۱۳۹۸ آبان ۱۸, شنبه

راه کارگری ها و تحریف نظریه انقلاب سیاسی و اجتماعی(1)


راه کارگری ها و تحریف نظریه انقلاب سیاسی و اجتماعی(1)

سازمان راه کارگر کنونی یک جریان خروشچفیست (1) و سوسیال دموکرات است. این سازمان در شرایط کنونی به دو سازمان و چندین دسته تک نفره و چند نفره تبدیل شده که گرچه هر کدامشان برای خود «خانی» هستند و در مسائل جزیی و بی اهمیت، سازی می زنند، اما در تجدید نظر طلبی و نفی اصول  اساسی تئوریک- سیاسی مارکسیسم عموما هم فکر هستند و تضاد اساسی و جدی ای با هم ندارند.
ما در زیر بخشی از گزارش سیاسی مصوب کنگره  ۲۴راه کارگر را زیر نام «اوضاع سیاسی حساس ایران، وضعیت جنبش و وظایف مهم چپ» (سپتامبر 2019)که در عین حال بخشی از محتوای تجدیدنظرطلبانه  نظرات این جریان در مورد انقلاب دموکراتیک و سوسیالیستی است، مورد بررسی قرار می دهیم. این امر به ما مجال می دهد که درباره دو مفهوم«انقلاب سیاسی» و « انقلاب اجتماعی» که در متن راه کارگر ظاهرا جایگزین دو «انقلاب دموکراتیک»، یا در واقع « انقلاب دموکراتیک نوین» که باید به رهبری طبقه کارگر صورت گیرد، و نیز« انقلاب سوسیالیستی » گردیده اند، تعمق کنیم.
تعریف راه کارگری ها از «انقلاب سیاسی»
در بخشی از این گزارش با نام «تاکیدی مجدد بر وظایف ما و جنبش چپ انقلابی ایران» چنین آمده است:  
« بنابراین مسئله اساسی در لحظه کنونی، نیاز مبرم به انقلاب و یا متقاعد کردن اکثریت مردمان ستم کشیده به ضرورت تحقق آن نیست، مسئله همانا محتوای این انقلاب است: انقلاب سیاسی یا انقلاب اجتماعی؟!»
در اینجا ما از این نکته چشم می پوشیم که از منظر راه کارگری ها اصلا انقلاب به چه معناست!(2) آیا منظورشان انقلاب به شکل قهری است یا آنچه به نام «گذار مسالمت آمیز» شهرت یافته است. این مسئله ای است که در بخش دوم این نوشته آن را بررسی خواهیم کرد.
پس، راه کارگر دو راه حل پیش پای انقلاب ایران را، راه حل «انقلاب سیاسی» و یا «انقلاب اجتماعی» می بیند.
 اکنون ببینیم که راه کارگری ها انقلاب سیاسی را چگونه تعریف می کنند. انقلاب سیاسی:  
 «یعنی انقلابی که فقط رژیم فعلی را بر می اندازد اما هم ماشین دولتی بورژوایی و هم مناسبات استثمارگرانه سرمایه داری را دست نخورده باقی می گذارد»
 این تعریف حتی یک «انقلاب سیاسی» نیست. چنانچه مثلا دولت( یا حکومت) جمهوری اسلامی یا رژیم جمهوری اسلامی( اینجا «رژیم» صرفا به معنای  رژیم سیاسی یا همان قدرت سیاسی است) برود و به جای آن دولت( یا حکومت) سلطنت طلبان بر سرکار بیاید،(3) این به این معناست که رژیم فعلی بر انداخته شده، اما هم ماشین دولتی بورژوایی و هم مناسبات استثمارگرانه سرمایه داری دست نخورده باقی مانده و حفظ گردیده است. اما این یک انقلاب سیاسی نبوده، بلکه یک تغییر سیاسی است.
 شرحی بیشتر از انقلاب سیاسی، نه به گونه ای مثبت، بلکه به گونه ای منفی در توضیح راه کارگری ها از انقلاب اجتماعی نهفته است:
« یا یک انقلاب اجتماعی تمام عیار به رهبری طبقه کارگر متشکل و مجهز به آگاهی سوسیالیستی و طبقاتی ؟! انقلابی که فقط رسالت بزیر کشیدن استبداد سیاسی - مذهبی و الغای همه قوانین تئوکراتیک، مردسالارانه و شوونیستی را بر عهده ندارد»
به این ترتیب معنای انقلاب سیاسی از دیدگاه جریان راه کارگر این است:
 انقلاب سیاسی انقلابی است که رسالت به زیر کشیدن استبداد سیاسی - مذهبی و الغای قوانین تئوکراتیک، مردسالارانه و شوونیستی را به عهده دارد.
 این نظر نیز معنای انقلاب سیاسی را روشن نمی کند. از یک سو برخی ابهامات که در بالا به آن اشاره کردیم، کمابیش باقی می ماند و از سوی دیگر ابعاد انقلاب در سیاست صرف، به سوی امور قضایی، حقوقی و نیز تا حدودی اجتماعی کشیده شده است. به این ترتیب این انقلاب سیاسی صرف نیست.
 به طور کلی، به زیر کشیدن استبداد سیاسی- مذهبی کنونی به وسیله سه طبقه می تواند صورت گیرد: طبقه بورژوازی کمپرادور، بورژوازی ملی و طبقه کارگر. برخورد هر کدام از این سه طبقه به «الغای قوانین تئوکراتیک، مردسالارانه و شوونیستی» متفاوت خواهد بود.
سرنگونی استبداد سیاسی- مذهبی به وسیله بورژوازی کمپرادور
چنانچه «انقلاب سیاسی» کذایی راه کارگر به وسیله سلطنت طلبان و یا جمهوری خواهان طرفدار امپریالیسم آمریکا و غرب صورت گیرد، آنگاه، استبداد مذهبی به زیر کشیده می شود، اما «استبداد سیاسی» یا بر جای خود باقی خواهد ماند و یا در بهترین حالت به یک«دیکتاتوری بورژوازی بوروکرات- کمپرادور» امپریالیستی تبدیل می شود. از سوی دیگر چنین رژیمی همه قوانین تئوکراتیک، مردسالارانه و شوونیستی را لغو نخواهد کرد، و نمی تواند لغو کند، بلکه برخی از قوانین مذهبی را لغو خواهد کرد و در برخی، تغییراتی محدود و تا جایی که به منافع استراتژیک وی و امپریالیسم ضربه ای نزند، به وجود خواهد آورد.
 هم اینک امپریالیست ها دنبال فرصتی هستند که در صورتی که وضع به گونه ای شود که توده های مردم به سوی انقلاب رانده شوند و امکان سرنگونی حکومت کنونی فراهم گردد، دولتی دست نشانده از عوامل سلطنت طلب خویش دست و پا کرده و با دخالت نظامی خویش در اوضاع به مردم ایران تحمیل کنند.
سرنگونی استبداد سیاسی - مذهبی به وسیله بورژوازی ملی- انقلاب سیاسی - اجتماعی دموکراتیک نوع کهن
صورتی دیگر از قضیه نیز موجود است که ظاهرا در بحث راه کارگری ها به آن اشاره نشده است، اما در آن پنهان است. این«انقلاب سیاسی» به وسیله بورژوازی ملی است.
علت این است که زمانی که قرار است انقلاب سیاسی، انقلابی باشد« که فقط رژیم فعلی را برمی اندازد اما هم ماشین دولتی بورژوایی و هم مناسبات استثمارگرانه سرمایه داری را دست نخورده باقی»گذارد، آنگاه چنین انقلابی به وسیله بورژوازی ملی ایران(جبهه ملی، نهضت آزادی، جریان بنی صدر) نیز می تواند صورت گیرد.
 چنانچه انقلاب سیاسی به وسیله بورژوازی ملی، و نه بورژوازی کمپرادور و وابسته به امپریالیسم، صورت گیرد، این بورژوازی استبداد مذهبی را به زیر خواهد کشید و دیکتاتوری بورژوازی ملی را برقرار خواهد کرد. این رژیم نظام سرمایه داری را حفظ می کند، اما برخلاف دیدگاهی که راه کارگر ارائه می دهد«همه قوانین تئوکراتیک، مردسالارانه و شوونیستی» را لغو نخواهد کرد، بلکه برخی از آنها و بیشتر در عرصه های قوانین مذهبی و مردسالارانه فئودالی این کار را خواهد کرد. بورژوازی ملی نمی خواهد و نمی تواند تمامی قوانین تئوکراتیک، مردسالارانه و شوونیستی را به طور کامل لغو کند( زیرا نظامی که وی برقرار خواهد کرد سرمایه داری- ملی- است و خواه ناخواه حفظ بخشی از این قوانین به نفع ساز و کار آن است)، بلکه بیشتر- و حتی تمامی- آن چه را در آنها با ساخت فرهنگی فئودالی پیوند دارد، لغو خواهد کرد. البته این بورژوازی به جای استبداد مذهبی طرفدار دیکتاتوری بورژوازی است. شکل اجرای این دیکتاتوری، نوعی دموکراسی بورژوازی است که در آن آزادی بیان، اجتماعات، احزاب و غیره وجود دارد. به این ترتیب و تا اینجا این بورژوازی دست به تغییرات سیاسی مهمی نسبت به استبداد مذهبی خواهد زد. از سوی دیگر این بورژوازی مایل است که در اقتصاد با امپریالیست ها روابط خود را حفظ کند، اما استقلال اقتصادی هم داشته باشد.
 به طور کلی این بورژوازی نمی تواند اقتصاد و سیاست آرمانی خود که دیکتاتوری بورژوازی مستقل و فرهنگ و اقتصاد مستقل است، در عصر امپریالیسم حفظ نماید. یا خود به وسیله انواع و اقسام روابط، در نهایت شرایط وابستگی خود را فراهم خواهد کرد و یا به وسایل دیگری همچون کودتا، تجاوز نظامی و ...از جانب امپریالیست ها سرنگون خواهد شد.
 سرنگونی استبداد سیاسی - مذهبی به وسیله طبقه کارگر- انقلاب سیاسی و اجتماعی دموکراتیک نوین
دو صورت بالا البته تنها اشکال جایگزین استبداد با واسطه تغییر سیاسی نیست و شکل سومی نیز موجود است که در بحث راه کارگری ها به کلی غایب است، و ما در زیر به آن می پردازیم. پیش از آن اما، نخست تعریف خود را از «انقلاب سیاسی» پیش ببریم.
از دیدگاه مارکسیسم- لنینیسم- مائوئیسم، انقلاب سیاسی به معنای به زیر کشیدن طبقه حاکم کهنه که حافظ نظام اقتصادی- اجتماعی کهنه است، و تصرف قدرت سیاسی به وسیله طبقه ای نو است که مایل به برقراری نظام اقتصادی- اجتماعی نو است .
مثلا هنگامی که طبقه فئودال در ساخت اقتصادی کهنه ای مانند فئودالیسم سرنگون شود و قدرت سیاسی به وسیله طبقه نو مثلا بورژوازی در دست گرفته شود، یک انقلاب سیاسی رخ داده است. بنابراین زمانی می توان به انقلابی نام انقلاب سیاسی داد که یک جابجایی طبقاتی صورت گرفته باشد. این جابجایی طبقاتی حتما باید از طبقه ای کهنه به طبقه ای نو باشد تا انقلاب نام گیرد. بنابراین اگر طبقه ای کهنه به وسیله طبقه کهنه دیگری (مثلا بورژوازی بوروکرات - کمپرادور مذهبی به وسیله بورژوازی بوروکرات - کمپرادور مثلا غیر مذهبی) سرنگون شود، این سرنگونی انقلاب سیاسی نام نخواهد گرفت. همچنین است مثلا کودتاهای نظامی در آمریکای لاتین و یا حتی جایگزینی دولت های شبه چپ در آمریکای لاتین به جای دیکتاتوری های نظامی. به مثال خود  درباره بورژوازی بازگردیم.
این بورژوازی از انقلاب خود که نخست در عرصه سیاسی به وقوع پیوسته، یا همان انقلاب سیاسی استفاده کرده و انقلاب در زمینه های اقتصادی(یا انقلاب اجتماعی) و فرهنگی را که مجموعا انقلاب دموکراتیک بورژوازی نوع کهن نامیده می شود، پیش خواهد برد( در اینجا فرض بر پیشرفت انقلاب بورژوازی است و نه شکست آن در یک مرحله). در آنچه ما در بندهای بالا در مورد بورژوازی ملی آوردیم و البته با تفاوت هایی که به عصر امپریالیسم برمی گردند، این روند را می شود دید.
همین مسئله می تواند برای طبقه کارگر به کار برده شود و این شکل سوم قضیه است. یعنی زمانی که طبقه کارگر، طبقه بورژوازی( هر نوع بورژوازی) را از قدرت به زیر می کشد و خود قدرت سیاسی را در دست می گیرد، انقلابی سیاسی انجام داده است. طبقه کارگر از قدرت سیاسی بدست آمده استفاده کرده و انقلاب اقتصادی ( یا انقلاب اجتماعی) و فرهنگی خود را پیش خواهد برد. این انقلاب، در چارچوب بحث ما، انقلاب دموکراتیک نوع نوین(و نه هنوز انقلاب سوسیالیستی) نام دارد. معمول آن است که در مورد انقلاباتی که همه جوانب را یکی پس از دیگری پیش برد، دیگر از نام «انقلاب سیاسی» استفاده نشده، و نام همان انقلاب را یعنی دموکراتیک و یا سوسیالیستی را به آن می دهند.
 بنابراین انقلاب دموکراتیک نوع کهن یا نوین به معنای صرفا انقلاب سیاسی نبوده، بلکه به معنای انقلابی سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی است.
معنای «انقلاب اجتماعی» در بحث های رایج شبه چپ ها به تغییرات انقلابی در ساخت اقتصادی و تغییر جایگاه طبقات در سلسله مراتب اجتماعی بر می گردد. اما نام «انقلاب اجتماعی» در این موارد ناقص است. زیرا عموما که انگار بدون انقلاب سیاسی، یعنی تصرف قدرت سیاسی، می توان انقلابی اجتماعی انجام داد و یا می توان انقلابی سیاسی انجام داد اما آن را در همان محدوده نگاه داشت و به حوزه اجتماعی نکشاند.
بطور کلی، «انقلاب سیاسی» دموکراتیک (نوع کهن یا نوین) و «انقلاب اجتماعی» دموکراتیک، مکمل یکدیگرند. دومی بدون اولی ممکن نیست، اما اولی بدون دومی ممکن است و تنها در شرایطی می تواند به دومی نینجامد که شکست خورده و طبقه نو دیگری انقلاب سیاسی کرده و جای وی را بگیرد. اولی، امکان و شرایط تحقق دومی و دومی امکان و شرایط بقای اولی را فراهم می کند و...( پایین تر در تجربه روسیه این را مشاهده خواهیم کرد).
از دیدگاه تئوریک - سیاسی و نیز از دیدگاه تجربیات تاریخی، این تنها طبقه کارگر است که می تواند «انقلاب سیاسی»یعنی همان انقلاب دموکراتیک بورژوایی نوع نوین را که به معنای تغییر استبداد مذهبی به دیکتاتوری بورژوازی ملی، که به هرحال آن هم معنای انقلاب سیاسی دارد، نبوده، بلکه به معنای به زیر کشیدن استبداد مذهبی و برقراری دیکتاتوری دموکراتیک خلق است انجام دهد. چنین دیکتاتوری ای که حکومت طبقات خلقی به رهبری طبقه کارگر است، نه تنها تمامی «قوانین تئوکراتیک، مردسالارانه و شوونیستی» را لغو می کند، بلکه بسیاری تغییرات در ساختار اقتصادی، سیاسی، حقوقی و فرهنگی نیز ایجاد می کند. این تغییرات بسیار گسترده تر است از آنچه راه کارگر آن را در چارچوب «انقلاب سیاسی» تعریف  و محدود می کند.
اشاره ای به تجربه انقلاب روسیه
 در فوریه 1917 انقلاب در روسیه به وقوع پیوست. به جای تزاریسم که نماینده ملاکان و فئودالها بود، حکومت دیکتاتوری بورژوازی برقرار شد. لنین در همان زمان نوشت که انقلاب دموکراتیک روس از این نظر که قدرت سیاسی یا قدرت دولتی از طبقه کهنه ملاکان و فئودال ها به دست یک طبقه یعنی بورژوازی لیبرال افتاده است، به پایان رسیده است. منظور لنین در اینجا این بود که انقلاب دموکراتیک روسیه از جهت سیاسی به پایان رسیده است یا انقلاب سیاسی صورت گرفته است.
چنانچه طبقه کارگر این بورژوازی لیبرال را سرنگون کرده و قدرت سیاسی خود یعنی دیکتاتوری پرولتاریا را برقرار می کرد، آنگاه انقلاب سیاسی سوسیالیستی به وقوع پیوسته بود. انقلاب اکتبر 1917 چنین  انقلابی بود. طبق شرایط خاص روسیه، طبقه کارگر در قدرت می بایست از یک سو انقلاب اقتصادی یا همان «انقلاب اجتماعی» دموکراتیک ناکامل را کامل کند یعنی تغییرات اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی که ماهیتا بورژوایی هستند صورت دهد، و از سوی دیگر تغییرات و تحولات سوسیالیستی را پیش برد یا به انقلاب اقتصادی سوسیالیستی دست زند. به این ترتیب در شرایط خاص روسیه، این وظیفه طبقه کارگر بود که پس از انقلاب سیاسی، دو «انقلاب اجتماعی» یعنی انقلاب« اجتماعی» دموکراتیک و انقلاب« اجتماعی» سوسیالیستی را به گونه ای ناموزون پیش برد.(4)
تجربه روسیه و پس از آن چین و دیگر کشورها نشان داد که تاثیرات جوامع و طبقات اجتماعی به روی یکدیگر و نیز شرایط متفاوت و متضاد اجتماعی، گاه پیچیدگی های معینی در پیشرفت نوع و اشکال انقلاب در زمینه های سیاسی، اقتصادی و فرهنگی به وجود می آورد. به سخن دیگر، وقوع و رشد این نوع و شکل انقلابات ناموزون بوده و به ندرت می توانند به گونه ای موزون و متعادل به پیش روند. در مورد ناموزون بودن پیشرفت و تکامل انقلاب دموکراتیک و انقلاب سوسیالیستی به رهبری طبقه کارگر، در ادبیات ما به کرات صحبت شده است. 
تحریف های راه کارگری ها
 به تعریف راه کارگری ها برگردیم. تعریف آنها حتی تعریفی دقیق از انقلاب سیاسی نیست، بلکه تحریف معنای آن است. در واقع در دیدگاه راه کارگری ها، جای انقلاب دموکراتیک در عرصه سیاسی را مفهوم «انقلاب سیاسی» گرفته است. از دیدگاه آنها و بسیاری از دیگر شبه چپ ها، رویزیونیست ها و تروتسکیست ها، انقلاب دموکراتیک، یک انقلاب اجتماعی( یعنی تغییرات و تحولات اساسی اقتصادی و فرهنگی) نیست، بلکه صرفا یک انقلاب سیاسی است.
 البته راه کارگر حتی این انقلاب سیاسی تحریف شده را هم درست تعریف نمی کند. انقلاب سیاسی را آنگونه تعریف می کند که حتی اگر نیرویی وابسته به امپریالیسم در ایران پس از سرنگونی حکومت کنونی بر سر کار آمد، به معنای آن باشد که انقلاب سیاسی رخ داده است. راه کارگری ها تنها با حذف طبقه بورژوازی ملی از حوزه اقتصاد می تواند این کار را انجام می دهد و انجام می دهد.
 از سوی دیگر، تعریف راه کارگر از انقلاب سیاسی تعریف آنها از حکومت کنونی را نیز نادرست می نمایاند. این حکومت، نه حکومت مالکان اراضی و فئودال ها، بلکه حکومت سرمایه دارانی با تفکرات مذهبی- فئودالی است. آنها در عرصه اقتصاد، سرمایه داران کمپرادور هستند. چرا که اقتصاد ایران کاملا وابسته به تقسیم کار امپریالیستی و بر مبنای صدور مواد خام نفت و خریداری کالاهای صنعتی غربی استوار است. همچنین در این اقتصاد، صنایع مونتاژ، خریداری وسایل تولید و مواد خام برای کارخانه های داخلی و به طور کلی اقتصادی وابسته به امپریالیسم غرب برقرار است. سرمایه دارانی را که به هر شکلی مالک این کارخانه و موسسات و یا در کار واردات کالاهای امپریالیستی هستند، و دولت را در دست دارند، سرمایه داران بوروکرات-  کمپرادور می نامند.
 اما ویژگی این سرمایه داران بوروکرات- کمپرادور این است که آنها از نقطه نظر سیاسی و فرهنگی یک نوع استبداد مذهبی و فرهنگی با تسلط وجه مذهب را حاکم کرده اند. بنابراین ساخت اقتصادی- سیاسی دوگانه است. در اقتصاد، سرمایه داری کمپرادور و در سیاست و فرهنگ، ساختی فئودالی حاکم است. این یک ساختار ویژه است که تنها در شرایط بازگشت نسبی به عقب( بازگشت، مطلق نیست و صرفا در عرصه سیاسی و فرهنگی است) به وجود می آید.
 راه کارگری ها به شدت گیج  و آشفته هستند و برای فرار از به کار بردن انقلابات به معنای واقعی خود، مغلطه و سفسطه می کنند، تا راه را برای تجدید نظرهای خروشچف ایستی و سوسیال دموکراتیک خود باز کنند. از یک سو، آنها انقلاب سیاسی را به گونه ای تعریف می کنند که انگار ما در ایران با یک طبقه فئودال روبروییم- گرچه آنها این را نمی گویند و تنها به استبداد مذهبی اشاره می کنند- و قرار است انقلاب سیاسی علیه این طبقه فئودال پیش برده شده و این طبقه سرنگون گردد. زیرا در غیر این صورت، یعنی در صورتی که آنها طبقه سرمایه دار( راه کارگر اشاره ای به این که طبقه حاکم چه  طبقه ای است نمی کند) باشند، آنگاه اگر سرنگون شوند و طبقه سرمایه دار دیگری جایگزین آنها گردد، انقلاب سیاسی ای صورت نگرفته است. از سوی دیگر آنها اقتصاد را سرمایه داری و نه سرمایه داری کمپرادور تعریف می کنند و بنابراین هر گونه تغییر و تحول به وسیله حتی بورژوازی ملی- که به این هم اشاره نمی کنند- را صرفا یک انقلاب سیاسی می بینند.
 خلاصه کنیم
 هر انقلابی خواه دموکراتیک خواه سوسیالیستی، هم وجه سیاسی دارد و هم وجه اجتماعی. به معنای گسترده تر، هر انقلابی وجوه سیاسی، اقتصادی و فرهنگی دارد. یعنی هم انقلابی است در زیر ساخت، روابط اقتصادی یا مناسبات تولیدی، و هم انقلابی است در روساخت یا سیاست و فرهنگ. چون مسئله تصرف قدرت سیاسی یا قدرت دولتی، کلید هر انقلاب واقعی است، بنابراین نخست باید این قدرت سیاسی یا دولتی تصرف گردیده و آنگاه انقلاب اقتصادی و یا فرهنگی به پیش برده شود.
به این ترتیب انقلاب سیاسی( تصرف قدرت دولتی) و انقلاب اجتماعی( انقلاب در مناسبات تولیدی یا مناسبات اقتصادی- اجتماعی) در حالی که امور و وجوهی جداگانه اند، اما با یکدیگر پیوند داشته و مکمل یکدیگرند و این نیست که انقلاب سیاسی امری و انقلاب اجتماعی امری صرفا متضاد با آن باشد و انجام یکی یعنی انقلاب سیاسی انحراف تلقی گشته و انجام دیگری یعنی انقلاب اجتماعی، در مقابل آن و درست تلقی گردد.
ادامه دارد.
هرمز دامان
نیمه نخست آبان 98
یادداشت ها
1-     در بخش دوم این نوشته ما در این مورد که چرا ما راه کارگری ها را خروشچفیست می نامیم صحبت خواهیم کرد.
2-     ما اینجا از مباحثی مانند این که انقلاب باید حتما پیروز شده و در عرصه اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی تحولاتی اساسی صورت گیرد تا نام انقلاب به آن تعلق گیرد، چشم می پوشیم. انقلاب یعنی برخاستن  توده های مردم برای تغییرات اساسی در تمامی زمینه های اقتصاد، سیاست و فرهنگ و یا یک عرصه جداگانه ( یا بخشی از یک عرصه) مثلا سیاست یا فرهنگ به تنهایی و یا به طور عمده؛ و ممکن است پیروز شود و یا شکست بخورد. خیزش ها و جنبش هایی که انقلاب نام می گیرند - انقلاب 1905 روسیه، انقلاب مشروطه، انقلاب 57 ایران و...در صورت شکست خوردن، معنای انقلاب بودن خود را از دست نمی دهند.
3-     کمی بالاتر از عبارات مورد ذکر ما راه کارگری ها عبارات زیر را نوشته اند:«اگر برای رهایی از چهار دهه حاکمیت جمهوری اسلامی، جنگ و کودتا و تحریم اقتصادی و هر نوع دخالت امپریالیستی و ارتجاعی راه چاره نیست...». به قدرت رسیدن سلطنت طلبان خود نوعی «دخالت امپریالیستی» است. با توجه به نوع تعریف راه کارگری ها از « انقلاب سیاسی» که می تواند جایگزینی سلطنت طلبان به جای حاکمین کنونی نیز معنا شود، این اشاره آنها به کودتا و یا دخالت امپریالیستی بی مایه و محتوا می گردد.
4-    لنین در تزهای آوریل (9 آوریل 1917)می نویسد:
«خود ویژگی لحظه فعلی در روسیه عبارت است از انتقال انقلاب از نخستین مرحله خود که در آن قدرت حاکمه به علت کافی نبودن آگاهی و تشکل پرولتاریا بدست بورژوازی افتاده است بدومین مرحله خود که در آن باید بدست پرولتاریا و قشرهای تهیدست بیافتد.»(مجموعه آثار چهار جلدی، جلد چهارم، درباره وظایف پرولتاریا در انقلاب حاضر، ص8، تاکید از لنین است) و یا
« قدرت دولتی در روسیه بدست طبقه جدید یعنی بورژوازی و ملاکین بورژوا شده افتاده است. از این لحاظ انقلاب بورژوا - دموکراتیک در روسیه پایان یافته است.»( همانجا، وظایف پرولتاریا در انقلاب ما، ص 20، تاکید از لنین است)
به عبارت دیگر انقلاب دموکراتیک روسیه از نظر «سیاسی» به پایان رسیده و قدرت حاکمه یا دولتی از دست طبقه ملاک و فئودال به دست بورژوازی افتاده است. بنابراین ما انقلاب سیاسی بدون مضمون  و محتوای طبقاتی نداریم. و اما محتوی طبقاتی به این معناست که باید از یک طبقه کهنه به طبقه ای نو برسد تا بتوان نام انقلاب به آن داد. نه بازگشت و گرفتن قدرت به وسیله طبقات گذشته نام انقلاب به خود می گیرد و نه وقتی طبقاتی که در زمینه اقتصادی واحدند، جای یکدیگر را بگیرند.   


    







هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر