۱۴۰۰ آذر ۵, جمعه

خلق ایران در تب و تاب نبردی بزرگ

 
خلق ایران در تب و تاب نبردی بزرگ
 
تداوم مبارزه ی کشاورزان زحمتکش و مردم اصفهان
همان گونه که می شد تصور کرد خامنه ای و تفنگ به دستان پاسدارش نتوانستند مبارزه ی مسالمت آمیز کشاورزان زحمتکش اصفهان و مردم به جان آمده ی این شهر و استان را برای حق آب خود تحمل کنند و روز جمعه این مبارزات را به خون کشیدند.
 پیش از آن، کشاورزان از مردم خواسته بودند که جمعه 5 آذر کنارشان باشند تا گردهمایی بزرگی را تشکیل دهند و بدین سان خواست های خود را برای حق آب و توجه به محیط زیست و... پیگیری  کنند. اما پنجشنبه شب کفتارهای خامنه ای برای پیشگیری از این گردهمایی که بی تردید بسیار بزرگ تر و باشکوه تر برگزار می شد و بسا این احتمال می رفت که میلیونی باشد و نیز مشوق و موجب گردهمایی هایی مشابهی در استان های دیگر همچون چهارمحال و بختیاری و لرستان و خوزستان شود، به کشاورزان یورش آوردند و چادرها را آتش زدند و کشاورزان را مورد ضرب و شتم شدید قرار دادند و بسی از آنها را مجروح کردند.
اما این یورش وحشیانه به کشاورزان و مردم شهر و استانی که یکی از استان هایی بوده است که عمده مردم اش مذهبی و بیشترین شرکت کننده و جانباخته (23 هزار جانباخته) را که بسیاری شان از همین خانواده های کشاورز بوده اند، در جنگ 8 ساله داشته، نمی توانست مانع برگزاری گردهمایی جمعه شود. کشاورزان و توده های رنج کشیده ی اصفهان جمعه برای گردهمایی به پل خواجو رفتند اما نیروهای انتظامی مانع برگزاری این گردهمایی شده و کار را به ضرب و جرح، انداختن گاز اشک آور به سوی مردم و شلیک مستقیم به توده های زحمتکش و کشتن آنها کشاندند.
نطفه ای که رشد می کند و بزرگ می شود
این چنین رویارویی با جنبش های مسالمت آمیز نشان از ناتوانی محض خامنه ای و دارودسته ی مجتبی و رئیسی و دولت پاسداران دارد. دولت پاسداران اکنون تمامی کشور را در کنترل گرفته و به نوعی حکومت نظامیان را برقرار کرده است. پیش از این، آنان می خواستند که هر حرکتی را در «نطفه خفه کنند»، اما نطفه نه تنها خفه نشده بلکه پا گرفته و حسابی هم پا گرفته و می رود که رشد و تکامل یابد و برومند شود.
خلق ایران در تب و تاب
 اکنون و در پی حرکت توده های زحمتکش اصفهان، زحمتکشان و مردم چهارمحال و بختیاری، لرستان و خوزستان در حرکت و تب و تاب اند و هر آن امکان گُرُ گرفتن و برخاستن موج وار این شهرها و استان ها وجود دارد. دیر نیست که جوش و خروش کشاورزان و مردم اصفهان به شهرهایی  مانند کاشان و قم و مشهد نیز کشیده شود.  
تلاش برای تفرقه میان توده ها بی ثمر است
توده ها و مردم زحمتکش شهرها و استان هایی که درگیر مساله آب هستند همچون خوزستان، چهارمحال و بختیاری و یا پای شان به این درگیری کشیده شده و یا خواهد شد مانند استان لرستان و یزد به خوبی نسبت به تلاش خامنه ای و پاسداران اش برای تفرقه افکنی بین توده ها آگاه اند و اجازه نخواهند تیرهای کثیف و مشمئزکننده ی خامنه ای به هدف اصابت کند. آنها به خوبی می دانند که دشمن عمده ی کنونی آنها و تمامی کارگران و کشاورزان و مردم ایران، شخص ولی فقیه یعنی خود خامنه ای، حکومت اش و دولت پاسدارانی است که درست کرده است.
 گرچه مبارزه ی کنونی در استان اصفهان و چهارمحال و بختیاری و یا خوزستان به گرد مساله ی آب می چرخد اما آنچه موجب تحرک مردم این استان ها و نیز کل مردم ایران است بسیار فراتر از مساله ی آب است. آنچه در پس و زیر مساله ی آب وجود دارد نفرت و کینه ی انباشت شده طی چهل سال کارگران و کشاورزان و مردمان زحمتکش از این حکومت و بلاهایی است که به سر زندگی شان و این سرزمین آورده است؛ و همین کینه و نفرت عمیق در پس هر مساله ای از جمله در مساله آب و محیط زیست نیز نهفته است و آن را هدایت می کند و هر کس که بخواهد این کینه و نفرت را از حکومت خامنه ای، به مردمی دیگر که خود از این حکومت در رنج و عذاب اند منتقل کند و میان مردم تفرقه بیندازد بی تردید شکست خواهد خورد.
اکنون ذره ذره وجود تمامی طبقات زحمتکش  و تمامی خلق ایران خواهان اتحاد است و همین خواست است که مسلط بر مبارزه شان گشته است و آن را به پیش می برد.    
توده های به جان آمده و امکانات تبدیل دفاع به حمله
در مقابل این حملات کفتارهای افسار گسیخته ی پاسدار و بسیجی و نیروی انتظامی و لباس شخصی تفنگ به دست و کشتن کشاورزان و مردم زحمتکش، اکنون دیگر میل توده ها به دفاع صرف نیست، بلکه می رود که به میل به حمله و تهاجم به نیروهای سرکوب و به زیر کشیدن این حکومت کثیف و متعفن تبدیل شود. دیر نیست که این میل به حمله و تهاجم که همچون حسی نهفته و عمیق درونی در سینه ی خلق ایران پَر و بال می زند و بیشتر به سبب دست خالی اش آن چنان امکان بروز بیرونی نیافته، به شکلی برق آسا بیرونی شده و گسترش یابد و در شورش ها و قیام های خودانگیخته ای که بسیار مهیب تر از آبان 98 خواهد بود، خود را نشان دهد. شورش ها و قیام هایی که گرچه خود به خودی خواهند بود اما سطح اتحاد و آگاهی در آنها بسیار بالاتر از آن شورش ها و قیام هایی خواهد بود که تا کنون رخ داده است.

درود به مبارزه ی کشاورزان و مردم شریف و شجاع اصفهان
برقرار باد اتحاد طبقه ی کارگر با کشاورز
برقرار باد اتحاد بزرگ خلق ایران
مرگ بر جمهوری اسلامی
برقرار باد جمهوری دموکراتیک خلق ایران
گروه مائوئیستی راه سرخ    
 ایران    
پنج آذر 1400

۱۴۰۰ آذر ۱, دوشنبه

مبارزه ی کشاورزان زحمتکش و مردم اصفهان و جایگاه اتحاد عملی در مبارزه ی خلق ایران

 
مبارزه ی کشاورزان زحمتکش و مردم اصفهان
و جایگاه اتحاد عملی در مبارزه ی خلق ایران
 
روز 28 آبان 400 را باید یکی از روز های باشکوه در تاریخ مبارزات توده های مردم اصفهان علیه ستم و ادبار حکومت تا مغز استخوان فاسد و منفور خامنه ای و شرکای پاسدارش به شمار آورد. در این روز توده های زن و مرد نشان دادند که می خواهند متحد شوند و متحد می شوند و متحد خواهند شد تا این که حق خود را بستانند و در نهایت بساط ستم و جور و ریا و جهل پروری و جنایت را بر چینند. توده های اصفهان همچنان که پیش از این در انقلاب 57 نشان داده بودند که مردمی توفنده و دلیر و مبارزاند - و بی دلیل نبود که  نخستین حکومت نظامی شاه مزدور به وسیله تیمسار ناجی در این شهر برقرار شد و آغازگر حکومت های نظامی در دیگر شهرها گردید - اینک بار دیگر نشان دادند که مردمی بیباک و پیشرو اند و هیچ نیرویی را یارای آن نیست که آنان را مهار و به تمکین به ستم وادار کند و مانع مبارزه ی آنها برای احقاق حق خود گردد.
دانایی و درایت رهبران کشاورزان و زحمتکشان این طبقه و نیز توده های مردم اصفهان در خور احترام، تحسین و ستایش فراوان است. آنان یک اجتماع بزرگ حدودا صدهزار نفری را از طبقات خلقی تشکیل دادند و خواست های خود را که گرد حق آبه، خشک شدن زاینده رود و فرونشست زمین و به طور کلی آسیب های سختی که به محیط زیست و شهر اصفهان وارد شده و تماما محصول سیاست های نفع طلبانه ی حکام مالپرست و بی توجهی آنان به مسائل توده ها و محیط است، به وسیله ی این اجتماع بزرگ و شکوهمند خود بیان کردند. آنان به روشنی گفتند که به مبارزه ی خود ادامه خواهند داد و اگر حکومت به خواست های آنان توجه نکرده و آن ها را پاسخگو نباشد، مسئولیت تمامی پیش آمدهای آتی به عهده ی خود حکومت خواهد بود. این تهدید کردن خامنه ای و حکومت اش به تداوم مبارزه  و درپیش گرفتن اشکال عالی تری در مبارزه، خود نشانگر زمینه های گذار مبارزه ی توده به مراحلی بالاتر است.
فرازی نوین در مبارزات کشاورزان و توده های روستایی
مبارزه ی کنونی کشاورزان و توده های اصفهان در عین حال جایگاه مهمی در فرایند جنبش دموکراتیک دارد. این مبارزه به همراه مبارزات کشاورزان و دامداران زحمتکش خوزستان فرازی نوین در مبارزه ی ملت ایران و سرمشق هایی تازه برای توده های روستایی است و می تواند راهگشای مبارزات کشاورزان و توده ها به ویژه در مناطقی باشد که توده های روستایی تا کنون خود مستقلا دست به مبارزه نزده اند و تا حدود زیادی مبارزات آنها تابع مبارزات در شهرها و در چارچوب های خواست های عمومی بوده است. این مساله ای است که در زمان انقلاب نیز وجود داشت و تنها پس از قیام بهمن 57 و در سه ساله ی پس از آن در سال های 58 تا 60 بود که دهقانان مستقلا و با خواست های ویژه ی خود به میدان آمدند.  
بدون شک در آینده نزدیک توده های زحمتکش روستایی مستقل از شهرها و بر مبنای ایستادن به روی پای خود و خواست های خود به حرکت درخواهند آمد و مردم مراکز استان ها و شهر- روستاهایی که به گردشان روستاهای بی شمار موجود است و توده های روستایی بیشتری در آنها زندگی می کنند - همچون شهرکرد و استان چهار محال و بختیاری که اکنون در حال مبارزه اند - وضعیت و شرایط نوینی را در انقلاب دموکراتیک و ضد امپریالیستی ایران به وجود خواهند آورد.
هر نبرد بزرگی، اتحادی بزرگ را می طلبد
هر گونه مبارزه ای علیه استثمار و ستم و جنایات باند خامنه ای و شرکای پاسدارش و کلا طبقه ی حاکم سرمایه دار پنهان شده در پس دین و مذهب باید همچون بخشی از مبارزه ی کل مردم ایران تلقی شود و هر طبقه و گروه و دسته ای باید این مبارزه را پشتیبانی و همیاری کند، به سهم خود به آن بدمد و آن را دامنه دارتر و پرخروش تر و با دوام تر کند.
نبرد بزرگ با کفتاری همچون خامنه ای و پاسداران لاشخورش و نظام فاسد و کهنه ای که به وجود آورده اند، نبردی بزرگ برای آفریدن ایران نو است و اتحادی بزرگ را در میان خلق می طلبد. مبارزه ی مردم اصفهان پاره ای از این مبارزه ی بزرگ است و باید هر طبقه و گروه و دسته ای در سراسر ایران از آن پشتیبانی کند. 
اتحاد طبقه ی کارگر با کشاورزان پایه و اساس اتحاد خلق در انقلاب دموکراتیک نوین ایران است
طبقه ی کارگرباید خواهان اتحاد بزرگ تمامی طبقات مردمی ایران و خود پیشگام در این زمینه باشد. طبقه ی کارگر به ویژه با طبقاتی که در این انقلاب به وی نزدیک ترند و در درجه ی نخست طبقات زحمتکش، استثمار شده و زیر ستم کشاورز و خرده بورژوازی پیوند و وحدتی استراتژیک دارد.
پیوند بین طبقات استثمار شده و زیر ستم و در درجه ی نخست پیوند کارگران با کشاورزان زحمتکش، پایه و اساس وحدت خلق را در انقلاب دموکراتیک نوین ایران تشکیل می دهد. این ها دو طبقه ی اصلی زحمتکش جامعه هستند و بیشترین مردم ایران را تشکیل می دهند.
بر این مبنا هر گونه مبارزه ای از سوی کشاورزان زحمتکش و به ویژه کشاورزان تهیدست و بر سر هر مساله ای با طبقه ی حاکم باید از سوی طبقه ی کارگر به گسترده ترین شکل ممکن مورد پشتیبانی قرار گیرد.
اتحاد صرفا برنامه ای و خواستی نظری نیست، بلکه باید در عمل پیش برده شود. باید که هر لحظه و گام به گام زمینه های اتحاد عملی طبقه ی کارگر خواه درون خود این طبقه و خواه بین طبقه ی کارگر و کشاورز و دهقان فراهم گردد و در هنگامه ی مبارزات پیش رود و استحکام یابد. چنانچه این اتحادها گسترده شود و عمق یابد، شرایط اتحاد گسترده تر خلق آماده می گردد. برعکس چنانچه اتحاد طبقه ی کارگر با کشاورزان زحمتکش شکل نگیرد و عمق نیابد، امر اتحاد خلق دچار نقصان شده و هر کدام  از این دو طبقه که کانون ها و نیروهای اساسی و عمده ی انقلاب دموکراتیک ایران اند، به زیر رهبری سیاسی طبقات دیگر از سرمایه داران ملی گرفته تا سرمایه داران کمپرادو سلطنت طلب سابق خواهند رفت و انقلاب به نتایجی که منافع اساسی این طبقات را برآورده سازد، نخواهد رسید. باید توجه داشت که شرایط کنونی جنبش با شرایط انقلاب 57 به کلی متفاوت است و شکل اتحاد طبقات نه بدان گونه که در آن انقلاب به وجود آمد، بلکه به گونه ای دیگر رقم خواهد خورد.
 همچنین طبقه ی کارگر مبارزه ی هر طبقه و گروه و دسته ای را با طبقه ی سرمایه دار بوروکرات- کمپرادور مذهب مسلک و باند خامنه ای و پاسداران اش که سران این طبقه و دشمن عمده ی کنونی خلق ایران هستند مورد سنجش قرار داده و جایگاه آن را با توجه به معیارها و برنامه ی حداقل خود که برنامه ی انقلاب دموکراتیک نوین ایران و هدف آن برقراری جمهوری دموکراتیک تمامی طبقات خلقی یعنی برقراری آزادی و دموکراسی خلق و استقلال ایران است مورد ارزیابی قرار می دهد و به نسبت خواست ها، برنامه و نوع و گستره ی مبارزه ای که انجام می دهد با وی در اتحاد قرار می گیرد.
 از این دیدگاه، طبقه کارگر از یک سو متحد تمامی طبقات خلقی در مبارزه شان با نظام حاکم است و از سوی دیگر منتقد این طبقات. طبقه ی کارگر از یک سو از هر مبارزه ای هر چند کوچک و ضعیف علیه طبقه ی حاکم پشتیبانی می کند و از سوی دیگر ضعف های هر دسته و گروه و طبقه ای که در خلق جای دارد و به مبارزه دست می زند و کمبودها و نوسانات آن طبقه را خواه در مساله ی آزادی و دموکراسی خلق و خواه در مساله ی  استقلال از امپریالیست ها در این مبارزه مورد نقد قرار می دهد و نیز هر نقد درست و معقولی را به خویش از جانب هر طبقه و گروه، به گوش جان می شنود و درعمل خود به کار می بندد.
 تمامی طبقات خلقی ایران و بیش از همه طبقات زحمتکش خواهان سرنگونی این حکومت هستند و می دانند که این امر مهم بدون اتحاد بزرگ شان پیش نخواهد رفت. خلق ایران در فقدان سازمان های سیاسی نماینده طبقات و از دل مبارزات خود به مرور بیش از پیش به جایگاه اتحاد بزرگ پی می برد. اتحاد به وجود آمده ی کنونی نشان می دهد که نسبت به اتحادهای پیش از آن، کمتر شکل خود انگیخته و واکنشی دارد و بیشتر به اتحادی آگاهانه تبدیل می شود.  
مبارزات مسالمت آمیز و مبارزات قهر آمیز
مبارزه ی توده مردم اصفهان و در پیشاپیش آنها کشاورزان رزمنده ی در زمره ی مبارزات مسالمت آمیز جای می گیرند. اما این مبارزات مسالمت آمیز توده هاست و با مبارزات مسالمت آمیز سیاسی ای که زیر رهبری اصلاح طلبان حکومتی پیش می رفت تفاوت کیفی دارد. آنجا توده ها به اصلاح طلبان و رهبری آن ها متکی بودند و اینجا به مبارزه ی خود و به خود اتکا دارند.
این مبارزات، حداقل در حال حاضر و با توجه به وضعیت دو طرف یعنی خلق و حکومت خامنه ای بیشترین درجه ی امکان رشد را دارند. علت این است که خامنه ای و پاسداران اش نمی توانند خواست هایی را که در این مبارزات پیش گذاشته می شوند، نفی کنند؛ زیرا در این مبارزات خواست هایی صنفی و اقتصادی پیش گذاشته می شود که به خودی خود اصل حکومت را زیر سئوال نمی برند و مساله ی سرنگونی حکومت  را پیش نمی گذارند.
کارگری را که حقوق اش ماه ها و گاه یک سال و بیشتر داده نشده و صرفا حقوق خود را می خواهد و یا می خواهد که بیکار نباشد و یا این خواست را که کارخانه ی خصوصی شده دوباره دولتی شود پیش می گذارد و یا نهایتا می گوید تورم بالا رفته و سفره ی من بسیار کوچک شده و حقوق مرا نسبت به تورم افزایش دهید، نمی توان به جرم ضد انقلاب مورد مواخذه قرار داد. کشاورز و دامداری را که می گوید زمین من خشک شده و دام های من مدام می می میرند و نمی توانم معاش خود را تولید کنم، کشاورزی که حق آب خود را می خواهد، آموزگار و یا بازنشسته ای که حقوق و یا پرداختی اش منطبق با قیمت های ده سال پیش است و یا مردمی را که می گویند زاینده رود خشک شده و یا اصفهان در حال نشست کردن است، به دادش برسید، نمی توان به ساده گی به «ضدانقلاب» متهم یا متصل و سرکوب و منکوب شان کرد.
 از سوی دیگر هر گونه برخورد خشونت آمیز با مبارزات مسالمت آمیز می تواند شرایط را برای خامنه ای و پاسداران سخت تر کرده و این مبارزات را به سوی مبارزات قهرآمیز سوق دهد و عملا هم سوق خواهد داد. همچنان که مبارزات مسالمت آمیز خرداد 88 بر سر رای مردم به مبارزاتی قهرآمیز کشیده شد و یا  شورش هایی همچون دی ماه 96 و یا 98 در نتیجه به توجهی به خواست های توده ها به وجود آمد و یا مبارزات توده های کشاورز و دامدارعرب خوزستان به دلیل شیوه ی برخورد حکومت چنین اشکالی را ایجاد کرد.
به این ترتیب هر چند حکومت در رویارویی با این مبارزات از هر گونه دسیسه و توطئه برای تخریب اتحاد مردم و برنامه ریزی برای شناسایی پیشروان خودداری نکرده و امر مسدود کردن چنین مبارزاتی را پیش می برد، اما حداقل تاکنون نتوانسته و نخواسته همچنان که شورش ها را به گلوله بست، اینها را نیز به همان راحتی به گلوله بندد. به این ترتیب دامنه ی تداوم و گسترش مبارزات مسالمت آمیز در حال حاضر بیشتر است و مردم بیش از پیش در این اشکال مبارزه شرکت می کنند.
 اما این رویه نیز تا حدودی می تواند از جانب خامنه ای و پاسداران تحمل گردد. تحمل این مبارزات به این دلیل است که دولت رئیسی تازه کار است و قرار است«دولت امام زمان» و نماینده ی«رأفت» و«محبت» باشد و زود گنداب و فساد و تعفن درونی را بروز و جلادی خودش را آشکار نکند؛
و بخشا به این دلیل که مستاصل و درمانده شده و نمی داند چه کند، زیرا هر چه کرده به خودش برگشته و وضع بدتر از آن که بود شده؛
 و بخشا به این دلیل که دنبال فرصت برای حل مسائل میان خود و امپریالیست هاست و امید دارد که در قبال به «پابوسی» امپریالیست ها رفتن و نوکری شان را پذیرفتن، پشت اش را بگیرند و حمایت اش کنند.
بنابراین در نهایت این نوع مبارزات مسالمت آمیز و خطری که خواه پیوستن گروه ها و طبقات به مبارزات و گسترش آنها و خواه تکامل و تبدیل آنها به مبارزات سیاسی مسالمت آمیز، جمهوری اسلامی را تهدید می کند، خامنه ای را ناچارمی کند که دست به مقابله با آنها بزند.
 معمولا هم این گونه مواقع  چنانچه خطر شدید باشد( مانند اکنون که یک سخنران حکومتی در اجتماع  اصفهان آرزوی سلامتی برای خامنه ای می کند و مردم با هو کردن جواب می دهند و یا آشکارا شعار «مرگ بر خامنه ای» و «مرگ بر سپاه پاسداران» در حضور نیروهای خودشان در تظاهرات خانواده های جانباخته گان هواپیما داده می شود) زمینه چینی هایی صورت می گیرد و عناصری از میان شان، از تجارب پیشین مثلا چگونگی کشتار زندانیان سیاسی در سال 67 و این که اگر خمینی و دیگران چنین و چنان نمی کردند چه بر سر جمهوری اسلامی می آمد و یا از مبارزات سال 88 و یا سال 96 و 98 سخن می گویند و جو سازی می کنند که اگر حکومت سرکوب نکند امروز اصفهان است و فردا استان دیگر و پس فردا نیز شهر و روستایی دیگر و در آینده نزدیک تمامی ایران و این ها هم تهدیدی جدی برای آینده ی طبقه ی حاکم خواهند بود. به این ترتیب فضا برای جلوگیری از این مبارزات و رویارویی در اشکال مختلف با آنها و نهایتا سرکوب قهر آمیز آنها آماده می گردد و این نیز به ناچار مبارزات مسالمت آمیز را به مبارزات سیاسی قهرآمیز تبدیل خواهد کرد.   
حکومت نمی تواند پاسخگوی خواست های توده ها باشد
 از سوی دیگر روشن است که این حکومت تا مغز استخوان ریاکار و فاسد نمی تواند پاسخ گوی نیازهای مردم باشد و بنابراین این مبارزات عموما و حداقل در شکل های کنونی خود از نقطه نظر رسیدن به اهداف خود همچنان که مبارزات مشابه طی این سال ها نشان داده اند، نه مطلقا، اما عموما بی نتیجه خواهد شد و چنانچه نتایجی به بار آورند این نتایج و حاصل بسیار اندک و یا کوتاه مدت خواهد بود. مردم به مرور درخواهند یافت که همچنان که اصلاح طلبان نخواستند و نتوانستند کاری برای آنها صورت دهند و به همین دلیل هم در یک فرایند طولانی و پر از تجارب گوناگون، مردم از اصلاح طلبان بریدند، چون این مبارزات نیز در جمهوری اسلامی به نتایجی که مردم مایل اند نخواهند انجامید، مردم خواه به وسیله ی سیاست های حکومت و خواه خود از روی بی حاصلی مبارزات مسالمت آمیز، از این مبارزات به مبارزات قهرآمیز گذر خواهند کرد.
شرط پذیرش برخی خواست های اقتصادی و صنفی طبقات مختلف و به خصوص کارگران و کشاورزان، حداقل افتادن اقتصاد جمهوری اسلامی روی ریل عادی است. و اما افتادن اقتصاد روی ریل عادی تنها با تسلیم محض شدن در مقابل امپریالیست ها و به خاک افتادن ولی فقیه خامنه ای و پاسداران پُر های و هوی و به اصطلاح تند و تیزش در مقابل آنها و پذیرفتن شروط شان برای برداشتن محاصره ی اقتصادی و نه تنها محاصره ی اقتصادی بلکه در عین حال پمپاژ پول و سرمایه به اقتصاد داغانی است که اینها در ایران ساخته اند. باید که آنها به این حکومت کمک کنند که از تنگنای کنونی در آید و در بقای این حکومت از نظر اقتصادی و سیاسی بکوشند و این جز با پا لیسی امپریالیست های به وسیله ی سران حکومت ممکن نیست.
 به این ترتیب آنجا که پای حکومت در میان است همه چیز به کنار گذاشتن زیاده خواهی های خامنه ای و شرکا و مساله ی رفتن پای برجام گره خورده است.
گروه مائوئیستی راه سرخ
ایران
30 آبان 400
  

۱۴۰۰ آبان ۲۷, پنجشنبه

درود به کشاورزان مبارز اصفهان

 
درود به کشاورزان مبارز اصفهان
 
مبارزه ی با شکوه توده های ستمدیده  
کشاورزان زحمتکش اصفهان حدود ده سال است که برای احقاق حق  آبه خود با حکومت خبیث خامنه ای و پاسداران اش در حال نبردند. آنان انواع و اشکال مبارزه را پشت سر گذاشته و در این مبارزات به آگاهی و دانایی بسیار رسیده اند. آنان دشمن خود را خوب شناخته و راه مبارزه با آن را بیش از پیش یاد گرفته اند. اکنون نیز ده روز است که دور تازه ای از مبارزات خود را آغاز کرده و به تحصن در کنار زاینده رود و چادر زدن و شب را صبح کردن دست زده اند. 
سیاست ها و مدیریت در جمهوری اسلامی به گونه ای بوده و هست که در آن ها ابتدایی ترین اصول استفاده از منابع طبیعی و چگونگی توزیع آن،عامدانه و به خاطر منافع مشتی تازه به دوران رسیده زیر پا گذاشته شده است. این سیاست ها به ویژه در مورد آب، نه تنها کشاورزان اصفهان و خوزستان را به همراه  دامداران زحمتکش خوزستان و بسیاری نقاط دیگر به فلاکت انداخته بلکه مسائل و مشکلات استراتژیک فراوانی برای کشورهمچون نابودی محیط زیست به همراه خطر روز افزون نشست زمین در اصفهان و برخی دیگر از شهرهای ایران را به همراه آورده است.
اگر قرار باشد ما برویم از ایران جز خاکستری بر جای نخواهیم گذاشت!
این سیاست ها را پایانی نیست. باندها و جناح های حاکم بر ایران و در راس آنها خامنه ای مالپرست خبیث و دزد، دولت رئیسی جلاد و سران پاسدارجنایتکار به جز به منافع آنی خود به چیز دیگری فکر نمی کنند. آنان هر جنبشی را تهدیدی برای حکومت خود می بینند و بنابراین علیرغم حداکثر تلاش برای بقای حکومت خویش، بیمناک از آینده و نامطمئن از ماندن خویش در قدرت اند. از این رو به هر چه دم دست شان است چنگ می اندازند و برای پیشبرد منافع خود شیره ی آن را می کشند.
آنان باکی ندارند که اگر رفتند جز ایران ویران چیزی بر جای نگذارند. گفته اند و می گویند که «جمهوری اسلامی آخرین حکومت ایران تا روز ظهور مهدی است... و اگر قرار باشد ما نباشیم هیچ کس دیگر نیز نباید باشد... یا ما و یا ایران ویران...»
هم این است که از یک سو آب، خاک و جنگل و کوه را دستمایه برای دزدی ها و منافع خود ساخته اند و به نابودی کشانده اند و از سوی دیگر فرزندان خود را به کشورهای اروپای غربی و آمریکای شمالی گسیل داشته اند تا آنچه از ایران می دزدند به آنجا بفرستند و در روز مبادا بتوانند فرار کنند و در آنجا در بهشتی ساخته شده با مال دزدی از ملت ایران، با آسایش زندگی کنند.
نبرد بزرگ
 این نبردی بزرگ بین تمامی طبقات مردمی ایران، کارگران، کشاورزان، زحمتکشان شهر و روستا، طبقات میانی، صنعتگران و کسبه جزء و بازاریان و سرمایه داران میهن دوست با مشتی تفاله ی قرون و اعصار است که چون به قدرت و ثروت چنگ زده اند، همچون دوالپایی به آن آویخته اند و به ساده گی آن را رها نخواهند کرد.
این نبردی است نه تنها برای احقاق حق تمامی طبقات مردمی ایران که به وسیله ی این باندهای دزد و جنایتکار دچار فلاکت شده اند، بلکه برای نجات سرزمینی که به نابودی کشیده شده است و قطعا اگر اینان به جای بمانند، بیشتر به نابودی کشیده خواهد شد و از آن جز تلی از خاکستر برای فرزندان ایران باقی نخواهد ماند.
این دارو دسته ی خبیث هیچ پایگاهی میان مردم ایران ندارند. پس از چهل سال حکومت، مردم آنان را خوب شناخته اند و اکنون تنها خشم و کینه و نفرت مردم است که نثارشان می شود.
چون این گونه است، آنان به دستگاه سرکوب خود پناه برده اند و در سایه ی آن ایستاده و می خواهند با آن مردم ایران را مرعوب و منکوب کنند. این دستگاه سرکوب بر سلاح استوار است. پاسداران، تفنگ به دستان خامنه ای هستند. و این است آنچه به مردم می گویند:
 « یا منکوب ما شوید و به آنچه ما می خواهیم تن دهید و هر آنچه بر سرتان می آوریم چون نعمت الهی پندارید و یا این که ما نثارتان گلوله و شکنجه و زندان خواهیم کرد»!
 این است آنچه خامنه ای و پاسداران اش در چنته دارند. اکنون تنها حربه ی آنان سلاح هایشان است و تهدید مردم به کشتار.  
 پس این نبرد سهمگین است و مشارکت همگان را می طلبد. باری است بر دوش همه ی طبقات. و هر طبقه باید به سهم خود در برداشتن این بار بکوشد.
جز این شود، باید تمامی طبقات به این سرنوشتی که خامنه ای و آخوندهای پول پرست و شکمباره و شهوتران برای آنها ساخته اند تن دهند و دم برنیاورند.
تنها خلق متحد می تواند پیروزی را به چنگ آورد
اکنون کشاورزان زحمتکش اصفهان از تمامی مردم اصفهان خواسته اند در جمعه 28 آبان به آنها بپیوندند تا در کنار یکدیگر مبارزه برای حق آب کشاورزان و مسئله محیط زیست را پیش برند.
این خواستی است به حق. دستی است که یاری می طلبد و باید به یاری اش برخاست.
 کشاورزان ستمدیده ی اصفهان باید به عالی ترین شکل از سوی تمامی طبقات مردمی و در راس آنها طبقه ی کارگر پشتیبانی شوند. اتحاد طبقه ی کارگر با کشاورزان زحمتکش که با هم اکثریت به اتفاق مردم ایران را تشکیل می دهند پایه و اساس اتحاد خلق ایران در انقلاب دموکراتیک نوین ایران است و گامی است مهم در راه گرفتن حق خود.
در کنار کارگران باید تمامی لایه های زحمتکش، آموزگاران، پرستاران، کارمندان ادارات دولتی و خصوصی که حکومت خامنه ای و پاسداران اش جز فقر و فلاکت و محنت و بدبختی چیزی برایشان به وجود نیاورده به این مبارزه بپیوندند. طبقات میانی از کسبه و صنعتگران کوچک و استاد و وکیل و دکتر و مهندس گرفته تا تجار و سرمایه داران وطن دوست باید با پیوستن به مبارزه، کشاورزان را یاری کنند.
 این مبارزه تنها به کشاورزان و مردم اصفهان تعلق ندارد بلکه به ملت ایران تعلق دارد و تمامی ملت باید در آن مشارکت کند و در هر جا و به سهم خویش به آن یاری رساند.
 کندن خامنه ای و پاسداران اش از قدرت، کندن این دزدان و غارتگران خلق و سرزمین از این  قدرت و ثروت و روانه کردن شان به دَرَک، به گورستان، اراده و همت عالی و تلاش و کوشش مداوم تمامی خلق ایران را می طلبد.     
پیش به سوی پیوند کارگران و کشاورزان
پیش به سوی اتحاد تمامی خلق ایران
مرگ بر جمهوری اسلامی
برقرار باد جمهوری دموکراتیک خلق
گروه مائوئیستی راه سرخ
ایران
27 آبان 400
 
   

۱۴۰۰ آبان ۲۲, شنبه

درباره مائوئیسم (14) مائو و تئوری متافیزیکی «تعادل»(بخش پنجم - قسمت پایانی)

 
درباره مائوئیسم (14)
 
مائو و تئوری متافیزیکی «تعادل»(بخش پنجم - قسمت پایانی)
 
«نئی رسته بر بالای دیوار: گران سر، ناتوان ساقه و نازک ریشه؛
نهال خیزرانی بر کوهسار: نوک تیز، ستبر پوست و میان تهی»
 
مائو درباره ی تعادل
 مائو در رساله ی خود به نام درباره مساله ی حل صحیح تضادهای درون خلق ضمن صحبت درباره ی توازن و تناسب بین تضادهایی از جمله نیروهای مولد و روابط تولید و یا زیرساخت و روساخت می نویسد:
«برای نمونه تضاد بین تولید جامعه و نیازمندی های جامعه که برای مدتی طولانی به طور عینی وجود خواهد داشت، باید اغلب به وسیله ی نقشه های دولتی توازن ایجاد کرد. کشور ما همه ساله یک نقشه اقتصادی تدوین می کند و تناسب صحیحی بین انباشت و مصرف برقرار می سازد تا تعادلی بین تولید و نیازمندی ها ایجاد گردد. منظور از تعادل، وحدت موقتی و نسبی اضداد است. در پایان هر سال چنین تعادلی به وسیله ی مبارزه اضداد مختل می شود. این وحدت تغییر می یابد و تعادل به عدم تعادل و وحدت به عدم وحدت تبدیل می شود و باز لازم است برای سال آینده تعادل و وحدتی برقرار ساخت. درست در همین جا است که برتری اقتصاد با نقشه ما تجلی می یابد. این تعادل و وحدت در حقیقت طی هر ماه و یا طی هر سه ماه تا حدودی به هم می خورد و قسما احتیاج به تنظیم دارد. گاهی اوقات تضادها در نتیجه ی عدم تطابق تدابیر ذهنی با واقعیت عینی پدید می گردند و تعادل مختل می شود. این همان چیزی است که ما اشتباه کردن می نامیم. تضادها به طور مداوم پدید می آیند و حل می شوند. این است قانون تکامل دیالکتیکی اشیاء و پدیده ها.»( جلد پنجم، ص 240)
 اینجا نیز تاکید روی موقتی و نسبی و از این رو گذرا بودن تعادل است و این که تعادل همواره به وسیله ی مبارزه اضداد که مطلق است به هم می خورد. به این ترتیب تکامل نه حرکتی مستقیم و سرراست بلکه حرکتی است که در نتیجه وحدت و مبارزه ی اضداد حاصل می گردد. گاه این و گاه آن عمده می شود و بنابراین برای تعادل میان آن ها باید برنامه ها تغییر کنند و تعادل نوینی ایجاد گردد.
 چنان که در بخش های پیشین اشاره شد تعادل صرفا از طریق حرکت برابر بروز نمی کند، بلکه در حرکت نابرابر نیز به عنوان وجهی غیرعمده بروز می کند. در اینجا آنچه تعادل است، از یک سو همان ثبات نسبی و تا حدودی پایداری موقتی است که در وضعیت طرفین حاصل می شود. به عبارت دیگر درست است که زمانی که یکی از دو سر تعیین کننده می شود، دیگری در تبعیت از آن حرکت می کند و این خود تضاد و عدم تعادل است، اما ثبات و پایداری نسبی چنین وضعیت و حالی، خود به معنای نوعی تعادل (مثلا 70 به 30) است. تعادلی که با افزایش و کاهش نیرو در همان چارچوب کلی نوسان می کند و نسبت های تازه ای(مثلا 80 به 20 و یا 60 به 40) جای آن  را می گیرد. از سوی دیگر به محض این که وزنه ی به نفع جهت زیر سلطه تغییر کرد و این جهت موقعیت عمده را یافت، تعادل به طور کیفی به هم می خورد و تعادل های دیگری و با نسبت های دیگری این بار در چارچوب تازه مستقر شده برقرار می گردد. در نهایت، این نوسان ها و جابجایی های کمی و کیفی و این تبدیل ها و حرکت ها و رشد ناموزون تا جایی که پدیده نو به کلی مسلط نشده و پدیده ی کهنه نابود نشده است، حکایت از برقراری گونه هایی تعادل از طریق حرکت نابرابر اضداد می کند. پس از برقراری جهت نو، موزونی و ناموزونی با مضمون و اشکال تازه ای حرکت خود را آغاز می کنند. تمامی اشکال تعادل، نشانگر موقتی و نسبی آن و تغییر و تکامل مداوم آن و لذا ایجاد تعادل در سطوح و جوانب بیشتر است.   
تئوری تعادل چه می گوید؟
تئوری تعادل معتقد به تساوی، برابری و هم سنگی مطلق چیزهاست. تساوی، برابری و هم سنگی چیزها همان پذیرش وحدت یا یگانگی اشیاء و پدیده هایی است که از دو جنس مخالف هستند. این تئوری معتقد است که در هر حال و احوالی بین اشیاء و پدیده های متضاد، تساوی و برابری حرکت وجود دارد. دو ضد در کنار یکدیگر در حرکت و عملکردشان مساوی و برابر می باشد. حرکت و تکامل در موزونی مطلق پیش می رود.
 پراتیک و تئوری، نیروهای مولد و روابط تولید، زیرساخت و روساخت کنار هم اند و در تساوی با یکدیگر عمل می کنند. شکل حرکت و پیش روی همه این ها متعادل و مستقیم است. نه پراتیک و نیروهای مولد و زیر ساخت عمده می شود و نه تئوری و روابط تولید و روساخت سیاسی و فرهنگی. تکامل، پر نوسان و ناموزون نیست. موزون و بی انحراف است و دو ضد در کنار یکدیگر و در تساوی مطلق با یکدیگر در خطی واحد و مستقیم پیش می روند و در برابری با یکدیگر تکامل می یابند.(1)
این نظریه با باور به تئوری تعادل، وحدت بین اشیاء و پدیده ها را مطلق کرده و حرکت متضاد، ناموزونی و در نتیجه عمده و غیر عمده شدن تضادها و نیز تبدیل جهات عمده و غیر عمده به یکدیگر را نفی می کند.
در مثال ساده ی ما و بر مبنای تئوری تعادل باید بگوییم که روز و شب در کنار هم اند، در هر حالی و احوالی به طور برابر موجودند و با هم حرکت کرده و به پیش می روند. همیشه و در آن واحد هم روز و هم شب است.
این نظر تا حدودی حقیقت را در بر دارد، زیرا شب در روز و روز در شب حضور دارد. اگر جز این بود تبدیل آنها به یکدیگر ممکن نبود. گفتن اینکه اکنون روز است به این معنا نیست که روز مطلق است و شبی در روز نهفته نیست. اگر چنین بود روز به شب تبدیل نمی شد. و برعکس گفتن اینکه اکنون شب است به این معنا نیست که ما با شب مطلق سرو کار داریم و روزی در آن نهفته نیست. در حالت تسلط هر کدام از هر دو وجه بر دیگری، آن دیگری کماکان به عنوان نیروی غیر عمده وجود دارد. بر مبنای دیدگاه وحدت اضداد، هر آنی، ترکیبی از هر دو است و این در مورد همه ی اضداد صادق است.(2)
اما این دیدگاه متوجه نیست که قائل شدن تعادل یا تساوی حرکتی مطلق بین دو جنبه ی یک پدیده ساده، امکان این را که آن پدیده تعریف ساده ای به خود پذیرد و خصلت معین پدیده تعیین گردد، غیرممکن می سازد. از چنین دیدگاهی ما هیچگاه نمی توانیم بگوییم که الان شب است یا روز؛ اینجا شمال است یا جنوب؛ این خوب است یا بد؛ اینجا باید جنگ کرد یا صلح؛ این دوست است یا دشمن؛ این دشمن مهم تر است یا آن دشمن.
این پذیرش حرکت مساوی دو سر تضاد به تنهایی، نفی ثبات و پایداری نسبی چیزها است که بر مبنای آن جهتی که جهت مسلط است تعیین می گردد. این مطلق کردن شک است و نفی یقین نسبی و مساوی با اگنوستیسیسم. در اینجا شک به صورت یک کیفیت دائمی که هیچ گونه یقینی را بر نمی تابد در می آید. به این ترتیب دیدگاهی که از تساوی حرکت اضداد حرکت می کند، به نفی ثبات نسبی یا همان اشکال وحدت نابرابر آنها می رسد.
در حقیقت تئوری تعادل آن گونه که ما شرح دادیم تنها می تواند در زمانی که نیروی یکی یعنی روز تحلیل رفته و نیروی دیگری یعنی شب هنوز مسلط نشده یعنی همان غروب ها و صبح های زود یا ساعات گرگ و میش صدق کند. در این دقایق می توان گفت که اکنون هم شب و هم روز است. اما تئوری تعادل این دقایق و ساعات برابری در حرکت اضداد را مطلق می کند. برعکس این دقایق، ناموزونی در حرکت یا عدم تعادل یعنی تسلط تضاد، مطلق است و چنان که پیش از این شرح دادیم از دیدگاه جهات عمده و غیر عمده ما می توانیم بر مبنای وجه مسلط، خصلت پدیده را تعیین کنیم و بگوییم اکنون روز و یا اکنون شب است. (3)
دیدگاه مزبور زمانی که به پدیده های ترکیبی و پیچیده می رسد که دارای تضادهای گوناگونی هستند، ناموزونی رشد و تکامل را لغو و بین همه این اضداد برابری و تعادل برقرار می کند و آنها را در یک هارمونی هماهنگ  در حرکت و رو به تغییر، تحول و تکامل می بیند. به ویژه هنگامی که صحبت بر سر تضاد با دشمنان است، و مثلا دو (یا چند دشمن) در مقابل طبقه ی کارگر صف می کشند چون هر دو ارتجاعی اند، این دیدگاه میان آنها علامت تساوی می گذارد و هیچ گونه تمایزی میان دشمن عمده و دشمن غیر عمده قائل نمی شود و هیچ گاه یکی را نسبت به دیگری عمده نمی کند. از این دیدگاه هیچ گونه پس و پیش و سازشی با یک دشمن برای به کار بردن حداکثر نیرو علیه دشمن عمده مطرح نیست. چون هر دو دشمن اند، باید مشت ها را گره کرد و در آن واحد بر سر هر دو (و یا همه با هم) فرود آورد!(4)
نمونه ی برجسته این مساله در داخل  کشور ما عدم تمایز بین دشمنان داخلی طبقه ی کارگر است. این دیدگاه( در این جا عموما ترتسکیست ها) از یک سو سرمایه داران ملی را با سرمایه داران کمپرادور را در یک ردیف گذاشته و درهم می کند و از سوی دیگر بین جناح های متضاد در بین سرمایه داران کمپرادور یک علامت تساوی می گذارد و هیچ گونه عمده و غیر عمده ای نمی کند. همه ی آنها را یک کاسه کرده، زیر نام یک دشمن واحد به نام بورژوازی قرار می دهد.
همین مساله به شکل دیگری در مورد امپریالیست ها و یا میان امپریالیست ها و مرتجعین نیز وجود دارد. برای نمونه در افغانستان، این نظر(عموما جریان رویزیونیستی آواکیانیست ها) در زمانی که هنوز امپریالیسم آمریکا بیرون نرفته بود، امپریالیسم آمریکا و طالبان را زیر نام  نظریه ی «دو منسوخ» در یک ردیف قرار می داد و به هیچ وجه بر نمی تابید که در زمانی که امپریالیسم آمریکا به افغانستان تجاوز کرده، این کشور را اشغال کرده و در آن  حضور دارد، دشمن عمده ی مردم افغانستان امپریالیسم آمریکا است و نه طالبان. و جدا از مبارزه ی غیرعمده با طالبان که جایگاه خود را دارد، مبارزه ی درست و اصولی و عمده با امپریالیسم آمریکا خود به نوعی مبارزه با طالبان نیز هست. می دانیم که اکنون وضع تغییر کرده و طالبان دشمن عمده داخلی است و نه امپریالیسم آمریکا. یعنی موقتا امپریالیسم آمریکا به ردیف دوم رفته و مبارزه با آن( در صورتی که جایش با امپریالیسم دیگری مثلا روس عوض نشود) از طریق مبارزه با طالبان صورت می گیرد.
و یا در فلسطین اشغالی، این نظرات(عموما ترتسکیست ها) بین اسرائیل و حماس هیچ گونه تفاوتی قائل نیست و هر دو را در یک ردیف قرار می دهد. در حالی که از دیدگاه درست که دیدگاه طبقه ی کارگر فلسطین می باشد، این اسرائیل است که دشمن عمده است و نه حماس.(5)  
همچنین این دیدگاه که برابری و تعادل میان اضداد را مطلق می کند، تنها یک شکل از تعادل و تساوی را می بیند و آن تساوی آنی اضداد است. اما این دیدگاه اشکال دیگر آن را که اساسا از طریق تبدیل جهات عمده و غیر عمده به یکدیگر است، نمی بیند. این دیدگاه به این نکته توجهی ندارد که از طریق این عمده و غیر عمده شدن ها، تعادلی در تکامل بین این دو ایجاد می شود و  شکل دیگری از تعادل درست در همین تبدیل جهات عمده و غیر عمده تضاد به یکدیگر نهفته است.
نمونه ی ای ساده ی در این مورد می تواند درس خواندن یک دانشجو باشد. دانشجوی ما تلاش می کند تعادلی در خواندن دروس گوناگون که نمی تواند همه را با هم و یک جا بخواند و نیز بین ساعات درس خواندن و استراحت ایجاد کند. این تقسیم به نسبت اهمیت و پیچیدگی درس ها،،عمده و غیر عمده کردن آنها، زمان مورد نیاز برای هر مطالعه ی هر درس، زمان امتحان و نیز بین ساعات فعالیت و استراحت و گاه جبران کردن درس نخواندن به وسیله درس خواندن و یا برعکس( این هفته زیاد درس نخواندم و باید در هفته بعد آن را جبران کنم و یا برعکس این هفته زیاد خواندم و هفته دیگر نیاز به استراحت دارم) صورت می گیرد و اینها همه یعنی به نسبت های گوناگون تعادل ایجاد کردن از طریق حرکت مواج، متضاد و ناموزون. در همه ی این ها این معنا وجود دارد که امروز نوبت این و فردا نوبت آن یکی است.
بر این مبنا با توجه به شرایط عینی و نیازهای واقعی، نسبت های معینی برای انجام کارهای متضاد باید وجود داشته باشد که نبود آن موجب رشد غیر ضروری یک بخش به زیان بخش دیگر می شود. به بیانی دیگر، مساله به این شکل در می آید که یک سر قضیه زیادی سنگین می شود و باید در حرکت ناموزون با سنگین کردن سوی دیگر، تساوی و تعادلی بر قرار گردد.
 به این ترتیب ایجاد تعادل درست از طریق ناموزونی حرکت و تسلط یکی بر دیگری و به عبارتی از طریق حرکات متضاد و مارپیچی و عمده شدن های متفاوت وجوه متضاد و تبدیل آنها به یکدیگر به وجود می آید. البته اینجا برده ی یک قانون و عملکرد آن بودن( مانند موردی که مارکس در مورد تعادل بین عرضه و تقاضا در سرمایه داری در مورد آن صحبت می کند- بخش 11 همین نوشته) با شناخت آن قانون و استفاده و کاربرد آن در عرصه ی عمل، تفاوت بین ضرورت کور و آزادی است.  
تئوری تعادل، نادرست متافیزیکی و ذهنی گرایانه است
 اساس دیدگاه دیالکتیکی تضاد یا وحدت اضداد است. در این دیدگاه تضاد مطلق و وحدت نسبی است. زیرا تضاد در همه جا و در هر چیز و از آغاز تا پایان وجود دارد. اما وحدت ها دچار گسستگی می شوند و اشکال موجودیت شان مشروط است. همبستگی ها و هماهنگی ها از هم می پاشند و جای خود را به  همبستگی ها و هماهنگی های نوین می دهند. پدیده و وحدت کهنه از بین می رود و پدیده و وحدت نوین جایگزین می شود.
 نخسین اشتباه تئوری تعادل ندیدن جهت عمده و جهت غیرعمده است. این نظریه با تآیید و مطلق کردن حرکت برابر، منکر حرکت نابرابرو متضاد و بنابراین جهت عمده و غیر عمده شده و در نتیجه امکان تعیین خصلت پدیده را غیرممکن می سازد. 
 اشتباه دوم آن در مورد ندیدن تضاد عمده و غیرعمده است. اینجا و در پدیده های مرکب تئوری تعادل ناتوان از تشخیص حلقه کلیدی زنجیر یا تضاد عمده است و با هم سنگ کردن تضادها بر  تضاد عمده سرپوش می گذارد و در نتیجه مانع تمرکز نیروها به روی تضادعمده می شود.
اشتباه سوم این نظریه که نتیجه ی دو اشتباه پیشین می باشد این است که تکامل را روندی متعادل، موزون، خطی و مستقیم می بیند و در نتیجه نمی تواند مبارزه ی اضداد و کاهش و افزایش نیروهای آنها  و در نتیجه عدم تعادل ها، حرکت ناموزون تضادها و  تکامل غیر خطی و مارپیچی آنها را مشاهده کند.
در مجموع این دیدگاه به جای این که به درون یک کل برود و با ژرفش کافی جنبه های متفاوت و متضاد آن را تجزیه و تحلیل کند، برعکس، جز خطوط بیرونی و ظاهر آن کل چیز دیگری نمی بیند. این دیدگاه عمیقا سطحی و یک جانبه نگر، متافیزیکی و ذهنی گراست و وظیفه ماست که با تمامی اشکال بروز آن و در تمامی زمینه ها مبارزه کنیم.
 م- دامون
آبان 400
یادداشت ها
1-   برای نمونه نگاه کنید به نظریه ای که زیر نام «پراکسیس» یعنی وحدت تئوری و پراتیک، هر گونه عمده شدن تئوری را نفی کرده و با این نظریه لنین که «بدون تئوری انقلابی، جنبش انقلابی غیر ممکن است» که هم نشانگر اهمیت عام تئوری برای انقلاب  است و هم نشانگر عمده شدن تئوری در مرحله ی خاصی از انقلاب روسیه است، به مقابله بر می خاست و هدف اساسی آن این بود که از تبلیغ و ترویج تئوری انقلابی مارکسیستی- لنینستی - مائوئیستی جلوگیری کند.
2-   وحدت عبارت است از آمیزش نیروهایی که از یک جنس نیستند یا در واقع نیروهای متضاد. وحدت اضداد موجب رسوخ آنها در یکدیگر می شود. آنچنان که مارکس در مورد رابطه ی تولید و مصرف( گرونه ریسه، مقدمه) تحلیل می کند هر کدام از این دو هم به خودی خود و هم در دیگری حضور دارند، اما آنچه اشکال حضورشان( یا بازتاب شان) در دیگری است با آنچه که خود هستند تفاوت می کند. تولید به خودی خود با تولیدی که در مصرف حضور دارد متفاوت است و برعکس مصرف به خودی خود با مصرفی که در تولید وجود دارد متفاوت است. اما تعادل نگاه به وضع و موقعیت و چند و چون نیروهای متضاد در مقابل یکدیگر دارد.
3-   در هر تضاد یکی از دو سر تضاد جهت عمده است. تا زمانی که جهت عمده به وسیله جهت غیر عمده به زیر کشیده نشود، در حرکت پدیده یک ثبات نسبی پدید می آید. مثلا سرمایه داری مسلط است و در زمانی که سرمایه داری مسلط است،  جامعه سرمایه داری دارای ثبات نسبی است. این ثبات نسبی خود نوعی تعادل بین نیروهاست. در اینجا تعادل به معنای برابری نیرو و یا برابری حرکت نیست، بلکه به معنای تثبیت نسبی وضعیت و شرایطی معین است. تا زمانی که این وضع به هم نخورده است نوعی ثبات، هماهنگی و یا تعادل در حرکت آن پدیده وجود دارد. اما زمانی که این تثیبت نسبی به وسیله مبارزه ی نیروهای متقابل درهم می ریزد، تعادل به هم می خورد و وضع نوینی تثبیت می شود. این تثبیت نسبی خود تعادلی نو است. انگلس ضمن صحبت درباره ی دیالکتیک چنین می نویسد:«... البته فلسفه ی مزبور روی محافظه کارانه نیز دارد. یعنی می پذیرد که مراحل معین شناخت و جامعه در زمان و شرایط مفروض موجه و عادلانه اند. ولی فقط در همین حد. محافظه کاری این جهان بینی نسبی و خصلت انقلابی آن مطلق است. این تنها مطلقی است که جهان بینی مزبور بر آن صحه می گذارد.( لودویک فرئرباخ و ایدئوژی آلمانی، برگردان پرویز بابایی، نشر چشمه، 1379، ص 17) همچنین نگاه کنید به همین نوشته، بخش 12 و نظر مائو «...یکی از دو جهت متضاد لاجرم عمده و دیگری غیرعمده است. جهت عمده جهتی است که نقش رهبری کننده را در تضاد برعهده دارد. خصلت یک شیئی یا پدیده اساساً بوسیله جهت عمده تضاد معین می شود- جهتی که موضع مسلط گرفته است.»
4-    نگاه کنید به پیوست همین نوشته.
5-    نظرات ترتسکیست هایی که همه بورژوازی را یک کاسه می کنند و یا در ظاهر بین اسرائیل و حماس تفاوتی قائل نمی شوند، نه اشتباه نظری بلکه کاملا عامدانه است. آنها خود به بیشترین شکل ممکن  طرفدار بورژوازی کمپرادور سلطنت طلب و یا اسرائیل و امپریالیست ها هستند و این گونه تساوی های ظاهری برقرار کردن در مبارزه با حماس و اسرائیل، دقیقا برای پنهان کردن نیات کثیف شان در خدمت به اسرائیل و امپریالیست هاست.  
پیوست
لنین در مقاله ی درباره سازش(سپتامبر 1917) در مورد این مساله صحبت کرده است. وی ضمن اشاره به مجادله ی انگلس با بلانکیست ها که سازش را رد می کردند و اهمیت محاسبه دقیق اوضاع و چند و چون سازش می نویسد:
«و بدین ترتیب[ انگلس] ثابت کرد که رد بی چون و چرای« بده و بستان» و« حسابگری» کاری است نابخردانه. وظیفه ی یک حزب واقعا انقلابی آن نیست که اعلام دارد هر گونه سازشی غیرممکن است بلکه هنگامی که سازش ها[ که لنین آنها را به دو بخش تحمیل شده به وسیله ی شرایط و نیز داوطلبانه تقسیم می کند] اجتناب ناپذیر می شوند، حزب باید قادر باشد در جریان تمام سازش ها، نسبت به اصول اش، طبقه اش، هدف انقلابی اش، وظیفه ای که در راه انقلاب دارد و به آموزش توده مردم جهت پیروزی در انقلاب وفادار بماند.»(درباره سازش، مجموعه مقالات، ص 43، تاکید از لنین است، عبارات داخل قلاب از ماست) لنین در این بند کوتاه هم با اپورتونیسم چپ و هم با اپورتونیسم راست و رویزیونیسم خط و مرز روشنی تصویر می کند.
بنابراین سازش نسبی که شکلی از اشکال وحدت است یکی از مولفه های مهم پیشیرد مبارزه ی طبقاتی است. بدون وجود مبارزه، سازشی در کار نخواهد بود و مبارزه نیز همراه و توام با سازش هایی برای پیشبرد مبارزه است. در این فرایند، مبارزه مطلق است و سازش، نسبی است. آنچه باید علیه آن مبارزه کرد از یک سو انحراف تاکتیکی«چپ» خشک مغز و دگماتیک یعنی چشم پوشی از سازش نسبی در مبارزه ی مطلق و از سوی دیگر انحراف اپورتونیستی راست و رویزیونیستی یعنی مطلق کردن استراتژیک سازش و چشم پوشی از مبارزه است. این هر دو موزونی و تعادل را به جای ناموزونی و عدم تعادل قرار می دهند. یکی این تعادل و موزونی را در مبارزه می بیند و دیگری در سازش.
مبارزه با دشمن عمده که یکی از دو جهت تضاد عمده را تشکیل می دهد در عین حال ایجاد کننده شرایط سازش به درجات گوناگون با تمامی دشمنانی است که با آن دشمن عمده مخالف اند  و با آن مبارزه می کنند، یا با آن در یک خط نیستند و یا حداقل فعالیتی همانند او ندارند و خنثی و منفعل اند. این دشمن مرتجع و یا ضد انقلابی می تواند موتلف باشد مشروط بر آنکه در میدان نبرد و عملا علیه دشمنی که در تضاد عمده قرار دارد مبارزه کند و یا حداقل با آن همراهی نکند و نیز علیه طبقه ی کارگر نجنگد. آنچه که باید از آن پرهیز کرد درجه بندی نکردن دشمنان درهر بزنگاه  و شرایط مبارزه طبقاتی است. پدیده ی ناموزونی در تبدیل دوست و متحد و موتلف و دشمن به یکدیگر، تنها خصلت مبارزه طبقاتی و ملی در کشورهای زیر سلطه نیست، بلکه در مبارزه ی طبقاتی کشورهای امپریالیستی  و نیز در سطح جهانی نیز دارای همین خصلت است.

۱۴۰۰ آبان ۱۷, دوشنبه

در مورد شورش آبان 98 و اوضاع کنونی

 
در مورد شورش آبان 98
و اوضاع کنونی
 
سالروز شورش بزرگ آبان 98 فرا می رسد. روز و روزهایی که در تاریخ مبارزه با حکومت خامنه ای پلید و دارودسته های دزد و جنایتکار پاسدار دارای اهمیت بسیار است. این شورش همچون پتکی بر سرشان فرود آمد و ضربه ی سهمگین به آنها زد. در مقابله با این شورش و ضربه آنان یکی از خشن ترین انواع سرکوب را به کار بردند و 1500 نفر از بزرگسال تا کودک و زن و مرد را کشتند و بیش از 8 تا 10000نفر را به بند کشیدند. این شورش تاریخی و این سرکوب و کشتار، مبارزه طبقاتی را در ایران ارتقاء داد و وارد مرحله ی نوینی کرد.  
خیزش آبان در زمان خود اوج تجلی و قله ی مبارزات توده ای از دهه ی هفتاد به این سو بود. مبارزاتی که در مجموع وجه عمده ی آن با فکر تغییر مسالمت آمیز رژیم رقم می خورد.  ویژگی های اساسی این جنبش عبارت بودند از گسترده و توده ای بودن آن، شرکت پایین ترین لایه های زحمتکشان به ویژه کارگران کم درآمد و حاشیه نشین به میزانی وسیع در آن - امری که موجب برجسته شدن تفاوت میان رادیکالیسم عمیق این طبقات با فعالیت های اصلاح طلبانه ی لایه های مرفه و میانی خرده بورژوازی و بورژوازی متوسط گردید- اشکال تعرضی آن به خصوص در حمله به مراکز نظامی رژیم از جمله پایگاه های بسیح و کلانتری ها و رفتن به سوی اشکال مسلحانه ی مبارزه با نظام غدار ولی فقیهی.
در واقع می توان شورش آبان 98 و همچنین شورش دی ماه 96 را نخستین کنش های عمومی جدی توده های به جان آمده برای سرنگونی استبداد متحجر حاکم و همچون پل هایی دانست که توانسته و می توانند شرایط گذار از مبارزات مسالمت آمیز به مبارزات قهر آمیز و مسلحانه را فراهم کنند. همچنین این شورش نشانگر تبدیل شعارهایی است که عموما قدرت های درجه دوم (دولت روحانی)را در نظر می گرفت به شعارهایی که راس قدرت یعنی خامنه ای و نظام حکومتی ولایت فقیه را نشانه گرفت و خواهان سرنگونی این حکومت شد.
 بزرگترین درس شورش آبان به توده ها این بود که تنها یک مبارزه ی متحدانه توده ای می تواند این نظام را از بینان برکند و به گورستان روانه کند. درس دیگر و به همان اندازه مهم آن این بود که این نظام تا دندان مسلح را که می خواهد با تکیه بر سلاح بماند و مردم غیرمسلح را به رگبار می بندد، با دست خالی نمی توان سرنگون کرد و برای این کار باید سلاح در دست داشت.
با وجود سرکوب شورش آبان، عواملی که موجب این شورش شدند ادامه یافتند و موجب موج های تازه ای شدند. مهم ترین نقطه ی اوجی که از آبان 98 تا کنون و در تداوم خیزش ها و شورش های توده ای به وجود آمده است، مبارزات بزرگ خلق عرب خوزستان در تابستان 1400 بود که پشتیبانی خلق های دیگر ایران را به همراه داشت و نشان داد که خلق های ایران آماده ی تحرک بیشتر و اتحادهای عملی همگانی تری هستند و دنبال فرصت اند تا بساط این نظام کریه را جمع کنند.
 تحرک مبارزات صنفی و رشد شکل اعتصابات اقتصادی و گردهمایی های اعتراضی
رکود، تورم، بحران و پایین آمدن سطح زندگی توده های کارگر و کشاورز و زحمتکش و به زیر خط فقر رانده شدن روزافزون بخش های بیشتری از توده های مردم موجب مبارزات گسترده ی توده ای کارگران کارخانه های دولتی و خصوصی، آموزگاران، پرستاران و گروه های دیگر زحمتکشان از بزرگ تا کوچک شده است.
جدا از مبارزات کارگران نیشکر هفت تپه که رکورد دار تداوم است، بزرگترین اعتصاب این دوره ی دو ساله را اعتصاب طولانی کارگران پیمانکاری نفت برای خواست های برحق خویش تشکیل می دهد. این اعتصاب وزنه ی اعتصابات کارگری در رشته ها و موسسات بزرگ را سنگین تر از پیش کرد. اگر در گذشته ما عمدتا با مبارزات کارگران پیشرو چهار کارخانه ی بزرگ نیشکر هفت تپه، هپکو و آذرآب اراک و فولاد اهواز روبرو بودیم اکنون با اعتصاب بزرگ این کارگران که در رشته ی مهم و کلیدی نفت صورت گرفت، نیروی اعتصابات کارگری بیش از پیش شد و نقش این طبقه در مبارزات انقلابی و دموکراتیک ایران بارزترگردید. در ماه های اخیر اعتصابات کارگری بسیاری رشته های دیگر از جمله برخی ماشین سازی ها و معادن و نیز موسسات ریز درشت دولتی را در بر گرفته و چنانچه این اوضاع تداوم یابد،عمومی و روزمره خواهد شد. 
دو سیاست حکومت خامنه ای و پاسداران اش در برخورد به جنبش توده ای
مساله ی مهم دیگر ناتوانی مطلق دولت و حکومت در پاسخ دهی به این اعتصابات و اعتراضات است. جدا از نظام اقتصادی سرمایه داری بوروکراتیک - کمپرادور حاکم که استثمار هر چه بیشتر کارگران و کشاورزان و توده های زحمتکش را تا آن حد که بتواند آخرین رمق کارگر را بکشد، مجاز می داند، فساد عمیق در نظام کنونی و افزون بر این دو، تحریم ها نیز در شرایط کنونی به ناتوانی حکومت در پاسخ به خواست های اعتصاب کنندگان و توده ها و گروه های ناراضی دامن زده است.
به این ترتیب از یک سو با گسترش امواج توده ای اعتصابات و شورش ها به لایه های تهیدست تر توده ها در نتیجه مشکلات مهم اقتصادی و سیاسی روبرو هستیم و از سوی دیگر شاهد ناتوانی مطلق حکومت در پاسخ دهی به آنها و روی آوردن آن به نیروی مسلح خود برای پیشگیری از این که این اعتصابات و شورش ها به اعتصاب های سیاسی و شورش ها و قیام های مسلحانه ی توده ای تبدیل نشود.
نگاهی به برنامه های حکومت طی سال های اخیر نشان می دهد که تکیه حکومت به طور کامل به روی دستگاه نظامی آن به خصوص سپاه و بسیج گذاشته شده است و تلاش می کند که با مرعوب کردن توده ها و پیشروان آنها از عموم طبقات خلقی به ویژه طبقه ی کارگر و زحمتکش، زمان بخرد و تا آنجا که می شود راه گریزی یابد تا سرنگونی حکومت خود را به تاخیر بیندازد.
سیاست اساسی حکومت رفتار کجدار و مریز با اعتصابات اقتصادی و گردهمایی های اعتراضی است. این گردهمایی ها و اعتراض ها تقریبا عموم طبقات خلقی و از جمله خرده بورژوازی میانی و مرفه را در برگرفته و بسیاری موارد، از مسائلی مانند افزایش  بهای آب و برق گرفته تا مالخواری و زمینخواری و حقه بازی ها بورسی و مسائل بهداشتی و فرهنگی و ورزشی را شامل می شود. به نظر می رسد که در آینده ی نزدیک کمتر مکان و موسسه ای خواهد بود که اعتصاب یا اعتراض شامل حال اش نشده باشد و کمتر موردی که اعتراض در مورد آن صورت نگرفته باشد.
این سیاست و رفتار حکومت با این گونه اعتراضات تماما برای این است که این ها تبدیل به مبارزات و شورش هایی از نوع دی ماه 96 و یا آبان 98 نگردد.
 بدین سان و در نگاهی کلی حکومت خامنه ای و پاسداران اش دو سیاست متضاد در برخورد با جنبش توده ای در پیش گرفته اند: مدارای نسبی با اشکال صنفی و اقتصادی(حکومت گاه همین اعتراضات را نیز به خاک و خون می کشد و نیز پیشروان را شناسایی کرده و به زندان می افکند) و برخورد خشن و خونین با شورش های سرنگونی خواهانه. برخورد قهرآمیز و کشتار توده ها برای این است که توده ها از تمایل خود به سرنگونی دست بردارند و به سوی پذیرش و تمکین به حکومت روند. مدارای نسبی برای این است که این مبارزات که توان جلوگیری از آنها از جانب حکومت خامنه ای ممکن نیست، به سوی مبارزات قهرآمیز و سرنگونی طلبانه جهت پیدا نکنند و در همان محدوده هایی که اکنون به ناچار خامنه ای و پاسداران اش باید آن را تحمل کنند، حرکت کنند. 
برنامه ی های خامنه ای
آنچه خامنه ای کمابیش دنبال اش بود یعنی یک «دولت جوان حزب اللهی» و البته دولت احمدی نژاد نتوانست پاسخگوی آن باشد، یک بار دیگر و این بار با دولت رئیسی تحقق یافت.
معنای اساسی«حزب اللهی» بودن این است که این دولت می خواهد استبداد مطلقه ولی فقیه را در سیاست و فرهنگ به حد اعلایی برساند که از نظر خامنه ای تا کنون به آن نرسیده است. یعنی در درجه ی نخست تشدید دربند کردن پیشروان توده ها از هر گروه و دسته و هر فکر و اندیشه ای و بستن تمامی شریان های نفس کشیدن توده ها در سیاست و در درجات بعدی بستن راه هر گونه انتقاد، از انتقادهای اصلاح طلبان گرفته تا خود اصول گرایانی که مخالف تسلط باند خامنه ای هستند. عربده کشی ها این حضرات از جمله شریعتمداری و میرسلیم علیه مخالفین اصول گرای خود در همان آغاز به کار دولت، نشانگر این مساله است. همچنین گذراندن لایحه هایی که افشای اموال سران رژیم را جرم به شمار می آورد و بنابراین بستن راه هر گونه افشای دزدی و فساد سران حکومت وهمچنین برنامه ریزی های کنونی برای ایجاد«اینترنت ملی» اشکال دیگری از پیشبرد و تحقق همین سیاست می باشد.
 امر «حزب اللهی» بودن از سوی دیگر، مسلط و قالب کردن متحجرترین شکل مذهب به زندگی روزمره ی تودها و محدود و بسته کردن تاریخ ایران به تاریخ دین اسلام و به خصوص مذهب شیعه و در نهایت تحمیل نهایی حکومت ولی فقیه و آخوندها یعنی حکومتی سرتاپا مذهبی به مردم است.
شرایط تحقق این سیاست ها با دادن تمامی پست های کلیدی درجه یک و دو سیاسی و فرهنگی در مرکز و شهرستان ها به پاسداران مرید خامنه ای که اساسا از سوی خود دفتر خامنه ای صورت می گیرد( اتخاذ تمامی سیاست های مهم و انتخاب های کلیدی از جانب همین دفتر است) به انجام رسیده است. در واقع به نظر می رسد که خود رئیسی جلاد نمودی برای نمایش و تبلور این سیاست است که حکومت با تاکید بر «حزب اللهی» بودن دولت، برای بسته کردن هر چه بیشتر فضا، آماده ی قصابی مبارزات توده ها است.
معنای اساسی«جوان» بودن این است که بافت حکومتگران باید تغییر یابد و به نسل تازه ای از خدمتگزاران خامنه ای و حکومت ولی فقیه سپرده شود. جز پاسدارانی که جوان هستند و بعضا پست های درجه یک و دو را در دست گرفته اند، فرزندان سران، دامادها و فک و فامیل های جوان نیز که بیشتر قابل اعتماد هستند و می توان ساده تر به فرمان شان گرفت، در پست های معاونت و درجات بعدی به کار گرفته شده اند.
این کار به چند دلیل صورت می گیرد. مهم ترین آن محدود کردن دایره ی حکومتگران در تهران و شهرستان ها به بخشی از اصول گرایان- عموما خانواده، فامیل و اقوام درجه یک آن ها- است که جزو باند حاکم هستند و  نسبت به خامنه ای بیشتر وفادارند. همچنین این یک لایه ی ضخیم از نیروهایی را به قدرت می رساند که می توانند با پس و پشت و دوربری های خود به همراه نیروهای درجه دو و سه پاسدار و بسیجی، مدرسین و طلاب حوزه های علمیه  دیگر پادوهای سازمان های حکومتی که  دوربر باند خامنه ای هستند از یک سو به مرور جناح مسلط طبقه ی حاکم بورژوازی بوروکراتیک و کمپرادور را شکل دهند( و یا دقیق تر پوست اندازی کنند) و از سوی دیگر لایه ای میانی را به وجود آورند که از نظر موقعیت و شرایط اقتصادی و امتیازها وضع متفاوت و غیر قابل مقایسه ای نسبت به اکثریت توده ها داشته باشد و از نظر اجتماعی بتواند پایگاه اصلی نظام استبداد مذهبی بشود.
و بالاخره این لایه های جوان پس از مرگ خامنه ای باید از باند حاکم پیروی کنند. باندی که شاید راس آن مجتبی خامنه ای( یا رئیسی و یا یکی دیگر) بشود. به این ترتیب اگر این فرض را در نظر گیریم که مجتبی خامنه ای باید پست مهمی پس از خامنه ای داشته باشد و مثلا ولی فقیه شود، نیروهایی جوان گزیده شده و جاگرفته در موقعیت های مهم سیاسی و اقتصادی و فرهنگی و نظامی راحت تر به زیر فرمان وی خواهند رفت و به وی «لبیک» خواهند گفت.
 وجه دیگر این «دولت جوان حزب اللهی» گرایش به نظامی شدن هر چه بیشتر آن است.
برای نظامی شدن نیز جدا از سهم خواهی همیشگی و تمام نشدنی پاسداران، چند دلیل اساسی وجود دارد. دلیل اول و مهم ترین آن یکدست کردن دستگاه های اداری و نظامی جهت آماده گی هر چه بیشتر نیروهای رژیم برای سرکوب مبارزات توده ای است که همواره همچون افقی آزار دهنده برای آنها وجود دارد و با شرایط بحران کنونی و فقر و مسکنت روزمره و هر چه بیشتر توده ها هر آن ممکن است دهن باز کند و آنها را ببلعد.
دلیل دوم حفاظت از دولت رئیسی است که باید تداوم یابد. روشن است که هیچ گونه امکان قانونی برای بازپس گیری حکومت از اینها از طریق انتخابات ریاست جمهوری و یا مجلس وجود نخواهد داشت مگر این که یا نیروهای اصول گرای پس رانده شده، قوی تر از باند خامنه ای شوند( و این ممکن است در صورت ضعیف شدن باند خامنه ای در نتیجه تضادهای درونی و ریزش های آتی صورت گیرد) و یا کفگیر خامنه ای(در صورت مرگ خامنه ای، جانشین وی) به ته دیگ بخورد و مجبور شود در شرایط مبارزات توده ها و یا تهاجم امپریالیستی برای حفظ حکومت عقب نشینی کند.
 از این رو می توان بیشتر بر این گمان بود که دولت رئیسی که«دولت امام زمان» می خوانندش آخرین دولت جمهوری اسلامی باشد که بر مبنای «انتخابات» ریاست جمهوری به روی کار آمده است و به احتمال در چهار سال آینده تغییرات عدیده ای در سیاست های حکومت داده خواهد شد که به نظر یکی از مهم ترین آنها تغییر انتخاب از پایین( انتخابات ریاست جمهوری) به انتخاب از بالا است. یکی از دلایل این که لایحه ی کذایی در مورد جرم بودن افشای وضع مالی سران حکومت در مجلس قرار است تصویب شود این است که سران «دولت امام زمان» نمی توانند دزد و فاسد باشند و اموال خود را از راه غیر مشروع کسب کنند و بنابراین با این لایحه می خواهند هاله ی تقدس نداشته ای را به دور حکومتی بپیچند که فساد و جنایت و تباهی خصلت بارز آن است.  
 و سومین دلیل، مدیریت دوران انتقالی قدرت پس از مرگ خامنه ای و همچنان که اشاره کردیم احتمالا ولی فقیه شدن مجتبی خامنه ای( یا رئیسی)، یعنی دورانی است که می توان آن را فاصله بین انتخاب ولی فقیه جدید و تثبیت وی و حکومت اش خواند. ایجاد فضای بسته در آن شرایط از هر جهت خواه از نظر وضع مردم و خواه از نظر مراجع تقلید و جریان های دیگر اصول گرا، وظیفه ی اساسی این نیروهای نظامی است. به این ترتیب شرایط از هم اکنون از نظر سیاسی، فرهنگی و نظامی برای حکومتی بسته تر از آنچه اکنون بر سرکار است فراهم می شود.   
البته این ها احتمالا صورتی است که در ذهن خامنه ای و پاسداران اش ظاهر شده است. این که چنین صورتی در عمل تحقق یابد بسیار بعید و مشکل است و این از یک سو با توجه به مسائل حل نشده اقتصادی و سیاسی و فرهنگی و شرایط بحرانی کنونی داخلی است و این که حکومت با توده های پر از نفرت و کینه و خشم و آماده برای شورش و طغیان روبروست، و از سوی دیگر تداوم بحران در روابط خارجی است که حکومت خامنه ای با امپریالیست ها روبرو است و یا باید با آنها کنار بیاید و حلقه ی نوکری آنها را به گوش کند و یا با تهدیدات آنها که اکنون با ادا و اطفارهای سران پاسدار دولت رئیسی رو به امر نظامی دارد، طرف شود.
 هرمز دامان
نیمه نخست آبان 400   
 

 

 

 

۱۴۰۰ آبان ۱۳, پنجشنبه

درباره ی شناخت(8) بخش نخست ماتریالیسم تاریخی مساله ی بازگشت در تاریخ (مقاله ی چهارم- بخش پایانی)

 
درباره ی شناخت(8)
 
بخش نخست
ماتریالیسم تاریخی
 
مساله ی بازگشت در تاریخ (مقاله ی چهارم- بخش پایانی)
 
«حکومت ولایت فقیه» نماینده تداوم اقتصاد سرمایه داری بوروکراتیک - کمپرادور موجود و بازگشت ارتجاعی در عرصه های سیاسی و فرهنگی است
1-     به واسطه ی موجودیت عناصری از گذشته، ساخت های ترکیبی می توانند به عقب بازگردند. اما این بازگشت نمی تواند در همه ی وجوه و یا در هر وجهی به طور کامل صورت گیرد. در اقتصاد این عقب گرد نمی تواند صورت گیرد مگر آنکه اقتصاد نوین هنوز به قدر کافی پا نگرفته باشد؛ یعنی نمی توان ساخت سرمایه داری بوروکراتیک- کمپرادور پا گرفته و استحکام یافته را آن هم در شرایط کنونی جهانی به ساخت نیمه فئودالی و یا بدتر از آن تمام عیار فئودالی، عشیره ای و قبیله ای تبدیل کرد، گرچه ممکن است که بتوان عناصری از آن ها را برای دورانی تا حدودی پر و بال داد و تقویت کرد. از سوی دیگر نمی توان از رشد وجوه و عناصری در اقتصاد که نماینده ی ساخت های آینده هستند، همچون تولید بزرگ و طبقه ی کارگر جلوگیری کرد. در عرصه ی سیاست این امکان بوده که حکومت کهنه ی استبداد دینی را به جای استبداد شبه مدرن (سلطنتی) تشکیل داد، اما نه تنها عناصر سیاسی طبقه ی کارگر و دیگر طبقات خلقی، علیرغم همه ی موانع و یا رکودها در عرصه ی سیاسی حضور دارند بلکه اساسا استبداد سیاسی گرایش متضاد خود یعنی خواست حکومت  دموکراتیک مردمی را ایجاد می کند و رشد می دهد. در فرهنگ و جهان بینی این بازگشت غلیط تر بوده است. اما مسلط کردن دین اسلام و مذهب شیعه در راس روساخت فرهنگی و مذهبی کردن حکومت، گرایش به ادیان و مذاهب دیگر و نیز لامذهبی و حکومت غیر دینی( سکولار) را در جامعه ایجاد کرده و می کند. بدین سان، در مقابل عناصر نماینده ی گذشته که نمی توان تمامی آنها و در تمامی اشکال پیشین شان را بازسازی کرد،  تمامی وجوه اقتصادی، سیاسی و فرهنگی  وجوه آینده حضور و نقش دارند و برای تبدیل گذشته به آینده مبارزه می کنند. در حال حاضر این کشاکش، اساسی ترین وجه مبارزه ی طبقاتی درون جامعه ایران است.
2-     در اینجا نیز همچون سابق دو امکان مقابل جامعه ی ایران پدید آمده است. این دو امکان در شکل پیشرفت و بازگشت می تواند تبیین شود. پیشرفت به سوی جمهوری دموکراتیک خلق که از نظر اقتصاد، سیاست و فرهنگ نو است و بازگشت به روساخت های سیاسی و فرهنگی ای که در دوره ی سرمایه داری بوروکراتیک - کمپرادور سلطنت پهلوی ها حاکم بود.
اشکال پیشرفت در بازگشت
1-    پسگرد موقت و نسبی است در حالی که پیشرفت و تکامل دائمی و مطلق است، گرچه مطلق بودن پیشرفت و تکامل مانع از متضاد بودن خصلت و تحرک پیشرونده ی آن نیست؛ زیرا هر امری که در تکامل صورت بگیرد دارای خصلت متضاد مثبت و منفی، مفید و مضر و کمال و نقص است. جامعه ایران در حالی که از نظر سیاسی و فرهنگی از سوی حکومت به عقب برگردانده شده و با دولت جدید برقرار شده بیش از پیش می شود، اما به ناچار از جانب این حکومت در رشد و گسترش عناصر سرمایه داری باید رو به جلو رود. موسسات اقتصادی حاکم ناچارند راه سرمایه داری بوروکراتیک - کمپرادور را پیش روند و بنابراین طبقه کارگر ایران همچون چهل سال گذشته، نه تنها کاهش نخواهد یافت بلکه بسیار بیشتر از پیش شده و خواهد شد. حکومت کهنه نمی تواند کارگر را دوباره دهقان کند، اما دهقان همواره تجزیه شده و بخش مهمی از آن تبدیل به کارگر( کارگر کشاورزی و یا صنعتی) می شود. این فرایندی است مسلط و مطلق و رشد جنبه مادی و عینی پیشرفت است.
2-    از سوی دیگر از نظر مبارزه ی طبقاتی- آن هم در کشورهای زیر سلطه که موضوع عمده بررسی ماست- نمی توان مانع امر نوین شد. زمانی که یک طبقه در عرصه عینی رشد می کند می توان انتظار داشت مبارزات طبقاتی این طبقه نیز ابعاد گسترده تری یابد.( کافی است که مبارزات اقتصادی کارگری کنونی را با گذشته مقایسه کنیم تا ببینیم این مبارزات گستره ای به خود گرفته که در تمامی تاریخ گذشته به جز زمان انقلاب 57 سابقه نداشته است). این مبارزات می تواند زمینه ای مساعد به وجود آورد که طبقه ی کارگر در عرصه ی ذهنی خواه تا حدودی خودرویانه و خواه به طور اساسی به یاری روشنفکران هوادار این طبقه نیز رشد کرده و افزون بر این به مرور، دیر یا زود سازمان سیاسی خود را حتی با وجود سرکوب های متوالی و رکود و غیره در سیاست بازتولید کند.
3-    چنانچه در مجموع به وضع فرهنگی نگاه کنیم حکومت مذهبی چهل ساله سبب شده که یا مردم از حکومت مذهبی و روحانیون نفرت پیدا کنند( و این نفرت تقریبا اکثریت مردم را در برگرفته و مسلط شده است و در کنار آن لامذهبی نیز رشد چشمگیری یافته است) و یا در درستی بسیاری از وجوه آن شک کنند. ریزش روزمره از میان هواداران سنتی حکومت که از پس از جنگ با عراق و به ویژه دهه ی هفتاد آغاز شد و همچنان ادامه دارد نشانگر امر تردید در باورهای مذهبی است. در کنار اینها رشد مداوم گرایش به ادیان دیگر و جریان های مذهبی غیرمسلط ( دراویش، فرقه های نوپدید و...) نیز صورت گرفته است.
4-    این امر به ویژه در مورد نسل های تازه تر و وضع ارتباطات نوین جهانی، ماهواره ها و اینترنت و کوچک شدن هر بیشتر جهان بیشتر صدق می کند. این نسل ها که پرورده ی فرهنگ و سیاست یکی از ارتجاعی ترین حکومت های کنونی جهان هستند درست برعکس آن چیزی هستند که قرار بود از سوی حاکمان به بار آیند. آنها از این وضع به تنگ آمده اند و این حکومت را بر نمی تابند، گرچه بخشی از آنها با تمایل به حکومت سابق- هم به سبب ضعف نیروهای نوین در ایجاد کشش و هم به دلیل تبلیغات امپریالیست و سلطنت طلبان مزدور- و ایده آل دانستن آن برای زندگی، در راه درستی گام بر نمی دارند.
5-    به این ترتیب بازگشت، پیشرفت را به شکل های گوناگون در بطن خود رشد می دهد و علیه خود بر می انگیزد، گرچه برخی از اشکال پیشرفت ممکن است نارسا و ناقص باشند.
بازگشت در بازگشت
1-    یک گرایش نه چندان قوی در جامعه ی ایران که در برخی لایه های مرفه و میانی خرده بورژوازی نافذ است و به خصوص در برخی جوانان، خواهان بازگشت به سوی حکومت استبداد سلطنتی سابق است. طبقه ی سرمایه داران بوروکرات - کمپرادور مستقر در بیرون کشور که از سوی امپریالیسم غرب پشتیبانی می شود، خواهان چنین بازگشت و چنین حکومتی هستند و به  وسیله ی دستگاه های عریض و طویل تبلیغاتی خود خواست چنین حکومتی را در داخل رواج می دهند. از سوی دیگر به واسطه ی نفرت مردم از حکومت کنونی و تعفن و گندابی که از نظر دروغ و تزویر و فساد و تباهی و دزدی و جنایت به بار آورده چندان که حکومت سلطنتی پیش از خود را که آن نیز حکومت گنداب و تعفن و فساد و جنایت و ...بود به اصطلاح«روسفید» کرده است و همچنین امر مهم فقدان جایگزین های مناسب قوی از سوی طبقه ی کارگر و دیگر طبقات خلقی، این امکان تقویت می شود. چنانچه این گرایش بتواند در میان طبقات استثمار شده و ستم دیده نفوذ یابد و چنین وضعیتی رخ دهد آن گاه مردم ایران در حالی که از بازگشت کنونی نفرت یافته اند، به جای پیش رفتن، دست به بازگشتی دیگر، منتهی به گذشته ای نزدیک تر( نیم قرن پیش) را زده اند. این پیشرفت نیست بلکه بازگشت در پی بازگشت است. این جهش به پیش نیست، بلکه برگشت به پس است.
2-     اجداد طبقات کنونی در مشروطیت علیه آخوندهایی که خواهان گماردن شورایی از فقها بر سر مجلس نمایندگان بودند به مبارزه دست زدند و با ژرف ترین کینه ها و نفرت ها، مشهورترین رهبر آنان یعنی شیخ فضل الله نوری را اعدام کردند و گفتند که«مشروطه که مشروعه نمی شود». تمامی طبقات خلقی ایران در آن زمان به جای آن که به عقب برگردند مشتاقانه می خواستند پیش روند و آینده را لمس کنند و بسازند. هفتاد سال بعد که تمامی طبقات جامعه بسیار باسوادتر و با تجربه تر شده بودند، بخشی از طبقات مردمی ایران به دنبال نیرویی که در انقلاب 57 نظرات این شیخ اعدام شده به وسیله ی ملت را دوباره و در ابعادی به مراتب گسترده تر زنده و تبلیغ می کرد، افتادند و به برقراری حکومتی که اکنون نسبت به آن عمیقا کینه و نفرت دارند و علیه اش هستند، یاری رساندند. مردم ما با پیش بردن انقلاب مشروطیت و برداشتن موانع از پیش پای آن نخواستند که به گذشته برگردند، هفتاد سال بعد بخشی از طبقات مردم ما خواهان برگشت به پیش از مشروطیت و آن گذشته ای شدند که از سوی مردمان زمان مشروطیت – حداقل در برخی وجوه مهم و اساسی - طرد شده بود.
3-    در انقلاب 57 تمامی طبقات مردمی ایران علیه شاه و حکومت و نظام استبدادی و وابسته به امپریالیسم وی برخاستند و برای آزادی و استقلال ایران قیام کردند؛ آنان حکومت شاهی مزدور را روفتند و به گورستان تاریخ سپردند و مردم ایران از این نظر کار نیمه تمام مشروطیت را( که هنوز قرار بود سلطنتی و شاهی باشد) به پایان رساند. اکنون گویا دوباره چنین شده که بخشی از طبقات( این بار لایه هایی از خرده بورژوازی مرفه و میانی مدرن) می خواهند به آن گذشته، یعنی چهل سال پیش و در واقع حکومت پنجاه ساله ی پهلوی ها برگردند! گویا بخش هایی از طبقات خلقی مردم ما به جای آنکه بخواهند پیش روند، رو به آینده ی نوین داشته باشند و آن را با خواست، اراده و عمل انقلابی خویش بسازند، برگشت به گذشته را ترجیح می دهند! چنین بازگشتی جز برخی آزادی های اجتماعی که نظام کنونی مانع آنهاست، به کوچک ترین پیشرفت اساسی و نوین آشکاری تبدیل نخواهد شد. آن، آینده نخواهد بود بلکه بازهم گذشته خواهد بود. ساخت اقتصادی کنونی ایران کمابیش حفظ خواهد شد. استبداد سیاسی در شکل سلطنتی و یا در بهترین حالت جمهوری بازسازی خواهد شد و مذهب در ارکان فرهنگی جامعه بازهم همان نقش پیشین و زیر نظارت وجه «شبه مدرن» را خواهد یافت( زیرا این گونه حکومت ها بدون مذهب نمی توانند تداومی آن چنانی بیابند) و تمامی طبقات خلقی همان وضعی را خواهند یافت که در حکومت های وابسته به امپریالیسم دارند. کافی است که به کشورهایی که زیر سلطه ی امپریالیسم هستند و حکومت های استبدادی غیر دینی و سکولار دارند نگاهی بیندازیم تا پی ببریم که طبقات اصلی استثمار شده و ستمدیده و همچنین طبقات میانی در این کشورها زیر تسلط طبقات سرمایه دار بوروکرات- کمپرادور در فقر و فلاکت و اسارت سیاسی و فرهنگی طبقات سرمایه داران وابسته داخلی و امپریالیست ها غربی یا شرقی به سر می برند و به آینده ی خود امید ندارند. بسیاری از این گونه حکومت ها در آسیا، آمریکای مرکزی و جنوبی و افریقا علیرغم تبلیغات دروغین امپریالیست ها که تلاش می کنند چند نمونه را از نظر اقتصادی برجسته کنند و به عنوان کشورهای پیشرفته به خورد مردم دهند، غرق در تورم، رکود و بحران و در گیر جنبش و انقلاب اند.
4-     آنچه که این دیدگاه در ناامیدانه ترین شکل خود می گوید این است که هر چه بشود از این بدتر نخواهد شد! اما معیار درست، بدتر نشدن نسبت به این وضعیت نیست، بلکه پیش رفتن و با عزم و اراده ساختن زندگی نوین برای آینده گان است. ساختن، ویران کردن است. باید در ساختن فعال بود؛ هم کهنه را ویران کرد و هم نو را ساخت. اما این دیدگاه عمیقا واداده و منفعل است؛ نه کهنه را تخریب می کند و نه نو را می سازد. ترس از آینده ای که این طبقه «ناروشن» و یا با تحلیل های سطحی و عموما مبتذل« امتحان پس داده»( یعنی حکومت های سوسیالیستی طبقه ی کارگر که شکست خوردند)می پنداردش و چهار دست و پا چسبیدن به گذشته ای که در قیاس با اکنون «خوش» پنداشته می شود( بالاخره لایه های مرفه طبقه ی خرده بورژوازی در زمان سلطنت شاه سابق وضع اش بهتر از اکنون بود) یکی از خصوصیات این دیدگاه است. بخش مهمی از عناصر فکری وابسته به این طبقات در داخل و خارج( از دلبسته گان به ایران باستان و حکومت های دوره ی امپراطوری ایران و شاهانی هخامنشی و ساسانی... گرفته تا پسامدرن ها، ترتسکیست ها، چپ نویی ها، مارکسی ها و...) در عرصه های تبلیغ و ترویج سیاسی و هنری در مقابله با فرهنگ انقلابی طبقه ی کارگر و مارکسیسم(مارکسیسم- لنینیسم- مائوئیسم) گوی سبقت را از یکدیگر ربوده اند. اینها با توجه به زمینه های گستر ده ای که طبقات مرتجع حاکم بر ایران در زمینه فرهنگی( فلسفی، هنری، مذهبی و غیره) به آنها می دهد و مانع تبلیغ و ترویج افکار این چنینی شان نمی شود، خواسته و ناخواسته یا در خدمت جمهوری اسلامی و نوکر و برده ی با مواجب و یا بی مواجب همین حکام کنونی بوده اند و یا ( به ویژه آنها که در بیرون کشورند) در خدمت سلطنت طلبان و امپریالیست ها. بخش های دیگری از آنها نیز که مخالف حکومت کنونی بوده اند بیشتر دنبال روان اصلاح طلبان حکومتی  بوده اند تا جویا و پیرو راه و روش انقلابی. طبقه ی خرده بورژوازی به هیچ وجه نمی تواند روی پای خود بایستد و به ویژه نوسانات مکرر لایه های مرفه و میانی خرده بورژوازی تنها زمانی که این لایه ها و طبقه زیر رهبری طبقه ی کارگر در آیند قابل کنترل می شوند. 
5-     در تاریخ عموما این گونه بوده که هر گاه  دین و مذهب در فرهنگ و سیاست و اقتصاد حاکم شده، به دلیل خصلت بسته ی آن و تنگی فضایی که ایجاد می کند همواره در بخش هایی از مردم تمایلی به وضع جوامع پیش از خود را که مذهب این چنین در قدرت نبوده است، برانگیخته است.  رنسانس( یا تجدید حیات فرهنگ یونان و روم باستان) در اروپایی که دست کلیسا و پاپ ها و انکیزاسیون بود به وجود آمد و همانند آن در بسیاری از کشورهای دیگر و از جمله کشورهای آسیا نیز که حکومت های دینی و مذهبی داشتند، شکل گرفت. این ها اساسا دستاویزی برای پیشرفت ها و جهش های نوین بود و به این دلیل صورت می گرفت. اما در شرایط ایران نه این برگشتن به گذشته ی استبداد سلطنتی می تواند چنین نقشی را اجرا کند و نه اساسا این تمایل به برگشتن به دوران سلطنت پهلوی ها حاوی چنین مضمونی است. این تنها برگشتنی برای برگشتن است به این امید که ایران تبدیل به کره جنوبی، ترکیه( که اکنون خود در تورم غرق است) و یا قطری بشود!     
بازگشت و جهش  
1-     کمان را هر چه رو به عقب بیشتر بکشی، شدت حرکت تیر و بنابراین حدود بُرد آن بیشتر می شود. در عرصه های سیاسی و فرهنگی جامعه، عناصر ساخت پیشین  یعنی حکومت جمهوری اسلامی مانع اساسی هر گونه پیشرفت جدی هستند. آنان در دیگ بخار جامعه را محکم بسته اند و حتی سوپاپی نیز برای تنفس نگذاشته اند. در این فضای بسته و رو به عقب کشیده شده، عناصر و وجوه ساخت آینده در حال حرکت و کمال هستند و نیروهای حاکم نه تنها ناتوان از حذف آن ها هستند و تلاش شان به ناکامی می انجامد بلکه این عناصر را در همین فضای بسته و محدود به ناچار متمرکز و منقبض کرده و رشد می دهند. در تاریخ ایران از مشروطیت به این سو گرچه جنبش های گوناگونی و برای مرحله و یا دوره ای بین 12 تا 15 سال به وجود آمده اما سابقه نداشته که جنبشی سه دهه ی متوالی (از دهه ی هفتاد تا کنون) تحرک داشته باشد و مقاطع حساسی را از سر گذرانده باشد. این جنبش به عقب بر نمی گردد بلکه به پیش می رود و همین جنبش است که امکان جهش های بزرگ را در خود دارد. طبقه ی کارگر باید با واهمه نداشتن از شکست حکومت های خود و مغموم نشدن، شجاعت، امید به آینده و خواست برقراری حکومت جمهوری دموکراتیک خلق به رهبری طبقه ی کارگر و ساختن جامعه سوسیالیستی و کمونیستی را بر انگیزد.
2-    اما اینکه چنین جهشی در شکل یک پیشرفت بزرگ- همچون مشروطیت - به وجود آید و نه در شکل یک بازگشت به گذشته یا همان«بازگشت در بازگشت»، مشروط به شرایط معینی است که نخستین آن آماده شدن طبقه ی کارگر و پدید آمدن یک حزب کمونیست انقلابی و جنگنده می باشد و بدون آن تحقق نخواهد یافت. شرایط عینی این جهش به پیش موجود است. عمده در این مورد، تحقق شرایط ذهنی است.
3-    این به واسطه ی همان دو امکانی متضادی است که در پیش روی تکامل سبز می شوند. دو امکانی که هم از تضادهای طبقات، مبارزه ی طبقاتی و نبرد و جنگ آنها در داخل بر می خیزند و هم مشروط به شرایط و عوامل داخلی و خارجی هستند. دو امکانی که هر کدام شرایط معین تبدیل شان به واقعیت فراهم شود، تحقق عملی خواهند یافت.
م- دامون
مهر 400