۱۳۹۸ مهر ۸, دوشنبه

آموزش بزرگ مارکس دیکتاتوری پرولتاریا است!(16) بخش دوم تحریف آموزه انقلابی دیکتاتوری پرولتاریا



آموزش بزرگ مارکس دیکتاتوری پرولتاریا است!(16)
بخش دوم
تحریف آموزه انقلابی دیکتاتوری پرولتاریا

سلطه پرولتاریا یا دیکتاتوری پرولتاریا
در پایان بخش 15 ضمن آوردن نظر هال دریپر به این نکته اشاره کردیم که هال دریپر بر آن است که خودسرانه معنای دیکتاتوری را با سلطه عوض کند.(1) اما سلطه معنای دیکتاتوری را ندارد. سلطه می تواند برتری ای باشد که  حزب و یا نیرویی با کسب اکثریت پارلمانی، بدست آورد. یعنی برتری اکثریت بر اقلیت باشد. مثلا در کشورهای امپریالیستی هر گاه یکی از دو حزب بورژوازی اکثریت را در انتخابات به دست می آورد، بر حزب دیگر «سلطه» می یابد. اما سلطه یافتن به خودی خود به معنای دیکتاتوری نیست. به عبارت دیگر هر دیکتاتوری ای با سلطه همراه است، اما هر سلطه ای، دیکتاتوری نیست. اکنون هال دریپر می خواهد خواننده را قانع کند که هر کجا مارکس از دیکتاتوری پرولتاریا سخن به میان آورده است، منظور وی برقراری سلطه بوده است و نه خود دیکتاتوری. برتری ای مانند برتری یک حزب بورژوا بر حزب دیگر در یک دموکراسی پارلمانی.   
هال دریپر سپس فعالیت مارکس و انگلس را به سه دوره تقسیم می کند. دوره 1850 تا 1852 و 1871تا 1875 و نیز دوره ای که انگلس این مفهوم را به کار می برد. او ضمنا اشاره می کند که« در فواصل  این دوره ها این اصطلاح غایب است».
دوره نخست - مبارزات طبقاتی در فرانسه
 اکنون هال دریپر به بررسی موارد کاربرد این مفهوم در آثار مارکس و انگلس می پردازد. وی می نویسد:
«مورد اول در اولین فصل جنگ طبقاتی در فرانسه، مارکس‏ اشاره می کند که درجریان انقلاب فرانسه "شعار شجاعانه مبارزه انقلابی پدیدار شد": سرنگونی بورژوازی! دیکتاتوری طبقه کارگر!" ... از آن جا که مطلقاً مدرکی دال بر وجود این شعار در میدان واقعی مبارزه وجود ندارد، من بر آنم که منظور مارکس‏ این نبوده که این شعار به طور واقعی مطرح شده است؛ بلکه او این شعار را وجه اثباتی شعار"سرنگونی بورژوازی" می داند که در جریان مبارزه مطرح شده بود و در حقیقت او توضیح می دهد که معنای شعار اول چه بوده است. در همان عبارت مارکس‏ با فراغ بال " تروریسم بورژوائی " و " دیکتاتوری بورژوائی " را معادل سلطه بورژوائی و برای خصلت بندی "جمهوری بورژوائی " به کار می برد.»(هال دریپر، مارکس و دیکتاتوری پرولتاریا)
در مورد معنای سخن مارکس یعنی «سرنگونی بورژوازی، دیکتاتوری طبقه کارگر» که به این متن اشاره دارد:
«پرولتاریا تازه پس از شکستش به این حقیقت ایمان آورد که کوچکترین بهبود وضعش در محدوده جامعه بورژوایى خیالى بیش نیست، و این تخیل اگر بخواهد بخود واقعیت بخشد چونان جنایتى تلقى خواهد شد. پرولتاریا بجاى خواستهایى که بکمک آنها میکوشید از جمهورى فوریه آوانس بگیرد، خواستهایى که ظاهرا پُر شور و حرارت ولى در محتوا تنگ‌نظرانه - و گذشته از آن - بورژوایى بودند، این صلاى جنگى جسورانه و انقلابى را در داد: سرنگونگى بورژوازى! دیکتاتورى طبقه کارگر!» (مبارزات طبقاتی در فرانسه، برگردان محمد پورهرمزان، نسخه اینترنتی در دو بخش، بخش نخست، فصل نخست، ص 22 و 23 ، تمامی تاکیدها در این عبارات و عبارات دیگری که در زیر می آوریم، از مارکس است)
 باید گفت که چنین شعاری خواه از جانب کارگران پاریس داده شده باشد و خواه داده نشده باشد، نه تنها به معنای وجه اثباتی شعار« سرنگونی بورژوازی» است، بلکه در عین حال و بسیار مهمتر، نشانگر خصوصیت ویژه این وجه اثباتی است؛ یعنی دیکتاتوری، یعنی قهر علیه بورژوازی.  این صلایی است که مارکس به عنوان خواست کارگران پاریس به مثابه امری که بر آمد مبارزات آنان باید به آن پایان یابد، سر می دهد. ما فرازهایی از سخنان مارکس در این کتاب که  تقابل دو طبقه را شرح می دهد را در زیر می آوریم:
«پرولتاریاى پاریس نباید پیروزیش را به قهر آلوده نماید (از سخنرانى ٢٤ فوریه لامارتین)، بورژوازى به پرولتاریا تنها در یک مورد اجازه اِعمال قهر میدهد: در مورد جنگ.» (ص9)
به عبارت دیگر، از دیدگاه طبقه کارگر و بر مبنای اجازه خود این طبقه به خویش( امری که بخشی از آن به ناچار در نتیجه هم به کار گیری قهر به وسیله بورژوازی و راندن طبقه کارگر به استفاده از قهر برای سرنگونی وی و هم مقاومت این طبقه در جریان برقراری سوسیالیسم و اجبار طبقه کارگر به دیکتاتوری و استفاده از قهر دارد) و جهت برقراری نظام کمونیستی، قهر موارد گوناگونی را شامل می شود و از جمله برقراری آن در هنگامی که خود پرولتاریا دولت را در دست دارد و علیه مقاومت استثمارگران برای برگرداندن نظامی که برای آنها بهشت است.
« همانطور که جمهورى فوريه، با آن کنار آمدنهاى سوسياليستى‌اش، مستلزم پيکار پرولتاريا در اتحاد با بورژوازى عليه سلطنت بود، اکنون هم پيکار دومى لازم بود تا جمهورى را از قيد سازشهاى سوسياليستى‌اش خلاص کند و جمهورى بورژوايى را رسما به عنوان عامل مسلط به کرسى بنشاند. بورژوازى مجبور بود اسلحه در دست، مطالبات پرولتاریا را رد کند. زادگاه واقعى جمهورى بورژوایى پیروزى فوریه نیست، بلکه شکست ژوئن است.»( ص 20)
اینجا به روشنی به نوع مقابله بورژوازی با طبقه کارگر هنگامی که این طبقه مطالبات خود را طرح می کند، اشاره شده است. مطالبات پرولتاریا با اسلحه بورژوازی رد می شود. در چنین شرایطی برای طبقه کارگر جز استفاده از اسلحه راهی باقی نمی ماند.
«همه میدانند که کارگران با چه شجاعت و نبوغ بی نظیرى، بدون رهبر، بدون نقشه مشترک، بدون وسیله - و عمدتاً بدون اسلحه - به ارتش، گارد متحرک، گارد ملى پاریس و گارد ملى شهرستانها،  که به پاریس آمده بودند، پنج روز اجازه تکان خوردن ندادند. همه می دانند که بورژوازى با چه شکل بیسابقه‌اى وحشت مرگى را که دچارش شده بود تلافى کرد - بیسابقه به لحاظ قساوت - با قتل عام بیش از ٣٠٠٠ زندانى»(ص21)
شیوه برخورد بورژوازی با مطالبات طبقه کارگر. قتل عام سه هزار زندانی. این یعنی دیکتاتوری بورژوازی.
«فراترنیته، برادرى طبقات متخاصمى که یکى استثمارگر دیگرى است، برادرى‌اى که در فوریه اعلام شد و با حروف درشت بر پیشانى پاریس، بر سردر هر زندان و بر دیوار هر سربازخانه نقش بست - این برادرى بیان حقیقى، کامل و ملال‌آورش را در جنگ داخلى پیدا کرد، جنگ داخلى به وحشتناکترین شکلش، جنگ کار علیه سرمایه. این برادرى آتشى بود که در مقابل پنجره‌هاى پاریس در غروب ٢٥ ژوئن میسوخت، هنگامى که پاریسِ بورژوازى چراغانى کرده بود، و پاریسِ پرولتاریا در آتش می سوخت، در خون غرقه بود، و از دردى مرگ‌آور ضجه می کشید. »(ص21 و 22)
 جنگ داخلی راه حل اصلی مقابله دو طبقه متخاصم است که مارکس بارها در همین فصل نخست به تضاد آشتی ناپذیر منافع آنان اشاره می کند و سپس به این اینکه این تضاد آشتی ناپذیر این طبقات را به چگونه رویایی هایی می کشاند.
«انقلاب فوریه انقلابى پُر ملاطفت بود، انقلابى مملوّ از همدردى همگانى، زیرا تضادهایى که در آن علیه سلطنت به انفجار کشیده شدند، هنوز نامتکامل و بشکلى صلح‌طلبانه نافعال بودند، زیرا آن مبارزه اجتماعى‌اى که زمینه آنها را شکل میداد تنها به موجودیتى زودگذر دست یافته بود، موجودیتى در عبارات، در کلمات.
انقلاب ژوئن انقلابى کریه است، انقلابى بى ملاطفت، زیرا در پى حرف عمل آمد، زیرا جمهورى تاجى که کلاه‌خود محافظ و پنهان کننده چهره هیولا بود را از سرش برداشت.»(ص22)
راستش هال دریپر نمی تواند از این روشن تر تقابل این دو طبقه متخاصم و آشتی ناپذیر را ببیند. جمهوری کلاهش را برداشت و چهره هیولا یعنی بورژوازی را نمایان ساخت که مبارزه را به خاک و خون کشید. این «هیولا» را با « اکثریت در دمکراسی پارلمانی» نمی توان رام کرد.  
بخش دیگر عبارات هال دریپر به این متن اشاره دارد:
«پرولتاریا با تبدیل گورستان خود به زادگاه جمهورى بورژوایى، این جمهورى را مجبور کرد تا به شکل اصیلش بمثابه دولت، دولتى که هدف آشکارش جاودانگى سلطه سرمایه و اسارت کار است نمودار گردد. سلطه بورژوازى که اینک از همه قیود آزاد شده بود، با توجه دائم به دشمن جنگ دیده، آشتى‌ناپذیر و مغلوب ناشدنى - مغلوب ناشدنى از آن جهت که موجودیتش شرط حیات خود بورژوازى است - طبعا بایستى به تروریسم بورژوایى بدل گردد. پرولتاریا براى یک چند از صحنه ناپدید گردید و دیکتاتورى بورژوازى رسمیت یافت.»( مبارزات طبقات در فرانسه، برگردان محمدپورهرمزان، فصل نخست، ص 23)
روشن است که معنای سلطه در متن مزبور بیش از آنکه سیاسی باشد، اقتصادی است، و بعد به وسیله سلطه سیاسی یعنی همان دیکتاتوری و قهر که مارکس به  روشن ترین وجه با عبارت «تروریسم بورژوایی» به آن اشاره می کند-  و این تروریسم علیه طبقه کارگر است آنگاه که خواست های اساسی اقتصادی و  سیاسی خویش را طرح کند- تکمیل می شود.«تروریسم بورژوازی» یکی از نشانه های بارز دیکتاتوری بورژوازی بر طبقه کارگر است.
این هم معنای سلطه در فصل دوم همین اثر:
«ارتش و طبقه دهقان براى یک لحظه تصور کردند که اکنون با حکومت نظامى، جنگ در خارج و شکوه و افتخار در داخل در آن واحد در دستور کار قرار می گیرد. اما کاوانیاک عامل دیکتاتورى شمشیر بر جامعه بورژوایى نبود، بلکه او دیکتاتور بورژوازى از طریق شمشیر بود و بورژوازى اکنون در میان سربازان فقط به ژاندارم ها احتیاج داشت. کاوانیاک زبونى رنگ و رو باخته منصب بورژوایى‌اش را در زیر ماسک یک جمهوریخواهى سر خورده کلاسیک پنهان میکرد. او این شعار رسته سوم ...را که "پول ارباب ندارد" ایده‌آلیزه کرده و همگام با مجلس مؤسسان آن را به زبان سیاسى تکرار می کرد: بورژوازى پادشاه ندارد؛ شکل واقعى حکومتش جمهورى است.»( همانجا، ص28، تاکید از ماست)
سپس هال دریپر به فصل دوم می پردازد:
«در فصل دوم، مارکس‏ توضیح می دهد که پرولتاریا هنوز به حد کافی تکامل نیافته است که بتواند قدرت را در دست بگیرد: "پرولتاریا …. هنوز نمی توانست از طریق تکامل بقیه طبقات، دیکتاتوری انقلابی را به دست آورد…" . با نوشتن آنچه که آورده شد، مارکس‏ مانند همیشه، اندیشه کسب قدرت سیاسی به وسیله یک اقلیت به سبک بلانکی را مردود می شمارد.»
 این مسئله که پرولتاریا در شرایط آن روز فرانسه نمی توانست دیکتاتوری انقلابی خود را برقرار سازد، ربطی به مسئله بلانکی ندارد. در واقع ناتوانی طبقه کارگر در این مورد به این معنا نیست که مثلا طبقه کارگر نمی خواست به سبک بلانکی «دیکتاتوری انقلابی» را بر قرار سازد. و یا به بیانی دیگر چون می خواست  به وسیله اکثریت( همان اکثریت کذایی پارلمانی!) قدرت سیاسی را بدست آورد، از روش بلانکیستی ایجاد «دیکتاتوری انقلابی» سر باز می زد.
متن مزبور به این شرح است:
« این انتخابات راز حزب دموکرات- سوسیالیست را بر ما آشکار می کند. از یک سو مونتانی، پیشاهنگ پارلمانی خرده بورژوازی دموکرات، ناگزیر از همگامی و اتحاد با آیین پردازان سوسیالیست پرولتاریا شد؛ پرولتاریا هم که، بر اثر شکست مادی وحشتناک ژوئن، ناگزیر بود از لحاظ فکری قد علم کند و، به علت توسعه طبقات دیگر، که هنوز آمادگی دستیابی به دیکتاتوری انقلابی را نداشتند، ناچار شد خود را به دامن آیین پردازان رهایی خویش، یعنی بنیان گذاران فرقه سوسیالیستی بیندازد.»( مبارزات طبقاتی در فرانسه، برگردان باقر پرهام، ص97)
بطور کلی طبق شرح مارکس در این کتاب طبقه کارگر برای نخستین بار به قدرت سیاسی حمله می برد و مجموع شرایط عینی، کمی و کیفی وی در کل فرانسه( تنها در پاریس طبقه کارگر صنعتی مجتمع و متشکل بود و در شهرستان ها پراکنده و غیر متشکل بود) وضعیت ذهنی( طبقه کارگر تازه پس از تجربه  قیام 20 ژوئن به برخی از خیال بافی های خود غلبه کرد و به دیدگاه هایی عینی در مورد واقعیت دیکتاتوری بورژوازی رسید) به این طبقه امکان برقراری دیکتاتوری خود را نمی داد؛ امری که در 1970 و در کمون پاریس جامه عمل به تن کرد. مارکس در همان فصل نخست چنین می نویسد:
«به مجرد قيام، طبقه‌اى که منافع انقلابى جامعه در آن متمرکز شده است، مستقيما در موقعيت خودش محتوا و ماتريال فعاليت انقلابيش را پيدا مي کند: دشمنان بايد بى اثر شوند، اقداماتى که نيازهاى مبارزه ديکته مي کنند بايد بعمل در آيند؛ پيآمدهاى عمل خودِ طبقه، او را به جلو ميرانند. او هيچ تحقيقات تئوريکى در مورد وظايف خودش نمي کند. طبقه کارگر فرانسه به چنين سطحى دست نيافته بود؛ او هنوز از انجام انقلاب خودش ناتوان بود.»( ص 11، تاکید از ماست)
و
« از آن سو، بنابراين، پرولتارياى فرانسه در لحظه انقلاب، در پاريس صاحب قدرت واقعى و نفوذى است که او را به خيز برداشتن به فراسوى امکاناتش ترغيب ميکند، در بقيه فرانسه پرولتاريا در مراکز صنعتى پراکنده و جُدا از همديگر گِرد آمده است، تقريبا گم شده در ميان تعداد بسيار بيشترى از دهقانان و خرده بورژواها. مبارزه عليه سرمايه در شکل مدرن و تکامل‌يافته‌اش - از جنبه تعيين کننده‌اش، يعنى مبارزه کارگر مزدى صنعتى عليه بورژوازى صنعتى - در فرانسه يک پديده غير فراگير است، که بعد از روزهاى فوريه بسا کمتر مي توانست تأمين کننده محتواى انقلاب در سطح ملى باشد، چرا که مبارزه عليه شيوه‌هاى ثانوى استثمار توسط سرمايه، مثل مبارزه دهقانان عليه ربا و رهن يا مبارزه خرده بورژوا عليه تجار بزرگ، بانکداران و کارخانه‌داران - در يک کلام عليه ورشکستگى - هنوز در درون قيام عمومى عليه اشرافيت مالى پنهان بود.هيچ چيز بنابراين از اين قابل فهم‌تر نيست که پرولتارياى پاريس کوشيد تا منافع خود را در کنار منافع بورژوازى متحقق کند، به جاى اينکه اين منافع را به عنوان منافع انقلابى خودِ جامعه به کرسى بنشاند، يعنى اجازه داد تا پرچم سرخ تا سطح پرچم سه رنگ ...پايين آورده شود. کارگران فرانسه نمي توانستند قدم به جلو بردارند، نمي توانستند مويى از سر نظم بورژوايى کم کنند، تا وقتی که سير انقلاب توده ملت، دهقانان و خرده بورژواهاى قرار گرفته در بين پرولتاريا و بورژوازى را عليه اين نظم، عليه سلطه سرمايه برانگيخته باشد و آنها را مجبور کرده باشد که به پرولتاريا بعنوان حاميانش بپیوندند. کارگران اين پيروزى را فقط به قيمت شکست سهمناک در ژوئيه مي توانستند بخرند.» (همانجا، ص 12، تاکیدها از ماست)
می بینیم که در اینجا هیچ صحبتی از خط و مرز با بلانکیسم برای کسب قدرت نیست و مارکس علل اساسی ضعف و شکست طبقه کارگر در انقلاب 1848 نخست در ناتوانی وی برای کسب قدرت را در وضعیت خود این طبقه و ناپختگی شرایط عینی و ذهنی آن و سپس در عدم آمادگی طبقات دیگر به ویژه دهقانان و خرده بورژوازی می بیند. طبقاتی که هنوز آمادگی پیوستن به طبقه کارگر و برقراری دیکتاتوری انقلابی پرولتاریا را نداشتند.
اما مشکل بتوان گفت که طبقه ای که به دلیل چنین وضعیتی( ضعف های خود طبقه و عدم پیوست دهقانان و طبقه خرده بورژوازی به طبقه کارگر) قدرت سیاسی را بدست آورد و جامعه ای انقلابی بسازد، می تواند به وسیله شیوه های بلانکیستی کسب قدرت کند و از آن مهمتر از آن حفاظت نماید.  
ادامه دارد.
هرمز دامان
 9 مهر 98
یادداشتها
1-    این عبارات هال دریپر است:«ما خواهیم دید که مارکس‏ دقیقاً به همان شیوه ای که از" سلطه پرولتاریا" و یا سایر عناوین برای دولت کارگری استفاده می کند از اصطلاح "دیکتاتوری پرولتاریا" استفاده کرده است» و«از نقطه نظر جایگاه کلمه دیکتاتوری، اکنون مسئله مشکلی در تمایل مارکس‏ در جایگزینی "سلطه" با "دیکتاتوری" در برخی از متون وجود ندارد. ولی مروری بر این متون می تواند روشنگر باشد.»


۱۳۹۸ مهر ۷, یکشنبه

درباره برخی مسائل هنر(6) هنرمند و سیاست (ادامه)



درباره برخی مسائل هنر(6)
هنرمند و سیاست (ادامه)

هنرمند و جانبداری آشکار و پنهان
در بخش پیش از جانبداری هنرمند در اثر هنری صحبت کردیم. در مورد این مسئله به چند نکته دیگر نیز باید اشاره کرد.
نخست اینکه موضع جانبدارانه هنرمند، نه در بازتاب و تجزیه و تحلیل عینی واقعیت آن گونه که هست- گرچه در آن نیز تا حدودی موجود است زیرا دیدن واقعیت آن گونه که هست و حقیقت مستتر در آن نیز چشم بینا و گوش شنوا می خواهد - بلکه عموما در آفرینش هنرمندانه واقعیت یا جهان هنری صورت می گیرد.(1) در واقع جانبداری در نوع نگاه  یا زاویه ی دیدی که در اثر هنری به واقعیت وجود دارد، شکل می گیرد.
از سوی دیگر همچنانکه در بخش دوم هم اشاره شد، بازتاب باید پویا و فعال باشد و هنرمند نمی تواند صرفا به بازتاب سر و ساده و جزء به جزء واقعیت بسنده کند، بلکه باید بتواند از آن فراتر رود. یعنی ذهن هنرمند در بازتاب فعالانه نه تنها به آنچه که وجود دارد، بلکه به انتقاد از آن، وآنچه که باید و می تواند بجای آن وجود داشته باشد، بپردازد. و این مگر با فعال کردن تخیلات، آرزوها و ایجاد تصاویر ایده آلی در اثر هنری- ایده آل و آرزوهایی بر مبنای واقعیت موجود-  که در واقعیت کنونی موجود نیست، و نیز مبارزه به خاطر آنها، به گونه ای دیگر نمی تواند پیش رود.
پرسشی دیگری که در این زمینه طرح بوده این است که آیا جانب داری هنرمند در اثر هنری باید آشکار باشد یا پنهان.
این مسئله را می توان به دو صورت مورد تحلیل قرار داد: نخست از این دیدگاه که هنرمند عقاید، باورها و نظرات سیاسی و اجتماعی خویش را آشکارا بیان کند و یا پنهان نگاه دارد؛ صحبت از جانب داری عموما به این امر ربط یافته است؛
 و دوم اینکه هنرمند جانب داری خویش را از قهرمانان و اعمال درست و نادرست، خوب و بد، و زشت و زیبای آنها پنهان نگه دارد و بدون آنکه نشان دهد، جانب کدام اندیشه و رفتار و یا واکنش است تنها و بطور مطلق به نشان دادن آن گونه ای که قهرمانان در روبرویی با رویدادها و وقایعی که از سر می گذرانند( در هنرهایی مانند داستان و رمان نویسی، تآتر و سینما) فکر و عمل می کنند، بسنده نماید.
عقاید و باورهای و نظرات هنرمند
در مورد نخست، اغلب برخی نظرات مارکس و انگلس را عنوان می کنند که گفته اند هنرمند نباید در اثر خویش جانبداری آشکار کند، بلکه باید آن را در اثرش پنهان سازد. اما  نظرات و مواضع مارکس و انگلس در مورد هنرمندان و آثار هنری نشان می دهد که آنها صرفا دارای این نظر نبوده اند که نظرات نویسنده اگر نامشهود و پنهان باشد یا هر چه نامشهود و پنهان تر باشد، بهتر است. آنها  در عین حال از آثاری که  اجتماعی و یا سیاسی در آنها وجود دارد، پشتیبانی کرده اند.(2)
 از سوی دیگر این امر همواره درست نیست که هنرمند بخواهد باورهای سیاسی و اجتماعی خود را پنهان سازد. هنر یک امر زنده است. قرار نیست به بهای پنهان نگاه داشتن دیدگاه و یا مثلا جاویدان شدن اثر هنری، هنر از پاسخ به شرایط خاص اجتماعی- سیاسی معین شانه خالی کند. و شرایط اجتماعی - سیاسی خاص گاه از هنرمند می خواهد موضع آشکار بگیرد و البته منظور از موضع آشکار در اثر هنری هم بیانیه دادن و این نیست که هنرمند در اثر هنری اش اعلام کند که پیرو فلان جهان بینی است و این شعر و یا داستان و نقاشی و...را برای این خلق کرده که در مورد فلان قضیه موضع گرفته باشد.
وقتی جنگ جهانی امپریالیستی در می گیرد، نمی توان مخالف جنگ نبود و عقاید و افکار خود بر علیه جنگ امپریالیستی را پنهان کرد. وقتی فاشیسم (برای نمونه در کشورهایی مانند آلمان، ایتالیا و اسپانیا در پیش از جنگ جهانی دوم) برقرار می گردد و یا می رود که برقرار گردد، نمی توان در هنر به گونه آشکارا آن را تقبیح نکرد و مذموم نشمرد و با آن مبارزه نکرد. زمانی که طبقه کارگر و توده های زیر ستم نیاز وافر دارند که مبارزه ی طبقاتی آنها با بورژوازی و ارتجاع، خواه در کشورهای امپریالیستی و خواه در کشورهای زیر سلطه، جلوه ای هنری یافته و هنرمند نماینده این طبقات به آنها یاری کند تا در آیینه هنر سیمای خود و مبارزه شان، جهات مثبت و منفی و خوب و بد آن، وجوه قدرتمند، کمبودها و ضعف های آن را ببیند، هنرمند نمی تواند این همه را بدون آشکارکردن عقاید سیاسی و اجتماعی خویش نشان دهد. در تمامی این زمینه ها، هم آثار ماندگار خلق شده است و هم آثاری که گرچه ماندگاری آن چنانی ندارند، اما در پاسخ به شرایط معین بسیار مفید و دارای نتایج عملی با ارزش بوده اند.
نگاهی به هنر آفریده شده در کشورهای آلمان، ایتالیا و اسپانیا در دوران جنگ جهانی دوم و برقراری فاشیسم امپریالیستی در این سه کشور نشان می دهد که بسیاری از هنرمندان آشکار علیه جنگ و فاشیسم موضع گرفتند و در آثار هنری خود به ستایش مبارزه بر علیه آن پرداختند. شعر، رمان و داستان، نقاشی، موسیقی، تاتر و سینمای این کشورها پر است از آثار ضد جنگ و ضد فاشیسم و هواداری از نیروها و طبقات مترقی و انقلابی و نیروهای دموکرات و کمونیست.
همچنین است مواقعی که در یک اثر هنری باید موضعی نسبت به مسئله ای، یک اعتصاب، یک مبارزه مترقی و یا انقلابی و یا ارتجاعی گرفته شود. اینجا نیز عموما موضع  آشکار بوده و نه پنهان. مثلا موضع هنرمند مترقی نسبت به انقلاب مشروطیت، سالهای حکومت رضا شاه، 20 شهریور که ایران به وسیله متفقین اشغال شد، مبارزات آذربایجان و کردستان، ملی شدن صنعت نفت، کودتای 28 مرداد و دسیسه های استعمار و امپریالیسم ، اصلاحات ارضی و غیره ... نمی توانسته پنهان باشد.
  در مورد عموم این شرایط، در ایران آثاری هنری بارازشی آفریده شد و هنرمندان  در آثار هنری خود به ویژه شعر و داستان، آشکارا نسبت به رویدادها واکنش نشان دادند. جدا از آثار هنرمندان مبارزی که از آنها پیش از این نام برده ایم و در مورد مشروطیت و رویدادهای پس از آن در آثار خویش موضع گرفتند، می توان اثر بهرام بیضایی به نام اِشغال را مثال زد که در آن مواضع نویسنده در مورد شرایط  دوران پس از شهریور 20 روشن و آشکار است.(3)
جانبداری از قهرمانان و مواضع آنها در برابر رویدادها
در مورد جانبداری از قهرمانان و نظرات و مواضع و اعمالی که آنها در رویدادها و وقایعی که از سر می گذرانند پیشه می کنند، نیز این امر کمابیش- و چه بسا بیشتر - راست در می آید.
 نگاهی به آثار هنری مشهور نشان می دهد که آفرینندگان آنها جانب قهرمانان مثبت خویش را داشته و نظرات، مواضع و واکنش های درست آنها را در برابر رویدادها و وقایع ستایش گرانه وصف کرده اند.
این مورد بد نیست که به روش نمایندگان هنری بورژوازی نگاه کنیم. بسیاری از آنها در هنر خویش موضع جانبدارانه ای در قبال قهرمانان خویش و نظرات و رفتار و اعمال آنها اتخاذ کرده اند. 
برای نمونه، دو هنرمند برجسته شکسپیر و گوته - که مورد توجه مارکس و انگلس هم بوده اند- در آثار خویش ستایشگر نیروهای نوین تاریخی بودند و این موضع به روشنی و آشکارا از آثارشان پیداست. مثلا موضع شکسپیر در آثارش، شرح صرف واقعیت و یا موضع جانبداری پنهان نسبت به شخصیتهای خوب و بد نمایشنامه های خویش و یا رفتارها و اعمال  زیبا و زشت آنها نیست. این که وی در شاه لیر، هاملت، مکبث، اتللو و... جانب کدام شخصیت ها، کدام افکار، رفتارها و اعمال را می گیرد، کدام را ستایش می کند و کدام را تحقیر، روشن است. و یا این روشن است که قهرمان دوران نوین بورژوایی فاوست است که گوته کنار وی ایستاده است.
حتی مواضع بالزاک که طرفدار اشراف است، در مورد شخصیت های رمان های خویش و نظرات، رفتارها و اعمال آنها نیز پنهان نیست. مثلا در بابا گوریو، بالزاک به هیچوجه در کنار اشراف داستان، دختران گوریو و همسرانشان نمی ایستد و برعکس  در سوی سه شخصیت متفاوت یعنی  بابا گوریو، راستیناک و ووترن ایستاده است؛ گذشته از بابا گوریو، در جهت ووترن نیز، از این رو که افشاگر تمامی پستی ها و کراهت نظام موجود است و خود نیز قربانی آن؛ یا به ویژه راستیناک که شخصیت نو و آینده داستان است. در پایان همین داستان،« این کلمات پرشکوه بر زبان» راستیناک خطاب به پاریس و خانه های اشراف جاری می شود: «اینک من و تو!».(4) و  آنگاه بالزاک ادامه می دهد:« و به عنوان اولین پرده اعلام نبردی که جامعه را بدان می خواند...» راستیناک آماده نبردی - نبردی با اشراف و نظام فئودالی- می شود. این جز جانبداری عملی  روشن و آشکار بالزاک از نیروهای نوین تاریخی یعنی بورژوازی نیست.(5)
مارکس و انگلس همچنین موضعی این چنین در مورد برخی هنرمندان که یا نماینده هنری طبقه کارگر بوده اند، و یا به چنین دیدگاهی نزدیک بوده اند، داشته اند. برای نمونه موضع مارکس نسبت به هاینریش هاینه که اشعاری با موضع گیری صریح، روشن و آشکار در مورد مذهب دارد.(و یا شعر« فردوسی شاعر» وی).
به نظر ما هر دو رویه، یعنی هم جانبداری آشکار و هم جانبداری پنهان می تواند وجود داشته باشند. اینکه هنرمند کدام یک را درست بداند، کاملا وابسته به شرایط اجتماعی - تاریخی، مرحله تاریخی، موضوع اثر و مخاطبان  است. در برخی مواقع  این جانبداری باید روشن و آشکار باشند. در برخی مواقع نیز پنهان . برای نمونه، گورکی، فادایف، شولوخوف، مایاکوفسکی، سینماگران نخستین روس ( آیزنشتاین، پودوفکین، ورتوف، داوژنکو) و همچنین برشت و بسیاری از هنرمندان نماینده طبقه کارگر در آثار اجتماعی - سیاسی خویش جانبداری روشن دارند و بسیاری از آثار اینان جزو شاهکاری هنری قرن بیستم در زمینه ادبیات و سینما به شمار می رود.
در بسیاری از آثاری که از ادبیات کشورهای دیگر و ادبیات خودمان نام بردیم، و  بیشترشان جزو شاهکارهای هنری هم هستند، هنرمند جانب دار است و موضع  آشکار می گیرد. بسیاری از این آثار دارای تاثیر و نفوذ روی توده ها بوده اند و در مبارزه طبقاتی جاری میان طبقه کارگر و توده های زحمتکش و بورژوازی و یا ارتجاع کشورهای زیر سلطه نقش مهمی داشته اند.
مواضع نیما، شاملو، اخوان، فروغ - ما از شاعرانی که افکار روشن و صریح  چپ داشته اند مانند فرخی یزدی، افراشته، لاهوتی، هوشنگ ابتهاج، سیاوش کسرایی، خسرو گلسرخی، سعید سلطانپور و...صحبت نمی کنیم - در بسیاری از اشعارشان روشن است. موضع شاملو در مدایحی که در مورد قهرمانان طبقه کارگر و خلق سروده است، موضع فروغ در برخی از اشعار سیاسی اش و اخوان در برخی از اشعارش اجتماعی - سیاسی اش روشن است.
همچنین این در مورد نویسندگان داستان و رمان و یا حتی سینماگرانی که دموکرات مبارز و یا گرایش چپ داشته اند، راست در می آید. مثلا موضع هدایت در داستان حاجی آقا، که  برخلاف نظر روشنفکران عموما خرده بورژوا و بورژوا، علیرغم برخی ضعف ها و کمبودها، جزو بهترین کارهای اجتماعی- سیاسی وی است و یا داستان هایی مانند داش آکل و علویه خانم روشن است. مواضع چوبک، احمد محمود، علی محمد افغان، ساعدی، دولت آبادی در آثارشان جانبدار و روشن است.
حتی هنرمندانی که خیلی آشکار موضع چپ نگرفته اند، اما گرایش چپ  داشته و یا دموکرات بوده اند در بسیاری از کارهایشان مواضعشان روشن است. مثلا این روشن است که موضع بیضایی در رگبار، غریبه و مه، چریکه تارا، آثاری مانند مسافران، باشو و سگ کشی و یا نمایشنامه هایی مانند بندار بیدخش، شب هزارویکم و یا فیلمنامه هایی مانند شب سمور چه است و یا موضع تقوایی در ناخدا خورشید و ای ایران( و حتی در نفرین)، مهرجویی در آثاری مانند گاو یا دایره مینا و یا کامران شیردل در آثار سینمایی اش( آن شب که بارون اومد و صبح روز چهارم)و یا کیارستمی در آثاری مانند کلوزآپ، زیر درختان زیتون و یا ده چه است.
 مسئله مخاطبین
  تا جایی که صحبت بر سر ادبیاتی متعهد است که جانب استثمار شدگان و ستمدیدگان را می گیرد و نه جانب استثمارگران و ستمگران را و مخاطبین آن طبقه کارگر، دهقانان و توده های زحمتکش خرده بورژوازی شهری و روشنفکران وابسته به این طبقات هستند و نه روشنفکران ارتجاعی و یا خود فروخته و یا نوکران بی جیره و مواجب  فرهنگ کشورهای امپریالیستی غربی، می توان گفت که جانبداری هنرمند هم می تواند آشکار باشد و هم پنهان. در اینجا مسئله اینکه مخاطب کیست، بسیار مهم است. در آثاری که برای روشنفکران آفریده می شود، شاید خیلی ضرورتی نباشد که مواضع هنرمند آشکار باشند، اما هرچه  مخاطب اثر توده هایی باشند که سطح آگاهی آنها پایینتر است، اثر هنری باید  دارای مواضع  صریح تر و به دور از ابهام و گیج کنندگی و نیز جانب داری نویسنده آشکار و روشن تر باشد. هر چه خطاب به سطح آگاهی بالاتری باشد، این جانبداری می تواند پنهان تر گردد.
مسئله موضوع
مورد بعدی مسئله یا موضوعی است که در اثر هنری برجسته می شود. برخی از موضوعات  که توده ها با آنها و یا زمینه ی آنها آشنایی دارند، موضع هنرمند اگر هم پنهان باشد، می تواند بهتر باشد. زیرا خلاقیت توده ها بیشتر بکار می افتد. اما در مورد موضوع های مشکل و یا شرایطی که پیچیده است، عموما این روش بهتر جواب داده است که موضع هنرمند آشکار باشد، و در فرایند درک اثر هنری، مخاطب اثر یاری شود تا بتواند با هنر اخت بگیرد و به آن علاقمند شود. هر گونه ابهامات غیر لازم در اثر هنری برای توده هایی که محروم از هنر بوده اند و به ویژه در کشورهایی مانند کشور ما که بخش بزرگی از توده های زحمتکش از هنر راستین به دورند و به دور هم نگه داشته می شوند، به جز زدن توی ذوق و علاقه و شور و نشاط آنها و فراری دادن آنها از آثار هنرمندانه و روی آوری به سوی آثار دم دستی، بی مایه و تجاری اثری ندارد.
 در کل اساس قضیه از یک سو تفاوت بین پیشرو و توده است. و از سوی دیگر تفاوت بین آنجا که موضع هنرمند، دارای تاثیر به روی بسیاری از توده هاست. به عبارت دیگر چشم توده ها به هنرمندان پیشرو دوخته شده است و منتظرند که در آثار هنری خویش مواضع آنها را بفهمند. در چنین مواقعی نمی توان موضع آشکار نگرفت.
سانسور
 و نیز در این مورد سانسور حکومت ها هم دخالت دارد. این سانسور هنرمندان دموکرات، مترقی و یا چپ را وادار می کند که مواضع خود را پنهان کنند، زبانشان به ابهام هر چه بیشتر بگراید و حتی به سراغ بسیاری از مسائل و موضوعات نروند. اما در کشورهای زیر سلطه که فلاکت اقتصادی بیداد می کند، بدبختی های اجتماعی یکی و دو تا نیست، استبداد سیاسی وجود دارد و اختناق فرهنگی همچنین، به ناچار هنرمندان بسیاری که گرایشهای دموکراتیک و یا چپ داشته به طبقات خلقی تعلق دارند، برای اینکه با مردم کشور خویش و مخاطبین رابطه پیدا کنند راه هایی را جستجو می کنند و دیر یا زود بسیاری علائم و یا نشانه ها که در آغاز ابهام دارند به روشنی می گرایند و مواضع  و جانبداری هنرمند از طبقاتی که نمایندگی هنری آنها را به عهده دارد، به وضوح درک می گردد.
رئالیسم و رئالیسم سوسیالیستی - یک اشاره کوتاه
همچنین جانبداری و موضع  آشکار این نیست که هنرمند، اگر دارای گرایش چپ و یا به گونه مشخص نماینده هنری طبقه کارگر است و به جهان بینی این طبقه مسلح، و هنرش نیز در خدمت این طبقه، یا به طور کلی نیروهایی باشد که پیش برنده و نه بازدارنده هستند، باید در آثارش صرفا افراد گوناگون این طبقه از ناآگاه تا آگاه را بیان کند، و یا تنها موقعیت هایی که لایه های گوناگون این طبقه در اجتماع با آن روبرو است، و یا صرفا مبارزه طبقاتی این طبقه را در آثار هنری خویش بازتاب دهد. هنرمند طبقه کارگر می تواند به خرده بورژوازی، دهقانان، بورژوازی، فئودال ها یا اشراف و یا نیروهایی که بازدارنده هستند، بپردازد و در آثارش اسمی هم از کارگر و دهقان و زحمتکش نباشد- گرچه عموما این مقدور نبوده است زیرا هرجا اشراف، فئودال  و بورژواها باشند، اگر حتی خدمتکار و نوکر و مزدوران دیگر را نداشته باشند و یا عامدانه حذف شوند، حداقل«سایه» کارگر و دهقان در زندگی شان وجود دارد- اما شرح هنری وی از این طبقات بر مبنای جهان بینی، دیدگاه و موضع طبقه کارگر باشد و نه از دیدگاه خود این طبقات و آن گونه که درباره خود داوری می کنند. اینجا محتوای اثر هنری به گونه ای عمده در جهت افشا طبقات استثمارگر، مفت خوری، تن پروری، لاشی گری و مال خوری و... است. روشن است که این افشاگری ها خواه ناخواه از یک موضعی صورت می گیرد. این  موضع نیز می تواند جانبداری از طبقاتی باشد که به وسیله این طبقه استثمارگر زیر ستم و استثمار قرار گرفته و می گیرند. چنین موضعی کماکان می تواند هم آشکار و هم پنهان باشد.
 آثار ادبی و هنری بسیاری وجود دارند که تنها به طبقات خرده بورژوازی یا بورژوازی و یا صرفا اشراف پرداخته اند، اما در آنها این طبقات، پندارها، کردارها، عادات، سنن، سرگرمی ها خرافه ها و لذات و خلاصه تمام یا بخشی که اثر هنری به آنها پرداخته است، تماما در معرض دید و داوری مخاطبین قرار گرفته است. مثلا  شخصیت اصلی حاجی آقای هدایت  یک نیمه خرده بورژوا - نیمه بورژوا است. اما در این اثر وی از موضع طبقات زیر ستم نگریسته می شده است و نه از موضع خود این طبقات. و یا در آثار صادق چوبک مانند روز اول قبر شخصیت اصلی  به طبقه اشراف تعلق دارد. اما از دیدگاه طبقات ستمدیده به وی نگریسته شده است. همچنین است در برخی از آثار بیضایی مانند تاریخ سری سلطان در آبسکون  که به سلطان محمد شاه نه از دید خود وی- گرچه در اثر هنری تصورات و دیدگاه های خود این طبقات در باره خودشان نیز قطعا شرح و نشان داده می شود- بلکه از دید طبقات ستمدیده و یا مترقی و یا از دیدگاه پندارهایی درست شرح داده می شود. و یا شخصیت سرهنگ امنیتی در آرامش در حضور دیگران که فیلم اساسا در مورد زندگی او و خانواده اش و روابط آنهاست، اما به آنها از دیدگاه خودشان نگاه نشده است، بلکه از یک دیدگاه پیشرو نگریسته شده است.
 در عرصه بین المللی ما در سینما برخی از کارهای پازولینی که فیلمسازی مارکسیست بود( سالو یا صد وبیست روز در سدوم )، رنوار(قاعده بازی) و بخشی از آثار لوئیس بونوئل (مثلا تریستانا)  را داریم که به ویژه به طبقات مرفه و بورژوازی پرداخته اند و به وجهی بسیار زنده این طبقات را افشاء کرده اند.
همین جا باید اشاره کرد که وقتی می گوییم افشا کردن، این به این معنا نیست که این طبقات بطور مطلق فاسدهستند. ممکن است در این طبقات افراد و عناصری یافت شوند که به طبقه خود انتقاد دارند و یا از این طبقه بریده اند و با این طبقه در تضاد هستند. می توان به این افرد، دسته ها هم پرداخت، اما نه اینکه آنها همچون نمونه هایی نشانگر روندهای عمده در این طبقات نشان داده شوند، بلکه به مثابه استثنائات یا اقلیتی بسیار ناچیز. چنین دیدگاهی، مانع از اتخاذ یک دیدگاه تک بعدی به این طبقات و یک کاسه کردن مطلق آنها می شود.
 نمونه ای از برخورد به افراد استثنایی- یا اقلیت ناچیز- در طبقات دارا را در فیلم روسری آبی رخشان بنی اعتماد می یابیم. در این فیلم یک فرد ثروتمند سن و سال دار عاشق دختری کارگر و جوان می شود و دختر نیز همچنین دلبسته این مرد ثروتمند. این به خودی خود ایرادی ندارد که چنین  وضع و شرایطی در آثار هنرمندی که بیشتر نماینده استثمار شدگان و ستمدیدگان بوده است( و ما رخشان بنی اعتماد را با کارهایی مانند نرگس، زیر پوست شهر و یا قصه ها... که عموما به طبقه کارگر و زحمتکشان می پردازد و با این دیدگاه می شناسیم) نشان داده شود. اما آنچه که ضروری است این است که هنرمند باید این وضعیت ها را به شکل روندهایی که قاعده نیستند نشان دهد و نه قاعده. قاعده جاری طبقاتی این است که روسری آبی باید با فردی از طبقه خویش ازدواج کند( و در مقام انتقاد از این اثر می گوییم که کارگردان بیهوده می کوشد جوان کارگری را که به وی علاقمند است و اساسا نمونه ای است، «نچسب» نشان دهد). فیلم تا آنجا که به فرد ثروتمند سرمایه دار می پردازد، وی را استثنایی در طبقه خویش نشان می دهد، و نشان می دهد که در پی این ازدواج، از طبقه خود طرد و بیرون انداخته می شود؛ اما در مورد جوان مرد کارگر«نچسب»، وی را بیشتر نمونه ای از طبقه خویش معرفی می کند و این خوب نیست. آیا باید همه روسری آبی ها یا دختران کارگر در پی همسرانی همچون آن مرد ثروتمند باشند؟ و آیا اساسا در جامعه طبقاتی این امر ممکن است و از سوی آن طبقات ثروتمند حتی نگاهی هم از این جهات به این سو می شود؟ البته نگاه می شود اما عموما به عنوان کارگر یا به عنوان مواردی برای ارضاء تمایلات فاسد.
نکته دیگر اینکه قرار نیست که هنرمند موضع گیری یا جانبداری را تبدیل به سخنرانی در اثر هنری کرده و بگوید باید چنین و چنان کرد(گرچه اینها اگر در اثر هنری- در اینجا ادبی- از زبان شخصیت ها جاری گردد و به این شرط که تحمیلی نباشد، بلکه در بستر خود اثر پدید آید، نادرست نیست)، بلکه او افراد و موقعیت های آنها و نیز رویدادها و شیوه برخورد افراد به آنها را به گونه ای  نشان می دهد که خواننده، بیننده را وادار به اندیشیدن بکند و خود تلاش کند راه و چاه را دریابد.
 در اینجا می توان برای نمونه به ننه دلاور و فرزندانش برشت رجوع کرد که زمانی که بر نمایش نامه وی خرده گرفته شد که چرا این همه بلا بر سر این افراد و از جمله ننه کوراژ می آید، و اینها واکنشی نشان نمی دهند و همان گونه می مانند که پیش از این بودند، برشت چنین نظر می دهد که « که اگر مردمی هستند که درک بدبختی هایشان فقط نومیدترشان می کند، و چشم انتظار شعار و دستورالعمل هستند، دیگر از دست هنرمند کاری ساخته نیست...»(6)
البته در همین ننه دلاور و فرزندانش زن جوانی به نام کاترین نیز هست که با شیپور شهر را از حمله دشمن باخبر می کند و خود فدا می شود که اغلب این به رمانتیسم اثر منسوب شده است.
ادامه دارد.
م- دامون
شهریور 98 
یادادشتها
1-   ما در مورد مسئله بازتاب به دفعات در نوشته های فلسفی خود سخن گفته ایم. بازتاب همان شناخت است. بازتاب یا شناخت هم بر دو نوع است: بازتاب حسی که مرحله  ابتدایی و پایینی بازتاب را تشکیل میدهد و بازتاب منطقی یا عقلانی که مرحله تکامل یافته تر و عالی آن را تشکیل می دهد .  بازتاب در مرحله عقلانی با مفاهیم، مقولات، و شیوه های استقراء  یا از خاص به عام رفتن و قیاس یا از عام به خاص رفتن صورت می پذیرد. اغلب  تلاش می شود که بازتاب یا شناخت منطقی یا شناخت به وسیله مفاهیم، مقولات، متد و فرمول بندی های منطقی را مغایر با واژه بازتاب که اغلب آن را به نادرست«عکسبرداری» معنا می کنند، نشان دهند. در حالیکه بحث بر سر واژه و یا شکل شناختی نیست. صحبت بر سر تضاد اشکال شناختی و اشکال واقعی نیز نیست که این تضاد در هر حال وجود خواهد داشت. صحبت بر سر وحدت یا تطابق اشکال شناختی با اشکال واقعی است. صحبت بر سر این است که ذهن و شناخت برای این وحدت و کشف حقیقت از درون واقعیات تلاش می کند. شناخت بشری همواره این وحدت را در ابعادی گسترده تر و ژرف تر بازتولید می کند و نیز همواره عنصر نوی وارد آن می سازد. در هنر این شناخت به شکل اموری قابل حس خود را عرضه می کنند. به عبارت دیگر تصاویر هنری صرفا بیان بازتاب یا شناخت حسی نبوده، بلکه در واقع فرایند تبدیل شناخت حسی به منطقی را طی کرده و سپس دوباره در اشکال و تصاویر حسی خود را نشان می دهند. ما در بخش های آتی به این مسئله باز می گردیم.
2-    مارکس و انگلس نیز آثاری را که مستقیما سیاسی بوده اند، ستایش کرده اند. افزون بر این در زمان آنها هنر و ادبیات طبقه کارگر تازه در آغاز رشد بود و هنوز تضادهای درونی این هنر خود را به روشنی نشان نداده بود.
3-   اِشغال، فیلمنامه، انتشارات روشنگران، چاپ دوم 1369
4-    باباگوریو، برگردان م. ا. به آذین، انتشارات دوستان، چاپ نهم، ص 210 تمامی عبارات داخل گیومه در اینجا از همین اثر است.
5-   اغلب این امر به وسیله رئالیسم یعنی نشان دادن و شرح واقعیات توجیه می شود. شرح واقعیات بدون جانبداری حداقل نباید به این نتیجه ختم شود که هنرمند ستایشگر نیروهای نوین گردد. مثلا ایوان تورگنیف نیز در بسیاری از آثار خویش به شرح واقعیات می پردازد. او در برخی از آثار خود جانب قهرمانان نوین را نمی گیرد( مثلا بازارف در پدران و پسران) و گاه تلاش می کند که آنها را به بدترین اشکال توصیف کند. اما شرح واقعیات به خودی خود، موجب آن می گردد که بازارف به صورت قهرمان محبوبی در آید. همین مسئله در مورد قهرمانانی چون رودین در رودین و انصارف در آستانه فردا و یا قهرمانان مثبتی مانند سالومین در خاک بکر وی راست در می آید. در مورد بالزاک وی نه تنها به شرح واقعیات به گونه ای نمونه ای می پردازد، بلکه در عین حال وی به هیچوجه تلاش نمی کند نیروهای نوین تاریخی را بد نشان دهد، بلکه برعکس گاه با زیباترین توصیفات به آنها می پردازد. نگاه کنید به همان موردی که در مورد نبرد راستیناک در بالا آوردیم و یا به اوژنی در اوژنی گرانده و یا دوشیزه فانی که در گوبسک رباخوار  شخصیتی در سایه است. 
6-    زندگی گالیله، برگردان عبدالرحیم احمدی، انتشارات نیلوفر، چاپ ششم1385، مقدمه مترجم، ص 71-72


۱۳۹۸ شهریور ۳۰, شنبه

امپریالیسم آمریکا و فتنه گری تازه در خاورمیانه (7)



امپریالیسم آمریکا و فتنه گری تازه در خاورمیانه (7)

حملات اخیر به وسیله پهپاد و موشک به مناطق نفتی آرامکو عربستان سعودی گرچه - حداقل تا کنون و بر مبنای گفته های سران آمریکا- قرار نیست به جنگی بینجامد، اما به هر حال نکاتی در خود دارد که باید تحلیل شوند.
 ظاهر قضایا این گونه است که حملاتی به تاسیسات نفتی بقیق و میدان نفتی خریص عربستان صورت گرفته است. مسئولیت این حملات را گروه های حوثی یمن پذیرفته اند و در کنار آن عربستان و امارات را به حملات بیشتر تهدید کرده اند. از سوی دیگر حکومت ایران به کلی منکر دست داشتن در این حملات  گشته و می گوید حوثی ها مسئولیت این اقدام را پذیرفته و در عین حال این حق را به حوثی ها می دهد که در مقابل حملات گروه ائتلاف به حوثی های یمن، این گروه نیز به اقدامات تلافی جویانه دست زنند.
 از سوی دیگر انگشت اتهام عربستان سعودی و امپریالیست های پشتیبان وی به گونه کجدار و مریز به سوی حکومت ایران نشانه رفته است. هم عربستان سعودی و هم امپریالیست ها قضیه حملات را تبدیل به یک فرایند کند و بطئی و عمدتا فنی برای فهمیدن این که پهپاد ها و یا موشک ها از کجا شلیک شده اند، کرده اند و داستان هایی درباره این که پهپادها یا موشک ها از تکنولوژی پیشرفته ای برخوردار بوده اند، چقدر دقیق بوده اند، رادار گریز بوده اند و غیره هم سرهم کرده اند. از این سوی، بخشی از سران پاسداران و مجیز گویان هم انگار که کار، کار خودشان بوده، شروع کرده اند به قصه سرایی درباره اینکه ما چنین و چنان هستیم و چه و چه می کنیم و ببینید که این ابرقدرت تکنولوژی و نظامی اصلا  نفهمیده از کجا خورده است. و آدم گمان می کند که الان حضرات، اگر هم قدرت نخست دنیا نباشند، قدرت سوم و یا چهارم دنیا هستند.
ما در بخش ششم همین مقال ضمن صحبت درباره عدم نشان دادن واکنش نظامی امپریالیسم آمریکا در مقابل تحرکات تهاجمی حکومت اسلامی نوشتیم که« این احتمال که پروژه های دیگری نیز در راه باشد، و به سپاه پاسداران باز هم اجازه «میدان داری» و«نفس کش طلبیدن» داده شود، دور از ذهن نیست». به نظر می رسد که اجرای پروژه اخیر یکی از آنها باشد.
باید توجه کرد که برای اینکه افکارعمومی آمریکا آماده حمله نظامی به یک کشور شود، در مورد عراق بار اول، تجاوز به کویت، که به نظر با چراغ سبز نشان دادن آمریکا به صدام حسین آغاز شد، از جانب حکومت عراق صورت گرفت، و بار دوم پس از انفجار دوقلوهای تجاری در نیویورک انجام شد. اقداماتی که تا کنون حکومت اسلامی انجام داده است، در مقابل حمله عراق به کویت و اشغال کویت و نیز حمله به برج های دوقلو اقدامات چشمگیری به شمار نمی آیند و تا حدودی به نظر می رسد که جاده برای تهاجمات  بیشتر جمهوری اسلامی کمابیش باز است و گویا قضیه باید از اینها هم پیشتر برود.
 آنچه که محرک حکام جمهوری اسلامی در این اقدامات است، بر سه تضاد مهم استوارند: یکی تضاد درونی حکومتگران، دو دیگر تضاد آنها با امپریالیست ها و سوم تضاد آنها با  طبقات مختلف مردم ایران. کلید اصلی اقدامات حکومتگران بر بقای آنها در این جهان می چرخد. بقا به هر قیمتی.
تضادهای درونی هیئت حاکمه
نخست به تضادهای درونی حکومتگران توجه کنیم. شکی نیست که بین باند خامنه ای و کلا اصول گرایان و جناح روحانی- ظریف تضادهای جدی ای وجود داشته و دارد. تضادهایی که به زور و به یاری اقدامات جانبی و تهدید و گروکشی و غیره خفه می شوند اما در زیر، در جوش و خروشند و از هر فرصتی برای آشکار شدن و بروز خود استفاده می کنند.
 از سوی دیگر هدف اصلی امپریالیست ها- حداقل تاکنون- عمدتا بر پشتیبانی و تقویت باند روحانی- ظریف استوار بوده است، و به یقین این بخش از هیئت حاکمه ایران، روابط پنهانی خاص خود را با امپریالیسم آمریکا و اروپایی ها داشته اند و آنها هم از طریق همین باند در جریان تقابل های درونی هیئت حاکمه ایران قرار گرفته و می گیرند و به احتمال نزدیک به یقین ظریف همواره آنها را درجریان وجود تمایلی قدرتمند، جدی و مهمی در درون هیئت حاکمه ایران برای مذاکره، و اجابت خواست های امپریالیسم آمریکا و اروپا گذاشته و می گذارد( سوای عمال نفوذی که آنها در همه جا و در باند خامنه ای هم دارند).
و باز به نظر می رسد که هر بار مذاکره ای بین روحانی - ظریف و امپریالیست های غربی صورت گرفته، و یا قرار بوده صورت بگیرد، جناح اصول گرایان سعی در تخریب آن و نشان دادن قدرت خود داشته است. از موشکی که با شعار «مرگ بر اسرائیل» پس از برجام شلیک کردند، تا این اقدام اخیر که در آستانه برگزاری نشست سازمان ملل و احتمال دیدار ظریف با همتاهای آمریکایی خود( با برنامه و یا با ظاهر تصادفی) صورت گرفت. بنابراین، به نظر می رسد که یکی از انگیزه های این نوع اقدامات، تخریب هر گونه حرکت برای مذاکره بین باند روحانی- ظریف با امپریالیست ها باشد و یا اهمیت دادن به آنها در مجموع جناح های حاکم بر جمهوری اسلامی باشد.
 البته این ها به این معنا نیست که جناح خامنه ای مذاکره را نخواسته و نمی خواهد. روشن است که امضای معاهده برجام بدون رضایت خامنه ای نبوده است. اما خامنه ای امتیازات بیشتری می خواهد و به احتمال مایل است که روند مذاکره را تا زمان انتخابات ریاست جمهوری ایران کش دهد تا شاید با انتخاب رئیس جمهور جدیدی که باب میل خامنه ای باشد، مذاکره  امپریالیست ها کاملا با باند خامنه ای و عوامل آن و بر مبنای پذیرش این باند صورت گیرد.(1)
 اما اختلافات درون هیئت حاکمه تنها به تضاد بین جناح اصول گرایان به رهبری خامنه ای و جناح روحانی- ظریف محدود نمی شود. از مدت ها پیش تضاد درون خود جناح اصول گرایان شدت گرفت که جنگ و افشاگری های یزدی و لاریجانی علیه یکدیگر یکی از آخرین آنها بود.(2) 
افزون بر این تضادها درون جناح اصول گرا، درون باند خود خامنه ای و به ویژه درون خود سپاه پاسداران و سازمان های اطلاعاتی، دو جریان اصلی شکل گرفته و یا در حال شکل گیری نهایی است.  یکی از این دو باند طرفدار جنگ و دیگری طرفدار مذاکره است. به نظر می رسد که جناح جنگ طلب عجالتا دست بالا را دارد و تمامی کنش های باندی را که طرفدار مذاکره است به هم می زند.
باندی که خواهان مذاکره است، به جز برخی فرماندهان و معاونین سپاه، از پشتیبانی بیشتر افرادی که از سپاه و یا سازمان های اطلاعاتی به هر دلیلی بیرون رفته اند، برخودار است. افراد مورد اشاره یا بطور کلی به وسیله دسته های دیگر بیرون شده اند، یا بازنشست گردیده اند، اما هنوز نفوذ خود را در سپاه و سازمان های اطلاعاتی حفظ کرده اند. همچنین، بخش عمده  افراد وابسته به سپاه و سازمان اطلاعات که پس از بیرون آمدن به اقدامات اقتصادی همچون کارخانه داری، تجارت، بانکداری و یا کار در بخش های ورزش و هنر و غیره  دست زده اند،  طرفدار مذاکره هستند و از بیرون بخش درونی را پشتیبانی و تقویت می کنند.
اما باندی که به نظر می رسد سر نخش در دفتر رهبری است، تمامیت خواه است و تمامی افراد دسته های دیگر را در منگنه گذاشته است و یک به یک از مناصب خود برکنار می کند و یا در مضیقه قرار داده هر گونه تحرکی را از آنها سلب می کند.
 بنابراین اقدامات و تحرکات جنگ طلبانه را، شاید مهمتر از حرکت هایی در تقابل با باند روحانی- ظریف، حرکاتی در تقابل با این باندهای « خودی تر» دانست که اینک یکی پس از دیگری، تضاد های پنهان و نهفته را رو می آورند و آشکار می کنند و ترس و واهمه ای هم از باند حاکم که رهبر اصلی اش خامنه ای است، ندارند.
به این ترتیب، اقداماتی که عموما نه در جهت تکامل مذاکره، بلکه در تبدیل رویدادهای جاری به جنگ عمل می کنند، تا آنجا که به تضادهای درون هیئت حاکمه بر می گردد، باید سرچشمه گرفته از این دو تضاد دانست؛ یعنی از یک سو تضاد بین باند خامنه ای و اصول گرایان با روحانی- ظریف و از سوی دیگر، تضادهای درونی باند خامنه ای و به ویژه برخی تضادها که در سپاه و نیروهای اطلاعاتی در حال رشد هستند.
 تضاد با امپریالیست ها
 تضاد این باند با امپریالیست ها محرک دیگر این اقدامات است. ما در بخش های پیشین در  مورد محضورات امپریالیسم آمریکا و به ویژه باند ترامپ،  تضادهای درونی جمهوریخواهان و نیز تضاد میان جمهوری خواهان با دموکرات ها، بهبود نسبی وضع اقتصادی آمریکا و
نیز در پیش بودن انتخابات ریاست جمهوری آمریکا و تمایل ترامپ به پیروز شدن در این انتخابات صحبت کرده ایم. بیشتر این ها محدودیت های ترامپ و باند حاکم بر آمریکا برای دست زدن به جنگ هستند. اما اولا این به این معنا نیست که آنها اقدامات خود را برای آماده جنگ شدن متوقف کرده اند. جدا از تحریم اقتصادی که تا کنون سیاست اصلی هیئت حاکمه آمریکا را در تقابل با حکومت اسلامی تشکیل داده است، ترامپ هم در کار بدست آوردن رضایت امپریالیست های اروپایی برای پیوستن به ائتلاف خلیج است و هم خودش نیروهای تازه به منطقه فرستاده و یا در برنامه گذاشته که بفرستد. از سوی دیگر، وزارت امور خارجه این کشور تمامی اقداماتی که به نظر می رسد بیشتر  دارای نقش در تدارک جنگ هستند، انجام داده و می دهد. از  دید و بازدیدها و گذاشتن نشست ها با امپریالیست های اروپایی تا سفرهای چند باره به منطقه و به ویژه به کشورهایی همچون عربستان سعودی و اسرائیل. و بالاخره باید به حملات اسرائیل( یا کشورهایی مانند عربستان و امارات) به مراکز سپاه در سوریه و نیز نیروهای حشدالشعبی در عراق اشاره کرد. حملاتی که به احتمال ادامه خواهد یافت.
 به این ترتیب امپریالیسم آمریکا در حالی که درهای مذاکره را چهارطاق باز گذاشته و از هر اقدام  دولت های اروپایی و به ویژه فرانسه (مکرون و تلاش های وی برای جستجوی راه های آوردن ایران پای میز مذاکره و برخی سازش های ترامپ  در مورد فروش نفت و یا برخی امتیازات مالی) کمابیش استقبال کرده است، اما در عین حال خود را برای جنگ هم آماده می کند. نکته اساسی در مورد جنگ، پیوستن دولت های اروپایی به ائتلاف و آوردن نیرو به منطقه است که به نظر می رسد اقدام اخیر در حمله به عربستان سعودی می تواند آن را تا حدودی تحرک بخشد.
 آنچه که در مورد سیاست باند جنگ طلب درون ایران به نظر می رسد، این است که این باند نیز این فکر را فرا راه خویش ساخته که تا آنجا که امپریالیسم آمریکا «ضعف» نشان می دهد( عدم عکس العمل در مورد زدن پهپاد، توقیف کشتی بریتانیایی، آزاد کردن کشتی نفتی ایران و تخلیه  نفت کشتی در بندری در سوریه و ...) ما تحرکاتی خواهیم داشت. این تحرکات اولا می تواند تا حدودی قدرت نظامی ما را نشان بدهد و به ویژه نشان دهد که کشوری که امپریالیست ها در این منطقه می توانند روی آن حساب باز کنند، عربستان سعودی، عراق و... نیست، بلکه ما هستیم.(3)  دوم اینکه حال که آنها هنوز به آمادگی کامل برای جنگ نرسیده اند، ما حملاتی داشته باشیم که هم مصرف داخلی و هم مصرف بیرونی دارد( مثلا نگاه کنیم به هارت و پورت حزب الله لبنان در مورد قدرت ایران). و سوما آنها را مجبور کنیم که شرایط ما را درک کنند و دست از تحریم ها بردارند و با ما کنار بیایند و بالاخره اگر هم قرار شود که پای میز مذاکره بنشینیم از موضع ضعف نباشد، بلکه کارهایی کرده باشیم که بتوانیم پایه های خود را مجاب کنیم.
 اما نکته اصلی این است که این جناح جنگ طلب، دیگر جناح ها را این گونه قانع می کند که تا آنجایی که فکر می کنیم می توانیم از طریق چنین تحرکاتی به خواسته هایمان برسیم، باید این اقدامات را انجام دهیم، اما اگر وضع به گونه ای شد که ما نتوانستیم این خط را پیش ببریم، اجازه نخواهیم داد که آنها نابودمان کنند. به اصطلاح، در آتش بس، صلح و مذاکره را که نبسته اند، می دویم و به عنوان نفر اول سر میز مذاکره می نشینیم.
  چنین رویه ای خط اصلی حکومتگران و« مارمولک »های حاکم از همان ابتدا بوده است. هر جا که احساس قوت کرده اند و دشمن ضعف نشان داده است، آنها پیش تاخته اند و تا وضع تغییر کرده دویده اند و پای میز مذاکره نشسته اند. باند جنگ طلب حاکم نیز تابع همین سیاست است. باید توجه داشت که آنها هرگز حاضر نیستند به سیم آخر بزنند. برای حکام کنونی «اصل بقا»، اصل کلیدی است و محور تمامی تحرکات آنها به دور آن می چرخد و از آن بر می خیزد. آنها به کلی با جریان هایی که اجازه می دهند همه چیزشان از دست برود و به اصطلاح تا لحظه آخر و به قیمت به خطر انداختن بقای خود به جنگ ادامه می دهند، تفاوت دارند.(4) این افراد در حال حاضر«خامنه ای» هستند و در شرایط معین دیگر به «رفسنجانی» تبدیل می شوند. به قدر کافی هم آیه و حدیث در مورد هر چیز دارند که بتوانند هر نوع چرخشی را به وسیله آنها توجیه کنند.(5)  
تضاد حکومتگران با طبقات مردم
 و اما بخش آخری که محرک جناح در حال حاضر جنگ طلب است، تضاد تمامی طبقات مردمی با حکومت است که در مورد آن به دفعات نوشته ایم.  به نظر می رسد که این تضاد نیز به سهم خود در اتخاذ این گونه سیاست ها و اقدامات موثر باشد. از یک سو آنها به اجبار باید امپریالیست ها را متوجه به وضع روز به روز بدتر شده خویش کنند، تا شاید آنها سر عقل آیند و تحریم ها را بردارند و نظام بتواند جلو وضع هولناک کنونی مردم را که روز به روز هم بدتر می شود، و ممکن است به بحران سیاسی فراگیری تبدیل گردد، بگیرد. و از سوی دیگر باید تا آنجا که ممکن است از وضع کنونی بهره برداری کنند، و هر حرکتی را به نام توطئه دشمن خفه کنند. باید توجه داشت که هر گونه خیزشی از جانب مردم به حرکات امپریالیست ها برای دخالت در ایران سرعت خواهد بخشید. از این رو باند خامنه ای جدا از این که تکامل چنین خیزش هایی را به هر حال متوجه سرنگونی حکومت و تداوم بقای خود می بیند و به همین دلیل با آنها در ستیز است، در عین حال نگران است که چنین خیزش هایی امپریالیست ها را بیشتر برای دخالت مستقیم  مجاب کند و به اقدامات معینی برانگیزد.
 از سوی دیگر، اگر جنگ در بگیرد و حضرات بتوانند آن را دراز مدت کنند- که احتمال آن بسیار ضعیف است- این شاید ار برخی جنبه ها به نفع خامنه ای و باند وی باشد. زیرا کلیشه های آنها این است که  از یک سو پیرامون یک جهاد و جنگ، تلاش برای بسیج کنند و از سوی دیگر هر صدایی را خفه. اما با توجه به این که امپریالیست ها  خواهان جنگ طولانی نیستند، به نظر می رسد، چنین امیدی از جانب حکام کنونی، نمی تواند خیلی پر رنگ باشد.
و اما نکته پایانی این است که مسئله تضاد  طبقات مختلف مردم با حکومت کنونی برای امپریالیست ها نیز حائز اهمیت است. آنها صرفا برای این به  منطقه نیامده اند که تضاد خویش را با حاکمان کنونی حل و فصل کنند و به اصطلاح سرجای خود بنشانندشان و یا تغیرشان دهند. در عین حال آنها برای این می آیند که اگر خیزش های نوینی به وجود آمد و اوج گرفت بتوانند دخالت کرده و وضعی دلخواه خویش را که نظام سلطنتی – و یا یک جمهوری زیر سلطه امپریالیست ها- است به جای نتیجه مبارزات مردم به آنها تحمیل کنند.(6)
 هرمز دامان
   30 شهریور 98                  
یادداشت ها
1-   البته این که رئیس جمهوری بعدی مورد میل خامنه ای بشود، خیلی تضمینی نیست. باید به یاد آورد که احمدی نژاد نیز از افراد مورد اعتماد خامنه بود و خامنه ای عقاید وی را به خود بسیار «نزدیک تر» دانست و آن جوری از آب در آمد. حتی اگر در انتخابات بعدی ریاست جمهوری، یکی از نزدیکترین افراد به خامنه ای به ریاست جمهوری برسد، باز خود این احراز این پست تضادهای ویژه ای را بین موقعیت فرد دارنده آن و موقعیت خامنه ای در هرم قدرت دامن می زند. افزون بر این، جاه طلبی و قدرت طلبی از خصوصیات بارز تمامی این افراد و جناح ها است و همه می خواهند فعال مایشاء باشند.
2-    هنوز مدت زمانی از خوابیدن تضاد لاریجانی و یزدی نگذشته بود که بخشی دیگر از اصولگرایان، علیه باندهای درون دفتر رهبری به ویژه شخص حسین محمدی از افراد موثر در سیاست های فرهنگی شروع به افشاگری کردند. این افشاگری ها و جدال ها هنوز ادامه دارد.   
3-   از قراین این گونه بر می آید که یکی از سیاست های این باندها این است که باید - خواه مستقیما و خواه به وسیله گروه های مورد پشتیبانی- به نقطه های ضعیف حمله کرد و نتایجی چند جانبه از آن گرفت. این است که آنها در حالیکه اسرائیل نیروها و پایگاههای آنها را در سوریه بمباران می کند، به عربستان حمله می کنند. با این کار هم ضعف عربستان نشان داده می شود و هم در انتقال نفت وقفه ایجاد می گردد؛ افزون بر این با اسرائیل طرف نیستند که منتظر واکنش آن باقی بمانند. سیاست دیگر آنها این است که با حوثی ها در برابر عربستان و امارات و با حزب الله مقابل اسرائیل قرار گیرند و خود را مستقیما درگیر نکنند. البته چنانچه دامنه این اقدامات گسترش یابد مشکل که این جناح بتواند این سیاست اخیر را ادامه دهد و دیگران را گوشت دم توپ خود کند.   
4-    البته نمی توان احتمال این امر را نفی کرد که در میان باندهای حاکم بر سپاه و اطلاعات، دسته های متعصب بنیادگرای مذهبی وجود داشته باشند که به دنبال «به سیم آخر زدن» در تقابل با امپریالیست ها و پیش برد تضاد ارتجاعی خود با امپریالیست ها بوده و خیلی اصل بقا محور و محرک حرکاتشان نباشد. اما اینها اگر باشند، اقلیتی ناچیز بوده و مشکل که در تدوین سیاست های نهایی نقش آن چنانی داشته باشند.
5-    مثلا پناه بردن به روسیه در مقابل آمریکا چه مزیتی دارد؟ در هر حال هر دو اینها وابستگی است؛ خواه از نوع وابستگی به امپریالیسم غرب باشد و خواه از نوع امپریالیسم شرق. همکاری حضرات با روسیه در سوریه به چنان نتایجی که برای خامنه ای و پاسدارانش بشدت تحقیر آمیز بود کشیده شد و قطعا اگر روسیه به پشتیبانی  اینها در تقابل با امپریالیست های غربی برخیزد که امر بسیار بعیدی است، زیرا این کشور عجالتا بده و بستان با کشورهای غربی و به ویژه آمریکا را ترجیح می دهد، در مقابل آن همان چیزی را خواهد خواست که امپریالیست های غربی می خواهند. یعنی وابستگی بدون قید و شرط و مطیع و منقاد شدن سیاست های روسیه. مثال بشار اسد ذلیل و خوار پیش روی ماست.
6-   یکی از دلایلی که موجب کند شدن و طولانی شدن اقدامات ترامپ و امپریالیست ها برای آماده کردن همه امکانات برای جنگ گردیده است، افت نسبی جنبش عمومی توده ای است. چنانچه ما در آینده با وضعی در تکامل رویدادهای دی ماه 96 روبرو گردیم و خیزش های نوینی به وجود آید، به احتمال قوی این اقدامات سرعت خواهد گرفت و ترامپ «مردد» به ترامپ« مصمم» تبدیل خواهد شد.



۱۳۹۸ شهریور ۲۷, چهارشنبه

مبارزه طبقاتی و فرصت ها نکاتی درباره مبارزه کارگران هپکو و نقد برخی شیوه های استفاده شده به وسیله کارگران


 مبارزه طبقاتی و فرصت ها

 نکاتی درباره مبارزه کارگران هپکو و نقد برخی شیوه های استفاده شده به وسیله کارگران

حکومت مرتجعین اختلاس گر و دزد در برابر کارگران هپکو
 در روز 25 شهریور، حکام کنونی که خود را پشت دین پنهان کرده اند، نیروهای گارد ویژه را برای سرکوب کارگران مبارزهپکو گسیل داشتند تا با تهاجم به کارگران هم آنان را از پیگیری حق خود منصرف کنند و هم از تبدیل جنبش کارگران مبارز هپکو اراک به یک جنبش گسترده شهری و کشوری پیشگیری کند. این تهاجم  منجر به زخمی و خونین کردن عده ای از کارگران گردید. افزون بر آن تعداد 28 تن از کارگران به وسیله عمال کثیف رژیم بازداشت شدند تا کنار دیگر هم طبقه ای های خود در بازداشتگاهها و زندان های رژیم سرمایه داران حاکم مرتجع قرار گیرند. و این در حالی است که کارگران خواست هایی مانند حقوق های عقب افتاده خویش و نیز واگذاری هپکو به دولت  و تامین کار برای خود را داشته و دارند، ده روز به دولت مهلت دادند تا پاسخگوی خواست های آنها گردند و پس از این ده روز اقدام به بستن راه آهن شهری شمال جنوب اراک کردند.
 به این ترتیب، یک بار دیگر و پس از هفت تپه و اهواز، حکومت سرمایه داران مرتجع و تا مغز استخوان وابسته به انحصارات امپریالیستی، از آخوند تا کت پوش و از ولی فقیه تا پاسداران در برابر کارگران  استثمار شده و ستمدیده قرار گرفتند و منافع دو طبقه که آشتی ناپذیرند، با یکدیگر تصادم یافت.   
گسترش مبارزه طبقاتی و فرصت ها
  نکته ای که در این مقال مد نظر ماست این است که رویدادهای کنونی و تقابل کارگران هفت تپه، فولاد اهواز و اکنون دوباره هپکو با حکام مرتجع، نشانه هایی دال بر گسترش مبارزه طبقاتی در ایران دارد. این مبارزه در رشد و تکامل خود فرصت های مناسبی برای کارگران می سازد تا ژرفتر در مورد منافع طبقه خود، آینده خود و فرزندان خود بیندیشند و راه کارهایی برای پیشرفت مبارزات حق طلبانه خود بیابند.
آنچه که بسیار مهم و اساسی است این است که کارگران نخواهند خود را در چارچوب حق و حقوقی  مقطعی و برخی خواست ها( در مورد کارگران هپکو واگذاری کارخانه به دولت و یا دادن حقوق های عقب افتاده) محدود کنند. درک این مسئله وظایف مهمی به دوش کارگران و به ویژه کارگران پیشرو و مبارز می گذارد.
 نخست اینکه، کارگران هپکو اراک و همچنین  فولاد ملی اهواز و نیز تمامی کارگرانی که در طول سالهای اخیر دست به اعتصاب های صنفی زده اند، برای مبارزه دراز مدت و حفاظت از منافع صنفی و طبقاتی خود نیاز به تشکل های صنفی و سیاسی دارند. بدون تشکل و با دست خالی و گرد آمدن برای اهدافی خاص، نمی توان امور یک طبقه زیر استثمار و ستم را پیش برد و حتی از منافع صنفی و کوتاه مدت طبقه دفاع کرد.
  کارگران نیازمند تشکلات صنفی خود هستند
ابتدایی ترین تشکیلاتی که در حال حاضر کارگران- حداقل در پیشرفته نقاط جنبش کارگری - به آن نیاز دارند و شرایط عینی یعنی اتحاد نسبی کارگران در آن مناطق و و وضعیت نابسامان رژیم امکان آن را فراهم می نماید، همانا تشکلات صنفی ای چون سندیکا و اتحادیه های کارگری می باشد. کارگران شرکت واحد و نیشکر هفت تپه اکنون سندیکا دارند، اما هم کارگران شرکت ملی فولاد اهواز و هم هپکو اراک و نیز کارگران آذرآب همین شهر که مبارزات آنها گسترده تر و طولانی تر از سایر مناطق بوده وعموما با دولت و برنامه های آن درگیر شده اند- به همراه دیگر کارگران ایران- هنوز از آن محرومند.
چنین محرومیتی، مبارزات طبقه کارگر و از جمله کارگران کارخانه های مورد بحث را با پراکندگی  و خرده کاری روبرو کرده است. تقریبا تمامی کارخانه ها و کارگاه ها و موسساتی که دست به مبارزه و اعتصاب برای حقوق ساده خود مانند گرفتن حقوق ماهانه، از دست ندادن کار و یا قراردادهای سفید می زنند، در 99 درصد موارد، این کار را به تنهایی به پیش می برند و عموما از یاری کارگران دیگر کارخانه ها و موسسات بی بهره اند. بسیاری ازآنها در چنین وضعیتی حتی نمی توانند خواستهای حداقل خود را پیگیری کنند. حکومت سرمایه داران دلال و وابسته کنونی، نه تنها در بیشتر موارد از نبود اتحاد و وحدت در میان کارگران بیشترین استفاده را برده است، بلکه مبارزات کارگران را با شکست روبرو کرده و شرایط خود را به کارگران دیکته و تحمیل کرده است. تلاقی مبارزه کارگران شرکت نیشکر هفت هفت تپه و فولاد اهواز و اتحاد نسبی بین این دو کارخانه که موجب تداوم نسبی مبارزات آنها شد، جزو رویدادهایی است که تمامی کارگران باید آن را مد نظر قرار داده، به خوبی از آن درس بگیرند.
  از زوایه ای دیگر، دست یابی کارگران به خواست های خود در این مرحله، آینده آنها را حتی در این رژیم و یا رژیم های همانند بیمه نمی کند. کارگران چنانچه به گونه ای اساسی به منافع صنفی خود بیندیشند، باید به این نکته محوری برسند که تنها با ایجاد تشکلات صنفی خود و استحکام آنها می توانند از منافع صنفی و محدود سیاسی خود( حق اعتصاب، حق گردهمایی و تظاهرات برای گرفتن حقوق خود و ...) دفاع و نگهداری کنند. گرچه این رسیدن به این تشکل ها، به هیچوجه به معنای نجات کارگران از شرایط استثمار و ستم نیست.
 کارگران در مقابل سرمایه داران که سازمان یافته ترین تشکیلات یعنی دولت یا حکومت با نیروهای اداری و نظامی آن را در دست دارد، بدون وحدت و تشکیلات هیچ نیستند و سرمایه داران برای آنها تره هم خرد نمی کنند. و این نکته اساسی است. نباید گذاشت که فرصت های مناسب ایجاد تشکیلات محلی، منطقه و سراسری صنفی کارگران از دست برود. برعکس باید از این فرصت ها استفاده کرد و تشکلات خود را ساخت. این نخستین وظیفه ای است که در مقابل تمامی کارگران تمامی کارخانه ها، کارگاه ها و موسسات صنعتی و خدماتی به ویژه پیشروترین کارگران قرار دارد.
طبقه کارگر نیازمند حزب سیاسی خود، یک حزب کمونیست اصیل است
 اما در عین حال، اوضاع کنونی مناسب است که پیشروترین کارگران در سطح کشوری دست به دست هم دهند و حزب سیاسی طبقه خود، یک  حزب کمونیست اصیل و انقلابی را تدارک ببینند. و این دومین وظیفه ای است که اوضاع و فرصت های کنونی در اختیار طبقه کارگر قرار می دهد.
 گفتنی است که طبقه کارگر حتی با بهترین سندیکاها و اتحادیه ها، آن هم در کشوری زیر سلطه سرمایه داران امپریالیست و دزدان و غارتگران بین المللی نمی تواند از زندگی توام با آزادی و رفاه برخوردار گردد. این طبقه همواره زیر استثمار و ستم خواهد بود و همواره بحران ها زندگی و آینده وی و فرزندان وی را تهدید خواهد کرد.
آیا در تونس سندیکا و اتحادیه کارگری وجود ندارد؟ آیا در کره جنوبی و ترکیه وجود ندارد؟ خیر! در این کشورها کارگران هم سندیکا دارند و هم اتحادیه؛ اما کارگران  این کشورها هم زیر استثمار و ستم زندگی می کنند، گرچه ممکن است وضعشان اندکی بهتر از کارگران ایران باشد که زیر سلطه سرمایه دارانی با تفکر و نظامی عقب مانده و مرتجع مربوط به هزار و پانصد سال پیش زندگی می کنند.
برای همین کارگران پیشرو باید از  فرصت ها و امکانات بدست آمده، یعنی از شرایطی که مبارزه طبقاتی کنونی برای آنها به وجود می آورد و از ضعف های حکومت و حفره های ایجاد شده، استفاده کنند و  به یاری روشنفکران هوادار طبقه کارگر، حزب طبقه خود را بسازند. این نظام های استثماری و ستمگرند که مسبب تمامی  فلاکت و بدبختی این طبقه هستند. پس باید این نظام های استثماری و ستمگر را سرنگون کرد و به جای آن نظامی برقرار کرد که در آن از استثمار و ستم اثری نباشد. یعنی نظام سوسیالیستی و کمونیستی. وظیفه رهبری تمامی زحمتکشان و ستمدیدگان شهری و روستایی برای بر پایی یک نظام برتر که در آن رفاه و آزادی برای همه زحمتکشان باشد، تنها به عهده طبقه کارگر است که از نظر کمی و کیفی شرایط آن را دارد که به پیشرفته ترین اندیشه یعنی کمونیسم مسلح گردد.
 نقد شیوه استفاده از آداب و سنن مذهبی در مبارزه طبقاتی
 و اما نکته پایانی: برخی از شیوه هایی که کارگران هپکو به دلیل ماه محرم و به انگیزه قیاس وضع خود با اسطوره های مذهبی و نشان دادن مظلومیت خود و یا هر انگیزه ای دیگری، اتخاذ کردند، به ویژه بیان اعتراض و خواست خود به شکل نوحه خوانی و سینه زنی، مبارزه در چارچوب فرهنگی است که اختلاس گران و ریاکاران چهل سال است پشت آن پنهان شده و کمر تمامی طبقات استثمار شده و زیر ستم را پشت این اسطوره ها، آداب و سنن و فرهنگ شکسته اند. پیش گرفتن چنین روش هایی که ماهیتا تدافعی بوده و به رنگ های مورد تمایل رژیم در آمدن در مبارزه طبقاتی است، کوچکترین تاثیری روی سرمایه داران مرتجع که به دروغ و ریاکارانه « مذهب را پله» کرده اند، ندارد. این منافع اقتصادی و سیاسی است که محرک آنهاست و آنها تنها و تنها به منافع خود فکر می کنند. به کار بردن ده ها نوع  از این روش ها،  گر چه ممکن است موجب آن گردد که مثلا سران نظام، دستگاههای قضایی و یا پاسداران، نتوانند کارگران را مثلا به داشتن اندیشه های چپ (یا منسوب به سازمان های چپ و یا بیگانه) معرفی کنند - گرچه در این امر هم آنچنان موثر نیست- اما تاثیری هم به روی عملکردهای آنها در دفاع از منافع خود و سرکوب کارگران ندارد. شاهد مثال آنکه، با وجود  پیش گرفتن چنین شیوه ای از سوی کارگران، نیروهای گارد ویژه به آنها حمله کردند و جدای از زخمی و خونین کردن عده ای، تعدادی را هم بازداشت و روانه زندان ها کردند.
 از سوی دیگر، کارگران هپکو و دیگر موسساتی که درگیر مبارزه اند، باید با دقت به تاریخ این نظام و سران آن توجه کنند. آنان به مذهبی ترین سران و هم کیشان خود رحم نکردند. تعدادی بسیار زیادی آیت الله و حجت الاسلام و افرادی از میان خودشان را که آنها را قبول نداشتند، مخفیانه و یا آشکارا کشتند و باز هم خواهند کشت. اکنون نیز کارگران با بکار بردن چنین شیوه هایی در مبارزه طبقاتی خود، کوچکترین تاثیری به روی آنها نخواهند گذاشت. ممکن است که برخی از کارگران بگویند که «ما این شیوه های را به کار می بریم و اینان چنین به ما حمله می کنند وای به اینکه چنین شیوه هایی به کار نمی بردیم».
اما پیشروی کارگران و عقب نشینی حکام ربطی به این شیوه ها ندارد. کارگران مبارز نیشکر هفت تپه از این شیوه ها به کار نبردند، اما به واسطه وحدت و انسجام نسبی و نیز یاری گرفتن از مردم، توانستند حکام کنونی  را مدتی در حالت منفعل نگاه دارند. اگر هم حکام و پاسدارانشان موفق شدند که اعتصاب را به پایان برسانند، بیشتر به علت این بود که - جدا از پرداخت چند ماهی حقوق عقب افتاده کارگران- کارگران نیشکر هفت تپه هم بطور کلی و بجز همراهی نسبی کارگران شرکت ملی فولاد اهواز با آنها،  تنها بودند. حکومت سرمایه داران مرتجع آخوند و مکلا زمانی، خواه از نظر تاکتیکی و خواه از نظر استراتژیکی عقب می نشیند که قدرت و نیروی کارگران را قوی تر از خود ارزیابی کند. و طبقه کارگر تنها از طریق وحدت و تشکیلات صنفی و سیاسی سراسری است که تبدیل به طبقه شده و قوی می شود.
 همچنین باید به تجربه کارگران فولاد توجه کنیم که به نیت نشان دادن مظلومیت خویش، شعارهایی مانند«مرگ بر کارگر، درود بر ستمگر» دادند، اما کارگران مبارز هفت تپه آن را آنچنان که شایسته و بایسته بود تغییر دادند و گفتند که «مرگ بر ستمگر، درود بر کارگر». می دانیم که دادن شعار مزبور از سوی کارگران- باز هم به هر قصد و نیتی حتی تمسخر آن- نتیجه ای برای کارگران فولاد اهواز نداشت و مانع از تهاجم نیروهای پاسدار به گردهمایی کارگران و بازداشت و زندانی کردن آنها نشد.
 در یک کلام، کارگران در یکی از پیشرفته ترین کارخانه های ما نباید« شتر سواری دولا دولا» کنند. کارگران باید در تاکتیک های خود آنچه واقعا در فکر و دل خود دارند، رویه طبقه خود و فرهنگ طبقه خود را پیش گیرند و آن را برای همه طبقات نمونه کنند و نه اینکه خود را به  رنگ آن چیزی در آیند که حکام کنونی پشت آن پنهان شده اند. مذهب و باورهای مذهبی، امر شخصی افراد است و نباید آنها را وارد در مبارزه طبقاتی کرد.     
 هرمز دامان
28 شهریور 98