۱۴۰۰ بهمن ۹, شنبه

مانورهای خامنه ای و سران پاسداران برای رابطه با امپریالیست های غربی و امریکا

 
مانورهای خامنه ای و سران پاسداران برای رابطه با امپریالیست های غربی و امریکا
 
گویا حضرات خامنه ای و دارو دسته اش بیش از پیش مار خورده و بیش از پیش افعی شده اند. اما این ها مارهای کوچک خورده و حال نیز افعی کوچکی شده اند. در مقابل اینان افعی هایی هستند که بسیار بزرگ ترند. خامنه ای و پاسداران اش در مقابل امپریالیست های شرق و غرب جز جوجه افعی هایی بیش نیستند.
 سفر رئیسی جلاد مرید حلقه به گوش خامنه ای به مسکو و پخش خبر- راست یا دروغ - عملی کردن قرارداد استعماری با چین( در کنار پخش خبرش چپ و راست می گویند که خیر! هنوز عملی نشده است و باید خُرد شود و در سطح وزارت خانه ها مورد بحث قرار گیرد و خلاصه اله و به له شود تا عملی گردد) در دورانی صورت می گیرد که حضرات دنبال حل و فصل مسائل خود با امپریالیست های غربی و برقراری روابط استراتژیک با این کشورها هستند.
این یکی به نعل و یکی به میخ زدن است برای گمراه کردن. مانورهایی فریبنده است برای گیج کردن پایه های شان و قابل توجیه کردن رذالت و ریاکاری و حقارت شان برای باندها و جناح های دیگر و نیز مردمی که تا مغز استخوان شان از آنان نفرت دارند.
برنامه ی خامنه ای و سران پاسداران کنار آمدن با امپریالیست های غربی و آمریکا است تنها به این شرط که  امپریالیست ها بقای آنها را در قدرت تامین کنند و کاری به کار حکومت شان بر جامعه نداشته باشند. سفر به مسکو و اجرایی کردن قرارداد با چین عجالتا جز برای فشار گذاشتن به روی امپریالیست های غربی معنای دیگری جز این ندارد:
 «اگر ما را نپذیرید! اگر بقای ما را تامین نکنید ما هم به طرف روسیه و چین می رویم و نوکر تمام عیار آنها می شویم!»
 این پیام سفر رئیسی است به مسکو و پخش خبر راست یا دروغ اجرایی کردن قرارداد با چین و به طور کلی برخی نزدیک شدن ها به روسیه و چین، هم برای امپریالیست های غربی و به ویژه سران آمریکا و هم البته برای هواداران خام شان:
 «ما از موضع قدرت (منظورشان اتکا به روسیه و چین است) با شما مذاکره می کنیم!»
 و اما دلایل برخورد تحقیر آمیز پوتین به رئیسی جز این نیست که از یک سو پوتین و کلا دولت های روسیه و چین از وضع  ذلیل و حقارت بار خامنه ای و سران پاسداراش در مقابل خود و امتیاز دادن های پیاپی برای این که این دو کشور آنها را در مقابل امپریالیست های غربی پشتیبانی کنند( به ویژه در سازمان ملل و در مقابل قطعنامه های علیه جمهوری اسلامی) آگاه اند. آنها بسیار خوب می دانند که این موجودات چگونه حاضراند برای این که در قدرت بمانند مملکت را به تاراج دهند. با چنین موجودات رذل و فرومایه ای که حاضرند گوشت دم توپ روسیه در سوریه باشند و بعد هم روسیه  و اسد به اسرائیل برای حمله به آنها چراغ سبز نشان دهد، چگونه باید رفتار کرد جز آنچه پوتین با رئیسی کرد!
حقارت در مقابل قدرت های بزرگ در خامنه ای و سران پاسدارش چنان عمیق و ریشه دار است که هر چه آنها توی سرشان بزنند و بیشتر تحقیرشان کنند بیشتر برایشان دم تکان می دهند! آنها چنان خوارند که حتی ارزش موجود بی ارزشی مانند اسد را نیز برای روسیه ندارند.
 از سوی دیگر پوتین دارای اطلاعات واقعی از سیر روابط پنهانی خامنه ای و سران پاسدارش با غرب است. اطلاعاتی که حکومت از مردم پنهان شان می کند. وی به خوبی می داند که باند خامنه ای خود را مکار و حیله گر تصور می کند و می خواهد از دولت وی و چین برای پیشبرد سیاست هایش در مقابل غرب استفاده کند و به اصطلاح آنها را ابزار کند و از آنها برای رابطه (احتمالا استراتژیک) با غرب سواری بگیرد. باری، خامنه ای و ملاهای دوروبرش و سران پاسداران می خواهند ادای «سیاست مداران کهنه کار» را در آورند و میان امپریالیست های غرب و شرق بند بازی کنند، اما دست شان خیلی رو است.  
اگر باند خامنه ای چنین نبود، پوتین برای این که آنها را به طرف خود بیشتر جذب کند مایه می گذاشت و به هیچ وجه این گونه تحقیرآمیز با رئیسی رفتار نمی کرد( مثلا نگاه کنیم به برخورد پوتین با اردوغان رهبر ترکیه و یا حتی بشار اسد این سگ زنجیری و نوکر حلقه به گوش اش).
 این ها البته مانع آن نیست که چنان که اشاره کردیم قراردادهایی با این دو کشور( با چین 25 ساله و با روسیه 20 ساله) امضا نکنند و مملکت را به آنها نیز نفروشند. در واقع  دولت های روسیه و چین بیشترین بهره برداری را از تضادهای خامنه ای و پاسداران اش با امپریالیست های غربی کرده و خواهند کرد و تا توانسته ملت ایران چاپیده و خواهند چاپید، اما آنچه به غرب داده اند و باید بدهند برای این که غرب آنها را به عنوان نوکر خود بپذیرد بسیار بیش از این ها است.
 در اجرای چنین سیاستی است که می بینیم هنوز عرق رئیسی از برگشتن از مسکو خشک نشده وزیر امور خارجه اش صحبت از نشست و مذاکره ی مستقیم با آمریکا می کند و بوق های تبلیغاتی شان می خواهد قبح رابطه با آمریکا را از میان بردارد:
«دولت رئیسی یعنی در واقع دولت خامنه ای که«دولت امام زمان» است می تواند با غرب رابطه برقرار کند و از وی امتیاز ستاند و آن را منکوب خویش سازد اما دولت روحانی چون «دولت امام زمان» نبود نمی توانست»!
نتیجه ی این نکات این نیست که باندهای طرفدار روسیه و چین در حکومت وجود ندارند و همه طرفدار غرب اند.
خیر! روشن است که هر دو طرف باند های وابسته به خود را دارند و در تحکیم این باندها تلاش می کنند، اما حداقل اکنون که  کار تداوم حکومت به رفع تحریم ها و رابطه با غرب گره خورده مساله ی رابطه با غرب کلیدی تر شده است و طبعا این باندهای وابسته به غرب هستند که بیشتر رو می آیند. و این را هم می دانیم که رفع تحریم ها و رابطه اقتصادی و سیاسی با غرب به آنجا ختم نخواهد شد که امپریالیسم برتر در ایران روسیه باشد بلکه برعکس، کار را به نفع غربی ها سنگین تر خواهد کرد.
 نکته ی دیگر نیز وجود دارد:
 امپریالیست های غرب و شرق دو نوع مناسبات با یکدیگر دارند، یکی جنگ است و دیگری سازش. در کنار جنگ های آنها با یکدیگر بر سر مناطق نفوذ، سازش های و بده و بستان های آنها بر سر این مناطق نیز کم نیست. این بده و بستان ها و سازش ها در مورد ایران نیز می تواند صورت گیرد.
هرمز دامان
نیمه نخست بهمن 1400

۱۴۰۰ بهمن ۵, سه‌شنبه

نگاهی به تز « از اعتصاب تا قیام » و قیام بهمن 57( متن کامل) یادداشت هایی بر نظرات حزب کمونیست ایران( م - ل - م)

 
نگاهی به  تز « از اعتصاب تا قیام  » و قیام بهمن 57( متن کامل)
یادداشت هایی بر نظرات حزب کمونیست ایران( م - ل - م)
 
این ها یادداشت هایی است بر پاسخی که حزب کمونیست ایران(م - ل- م) به پرسش رابطه ی «مبارزه مسلحانه و جنبش کارگری: با نگاهی به تجربه آمل» در مقاله ای به همین نام (حقيقت، شماره 23 تير 1384) داده است. نکته ی اصلی ما در این یادداشت ها بررسی و تجزیه و تحلیل تز« از اعتصاب تا قیام» و داشتن درک درست و همه جانبه از آن  و نیز توجه به ویژگی های قیام بهمن 57 است. به اشکالات و ایرادات این تز برای کاربرد در انقلاب ایران، ضمن مقایسه با انقلاب های روسیه و چین، در مقاله یی دیگر که نقد نظرات این حزب در مورد راه انقلاب در ایران است، توجه خواهیم کرد. خواننده می تواند مقاله ای را که اکنون مورد بررسی و نقد قرار می دهیم، در سایت این حزب بیابد.  
   درباره شورا ها ی کارگری 
1- شوراهای کارگری البته آنقدر قدرت نداشتند که ما بتوانیم آنها را نمایانگر وضعیتی خاص یعنی دوگانه بودن قدرت بدانیم. از طرف دیگر قدرت دو گانه، لزوما به این معنا نیست که دو قدرت برابر و متوازن باشند. با این همه، شوراهای کارگری گر چه نشانگر قدرت دو گانه به سان قدرت دو گانه در انقلاب 1917روسیه نبودند، اما اشکال جنینی قدرت آینده را نشان می دادند. اعمال قدرت در کارخانه و بر تولید و مدیریت  و حفاظت از کارخانه و به طور کلی کارخانه را داشتن، شکل های جنینی قدرت کامل تر طبقه کارگر است. شکل آینده دیکتاتوری دموکراتیک پرولتاریا به طور اساسی به رشد همین شوراهای کارگری بستگی داشته و متکی است.
2- نکات مقاله در مورد قدرت دوگانه درست نیست. وجود قدرت سیاسی دوگانه، ربط مستقیمی به این که طبقه ی کارگربه عنوان یک طبقه، نقش سیاسی مستقلی در انقلاب ایفا کند  و مهم تر زیر رهبری یک حزب کمونیست دست به مبارزه بزند، ندارد. شوراهای کارگری در روسیه  به عنوان یکی از دو قدرت پس از انقلاب فوریه تثبیت شد، در حالی که این شوراها تحت رهبری بلشویک ها نبود بلکه تحت رهبری منشویک ها بود. و البته می دانیم که لنین برای مدتی از دادن شعار تمامی قدرت به دست شوراها اکراه داشت زیرا منشویک ها در آنها اکثریت را داشتند. چنانچه قبول کنیم که منشویک ها اکثریت را در رهبری شوراها داشتند، آن گاه باید بپذیریم که طبقه ی کارگر تحت رهبری خرده بورژاهای منشویک، که دنبالچه ی بورژوازی بودند نمی تواند به عنوان یک طبقه «خود رهبر» باشد و بر این سیاق  نقش سیاسی مستقلی در انقلاب ایفا کند.
3- این نکته درست است که طبقه کارگر مسلح نبود و شوراها متکی بر توده ی کارگران مسلح نبودند، اما این ضعف در آن زمان که انقلاب تازه به پیروزی رسیده بود، به وسیله نیرو و قدرت عظیم  طبقه ی کارگر که چون غولی در عرصه ی مبارزه طبقاتی ایران بود، و ضعف نیروهای تازه به قدرت رسیده که توان سرکوب فوری جنبش کارگران را نداشتند تا حدودی پوشش داده می شد. البته برای ادامه و پیروزی طبقه کارگر بدون شک باید قدرت شوراها و  کلا دیکتاتوری پرولتاریا متکی به نیروی مسلح کارگران باشد زیرا در غیر این صورت شکست حتمی است.
4- این مسئله که «تعیین تکلیف با قدرت سیاسی به موضوع روز تبدیل شد» درست نیست. در واقع باید گفته می شد که تعیین تکلیف با نیروهای انقلابی از جانب ارتجاع به موضوع روز تبدیل شد. زیرا این نیروها به هیچ عنوان وحدتی نداشتند و چشم انداری از یک مبارزه مشترک در میان اینان به چشم نمی خورد. جریانی نیز که این توان را داشته باشد که وضع را برگرداند در میان نیروهای انقلابی موجود نبود. در نتیجه کودتاچیان با تکه تکه کردن چپ ها و مجاهدین، آنها را «یک به یک» از جلو خود بر می داشتند. البته حالت بلاتکلیفی در جامعه وجود داشت، ولی این بیشتر با حالت افت و عقب نشینی توام بود تا «گذر به یک اوضاع انقلابی».
5-  تنها چیزی که در مورد آن زمان نمی توان با آن موافق بود همین « گذر به یک اوضاع انقلابی است که البته تکرار اوضاع انقلابی 57 نبود و مختصاتش با آن اوضاع کیفیتا فرق می کرد»» است. در واقع این نکته، دیدگاه اصلی این جریان را در تحلیل اوضاع نشان می دهد. منظور از« فرق می کرد» این است که به واسطه ی« ترو تازه بودن تجربه قیام مسلحانه 22 بهمن» این بار ما یعنی یک سازمان کمونیستی با اتکاء به بخشی از رهبران، کادرها،اعضاء و هواداران خود، قیام یعنی البته« مبارزه مسلحانه انقلابی توده ای» می کنیم و توده ها به ما می پیوندند.
6- نکاتی که مقاله در مورد حمایت فعالین اتحادیه درکارخانه ها (و یا کمک « بسیاری خانواده های کارگری جنوب ... در حمل و نقل سلاح ها» ) می آورد حتی اگرواقعا«بسیاری» بوده باشند، نشان از درستی یک حرکت  و یا حمایت  مجموع و یا بخش عمده ی جنبش کارگری از آن نیست. حتی اگر همه کارگران عضو اتحادیه نیز با این حرکت موافق بودند این لزوما گواهی بر درست بودن این حرکت نبود. همچنان که اگر مخالف آن می بودند این لزوما نمی توانست به معنای نادرست بودن آن تلقی گردد. این هم از غرایب است که سازمانی که به هیچ عنوان به طبقه کارگربه عنوان پایگاه اجتماعی کمونیسم، اعتقادی ندارد به یکباره پشتیبانی عده ای معدود از کارگران را از نقشه خود به عنوان دلیلی بر درستی نقشه خود می گیرد.
7- عبارت « داوطلب شرکت در عالی ترین شکل مبارزه طبقاتی بودن» بسیاری از فعالین اتحادیه نیز سفسطه است. عالی ترین شکل مبارزه طبقاتی بدون شک، نبرد، جنگ یا قیام مسلحانه است اما این که هر کس به مبارزه مسلحانه دست زد لزوما مبارزه اش بیان عالی ترین شکل مبارزه طبقاتی به طور واقعی است درست نیست. در طول تاریخ یکصد و پنجاه سال اخیر بسیاری انقلابیون خرده بورژوا دست به مبارزه ی مسلحانه زده اند، اما مبارزه مسلحانه آنها، به صرف کاربرد سلاح در آن، نمایشگر عالی ترین شکل مبارزه طبقاتی نه تنها طبقه کارگر بلکه حتی خرده بورژوازی نیز نبوده بلکه در نهایت مبارزه مسلحانه ای جدا از توده بوده است. یعنی کاربرد عالی ترین شکل مبارزه در راهی جدا از توده و قوانین  آن مبارزه طبقاتی که توده ها درگیر آن هستند.  بسیاری جنبش های آنارشیستی مسلحانه  با اتکا به کارگران پیش رفته است. درون سازمان چریک های فدایی، کارگران آگاهی وجود داشتند، آیا می توان گفت که جریان های آنارشیستی و  چریک ها دست به «عالی ترین شکل مبارزه طبقاتی» زده بودند؟ شاید بتوان آنها را گرایشی درون بخشی از روشنفکران یک طبقه معین یعنی خرده بورژوازی برای جایگزین کردن آن به جای مبارزه طبقاتی واقعی یا تحمیل نابهنگام لحظه عالی یک مبارزه به لحظه واقعی آن دانست که عموما به شکست انجامیده است.
8- آنچه ازنتایج آشفته و گیج کننده این بخش از مقاله بر می آید این است که در ذهن کارگران  هنوز قیام مسلحانه بهمن  و سرنگونی شاه تر و تازه بود و اگر چنانچه طالب آن بودیم که «مبارزه مسلحانه انقلابی توده ای برای سرنگونی رژیم صورت بگیرد»، این مستقیما ربط داشت به پاسخ «انقلاب سازمان یافته» (که احتمالا منظور از آن پاسخ مسلحانه یک سازمان کوچک کمونیستی است) به« ضد انقلاب سازمان یافته».  به عبارت دیگر، انقلاب سازمان یافته در قالب یک سازمان کوچک، به ضد انقلاب سازمان یافته در قالب حکومت جمهوری اسلامی پاسخ می داد. و چنانچه این امر صورت می گرفت، منجر به سرنگونی رژیم می شد. برای اینکه مبارزه مسلحانه توده ای آغاز شود، باید جرقه ی مبارزه مسلحانه از طرف «انقلاب سازمان یافته» زده می شد؛ که البته این امر صورت گرفت و به شکست انجامید. اما اشتباه این جریان در همین نکته بوده که فکر می کرده که «زمانی که جرقه مبارزه مسلحانه را بزند» خیزش های توده ای هم در اشکال گوناگون در پشتیبانی از این مبارزه به راه می افتد و منجر به سقوط رژیم می شود. بنابراین فکر کردن به جرقه مبارزه مسلحانه را زدن و پربها دادن به جنبش خودبه خودی که به دنبال آن به راه می افتد، اشتباه اصلی این جریان بوده است. یعنی به جای اینکه یک سازمان کوچک خودش را تبدیل به ارتش کند و خودش نقش انقلاب سازمان یافته را بازی کند، تنها نقش جرقه را بازی کرده است.
می بینیم که اینجا دیگر صحبت از«مبارزه مسلحانه انقلابی توده ای» برای سرنگونی رژیم و «پاسخ انقلاب سازمان یافته» که منظور از آن باید سازمان دادن طبقه کارگر و توده های زحمتکش در یک انقلاب و یک ارتش باشد، نیست. به طور کلی این نتیجه گیری آشفته ودرهم و برهم است و به زحمت می توان تفکری مشخص را از آن بیرون کشید و این که بالاخره چه درست و چه درست نبوده و به جای چه کار چه کاری باید صورت می گرفت.  
تز از اعتصاب تا قیام
9- در این قسمت مسائل بسیاری با یکدیگر درهم شده اند که تفکیک آنها حوصله زیادی می خواهد. برای این که مسائل اندکی روشن گردد، ابتدا به برخی خطوط کلی اشاره می کنیم:
در اینکه تز«از اعتصاب تا  قیام» مسلحانه، نشانگر راه انقلاب اکتبر است، تردیدی نیست و سوای تاریخ حوادث دو انقلاب 1905 و 1917، مقالات متعددی از لنین موجود است که به روشنی به این روند اشاره می کند(برای مثال نگاه کنید به «درسهای قیام مسکو» در مجموعه آثار).
 این روند عبارتند از حرکت از اعتصابات(اقتصادی یا سیاسی مسالمت آمیز) تبدیل آن به متینگ ها و تظاهرات خیابانی، تبدیل این تظاهرات خیابانی به زد و خوردهای خیابانی، تحرکات و شورش های کوچک و بزرگ و بالاخره تبدیل شورش های به قیام های مسلحانه شهری یا سراسری.  
این فرایندی است که انقلاب روسیه هم در انقلاب 1905 و هم در انقلاب های  فوریه و اکتبر طی کرد. این روندی نیست که حزب بلشویک در مورد آن تصمیم گیری کرده باشد بلکه روندی است که از دل مبارزات توده ها بیرون آمده و به وسیله حزب یلشویک به عنوان راه انقلاب روسیه تئوریزه گردیده است. در این فرایند عموما نخست شهرهای بزرگ فتح می گردد و سپس به شهرها و نقاط کوچک توجه شده و آنها نیز به زیر سیطره انقلاب قرا می گیرند.  انقلاب ایران نیز از آبان 56 یعنی نخستین حرکت های انقلاب تا قیام مسلحانه تهران و برخی شهرستان ها، نیز کمابیش همین روند را طی کرده است.
  این که چرا در یک کشور راه انقلاب راه از اعتصاب تا قیام است و در کشور دیگر جنگ خلق و در کشور سوم راهی دیگر، تماما به ساخت اقتصادی - سیاسی این کشورها و درجه موزونی و یا ناموزونی اقتصاد و سیاست، شرایط طبقات اجتماعی و چگونگی برآمدها و اشکال مبارزاتی آنها، برخی مشخصه های تاریخی و یا شرایط بین المللی به ویژه تهاجم و تجاوز امپریالیستی مربوط است.
از سوی دیگر، بسیاری کشورها راه ثابتی برای کسب قدرت ندارند و ممکن است در حالی که  در شرایط معمولی و عادی، راه انقلاب آنها راه اعتصاب تا قیام باشد تحت شرایط یک جنگ امپریالیستی و یا یک تهاجم امپریالیستی، تبدیل به راه نبرد مسلحانه یعنی جنگ های پارتیزانی و یا منظم گردد. به مانند کشورهای اروپایی در جنگ دوم جهانی.
همین طور باید میان شکل های  تصرف قدرت و شکل های نگهداری آن تفاوت قائل شد. راه   انقلاب روسیه برای کسب قدرت راه  قیام مسلحانه شهری بود در حالی که راه حفظ و نگهداری این قدرت راه مثلا قیام شهری نبوده( زیرا لزومی به آن نبوده) بلکه راه نبرد ارتش منظم و پارتیزانی یا به عبارتی شکل هایی از جنگ خلق در یک جنگ داخلی طولانی  و مبارزه با تهاجم 14 کشورامپریالیستی بوده است.  
 جنبش کمونیستی ایران و تز از اعتصاب تا قیام  
10- مقاله می گوید «خطی که سابقه طولانی در جنبش کمونیستی ایران داشت و ریشه در مباحث جنبش بین المللی در دوران کمینترن داشته است...» این ها درست نیست.
 خط قیام مسلحانه شهری به هیچ وجه سابقه طولانی در جنبش کمونیستی ایران ندارد. اگر از دوران مشروطیت بگذریم که حزب نوپای کمونیست ایران عموما با جریان هایی چون ستارخان و یا میرزا کوچک خان همکاری کرده است، که اولی مدل اتحادیه کمونیست ها برای دست زدن به قیام سربداران و دومی  شکل یک جنگ پارتیزانی روستایی را داشته است، و بپذیریم که در دوران 20 ساله 1320-1300 ما با نیرویی برای  تصرف قدرت، روبرو نبوده ایم،  به سال های 20 تا 32 می رسیم که حزب توده اصولا برنامه ای برای تصرف قدرت نداشته است (نه قیام شهری و نه جنگ خلق) و ضمنا نبردهای احزاب دمکرات آذربایجان و کردستان نیز عموما به تصرف موقتی قدرت در منطقه ختم شده است. و گر چه مثلا در جریان حزب دمکرات آذربایجان، یکی از اشکالات این حزب عدم توجه لازم به روستاها بوده اما علت اصلی شکست جنبش آذربایجان مثلا این نبوده که چرا حزب دمکرات به روستاها نرفته و چرا جنگ خلق نکرده است.
در دوران 32 تا 57 نیز در حالی که جریان چریک های فدایی نه به قیام مسلحانه شهری فکر می کرده و نه به جنگ خلق، اما حرکت هایی مثل سیاهکل نیز بیشتر به نبردهای مقدماتی روستایی شبیه بوده تا مثلا به قیام های شهری. همچنین نبردهای ارتش آزادیبخش و نیز اله قلی جهانگیری در استان فارس، شکل های روستایی یا پارتیزانی نبرد بوده تا شکل های شهری.
 در ایران، تا پیش از طرح قیام شهری به عنوان راه انقلاب به وسیله ی اتحادیه، هیچ جریان کمونیستی به تئوریزه کردن راه انقلاب ایران اقدام نکرده است.(البته به یقین برخی سازمان ها به آن فکر کرده اند اما تئوریزه کردن و نوشتار کردن آن خیر!). زیرا ما یا یک حزب کمونیست انقلابی نداشته ایم که هم در طبقه کارگر و توده ها پایه داشته و هم برنامه برای کسب قدرت داشته باشد؛ و یا آنکه چنانچه حزبی انقلابی داشته ایم این حزب آن قدرها امکان رشد نداشته که به درجه ای برسد که چنین برنامه هایی را برای خود تدوین کند.
 در حقیقت، اتحادیه کمونیست ها نخستین جریانی است که بحث قیام شهری را به عنوان راه انقلاب ایران تئوریزه کرد(به گمان در حقیقت  108یا 110 باشد). بحثی که پرسش هایی را در میان برخی جریان های کشورهای دیگر همچون حزب کمونیست انقلابی امریکا برانگیخت و اینها توضیحاتی را در این خصوص از اتحادیه در همان زمان طلب می کردند. افزون براین باید بگویم که اتحادیه فکر می کرد که این بحث اساسا متکی به برخی تجارب تاریخی در کشور ما است. قیام ستارخان در تبریز، قیام تیرماه 32 در تهران، قیام 15 خرداد 42 در تهران، قیام تبریز در سال 56 وقیام های متعدد در شهرهای ایران و اوج آنها قیام تهران در بهمن 57.   
کمینترن
11- در مورد کمینترن، البته این درست است که کمینترن تا پیش از کشف شکل های نوین کسب قدرت سیاسی که به ویژه به وسیله ی حزب کمونیست چین و مائو تسه دون فرموله شد، کمابیش راه انقلاب اکتبر را به عنوان راه کسب قدرت سیاسی مد نظر داشت، اما این به این معنی نیست که این خط تاثیرات «زیان باری» بر جنبش بین المللی کمونیستی گذاشت.
در واقع به طور جدی این انقلاب چین بود که از کار برد این تز در شرایط چین دچار خسارت شد. اما در آن هنگام تازه در کشورهای تحت سلطه نبردهای جدی در گرفته بود و راه انقلاب چین نیز به سرعت همه گیر شد و به ویژه در کشورهای جنوب شرقی آسیا که مهم ترین مرکز ثقل مبارزه انقلابی در آن دوران بودند، به کار گرفته شد. کمینترن تقریبا فرصت زیادی برای ادامه انحراف خود در مورد کشورهای تحت سلطه پیدا نکرد و استالین نیز در مورد برخی اشتباهت اش در مورد انقلاب چین از خود انتقاد کرد و صمیمانه با انقلاب چین و حزب کمونیست چین به رهبری مائو همکاری نمود.
 درباره مهم ترین کشورهای این منطقه به ویژه هندوستان و ایران نیز مشکل بتوان گفت که علت شکست حزب توده مثلا پیروی این حزب از کمینترن و راه قیام شهری بوده است. زیرا رهبر ی اپورتونیست و رفرمیست این حزب اصولا به کسب قدرت سیاسی از طریق سلاح اعتقادی نداشت که بخواهد راه شهری یا روستایی آن را آزمایش کند. به گمانم همین مسئله در مورد حزب کمونیست هندوستان نیز صادق است.
همچنین این نکته خیلی نمی تواند درست باشد که اگر چنانچه جریانی به قیام شهری اعتقاد داشته باشد و این راه برای آن کشور درست نباشد، به طور خود به خود آن جریان به نفی سلاح می رسد و در راه رفرمیسم می افتد. برای مثال در خود حزب کمونیست چین، جریان جان گوه تائو به راه قیام شهری(تحت عنوان اول شهرها بعد روستاها) معتقد بود و برای انجام آن به وسیله ارتش سرخ تلاش زیادی کرد ولی به سبب  شرایط و قوانین انقلاب چین، این شیوه ی تصرف قدرت محکوم به شکست بود و جان گوه تائو مسبب شکست های تلخی برای ارتش سرخ و طبقه ی کارگر چین  شد. اما جان گوه تائو در آن زمان نه راست بود و نه رفرمیسم، برعکس او نماینده خط «چپ روانه» در حزب بود.
و نیز این گرچه این درست است که مائو تسه دون راه انقلاب چین یعنی جنگ درازمدت و راه محاصره شهرها از طریق روستاها را برای کشورهای تحت سلطه در آن مقطع فرموله کرد اما می دانیم که کشورهای تحت سلطه از زمان انقلاب چین تا کنون تغییرات بسیاری کرده اند و این تغییرات حتی در بیانیه جنبش بین المللی انترناسیونالیستی سال 1984 بازتاب یافته است.  دراین بیانیه به این نکته اشاره می شود که فرموله  کردن راه محاصره شهرها از طریق روستاها برای کشورهایی مثل برزیل و کره جنوبی و برخی کشورهای آسیای شرقی مناسب نیست. در حالی که چنانچه طبقه کارگر در این کشورها قدرت بگیرد، این البته حتمی است که مجبور شود در نهایت از یک جنگ طولانی داخلی عبور کند.
از سوی دیگر، اشاره به این اشتباهات کمینترن نمی تواند به این معنی تلقی شود که مثلا  برنامه ی قیام مسلحانه سربداران نیز در مقابل این خط کمینترن شکل گرفته که بر مبنای چنین تلقی ای ما بخواهیم اقلیت سازمان را به این عنوان که آنها تحت تاثیر این تز بوده اند ولی اکثریت نبوده اند مورد نقد قرار دهیم. در واقع هر دو جریان معتقد به قیام مسلحانه شهری بوده اند که اگر اشتباه نکنم عموما به وسیله ی سیامک زعیم در مقابل خط محاصره شهرها از طریق روستا تئوریزه گردیده بود. تفاوت این بود که یکی یعنی اقلیت، دست زدن سازمان را به آن را در آن شرایط خطا می دانست و  دیگری یعنی اکثریت، قیام فوری را در دستور کار قرار داده بود.( همچنان که در مقاله ی پیشین خود اشاره کردم اختلاف رای اکثریت و اقلیت در حد یکی دو رای بوده و این یعنی اکثریت شکننده. و اگر این نکته را اضافه کنیم که برخی افراد حوزه ها علیرغم این که به آن رای دادند و با آن تا پای جان همکاری کردند اما چندان آن را باور نمی کردند، آن وقت می توان این افرادی را که مدام اکثریت- اکثریت می کنند نیز محق ندانست.
جمع بندی غلط یا الگو برداری
 و اما مقاله می گوید« یک جمعبندی بسیار غلط و یک جانبه و الگو بردارانه از انقلاب اکتبر روسیه». این آشفتگی و درهم کردن مسائل در همین یک جمله به وضوح به چشم می خورد. گویی نویسنده هرچیز تو چنته اش داشته می خواسته در همین یک جمله بریزد. اما اولین شرط نقد یک نظر، توضیح و تشریح درست و همه جانبه و دقیق آن است، چیزی که میان جنبش چپ ما بسیار کمیاب است.
یکم: «الگو بردارانه» به این معنی است که انقلاب روسیه چنین مسیری را رفته و کمینترن از آن الگو برداری کرده و به بقیه کشورها دیکته می کند. اما«جمع بندی بسیار غلط و یک جانبه» اول به این معنی است که اساسا برداشت کمینترن از راه انقلاب«بسیار غلط» بوده و راه انقلاب اکتبر از اعتصاب تا قیام نبوده و
 دوم: به این معنی است که برداشت تا حدودی غلط بوده یعنی «یک جانبه» بوده یعنی در حالی که کمینترن تصویری تا حدودی درست از انقلاب اکتبر ترسیم می کرده اما این تصویر یک جانبه بوده و تنها یک جنبه از این راه را نشان می داده است و جنبه های دیگر را نمی دیده و یا پوشیده می داشته است.
سوم: از طرف دیگرمقاله می گوید «خطی که تصویرش از مبارزه طبقاتی مکانیکی و تدریج گرایانه بود.» بدین سان مسئله پیچیده میشودو باز کردن کلاف ها اندکی وقت میگیرد!
نخست، آیا انقلاب اکتبر از اعتصاب تا قیام بوده و یا خیر؟
 دو دیگر، آیا برداشت کمینترن کاملا غلط و یا اینکه تا حدودی غلط بوده است؟
 و سوم، چنانچه برداشت کاملا غلط بوده دیگر مسئله مکانیکی و تدریج گرایانه خود به خود منتفی است. و در صورتی که تا حدودی غلط، یعنی یک جانبه بوده، مسئله مکانیکی و تدریج گرایانه در صورتی می توانست درست تلقی گردد که جوانب دیگر راه انقلاب اکتبر روشن شود.
 اما در صورتی که کمینترن تصویر درستی از انقلاب اکتبر ارائه داده اما انطباق آن با دیگر کشورها نادرست می بود، آن گاه می توانست گفته شود که چنانچه راهی را که در یک کشور درست است به کشور دیگری که شرایط آن کشور را نداشته باشد تعمیم دهیم و کپیه برداری کنیم آن گاه راهی که در یک کشور درست بوده در کشور دیگر شکل مکانیکی و تدریج گرایانه به خود می گیرد این می توانست درست تلقی گردد.
 و نیز سه مساله  ی دیگر:
 مساله ی اول: قیام شهری و جنگ داخلی
 نخست این که «آن جنبه دیگر» راه اکتبر این است که پیروزی انقلاب اکتبر هر چند نمایشگر تز از اعتصاب تا قیام بود اما پیروزی قیام مسلحانه هنوز حفظ حکومت طبقه کارگر را بیمه نمی کرد و لازم بود طبقه کارگر روسیه از جنگ داخلی بزرگی بگذرد که امپریالیست ها و ارتجاع سفید بر وی تحمیل کردند. یعنی نخست اعتصاب به قیام تبدیل شد و قیام مسلحانه به جنگ داخلی پارتیزانی و منظم  برای حفظ حکومت. اما گمان من این نیست که مثلا کمینترن این نکته را از نظر دور می داشته است. بد نیست اشاره کنیم که خود استالین در برخورد به انقلاب چین گفت که «انقلاب چین، انقلاب مسلح علیه ضد انقلاب مسلح است.» ضمنا باید در نظر داشت که تصرف قدرت از طریق تکامل اعتصابات به قیام  به معنی نفی جنگ داخلی با ارتجاع(مثلا ارتجاع سفید در روسیه) و امپریالیست ها(تهاجم 14 کشور) به روسیه نیست. آن یکی داستان خود، و این یک نیز داستان خود را دارد و نباید گفت که چون طبقه کارگر روسیه پس از تصرف قدرت وارد یک جنگ چند ساله داخلی شد، پس راه تصرف قدرت وی اشتباه بوده است.  روشن است که به وسیله ی راه اعتصاب تا قیام پیروز شده و قدرت را تصرف کرده است، اما تصرف قدرت به معنای تثبیت نسبی این حکومت نو نبوده و این حکومت مجبور به وارد شدن به مبارزات متعدد و یک جنگ داخلی بزرگ برای حفظ آن گردیده است. به روی این نکته تاکید می کنیم زیرا از طرف این جریان چنانکه خواهیم دید اغلب در این مورد خلط صورت گرفته است. 
مساله ی دوم: تدریج گرایانه و مکانیکی
مسئله «تدریج گرایانه و مکانیکی» تنها در مورد کار برد تز از اعتصاب تا قیام وجود ندارد بلکه در مورد جنگ خلق نیز وجود دارد. مکانیکی یعنی کاربرد غیرنقادانه یک تئوری درست در شرایطی دیگر. بنابراین چنانچه ما جنگ خلق را مثلا برای  زمان، مکان و شرایطی که کاربرد ندارد، به کار بریم، باز هم اشتباه «مکانیکی» بودن صدق می کند.
اما تدریج گرایانه به دو معنی است:  نخست نقد جنبه ی غلط آن است؛ یعنی مبارزه ای که تنها می خواهد به طور تدریجی پیش رود و نمی فهمد که مبارزه تنها بشه کل آرام پیش نمی رود بلکه گاه با گام هایی جهش وار حرکت می کند و یا جهش وار به دوره ای دیگر وارد می شود. و دوم نقد نفس برخی پیشرفت ها که تنها می توان آنها را به تدریج و نه با پریدن از روی مراحل انقلاب و یا شرایط متفاوت کسب کرد. در اینجا این نکته فراموش می گردد که خود پیشرفت جنگ خلق نیز گاه تدریجی و گاه جهشی است؛ و اگر فراموش نکنیم که مائو نام آن را «جنگ طولانی»  گذاشت آن گاه پی می بریم که پیشرفت این جنگ - اگر آن را در مجموع یک دوران کامل تاریخی مثلا از سال 1927 تا 1949 در چین نگاه کنیم - بیشتر تدریجی بوده تا جهشی و اگر کسانی یافت شوند که حوصله پیشبرد یک جنگ طولانی بیست و چند ساله را نداشته باشند، آن گاه این کسان هرگز قادر نخواهند بود به جنگ طولانی خلق دست زنند. توجه کنیم که مائو سه مرحله ی دفاع استراتژیک، تعادل استراتژیک و تعرض استراتژیک را برای چنین جنگی ترسیم می کند و دو مرحله دفاع و تعادل را از مهم ترین این مراحل می داند که دوره ای بس طولانی را در بر می گیرند. در حالی که تعرض استراتژیک که برداشتن گام هایی جهش وار و غول آسا در نابودی و شکست نهایی دشمن است، مرحله ی پایانی را در بر می گیرد. دو دوره ی اول در جنگ طولانی و توده ای چین تقریبا بالغ بر 18 سال(1945-1927) و مرحله سوم یعنی تعرض استراتژیک تنها به مدت 4 سال(1949-1945) طول کشید. روشن است که منظور ما شاخص دوره هاست و گر نه در دفاع، تعرض و در تعرض، دفاع  نیز وجود دارد.
مساله ی سوم: مساله ی انقلاب چین
مائو تسه تونگ به هیچ وجه نظر کمینترن را «یک جمعبندی بسیار غلط و الگو بردارانه» از انقلاب اکتبر نمی دانست بلکه ضمن درست دانستن این برداشت از راه اکتبر، آن را برای چین درست نمی دانست. یعنی می گفت که این کپیه برداری از انقلاب روسیه و راه اکتبر است و با شرایط  انقلاب چین تطبیق نمی کند. ضمنا مائو آن را  نه تنها برای روسیه «مکانیکی و تدریج گرایانه» نمی دانست بلکه کاربرد آن را درچین نیز تدریج گرایانه نمی دانست بلکه برعکس کپیه برداری و پیاده کردن این راه را در چین به این معنی می دانست که اعضای حزب توقع داشته باشند به سرعت و جهش گون به کسب قدرت برسند. در مقابل مائو راه طولانی کسب قدرت از طریق  گسترش مناطق آزاد شده را پیش می کشید که خواه نا خواه تدریجی و به مرور زمان بود.
 ضمنا باید ذکر کنم که «تدریج گرایانه» دانستن راه  برای روسیه نیز سخنی بسیار بی معنی است. این حرکت از آن رو تدریجی بود که انقلاب هر روز اتفاق نمی افتد و زمانی که انقلاب نیست مبارزه آرام به پیش می رود و حزب نیز به کار آرام و با حوصله می پردازد. تدریجی است زیرا حتی زمانی که دوران انقلابات فرا می رسد گرچه این دوره ی انقلابات نسبت به دوره  ی تکامل آرام به طور کلی دوران تکامل جهش گون مبارزه است اما نفس حرکت از اعتصابات به قیام  در دوره ی انقلاب حرکتی تدریجی است و پرش آن به قیام یعنی قیام برای کسب قدرت، حرکت جهش گون اساسی آن است.
 
نگاهی به  تز « از اعتصاب تا قیام  » و قیام بهمن 57
یادداشت هایی بر نظرات حزب کمونیست ایران(م- ل- م)
بخش دوم
 قیام بهمن 57
   12- مقاله اشاره می کند که که اقلیت سازمان کتاب های کمینترن در مورد قیام مسلحانه را مورد استناد قرار می داد در حالی که در مباحث سیامک زعیم  مقاله ی مائو با نام« از یک جرقه حریق بر میخیزد» مورد استناد قرار می گرفت.
 اینها نشانگر تفاوت میان سیامک زعیم و اقلیت سازمان نیست. در واقع هیچ کدام از این دو جریان مخالف قیام شهری به عنوان شکل اساسی کسب قدرت در ایران نبودند. همان گونه که در مقاله ی پیشین خود در مورد مباحث سیاسی اشاره کردم، مبحث «از یک جرقه حریق بر می خیزد» به هیچ عنوان حریق فوری، بر مبنای جرقه به وسیله ی نیروی کوچک را در نظر ندارد، بلکه به مناطق سرخ کوچک آزاد شده ای اشاره دارد که طی سال ها موجب برافروختن حریق در کل کشور چین می شود. استناد سیامک زعیم یک تدوین(یا مونتاژ) از ضرب المثل چینی و حرکت ستارخان در ایران بود و ربطی به راه انقلاب ایران نداشت. از طرف دیگر اشارات اقلیت به قیام ها، نه برای مخالفت با نفس قیام بلکه اشاره به نیروی دست زننده به آن و زمان برای اجرای آن بود.
13- مقاله می گوید« البته تجربه قیام 22 بهمن « سندی» شد در دست خط «از اعتصاب تا قیام» انگار که این تجربه همه چیز را مسلم کرده بود و جای بحث ندارد.»
 این درست نیست.  قیام بهمن تنها سندی در دست خط از اعتصاب تا قیام نبود، بلکه نخست سندی در دست خطی بود که بعد به «قیام فوری» تکامل یافت. خود«قیام فوری» هر چند که به قیام ستارخان بعنوان مدل خود توجه داشت، اما در عین حال این گونه می اندیشید که راه تصرف قدرت در ایران راه « قیام شهری» است و نه مثلا محاصره شهرها از طریق دهات. بنابراین خود درک های مربوط به «قیام شهری» یعنی در واقع همان«از اعتصاب تا قیام» است که به «قیام فوری» در شهر آمل( نخست تهران) تکامل می یابد.
از طرف دیگر اختلاف خط از اعتصاب تا قیام با خط  قیام فوری در این نیست که یکی با نظریه از اعتصاب تا قیام مخالف است و دیگری موافق. بلکه هر دو نظر چنانچه قیام شهری را قبول داشته باشند، خواه ناخواه قبول دارند که قیام شهری نه از جنگ های روستایی به شهری بلکه از اعتصابات و تظاهرات شهری به قیام تکامل می یابد. اختلاف تنها بر سر این است که یکی از این دو خط می گوید شرایط برای دست زدن به قیام فوری آماده است و دیگری می گوید آماده نیست و باید در تکامل اعتصابات توده ای و  تظاهرات و شورش ها ی مردم پدیدآید و بعد اینها به قیام تبدیل شود.
این که بعدها، به وسیله ی بازمانده گان سربداران، خط قیام فوری نقد شد و به این نظریه رسیده شد که اصلا بحث قیام شهری نادرست است و ما باید خط محاصره شهرها از طریق روستاها را تعقیب کنیم و به جنگ خلق دراز مدت دست بزنیم، بحث دیگری است و در این خصوص این خط  نه تنها در مقابل خط «از اعتصاب تا قیام» بلکه در مقابل خط « قیام فوری» سربداران نیز می باشد. بدین سان نظرات بعدی سربداران لزوما ارتباط چندانی با مباحث اولیه ندارد.
از طرف دیگر بحث«از یک جرقه حریق بر می خیزد» نیز نشانگر جر و بحث درونی سازمان است که یکی نیروهای سازمان را برای دست زدن به قیام درست نمی داند و اصولا قیام را کار تنها پیشاهنگ نمی داند، در حالی که خط دیگر معتقد است که نیرویی کوچک می تواند کارهای بزرگی کند. این نیزهمچنان که در بحث گذشته ام گفتم ربطی به حرف مائو وآن ضرب المثل چینی ندارد. زیرا منظور مائو نه «قیام فوری» بلکه «مناطق  و حکومت های سرخ»  کوچک در اقیانوس مناطق سفید هستند که «جرقه» مزبور را تشکیل می دهند.
 تجارب قیام شهری
14- مقاله می گوید «انگار که این تجربه همه چیز را مسلم کرده بود و جای بحث ندارد.»
 اگر منظور از «تجربه گرایانه» این است که تنها  و تنها یک تجربه مدل قرار داده شده، این به هیچ وجه درست نیست و تجارب دیگر هم بوده است که چنین تزی از آن استنتاج شده است.
 در واقع کسانی که به شکل تصرف قدرت در ایران از طریق قیام شهری اعتقاد دارند، به هیچ وجه تنها  قیام بهمن 57  را به عنوان دلیل نمی آورند بلکه به کل تجارب مبارزه در ایران از مشروطیت به بعد اشاره می کنند. اتحادیه کمونیست ها شاید اولین سازمانی است که به این نکته اشاره می کند که «همچنان که تجارب مبارزه در کل در ایران نشان داده، شکل تصرف قدرت در ایران قیام شهری است.» اینها همان طور که گفتم به قیام های 30 تیر32،15خرداد 42 و قیام های تبریز و تهران در آغاز انقلاب و در بهمن 57 اشاره دارند. زمانی که مقاله، منتقد انتخاب قیام شهری به عنوان مدل تصرف قدرت در ایران است و مدل قرار دادن آن را«تجربه گرایانه» می داند، در واقع به این نکته اشاره دارد که قبلا هم قیام های شهری  به شکل یک خط برجسته و متداوم در ایران رخ داده که به چنین استنتاجی کشیده شده است.
 از سوی دیگر هر گونه تحرکی همچون « قیام فوری» و یا «جنگ خلق» نیز به تجارب عینی تکیه می کنند و این گونه نیست  که ریشه در تجارب نداشته باشند و خلق الساعه  همچون امری که  یکباره از سر مغز عده ای بیرون جهیده باشد، بوده باشند.
    افزون بر این ها، هیچ سازمان انقلابی بک دفعه برای انقلاب نسخه نمی پیچد و البته تلاش می کند با توجه به تجارب راهی را انتخاب کند. گیرم آغاز کردن این راه را به توده ها نسپرد بلکه خود را آغازکننده بداند.
 و بالاخره معنای «تجربه گرایانه» این نیست که مثلا شما به جای این که از خود چیزی را اختراع کنید مدلی را الگوی انقلاب قرار می دهید(مگر اینکه الگو یا الگوهای موجود انقلاب با شرایط کشور شما تطبیق نکند- مانند الگوی انقلاب اکتبر که با کشور چین تطبیق نمی کرد و بنابراین جای خود را به جنگ دراز مدت خلق داد و خود جنگ درازمدت خلق در کنار انقلاب اکتبر یک الگو شد)بلکه این است که شما تنها به تجارب محدود و فردی خود و یا برخی تجارب عمومی ناکافی برای تبدیل به تئوری تکیه می کنید بی آنکه تلاش کنید با گسترش این تجارب و در نظر گرفتن تجارب مثبت و منفی بسیار، کار فکری روی آنها و حذف و جرح فراوان، از مجموع آنها یک تئوری درست برای انقلاب ایران استنتاج کنید. بنابراین تکیه کردن به تجارب هیچ اشکالی ندارد، به شرط این که مجموع آنها را در نظر گرفته، به درون آنها رفته و با تجزیه و حلاجی کردن آنها و همچنین ترکیب کردن شان، آنها را به تئوری تبدیل کنیم.     
 تحلیل طبقاتی
 15- اینکه قیام بهمن، خمینی را به قدرت رساند هیچ تغییری در درستی یا نادرستی استنتاج قیام به عنوان شکل کسب قدرت نمی دهد. راه تصرف قدرت  گرچه ربط مستقیمی به ساخت اقتصادی و ساختار اجتماعی و سیاسی کشور و نیز وضع فرهنگی توده های مردم دارد، اما ربطی به این که کدام طبقه در راس انقلاب است، ندارد. قیام های شهری1905 و یا فوریه 1917  در روسیه در حالی اتفاق افتاد که طبقه کارگر رهبر انقلاب نبود بلکه طبقات خرده بورژوازی و بورژوازی انقلابات را رهبری می کردند. اما لنینست ها از این نتیجه نگرفتند که چون طبقات دیگر راس انقلاب بودند، پس راه انقلاب «از اعتصاب تا قیام» نیست و بنابراین باید مثلا دست به جنگ پارتیزانی زد.
تمامی قیام های شهری در ایران به رهبری طبقات دیگر بوده است اما زمانی که اتحادیه به قیام شهری به عنوان شکل اساسی کسب قدرت در ایران می اندیشید به تنها چیزی که فکر نمی کرد و لزومی به تفکر درباره ی آن نمی دید، همین مساله بود که کدام طبقه در راس قیام بوده است و یا  قیام ها چه طبقه ای را به قدرت رسانده است.
قیام بهمن، خمینی  و امپریالیسم آمریکا
16- این نکته که اگر خمینی در راس انقلاب نبود و مثلا طبقه کارگر راس انقلاب بود، ارتش شاه و امپریالیست ها اجازه نمی دادند که قیام اتفاق بیفتد، مساله ای ثانوی است.
مقاله می گوید که «... و بدون این که به بسترسیاسی این قیام هم از زاویه اتحادهای طبقاتی شکل گرفته و  و مهم تر اینک ه، از زوایه سازش بزرگی که بین ارتش و امپریالیسم آمریکا و خمینی صورت گرفته بود ، توجه کنند. به واسطه این سازش راه برای قدرت یابی خمینی باز شد و ماشین دولتی حفظ شد.». 
اول اینکه شکل گیری، ضرورت و رخ دادن قیام بهمن ربطی به «اتحادهای طبقاتی» شکل گرفته نداشت. این قیام در تکامل مبارزات توده ها طی یکسال و اندی پس از آبان 56 و با گذر از تقریبا تمامی شکل های ممکن و مقدور مبارزه در آن زمان در شهرها به وقوع پیوست. پیش درآمد این قیام، زد و خوردهای فراوان میان نیروهای پلیس و ارتش با توده های کثیر مردم و نیز شورش های فراوان شهری بود. تکامل شکل های جنینی مبارزه به شکل های تکامل یافته ی آن، تبدیل عریضه نویسی به اعتراض، تکامل اعتراض به  اعتصاب، تبدیل اعتصاب به متینگ و تظاهرات، تکامل میتیگ و تظاهرات به شورش و اعتراض خیابانی، تبدیل و تکامل اعتراض و شورش خیابانی به قیام مسلحانه، یا در یک کلام تکامل مبارزات مسالمت آمیز در آن زمان به  کاربرد سلاح. این  تکامل درونی پدیده ای به نام «قیام شهری» است.
  اینکه سازشی بین ارتش و امپریالیسم آمریکا و خمینی صورت گرفت، تاثیری در نفس رخدادن قیام مسلحانه نداشت. این قیام نه به عنوان خواست و تحت رهبری خمینی بلکه در تکامل خودجوش مبارزات توده ها رخ داد. اول این که آن سازش برای این نبود که قیامی رخ دهد بلکه برای این بود که قیامی رخ ندهد؛ دوم این که اگر قرار است کسی به قدرت برسد این ها چه کسانی باشند؛ و سوم شیوه ی برخورد کسانی که به قدرت رسیدند به ارتش چگونه باشد. اما قیام سوای امیال این سازش، رخ داد.
از طرف دیگر شاه و ارتش او به مدت یکسال و اندی مقابل توده ها مقاومت کردند و هیچ شکلی از تقابل و سرکوب وجود نداشت که آنها به کار نبرند. در واقع خود این سازش ها، نه به دلیل قدرت ارتش و امپریالیسم آمریکا بلکه درست به دلیل این که نیروهای پلیس و ارتش در حال تلاشی و نابودی بودند و همچنین برای جلوگیری از به قدرت رسیدن کمونیست ها و یا نفوذ شوروی رخ داد.
 تنها می توان سئوال داشت که چرا ارتش تحت رهبری شاه دست به کشت و کشتارهای بیشتر نزد، همچون زمانی که خمینی به قدرت رسید؛ مثلا در کردستان، گنبد و یا خرمشهر، که ارتش تحت رهبری وی  کشتار فراوان کرد. این فرق می کند.
 درواقع اگر ارتش گمان می کرد که سوای بر قرار کردن حکومت نظامی در بیشتر شهرها به مدت تقریبا 6 ماه و نیز کشتار مداوم، دست زدن به کشتارهای بیشتر حلال مشکلات است و توده ها را عقب می راند بی تردید این کار را می کرد. سینما رکس و میدان ژاله نمونه ای از این نوع کشتارهای غیر مستقیم و مستقیم نیروهای شهربانی و ارتش بودند. اما تمامی اینها نه تنها نتیجه نداشت بلکه به ضد خود تبدیل شد. از این رو به روی کارآمدن دولت بختیار در واقع اعلام  به بن بست رسیدن راه حل های نظامی بود. زیرا ما نه با یک شهر و دو شهر، بلکه با یک انقلاب عظیم که تمامی شهرهای بزرگ  و کوچک را در بر گرفته بود روبرو بودیم و نیز این انقلاب در حال رسوخ و عمق یافتن هر چه بیشتر در روستاها بود. 
اما سرکوب ها و کشتارهای دولت جدید و خمینی متکی به بخشی از مردم و ناموزون شدن انقلاب بود و به ویژه به روی تضادهای درون مردم و یا حداقل به روی بی تفاوتی بخشی از مردم حساب می کرد.
نکته بعدی عدم مقاومت ارتش در مقابل قیام بود. در واقع اگر ارتش مقاومتی بیشتر از آنچه کرد از خود نشان می داد ممکن بود که برای مدتی کار به جنگ داخلی کشیده شود؛ اما بر بستر اتحاد مردم در یک انقلاب بزرگ و تلاشی روزمره ارتش ( فرار و یا تمرد مداوم سربازان و یا پیوست همافران به جبهه انقلاب) این جنگ داخلی، خیلی نمی توانست تداوم یابد. (جدای از این که ممکن بود به کشورهای دیگر منطقه سرایت کرده و کار را برای امپریالیست ها بسیار دشوار کرده و اوضاع را به طور جدی از کنترل آنها خارج کند) مگر اینکه خود امپریالیست ها تهاجم کنند و یا از کشوری خواسته شود که تحت حمایت و پشتیبانی امپریالیست ها به ایران حمله کند(همه ی اینها با تفاوت هایی در حال حاضر در مورد کشورهای مصر، لیبی و سوریه در حال اجرا است، ولی مبارزه با انقلابات بزرگ، گسترده و عمیق، کار ارتش نیست) که البته این امور رخ داد ولی نه در همان زمان بلکه در زمانی دیگر و این بار افزون بر دلایل اولیه به دلایلی جدید که عجالتا از حوصله ی بحث ما خارج است.
در واقع ارتش نمی توانست آنچنان مقاومت کند. این ارتش خرد نشده بود اما به طور جدی تلاشی یافته، آسیب دیده و تکه پاره شده بود و این خمینی بود که دوباره ارتش را جمع کرد و نیز کمیته و سپاه را هم به عنوان نیروهای مسلحی که از درون نیروهایی که در انقلاب به نفع خمینی فعال بودند، برای حفظ قدرت در مقابل نیروهای رادیکال و همچنین در تقابل با ارتش و برای جلوگیری از کودتای احتمالی آمریکا، سازمان داد. در واقع مجموع ماشین دولتی یا بهتر بگوییم بخش نظامی آن، هم با جمع و جور کردن بخش پیشین و هم با ایجاد بخش هایی جدید، حفظ شد و ادامه یافت. 
این که ارتش مقاومت نکرد تا راه برای قدرت یابی خمینی باز شود تا آنجا درست است که ما بپذیریم در صورت مقاومت، نتیجه به نفع خمینی و امپریالیسم آمریکا نبود. در واقع این سازش مشترک، هم برای حفظ منافع خمینی برای جلوگیری از تعمیق انقلاب و هم برای منافع امپریالیسم آمریکا در آن زمان، مفید بود اما این تنها برای جلوگیری از تلاشی بیشتر بود. یعنی این گونه نبود که ارتش، مثلا در صورتی که طبقه کارگر در راس انقلاب بود، می توانست بیشتر مقاومت کند. در واقع خمینی و نیروهای طبقاتی راس جنبش، عموما بیشتر از اینکه به تیزی و تندی انقلاب بیفزایند آن را کند می کردند و اگر انقلاب عموما گرایش به عمق یافتن و تند و تیز شدن می کرد، این بیشتر به سبب درگیری توده های وسیع طبقه ی کارگر و زحمتکشان شهر در آن بود.
اما این که « قیام 22بهمن 57 یک قیام نیمه کاره بود.» ربطی به خود شکل قیام شهری و قوانین تکامل آن در ایران و یا کشوری دیگر ندارد، بلکه ربط دارد به اینکه چه طبقاتی در راس قیام اند. هر چند خود قیام خود جوش بود، برنامه ریزی شده از قبل نبود وهمچنین رهبری  نداشت، اما به واسطه ی عدم مقاومت نهایی ارتش و نیز سراسیمه شدن خمینی و اطرافیان اش و تحت نفوذ قرار دادن فوری آن، گسترش  و عمق کافی پیدا نکرده و ارتش را به تمامی خرد و درهم نشکست.
 اما این که « به اهدافش نرسید»، این نیز ربطی به خود شکل قیام ندارد. بلکه همچنان که از خود عبارت پیداست به اهداف آن مربوط است.
اما اهداف قیام: آنچه توده های زحمتکش و نیز طبقات میانی جامعه از ته دل آرزو می کردند و آنچه در عمل بدان رسیدند با هم تفاوت فاحشی داشت. این به خود شکل قیام شهری ربطی نداشت. این طور نیست که مثلا چنانچه طبقات زحمتکش با نوع دیگری از اشکال کسب قدرت سیاسی اما زیر رهبری طبقاتی که خمینی نماینده گی شان را در دست داشت به قدرت می رسیدند نتیجه فرق می کرد.
شکل کسب قدرت سیاسی و رهبری توده ها در اشکال کسب قدرت، دو موضوع جدا هستند. بسیاری از جابجایی های قدرت در آسیا، افریقا و آمریکای مرکزی با اشکال جنگ های داخلی و طولانی صورت گرفته، اما با همین اشکال نیز رهبری های ارتجاعی جدید جای رهبری های ارتجاعی قبلی را گرفته اند. آیا می شود گفت که ایراد کار در نوع اشکال کسب قدرت بوده و چنانچه در این گونه کشورهای افریقایی مثلا به جای جنگ داخلی طولانی، شکل کسب قدرت از طریق قیام شهری انتخاب می شد، آن گاه مثلا طبقه کارگر و یا توده ها به قدرت می رسیدند؟ خیر! البته نمی توان این طور گفت.
 در واقع راه های کسب قدرت، همچنان که گفتیم « ربط مستقیم به ساخت اقتصادی- اجتماعی و درجه موزونی و یا ناموزونی اقتصاد و سیاست، شرایط طبقات اجتماعی و چگونگی برآمدها و اشکال مبارزاتی آنها، برخی مشخصه های تاریخی و یا شرایط بین المللی به ویژه تهاجمات امپریالیستی مربوط است». اما این که چه طبقه ای راس اشکال کسب قدرت است و نحوه برخورد وی به این اشکال کسب قدرت، درجه تندی و تیزی و یا کندی آنها، حفظ دستگاه نظامی کهنه و یا خرد کردن آن، به نیرو، قدرت و درجه آمادگی سیاسی، سازمانی و عملی  طبقات  و چگونگی توازن میان آنها ارتباط دارد.
  مقاله ادامه می دهد که« قیام بهمن یک تجربه مهم تاریخ معاصر ایران است اما تجربه ای نیست که کمونیست ها فکر کنند با تکرار آن به قدرت می رسند و فقط کافیست این بار آنها در راس چنین حرکاتی قرارگیرند.»
 می بینیم که در اینجا دیگر مسئله فقط بر سر رهبری نیست بلکه بر سر شکل کسب قدرت است. مقاله می گوید در صورتی که کمونیست ها شکل کسب قدرت به وسیله ی قیام مسلحانه را انتخاب کنند آنها نمی توانند از راه آن به قدرت برسند.  یعنی اولا این تجربه تکرار نمی شود و دوما حتی اگر این تجربه تکرار شود، کمونیست ها نباید گمان کنند که می توانند به وسیله ی آن به قدرت برسند. اما چرا؟ به واسطه ی این که ارتش و امپریالیسم آمریکا اجازه نمی دهند و آن را درهم می کوبند. یعنی اگر مردم انقلابی به بزرگی، گستردگی،عمق و شدت انقلاب 57 و نقاط اوج آن یعنی قیام مسلحانه تهران  به رهبری طبقه کارگر و حزب کمونیست هم بکنند، باز هم کمونیست ها به قدرت نمی رسند بلکه امپریالیست ها و ارتش  اجازه نمی دهند. روشن نیست اگر انقلاب ایران راه دیگری غیر از این راه برای پیشرفت خود نداشته باشد تکلیف اش چیست؟
 و« درک مکانیکی و تدریج گرایانه از مبارزه طبقاتی مانع ازآن شد که حتی به تجارب دیگری چون مبارزه مسلحانه توده ای در کردستان که جلوی رویشان قرار داشت و یا خود مستقیما در آن درگیر بودند، توجه لازمه را بکنند و در پرتو تجارب بین المللی درس های مهم و حیاتی را از آن بگیرند و اهمیت سازمان دادن ارتش انقلابی».
اول: بگذارید به این نکته اشاره کنم که متاسفانه در اینجا مقاله نویس چنان از موضع «دانای کل» به بررسی پرداخته که انسان حیران می شود که چرا شخصی گمان می کند که او چیزی عیان را می داند، ولی دیگران نمی دانند.
دوم: اشاره به تجربه کردستان می شود. سئوال این است چرا اگر کردستان الگو شود، امری که به خودی خود هیچ اشکالی ندارد، این تجربه گرایانه نیست اما چنانچه قیام بهمن الگو شود، این تجربه گرایانه است؟
سوم: همچنان که می توان در پرتو تجارب بین المللی به درستی از مبارزه ی مسلحانه در کردستان درس گرفت، در پرتو همین تجارب می توان از قیام بهمن هم درس گرفت؛ و تازه نه تنها باید از تجارب بین المللی درهر دو مورد درس گرفت بلکه ضمنا باید به تجارب بین المللی با استفاده از هر دو مورد درس هم داد.
چهارم: چگونه است که خصلت «طولانی» ی مبارزه، پذیرش «تدریج گرایی» در مبارزه نیست، اما خصلت «سریع» انقلاب مسلحانه، پذیرش «تدریج گرایی» در مبارزه است؟
پنجم : چگونه است که فکر کردن به اینکه تجربه قیام بهمن می تواند ملاک ما یا شکل اصلی کسب قدرت در ایران باشد، مکانیکی است(راستی منظور از مکانیکی در اینجا چیست؟) اما تجربه کردستان را تعمیم دادن به کل ایران- که امر بسیار مشکلی است- مکانیکی نیست؟
ششم : چرا باید فکر کرد چنانچه در راس جنبش کردستان کمونیست ها باشند این حتما به نتیجه می انجامد، اما چنانچه در راس قیام بهمن، کمونیست ها بودند، این به نتیجه نمی انجامید؟
هفتم: آیا جروبحث درونی سازمان میان اقلیت و اکثریت بر سر این اختلاف بود که یکی می گفت باید در تهران قیام کرد اما دیگری می گفت باید مبارزه مسلحانه دراز مدت در کردستان کرد؟
هشتم: چرا ناموزونی انقلاب باید باعث شود که در حالی که لازم است توجه به کردستان بکنیم، اما این امر را با بی توجهی به اکثریت باتفاق استان های دیگر توام کنیم؟ نفس ناموزونی انقلاب به معنای انتقال مراکز ثقل مبارزه است؛ امروز کردستان پیشرو است، فردا بلوچستان و پس فردا آذربایجان و روز پس از آن استان های مرکزی.
نهم : آیا اگر شکل مبارزه همانند شکل مبارزه در کردستان، با اتکا به مبارزه ی طولانی پیش رود، این تضمین کننده است؟ اگر چنین است، چرا در کردستان عراق، مبارزه ی طولانی به روی کارآمدن جلال طالبانی و اتحادیه ی میهنی در گونه ای توافق با امپریالیست ها منجرشد؟ آیا قیاس توافق جلال طالبانی با امپریالیست ها با توافق خمینی با امپریالیست ها، موجب ادراک فرقی در ماهیت قضیه می شد؟
می بینیم که این مباحث آنقدر خام و نپخته است که ده ها پرسش را بی پاسخ می گذارد و عموما در مقابل کوچک ترین پرسش ها و انتقادات، تاب مقاومت ندارد.
بازهم درباره اختلاف بین اکثریت و اقلیت درون اتحادیه
17- مباحث مقاله در خصوص اختلافات اکثریت و اقلیت اصلا درست نیست و پر است از قاطی کردن مسائل و عدم تشریح درست وروشن اختلافات و همچنین سفسطه.
بحث کردن در مورد «آماده بودن یا نبودن شرایط  برای دست زدن به مبارزه مسلحانه» ربطی به «آغاز کردن مبارزه مسلحانه» ای که خصلت «طولانی»  داشته باشد، ندارد، زیرا بحث اصلا بر سر دست زدن به قیام فوری یعنی قیامی شبیه قیام ستارخان بود و نه جنگ یا مبارزه مسلحانه طولانی. 
اینکه «اقلیت منتظر تکرار مدل 57 بود و از این زاویه تاکید می کرد که از اعتصاب تا قیام راهی است که باید پیموده شود»، نشان نمی داد که اکثریت برنامه ی جنگ طولانی داشت؛ بلکه واقعیت این بود که اکثریت فکر می کرد که نیاز به طی تدریجی مبارزه  نیست و خود سازمان می تواند پیشرو شده و با دست زدن به قیام، وضعیت جنبش را از حالت عقب نشینی یا افت، به حالت غلیان و پیشرفت در آورد.
دست زدن به قیام فوری مسلحانه، گرچه به گونه ای به معنای« سازمان دادن انقلاب مسلح در مقابل ضد انقلاب مسلح» است، اما نه به آن معنایی که استالین این عبارت را برای توصیف پروسه ی انقلابی که در چین وجود داشت به کار برد. زیرا منظور استالین از به کار برد این عبارت، اشاره به جنگ متداوم میان انقلاب و ضدانقلاب در چین بود و نه مثلا سازمان دادن یک قیام شهری.
 این که« در صورتی که قیام نشود، تمامی فرصت ها از دست خواهد رفت»اشاره به « قیام فوری» دارد و نه جنگ طولانی که دیر یا زود آغاز کردن آن دارای اهمیتی ثانوی یعنی  منوط به آمادگی نیروی انقلابی برای دست زدن به آن و نیز فرصت مناسب پدیدآمده، دارد.
و بالاخره این که شکست قیام فوری، در واقع به معنای نادرستی  تحلیلی که منجر به آن شده بود، می بود. و این ربطی به این که «اگر در مقابل ضد انقلاب مسلح دست به اسلحه نبریم شکست حتمی خواهد بود و شرایط بدتر از دوره پس از کودتای 28 مرداد 32 خواهد بود» نداشت. در اینجا مقاله، تجارب چین را رها می کند و تجارب قیام اکتبر روسیه را با شرایط آن زمان انقلاب ایران، قاطی می کند.
 در روسیه، در اکتبر 1917، دست نزدن به قیام و یا دست زدن به آن، چنانچه  قیام شکست می خورد، نتایج تقریبا یکسانی به وجود می آورد. یعنی در هر دو صورت انقلاب شکست می خورد و بورژوازی تهاجم خود را علیه طبقه کارگر آغاز می کرد؛ اما در صورتی که قیام که توده ای و سازمان داده شده به وسیله حزبی بود که مدت بیش از بیست سال، به طورمتداوم درون طبقه کارگر و توده های وسیع اهالی کار کرده بود و آنها را برای چنین قیامی آماده کرده بود، پیروز می شد، نتایج به هیچ وجه یکسان نبود. یعنی  طبقه کارگر می توانست دیکتاتوری پرولتاریا را برقرار سازد. در نتیجه دست زدن به قیام در آن شرایط ریسکی بود معقول که نتایج دست نزدن به آن با شکست آن تقریبا برابر بود اما در صورت پیروزی قیام، وضع به کلی متفاوت می شد.
 اما این در ایران به هیچ وجه آن گونه نبود. یعنی خواه از نظر شرایط و خواه از نظر سازمانی که به آن دست می زد، به هیچ وجه این طور نبود که نتایج در صورتی که به قیامی دست زده نمی شد و یا به اشتباه دست زده می شد، یکسان باشد. در هر دو صورت ارتجاع پیروز می شد. اما در صورت نخست، سازمان می توانست به طور اصولی عقب نشینی کند. در حالی که در صورت دوم یک سازمان کوچک که کوچک ترین نفوذی در میان توده های طبقه کارگر چه رسد به بقیه اهالی نداشت به طور تقریبا کامل نابود می شد.  وضعیت ایران در آن سال ها بیشتر با سال های 1907 روسیه شبیه بود تا با اکتبر 1917.
همچنان که گفتم قاطی کردن مسائل و تجارب و سفسطه های جورواجور خصلت بارز این مقاله است. به جای تشریح جزء  به جزء و روشن اختلافات و چگونگی تکامل آنها و ارتباط آنها به تجارب بین المللی چنان مسائل قاطی می شود که مثنوی می خواهد تا آنها را از هم باز کنیم! و برای چی؟ برای این که ثابت شود اکثریت درست می گفته و اقلیت اشتباه می کرده است. آیا نمی شود فکر کرد که اصلا هر دو اشتباه می کردند و یا این که هر دو، در حالی که بخش هایی از حقیقت را می گفتند، دچار اشتباهاتی نیز بودند؟          
   قهر انقلابی
 18- مابقی مباحث این بخش از مقاله، تاکید بر به اصطلاح فرق کیفی میان جنبش کمونیستی و جنبش طبقه کارگر، اشاراتی به انقلاب اکتبر، گریز زدن به بحث بر سر کسب قدرت سیاسی از طریق قهر انقلابی، ضرورت جنگ انقلابی در کشورهای تحت سلطه و بالاخره قافیه فعلی این حزب یعنی گذر از مائو و رسیدن به آواکیان است.
در مورد تفاوت کیفی میان حزب کمونیست و جنبش طبقه کارگر، همواره گفته شده که حزب کمونیست گردان پیشرو طبقه کارگر است که از آگاه ترین، پر کارترین، مبارزترین کارگران و روشنفکران و نیز از افرادی از طبقاتی دیگر که مارکسیسم را به عنوان ایدئولوژی خود پذیرفته باشند، تشکیل می شود. پایگاه اجتماعی حزب، طبقه کارگر است و حزب به موازات رهبری مبارزات این طبقه، تامین کننده رهبری این طبقه بر طبقات دیگر، از طریق رهبری مبارزات طبقات و اقشار دیگر و نیز جنبش های اجتماعی همچون زنان یا دانشجویان خواهد بود.  خلط مبحث میان تفاوت کیفی بخش پیشرو و رهبری کننده با بخش های رهبری شونده، با این که این تفاوت کیفی به این معناست که حزب کار خود را دنبال می کند و جنبش طبقه کارگر کار خود را، امر بی معنایی است و تنها از کسانی ساخته است که الفبای مارکسیسم را نمی دانند.
 این نوع  سفسطه ها در مورد فرق کیفی بین حزب کمونیست و جنبش طبقه کارگر در انتخاب مثال انقلاب اکتبر خود را به خوبی نشان میدهد.
 مقاله می گوید که«انقلاب اکتبر نشان داد که اگر بلشویک ها قیام مسلحانه را سازماندهی نمی کردند و صرفا منتظر نتیجه خودبه خودی شور و التهاب انقلابی کارگران می بودند هرگز قدرت سیاسی کسب نمی شد.»
احتمالا منظور از انتخاب این مثال، سوای اشاره به نقش پیشرو یک حزب در مقابل اکونومیست ها و رفرمیست ها، بازهم مقایسه میان حرکت« قیام فوری» با قیام اکتبر تحت رهبری بلشویک هاست. مقایسه ی اتحادیه ی کمونیست ها و حزب بلشویک مقایسه ای بی معناست. تنها شباهت این دو این است که هر دو به مارکسیسم اعتقاد داشتند( کاری به درجه تسلط برآن  نداریم) و هر دو دست به قیام زدند. اما حزب بلشویک کجا و اتحادیه  کجا؟ قیام اکتبر کجا و قیام سربداران کجا؟ 
به طور مختصر بگویم حزبی که دست به قیام اکتبر زد، سال های سال(  حداقل چیزی در حدود 22 سال) برای  تبدیل جنبش خودبه خودی کارگران به یک جنبش سیاسی انقلابی کارعملی کرده بود و به واسطه ی نفوذ عمیق خود در این طبقه، چگونگی رشد و غلیان« شور و التهاب» کارگران را می شناخت. و اما در مورد نتایج خودبه خودی این شور و غلیان: کار سازماندهی  و اجرای قیام درست متکی به لحظه اوج گیری  این شور و غلیان خود به خودی( و البته ضعف و فتور و پاشیدگی نسبی دشمن) استوار بود. امتزاج آگاهانه و خود به خودی: اینست لحظه ی تحقق قیام اکتبر. اگر شور و غلیان خودبه خودی بخش قابل توجهی از توده های طبقه کارگر به اوج نمی رسید و فعالیت دسته های پیشرو این طبقه به حداکثر خود تکامل نمی یافت، حزب بلشویک  هرگز دست به قیام نمی زد. 
در مورد وظیفه مرکزی انقلاب یعنی کسب قدرت سیاسی از طریق سلاح نیز تا آنجا که مقاله با رفرمیست ها و اکونومیست ها  و کلا رویزیونیست ها جدال می کند، می توان حق را به آن داد، اما زمانی که بحث بر سر چگونگی راه های کسب قدرت سیاسی از طریق سلاح مثلا جنگ طولانی و یا قیام شهری و یا دیگر شکل های کاربرد سلاح برای کسب قدرت است، دیگر نمی توان به این بحث های کلی قناعت کرد؛ گرچه سوای چگونگی راه کسب قدرت، یعنی جنگ طولانی خلق که این سازمان مدعی آن بود، و به همراه آن به مرور زمان و درپی آواکیانیست شدن آن، حتی این گونه بحث های کلی خیلی دوام نخواهد آورد.
در واقع پس از کنار گذاشتن کامل مارکسیسم- لنینیسم - مائوئیسم، آنچه از انقلابی بودن این جریان باقی می ماند سوای برخی توجهات به مبارزات زنان و دانشجویان که عموما از دیدگاه خرده بورژوایی است، شعارهایی است بر علیه دوم خردادی ها و اصلاح طلبان؛  چیزی که برای تشخیص آنها از احزاب حکمتیست- ترتسکیست و نیز حامیان سلطنت طلب آنها، مشکل ایجاد می کند. این دو دسته اخیر خیلی بیشتر از اینها علیه دوم خردادی ها و اصلاح طلبان شعار دادند و اکنون نیز می دهند، اگر چه با توجه به رفتن برخی از اصلاح طلبان پیشین همچون سازگارا به زیر چتر آمریکا، آرام آرام برخی جریان های «خزنده»! میان آن ها زمزمه سازش هایی با اصلاح طلبان را مطرح می کنند!
                                 
                                                                      ف - هیرمند
                                                                            بهمن 90

نقد تحلیل های اتحادیه کمونیست ها در آستانه اقدام به تصرف آمل

 
به یاد جان باخته گان آمل در بهمن 60
 
این مقالات  در سال1390 -1389 نگاشته شده 
و تنها ویراستی تازه در مورد آنها صورت گرفته است.
 
نقد تحلیل های اتحادیه کمونیست ها در آستانه اقدام به تصرف آمل
 
درمورد اقدام اتحادیه کمونیست های ایران (سربداران) در حمله ی مسلحانه به شهر آمل  و تصرف یک روزه ی آن، علیرغم نگارش برخی مقالات و نیز کتابی در این خصوص( پرنده نو پرواز) نکات ناگفته و بررسی نشده بسیار است و ضروری است که در این مورد تجزیه و تحلیل های بیشتری به عمل آید تا بتوان از آن به درستی درس گرفت.
 یکی از مسائلی که کمتر بدان پرداخته شده است، تحلیل سیاسی اتحادیه کمونیست ها از شرایط آن روز ایران است. این  تحلیل ها متکی به برخی  بررسی های تاریخی و به اصطلاح درس گرفتن از گذشته برای اجتناب از اشتباه بوده است؛ اما  در تجزیه و تحلیل تجارب تاریخی و بخصوص وجوه اشتراک و تضاد آنها با اوضاع سال های 60 عموما اشتباه شده است. اشتباهاتی که ریشه در توانایی های تئوریک- سیاسی رهبران اتحادیه در تحلیل همه جانبه و عمیق شرایط واقعی و نیز اوضاع  در مجموع، ارزیابی و برآورد درست از کیفیت و کمیت سازمان و نیروهای دشمن و خودی داشته  است و روایت از عدم ایمان عمیق به طبقه کارگر و توده های زحمتکش و این که این توده ها هستند که انقلاب می کنند و نه احزاب، علاقه به حرکت های جدا از توده که خود زمانی به نقدش می پرداختند(کتاب های پویندگان راه انقلاب نوشته حسین ریاحی و کتاب مارکسیست- لنینیست ها و مشی چریکی) و نیز اقدام نه از روی تعقل، بلکه از روی احساسات آنی می کرده است.
 نگارش این مقاله البته نیازمند پرداختن به دو مسئله دیگر نیز هست. یکی مواضع داخلی سازمان یعنی نظرات اکثریت و اقلیت و به ویژه تحلیل همه جانبه تز از اعتصاب تا قیام یعنی تز منسوب به اقلیت سازمان. البته اقلیت سازمان هم گر چه اقلیت بود اما نه آنچنان «اقلیت» ی که گویی هیچ نبود؛ زیرا بنا به گفته ها در مورد آمار رای گیری در مورد اقدام به قیام مسلحانه که چندین ماه پیش پیش از این اقدام درون سازمان به عمل آمد نتیجه ی رای گیری  51 یا 52  به 49 یا 48 بوده است.  
  و دوم، مسئله راه انقلاب ایران که اغلب از طرف حزب کمونیست ایران(م- ل- م) - اکنون بهتر است بگوییم آواکیانیست - ضمن نقد راه اکتیر برا ی انقلاب ایران، شبیه راه چین قلمداد می شده است. این سازمان به مدت سی سال شعار رادیکال جنگ خلق را سر داده و دهان مخالفین خود را با این شعار بسته است، اما این تنها روی کاغذ بوده  و دریغ از کوچک ترین گامی در این خصوص.  در واقع و به عنوان یک پیش نهاده، باید بگوییم اگر چه راه انقلاب ایران شباهت هایی به انقلاب اکتبر دارد، اما کاملا شبیه راه اکتبر نیست، و نیز گرچه شباهت هایی به راه انقلاب در چین دارد اما  شبیه راه انقلاب چین نیز نیست.
  اما در اینجا تنها به تحلیل هایی که مشوق  چنین اقدامی بود، به طور بسیار مختصر و عموما تیتر وار می پردازم و به  مقاله ای که اخیرا این سازمان در دفاع از رابطه بین جنبش کارگری و تصرف شهر آمل نوشته است، به طور مستقل خواهم پرداخت.  برخی از مباحث  ما در بخش پایانی و در درس گیری از تجربه ی سربداران، می تواند به چگونگی نگرش به راه انقلاب در ایران برگردد.
متاسفانه و علیرغم مطالعات نیمه منظم و جسته و گریخته ام در مورد جنبش مشروطیت و سال های 20 تا 32، که باید مروری بر نکات آنها صورت می گرفت، هنگام نگارش این مقاله، فرصت مرور تاریخ مشروطیت و سال های 32- 20برایم مقدور نبود، از این رو تنها به رئوس نکات تحلیل و نکات تاریخی توجه کرده ام و امید که اگر اشتباهی کرده ام درصورتی که در اصل تحلیل  تاثیری نداشته باشد، خواننده بر من ببخشاید.
1- مقایسه وضع سال های 60 با دوران انقلاب مشروطه
اولین تحلیل آن بود که گفته می شد که وضعیت کنونی ایران شبیه دوران مشروطه پس از به توپ بستنن مجلس و سرکوب مشروطه خواهان  و بر قراری استبداد صغیر است. گفته می شد که وضعیت عمومی در تمام ایران در حال حاضرعبارت است از یورش و کودتای ارتجاع، سرکوب جنبش توده ها، کمونیست ها، دموکرات ها و لیبرال ها و عقب نشینی کارگران، دهقانانان و توده های زحمتکش، طبقات خرده بورژوازی و بورژوازی ملی در مقابل این یورش.
و پس از آن تحلیل می شد که این شرایط همچون زمان مشروطه احتیاج به جرقه دارد. اگر در زمان مشروطه  در تبریز جرقه زده نمی شد، وضع در کل ایران بر نمی گشت. و سپس به اقدام ستارخان در تبریز و در کوی امیر خیز توجه می شد که ستارخان و گروه کوچک اش توانستند با یک اقدام جسورانه شروع به بر چیدن پرچم های سفید کنند و آرام آرام گروه های مردم در محلات دیگر به آنها پیوسته و پس از آن شهر در دست آزادیخواهان قرار گرفت.
 و آن گاه چنین نتیجه گیری می شد: وضع در ایران کنونی شبیه آن زمان است و استان مازندران و در این استان شهر آمل، مهم ترین استان و شهری هستند که شرایطی شبیه آن زمان مشروطه، استان آذربایجان و شهر تبریزدارند. اینجا باید اشاره کنیم که در درجه اول تهران در مرکز تحلیل ها بود و قرار بود اقدام مسلحانه در تهران صورت گیرد.
 به هر حال تحلیل این بود که شهرهای مازندران (و نیز استان همجوار گیلان) نزدیک به هم هستند و چنانچه یک شهر بر خیزد، بقیه ی شهرها به آن می پیوندند. گفته می شد که در این استان، برخلاف استان هایی همچون خراسان، یزد و یا اصفهان مردم خیلی جنبه مذهبی شان قوی نیست و گروه های چپ و دموکرات نیرو دارند و نیز در این شهر آمل در همان اوائل انقلاب، «جمهوری آمل» اعلام شد. و در آخر آنکه، وجود جنگل های منطقه امکان برای استتار و مانور ایجاد می کند و ما می توانیم آنجا آماده شویم و یا در صورت شکست - که البته کمتر تصور می شد زیرا شکست یعنی رد همه تحلیل ها- به آنجا عقب نشینی کنیم. اینها مهم ترین دلایلی بود که برای خواننده بر شمردم.
اما اگر ما بخواهیم تنها در مورد مقایسه وضع دو دوران تاریخی، یعنی وضع مشروطیت،آذربایجان و شهر تبریز و نیز وضع آن زمان ایران، تحلیل مختصری به عمل آوریم، باید به این گونه نکات اشاره کنیم:
انقلاب مشروطیت علیه حکام فئودالی و استبداد بود و خود همین حکام که نفوذی چندان در میان توده ها نداشتند، دست به کودتا زده بودند. در حالی که در جمهوری اسلامی، انقلاب علیه شاه و استبداد حاکمه و امپریالیسم آمریکا بود و جمهوری اسلامی اگر چه فرزند ناخلف و ناخواسته ی انقلاب بود، یعنی این طور بگوییم که مردم چنین عاقبتی را برای این حکومت حدس نمی زدند، اما از دل خود انقلاب در آمده و به وسیله پشتیبانی نیروهایی بر سر کارآمده بود که خود نقش مهم و اساسی در برکناری شاه داشتند. نتیجه آنکه  خمینی و جمهوری اسلامی در میان توده ها پایه وسیعی داشتند و حتی توانستند تا سال ها پس از آن، یعنی تا اواسط دهه شصت، توده ها را برای جنگ بر ضد عراق بسیج کنند.
 البته این به این معنی نیست که مثلا گروهای چپ و یا مجاهدان و بنی صدر در میان توده ها نفوذ نداشتند، بلکه به این معنی است که توازن قوا به نفع نیروهای چپ، دموکرات یا حتی لیبرال سنگین نبود.
نکته دوم به شرایط آذربایجان و مازندران بر می گردد. این دو استان از لحاظ اقتصادی، سیاسی و فرهنگی نقش  همانندی در دو انقلاب مشروطیت و انقلاب 57 نداشتند. آذربایجان یکی از دو استان مهم ایران در آن زمان و یکی از دو مرکز اقتصادی - تجاری ایران بود و نقش مهمی در رابطه با غرب به ویژه ترکیه ایفا می کرد. از نظر سیاسی، آذربایجان مرکز تحولات بسیار و جنبش های شهری و روستایی مداوم پیش از این تاریخ بود. همچنین این استان یکی از مراکز مهم فرهنگی کشور بود و بخش مهمی از رهبران تجدد طلب یا مایل به تجدد طلبی و نیز نویسندگان ترقیخواه، از این استان برخاسته بودند. چنین وضعیتی را استان مازندران در انقلاب 57 نداشت . حداکثر آنکه این استان در میانه استان های پیشرو و استان های کمتر فعال بود.
در مورد شهر تبریز نیزآنچه در مورد آذربایجان گفتیم، صدق می کند و بسی بیشتر. در واقع شهر تبریز دومین شهر مهم ایران  و گاه حتی مهم ترین شهر ایران بود. این شهر مرکز مهم فعالیت های سیاسی حزب اجتماعیون- عامیون ایران بود که به ویژه در پی مهاجرت بخش زیادی از توده های زحمتکش روستایی و شهری و تبدیل شدن اینان به کارگر در باکو در سال 1383 شمسی تشکیل شده بود.
این کارگران و روشنفکران در آن زمان در باکو که خود یکی از مراکز مهم صنعتی روسیه و تحت تبلیغات حزب سوسیال دمکرات روسیه بود، به سوسیالیسم گرویده بودند و حزب نوینی را پایه گذاری کرده بودند. این ها تقریبا نقش مهمی در رشد و سازماندهی توده های زحمتکش شهری در تبریز داشتند. در واقع پس از اعلام مشروطیت و باز شدن فضای  کشور، پیش از شورش ستارخان و قیام تبریز، این شهر به مدت یکسال سرشار از شور و غلیان بود. انجمن تبریز که بخشی از مهم ترین رهبران مبارز و انقلابی آن را ایجاد کرده بودند، نقش بسیار مهمی در آگاه کردن و سازماندهی مردم شهر به ویژه طبقات و اقشار زحمتکش ایفا می کرد و دسته دسته مردم را هر روزه در میدان های شهر تمرین سلاح می داد. مردم شهر تبریز طی دو سالی که از عمر مشروطیت می گذشت، خود را برای نبردی سخت آماده می کردند.
در مورد محله امیر خیز یعنی مهم ترین محله شهر تبریز از لحاظ سیاسی و فرهنگی و  ستارخان رهبر اصلی این حرکت نیاز به گفتن نیست. ستارخان یک رهبر توده ای واقعی بود و خود از میان مردم برخاسته و نبض مردم را در دست داشت.
همچنین در مورد توازن  قوا در شهر تبریز، نیروی زیادی به نفع محمد علی شاه و دارو دسته ی او وجود نداشت و اینها توان بسیج توده ها را حتی از شهرهای همجوار نیز نداشتند. درست به همین دلایل بود که اقدام ستارخان به سرعت نتیجه داد و مردم با وجود امکان رنح و مشقت های فراوان در راهی که وی درپیش گرفته بود، به وی پیوستند
مقایسه وضع ایران آن زمان، کودتای محمد علی شاه، وضع استان آذربایجان و شهر تبریز، و نیز نیروهای  انقلابی، دموکرات و لیبرال، چه در سراسر ایران و چه بخصوص در شهر تبریز، و نیز وضع ایران در سال 60  و کودتای حزب جمهوری اسلامی وخمینی و نیز استان مازندران و شهر آمل و نیز وضع کلی نیروهای کمونیست و دموکرات، حتی به طور سطحی نیز نشان می دهد که این دو شرایط، وضع همانندی نداشتند. مثلا در مورد استان مازندران گر چه برخی نکات تحلیل اتحادیه درست بود، مانند جنبه کمتر مذهبی نسبت به برخی استان های دیگر و یا فعالیت گروه های سیاسی- که در این موارد اغلب غلو می شد-  و نیز شهر های نزدیک به هم، اما این استان به هیچ وجه  تاریخ و شرایطی همچون آذربایجان در جنبش مشروطه نداشت. و یا مثلا در مورد آمل این روشن است که شهر آمل و تبریز از لحاظ نقش سیاسی- فرهنگی و کلا تاریخی به هیچ وجه وضع یکسانی نداشتند. این مطلب کمابیش در مورد استان گیلان و شهر رشت نیز صادق است و نقش گیلان و رشت درانقلاب مشروطه با نقش گیلان و رشت در انقلاب 57 یا حتی 20 تا 32 قابل قیاس نیست. این مسائل به تکامل وضع اقتصادی این شهرها و رشد نیروهای طبقه کارگر و خرده بورژوازی در کل کشور و به هم خوردن نقش شهرها در سه دوره مشروطیت،20  تا 32 و نیز انقلاب 57 بر می گردد که البته در حال حاضر مورد بحث ما نیست. 
به طور کلی عدم تحلیل نقادانه و جزء به جزء تجربه ی تاریخی، عدم مقایسه ی کامل و دقیق تمامی جنبه های دو واقعیت متفاوت و نگرش سطحی و کپیه برداری تاریخی، اینها تماما در این تحلیل اتحادیه کمونیست ها خود را نشان می دهد.
2- مقایسه با شرایط کودتای 28 مرداد و حزب توده
دومین تحلیل این بود که گفته می شد وضع امروز ایران مانند مرداد ماه 32 است. گفته می شد که شاه کودتا کرد اما حزب توده به اقداماتی که باید دست می زد، دست نزد و به اوضاع از نگاه یک نیروی انقلابی پاسخ نداد و اینها موجب شد که حزب توده در میان  زحمتکشان و مردم  ایران بی آبرو گردد. و چنانچه ما نیز پاسخی را که اوضاع می طلبد ندهیم، یعنی موضع منفعل اختیار کنیم، آن گاه ما نیز همچون حزب توده خواهیم گشت؛ روسیاه و انگشت نمای مردم.
این نیز گر چه نشان از تمایل و احساس انقلابی والای اتحادیه کمونیست ها و مسئولیت پذیر بودن در مقابل مردم به عنوان یک مجموعه داشت، اما تحلیلی بغایت نادرست بود. یعنی  تنها به نتیجه توجه می کرد و به این نکته توجه نمی کرد که برای این که مردم همان قضاوتی را در مورد سازمان اتحادیه کمونیست ها بکنند که در مورد حزب توده می کردند، حداقل می باید این سازمان تقریبا همان وضعی را می داشت که حزب توده داشت. اما نه اوضاع آن زمان ایران شبیه اوضاع 60 بود و نه اتحادیه کمونیست ها قابل قیاس با حزب توده ی آن زمان.
کودتای 28 مرداد، 12 سال پس از شهریور 20 صورت گرفت. هم چنانکه می دانیم این دوران به دوران دمکراسی نیم بند یا ناقص( نام کتابی از سوی اتحادیه کمونیست های ایران) معروف است. در مدت 12 سال، تمامی نیروهای مخالف ارتجاع  وابسته به امپریالیسم، فرصت به دست آوردند که در زمینه های گوناگون به مبارزه دست زنند. به مدت 12 سال نشریات گوناگون منتشر شد. همچنین در این دوران احزاب زیادی به ویژه حزب جبهه ملی و حزب توده  تشکیل شد. و این احزاب تا حدودی سطح فرهنگ و دانش سیاسی طبقات مختلف را بالا کشیدند. مبارزات انتخاباتی  مختلف بر گزار شد. پس از بیست سال دیکتاتوری، به مدت 12 سال  مردم ایران تلاطم، شور و مبارزه ای نو  را تجربه می کردند. در این دوران دوازده ساله رویدادها و حوادث بسیاری رقم خورد. دو رویداد بسیار مهم این دوران عبارت بود از مبارزات مردم آذربایجان به رهبری فرقه دموکرات و نیز مبارزه ملت ایران برای ملی شدن صنعت نفت.
از طرف دیگر اتحادیه کمونیست ها به هیچ وجه قابل قیاس با حزب توده ی آن دوران نبود. حزب توده در آن زمان ایران، سازمانی قدرتمند به حساب می آمد که توانسته بود بخش قابل توجهی از روشنفکران ایران را به درون خود بکشاند. این حزب در طبقه کارگر ی و توده های زحمتکش و نیز لایه های مختلف خرده بورژوازی نفوذ داشت. همچنین این حزب توانسته بود سندیکاها و اتحادیه های کارگری فراوان درست کرده و یک  رهبری متمرکز سراسری - شورای متحده کارگران ایران- برای مبارزات صنفی- سیاسی اتحادیه ها ایجاد کند. حزب توده، سازمان جوانان و سازمان زنان را تشکیل داده بود و به علت دوازده سال فعالیت در ایران نفوذ زیادی در میان جوانان و زنان به دست آورده بود. و نیز به دلیل نفوذ توده ای اش حزب توده توانست یک فراکسیون مجلس تشکیل دهد و سازش کارانه و با استفاده ازمبارزات کارگران شرکت نفت، امکان  فرستادن وزیر به کابینه را کسب کند.
از همه اینها مهم تر، حزب توده یک سازمان نظامی قوی داشت که تحت رهبری انقلابیونی همچون خسرو روزبه، سرهنگ سیامک و سرهنگ مبشری بود. این سازمان نظامی بنا به گفته ها، 600 عضو در ارتش و نیروهای نظامی داشت. و بالاخره حزب توده، کم یا زیاد، از پشتیبانی دولت شوروی برخوردار بود. و در حالی که همه بر این هستند که این حزب با توجه به دانسته هایش در مورد کودتای 28 مرداد و نیروهایش، می توانست مقاومت جانانه ای را در مقابل کودتا سازمان دهد، به واسطه ی رهبری فرصت طلب و اپورتونیست آن به چنین اقدامی دست نزد و همه ی انقلابیون فداکاری را که در این حزب جمع شده بودند، اما موقعیت های تشکیلاتی حساسی به ویژه در رهبری این حزب نداشتند، قربانی کرد. همچنین آن زمان به طورکلی چپ ایران، متحد و فشرده در یک حزب، یعنی حزب توده بود.
چنانچه ما وضع ان دوران را با سال های 60 و اتحادیه کمونیست های ایران را با آن زمان حزب توده مقایسه کنیم تفاوت ها بسیار آشکار و غیر قابل انکار است.
اوضاع مورد بحث ما گرچه از دل یک انقلاب بزرگ بیرون آمده و نیز گرچه تلاطمات بسیاری را در طی سه الی چهار سال تجربه کرده بود، اما این زمان برای پایه گرفتن و ریشه دواندن سازمان های چپ  که بر خلاف زمان حزب توده به گروه های متعدد تقسیم شده و عموما بعد از انقلاب فعال شده بودند، بسیار کوتاه بود.
 در مجموع مشخصات اوضاع چنین بود:   
اول آنکه رژیم جمهوری اسلامی به ویژه شخص خمینی پایه مردمی داشت و کلا خود این رژیم همچنان که گفتیم از دل یک انقلاب بیرون آمده بود. دوم این که همه جناح های این رژیم  اگر چه در همان زمان تضادهای زیادی با یکدیگر داشتند، اما در سرکوب جنبش چپ و دموکرات ها و لیبرال ها، متفق القول و یکدست بودند.
از سوی دیگر، بنی صدرنیز بیشتر یک «موقعیت» یعنی رئیس جمهور بود، به اضافه یک روزنامه- انقلاب اسلامی- و عده ای دوربرش، تا یک اتوریته و تشکیلات منسجم. آنها تلاش کردند که ستادهای انتخاباتی را حفظ کنند ولی این ستادها در سال 60 به یک تشکیلات کارا تبدیل نشده بودند. وضع سازمان مجاهدین نسبت به بقیه بهتر بود اما این سازمان بیشتر دنباله رو بنی صدر بود تا مبتکر و خلاق و نیز دارای حتی گرایش ضعیفی به همکاری با سازمان های چپ نبود. به طور کلی، کمونیست ها، دموکرات ها و لیبرال ها تک به  تک ضعیف بودند و اتحاد در خوری نیز نداشتند.
 در مورد سازمان های موسوم به چپ: وضع قطب حزب توده و اکثریتی ها تکلیف شان روشن بود؛ آنان متمایل به همکاری با رژیم بودند. حکمت و هسته ی سهندش نیز به کومله پیوستند تا نفس مسموم و پاسیفیسم خود را در این جریان که در آن زمان نبرد مسلحانه می کرد و علیرغم جان باختن بسیاری اعضایش، جریانی در مجموع زنده و شاداب بود، بدمند، که البته موفق نیز شدند. اگر حزب توده ریشه دار در بخشی از روشنفکران این کشور، توانست بخشی مهمی از سازمان جوان چریک های فدایی خلق را در خود فرو کشد و به پاسیفیسم کشاند، حکمت و گروه کوچک بی ریشه و بی تاریخ مبارزاتی اش نیز توانست سازمان ریشه دار و دارای تاریخ مبارزاتی کومله را در خود فرو کشد. در نتیجه این اقدامات، دو جریان که در اساس خرده بورژوایی و با تمایلاتی سوسیالیستی و یا شبه سوسیالیستی بودند، یا به جریان های راست رویزیونیست و ترتسکیست پیوستند و یا آماده پیوستن به این جریان ها، یعنی چیزی شبیه سوسیال دمکراسی شدند.  
اما بیشتر سازمان های واقعا انقلابی چپ  نیز علاقه ای به همکاری با یکدیگر نداشتند و کمابیش در چارچوب سازمان خود می اندیشیدند و تلاش در حفظ نیروهای خود داشتند. برخی اعلام انحلال کردند و به اعضا و هواداران خود سپردند که هر کس مسئول حفظ خود است  و برخی شروع به انتقال به خارج کشور کردند. کلا در این دوران، سازمان های چپ  بر خلاف دوران حزب توده، بسیار پراکنده بودند و به ندرت در تاریخ این سه سال بعد از انقلاب دست به حرکت مشترکی زدند. گمانم مهم ترین و بزرگترین حرکت مشترک همان راهپیمایی 11 اردیبهشت 58 کارگران به ویژه در تهران بود. از سوی دیگر نفوذ مجموع سازمان های چپ در طبقه کارگر و زحمتکشان اگر نسبت به دو برابر شدن جمعیت  ایران توجه کنیم، به هیچ وجه قابل قیاس با حزب توده نبود.
وضع عمومی مردم نیز به هیچ وجه شبیه زمان مشروطیت نبود. در آن زمان اشخاصی همچون شیخ فضل اله نوری، نفوذ چندانی در میان مردم نداشتند واز این رو در پی پیروزی مشروطه خواهان مجبور شدند به سفارت روسیه پناه برند؛ و حتی دو سید تهرانی طباطبایی و بهبهانی نیز بیشتر در موقعیتی شبیه کاشانی در سال های پیش از کودتای 28 مرداد بودند، تا شبیه خمینی در سالهای 57 تا 60، یعنی رهبر عمومی مردم نبوده، بلکه تنها رهبر بخشی از اقشار و طبقات بودند و تا حدودی توان تاثیر گذاری بر رویدادها را داشتند.
 اما در این زمان نه تنها خمینی رهبری صاحب نفوذ بود بلکه برخی روحانیون دیگرهمچون منتظری نیز صاحب نفوذ بوده و توان تاثیر گذاری بر حوادث را داشتند. و نه تنها ایران حکومت نیروهای راست مذهبی را بر خود تجربه می کرد، بلکه اینک جنبش های منطقه نیز بسیار بیشتر از آن که از چپ و یا ملی - لیبرال ها تاثیر بگیرد، تحت نفوذ جریان های مذهبی- اسلامی در می آمد. انگار دور اینها، تازه آغاز شده بود.
از سوی دیگر وضع آشفته و نابسامان احزاب و گروه های سیاسی مخالف، وضع مردم را نیز آشفته کرده بود. طبقه کارگر متحد و یکپارچه نبود. وجود ده ها حزب و سازمان چپ،غیر چپ و مذهبی، این طبقه را تکه تکه کرده بود. وضع در جنبش های دهقانی و ملی نیز کمابیش همین گونه بود. آذربایجان، حزب خلق مسلمان شریعتمداری را تجربه کرده بود و کردستان نیز علیرغم مبارزات جانانه با نیروهای دولتی، از تضاد میان حزب دموکرات و کومله رنج می برد. انقلاب در مجموع و علیرغم تک جوش های آن اینجا و آنجا، شکست خورده بود و به طور کلی شرایط شکست و عقب نشینی بود و نه پیشروی.  و این گونه نبود که توده ها تمایل به پیشروی داشته و داوطلب آن باشند و تنها نیاز به نیرویی که جرقه را زند.
اتحادیه کمونیست ها نیز سازمانی بسیار کوچک بود که اگر همه رهبری، اعضا و هوداران اش را در سراسر ایران جمع می کرد به زحمت به هزار نفر می رسید. این سازمان علیرغم این که برخی اعضا و هواداران آن کارگر بودند و برخی از آنها در حوادث آمل و یا پس از آن جان باختند، نفوذ چندانی در طبقه کارگر- و ما منظورمان نفوذ متمرکز است- حتی در یک استان و یا شهر نداشت. و اگر دقیق تر بخواهیم بگوییم اکثریت رهبری آن ایمان و اعتقادی به طبقه کارگر نداشتند. تشکیلات پیشمرگه های زحمتکشان  در کردستان نیز علیرغم فعالیت های ارزشمند آن، سازمانی کوچک بود و به هیچ وجه قابل قیاس با سازمان های ریشه داری هم چون کومله و حزب دموکرات نبود.
بنابراین اتحادیه کمونیست ها در آستانه ی اقدام مسلحانه در گرفتن شهر آمل، نه سازمان کارگری داشت، نه سازمان زنان و نه جوانان و از اینها مهم تر، نه سازمانی شبیه به سازمان افسران حزب توده. تشکیلاتی بود محدود و بسیار کوچک که برخی رهبران آن علیرغم برخی تجارب در گروه فلسطین و...  عموما تجربه چندانی در پیشبرد مبارزه طبقاتی جاری نداشتند.
چنانچه ما مجموع دو اوضاع را با هم بسنجیم، آن گاه به توده ها حق خواهیم داد که حزب توده را منفور بدارند، اما به رهبران اتحادیه حق نخواهیم داد که چنانچه اتحادیه دست به چنان حرکتی نمی زد، توده ها، قضاوتی همچون قضاوت شان درباره حزب توده را درباره آن روا می دانستند.   
3- از یک جرقه حریق برمی خیزد
سومین تحلیل این بود:«از یک جرقه حریق بر می خیزد». این جمله ای بود از مائو تسه دون به نقل از یک ضرب المثل چینی. مائو مقاله ای با همین عنوان در سال 1330 نوشت. هنگامی که این مقاله نگارش یافت 10 سال از مبارزه حزب کمونیست چین میگذشت. این حزب طی چندین سال متوالی، در میان طبقه کارگر چین کار سیاسی و سازمانی کرد و توانست سندیکاهای و اتحادیه های کارگری چین را سازمان دهد. به دنبال اشتباهات چن دوسیو رهبر این حزب در دنباله روی از گومیندان،  شکست انقلاب در 1927،  یورش گومیندان به حزب و جان باختن هزارها کمونیست انقلابی، حزب به روستاها، که جنبش عظیم دهقانی را تجربه می کرد، رفت و قیام های متعدد دهقانی را سازمان داد. در سال 1930 یعنی سال نگارش مقاله، حزب کمونیست، هسته های اولیه ی ارتش سرخ کارگران و دهقانان را سازمان داده بود و بحث در مورد تصرف قدرت به شکل سراسری یا ایجاد منطقه آزاد شده بود. دو جریان در حزب بودند. یکی به دنبال کپیه برداری از مدل انقلاب اکتبر بود و دیگری راه ایجاد حکومت سرخ در مناطق آزاد شده را تعقیب می کرد:
« نیروهای ذهنی انقلاب از شکست انقلاب 1927 به این طرف واقعا خیلی ضعیف شده اند. اگر قضاوت فقط بر اساسی بعضی پدیده ها مبتنی گردد، تعداد ناچیز نیروهای باقیمانده طبعا می توانست در رفقایی(آنهایی که با مسئله این طور برخورد می کردند ) تولید بدبینی نماید. اما اگر ما به ماهیت مسئله بنگریم مطلب به کلی عوض می شود. در اینجا این ضرب المثل قدیمی چین«از یک جرقه حریق برمیخیزد » کاملا مصداق می یاید. به عبارت دیگر، نیروهای ما اگر چه اکنون ناچیزند، ولی به سرعت رشد و تکامل خواهند یافت. رشد این نیروها در شرایط فعلی چین، نه تنها امکان پذیر است بلکه حتی جبریست. این حقیقت در جنبش 30 مه 1925 و انقلاب بزرگی که به دنبال آن به وقوع پیوست، کاملا به اثبات رسیده است. در برخورد با اشیاء و پدیده ها ما باید به ماهیت آنها نظر بیفکنیم و ظاهر خارجی آنها را فقط به مثابه رهنمایی تلقی کنیم که راه مدخل را نشان می دهد و ما به محض این که از این مدخل عبور کردیم، باید به ماهیت مسئله دست یابیم. این یگانه اسلوب مطمئن و علمی است.» (مائو، از یک جرقه حریق بر میخیزد، منتخب آثار، جلد اول ص 178)
   منظور از«از یک جرقه حریق بر می خیزد»، وجود جنینی حکومت های سرخ کارگران و دهقانان در در دل حکومت ارتجاعی دیکتاتورهای نظامی یعنی در مناطق آزاد شده بود که می توانست به مرور و طی سال ها- نه در همان زمان- به رشد انقلاب در سراسر کشور یاری رساند و نه  اقدام یک گروه کمونیستی 200 و یا سیصد نفره. این یکی بیشتر شبیه همان« موتور کوچک موتور بزرگ را به حرکت در می آورد» است تا از یک جرقه حریق بر می خیزد.
االبته «از یک جرقه حریق بر می خیزد»، اما به آن شرط که اولا آن جرقه، واقعا جرقه باشد؛ دوما هیزم فراوان، خشک و قابل اشتعال موجود باشد و سوما منتظر این نبود که این هیزم زود شعله ور گردد و نیاز به زمان برای شعله ور شدن آن در نظر گرفته شود و چهارما، جرقه به هیزم زده شود، یعنی بین جرقه و هیزم رابطه ای و اتصالی موجود باشد و نه  اینکه جرقه در هوا زده شود!
4- نتایج
بدین ترتیب سازمانی کوچک که جمعی از فداکارترین  و از جان گذشته ترین انقلابیون کمونیست ایران را در خود جای داده بود، رهبران، کادرها و اعضای خود را در حرکتی جدا از توده، به طور کامل به  مسلخ برد و دست به یک خودکشی زد. مبارزین روشنفکر و کارگری که هر کدام توان رهبری مبارزات بزرگ توده ای را داشتند، و یا می توانستند مبارزات نظامی بزرگی را رهبری کنند، در نبردی نابرابر که ناشی از تحلیلی بسیار نادرست بود، جان باختند- یادشان گرامی و خاطره شان پر دوام باد- و جمعی که بازماندند، پراکنده گشته و آسیب فراوان دیدند. تاثیر این حوادث به هیچ عنوان آن گونه نبود که گفتند:« از قربانی نهراس! به جای یکی صد نفر بر خواهد خاست.» خیر! نه تنها صد نفر بلند نشد، بلکه این نوع اشتباهات- و نه تنها از جانب اتحادیه کمونیسته ا، زیرا بقیه ی چپ انقلابی نیز بسیار پر اشتباه بود و بسی بدتر از اتحادیه عمل کرد-  تاثیرات مخربی در بلند شدن عده معدودی نیز گذاشت.
در مجموع  نبود شناخت درست و منطقی از تجارب تاریخی، عدم  تجزیه و تحلیل دقیق و ریز آنها، فقدان بررسی  و ارزیابی انتقادی در مقایسه تجارب تاریخی با وضع کنونی، عدم پشتوانه و توانایی تئوریک- سیاسی همه جانبه برای چنین تجزیه و تحلیل هایی و به جای آنها نگاه سرسری به تجارب تاریخی و کپیه برداری بچه گانه از آنها، عدم ارزیابی صحیح از وضع داخلی، منطقه ای و جهانی نیروهای دشمن و پشتیبانان او، فقدان ارزیابی صحیح از وضع طبقه کارگر و توده ها، این که  متمایل و داوطلب پیشروی هستند و یا خیر و به زور خواستن از آنها برای پیشروی کردن، کنار گذاشتن مشی توده ای و جدا شدن از تود ه ها، به عبارات نگاه کردن و آنها را از محتوای واقعی خود تهی کردن و به کار بردن آنها در هر شرایطی جهت پشتیبان کردن آنها برای احساسات  آنی به غلیان آمده، چنین بودند به طور خلاصه  شرایط ذهنی رهبران اتحادیه در آستانه اقدام به تصرف شهر آمل. اینها بیشتر نشان از تمایلات خرده بورژوایی در رهبران اتحادیه بود تا تمایلات طبقه کارگر.
5- واکنش گروه های چپ به حرکت اتحادیه
لازم است که در اینجا اشاره ای هم به واکنش گروه ها و سازمان های چپ به این حرکت اتحادیه کمونیست ها داشته باشیم. بسیاری از افراد و گروه های چپ در دل، با این جریان همدردی کردند. برخی بدون تحلیل درست و همه جانبه و صرفا برای خالی نبودن عریضه، آن را واکنشی در برابر راست روی های گذشته و حرکتی جدا از توده خواندند، بدون آنکه خود حرکتی با توده کرده باشند و یا بخواهند انجام دهند. بسیاری نیز سر خود را زیر برف کردند و از این حادثه چیزی نگفتند. آنان به آن همچون اتفاقی بی اهمیت که از طرف گروهی بی اهمیت و در حاشیه به آن دست زده شده بود، نگریستند، در حالی که خودشان نیز در داخل جنبش طبقه کارگر و توده ها اهمیت چندانی نداشتند.  بسیاری از این گونه افراد، اکنون کادرها، اعضا و هواداران حزب منحط  کمونیست کارگری  و دارو دسته های جورواجور حکمتیست هستند و در گوشه ای از این دنیا، به چرت زدن پس از بحث های بی خاصیت خود مشغول اند.
6- اشاره ای به اینکه که چه می باید انجام می شد
انقلاب در سال 60 شکست خورد و لازمه شکست عقب نشینی است. نیروهای کمونیست و دموکرات باید با چشم باز شکست را می پذیرفتند، به عقب نشینی دست می زدند و به تحلیل همه جانبه آن می پرداختند.
علت شکست نه درهمان سال های 57 تا 60، بلکه بسیار بیشتر، در سال های پیش از آن نهفته بود. زمانی که از یک سو کل جنبش چپ با چریک های فدایی خلق  که مبارزات جدا از توده می کردند و حزب توده رویزیونیست و وابسته رقم می خورد که تقریبا بخش مهمی از کار در عرصه فرهنگی را به خود اختصاص داده بود، و از سوی دیگر نیروهای مذهبی  که  کار در بین توده ها را از طریق مساجد، تکایا، حسینه ها و... تعقیب می کردند. استبداد شاه در حالی که کوچک ترین اجازه ای به چپ برای فعالیت نمی داد این نیروهای مذهبی را تقریبا آزاد گذاشته بود. ولی کدام استبدادی به چپ  انقلابی اجازه فعالیت می دهد که شاه دومی اش باشد.
همه ی اشکال، در استبداد شاه نهفته نبود. سازمان های چپ ایران اصلا تصوری از کار مخفی و نیمه علنی در شرایط استبداد نداشتند و گمان می کردند که اگر قرار است درون طبقه کارگر پایه بگیرند باید حتما میدان وسیعی در اختیار اینان قرار داده شود تا بتوانند چنین کاری را انجام دهند( نوع مضحک این نوع  تمایل، حکمت است که می خواست همه ی چپ ها، شناسنامه شان را روی سینه شان بزنند و عکس شش در چهار بگیرند و بالای مقاله شان بزنند تا به مردم نشان دهند که کمونیست ها مثل بقیه ی ابنا بشر هستند و خدای ناخواسته دم ندارند. درب کنگره حزب شان را نیز باز بگذارند تا هر تنابنده ای بتواند وارد شود و از این از ما بهتران، کسب فیض کند). این بود که یا منفعل بودند و یا به سراغ عملیات جدا از توده می رفتند. سازمان انقلابیون کمونیست و گروه پویا یعنی دو سازمان که با پیوستن به یکدیگر سازمان اتحادیه ی کمونیست ها را تشکیل دادند نیز در سال های 49 به بعد تشکیل شدند و تازه در صدد مبارزه تئوریک - سیاسی با دو خط راست حزب توده و خط چپ روانه جدا از توده چریکی بر آمدند. اما اینان نیز به جای فرستادن برخی کادرها به داخل برای سازمان دادن کار مخفی و نیمه علنی همانجا در خارج ماندند و زمانی که به داخل آمدند مدت ها تحت تاثیر شعار تبلیغاتی دیگر گروه های چپ که اینان را بی عمل های خارجه نشین می خواندند، قرار گرفتند.
به طور کلی، باید تلاش می شد ضمن یک مقاومت منطقی در کنار طبقه کارگر و زحمتکشان، گام به گام به عقب نشینی دست زد. باید به حفاظت رهبران، کادرها و اعضا پرداخته می شد؛ افراد شناخته شده جابجا می شدند و روابط تشکیلاتی برای شرایط خفقان تغییر می کرد و اطلاعات افراد به حداقل ممکن می رسید. برخی باید به خارج انتقال داده می شدند و برای افراد داخل مدارک جعلی درست می شد تا بتوانند در شرایط جدید در داخل زندگی کنند و نیز به کار انقلابی خود ادامه دهند. باید اجازه داده نمی شد که پیوند اعضایی که در کارخانه ها و کارگاه ها بزرگ کار می کردند با طبقه ی کارگر قطع شود. همچنین به حفظ هسته های کارخانه ها و کارگاه ها و ادارات پرداخته شده و ادامه کاری آنها در شرایط خفقان تامین می شد. باید سازمان بودن سازمان، نه در خارج، بلکه در داخل حفظ می شد و توان آن را کسب می کرد که در شرایط خفقان و استبداد، نه تنها با اطلاعات جمهوری اسلامی دست و پنجه نرم کند، بلکه به کار ترویجی و تبلیغی پر حوصله و آرام در طبقه کارگر بپردازد و در شرایط اعتصاب ها و شورش ها  توان رهبری آنها را به دست آورد و و و.
اگر ما به طور میانگین توان حفظ یک هسته انقلابی 50 نفره را از میان بهترین انقلابیون همه سازمان ها - و حتی کمتر از آن را- در داخل  می داشتیم و قربانی هایی را که طی کمتر از یک و یا دو سال  دادیم  طی 10 تا 15 سال می دادیم، و اگر این هسته - علیرغم همه  جان باخته گانش - قادر به ادامه کاری تحت شرایط خفقان می شد، اگر این هسته موفق می شد حداقل رابطه را با طبقه کارگر و زحمتکشان تحت شرایط دشوار سال های 60 تا 70 حفظ کند، آن گاه می توانست  نه تنها در همان سال های 60 تا 70 که مبارزات متعددی به وسیله ی طبقه کارگر و زحمتکشان صورت گرفت تا حدودی نقش داشته باشد بلکه به فراخور گسترش مبارزات در سال های پس از 70 که تضادهای درون رژیم بیشتر شد و به ویژه پس از سال های 76  می توانست نقش بسیار بیشتری داشته باشد. اگر ما توانسته بودیم این هسته انقلابی را حفظ کنیم آن گاه ما در سال های پس از 76 می توانستیم نقش به مراتب غیر قابل قیاسی با نقشی که چپ از سال 60 تا آن زمان ایفا کرده بود، داشته باشیم 
و آماده دست زدن به کارهای بزرگتری شویم.
                                                              
ف - هیرمند
دی 1389