۱۳۹۷ بهمن ۱۱, پنجشنبه

نگاهی به نظرات «اسطوره شناسان» اقتصاد ایران(20) (بخش دوم - قسمت پنجم) درباره «اسطوره» خرده بورژوازی


نگاهی به نظرات «اسطوره شناسان» اقتصاد ایران(20)
(بخش دوم - قسمت پنجم)
        درباره «اسطوره» خرده بورژوازی

آیا ماهیت خرده بورژوازی با بورژوازی یکسان است؟
اکنون به مقاله کمیته هماهنگی برگردیم و کمی به نتیجه گیری های آن بپردازیم:
«ماجرای پدیده ای به نام «طبقه متوسط» و طول و عرض و قدرت غول آسای آن در جامعه سرمایه داری ایران به طور واقعی از این قرار است. سخن از انکار وجود خرده بورژوازی در جامعه ایران نیست. بحث بر سر ماهیت طبقاتی جدا و متمایز و نقش سیاسی تعیین کننده ای است که به این قشر از طبقه سرمایه دار داده شده است و می شود.»(اسطوره«طبقه متوسط»)
بنابراین نویسنده کمیته هماهنگی نمیخواهد وجود خرده بورژوازی را در جامعه ایران انکار کند و آن را می پذیرد. آنچه وی از بقیه میخواهد این است که از نظر «ماهیت طبقاتی» بین خرده ی «بورژوازی» با«طبقه سرمایه دار» یا بزرگ «بورژوازی» فرقی نگذارند و آن را «جدا و متمایز» نکنند. از آن گذشته به آن «نقش سیاسی تعیین کننده ای» ندهند.  
پس طبقه خرده بورژوازی همان طبقه بورژوازی است. موقعیت اقتصاد خرده سرمایه دار همان موقعیت اقتصادی بزرگ سرمایه دار است و نقش سیاسی خرده سرمایه دار همان نقش سیاسی بزرگ سرمایه دار است. نویسنده در شگفت است که اینها یکی هستند، اما برخی میخواهند اینها را از هم جدا کرده و در دو طبقه جای دهند:«امید که این تقسیم کنندگان و جدا کنندگان که قطعا نماینده بورژوازی هستند به زمین گرم خورده شوند!». او کسانی که خرده سرمایه دار را متمایز از بزرگ سرمایه دار به حساب میاورند «رفرمیست» مینامد.
 اکنون به سه نکته از این نکات «فوق العاده مهم» نویسنده که از دیدگاه نظری، شق القمری در ادبیات«شبه چپ» ایران است(و باید بگوییم ما از این ناقدان از نظر سیاسی نحیف و ضعیف که مشتی شمشیر رنگ و رورفته فزرتی بدست میگیرند و به نبرد با احکام تئوریک غول گون مارکسیسم- لنینیسم- مائوئیسم میپردازند، کم نداریم) توجه می کنیم:
 نکته نخست این است که وی میگوید خرده بورژوازی در ایران وجود دارد. روشن است که الزامی که نویسنده را مجبور کرده که وجود این طبقه را بپذیرد، همانا ایرادات بیشمار مارکس در مورد وجود آن در جوامع سرمایه داری است. چنانچه ما از برخی از نخستین آثارمارکس همچون فقر فلسفه، مانیفست حزب کمونیست، مبارزه طبقاتی در فرانسه، هجدهم برومرلویی بناپارت، خطابیه اتحادیه کمونیستها  تا به  پایانی ترین آنها یعنی سرمایه نظر افکنیم می بینم که مارکس همواره در مورد تولید خرد، مغازه دار، دهقان، صاحبان سرمایه کوچک و غیره صحبت کرده است. ماحصل نظر مارکس این است که این طبقه در جامعه سرمایه داری  از یک سو، بین دو طبقه سرمایه دار و کارگر تقسیم میشود و از سوی دیگر مداوما باز تولید میشود. تا آنجا که به جامعه به قول این جناب،«سرمایه داری تمام عیار» ما مربوط است این لایه های طبقاتی در این جامعه وجود دارند.
 نکته دوم این است که وی میخواهد از نظر «ماهیت طبقاتی» فرقی بین این طبقه و بورژوازی گذاشته نشود.
این نظر را که خرده بورژوازی از نظر ماهیت طبقاتی؛ مانند بورژوازی است، تنها در دکان این نویسنده پیدا میشود و از جمله آت و آشغال های نظری حضرات کمیته هماهنگی ها است. زیرا خرده بورژوازی ماهیتا با بورژوازی فرق میکند.  این  حضرات «یک چیزی شنیده اند- که گفته شده خرده بورژوا یعنی بورژوازی «خرده»- اما گویا هنوز بهش نرسیده اند». خرده بورژوازی طبقه ای است بین کارگر و سرمایه دار. این طبقه نه خصال و ماهیت طبقه کارگر را دارد و نه خصال و ماهیت طبقه بورژوا را. این طبقه درست بین این دو طبقه در نوسان است و همین نوسان، ماهیت آن را خواه از نظرعینی و خواه از نظر ذهنی تشکیل میدهد. کتابهای مارکس پر از است از این ماهیت نوسانی و خصالی همچون تردید، دودلی و غیره که همراه آن میاید. از این میان ما تنها خود را به دو مورد محدود میکنیم:
«در آن کشورهايى که مدنيت معاصر رشد يافته و بسط گرفته است خرده بورژوازى جديدى بوجود آمده است - و بعنوان بخش مکمل جامعه بورژوازى دائما سير بوجود آمدن خود را طى ميکند. اين خرده بورژوازى بين پرولتاريا و بورژوازى در نوسان است. ولى رقابت، پيوسته افراد متعلق به اين طبقه را بداخل صفوف پرولتاريا ميراند و آنان ديگر شروع به درک اين نکته ميکنند که آن لحظه، که بر اثر رشد صنايع بزرگ بعنوان بخش مستقل جامعه معاصر بکلى از ميان بروند، نزديک است و جاى آنها را در تجارت و صنعت و زراعت، بازرسان و مستخدمان اجير خواهند گرفت.» (مانیفست حزب کمونیست، بخش سوم، سوسیالیسم خرده بورژوایی)
«خرده بورژوازی در مبارزه آینده نیز مانند گذشته تا حد امکان تردید به خرج می دهد و مردد، نامصمم و غیرفعال باقی می ماند.» (خطابیه اتحادیه کمونیستها)(1)
 حال این را با ماهیت بورژوازی مقایسه کنیم: آیا  بورژوازی طبقه ای «بین دو طبقه» است؟ آیا ماهیت بورژوازی نیز «نوسانی» و طبقه ای است که در «تردید و دودلی» بسر میبرد؟
نقش تعیین کننده چه  معنایی دارد؟
و نکته پایانی اینکه وی میخواهد به آن «نقش تعیین کننده» داده نشود. بنابراین، اگر اندیشه و نظری وجود خرده بورژوازی را در جامعه ایران بپذیرد و نقش غیر تعیین کننده ای در سیاست برای آن قائل شود، نویسنده با آن مشکلی ندارد.
اولا که «نقش تعیین کننده» خودش نسبی است، به جهت دارا بودن زمینه های گوناگون بحث (رهبری، تشکل، نیروی کمی یا کیفی...)معانی گوناگونی دارد(مثلا از نظر رهبری تعیین کننده، یا از نظر سازمان و یا نیرو تعیین کننده بودن یک طبقه یا گروه) و بالاخره عمده و غیره عمده میشود.
دوما، این مسئله که طبقه ای نقش تعیین کننده ای در دوره ای، مرحله ای، شرایطی و برهه ای داشته باشد، مسئله ای نظری نیست. به عبارت دیگر، با این بحث نظری که خرده بورژوازی در فلان جنبش نقش تعیین کننده نداشت و یا در انقلاب آتی نقش تعیین کننده ندارد یا نباید داشته باشد، مسئله حل و فصل نمیشود. این واقعیت و شرایط موجود مبارزه طبقاتی، نیروی کمی و کیفی طبقات، سطح آگاهی، تشکل و سازمان یافتن هر طبقه و آمادگی وی برای مبارزه و نیز شدت و و ضعف تضادها درهر مرحله است که میتواند در شرایطی مشخص به طبقه ای نقش تعیین کننده بدهد یا ندهد. بر این پایه، گفتن اینکه مثلا خرده بورژوازی در جنبش 88 نقش تعیین کننده نداشت، و مثلا طبقه کارگر- بر مبنای یک تحلیل نادرست از بافت این طبقه-  نقش تعیین کننده داشت، تنها سرپوش گذاشتن بر واقعیت است.
بر چنین مبنایی، نقش تعیین کننده داشتن، بسته به اوضاع و شرایط، توانایی و ضعف در زمینه های گوناگون، بین نیروهای طبقاتی مختلف در نوسان است و این گونه نیست که یک طبقه، همیشه و در هر حال و از هر نظری تعیین کننده شود. مثلا در شرایطی، طبقه ای از نظر رهبری تعیین کننده میشود و یک طبقه دیگر که نیروی بیشتری دارد، از نظر نیرو تعیین کننده  میشود؛ و یا اینکه  در تکامل مشخص مبارزه طبقاتی  یک روز مرکز ثقل مبارزه طبقه کارگر است، و این طبقه از این نظر، نقش تعیین کننده یا عمده دارد، فردا نیروی دیگری، مثلا جنبش  دهقانی یا ملیتها و یا جنبش زنان مرکز ثقل مبارزه میشوند و در تکامل انقلاب نقش تعیین کننده میابند و غیره؛ در نتیجه، در این مورد ثبات پایداری وجود ندارد.
از سوی دیگر، میتوان نقش تعیین کننده را به مثابه رهبری جنبش و انقلاب در نظر گرفت. در این مورد، طبقه کارگر نمیتواند بدون شرایط لازمی که  وجوه اساسی آن، آگاهی، اراده و خواست، تشکل و سازمان یافتن وی است، به طبقه تعیین کننده یا رهبر در انقلاب تبدیل شود، هر چند ما در حوزه نظری صرفا تکرار کنیم که طبقه کارگر نقش تعیین کننده و رهبری دارد. حتی ممکن است که درحالیکه وی نقش تعیین کننده ای از نظر نیرو و توانایی ضربه زدن به دشمن داشته باشد، اما به زیر رهبری بورژوازی  و یا نیروهای ارتجاعی رفته و این نقش تعیین کننده داشتن عملی، هیچ نفعی را برای وی به همراه نداشته باشد.
بدون تردید ما مایلیم که طبقه کارگر در امر رهبری انقلاب ایران نقش تعیین کننده بیابد. اما بوجود آوردن و حفظ این امر، خواه در دوران انقلاب دموکراتیک و خواه در دوران سوسیالیسم و دیکتاتوری پرولتاریا کار ساده و آسانی نیست. اگر این امر آسان بود و با چند تا تز و بیانیه حل و فصل میشد، آنگاه دیگر هیچ چیز نه رهبری را تهدید میکرد و نه نظام سوسیالیستی را. حال آنکه میدانیم مثلا در شوروی و چین فرایند مبارزاتی پیچیده و طولانی ای طی شد تا طبقه کارگر رهبری انقلاب دموکراتیک و سوسیالیستی را بدست آورد، و در عین حال در شرایط  سوسیالیسم و پس از دوره ای، طبقه کارگر نقش تعیین کننده و رهبری کننده را از دست داد و این نقش در اختیار بورژوازی درون حزب و رویزیونیستها قرار گرفت.
  و بالاخره میتوان این نقش را از نقطه نظر نیرو به شمار آورد. ممکن است که تا آنجا که بحث رهبری مطرح است، طبقه کارگر بتواند نقش رهبری و از این نظر تعیین کننده مسیر انقلاب را بیابد، اما نیروهای طبقه کارگر کافی برای پیشبرد انقلاب نباشند و پیوست خرده بورژوازی به جبهه طبقه کارگر، بتواند این جبهه را نیرومند و برای پیروزی انقلاب توانا سازد. در این صورت، حضور خرده بورژوازی در این جبهه میتواند نقش تعیین کننده داشته باشد. به عبارت دیگر، خرده بورژوازی میتواند حتی زیر رهبری طبقه کارگر نیز نقش تعیین کننده به معنای حضور تعیین کننده آن در این جبهه، داشته باشد.
 همانگونه که پیش از این هم اشاره کردیم، از نظر توازن قوا، بویژه در کشورهایی همچون کشور ما، این مسئله حائز اهمیت زیادی است. چنانچه این طبقه به بورژوازی (ملی) بپیوندد، نیروهای طبقه کارگر و انقلاب تضعیف شده و توازن نیروها، و در نتیجه رهبری، به نفع بورژوازی (ملی) خواهد شد. چنانچه برعکس به طبقه کارگر بپیوندد، نیروهای پیگیر انقلاب تقویت و نیروهای بورژوازی ملی به نفع رهبری طبقه کارگر تضعیف خواهد شد. به این ترتیب جذب این طبقه برای پیروزی بر جبهه مخالف، دارای اهمیت فراوان  و نقش تعیین کننده برای هر دو طبقه کارگر و بورژوازی ملی است.
 روشن است که  طبقه کارگر (وهمچنین  یک مارکسیست - لنینست – مائوئیست) از اینکه در شرایط معینی خرده بورژوازی نقش تعیین کننده بیابد، تا آنجا که این نقش در مخالفت با دشمن طبقه کارگر باشد و بتواند این دشمنان یعنی حکام بورژوا - کمپرادور و فئودال منش کنونی را تضعیف کند، از آن چندان باکی نخواهد داشت و برعکس آن را تقویت خواهد کرد؛ اما از سوی دیگر این طبقه مایل است که این نقش تعیین کننده خرده بورژوازی، به حوزه رهبری انقلاب کشیده نشود و نقش خود طبقه کارگر را به عنوان رهبر جنبش عمومی دموکراتیک و انقلاب تضعیف نکند؛ بنابراین تلاش میکند که  خرده بورژوازی را به زیر رهبری خود بکشاند و نگذارد که تضعیف نقش وی در حوزه رهبری، به رفتن این طبقه به زیر رهبری بورژوازی ملی بینجامد. بنابراین موضع طبقه کارگر درمورد نقش تعیین کننده خرده بورژوازی دوگانه است: تقویت آن به ضرر دشمنان طبقه کارگر و تضیعف آن به نفع رهبری تعیین کننده خود طبقه کارگر.      
نویسنده متن ادامه میدهد:
«تاریخ جامعه سرمایه داری ایران با تاریخ اسطوره سازی از «طبقه متوسط» از سوی رفرمیست ها عجین است. این بحث بی گمان نیاز به شرح و بسط و تفصیل دارد. کاری که ما در جاهای دیگر کم و بیش انجام داده ایم و باز هم باید انجام دهیم. اما در اینجا از آن اجتناب می کنیم و با حفظ چهارچوب مختصر نوشته، به سراغ موضوع دیگری می رویم.»
به این ترتیب «تاریخ جامعه سرمایه داری ایران» که روشن نیست از کی شروع شده است، با تاریخ اسطوره سازی از «طبقه متوسط» عجین شده است! گویا از همان آغازی که سرمایه داری در کشور ما آغاز به پیدایش کرد- احتمالا از همان دوره های مشروطیت- بسرعت برق و به یقین سریع تر از سرمایه داری غرب - جامعه بدوبخش تقسیم شده است: اجیر کنندگان مزدبگیریان و مزدبگیران!؟ و خلوص کامل و مطلقی در این خصوص در آن پدید آمده است.
 می بینیم که ما اینجا تنها یک طبقه سرمایه دار یعنی همان اجیر کنندگان کار بیشتر نداشته ایم، اما از همان آغاز عده ای که بدون تردید «رفرمیست ها» بوده اند، آنرا به چندین دسته تقسیم کرده اند: خرده سرمایه دار یا خرده بورژوا، متوسط سرمایه دار یا طبقه متوسط، کوچک سرمایه دار و...
نویسنده ناراحت است که چرا این تقسیم ها صورت گرفته و میگیرد و این حضرات تقسیم کننده «رفرمیست» قال قضیه را نمیکنند وهمه را راحت و بی دردسر«سرمایه دار» اعلام نمیکنند. وقتی اندیشه سطحی و ضعیف است و ناتوان از رفتن به ژرفنا، تجزیه و تقسیم کردن یا دقیقتر دیدن تضادها را در اموری که ظاهرا یگانه هستند، درست نمیداند، برعکس رو به سوی به هم آوردن چیزهای متضاد و دیدن چیزها در یک یگانگی صوری و ظاهری  دارد. این نوع دیدگاهها به سطحی ترین و بی خاصیت ترین نوع بینش ها میانجامد.
 باری، نویسنده شاکی است که چرا فعالیتهای سیاسی این گروهها و دسته ها و لایه ها را بی دردسر زیر نام فعالیت سیاسی سرمایه دارها نمی گنجانند و نام «طبقه متوسط» یا دقیقتر «خرده بورژوا» را میاورند. او نام این را «اسطوره سازی» می نامد و سعی میکند برای این فعالیت غریب «رفرمیست ها» دلیلی بجوید:
 درجستجوی ریشه ها
« موضوعی که بالاتر آن را به صورت سئوال مطرح کردیم : چرا تا این حد بر طبل «طبقه متوسط» و نقش سیاسی تعیین کننده خرده بورژوازی کوبیده اند و همچنان می کوبند؟ کدام طبقه اجتماعی یا کدام جریان و رویکرد سیاسی است که بر پیشانی هر جنبش اعتراضی مهر جنبش «طبقه متوسط» می کوبد؟ چرا و برای رسیدن به کدام هدف این کار را می کند؟ پاسخ این سئوال ها طبعاً طولانی است و همه جریان های رفرمیست اعم از بی نقاب و نقابدار را شامل می شود. اما ما در اینجا پاسخ خود را صرفا به آن بخش از رفرمیست ها که ادعای نمایندگی طبقه کارگر را داشته اند و دارند یعنی به رفرمیست های چپ محدود می کنیم.»
حال نویسنده، رفرمیست ها را به دو دسته «بی نقاب» و «با نقاب» تقسیم میکند و حتما «رفرمیست های راست» را خیلی مهم نمیداند، زیرا توجه و تمرکز خود را بروی «رفرمیست های چپ» میگذارد(وی خود را «رادیکال» و «انقلابی» میداند!؟). یعنی از دید وی این «رفرمیست های چپ» کسانی هستند که ادعای نمایندگی طبقه کارگر را دارند. اینجا نویسنده دست به یک «کالبد شکافی» از بورژوازی میزند و طبق این کالبد شکافی منظور خود از این «رفرمیست های چپ» را بیان میکند و در مورد مشکل اساسی خودش با آنها توضیح میدهد:
 کمیته هماهنگی در مقابله با مارکسیسم- لنینیسم- مائوئیسم
«رفرمیسم چپ یا آنچه در تاریخ ایران نام «چپ»به خود گرفته است از زهدان بورژوازی متولد شده است.»
پس بحث بر سر «رفرمیسم چپ» نیست، بلکه اصلا بحث بر سر کل چپ ایران است. و این یعنی تکرار همان ادعاها، گنده گویی های بی پشتوانه و مزخرفات حکمت و حکمتی ها که چپ در ایران تا کنون کارگری نبوده است و حضرات آن را «کارگری» کردند و دکان ترتسکیستی و شعبه بین الملل چهارمی که زیر نام «کمونیسم کارگری» و «حکمتیسم» باز کردند و لجن به بخشی از چپ ایران زدند؛ و وقتی کل این چپ از «زهدان بورژوازی» متولد شده باشد، آنگاه قطعا منظور نویسنده این است که خودش و دارودسته کمیته هماهنگی- و قاعدتا روسای حکمتی شان- از «زهدان» طبقه کارگر متولد شده اند!؟ حال این زهدان «کارگری» چگونه زهدانی است که توانسته  چنین موجودات «عجیب و غریب و خارق العاده»ای از خود بیرون دهد، برای خود چیستانی است!
 و اما معترضه همین جا بگوییم که اینکه چپ از «زهدان بورژوازی» متولد شده باشد، برای چپ ننگ و عار نبوده و نیست. زیرا برخلاف تصور نویسنده که چپ و راست و بدون اندکی اندیشه و تامل، مشتی احساسات حقیر و بی مقدار و اراجیف بی پایان تحویل خواننده اش میدهد، چپ یا مارکسیسم (مگر اینکه منظور از چپ چیزی غیر از اندیشه های کمونیستی باشد)از «زهدان بورژوازی» بیرون آمده است، نه از زهدان طبقه کارگر، و این را هر بچه  دبستانی در مارکسیسم میداند. کافی است به سیر تکامل اندیشه ای مارکس و انگلس(و نه تنها این دو، بلکه تمام اندیشه ورزان کمونیسم پیش از آنها) نگاه کرد تا دید که آنها نخست از دل افکار بورژوایی بیرون آمدند و نه از دل افکار طبقه کارگر( فلسفه بورژوازی، اقتصاد بورژوازی، سوسیالیسم تخیلی یا  در واقع سوسیالیسم بورژوایی و بالاخره تاریخ نگاری پیشرفته بورژوایی). در واقع این زهدان دانش بورژوایی بود که دانش طبقه کارگر یا ضد خود را از خود بیرون داد؛ و این در مورد هر کشور دیگری نیز راست در میاید و نخستین اندیشمندان طبقه کارگر، همواره از درون روشنفکران طبقه بورژوازی و یا خرده بورژوازی درمی آیند و جدای از اندیشه تئوریک عام که از پیشرفته ترین درجه آن در جهان منشاء میگیرد(مارکسیسم- لنینیسم- مائوئیسم) و نیز استفاده از تجارب مبارزات کارگری و انقلابی در کشورهای دیگر، تحلیل خاص از جامعه، اقتصاد، سیاست و فرهنگ و غیره  را بر اساس پیشرفتهایی که در این خصوص در علم بورژوایی کشور خودشان بدست آمده، استوار میکنند و آنها را بسود طبقه کارگر متحول کرده و به پیش میبرند. و این بکلی فرق میکند با این دارودسته های ضد مارکسیسم- لنینیسم- مائوئیستی که اکنون نماینده نفوذ بورژوازی (یا دقیقتر لایه های مرفه خرده بورژوازی)  در جنبش طبقه کارگرند.
سپس نویسنده بر مبنای «هر چه دل تنگت میخواهد بگو» به آنچه ظاهرا تاکنون موفق به گفتن آن نشده است!؟ دست میزند:
«این چپ از همان روزهای اول ولادت با چشم بورژوازی به تماشای جامعه و جهان پرداخت.کمر به امپریالیسم ستیزی ناسیونالیستی بست. به سوی جبهه واحد ضد امپریالیستی شتافت. سرمایه را نه با نگاه ضدکارمزدی، نه در قالب رابطه خرید و فروش نیروی کار و به مثابه یک رابطه اجتماعی(ای بابا! اینا که همان حرفهای حکمتی است که تکرار میکنی)، بلکه به صورت یک شیوه تولید کالایی مبتنی بر رقابت و آنارشی و عدم برنامه ریزی متمرکز فهمید. امپریالیسم را نه با درونمایه و هویت سرمایه و شاخص هر چه جهانی تر شدن نظام بردگی مزدی بلکه به صورت هیولای شیفته بقای فئودالیسم و دشمن رشد و انکشاف شیوه تولید سرمایه داری در کشورها نگاه کرد(لابد کشورهای امپریالیستی، طی صد سال اخیر صد تا که پیشکش ده تا  کشور سرمایه داری امپریالیستی مانند خودشان درست کرده اند!؟). مبارزه با امپریالیسم را نه در جدال و جنگ علیه سرمایه بلکه در ستیز برای رشد«آزاد و مستقل» سرمایه داری جستجو کرد. سوسیالیسم را نه در محو کارمزدی بلکه در استقرار سرمایه داری دولتی و تبدیل تمام شهروندان به مستخدمان مزدبگیر دولت دنبال نمود. آزادی سیاسی را نه در مسیر پیکار علیه سرمایه بلکه در مسیر رشد نیروهای مولده در مناسبات سرمایه داری و در برهوت حاکمیت «خلق» و، به زبان شفاف تر، حاکمیت بخش «مستقل» و «ملی» طبقه سرمایه دار جستجو کرد. از کارگر و جنبش کارگری دنیایی سخن راند اما فقط برای آن که قدرت پیکار توده های کارگر را وثیقه عروج بخشی از بورژوازی به قدرت سیاسی سازد. از تسخیر قدرت سیاسی توسط پرولتاریا سخن گفت اما مراد وی آن بود که جنبش کارگری را نردبان قدرت حزب خویش و هموارکننده راه استقرار سرمایه داری دولتی کند. تحلیل و نگاه و افق و انتظار«چپ» چنین بود و از همین رو به یک «طبقه» مبرا از نام و نشان زشت طبقه سرمایه دار نیاز داشت، «طبقه» ای که بتوان آن را متحد سیاسی طبقه کارگر در «انقلاب دموکراتیک» خواند، طبقه ای که در هستی اجتماعی خود همان بورژوازی، همان دشمن هست و نیست طبقه کارگر باشد اما در عین حال مدال افتخار متحد، همدوش و همرزم سیاسی پرولتاریا را هم بر سینه خود حمل کند.
حکمت اسطوره سازی از«طبقه متوسط» و خرده بورژوازی در مشرب رفرمیسم چپ این بود.»
پس از همان زمان مشروطیت ما طبقه خرده بورژوازی نداشته ایم!؟ بلکه چپ های رفرمیست آن را جعل و «اسطوره» کرده اند!
باید به این شلوغ کن هوچی گفت که اولا این مفهوم «طبقه متوسط» (یا همان«خرده بورژوازی»که بورژوازی هم به «دُمب» آن وصل است و در این مورد چیز پنهانی ای موجود نیست) را چپ انقلابی ایران درست نکرده، بلکه همچنانکه اشاره کردیم در ادبیات مارکسیستی بدفعات بکار رفته است و از قضا در ادبیات مارکس و انگلس، این «طبقه متوسط» (تا آنجا که منظور خرده بورژوازی بوده)میتوانست متحد طبقه کارگر باشد.
دوما اگرمنظور چپ مائوئیست است، که آنها بسیار رک و روشن نه تنها کل طبقه خرده بورژوازی(یا طبقه متوسط) را متحد طبقه کارگر در انقلاب دموکراتیک  و لایه های پایینی آنرا متحد طبقه کارگر در انقلاب سوسیالیستی دانسته اند، بلکه ترسی نداشته اند از اینکه  طبقه ای با نام و نشان «زشت» سرمایه دار، یعنی سرمایه داران ملی را نیز در مقاطع و مراحلی در انقلاب دموکراتیک متحد طبقه کارگر بدانند.
و اما، از این عبارات درازی که همین طور پشت سرهم رقاط شده اند و شعاری و آبکی، دهن پر کن، کلیشه ای و بی منطق هستند و با کلام احساسی ناشیانه و هچل هفتی نویسنده که میخواهد خواننده را با این حقه بازی ها، به «رادیکال» بودن خود مطمئن سازد، همراه شده اند، تنها چیزی که میتوان فهمید این است که وی این «رفرمیست های چپ» را مارکسیست - لنینستها و مائوئیست ها میداند، گرچه در اینجا آن شجاعت و شهامت را هم ندارد که از آنها با نام خودشان نام ببرد و برای «داغ کردن» بحث و پیش بردن هدف خویش از «رفرمیست های چپ» استفاده میکند.
ما پاسخی به  تحریفات وی در نظرات مارکسیستی - لنینیستی و مائوئیستی نمیدهیم. زیرا اولا اینها جعل مباحثی است که کمابیش نزدیک به صد سال در چپ ایران و جهان مورد بحث قرار گرفته و میگیرد و با چارتا عبارت شعاری سرهم کردن، نمیتوان  سرو ته قضیه را هم آورد و مثلا جواب داد؛ و دوما طی تمامی مقالاتی که در بخش نخست این سلسله مقالات نگاشتیم،  و در جواب به ترتسکیستهای مزدوری همچون حکمت و دارودسته کمونیسم کارگری اش، به دروغین بودن بسیاری از آنها اشاره کرده و در حد وحدود این مقال پاسخ داده ایم.
 از سوی دیگر، مقایسه مبارزه احزاب مارکسیست- لنینیست و مائوئیست واقعی دنیا(وهمچنین تجارب کشورهایی مانند چین مائوئی و مبارزه ای که در این کشور با تمامی جریانهایی که در کشور و حزب کمونیست به نفع بورژوازی موضع میگرفتند، براه افتاد) با مبارزه مثلا دارودسته های ترتسکیست ها و «کارمزدیانی» مانند این حضرات، که خدمتگزاران مزدور و یا بی جیره و مواجب سرمایه داران( و بعضا امپریالیستها) بوده و هستند، نشان میدهد که نویسنده عبارات بالا، فریبکاری بیش نیست و شارلاتانیسم سیاسی را فرا راه خود قرار داده است.
در حقیقت حکیمی و دیگر شرکایش در کمیته هماهنگی، دست از دروغ و فریب بر نمی دارند. در حالیکه این شخص خودش کاملا آزاد است که در جمهوری اسلامی کتابهای های ضد لنینیستی خود را انتشار داده، هر از چندگاهی در دانشگاهها و موسسات عالی روی منبر رفته و علیه لنینیسم مشتی چرندیات تحویل  دانشجویان دهد و در عمل – خواهد بخواهد و یا نخواهد- نقش« پادو»ی سیاسی یکی از کثیف ترین حکومتهای  تاریخ بشر را بازی نماید، کسی که باورهایش، او را با ضد مارکسیستی ترین و فریبکارترین «روشنفکران » رفرمیست خرده بورژا و بورژوا یکی کرده است، به دیگران تهمت «رفرمیست» میزند.
سپس نویسنده به تحلیل مشعشع خود ادامه میدهد تا ریشه های چپ انقلابی ایران را در تاریخ ایران بیابد:
«بازهم صریح تر بیان کنیم. بخشی از بورژوازی که در دل دوره معینی از تاریخ زیر فشار شرایط امپریالیستی تولید سرمایه داری قرار داشت و از رقابت و هماوردی با سرمایه انحصاری جهانی عاجز بود، بخشی که رؤیای استقرار« صنعت ملی» و « سرمایه داری مستقل» هوش از سرش ربوده بود، بخشی که زیر فشار فروماندگی از قدرت رقابت با انحصارطلبان مقتدر طبقه خود و با هدف رفع این فروماندگی به کمونیسم روسی، به کمینترن، به پیشگامان کبیر معماری اردوگاه سرمایه داری دولتی و به قطب نوین سرمایه جهانی متوسل شده بود، آری این بخش به اسطوره سازی جاعلانه «طبقه متوسط» با چنان عظمت و طول و عرض نیاز داشت و در راستای تحقق همین نیاز، سراسر جامعه را به کوره ریخته گری و ساخت و پرداخت این «طبقه» تبدیل کرد. اسطوره سازی از این غول در کنار آویختن به بلشویسم لنینی، در کنار سربازگیری وسیع از فعالان جنبش کارگری، در کنار تلاش برای تبدیل کل این جنبش به نردبان قدرت حزب، در کنار واژگونه پردازی واقعیت های جامعه سرمایه داری، در کنار کوشش برای رواج سندیکالیسم، در کنار ستیز بی امان علیه هر جنب وجوش ضدکارمزدی درون طبقه کارگر، در کنار تصویر و تبلیغ دورنمای سرمایه داری دولتی به جای سوسیالیسم لغو کارمزدی، آری در کنار همه این ها به بخش مورد بحث طبقه سرمایه دار امکان می داد تا همه جا و در سر تمامی بزنگاه ها راه هر نوع سمت گیری ضدکارمزدی طبقه کارگر را سد سازد. همه جا به محض مشاهده هر جنب و جوش ضدسرمایه داری کارگران، غول «طبقه متوسط» با خصال انقلابی و کارگر دوستی!! را وارد میدان کند. همه جا از «انقلاب دموکراتیک»، از اهمیت رژیم ستیزی و سرنگونی طلبی فراطبقاتی فاقد بار ضدکارمزدی سخن راند. همه جا بر هر حرکت رادیکال ضدسرمایه داری کارگران فعال و پیشرو و هر نقد رادیکال آنان بر رفرمیسم راست و چپ، انگ اکونومیسم، آنارشیسم، چپ روی، آنارکوسندیکالیسم، شوراگرایی و مانند این ها کوبد. رفرمیسم چپ سالیان دراز چنین کرد و بقایای حاشیه ای و درحال موت آن نیز کماکان چنین می کند. این رفرمیسم، اسطوره «طبقه متوسط» را برای رسیدن به این اهداف ساخته است.»
پس از بازگفت این سیل ایرادات عریض و طویل و میان تهی که نه تنها فقر کشنده نویسنده و هوچی گری وی را در موضوع مورد بحث  نشان میدهد، بلکه نشانگر جعل تاریخ واقعی چپ از جانب وی نیز میباشد، ما تنها به گفتن نکاتی چند که دروغین بودن ادعاهای نویسنده را در این زمینه نشان میدهد، بسنده میکنیم:
اولا همچنانکه در طول این نوشته و بکرات گفته ایم اصطلاح «طبقه متوسط» بدفعات در آثار مارکس بنیانگذار مارکسیسم آمده است و نگارنده به مدلول های گوناگون آن که بخشی از آن مربوط به خود جامعه سرمایه داری است و عموما منظور از آن خرده بورژوازی است، در همین بخش و بخش های پیشین اشاره کرده است.
 دوما، در ادبیات چپ ایران تا پیش از سالهای 42 چندان بکار نرفته است، بلکه بیشتر از این زمان است که این اصطلاح در ادبیات چپ ایران بکار میرود. پیش از این تاریخ از همان مفهوم «خرده بورژوازی» استفاده میشد. اما به سبب گسترش و رشد خرده بورژوازی مدرن، این اصطلاح نیز تا حدودی برای تمایز قائل شدن میان این بخش از خرده بورژوازی با بخش سنتی آن بکار رفت. گمان نمیکنم که توده ای ها، چریکها و خط سه ای ها، یعنی سه دیدگاه اساسی در چپ ایران، هیچکدام در هیچیک از موقعیت های تاریخی مهم، اسطوره ای از این «طبقه متوسط» و یا خرده بورژوازی ساخته باشند، مگر اینکه بحث اساسا بر سر تحلیل بافت طبقاتی جامعه و وجود این طبقه در ساخت اقتصادی ایران و یا در برخی جنبشهای اجتماعی باشد  که در مورد آن به تفصیل صحبت کرده ایم.
 و سوما، تاریخ مبارزات ضد امپریالیستی و دموکراتیک طبقات خلقی ایران نشان میدهد که بورژوازی مورد نظر نویسنده، اگر آن را حتی خود بورژوازی ملی در نظر بگیریم، خواه در دوران مشروطیت، خواه بیست تا سی و دو و خواه پس از آن، چندان به سراغ «کمونیسم روسی» نرفت بلکه در بهترین شرایط و موقعیت دنبال «موازنه منفی» و در شرایط دیگر  بیشتر دنبال رابطه با بلوک امپریالیستی غرب بود تا بلوک شرق.
اگر حزب توده را در نظر بگیریم که این حزب دریکی از کلیدی ترین دوران های تاریخ مبارزات در ایران، بر علیه بورژوازی ملی موضع گرفت و نماینده برجسته آن یعنی مصدق را «آمریکایی» خواند. در دوران های بعد هم که این حزب نه دنبال« صنعت ملی» بود، نه دنبال «سرمایه داری مستقل» و نه دنبال بلشویسم لنینی و یا استالین و مائو، بلکه در مقابل همه اینها و  دنباله رو رویزیونیسم خروشچف بود و «راه رشد غیر سرمایه داری»، و مایل بود که ایران را به کشوری زیر سلطه امپریالیستهای روسی و بخشی از بلوک آن تبدیل کند.
اگر جریانهای چریکی را در نظر گیریم که این جریانها در حالیکه انقلاب را دموکراتیک ارزیابی میکردند، بورژوازی ملی را قبول نداشتند، و نه مبارزه حزبی سیاسی و یا سندیکالیستی، بلکه مبارزه مسلحانه چریکی را فرا راه خویش ساخته بودند و در مورد «طبقه متوسط» نیز اینها عموما همان مفاهیم جامعه شناختی مارکسیستی یعنی خرده بورژوازی را بکار میبردند.
 اگر جریانهای مارکسیستی - لنینیستی را در نظر گیریم، بخشی از اینها  همچون چریکها بورژوازی ملی را رد میکردند و در ادبیاتشان بحث از«طبقه متوسط» بسیار ناچیز است. تازه بخشهایی از این جریانات بویژه سرآمد آنها یعنی پیکار و رزمندگان طی عمر کوتاه سیاسی خود( در مورد سازمان پپکار از منشعب شدن از مجاهدین تا سال 60) بسرعت مواضع خود را تغییر دادند و بخشهایی از آنها به جریانات ترتسکیستی پیوستند.
 و بالاخره اگر جریانهای مائوئیستی را در نظر گیریم، تولد این جریانها پس از سال 42 است و اینها در دوران هایی که از سلامت تئوریک- سیاسی برخوردارند و مواضع خود را تعییر نداده اند، به پیروی از رهبر مسلکی خود مائو تسه دون، در حالیکه به تمامی تجارب مثبت سوسیالیسم و کمونیسم در روسیه(آنچه نویسنده «کمونیسم روسی» مینامد یعنی دیکتاتوری پرولتاریا در شوروی به رهبری لنین و استالین) و کمینترن، عمیق ترین احترام را میگذاشتند، در عین حال به نقد کامل این تجربه و نیز اشتباهات کمینترن پرداختند. همین ها  از سالهای پس از کنگره بیست و بروز خروشچفیسم در مقابل رویزیونیسم، سوسیال امپریالیسم و«راه رشد غیر سرمایه داری» موضع گرفتند و از بلشویسم لنینی  و استالینی دفاع کردند.
در مورد تجربه چین، نیز انقلاب فرهنگی گویای اهمیت تضاد میان طبقه کارگر و بورژوازی است و مائوئیستها در این کشور، اتفاقا دنبال تئوری «رشد نیروهای مولد» یعنی رشد دادن تکنولوژی و داشتن «کشور صنعتی» و یا خزعبلاتی مانند«سرمایه داری مستقل»(بخش سرمایه داری ملی در دوره ای معین، بخش ناچیزی از اقتصاد چین بود) نبودند، بلکه رو بسوی تغییرات ممتد و با دوام در روابط تولید و تغییرات در آنها به نفع روابط کمونیستی داشتند. شعار اساسی و کلیدی آنها این بود« انقلاب را دریابید، تولید را سازمان دهید». به این ترتیب انقلاب های فرهنگی، سیاسی و انقلاب در روابط تولید، نقش اساسی و تعیین کننده ای در سیاست مائوئیستی داشت.
می بینیم که در این عباراتی که نویسنده پشت سرهم ردیف میکند، و گروه ها و تجارب تاریخی را که تفاوتها و تضادهای چشمگیری با یکدیگر داشته و گاه نقطه های مقابل یکدیگرند، در یک خط قرار داده و یک کاسه میکند،  تنها چیزی که وجود ندارد، تاریخ واقعی جنبش چپ در ایران است!؟
ادامه دارد.  
هرمز دامان
نیمه نخست بهمن ماه 97
یادداشتها
1-   تنها انگلس این دو اثر را ننوشته و مارکس هم سهمی داشته است! البته حضرات ناقدان کمیته هماهنگی ممکن است بگویند چون مشترک نوشته شده است نمی توانند آنرا قبول داشته باشند. اما از قضا، نکات کلیدی مورد بحث ما در تمامی آثار سیاسی مارکس تکرار شده اند.


۱۳۹۷ بهمن ۷, یکشنبه

دیگر حناتان رنگی ندارد! درباره آتش گرفتن و «سوخته» شدن «طرح» های نظام


دیگر حناتان رنگی ندارد!

درباره آتش گرفتن و «سوخته» شدن «طرح» های نظام

با بازنگری و درست کردن برخی نکات در 15اسفند 97

 روی سخن مان با دستگاه حاکم، سرمایه داران و زمین خواران متشرع، بزرگ اختلاس گران و دزدان ریاکار است:
اگر در گذشته حنای شما ته رنگی داشت، آن هم بواسطه برخی توهم ها در میان بخشهایی از توده ها که گمان میگردند رگی از «مؤمنیت» در شماست و یا دوری توده ها از سیاست روز و مشغول بودنشان به امور عادی زندگی، اینک و با بیداری و ورود آنها به سیاست و فهم اینکه شما فریبکاران، دروغگویان و دزدان بزرگید، دیگر آن ذره را نیز ندارد! همه چیز علیه شماست!
اکنون وضع به گونه ای است که هر اقدام و هر«طرح» دستگاههای اطلاعاتی و امنیتی شما، هر اقدام دارودسته های پاسدار و نیروهای اطلاعاتی و عملیاتی شما به ضد خود تبدیل میشود و بسرعت «سوخته» میگردد. یعنی در راستای آنچه در برنامه شما بوده و قرار بوده پازل شما و شما را تکمیل کند، پیش نخواهد رفت، بلکه بسرعت و در نیمه راه تبدیل به ضد خود میگردد.
چه زمانی چنین، و چرا چنین میشود؟
زمانی وضع برای هر حکومتی چنین میشود که از یکسو رشد و گسترش تضادهای درون حکومتگران، وضع را به گونه ای کرده که نیروی یکپارچه و وحدت نسبی آنها، از جهات مختلف تضعیف شده و رو به از هم پاشیدگی نهایی را دارد، و بنابراین هر اقدام، بویژه اقدامات مهم و امنیتی آنها، با تضادهای درونی و مخالفتهایی از جانب جناح هایی از خودشان روبرو میگردد، و از سوی دیگر، نیروهای مخالف آن یعنی طبقات زیر استثمار و ستم از نقطه نظر کمیت نیروهای درگیر و فعال در مبارزه با حکومت و کیفیت وضعشان بویژه از نظر فکر، روان و اراده مقاومت و تغییر، یا به تعادل با نیروی حکومت رسیده اند، و یا کمابیش نزدیک به آن هستند.
 تعادل به این معنا است که نه نیروهای حکومت به  دلایل اقتصادی،اجتماعی، سیاسی، فرهنگی میتوانند جنبش طبقه کارگر و زحمتکشان، جنبش خلق را به عقب نشینی استراتژیک و تحمیل خواسته ها خود و مجبور کردن آنها به تمکین به شرایط وادار کنند، و نه هنوز طبقه کارگر و زحمتکشان و خلق میتوانند و شرایط، نیرو و توان آن را دارند که حکومت را سرنگون کنند. در این جا یک زورآزمایی دو طرفه، با کنش و واکنشی  شدیدتر و با سرعتی بیشتر از حدود پیشین، در کشیدن طناب به سمت خود صورت میگیرد و نیروی هیچ یک نمیتواند طرف مقابل را مجبور به تمکین و یا سرنگون کند.
باید اشاره کنیم که آنچه در این تعادل منظور ماست، تنها نیروهای دو طرف، در شیوه ها و شکلها و سازوکارهایی است  که آنها در شرایط کنونی نبرد، با یکدیگر روبرو و در مبارزه قرار میگیرند. در اینجا هنوز شیوه ها و اشکال مبارزه، به مبارزه مسلحانه، درگیری نظامی، نبرد گروهها و ارتش ها و در یک کلام جنگ تکامل نیافته است که زمانی که آن فراشد آغاز گردد تمامی  توانایی های ذهنی و عینی  و مباحث استراتژیکی و تاکتیکی از جمله تعادل استراتژیک بر پایه اساسی نیروهای نظامی، مورد محاسبه قرار گرفته و قوانین خاص خود را خواهد داشت.
 منظور ما در اینجا آن نیرویی است که خلق را به پیش میراند، و آن نیرویی که هنوز دشمن خلق را سرپا نگه داشته است. در عین حال در اینجا این مسئله که رهبری مبارزه خلق در دست کدام طبقات است(که در شرایط کنونی، انقلاب رهبری ندارد و رهبری ای هیچ طبقه ای هم بر انقلاب، تثبیت نسبی نشده است) مورد بحث ما نیست.  باید دید که جنبش کنونی طبقه کارگر و خلق زحمتکش ایران چگونه اشکالی را در تکامل خود طی میکند و چه زمانی و چگونه وارد فاز نبرد مسلحانه میشود تا درباره آن جداگانه بحث کرد.
در زمان انقلاب 57 نیزمانند چنین وضعی پیش از شهریور57  پدید آمد، در آن زمان نه شاه میتوانست  خلق را از اشکال مبارزه خود به عقب براند و نه هنوز خلق میتوانست شاه را سرنگون کند.
در 17 شهریور 57  رژیم شاه قصد داشت، با کشتار وسیع مردم در میدان لاله یعنی 4000 نفر، آنان را به عقب نشینی و تمکین وادار کند، اما وضع بکلی برعکس شد. زیرا تعادل قوا بر هم خورد و مردم از نقطه نظر خواست سرنگون کردن و داشتن نیروی فکری و اجتماعی آن و نیز شیوه ها، اشکال و سازو کارهایی (اعتصابات توده ای سراسری، متینگ ها و تظاهرات خیابانی، زدو خوردها و درگیری های کوچک  شهری و روستایی) که بوسیله آنها مبارزه خود را پیش میبردند ، از حد تعادل با حکومت شاه رسیدند و نیرویشان قوی تر شد.
 البته در آن زمان مردم از نقطه نظر نظامی، به هیچوجه شرایط نیروهای مسلح شاه را نداشتند، و باصطلاح دستشان خالی بود. اما این نیروها نیز یا باید دست به کشتارهای گسترده تری با توپ ها، تانک ها و هواپیماهای خود میزدند(کاری که بعد از انقلاب به فرمان خمنیی در کردستان و علیه خلق کرد و کارگران، دهقانان و زحمتکشان کردستان انجام دادند و آنچه نتوانستند و یا اجازه نداشتند در شرایط انقلاب، با مردم ایران بکنند نسبت به خلق کرد صورت دادند) و فرایند مبارزه را به مبارزه نظامی و از جانب خلق به جنگ دراز مدت میکشاندند، امری که ممکن بود وضع را برای آنها بدتر کند و پای نیروهای رادیکالتر انقلاب بویژه نیروهای منسوب به طبقه کارگر- و یا از جهتی دیگر پای امپریالیسم روس- را بیشتر به وسط مبارزه بکشد، راهی که بویژه امپریالیسم آمریکا و غرب با آن موافق نبود، و یا نهایتا به مبارزه ای کجدار و مریز با خلق و با آوردن دولتی نظامی همچون دولت ازهاری برای سرکوب ادامه دهند.
از آن پس انقلاب در سرازیری افتاد و شاه سنگر به سنگر عقب نشست. آمدن دولت بختیار و بیرون رفتن شاه از ایران آخرین طرح های نظام سلطنتی شاه و امپریالیسم آمریکا و جهانخواران غربی( و ژاپنی) بود. اینان از آن پس، وارد طرحهای دیگری که در دست داشتند، از جمله کنار آمدن با خمینی فریبکار و دارودسته آخوندها و کُت پوش های متشرع شدند.
 اکنون وضع متفاوت با زمان شاه جلو میرود. اگر شاه با کشتن 4000 نفر در میدان لاله وضع را بشدت بضرر خود کردند،اما حکومت اسلامی آخوندها و کُت پوش ها  میتوانند با اقداماتی نه چندان همانند و بسیار کوچکتر از کشتن هزاران نفردر یک گردهمایی و راهپیمایی، وضع را به ضد خود بکنند. وای به روزی که اینان بخواهند دست درازی کرده و آتش سلاح خود را بروی کارگران و زحمتکشان بگشایند.
 شاه با وضع و شرایط اقتصادی، سیاسی ای که بغایت کمتر از این حکومت به مردم فشار وارد میکرد و با پشتیبانی تقریبا اکثریت باتفاق کشورهای امپریالیستی و سگ های زنجیریشان وضع را به گونه ای برای خود کرد که انقلابی به بزرگی 57 را موجب گردید. اکنون حکومت این دارودسته های ریاکار و دزد، وضع را از هر نظر به گونه ای بر مردم کرده است که در نظر مردم صد و هزاران پله بدتر از زمان شاه شده است. پس تکامل این جنبش و انقلاب آتی ایران میتواند  از انقلاب 57 بزرگتر و از نظر قدرت تخریب گری آن بکرات از آن انقلاب شدیدتر باشد.
به عبارت دیگر، وضع از نظراختلافات درونی حکومت گران به ضد آنهاست، وضع از نظر  عمیق شدن اختلافات با  تمامی طبقات خلقی و گسترش بیشتر توده های کارگر و زحمتکش فعال در مبارزه به ضد آنهاست و بالاخره از جهت پشتیبان خارجی نداشتن و مجوز بین المللی و امپریالیستی برای سرکوب نداشتن، به ضد آنهاست.
 در این مورد اخیر باید نخست باید اشاره کنیم که با جنگ حکام کنونی برای بقاء که موجب ماجراجویی های منطقه ای اینان گشت، سرمایه داران تا مغز استخوان وابسته به انحصارات امپریالیستی، میان خود و امپریالیستها و کشورهای منطقه را شکر آب کرده و اکنون برخلاف رژیم شاه، هیچ پشتیبان خارجی مهمی ندارند؛ و سپس باید این احتمال قوی را متذکر شویم که آمریکا در صورت اتخاذ روش سرکوب نظامی از جانب حکومت و شدت گیری امواج مبارزات مردم و ورود به فازنبردهای مسلحانه توده ای، به لشکر کشی نظامی به ایران دست زند و تیغی سه لبه را بکار برده، از یکسو خود را از شر این حکومت مضر بحال منطقه رها کند، از سوی دیگر اجازه رشد رادیکالیسم در انقلاب ایران و منطقه را ندهد و از سوی سوم رژیم مورد علاقه خود را بسرکار آورد.   
باری برای همین نبود پذیرش از جانب مردم است که اینک هر اقدام ریز و درشت حکام مرتجع، بسرعت به ضد خود تبدیل میشود و هنوز روزی نگذشته گروههای از راهپیمایان شعار« شکنجه، مستند دیگر اثر ندارد» را سر میدهند. بنابراین نه تنها هارت و پورت کردن، نه تنها شکنجه و زندان، نه تنها توپ و تانک و نه تنها هیچکدام از اینها اثر ندارد، بلکه «مستند» ساختن، یعنی تلاش برای تحقیر و«پودر» کردن مبارزان خلق در پیشگاه خلق و یا دقیقتر تحقیر کارگران و زحمتکشان و خلق ایران نیز دیگر اثر ندارد.
اکنون شما تلاش میکنید خود را کاملا مسلط بر اوضاع نشان دهید، اما به مرور دارید زیر تسلط اوضاع میروید! عصبانی میشوید و به خشم میایید که نقشه و طرح هاتان نمیگیرد و کسانی را که آنها را پس از اعتراف اجباری گرفتن که ظاهرا نشانه مبارزه  آنها با دستگاه حاکم و مجرم بودن آنهاست، آزاد و سپس دوباره دستگیرمیکنید! تلاش شما برای منکوب و سرکوب کردن طبقه کارگر و اکنون کارگران مبارز و پیشرو نیشکر هفت تپه و فولاد و پرونده سازی برای مبارزترین آنها، بدون شک، همچون دیگر طرح های شما به شکست منتهی خواهد شد و شما ضعیف تر و حقیرتر از آن بیرون خواهید آمد!  

گروهی از مائوئیست های ایران
هفتم بهمن 97       
سرفرازباد تمامی قهرمانان توده ها
پردوام باد مبارزات کارگران و زحمتکشان استثمار شده و ستمدیده ایران


نکاتی درباره اشتباهات یک کارگر مبارز در برخورد به تجارب طبقه خود


نکاتی درباره اشتباهات یک کارگر مبارز در برخورد به تجارب طبقه خود

رضا شهابی کارگر مبارز شرکت واحد و از نمایندگان کارگران در سندیکای این شرکت، جزوه ای با نام درباره مبارزه طبقاتی کارگران ایران نوشته است. به نظر ما بررسی برخی نظرات مندرج در این جزوه، از آن رو که یک کارگرمبارز این جزوه را بر مبنای تجارب شخصی خود و دوستان کارگرش نوشته است و بویژه در دوران کنونی که کارگران زیادی درگیر جنبش میشوند و پرسش های بسیاری برای آنها طرح می گردد، دارای اهمیت است.
نکته دیگری نیز بررسی این جزوه را ضروری میکند. این اواخر شهابی در سفر خود به بیرون کشور و در حاشیه سخنرانی های خود، گویا از گروه هایی که اسما مدافع طبقه کارگرند و یا سازمانهایی که اکثریت آنها رویزیونیستی و ترتسکیستی هستند، خواسته بود که اختلافات را کنار بگذارند و با هم متحد شوند. اگر وی چنین گفته باشد، آنگاه دیدگاه وی به هیچ وجه درست نیست و نشان از رسوخ درک های بسیار نادرست در میان برخی کارگران پیشرو و پی نبردن آنها به ژرفای اختلافات ایدئولوژیک دارد؛ ایرادی که در متن نوشته وی و مواضع  ناروشنی که در مورد خط و مرزها دارد نیز به چشم میخورد .
 در این نوشته کوتاه، ما تنها به چند نکته در این جزوه اشاره میکنیم و بحث درباره نکات دیگر مد نظر خود را برای فرصت دیگری میگذاریم.
شهابی  پس از مقدمه خود در بندی زیر نام «درباره مبارزه طبقاتی کارگران ایران» مینویسد:   
 «بیش از صد سال است که بزرگترین جنبش های اجتماعی در سراسر جهان، جنبش های کارگری هستند و نیز در دوره های مختلفی، بزرگترین و قدرتمندترین احزاب سیاسی هم احزاب کارگری بوده اند. پس چرا طبقه کارگر هنوز که هنوز است، نتوانسته در هیچ کشوری دموکراسی واقعی کارگری را برقرار کند؟ چرا مواضع طبقه بورژوا و سرمایه داران روز به روز قدرتمندتر شده، در حالی که کارگران پی درپی گرفتار شکست شده اند و هر گاه هم که توانستند سنگری را فتح کنند، پس از مدت کوتاهی آن را از دست داده اند. چرا کارگران به جز در انقلاب سال 1917 روسیه  هرگز نتوانسته اند دولتی کارگری تشکیل دهند و دولت شورایی روسیه هم پس از چند سال شکست خورد و به بیراهه کشیده شد؟»(درباره مبارزه طبقاتی کارگران ایران، 1392، انتشارات پروسه، ص8)
جدا از اشتباهات شهابی در مورد تاریخ جنبش های کارگری و بویژه نبود اشاره وی به کمون پاریس به عنوان نخستین حکومت طبقه کارگر، چهار نکته مبهم و یا نادرست در این بخش از گفته های وی وجود دارد.
1-   ابهام در نظر شهابی در مورد لنینیسم
نخستین نکته در مورد «شکست دولت شورایی روسیه پس از چند سال» میباشد. این  دیدگاه روشن نمیکند که منظور وی از «دولت شورایی»چیست و آیا دولت زمان  لنین را دولتی شورایی و کارگری میداند یا خیر؟
این مسئله بسیار مهم است زیرا مرز بین لنینیسم و ضد لنینیسم را تا حدودی در بر دارد. برخی از جریانهای شبه روشنفکری از جمله دارودسته حکیمی و کارمزدیان، تجربه شوراهای کارگری در روسیه را از جریان حزبیت، بلشویکها و رهبری لنین جدا کرده و اینها را دو تجربه متفاوت و متضاد که یکی، یعنی لنین و لنینیستها، دیگری یعنی شوراهای کارگری را حذف کرده اند، قلمداد میکنند و بدین ترتیب سم اپورتونیسم و رویزیونیسم خود را در جنبش کارگری و در میان پیشروان این طبقه پخش میکنند.    
2-   نفی حکومت طبقه کارگر در زمان استالین
  همچنین وی میگوید «پس از چند سال شکست خورد و به بیراهه  کشیده شد». بدینگونه، وی بر تمامی تجارب طبقه کارگر در روسیه استالینی و تمامی زحمات و تلاشهای طبقه کارگر روسیه، در طی یک دوران تقریبا سی ساله خط بطلان میکشد.
البته اشاره به بیراهه رفتن، این نکته را نیز در خود دارد که دولت رویزیونیستی خروشچف از جانب شهابی به رسمیت شناخته نشود و به این ترتیب شهابی موضع خود در مقابل رویزیونیسم خروشچفی و برژنفی را تا حدودی روشن میکند. اما حکم بر «بیراهه» رفتن و بنابراین حکومت طبقه کارگر نبودن دولت شوروی پس از چند سال، نشان از نادرستی درک وی از تحولات در شوروی و حکومت طبقه کارگر در دوران رهبری استالین دارد.
 این مسئله از یکسو، با تاثیر مخرب تبلیغات امپریالیستی و جهان سرمایه داری قابل توضیح است و از سوی دیگر، با تاثیر ایضا مخرب جریانهای رویزیونیستی( و یا خروشچفیست هایی مانند راه کارگر) و ترتسکیستی در ضدیت با استالین  و دوران استالین، و از سوی سوم، با تاثیر گروههای ضد حزب و تشکل طبقه کارگر و تبلیغاتی که به نفع شوراهای کارگری بدون حزب سیاسی در همین دوران اخیر گردیده است. و بالاخره با اشتباهاتی که دولت طبقه کارگر در دوران استالین دچار آن گردید.
در این مورد پایانی باید اشاره کرد که وظیفه یک کارگر پیشرو این است که این تجربه را با دقت بکاود و درستی ها و اشتباهات طبقه خود را در آورد و نه اینکه بکلی بر آن خط کشیده و با به  «بیراهه رفتن» خواندن آن، نفی اش کند.  
3-   نفی حکومت طبقه کارگر در چین
نکته سوم این است که شهابی با گفتن اینکه «کارگران به جز در انقلاب سال 1917 روسیه  هرگز نتوانسته اند دولتی کارگری تشکیل دهند» نه تنها بر حکومتهای اروپای شرقی پس از جنگ جهانی دوم و پیش از رویزیونیست شدن احزاب این کشورها، خط میکشد، بلکه  بکلی از حکومت طبقه خود در چین چشم میپوشد؛ و این اصلا برازنده و شایسته یک کارگر که میخواهد پیشرو باشد، نیست.
حکومت چین، حکومت طبقه کارگر چین بود و نه مثلا بنا به گفته ی مشتی مزدور ترتسکیست و رویزیونیست، حکومت دهقانان، خرده بورژواها و یا بورژواهای ملی. این حکومت را نه تنها میلیونها کارگر( و دهقان چینی زیر رهبری کارگران) بنیان گذاشتند که با تمام وجود و تقریبا سی سال در یک جنگ طولانی و بی امان و با میلیونها جانباخته درگیر بودند، و نیز پس از آن، باز به مدت بیست سال مبارزه طبقاتی بزرگی را با رویزیونیسم بین المللی به رهبری خروشچف و برژنف وهمچنین درون حزب  با بورژوازی تولید شده در حزب پیش بردند، بلکه میلیونها کارگر و حزب پیشرو در جهان آن را حکومت طبقه کارگر دانسته و از آن پشتیبانی کردند، و دستاوردهای آن را مهم انگاشته و در امر تکامل تئوریک- سیاسی و تجارب طبقه کارگر جهانی دارای ارزش والایی دانسته و میدانند.
 اگر چنانچه نخواهیم بحث را طول و تفصیل دهیم و از تاثیرات این مبارزه و حکومت در بیشتر کشورهای جهان در سه قاره و احزاب سیاسی طبقه کارگر نام ببریم، باید تنها به عکس العمل طبقه کارگر اروپا بویژه کشور فرانسه طی جنبش مه 1968 اشاره کنیم که اهمیت تاثیر جهانی مبارزات طبقه کارگر در چین در ضمن انقلاب فرهنگی - کارگری را در محدوده ایی معین نشان میدهد. در بیشتر این مبارزات، کارگران پلاکاردها و تصویرهای مبارزات کارگران چین را در انقلاب فرهنگی با خود حمل میکردند. مبارزاتی که برای بیرون راندن بورژوازی از حزب  صورت گرفت و حاوی تجارب گرانبهایی، خواه از جنبه پیروزیهایی که بدست آورد و خواه از جنبه شکست آن در طی زمان، برای طبقه کارگر تمامی جهان بود.
 سخن نراندن از این تجارب و بویژه تجربه طبقه کارگر در چین، نه تنها اندیشه ما را برای پذیرش هر نوع اپورتونیسم، رویزیونیسم و ترتسکیسم باز میگذارد، بلکه حتی در مضیقه قرار دادن خود از نظر تجربه و یادگیری است، آن هم زمانی که شهابی  بدنبال علل شکست جنبش طبقه خود در جهان میگردد. این نیز برازنده یک کارگر پیشرو نیست.
4-   دموکراسی پرولتری برای چه طبقه ای یا طبقاتی است؟
نکته چهارم در مورد برقرار کردن«دموکراسی واقعی کارگری» است.(1) این دموکراسی واقعی کارگری از نظر شهابی چیست؟ آیا تنها و صرفا دموکراسی کارگری است و اصلا دیکتاتوری کارگری نیست. در این صورت اصلا دولت و حکومت طبقه کارگر نیست و حکومت مشتی «انسان دوست» خام است و باید در تعلق آن به طبقه کارگر شک کرد.
همان چند سالی که شهابی در مورد روسیه به آن اشاره میکند و معتقد است که در آن سالها طبقه کارگر با شوراهای خود قدرت را در دست داشت و بنابراین دموکراسی واقعی کارگری برپا کرده بود، این شوراهای کارگری، در حالیکه میان خلق، میان کارگران، دهقانان فقیر و زحمتکشان دموکراسی اعمال میکردند، در برخورد به دشمنان این طبقه یعنی همان سرمایه داران و بورژواهای امپریالیست، دیکتاتوری طبقه کارگر را اعمال میکردند.
 آیا این شوراها به مدت سه سال با چهارده کشور امپریالیستی و گارد سفید در روسیه درگیر نبودند؟ چگونه این شوراها از حکومت خود دفاع کردند؟ آیا به گارد سفید و امپریالیستها و به عمال آنها اجازه آزادی بیان، اجتماعات و داشتن حزب و نماینده در شوراها و غیره دادند؟
 شهابی باید که زمانی که سخن از دموکراسی پرولتری میراند روشن کند که این دموکراسی پرولتری وی که قطعا شامل کارگران خواهد شد، آیا شامل سرمایه داران نیز خواهد شد یا خیر؟ و در صورتی که پاسخ وی خیر باشد،آنگاه این دموکراسی پرولتری چه رویه ای نسبت به سرمایه داران و مال مفتخوران در پیش خواهد گرفت؟
حکومت طبقه کارگر نمیتواند دموکراسی کارگری برای همه و از جمله بورژواها و سرمایه داران باشد. این چنین حکومتی، حکومت نیست، بلکه مضحکه ای از انساندوستی خود فریبانه است! این حکومت میتواند دموکراسی را تنها شامل آنان کند که کار میکنند و زحمت میکشند. در شرایط سوسیالیسم و تا زمانی که طبقات موجودند، برای کارگران، کشاورزان، دهقانان زحمتکش، کارکنان ادارات و کارمندان جزء، آموزگاران، پرستاران، تمامی  تولیدکننده خرد و کسبه جزء است؛ و اما برای کسانی، گروههایی، طبقاتی که نمیخواهند کار کنند و زحمت بکشند و نان بازو و کار خویش را بخورند، برای کسانی که میخواهند نیروی دیگری را استثمار کنند و از قِبل دیگران زندگی کنند و مفت خور و لاشی و بار دیگران باشند، این حکومت باید که دیکتاتوری را اعمال کند و اعمال کرده و خواهد کرد. آنان را یا با هدایت و آموزش و یا بزور مجبور خواهد کرد که کار کنند و نان زحمت خود را بخورند و نه اینکه وبال گردن دیگران باشند؛ و این زمان خواهد برد. سرنوشت آن را مبارزه طبقاتی تداوم یافته در زمان برقراری حکومت طبقه کارگر یعنی سوسیالیسم تعیین خواهد کرد. اینها تماما در تجربه دموکراسی پرولتری در چین مورد کنکاش و بررسی قرار گرفت و جنگ طبقاتی بزرگی بر سر آنها براه افتاد.
این اشتباهات شهابی را چگونه میتوان توضیح داد؟
بجز آنچه که در بالا به آن اشاره کردیم یعنی تبلیغات رویزویونیستها و ترتسکیستها، باید  به یکه تازی جریان های لیبرالی شبه چپ و تبلیغات مسموم آنها در جنبش کارگری اشاره کنیم که پس از شکست سالهای شصت طبقه کارگر و گروه های سیاسی وابسته به آن، تقریبا یکه تاز عرصه تبلیغ و ترویج میان کارگران گشتند و نفوس مسموم خود را به درون کارگران و از جمله بخشی از نسل کنونی آنها رسوخ دادند. وظیفه ماست که با این نفوذ بگونه ای خستگی ناپذیر و با قدرت هر چه تمامتر مبارزه کنیم.
م- دامون
دی ماه 97
یادداشتها
1-   کمی پایین تر وی مینویسد:«تاریخ نشان داده است که هیچ طبقه ای به جز طبقه کارگر، ظرفیت و توانایی اداره عادلانه اقتصاد و جامعه و ایجاد دموکراسی اقتصادی و سیاسی و حکومت مبتنی بر آزادی و برابری را ندارد.»(همانجا، ص 11). اینجا نیز باز بطور یک جانبه از«دموکراسی»(سیاسی) صحبت شده است(باید بگوییم که ما صرفا در عرصه سیاسی صحبت میکنیم  که ضد دموکراسی میشود دیکتاتوری. در اینجا نمیخواهیم وارد بحث در مورد «آزادی» و «برابری» و «دمکراسی اقتصادی» شویم و نظر شهابی را در مورد برابری اقتصادی که این مفهوم «دمکراسی اقتصادی» نمیتواند آن را توضیح دهد، بررسی یا تصحیح کنیم). البته شهابی عبارات درستی درباره مبارزه طبقاتی مینویسد مانند اینها« تاریخ جهانی مبارزه طبقاتی به ما یاد داده است که سیاست برای کارگران عرصه بازی نیست، بل که میدان جنگ طبقاتی با بورژوازی است. در این جنگ تمام دولت، ارتش، اکثر احزاب و سازمانها به نفع بورژوازی میجنگند، اما طبقه کارگر قدرت غلیه بر همه آنها را دارد؛ چرا که بزرگترین طبقه است، اکثریت جامعه را تشکیل میدهد...»(همانجا، ص 11 و 12) اما نکته بسیار مهم این است که این جنگ طبقاتی در «دمکراسی پرولتری» نیز وجود دارد.

۱۳۹۷ بهمن ۶, شنبه

چرا حکام جمهوری اسلامی به اسماعیل بخشی اتهام وابستگی به حزب کمونیست کارگری می زنند؟


چرا حکام جمهوری اسلامی به اسماعیل بخشی اتهام وابستگی به حزب کمونیست کارگری  
 می زنند؟
با بازبینی و تجدیدنظر در اسفند97
عضو هیچ دسته و گروهی نبودن خوب است یا خوب نیست؟
اسماعیل بخشی عضو گروه، سازمان و یا حزبی نیست. این امری است که خود وی گفته است. وی در عین حال به دستگاههای دروغ سرهم کن حکومتی و سپاه پاسداران دزدان و گردن کلفتها اعلام کرد که «به مردم در مورد وی دروغ نگویند».
البته این امر که یک فرد پیشرو جنبش کارگری، یک نماینده کارگران، عضو هیچ دسته و گروهی نباشد، نه یک حُسن است و نه یک امر خوب. اما در شرایط کنونی و با وجود دسته ها و سازمان های سیاسی ار مردم دور افتاده و با بافت های اپورتونیستی، رویزیونیستی و ترتسکیستی تقریبا اکثریت باتفاق آنها، این امر عجیب و غریبی نیست و خیلی نباید مایه نگرانی باشد.
زمانی هر فردی میتوانست افتخار کند که عضو سازمان و یا حزب طبقه کارگری باشد که رهبران آن مارکس، انگلس ، لنین، استالین و مائو تسه دون و یا پیروان واقعی و مبارز آنها باشند. زمانی بود که عضو حزب بلشویک و یا حزب کمونیست چین بودن، افتخاری برای هر انقلابی کمونیستی بود. این احزاب اصالتا احزاب پیشرو طبقه کارگر بودند و بهترین و پیشروترین کارگران را در میان خود داشتند.
اما اکنون، عضو احزابی مانند حزب توده، اکثریت، حزب کمونیست کارگری، حکمتی ها  و یا دسته ها و گروههای همانند آنها بودن، نه تنها افتخار نیست بلکه ننگی است. ننگی که رویزیونیست بودن و یا ترتسکیست بودن فرد را با خود بدوش میکشد. پس بر اسماعیل بخشی و دیگر کارگران واقعی و پیشرو، ایرادی نیست که در شرایط کنونی که حزب اصیل و واقعی طبقه کارگر وجود ندارد، عضو دسته و حزبی نباشند.
 در این میان، باید به تفکرات منحوس ضد حزبی و ضد حزب لنینستی جارچیان و هوچیان لیبرالی مانند حکیمی و اخوان نیز اشاره کرد که وظیفه «بزرگ» کنونی خود را مبارزه علیه لنینیسم قرار داده اند؛ کسانی که فعالیت واقعی خود را خواه از نظر مسلکی و خواه از نظر عملی ضد تشکل سیاسی طبقه کارگر و در خدمت حکام سرمایه دار - کمپرادور فئودال مسلک کنونی در آورده اند و درست برای همین هم از جانب حکومت آخوندها و مکلاهای مذهبی و نیروهای اطلاعاتی دولت، اطلاعات پاسداران و دارودسته های حزاللهی، میدان عمل وسیعی در اختیار آنها قرار داده شده است.از سخنرانی در دانشگاهها و نشر کتاب تا پرسه زدن در این سو و آن سوی جنبش کارگری و ورد شوراهای دروغین خود را برای کارگران خواندن.
 روشن است که این چنین تفکراتی نیز به نوبه خود نقش کریهی در رویگردانی از حزب و حزبیت در میان کارگران پیشرو و بازی کرده و خواهد کرد و ممکن است بسی از اینان گمان کنند که با شوراهای نوع حکیمی (یا حتی راستین) و بدون حزب سیاسی یعنی تشکیلات پیشاهنگ طبقه کارگر میتوانند قدرت سیاسی را بگیرند و نظام سوسیالیستی برقرار کنند.
درخت طبقه کارگر میوه های فراوان خواهد داد
 جنبش طبقه کارگر در شرایط کنونی مبارزه دموکراتیک  ایران، میرود که بگونه ای جدی بروی پاهای خود بایستد. این جنبش نهالی است روبه رشد که در آینده درختی برومند گشته و میوه های آن یکی پس از دیگری به فراوانی خواهند رسید. این میوه، تنها خود جنبش کارگری و یافتن جایگاه واقعی آن در پیشاپیش جنبشهای دیگر طبقات زحمتکش نبوده، بلکه بیرون دادن توده ای از افراد پیشرو کارگر و رهبران واقعی و مبارز نیز از دیگر نتایج آن خواهد بود.
اگر به گذشته این جنبش نگاه کنیم می بینیم در همین یکی دو دهه اخیر، برخی رهبران مبارز از دل فرایند تشکیل سندیکای شرکت واحد و شرکت نیشکر هفت تپه، از میان کارگران شرکت هپکو و آذرآب اراک بیرون آمدند؛ و در دوره کنونی باز هم از میان مبارزات کارگران هفت تپه و فولاد اهواز کارگران پیشرو فراوانی آغاز به بیرون آمدن کردند.
 و اینها تازه چند موسسه و کارخانه بیش نیستند. در دورهای آینده جنبش کارگری که ما گسترش و عمق یابی آن را خواهیم دید کارگران مبارز و پیشرو بیشتری از دل این جنبش بیرون خواهند آمد.
آنچه که این پیشروان بروشنی خواهند دید، این است که با مبارزه صرفا آشکار و یا گرد آمدن پیرامون مجامع عمومی کارگری و یا حتی شوراهایی که در توافق با رژیم سرمایه داران بوروکرات - کمپرادور کسب میشود، نمیتوان قدرت سیاسی را بدست آورد. آنها پس از شکست های متوالی پی خواهند برد، که نمی توان تجربه طبقه کارگر را در جهان دور زد. این تجربه ای است با بیش از 150 سال. مرکز ثقل این تجربه که بوسیله بزرگترین آموزگاران طبقه کارگر مورد بررسی و تدوین گشته است، وجود حزب سیاسی طبقه کارگر است. حزب یا تشکلی که پیشروترین کارگران در آن برای ارتقاء آگاهی تئوریک- سیاسی و تشکل و سازماندهی جنبش خویش و آماده کردن آن برای کسب قدرت سیاسی که هرگز ساده بدست نخواهد آمد و نیز رهبری جنبشهای دیگر طبقات زحمتکش که بدون یاری طبقه کارگر قادر به پیشروی در راه منافع خود نیستند،  تلاش کنند.
بنابراین این دوره کنونی طی خواهد شد و پس از کسب تجاربی از شکست و یا پیروزی، حزبیت دوباره در کانون توجه پیشروترین کارگران قرار خواهد گرفت.     
اعترافات و پروژه فرستادن به بیرون کشور
برنامه رژیم در مورد اسماعیل بخشی و خانم سپیده قلیان تا حدودی مشخص است. یا باید دست از فعالیت بکشند، یا به گوشه زندانها فرستاده خواهند شد و مرگی تدریجی (اگر خود کشی نکنند!؟) در انتظار آنها خواهد بود، و یا باید از ایران بیرون روند و در کشورهای دیگر اقامت کنند(دور از ذهن نیست اگر مستقیم یا غیر مستقیم به آنها گفته شده باشد که باید از کشور بیرون روند). این وضعی است که برای اسانلو(در زمانی که کارگر پیشرویی بود) درست کردند. جمهوری اسلامی نمیتواند وضع کنونی آنها و جولان دو مبارز پیشرو را و قهرمان شدن آنها در سطح جامعه را تحمل کند و برای همین هم دوباره یورش آورده و این کارگر پیشرو و این زن مبارز را دستگیرکرده است.
چرا اتهام وابستگی به کمونیسم کارگری؟
علت اینکه حکومت اسلامی بخشی را متهم کرده که به حزب ننگین کمونیسم کارگری وابسته است دلایل زیر میباشد:
این جریان، یک جریان ترتسکیستی است که از نظر مسلکی ضد مارکسیسم- لنینیسم - مائوئیسم است. از نظر سیاسی یک جریان دسیسه گر، حقه باز و شیاد تمام عیار است و به هیچوجه نه طرفدار انقلاب است و نه طرفدار گرفتن قدرت بوسیله طبقه کارگر و برقراری حکومت این طبقه. از نظر تشکیلاتی اینها جریانی هستند تفرقه افکن و تخریب کن. هر کجا مبارزه باشد کافی است که دسته ای از اینها حضور داشته باشند تا همه چیز را خراب کنند و به لجن بکشند. ضمنا این جریان بیش از سه دهه است که با سلطنت طلبان و جریانهای وابسته به امپریالیستهای غربی و آمریکا رابطه داشته، از آنها پشتیبانی مالی دریافت کرده و با آنها مداوما مراسم مشترک گذاشته است. افزون بر این نکات، حضرات یک دوره هنرنمایی سکسی را پشت سر گذاشته و این «افتخار بزرگ» نصیب سران زن و مرد ایشان شده که با برهنه شدن، شکل و شمایل ابزار و ادوات جنسی خود را با «شجاعت» و «شهامت» بی مانندی نشان دهند و بدنامی دیگری برای خود بخرند.
به این ترتیب، با اتهام زدن به بخشی در وابسته بودن به این حزب، این کاملا در اختیار  دستگاه منفور قضایی حکومت  قرار میگیرد که وی را متهم به رابطه با سلطنت طلبان و امپریالیسم آمریکا بکنند و برای وی پاپوش وابستگی به آمریکا و اسرائیل بدوزند. و نیز وی را فردی بخوانند که عقده های جنسی هم دارد(کافی است در فایلی که خانم قلیان جسورانه منتشر کرده است به اشارات فرد اطلاعاتی شوش در مورد مسائلی این چنین توجه کنیم).  بنابراین دستگاه اطلاعاتی رژیم دست خود را باز میگذارد تا بر مبنای این اتهامات پایه ای، هر جرم دیگری را به بخشی ببندد.
اما اینها تنها پاره ای از مسئله است.
اکنون در جامعه ما و کمابیش برای نخستین بار در فضای عمومی، یک فرد کارگر، یک نماینده کارگران، تبدیل به یک قهرمان توده ای شده است. خواه در همان دوره که بخشی دستگیر نشده بود، خواه پس از دستگیری و نیز پس از آزادی، و خواه اکنون که وی دوباره به زندان افتاده است. او برای بسیاری از کارگران و جوانان تبدیل به الگو شده و میشود؛ کارگران و جوانانی که میخواهند راه وی را دنبال کنند. حال این اتهام به بخشی که عضو یا وابسته به حزب ننگین کمونیست کارگری است، بی خطر ترین برای جمهوری اسلامی است. اگر قرار باشد که این کارگران و جوانان راه بخشی را دنبال کنند و مثلا دنباله رو حزب کمونیست کارگری گردند، کوچکترین  خطری جمهوری اسلامی را تهدید نخواهد کرد. زیرا هم چنانکه اشاره کردیم این حزب خود از مسببین تخریب تشکلات مخالفین جمهوری اسلامی است. نیروهای وزارت اطلاعات و پاسداران در آن نفوذ دارند. تمامی فعالیت وی علنی است و خط مشی تئوریک - سیاسی آن ضد مارکسیستی - لنینستی - مائوئیستی است و نه تنها کوچکترین فعالیت و تلاشی برای کسب قدرت سیاسی نمیکند و نه تنها مطلقا در این فکر ها نیست، بلکه خود نقش خرابکار بزرگ را در این زمینه و در میان نیروهای راستین اجرا میکند(کافی است که نقش تفرقه افکن و کریه حکمت را در کردستان بیاد آوریم).
پس، از نظر حکومت خوب است که اگر قرارباشد کارگران و جوانانی، راه بخشی را دنبال کنند، به حزبی تعلق خاطر و یا وابستگی پیدا کنند که تنها حزبی واقعی نیست و همه چیز و همه گنداب و تعفنی هست. نتیجه آن خواهد بود که نیروی این کارگران و جوانان به هرز رفته و آنها پس از مدتی به مشی بیکارگان و وراجان تبدیل خواهند شد. این دلیل دوم است.
 افراد پیشرو طبقه کارگر نه تنها به این حزب تعلق ندارند، بلکه مخالف آن هستند.

هرمز دامان
نیمه نخست بهمن ماه 97     




۱۳۹۷ بهمن ۵, جمعه

در نیاز به توده ای کردن هر چه بیشتر مبارزه


در نیاز به توده ای کردن هر چه بیشتر مبارزه

اسماعیل بخشی پس از آزادی دست به مبارزه علیه شکنجه زد. این مبارزه ای است برحق که در آن یک کارگر مبارز در مقابل نظام کنونی می ایستد و آن را به هماوردی می طلبد.
در این مبارزه وی تنها نبوده و نیست و از یک سوهمراهی عاطفی کارگران نیشکر هفت تپه و فولاد اهواز و دیگر کارگران و نیز تمامی نیروهای روشنفکری و ساده تمامی طبقات و گروههای مردمی را با خود خواهد داشت و از سوی دیگر افزون بر همراهی عاطفی،همراهی عملی افراد مبارزی که به شکلی دستگیر و شکنجه شده اند.
البته برای کسی که این حکومت را می شناسد، اینکه حکومت اسلامی شکنجه میکند امری روشن است، اما اینکه وضع به گونه ای پیش رود که در مقابل چنین اتهامی، جناح های مختلف حکام کنونی بخواهند از خود دفاع کنند و بگویند که شکنجه نکرده اند، مضحکه و مسخره ای بیش نخواهد بود. بیش از 40 سال است که حکومتگران کنونی که نیروهای اطلاعاتی، انتظامی، پاسداران سرکوب گر و دستگاه قضایی و بیدادگاههای آن، گسترش یافته ترین و فعالترین بخش آن بوده اند(البته افزون بر فهم و یافتن راههای اختلاس و دزدی های«شرعی» و غیر شرعی از اموال مردم) بازداشت میکنند، زندان و شکنجه میکنند و به اشکال گوناگون و فجیعی میکشند( و مشکل بتوان که در این دوران مانند آنرا در هیچ کشوری پیدا کرد) و سعی میکنند به مردم بپذیرانند که باید به آنها تمکین کنند.
 اگر از دوران قتل های زنجیره ای بگذریم که خود این جانیان، فیلمهایی از شکنجه کردن نیروهای مبارز(و حتی بازجویان سابق و از جمله همسر سعید امامی) گرفته و میان مردم پخش کردند، و جدا از سال 88 و فجایع و گندابی که این حضرات متشرع در بازداشتگاه  کهریزک براه انداختند و حتی از میان خودشان، فریادهاعلیه آن بلند شد، باز این اواخر بود که بوی تعفن شکنجه گاه پیشروان مبارز دی ماه و پس از آن دراویش(که ویدئو های زیادی از زدن و شکنجه کردن دست جمعی دراویش پخش کردند)زنان، محیط زیستی ها، آموزگاران و ...در آمد. بنابراین این اتهامی است به این حکومت که دستی طولانی در شکنجه دارد و این از این نظر جزو سرآمدان حکومتهای کریه و مستبد به شمار میرود.
 اما به هرحال مبارزات جاری در یک مسیر خطی پیش نمیرود و انگیزه های فردی و جمعی اراده خود را دنبال و کار خود را میکنند. خود این مبارزه علیه شکنجه، گرچه مبارزه ای است که از نقطه نظر نقش آن در مجموع مبارزات دموکراتیک، نیرو و توان آن، یا محدوده ایی که میتوان آن را پیش برد و نیز نتایج عملی آن، غیر قابل قیاس با مبارزات کارگری چند ماه گذشته می باشد، با این همه و البته در صورت تداوم، میتواند گستره نویی نسبت به تمامی مبارزات پیشین از نوع خود داشته باشد و در حد و حدودی بویژه از جهت تجهیز و رشد آگاهی و اندیشه نسل جوان، تاثیرات مثبتی از خود بجای گذارد. در این میان اما باید به نکاتی توجه داشت.
نیاز است که مبارزه در گستره ای بزرگ توده ای گردد
از مدتها پیش مبارزه ای بزرگ آغاز شده است و این مبارزه با امواج کوچک و بزرگ خودهر روز گرایش به سوی توده ای شدن هر چه بیشتر را طی میکند.  خود مبارزات دو کارخانه نیشکر هفت تپه و فولاد اهواز با اینکه از نظر شکل مانند مبارزات عمومی دی ماه که همه جایی، تعرضی و شورش گون بودند، نبود( در مورد محتوی میتوان این گونه گفت که در برخی از مسائل پیشروتر و در برخی مسائل عقب مانده تر بود) و به هرحال مبارزه ای در حد دو کارخانه و مردم دو شهر بود، با این وجود بسرعت گستره یی توده ایی در این دو شهر(و شهرهای دیگر به عنوان پشتیبان) یافت و درهمین محدوده تا حدودی شکل همان اعتراضات دی ماه را پیدا کرد.
بنابراین اگر چنانچه گذشته و حال را مبنای پیش بینی آینده در نظر گیریم، هر موج اعتراضات جاری میرود تا توده های بیشتری را دربر گیرد و مبارزه توده ای تر میشود و مبارزات عمومی و مبارزات خاص در یکدیگر نفوذ بیشتری یافته، به یکدیگر بپیوندند.
گرایش اصلی ما باید به نفع توده ای کردن هر چه بیشتر این مبارزه باشد. باید که هر یک از توده ها، سلولی، گلوله ای از فریادعلیه نظام استثمار و ستم  گردند. درگیر شدن هر چه بیشتر کارگران و توده های زحمتکشی که دهه هاست از سیاست اصیل دور مانده اند در سیاست، ابراز خلاقیت مبارزاتی از جانب آنان، گسترش مبارزه به ابعادی از یکسو هر چه خردتر و ریزتر و در هر شهر و روستا و کوچک دهی، و از سوی دیگر هر چه کلان تر و بزرگ تر به عنوان برآمد کلی آنها، گرفتن هر گونه تمرکز و ابتکار عملی از دشمن(که با چنگ و دندان میخواهد آنرا داشته و برای خود حفظ کند)، اجازه ندادن به وی برای اینکه نیروی خود را در یک نقطه متمرکز کرده و بکار برد و ناچار کردن وی به درگیر کردن قوای خود در نقاط گوناگون و جبهه های گوناگون نبرد، واداشتن وی به رفتن از این سو به آن سو، با نیروی فراوان ضربات کاری بوی زدن در نقاطی که نیروی وی کمتر و ضعیف تر است، خسته کردن و به ستوه در آوردن نیروهای انتظامی، پاسدار، بسیجی، و به همراه آنها نیروهای اطلاعاتی، از دست وی گرفتن ابتکار عمل در مبارزه، گیج و هراسناک کردن وی و وادار کردن وی به دست زدن به اقداماتی پر اشتباه، ناشیانه و احمقانه و به ذله در آوردن وی و آنگاه ضربه آخر را زدن. چنین است خطوط کلی راهی که اشکال جنبش تا کنون(نکات قوت، نکات ضعف جنبش و دشمن) پیش پای تمامی مبارزان کارگر و زحمتکش و مردم ایران قرار داده است.
 اینها اموری است که تنها با توده ای شدن مبارزه در سطح کلان امکان پذیر است. در چنین فرایندی است که توده های طبقه کارگر و زحمتکشان شهری، دهقانان، کشاورزان و توده زحمتکش روستا پی میبرند که چگونه باید علیه نیرویی که لوله تفنگ و دادگاههای خود را علیه آنها بکار میگیرد تا آنان را منکوب و مجبور به تبعیت از خود کند، علیه قدرتی که کارگران پیشرو و مبارز را برای تحقیر کارگران، زنان پیشرو را برای تحقیر زنان مجبور به اعترافات به دروغ، به آنچه که نبوده اند، میکند، علیه حکامی که با «زبان خوش» کنار نمیروند و چار چنگولی به ثروت و قدرت چسبیده و علیه کارگران و زحمتکشانی که  آنرا بر نمی تابند، شکنجه، شلاق، چوبه دار و تفنگ بکار میگیرد، باید تفنگ و سرب بکار برد. آخوندها و مکلاهای حاکم و ارتش آنها، پاسداران و نیروهای اطلاعاتی نشان داده اند که تنها سرب میخواهند و تنها سرب است که میتواند آنها را به آنجا بفرستد که باید بفرستد.
اما برای این مبارزه توده ای شود، باید همراه توده ها بود. آگاهی آنها را بالابرد و به نیروی آفرینشگر آنها یاری کرد. باید به آنها کمک کرد تا از زیر بار سالها تحقیر و ذلت خود را آزاد کنند و ارج و جایگاه خود را بشناسند. 
ماهی به آب زنده است
ماهی به آب زنده است و کارگران پیشرو که ما به مرور گروه های بیشتری از آنها را از جانب طبقه کارگر خواهیم دید، ماهیانی هستند که باید در میان اقیانوس توده ها شنا کنند. اگر آنها از این آب، از این اقیانوس گرفته شوند، خود را بیرون کشند و یا سیاست های پیش گذارند که بوی جدایی از کارگران از آنها به مشام رسد و در حال حاضر توده کارگران دنبال آنرا نگیرند، آنگاه  آنها به مرور جایگاه خود در میان توده و نیروی تاثیر خود را برای پیشبرد مبارزه از دست خواهند داد. تمامی مسئله ما همانا پیوند آگاهی با توده است، حال اگر آگاهی که خود در میان توده پدید آمده آن را رها کند، مسیری برعکس طی میگردد.
 نکته این است که کارگران نیشکر هفت تپه به سرکار خود برگشته اند و اقدام کنونی اسماعیل بخشی بیشتر از اینکه آنها را درگیر کند، خود وی را در مبارزه درگیر کرده و موجب تداوم راه یک نماینده کارگران تا حدودی جدا از آنها گشته است.*(1)
مبارزه طبقاتی در خط مستقیم پیش نمیرود
باید توجه داشت که مبارزه طبقاتی در ایران نه یکدست است و نه  ثبات پایداری دارد. و به این معنا که مرکز ثقل آن همواره از یکسو  در حال تغییر و جابجایی مکانی است و از  سوی دیگر بین طبقات، گروههای و دسته های اجتماعی زیر ستم در چرخش است.
 اینها امواجی از مبارزه هستند که میایند و میروند. چند روز پیش کارگران شرکت واحد بودند، دیروز هپکو اراک بود و  امروز موج هفت تپه و فولاد. یک روز آموزگاران، یک روز دراویش ، یک روز راننده ها و روز دیگر کشاورزان و کارگران هستند و مبارزه را بسته به نیرو و توان خود تا حدودی پیش میبرند و دستاوردهایی کسب میکنند و آنگاه و پس از حل نسبی و ُخرد تضادها و یا افت نیرو و توان مبارزاتی، مبارزه به میان دسته و گروه دیگری و کارگران کارخانه دیگری انتقال مییابد و آنها کار را ادامه میدهد. هر کدام در این فرایند پیچیده و مرکب، نقشی  بازی میکنند. اگر مبارزات کارگران دلاور شرکت واحد نبود، دور نخست مبارزات  نیشکر هفت تپه نیز در کار نبود و اگر این مبارزات  که به تشکل کارگران در سندیکای هفت تپه انجامید، در کار نبود ، مبارزات کارگران شجاع هپکو اراک نیز در کار نبود. و نیز از پس آن، مبارزات دوره اخیر نیشکر هفت تپه و فولاد اهواز. 
فردا موج از جای دیگری آغاز میشود و آنجا نیز پس از اوج و فرود چندان معطل نخواهد ماند و بجای دیگر سر خواهد کشید. در حالیکه باید هر مبارزه معین و جاری را خواه از نظر کمیت گسترش داد و خواه از نظر کیفیت و مضمون ارتقاء و ژرفا بخشید، اما نمیتوان جایگاه یک مبارزه را در یک دوره و یا مرحله، بزور در فرایند مبارزه حفظ کرد. باید قبول کرد که مسیر حرکت مستقیم نیست، بلکه مارپیچی است و جایگاه جریانها و مبارزات جاری در جنبش تغییر میکند.
 تردیدی نیست که ماحصل و نتیجه کلی این فرایند مارپیچی اولا، گسترش مبارزه به لایه های میانی و عقب مانده طبقه کارگر و دیگر توده زحمتکش  است؛ دوما، رشد آگاهی بخش به بخش طبقه کارگر بگونه ای خاص، و رشد آگاهی طبقه کارگر به گونه ای عام میباشد؛ سوما، تشکل یابی نسبی کارگران است؛ چهارما، گسترده شدن خلاقیت های توده ای در میان کارگران برای اتخاذ راههای نوین در مبارزه و بالاخره توده ای شدن مبارزه در ابعاد وسیع می باشد.
 در دوران طی کردن این هفت خوان است که جایگاه کارخانه ها، رشته ها و بخش هایی از طبقه کارگر که نقش کلیدی و استراتژیک در پیشبرد مبارزه  دموکراتیک و سوسیالیستی خواهند داشت بگونه ای نسبی تثبیت خواهد شد.    
به نظر ما مبارزه دموکراتیک باید در پیوند با مبارزه خاص کارگران قرار گیرد و ارتباط ارگانیگ منطقی و معقولی بین دو بخش مبارزه دموکراتیک و سوسیالیستی پدید آید. این بسیاربهتر است که کارگران پیشرو، در میان کارگرانی که به آنها نیرو و قدرت میدهند، بایستند و با کار آگاهگرانه میانشان، آنها را برای پیشبرد  گونه های محتلف مبارزات ترغیب کنند.
هرمز دامان
 نیمه نخست بهمن ماه 97
*توضیح: این مقاله پیش از دستگیری دوباره اسماعیل بخشی و خانم سپیده قلیان نگارش یافته است.
یادداشت
1-      پرسشهایی در مورد انگیزه واقعی خود بخشی میتواند طرح گردد: آیا بدلیل شکنجه نیروهای اطلاعاتی میخواست علیه شکنجه مبارزه کند و جریانی در این خصوص براه اندازد؟ آیا به سبب تمایل آن نیروها برای حذف وی از کانون مبارزات، وی میخواست که مبارزه با جمهوری اسلامی را در راه تازه ای ادامه دهد؟ آیا نمی خواست که کارگران جوان و توده هایی که به وی عشق می ورزیدند، به هر دلیلی از قهرمانشان مایوس گردند؟ آیا از اینکه بزور از وی اعترافاتی گرفته شده بود، از خود راضی نبود و میخواست که انتقام آن را بستاند و خود را از زیر بار فشار این اعترافات که ممکن است بر ُگرده وی سنگینی میکرد، بیرون آورد؟ روشن است که این حق وی بود که اعتراض کند و اعتراض خود را پیگیری نماید. اما در جایی که مبارزه ای بزرگتر مطرح است یعنی مبارزه در کنار کارگران مبارز نیشکر هفت تپه و در پیشاپیش طبقه کارگر، رفتن به مسیرهایی این چنین، علیرغم اینکه بخودی خود نادرست نیستند(و نگارنده خود در مقاله پیشین و نیز در همین مقاله به آن اشاره کرده است)اما نسبت به آنچه بخشی میتوانست و میتواند انجام دهد، بسیار کم و کوچک هستند.