۱۳۹۹ اردیبهشت ۲۴, چهارشنبه

نقد نظرات آواکیانیست ها در مورد نیروی محرک عمده سرمایه داری(4)




نقد نظرات آواکیانیست ها در مورد نیروی محرک عمده سرمایه داری(4)

اکنون به بررسی نظرات ریموند لوتا بپردازیم. وی در مقاله اش نوشته بود:
«یکی از نظرات باب آواکیان نقش مرکزی را در این کار تئوریک بازی کرد. او «قوه ی محرکه ی آنارشی» را به عنوان شکل عمده ی حرکت تضاد اساسی سرمایه داری مشخص کرد که شرایط کلی مبارزه ی طبقاتی را ایجاد می کند.»
«تخاصم میان پرولتاریا و بورژوازی یک شکل از حرکت تضاد اساسی است. شکل دیگر حرکت تضاد اساسی سرمایه داری تخاصم میان سازماندهی تولید در سطح کارگاه، کارخانه، شرکت منفرد و واحد سرمایه با آنارشی تولید در سطح کلی جامعه است.»
 و سپس
«اما در کلیتِ امر، تا زمانی که شیوه ی تولید سرمایه داری در مقیاس جهانی سلطه دارد، این آنارشی تولید سرمایه داری است که موجب می شود در حیطه ی مادی که بستر مبارزه ی طبقاتی را تشکیل می دهد، تغییرات اساسی به وجود آید. حرکتی که آنارشی ایجاد می کند، روابط پر هرج و مرج میان تولیدکنندگانِ سرمایه دار که توسط رقابت رانده می شود٬ شکل عمده ی حرکت تضاد اساسی است.»(لوتا، پیشین)
با توجه به مروری که بر نظرات انگلس داشتیم، روشن است که نتیجه گیری های بالا جز اغتشاش چیزی دیگری نیست و نه با نظرات وی تطبیق می کند و نه می تواند از آنها استنتاج شود، و نه به عنوان مثلا تکامل دادن این نظرات می تواند به چنین توسعه ای و چنین نتایجی بینجامد.
تضاد بین ارگانیزاسیون اجتماعی و هرج و مرج
نخست این که انگلس می گوید، یکی از دو شکل بروز تضاد اساسی( یعنی تضاد بین تولید اجتماعی و تصاحب خصوصی وسائل تولید) سازماندهی تولید در هر مؤسسه جداگانه و آنارشی در کل جامعه است. به عبارت دیگر، انگلس شکل تجلی تضاد اساسی را در کل یک تضاد که در اقتصاد هست، می بیند، و نه در یک سر تضاد یا تنها در آنارشی. این در حالی است که در نظر آواکیان و لوتا از تضاد عمده یا جهت عمده یک تضاد نامی برده نشده است و با مغلطه، تضادها به «شکل حرکت» تبدیل شده و تنها بخش آنارشی به عنوان «شکل عمده» حرکت تضاد اساسی قلمداد شده است.
از دیدگاه انگلس( و مارکس نیز)، رشد و تکامل آنارشی و هرج و مرج و نقش محرکه آن، در عین حال به معنای رشد و تکامل ارگانیزاسیون اجتماعی تولید است و این هر دو تضادی را تشکیل می دهند که نقش نیروی محرکه را در تکامل تولید سرمایه داری بازی می کند.
مارکس در جملات مشهور خود در پایان جلد نخست سرمایه  و پس از بندی که در آن به این که « شکل همکاری پروسه کار همواره به مقیاس وسیع تری گسترش می یابد» می نویسد:
« با کاهش پیوسته ی تعداد سرمایه داران کلان، یعنی آنها که تمام این فوائد این روند تحولی را غصب کرده، به انحصار خود در می آورند، حجم فقر، فشار، رقیت، فساد و استثمار افزایش می یابد. ولی در عین حال عصیان طبقه ی کارگر پیوسته شدیدتر می گردد و مکانیسم فرایند تولید سرمایه داری خود آنها را به متحد شدن و سازمان یافتن می کشاند. انحصار سرمایه برای شیوه ی تولیدی خود که با آن و زیر تأثیر آن شکوفندگی یافته است، به صورت مانعی در می آید. تمرکز وسائل تولید و اجتماعی شدن کار به نقطه ای می رسد که دیگر با پوسته سرمایه داری خود سازگار نیست. این پوسته می ترکد. ساعت مرگ مالکیت خصوصی سرمایه داری فرا می رسد. از سلب مالکیت کنندگان، سلب مالکیت می شود.»( ترجمه ی ا. اسکندری، ص691، تاکیدها از ماست). مارکس در این عبارات به روشنی به رشد ارگانیزاسیون در درون نظام سرمایه داری تولید که همپای هرج و مرج صورت می گیرد، اشاره می کند.
بنابراین، چنانچه تنها آنارشی نقش نیروی محرک را بازی کند و سازماندهی اجتماعی تولید، ثابت و بی تحرک باشد و یا همپای آن رشد نکند، آن گاه اساسا تضاد اساسی سرمایه داری به مرحله حاد و بحرانی نمی رسد و نیروی مولد اجتماعی بی تحرک و رشد نیافته با روابط تولید سرمایه داری در تضاد شدید و آنتاگونیسم قرار نمی گیرد. پس رشد هرج ومرج به معنای رشد متضاد آن یعنی برنامه ریزی و سازماندهی اجتماعی تولید است که نخست در هر مؤسسه به اوج تکامل خود می رسد و سپس باید با انقلاب پرولتری، تبدیل به امری در کل اجتماع گردد.
رشد متقابل تضاد بین ارگانیزاسیون و هرج و مرج و مبارزه طبقاتی
 دوم این که انگلس بازتاب تضاد اساسی را در دو عرصه متفاوت می بیند. در عرصه تولید و اقتصاد و در عرصه مبارزه طبقاتی.
از این دیدگاه، گسترش و رشد تضاد اساسی در شکل ارگانیزاسیون و هرج و مرج در عین حال به معنای گسترش و رشد تضاد اساسی در عرصه مبارزه طبقاتی است. به عبارت دیگر، هر چقدر تضاد بین ارگانیزاسیون و هرج  و مرج بیشتر شود، تضاد در عرصه مبارزه طبقاتی- گرچه در فرایندی ناموزون - بیشتر می شود و برعکس.(1) نمی شود که تجلی تضاد اساسی در عرصه اقتصادی تحرک داشته باشد، اما تضاد در عرصه مبارزه طبقاتی متوقف شود و یا در بهترین حالت یک تبعیت بی تحرک و یا کم تحرک را از تضاد در عرصه اقتصادی داشته باشد.
در بخش گذشته به نظر انگلس درباره «دور باطل» و «حرکت مارپیچی» اشاره کردیم. انگلس از این صحبت می کرد که این دور به بحران اقتصادی می انجامد« و این توده های پرولتری هستند که بالاخره هرج و مرج تولید را از میان بر می دارند»و نه از حرکتی که تنها به روی یک نقطه یعنی آنارشی متمرکز شود و همان را برای یک دوره طولانی تاریخی تکرار کند. روشن است که در بحران های اقتصادی، عموما مبارزه طبقاتی حادتر از دوران عادی است و در حرکت و مبارزه طبقه کارگر جهش صورت می گیرد .
تضادهایی در عرصه های متفاوت
سوم این که انگلس صحبتی از این که کدام تضاد، شکل عمده بروز تضاد اساسی و کدام تضاد شکل غیر عمده است، نمی کند.
 دلیل آن این است که این ها به دو عرصه متفاوت اقتصادی و سیاسی تعلق دارند. البته عرصه اقتصادی و عرصه سیاسی یک تضاد را تشکیل می دهند و گاه تحرک تضاد در اقتصاد، عمده می شود و گاه تحرک تضاد در مبارزه طبقاتی.(2) اما یک تضاد در عرصه اقتصادی و یک تضاد در عرصه مبارزه طبقاتی مستقیماً تشکیل یک تضاد را نمی دهند که بتوانیم بگوییم کدام یک از آنها عمده( یا «شکل عمده») است و کدام یک غیر عمده.(2)
 می توان گفت یک تضاد هرج و مرج و ارگانیزاسیون است و تضاد دیگری در عرصه اقتصاد را مثال آورد و گفت که از میان این دو تضاد، مثلا تضاد بین ارگانیزاسیون و هرج و مرج هم به طور کلی عمده است و هم، اکنون و در این دوران مشخص، عمده است. اما نمی توانیم بگوییم یک سر قضیه ارگانیزاسیون و هرج و مرج است و سر دیگر آن مبارزه طبقه کارگر با سرمایه دار، و در این تضاد، ارگانیزاسیون و هرج و مرج عمده است.
چنین  قیاسی به آن ماند که تضاد میان تولید بزرگ و تولید کوچک را در اقتصاد، و تضاد میان بورژوازی و خرده بورژوازی را در مبارزه طبقاتی مثال بیاوریم و بعد بگوییم که تضاد بین تولید بزرگ و تولید کوچک «شکل عمده»حرکت است. در حالی که این دو در واقع نمایانگر یک تضاد واحد، اما بروز کرده در دو عرصه متفاوت اقتصاد و سیاست هستند و مبارزه طبقاتی بین خرده بورژوازی و بورژوازی خود شکل بروز تضاد بین تولید کوچک و بزرگ است.
 و یا تضاد بین فرد گرایی و جمع گرایی که تجلی تضاد اساسی سرمایه داری در عرصه فرهنگ  است را نمونه بیاوریم و بگوییم که بین فرد گرایی و جمع گرایی و مبارزه طبقاتی بین کارگر و سرمایه دار، مبارزه بین جمع گرایی و فرد گرایی عمده است. تو گویی که این مبارزه، مبارزه بین طبقه کارگر و سرمایه دار نیست.
 آنچه در خصوص این مثال ها می توان گفت این است که مثلا عرصه ی اقتصاد و تغییرات آن عمده شده است و یا عرصه سیاست، و بر این مبنا، مسائل و موضوعاتی که محور اصلی جدال و مبارزه هستند، متفاوت شده اند. به طور کلی، تضادهای عرصه ی اقتصادی و تضادهای عرصه مبارزه طبقاتی، به طور ناموزون رشد می یابند و مداوماً عمده و غیر عمده می شوند و  عرصه مبارزه طبقاتی هم، نه عرصه ای ثابت و خاموش است و نه منفعل و تابع صرف عرصه اقتصاد.( پایین تر به این موضوع باز می گردیم)
تازه حتی در صورتی که بگوییم، زمینه ی اقتصادی عمده شده و در آن زمینه هم تضاد مزبور عمده گردیده است، باز، چنان که گفتیم کل تضاد، «شکل عمده حرکت» می شود، و نه تنها یک بخش آن که هرج و مرج است. و چنانچه کل این تضاد عمده شود، باز هم اجزاء آن نیروی مولد سازمان یافته یعنی طبقه کارگر در یک سو و سرمایه داران رقیب در سوی دیگر است و چون این تضاد ها در راستای یکدیگر هستند، بنابراین، عمده شدن تضاد مزبور به معنای عمده شدن تضاد میان طبقه کارگر و طبقه سرمایه دار است. تفاوت تنها زمینه ای است که این تضادها در آن عمده می شوند. یکی در زمینه اقتصاد و دیگری در زمینه مبارزه طبقاتی است. به بیان دیگر، یک تقابل و مبارزه بیش نیست، اما در همه ی زمینه ها و عرصه ها و به شکل های گوناگون  مادی و معنوی و جبری و آگاهانه جریان دارد.
تضاد بین طبقه کارگر و بورژوازی و تضادهای درونی بورژوازی
 اکنون سیر حرکت تضاد مزبور را در زمینه مبارزه طبقاتی دنبال کنیم.
 بر مبنای مباحث باب آواکیان و ریموند لوتا، به این دلیل که نیروی محرک پیش برنده سرمایه داری و«شکل عمده حرکت تضاد اساسی»، آنارشی است، بنابراین، تجلی این نیرو در عرصه مبارزه طبقاتی، باید تضاد میان سرمایه داران و رقابت هرج و مرج آفرین آنها باشد.
 به این ترتیب، از نظر اینان، نیروی محرک سرمایه داری در عرصه مبارزه طبقاتی، تضادهای درونی طبقه سرمایه دار است و به تبعیت و دنباله روی از عرصه ی اقتصادی که در آن تنها یک سر تضاد یعنی رقابت و هرج و مرج عمده است، در این عرصه هم یک سر تضاد، یعنی تضاد درونی طبقه سرمایه دار« عمده» می شود.
 روشن است که سفسطه های آواکیان و لوتا به این امر می انجامد که تضاد درونی مزبور را نیز«شکل عمده حرکت» در مبارزه طبقاتی بدانند.(3) در واقع، ما می توانیم استنتاج کنیم که در نظر آواکیان و لوتا عرصه مبارزه طبقاتی به نوبه خود«شکل عمده حرکت» است، اما در آن، نه تضاد میان طبقه کارگر و سرمایه داران، بلکه تضاد میان سرمایه داران عمده است. نگاهی به نتایجی که این مغلطه گران در مورد جنگ های امپریالیستی می گیرند (و باحذف تقریبا کامل انقلابات پرولتری و دموکراتیک) کاملا گواهی است بر این که اتفاقاً حضرات چندان هم مبارزه طبقاتی را«شکلی» غیر «عمده» نمی دانند. تنها مبارزه طبقه کارگر را از آن حذف و یا در آن بی اهمیت به شمار می آورند.(4)
 در عباراتی که از لوتا آوردیم وی گفته بود:
«تخاصم میان سرمایه های ملی امپریالیستی گوناگون و مبارزه بر سر تقسیم جهان، به طور عمده از بطن تضاد میان ارگانیزاسیون و آنارشی ـ سازماندهی در سطح شرکتی و آنارشی در سطح تولید اجتماعی ـ رشد می کند و نشانه ی تشدید کیفی آن است. در قرن بیستم، این تخاصم موجب به راه افتادن دو جنگ جهانی شد.»(5)
بنابراین تضاد میان سرمایه داران که از قضا «موجب به راه انداختن دو جنگ جهانی شد»، از دید این حضرات، باید تضاد عمده در عرصه مبارزه طبقاتی باشد. باری، آنارشی در مبارزه طبقاتی تجلی می یابد، اما اجتماعی شدن تولید و ارگانیزاسیون در تضادش با آنارشی، در مبارزه طبقاتی بازتاب نمی یابد و چنانچه بازتاب یابد، به تبعیت از تضاد میان سرمایه داران است!؟
چنین نتیجه گیری هایی در حالی است که همان فرایندی که در بالا شرح دادیم، در مورد مبارزه طبقاتی نیز صدق می کند. بر مبنای مورد بحث مارکس، انگلس، لنین، استالین و مائوتسه تونگ می توان گفت یک سر تضاد در مبارزه طبقاتی، تضاد میان طبقه کارگر و طبقه سرمایه دار است و تضاد دیگر در آن، تضاد میان طبقه سرمایه دار،(درون خود طبقه کارگر نیز تضاد وجود دارد) و یکی از این دو تضاد عمده است. گرچه می دانیم که اینجا این تضاد میان طبقه کارگر و طبقه سرمایه دار است که شکل بروز تضاد اساسی است و نه تضاد میان طبقه سرمایه دار.
مائو نوشت:
«برای نمونه در جامعه سرمایه داری دو نیروی متضاد ، پرولتاریا و بورژوازی ، تضاد عمده را تشکیل می دهند ؛ تضادهای دیگر مانند تضاد بین بقای طبقه فئودال و بورژوازی ، تضاد بین خرده بورژوازی دهقانی و بورژوازی، تضاد بین پرولتاریا و خرده بورژوازی دهقانی ، تضاد بین بورژوازی غیرانحصاری و بورژوازی انحصاری ، تضاد بین دمکراسی بورژوایی و فاشیسم بورژوایی ، تضادهای میان کشورهای سرمایه داری ، تضاد بین امپریالیسم و مستعمرات و سایر تضادها – همه اینها بوسیله این تضاد عمده معین می شوند و تحت تأثیر آن قرار می گیرند.»(درباره تضاد، منتخب آثار، جلد یک، ص 501)
 می بینیم که اینجا مائو نه تنها به تضاد بین پرولتاریا و بورژوازی به عنوان تضاد عمده اشاره می کند، بلکه دیگر تضادها را در تبعیت کلی از آن و زیر تأثیر آن می داند.(6)
البته ما می توانیم بپذیریم که در برهه ی معینی این امکان است که تضاد میان طبقه سرمایه داران عمده شده و وزن و تأثیر آن در تکامل مبارزه طبقاتی بیشتر از تضاد نخست گردد، اما این امر تنها در مقاطعی ممکن است پیش آید. این تضاد نیز به طور کلی به وسیله تضاد عمده، یعنی تضاد میان طبقه کارگر و سرمایه دار که خود شکل اصلی بروز تضاد اساسی در مبارزه طبقاتی است، تعیین می شود و نه برعکس. یعنی تضاد میان سرمایه داران، شکل اصلی بروز تضاد اساسی و یا «شکل عمده حرکت» آن در مبارزه طبقاتی نیست، بلکه شکل عمده حرکت یک سر تضاد اساسی است که میان تصاحب کنندگان وسائل تولید است.
جهت عمده و جهت غیر عمده تضاد
حال از دیدگاه جهات عمده و غیر عمده تضاد مسئله مزبور را تحلیل کنیم؛ زیرا در دیدگاه حضرات این مسائل درهم شده است.
بر مبنای این اصل می توان گفت که از دو جهت آنارشی و ارگانیزاسیون، در نظام سرمایه داری جهت آنارشی عمده است و در تضاد مزبور نقش تعیین کننده دارد. اما این نکته تازه ای نیست و مارکس یا انگلس نیز نگفته اند که مثلا در این تضاد، جهت ارگانیزاسیون عمده است و نقش تعیین کننده دارد.
همین امر در مورد مبارزه طبقاتی نیز صادق است. در این مبارزه نیز بدان دلیل که قدرت سیاسی در دست بورژوازی است، بورژوازی جهت عمده و طبقه کارگر جهت غیر عمده را تشکیل می دهد. این هم نکته تازه ای نیست و مارکس و انگلس هم نگفته اند که در نظام سرمایه داری بورژوازی جهت غیر عمده و طبقه کارگر جهت عمده است. اما از این که آنها معتقد بودند که بورژوازی جهت عمده و یا آنارشی جهت عمده در تضادهای مورد بحث هستند، هرگز به این نتیجه نرسیدند که مبارزه طبقاتی نیروی محرک اصلی پیشرفت تاریخ(و در اینجا سرمایه داری) نیست و بلکه آنارشی و یا تضاد درونی طبقه سرمایه دار، نقش این نیروی محرک را دارد. وانگهی، باید توجه کرد که آنچه موجب تحرک کلی می شود، یک تضاد است، صرف نظر از این که کدام جهت عمده باشد و کدام جهت غیر عمده.
اگر بخواهیم پیشتر برویم می توانیم این گونه بگوییم که در تضاد میان هرج و مرج و ارگانیزاسیون، هرج و مرج جهت عمده و ارگانیزاسیون جهت غیر عمده است؛ و همین جهت غیر عمده- چنان که در نظر مارکس مستتر بود- در شکل نابود کننده اصلی جهت عمده، یعنی هرج و مرج است.
 و نکته آخر این است که آنارشی و مبارزه طبقاتی، مانند نیروهای مولد و مناسبات تولید، پراتیک و تئوری و زیر بنا و روبنا، یک  همگونی اضداد را تشکیل نمی دهند که بگوییم در این تضاد کدام یک عمده است و کدام یک غیر عمده.
نقش تعیین کننده ساخت اقتصادی
در بالا به دیدگاه یک وجهی لوتا و آوکیان که چشمان شان تنها آنارشی را می بیند( و به گفته لنین  متورم شدن یکی از دو جنبه یک تضاد) و اجتماعی شدن تولید را در تقابل با آن نمی بیند، اشاره کردیم. اینک از زاویه نقش تعیین کننده ساخت اقتصادی نسبت به ساخت سیاسی و ایدئولوژیک به نظر آنها توجه می کنیم.
در متنی که از لوتا آوریم این عبارات بود:
«اما در کلیتِ امر، تا زمانی که شیوه ی تولید سرمایه داری در مقیاس جهانی سلطه دارد، این آنارشی تولید سرمایه داری است که موجب می شود در حیطه ی مادی که بستر مبارزه ی طبقاتی را تشکیل می دهد، تغییرات اساسی به وجود آید.»
این فرمول بندی اگر از مغلطه های درون آن  بگذریم– قرار دادن آنارشی که یک سر تضاد  در عرصه اقتصادی است در مقابل کل مبارزه طبقاتی که پدیده ای متعلق روساخت است- در نهایت به این نظریه ماتریالیسم تاریخی اشاره دارد که « در کلیت امر» تغییرات در ساخت اقتصادی، نقش تعیین کننده را در تغییرات اساسی دارد؛ به عبارت دیگر، چون این تغییرات در«حیطه مادی» صورت می گیرد، شرایط مبارزه طبقاتی و تحرک روساخت های سیاسی و فرهنگی را تعیین می کند.  
نخست می توان پرسید که آیا آنارشی از آغاز به وجود آمدن شیوه تولید سرمایه داری عمده بوده است و یا در این دوران اخیر شروع به عمده شدن کرده است و تا زمانی که شیوه تولید سرمایه داری در مقیاس جهانی سلطه دارد- یک سفسطه دیگر-  عمده است؟ اگر پاسخ این باشد که از آغاز این شیوه تولید عمده بوده است، دیگر چه نیازی به این که بگوییم« تا زمانی که در مقیاس جهانی سلطه دارد»!
و اما اگر پاسخ این باشد که خیر! در این  پنجاه سال اخیر که سرمایه داری جهانی شده است، این امر صدق می کند. در این صورت باید گفت که آیا زمانی که شیوه تولید در «مقیاس جهانی سلطه» نداشت و تنها در چند کشور اروپایی بود، تضاد میان ارگانیزاسیون و آنارشی موجب نمی شد که در مبارزه طبقاتی که ظاهرا به حیطه غیر مادی تعلق دارد، تغییرات اساسی به وجود آید و همواره این مبارزه طبقاتی بود که موجب می شد در«حیطه ی مادی»، تغییرات اساسی به وجود آید؛(7) و از زمانی که شیوه تولید در مقیاس جهانی سلطه پیدا کرده، تأثیراین تضاد( که در نظرات حضرات تنها به آنارشی تقلیل می یابد) یک طرفه شده و تنها این یک موجب می شود که در «حیطه ی مادی»، تغییرات اساسی پدید آید؟ چنانچه آنارشی و هرج و مرج نیروی محرکه سرمایه داری باشند، چطور چنین امری ممکن بوده است؟
 این جالب است که این نظر در حالی داده می شود که قرن بیستم که در آن جهانی تر شدن بیش از پیش سرمایه صورت گرفته و امپریالیسم به مثابه عالی ترین مرحله سرمایه داری لنین در دهه های آغازین این قرن نوشته شده، جنبش ها و انقلابات فراوان در چهار گوشه دنیا صورت گرفته و  تقریباً در نیمی از جهان حکومت های طبقه کارگر بر پا شده است!
 دوم: این روشن است که از دیدگاه ماتریالیسم تاریخی باید بین ساخت اقتصادی جامعه به عنوان بستر و یا «حیطه مادی» تغییرات و نقش تعیین کننده نهایی آن در تحول جامعه از یک سو و ساخت سیاسی و فرهنگی و مبارزات طبقاتی که بر سر مسائل گوناگون صورت گیرد، از سوی دیگر فرق نهاد. مارکس در شرح مشهورش از ماتریالیسم تاریخی نوشت:
« ... در بررسی این گونه دگرگونی ها همواره بایستی میان دگرگونی مادی شرایط اقتصادی تولید که به همان دقت علوم طبیعی قابل اندازه گیری است، و دگرگونی حقوقی، سیاسی، مذهبی، هنری یا فلسفی- خلاصه اشکال ایدئولوژیکی ای که انسان از طریق آنها به این تضاد واقف شده و برای از بین بردن آن به نبرد بر می خیزند- تفاوت قائل شد.» (نقد اقتصاد سیاسی، مقدمه، ص 5)
از این دیدگاه، تضاد میان ارگانیزاسیون و آنارشی که شکل بروز تضاد اساسی در حوزه ی اقتصادی است، طبعا نقش بنیانی تری نسبت به دیگر تضادها و از جمله تضادهایی که در عرصه مبارزه طبقاتی بروز می کند، دارد. اما طرح این نظر که «... تا زمانی که شیوه ی تولید سرمایه داری در مقیاس جهانی سلطه دارد، این آنارشی تولید سرمایه داری است که موجب می شود در حیطه ی مادی که بستر مبارزه ی طبقاتی را تشکیل می دهد، تغییرات اساسی به وجود آید.» نه تنها مطلق کردن تأثیر آنارشی نسبت به ارگانیزاسیون در« حیطه مادی»( در حالی تولید جهانی در ابعاد گسترده ای شاهد رشد دومی یعنی ارگانیزاسیون و اجتماعی شدن جهانی تولید بوده است) و حذف یک تضاد است، بلکه در عین حال تا حدود زیادی مطلق کردن تغییر اقتصادی یا «حیطه مادی» نسبت به تغییرات سیاسی- ایدئولوژیک و مبارزه طبقاتی است.
در مورد نکته اخیر باید بگوییم که این نظر که در تضاد بین ساخت اقتصادی و ساخت سیاسی- ایدئولوژیک، ساخت اقتصادی به طور کلی جهت عمده است، تبدیل شده است به این که در تمامی دوران یک شیوه تولید، ساخت اقتصادی جهت عمده است.
این نظر به این شکل ارائه شده که در«کلیت امر»، در تضاد میان آنارشی که موجب تغییر در«حیطه مادی» می شود و مبارزه طبقاتی، آنارشی عمده است.
چنانچه به نظرات انگلس برگردیم می بینیم که صحبت انگلس بر سر این نیست که آیا ساخت اقتصادی عمده است و یا مبارزه طبقاتی. وی تجلی تضاد را در دو حوزه بررسی می کند و سیر مواج و مارپیچی دو عرصه و گذار و تبدیل مداوم آنها را به یکدیگر و به طور کلی تکامل جامعه و تکامل مبارزه طبقاتی را توضیح می دهد.
نقش ساختار سیاسی- ایدئولوژیک و مبارزه طبقاتی
 مارکس و انگلس بر این بودند که ساخت اقتصادی نهایتاً  شکل های حرکت، تغییر و تکامل را در دیگر عرصه ها را تعین می کند، اما آنها نگفتند که این ساخت همواره و یا در هر اوضاع و احوالی نقش عمده و تعیین کننده را دارد. از آن بدتر، آنها تضاد میان ارگانیزاسیون و هرج و مرج را علم نکردند و نگفتند که این هرج و مرج است که تا زمانی که شیوه تولید سرمایه داری «در مقیاس جهانی سلطه دارد»( در زمان آنها شیوه تولیدسرمایه داری تا حدودی جهانی شده بود) موجب می شود که در «حیطه مادی که بستر مبارزه طبقاتی را تشکیل می دهد، تغییرات اساسی به وجود آید». برای آنها، همچنان که در بالا اشاره کردیم هم وجه همزاد آنارشی، یعنی ارگانیزاسیون تولید، تغییرات فراوان در« حیطه مادی» ایجاد می کرد و موجب اجتماع هر بیشتر، اتحاد، تشکل و سازمان یابی، آگاهی و مبارزه متحدانه و کشوری طبقه کارگر می شد و هم پیشرفت خود مبارزه طبقاتی که خود اشکالی مادی و معنوی دارد، موجب تغییر در بستر مادی خود یا ساخت اقتصادی می شد.
در واقع، نقش ساخت سیاسی و فرهنگی و مبارزه طبقاتی در ایجاد تغییرات در عرصه اقتصادی در مارکسیسم  همواره مورد تآکید قرار گرفته است. مارکس و انگلس بارها و به ویژه از زمان نگارش مانیفست حزب کمونیست به این نقش اشاره کردند. آنها در همان آغاز مانیفست نوشتند که «تاریخ جامعه هایی که تاکنون وجود داشته، تاریخ مبارزه طبقاتی است.»
اما در مقابل لوتا چنین می نویسد:
 «مبارزه ی طبقاتی در هر مقطعی می تواند در سطح محلی (ملی) یا مقیاس جهانی عمده شود. اما به طور عموم و در بازه ی زمانی طولانی و روی هم رفته، تا زمانی که شیوه ی تولید سرمایه داری در مقیاس جهانی سلطه دارد، نیروی محرکه ی آنارشی نظام امپریالیستی جهانی شکل عمده ی حرکت تضادهای انباشت سرمایه در مقیاس جهانی خواهد بود.»
به این ترتیب، جناب ریموند لوتا می خواهد «آب پاکی روی دست همه بریزد» و خیال همه را راحت کند که تا زمانی که سرمایه داری هست، خبری از اینکه مبارزه طبقاتی عمده شود در  کار نخواهد بود!؟
چنین نظرات فرصت طلبانه ای- در واقع درهم کردن ها و سفسطه هایی- ظاهرا به اتکاء نظرات مارکس وانگلس  گفته می شود، حالی که این دو که خود بنیانگذار اندیشه ماتریالیسم تاریخی بودند و تضاد میان نیروهای مولد و روابط تولیدی در جامعه و نیز تجسم آن در شیوه تولید سرمایه داری یعنی تضاد میان اجتماعی شدن تولید و تصاحب خصوصی وسائل تولید را به عنوان نیروی محرک این شیوه تولید خاطر نشان کردند، در عین حال و نه تنها در مانیفست بلکه در طول بیش از نیم قرن به روی این دیدگاه تاکید کرده اند که نیروی محرک تاریخ مبارزه طبقاتی است و انقلاب ها هستند که لکوموتیو تاریخ هستند.
 و این هم عباراتی که مارکس و انگلس، 40 سال پس از مانیفست، مشترکا و در نامه ای سرگشاده ی بسیار مهمی  به ا ببل، و لیبیکنخت، و براک و دیگران، رهبران اصلی جناح مارکسیسم در حزب سوسیال دموکرات آلمان در سال 1879، نوشتند:
«... از قریب چهل سال پیش تا کنون، ما مبارزه طبقاتی را به عنوان نیروی محرک مستقیم تاریخ، در درجه اول اهمیت قرار داده ایم و به ویژه برای مبارزه طبقاتی بین بورژوازی و پرولتاریا به مثابه نیرومند ترین اهرم انقلاب اجتماعی، اهمیت خاص و درجه اولی قائل بوده ایم. در نتیجه برای ماغیر ممکن  است که همپا و هم آهنگ با کسانیکه میل به حذف این مبارزه طبقاتی از جنبش را دارند، قدم برداریم( منظور مارکس کسانی مانند آواکیان و لوتا بوده است)... وبنابراین ما نمی توانیم همراه با اشخاصی که با جاروجنجال اعلام می کنند که کارگران، خیلی کمتر از آنی که بتوانند خود را به دست خود رها سازندآگاهی دارند و آموزش دیده اند و [در نتیجه] باید از بالا، به وسیله بشر دوستان بورژوا و خرده بورژوا، آزاد شوند، همگام شویم. آنها «سفسطه گران» و «شبه انقلابیونی» هستند که باید از حزب اخراج شوند.»( نامه سرگشاده به ببل، لیبکنخت، براک و دیگران، 1879 به نقل از تاریخ جنبش بین المللی کمونیستی، گروه نویسندگان شانگهای، برگردان بهمن احمدی، ص 145، تمامی تأکیدها و عبارات داخل پرانتز از ماست.)(9)
 شاید آواکیان و لوتا این گونه استدلال بیاورند که گویا آنچه مارکس و انگلس گفته اند، مربوط به دوران سرمایه داری رقابت آزاد بوده است و در مورد امپریالیسم صدق نمی کند و شاید که لنین نظری جز نظر مارکس و انگلس داشته است.
ما بحث در مورد امپریالیسم و نظر لنین را به بخش های آینده می سپاریم و اکنون تنها به این نکته بسنده می کنیم که لنین امپریالیسم را «آستان انقلاب پرولتری» نامید و در کشوری که از نظر اقتصادی عقب مانده بود، یعنی سرمایه داری در آن در کنار ساخت های عقب مانده زیست می کرد، براهمیت و  نقش عمده مبارزه طبقاتی و انقلاب نسبت به ساخت اقتصادی بسیار تآکید کرد.
ریموند لوتا تنها نظرات خود را در مورد عمده بودن آنارشی با استناد به انگلس طرح نمی کند. وی در عین حال به نظرات مارکس در مورد «رقابت» نیز استناد می کند. بنابراین وظیفه ما این است که ببینیم استنادات لوتا به مارکس کدام است و نظر مارکس  در این باره چیست. این کاری است که در بخش های بعدی انجام می دهیم.
ادامه دارد.
هرمزدامان
نیمه دوم اردیبهشت 99

یادداشت ها
1-     وجه عملی این قضیه - و همچنین نظر مارکس که بالاتر آوردیم- را نه بر مبنای رخدادن آن در این یا آن کشور امپریالیستی، بلکه باید جهانی و به ویژه در کشورهای زیر سلطه که در دوره کنونی مرکز انقلابات هستند، دنبال کرد.
2-    همچنین در اینجا می توان گفت که مثلا در تضاد میان اقتصاد و سیاست، اقتصاد به طور کلی جهت عمده است. اما در مورد دو تضاد مزبور، که در چارچوب یک تضاد واحد همگون نمی شوند(مانند ارزش مصرف و ارزش مبادله ای، خرید و فروش و یا  عرضه و تقاضا و یا کارگر و سرمایه دار)نمی توان چنین چیزی را گفت.
3-     این جایی است که آنها دو سر تضاد را - یعنی تضاد یک سرمایه دار یا یک گروه از سرمایه داران را با سرمایه دار یا گروهی  دیگر از سرمایه داران می بینند و ظاهرا به این دلیل که چاره ای ندارند!
4-    نگاه کنید به نقد نگارنده از نظر آواکیانیست ها در مورد جدایی بین جنبش کمونیستی و جنبش کارگری که حضرات آن را صرفا تردیونیونی ارزیابی می کنند( نگاهی به نقد آواکیانیستی از ترتسکیست های حکمتی، بخش 7 و 8 و 9. همچنین نگاه کنید به کتاب لنین، کارل مارکس- زندگینامه مختصر و فشرده ای از مارکسیسم، بخش مبارزه طبقاتی. لنین مبارزات کارگری را در دو دوره تکامل تدریجی، مسالمت آمیز یا « صلح آمیز» و دوره  تکامل جهش وار، درگیری شدید و مبارزات قهری ارزیابی می کند.
5-    در آمریکا در سراشیب نیز همین نظرات و البته با اکلکتیسم ویژه رویزیونیست ها شرح داده شده است، ترجمه منیر امیری، ص 28 تا 34)
6-     ضمناً اینجا همه نوع همگونی بین تضادهای عرصه مبارزه طبقاتی یافت می شود، اما تضادی در عرصه اقتصادی با تضادی در عرصه مبارزه طبقاتی مستقیما یک همگونی را نمی سازد.
7-    لابد برای این در آن زمان مارکس و انگلس در مانیفست حزب کمونیست نوشتند که مبارزه طبقاتی نیروی محرکه تاریخ-  تاریخ و نه تنها تاریخ سرمایه داری- است و حضرات البته در مانیفست کذایی اخیر آر سی پی این نظریه را کنار گذاشتند.
8-     این جز اکونومیسم و جبر گرایی چیزی دیگری نیست. این حضرات که چپ و راست از چه باید کرد لنین حرف می زنند- گرچه مضامین اصلی این کتاب را تحریف می کنند-  و« عشق نخبه» هستند به اینجا که می رسند، آنچه در آن کتاب اهمیت اساسی دارد یعنی تلاش برای تبدیل جنبش طبقه کارگر به یک جنبش کمونیستی را از یاد می برند و اکونومیست ها و جبرگرایان تمام عیاری می شوند!
9-    متأسفانه این نامه تا کنون به فارسی ترجمه نشده است- یا نگارنده ترجمه آن را ندیده است- و تنها جسته و گریخته از آن به ویژه در آثار مخالفان مارکسیسم یاد شده و علیه نظراتی که در آن مندرج است، موضع گرفته شده است.



هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر