۱۳۹۸ مهر ۸, دوشنبه

آموزش بزرگ مارکس دیکتاتوری پرولتاریا است!(16) بخش دوم تحریف آموزه انقلابی دیکتاتوری پرولتاریا



آموزش بزرگ مارکس دیکتاتوری پرولتاریا است!(16)
بخش دوم
تحریف آموزه انقلابی دیکتاتوری پرولتاریا

سلطه پرولتاریا یا دیکتاتوری پرولتاریا
در پایان بخش 15 ضمن آوردن نظر هال دریپر به این نکته اشاره کردیم که هال دریپر بر آن است که خودسرانه معنای دیکتاتوری را با سلطه عوض کند.(1) اما سلطه معنای دیکتاتوری را ندارد. سلطه می تواند برتری ای باشد که  حزب و یا نیرویی با کسب اکثریت پارلمانی، بدست آورد. یعنی برتری اکثریت بر اقلیت باشد. مثلا در کشورهای امپریالیستی هر گاه یکی از دو حزب بورژوازی اکثریت را در انتخابات به دست می آورد، بر حزب دیگر «سلطه» می یابد. اما سلطه یافتن به خودی خود به معنای دیکتاتوری نیست. به عبارت دیگر هر دیکتاتوری ای با سلطه همراه است، اما هر سلطه ای، دیکتاتوری نیست. اکنون هال دریپر می خواهد خواننده را قانع کند که هر کجا مارکس از دیکتاتوری پرولتاریا سخن به میان آورده است، منظور وی برقراری سلطه بوده است و نه خود دیکتاتوری. برتری ای مانند برتری یک حزب بورژوا بر حزب دیگر در یک دموکراسی پارلمانی.   
هال دریپر سپس فعالیت مارکس و انگلس را به سه دوره تقسیم می کند. دوره 1850 تا 1852 و 1871تا 1875 و نیز دوره ای که انگلس این مفهوم را به کار می برد. او ضمنا اشاره می کند که« در فواصل  این دوره ها این اصطلاح غایب است».
دوره نخست - مبارزات طبقاتی در فرانسه
 اکنون هال دریپر به بررسی موارد کاربرد این مفهوم در آثار مارکس و انگلس می پردازد. وی می نویسد:
«مورد اول در اولین فصل جنگ طبقاتی در فرانسه، مارکس‏ اشاره می کند که درجریان انقلاب فرانسه "شعار شجاعانه مبارزه انقلابی پدیدار شد": سرنگونی بورژوازی! دیکتاتوری طبقه کارگر!" ... از آن جا که مطلقاً مدرکی دال بر وجود این شعار در میدان واقعی مبارزه وجود ندارد، من بر آنم که منظور مارکس‏ این نبوده که این شعار به طور واقعی مطرح شده است؛ بلکه او این شعار را وجه اثباتی شعار"سرنگونی بورژوازی" می داند که در جریان مبارزه مطرح شده بود و در حقیقت او توضیح می دهد که معنای شعار اول چه بوده است. در همان عبارت مارکس‏ با فراغ بال " تروریسم بورژوائی " و " دیکتاتوری بورژوائی " را معادل سلطه بورژوائی و برای خصلت بندی "جمهوری بورژوائی " به کار می برد.»(هال دریپر، مارکس و دیکتاتوری پرولتاریا)
در مورد معنای سخن مارکس یعنی «سرنگونی بورژوازی، دیکتاتوری طبقه کارگر» که به این متن اشاره دارد:
«پرولتاریا تازه پس از شکستش به این حقیقت ایمان آورد که کوچکترین بهبود وضعش در محدوده جامعه بورژوایى خیالى بیش نیست، و این تخیل اگر بخواهد بخود واقعیت بخشد چونان جنایتى تلقى خواهد شد. پرولتاریا بجاى خواستهایى که بکمک آنها میکوشید از جمهورى فوریه آوانس بگیرد، خواستهایى که ظاهرا پُر شور و حرارت ولى در محتوا تنگ‌نظرانه - و گذشته از آن - بورژوایى بودند، این صلاى جنگى جسورانه و انقلابى را در داد: سرنگونگى بورژوازى! دیکتاتورى طبقه کارگر!» (مبارزات طبقاتی در فرانسه، برگردان محمد پورهرمزان، نسخه اینترنتی در دو بخش، بخش نخست، فصل نخست، ص 22 و 23 ، تمامی تاکیدها در این عبارات و عبارات دیگری که در زیر می آوریم، از مارکس است)
 باید گفت که چنین شعاری خواه از جانب کارگران پاریس داده شده باشد و خواه داده نشده باشد، نه تنها به معنای وجه اثباتی شعار« سرنگونی بورژوازی» است، بلکه در عین حال و بسیار مهمتر، نشانگر خصوصیت ویژه این وجه اثباتی است؛ یعنی دیکتاتوری، یعنی قهر علیه بورژوازی.  این صلایی است که مارکس به عنوان خواست کارگران پاریس به مثابه امری که بر آمد مبارزات آنان باید به آن پایان یابد، سر می دهد. ما فرازهایی از سخنان مارکس در این کتاب که  تقابل دو طبقه را شرح می دهد را در زیر می آوریم:
«پرولتاریاى پاریس نباید پیروزیش را به قهر آلوده نماید (از سخنرانى ٢٤ فوریه لامارتین)، بورژوازى به پرولتاریا تنها در یک مورد اجازه اِعمال قهر میدهد: در مورد جنگ.» (ص9)
به عبارت دیگر، از دیدگاه طبقه کارگر و بر مبنای اجازه خود این طبقه به خویش( امری که بخشی از آن به ناچار در نتیجه هم به کار گیری قهر به وسیله بورژوازی و راندن طبقه کارگر به استفاده از قهر برای سرنگونی وی و هم مقاومت این طبقه در جریان برقراری سوسیالیسم و اجبار طبقه کارگر به دیکتاتوری و استفاده از قهر دارد) و جهت برقراری نظام کمونیستی، قهر موارد گوناگونی را شامل می شود و از جمله برقراری آن در هنگامی که خود پرولتاریا دولت را در دست دارد و علیه مقاومت استثمارگران برای برگرداندن نظامی که برای آنها بهشت است.
« همانطور که جمهورى فوريه، با آن کنار آمدنهاى سوسياليستى‌اش، مستلزم پيکار پرولتاريا در اتحاد با بورژوازى عليه سلطنت بود، اکنون هم پيکار دومى لازم بود تا جمهورى را از قيد سازشهاى سوسياليستى‌اش خلاص کند و جمهورى بورژوايى را رسما به عنوان عامل مسلط به کرسى بنشاند. بورژوازى مجبور بود اسلحه در دست، مطالبات پرولتاریا را رد کند. زادگاه واقعى جمهورى بورژوایى پیروزى فوریه نیست، بلکه شکست ژوئن است.»( ص 20)
اینجا به روشنی به نوع مقابله بورژوازی با طبقه کارگر هنگامی که این طبقه مطالبات خود را طرح می کند، اشاره شده است. مطالبات پرولتاریا با اسلحه بورژوازی رد می شود. در چنین شرایطی برای طبقه کارگر جز استفاده از اسلحه راهی باقی نمی ماند.
«همه میدانند که کارگران با چه شجاعت و نبوغ بی نظیرى، بدون رهبر، بدون نقشه مشترک، بدون وسیله - و عمدتاً بدون اسلحه - به ارتش، گارد متحرک، گارد ملى پاریس و گارد ملى شهرستانها،  که به پاریس آمده بودند، پنج روز اجازه تکان خوردن ندادند. همه می دانند که بورژوازى با چه شکل بیسابقه‌اى وحشت مرگى را که دچارش شده بود تلافى کرد - بیسابقه به لحاظ قساوت - با قتل عام بیش از ٣٠٠٠ زندانى»(ص21)
شیوه برخورد بورژوازی با مطالبات طبقه کارگر. قتل عام سه هزار زندانی. این یعنی دیکتاتوری بورژوازی.
«فراترنیته، برادرى طبقات متخاصمى که یکى استثمارگر دیگرى است، برادرى‌اى که در فوریه اعلام شد و با حروف درشت بر پیشانى پاریس، بر سردر هر زندان و بر دیوار هر سربازخانه نقش بست - این برادرى بیان حقیقى، کامل و ملال‌آورش را در جنگ داخلى پیدا کرد، جنگ داخلى به وحشتناکترین شکلش، جنگ کار علیه سرمایه. این برادرى آتشى بود که در مقابل پنجره‌هاى پاریس در غروب ٢٥ ژوئن میسوخت، هنگامى که پاریسِ بورژوازى چراغانى کرده بود، و پاریسِ پرولتاریا در آتش می سوخت، در خون غرقه بود، و از دردى مرگ‌آور ضجه می کشید. »(ص21 و 22)
 جنگ داخلی راه حل اصلی مقابله دو طبقه متخاصم است که مارکس بارها در همین فصل نخست به تضاد آشتی ناپذیر منافع آنان اشاره می کند و سپس به این اینکه این تضاد آشتی ناپذیر این طبقات را به چگونه رویایی هایی می کشاند.
«انقلاب فوریه انقلابى پُر ملاطفت بود، انقلابى مملوّ از همدردى همگانى، زیرا تضادهایى که در آن علیه سلطنت به انفجار کشیده شدند، هنوز نامتکامل و بشکلى صلح‌طلبانه نافعال بودند، زیرا آن مبارزه اجتماعى‌اى که زمینه آنها را شکل میداد تنها به موجودیتى زودگذر دست یافته بود، موجودیتى در عبارات، در کلمات.
انقلاب ژوئن انقلابى کریه است، انقلابى بى ملاطفت، زیرا در پى حرف عمل آمد، زیرا جمهورى تاجى که کلاه‌خود محافظ و پنهان کننده چهره هیولا بود را از سرش برداشت.»(ص22)
راستش هال دریپر نمی تواند از این روشن تر تقابل این دو طبقه متخاصم و آشتی ناپذیر را ببیند. جمهوری کلاهش را برداشت و چهره هیولا یعنی بورژوازی را نمایان ساخت که مبارزه را به خاک و خون کشید. این «هیولا» را با « اکثریت در دمکراسی پارلمانی» نمی توان رام کرد.  
بخش دیگر عبارات هال دریپر به این متن اشاره دارد:
«پرولتاریا با تبدیل گورستان خود به زادگاه جمهورى بورژوایى، این جمهورى را مجبور کرد تا به شکل اصیلش بمثابه دولت، دولتى که هدف آشکارش جاودانگى سلطه سرمایه و اسارت کار است نمودار گردد. سلطه بورژوازى که اینک از همه قیود آزاد شده بود، با توجه دائم به دشمن جنگ دیده، آشتى‌ناپذیر و مغلوب ناشدنى - مغلوب ناشدنى از آن جهت که موجودیتش شرط حیات خود بورژوازى است - طبعا بایستى به تروریسم بورژوایى بدل گردد. پرولتاریا براى یک چند از صحنه ناپدید گردید و دیکتاتورى بورژوازى رسمیت یافت.»( مبارزات طبقات در فرانسه، برگردان محمدپورهرمزان، فصل نخست، ص 23)
روشن است که معنای سلطه در متن مزبور بیش از آنکه سیاسی باشد، اقتصادی است، و بعد به وسیله سلطه سیاسی یعنی همان دیکتاتوری و قهر که مارکس به  روشن ترین وجه با عبارت «تروریسم بورژوایی» به آن اشاره می کند-  و این تروریسم علیه طبقه کارگر است آنگاه که خواست های اساسی اقتصادی و  سیاسی خویش را طرح کند- تکمیل می شود.«تروریسم بورژوازی» یکی از نشانه های بارز دیکتاتوری بورژوازی بر طبقه کارگر است.
این هم معنای سلطه در فصل دوم همین اثر:
«ارتش و طبقه دهقان براى یک لحظه تصور کردند که اکنون با حکومت نظامى، جنگ در خارج و شکوه و افتخار در داخل در آن واحد در دستور کار قرار می گیرد. اما کاوانیاک عامل دیکتاتورى شمشیر بر جامعه بورژوایى نبود، بلکه او دیکتاتور بورژوازى از طریق شمشیر بود و بورژوازى اکنون در میان سربازان فقط به ژاندارم ها احتیاج داشت. کاوانیاک زبونى رنگ و رو باخته منصب بورژوایى‌اش را در زیر ماسک یک جمهوریخواهى سر خورده کلاسیک پنهان میکرد. او این شعار رسته سوم ...را که "پول ارباب ندارد" ایده‌آلیزه کرده و همگام با مجلس مؤسسان آن را به زبان سیاسى تکرار می کرد: بورژوازى پادشاه ندارد؛ شکل واقعى حکومتش جمهورى است.»( همانجا، ص28، تاکید از ماست)
سپس هال دریپر به فصل دوم می پردازد:
«در فصل دوم، مارکس‏ توضیح می دهد که پرولتاریا هنوز به حد کافی تکامل نیافته است که بتواند قدرت را در دست بگیرد: "پرولتاریا …. هنوز نمی توانست از طریق تکامل بقیه طبقات، دیکتاتوری انقلابی را به دست آورد…" . با نوشتن آنچه که آورده شد، مارکس‏ مانند همیشه، اندیشه کسب قدرت سیاسی به وسیله یک اقلیت به سبک بلانکی را مردود می شمارد.»
 این مسئله که پرولتاریا در شرایط آن روز فرانسه نمی توانست دیکتاتوری انقلابی خود را برقرار سازد، ربطی به مسئله بلانکی ندارد. در واقع ناتوانی طبقه کارگر در این مورد به این معنا نیست که مثلا طبقه کارگر نمی خواست به سبک بلانکی «دیکتاتوری انقلابی» را بر قرار سازد. و یا به بیانی دیگر چون می خواست  به وسیله اکثریت( همان اکثریت کذایی پارلمانی!) قدرت سیاسی را بدست آورد، از روش بلانکیستی ایجاد «دیکتاتوری انقلابی» سر باز می زد.
متن مزبور به این شرح است:
« این انتخابات راز حزب دموکرات- سوسیالیست را بر ما آشکار می کند. از یک سو مونتانی، پیشاهنگ پارلمانی خرده بورژوازی دموکرات، ناگزیر از همگامی و اتحاد با آیین پردازان سوسیالیست پرولتاریا شد؛ پرولتاریا هم که، بر اثر شکست مادی وحشتناک ژوئن، ناگزیر بود از لحاظ فکری قد علم کند و، به علت توسعه طبقات دیگر، که هنوز آمادگی دستیابی به دیکتاتوری انقلابی را نداشتند، ناچار شد خود را به دامن آیین پردازان رهایی خویش، یعنی بنیان گذاران فرقه سوسیالیستی بیندازد.»( مبارزات طبقاتی در فرانسه، برگردان باقر پرهام، ص97)
بطور کلی طبق شرح مارکس در این کتاب طبقه کارگر برای نخستین بار به قدرت سیاسی حمله می برد و مجموع شرایط عینی، کمی و کیفی وی در کل فرانسه( تنها در پاریس طبقه کارگر صنعتی مجتمع و متشکل بود و در شهرستان ها پراکنده و غیر متشکل بود) وضعیت ذهنی( طبقه کارگر تازه پس از تجربه  قیام 20 ژوئن به برخی از خیال بافی های خود غلبه کرد و به دیدگاه هایی عینی در مورد واقعیت دیکتاتوری بورژوازی رسید) به این طبقه امکان برقراری دیکتاتوری خود را نمی داد؛ امری که در 1970 و در کمون پاریس جامه عمل به تن کرد. مارکس در همان فصل نخست چنین می نویسد:
«به مجرد قيام، طبقه‌اى که منافع انقلابى جامعه در آن متمرکز شده است، مستقيما در موقعيت خودش محتوا و ماتريال فعاليت انقلابيش را پيدا مي کند: دشمنان بايد بى اثر شوند، اقداماتى که نيازهاى مبارزه ديکته مي کنند بايد بعمل در آيند؛ پيآمدهاى عمل خودِ طبقه، او را به جلو ميرانند. او هيچ تحقيقات تئوريکى در مورد وظايف خودش نمي کند. طبقه کارگر فرانسه به چنين سطحى دست نيافته بود؛ او هنوز از انجام انقلاب خودش ناتوان بود.»( ص 11، تاکید از ماست)
و
« از آن سو، بنابراين، پرولتارياى فرانسه در لحظه انقلاب، در پاريس صاحب قدرت واقعى و نفوذى است که او را به خيز برداشتن به فراسوى امکاناتش ترغيب ميکند، در بقيه فرانسه پرولتاريا در مراکز صنعتى پراکنده و جُدا از همديگر گِرد آمده است، تقريبا گم شده در ميان تعداد بسيار بيشترى از دهقانان و خرده بورژواها. مبارزه عليه سرمايه در شکل مدرن و تکامل‌يافته‌اش - از جنبه تعيين کننده‌اش، يعنى مبارزه کارگر مزدى صنعتى عليه بورژوازى صنعتى - در فرانسه يک پديده غير فراگير است، که بعد از روزهاى فوريه بسا کمتر مي توانست تأمين کننده محتواى انقلاب در سطح ملى باشد، چرا که مبارزه عليه شيوه‌هاى ثانوى استثمار توسط سرمايه، مثل مبارزه دهقانان عليه ربا و رهن يا مبارزه خرده بورژوا عليه تجار بزرگ، بانکداران و کارخانه‌داران - در يک کلام عليه ورشکستگى - هنوز در درون قيام عمومى عليه اشرافيت مالى پنهان بود.هيچ چيز بنابراين از اين قابل فهم‌تر نيست که پرولتارياى پاريس کوشيد تا منافع خود را در کنار منافع بورژوازى متحقق کند، به جاى اينکه اين منافع را به عنوان منافع انقلابى خودِ جامعه به کرسى بنشاند، يعنى اجازه داد تا پرچم سرخ تا سطح پرچم سه رنگ ...پايين آورده شود. کارگران فرانسه نمي توانستند قدم به جلو بردارند، نمي توانستند مويى از سر نظم بورژوايى کم کنند، تا وقتی که سير انقلاب توده ملت، دهقانان و خرده بورژواهاى قرار گرفته در بين پرولتاريا و بورژوازى را عليه اين نظم، عليه سلطه سرمايه برانگيخته باشد و آنها را مجبور کرده باشد که به پرولتاريا بعنوان حاميانش بپیوندند. کارگران اين پيروزى را فقط به قيمت شکست سهمناک در ژوئيه مي توانستند بخرند.» (همانجا، ص 12، تاکیدها از ماست)
می بینیم که در اینجا هیچ صحبتی از خط و مرز با بلانکیسم برای کسب قدرت نیست و مارکس علل اساسی ضعف و شکست طبقه کارگر در انقلاب 1848 نخست در ناتوانی وی برای کسب قدرت را در وضعیت خود این طبقه و ناپختگی شرایط عینی و ذهنی آن و سپس در عدم آمادگی طبقات دیگر به ویژه دهقانان و خرده بورژوازی می بیند. طبقاتی که هنوز آمادگی پیوستن به طبقه کارگر و برقراری دیکتاتوری انقلابی پرولتاریا را نداشتند.
اما مشکل بتوان گفت که طبقه ای که به دلیل چنین وضعیتی( ضعف های خود طبقه و عدم پیوست دهقانان و طبقه خرده بورژوازی به طبقه کارگر) قدرت سیاسی را بدست آورد و جامعه ای انقلابی بسازد، می تواند به وسیله شیوه های بلانکیستی کسب قدرت کند و از آن مهمتر از آن حفاظت نماید.  
ادامه دارد.
هرمز دامان
 9 مهر 98
یادداشتها
1-    این عبارات هال دریپر است:«ما خواهیم دید که مارکس‏ دقیقاً به همان شیوه ای که از" سلطه پرولتاریا" و یا سایر عناوین برای دولت کارگری استفاده می کند از اصطلاح "دیکتاتوری پرولتاریا" استفاده کرده است» و«از نقطه نظر جایگاه کلمه دیکتاتوری، اکنون مسئله مشکلی در تمایل مارکس‏ در جایگزینی "سلطه" با "دیکتاتوری" در برخی از متون وجود ندارد. ولی مروری بر این متون می تواند روشنگر باشد.»


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر