۱۳۹۸ آذر ۶, چهارشنبه

راه کارگری ها و تحریف نظریه انقلاب سیاسی و اجتماعی(2)



راه کارگری ها و تحریف نظریه انقلاب سیاسی و اجتماعی(2)

 دربخش پیشین دیدیم که سازمان راه کارگر، بجای مفاهیم انقلاب دموکراتیک و انقلاب سوسیالیستی از مفاهیم عام«انقلاب سیاسی» و «انقلاب اجتماعی» استفاده کرد. در عین حال راه کارگری ها این دو انقلاب را از یکدیگر جدا کردند، به گونه ای که انگار طبقه ای انقلاب سیاسی می کند، برای اینکه انقلاب سیاسی کرده باشد.
 آنها همچنین  در توضیح مفاهیم خود، این مسئله اساسی را از قلم انداختند که انقلاب سیاسی زمانی است که طبقه نویی به جای طبقه کهنه ای بنشیند؛ و هر طبقه نویی هم برای این انقلاب سیاسی می کند تا تغییرات معینی را که در اقتصاد و فرهنگ به منافع وی خدمت می کند، به وجود آورد.
مثلا بورژوازی انقلاب سیاسی نمی کند برای اینکه انقلاب سیاسی کرده باشد. طبقه بورژوازی علیه فئودالیسم انقلاب می کند. این انقلاب نخست در عرصه سیاست است، یعنی کسب قدرت سیاسی یا قدرت دولتی است. پس از کسب قدرت سیاسی و فرمانروا شدن بر جامعه، بورژوازی تمامی تغییراتی را که در اقتصاد، اجتماع و فرهنگ به نفع وی است، ایجاد خواهد کرد. یعنی «انقلاب اجتماعی» خواهد کرد.(1) همین امر در مورد طبقه کارگر صدق می کند.
 بنابراین این گونه نیست که بقیه طبقات انقلاب سیاسی می کنند و انقلاب اجتماعی نمی کنند و این تنها طبقه کارگر است که انقلاب اجتماعی می کند.(2)
در ضمن، اینکه در شرایط خاص ایران ممکن است  قدرت سیاسی دست به دست گردد، اما تحولی اجتماعی رخ ندهد، مسئله ای دیگر است. تازه همانگونه که در بخش پیشین به آن اشاره کردیم این مسئله تنها زمانی رخ می دهد که بورژوا- کمپرادورهای سلطنت طلب به اصطلاح متجدد به جای بورژوا- کمپرادورهای «فقاهت طلب» متحجر حکومت کنونی بر سر کار آیند. زیرا حتی اگر بورژوازی ملی بر سر کار آید و فرصت و زمانی برای بر سرکار ماندن بیابد، به هر حال اصلاحات و تغییراتی به نفع طبقه خویش در ساختار اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی  سرمایه داری بوروکراتیک ایجاد خواهد کرد؛هم چنانکه مصدق، جمال عبدالناصر، سوکارنو و یا گاندی چنین کردند. به عبارت دیگر، این طبقه نیز گرچه در دوران کنونی نه انقلاب، اما گونه ای اصلاح اجتماعی ( بورژوا- دموکراتیک نوع کهن علیه  طبقه بورژوا - کمپرادور، مناسبات اقتصادی کمپرادوریسم و وابستگی به امپریالیست ها)خواهد کرد.  
به هرحال، به انقلاب بورژوازی، انقلاب دموکراتیک بورژوایی و به انقلاب طبقه کارگر، انقلاب سوسیالیستی می گویند. در عصر امپریالیسم و در کشورهای زیر سلطه ای که نظام های نیمه فئودالی و یا سرمایه داری بوروکراتیک عقب مانده ای حاکم است، وظیفه رهبری انقلاب دموکراتیک به عهده طبقه کارگر است. این انقلاب را که نخست در زمینه سیاسی و انقلابی سیاسی است، انقلاب بورژوا- دموکراتیک نوع نوین گویند. طبقه کارگر پس از کسب قدرت سیاسی، برقراری دیکتاتوری دموکراتیک طبقات خلقی و تسلط و فرمانروایی خویش بر جامعه، نخست و به طورعمده، تغییراتی را که ماهیت بورژوایی و نه سوسیالیستی دارند، پیش خواهد برد و به طور غیر عمده و در کنار آن دست به تغییرات سوسیالیستی خواهد زد. ادامه انقلاب به رهبری طبقه کارگر، کار را به انقلاب سوسیالیستی خواهد کشاند. انقلاب سوسیالیستی عمده شده و بازمانده و بقایای انقلاب دموکراتیک در آن تحلیل خواهد رفت. 
تعریف راه کارگری ها از «انقلاب اجتماعی»
 اکنون ببینیم که راه کارگری ها «انقلاب اجتماعی» را که قرار است«راه حل» راه کارگری ها بجای انقلاب سیاسی باشد، چگونه تعریف می کنند:
« یا یک انقلاب اجتماعی تمام عیار به رهبری طبقه کارگر متشکل و مجهز به آگاهی سوسیالیستی و طبقاتی ؟! انقلابی که فقط رسالت بزیر کشیدن استبداد سیاسی – مذهبی و الغای همه قوانین تئوکراتیک، مردسالارانه و شوونیستی را بر عهده ندارد»( گزارش سیاسی مصوب کنگره  ۲۴ سازمان راه کارگر با نام «اوضاع سیاسی حساس ایران، وضعیت جنبش و وظایف مهم چپ»، سپتامبر 2019)
 تا اینجا محتوای «انقلاب اجتماعی» هم روشن نشده است. تنها گفته شده که این انقلاب که با صفت «تمام عیار»(3) توصیف شده است، معنای «انقلاب سیاسی» یعنی تنها « رسالت بزیر کشیدن استبداد سیاسی - مذهبی و الغای همه قوانین تئوکراتیک، مردسالارانه و شوونیستی را بر عهده ندارد».
با این حساب، گویا از دیدگاه راه کارگری ها«انقلاب اجتماعی» مورد نظر در عین حال یک «انقلاب» سیاسی هم خواهد بود. به عبارت دیگر و از دیدگاه مفاهیمی که ما (و نه راه کارگری ها) به کار بردیم، یعنی انقلاب دموکراتیک و انقلاب سوسیالیستی، «انقلاب سوسیالیستی» سازمان راه کارگر در عین حال «انقلاب دموکراتیک» نیز خواهد بود.
البته راه کارگری ها از طرح سرراست و روشن قضیه پرهیز می کنند. یعنی نمی گویند که طبقه کارگر اول انقلاب سیاسی خواهد کرد، سپس انقلاب اجتماعی. ضمنا آنها حتی انقلاب سیاسی را تصرف قدرت سیاسی و برقراری حکومت طبقه کارگر (در حال حاضر کاری به مفاهیمی مانند دیکتاتوری دموکراتیک طبقات خلقی و یا دیکتاتوری پرولتاریا نداریم)تعریف نکرده، بلکه تنها در « به زیر کشیدن استبداد سیاسی – مذهبی و...» تعریف کردند.
به این ترتیب، راه کارگری ها نخست اینکه « انقلاب سیاسی» را از« انقلاب اجتماعی » جدا می کنند، گویی «انقلابات سیاسی» وجود دارند که  به انقلاب اجتماعی کشیده نمی شوند و در همان محدوده انقلابات سیاسی صرف باقی می مانند. می دانیم که در تاریخ، نه انقلابات علیه برده داران این گونه بوده اند و نه همچنانکه اشاره کردیم،انقلابات بورژوایی( یا بورژوا- دموکراتیک نوع کهن) علیه فئودالیسم.
راه کارگری ها سپس  این گونه وانمود می کنند که « انقلاب اجتماعی» آنها در بردارنده « انقلاب سیاسی» هم خواهد بود و البته این انقلاب سیاسی را به گونه مشخص و روشن تعریف نمی کنند.
 به طور کلی، ما دو نوع انقلاب «سیاسی» و «اجتماعی» نداریم که از یکدیگر جدا باشند، بلکه انقلابی داریم داریم که ماهیت سیاسی،اقتصادی، اجتماعی، و فرهنگی دارد. این انقلاب به وسیله هر طبقه ای که صورت گیرد، نخست باید با تصرف قدرت سیاسی انجام شود.
 پایین تر بیشتر خواهیم داد این جایگزین کردن مفاهیم کلاسیک مشخص (و یا ترمینولوژی مارکسیستی )با مفاهیم عام و ترمینولوژی ها به اصطلاح متفاوت و « مدرن» که از آت و آشغال های جامعه شناسی غربی و «عقلای» پسامدرن سوسیال دمکرات آن سامان به عاریت گرفته شده اند، و شلوغ کردن و شلم و شوربا کردن مطلب، به چه قصدی صورت می گیرد.(4)
 دوما، آنها روشن نمی کنند، که این «انقلاب سیاسی» که ظاهرا به رهبری طبقه کارگر است و یا نخست صورت می گیرد و یا در متن انقلاب اجتماعی پنهان است، چگونه خواهد بود. معنای «رسالت به زیر کشیدن استبداد سیاسی- مذهبی»  به خودی خود روشن نمی کند که پس از «به زیر کشیدن استبداد سیاسی- مذهبی»، وضع در سیاست چگونه خواهد شد و قدرت سیاسی و یا قدرت دولتی به وسیله کدام طبقه تصاحب خواهد شد. به عبارت دیگر، آن قدرت سیاسی که ظاهرا در انقلاب اجتماعی ای مستحیل شده است، که به «رهبری طبقه کارگر» صورت می گیرد، و پس از به زیر کشیدن استبداد برقرار خواهد شد، چگونه خواهد بود.
 در حالیکه واقعیت این گونه است که پس از «به زیر کشیدن استبداد سیاسی - مذهبی» باید حکومت یا دولت معینی برقرار گردد، و یا پس از به زیر کشیده حکومت حاضر، قدرت دولتی به وسیله طبقه ای نو تصرف گردد. این تصرف قدرت سیاسی را «انقلاب سیاسی» طبقه نو می گویند. بدون برقراری حکومت نو به وسیله طبقه نو و یا دولت تازه، آن «به زیر کشیدن» هم معنایی نخواهد داشت، به ویژه معنای «انقلاب سیاسی» را.    
به این ترتیب راه کارگری ها صرفا از بزیر کشیدن استبداد سیاسی- مذهبی صحبت می کنند، و از تصرف قدرت سیاسی یا قدرت دولتی صحبتی به میان نمی آورند. به عبارت دیگر، قضیه را از «ته به سر» پیش می برند و از «سر به ته» نظر مشخصی ارائه نمی دهند. آنها به جای آغاز کردن از انقلاب در سیاست و تصرف قدرت سیاسی پس از سرنگونی، با عباراتی که به شکلی منفی ردیف می شوند، از طرح ساده و روشن مسئله طفره می روند. این یکی از دلایل آنها برای این جدایی انداختن بین انقلاب سیاسی و انقلاب اجتماعی  و مستحیل کردن معنای انقلاب سیاسی در انقلاب اجتماعی است. برای اینکه به طور روشن از انقلاب عملی مشخص ( همچنانکه در بخش بعدی خواهیم دید) و تصرف قدرت سیاسی  و برقراری حکومت طبقه کارگر صحبت نشود.
سوما، در اینجا قرار است «انقلاب اجتماعی» مورد نظر به «رهبری طبقه کارگر» صورت گیرد. اگر چنین است، آن نیروها، گروه ها و یا طبقاتی که قرار است به وسیله طبقه کارگر «رهبری» شوند، کدام نیروها و طبقات هستند؟ به عبارت دیگر تحلیل طبقاتی راه کارگری ها  برای انقلاب اجتماعی کذایی شان کدام است؟ صحبت کردن کلی از زنان و دانشجویان، گروههای محیط زیست و اقلیتهای ملی و مذهبی و نیز معلمین و پرستاران و گروه هایی از این گونه پاسخ این پرسش نیست. زیرا زنان و دانشجویان، گروههای محیط زیست و اقلیتهای ملی و مذهبی به طبقات تقسیم می شوند، و معلمین و پرستاران( که جمعیت زیادی را هم تشکیل نمی دهند) نیز در تحلیل طبقه  راه کارگری ها به طبقه کارگر تعلق دارند. اکنون توجه ما معطوف به مسئله انقلاب و قدرت سیاسی و حکومت نو است و در بخش های بعدی این مقاله به تحلیل طبقاتی راه کارگری ها و انقلاب اجتماعی آنها از این دیدگاه توجه می کنیم.
ادامه دارد.
 هرمز دامان
نیمه دوم آبان 98
یادداشتها
1-   درست است که روابط تولید سرمایه داری در فئودالیسم و پیش از کسب قدرت سیاسی  به وسیله بورژوازی به وجود می آید، اما این روابط تولیدی، مسلط بر ساخت اقتصادی نیست، بلکه زیر سلطه روابط تولید فئودالی است. بورژوازی برای اینکه این روابط را به روابط تولیدی مسلط تبدیل کند و افسار آن را باز کرده و پیشرفت دهد، ناچار از انقلاب سیاسی است. در واقع هم پس از انقلاب سیاسی بورژوازی است که این روابط به سرعت رشد کرده و حاکم بر تمامی امور زندگی می شوند.
2-   توجه کنیم که این نکته که در جوامع طبقاتی، بقیه طبقات، پس از انقلاب سیاسی خود و کسب قدرت دولتی، ساختار اجتماعی را بدان گونه تغییر نمی دهند که استثمار از بین برود، مسئله دیگری است. «انقلاب اجتماعی» کردن، تنها به معنای نابودی و محو استثمار نیست، بلکه هر تحول اساسی و بنیادی در ساخت اقتصادی- اجتماعی یا مناسبات تولیدی و ساخت سیاسی – فرهنگی و جایگزین کردن وجه تولید نو به جای وجه تولید   کهنه است.
3-   عبارت«انقلاب اجتماعی تمام عیار» به این معناست، که دیگر طبقات( کدام طبقات؟) در ایران، انقلاب اجتماعی هم می کنند( و قطعا این به این معناست که در گذشته و در تاریخ هم  انقلاب اجتماعی می کرده اند) اما انقلاب اجتماعی آنها«تمام عیار» نیست! البته اگر منظور راه کارگری ها از انقلاب اجتماعی غیر تمام عیار، همان« الغای همه قوانین تئوکراتیک، مردسالارانه و شوونیستی» نباشد.
4-   در توضیح مطلب باید بیفزاییم که در علم جامعه شناسی، مفاهیم انقلاب سیاسی و یا انقلاب اجتماعی مفاهیمی عامتر از انقلاب دموکراتیک و یا سوسیالیستی هستند. یعنی انقلاب سیاسی تمامی انقلابات در عرصه سیاست را در بر می گیرد و انقلاب اجتماعی تمامی انقلابات در عرصه اجتماع. کاربرد این مفاهیم عام بدون توضیح آنها و نیز بدون اینکه مشخص کنیم در مرحله فعلی ایران کدام انقلاب سیاسی و یا اجتماعی ضرورت دارد، طفره رفتن و یا فرار از طرح مشخص مسئله است.





هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر