۱۴۰۲ فروردین ۸, سه‌شنبه

« عقل سرد» جنبش انقلابی را«بیرحمانه» نقد می کند! (بخش اول)

 
دارنده ی«عقل سرد» و «قلب گرم» جنبش انقلابی را«بیرحمانه» نقد می کند!
نام این« نقد بیرحمانه»
 
پس از توفان
 
است!
 
ما اعتراض داریم!
 
معترضه ی نخست: هنوز توفانی آنچنانی برنخاسته که ما با «پس از آن» روبرو شده باشیم! آنچه گذشته است تازه برآمدی از یک توفان و در مقابل توفان های بزرگ آینده تنها وزش بادی ملایم بوده است!( شاید«عقل سرد» توفان ندیده است!؟)
 
معترضه ی دوم: اگر هم جنبش کنونی را «توفان» نام گذاری کنیم باید بگوییم نه تنها پایان نیافته بلکه به شکل های گوناگون ادامه دارد.
 
معترضه ی سوم: گویا عده ای آرزوی پایانی زودهنگام برای جنبش کنونی و توفان هایی که قرار است به وجود آید، دارند و یا در صدند با ریختن «آب سرد» به روی جنبش، پایانی زورکی به آن تحمیل کنند!
 
معترضه ی چهارم: قبول نیست! این را می توان در خط خامنه ای و اطلاعات سپاه و وزرات اطلاعات گام برداشتن دانست. آنها هم انگار همه چیز پایان یافته می گویند«جمع اش کردند» و « تمام شد» و« چندماه پیش بود»! و این در حالی است که توده های مردم می گویند:« خامنه ای بی ریشه، خیزش تموم نمیشه!»
 
مقدمه از « نقد بیرحمانه » ی شش بندی!*
« عقل سرد- قلب گرم» آغاز می کند:
اکنون غرش تفنگ‌های ساچمه‌‌ای و پرتاپ گازهای اشک‌آور
(تنها تفنگ های ساچمه ای و پرتاپ گازهای اشک آور؟! راستی تفنگ و سلاح جنگی و ابزار نیمه سنگین جنگی نداشتند و آنها را به کار نبردند؟ پس این همه مردم بلوچ و کرد و بقیه را با چه کشتند؟ راستی بسیاری را ندزدیدند و زیر شکنجه نکشتتند؟! )
 و جنون کشتار بی ‌محابا
( آنها که جنون داشتند که بودند و این کشتار بی مهابا را چه کسانی و با چه ابزاری انجام دادند؟! اجنه و تنها با تفنگ ساچمه ای و پرتاب گاز اشک آور؟)
برای مدتی فروکش کرده است.
(خوب است  که عقل سرد می داند که این فروکش کردن کشتار برای مدتی است. به بیان دیگر جنبش ادامه خواهد داشت و با کشتارهای تازه ای روبرو خواهد شد. آنچه که جالب است این است که ما از این کشتارهای تازه ای که صورت خواهد گرفت می فهمیم جنبش ادامه خواهد داشت.)
 تعداد زیادی اسیر و دربند از زندان‌ها آزاد شده‌اند و با یک فرمان سراسری پروژه‌ ی مسموم کردن دانش ‌آموزان دختر متوقف شده است.
( فرمان سراسری را چه کسی داد و پروژه ی مسموم کردن به وسیله ی چه نیروهایی به پیش برده شد؟)
اکنون می‌توان از آرامش صحبت کرد.
( کدام آرامش؟ آرامش کی؟ توده ها؟ حکومت؟ آرامش در فضای مبارزه؟ آن هم با این مبارزات هر روزه و کشتارهای هر روزه؟ با این هم بازداشت و زندان کردن و شکنجه و با این چهارشنبه سوری و برگزاری سال نو به شکل انقلابی؟ پایین تر بیشتر در مورد این «آرامش» کذایی«عقل سرد» صحبت می کنیم.)
شاید این آرامش قبل از توفان باشد
(شاید؟ بالاخره «پس از توفان» است و یا «قبل از توفان»؟! اگرآرامش پیش از توفان باشد یعنی آنچه گذشت یا هنوز توفان نبوده و یا توفانی جزیی از یک سلسله توفان هایی بوده که در گذشته وجود داشته و در آینده نیز به وجود خواهد آمد.)
 و شاید کارگاه صیقل ‌دادن خشم ‌ها و کینه‌ ها برای دور بعدی مبارزه.
( شاید؟ 1- یعنی ممکنه که خشم ها و کینه های توده های مردم را در نتیجه این همه کشته و کور شده و مورد شکنجه و تجاوز قرار گرفته و و زندانی، صیقل ندهد؟ یعنی ممکن است چنانچه فرصتی در مبارزه نصیب مردم گردد در آن صیقل دادن هر چه بیشتر خشم ها و کینه ها صورت نگیرد؟ 2- صیقل دادن خشم و کینه ها علیه کدام قدرت؟ 3- آیا تنها صیقل دادن خشم ها و کینه ها و نه تلاش برای رفع کمبودها و ضعف های عینی و عملی جنبش؟ آیا تکامل تنها در صیقل دادن خشم و کینه صورت خواهد گرفت؟)
اما هر چه باشد باید از خود بپرسیم چه بر سر جنبش زن زندگی آزادی آمد؟
(چه بر سرش آمد؟ کماکان ادامه دارد! در مورد خود جنبش انقلابی دموکراتیکی که در مرحله ی کنونی و به گونه ای بخشی- یعنی نه تمامی مردم - با شعار زن زندگی آزادی حرکت کرد باید گفت که زنده و سُرومُر و گنده است گر چه نه در تمامی اشکالی که جریان داشت. ضرباتی زد و ضرباتی خورد. ضرباتی که زد بیش از ضرباتی بود که خورد. ضربات وارد شده به نظام تمامی ارکان این حکومت جنایتکار را که تا حلقوم اش اسلحه قورت داده است و از کثیف ترین و پلیدترین شیوه ها برای سرکوب خلق استفاده می کند به لرزه در آورد و آن هم حداقل برای سه ماه. تازه این در صورتی است که ما تنها برخی از اشکال مبارزه و دورانی کوتاه از اوج جنبش را در نظر گیریم؛ در حالی که از نظر ما جنبش شش ماه است ادامه داشته و دارد و به همان سه ماه نخست اوج  و برخی از اشکال مبارزه ی خود محدود نشده و نمی شود. این در حالی است که ضربات وارد شده به جنبش خلق که در صورتی که برخی عوامل جور بود می توانست کمتر باشد، توده ها را به چاره اندیشی در مورد ضعف ها و کمبودها و چگونگی پیشبرد اشکال مبارزه برانگیخته است و نه به این که پی مبارزات خویش را رها کرده و به ستم حکومت جنایتکار تمکین کرده باشند. جنبش اکنون پیش از هر چیز در حال آبدیده شدن هر چه بیشتر، شخم زدن و رشد کردن در سلول های تک تک افراد جامعه است و ادامه دارد!)
بر سر آن امیدهای پرشوری که این جنبش زنده کرد و جان‌های زیبایی برای آن کشته شدند و چشم‌ها‌ی زیادی در راه آن کور شدند چه رخ داد؟
( جناب «قلب گرم»!هیچ! آن«امیدهای پرشور» و« جان های زیبا» ی کشته شده نه چال شدند و نه کسانی مانند شما می توانند با مشتی کلمه و عبارت چال شان کنند. نخستین نبردها صورت گرفت و در برخی از شکل های نبرد، توده ها تا حدودی شکست خوردند و دست به عقب نشینی هایی موقتی در برخی از شکل های مبارزه زدند! توده ها متوجه شدند که برای از پا درآوردن دشمن پلیدشان، نیاز به وارد کردن نیروهای بیشتری به میدان چنان مبارزه ای و بالا بردن کیفیت مبارزه ی خویش دارند و... کافی است که «قلب گرم» به سخنان مبارزین زن و مرد جوانی که در مبارزه آسیب دیدند و یا مادران و بستگان آنها و یاران شان از زن و مرد و نیز دیگر مبارزین پیشرو طبقات توجه کند تا ببیند برای آن« امیدهای پرشور» چه رخ داده است! صاف و ساده جنبش در آنها زنده است و از سوی آنها پیگیری و پخش و تکثیر می شود و در تمامی اتم های جامعه رسوخ می کند.)
باید بی‌رحمانه به آنچه رخ داد بیاندیشیم  و نکوشیم خود را در اندیشه‌ی استمرار آتی مبارزه تطهیر کنیم.
 (ولی همین بالا گفته شد که«شاید کارگاه صیقل دادن خشم ها و کینه ها برای دور بعدی مبارزه» باشد. مگر این پذیرش امکان «استمرار آتی جنبش» نیست ؟! و یا شاید این ها تنها برای خالی نبودن عریضه گفته می شود و هدف اساسا چیز دیگری است!؟
 از سوی دیگر، با پذیرش این استمرار چه چیزی را قرار است «تطهیر» کنیم؟  نواقص، ضعف ها و کمبودهای جنبش انقلابی را؟ ولی بیشتر این نواقص و ضعف ها و کمبودها بسیار روشن و آشکارتر از آن است که بتوان آنها را نادیده گرفت؛ و حتی پیش از این که این جنبش به این شکل بروز کند همواره مورد بررسی و بحث بوده است. مثلا نبود طبقه ی کارگرهمچون طبقه ای متحد با جهان بینی پیشرو و انقلابی- و منظور ما جهان بینی مارکسیستی - لنینیستی- مائوئیستی است - در رهبری جنبش، نبود برنامه ی منظم و داشتن دورنما و استراتژی و تاکتیک های انقلابی برای جنبش- امری که مطالبه حداقلی تنها پاسخی ناکافی به آن است- ، نبود حزب انقلابی و تشکیلات منضبط  در راس جنبش که بتواند در مسیر جنبش مجرب و کارکشته شود، نبود یک اتحاد مستحکم سراسری بین هر بخش و طبقه، نداشتن سلاح و نبود تشکیلات مسلح، نبود یک جبهه ی متحد از طبقات خلقی به رهبری طبقه ی انقلابی و غیره.  پیشروان جنبش های طبقات که جای خود دارد حتی توده های میانی طبقات نیز به بسیاری از این نواقص و کمبودها پی برده اند.
و اما چه چیزی را باید«بیرحمانه» انتقاد کنیم؟ جنبش انقلابی را؟ و معنای «نقد بیرحمانه» چیست؟ این که چپ و راست جنبش را بکوبیم، بی آنکه آن را پیش از این و در مسیر پیشرفت آن به اندازه ی کافی همدلانه و دلسوزانه ترغیب و تشویق کرده باشیم؟ بی آنکه توانایی داشته باشیم و یا حتی بخواهیم اندکی بر نکات مثبت آن که بسیار زیاد است و چنان که پایین تر خواهیم دید«قلب گرم» تنها یکی از آنها را می بیند، انگشت گذاشته و پرو بال داده باشیم؟
و مهم تر از همه برای جناب«عقل سرد» بهتر نیست  که همه ی«بیرحمی» خود را در نقد جنبش انقلابی توده ها خرج نکند و قدری از آن را بگذارد برای خامنه ای و سپاه و سازمان های اطلاعاتی و آخوندهای مرتجع اش و در نقد آنها و حکومت شان به کار برد!؟)
بند یک
چکیده ی بند یک یا نخستین نقد از«نقد بیرحمانه»:
جنبش- توفان- تمام شده است. جنبش نتوانست اکثریت جامعه را به میدان بکشد.
«قلب گرم» به شرحی «ولرم» از آنچه گذشت می پردازد!
 
یک: نخستین واقعیت مسلم این است که این جنبش با تمام دگرگونی‌ های چشمگیری که در روحیه‌ ی مردم ایران به وجود آورد از رسیدن به یک دستاورد باثبات که دیگر برگشتی در کار نباشد ناکام ماند.
( جناب «عقل سرد»! مگر همین دگرگونی چشمگیری که در روحیه ی مردم ایران به وجود آورد یک دستاورد بزرگ نیست؟ و تازه مگر تنها در روحیه ی مردم دگرگونی به وجود آورد و مثلا هیچ درسی برای چگونگی تداوم مبارزه و زدن ضربات دیگر به رژیم برای توده ها نداشت و از جمله درس استقامت و پایداری در مبارزه؟ دستاوردهایی این چنین بود که جنبش 88 را به جنبش 96 و آن را به جنبش 98 و این یک را به جنبش 401 تبدیل کرد.
جدا از این ها هنوز ثباتی در رابطه ی توده ها و حکومت شکل نگرفته که ما از نرسیدن به دستاوردهای با ثبات صحبت کنیم. در حقیقت نبرد و جنگ برای استقرار نیروها در مواضع جدید و ایجاد تعادل نوین ادامه دارد. حکومت تلاش می کند مردم را از آنچه به دست آورده اند به پس و به مواضع پیشین براند و اما توده ها در صدد دفاع با چنگ و دندان از مواضع به دست آمده ی خود و مستحکم کردن آنها هستند. روشن است که تثبیت مواضع تازه ی توده ها و تکامل تضادها بین توده ها مردم و حکومت، مبارزات 1401 را به جنبش های و مبارزات بزرگ تر و گسترده تری تبدیل خواهد کرد.)
چرا؟ چرا این جنبش نتوانست اکثریت جامعه‌ را به میدان بکشاند؟
 اولا، که جنبش به طور بخشی اکثریت و یا بخش های بزرگی از مردم را به میدان کشید. مثلا در بسیاری از دانشگاه ها و مدارس اکثریت دانشجویان و دانش آموزان و معلمان به میدان آمدند. همچنین است در مناطقی مانند کردستان و بلوچستان که اکثریت توده ها و یا بخش های زیادی از مردم به میدان مبارزه کشیده شدند. و نیز روزهایی بود که اکثریت و یا بخش های بزرگی از کسبه و بازاریان به جنبش پیوستند.
دوما، آیا قرار است که هر نوع جنبشی که آغاز می شود به سرعت و در چند ماه اکثریت جامعه را به درون خود و به میدان نبرد خود بکشاند؟ مگر در انقلاب های مشروطه و یا انقلاب 57 چنین بوده است؟ از سوی دیگر برخی جنبش ها به دلایل گوناگون و از جمله بافت طبقاتی و نیز به دلیل فقدان شرایطی که در بالا آمد، تنها می توانند نقش یک شریان گرچه شریانی مهم را بازی کنند و به طور بخشی جامعه را به حرکت در آورند و نقش شان هم همین است. چنانکه برخی از شرایطی را که در بالا برشمردیم وجود داشت، این امکان بود که بین این جنبش و جنبش های موجود دیگر پلی زده شود و همه یا تعداد بیشتری شریان به حرکت افتد.)
چرا قدرت آن در میانه‌ی راه تضعیف شد و آهسته آهسته نور پرفروغ آن کاهش یافت و بی‌رمق شد؟
( نخست این که نه جنبش توده ای در کل خود«تضعیف» شده و نه «نور پرفروغ آن کاهش یافته» و نه «بی رمق» شده است. در واقع تنها در یکی از شکل های مبارزه موجود، یعنی شکل مبارزه ی خیابانی عقب نشینی ای موقتی کرده است. روشن است که مردمی که چنین شکلی از مبارزه  را پیش می بردند، با توجه به ناتوانی نیروهایشان به ویژه دست خالی بودن آنها مقابل مزدوران حکومتی ددمنش که تا دندان مسلح و از اسلحه جنگی در تقابل با جنبش استفاده می کند و می کُشد طبعا و علیرغم ضربات شدیدی که می زنند، به طور موقت شکست می خورند و در آن شکل های مبارزه که توش و توان کافی برای تداوم آنها در اختیار ندارند موقتا و تا حدودی عقب نشینی می کنند و شکل های دیگر را فعال کرده و به پیش می برند. اکنون بیشتر شکل های مبارزه تداوم دارد و شکل های تازه ای نیز به کار گرفته شده است.)
 در اینجا سیر تاریخ مورد بحث که تا حدی آشکار است تکرار نخواهیم کرد: سیر صعودی دو سه ماه اول بعد از ۲۷ شهریور، و بعد حرکت بر خطی ثابت تا دی ماه و سپس سیر پرشتاب کاهنده تا به امروز.
(بنابراین دیگر امروز یا هیچ خبری از جنبش نیست و یا اگر هست چیز بیجانی است!)
بند دو
چکیده ی بند دو یا دومین نقد از«نقد بیرحمانه»:
«عقل سرد» بر این است جنبش شکست خورد و تمام شد زیرا که بین زندگی مردم و خواست عام زن زندگی و آزادی هماهنگی ارگانیک شکل نگرفت.
 
دو: شعار زن زندگی آزادی نتوانست توده‌های محروم و زحمتکش را به میدان بکشد. چرا؟ آیا چون خواست توده‌ها در تقابل با آن قرار داشت یا این خواست در ذهن مردم فقط بخشی از مطالبات آنان بود و نه همه ‌ی آن؟ به نظر می‌رسد بین زندگی روزمره مردم و خواست عام زن زندگی و آزادی آن هماهنگی ارگانیک شکل نگرفت که یکی معرف دیگری باشد: گویا دو ساز در یک ارکستر بدهدایت ‌شده با آهنگ‌هایی متفاوت می‌نواختند: یکی مارش تهاجم می‌زد و پیروزی قریب‌الوقوع را وعده می‌داد و دیگری آهنگ یکنواخت زندگی روزمره مردم را که با ریتمی بس کند پیش می‌رفت و فقط لحظاتی تحت‌تاثیر قدرت آن مارش تهاجمی قرار می‌ گرفت.
(جناب «عقل سرد»!
این کشف بزرگی نیست که بین وضع زندگی روزمره ی مردم( ما آن را خواست و جنبش توده های محروم و زحمتکش برای بهبود شرایط اقتصادی و تداوم زندگی روزمره شان در نظر می گیریم) و جنبش دموکراتیک انقلابی در این مرحله با نام زن زندگی آزادی، درعین وحدت و هماهنگی ها، تضادها و ناهماهنگی هایی وجود داشته و دارد و با هم همنوا نیستند. این ها هر کدام دارای ویژگی هایی است که آن را از دیگری متمایز می کند. جنبش صنفی- اقتصادی- طبقاتی( طبقه ی کارگر، فرهنگیان، بازنشسته ها و دیگران...) با خواست هایی برای بهبود شرایط اقتصادی زندگی، در شکل و تا حدودی در مضمون آشکار خود، در چارچوب خود نظام حرکت می کند - و این در حالی است که توده هایی که برای بهبود وضعیت اقتصادی خود با حکومت درگیر می شوند نفرت عمیقی از این حکومت به دل دارند - ، در حالی که جنبش انقلابی در خیابان ها که تکامل جنبش هایی از همین نوع در دی ماه 96 و آبان 98 است برای تغییر اساسی و خواست های انقلابی لایه ها و بخش ها و طبقات زحمتکش و میانی حرکت می کند. ضمن این که مثلا مبارزات آبان 98 که در اعتراض به افزایش قیمت بنزین صورت گرفت- افرایشی که تاثیری فوری به روی شرایط اقتصادی توده ها می گذاشت - در خود، شکل تغییر یافته ی همان مبارزات صنفی- اقتصادی را اما نه دیگر در شکل خواست صنفی کارگران و توده های زحمتکش و به طور جداگانه، بلکه در شکل عام آن و از جانب این طبقات به گونه ای کلی و در سطحی براندازانه دارد؛ یا به بیان دیگر تغییر شکل و مضمون جنبش صنفی- اقتصادی است به شکل سیاسی با شعار سرنگونی.
این دو جنبش هر کدام جداگانه دارای تکاملی خود ویژه هستند و قواعد خاصی بر تکامل آن ها حاکم است. برای این که جنبش صنفی- اقتصادی که مبارزه ی مسالمت آمیز و برای خواست های اقتصادی در چارچوب حکومت کنونی است به جنبش سیاسی با خواست سرنگونی تبدیل شود و این دو جنبش به نوعی و در فرازهای معینی یکی شوند، شرایط معینی نیاز است. برخی از شرایطی که برای این تبدیل نیاز است، وجود احزاب سیاسی در راس این جنبش ها، برای نمونه وجود حزب کمونیست طبقه ی کارگر در راس جنبش طبقه ی کارگر و نیز داشتن جهان بینی انقلابی و برنامه های استراتژیک و تاکتیکی برای تغییر و تحول درهر مرحله است. حزبی که بتواند در میان توده های گسترده و میلیونی طبقه دارای نفوذ باشد و در هر گام برنامه و سیاست اش را برای توده ها توضیح دهد و آنها آن بفهمند و از آن خود کرده عملی سازند. این تازه ابتدایی ترین نیازها است. روشن است که حزب بدون وجود یک جبهه ی متحد با دیگر طبقات انقلابی و مترقی خلق نمی تواند بین جنبش طبقه ی کارگر و جنبش طبقات دیگر رابطه ای اصولی و درست برقرار کند و این طبقات را به زیر رهبری طبقه ی کارگر بکشاند و در نهایت وحدت تمامی خلق را سامان دهد؛ و نیز بدون داشتن گردان های مسلح برای قیام یا ارتش مسلح کارگران و دهقانان برای جنگ نمی تواند مبارزه ای براندازانه را تا نتایج نهایی آن پیش برد و اهداف طبقه ی کارگر و خلق را تحقق بخشد.
بنابراین بدون چنین شرایطی امکان تبدیل فوری جنبش صنفی- اقتصادی در چارچوب نظام به جنبش طبقاتی - سیاسی برای سرنگونی نظام و برقراری نظام نوین وجود ندارد.
با توجه به فقدان شرایط لازم برای تشکیل حزب انقلابی در ایران، تنها به دو شکل امکان تبدیل مبارزات صنفی - اقتصادی به سیاسی – انقلابی وجود دارد. شکل نخست تبدیل تشکلات موجود کارگری به تشکلات صنفی- اقتصادی و سیاسی است. یعنی قبول نقشی که مثلا اتحادیه ی همبستگی کارگران لهستان در این کشور اجرا کرد. چنین امری نه کاملا بلکه تا حدود کمی صورت گرفته است و سندیکاها و شوراهای موجود کارگری در ایران که دارای نفوذ در صنف خویش هستند کمابیش چنین نقشی را در صنف خویش و تا حدودی در عرصه ی عمومی اجرا می کنند. این امر در صورت تشکیل این نوع سندیکاها و شوراهای مستقل در میان بخش بزرگی از طبقه ی کارگر می تواند شرایط تبدیل مبارزاتی را که برای خواست های صنفی و اقتصادی صورت می گیرد به مبارزات سیاسی، گرچه به سختی اما تا حدودی، امکان پذیر سازد. شکل دوم فشارهای بی حد و حصر حکومت به طبقه ی کارگر و دیگر بخش ها و لایه های مزد بگیر است. مانند وضع کنونی که افزایش حداقل حقوق به میزان 27 درصد خشم کارگران بسیاری را برانگیخته است. چنین وضعی می تواند موجب شورش های کارگری و شورش های گرسنگان شود- مانند آبان 98-  و شرایط را برای تبدیل این جنبش های صنفی- اقتصادی به جنبش های سیاسی آماده کند. وضعی که می تواند شکل نخست مورد بررسی را هم رو آورد. یعنی سندیکاها و شوراهای صنفی کارگری را تبدیل به سازمان های نیمه سیاسی کند. چنین وضعی همچنین می تواند شرایطی را به وجود آورد که تشکیل سازمان های اصیل انقلابی کمونیستی طبقه ی کارگر را آماده سازد. روشن است که بدون تشکیل چنین حزبی و با جهان بینی مارکسیستی- لنینیستی- مائوئیستی و تشکیل ارتش مسلح و نیز جبهه ی متحد طبقات حتی اگر بنا به دلایل گوناگون پیروزی ای نصیب جنبش توده ها شود اما امکان پیروزی نهایی و ساختن جامعه ای دموکراتیک و آزاد و مستقل و از آن بیشتر سوسیالیسم ممکن نیست.
 بنابراین اشاره به این که این دو جنبش ساز جداگانه ی خویش را می زدند بدون این که دلایل اساسی آن را- یعنی دلایل وجودی هر کدام از این دو جنبش و نیز تاریخچه و سیر تحول و تکامل شان-  شرح داده شود، تنها محکوم کردن کلی توده هاست به این که نمی دانند چه می کنند و چرا می کنند! از این دیدگاه، یک عده می روند خیابان برای براندازی و یک عده هم می روند خیابان برای بهبود شرایط اقتصادی و این یعنی دو سازی که با هم هماهنگ نیست!)
بند سه
 چکیده ی بند سه یا سومین بند از «نقد بیرحمانه»:
این بند حاوی«نقد بیرحمانه»ی «عقل سرد» از علل پایان یافتن یا به زبان حکومت «جمع شدن» توفان است:
الف- توده های مردم در گرفتن «تصمیم» در مورد پیوستن به مبارزه مردد بودند زیرا بهای مبارزه ممکن بود «مرگ» باشد!
ب- سازمان صنفی یعنی سندیکاهای شرکت اتوبوسرانی تهران و حومه و سندیکای کارگران هفت تپه و نیز شوراهای کارگران پیمانی نفت دستگاه های کهنه ای داشتند و بنابراین بسیار ناکارآمد بودند.
 
سه: بی‌گمان سرعت تبدیل شدن شعار زن زندگی آزادی به شعار سرنگون‌باد چنان پرشتاب بود که نتوانست در آگاهی روزمره‌ی مردم از قوه به فعل در آید.
( نکته ی نخست: منظور از این که «در آگاهی مردم از قوه به فعل درآید» چیست؟ آیا منظور این است که اکثریت مردم در آگاهی خویش با این مبارزات سرنگونی خواهانه همدلی کنند و یا این است که خودشان عملا به این مبارزات بپیوندند و برانداز شوند؟
در مورد نخست مشکل بتوان گفت که اکثریت مردم در آگاهی خویش با این مبارزات و خواست سرنگونی همراهی نمی کردند. شواهد بسیاری دال بر این است که اکثریت جامعه ی ایران این حکومت را نمی خواهند و حداقل در فکرشان خواهان سرنگونی آن هستند( انتخابات مجلس و ریاست جمهوری تنها یک گواه است). در مورد دوم یعنی پیوستن عملی باید گفت به طور نسبی - کم یا زیاد - پیوستند. مثلا در کردستان و بلوچستان و آذربایجان غربی و استان کرمانشاه و ایلام و نیز بسیاری از شهرهای ایران - و نه تنها شهرها بلکه روستاها نیز- مانند برخی شهرهای لرستان، ایذه و سمیرم و ...( مناطق و شهرهایی که قوم هایی مانند لرها و بختیاری ها و قشقایی ها و بویراحمدی ها... هستند) جنبش بسیار توده ای تر از نقاط دیگر بوده و هست.
نکته ی دوم: این برای نخستین بار نبود که شعار سرنگون باد در مبارزه ای در ایران سر داده می شد. در دی 96 و آبان 98 نیز که توده ها به شکل گسترده در آنها شرکت داشتند، چنین خواست و شعارهایی بود و حتی در مبارزات سال 88 نیز. از این گذشته، اکثریت مردم ایران این حکومت را نمی خواهند و مایل به سرنگونی آن هستند و بارها نیز از راه های مستقیم و غیر مستقیم( چنانکه گفتیم شرکت نکردن در انتخابات های اخیر) گفته اند که این حکومت را نمی خواهند. از این دیدگاه سرعت تبدیل شعار زن زندگی آزادی به خواست سرنگونی رژیم برای مردم خیلی عجیب نبود.)
در این مبارزه خیلی ساده جنبش چیزی را طلب می‌کرد که معنای آن مواجهه با مرگ، زندان و سرنوشتی ناروشن بود. سرکوب تمام‌عیار ریسک به خیابان آمدن را چنان فزونی بخشید که حتی ضربه زدن به سطل آشغالی می‌توانست بهایش مرگ باشد. آن بخش از مردمی که فقط در شرایط بحرانی سیل‌وار به خیابان‌ها می‌ریختند باید تصمیم می‌گرفتند و چنین تصمیمی بس دشوار بود.
( واقعا که! این همه توده های مردم که بسیاری از آنها هم مردمان زحمتکش از کارگر و کاسب جزء( بیشتر بافت سنی بین بیست تا چهل سال)بودند صبح تا شب بی هراس از مرگ به شکل های گوناگون در مبارزه شرکت کردند و آن را پیش بردند و این همه مردم جوانان خود را به میدان نبرد فرستادند، آنگاه ما بیاییم و جنبش را این گونه نقد کنیم که بخشی از مردم در این مبارزه نبودند و در تردید شرکت کردن و نکردن در آن به سر می بردند.
به نظر می رسد که مردم مورد نظر بخش هایی از طبقه ی متوسط باشند یعنی همان ها که بیشتر «قشر خاکستری» نامیده می شوند. جالب این است که حضراتی مانند«عقل سرد» که از زمره ی «مارکسی» هاست و دارای ریشه های مشترک با رویزیونیست ها و ترتسکیست ها و از جمله با جریان هایی مانند کمیته ی هماهنگی و دارودسته های کمونیسم سلطنتی و امپریالیستی و چپ نویی و سایت هایی مانند اقتصاد سیاسی و افق روشن و ... و کلا آب شان با این ها در یک جوی بوده است، اکثریت مطلق جامعه را طبقه ی کارگر می دانند و زمانی که این گونه افراد در مورد مردم صحبت می کند باید علی القاعده منظورشان کارگران باشد و نه طبقه ی متوسط! معترضه بگوییم این حضرات طبقه ی متوسطی به رسمیت نمی شناسند و معتقدند آنچه طبقه ی متوسط نامیده می شود اکثریت اش کارگران هستند و بنابراین  جامعه را تشکیل شده از دو طبقه ی کارگر و سرمایه دار می دانند. به این ترتیب «آن بخش از مردمی هم که «فقط در شرایط بحرانی سیل وار به خیابان ها می ریختند» و اکنون در بروم یا نروم گیر کرده بودند باید کارگران باشند!؟)
 از طرق دیگر تمام سازمان‌های صنفی که با زندگی روزمره مردم در تماس بودند و در این سالها با هزاران بدبختی ساخته شده بودند و با شرایط فعالیت علنی خو کرده بودند، از قافله عقب ماندند و عملا با آن دستگاه‌های کهنه خود که خیابان را چند ساعتی برای تقاضایی صنفی اشغال می‌کردند بشدت ناکارامد بودند. نه هفت‌تپه به دفاع جانانه از جنبش زن زندگی آزادی پرداخت نه معلمان و نه بازنشستگان در ریتم یکنواخت مبارزه هفتگی خود قادر به همراهی بودند. شتاب جنبش آن‌ها را عقب گذاشت و هیچ تلاشی هم نشد که آنان به این مبارزه جلب شوند. بگذریم که رهبران خودخوانده جنبش تازه مدعی بودند آنان خیابان را بی‌دلیل و بی‌فایده مصرف کردند.
( شکی نیست که بین مبارزات صنفی - اقتصادی و مبارزات خیابانی براندازانه چنانکه گفتیم هماهنگی ایجاد نشد و این اساسا به سبب دلایل وجودی هر کدام از این دو نوع مبارزه و بسترهایی است که آنها در میان شان رشد کرده اند. تنها اشاره به این که این دو مبارزه با هم سمفونی هماهنگی نمی نواختند کافی نیست. باید تحلیل کرد و علل آن را آشکار کرد و در صدد رفع آنها بر آمد و نه این که  این سازمان ها را«کهنه» و «ناکارآمد» خواند. یکی از مشکلات جنبش طبقه ی کارگر که بخشی از آن محصول استبداد است این است که این طبقه به اندازه ی کافی از این سازمان های با«دستگاه های کهنه» و « ناکارآمد» ندارد.)
بندچهار
چکیده ی بند چهار یا چهارمین بند از «نقد بیرحمانه»:
جنبش زن زندگی آزادی جنبشی خیابانی بود و خیابانی باقی ماند.
 
چهار: جنبش خیابانی زن زندگی آزادی، جنبشی خیابانی باقی ماند و نتوانست گامی جلوتر از خیابانی بودن خود بردارد.
(اولا که جنبش زن زندگی آزادی تنها جنبشی خیابانی نبود مگر آنکه بخواهیم چشمان مان بر این همه مبارزات دانشجویان و دانش آموزان در تمامی دانشگاه ها و مدارس کشور و وکلا و پزشکان از جان گذشته و کسبه و بازاریان و هنرمندان و ورزشکاران و توده های مردم از زن و مرد در محلات و گذشته از این ها به ویژه و مهم تر از همه مبارزات توده ای در بلوچستان و کردستان و کلا استان های کردنشین که از نظر توده ای ای بودن، گسترده ترین مبارزات در آنها صورت گرفت ببندیم. جنبشی بوده و هست بزرگ که مبارزه خیابانی یکی از شکل های مبارزه ی آن و خیابان مرکز اصلی درگیری آن بود و نه تنها محل درگیری آن و یا تنها شکل مبارزه ی آن.
روشن است که چنین جنبشی، نفسا خیابانی نبوده و خیابانی نیز باقی نمی ماند بلکه برعکس از درون خانه و محل درس و کار به خیابان سرازیر شده و از خیابان نیز به محل های درس و کار سرازیر می شود و همین گونه ادامه می یابد. گام هایی که جنبش در گستره ای غیرخیابان بر می دارد در آینده بیشتر روشن خواهد شد.
 از سوی دیگر اگر صحبت را بر سر تاثیرات روانی و فرهنگی این جنبش ببریم اتفاقا این جنبشی بود فراگیر که در تک تک سلول های جامعه از خانه تا مدرسه و دانشگاه و محل کار و ... رسوخ کرد و در دیدگاه های سنتی و بخشا متحجر مردم به ویژه مردان در مورد بسیاری مسائل به ویژه مساله ی ستم برزنان تغییرات جدی و انقلابی به وجود آورد. تاثیراتی که بروز آن در شکل های عملی در آینده آشکار خواهد شد.)
 
پایان بخش نخست
این مقاله در دو بخش تنظیم شده است.
هرمز دامان
نیمه ی نخست فروردین 1401
* تمامی نکات ما پس از آوردن متن اصلی و در پرانتز قرار داده شده است.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر