۱۳۹۹ خرداد ۶, سه‌شنبه

مشی توده ای مارکسیستی- لنینیستی- مائوئیستی و تجدید نظرطلبی آواکیانیست ها


مشی توده ای مارکسیستی- لنینیستی- مائوئیستی
 و تجدید نظرطلبی آواکیانیست ها

آواکیان و آواکیانیست ها در تقابل با مشی توده ای مارکسیستی
در مقاله ای با نام مشک آن است که خود ببوید، نه آن که عطار گوید، خودشیفتگی(نارسیسم) ویژه باب آواکیان و این که می خواهد«مارکس دوران» شناخته شود و مورد تکریم و تعظیم قرار گیرد، مورد بررسی ما قرار گرفت. این خود شیفتگی و این خودمحوربینی و نخبه پرستی آواکیان به وسیله یک انحراف کراهت بار دیگر تکمیل می شود. این انحراف، نفی مشی توده ای مارکسیستی زیر نام «پوپولیسم» و بر این مبنا نفی اصل مارکسیستی نقش اساسی توده ها در تاریخ است.
در آتش شماره 105 در مقاله ای با عنوان معرفت شناسی پوپولیستی در مغایرت با کمونیسم است، پس از صحبت بر سر گرایش های بورژوایی و خرده بورژوایی که درون مارکسیسم نفوذ می کنند( خودشان یکی از این گرایش های منحط هستند!)چنین نوشته شده است:
«باب آواکیان در کتاب «گشایش ها» در فصل«علم » می گوید:«کلیت مفهوم پوپولیسم و معرفت شناسی پوپولیستی تا حد زیادی به درون جنبش کمونیستی راه باز کرده و به جنبش کمونیستی و نیاز آن به علمی بودن ضربه های سنگینی زده است. پوپولیسم و ایدئولوژی پوپولیستی یعنی این که هر آن چه مردم فکر کنند- چه اکثریت مردم  یا یک گروه اجتماعی معین که شما قدرت درک غریزی حقیقت را به آن داده اید( کلمه درک غریزی را این جا عمدا استفاده کردم)(1) حقیقت یا عملا معادل آن است.»
نویسنده مقاله ادامه می دهد:
«آواکیان مفهوم« مشی توده ای» که مائو تسه دون فرموله کرد را یکی از آن اشتباهات می داند که باید از آن گسست کرد. مائو تسه دون« مشی توده ای» را این طور فرمولبندی کرد: ایده ها را از توده ها گرفتن و سپس آنها را فشرده کردن و به صورت خط و سیاست دوباره به توده ها بازگراندن.»(2)
سپس نویسنده صفت بسیار نادرستی را به مائو نسبت می دهد و مدعی به کار نبستن عملی مشی توده ای به وسیله مائو، یعنی آنچه خود طی نزدیک به 60 سال و از سال 1928 تا سال های پایان زندگی خویش گفته بود، می شود:
«هرچند مائوتسه دون چنین مفهومی را فرموله کرد اما وی در تکامل خط و سیاست و استراتژی انقلاب، اساسا طبق « مشی توده ای» حرکت نمی کرد؛ بلکه همان طور که رفیق آواکیان در کتاب گشایش ها متذکر می شود« این کار را عمدتا به صورت علمی پیش می برد و نه به شیوه گرفتن ایده ها از توده ها، فرموله کردنشان و دوباره به توده ها بازگرداندن.»(3)
و بالاخره نویسنده از خواننده می خواهد بین نقد وی از مائو و نقد ترتسکیست های حکمتی که مائو را به پوپولیست متهم می کردند، فرق بگذارد و در پایان می نویسد« هر گردوی گردو نیست.»( آتش 95، ص 8)
 اما «ِگرد» شما حضرات آواکیانیست ها، دقیقا «گردوی» رویزیونیستی آن هم از نوع متعفن آن  است، همان گونه که اتهام «پوپولیست» به مائو( بر سر موضوعاتی دیگر) از جانب دارودسته های توده ای - خروشچفیست و حکمتی ها که خود نشان دادند پوپولیست هایی منفی و مرتجع هستند، حاوی نفرت انگیزترین دیدگاه های رویزیونیستی و ترتسکیستی بوده و هست!
 اشاره ای به تحریفات آواکیانیستی در نظریه مشی توده ای
پیش از هر چیز اشاره کنیم که در نظرات آواکیان، دو تحریف اساسی در دیدگاه های مائو صورت گرفته است، یکی از این دو، درهم کردن مسأله پژوهش ها و آزمون های علمی که عموما افراد متخصص که کار تئوریک می کنند، درگیر آن هستند با کارها و تجارب عملی تولیدی و مبارزه طبقاتی است که توده ها درگیر آن می باشند. دو دیگر، درهم کردن و یکی کردن این دیدگاه که باید به توده ها اتکاء شود و با بررسی تجارب شان، آن ها را سره و ناسره کرده و تبدیل به یک دیدگاه منسجم نمود و به آنها بازگرداند، با این دیدگاه که «هر چه توده ها می گویند درست است» و همواره «بگذار هر طور میل توده هاست عمل شود.»(یک درک پایه ای از حزب کمونیست چین، ترجمه اتحادیه کمونیست های ایران( سربداران) ص 116) 
مشی توده ای مارکسیستی
نخست نظر مائو را در مورد مشی توده ای مرور می کنیم:
«در تمام کارهای عملی حزب ما، رهبری راستین باید طبق اصل «از توده ها، به توده ها » عمل کند. بدین معنی که ‏نظرات توده ها را(نظرات پراکنده و غیرمنظم) باید جمع کرد و آنها را به شکلی فشرده درآورد(آنها را از طریق بررسی به صورت فشرده و منظم در آورد). ‏سپس به میان توده ها رفت و این نظرات را تبلیغ و تشریح کرد تا توده ها آنها را از خود بدانند، پیگیرانه دنبال کنند، ‏به عمل درآورند و صحت این ‏نظرات را درچنین عملی بیازمایند. سپس باید بار دیگر نظرات توده ها را به صورت فشرده ای درآورد و دوباره به میان توده ‏ها رفت تا آنکه این نظرات بتوانند پیگیرانه تحقق یابند. بدین سان مکرر در مکرراین پروسه در یک حرکت مارپبچی تا بی نهایت ادامه می یابد وهر بار نظرات صحیح تر، ‏زنده تر و غنی تر می گردند، چنین است تئوری مارکسیستی شناخت( برخی از مسائل مربوط به شیوه های رهبری، منتخب آثار، جلد سوم، ص181- 180)  
 می بینیم که مائو این جا از« تمامی کارهای عملی حزب ما» صحبت می کند و نه از کارهای تحقیقی تئوریک- تخصصی. در عین حال این جا نه صحبت از این است که هر چه توده بگویند حقیقت است و نه صحبت از نظرات نادرستی که چون توده ها ارائه می دهند، باید به آنها تمکین کرد. مائو به  روشنی به این مسئله که این نظرات پراکنده و نامنظم است و باید فشرده و منظم شود، اشاره می کند. منظور از «فشرده و منظم کردن»هم، یک فشرده کردن و منظم کردن کمی و مکانیکی نظرات توده ها نیست، بلکه فشرده و منظم کردن کیفی و دیالکتیکی رهبری از آن نظرات است.
مسئله از توده ها به توده ها، در مورد آن چیزی است که کارها و تجارب عملی است. یعنی آن مواردی که توده ها خود با آنها به طورعملی درگیرند و درباره آن می دانند. یعنی تجاربی که در ذهن توده ها بازتاب یافته و توده ها استنتاجات نظری معینی از آنها دارند و بر آن مبنا، راه و روش هایی معین برای حل مسائل و مشکلات در ذهنشان نقش می بندد.
 این کارهای عملی و تجارب در هر زمینه ای می توانند باشند: کارخانه، مزرعه، اقتصاد روستایی و شهری، مبارزه طبقاتی، سیاست، فرهنگ، جنگ و خلاصه هر مسأله ای که توده ها در آن شرکت عملی دارند و بنابراین در مورد آن شخصاً تجربه کسب کرده، می اندیشند و نظر دارند. کارگر یا دهقانی که در گیر کار تولیدی صنعتی یا کشاورزی و یا مبارزه طبقاتی است، در مورد آن چیزی که وجه اساسی کار و کوشش و زندگی عملی وی به آن اختصاص دارد، دارای سواد و دانش می شود و نه تنها از آن در چارچوب های معینی، چارچوب هایی که می تواند تا سطح تبدیل یک کارگر یا کشاورز به یک تئوریسین تکامل یابد، به خوبی سر در می آورد، بلکه می تواند به صدها کارآموز آموزش هم بدهد و دانش خود را در آن زمینه منتقل کند.
علم یعنی عمل
 آواکیان که علم علم کردن و «کار علمی» از زبانش نمی افتد( خودش عموما جز وراجی و پرحرفی درباره «اشتباهات جانبی مارکسیسم» چیز دیگری انجام نداده است) گویا نمی داند که علم یعنی عمل. این همان مثل معروف است. این همان گفته مشهور فاوست گوته است که در برابر«در آغاز کلمه بود»کتاب مقدس، می گوید«در آغاز عمل بود» و دانش از عمل و کار عملی بر می خیزد. و توده ها و نه نخبگان و«علامه های دهر»هستند که بیشترین درگیری را در عمل دارند و در نتیجه دانش واقعی نزد آنان است. لنین و مائو همواره تآکید کردند که توانایی توده های کارگر و یا دهقان برای حل مسائل عملی ای که با آنها درگیرند، بسیار بیشتر از روشنفکران عموما گیج و ویج  در کارهای عملی است. مائو اشاره می کند که در یک کارخانه و یا مزرعه، کارگران و دهقانان گاه مسائل پیچیده ی عملی را در مدت زمان بسیار کمی حل و فصل می کنند؛ مسائلی که روشنفکران گاه حتی با صرف زمانی ده برابر آن، قادر به حل آنها نیستند.(4)
و راستی اگر در کارهای عملی قرار نیست از اصل توده ها به توده ها پیروی شود، آنگاه باید پرسید پس در این کارها قرار است چگونه عمل شود؟ آیا  قرار است فرد روشنفکر بی خبر از تجارب و نظرات توده ها، در برج خود بنشیند و برای توده ها نسخه بپیچد؟
تفاوت مشی توده ای با پژوهش های تئوریک
مشی توده ای این نیست که مثلا اگر داروین خواست کتاب اصل انواع اش را بنویسد، میان توده ها مردم راه بیفتد و بپرسد که نظرشان درباره تکامل گیاهان و جانوران چیست؟ و یا این که انیشتین پیش از آنکه بخواهد نظریه نسبیت را تدوین کند، طبق اصل« ایده ها را از توده ها گرفتن و سپس آن ها را فشرده کردن و به صورت خط و سیاست دوباره به توده ها بازگرداندن» انجام دهد. نه توده ها می توانند سفرهایی مانند سفر داروین و تخقیقات و کنکاش هایی مانند وی انجام دهند و نه مردم همه، سواد و دانش انیشتین را در علوم دارند و یا می توانند کنار انیشتین در آزمایشگاه باشند. همین امر با تفاوت هایی که علی القاعده بین روش های علوم طبیعی و اجتماعی هست، در مورد مسائل تئوریک اقتصادی مانند نگارش سرمایه مارکس و یا امپریالیسم به مثابه عالی ترین مرحله سرمایه داری لنین صدق می کند.(5)گرچه حتی در مواردی این چنین، بدون موجود بودن گروهی از دانشمندان، محققین و صاحب نظران متبحر در مسئله مورد بحث و مشاوره ها و مجادلات فراوان و نیز کارهای تئوریک و تجربی پیشینی که دانشمند و اندیشمند باید با آنها آشنا باشد، انجام یک تحقیق ژرف تئوریک و کشف قوانین حوزه مورد نظر غیرممکن است. باید درختی باشد تا میوه بدهد و درخت هم یک تک میوه نمی دهد، بلکه میوه ها کمابیش با هم می رسند.
دو راه و روش متفاوت در رسیدن به نتایج علمی
پس می رسیم به دو روش و دو فرایند متقابل از توده به توده و تحقیقات تئوریک.
مائو در مقاله ای دیگر و ضمن نقد روشنفکران برج عاج نشین کتاب پرست، درباره روش و فرایند پژوهش های تئوریک- تخصصی و نیاز به در آمیختن تحقیق تئوریک با فعالیت عملی، از مارکس صحبت می کند:
«ممکن است اشخاصی از سخنان من برآشفته شوند و بگویند:«بنابر توضیحات تو حتی مارکس را هم نمی توان روشنفکر نامید». پاسخ من این است که آنها اشتباه می کنند. مارکس در پراتیک جنبش انقلابی شرکت جست و تئوری انقلابی آفرید. او از ساده ترین عنصر سرمایه داری یعنی کالا آغاز کرد و بررسی کاملی از ساختمان اقتصادی جامعه سرمایه داری به دست داد. این کالا را میلیون ها نفر هر روز می دیدند و مورد استفاده قرار می دادند، ولی چنان عادی به نظرشان می رسید که کسی توجهی بدان معطوف نمی داشت( این جا دیدگاه مائو در مورد تفاوت کار تحقیقی تئوریک با کار عملی توده ای که توده ها از آن دانش دارند و در آن صاحب نظرند، مشخص و بارز می شود). تنها مارکس کالا را به طور علمی بررسی کرد. او درباره جریان تغییر شکل کالا، کار تحقیقی عظیمی انجام داد و از این پدیده عام یک تئوری کاملا علمی به دست داد. او طبیعت، تاریخ و انقلاب پرولتاریائی را مورد پژوهش قرار داد و ماتریالیسم دیالکتیک، ماتریالیسم تاریخی و تئوری انقلاب پرولتاریائی را آفرید. بدین ترتیب مارکس به صورت کامل ترین روشنفکر درآمد، قله دانش و خرد انسانی گردید. او از بیخ و بن با آنهایی که تنها معلومات کتابی دارند، متفاوت است. مارکس در جریان مبارزه عملی به تحقیقات و پژوهش های دقیقی پرداخت، تعمیم هایی به دست داد و سپس نتایج حاصل را در مبارزات عملی آزمایش کرد، اینست آنچه ما کار تئوریک می نامیم.»( سبک کار حزبی را اصلاح کنیم، منتخب آثار، جلد سوم، ص55، عبارات داخل پرانتز از ماست)
همچنان که می بینیم این جا دو روش و فرایند که متفاوتند، با اسلوب های جداگانه و متفاوتی حل و فصل می شوند. در کارهای عملی حزب، طبق اصل و روش از توده به توده ( از توده به رهبری و از رهبری به توده) عمل می شود. در کار تئوریک در مورد مسائل مختلف، از آمیختن پژوهش تئوریک که خود قواعد و قوانینی خاص خود دارد، با فعالیت های عملی صحبت می شود.(6) این که عموما کار تحقیقی و تئوریک است که «علمی» خوانده شده است، به این معنا نیست که فرایند از توده به توده کاری علمی نیست و به نتایج تئوریک قابل اعتماد ختم نمی شود و مثلا فرایندی است که نتایجی غیر علمی در بردارد. برعکس، این ها دو فرایند متفاوت رسیدن به علم و دانش گسترده تر، ژرف تر و کامل تر در دو عرصه جداگانه و به دو شکل متفاوت و با روش هایی متفاوت هستند.
اجرا کردن مشی توده ای کاری است بسیار سخت  
همین جا اشاره کنیم که مشی توده ای و شیوه و روش آن بر خلاف فکر آواکیان که آن را ظاهرا ساده و پیش پا افتاده می انگارد، به هیچوجه کاری آماده و در دسترس و آسان نیست، بلکه بسیار سخت و پیچیده و با نتایجی است که عموما دیرتر به دست می آید. ارتباط عمیق با توده های کارگر و دهقان و یکی شدن با آنها فرایندی است که اگر حزب انقلابی آن را طی کند، می تواند در جامعه ریشه بدواند و امر رهبری توده ها و تغییر انقلابی را با شکوفا کردن خلاقیت آنها به پیش راند.
مشی توده ای در مقابل «دستوردهی» و «دنباله روی»
به بررسی خود باز گردیم: این تحریفی خائفانه در نظر مائو است که از توده ها به توده ها را  گونه معنا کنیم که گویا هر چه توده ها می گویند، درست است. اگر این گونه باشد، پس نقش رهبری حزب، تشکیلات، مؤسسه و یا ارگانی که امر از توده به توده را انجام می دهد، کجا می رود! در دیدگاه مائو همواره با دو انحراف مبارزه شده است. یکی بوروکراتیسم و«دستور دهی» و دیگری«دنباله روی».(7)
در مورد مشی توده ای، رهبری نقش جمع آوری کننده، پالایشگر، ترکیب کننده و ارتقاء دهنده را دارد که در دو مفهوم «فشرده» و «منظم کردن» آورده شده است. نخست نظرات پراکنده و نامنظم توده ها در مورد امری که در آن درگیر هستند، گرد آوری می شود. سپس مورد مطالعه و بررسی قرار می گیرد وآنچه در این تجارب و نظرات نادرست، نارسا و یا ناقص است، حذف و یا جرح و تعدیل می شود و آنچه درست است حفظ می گردد؛ آن گاه عناصر درست با یکدیگر ترکیب و در عین حال با تجارب و نظرات رهبری ممزوج گشته و به یک سلسله اصول و ضوابط و رهنمودها که منطق و تجربه در آن به هم آمیخته، ارتقاء می یابد. 
مثلا زمانی که توده ها در گیر جنگ بزرگی هستند و صاحب تجارب اصلی عملی در این خصوص آنها هستند، جمع آوری و درک این تجارب و نظرات توده ها یک جانب قضیه است- و این جانب اساسی است-  و طی کردن فرایند اشاره شده و تبدیل آنها به یک نظریه ی درچیده و منظم در ذهن و اندیشه ی نظریه پرداز جنگ، یعنی نظریه پردازی که اشراف به همه ی این تجارب دارد و افزون بر این تاریخ جنگ و جنگ های گذشته کشور خود و کشورهای دیگر و نیز فنون کهنه و مدرن و غیره را می داند و با مسائل اقتصادی، سیاسی و فرهنگی جنگ آشناست،  و تدوین استراتژی و تاکتیک جنگ جانب دیگر قضیه. در امر نخست نقش توده ی درگیر تجربه و عمل و دارای اندیشه و نظر- هر چند پراکنده و نامنظم - بارز است، لذا در برابر فرمان و دستور صادر کردن بی پشتوانه از بالاست؛ در امر دوم نقش نظریه پرداز جنگ، رهبری و حزب سیاسی بارز می گردد، بنابراین مخالف دنبال روی کور از توده است. 
اگر لنین توانست لحظه انقلاب مسلحانه را در اکتبر 1917 تشخیص دهد و یا سیاست صلح برست لیتوسک را تدوین کند، بخش مهم آن در این بود که نبض توده ها در دست حزب بود و حزب از طریق پیشروان، گسترده ترین رابطه را با طبقه کارگر و توده ها داشته و توانست به موقع از نظرات و خواست آنها برای پیشروی و انقلاب و عقب نشینی و صلح آگاه شود.
اجرای مشی توده ای و شکوفا کردن کار اندیشه ای توده ها، نشانگر باور داشتن واقعی به این دیدگاه است که این توده های کارگر و دهقان و زحمتکش هستند که با کار و مبارزات خود تاریخ را می سازند و نه نخبگان و نه شخصیت های سیاسی، علمی یا فرهنگی. آنچه که در نظر مائو و رهبران مارکسیسم اهمیت داشته است، این است که با در پیش گرفتن مشی توده ای، خلاقیت توده ها شکفته شود، شعور و خرد جمعی آنها فهمیده و درک شود و از آنها گرفته و به آنها داده شود. همچنین این رویه، شکلی از اجرای مرکزیت دموکراتیک توده ای است و در هر حزب انقلابی کمونیستی و هر سازمان و مؤسسه دموکراتیک باید اجرا شود.
مشی توده ای در خدمت از بین رفتن تضاد میان کاری فکری و جسمی
جدا از این ها که گفتیم و جدا از این که این رویکرد، یک متد کمونیستی برای اداره ی حتی امور نظری و گاه پیشبرد تحقیقات تئوریکی است که در آنها حتماً باید نظر توده ها دانسته شود، برای این هم است که به مرور جدایی کار فکری از کار جسمی از بین برود. جهانی پدید آید که در آن توده های کارگر و زحمتکشی که در نظام های طبقاتی همواره تحقیر و له شده و به هیچ انگاشته می شوند، به گونه ای انبوه تر قادر باشند به مسائل تئوریک بیندیشند و در کنار کار عملی، کار فکری کنند؛ هزاران دانشمند علوم طبیعی از میان توده های کارگر و کشاورز بیرون بیاید و هزاران اندیشمند علوم انسانی، فیلسوف، اقتصاد دان، تاریخ دان از میان کارگران و زحمتکشان شکل گیرد ... و آیا همه ی تلاش مارکسیسم برای این نبوده است؟ و آیا کمونیسم جز نظامی که توده ها خود باید آن را برپا کنند، بسازند و نقشی شایسته خویش بیابند، چیز دیگری می تواند باشد؟ و مگر انقلاب فرهنگی پرولتاریایی در چین جز در در این مسیر بود؟ 
آیا مائو از مشی توده ای عدول کرد؟
و اما در مورد عدول مائو از« مشی توده ای»؟ اگر مشی توده ای را آن گونه که شرح داده شد، بدانیم، آن گاه باید بگوییم که بر خلاف نظر آواکیان، مائو تسه دون تا پایان زندگی اش از همین مشی پیروی کرد. مروری بر فرازهایی از سخنان مائو طی دهه های متوالی نادرستی ادعای آواکیان است:
مائو در سال 1941 می نویسد:
«قهرمانان واقعی توده ها هستند، در حالي که ما اغلب چون کودکان نادان و جاهليم. بدون درک اين نکته نمی توان حتی به ابتدايی ترين دانش ها دست يافت.»( پيش گفتار و پس گفتار بر تحقيقات روستايی،منتخب آثار جلد 3، ص 15)
و در سال 1948 می نویسد:
«از بيست سال به اين طرف، حزب ما همه روزه مشغول کار توده ای بوده است و در عرض اين ده سال اخير، هر روز از مشی توده ای صحبت کرده است.»( گفتگو با هیئت تحریریه روزنامه« جین سوی ژیبائو» منتخب آثار، جلد4، ص 360- 353) 
و در سال 1966 که سالی است که انقلاب فرهنگی آغاز می شود، برای مبارزات بزرگ علیه بورژوازی درون حزب و رویزیونیسم کاملا به توده های کارگر و دهقان و نظرات پیشروترین آنها در موسسات صنعتی، کشاورزی و همچنین توده ی روشنفکران مبارز و انقلابی در موسسات فرهنگی متکی است؛ و سپس در مبارزه علیه لین پیائو، بزرگ ترین مبارزات را علیه «نخبه پرستی» و«تئوری نوابغ» که لین پیائو مدعی و پیرو تمام عیار آن بود، و البته آواکیان نیز برای آن غش می کند، به راه می اندازد:
  « "کسانی صاحب شناخت فردی واقعی هستند که در سراسر پهنه گیتی درگیر عمل می باشند." توده های وسیع خلق با جنگیدنشان در پیشاپیش جنبش عظیم انقلابی از شناخت عملی غنی برخوردارند. تنها با گوش فرا دادن متواضعانه به نظرات توده ها و با دخالت دادنشان در بحث در مورد مسائل می توانیم خرد آنان را متمرکز کنیم و از ابتکارات و نو آوری هاشان بهره بگیریم، تجاربشان را سنتز کنیم و شناخت صحیح را که لازمه رهبری پراتیک انقلابی است استنتاج نماییم.»( یک درک پایه از حزب کمونیست چین، ترجمه اتحاديه كمونيست های ايران (سربداران)، پائيز 1369، بخش سبک کار حزب و برقراری رابطه تنگاتنگ با توده ها، ص115)
 در همین کتاب ما می خوانیم:
« در رابطه با روش برخورد به توده ها، از طرفی باید با تئوری « رهبری علامه دهر» و «عقب ماندگی توده ها» بجنگیم و سبک کار بوروکراتیک و فرمانروایانه را درهم بشکنیم و از طرف دیگر باید با خط « بگذار هر طور میل توده هاست عمل شود» مخالفت ورزیم و گرایش زیانبار دنباله روی از توده ها را نابود سازیم.»(ص 116)
 آواکیان ذهن گرا و بوروکراتی پیرو تئوری بورژوایی «نخبگان»
 اکنون می رسیم به انحراف آواکیان: مائو در همان مقاله درباره برخی از مسائل مربوط به شیوه های رهبری در مورد این نکته هم صحبت می کند که از جمله مشی توده ای از توده ها به توده ها را در مقابل کدام گرایشات طرح کرده است:
«تمام رفقای رهبری حزب ما باید همواره با اتکاء به شیوه های رهبری علمی و مارکسیستی درمقابل شیوه های رهبری ذهنی و بوروکراتیک به پا خیزند و به کمک شیوه اولی شیوه دوم رهبری را ازمیان بردارند. سوبژکتیویست ها و بوروکرات ها که اصل پیوند رهبری با توده ها و عام با خاص را نمی فهمند، سخت مانع پیشرفت کار حزبی می گردند. برای مبارزه با شیوه های رهبری ذهنی و بوروکراتیک باید شیوه های رهبری علمی و مارکسیستی را به طور وسیع و عمیق بسط و توسعه داد.»( درباره برخی از مسائل مربوط به شیوه های رهبری، پیشین، ص 185)(8)
 آواکیان در زمره همان سوبژکتیویست ها و بوروکرات ها جای می گیرد. بوروکرات ها و سوبژکتیویست هایی که خود شیفته بوده و دشمن توده ها و انکشاف خلاقیت آنها هستند. بی خود نیست که این فرد ضد توده مخالف هر امری در کار عملی است که با توده های طبقه کارگر و زحمتکش ربط دارد.(9)
 انحرافات ضد مارکسیستی- لنینیستی- مائوئیستی آواکیان و دارودسته اش( و از جمله دارو دسته ایرانی اش) یک انحراف عمیقا ضد مارکسیستی و ضد مردمی است. کنار یکدیگر بگذاریم:
 نفی نقش اساسی پراتیک و کار عملی در شناخت تئوریک و نفی این که بدون درگیر بودن در عمل انقلابی می توان تئوری انقلابی تدوین کرد؛ نفی طبقه کارگر و سخن راندن از جدایی جنبش کمونیستی از جنبش کارگری، ستایش نخبگان و روشنفکران از طریق تحریف نظریه لنین در چه باید کرد، نفی مشی توده ای و بنابراین نفی تلاش برای شکوفایی و خلاقیت توده ای و ایجاد رابطه بین رهبری و توده، نفی مبارزه طبقاتی به عنوان نیروی محرک تاریخ! و ده ها تجدیدنظر دیگر در اندیشه های اساسی مارکسیسم- لنینیسم - مائوئیسم.
به اینها جز خوش خدمتی به بورژوازی چه نامی می توان داد؟
در مورد ایران
نگاهی به وضع موجود نشان می دهد که جنبش چپ ایران با لنگر انداختن در بیرون کشور، دچار جدایی اساسی از توده های مردم و انحرافات بوروکراتیسم، نخبه پرستی و گروه پرستی شده است و جز لول خوردن درون خود و محافل بسته و محدود عده ای روشنفکر فسیل شده، کار دیگری نمی کند. بیشتر احزاب و سازمان های به اصطلاح چپ که در خارج کشور وِلو هستند، هر یک برای خود حساب رهبری و« لیدر»ی جنبش توده ای را باز کرده اند. در واقع انحرافاتی که مائو بر می شمارد، به حد اعلای خود شامل این دسته ها و گروه ها و سران آنها می شود. اینجا صحبت کردن از درست نبودن مشی توده ای، نه تنها توجیه کردن، تئوریزه کردن و صحه گذاشتن به وضع موجود است، بلکه درست مثال همان حکایت معروف است که«مرده ای را می بردند و فردی گفت هر چه ببرید تمام نشود!»
از سوی دیگر نسل جوانی در درون کشور به سوی کمونیسم رو آور شده اند و در دانشگاه، کارخانه و شهر و روستا در حال فعالیت و مبارزه هستند. چنین سخنانی جز این که آب سردی بر آتش تمایل و عطش این نسل نو و جوان کمونیست به رابطه ی هر چه گسترده تر با توده های کارگر و زحمتکشی که روز به روز بیشتر به سوی جنبش و انقلاب رانده می شوند، بریزد، کاری نمی کند. در واقع چنین نظریاتی را تبلیغ کردن خواستن این است که جوانان کمونیست روشنفکر، یا صرفا نقش آموزگار را برای توده ها بازی کنند و یا به جای این که هم و تلاش خود را معطوف روابطی گسترده تر با طبقه کارگر و زحمتکشان کنند و از آنها بیاموزند و به آنها یاد بدهند- که تجارب مبارزات کارگران هفت تپه و فولاد اهواز تا حدودی این امر را نشان داد - از آن ها رویگردان شده و به محافل محدود، کوچک و دربسته ای روشنفکران و مباحث بیهوده و بی ثمر متمایل گردند. همان کاری که از سال های 70 به این طرف به وسیله منفعلین پسامدرن و چپ نویی تبلیغ می شد و اکنون به وسیله دارودسته های مارکسی پی گرفته می شود. 
به این ترتیب و با وجود این که در حال حاضر جنبش چپ شکل گرفته و نیرومندی در ایران وجود ندارد و این جنبش بسیار ضعیف و ناتوان است، اما صحبت از این که مشی توده ای و نظریه از توده ها به توده ها نادرست است، جز این که نفی یکی از ارکان اساسی تشکلات کمونیستی  است، دمیدن نفسی است مسموم و بازدارنده در جنبش نوپای کمونیستی ایران.
   هرمز دامان
نیمه نخست خرداد99
یادداشت ها
1-    آواکیان مخالف با این اندیشه است که غریزه صحیحی راهنمای کارگران و کلا توده های زحمتکش است- اشاره به این امر به دفعات به وسیله لنین صورت گرفت- و آنها مخاطبین مارکسیسم بوده و می توانند آن را درک کنند. در مورد این چرندیات آواکیان جداگانه در مقاله نگاهی به نقد آواکیانیستی از ترتسکیست های حکمتی( بخش های 5 ، 6 و 7، 8و9) صحبت کرده ایم.
2-    بی گمان مشی توده ای را مائو« فرموله» کرد، اما ریشه های مشی توده ای در همان آثار نخستین مارکسیسم همچون خانواده مقدس موجود است که توده ها را سازندگان تاریخ عنوان کرد. در واقع رهبران مارکسیسم  پیرو مشی توده ای بوده و همواره مشی «نخبه پرستی» و «علامه ی دهر»ی را به عنوان جهان بینی بورژوایی و اساسا طبقات استثمارگر، نقد و نفی کرده اند. نقد مارکس از پرودون در فقرفلسفه و نقد انگلس از دورینگ در آنتی دورینگ به وضوح نشانگر اهمیت مسأله از دیدگاه آنها است.
3-    از این عبارات می توان این گونه برداشت کرد که گرچه مائو عموما مشی توده ای را  به کار بسته، اما آن را در مورد «تکامل خط و سیاست و استراتژی انقلاب» به کار نبسته و در این موارد« اساسا طبق « مشی توده ای» حرکت» نکرده، بلکه «عمدتا به صورت علمی» عمل کرده است. اگر از این نکته بگذریم که حضرات کار«علمی» را تنها در کار تئوریک و تخصصی خلاصه می کنند، و به مشی توده ای و نتایج آن به عنوان گونه ای از کار علمی نگاه نمی کنند- و این نشانگر محدودیت نظر و دیدگاه تقلیل گرای آنان در مورد علم است- عنوان کردن مطالب به این شکل، در بهترین حالت نشانگر ذهن آشفته و درهم حضرات و در بدترین حالت نشان دهنده فریبکاری، تقلب، تحریف و درهم کردن عامدانه مسائل است که به نظر این دومی درست تر است. پایین تر در مورد این مسئله صحبت خواهیم کرد. 
4-    در مورد نظر لنین  در مورد مشی توده ای و مسئله تفاوت های توانایی کارگران و دهقانان با روشنفکران نگاه کنید به چگونه باید مسابقه را سازمان داد، منتخب آثار چهار جلدی، جلد سوم، ص437-  432، و در مورد بازگویه بالا از مائو نگاه کنید به، گفتگو با هیئت تحریریه روزنامه«جین سوی ژیبائو»، منتخب آثار، جلد 4 ص357-356 ،
5-    روشن است که تئوری ای که به واقعیاتی که توده ها در مورد آن تجربه دارند و می توانند آن را بفهمد، می پردازد، برای توده ها امری قابل درک و ملموس می گردد. کارگران پیشرو به این دلیل نظرات مارکس در سرمایه را به راحتی می فهمند که با زندگی و آنچه در تجارب خویش حس و درک کرده اند، تطبیق می کند.
6-    البته توده ها با سرمایه داری و یا امپریالیسم هم عملا در گیرند، و بخشی از همان سرمایه مارکس و یا امپریالیسم لنین متکی به همین تجارب توده ای است، اما آنها پیشتر رفته و از سطح تجارب موجود گذر می کنند؛ شناخت های نه تنها توده های درگیر، بلکه توده های پیشین را نیز کنکاش کرده و مسأله را در ابعاد گسترده تر( منطقی، تاریخی، و آماری) مورد بررسی قرار می دهند و تبدیل به تئوری جامع و راهنما می کنند.
7-    برای نمونه نگاه کنید به رفع اشتباهات انحرافی «چپ» در زمینه تبلیغ، منتخب آثار، جلد 4، ص289 .در این مقاله به نقد نظریه«انجام دادن هرآنچه توده ها می خواهند» و نیز « نفی نقش رهبری» پرداخته شده است.
8-    گفته شده است که خبرنگاری به مائو گفت که شما کارهای بزرگی انجام دادید. و مائو جواب داد خیر! تنها کارهایی که من انجام دادم جابجایی چند تا ساختمان در پکن بوده است.( نقل به معنی از یکی از کتب ارتجاعی درباره مائو). آواکیان کاری نکرده، در بوق و کرنا می کند، اگر کاری کرده بود، چه می کرد!؟
9-آواکیان در مخالفت اش با مشی توده ای تا آنجا پیش می رود که در یکی از نوشته هایش و در بخشی که به گمانم درمورد چه باید کرد لنین بود، نظرات مائو و اقدامات ارتش سرخ را در یاری به توده ها رد می کند و می گوید این نظر مائو که کمونیست ها و ارتش سرخ باید در تمامی مسائل ریز و درشت مربوط به توده ها از جمله تهیه نمک  دخالت کرده و به آنها کمک کنند، نادرست است. مائو همواره در خصوص یاری به توده ها صحبت می کند. در مورد نیازهایی مانند تهیه نمک و دیگر موارد نگاه کنید به منتخب آثار مائو، جلد یک، چرا حکومت سرخ در چین می تواند پابرجا بماند؟ بخش 5، مسائل اقتصادی، ص101- 100. اگر اشخاصی مانند آواکیان قرار بود انقلاب چین را رهبری کنند، نه تنها محال بود که خلق چین به پیروزی دست یابد! بلکه پس از یکی دوسال فاتحه انقلاب اش خوانده می شد.



۱۳۹۹ خرداد ۱, پنجشنبه

نقد نظرات آواکیانیست ها در مورد نیروی محرک عمده سرمایه داری(5)


نقد نظرات آواکیانیست ها در مورد نیروی محرک عمده سرمایه داری(5)

همچنان که در پایان بخش چهارم نوشتیم ریموند لوتا تنها به آنچه انگلس گفته استناد نمی کند تا نظرات نادرست خود را ظاهری درست دهد، وی به همین شکل به مارکس نیز استناد می کند و در بیان این نظریه که رقابت میان سرمایه داران نسبت به مبارزه میان کارگر و سرمایه دار عمده تر است، می خواهد از نظرات وی استفاده کند. اکنون بر ماست که ببینیم وی چگونه این کار را انجام می دهد.
 در بخش های پیشین دیدیم که لوتا از هرج و مرج به عنوان نیروی محرک عمده نظام سرمایه داری نام می برد و می نویسد که تا زمانی که سرمایه داری در سطح جهانی موجود است، کماکان  نیروی محرکه عمده این شیوه تولید خواهد بود. می دانیم که هرج و مرج در نتیجه رقابت میان سرمایه دارانی صورت می گیرد که در حالی که در کارگاه خویش همه چیز را با برنامه، نظم، سازماندهی و استبداد کارخانه ای معینی پیش می برند و آنچه در نظر دارند، نفع مؤسسه خویش است، اما هیچ گونه برنامه ریزی در اجتماع ندارند، و موجب هرج و مرج در تولید عمومی می شوند. نتیجه این که آن کالاهایی که تولید می شود و آن مقداری که تولید می شود، بر مبنای نیاز و تقاضای جامعه نیست، بلکه بر مبنای این است که تولید کدام کالا، سود بیشتری عاید سرمایه دار می کند و به اصطلاح به صرفه تر است. امری که خود موجب می شود که برخی کالاها که مورد نیاز نیست تولید شود و نیز آن کالاهایی هم که نیاز است، زیاد و یا کم تر از تقاضا تولید شوند. این بی برنامگی و هرج و مرج اساسا به واسطه رقابت بین سرمایه داران برای کسب سود بیشتر صورت می گیرد. لذا، رقابت میان سرمایه داران وجهی است که لوتا تلاش می کند با رجوع به آثار مارکس، عمده بودن آن را استنتاج کند.
اکنون به فرایند استدلال ریموند لوتا می پردازیم. باید توجه کرد که ما این فرایند را طبق نظر لوتا شرح می دهیم و در حال حاضر کاری به درستی یا نادرستی آن نداریم.
به هر حال، نخستین مسئله ای که وی به آن می پردازد، رابطه سرمایه با کار و تولید ارزش اضافی است.
تولید
و تولید ارزش اضافی
وی می نویسد:
«سرمایه کار زنده را تابع تولید ارزش می کند و هدفش استخراج حداکثر کارِ اضافه (ارزش اضافه) است. کار اضافه (ارزش اضافه) مقدار کاری است که بیشتر از زمان کار تجسم یافته در مزد کارگران است. این مزد منطبق است بر آن چه تولیدکنندگان برای زندگی و بقای خود و خانواده ی خود و بزرگ کردن نسل جدیدی از کارگران مزدی بدان نیاز دارند.»(در باره «نیروی محرکۀ آنارشی» و دینامیک های تغییر، تمامی بازگفت ها از همین مقاله است)
 این فرایند در عرصه تولید وجود دارد و تضاد بین کار و سرمایه و مبارزه طبقاتی بین کارگر و سرمایه دار را به وجود می آورد که در بخش های گذشته به آن اشاره شد. لوتا به نتایج حاصل از این روند اشاره می کند:
«مبارزه میان پرولتاریا و بورژوازی، همراه با دیگر مبارزاتی که از تضادهای اجتماعی گوناگون بلند می شوند تضادهایی که توسط رشد تضاد اساسی سرمایه داری در مقیاس جهانی شکل گرفته و درون آن ادغام شده اند تاثیر عمیقی بر اقتصاد، جامعه و جهان می گذارند.»
اما کالایی که تولید می شود باید به فروش برسد. برای فروش کالای تولید شده باید به بازار رفت و آن کالا را به مشتریان و مصرف کنندگان اش فروخت. پس از نقد  کردن کالا،  از بازار وسائل تولید مورد نیاز، مواد خام و نیز نیروی کار مورد نیاز را خرید و دوباره تولید را از سر گرفت و باز تولید کرد.
پس لوتا از تولید به سراغ مبادله می رود:
مبادله
و قانون ارزش
«در سرمایه داری، حجم عظیم محصولات که اساس مادی بازتولید اجتماعی را تشکیل می دهند به عنوان کالا تولید می شوند. یعنی برای مبادله (برای کسب سود) تولید می شوند.»
و
« فرآیندهای کار که به طور خصوصی سازمان یافته توسط مبادله به یک دیگر متصل شده و تبدیل به یک تقسیم کار اجتماعی می شوند. مبادله، مبادله ی کالاها است و کالاها در نسبت های معین با یک دیگر مبادله می شوند: کالاها بر مبنای قیمت هایی خرید و فروش می شوند که بازتاب زمان کار اجتماعا لازم برای تولید آن ها است. این، قانون ارزش است و زمان کار اجتماعی تنظیم کننده ی قیمت ها و سودها است.»
آنچه که محرک اصلی سرمایه دار برای تولید است، سود است. اکنون لوتا سراغ مسئله سود می رود:
سود و
رقابت
«بر این فرآیندهای کار که به طور خصوصی سازمان یافته اند، تعقیب سود حاکم است. سود تعیین می کند که چه چیزی و چگونه تولید شود.»
تعقیب سود شخصی، نگاه سرمایه دار را متوجه کالاها و رشته هایی می کند که سودآورتر هستند. هر کالایی و هر رشته ایی که سودآوری نداشته باشد یا ترک می شود و به سراغ کالا و یا رشته ی سود آورتر می رود، و یا با تغییر در شرایط تولید آن کالا، تولید آن به صرفه شده و سودآور می گردد:
«سرمایه در پاسخ به حرکت قیمت ها و سود وارد بخش هایی می شود که دارای سودآوری بالا هستند و از بخش هایی که سودآوری پایین دارند بیرون می رود. اگر یک سرمایه گذاری سودآوری رضایت بخش نداشته باشد، یا اگر یک کالای خاص به قیمتی فروش نرود که هزینه های تولید خود را پوشش دهد آن گاه سرمایه مجبور می شود که کارآیی را بالا ببرد یا این که به یک خط تولید دیگر منتقل شود. در واقع حرکت قیمت ها و سودها است که «اطلاعات» لازم برای تصمیم گیری های تولیدی را به تصمیم گیران می رساند. بدین نحو است که بازار تعدیل کرده و سازماندهی را دیکته می کند »
 اکنون در گیرودار فرایند مبادله و دنبال کردن سود بیشتر، لوتا به این که سرمایه دار در بازار با سرمایه های دیگری روبرو می شود، می پردازد.
سرمایه به طور عام و سرمایه های بسیار
و مسأله رقابت
«در سطح کنکرت، «سرمایه به طور عام» تنها در شکل سرمایه های بسیار که در رقابت با یک دیگر هستند موجود است و فقط در این شکل می تواند موجود باشد دقیقا به این علت که سرمایه مبتنی بر تصاحب خصوصی است.» و
«خلاصه آن که، سرمایه الزاما به صورت سرمایه های بسیار که در رقابت با یک دیگر هستند موجود است و رقابت تاثیرات تعیین کننده دارد.»
«سرمایه های منفرد (با پیش فرض وجود خریداران و فروشندگانِ ضروری) طوری تولید می کنند و گسترش می یابند که گویی هیچ مانعی در مقابلشان نیست. چرا؟»
سپس لوتا به سراغ مارکس می رود:
«مارکس در جواب توضیح می دهد که: «رشد تولید سرمایه داری، افزایش دائمِ مقدار سرمایه ی نهاده در یک صنعت مشخص را ضروری می کند … رقابت٬ [سرمایه دار منفرد را] وادار می کند که دائما سرمایه اش را گسترش دهد تا بتواند خود را حفظ کند.»
اکنون لوتا این را که چه چیز سبب می شود که سرمایه دار تولید کالایی کنار بگذارد و به تولید کالایی دیگر بپردازد و یا رشته ای را ترک کند و به سراغ رشته تولید دیگر برود و یا تغییر در شرایط تولید (و گردش) را به وجود آورد، رقابت می داند و تلاشی که سرمایه داران برای تولید با پایین ترین قیمت می کنند تا بتوانند نه تنها از پس رقابت در بازار برآیند، بلکه سود فوق العاده را به جیب بزنند.
برای توضیح بیشتر این امر لوتا از مبادله به تولید بر می گردد.
رقابت
و نقش آن در بالا بردن بارآوری کار
«سرمایه ی منفرد تلاش می کند تولید را با کارآیی بالا سازمان دهد تا بتواند هزینه های سرمایه گذاری را بازیابد و نسبت به سرمایه های دیگر امتیاز و سهم بازار بیشتری به دست آورد. و برای این که به این مقصود برسد، سرمایه دار دست به سازماندهی علمی و «مستبدانه ی» تولید می زند.»
«آن طور که مارکس تشریح می کند رقابت و «نبرد رقابت» سرمایه را مجبور می کند که هزینه های تولید را ارزان کند. این عمدتا بر مبنای بالا بردن بهره وری کار و بسط مقیاس تولید و دست یافتن به آن چه «اقتصاد مقیاس بزرگ» (هزینه ی پایین تر برای تولید هر واحد فرآورده) از طریق مکانیزه کردن و ابداع فناوری و همچنین ابداع سازماندهی انجام می شود.»
رقابت نه تنها موجب بارآوری کار است بلکه موجب انباشت نیز هست.  لوتا اینک به سراغ انباشت می رود.
رقابت
و نقش آن در انباشت
وی می پرسد:«چرا سرمایه باید «بی وقفه» انباشت کند؟» و در پاسخ می گوید:
«تغییر فن آورانه و سازمانی تولید نیازمند سرمایه ی بیشتر است. این سرمایه گذاری را انبوه رشدیابنده ای از ارزش اضافه تامین مالی می کند. به این ترتیب، نیاز به تولید ارزش اضافه ی بیشتر به وجود می آید و قوه ی محرکه ی آن است. ضرورت های انباشت به طور فزاینده ای توسط سرمایه ی استقراضی و نظام اعتباری تامین می شود که به سرمایه امکان آن را می دهد که سرمایه گذاری های جدید خود را تامین مالی کند و وارد خط تولیدهای جدید بشود ـ اما این نیز وابسته به مخزن بسط یابنده ی ارزش اضافه است. به عبارت دیگر در بنیان سرمایه (هر شکلی از سرمایه) نیروی محرکه ای برای بسط یافتن، افزایش انباشت سرمایه وجود دارد که به رقابت متصل است.» مارکس در گروندریسه تشریح می کند که رقابت٬ قوانین انباشت را«اجرا می کند».»
رقابت تنها موجب بارآوری کار و انباشت نمی شود بلکه موجب استثمار بیشتر نیروی کار نیز می گردد. اینجا لوتا به سراغ آواکیان می رود و از وی نقل می کند.
رقابت
و نقش آن در استثمار طبقه کارگر
«تضاد میان بورژوازی و پرولتاریا بخشی لاینفک از تضاد میان تولید اجتماعی و تملک خصوصی است. استثمار نیروی کار شکل و وسیله ی ایجاد و تصاحب ارزش اضافه است. اما روابطِ پر هرج و مرج میان تولید کنندگانِ سرمایه دار و نه صرفِ وجودِ پرولترهای بی چیز (و به این معنا وجود تضاد طبقاتی ) است که تولیدکنندگانِ سرمایه دار را می راند که طبقه ی کارگر را در بُعد تاریخا شدیدتر و بسط یافته تر استثمار کند.»
بر مبنای نکات ارائه شده در بالا، نه آنچه لوتا در آغاز و در مورد تولید ارزش اضافی و تضاد کار و سرمایه گفت، بلکه رقابت میان سرمایه داران  است که از نظر وی و آواکیان نقش محرکه عمده  را در تکامل نیروهای مولد و نظام سرمایه داری دارد. همچنان پیش از این اشاره کردیم،از نظر وی و آواکیان:
«روابط پر هرج و مرج میان تولیدکنندگانِ سرمایه دار که توسط رقابت رانده می شود٬ شکل عمده ی حرکت تضاد اساسی است.»
اکنون لوتا به رد نظرات مخالف خود می پردازد.
جدال با منتقدان
«البته برخی از منتقدان وجود نیروی رقابت را قبول می کنند اما به آن نقشی درجه دوم می دهند. از نگاه آنان رقابت نسبت به عمق و ذات سرمایه، نسبت به رابطه ی کار- سرمایه یک چیز «خارجی» است. برخی از آنان نقل قولی از جلد یک کاپیتال می آورند که در آن مارکس به «قوانین جبری رقابت» اشاره می کند اما خاطرنشان می کند که «تحلیل علمی از رقابت پیش از آن که ما مفهومی از ماهیت درونی سرمایه داشته باشیم غیرممکن است.» و با اعتراض می گویند که آنارشی سرمایه داری در نهایت ریشه در خصلت استثمارگرانه ی سرمایه داری دارد.
سپس وی می گوید:
«و برخی از آن ها این نظریه را به انگلس نسبت می دهند.» و«اما انگلس آنارشی تولید سرمایه داری را در استثمار کار مزدی و استخراج کار اضافه به این معنا، مکان یابی نمی کند.»
لوتا برای این که پاسخ منتقدانی که عبارات مذکور مارکس را می آورند، بدهد، بحث متد مارکس را پیش می کشد.
متد مارکس
لوتا می نویسد:
«در مورد این استدلال که مارکس در «ماهیت درونی سرمایه» به رقابت نقش درجه دوم را می دهد می گویم که باید به یک جنبه ی مهم از متد مارکس در کاپیتال توجه کنیم. در جلد اول این اثر، مارکس به طور علمی به درون سرمایه نفوذ می کند و ماهیت اساسی آن را تشخیص می دهد؛ سرمایه را از دیگر شکل های تولید ثروت متمایز می کند و آن را از روابط درونی سرمایه های بسیار تجرید می کند.»
 در این جا لوتا به این نکته که تشریح ماهیت اساسی سرمایه در جلد نخست صورت گرفته است، اشاره می کند و می پذیرد که:
«سرمایه یک رابطه ی اجتماعی و فرآیندی است که ذاتش سلطه ی منافع بیگانه و متخاصم بر نیروی کار و بازتولید و بازتولید گسترش یابنده ی آن رابطه است. اساسی ترین قانون شیوه ی تولید سرمایه داری قانون ارزش و تولید ارزش اضافه است. مهم ترین رابطه ی تولیدی سرمایه داری رابطه ی میان سرمایه با کار است. و استثمار کار مزدی اساس آفرینش و تصاحب ارزش اضافه است.» و «این حقیقت به طور علمی معلوم و مشخص شده است.»
 بنابراین، از نظر لوتا اساسی ترین قانون شیوه تولید سرمایه داری، قانون ارزش و تولید ارزش اضافه است. وی پس از تأیید این نکته به رد درک منتقدان می پردازد.
« اما منتقدان می خواهند آنارشی را بر پایه ی استثمار کار مزدی توضیح دهند زیرا این استثمار شالوده است. اما این روش، روشی علمی نیست. زیرا از واقعیت حرکت نمی کند، تضاد اساسی را با پیچیدگی اش و «حرکت واقعی سرمایه» نمی نگرد بلکه به واقعیت با دیدی تقلیل گرا نگاه می کند و آن را تحریف می کند تا به روایت خود در مورد تقدم مبارزه ی طبقاتی خدمت کند.»
پس از اشاره به دیدگاه «تقلیل گرای» منتقدان، لوتا اینک برای این که ثابت کند که رقابت نقش عمده را در تحرک سرمایه داری دارد و نه استثمار طبقه کارگر، به نقش رقابت در مجبور کردن سرمایه داران به بالا بردن درجه استثمار می پردازد.
مسئله اجبار
«چه چیزی استثمار کار مزدی را تحریک می کند؟ یا متفاوت تر سوال کنیم: آیا جبری در استثمار کار مزدی بر پایه ای عریض تر و سرمایه بَری بالاتر وجود دارد؟ جواب مثبت است. بله جبری موجود است و این جبر از رقابت ناشی می شود. سرمایه زیر فشار دائم است که مرتبا گسترش یابد. سرمایه برای این که بقا یابد باید رشد کند: سرمایه تنها در صورتی می تواند زنده بماند که سرمایه ی بیشتری انباشت شود.»
به این ترتیب، از نظر لوتا نقش رقابت این است که موجب «تحریک»، استثمار کارمزدی می شود. و یا«جبری» در استثمار کار مزدی بر پایه ای عریض تر و سرمایه برتری وجود دارد و این « جبر» از رقابت ناشی می شود.
جبر رقابت و تحرک سرمایه داری
«پویش سرمایه داری این نیست که سرمایه دار طبق علاقه ی خودش به کسب سود، تلاش می کند کار اضافه را به حداکثر برساند. پویش سرمایه داری این نیست که سرمایه دار آزاد است که سرمایه گذاری بکند یا نکند و تنها محدودیتش مقاومت کارگر است. اگر این طور بود، حرکت «منطقی» سرمایه این می بود که سرمایه ها به یک دیگر بپیوندند، در زمینه ی سرمایه گذاری و سطوح تولید به توافق برسند، نرخ های سود را عادی کنند، امتیاز بدهند و به صلح اجتماعی دست یابند. اما این اتفاق نمی افتد زیرا اجباری برای سرمایه گذاری، بسط یافتن، کسب سهام بازار  و … وجود دارد که بی جواب گذاشتن آن مترادف نابودی است.
به نکته ی مهم باب آواکیان که در بالا نقل کردیم بازگردیم: «تولیدکنندگان کالایی سرمایه دار از یک دیگر جدا هستند اما با عمل کرد قانون ارزش به یک دیگر متصل اند. اگر چنین نبود با همان جبری که برای استثمار پرولتاریا مواجه اند روبرو نبودند و تضاد طبقاتی تخفیف می یافت.»
 و بالاخره به عباراتی از مارکس که به نظر می رسد استدلال لوتا بر آن ها مبتنی باشد، می رسیم:
« مارکس توضیح می دهد: رقابت٬ قوانین درونی تولید سرمایه داری را برای هر سرمایه دار به صورت قوانین خارجی قهری ملموس می کند. سرمایه دار را مجبور می کند که دائما سرمایه اش را بسط دهد تا آن را حفظ کند اما بسط دادن سرمایه ممکن نیست مگر با انباشت فزاینده.» و
«رقابت به طور عام، این نیروی محرکه ی حیاتی اقتصاد بورژوایی، قوانین خود را وضع نمی کند، بلکه مجری آن ها است.»(دو عبارت اخیر از کتاب گروند ریسه مارکس است)
و سپس لوتا مطمئن از نتایجی که گرفته است، می گوید:
«منتقدان ما در گوشه ی تنگی افتاده اند. آنان چاره ای ندارند جز این که چشم خود را بر پویایی آشکار سرمایه داری ببندند؛ پویایی ای که برخاسته از جبر گسترش بیاب یا بمیر است؛ اجباری که رقابت بر سرمایه تحمیل می کند. این پویایی را آنان باید به طرق دیگری توضیح دهند تا بتوانند تضاد طبقاتی را به عنوان شکل عمده ی حرکت [تضاد اساسی عصر سرمایه داری-م] بنمایانند. بنابراین، استدلال دیگری می بافند که: در واقع مقاومت کارگر سرچشمه ی ابداع و مکانیزاسیون است. در این روایت، سرمایه دار سرمایه گذاری می کند تا کارگران را بیرون کند، مزدها را پایین براند، و یا یک نیروی کارِ سرکش را بهتر کنترل کند. در این روایت، کنشِ رقابت جویانه هیچ جبری را تولید نمی کند بلکه مسئله یک انتخاب آگاهانه فنی و یا استراتژی آگاهانه است برای کنترل کار.»
و بالاخره:
«سرمایه دار در معرض «قوانین مستبدانه ی رقابت» قرار دارد. سرمایه دار مجبور است که هزینه های خود را ارزان کند و ابزارش پیشرفت فنی است.»
 و باز از مارکس نقل می کند که«به عنوان سرمایه دار او صرفا سرمایه ی شخصیت یافته است.»
این خلاصه سیر استدلال لوتاست برای این که ثابت کند که هرج و مرج و رقابت نقش عمده را در تحرک سرمایه داری دارند، و بنابراین، مبارزه طبقاتی، و در مورد شیوه تولید و نظام سرمایه داری تضاد کار و سرمایه و مبارزه طبقه کارگر و طبقه سرمایه دار نقش عمده را در تکامل نیروهای مولد و نظام مزبور ندارند.
 در بخش بعدی ما فشرده ای از نظرات مارکس را در مورد مسائل مورد بحث می آوریم. این به ما امکان می دهد که ببینیم که آیا استنادات لوتا به مارکس و نیز نتیجه گیری های وی از آن ها درست است یا خیر!؟     
ادامه دارد.
هرمز دامان
 نیمه دوم اردیبهشت 99