حال طی کردن آن است، نشانگر شدت پیدا کردن لحن و تیزتر شدن هر چه بیشتر شعارها و نیز حال هجومی پیدا کردن آن است. شدت پیدا کردن لحن این مبارزات در اطلاعیه های سندیکاها و شوراهای کارگری و شوراهای فرهنگیان و تیز شدن نیز در شعارها وهنگام گرد همایی ها و راهپیمایی ها خود را بروز داده است. تازه ترین اشکال بروز خشم و کینه ی توده ها اقدامات نمادینی مانند گِل گرفتن درب اداراتی که دو روز مانده به سال نو هنوز حقوق کارکنان خود را نداده اند می باشد.
با توجه به کاهش روزانه ی ارزش ریال یعنی تحلیل رفتن توانایی خرید توده ها و نیز تعیین حداقل دستمزد 4 برابر زیر خط فقر( افزایش 27 درصدی حداقل مزد در مقابل افزایش بیش از 100 درصدی وسائل معیشت به ویژه خوراک و مسکن) و بنابراین فلاکت و فقری که روز به روز و هر چه بیشتر توده های زحمتکش را در خود فرو خواهد کشید، تکامل و شدت گرفتن این مبارزات در پیش رو خواهد بود. توده های کارگر و زحمتکش و حقوق بگیر بیشتری برخواهند خاست و برای خواست های اقتصادی خود مبارزه خواهند کرد و اگر چه مبارزات اقتصادی تا کنون بیشتر پیرامون عقب افتادن حقوق ها بوده است اما با توجه به کاهش قدرت خرید توده های کارگر و زحمتکش، این مبارزات به مرور و بعضا جهشی به گرد افزایش مزدها و حقوق ها سوق پیدا خواهد کرد.  
 این مبارزات چنان که اشاره کردیم عموما علیه دولت و دم و دستگاه های اداری است اما با توجه به وجود جنبش دموکراتیک سیاسی کنونی می توانند وضع خود را تغییر داده و تبدیل به مبارزه ی سیاسی شوند. امری که می تواند دو شکل مبارزات را در بستری واحد به یکدیگر پیوند دهد و از یک سو انقلاب دموکراتیک حال حاضر ایران را تکامل بخشد و پیش براند و از سوی دیگر طبقه ی کارگر را رو آورد و امکان به دست گرفتن رهبری انقلاب را به وسیله ی وی فراهم سازد.       
ور زدن های خامنه ای
اکنون دیگر ورزدن های خامنه ای پوچ تر ازهمیشه شده است. هیچ ندارد بگوید و آنجا هم که در مورد مبارزات مردم و مشروعیت و نیروی حکومت صحبت می کند شیادانه مشتی دروغ تحویل می دهد. مانند این دروغ شاخدار که در 22 بهمن سال گذشته مردم زیادی شرکت کردند! و لابد با خامنه ای هم بیعت کردند و گفتند که اهل کوفه نیستند که...! راستی که چنین دروغ هایی، گوبلز را نیز «روسفید» می کند.
کل سخنان خامنه ای دو نکته داشت. یکی این که سال کنونی را سال «مهار تورم و رشد تولید» خواند و گفت که«بخش های مهم اقتصاد باید دست مردم باشد». یعنی دست بخش خصوصی. و ظاهرا با این صحبت ها و وعده و وعیدها می خواست که از یک سو آرامش و امید به جامعه و نیروی کار تزریق کند و از سوی دیگر سرمایه گذاران بخش خصوصی را به پشتیبانی حکومت برانگیزد.
اما کیست که نداند نه این ها می توانند تولید (آن هم تولید غیر نفتی) را رشد دهند و تورم را مهار کنند( چهل سال تاریخ این حکومت نشانگر کاهش عمومی تولید به ویژه کاهش تولید غیرنفتی و صادارات غیرنفتی بوده است) و نه در جایی که سپاه پاسداران بی درو پیکر و این همه دهن های گل و گشاد و این همه بخور بخور در این حکومت و دم و دستگاه هایش هست می توان جایی برای بخش خصوصی پیدا کرد.    
نکته ی دیگر، چراغ سبز نشان دادن به روابط با غرب و در حال حاضر به ویژه به کشورهای اروپای غربی است. این چراغ سبز نشان دادن به کشورهای اروپای غربی آن هم بعد از این همه هارت و پورت امری است که در تداوم عقب نشینی های خامنه ای قرار دارد. عقب نشینی هایی که با تداوم وضع کنونی اقتصادی و سیاسی و رشد جنبش توده ها به اجبار بیشتر و بیشتر خواهد شد.  
 تضادهای درون حکومت و ریزش نیروها 
 اسناد تازه در صورتی که بپذیریم اساسا سندی وجود داشته و  نیزهمه ی آنچه که در آن آمده درست است و مثلا غلظت آن رابه انگیزه ها و دلایل گوناگون و به ویژه در مورد سپاهی که تا کنون ارگان اصلی سرکوب مبارزات توده ها بوده است زیاد نکرده اند- خواه آنان که بیرون اش داده اند و خواه آنها که انتشارش داده اند - نکته ی تازه ای در مورد اوضاع حکومتیان نمی گوید و تنها نشان می دهد که آن چه گفته شده درست بوده است. همه ی آنچه در این اسناد گفته شده با توجه به تضادهای درونی در میان نیروهای حکومت که پیش از این و همواره وجود داشته است و تاثیر یورش سنگین جنبش توده ها و تهاجم  تیز و بُرای انقلاب به روی دستگاه های حکومت و نیز انفراد باند و جناح خامنه ای در میان اصول گرایان، کمابیش قابل پیش بینی بوده و به آن - حتی به گونه ای از جانب تک و توکی سران سپاه - اشاره شده است.
تجزیه درونی مدرسین و طلاب حوزه های علمیه با توجه به بافت پرتضاد طبقاتی درون آن، تحرک پنهان و آشکار برخی سران مذهبی علیه خامنه ای و پسرش، تجزیه ی بسیج و سپاه به قطب های متضاد و ریزش مداوم نیروهای پایینی و میانی آنها، تجزیه سران مرتجع سپاه و باندهای موجود در آنها و دعواهای آنها با یکدیگر، گزینش های مجتبی خامنه ای و پدرش که همواره وجود داشته و می تواند به جنگ باندهای درون سپاه دامن بزند، سرپیچی برخی بسیجی ها و پاسداران ساده از دستورات، پیوستن زنان و فرزندان بخش هایی از نیروهای حکومتیان به مبارزات انقلابی جاری در خیابان ها و در کل ایجاد تردیدهای بیشتر در پایه های رو به کاهش حکومت و... همه و همه مورد اشاره نیروهای پیشرو قرار گرفته است و در بهترین حالت این اسناد تنها آنها را مستند کرده است.
چنان که انقلاب کنونی توده ای تر شود و نیز اوج ها و تهاجم های تند و تیز تازه ای به نیروهای حکومت به ویژه سپاه و بسیج این اصلی ترین و مهم تریم ارگان های سرکوب حال حاضر مبارزات توده ها را به خود ببیند، این انفکاک و تجزیه و ریزش در حکومتی که تا مغز استخوان پوسیده است شدت بسیار بیشتری به خود خواهد گرفت.
زنده باد انقلاب
پاینده باد مبارزات توده ها
سرنگون باد جمهوری اسلامی
برقرار باد جمهوری دموکراتیک خلق به رهبری طبقه ی کارگر
گروه مائوئیستی راه سرخ
ایران
3فروردین 1402