۱۳۹۸ آذر ۸, جمعه

جهش هایی تازه در جنبش دموکراتیک و ضد استبدادی(3)


   
جهش هایی تازه در جنبش دموکراتیک و ضد استبدادی(3)

موزونی و ناموزونی در اشکال تکامل جنبش انقلابی دموکراتیک
در بخش پیشین اشاره کردیم که گردهمایی و راهپیمایی مسالمت آمیز خیابانی و یا تظاهرات هایی با درگیری های کوچک و بزرگ قهر آمیز به عنوان بخشی از مبارزه، و مبارزات اعتصابی  اقتصادی و سیاسی بخش دیگر مبارزه توده هاست. همچنین ضمن مقایسه فرایند انقلاب 57 با جنبش 20 ساله اخیر، به سیر ناموزون این دو  شکل اساسی مبارزه در آن پرداختیم. و نیز اشاره کردیم که در فرایند جنبش های انقلابی 20 ساله اخیر به ویژه از 88 به این سو این عدم توازن و نیز عدم توازن های ریز و درشت دیگر در هر کدام از دو فرایند، نسبت به انقلاب 57 با شدت بیشتری  خود را نشان داده است و برعکس تا کنون موزونی کمتری نسبت به آن انقلاب در آن مشاهده شده است. نکته اخیر، البته نفی این مسئله نیست که جنبش های جاری در هر حرکت و خیزش و اوج گیری بیش از حرکت پیش از آن، به موزونی هایی دست یافته است؛ همچون نطفه ای که اجزاء آن در یک فرایند به تدریج تکمیل می شوند.
در اینجا نخست توجه خود را معطوف مبارزه خیابانی می کنیم و سپس به مسئله مبارزه اعتصابی خواهیم پرداخت.  باید توجه داشت که آنچه در مورد این جنبش ها استنتاج می شود، بر مبنای داده های موجود و شرایط کنونی آنها استوار است. به واسطه پیچیدگی تکامل فرایند مبارزه توده های زیر استثمار و ستم ایران و شرایط جنبش خلق ها در خاورمیانه و نیز اوضاع بین المللی و مواضع امپریالیست ها، سخن های شسته رفته و یا نهایی در مورد این جنبش اکنون مقدور نیست.
توده ها برای پیروزی به میدان می آیند
در صورتی که مبارزه تداوم یابد که تا کنون ادامه یافته و شواهد چنین است که ادامه خواهد یافت، توده ها در پی راه های مقابله با نیروهای مسلح رژیم خواهند بود. آنها برای این به میدان نمی آیند که شکست بخورند و کشته و یا به زندان رفته، و یا با سری افکنده به خانه های خود برگردند، بلکه برعکس به میدان می آیند که پیروز شود و به بساط این نظام متعفن و موجودات چندش آوری که از موجودیت آن ارتزاق می کنند، پایان دهند. توده ها به اشکال گوناگون مبارزه دست می زنند. هر کدام از این اشکال متوقف شود، شکل دیگری از مبارزه جای آن را می گیرد.
جنبش خیابانی
ناموزونی مورد بحث ما در هر دو فرایند، و همچنین گردهمایی های خودبخودی با ویژگی هایی این چنین، از یک سو سبب بقاء و پایداری نسبی مبارزه می شود؛ این وضعیت به این ترتیب پدید می آید که هر گاه یکی از دو فرایند، به سبب سرکوب، و تحلیل رفتن نیرو و توان، دچار افت نسبی شده است، فرایند دیگر به اشکال گوناگون سر بلند کرده و موجب جنب و جوش تازه ای در حوزه هایی متفاوت شده است. از سوی دیگر، چنین ناموزونی هایی، تنها برای مراحل نخستین مبارزه می تواند موجه باشد و تا حدودی جواب دهد و به مرور در تقابل با نیروهای رژیم، نابسندگی خود را نشان خواهد داد. زیرا به رژیم فرصت تامل و جمع و جور کردن نیروهای خود را خواهد داد، و امکان تراکم و تمرکز نیروهای آن را برای سرکوب هر گونه و شکل از مبارزه را در هر مکان منفردی داده و می دهد. در عوض و به طور متقابل با وجود عدم اتحاد بین نیروهای جاری و عدم یکدست بودن و موزون بودن مبارزه، شرایط انفراد و شکست این اشکال مبارزه را فراهم خواهد کرد.
این گونه جنبش های خیابانی و درگیری های کوچک و بزرگ در محدوده های جاری، قطعا می تواند و باید ادامه یابد. اهمیت آنها در این ابعاد و حدود، بدان سبب  نیست که می توان به وسیله آنها قدرت سیاسی را سرنگون کرد و قدرت سیاسی تازه ای، یعنی قدرت توده ها و حکومتی مردمی را برقرار کرد، بلکه بدان دلیل است که یک سبک و سنگین کردن نیروی توده ها و نیروی رژیم  و ارزیابی از چند و چون آنهاست؛ فعالین را آبدیده و برای نبردهای بزرگتر و دامنه دارتر آماده می کند، نیروهای آنها را بیشتر می کند و راههای پیشرفت را به آنها می شناساند. آنها تنها مقدمه و طلایه های درگیری های سخت تر هستند. مانند تمرین های پیش از بازی بزرگ می مانند. گسترش و رشد آنها نشانگر آماده شدن برای نبردهای بزرگتر و تعیین کننده تر است.
باید روشن باشد که تمامی هدف شدت سرکوب از جانب رژیم درست برای این است که این گردهمایی ها و راهپیمایی ها، میلیونی، گسترش یافته به تمام مناطق، شهرها و روستاهای کوچک و بزرگ و نیز جاری و متداوم نشود. برعکس، گرایش گردهمایی ها و راهپیمایی ها این است که هر چه بیشتر گسترده شده، به تمامی نقاط دور و نزدیک کشور بسط پیدا کند و به اتحاد و یگانگی بیشتری دست یابد. به مرور اهداف خود را مشخص تر کند و تاکتیک ها و اشکال نبرد خود را ارتقاء دهد. هدف سران جنایتکار رژیم به اصطلاح این است که این مبارزات در «نطفه خفه شود». اما هدف «نطفه» این است که نه تنها «خفه» نشده، بلکه رشد یابد و به تولد و بالندگی برسد. سیر فرایند تا کنون نشان داده است که موفقیت با توده ها بوده است.
گسترش
نخستین نکته در مورد این فرایند، هر چه بیشتر گسترش یافتن آن است. گسترش این فرایند از یک سو خودبخودی است و از سوی دیگر آگاهانه.
خودبخودی بودن گسترش آن از دو سو است. یکی از سوی توده های مردم است. این گسترش نخست به سبب وجود تضادها در ساخت اقتصادی، بحران  همه جانبه و عمیق اقتصادی، فقر و فلاکت روز افزون و شکاف گسترش یابنده بین طبقات بالا و پایین است که نه تنها تحتانی ترین و فقیرترین توده ها را به میدان مبارزه کشانده و می کشاند، بلکه هر روز گروه های بیشتری از طبقات میانی و پایین جامعه را به سوی جنبش و خیابان می راند.
 وجه دوم قضیه به فشارهای روز به روز افزاینده سیاسی و فرهنگی بر می گردد. فشارهایی که نه تنها هیچگاه حدی و مرزی برای خود قائل نبوده و پایان نیافته، بلکه همواره گسترش بیشتری یافته و شدیدتر شده است. این هر دو امر به واسطه تضادهای افزایش یابنده و در تمامی وجوه و ابعاد( تضاد میان پایینی ها با بالایی ها و تضاد میان بالایی ها)متوقف شدنی نیستند.
 سوی دوم خودبخودی بودن آن از برنامه ریزی ها و سرکوب های خود نظام بر می خیزد. این  برنامه ریزی ها و به ویژه سرکوب ها، واکنش و عکس العملی را بر علیه خود برانگیخته و  روز به روز مردم بیشتری را به افکار روشنی در مورد این نظام و سران آن و خشم و کینه افزون تری می کشاند. به ویژه باید به نقش سرکوب ها و زدن ها و کشتارها اشاره کرد. این سرکوب ها به جای متوقف کردن گردهمایی ها و راهپیمایی ها، روز به روز توده های بیشتری را به آگاهی و پیوستن به آنها کشانده است. آتشی را که هیزمش تمامی ندارد، نمی توان با فوت کردن خاموش کرد. از سوی دیگر فردی که جان خود را در مبارزه از دست می دهد، یک فرد تنها نیست. او اگر حتی مجرد باشد و همسر و فرزندی نداشته باشد، فامیل و اقوام دارد. در جامعه ما و به خصوص در برخی از اقوام و به ویژه اگر فرد جانباخته، جوانی باشد، که عموما چنین بوده است، جانباختن وی در سرکوب های رژیم، عده بیشتری را در دور بعدی خیزش به میدان می کشاند. به این ترتیب، رژیم بر خلاف گمان خود که  با سرکوب می تواند ندای توده های زحمتکش را خاموش سازد، این ندا را قوی تر و رساتر می سازد.
سرکوب ها
در اشاره به سرکوب باید بگوییم، سرکوب گاهی جواب می دهد و گاهی جواب نمی دهد. سرکوب در سالهای 58 به بعد جواب داد و حکومت کنونی را بر سرکار آورد. اما به همین راحتی نمی توان گفت که چون سرکوب در سالهای 58 و برخی از مقاطع نتیجه داده پس همیشه جواب و نتیجه خواهد داد.
این که سرکوب جواب می دهد یا نمی دهد، و موفق می شود صدای توده را خاموش سازد یا خیر، نه به نفس خود سرکوب، بلکه به مقطع یا شرایطی که سرکوب در آن صورت می گیرد، بستگی دارد. یعنی به وضع تضاد اساسی جامعه و تضادهای ریز و درشت در روساخت های سیاسی و فرهنگی، وضع روانی توده ها، شرایط پیشروان فعال توده ها و غیره. البته وضع احزاب و سازمان های طبقات نیز در این امر وارد است. اما در شرایط فعلی که احزاب نیستند، ما تاکید را روی خود شرایط جنبش توده ای قرار می دهیم.
اما مسئله مقطع:  باید توجه شود که سرکوب کردن و خاموش کردن نهایی توده ها باید در یک مقطع صورت گیرد. زیرا چنان چه سرکوب مجبور شود به یک فرایند تبدیل گردد، آنگاه ضد خود را نیز پرورش خواهد داد یا می تواند پرورش دهد. یعنی ضد سرکوب.  برای نمونه  سرکوب در سال 60 در یک مقطع معین صورت گرفت و شرایطی که در این مقطع جوشان و بر ضد حکومتگران مرتجع نوکیسه بود، به نفع سرکوبگران پایان یافت.
 اما سرکوب اخیر فرایند است؛ یا بهتر بگوییم همواره از جانب رژیم این گونه و با این هدف بوده که در مقطعی صورت گیرد و پایان یابد. به اصطلاح خواسته اند و گفته اند که این دفعه دیگر با یک سرکوب خونین گسترده و  درست و حسابی و با کشتار و زندان و غیره بساط این جنبش را جمع می کنیم . اما شرایط در مجموع برخلاف نظر رژیم پیش رفته است و به سبب برآمد دوباره جنبش توده ها، تبدیل به یک فرایند شده است. یعنی سرکوب در آن مقطع نتوانسته مقاصد رژیم را برآورده سازد و جنبش توده ای  دوباره رشد کرده است. برای همین هم ما با مقطع 78 یا 88 یا 96 طرف نیستیم، که سرکوب در هر کدام از آنها از جانب حکومتگران با این هدف صورت گرفته بود که دیگر اثری از جنبش باقی نماند، بلکه با فرایندی طرفیم که سالهای 78، 88، 96 و 98 برآمد داشته است. هربار رژیم گمان کرده این بار آخر است، تمامی نیروی خود را بیرون ریخته و تا توانسته کشته و زندان کرده و انواع سیاست ها بکار برده تا جنبش را خفه کند، اما به واسطه تداوم جنبش توده ای و تبدیل شدن سرکوب ها به یک فرایند، موجب بی نتیجه شدن سرکوب های پیشین شده است.(1)
 و اما آگاهانه بودن: نخست اشاره کنیم که منظور ما از آگاهانه بودن این نیست که  اکنون حزب و سازمانی در پیشاپیش طبقات زحمتکش و توده های مردم حرکت می کند و آگاهی آنها را با باورهای تئوریک- سیاسی خود رشد میدهد و پیشروان آنها را متشکل می کند. منظور ما آن آگاهی است که از خود تجارب خودبخودی مردم بر می خیزد و موجب  ارتقاء سطح مبارزه از جانب آنان و زدودن برخی جوانب عقب مانده در مبارزات خودبخودی و نیز پخش کردن تجارب خویش  می شود.
بخش مهمی از توده هایی که به میدان مبارزه خیابانی می آیند، جدا از فشارهای اقتصادی، سیاسی وفرهنگی که به دوش خود حس می کنند، در میدان اعتراض، شیوه سرکوب خونین نظام را مشاهده می کنند، بازداشت ها و کتک خوردن ها و شکنجه ها و زندان ها را می بینند یا از جانب نزدیکان و دوستان خود می شنوند. درون این درگیری ها و پیرامون آنهاهزاران ساعت بحث و گفتگو صورت می گیرد و مطالب زیادی خوانده و تحلیل می شود. این امور تماما، آگاهی جنبشگران را گرچه نه آرمانی بلکه تا حدود زیادی ارتقاء می دهد. به آنها می فهماند که آنچه خوانده ، شنیده و یا دیده بودند، راست است. در آنها  خشم و کینه ژرف تری ایجاد می کند. وادارشان می کند که تماس خود را با یکدیگر بیشتر کنند و گونه ای سازمان یافتگی بین خود ایجاد کنند و در دفعات بعدی متحدتر، متشکل تر و با برنامه تر عمل کنند. اهداف مشخص تری برابر خود قرار دهند و نیز به مرور نکات قوت و ضعف رژیم  و خود را شناسایی و با چشمان بازتری به نبرد برخیزند.
بدینسان هم جنبش توده ای گسترش می یابد و هم سطح آگاهی آن بالا میرود.   
 فعالین و رهبران
 مسئله بعدی فعالین و رهبران است. شکی نیست که جنبش توده ای به عنوان یک کل، نه رهبری دارد و نه فعالینی که به تمامی جوانب آن اشراف و تسلط داشته و آن را سازماندهی و رهبری کنند.  فعالین و رهبران، موضعی، محلی، منطقه ای، شهری و در بهترین حالت در حد چند شهری هستند که خودشان فک و فامیل و دوست و آشنا و یا همکلاسی دارند.
 این فعالین  و رهبران از زن و مرد که در حال حاضر بیشترشان در سنین جوانی هستند، می توانند یکدیگر را جدا از گردهمایی ها و راهپیمایی ها به وسایل گوناگون دیگر بیابند، بشناسند، و با یکدیگر ارتباط برقرار کنند. و از این شناسایی ها به نفع اتحاد و هماهنگی در حرکت جنبش و رهبری و سازماندهی نسبی آنها استفاده کنند. از سوی دیگر فعالین باید بسیار مراقب بوده و نباید اجازه دهند که مفت و مجانی دستگیر شوند و به گوشه زندان بیفتند تا تداوم جنبش میسر گردد.
چنانچه فرایند جنبش توده ای در وجوه گوناگون آن ادامه یابد- که ادامه یافته است- این امکان که از درون آن فعالین و رهبرانی پیگیر بیرون بیایند، بسیار زیاد است. همچنین از درون تداوم جنبش توده ای در اشکال گوناگون آن است که این امکان که فعالین و رهبرانی که از طبقه کارگر و توده های زحمتکش شهری و روستایی هستند و نیز روشنفکرانی که خود را در این جنبش ها می افکنند، جذب آگاهی سوسیالیستی انقلابی شوند و محافل کمونیستی و در تکامل آن حزب کمونیست انقلابی را پدید آورند.  درست است که در دوران کنونی اندیشه کمونیستی در شرایط مناسبی قرار ندارد، اما تاریخ نشان داده که جنبش های توده ای متداوم و یا نسبتا ادامه دار، می تواند شرایط بازسازی این اندیشه را به وجود آورد و گرایش  روشنفکران و عناصر پیشرو طبقه کارگر و توده های زحمتکش به آن را تقویت کند.  
درگیری در محلات- از محلات دورافتاده از مرکز به سوی مراکز
بر مبنای آنچه که تا کنون از مبارزات خیابانی  و کمیت شرکت کنندگان بر می آید، می توان چنین تصور کرد که می توان از تمرکز مبارزه در نقاطی که دشمن قوی است یا می تواند به سرعت قوی گردد، خودداری کرد و امر قربانیان، زخمی ها و دستگیرشدگان را به حداقل رساند.
چنانچه فعالیت ها هماهنگ  و سازماندهی شده باشد، باید از گردهمایی و راهپیمایی و همچنین درگیری در مناطق مرکزی شهر به ویژه هنگامی که دشمن در آنجا متمرکز است، خودداری کرد و مبارزه را به محلات و مناطق کشاند. بر همین سیاق و بطور کلی، مبارزه  در شهرها را از محلات و مناطقی که کمتر زیر کنترل هستند، و به دلیل بی اهمیت بودن آنها، دشمن در آنها ضعیف است و یا امکان رساندن فوری نیروهای خود را به محل ندارد، آغاز کرد. باید گردهمایی و راهپیمایی مواج و متحرک را جایگزین گردهمایی های ثابت نمود. چنین امری اگر سازمان داده شود، بین چندین گروه  تقسیم می شود. گروهی در جایی آغاز می کند و با پایان آن، گروهی در محل و منطقه ای دیگر آغاز می کند. یا برعکس به یک باره در یک سلسله مناطق آغاز می کنند و پایان می دهند. باید با تاکتیک های متفاوت و متغیر و مواج نیروهای دشمن را خسته کرد و به ستوه آورد و در عین حال توده های بیشتری را جذب کرد.
حملاتی را که قرار است در شهرها به اهداف معینی  صورت داد، نخست به دفترهای امام جمعه و حوزه های مذهبی کوچکتر ترتیب داد. در این خصوص تجربه شهر صدرا در استان فارس بسیار قابل توجه است.
 باید از مقابله با دشمنی که قوی تر است، خودداری کرد. در جایی که امکان پیروزی وجود ندارد و یا درصد آن ناچیز است، باید از مقابله پرهیز کرد. از پیروزی قطعی و صد درصد در نبردها مطمئن بود و بر این مبنا یورش ها را سازمان داد. باید با ده نفر به یک نفر حمله کرد و با صد نفر به ده نفر؛  قهرمانی توده ای را جایگزین قهرمانی انفرادی نمود و از گونه قهرمانی ها اخیر جدا خود داری کرد.
می توان از تمامی شیوه های زد و خورد، پیشروی در زمانی که نیروهای سرکوب کم و تعداد تظاهر کنندگان زیاد است و عقب نشینی هنگامی که نیروهای سرکوب با تعداد زیاد به تظاهرات حمله می کنند، استفاده کرد. زمانی که نیروی دشمن کم است و در نتیجه یورش مبارزین، فرار می کند، باید تا جایی که می شود وی را تعقیب نمود؛ در صورت امکان گوشمالی داد و در صورت مسلح بودن خلع سلاح کرد. سلاح بدست آمده را حتما تا زمان لازم برای کاربرد آن مخفی نمود و نباید آن را از دست داد.
در هفته پیش خامنه ای دوباره بسیج اش را احضار کرد تا نیروی تازه ای در آن بدمد. آنچه که جالب است این است که خامنه ای متوجه نقش محلات  شده و تمرکزی ویژه روی آن گذاشته است.  اما خامنه ای نیروهای معینی دارد و با این نیروها نمی تواند همه محلات و مکان ها را در تمامی شهرها و روستاها پوشش دهد. از سوی دیگر، چنانچه وی نیروهای خود را پخش نماید، از قدرت آنها کاسته خواهد شد. در نتیجه می توان نقاطی را که وی ضعیف تر است، شناسایی کرد و به آنها حمله نمود.
همچنانکه در شهرها از محلات و مناطقی که کمتر زیر کنترل هستند، باید آغاز کرد، باید مبارزه را به روستاها و شهرها و مناطق دورافتاده تر گسترش داد و رژیم را مجبور کرد که یا نیروهایش را پخش کند، و یا آنها را در مراکز عمده و در شهرهای مهم متمرکز نماید. به این ترتیب  درگیری در روستا ها و شهرها می تواند از کوچک و دورافتاده آغاز شده و به بزرگتر و مرکزی تر گسترش یابد. این روستاها و شهرها عموما در استان های محروم تر و به ویژه در مناطقی که ستم ملی وجود دارد، قرار دارند.
 باید توجه داشت که خلق های ستمدیده کرد، ترک، عرب و بلوچ  جز استثمار و ستم عمومی که بر خلق ایران می رود، زیر ستم ملی نیز هستند و در شرایط بسیار سخت تر و مصیبت بارتری زندگی می کنند و در نتیجه شور مبارزاتی بیشتری دارند. درست به همین سبب و به دلیل ترس، رژیم آنها را بیشتر کشتار می کند. از این رو هر چه بیشتر مبارزات نخست در میان این خلق ها متمرکز شود، بهتر است.(2)
روشن است که در صورت امکان باید توانست جبهه های مبارزه مسلحانه مستقل در مقابل رژیم گشود. بهترین محل ها برای گشودن این جبهه ها در مناطقی از کردستان، بلوچستان و آذربایجان است. در خوزستان و یا ترکمن صحرا به دلیل موقعیت شهری این مناطق و فواصل نزدیک شهرها و روستاها، این امکان کمتر می تواند مورد بهره برداری قرار گیرد. در این مناطق بیشتر از یک جبهه مستقل مبارزاتی، نبردهای منفرد شهری، ترورهای روستایی و شهری احتمالا بهتر جواب می دهد.
با پیشرفت مبارزه، خامنه ای و سران پاسدارش شیوه های شدیدتر سرکوب را اعمال خواهند کرد
 شکی نیست که در صورت بروز گروههای پارتیزانی روستایی و شهری و به ویژه به وجود آمدن جبهه های مستقل نبرد با رژیم و یا در تداوم آنها مناطق آزاد شده، حکومت اسلامی به سبعانه ترین شیوه ها و با سنگین ترین سلاح ها به این محل ها یورش برده و سعی در خاموش کردن فوری و بدون فوت وقت آنها را خواهد کرد. اقدامی که می تواند سکوت امپریالیست ها و دولت های ارتجاعی منطقه را نیز همراه خود داشته باشد. در نتیجه باید از پیش برای چنین واکنش هایی به دقت آماده شد و تا آنجا ممکن است این جبهه های مستقل نبرد را مواج و در حرکت ساخت و از اطراق در مناطق مشخص پرهیز کرد. مگر اینکه این مناطق از نقطه نظر هوایی و زمینی حداکثر موقعیت دفاعی را داشته باشند.
می توان مناطق و شهرهای دور افتاده اگر شرایط اجازه داد زودتر با شورش و قیام فتح کرد و شوراهای شهری تشکیل داد. این شوراها باید از دل شوراهای کارگران، کشاورزان، کارمندان، کسبه و بازاریان، دانشجویان و نیروهای انقلابی و نظامی تشکیل گردد. تجریه کردستان در زمان انقلاب و تشکیل شوراهای شهر مهاباد و سنندج می تواند نمونه های قابل تامل و بررسی باشند.
چپ های سوسیال دموکرات
 ایراد بسیاری از سازمان های «شبه چپ» کنونی ایران این است که توان انجام چنین مبارزاتی را ندارند. و این البته غریب نیست.  در سالهای 60 تا 70 برخی از آنها آمادگی بیشتری داشتند، اما اغلب گله می کردند که توده ها از ما پشتیبانی نمی کنند.  بسیاری از دیدگاهها به نقد توده ها دست می زدند که چرا توده ها در سال 67 مقابل کشتار زندانیان بدون واکنش بودند. به نظر می رسد که توده ها در دوران مزبور آمادگی پیشروی نداشتند و جنبش به طور کلی در حال عقب نشینی بود. اما اکنون وضع فرق می کند و توده ها آمادگی بیشتری برای مبارزه  و پیشروی دارند.
 در حال حاضر بخشی از این شبه چپ ها- تروتسکیست های حکمتی - به سلطنت طلبان و جمهوری خواهان طرفدار امپریالیسم غرب پیوسته اند و منتظرند که یا مردم پس از مبارزه برایشان فرش قرمز پهن کنند و یا آمریکا بیاید و رژیم را بردارد و آنها را سر کار بیاورد.  بیشتر گروه های دیگر سوسیال دمکرات و مسالمت جو شده اند و اغلب مایلند که کار با خیر و خوشی ادامه و پایان یابد!
ادامه دارد.
هرمز دامان
نیمه نخست آذرماه 96
یادداشتها
1-     سرکوب های نتیجه داده در مقطعی معین در تاریخ ایران مانند کودتاهای 1299، 1332 و نیز خرداد 60.  در کشورهای دیگر نیز سرکوب هایی در مقاطعی معین صورت گرفته است و توانسته برای مدتی جنبش توده ها را به پس راند. در مورد مسئله تبدیل شدن مقطع به فرایند، نیز باید بگوییم که این امر به این معنا نیست که با تبدیل شدن سرکوب ها به یک فرایند طولانی و عدم نتیجه بخشی و موفقیت کامل رژیم در هر کدام از آنها، دیگر امکان کسب پیروزی نهایی به وسیله حکومتگران وجود ندارد. چنین امری می تواند صورت گیرد. یعنی کاری که در یک مقطع نتیجه نداده، با یک سلسله سرکوب ها در مقاطع متفاوت نتیجه دهد. صحبت ما بر سر به وجود آمدن یک تکرر و تناوب و ایجاد یک همگونی مشخص در فرایند سرکوب توده ها از سهاویی و برخاستن دوباره توده از سوی دیگر است. یعنی شرایط مشخصی که تا کنون در ایران و در مورد حکومت جاری و تقابل توده ها موجود بوده است. این در حالی که می تواند با سرکوب نهایی پایان یابد، می تواند برعکس آن نیز شده و توده ها را آگاه تر، متحدتر و قوی تر و جنبش آنها را ادامه دارتر کند. ادامه دار شدن جنبش شرایط  را برای تکامل بیشتر و پر کردن خلاء های آن آماده می سازد.
2-   چند روز پیش از آغاز جنبش توده ای آبان ماه، در اهواز، مرتجعین یک روشنفکر هنرمند عرب را به قتل رساندند و شورش خلق عرب در مناطقی از اهواز پاسخ گوی این اقدام جنایتکارانه  آنان بود. در جنبش اخیر در مریوان کردستان، مرتجعین باز به راحتی کشتار کردند. تا مغز استخوانشان را ترس و وحشت از خلق های زیر ستم ملی فرا گرفته است.  در عین حال جنایات و کشتاری که در این مناطق می کنند، فزون از حد است.




۱۳۹۸ آذر ۶, چهارشنبه

راه کارگری ها و تحریف نظریه انقلاب سیاسی و اجتماعی(2)



راه کارگری ها و تحریف نظریه انقلاب سیاسی و اجتماعی(2)

 دربخش پیشین دیدیم که سازمان راه کارگر، بجای مفاهیم انقلاب دموکراتیک و انقلاب سوسیالیستی از مفاهیم عام«انقلاب سیاسی» و «انقلاب اجتماعی» استفاده کرد. در عین حال راه کارگری ها این دو انقلاب را از یکدیگر جدا کردند، به گونه ای که انگار طبقه ای انقلاب سیاسی می کند، برای اینکه انقلاب سیاسی کرده باشد.
 آنها همچنین  در توضیح مفاهیم خود، این مسئله اساسی را از قلم انداختند که انقلاب سیاسی زمانی است که طبقه نویی به جای طبقه کهنه ای بنشیند؛ و هر طبقه نویی هم برای این انقلاب سیاسی می کند تا تغییرات معینی را که در اقتصاد و فرهنگ به منافع وی خدمت می کند، به وجود آورد.
مثلا بورژوازی انقلاب سیاسی نمی کند برای اینکه انقلاب سیاسی کرده باشد. طبقه بورژوازی علیه فئودالیسم انقلاب می کند. این انقلاب نخست در عرصه سیاست است، یعنی کسب قدرت سیاسی یا قدرت دولتی است. پس از کسب قدرت سیاسی و فرمانروا شدن بر جامعه، بورژوازی تمامی تغییراتی را که در اقتصاد، اجتماع و فرهنگ به نفع وی است، ایجاد خواهد کرد. یعنی «انقلاب اجتماعی» خواهد کرد.(1) همین امر در مورد طبقه کارگر صدق می کند.
 بنابراین این گونه نیست که بقیه طبقات انقلاب سیاسی می کنند و انقلاب اجتماعی نمی کنند و این تنها طبقه کارگر است که انقلاب اجتماعی می کند.(2)
در ضمن، اینکه در شرایط خاص ایران ممکن است  قدرت سیاسی دست به دست گردد، اما تحولی اجتماعی رخ ندهد، مسئله ای دیگر است. تازه همانگونه که در بخش پیشین به آن اشاره کردیم این مسئله تنها زمانی رخ می دهد که بورژوا- کمپرادورهای سلطنت طلب به اصطلاح متجدد به جای بورژوا- کمپرادورهای «فقاهت طلب» متحجر حکومت کنونی بر سر کار آیند. زیرا حتی اگر بورژوازی ملی بر سر کار آید و فرصت و زمانی برای بر سرکار ماندن بیابد، به هر حال اصلاحات و تغییراتی به نفع طبقه خویش در ساختار اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی  سرمایه داری بوروکراتیک ایجاد خواهد کرد؛هم چنانکه مصدق، جمال عبدالناصر، سوکارنو و یا گاندی چنین کردند. به عبارت دیگر، این طبقه نیز گرچه در دوران کنونی نه انقلاب، اما گونه ای اصلاح اجتماعی ( بورژوا- دموکراتیک نوع کهن علیه  طبقه بورژوا - کمپرادور، مناسبات اقتصادی کمپرادوریسم و وابستگی به امپریالیست ها)خواهد کرد.  
به هرحال، به انقلاب بورژوازی، انقلاب دموکراتیک بورژوایی و به انقلاب طبقه کارگر، انقلاب سوسیالیستی می گویند. در عصر امپریالیسم و در کشورهای زیر سلطه ای که نظام های نیمه فئودالی و یا سرمایه داری بوروکراتیک عقب مانده ای حاکم است، وظیفه رهبری انقلاب دموکراتیک به عهده طبقه کارگر است. این انقلاب را که نخست در زمینه سیاسی و انقلابی سیاسی است، انقلاب بورژوا- دموکراتیک نوع نوین گویند. طبقه کارگر پس از کسب قدرت سیاسی، برقراری دیکتاتوری دموکراتیک طبقات خلقی و تسلط و فرمانروایی خویش بر جامعه، نخست و به طورعمده، تغییراتی را که ماهیت بورژوایی و نه سوسیالیستی دارند، پیش خواهد برد و به طور غیر عمده و در کنار آن دست به تغییرات سوسیالیستی خواهد زد. ادامه انقلاب به رهبری طبقه کارگر، کار را به انقلاب سوسیالیستی خواهد کشاند. انقلاب سوسیالیستی عمده شده و بازمانده و بقایای انقلاب دموکراتیک در آن تحلیل خواهد رفت. 
تعریف راه کارگری ها از «انقلاب اجتماعی»
 اکنون ببینیم که راه کارگری ها «انقلاب اجتماعی» را که قرار است«راه حل» راه کارگری ها بجای انقلاب سیاسی باشد، چگونه تعریف می کنند:
« یا یک انقلاب اجتماعی تمام عیار به رهبری طبقه کارگر متشکل و مجهز به آگاهی سوسیالیستی و طبقاتی ؟! انقلابی که فقط رسالت بزیر کشیدن استبداد سیاسی – مذهبی و الغای همه قوانین تئوکراتیک، مردسالارانه و شوونیستی را بر عهده ندارد»( گزارش سیاسی مصوب کنگره  ۲۴ سازمان راه کارگر با نام «اوضاع سیاسی حساس ایران، وضعیت جنبش و وظایف مهم چپ»، سپتامبر 2019)
 تا اینجا محتوای «انقلاب اجتماعی» هم روشن نشده است. تنها گفته شده که این انقلاب که با صفت «تمام عیار»(3) توصیف شده است، معنای «انقلاب سیاسی» یعنی تنها « رسالت بزیر کشیدن استبداد سیاسی - مذهبی و الغای همه قوانین تئوکراتیک، مردسالارانه و شوونیستی را بر عهده ندارد».
با این حساب، گویا از دیدگاه راه کارگری ها«انقلاب اجتماعی» مورد نظر در عین حال یک «انقلاب» سیاسی هم خواهد بود. به عبارت دیگر و از دیدگاه مفاهیمی که ما (و نه راه کارگری ها) به کار بردیم، یعنی انقلاب دموکراتیک و انقلاب سوسیالیستی، «انقلاب سوسیالیستی» سازمان راه کارگر در عین حال «انقلاب دموکراتیک» نیز خواهد بود.
البته راه کارگری ها از طرح سرراست و روشن قضیه پرهیز می کنند. یعنی نمی گویند که طبقه کارگر اول انقلاب سیاسی خواهد کرد، سپس انقلاب اجتماعی. ضمنا آنها حتی انقلاب سیاسی را تصرف قدرت سیاسی و برقراری حکومت طبقه کارگر (در حال حاضر کاری به مفاهیمی مانند دیکتاتوری دموکراتیک طبقات خلقی و یا دیکتاتوری پرولتاریا نداریم)تعریف نکرده، بلکه تنها در « به زیر کشیدن استبداد سیاسی – مذهبی و...» تعریف کردند.
به این ترتیب، راه کارگری ها نخست اینکه « انقلاب سیاسی» را از« انقلاب اجتماعی » جدا می کنند، گویی «انقلابات سیاسی» وجود دارند که  به انقلاب اجتماعی کشیده نمی شوند و در همان محدوده انقلابات سیاسی صرف باقی می مانند. می دانیم که در تاریخ، نه انقلابات علیه برده داران این گونه بوده اند و نه همچنانکه اشاره کردیم،انقلابات بورژوایی( یا بورژوا- دموکراتیک نوع کهن) علیه فئودالیسم.
راه کارگری ها سپس  این گونه وانمود می کنند که « انقلاب اجتماعی» آنها در بردارنده « انقلاب سیاسی» هم خواهد بود و البته این انقلاب سیاسی را به گونه مشخص و روشن تعریف نمی کنند.
 به طور کلی، ما دو نوع انقلاب «سیاسی» و «اجتماعی» نداریم که از یکدیگر جدا باشند، بلکه انقلابی داریم داریم که ماهیت سیاسی،اقتصادی، اجتماعی، و فرهنگی دارد. این انقلاب به وسیله هر طبقه ای که صورت گیرد، نخست باید با تصرف قدرت سیاسی انجام شود.
 پایین تر بیشتر خواهیم داد این جایگزین کردن مفاهیم کلاسیک مشخص (و یا ترمینولوژی مارکسیستی )با مفاهیم عام و ترمینولوژی ها به اصطلاح متفاوت و « مدرن» که از آت و آشغال های جامعه شناسی غربی و «عقلای» پسامدرن سوسیال دمکرات آن سامان به عاریت گرفته شده اند، و شلوغ کردن و شلم و شوربا کردن مطلب، به چه قصدی صورت می گیرد.(4)
 دوما، آنها روشن نمی کنند، که این «انقلاب سیاسی» که ظاهرا به رهبری طبقه کارگر است و یا نخست صورت می گیرد و یا در متن انقلاب اجتماعی پنهان است، چگونه خواهد بود. معنای «رسالت به زیر کشیدن استبداد سیاسی- مذهبی»  به خودی خود روشن نمی کند که پس از «به زیر کشیدن استبداد سیاسی- مذهبی»، وضع در سیاست چگونه خواهد شد و قدرت سیاسی و یا قدرت دولتی به وسیله کدام طبقه تصاحب خواهد شد. به عبارت دیگر، آن قدرت سیاسی که ظاهرا در انقلاب اجتماعی ای مستحیل شده است، که به «رهبری طبقه کارگر» صورت می گیرد، و پس از به زیر کشیدن استبداد برقرار خواهد شد، چگونه خواهد بود.
 در حالیکه واقعیت این گونه است که پس از «به زیر کشیدن استبداد سیاسی - مذهبی» باید حکومت یا دولت معینی برقرار گردد، و یا پس از به زیر کشیده حکومت حاضر، قدرت دولتی به وسیله طبقه ای نو تصرف گردد. این تصرف قدرت سیاسی را «انقلاب سیاسی» طبقه نو می گویند. بدون برقراری حکومت نو به وسیله طبقه نو و یا دولت تازه، آن «به زیر کشیدن» هم معنایی نخواهد داشت، به ویژه معنای «انقلاب سیاسی» را.    
به این ترتیب راه کارگری ها صرفا از بزیر کشیدن استبداد سیاسی- مذهبی صحبت می کنند، و از تصرف قدرت سیاسی یا قدرت دولتی صحبتی به میان نمی آورند. به عبارت دیگر، قضیه را از «ته به سر» پیش می برند و از «سر به ته» نظر مشخصی ارائه نمی دهند. آنها به جای آغاز کردن از انقلاب در سیاست و تصرف قدرت سیاسی پس از سرنگونی، با عباراتی که به شکلی منفی ردیف می شوند، از طرح ساده و روشن مسئله طفره می روند. این یکی از دلایل آنها برای این جدایی انداختن بین انقلاب سیاسی و انقلاب اجتماعی  و مستحیل کردن معنای انقلاب سیاسی در انقلاب اجتماعی است. برای اینکه به طور روشن از انقلاب عملی مشخص ( همچنانکه در بخش بعدی خواهیم دید) و تصرف قدرت سیاسی  و برقراری حکومت طبقه کارگر صحبت نشود.
سوما، در اینجا قرار است «انقلاب اجتماعی» مورد نظر به «رهبری طبقه کارگر» صورت گیرد. اگر چنین است، آن نیروها، گروه ها و یا طبقاتی که قرار است به وسیله طبقه کارگر «رهبری» شوند، کدام نیروها و طبقات هستند؟ به عبارت دیگر تحلیل طبقاتی راه کارگری ها  برای انقلاب اجتماعی کذایی شان کدام است؟ صحبت کردن کلی از زنان و دانشجویان، گروههای محیط زیست و اقلیتهای ملی و مذهبی و نیز معلمین و پرستاران و گروه هایی از این گونه پاسخ این پرسش نیست. زیرا زنان و دانشجویان، گروههای محیط زیست و اقلیتهای ملی و مذهبی به طبقات تقسیم می شوند، و معلمین و پرستاران( که جمعیت زیادی را هم تشکیل نمی دهند) نیز در تحلیل طبقه  راه کارگری ها به طبقه کارگر تعلق دارند. اکنون توجه ما معطوف به مسئله انقلاب و قدرت سیاسی و حکومت نو است و در بخش های بعدی این مقاله به تحلیل طبقاتی راه کارگری ها و انقلاب اجتماعی آنها از این دیدگاه توجه می کنیم.
ادامه دارد.
 هرمز دامان
نیمه دوم آبان 98
یادداشتها
1-   درست است که روابط تولید سرمایه داری در فئودالیسم و پیش از کسب قدرت سیاسی  به وسیله بورژوازی به وجود می آید، اما این روابط تولیدی، مسلط بر ساخت اقتصادی نیست، بلکه زیر سلطه روابط تولید فئودالی است. بورژوازی برای اینکه این روابط را به روابط تولیدی مسلط تبدیل کند و افسار آن را باز کرده و پیشرفت دهد، ناچار از انقلاب سیاسی است. در واقع هم پس از انقلاب سیاسی بورژوازی است که این روابط به سرعت رشد کرده و حاکم بر تمامی امور زندگی می شوند.
2-   توجه کنیم که این نکته که در جوامع طبقاتی، بقیه طبقات، پس از انقلاب سیاسی خود و کسب قدرت دولتی، ساختار اجتماعی را بدان گونه تغییر نمی دهند که استثمار از بین برود، مسئله دیگری است. «انقلاب اجتماعی» کردن، تنها به معنای نابودی و محو استثمار نیست، بلکه هر تحول اساسی و بنیادی در ساخت اقتصادی- اجتماعی یا مناسبات تولیدی و ساخت سیاسی – فرهنگی و جایگزین کردن وجه تولید نو به جای وجه تولید   کهنه است.
3-   عبارت«انقلاب اجتماعی تمام عیار» به این معناست، که دیگر طبقات( کدام طبقات؟) در ایران، انقلاب اجتماعی هم می کنند( و قطعا این به این معناست که در گذشته و در تاریخ هم  انقلاب اجتماعی می کرده اند) اما انقلاب اجتماعی آنها«تمام عیار» نیست! البته اگر منظور راه کارگری ها از انقلاب اجتماعی غیر تمام عیار، همان« الغای همه قوانین تئوکراتیک، مردسالارانه و شوونیستی» نباشد.
4-   در توضیح مطلب باید بیفزاییم که در علم جامعه شناسی، مفاهیم انقلاب سیاسی و یا انقلاب اجتماعی مفاهیمی عامتر از انقلاب دموکراتیک و یا سوسیالیستی هستند. یعنی انقلاب سیاسی تمامی انقلابات در عرصه سیاست را در بر می گیرد و انقلاب اجتماعی تمامی انقلابات در عرصه اجتماع. کاربرد این مفاهیم عام بدون توضیح آنها و نیز بدون اینکه مشخص کنیم در مرحله فعلی ایران کدام انقلاب سیاسی و یا اجتماعی ضرورت دارد، طفره رفتن و یا فرار از طرح مشخص مسئله است.





۱۳۹۸ آذر ۳, یکشنبه

جهش های تازه در جنبش دموکراتیک و ضد استبدادی(2)


جهش های تازه در جنبش دموکراتیک و ضد استبدادی(2)

در طول بروز و افت جنبش آبان ماه 98 چند مسئله برجسته شد. در زیر ما این مسائل را مورد بررسی قرار می دهیم.
مسئله افزایش قیمت بنزین و جنبش
اغلب این گونه تصور و یا گفته می شود که تحریم های اقتصادی موجب فشار به اقشار تهیدست جامعه شده و همین امر آنها را به میدان آورده است. این امر وضع و شرایط را به گونه ای تحلیل می کند که انگار اگر این تحریم ها به وجود نمی آمد، جنبش هم به وجود نمی آمد و یا اگر برداشته شوند، جنبش فرودستان و بی چیزان پایان می یابد و آنها به خانه های خود می روند.
 این تحلیلی بسیار سطحی و پیش پا افتاده از رشد جنبش کنونی در ایران به ویژه جنبش ندارها و تهیدستان است. البته و بی تردید فشارهای اقتصادی و یا تحریم های اقتصادی امپریالیست ها در سرعت بخشیدن به امر خیزش بی چیزان دخیل بوده است، اما تقلیل تضادهای اساسی جامعه که تضادهای ساخت اقتصادی - و نه لزوما مسئله تحریم ها- را شامل می شود، به اموری که در سطح دیده می شود، دیدگاهی انحرافی و اکونومیستی است.
 چنانچه ما چنین قضاوتی داشته باشیم آنگاه باید بگوییم که اساسا در انقلاب 57 تمامی طبقات ندار  از طبقه کارگر گرفته تا دهقان و کشاورز و بی چیز شهری و نیز نیمه پرولتاریا نباید شرکت می کردند، زیرا نه تنها تحریم اقتصادی وجود نداشت، بلکه رژیم در ارتباط اقتصادی کامل با امپریالیست ها و حداقل از این نظر در وضع خوبی بود. همین امر در مورد سال 76 و 88 (و اساسا در بسیاری از مقاطع جنبش ها در کشورهای زیر سلطه) راست در می آید. زیرا در هیچکدام از این دو مقطع، تحریم اقتصادی وجود نداشت، در حالیکه توده های زحمتکش و ندار علاوه بر لایه های گوناگون طبقه خرده بورژوازی در سیاست فعال بودند.
 این تصور موجب می گردد که ما ریشه های اساسی جنبش کنونی را به کلی فراموش کنیم. جنبش کنونی از جوانبی مشخص (مسئله  تسلط و حکومت روحانیون و یا استبدادی که ماهیتا مذهبی است) جنبشی عام است و بینان های آن، همچنانکه اشاره کردیم، هم در تاریخ سالهای دور ریشه دارد(1) و هم به تضادهای اساسی فرایند و مرحله کنونی انقلاب برمی گردد. یعنی به تضاد بین  طبقه کارگر، دهقانان و کشاورزان، طبقه خرده بورژوازی و همچنین بورژوازی ملی با ارتجاع و امپریالیسم و برای آزادی و استقلال ایران. این تضاد طی صد و اندی سال اخیر( از مشروطیت به این سو) از فراز و نشیب های فراوان گذشته و باز هم خواهد گذشت. در برخی از مراحل خود، به واسطه برخی تضادهای جزیی و فرعی و یا شرایط بیرونی اوج و فرود گرفته و می گیرد، اما این تضادهای جزیی، فرعی و  شرایط بیرونی تنها موجب تشدید و اوج گیری و یا افت موقتی آن می گردد. اینها اما سبب بروز آن تضادهای اساسی که ریشه های ماهوی دارند، و در پس و پشت این تضادهای فرعی و یا جزیی پنهان هستند، نبوده و نیستند.
طرفه آنکه اگر مسئله بنزین در میان بود، شعارها نمی بایست، به سرعت سیاسی می شد و اهداف حمله  به درستی خامنه و نهادهای دینی قرار می گرفت، بلکه در چارچوب همان مسئله بنزین و خواست تغییر بهای آن باقی می ماند.
برای اینکه ما به وضع کنونی و علل تداوم آن بیشتر واقف گردیم، بد نیست مقایسه ای میان فرایند کنونی و فرایند انقلاب 57 داشته باشیم.      
مقایسه ای میان فرایند تکامل انقلاب 57 و جنبش کنونی
انقلاب 57  فرایندی بود تقریبا یک ساله. از تجمعات روشنفکری در آن ده روز کانون نویسندگان در سال 56 و نیز از سویی دیگر کشتار گردهمایی طلبه ها در قم آغاز شد. با قیام سترگ تبریز ادامه یافت و با گردهمایی ها و راهپیمایی ها روزمره و به همراه آنها درگیری های همیشگی از یک سو و اعتصابات کارگری و کارمندی و ... از سوی دیگر تداوم پیدا کرد.
 این  دو وجه و دو سوی مبارزه و جنبش انقلابی، در کنار یکدیگر، گرچه ناموزون، رشد و تکامل  می یافتند. پس از کشتار خونین شاه و ارتش در 17 شهریور در میدان لاله، هر دو وجه جنبش جهش کرده و وارد مرحله نوینی از تکامل خود گردیدند. اعتصابات، با اعتصابات کارگران و کارمندان نفت به اوج خود رسید و گردهمایی ها در دوره ازهاری و با اعلام حکومت نظامی به زدوخوردهای مداوم شبانه روزی با نیروهای نظامی و ارتش تا دندان مسلح ارتقاء یافت. تکامل اعتصابات( اقتصادی و سیاسی)، کشور را از نظر اقتصادی- سیاسی فلج کرد و تکامل مبارزات خیابانی، از نظر سیاسی- نظامی.  مبارزات خیابانی به بزرگترین درگیری ها و در تکامل خود به شورش های شهری گسترده و قیام های مسلحانه شهری تکامل یافت که اوج آن قیام تهران بود.(2)
 هر دو وجوه مورد بحث بالا اگر نخواهیم دورتر رویم، در جنبش این سالیان، از سال ها 88 به بعد موجود بوده است. یعنی ما از سال 88 هم با یک آغاز طوفانی و جنبشی که نخست در ابعاد میلیونی آغاز می گردد، روبروهستیم و هم با حرکت روزمره اعتراضات و خواستهای اقتصادی( و نیز سیاسی) طبقات، لایه ها و نیز گروه هایی که اقلیت هستند.  تکامل این دو وجه در مبارزه طبقاتی این سالها همچون سال 57  نامتعادل و ناموزون بوده است.
تفاوت جنبش کنونی با جنبش و انقلاب 57، از نقطه نظر مسائل مورد بررسی ما، به چند امر باز می گردد؛ این امور عبارتند از درجه درگیر شدن میزان کمی توده ها در هر دو حرکت به نسبت جمعیت، تغییر سریع شکلهای مبارزه و نیز سرعت تداوم.  یعنی در حالیکه  طی سال 56- 57، به سرعت کمیت افراد طبقات شرکت کننده و کیفیت شکل های مبارزه تکامل می یافت، اما طی ده سال اخیر کمیت افراد شرکت کننده پر نوسان  بوده و کیفیت اشکال تکامل نیز بطئی و تدریجی بوده است. همچنین در حالیکه در طی سال 56- 57 ما تنها با فوران این دو وجه جنبش طی یک سال طرف بودیم، اما در مورد وضع پس از سال 88 ما با همان دو وجه  طی ده ساله اخیر طرف بوده ایم و ظاهرا تا آینده ای که هنوز روشن نیست کی باشد، با همین دو وجه روبرو خواهیم بود. این تفاوتها در حالی است که خصلت ویژه مشترک هر دو مبارزه، یعنی موزونی نسبی و ناموزونی مطلق رشد و تکامل بین دو وجه، هم در سال 56- 57 و هم از سال 88 تا 98 موجود بوده است. تنها تفاوت در گذر، انتقال و تبدیل یکی به دیگری، سرعت آن بوده است؛ امری که موجب گردیده که در مقابل ناموزونی مبارزات سالهای اخیر، مبارزات سالهای 56- 57 تا حدودی زیادی موزون جلوه کند.
چرا چنین تفاوتهایی بروز کرده است؟ چرا جنبش 88 به یک انقلاب سر راست و شسته و رفته تکامل نیافت و سرعت دو وجه مبارزه در یک سال یا بیشتر به مدارج بالا نرسید؟
رهبری
 نخستین دلیل این امر را باید فقدان یک رهبری منسجم، و در امر خواست های خود قاطع در مبارزه و تداوم این رهبری دید. این مسئله ای کلیدی و تعیین کننده است.
 در سال 56 - 57 طبقه بورژوازی تجاری( بخش مهمی از بازاریان مرفه) و خرده بورژوازی مرفه سنتی( بخش هایی از تولید کنندگان کوچک سنتی مرفه و کسبه مرفه) و نیز بخش هایی از دانشجویان و استادان و اداری های مذهبی و سنتی در یک ائتلاف طبقاتی به رهبری خمینی و لایه ای از روحانیون، امر پیشبرد انقلاب را در دست خود گرفتند( اینکه این امر مورد تایید ما باشد یا نباشد، در این واقعیت تاریخی تغییری حاصل نخواهد کرد). این رهبری با مرکزیت خمینی و بخشی از آیت الله و حجه الاسلام ها و نیز مرکزیت سازمان دهنده مساجد، حسینه ها و حوزه های علمیه و به طور کلی نهاد روحانیت ادامه یافت.
در مقابل، جنبش کنونی نخست در سال 88 با مرکزیت و رهبری موسوی و کروبی( یعنی اصلاح طلبان حکومتی و پیش از آن هم از 76 به بعد  به وسیله همانها) به پیش رفت. اما موسوی و کروبی از یک سو نتوانستند به عنوان مرکزیت و رهبری حتی طبقه بورژوازی متوسط عمل کنند، چه برسد به طبقه خرده بورژوازی. آنان در قیاس با رهبری سال 56 - 57  نه سازمانی خودکار داشتند( نهاد روحانیت از آنها تبعیت نمی کرد) و نه شعارشان منطبق با رشد مبارزه بود و نه اهدافشان روشن. از یک سو قاطعیتی علیه خامنه ای و دم و دستگاهش نداشتند و روشی سازشکارانه را دنبال نمودند، از سوی دیگر مردم را دعوت به آرامش می کردند، و از سوی سوم در مقابل مبارزات خودانگیخته مردم ایستادند و خود را از آن جدا کردند. به این ترتیب، این رهبری موقعیت و پرستیژ خود را در جنبش از داد. البته باید به این نکات، بازداشت و حصر این دو فرد را افزود. امری که برای خمینی و رهبران گرد آمده پیرامون وی و سازمانده گان سنتی مبارزات وی به وجود نیامد و مساجد و حسینه ها و تکایا به کار خود ادامه دادند. ما این امر را جزء سرکوب به شمار می آوریم که پایین تر به آن اشاره خواهد شد.
به این ترتیب، جنبش و انقلاب 57 در تمامی طول حرکت خود رهبری داشت، اما جنبش انقلابی  از سال 88 به این سو با فقدان رهبری روبرو بود. همین امر، تردیدها و تزلزل ها و نوسانات و سرگردانی های بسیاری را به جنبش و طبقات و لایه هایی که آن را به پیش می بردند و از جمله طبقه کارگر و زحمتکشان تحمیل کرد و موجب طولانی بودن فرایند آن گردید.(3) تا جنبش راه خود را از این رهبری جدا کرد و تلاش کرد که به همین  شکل خودبخودی بودن خود باور آورد و از اصلاح طلبان ببرد، چیزی متجاوز از 8 سال( و اگر بخواهیم مقطع خرداد 76 را به شمار آوریم 20 سال) طول کشید؛ گرچه این به این معنا نیست که در این 8 سال بی تحرک بوده است.
سرکوبی
دومین دلیلی که برای طولانی شدن فرایند اخیر و عدم تبدیل آن به یک انقلاب می توان برشمرد، سرکوبی همه جانبه و طولانی است که از همان سالهای انقلاب و پس از کودتای 60 آغاز شد و  در سال 88 و در سال های پس از آن هم تداوم یافت.
البته حکومت مرتجع شاه نیز پیش از انقلاب به طور مداوم سرکوب می کرد، اما نه این سرکوبی ابعاد سرکوب جناح های حاکم بر جمهوری اسلامی به ویژه جناح  خامنه ای را داشت و نه اساسا وضع جنبش در سال های پیش از انقلاب از نظر نقاط اوج به گونه ای بود که نیاز به چنین درجه ای از سرکوبی ای را ایجاد کند.(4) اگر از مبارزات پیش از انقلاب 57  به ویژه مبارزات خارج از محدوده و برخی مبارزات ریز و درشت کارگری و ملی دیگر بگذریم، آن جنبشی بود که به یکباره و جهش وار و به گونه ای غیر منتظره برخاست. به سرعت گسترده شد و ژرفنا یافت و در طول زمانی کوتاه به سلطنت پهلوی پایان داد.
 همچنین در دوره شاه و  در طول یک ساله 56 - 57 سرعت رویدادها به گونه ای بود که از یک سو فرصت تمرکز و تامل را از ارتجاع شاهی می گرفت، و از سوی دیگر، جنبش به سرعت از شرایط پایین تر به شرایط  بالاتر و از یک شکل مبارزه به شکلی دیگر، بدون توقف ها و تامل های طولانی، ارتقاء می یافت، چندان که برنامه های سرکوب به هم می خورد و باید جای خود را به شیوه های تازه می داد و یا تاب توان در مقابل جنبش گسترش یابنده و شدت یابنده توده ها را نمی یافت.(5)
در مقابل حکومت اسلامی در طول سال های 60 به بعد و به ویژه از سال های 70 به این سو، مدام با جنبش های شهری و یا مبارزات اقتصادی و سیاسی روبرو بوده است. جنبش ها و مبارزاتی که تنوع چشمگیری داشتند. اگر تنها برهه های مهم را بر شماریم، مبارزات سال های نخستین دهه هفتاد، خرداد 76، تیرماه 78، مبارزات سال 88 و پس از آن دی ماه 96 و آبان 98 را می توان برشمرد. این مبارزات پیوسته و با شیوه های ددمنشانه سرکوب شده است. حکومت اسلامی بر خلاف شاه همواره فرصت تمرکز و تامل داشته و هم توانسته این سرکوبی ها را، کمابیش با نوساناتی معین، مداوما به حالت های شدیدتری در آورد. از سوی  دیگر جنبش هم تا از مرحله به مرحله دیگر تکامل یابد، به علت فقدان رهبری، عدم یکدستی طبقات شرکت کننده در مبارزه، بخشی بودن و نه سرتاسری بودن مبارزه و نیز سرکوب ها، نیاز به زمان طولانی داشته است.
 به این ترتیب و در مورد دوم در حالیکه در سال 56 - 57 تنها یک نسل دست به انقلاب زدند، اما در طول سالهای اخیر، چندین بار افراد و عناصر پیشرو مبارزات، در سرکوب هدفمند افراد فعال مبارزات به وسیله حکومت اسلامی، از بین رفته و نیز در فاصله بین آنها، جابجا شده اند. تمامی تلاش حکومتگران اسلامی بر این بوده که  فعالین اصلی یک نسل را بزند و نسل را زمینگیر کند. تکامل مبارزات 88 به 96  واکنون 98 تا حدود زیادی نشان دهنده تلاش های عبث این حکومت است.
باری، دو روند مزبور یعنی فقدان رهبری متحد و متمرکز یک طبقه بر جنبش و نیز رهبری جریان های سازشکار اصلاح طلب حکومتی و از سوی دیگر تداوم سرکوب ها، خواه جنبش توده ای و خواه همین رهبری های نیمه اصلاح طلب، موجب ادامه دار بودن جنبش اخیر نسبت به انقلاب 57 گردیده است.
پخته و رسیده شدن تضادها
 افزون بر آنچه اشاره شد، عدم وحدت درونی طبقات درگیر مثلا طبقه کارگر و همچنین اتحاد طبقات گوناگون بر سر یک برنامه مشخص، و در مقابل  وجود عدم انسجام و پراکندگی  طبقاتی، محلی، منطقه ای و بخشی شدن مبارزه و عدم با هم بودن های سراسری، که هم ناموزونی ها و  نوسانات زیادی را در تکامل و پیش روی جنبش سبب شده و هم سرکوب را برای ارتجاع راحت تر کرده است، عوامل دیگری بوده اند که موجب ادامه دار شدن جنبش کنونی نسبت به انقلاب سال 57  گردیده اند.   
نکته دیگر این است که در حالی که بافت طبقاتی، قشری و گروهی جنبش های اخیر در کل تغییر اساسی نکرده است، یعنی همان طبقات درگیر در انقلاب 57 در همین دوره فعال بودند، اما در جزء همواره متغیر بوده است. بدین معنا که در جنبش های محلی و منطقه ای و سراسری طبقات، گروه ها و اقلیت ها متفاوتی درگیر مبارزه بوده اند. برای نمونه در حالیکه جنبش های اسلام شهر، قزوین، مشهد و اراک در پیش از سال 76 جنبشهای محلی با انگیزه های متفاوت اقتصادی و سیاسی  بودند، در سال 76 ما با برخاست تمامی طبقات مردمی علیه جناح خامنه ای و با جنبشی عمدتا سیاسی روبرو بوده ایم. جنبشی که زیر رهبری اصلاح طلبان قرار گرفت.
و بالاخره باید اشاره کنیم که در حالیکه دو وجه جنبش های اقتصادی و جنبش های سیاسی در کنار و به موازات یکدیگر و در عین حال در تبدیل یکی به دیگری موجود بوده اند، این توازی و تبدیل  بدان گونه نبوده که  لزوما و یا تنها از انحلال شکل اقتصادی در سیاسی و یا تبدیل شکل اقتصادی به سیاسی پیش رود، بلکه کمابیش دو وجه در توازی با یکدیگر حفظ شده و گاه از اقتصادی به سیاسی تبدیل شده و گاه برعکس از سیاسی به اقتصادی برگشته است. چنین توازی، تبدیلات و رفت و برگشت هایی اما در مجموع سیری تکامل یابنده و رو به سوی وجه سیاسی براندازنده  داشته است.
 به طور کلی، اگر انقلاب 57 را یک انقلاب «فشرده» شده ارزیابی کنیم، جنبش بیست ساله موجود را باید به نوعی یک انقلاب« کِش آمده» که نقطه نهایی آن هنوز مشخص نیست، به شمار آوریم. 
برای سرنگونی جمهوری اسلامی و تفاله های تاریخ و جایگرینی حکومتی به جای آن، توده ها به چه نیاز دارند؟  
گرچه گردهمایی ها و راهپیمایی های خیابانی، که در حال حاضر یکی از اشکال رشد مبارزه  در ایران است، می تواند تکامل ویژه این اشکال، از زدو خورد های پراکنده دفاعی، نیمه دفاعی و نیمه تعرضی و تعرضی به تعرضات گسترده و شورش های شهری و نهایتا قیام مسلحانه شهری را در پی داشته باشد، اما باید دانست که در شرایط ویژه کنونی، این حکومت را که هنوز نیروهای اصلی خود را وارد گود نکرده است، با گردهمایی و راهپیمایی مسالمت آمیز و نیمه تعرضی و حتی تعرضی های کوچک نمی توان سرنگون کرد.
این یک حقیقت است. آنها دارای انواع و اقسام سلاح ها هستند و هنوز تنها معدودی از آنها را به کار برده اند. آنها برای بقای خود از هیچ اقدامی فروگذار نخواهند کرد و بدون تردید، و با شدت یافتن مبارزه، از نیروهای نظامی بیشتر و ابزار و ادوات سنگین تری استفاده کرده و شیوه های نوین تر سرکوب را به کار خواهند برد. شلیک از  پشت بام ها و سپس از هلیکوپتر به تظاهر کنندگان غیر مسلح شیوه های بکار رفته تا کنونی بوده است. این شیوه ها به سوی شیوه های کشتارهای گسترده تری پیش خواهد رفت.
در مقابل و جدای از جستجو کردن راههای تقابل درست و آینده دار، جنبش انقلابی باید که از قربانی نهراسد و برای مبارزه ای جدی و گسترده آماده باشد. آمدن این رژیم خود بختکی بر سر خلق ایران بود، چهل سال حکومتش بختکی بزرگتر، و رفتنش را نیز با توجه به شرایط کنونی یعنی نبود رهبری برای جنبش، فقدان اتحاد طبقه کارگر به عنوان یک طبقه حتی در عرصه تشکل های خودبخودی صرف، عدم تشکل و اتحاد دیگر طبقات، فقدان احزاب و سازمان های انقلابی پیشرو و متحد و نیز وجود اشکال گوناگون سرکوب، متاسفانه باید به بهای گران تر از حد معمول تحمل کرد.
برای بدست آوردن باید چیزی را از دست داد. راهی جز این نبوده و نیست.
خلق رنجیدیده و دلاور ایران که می خواهد جهشی بزرگ کند و خود را از شر مومیایی ها و دوالپاهای پوسیده تاریخی، یعنی این ملاهای متحجر، ریاکار، خبیث و دزدان و اختلاسگران مکلای قرون وسطایی خلاص کند، باید که بهایی بپردازد. ملت های اروپایی برای رهایی از چنگال حکومت کلیسا و انگیزاسیون و رنسانس تاریخی خود سیصد سال مبارزه کردند و قربانی های بیشمار دادند.
 هیچ کاری بی زحمت و رنج میسر نمی شود. آزادی و استقلال را در بازار حراج نمی کنند و مفت و مجانی در اختیار افراد و ملت های زیر سلطه استبداد و امپریالیسم قرار نمی دهند؛ ملتی هم که پیشروان خود را از دست داده باشد و مجبور گردد پیشروان نوینی جایگزین آنها کند، تا زمان به وجود آمدن این پیشروان، باید که سختی های بیشتری را به جان بخرد و بهای بیشتری بپردازد. 
شکست را نمی شود از فرایند مبارزه حذف کرد
از سوی دیگر، شکست و پیروزی مکمل یکدیگرند و یکی بدون دیگری نمی تواند وجود داشته باشد. شکست را نمی توان از فرایند شناخت و مبارزه انقلابی حذف کرد و تنها پیروزی خواست. آنان که شکست نمی خواهند، پیروزی نیز بدست نخواهند آورد. برای توده ها تجارب خود آنها در درجه نخست اهمیت قرار دارد و اینها تجاربی از شکست و پیروزی است. وظیفه پیشروان ترازبندی تجربه و عمل خود توده ها و ارتقاء آنها به تئوری انقلاب است. باید شکست ها و پیروزیهای را با یکدیگر مقایسه کرد و بر این مبنا به آفرینش تئوری پرداخت. تئوری انقلاب نه «از آسمان نازل می شود» و نه از درون کله پیشروان خلع الساعه بیرون می جهد، و نه محصول مغزهای گوشه نشین، کتابخانه نشین یا  برج عاج نشین است، بلکه بر بستر تجربه خود توده ها و بر مبنای عمل آنها و شکست هاوپیروزی های جنبش انقلابی شکل می گیرد و آفریده می شود. در گذشته این چنین بوده است، حال چنین است و در آینده نیز چنین خواهد بود.
اکنون عده ای که خود را «پیشرو» و یا «چپ» می نامند، آه و ناله سر می دهند که توده ها نباید به خیابان بیایند، زیرا حکومت مسلح است و آنها را سرکوب می کند و شکست می دهد. برخی از این چپ های دروغین می گویند که توده ها باید منتظر بمانند تا شوراهای کارگری به وجود آیند و این شوراها به راهنمایی آنها برخیزند.
 این ها نظریه نیست! بلکه مشتی  پرت و پلا گویی است. شکست را همانگونه که گفتیم نمی توان از فرایند شناخت و مبارزه حذف کرد. بدون شکست، پیروزی ای نیز در میان نخواهد بود. اما در مورد مسئله شوراها که از آن سخن خواهیم گفت، باید توجه کرد خود این شوراها بدون وجود این مبارزات خیابانی به وجود نمی آیند. اگر می بینیم که کارگران هفت تپه، فولاد اهواز و هپکو و آذرآب اراک می توانند به مبارزه خود، ابعاد نوینی ببخشند این تا حدودی به سبب وجود همین مبارزات و جوی است که این مبارزات از 88 به این سو ایجاد کرده است.
ادامه دارد.
هرمز دامان
 نیمه نخست آذرماه 98
یادداشتها
1-    و از نظر سیاسی و فرهنگی نه تنها مشروطیت، بلکه پیش از مشروطیت. برای نمونه به جنبش بابی و حتی به جنبش صوفیه توجه شود و همچنین بینش شاعرانی مانند حافظ و یا عبید زاکانی که به عنوانی مشت نمونه خروار، در مخالفت با تسلط روحانیون ریاکار اشعار خود را می سرودند.
2-   در اینجا قصد ما اشاره به شکل تکامل انقلاب 57 و تبعیت نسبی آن و در چارچوب های معینی از مدل قیام های شهری نیست، در ادامه این مقال به شکل های دیگر تکامل انقلاب ایران اشاره خواهیم کرد.
3-   البته این امر به این معنا نیست که اگر موسوی و کروبی پیگیر بودند، روند جنبش به سرعت انقلاب 57 می رسید. امر به درازا کشیدن جنبش در قیاس با  انقلاب 57 دلایل دیگری نیز داشت.
4-    باید اشاره کنیم که شاه در دوره ای از حاکمیت خود به ویژه از سالهای 42 به بعد تا حدودی ثبات و تعادلی نسبی داشت، حال آنکه جمهوری اسلامی هیچگاه آن تعادل و ثبات نسبی را نیز نداشت. جامعه ای متلاطم و حکومتی لرزان خصوصیت ویژه 40 سال جمهوری اسلامی است.
5-   ما در اینجا به نقش امپریالیست ها در هر دو مورد نمی پردازیم. در ادبیات ما به ویژه مقالاتی که نگارنده در باب انقلاب 57 نوشتم به این مسائل پرداخته شده است.


۱۳۹۸ آبان ۲۹, چهارشنبه

جهش هایی تازه در جنبش دموکراتیک و ضد استبدادی(1)


جهش هایی تازه در جنبش دموکراتیک و ضد استبدادی(1)
                                
تحلیلی از فراز نوین در جنبش توده ها و مبارزه طبقاتی در ایران

جهش های تازه جنبش دموکراتیک و ضد استبدادی کنونی
 جنبش کنونی که چند روزی است آغاز گشته و تا کنون تداوم یافته است، ادامه جنبش دموکراتیک و ضد امپریالیستی خلق ایران است. این جنبش نسبت به گذشته جهش های ریز و درشت چندی داشته است که عبارتند از:
1-   جنبش کنونی از نظر کمی گسترده تر از پیش شده است.
 در جنبش کنونی مناطق و شهرهای باز هم بیشتری به جنبش پیوسته اند. خلق های کرد، ترک، بلوچ و عرب بیشتر از گذشته به جنبش سراسری پیوسته و فعال تر گردیدند. افزون بر اینها، لایه های پایینی و میانی طبقه خرده بورژوازی( تولید کوچک و کسبه خرد) بیش از پیش در جنبش درگیر شده و لایه ها و بخش هایی از بازاریان نیز کم بیش همراه با جنبش شده اند. اعتصاب بازاریان می رود که از شکل استثناء بیرون آید و شکل همگانی به خود گیرد.  
این ها صرفا به این علت نیست که مسئله افزایش بنزین همه  طبقات و اهالی را درگیر می کند، بلکه این امر به واسطه تکامل خود تضادهای جنبش با حکومت  خامنه ای و استبداد مذهبی حاکم است.  جنبش دموکراتیک کنونی، هر دلیلی( و یا هر اقدامی از جانب حکومت و یا مخالفین) را از هر جنس، اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی می تواند موجب بروز و پیشروی و تکامل خود کند و بخشی از این تکامل، از گسترش کمی آن، خواه از جهت طبقاتی و خواه از جهت عددی به دست می آید.
به بیانی دیگر، این  نشانه تکامل و شدت گیری یکی از دو تضاد اساسی در جامعه، یعنی تضاد طبقات مردمی با حکومت استبدادی کنونی و برای دموکراسی و آزادی( و نه صرفا یک خواست اقتصادی و یا امری اقتصادی) است. اتحاد طبقات و گروه ها و خلق های ایران در هدفی که بین همه آنها مشترک است؛ یعنی سرنگونی استبداد مذهبی حاکم به هر دلیل موجهی که به بهانه ای تبدیل می شود. در یک کلام، جنبش دموکراتیک کنونی در تکامل خود، طبقات، لایه ها و خلق ها را پیرامون خود گرد می آورد و گستره عددی آنها را بیشتر می سازد.
2-   اهداف جنبش مشخص تر شده اند.
در این جنبش، هدف اصلی که از همان سال 88 خود را به صورت برجسته ای نشان داد، یعنی تضاد با خامنه ای و دم و دستگاه ارتجاعی اش بارزتر شده است. شعار «مرگ بر دیکتاتور» و «مرگ بر خامنه ای» به شعار«مرگ بر اصل ولایت فقیه» تکامل یافته است. این یک شعار کلیدی است که مذهبی بودن استبداد کنونی و نیز ریشه های تاریخی آن را نشانه گرفته است و نشانه بارز جهشی در تکامل شعارها و خواست توده هاست.
 از این گذشته، حملات جنبش توده ای متوجه  نمایندگان خامنه ای یعنی  امامان جمعه و دفاتر آنها به ویژه در شهرستان ها گردیده است.
 در این خصوص بد نیست مقایسه ای بین حمله به این دفاتر با رجوع پیش از این کارگران در برخی شهرستان ها به دفاتر امامان جمعه و یا حضور کشاورزان در نماز های جمعه و پشت به نماز جمعه ایستادن کشاورزان و بطور کلی عصبانی بودن کارگران و کشاورزان از امامان جمعه و کینه و خشم روز افزون آنان نسبت به این افراد و نهادها گردد.   
مسئله  دیگر در همین چارچوب، هدف قرار گرفتن نمادهای حکومت دینی یا استبداد دینی یعنی حوزه های علمیه و غیره و نیز مراکز بسیج( نه تنها به عنوان وجهی نظامی بلکه همچنین وجهی مذهبی) است که نسبت به دوره پیش برجسته تر شده است. شکی نیست که تکامل جنبش بروز این امور را دامنه دارتر و شدیدتر خواهد کرد.
3-   اشکال تعرضی جنبش شدیدتر شده است.
جنبش نسبت به جنبش 96 با کینه، نفرت و خشم بیشتری توام شده است. اشکال تعرضی گسترده تر شده است و زد و خوردها از جانب مردم با نیروهای سرکوبگر نظام شدت بیشتری به خود گرفته است. به کلانتری ها و مراکز بسیج و نیروهای انتظامی رژیم مکرر حمله شده و برخی از این مراکز یا با تصرف و یا بدون تصرف به آتش کشیده شده اند. تکامل این امر کار را به شورش های گسترده شهری می کشاند. 
4-   کاربرد سلاح به وسیله جنبش توده ها
در جنبش اخیر کاربرد سلاح در مبارزه ، و در حال حاضر بیشتر سلاح سرد، از شکل استثناء بیرون آمده و گرچه هنوز عمومیت تام و تمامی نیافته، اما به سوی اشکال همگانی تری شدن گام برداشته است. باید توجه داشت که این نوع برخوردها مسلحانه از اشکال ریز و درشت برخوردهای انفرادی مسلحانه گذشته تکامل یافته است.
 این امر نشانگر رشد تضاد بین طبقات مردمی با قدرت حاکم و تبدیل شدن آن به آنتاگونیسمی هر چه حاد، شدیدتر و کشنده تر است. دور نیست که چنین اشکال زد و خوردی، به شورشهای کوبنده و خرد کننده شهری و مبارزه با سلاح به شکل گسترده، و قیام های مسلحانه شهری بینجامد.
تاریخ بار دیگر ثابت می کند و خواهد کرد که تضادهای آنتاگونیستی را از راه مسالمت آمیز نمی توان حل کرد. راه حل آن تنها و تنها کاربرد قهر و سلاح است. سرنگونی استبداد دینی  کریه و متعفن قرون وسطایی، متحجر و عهد عتیق کنونی که تا توانسته خود را به انواع و اقسام سلاح های مدرن و فوق مدرن از پیشرفته تر کشورها مجهز کرده است و در تقابل با جنبش توده ها، بیش از بیش به نیروی مسلح خود اتکاء کرده و می کند، راهی جز کاربرد سلاح و قیام مسلحانه و یا جنگ توده ای ندارد.  
چنین امری کاملا برخلاف نظریات خروشچفیست ها، سوسیال دموکراتها و تروتسکیست ها است که همچون اصلاح طلبان اکنون بی خاصیت، در شیپور می کنند که «آی مردم تضادهای خود را با استبداد کنونی مذهبی از راه مسالمت آمیز حل کنید»!؟« هوشیار باشید و سلاح بکار نبرید»! در این مورد باید نظر چهار شبه حزب سوسیال دمکرات بی خاصیت و«بَبُوی» ایرانی را که گویا در اتحادی نسبی آن را ابراز داشته اند، نمونه آورد.
 مبارزات طبقه کارگر و توده های زحمتکش در ایران و جهان بارها این گونه آت و آشغال های نظری و سیاسی را شسته و به زباله دان انداخته است و این بارهم چنین خواهد کرد. با زبان اسلحه باید که با زبان اسلحه حرف زد.  
ضعف اساسی جنبش
بدون تردید ضعف بزرگ در مورد این جنبش ، نداشتن رهبری است. این حقیقت بزرگ در مورد این جنبش و «چشم اسفندیار» مرگبار آن است. اصولا در دوره کنونی، ضعف تمامی جنبش های ضد استبدادی و ضد دیکتاتوری در کشورهای زیر سلطه، همانا بدون رهبری بودن آنهاست.
 جنبش بدون رهبری، علیرغم جان فشانی ها و برداشتن گامهایی بزرگ به پیش که ما در بالا بر شمردیم، اما توانایی های لازم برای تعیین برنامه علمی و اهداف مشخص و دقیق که منطبق با شرایط ماهوی و خاص شرایط ویژه کنونی انقلاب باشد، انتخاب استراتژی  و تاکتیک  درست، پیشرفت در مسیر صحیح  و در جهت اهداف اساسی و ماهوی برانگیزاننده خود را ندارد؛ زیاد قربانی می دهد و نیروهایش  به هرز می رود و دچار خستگی و افت و انفعال می شود.
باید به طبقه کارگر و توده های زحمتکش خلق ایران آفرین گفت و آنان را ستایشی در خور کرد که در شرایطی که رهبری ندارند، اما چنین بی مهابا به عرش اعلی یورش می برند.   
رهبری یعنی همان احزاب و سازمان هایی که بدون آنها هیچ طبقه ای نمی تواند در مبارزات طبقاتی آن با برنامه و هدفمندانه عمل کند.  
رهبری یعنی آگاهترین، سازمان یافته ترین و متحدین ترین بخش یک طبقه. و فقدان آن یعنی طبقه محروم از یکی از مهمترین بخش های ارگانیسم خویش است.
 و انگهی همین ضعف اساسی، موجب  اتحاد و یکپارچگی نسبی نیروهای ارتجاع شده و به آنها اعتماد به نفس می بخشد. برای ارتجاع، نتایج این ضعف مشخص است: جنبش بدون رهبری را از هر سو که برود، می توان در دست های خود گرفت و مهار، کنترل و خاموش کرد!
دلیل اساسی چهل سال تلاش ارتجاع مذهبی کنونی و نیروهای اطلاعاتی و نظامی آن برای از بین بردن احزاب و سازمانهای انقلابی و حتی مترقی و رهبران و فعالین آنها را باید همین امر دانست. این اقدام به این منظور صورت گرفت تا در شرایط بروز جنبش توده ای، این جنبش، رهبری نداشته باشد تا بتوان آن را دیر یا زود سرکوب و مهار کرد.
 در کنار این امر، تاسف بارتر آن است که باقی مانده احزاب و سازمان ها چنان دچار اغتشاش، چند دستگی و انواع و اقسام تئوری های تروتسکیستی و سوسیال دموکراتیک شدند که اکنون جز مشتی حراف و وراج و مشتی جسد یا فسیل منفرد سیاسی چیزی از آنها باقی نمانده است. تقریبا اکثریت به اتفاق این احزاب و سازمان ها مطلقا قابل اعتماد نبوده و نیستند. در صورت مقایسه بین سازمان های موجود در خارج کشور با سازمان های موجود در خارج از کشور در سال های پیش از انقلاب 57  وضع فاجعه بار کنونی بیشتر می تواند مجسم گردد.  
 و اما جنبش  ژرف و جان سختی که اکنون در ایران جریان دارد، تنها جنبش طبقه کارگر و توده های زحمتکش جامعه علیه استثمار و ظلم و ستم حکام کنونی نیست. این در عین حال جنبشی است با ریشه هایی عمیق در تاریخ ایران. نبرد خلق ایران با قدرت طلبی و جاه طلبی نهادهای مومیایی دینی و مذهبی و آن فضای تاریک، بسته، خفه و مرده ای که این نهادها آن را از هر نظر به وجود می آورند. این جنبش در تداوم تاریخی خود از این پل سخت گذر، عبور کرده و رهبری انقلابی خود را به وجود خواهد آورد. مومیایی های تاریخ را جنبش خلق ایران، ویران خواهد کرد.
پیوند جنبش سراسری با اعتصابات سراسری
در شرایط فعلی، حلقه اصلی زنجیر در تکامل جنبش  خودبخودی کنونی، یا نیاز اساسی این جنبش برای تکامل بیشتر آن، به میدان آمدن جنبش اعتصابی و توام شدن دو جنبش سراسری و اعتصابی با یکدیگر است.
باید که جنبش سراسری با اعتصابات تمامی واحدی تولیدی به ویژه کارخانه های بزرگ صنعتی و و موسسات دولتی، مدارس و دانشگاهها، بازاریان و تمامی بخشهای جامعه پیوند یابد، تا تمامی شریان های تنفس حکومتیان در دست طبقات مردمی قرار گیرد و تنگنایی سخت برای  حکومت مرتجعان پدید آید.
 اعتصاب در رشته ها، کارخانه ها و موسسات کلیدی دارای اهمیت است. همراه شدن کارگران و کارمندان در اعتصابات در این کارخانه ها و موسسات، نیاز جاری جنبش و مبارزه است. همچنین باید پیشه وران تولید کوچک و کسبه و بازاریان بیشتر به جنبش بپیوندند و به آن تحرک بخشند. اعتصاب دانشجویان و استادان دانشگاه دارای نقش برجسته ای است. جنبش زنان، باید که به سازمان دادن علنی و مخفی خود بکوشد و از موضع هویت مستقل خود در همراهی با جنبش عمومی پرتلاش باشد. این امر در مورد اقلیت های ملی و مذهبی نیز صدق می کند.
کارخانه و کارگاه ها باید مرکز ثقل اصلی مبارزه گردند 
عناصر شکل گیری چنین اتحاد اجتماعی ای، خود را در اعتصاب کارگران نیشکر هفت تپه و فولاد اهواز و نیز هپکو و آذرآب اراک نشان داد.
 گردهمایی ها و راهپیمایی ها می تواند و باید از محل اعتصابات آغاز گردد. کارخانه ها و کارگاه ها و موسساتی که کارگران بخش اصلی آنها را تشکیل می دهند، باید به مرکز ثقل اصلی گردهمایی ها و مبارزات تبدیل شوند. طبقه کارگر باید در مرکز ثقل  تمامی طبقات مردمی قرار گیرد. سندیکاها و تشکل های کارگری باید هر چه بیشتر گسترش یافته و نقش پیشروتری به عهده گیرند. باید از تجارب کارگران نیشکر هفت تپه و کارگران فولاد اهواز و مردم شوش و اهواز بسیار آموخت.  
اعتصاب کارگران نفت در این مورد بسیار مهم است.  در این مورد بد نیست که اشاره کنیم در سال 57 اعتصاب کارگران نفت در تکامل مبارزه طبقاتی در ایران اهمیت استراتژیک داشت، زیرا رژیم را از منبع حیاتی تنفس خود محروم می کرد. اکنون و در شرایط ویژه حاضر مبارزه طبقاتی در ایران، اعتصاب کارگران نفت از این جهت مشخص، در تکامل مبارزات اهمیت ندارد، زیرا حکومت کنونی تحریم شده و دولت نفت زیادی صادر نمی کند. اهمیت اعتصاب در مراکز کلیدی همچون صنعت نفت، بیشتر از زاویه قرار گرفتن این کارگران پیشرو در مرکز ثقل جنبش کارگری و به حرکت در آوردن کارگران در رشته ها و موسسات دیگر است.
اتحاد نسبی میان حکومتگران در سرکوب جنبش توده ها
جنبش کنونی در وضعیتی است که هر چه پیش می رود و تکامل می یابد، دو قطبی شدن هر چه بیشتر نیروها را شکل می دهد. از یک سوی طبقات و گروه های گوناگون مردمی را متحد می کند و از سوی دیگر ارتجاع کنونی را فشرده می سازد. نمونه بارز امر اخیر اتحاد جناح روحانی با جناح خامنه ای در امر سرکوب خلق است.
البته در دوره حاضر، جناح روحانی تا حدودی از موضعی متفاوت با جریان خامنه ای مایل به  افزایش قیمت بنزین بود و در پیوند با آن، در سرکوب جنبش توده ها، متحد خامنه ای و به شدت فعال شد. این جریان( و تئوریسین های اقتصادی مزدور امپریالیسم غرب و پشتیبان سیاست های نئولیبرالی مانند سعید لیلاز) از یک سو در تداوم اجرای سیاست های کلی نئو لیبرالی و آزاد کردن قیمت ها، و از سوی دیگر در از جهت ترمیم کسری بودجه به افزایش قیمت بنزین  دست زدند، اما جریان خامنه ای جدای از همراهی با  سیاست های نئولیبرالی و مسئله کسری بودجه دولت، همچنین از موضع تقابل جاه طلبانه با تحریم های آمریکا و بیرون رفتن حکومت ارتجاعی خود از بحران کنونی، «سرافراز» بودن در میان عاملین و مریدان خود در منطقه،« امیدوار» کردن ارتجاع منطقه به بقای خود و دلایلی از این دست، مایل به افزایش قیمت بنزین بود.
در هر صورت اتحاد دو جریان در سیاست افزایش قیمت بنزین و سرکوب، منجر به اتحاد آنها در انتخابات مجلس و یا ریاست جمهوری نخواهد شد. به عبارت دیگر، حاکمیت یکدست به این مفهوم که جناح ها با هم متحد شوند، نخواهد بود. تضادها باز هم در هیئت حاکمه شدیدتر خواهد شد. خامنه ای به سوی حذف و «بلعیدن» هر چه بیشتر گروه ها و عناصر مخالف جناح خود پیش خواهد رفت و  گرچه مجلس  و ریاست جمهوری اکنون کاره ای نیستند، اما وی تلاش خواهد کرد که آنها را کاملا در اختیار جناح خود بگیرد و حاکمیت را تا آنجا که می تواند یک دست کند.
 امثال روحانی که اکنون همچون مرید «کت بسته» خامنه ای گشته است، تحفه هایی بیشتر از رفسنجانی ها و لاریجانی ها نیستند و به سادگی در معرض حذف- و گاه  همچون رفسنجانی حذف فیزیکی-  قرار خواهند گرفت. در موج بعدی یورش خامنه ای و جناحش به جناح های دیگر طبقه سرمایه داران بوروکرات- کمپرادور حاکم، اگر خامنه ای بتواند، روحانی و تکنوکرات ها و بوروکرات های دولتی و نیز تتمه اصلاح طلبان در مجلس را حذف خواهد کرد. اصلاح طلبانی که اکنون تنها به مشتی چلمن سیاسی تبدیل شده اند و در مقابل سرکوب های کنونی جز ناله های بی خاصیت و بی آزار چندی در برگزاری اعتراضات مسالمت آمیز و نیز سرکوب نکردن حکومت از گلوی آنها بیرون نمی آید.
یکدستی هیئت حاکمه و افزایش شدت سرکوب
 اتحاد نسبی میان هیئت حاکمه منجر به سرعت تصمیم گیری و شدت سرکوب گردید. شدید شدن تضاد میان جناح های هیئت حاکمه همواره به جدایی این نیروها در مقاطع کلیدی و سرکوب جنبش و در نتیجه ضعیف شدن نیروهای متحد آنان می گردد. اتحاد نسبی میان آنان نتیجه عکس داشته و به قدرت مند شدن نیروهایشان در سرکوبی ها می انجامد. قطع اینترنت درست برای اعمال سرکوب از جانب حکومت و پنهان بودن ابعاد آن( نیروها و سلاح های بکار رفته و میزان کشته شدگان) صورت گرفت . این سرکوب در دوره کنونی شدیدتر از دوره های پیش بوده و هست. این امر دلایل معینی دارد.
دلایل خامنه ای و جناحش برای شدت سرکوب
جدا از اینکه اگر ارتجاع جنبش را سرکوب نکند، گسترده تر و عمیق تر خواهد شد، و خطر سرنگونی حکومت را به وسیله خود افزایش خواهد داد، گسترش و به ویژه شدت گرفتن جنبش و دوگانه تعرض و تهاجم توده ها به نیروهای سرکوب و گوشمالی دادن و یا کشتن آنها از یک سو، و تلاش برای کشاندن نیروهای نظامی و پایه های بسیج و سپاه و ارتش به طرف خود از سوی دیگر، به گونه ای جدی، امکان ریزش و متلاشی شدن این نیروها و ملحق شدن آنها با سلاح های خود را به مردم را بیشتر خواهد کرد.
 این امر در دوران انقلاب 57 به وقوع پیوست و در جنبش و انقلاب کنونی به واسطه نارضایتی عمیق پایه های این نیروها به ویژه ارتش، بسیار زودتر  به وقوع خواهد پیوست. باید توجه داشت که در تمامی این نیروها به ویژه ارتش درحالیکه جریان های ارتجاعی حاکمند، اما هسته هایی مترقی و انقلابی می توانند شکل گیرند.  
 از این گذشته، دلایلی همچون بروز جنبش کنونی در ایران به همراه جنبش در کشورهای عراق و لبنان مزید بر علت است. به هر جهت، بروز این جنبش ها در کنار یکدیگر و در زمانی واحد، حال و روز کنونی حکومت ایران را بسیار بدتر کرده و آن را به شیوه های شدیدتر سرکوب رانده است.
افزون بر اینها و به عنوانی دلیلی مهم، اگر جنبش گسترده تر و شدیدتر شود، حکومت خامنه ای باید نیروها و ادوات جنگی بیشتری وارد میدان سرکوب کند و توده های بیشتری را بکشد. این نیروها بیشتر از سپاه و در درجه آخر از ارتش خواهد بود. در صورتی که تکامل جنبش بدان سو پیش رود و وضع به گونه ای شود که رژیم خامنه ای و سران پاسداران مجبور گردند که به آخرین سلاحهای خود همچون تانک و نفربر، هلیکوپتر و هواپیما توسل جویند، احتمال خطر حمله آمریکا و متحدین اروپایی و منطقه ای اش به ایران به درجات افزایش خواهد یافت و در آن صورت راه برگشتی وجود نخواهد داشت.
باید توجه داشت که هم اکنون زمزمه هایی از این گونه که« این رژیم باید برود» و نیز تهدیدهای از این دست که «  رژیم ایران نباید علیه تظاهرکنندگان سلاح به کار برد» از سوی مقامات آمریکایی شنیده شده است.
اینها علیرغم وضع کنونی است که دولت های کشورهای غربی و حتی به اصطلاح لیبرال ترین و حقوق بشری ترین آنها، از گرفتن مواضع صریح و آشکار در مورد کشتاری که حکومت ایران به راه انداخته پرهیز می کنند. دیدگاه آنها این است که چنانچه حکومت ایران توانست سرکوب کند که فبها، اما اگر نتوانست و جنبش ادامه یافت و وارد مراحل متکامل تری شد و خطر انقلاب ایران و منطقه را تهدید کرد، این احتمال که آنها اجازه ندهند که حکومتی مردمی شکل گیرد و بر سرکار آید و تلاش کنند که جمهوری اسلامی را با حمله ساقط کرده و دولتی باب طبع خود سرکار آورند موجود خواهد بود.   
ادامه دارد.
 هرمز دامان
سی ام آبان 98