۱۳۹۷ بهمن ۱۱, پنجشنبه

نگاهی به نظرات «اسطوره شناسان» اقتصاد ایران(20) (بخش دوم - قسمت پنجم) درباره «اسطوره» خرده بورژوازی


نگاهی به نظرات «اسطوره شناسان» اقتصاد ایران(20)
(بخش دوم - قسمت پنجم)
        درباره «اسطوره» خرده بورژوازی

آیا ماهیت خرده بورژوازی با بورژوازی یکسان است؟
اکنون به مقاله کمیته هماهنگی برگردیم و کمی به نتیجه گیری های آن بپردازیم:
«ماجرای پدیده ای به نام «طبقه متوسط» و طول و عرض و قدرت غول آسای آن در جامعه سرمایه داری ایران به طور واقعی از این قرار است. سخن از انکار وجود خرده بورژوازی در جامعه ایران نیست. بحث بر سر ماهیت طبقاتی جدا و متمایز و نقش سیاسی تعیین کننده ای است که به این قشر از طبقه سرمایه دار داده شده است و می شود.»(اسطوره«طبقه متوسط»)
بنابراین نویسنده کمیته هماهنگی نمیخواهد وجود خرده بورژوازی را در جامعه ایران انکار کند و آن را می پذیرد. آنچه وی از بقیه میخواهد این است که از نظر «ماهیت طبقاتی» بین خرده ی «بورژوازی» با«طبقه سرمایه دار» یا بزرگ «بورژوازی» فرقی نگذارند و آن را «جدا و متمایز» نکنند. از آن گذشته به آن «نقش سیاسی تعیین کننده ای» ندهند.  
پس طبقه خرده بورژوازی همان طبقه بورژوازی است. موقعیت اقتصاد خرده سرمایه دار همان موقعیت اقتصادی بزرگ سرمایه دار است و نقش سیاسی خرده سرمایه دار همان نقش سیاسی بزرگ سرمایه دار است. نویسنده در شگفت است که اینها یکی هستند، اما برخی میخواهند اینها را از هم جدا کرده و در دو طبقه جای دهند:«امید که این تقسیم کنندگان و جدا کنندگان که قطعا نماینده بورژوازی هستند به زمین گرم خورده شوند!». او کسانی که خرده سرمایه دار را متمایز از بزرگ سرمایه دار به حساب میاورند «رفرمیست» مینامد.
 اکنون به سه نکته از این نکات «فوق العاده مهم» نویسنده که از دیدگاه نظری، شق القمری در ادبیات«شبه چپ» ایران است(و باید بگوییم ما از این ناقدان از نظر سیاسی نحیف و ضعیف که مشتی شمشیر رنگ و رورفته فزرتی بدست میگیرند و به نبرد با احکام تئوریک غول گون مارکسیسم- لنینیسم- مائوئیسم میپردازند، کم نداریم) توجه می کنیم:
 نکته نخست این است که وی میگوید خرده بورژوازی در ایران وجود دارد. روشن است که الزامی که نویسنده را مجبور کرده که وجود این طبقه را بپذیرد، همانا ایرادات بیشمار مارکس در مورد وجود آن در جوامع سرمایه داری است. چنانچه ما از برخی از نخستین آثارمارکس همچون فقر فلسفه، مانیفست حزب کمونیست، مبارزه طبقاتی در فرانسه، هجدهم برومرلویی بناپارت، خطابیه اتحادیه کمونیستها  تا به  پایانی ترین آنها یعنی سرمایه نظر افکنیم می بینم که مارکس همواره در مورد تولید خرد، مغازه دار، دهقان، صاحبان سرمایه کوچک و غیره صحبت کرده است. ماحصل نظر مارکس این است که این طبقه در جامعه سرمایه داری  از یک سو، بین دو طبقه سرمایه دار و کارگر تقسیم میشود و از سوی دیگر مداوما باز تولید میشود. تا آنجا که به جامعه به قول این جناب،«سرمایه داری تمام عیار» ما مربوط است این لایه های طبقاتی در این جامعه وجود دارند.
 نکته دوم این است که وی میخواهد از نظر «ماهیت طبقاتی» فرقی بین این طبقه و بورژوازی گذاشته نشود.
این نظر را که خرده بورژوازی از نظر ماهیت طبقاتی؛ مانند بورژوازی است، تنها در دکان این نویسنده پیدا میشود و از جمله آت و آشغال های نظری حضرات کمیته هماهنگی ها است. زیرا خرده بورژوازی ماهیتا با بورژوازی فرق میکند.  این  حضرات «یک چیزی شنیده اند- که گفته شده خرده بورژوا یعنی بورژوازی «خرده»- اما گویا هنوز بهش نرسیده اند». خرده بورژوازی طبقه ای است بین کارگر و سرمایه دار. این طبقه نه خصال و ماهیت طبقه کارگر را دارد و نه خصال و ماهیت طبقه بورژوا را. این طبقه درست بین این دو طبقه در نوسان است و همین نوسان، ماهیت آن را خواه از نظرعینی و خواه از نظر ذهنی تشکیل میدهد. کتابهای مارکس پر از است از این ماهیت نوسانی و خصالی همچون تردید، دودلی و غیره که همراه آن میاید. از این میان ما تنها خود را به دو مورد محدود میکنیم:
«در آن کشورهايى که مدنيت معاصر رشد يافته و بسط گرفته است خرده بورژوازى جديدى بوجود آمده است - و بعنوان بخش مکمل جامعه بورژوازى دائما سير بوجود آمدن خود را طى ميکند. اين خرده بورژوازى بين پرولتاريا و بورژوازى در نوسان است. ولى رقابت، پيوسته افراد متعلق به اين طبقه را بداخل صفوف پرولتاريا ميراند و آنان ديگر شروع به درک اين نکته ميکنند که آن لحظه، که بر اثر رشد صنايع بزرگ بعنوان بخش مستقل جامعه معاصر بکلى از ميان بروند، نزديک است و جاى آنها را در تجارت و صنعت و زراعت، بازرسان و مستخدمان اجير خواهند گرفت.» (مانیفست حزب کمونیست، بخش سوم، سوسیالیسم خرده بورژوایی)
«خرده بورژوازی در مبارزه آینده نیز مانند گذشته تا حد امکان تردید به خرج می دهد و مردد، نامصمم و غیرفعال باقی می ماند.» (خطابیه اتحادیه کمونیستها)(1)
 حال این را با ماهیت بورژوازی مقایسه کنیم: آیا  بورژوازی طبقه ای «بین دو طبقه» است؟ آیا ماهیت بورژوازی نیز «نوسانی» و طبقه ای است که در «تردید و دودلی» بسر میبرد؟
نقش تعیین کننده چه  معنایی دارد؟
و نکته پایانی اینکه وی میخواهد به آن «نقش تعیین کننده» داده نشود. بنابراین، اگر اندیشه و نظری وجود خرده بورژوازی را در جامعه ایران بپذیرد و نقش غیر تعیین کننده ای در سیاست برای آن قائل شود، نویسنده با آن مشکلی ندارد.
اولا که «نقش تعیین کننده» خودش نسبی است، به جهت دارا بودن زمینه های گوناگون بحث (رهبری، تشکل، نیروی کمی یا کیفی...)معانی گوناگونی دارد(مثلا از نظر رهبری تعیین کننده، یا از نظر سازمان و یا نیرو تعیین کننده بودن یک طبقه یا گروه) و بالاخره عمده و غیره عمده میشود.
دوما، این مسئله که طبقه ای نقش تعیین کننده ای در دوره ای، مرحله ای، شرایطی و برهه ای داشته باشد، مسئله ای نظری نیست. به عبارت دیگر، با این بحث نظری که خرده بورژوازی در فلان جنبش نقش تعیین کننده نداشت و یا در انقلاب آتی نقش تعیین کننده ندارد یا نباید داشته باشد، مسئله حل و فصل نمیشود. این واقعیت و شرایط موجود مبارزه طبقاتی، نیروی کمی و کیفی طبقات، سطح آگاهی، تشکل و سازمان یافتن هر طبقه و آمادگی وی برای مبارزه و نیز شدت و و ضعف تضادها درهر مرحله است که میتواند در شرایطی مشخص به طبقه ای نقش تعیین کننده بدهد یا ندهد. بر این پایه، گفتن اینکه مثلا خرده بورژوازی در جنبش 88 نقش تعیین کننده نداشت، و مثلا طبقه کارگر- بر مبنای یک تحلیل نادرست از بافت این طبقه-  نقش تعیین کننده داشت، تنها سرپوش گذاشتن بر واقعیت است.
بر چنین مبنایی، نقش تعیین کننده داشتن، بسته به اوضاع و شرایط، توانایی و ضعف در زمینه های گوناگون، بین نیروهای طبقاتی مختلف در نوسان است و این گونه نیست که یک طبقه، همیشه و در هر حال و از هر نظری تعیین کننده شود. مثلا در شرایطی، طبقه ای از نظر رهبری تعیین کننده میشود و یک طبقه دیگر که نیروی بیشتری دارد، از نظر نیرو تعیین کننده  میشود؛ و یا اینکه  در تکامل مشخص مبارزه طبقاتی  یک روز مرکز ثقل مبارزه طبقه کارگر است، و این طبقه از این نظر، نقش تعیین کننده یا عمده دارد، فردا نیروی دیگری، مثلا جنبش  دهقانی یا ملیتها و یا جنبش زنان مرکز ثقل مبارزه میشوند و در تکامل انقلاب نقش تعیین کننده میابند و غیره؛ در نتیجه، در این مورد ثبات پایداری وجود ندارد.
از سوی دیگر، میتوان نقش تعیین کننده را به مثابه رهبری جنبش و انقلاب در نظر گرفت. در این مورد، طبقه کارگر نمیتواند بدون شرایط لازمی که  وجوه اساسی آن، آگاهی، اراده و خواست، تشکل و سازمان یافتن وی است، به طبقه تعیین کننده یا رهبر در انقلاب تبدیل شود، هر چند ما در حوزه نظری صرفا تکرار کنیم که طبقه کارگر نقش تعیین کننده و رهبری دارد. حتی ممکن است که درحالیکه وی نقش تعیین کننده ای از نظر نیرو و توانایی ضربه زدن به دشمن داشته باشد، اما به زیر رهبری بورژوازی  و یا نیروهای ارتجاعی رفته و این نقش تعیین کننده داشتن عملی، هیچ نفعی را برای وی به همراه نداشته باشد.
بدون تردید ما مایلیم که طبقه کارگر در امر رهبری انقلاب ایران نقش تعیین کننده بیابد. اما بوجود آوردن و حفظ این امر، خواه در دوران انقلاب دموکراتیک و خواه در دوران سوسیالیسم و دیکتاتوری پرولتاریا کار ساده و آسانی نیست. اگر این امر آسان بود و با چند تا تز و بیانیه حل و فصل میشد، آنگاه دیگر هیچ چیز نه رهبری را تهدید میکرد و نه نظام سوسیالیستی را. حال آنکه میدانیم مثلا در شوروی و چین فرایند مبارزاتی پیچیده و طولانی ای طی شد تا طبقه کارگر رهبری انقلاب دموکراتیک و سوسیالیستی را بدست آورد، و در عین حال در شرایط  سوسیالیسم و پس از دوره ای، طبقه کارگر نقش تعیین کننده و رهبری کننده را از دست داد و این نقش در اختیار بورژوازی درون حزب و رویزیونیستها قرار گرفت.
  و بالاخره میتوان این نقش را از نقطه نظر نیرو به شمار آورد. ممکن است که تا آنجا که بحث رهبری مطرح است، طبقه کارگر بتواند نقش رهبری و از این نظر تعیین کننده مسیر انقلاب را بیابد، اما نیروهای طبقه کارگر کافی برای پیشبرد انقلاب نباشند و پیوست خرده بورژوازی به جبهه طبقه کارگر، بتواند این جبهه را نیرومند و برای پیروزی انقلاب توانا سازد. در این صورت، حضور خرده بورژوازی در این جبهه میتواند نقش تعیین کننده داشته باشد. به عبارت دیگر، خرده بورژوازی میتواند حتی زیر رهبری طبقه کارگر نیز نقش تعیین کننده به معنای حضور تعیین کننده آن در این جبهه، داشته باشد.
 همانگونه که پیش از این هم اشاره کردیم، از نظر توازن قوا، بویژه در کشورهایی همچون کشور ما، این مسئله حائز اهمیت زیادی است. چنانچه این طبقه به بورژوازی (ملی) بپیوندد، نیروهای طبقه کارگر و انقلاب تضعیف شده و توازن نیروها، و در نتیجه رهبری، به نفع بورژوازی (ملی) خواهد شد. چنانچه برعکس به طبقه کارگر بپیوندد، نیروهای پیگیر انقلاب تقویت و نیروهای بورژوازی ملی به نفع رهبری طبقه کارگر تضعیف خواهد شد. به این ترتیب جذب این طبقه برای پیروزی بر جبهه مخالف، دارای اهمیت فراوان  و نقش تعیین کننده برای هر دو طبقه کارگر و بورژوازی ملی است.
 روشن است که  طبقه کارگر (وهمچنین  یک مارکسیست - لنینست – مائوئیست) از اینکه در شرایط معینی خرده بورژوازی نقش تعیین کننده بیابد، تا آنجا که این نقش در مخالفت با دشمن طبقه کارگر باشد و بتواند این دشمنان یعنی حکام بورژوا - کمپرادور و فئودال منش کنونی را تضعیف کند، از آن چندان باکی نخواهد داشت و برعکس آن را تقویت خواهد کرد؛ اما از سوی دیگر این طبقه مایل است که این نقش تعیین کننده خرده بورژوازی، به حوزه رهبری انقلاب کشیده نشود و نقش خود طبقه کارگر را به عنوان رهبر جنبش عمومی دموکراتیک و انقلاب تضعیف نکند؛ بنابراین تلاش میکند که  خرده بورژوازی را به زیر رهبری خود بکشاند و نگذارد که تضعیف نقش وی در حوزه رهبری، به رفتن این طبقه به زیر رهبری بورژوازی ملی بینجامد. بنابراین موضع طبقه کارگر درمورد نقش تعیین کننده خرده بورژوازی دوگانه است: تقویت آن به ضرر دشمنان طبقه کارگر و تضیعف آن به نفع رهبری تعیین کننده خود طبقه کارگر.      
نویسنده متن ادامه میدهد:
«تاریخ جامعه سرمایه داری ایران با تاریخ اسطوره سازی از «طبقه متوسط» از سوی رفرمیست ها عجین است. این بحث بی گمان نیاز به شرح و بسط و تفصیل دارد. کاری که ما در جاهای دیگر کم و بیش انجام داده ایم و باز هم باید انجام دهیم. اما در اینجا از آن اجتناب می کنیم و با حفظ چهارچوب مختصر نوشته، به سراغ موضوع دیگری می رویم.»
به این ترتیب «تاریخ جامعه سرمایه داری ایران» که روشن نیست از کی شروع شده است، با تاریخ اسطوره سازی از «طبقه متوسط» عجین شده است! گویا از همان آغازی که سرمایه داری در کشور ما آغاز به پیدایش کرد- احتمالا از همان دوره های مشروطیت- بسرعت برق و به یقین سریع تر از سرمایه داری غرب - جامعه بدوبخش تقسیم شده است: اجیر کنندگان مزدبگیریان و مزدبگیران!؟ و خلوص کامل و مطلقی در این خصوص در آن پدید آمده است.
 می بینیم که ما اینجا تنها یک طبقه سرمایه دار یعنی همان اجیر کنندگان کار بیشتر نداشته ایم، اما از همان آغاز عده ای که بدون تردید «رفرمیست ها» بوده اند، آنرا به چندین دسته تقسیم کرده اند: خرده سرمایه دار یا خرده بورژوا، متوسط سرمایه دار یا طبقه متوسط، کوچک سرمایه دار و...
نویسنده ناراحت است که چرا این تقسیم ها صورت گرفته و میگیرد و این حضرات تقسیم کننده «رفرمیست» قال قضیه را نمیکنند وهمه را راحت و بی دردسر«سرمایه دار» اعلام نمیکنند. وقتی اندیشه سطحی و ضعیف است و ناتوان از رفتن به ژرفنا، تجزیه و تقسیم کردن یا دقیقتر دیدن تضادها را در اموری که ظاهرا یگانه هستند، درست نمیداند، برعکس رو به سوی به هم آوردن چیزهای متضاد و دیدن چیزها در یک یگانگی صوری و ظاهری  دارد. این نوع دیدگاهها به سطحی ترین و بی خاصیت ترین نوع بینش ها میانجامد.
 باری، نویسنده شاکی است که چرا فعالیتهای سیاسی این گروهها و دسته ها و لایه ها را بی دردسر زیر نام فعالیت سیاسی سرمایه دارها نمی گنجانند و نام «طبقه متوسط» یا دقیقتر «خرده بورژوا» را میاورند. او نام این را «اسطوره سازی» می نامد و سعی میکند برای این فعالیت غریب «رفرمیست ها» دلیلی بجوید:
 درجستجوی ریشه ها
« موضوعی که بالاتر آن را به صورت سئوال مطرح کردیم : چرا تا این حد بر طبل «طبقه متوسط» و نقش سیاسی تعیین کننده خرده بورژوازی کوبیده اند و همچنان می کوبند؟ کدام طبقه اجتماعی یا کدام جریان و رویکرد سیاسی است که بر پیشانی هر جنبش اعتراضی مهر جنبش «طبقه متوسط» می کوبد؟ چرا و برای رسیدن به کدام هدف این کار را می کند؟ پاسخ این سئوال ها طبعاً طولانی است و همه جریان های رفرمیست اعم از بی نقاب و نقابدار را شامل می شود. اما ما در اینجا پاسخ خود را صرفا به آن بخش از رفرمیست ها که ادعای نمایندگی طبقه کارگر را داشته اند و دارند یعنی به رفرمیست های چپ محدود می کنیم.»
حال نویسنده، رفرمیست ها را به دو دسته «بی نقاب» و «با نقاب» تقسیم میکند و حتما «رفرمیست های راست» را خیلی مهم نمیداند، زیرا توجه و تمرکز خود را بروی «رفرمیست های چپ» میگذارد(وی خود را «رادیکال» و «انقلابی» میداند!؟). یعنی از دید وی این «رفرمیست های چپ» کسانی هستند که ادعای نمایندگی طبقه کارگر را دارند. اینجا نویسنده دست به یک «کالبد شکافی» از بورژوازی میزند و طبق این کالبد شکافی منظور خود از این «رفرمیست های چپ» را بیان میکند و در مورد مشکل اساسی خودش با آنها توضیح میدهد:
 کمیته هماهنگی در مقابله با مارکسیسم- لنینیسم- مائوئیسم
«رفرمیسم چپ یا آنچه در تاریخ ایران نام «چپ»به خود گرفته است از زهدان بورژوازی متولد شده است.»
پس بحث بر سر «رفرمیسم چپ» نیست، بلکه اصلا بحث بر سر کل چپ ایران است. و این یعنی تکرار همان ادعاها، گنده گویی های بی پشتوانه و مزخرفات حکمت و حکمتی ها که چپ در ایران تا کنون کارگری نبوده است و حضرات آن را «کارگری» کردند و دکان ترتسکیستی و شعبه بین الملل چهارمی که زیر نام «کمونیسم کارگری» و «حکمتیسم» باز کردند و لجن به بخشی از چپ ایران زدند؛ و وقتی کل این چپ از «زهدان بورژوازی» متولد شده باشد، آنگاه قطعا منظور نویسنده این است که خودش و دارودسته کمیته هماهنگی- و قاعدتا روسای حکمتی شان- از «زهدان» طبقه کارگر متولد شده اند!؟ حال این زهدان «کارگری» چگونه زهدانی است که توانسته  چنین موجودات «عجیب و غریب و خارق العاده»ای از خود بیرون دهد، برای خود چیستانی است!
 و اما معترضه همین جا بگوییم که اینکه چپ از «زهدان بورژوازی» متولد شده باشد، برای چپ ننگ و عار نبوده و نیست. زیرا برخلاف تصور نویسنده که چپ و راست و بدون اندکی اندیشه و تامل، مشتی احساسات حقیر و بی مقدار و اراجیف بی پایان تحویل خواننده اش میدهد، چپ یا مارکسیسم (مگر اینکه منظور از چپ چیزی غیر از اندیشه های کمونیستی باشد)از «زهدان بورژوازی» بیرون آمده است، نه از زهدان طبقه کارگر، و این را هر بچه  دبستانی در مارکسیسم میداند. کافی است به سیر تکامل اندیشه ای مارکس و انگلس(و نه تنها این دو، بلکه تمام اندیشه ورزان کمونیسم پیش از آنها) نگاه کرد تا دید که آنها نخست از دل افکار بورژوایی بیرون آمدند و نه از دل افکار طبقه کارگر( فلسفه بورژوازی، اقتصاد بورژوازی، سوسیالیسم تخیلی یا  در واقع سوسیالیسم بورژوایی و بالاخره تاریخ نگاری پیشرفته بورژوایی). در واقع این زهدان دانش بورژوایی بود که دانش طبقه کارگر یا ضد خود را از خود بیرون داد؛ و این در مورد هر کشور دیگری نیز راست در میاید و نخستین اندیشمندان طبقه کارگر، همواره از درون روشنفکران طبقه بورژوازی و یا خرده بورژوازی درمی آیند و جدای از اندیشه تئوریک عام که از پیشرفته ترین درجه آن در جهان منشاء میگیرد(مارکسیسم- لنینیسم- مائوئیسم) و نیز استفاده از تجارب مبارزات کارگری و انقلابی در کشورهای دیگر، تحلیل خاص از جامعه، اقتصاد، سیاست و فرهنگ و غیره  را بر اساس پیشرفتهایی که در این خصوص در علم بورژوایی کشور خودشان بدست آمده، استوار میکنند و آنها را بسود طبقه کارگر متحول کرده و به پیش میبرند. و این بکلی فرق میکند با این دارودسته های ضد مارکسیسم- لنینیسم- مائوئیستی که اکنون نماینده نفوذ بورژوازی (یا دقیقتر لایه های مرفه خرده بورژوازی)  در جنبش طبقه کارگرند.
سپس نویسنده بر مبنای «هر چه دل تنگت میخواهد بگو» به آنچه ظاهرا تاکنون موفق به گفتن آن نشده است!؟ دست میزند:
«این چپ از همان روزهای اول ولادت با چشم بورژوازی به تماشای جامعه و جهان پرداخت.کمر به امپریالیسم ستیزی ناسیونالیستی بست. به سوی جبهه واحد ضد امپریالیستی شتافت. سرمایه را نه با نگاه ضدکارمزدی، نه در قالب رابطه خرید و فروش نیروی کار و به مثابه یک رابطه اجتماعی(ای بابا! اینا که همان حرفهای حکمتی است که تکرار میکنی)، بلکه به صورت یک شیوه تولید کالایی مبتنی بر رقابت و آنارشی و عدم برنامه ریزی متمرکز فهمید. امپریالیسم را نه با درونمایه و هویت سرمایه و شاخص هر چه جهانی تر شدن نظام بردگی مزدی بلکه به صورت هیولای شیفته بقای فئودالیسم و دشمن رشد و انکشاف شیوه تولید سرمایه داری در کشورها نگاه کرد(لابد کشورهای امپریالیستی، طی صد سال اخیر صد تا که پیشکش ده تا  کشور سرمایه داری امپریالیستی مانند خودشان درست کرده اند!؟). مبارزه با امپریالیسم را نه در جدال و جنگ علیه سرمایه بلکه در ستیز برای رشد«آزاد و مستقل» سرمایه داری جستجو کرد. سوسیالیسم را نه در محو کارمزدی بلکه در استقرار سرمایه داری دولتی و تبدیل تمام شهروندان به مستخدمان مزدبگیر دولت دنبال نمود. آزادی سیاسی را نه در مسیر پیکار علیه سرمایه بلکه در مسیر رشد نیروهای مولده در مناسبات سرمایه داری و در برهوت حاکمیت «خلق» و، به زبان شفاف تر، حاکمیت بخش «مستقل» و «ملی» طبقه سرمایه دار جستجو کرد. از کارگر و جنبش کارگری دنیایی سخن راند اما فقط برای آن که قدرت پیکار توده های کارگر را وثیقه عروج بخشی از بورژوازی به قدرت سیاسی سازد. از تسخیر قدرت سیاسی توسط پرولتاریا سخن گفت اما مراد وی آن بود که جنبش کارگری را نردبان قدرت حزب خویش و هموارکننده راه استقرار سرمایه داری دولتی کند. تحلیل و نگاه و افق و انتظار«چپ» چنین بود و از همین رو به یک «طبقه» مبرا از نام و نشان زشت طبقه سرمایه دار نیاز داشت، «طبقه» ای که بتوان آن را متحد سیاسی طبقه کارگر در «انقلاب دموکراتیک» خواند، طبقه ای که در هستی اجتماعی خود همان بورژوازی، همان دشمن هست و نیست طبقه کارگر باشد اما در عین حال مدال افتخار متحد، همدوش و همرزم سیاسی پرولتاریا را هم بر سینه خود حمل کند.
حکمت اسطوره سازی از«طبقه متوسط» و خرده بورژوازی در مشرب رفرمیسم چپ این بود.»
پس از همان زمان مشروطیت ما طبقه خرده بورژوازی نداشته ایم!؟ بلکه چپ های رفرمیست آن را جعل و «اسطوره» کرده اند!
باید به این شلوغ کن هوچی گفت که اولا این مفهوم «طبقه متوسط» (یا همان«خرده بورژوازی»که بورژوازی هم به «دُمب» آن وصل است و در این مورد چیز پنهانی ای موجود نیست) را چپ انقلابی ایران درست نکرده، بلکه همچنانکه اشاره کردیم در ادبیات مارکسیستی بدفعات بکار رفته است و از قضا در ادبیات مارکس و انگلس، این «طبقه متوسط» (تا آنجا که منظور خرده بورژوازی بوده)میتوانست متحد طبقه کارگر باشد.
دوما اگرمنظور چپ مائوئیست است، که آنها بسیار رک و روشن نه تنها کل طبقه خرده بورژوازی(یا طبقه متوسط) را متحد طبقه کارگر در انقلاب دموکراتیک  و لایه های پایینی آنرا متحد طبقه کارگر در انقلاب سوسیالیستی دانسته اند، بلکه ترسی نداشته اند از اینکه  طبقه ای با نام و نشان «زشت» سرمایه دار، یعنی سرمایه داران ملی را نیز در مقاطع و مراحلی در انقلاب دموکراتیک متحد طبقه کارگر بدانند.
و اما، از این عبارات درازی که همین طور پشت سرهم رقاط شده اند و شعاری و آبکی، دهن پر کن، کلیشه ای و بی منطق هستند و با کلام احساسی ناشیانه و هچل هفتی نویسنده که میخواهد خواننده را با این حقه بازی ها، به «رادیکال» بودن خود مطمئن سازد، همراه شده اند، تنها چیزی که میتوان فهمید این است که وی این «رفرمیست های چپ» را مارکسیست - لنینستها و مائوئیست ها میداند، گرچه در اینجا آن شجاعت و شهامت را هم ندارد که از آنها با نام خودشان نام ببرد و برای «داغ کردن» بحث و پیش بردن هدف خویش از «رفرمیست های چپ» استفاده میکند.
ما پاسخی به  تحریفات وی در نظرات مارکسیستی - لنینیستی و مائوئیستی نمیدهیم. زیرا اولا اینها جعل مباحثی است که کمابیش نزدیک به صد سال در چپ ایران و جهان مورد بحث قرار گرفته و میگیرد و با چارتا عبارت شعاری سرهم کردن، نمیتوان  سرو ته قضیه را هم آورد و مثلا جواب داد؛ و دوما طی تمامی مقالاتی که در بخش نخست این سلسله مقالات نگاشتیم،  و در جواب به ترتسکیستهای مزدوری همچون حکمت و دارودسته کمونیسم کارگری اش، به دروغین بودن بسیاری از آنها اشاره کرده و در حد وحدود این مقال پاسخ داده ایم.
 از سوی دیگر، مقایسه مبارزه احزاب مارکسیست- لنینیست و مائوئیست واقعی دنیا(وهمچنین تجارب کشورهایی مانند چین مائوئی و مبارزه ای که در این کشور با تمامی جریانهایی که در کشور و حزب کمونیست به نفع بورژوازی موضع میگرفتند، براه افتاد) با مبارزه مثلا دارودسته های ترتسکیست ها و «کارمزدیانی» مانند این حضرات، که خدمتگزاران مزدور و یا بی جیره و مواجب سرمایه داران( و بعضا امپریالیستها) بوده و هستند، نشان میدهد که نویسنده عبارات بالا، فریبکاری بیش نیست و شارلاتانیسم سیاسی را فرا راه خود قرار داده است.
در حقیقت حکیمی و دیگر شرکایش در کمیته هماهنگی، دست از دروغ و فریب بر نمی دارند. در حالیکه این شخص خودش کاملا آزاد است که در جمهوری اسلامی کتابهای های ضد لنینیستی خود را انتشار داده، هر از چندگاهی در دانشگاهها و موسسات عالی روی منبر رفته و علیه لنینیسم مشتی چرندیات تحویل  دانشجویان دهد و در عمل – خواهد بخواهد و یا نخواهد- نقش« پادو»ی سیاسی یکی از کثیف ترین حکومتهای  تاریخ بشر را بازی نماید، کسی که باورهایش، او را با ضد مارکسیستی ترین و فریبکارترین «روشنفکران » رفرمیست خرده بورژا و بورژوا یکی کرده است، به دیگران تهمت «رفرمیست» میزند.
سپس نویسنده به تحلیل مشعشع خود ادامه میدهد تا ریشه های چپ انقلابی ایران را در تاریخ ایران بیابد:
«بازهم صریح تر بیان کنیم. بخشی از بورژوازی که در دل دوره معینی از تاریخ زیر فشار شرایط امپریالیستی تولید سرمایه داری قرار داشت و از رقابت و هماوردی با سرمایه انحصاری جهانی عاجز بود، بخشی که رؤیای استقرار« صنعت ملی» و « سرمایه داری مستقل» هوش از سرش ربوده بود، بخشی که زیر فشار فروماندگی از قدرت رقابت با انحصارطلبان مقتدر طبقه خود و با هدف رفع این فروماندگی به کمونیسم روسی، به کمینترن، به پیشگامان کبیر معماری اردوگاه سرمایه داری دولتی و به قطب نوین سرمایه جهانی متوسل شده بود، آری این بخش به اسطوره سازی جاعلانه «طبقه متوسط» با چنان عظمت و طول و عرض نیاز داشت و در راستای تحقق همین نیاز، سراسر جامعه را به کوره ریخته گری و ساخت و پرداخت این «طبقه» تبدیل کرد. اسطوره سازی از این غول در کنار آویختن به بلشویسم لنینی، در کنار سربازگیری وسیع از فعالان جنبش کارگری، در کنار تلاش برای تبدیل کل این جنبش به نردبان قدرت حزب، در کنار واژگونه پردازی واقعیت های جامعه سرمایه داری، در کنار کوشش برای رواج سندیکالیسم، در کنار ستیز بی امان علیه هر جنب وجوش ضدکارمزدی درون طبقه کارگر، در کنار تصویر و تبلیغ دورنمای سرمایه داری دولتی به جای سوسیالیسم لغو کارمزدی، آری در کنار همه این ها به بخش مورد بحث طبقه سرمایه دار امکان می داد تا همه جا و در سر تمامی بزنگاه ها راه هر نوع سمت گیری ضدکارمزدی طبقه کارگر را سد سازد. همه جا به محض مشاهده هر جنب و جوش ضدسرمایه داری کارگران، غول «طبقه متوسط» با خصال انقلابی و کارگر دوستی!! را وارد میدان کند. همه جا از «انقلاب دموکراتیک»، از اهمیت رژیم ستیزی و سرنگونی طلبی فراطبقاتی فاقد بار ضدکارمزدی سخن راند. همه جا بر هر حرکت رادیکال ضدسرمایه داری کارگران فعال و پیشرو و هر نقد رادیکال آنان بر رفرمیسم راست و چپ، انگ اکونومیسم، آنارشیسم، چپ روی، آنارکوسندیکالیسم، شوراگرایی و مانند این ها کوبد. رفرمیسم چپ سالیان دراز چنین کرد و بقایای حاشیه ای و درحال موت آن نیز کماکان چنین می کند. این رفرمیسم، اسطوره «طبقه متوسط» را برای رسیدن به این اهداف ساخته است.»
پس از بازگفت این سیل ایرادات عریض و طویل و میان تهی که نه تنها فقر کشنده نویسنده و هوچی گری وی را در موضوع مورد بحث  نشان میدهد، بلکه نشانگر جعل تاریخ واقعی چپ از جانب وی نیز میباشد، ما تنها به گفتن نکاتی چند که دروغین بودن ادعاهای نویسنده را در این زمینه نشان میدهد، بسنده میکنیم:
اولا همچنانکه در طول این نوشته و بکرات گفته ایم اصطلاح «طبقه متوسط» بدفعات در آثار مارکس بنیانگذار مارکسیسم آمده است و نگارنده به مدلول های گوناگون آن که بخشی از آن مربوط به خود جامعه سرمایه داری است و عموما منظور از آن خرده بورژوازی است، در همین بخش و بخش های پیشین اشاره کرده است.
 دوما، در ادبیات چپ ایران تا پیش از سالهای 42 چندان بکار نرفته است، بلکه بیشتر از این زمان است که این اصطلاح در ادبیات چپ ایران بکار میرود. پیش از این تاریخ از همان مفهوم «خرده بورژوازی» استفاده میشد. اما به سبب گسترش و رشد خرده بورژوازی مدرن، این اصطلاح نیز تا حدودی برای تمایز قائل شدن میان این بخش از خرده بورژوازی با بخش سنتی آن بکار رفت. گمان نمیکنم که توده ای ها، چریکها و خط سه ای ها، یعنی سه دیدگاه اساسی در چپ ایران، هیچکدام در هیچیک از موقعیت های تاریخی مهم، اسطوره ای از این «طبقه متوسط» و یا خرده بورژوازی ساخته باشند، مگر اینکه بحث اساسا بر سر تحلیل بافت طبقاتی جامعه و وجود این طبقه در ساخت اقتصادی ایران و یا در برخی جنبشهای اجتماعی باشد  که در مورد آن به تفصیل صحبت کرده ایم.
 و سوما، تاریخ مبارزات ضد امپریالیستی و دموکراتیک طبقات خلقی ایران نشان میدهد که بورژوازی مورد نظر نویسنده، اگر آن را حتی خود بورژوازی ملی در نظر بگیریم، خواه در دوران مشروطیت، خواه بیست تا سی و دو و خواه پس از آن، چندان به سراغ «کمونیسم روسی» نرفت بلکه در بهترین شرایط و موقعیت دنبال «موازنه منفی» و در شرایط دیگر  بیشتر دنبال رابطه با بلوک امپریالیستی غرب بود تا بلوک شرق.
اگر حزب توده را در نظر بگیریم که این حزب دریکی از کلیدی ترین دوران های تاریخ مبارزات در ایران، بر علیه بورژوازی ملی موضع گرفت و نماینده برجسته آن یعنی مصدق را «آمریکایی» خواند. در دوران های بعد هم که این حزب نه دنبال« صنعت ملی» بود، نه دنبال «سرمایه داری مستقل» و نه دنبال بلشویسم لنینی و یا استالین و مائو، بلکه در مقابل همه اینها و  دنباله رو رویزیونیسم خروشچف بود و «راه رشد غیر سرمایه داری»، و مایل بود که ایران را به کشوری زیر سلطه امپریالیستهای روسی و بخشی از بلوک آن تبدیل کند.
اگر جریانهای چریکی را در نظر گیریم که این جریانها در حالیکه انقلاب را دموکراتیک ارزیابی میکردند، بورژوازی ملی را قبول نداشتند، و نه مبارزه حزبی سیاسی و یا سندیکالیستی، بلکه مبارزه مسلحانه چریکی را فرا راه خویش ساخته بودند و در مورد «طبقه متوسط» نیز اینها عموما همان مفاهیم جامعه شناختی مارکسیستی یعنی خرده بورژوازی را بکار میبردند.
 اگر جریانهای مارکسیستی - لنینیستی را در نظر گیریم، بخشی از اینها  همچون چریکها بورژوازی ملی را رد میکردند و در ادبیاتشان بحث از«طبقه متوسط» بسیار ناچیز است. تازه بخشهایی از این جریانات بویژه سرآمد آنها یعنی پیکار و رزمندگان طی عمر کوتاه سیاسی خود( در مورد سازمان پپکار از منشعب شدن از مجاهدین تا سال 60) بسرعت مواضع خود را تغییر دادند و بخشهایی از آنها به جریانات ترتسکیستی پیوستند.
 و بالاخره اگر جریانهای مائوئیستی را در نظر گیریم، تولد این جریانها پس از سال 42 است و اینها در دوران هایی که از سلامت تئوریک- سیاسی برخوردارند و مواضع خود را تعییر نداده اند، به پیروی از رهبر مسلکی خود مائو تسه دون، در حالیکه به تمامی تجارب مثبت سوسیالیسم و کمونیسم در روسیه(آنچه نویسنده «کمونیسم روسی» مینامد یعنی دیکتاتوری پرولتاریا در شوروی به رهبری لنین و استالین) و کمینترن، عمیق ترین احترام را میگذاشتند، در عین حال به نقد کامل این تجربه و نیز اشتباهات کمینترن پرداختند. همین ها  از سالهای پس از کنگره بیست و بروز خروشچفیسم در مقابل رویزیونیسم، سوسیال امپریالیسم و«راه رشد غیر سرمایه داری» موضع گرفتند و از بلشویسم لنینی  و استالینی دفاع کردند.
در مورد تجربه چین، نیز انقلاب فرهنگی گویای اهمیت تضاد میان طبقه کارگر و بورژوازی است و مائوئیستها در این کشور، اتفاقا دنبال تئوری «رشد نیروهای مولد» یعنی رشد دادن تکنولوژی و داشتن «کشور صنعتی» و یا خزعبلاتی مانند«سرمایه داری مستقل»(بخش سرمایه داری ملی در دوره ای معین، بخش ناچیزی از اقتصاد چین بود) نبودند، بلکه رو بسوی تغییرات ممتد و با دوام در روابط تولید و تغییرات در آنها به نفع روابط کمونیستی داشتند. شعار اساسی و کلیدی آنها این بود« انقلاب را دریابید، تولید را سازمان دهید». به این ترتیب انقلاب های فرهنگی، سیاسی و انقلاب در روابط تولید، نقش اساسی و تعیین کننده ای در سیاست مائوئیستی داشت.
می بینیم که در این عباراتی که نویسنده پشت سرهم ردیف میکند، و گروه ها و تجارب تاریخی را که تفاوتها و تضادهای چشمگیری با یکدیگر داشته و گاه نقطه های مقابل یکدیگرند، در یک خط قرار داده و یک کاسه میکند،  تنها چیزی که وجود ندارد، تاریخ واقعی جنبش چپ در ایران است!؟
ادامه دارد.  
هرمز دامان
نیمه نخست بهمن ماه 97
یادداشتها
1-   تنها انگلس این دو اثر را ننوشته و مارکس هم سهمی داشته است! البته حضرات ناقدان کمیته هماهنگی ممکن است بگویند چون مشترک نوشته شده است نمی توانند آنرا قبول داشته باشند. اما از قضا، نکات کلیدی مورد بحث ما در تمامی آثار سیاسی مارکس تکرار شده اند.


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر