۱۴۰۰ اردیبهشت ۷, سه‌شنبه

جدال امپریالیسم غرب و شرق در ایران و دعوای جناح های حاکم بر سر انتخابات ریاست جمهوری نکاتی پیرامون بخش های انتشار یافته ی مصاحبه با ظریف

 

جدال امپریالیسم غرب و شرق در ایران و
دعوای جناح های حاکم بر سر انتخابات ریاست جمهوری
 
نکاتی پیرامون بخش های انتشار یافته ی مصاحبه با ظریف
 
جدال بین دو جناح هوادار غرب و شرق در ایران
بخش هایی از یک فایل پنهانی و گویا غیرقابل انتشار از مصاحبه ی ظریف وزیر امورخارجه ایران با سعید لیلاز، این هوادار پیشین رفسنجانی و اکنون روحانی و شرکا و نیز هوادار سینه چاک اقتصاد بازار آزاد از نوع کمپرادوری و وابسته شدن به امپریالیست های غربی، انتشار یافته است. های و هویی بر سر آن به راه افتاده است و خوراک برای ژورنالیست ها مرید امپریالیسم غرب، تلویزیون ها و سایت ها وابسته به غرب فراهم کرده است که توپ ها را به سوی امپریالیسم روس کج کنند و نیز جناح های هوادار روس در ایران را مورد حمله قرار دهند. و این همه زیر نام «منافع مردم ایران». «منافعی» که ایجاب می کند ملت ایران وابسته به امپریالیسم غرب شود و نه شرق.
 آنچه ظریف می گوید جز برخی از موارد جزیی( مثلا 200 مورد حمله به نیروهای ایرانی به وسیله ی اسرائیل که ظریف می گوید از جان کری شنیده است) و نیز برخی خبرهای جزیی دیگر که درستی آنها مورد پرسش است، اصلا تازه گی ندارد. دولت «پنهان» خامنه ای که امور را در دست خود دارد و بیش از بیست سال پیش خاتمی با گفتن این که« رئیس جمهور یک تدارکاتچی است» به آن اشاره کرده است، ماجراجویی های سپاه قدس و نقش اساسی آن در تدوین سیاست خارجی ایران در منطقه ی خاورمیانه، اینکه ظریف از قاسم سلیمانی تبعیت می کرد و بیشتر سلیمانی وزیر امور خارجه بود تا ظریف که حتی در مورد ورود بشاراسد به ایران بدون اطلاع ظریف موجب استعفای وی شد، همراهی سپاه پاسداران با روسیه در سوریه، نقش مخرب روسیه و باج خواهی های وی از ایران که به ویژه در داستان دریای خزر بیشتر آشکار شده بود، نقش جناح ها و باندهای هوادار امپریالیسم روسیه- و نه تنها باندهای هوادار روسیه بلکه جناح هایی که مایل بودن رهبری مذاکره با غرب دست خودشان باشد-  در تخریب  و شکست برجام و سیاست های وابسته شدن به غرب، مساله ی اطلاع سران سپاهی( و خامنه ای هم) از شلیک موشک به هواپیمای مسافربری اوکراینی و ... اینها همه اظهرمن الشمس و«آن که از آن خبر نداشته خواجه حافظ شیرازی بوده» است. بنابراین جنجال جریان های مخالف ظریف که دیر نیست که وی را به عنوان جاسوس غربی ها و یا «گرا دهنده برای ترور سلیمانی» (که این همین دیروز طرح شد) به محاکمه کشند، کاملا تهی است. آنچه ظریف می گوید به هیچ وجه تازه گی ندارد.    
از دیگر سو روشن است که تحلیل وی از رویدادهایی که از آن ها نام می برد بر مبنای منافع جناح روحانی یا جناح اعتدالی است که یکی از دو سه جناح اصلی حاکم بر جمهوری اسلامی می باشد و در حال حاضر یکی از مدافعین روابط با امپریالیست های غربی در میان جناح های حاکم است.
 نخستین نکته ای که در مورد این مصاحبه، تا حدی که انتشاریافته است، توجه را جلب می کند، برجسته کردن نقش دولت روسیه در کارشکنی در مذاکرات برجام و به شکست کشاندن آن است. این مساله، ما را به جدالی که بین دو جناح یعنی جناح هوادار وابسته شدن به امپریالیسم آمریکا و غرب و جناح هوادار وابسته شده به امپریالیسم شرق یعنی روسیه و بلوک وی در جریان بوده و هست، می رساند.
این دو جناح از همان اوائل سرنگونی نظام شاهنشاهی در هیئت حاکمه جمهوری اسلامی شکل گرفتند (1) و جدال های متمادی با یکدیگر داشتند. پس از پایان یافتن جنگ ایران و عراق، این جناح هوادار غرب به ریاست رفسنجانی بود که عمدتا غالب بود و سیاست های نئولیبرالی را با وابسته شده به برنامه های بانک جهانی و صندوق بین المللی پیش برد. اما پس از دورانی که اصلاح طلبان دولت را در دست داشتند و به مرور با قدرت گرفتن بیشتر جریان های پیرامون خامنه ای و سپاه، جناح های هوادار روسیه نیز نفوذ بیشتری به دست آوردند. پیشرفت و قدرت گیری جریان هوادار روسیه در طول دولت احمدی نژاد و به ویژه در خلال همکاری های سپاه قدس، که فرمانده ی آن قاسم سلیمانی بود، و روسیه در سوریه بیشتر و بیشتر شد. به نظر می رسد که این جریان در طول سال های اخیر و به ویژه در شرایطی که تحریم ها برقرار شد و نیز در دوره ترامپ خطر جنگ امپریالیسم آمریکا با آنها به وجود آمد، بازهم رشد بیشتری داشته است.
از تحلیل ظریف در مصاحبه اش این گونه بر می آید که سپاه قدس همه کاره ی سیاست خارجی ایران در مهم ترین بخش های خاورمیانه( لبنان، عراق، سوریه و یمن و نیز دیگر کشورهای مسلمان) بوده است و وی مجبور شده«دیپلماسی» را فدای «میدان» یا فعالیت های مخرب سپاه قدس در لبنان، سوریه و یمن کند به جای این که «میدان»  فدای «دیپلماسی» گردد. و نیز فعالیت های آن- به ویژه در سوریه - در چارچوب منافع و مقاصد روسیه بوده است.
 ظریف این گونه تحلیل می کند که سلیمانی و جناح هوادار روسیه صرفا به اراده ی روس ها جمهوری اسلامی را در جنگ سوریه درگیر کردند و منافع جناح خامنه ای و نه «منافع ملت ایران»( باید گفت جناح های دیگر اصول گرایان حاکم و از جمله جناح روحانی- ظریف) در این درگیری دخالتی نداشته است. چنانچه بخش عمده ی این تحلیل درست باشد و اراده روسیه برای درگیری در جنگ، نه به واسطه ی درخواست سلیمانی و سپاه قدس، بلکه بر مبنای منافع استراتژیک وی بوده باشد و نهایتا این روسیه بوده است که از سلیمانی و سپاه قدس استفاده کرده است، با این وجود نباید منکر این شد که بروز انقلاب توده ای در سوریه موجب ترس جناح های اصول گرا در جمهوری اسلامی شده بود و آنها فکر می کردند که در صورت پیروزی انقلاب و سقوط بشار اسد و منزوی شدن آنها، نه تنها ممکن است که خود آنها در خطر سرنگونی به وسیله انقلاب ایران که می توانست از انقلاب در سوریه تاثیر بگیرد قرار گیرند، بلکه در خطر سرنگونی به وسیله امپریالیسم غرب که خود علیه انقلاب در سوریه بود و ممکن بود در میان مخالفین بشار اسد مسلط گردد نیز قرار گیرند و یا  این که موقعیت استراتژیک آنها در منطقه تضعیف شود و آنها توان تحقق بخشیدن به برنامه های جاه طلبانه ی خود را نداشته باشند و یا حداقل نتوانند از موقعیت و نفوذ خود در منطقه به قدر کفایت بهره ببرند و به اصطلاح قدرت چانه زنی و امتیاز گیری و به هر حال ماندن در قدرت را بالاتر ببرند. در همان زمان بود که از جناح خامنه ای این سروصدا برخاست که سوریه «خط قرمز» جمهوری اسلامی است. بنابراین هر چند این درست است که سلیمانی و سپاه قدس، نیروهای ایرانی( و همچنین لبنانی، افغانستانی، عراقی و پاکستانی) را در سوریه گوشت دم توپ روس ها کردند و این روس ها بوده و هستند که از سوریه بهره مند می شوند، اما این نیز درست است که روس ها با وجود ضرباتی که از دست دادن عراق و لیبی به آنها وارد کرده بود و بدون به دست آوردن اطمینان لازم از وجود نیرویی که در زمین برای آنها بجنگد و گوشت دم توپ آنها شود، به جنگ وارد نمی شدند.  
 اگر سخنان ظریف را در مورد دعوت سلیمانی به مسکو و تحمیل اراده مسکو به وی را درست پنداریم، آن گاه این روشن نیست که آیا روسیه می خواسته به واسطه منافع خاص خودش در سوریه دخالت کند و سلیمانی و سپاه قدس را همراه خود بکشد( این در تحلیل ظریف است) و یا خیر به خاطر به شکست کشاندن برجام و به دست آوردن نفوذ در ایران، خودش را و ایران را درگیر سوریه کرده است( این نیز در تحلیل وی وجود دارد). می توان این گونه نتیجه گرفت که روسیه خواسته با یک تیر دو هدف را بزند!  
 نکته ی مهم این است که سپاه قدس و کلا سپاه پاسداران یک جریان یکدست نیست که صرفا طرفدار روسیه باشد. در سپاه و نه تنها در سپاه بلکه همچنین در دیگر نیروهای نظامی و امنیتی، هم جریان هوادارا مپریالیسم روسیه و هم هوادار امپریالیسم غرب حضور دارند و هم در رده های میانی و پایین آن کسانی که هوادارهیچ کدام از این دو قدرت امپریالیستی نیستند.  باید توجه داشت که دخالت سلیمانی و سپاه قدس در سوریه در جهت سرکوب انقلاب طبقه کارگر و خلق زحمتکش سوریه بود و نه مبارزه با جناح های هوادار غرب در سوریه. و درست همین سرکوب انقلاب در سوریه به وسیله سلیمانی و سپاه قدس بود که موجب سکوت و همراهی امپریالیسم آمریکا و غرب و نیز اسرائیل و به احتمال قوی همکاری هایی میان آنها و سپاه قدس و سلیمانی گردید. برای اینها مهم تر این بود که انقلاب سرکوب شود تا این که بشار سرنگون شود و یا روسیه نتواند جای پا خود را حفظ کند و از این کشور بیرون رود.(2) زیرا تداوم و رشد انقلاب در سوریه و احتمالا روی کار آمدن یک دولت مردمی در آن کشور می توانست منافع آنها را در منطقه که آن زمان در وضعی انقلابی به سر می برد و به ویژه منافع آنها را در کشورهایی مانند مصر، عراق، اردن، لیبی و شمال افریقا و حتی کشورهایی مانند عربستان و بحرین تهدید کند. همین ها، زمانی که انقلاب سوریه سرکوب شده و خیال شان از این بابت راحت شد، قاسم سلیمانی را ترور کردند.
نکته ای که در میان سران پاسداران جریان متمایل به امپریالیسم روس را تقویت می کند، ترسی است که در بخش هایی از سران سپاه و کلا جریان خامنه ای در وابسته شدن به غرب وجود دارد. این ترس به وسیله ی خود این جریان ها و ضمن قرارداد اخیر با چین - که روسیه نیز در پشت آن حضور داشته و دارد - به این شکل بیان شد که وابستگی به غرب خوب نیست، زیرا غربی ها با تسلط روحانیون بر قدرت و شکل دینی استبداد موافق نیستند و می خواهند حکومت ما را براندازند. در مقابل این نظر وجود داشته و دارد که وابستگی به روسیه و چین، یا ضرری ندارد و یا ضررش کمتر است، زیرا آنها عموما با بودن ما در قدرت کاری ندارند.  
با این وصف، بیرون دادن عامدانه( یا افشای این فایل) در چارچوب این تضادهاست وهیاهویی که از طرف تلویزیون های غربی به ویژه صدای آمریکا و رادیو فردا و نیز تلویزیون ها و سایت های سلطنت طلبان و نیز ایران اینترناشنال( گویا وابسته به عربستان سعودی) به راه افتاده در این راه قرار دارد که به نحو کاملی از این وضعیت برای تضعیف روسیه و جناح های وابسته به آن استفاده کرده و در عوض جناح های طرفدار امپریالیسم غرب را طی مذاکرات کنونی تقویت کنند. دور نیست اگر فرض را بر این بگذاریم که مصاحبه ظریف و بیرون دادن آن در چارچوب خواست های امپریالیست های غربی برای وارد کردن ضرباتی به جریان هوادار روسیه و فعالیت بیشتر جریان های هوادار غرب طی انتخابات بعدی بوده باشد:
« اگر می خواهی با ما روابطی برقرار کنی نگو نمی گذارند و مانع می شوند، خودی نشان ده و ضربه ای محکم و سنگین وارد کن!؟» 
مسئله ی تداوم برجام
مهم ترین بخش این مصاحبه تا آنجا که انتشار یافته است به کارشکنی های روسیه در برجام برمی گردد و صحبت در مورد آن ما را به مذاکرات کنونی با امپریالیست های غربی در وین می کشاند و پیشرفت ها و موانعی که در راه این توافق تازه موجود است.
یکی از وجوهی که انتشار این گفتگو دنبال می کند برجسته کردن نقش تخریب گر روسیه و جناح های هوادار آن در برجام است. بنابراین هدف پخش این مصاحبه، مانع ایجاد کردن در تداوم این نقش، در مذاکرات کنونی در وین است. به عبارت  دیگر از نظر ظریف- و کلا جناح روحانی و اعتدالی ها- آنچه هواداران روس در برجام ایجاد کردند، اکنون می خواهند در شکل گیری دوباره آن یعنی بازگشت آمریکا به برجام و تداوم و پیشرفت روابط با غرب  ایجاد کنند. در واقع یکی از اهداف اساسی ظریف - موافق یا مخالف انتشار این فایل بوده یا نبوده باشد و تا جایی که ما انتشار این فایل را از سوی هواداران روابط با امپریالیست های غربی بدانیم -  افشارکردن نقش تخریب گر هواداران امپریالیسم روس در مذاکرات کنونی است. اما مخالفت با مذاکرات وین و مانع تراشی در مقابل پیشرفت آن، نه صرفا آنها را که جناح هوادار روس هستند، بلکه همچنین جناح هایی را که مایل اند خود آنها رهبری مذاکرات با غرب را داشته باشند در بر می گیرد.(3)
باید در نظر داشت که روابط با امپریالیسم غرب و برجام با نظر مساعد خامنه ای آغاز شد و نیز اکنون مذاکرات وین با تسلط ویژه ی خامنه ای بر دولت روحانی در روند مذاکرات تداوم می یابد. در عین حال مشکل بتوان گفت که خامنه ای می خواهد سر امپریالیسم غرب کلاه بگذارد و تحریم ها که رفع شد، «زیرمیزی» کار خود را پی گیرد و روابط با روسیه را دنبال نماید. شکی نیست که در دفتر خامنه ای هر دو جناح  طرفدار غرب و شرق حضور دارند و نیز بسیاری درمیان سران پاسداران و کادرهای درجه اول، خواهان رفتن زیر تسلط امپریالیست های غربی هستند.
از این دیدگاه، صحبت های ظریف با منتسب کردن تمامی کارشکنی ها به روسیه و جناح طرفدار روس در ایران، در صدد پیگیری روابط با غرب و برجسته کردن نقش روحانی و ظریف یا اعتدالی ها در این رابطه است. آنها  تا کنون و در مجموع توانسته اند بخش های مهمی از اصول گرایان حاکم و اصلاح طلبان حکومتی را نیز به دنبال  خود بکشند.
دعوا بر سر انتخابات و قدرت سیاسی
بر مبنای نظراتی که خامنه ای از یک سال پیش از این مداوما تبلیغ کرده است دولتی که قرار است سرکار بیاید یک دولت جوان حزب اللهی است که می توان هم نام آن را «دولت گذار از خامنه ای به پس از خامنه ای» نام نهاد و هم دولتی که ممکن است صرفا دولت گذار نباشد، بلکه با ماندن در قدرت و تداوم شکل احتمالا نظامی خود، به دولتی از قماش دولت کره شمالی تبدیل شود.
این میان، هنوز مشخص نیست که در خود جناح خامنه ای توافقی بر سر این باشد که چه کسی، کدام پاسدار و یا جناح از پاسداران، سکاندار این دولت شود. نزدیک ترین فردی که تا کنون صحبت کاندید شدن او است دهقان مشاور خامنه ای در امور دفاعی است. اما صحبت هایی بر سر رئیسی و دیگران( قالیباف، محسن رضایی)هم بوده است. این که این صحبت ها مانور است و یا واقعی هنوز روشن نیست و این که کسی که قرار است بیاید و رئیس جمهور شود در سایه است و یا همین دهقان هنوز کاملا روشن نیست. آنچه به نظر قطعی می رسد این است که از جناح اعتدالی ها یعنی روحانی و ظریف و جناح های همسو با آنها نخواهد بود. همچنین مشکل که امثال احمدی نژاد که در حال مانور برای انتخابات است، حتی صلاحیت شان تایید شود گرچه جناح وی نفوذی در بخشی از اصول گرایان دارد.
 از این ها بیشتر این است که  از اصلاح طلبان که از نظر جناح خامنه ای مرده ای بیش نیستند نیز نخواهد بود. تقلاهای تاج زاده که خود را نامزد ریاست جمهوری کرده است و به احتمال نزدیک به یقین رد صلاحیت می شود، بیشتر یک مبارزه ی تبلیغاتی اصلاح طلبان با جناح خامنه ای است تا از یک سو از فضای تا حدودی بازی که عموما دوره ی کوتاه انتخابات در ایران در میان جناح های حاکم یا دارای قدرت نسبی به وجود می آورد، به نفع زدن خامنه ای و جناح های اصول گرا و زنده کردن اصلاح طلبان استفاده شود، و از دیگر سو با دادن شعارهایی که به نظر« ساختار شکن»( از دیدگاه جناح خامنه ای) می رسد، بتواند مردم را به شور درآورد و به شرکت در انتخابات برانگیزد تا اگر کسانی مانند ظریف کاندید شدند و از مسلخ شورای نگهبان خامنه ای عبور کردند، بتوانند با پشتوانه ی شرکت مردم در انتخابات رای بیاورند.
 به هر حال به نظر می رسد که جناح خامنه ای اگر چه ممکن است هنوز توافق نهایی بر سر اینکه چه کسی قرار است رئیس جمهوری شود، حاصل نکرده باشد اما بر سر این حاصل کرده است که چه کسانی یا در حقیقت چه جناح هایی نباید سهمی از قدرت داشته باشند.
 با این همه، یکی از اهداف اساسی این مصاحبه و انتشار فایل آن که همچون تیری در تاریکی است می تواند تضعیف نقش سپاه پاسداران و دولت حزب اللهی باشد که قرار است سرکار بیاید. هر چه باشد این هم به نوبه خود شوکی است که وارد می شود تا احتمالا سر مخالفت مردم از سوی روحانی و ظریف به سوی پاسداران و خامنه ای برگردانده شود(امری که نه در گردهمایی هایی صنفی اما در شورش های از 88 به این سو وجود داشته است) و در عین حال مشوق شرکت مردم در انتخابات پیش روی گردد.
به عبارت دیگر، تلاش ظریف و روحانی و کلا جناح اعتدالی ها که خواسته اند نقطه ی اتحاد بین اصلاح طلبان و جناحی از محافظه کاران(ناطق نوری و لاریجانی ها و هیئت موتلفه که این آخری آشکارا با حضور پاسداران در قدرت مخالف کرده است) باشند، در این جهت است که در قدرت باقی بمانند و به اصطلاح مفتی حذف نشوند. آنها به خوبی می دانند که آینده ای که انتظار آنها را می کشد، بهتر از اصلاح طلبان نخواهد بود.
نگاهی به بروز بیرونی حرکات جناح خامنه ای علیه روحانی از جمله گردهمایی ها و راهپیمایی هایی که علیه روحانی به راه می اندازند و نیز بوق های تبلیغاتی ای همچون صدا و سیمایش و شریعتمداری و روزنامه کیهان اش که همه علیه روحانی است و شعارهایی از جمله حتی « مرگ بر روحانی» را نیز عادی کرده است، نشان می دهد که این جناح، دولت وی و جناح وی را هدف گرفته است. به همراه اینها باید این را افزود که این اجازه به گردهمایی های توده ای داده می شود که به راحتی علیه روحانی شعار بدهند( روشن است که تضاد طبقه کارگر و زحمتکشان، بازنشسته گان، مال باخته گان از جنس دیگری است و اگر چه نه در شکل اما در ماهیت امر علیه خامنه ای  نیز هست) اما هرگز چنین اجازه ای داده نمی شود که علیه خامنه ای شعاری داده شود، حال آنکه  وی است که  همه کاره است و در مقابل وی روحانی و ظریف اساسا کاره ای نیستند.
 بنابراین حال که نزدیک انتخابات ریاست جمهوری است و اگر فرصت از دست برود مشکل که به این زودی بازگردد، این جناح ظریف و روحانی باید بخشی از مهم ترین کارت های خود را رو کنند و ضربات سختی به جریان سپاه پاسداران و خامنه ای بزنند. بدیهی است که اگر زمان بگذرد و برخی از این کارت ها رو نشود، این جناح بازی را باخته و بدون تردید در قدرت آینده ایران اگر حذف نشود، نقشی کاملا جانبی خواهند داشت. چه این قدرت بعدی در رابطه با امپریالیسم غرب قرار گیرد و چه بدتر از آن اگر در رابطه با روسیه قرار گیرد.
اگر انتشار این فایل از سوی جناح خامنه ای باشد!
با این که این احتمال بیشتر است که انتشار این فایل از سوی خود ظریف، جناح روحانی و یا اصلاح طلبان صورت گرفته باشد، زیرا در واقع و حداقل از نظر شکل موجود آن بیشتر به نفع تضعیف جناح خامنه ای و به سود تقویت نقش روحانی- ظریف، هم برای تداوم و به نتیجه نهایی رساندن مذاکرات وین و کلا بازگشت آمریکا به برجام است و هم به نفع تضعیف سران پاسداران( می توان به بخش هایی که در مورد شلیک موشک به هواپیمای اوکراینی و شکل برخورد شمخانی و باقری و ... به ظریف  است اشاره کرد که در عین حال نشانگر نقش به هم دوز، رفوگر و کریه خود ظریف هم هست) و کلا نقشه و برنامه ی خامنه ای برای انتخابات است، با این وجود، می توان فکر کرد که ممکن است جناح خامنه ای دست پیش را گرفته تا پس نیفتد و به اصطلاح پیشدستی کرده و با«خودزنی» از طریق انتشار این فایل صوتی، خود را از موضع ضعف به موضع قدرت و بازخواست کردن جناح مقابل کشانده است.
معنای این صحبت این است که آنها با انتشار این فایل، دست خود را بازکرده اند تا احتمالا تنها کسی که ممکن از سوی جریان روحانی کاندید شود( و جناح های همسو با روحانی در اصول گرایان و نیز اصلاح طلبان با وی موافق باشند) و رای بیاورد یعنی ظریف را از گردونه رقابت بیرون کنند. آنها با انتشار این فایل به خود ضربه زده اند- گرچه پوست شان آن چنان کلفت است که ضربه های از این شدیدتر را نیز به راحتی تحمل می کند- اما در عین حال این امکان را به خود داده اند که ظریف را به اصطلاح بسوزانند.(4) جار و جنجالی که به وسیله سایت های وابسته به سپاه و برخی از نماینده گان مجلس و قالیباف و غیره و غیره به راه افتاده و صحبت از توهین به سلیمانی و در آینده اگر بتوانند به رهبری و نکات ضد امنیت ملی و غیره و غیره به میان آمده و قرار شده که فایل مزبور بررسی شود، نشان از این دارد که ظریف اگر نه لزوما به چار میخ کشیده شده و دادگاهی شود، اما تضعیف شده و احتمالا یا در سازش درونی کاندید شدن  وی برای انتخابات ریاست جمهوری صورت نگیرد( البته اگر بخواهد بشود که گویا ضمن نامه ای به خامنه ای گفته که نمی خواهد کاندید شود) و یا دست شورای نگهبان خامنه ای برای رد صلاحیت وی باز شود.
نقش خامنه ای
 یکی از مهم ترین نکات در این مصاحبه غایب بودن نقش خامنه ای است. خامنه ای در تمامی روند مذاکرات برجام نقش اصلی و در واقع رهبری کننده را داشته است، گرچه او هرگز حاضر نشد که به نقش خویش اعتراف کند. پشت آنچه که ظریف در مورد سلیمانی، سپاه قدس و کلا دخالت های سپاه پاسداران و از جمله شلیک موشک به هواپیمای مسافربری اوکراینی می گوید، خامنه ای و دفترش قرار دارد. حال آیا خامنه ای در مورد رابطه با امپریالیست های غربی دو دوزه بازی کرده است و کلا خودش هم هوادار وابسته شدن به روسیه است و یا این که در کشاکش درونی در دفترش بین جناحی از پاسداران و اصول گرایان طرفدارغرب و جناحی که هوادار روسیه و شرق است نوعی توازن ایجاد کرده است، روشن نیست.
مشکل بتوان گفت که خامنه ای به طور مطلق در خط جناح هوادار روس و شرق بوده است، گرچه وی با کارشکنی هواداران روسیه، اگر بتوان همه ی کارهای سپاه از جمله موشک پرانی با شعار ضد اسرائیلی و یا حمله به سفارت عربستان را به روس ها نسبت داد، همراهی کرده است.
در واقع جناح هوادار غرب در میان جناح اصول گرای پیرامون خامنه ای و خود سپاه نیز نقشی مهم  و به نظر نه کمتر از جناح هوادار دولت امپریالیستی روس دارد. آنها مایل اند که خودشان علمدار رابطه با غرب باشند و اشاره ظریف در یکی از صحبت های چند وقت پیش اش، از این موضع آنها حکایت دارد. ظریف در آن صحبت ها گفت که این ها به غربی ها می گویند این دولت شش ماه بیشتر سرکار نیست و بهتر است شما منتظر بمانید تا ما به تمامی قدرت دست یابیم و آنگاه با وارد مذاکره شوید.( به یادداشت سه نگاه کنید)
 نگاهی به مواضع خامنه ای در مورد برجام و نیز مذاکرات کنونی در وین که با اجازه وی آغاز شد و در عین حال وی آشکار گفته است «ادامه دهید اما کشش ندهید» نشانگر آن است که خامنه ای مایل است فشار غرب از روی ایران برداشته شود و این نیز ممکن نیست مگر با دادن امتیازهای فراوان به غرب و بازگذاشتن دست امپریالیسم غرب در ایران. به نظر می رسد که بنیادهای در دست خامنه ای بیشتر با غرب در رابطه اند تا با روسیه و شرق. از این گذشته رابطه با امپریالیست های اروپایی که به طور کلی حاضر نشدند به طور کامل به ترامپ بپیوندند و روابط شان را کجدار و مریز با جمهوری اسلامی کش دادند و نیز وابستگی بخش هایی از اصول گرایان حاکم نزدیک به خامنه ای به امپریالیسم انگستان که دارای قدرت نیزهستند و جناح لاریجانی ها تنها بخشی از آنها به شمار می آیند، این را که جناح هوادار غرب در میان حکومتگران نیرویی به شمار می آید بیشتر تقویت می کند.
آنچه که تا کنون روند قضایا و رویدادها نشان داده است، این است که خامنه ای مایل بوده است که از سوی غرب به عنوان قدرت برتر شناخته شود و به وی تضمین پشتیبانی و ماندن در قدرت داده شود.
طبقه کارگر و توده های زحمتکش
 به طور کلی جدال جناح های هوادار امپریالیسم غرب و روس در ایران تا رسیدن به نتیجه  تداوم خواهد یافت و حکومت اسلامی به طور نهایی یا به شرق و یا به غرب وصل خواهد شد، مگر آنکه از سوی طبقه کارگر و توده های مردم سرنگون شود و جای خود را به یک حکومت دموکراتیک مردمی نوین بدهد.
مشکل که به اصطلاح افشاگری های ظریف بتواند توده های مردم را به پای صندوق های رای بکشاند و از این راه وی و روحانی و کلا این جناح را در قدرت نگه دارد. و اساسا با این«هجمه» ای که هم اکنون علیه وی از سوی جناح خامنه ای در سپاه و مجلس( و به زودی از سوی بلندگوهای دیگر) به راه افتاده مشکل که وی بتواند در قدرت بماند.
 از سوی دیگر خامنه ای و جناح اش تلاش می کنند که تا جایی که شده مردم را به نفع خودشان و نه به نفع جناح روحانی و ظریف به پای صندوق بکشانند. اما این نیز روشن است که در صورتی که موفق نشوند که نخواهند شد، کک شان هم نمی گزد. آنها بسیار بیش از این ها از توده ی مردم جدا شده اند که بتوانند توده را به خود متصل نمایند. اکنون شکاف بین طبقه ی کارگر و توده های زحمتکش، بخش های پایینی و میانی خرده بورژوازی و نیز تا حدودی لایه های مرفه آن با خامنه ای و کل حکومت آن چنان شده است که نمی توان با چند افشاگری و چند صحبت در مورد این که «دولت انتخابی» نمی تواند کارهایش را پیش ببرد، زیرا سیاست های حاکم از سوی «دولت انتصابی» اتخاذ می شود، مردم را به شرکت در انتخابات تشویق کرد.(5) هشدارهایی که مداوما بخش هایی از حکومت در مورد شورش و انقلاب و سرنگون شدن حکومت به جناح های حاکم می دهند برخاسته از شکاف هایی است که به سادگی و حتی در صورت برقراری روابط با دولت های امپریالیستی غرب از بین نمی رود.
 هرمز دامان
نیمه نخست اردیبهشت 400 
یادداشت ها
1-   البته تا حدی که بتوان از شکل گیری تازه یی از نیروهای آنها در میان جناح های حاکم صحبت کرد. زیرا عناصر و باندهای وابسته به آمریکا و انگلستان و کلا غرب در میان جناح ها و باندهای مذهبی به قدرت رسیده( هیئت موتلفه، لاریجانی ها، آذری قمی ها، آخوندهایی مانند بهشتی و ...) پیش از اینکه به قدرت رسند، وجود داشت، و نیز نفوذ روسیه تنها متکی به جناح هایی که پس از آن درون هیئت حاکمه شکل گرفتند نبود بلکه اینها حزب توده را، و به واسطه ی آن در نیروهای نظامی نیز، نفوذ داشتند.
2-   ظریف می‌گوید که« سلیمانی از او می‌خواست در مذاکراتی که با سرگئی لاوروف انجام می‌دهد، درخواست‌هایی مطرح کند که به پیروزی نظامی او در سوریه کمک شود.» و یا
«مثلا در مذاکره با لاورف لیست خواسته‌هایش را به دست من می‌داد… یعنی من برای موفقیت کار میدانی مذاکره می‌کردم اما نمی‌توانستم او را قانع کنم که برای پیشبرد دیپلماسی قدمی بردارد.»
به نظر می رسد که در صورتی که سلیمانی مزدور روسیه و یا متعلق به جناح روسی بود نیازی به چنین درخواستی از ظریف نداشت و خود می توانست مستقیما با روس ها تماس داشته باشد.
3-   ظریف مورد مخالفان داخلی مذاکرات می گوید: «حالی‌شان نیست، خیال می‌کنند شش ماه دیگر همه چیز سر جایش است و می‌آیند و مسائل کشور را حل و فصل می‌کنند.»
4-   روزنامه کیهان شریعتمداری با تیتر که در آن به «خودکشی ظریف» اشاره شده به استقبال قضیه رفته است. راستی نکند قرار است ظریف«خودکشی» کند!
5-   نظر ظریف در مورد«قهرمان پرستی» مردم ممکن است تا حدودی درست باشد( اشاره ظریف به  قهرمان شدن سلیمانی و برگزاری مراسم عزای آنچنانی برای وی است) اما در مورد« قهرمان بودن در منطقه» و ترجیح جنگ در کشورهایی مانند سوریه نادرست است. شعارهایی که طی گردهمایی ها و راهپیمایی های دی ماه 96 و آبان 98 داده شد در جهتی کاملا مخالف با نظر ظریف قرار دارد.
 

۱۴۰۰ اردیبهشت ۳, جمعه

نگاهی به نقد آواکیانیستی از ترتسکیست های حکمتی (11) جدی گرفتن«سوسیالیسم بازی»های حکمت به وسیله آواکیانیست ها

 

 

نگاهی به نقد آواکیانیستی از ترتسکیست های حکمتی (11)
 
جدی گرفتن«سوسیالیسم بازی»های حکمت به وسیله آواکیانیست ها
 
آن ترتسکی که نمونه ی حکمتی هاست!
حکمت و دارودسته اش مشتی شِر و ور ترتسکیستی درباره ی مسائل گوناگون تحویل چپ ایران دادند که بخشی از آن درباره ی«سوسیالیسم» ادعایی و تقلبی شان بود. 
این روشن است که این بدل های ترتسکی که تابلوی وی را با افتخار روی سینه های خود نصب کرده اند حتی کوچک ترین شباهتی به آن ترتسکی ندارند که در طول دو دهه ی نخست قرن بیست( و نیز تا حدودی پس از آن) و با وجود نوسان های مداوم میان منشویک ها و بلشویک و فراکسیون بازی و تجزیه طلبی های بی پایان اش، باز هم نماینده ی آن لایه هایی از خرده بورژوازی روس بود که بین طبقه کارگر و خرده بورژوازی چرخش می کنند و اگر هم می گفت انقلاب سوسیالیستی و یا سوسیالیسم، به آنچه که به هر حال منظور و درک اش از سوسیالیسم بود و بر زبان می آورد، باور داشت و کم و بیش و به سبک خود برای آن مبارزه می کرد و همین خصال و مبارزه ی وی برای آن نوع سوسیالیسم بود که موجب این شد که پس از جنگ جهانی اول به جرگه ی بلشویک ها و رهبران انقلاب راه یابد و لنین و دیگر رهبران انقلاب به وی یاری دهند که استعدادها و توانایی های خود را در سال های پس از انقلاب در خدمت به طبقه کارگر به کار اندازد؛
 برعکس، اینها به آن ترتسکی شباهت دارند و اساسا مرید آن ترتسکی هستند که به مرور پیوندهای خود را با طبقات زحمتکش و جنبش انقلابی طبقه کارگر گسست و به نماینده ی تمام عیار بورژوازی هار روس که در صدد بازگرداندن سرمایه داری بود، تبدیل شد و ترجیح داد که ایدئولوگ این طبقه ی استثمارگر و منفور باشد.
وی از این هم پیشتر رفت و چنان در پلیدی و گنداب و تعفن غرق شد که بین الملل چهارم را ترتیب داد و در کنار تبلیغات امپریالیست ها به سم پاشی های کثیف علیه حکومت طبقه کارگر دست زد و نماینده و بلندگوی امپریالیست های غربی در مقابل حکومت طبقه کارگر به رهبری استالین در شوروی شد، و نیز  از آن پس خود و هواداران اش در تمامی مبارزات جاری در کشورهای امپریالیستی و زیرسلطه، خدمتگزار و مجری سیاست های امپریالیستی گردیدند.
روشن است که از پیروان چنین فردی هیچ بر نمی آید که کوچک ترین اعتقادی به چیزی مانند انقلاب سوسیالیستی و سوسیالیسم داشته باشند و برعکس از آن با تمام وجود متنفراند و به جای آن مرید و نوکر امپریالیسم اند. سوسیالیسمی که چنین افرادی از آن سخن می رانند یک سوسیالیسم خرده بورژوایی از زمره ی سوسیالیسم مثلا ناردونیک ها و سوسیالیست های انقلابی در روسیه نیست، بلکه از جنس سوسیالیسم بدلی و تقلبی است.«سوسیالیسم» سرمایه داران کمپرادور است. سوسیالیسم امپریالیستی است. حکمتی و ترتسکیست ایرانی را نیازی نیست« کمی خراش بدهی» تا یک نوکر و مزدور امپریالیسم از وی بیرون آید. وی خود به زبان آشکار می گوید که نوکر و مرید سلطنت طلبان، بورژوا - کمپرادورها و امپریالیست هاست. چنین افرادی در جنبش های انقلابی کشورهای زیر سلطه بر سر طبقه ی کارگر آوار می شوند تا مبارزات این طبقه را تجزیه و منحرف کنند و در نهایت شرایط را برای پیشبرد سیاست و نفوذ امپریالیست ها و تسلط طبقه ی بورژوا- کمپرادور فراهم و آماده گردانند. نگاهی به 40 سال تجربه ی عملی دارودسته های حکمتی و کلا ترتسکیست ها در جنبش طبقه کارگر در ایران نشانگر نقش تخریب گر اینان است.
 اما این سر قضیه را بنگریم:
آواکیانیست ما که انگار بویی از فعالیت های مخرب ترتسکی و ترتسکیست ها در ضدیت با سوسیالیسم و کمونیسم نبرده، به هیچ وجه حاضر نیست فریب های حکمت را فریب و نیرنگی مزورانه بداند و سوسیالیسم وی را دروغین و تقلبی بنامد. این است که قیافه ی یک منتقد«محترم»، اتو کرده و تروتمیز و«منصف» را به خود گرفته و در این چارچوب به نقد« درک ها» و « اشتباهات» حکمت اش می پردازد. از نظر وی« اشتباهات» حکمت «ریشه های شناختی» دارد و اگر حکمت این اشتباهات را در عرصه ی شناخت بر طرف می کرد و مثلا مارکس و انگلس و لنین را بهتر می خواند و درست می فهمید، احتمالا در سوسیالیسم و «کمونیسم کارگری» وی کم و کسری وجود نداشت و به جای «رفرمیسم سوسیال دمکرات» که وی حکمت را به آن منتسب می کند، مارکسیسم را بر می گزید! راستی که: زهی خیال باطل!
نقد آواکیانیستی از سوسیالیسم تقلبی حکمت
وی در آغاز بخش هشتم مقاله اش که به سوسیالیسم مورد نظر حکمت می پردازند، نخست عباراتی از نوشته های حکمت درباره سوسیالیسم بازگو می کند: 
«سوسیالیسم جنبش بازگرداندن اختیار به انسان است. جنبشی برای خلاص کردن انسان‌ها از جبر اقتصادی و از اسارت در قالب‌های از پیش تعین‌شده تولیدی. جنبشی برای از بین بردن طبقات و طبقه‌بندی انسان‌ها.» و
«سوسیالیسم، خلاصی کامل انسان از هر نوع محرومیت و اسارت و غلبه او بر مقدرات اجتماعی و اقتصادی خود است. اما همه این‌ها تنها با از میان بردن سرمایه به‌عنوان قدرتی خارج از کنترل تولیدکننده مستقیم و تقابل آن با کار مزدبگیر مقدور می‌شود».
( آناتومی بورژوا دمکراسی چپ ایران، بخش هشتم: چرا منصور حکمت درکی نادرست و غیرمارکسیستی از سوسیالیسم دارد، آتش 106، ص 9 و 10)
و آنگاه  خود چنین می نویسد:
«به‌ ظاهر ایرادی در این جملات و تعابیر نیست. اما آن‌چنان که نشان خواهیم داد درکِ منصور حکمت از سوسیالیسم، دولت دیکتاتوری پرولتاریا و جامعه سوسیالیستی یکی از ایده‌آلیستی‌ترین و غیرمارکسیستی‌ترین عناصر منظومه فکری او است. چیزی که اساسا از نگاه غیرماتریالیستی دیالکتیکی او به جامعه، تاریخ و نظام سرمایه‌داری نشأت گرفته و نهایتا به‌نوعی از رفرمیسم سوسیال دمکرات در افق استراتژیک و پراتیک سیاسی او و پیروانش منتهی می‌شود.»
راستی منظور این آواکیانیست از این که« به ظاهر ایرادی در این جملات و تعابیر نیست» چیست؟ آیا  منظور وی  این است که این ها در صورت موجود خود درست هستند و تنها پس از تجزیه و تحلیل و مثلا آشکار کردن ماهیت آنها نادرستی شان آشکار می شود؟ 
آیا « سوسیالیسم بازگرداندن اختیار به انسان است» و آیا اگر«سرمایه به‌عنوان قدرتی خارج از کنترل تولیدکننده مستقیم و تقابل آن با کار مزدبگیر» از بین برده شود، آن گاه انسان‌ها از جبر اقتصادی و از اسارت در قالب‌های از پیش تعین‌شده تولیدی» رها می شوند و بشر اختیاردار مطلق امور خویش می شود؟
این دیدگاه ها در صورت کنونی خود نیز نه«غیر»مارکسیستی بلکه ضد مارکسیستی یعنی ضد ماتریالیسم دیالکتیکی و ضد ماتریالیسم تاریخی هستند و باید گفت که برای فهم ضد مارکسیستی بودن آنها نیازی به تجزیه و تحلیل عجیب و غریب از آن گونه که آواکیانیست در ادامه مقاله اش با صحبت کردن از «زمین سخت»،« واقعیت ها و ضرورت ها» و دو فاز پایینی و بالایی کمونیسم و یا مرحله ی سوسیالیسم و کمونیسم نشان می دهد، نیست؛ گرچه همین اشارات آواکیانیست ما نیز گویای آن است که مهم ترین نکات این«جملات و تعابیر» در «ظاهر» خود نیز نادرست و ضد مارکسیستی هستند.
این عبارات از شبه چپ متقلب و فریبکاری مانند حکمت است که مثلا خواسته خودش را خیلی فیلسوف جلوه دهد و «قصار» بگوید، اما مشتی عبارات پوچ و میان تهی به زبان آورده است.
جبر و اختیار
سوسیالیسم «جنبش بازگرداندن اختیاربه انسان» نیست. زیرا انسان درگذشته اختیاری در باب انتخاب نیروهای مولده و مناسبات تولیدی و کلا نظام های دلخواه اش نداشته است که اکنون قرار باشد انتخاب آن به وی «بازگردانده» شود.
مارکس سخنان روشنی در این باره دارد:
 « جامعه - به هر شکل که می خواهد باشد - چیست؟ جامعه محصول اعمال متقابل انسان هاست. آیا انسان ها آزاد هستند که این یا آن شکل جامعه را انتخاب کنند؟ به هیچ وجه. سطح مشخصی از تکامل نیروهای مولده ی انسان ها را در نظر بگیرید و آن وقت به شکل مشخصی از دادوستد و مصرف می رسید. مرحله مشخصی از تکامل تولید، داد و ستد و مصرف را در نظر بگیرید و آن وقت به نظام اجتماعی منطبق با آن، به تشکیلات خانواده گی، رسته ای و طبقاتی منطبق با آن، و در یک کلام به جامعه ای که با آن در رابطه است می رسید. اگر چنین جامعه ای را در نظر بگیرید، آن گاه به نظام سیاسی منطبق با آن خواهید رسید، که صرفا مظهر رسمی جامعه است... لازم نیست بیفزاییم که انسان ها نیروهای مولده ی خود، یعنی تمام شالوده ی تاریخ خودشان را آزادانه انتخاب نمی کنند زیرا که هر نیروی مولده  یک نیروی اکتسابی است که محصول فعالیت پیشین است...»( نامه به آننکف، فقر فلسفه، مقدمه ها، ص 17- 16، تاکید از مارکس است)
 این احکام مارکس و به ویژه مهم ترین حکم آن یعنی «انسان ها نیروهای مولده ی خود، یعنی شالوده ی تاریخ خودشان را آزادانه انتخاب نمی کنند زیرا که هر نیروی مولده یک نیروی اکتسابی است که محصول فعالیت پیشین است» نه تنها در مورد تمامی اشکال پیشین جامعه صدق می کند بلکه در مورد نظام سوسیالیستی و کمونیستی نیز صدق خواهد کرد.
از دیدگاه مارکس، در تاریخ بشر، انسان به هیچوجه آزاد نبوده و نیست که این شکل و یا آن شکل جامعه را انتخاب کند. از این دیدگاه برگزیدن سوسیالیسم و سپس کمونیسم بر مبنای اختیار نیستند، بلکه بر مبنای جبر و ضرورت درونی نظام سرمایه داری و شکل تکامل تضاد اساسی عینی آن هستند؛ اگر چه این ضرورت عینی باید خود را در انتخاب آزادانه و تلاش و عمل آگاهانه طبقه ی کارگر در تغییر و دگرگونی نظام سرمایه داری به نظام کمونیستی نشان دهد و یا به چنین انتخاب و عملی تبدیل شود( و یا این که برعکس، انتخاب آزادانه ی کمونیسم از سوی طبقه ی کارگر و تلاش عملی برای برقراری آن در عین حال عمل به ضرورتی عینی است).  
ترتسکیست ها علیه قوانین ماتریالیسم تاریخی
 از نظر حکمت سوسیالیسم «جنبشی برای خلاص کردن انسان‌ها از جبر اقتصادی و از اسارت در قالب‌های از پیش تعین‌شده تولیدی» است.
اما آیا سوسیالیسم، انسان ها را از جبر اقتصادی یعنی قوانین و ضروریات اقتصادی- نیروهای مولد و روابط تولید- رها می سازد؟
آیا سوسیالیسم «انسان» را از اسارت از قالب های از پیش تعیین شده ی تولیدی رها می سازد؟
 البته  طبقه کارگر با انقلاب علیه سرمایه داری، از جبر اقتصادی یعنی قوانین و ضرورت های کور سرمایه داری رها می شود، اما جبر نوینی یعنی ضرورت و قوانین سوسیالیستی را پدید می آورد و چنانچه در برقراری سوسیالیسم این قوانین و ضروریات پدید آمده را درست درک نکند و به آنها عمل نکند، سوسیالیسم شکست خواهد خورد. همچنین در صورت پیروزی در برقراری سوسیالیسم و با انقلاب در نیروهای مولد و مناسبات تولید سوسیالیستی، ضرورت نوین دیگری یعنی  جبر کمونیستی را پدید می آورد.
 «جبر اقتصادی»، یعنی شرایطی که درجه رشد و تکامل نیروهای مولد که محصول اوضاع و احوال تاریخی است، به مناسبات تولید تحمیل می کند و همچنین شرایطی که مناسبات مادی تولید به عنوان ساخت اقتصادی به روساخت سیاسی - فرهنگی تحمیل می کند(و از دیدگاه دیالکتیک روندهای معکوس یعنی تاثیر مناسبات تولید بر نیروهای مولد و روساخت سیاسی فرهنگی بر ساخت اقتصادی و پس وپیش افتادن اینها از یکدیگر امری مفروض و بدیهی است) امری نیست که با سوسیالیسم و کمونیسم پایان یابد. این حکم ماتریالیسم تاریخی است که مارکس بارها به ساده ترین شکل  آن را بیان کرده است:
«آدميان هستند که تاريخ خود را مي سازند ولى نه آن گونه که دل شان مي خواهد، يا در شرايطى که خود انتخاب کرده باشند؛ بلکه در شرايط داده شده‌اى که ميراث گذشته است و خود آنان به گونه ای مستقيم با آن درگيرند.»( هجدهم برومرلویی بناپارت، برگردان باقر پرهام، ص 13)
 و همین شرایط است که ضروریات و قوانین خاص خود را دارند و برای آزاد شدن و دارای «اختیار» گردیدن به ناچار باید آنها را شناخت و دگرگون شان کرد. 
 می رسیم  به مشهورترین بیان ماتریالیسم تاریخی از جانب مارکس:
« انسان ها در تولید اجتماعی وجود خود به طور قطع پای در مناسبات معینی می گذارند که مستقل از اراده ی آنهاست، یعنی مناسبات تولیدی متناسب با مرحله ی معینی از رشد نیروهای تولیدی مادی خود. کل این مناسبات تولیدی تشکیل ساخت اقتصادی جامعه [یعنی] شالوده ی واقعی آن را می دهد که بر پایه آن روبنای حقوقی و سیاسی [جامعه] بر پا می گردد و اشکال معین شعور اجتماعی در رابطه با آن قرار می گیرد. شیوه ی تولید زندگی مادی، تعیین کننده ی شرایط روند عام زندگی اجتماعی، سیاسی و فکری است. شعور انسان ها وجود آنان را تعیین نکرده، بلکه وجود اجتماعی شان شعور آنان را تعیین می کند. نیروهای تولید مادی جامعه در مرحله ی معینی از رشد خود با مناسبات تولیدی یا با مناسبات مالکیتی که در چارچوب آن، تا آن مرحله از رشد خود عمل نموده اند- این دو در قاموس اصطلاحات حقوقی به یک معنا بیان می شوند- در تضاد می افتند، این مناسبات که از بطن اشکال رشد نیروهای مولد بیرون می آیند به دست و پای آنها زنجیر می زنند. در این موقع یک دوره انقلاب اجتماعی فرا می رسد.»( مارکس، نقد اقتصاد سیاسی، مقدمه)
اینها الفبای ماتریالیسم تاریخی است و آنچه  که حکمت در بیان «قصار» بی مایه و درون تهی اش که نسخه بدلی از سخنان ترتسکیست های  انسان باورغربی است، در نظر داشته و خواسته آنها را رد کند، درست همین بیانات مارکس در مورد ماتریالیسم تاریخی است.(1)
 این احکام و قوانین ماتریالیسم تاریخی که چنانچه اشاره کردیم حکمت با آنها آشنا بوده است و اساسا وی احکام خود را موذیانه در تقابل و ضدیت با آنها قرار می دهد، تنها در مورد جوامع طبقاتی نیست، بلکه در مورد گذار از سرمایه داری به سوسیالیسم و گذار از سوسیالیسم به کمونیسم و نیز کل نظام کمونیستی بشر نیز صادق است.
صدق احکام ماتریالیسم تاریخی مارکسیسم در مورد جامعه کمونیستی
آیا نسل هایی که در جامعه ی کمونیستی و در هر مرحله از آن جای خود را به یکدیگر می دهند، خود نظام کمونیستی و یا مراحلی را که در آن پای می گذارند پدید آورده اند؟ آیا آنها« پای در مناسبات معینی می گذارند» که خود به اراده ی خود آفریده اند؟ آیا آنها نیروهای مولدی را که به دست شان می رسد خود به وجود آورده اند؟ آیا آنها هر نوع نیروی مولده ای که بخواهند می توانند بیافرینند و یا به ناچار برای هر تغییری، باید از وضع موجود نیروهای مولد و تکامل آنها حرکت کنند؟ آیا آنها هر نوع مناسبات تولیدی که دل شان بخواهد می توانند با یکدیگر برقرار کنند و یا باید مناسباتی با یکدیگر برقرار کنند که در تناسب با درجه ی رشد نیروهای مولده شان باشد؟ آیا آنها می توانند ذهنیات و تئورهایی برای تکامل مناسبات تولیدی بیافرنند که از شرایط مادی تولید موجود حرکت نکند- بلکه از شرایطی ناموجود و یا ایده آل حرکت کند- و بازتاب ساخت اقتصادی شان و تضادهای موجود در این ساخت اقتصادی و چگونگی امکانات عینی تکامل چنین ساخت اقتصادی و مناسبات تولیدی ای نباشد؟
 از هر طرف که نگاه کنیم با شرایطی خاص از تکامل نیروهای مولد، با مناسبات تولیدی معین، با شرایط ویژه فرهنگی روبرو خواهیم بود که محصول یک اوضاع و شرایط تاریخی معین است. اوضاعی که از نسلی به نسل دیگر به ارث می رسد بی آنکه نسل تحویل گیرنده، خود آن را پدید آورده باشد.
تغییر انقلابی چنین اوضاع و شرایطی مادی و معنوی ای به اوضاع و شرایط تکامل یافته تر، بر مبنای آفرینش اندیشه های پیشرو و تئوری های انقلابی ای به وجود می آید که خود نه خیال بافانه، دلبخواهی و ذهنی گرایانه، بلکه بر مبنای شناخت تضادهای ساخت اقتصادی موجود استوارند؛ یعنی این اندیشه ها و تئوری های انقلابی خود بازتاب دهنده ی موجودیت امکانات عینی آینده هستند که در دل چنین ساخت اقتصادی ای نهفته است و به نوبه خود می توانند این امکانات عینی را فعال و عملی و محقق گردانند و شرایط مادی و معنوی موجود را تغییر داده و شرایط مادی و معنوی نوینی بیآفرینند.
 تفاوت در مورد انقلاب در روابط تولیدی، اگر بتوان اکنون در مورد آن سخن گفت، این است که اشکال انقلابات و جهش ها در نیروهای مولد، مناسبات تولید و نیز روساخت های فرهنگی در نظام بی طبقه ی کمونیستی با اشکال این انقلابات در جوامع طبقاتی تفاوت کیفی خواهد داشت و از جمله دارای اشکال آنتاگونیستی و قهرآمیز طبقاتی نخواهد بود. از این گونه انقلابات و تحولات غیر قهرآمیز و البته نه عموما در مورد ساخت های اقتصادی و اساس دولت طبقات حاکم، بلکه در امور دیگر همچون ساخت های فرهنگی(رنسانس و روشنگری در قرون شانزده و هفده) در نظام های طبقاتی وجود داشته است. می دانیم که تمامی رهبران مارکسیسم، تکامل مسالمت آمیز نظام طبقاتی سرمایه داری را به نظام سوسیالیستی در شرایط تاریخی معین و به عنوان یک استثناء بر قاعده و قانون انقلابات قهر آمیز طرح کرده اند و به همین سان می دانیم که تحول انقلاب دموکراتیک به انقلاب سوسیالیستی در جوامع زیر سلطه که انقلاب دموکراتیک به رهبری طبقه ی کارگر را با پیروزی از سر گذرانده اند می تواند مسالمت آمیز باشد؛ بر این مبنا انقلابات در مناسبات تولیدی کمونیستی، که خود را همچون ضرورت و جبر نشان خواهد داد، و تبدیل یک مرحله به مرحله دیگر از دوران کمونیسم می تواند مسالمت آمیز( به عنوان یک قاعده) باشد.    
آنچه حکمت از آن بُل گرفته و موجب این«قصار گویی»اش را فراهم کرده است این است که به گوشش خورده که اقتصاد سوسیالیستی، اقتصاد با نقشه و برنامه است و انسان از قید اسارت طبیعت و مناسبات کور تولیدی رها خواهد شد. اما آنچه که به گوشش نخورده ( که البته خورده و اکنون وی می خواهد  آن را رد کند) این است که هر گونه نقشه و برنامه در اقتصاد سوسیالیستی و کمونیستی تابع ضروریات و قوانین است و نه تابع اختیار و اراده ی مطلق انسان. یعنی این گونه نیست که برنامه ریزان اقتصاد سوسیالیستی و کمونیستی بتوانند هر چه میل شان کشید تدوین کنند و به خورد اقتصاد یعنی مناسبات تولید و نیروهای مولد بدهند.
کمونیسم گسترش آزادی و اختیار با شناخت و دگرگون کردن ضرورت است!
در جامعه سوسیالیستی و جامعه کمونیستی همچون همه ی جوامع پیشین، ضرورت و آزادی با هم وجود دارند. و بنا به گفته مائو تسه دون که آخرین کلام را در این زمینه بر زبان آورد:«آزادی درک ضرورت و دگرگون کردن آن است.»
ضرورت، عنصر مادی در رابطه بین ضرورت و آزادی است. در حالی که آزادی عنصری ذهنی است. رابطه بین ضرورت و آزادی، رابطه ی بین ماده و ذهن است. این میان ماده در تحلیل نهایی عمده است و نه ذهن.
«بازگرداندن اختیار به انسان» و به عبارت دیگر اختیار مطلق داشتن در امور اجتماع، به معنای تسلط مطلق ذهن بر ماده است و این ایده آلیسم متافیزیکی است. زیرا از این دیدگاه نه تنها ذهن بر ماده تسلط دارد، بلکه این تسلط، مطلق قلمداد می شود. یعنی دیالکتیک بین ضرورت و آزادی، ماده و ذهن یا پراتیک و تئوری( تئوری اختیار دار مطلق یا تعیین کننده ی مطلق پراتیک می شود) برای همیشه پایان می یابد.
 در مقابل این بینش، دیدگاه ماتریالیسم دیالکتیکی قرار دارد. انسان ها با شناخت قوانین عینی، ضرورت ها و نیازها، به آنها عمل کرده و بدین سان آنها را - و نیز خود را به همراه آنها- تغییر داده و شرایط نوینی باز می آفرینند. شرایطی نوین که در عین اینکه فضای تحرک بیشتر و آزادی بیشتری را در اختیار آنها می گذارد، درعین حال ضروریات تکامل یافته ی نوینی - یا جبر نوینی - را به وجود می آورد. بنابراین ضرورت و آزادی در کنش و واکنش با یکدیگر و در مانع شدن برای رشد یکدیگر و همچنین رشد دادن یکدیگر، مداوما عمده و غیر عمده می شوند و به طور ناموزون رشد و تکامل می یابند. هر چه اختیار و آزادی انسان در جامعه ی کمونیستی گسترده تر و تکامل یافته تر شود،  درازا و پهنای جهان و ضروریاتی که در مقابل وی قد علم خواهد کرد و وی باید به آنها پاسخ دهد نیز گسترده تر و تکامل یافته تر خواهد شد. بنابراین نه انسان ها در شرایط آزادی مطلق خواهند گرفت و نه ضرورت ها می توانند اسارت مطلق انسان را به وجود بیاورند.   
در همان متنی که از فقر فلسفه آوردیم، مارکس می نویسد:
«بنابراین نیروهای مولده نتیجه ی انرژی ایست که انسان ها به کار برده اند، البته خود این انرژی نیز در اثر شرایطی که انسان ها در آن قراردارند، در اثر نیروهای مولده ای که پیش از آن به دست آمده اند و در اثر شکل اجتماعی ای که قبل از آنها موجود بوده محدود می شود. این ها به وسیله خود این انسان ها به وجود نیامده اند بلکه محصوب نسل های گذشته می باشند. به برکت این واقعیت ساده که نیروهای مولده نسل های پیشین در دسترس هر نسل تازه قرار می گیرد و هر قدر نیروهای مولده  انسان ها و در نتیجه روابط اجتماعی آنها رشد کند، به همان اندازه تاریخ بشری ای که به وجود می آید انسانی می گردد. نتیجه الزامی آن این است که: تاریخ اجتماعی انسان ها همواره تنها تاریخ تکامل فردی شان است، چه آنها از این موضوع آگاه باشند و چه نباشند. مناسبات مادی آنها اساس همه ی مناسبات شان است و این مناسبات مادی چیزی جز اشکال لازمی - که فعالیت های مادی و فردی آنها در آن تحقق می پذیرد- نیست.»( فقر فلسفه، همان ص)
 به این ترتیب انسانی شدن تاریخ انسان که مارکس از آن سخن می گوید به این معنا است که انسان اسیر و برده ی ضروریاتی که کور عمل می کردند و می کنند، نباشد و نه اینکه دارای اختیار مطلق شود. در جامعه کمونیستی، انسان ها با وقوف به بسیاری از ضروریات و قوانین تکامل اجتماعی متوجه این نکته ی اساسی هستند که در هر مورد( نیروهای مولد، مناسبات تولید، توازن میان این دو، توازن میان مناسبات تولیدی و مناسبات فرهنگی) باید قوانین و ضروریات را به دقت بشناسند و بر مبنای آن ها نقشه و برنامه طرح کنند و وضع را در عمل تغییر دهند و دگرگون کنند. تا زمانی که این قوانین و ضروریات را نشناسند و در جهت تغییر عملی وضع، نقشه و برنامه تدوین نکنند و اوضاع را عملا دگرگون نکنند، این ضروریات کور خواهد بود و کور عمل خواهد کرد و بدین سان خود را به انسان ها تحمیل خواهد نمود. تا زمانی که وضع و شرایط تغییر نکند، انسان ها در اسارت این قوانین خواهند بود.
مارکس متن بالا را ادامه می دهد:
«آقای پرودون ایده ها را با موضوعات عوضی می گیرد.»( همانجا)
 ایده ها، اندیشه های( اختیارات و آزادی) انسان هستند. موضوعات، شرایط مادی موجود هستند. پرودون گمان می کند که  این اندیشه ها و مفاهیم و مقولات است که«موضوعات» یا شرایط مادی را به وجود می آورد.
 و این درست کاری است که حکمت می کرد. با این تفاوت که پرودون یک نماینده ی صادق خرده بورژوازی بود و حکمت یک ترتسکیست فریب کار و مزدور. حکمت می اندیشد که با گفتن اینکه «سوسیالیسم بازگرداندن اختیار به انسان است» و از این پس دیگر این اختیاراست که همه کاره است، نظریه ای تازه در باب تاریخ جامعه ارائه داده است. حال آنکه وی به جای ماتریالیسم تاریخی، «ایده آلیسم غیرتاریخی» را گذاشته است.
مارکس ادامه می دهد:« انسان ها هیچ وقت از چیزی که به دست آورده اند، صرف نظر نمی کنند. البته این به معنی آن نیست که آنها هرگز از شکل اجتماعی ای که در آن نیروهای مولده مشخصی را کسب کرده اند، چشم پوشی نمی کنند. کاملا برعکس . انسان ها برای آنکه نتایج حاصله را بیهوده از دست ندهند، برای آنکه ثمرات تمدن را به هدر ندهند، مجبورند به مجرد اینکه نوع و شیوه داد و ستد متناسب با نیروهای مولده نباشد، تمام اشکال کهنه  شده ی اجتماعی را تغییر دهند.»( همانجا، ص 17)
 این اجبار صرفا در تغییر اشکال کهنه شده ی اجتماعی و مناسبات تولیدی گذشته( اشتراکی، برده داری، فئودالی و سرمایه داری)نبوده و نیست بلکه در تغییر مناسبات تولیدی سوسیالیستی و کمونیستی  نیز بروز می کند.
تضاد بین نیروهای مولد و مناسبات تولید یک تضاد عینی است و پایه و اساس تحول و تکامل جامعه است. خواه در جوامع گذشته و خواه در جامعه سوسیالیستی و خواه کمونیستی این تضاد وجود خواهد داشت. تفاوت تنها در این است که در جامعه کمونیستی طبقات وجود ندارد؛ اما عدم وجود طبقات به این معنا نیست که کهنه و نو وجود نخواهد داشت. که کهنه مقاومت نخواهد کرد، که نو به اجبار به مبارزه اجتماعی با کهنه دست نخواهد زد و ...
ضرورت و آزادی در جامعه کمونیستی
مائو احکام  دیالکتیک ماتریالیستی و ماتریالیسم تاریخی مارکس و انگلس را با روشنی به نظام کمونیستی بسط می دهد. وی در مورد اقتصاد کمونیستی می گوید:
« سوسیالیسم نیز میرا است. چرا که اگر چنین نباشد، کمونیسمی هم در کار نخواهد بود. کمونیسم حداقل برای میلیون ها سال تداوم خواهد یافت. من اعتقاد ندارم که در دوران کمونیسم هیچ تغییر کیفی وجود نخواهد داشت و کمونیسم از مراحل تغییرات کیفی گذر نخواهد کرد. من به این باور ندارم. کمیت به کیفیت بدل می شود و کیفیت به کمیت. من اعتقاد ندارم که [کمونیسم- م] برای میلیون سال از لحاظ کیفی مطلقا بدون تغییر باقی خواهد ماند! این از نظر دیالکتیک غیر قابل تصور است. مثلا این اصل را در نظر بگیرید:« از هر کس به اندازه توانش، به هر کس به اندازه نیازش.» آیا باور شما این است که طی یک میلیون سال تنها همین یک نوع اقتصاد در کار خواهد بود. آیا در این باره فکر کرده اید؟ [ در این صورت- م] پس چه نیازی به اقتصاددانان بود؟ تنها یک کتاب حل المسائل کارمان را راه می انداخت و دیالکتیک می مرد.» و:
« آزادی درک ضرورت و  و نیز دگرگونی ضرورت است. باید دست به عمل برد... من اعتقاد ندارم که کمونیسم به مراحل مختلف تقسیم بندی نخواهد شد و در آن هیچ تحولات کیفی رخ نخواهد داد. لنین می گوید که هر چیزی قابل تقسیم است. او اتم را مثال می زند و می گوید نه تنها اتم بلکه الکترون هم قابل تقسیم است.» ( از گفتگو با صدر مائو درباره فلسفه، برگردان سهراب آتشکار، ص 43- 41)
از این دیدگاه اولا تضاد میان نیروهای مولد و روابط تولید در جامعه کمونیستی وجود خواهد داشت و بنابراین تکامل جامعه کمونیستی نتیجه ی رشد و تکامل این تضاد خواهد بود. تضادی که حل آن مشروط به برقراری تناسبی نوین بین مناسبات تولیدی و نیروهای مولد است؛
دوما تضاد میان مناسبات مادی انسان ها یعنی ساخت اقتصادی و روساخت سیاسی و فرهنگی وجود خواهد داشت. تضادی که منجر به تغییر ساخت اقتصادی و روساخت فرهنگی خواهد شد.
 برمبنای پذیرش این تضادها و تکامل ناموزون آنهاست( موزونی بیشتر اما تکامل ناموزون همچنان اصل خواهد بود) که می توان گفت که کمونیسم به مراحل متفاوت و متضاد تقسیم خواهد شد. مراحلی که شکل گیری و بروز آنها در جامعه ی کمونیستی بر مبنای دیالکتیک درونی این جامعه و انباشت های تدریجی و کمی و تغییرات جهشی و کیفی استوار خواهد بود.
روشن است که در چنین جامعه ای تضاد طبقاتی وجود نخواهد داشت اما اختلافات و تضادها در عرصه ی کنش های سیاسی( که اشکال خاص موجودیت چنین مناسباتی به کلی با نظام های طبقاتی متفاوت خواهد بود) و فرهنگی( که اشکال ایدئولوژیک خرافی، مذهبی و اسطوره ای از آن حذف خواهد شد و تضاد های بین ماتریالیسم و ایده آلیسم و دیالکتیک و متافیزیک در عرصه های فلسفی، علمی و هنری و اخلاقی موجودیت خود را حفظ خواهند کرد) بروز خواهد کرد.   
باری، ضرورت و آزادی( و یا جبر و اختیار) با جوامع طبقاتی به وجود نیامدند که با نابودی چنین جوامعی از بین بروند، بلکه از زمانی که بشر به وجود آمد به وجود آمدند و تا زمانی که بشر هست خواهند بود. این ها همچنان که اشاره کردیم بیان رابطه ی ماده و ذهن هستند و در جامعه کمونیستی عملکرد و تکامل متضاد خود را خواهند داشت.
هرمز دامان
نیمه نخست اردیبهشت 400
یادداشت  
1-   یکی دیگر از«قصار»های بی مایه ی حکمت این عبارت است:« اساس سوسیالیسم انسان است». عبارتی که حکمت از ترتسکیست های انسان باورغربی رونویسی کرده است و تحویل  حضرات ترتسکیست های ایرانی داده و این ها نیز کف کرده دهان آن را تکرارکرده و می کنند. این عبارت نیز ضدماتریالیسم تاریخی و ضدمارکسیستی است.
سوسیالیسم مرحله ی از تکامل جامعه کمونیستی یا بنا به مارکس فازپایینی کمونیسم و بنابراین یک شکل اجتماعی مناسبات تولید مادی است که با درجه معینی از رشد نیروهای مولد تناسب دارد. تضاد اساسی این شکل مناسبات تولیدی همچون هر شکل تولید اجتماعی دیگر با تضاد میان نیروهای مولد و مناسبات تولیدی مشخص می شود. یعنی تضاد بین رشد سریع نیروهای مولد اجتماعی شده با اشکال مالکیت هنوز کاملا اجتماعی نشده. این عبارت است از تضاد بین مالکیت اجتماعی وسائل تولید یعنی اساس مالکیت در سوسیالیسم با مالکیت تعاونی که یک شکل انتقالی در سوسیالیسم است و نیز با اشکال مالکیت خرد که از سرمایه داری باز مانده است و به ناچار برای مدتی باز خواهد ماند. به واسطه ی تضاد بین کار فکری و جسمی و بین شهر و روستا، تضاد در جایگاه افراد در تولید وجود دارد و نیز نابرابری در عرصه ی توزیع بروز می کند. از سوی دیگر ساخت اقتصادی پایه و اساس این نظام تولیدی است که بر روی آن روساخت سیاسی و فرهنگی قرارمی گیرد.
در عرصه ی سیاسی نیز اساس سوسیالیسم انسان نیست بلکه دولت دیکتاتوری پرولتاریا است که دولت دوران گذار در جامعه ی هنوز طبقاتی سوسیالیسم است و برای پیشبرد مبارزه طبقاتی و نابودی طبقات و گذار به کمونیسم تلاش می کند.
و بالاخره در عرصه ی فرهنگی نیز اساس سوسیالیسم «انسان» نیست، بلکه بر مبنای دیدگاه نوینی قرار دارد که به وسیله مارکس در تزهای فوئرباخ( تز دهم) عرضه شد؛ یعنی «جامعه ی انسانی یا انسانیت اجتماعی شده»( تاکید دوم از ماست).
 جدا از این که این دیدگاه پایه ی ماتریالیسم تاریخی است، به این معناست که مارکسیسم انسانی شدن انسان را در جامعه ی انسانی می بیند و نه در«انسانی» خشک و خالی. به بیان دیگر مارکسیسم انسانیت اجتماعی یا اجتماعیت انسان، جمع گرا بودن فرد انسان و از این راه تعمیم انسانی شدن به جامعه را عمده می کند و نه فرد انسان را جدا و منزوی از جمع و جامعه. برای رشد اجتماعیت انسان و انسانی شدن اجتماع، انسان ها باید با اندیشه هایی که مروج فرد گرایی، نخبه باوری و انسان باوری لیبرالی هستند، بستیزند.  
 

 

۱۴۰۰ فروردین ۳۰, دوشنبه

درباره ی شناخت(3) بخش نخست ماتریالیسم تاریخی

 

درباره ی شناخت(3)
 
بخش نخست
ماتریالیسم تاریخی
 
                                           مبارزه ماتریالیسم و ایده آلیسم
1-   ساخت اقتصادی از یک سو و ساخت سیاسی وفرهنگی از سوی دیگر با یکدیگر رابطه دارند. ساخت اقتصادی پایه ی اجتماع است و روابط سیاسی و فرهنگی روساخت آن می باشد.
2-   روابط میان ساخت اقتصادی و روساخت سیاسی و فرهنگی روابطی دوگانه و مبتنی بر  کنش و واکنش است. روابط اقتصادی، روابط سیاسی و فرهنگی را تعیین می کند و روابط سیاسی و فرهنگی، روابط اقتصادی را.
3-   چنانچه این تعیین کردن یکدیگر و این کنش و واکنش ادامه یابد گرفتار شدن در یک دور باطل حتمی است، زیرا مشخص کننده پایه و اساس و جهت تغییر و تکامل نیست. برای همین مبارزه ی اساسی بر سر این بوده است که کدام یک از این دو نقش تعیین کننده را دارند.
4-   در تاریخ جوامع بشر دو دیدگاه فلسفی اساسی وجود داشته است: ماتریالیسم و ایده آلیسم. اگر از گرایش ها و خطوط میان این دو دسته بگذریم و آنها را در شسته رفته ترین اشکال خود در نظر گیریم ماتریالیست ها در نهایت ماده را دارای نقش تعیین کننده می دانستند و ایده آلیست ها ذهن را.
5-   نقطه مرکزی این نقش تعیین کننده این بوده است که کدام یک مقدم بوده است و از آن حرکت شده است و به آن بازگشت می شود. آیا نخست ماده بوده است و ذهن بر مبنای آن پدید آمده است و یا برعکس نخست ذهن بوده است و این ذهن بوده است که ماده را پدید آورده است.
6-   این دیدگاه به شکل دیگری نیز بیان شده است: آیا نخست پراتیک بوده است و یا در آغاز تئوری بوده است. بیان این دیدگاه که نخست  تئوری( یا ذهن) بود به شهره ترین شکل خود در بینش مذهبی بیان شده است:« در آغاز کلمه بود». برعکس این دیدگاه، در فلسفه بیان شده است:« در آغاز عمل بود». به این ترتیب اینکه در آغاز «کلمه» و یا «عمل» بود ماهیت دو دیدگاه متخاصم فلسفی را تشکیل داده اند.
7-   پنهان شدن پشت کنش و واکنش بین ماده و ذهن یا «عمل» و «کلمه» و در بهترین حالت دیالکتیک (یا وحدت اضداد) پراتیک و تئوری( یگانگی ذهن- عین) نمی تواند مانع این گردد که به روی دو دیدگاه اساسی در فلسفه خط بطلان کشیده است. آیا دیالکتیک شما ایده آلیستی است یا ماتریالیستی؟ این پرسشی اساسی است.( در مقابل، این پرسش نیز وجود دارد که آیا ماتریالیسم شما دیالکتیکی است یا متافیزیکی؟) 
8-   تقابل ایده آلیست ها و ماتریالیست ها در فلسفه به تقابل در فلسفه تاریخ یعنی قوانین عام تکامل جامعه بشری کشیده شده است. در اینجا پرسش این بوده است که آیا ذهن اجتماعی یا شعور اجتماعی، پایه و اساس تکامل تاریخی جامعه است و تغییر و تکامل آن را تعیین می کند و یا وجود اجتماعی وی.
9-   ایده آلیست ها پایه و اساس تغییر و تکامل جامعه را ذهن می دانستند و بنابراین نقش تعیین کننده را به شعور اجتماعی انسان می دادند. به این ترتیب آنها وجه فعالیت سیاسی و فرهنگی انسان را تعیین کننده ی هر گونه ی دیگری از فعالیت انسان به شمار می آوردند.
10-  ماتریالیست ها برعکس نقش تعیین کننده را به وجود اجتماعی انسان می دادند و می گفتند که فعالیت مادی یا تولید مادی بشر و بنابراین ساخت اقتصادی تعین کننده ی فعالیت معنوی و فعالیت های سیاسی و فرهنگی اوست.
11-   به این ترتیب صحبت بر سر این که کدام یک در مجموع تاریخ بشر و تکامل آن نقش اساسی را داشته است و کدام در این مجموع نقش تابع را، به یک مسئله ی فلسفی گره می خورد که آیا نهایتا و یا در تحلیل نهایی، ماده تعیین کننده ذهن است و یا برعکس ذهن تعیین کننده ی ماده.
12- باید اشاره کرد که در بهترین اشکال بروز این جهان بینی ها یعنی ایده آلیسم دیالک تیکی و ماتریالیسم دیالکتیکی، کنش و واکنش یا تاثیر متقابل و نیز عمده شدن متقابل هر کدام از این دو پذیرفته شده است.
مسئله ی نقش تعیین کننده ی نهایی
1-   اکنون به معنای «تعیین کننده ی نهایی»  آن گونه که در ادبیات مارکسیستی به آن اشاره شده است، می پردازیم.
2- مارکس می نویسد:« با این همه، جمع بندی ما این نیست که تولید، توزیع، مبادله و مصرف، یک چیز بیش نیستند، بلکه می گوییم که همگی این ها اجزاء یک کلیت یا جنبه های متمایز یک مقوله واحد را تشکیل می دهند. دامنه ی تاثیر تولید، در شکل [اجتماعی] آنتاگونیستی آن،[یعنی در فورماسیون های طبقاتی] نه تنها محدود به حوزه ی خاص خویش نیست، بل از حوزه ی دیگر عناصر مجموعه تولید هم در می گذرد. همه چیز به تولید بر می گردد و بر اساس آن دائما از سر گرفته می شود. پس روشن است که مبادله و مصرف نمی توانند عامل مسلط باشند. همین طور توزیع به منزله توزیع فرآورده ها. ضمن آنکه توزیع به منزله توزیع عوامل تولید، خودعنصری از تولید است. و به این ترتیب نوع معینی از تولید، تعیین کننده انواع معینی از مصرف، توزیع و مبادله است؛ همچنان که تعیین کننده مناسبات معین مصرفی، توزیعی و مبادله ای است.»
و پس ازبررسی تاثیرات متقابل عوامل اقتصادی بر یکدیگر و یا تعیین کننده بودن یکدیگر، می نویسد:
« تمام این عوامل متفاوت، با هم ارتباط متقابل دارند و این چیزی است که در هر کل ارگانیک می توان دید.( نقد اقتصاد سیاسی - گروند ریسه، برگردان باقرپرهام و احمد تدین، ص 24 و  25، تاکیدها از ماست)
3-   انگلس می نویسد:« بر اساس درک مادی تاریخ، عامل تعیین کننده ی نهایی در تاریخ عبارت است از تولید و تجدید تولید زندگی واقعی...» و پس از اشاره به عوامل سیاسی و فرهنگی ادامه می دهد: « در میان تمام این عناصر تاثیرات متفابلی وجود دارد که در آن میان، از میان مجموعه حوادث بی شمار(یعنی، چیزها و اتفاقاتی که ارتباط متقابل درونی شان آن قدر نادر یا غیر قابل اثبات است که می تواند آن را نادیده گرفت) حرکت اقتصادی بالاخره ناگزیر به تاکید خود است.»( نامه انگلس به ژوزف بلوک، سپتامبر 1890، درباره تکامل مادی تاریخی، تاکید از ماست). نکته ی مهمی که از نظر انگلس می توان استنتاج کرد این است که برای فهم نقش تعیین کننده نهایی تولید و مناسبات تولید باید یک «مجموعه حوادث بی شمار» و بنابراین یک مرحله، فرایند و یک دوران معین تاریخی در نظر گرفته شود تا بتوان به اثبات «تاکید» و یا نقش نهایی و تعیین کننده ی زیرساخت اقتصادی دست زد.
4-   لنین در شرح نظریه مارکس و انگلس و پس از نقل بخشی از پیشگفتار مشهور مارکس بر کتاب نقد اقتصاد سیاسی می نویسد:«کشف درک ماتریالیستی تاریخ، و به عبارت دقیق تر ادامه و گسترش پیگیر ماتریالیسم بر عرصه ی پدیده های اجتماعی، دو ایراد عمده ی تئوری های تاریخی پیشین را برطرف کرد. نخست اینکه، این تئوری ها در بهترین حالت تنها انگیزه های اندیشه ای فعالیت تاریخی انسان ها را بررسی می کردند، بی آنکه منشا پیدایش این انگیزه ها را بررسی کرده و قانونمندی عینی  را در تکامل سیستم مناسبات اجتماعی دریابند و ریشه های این مناسبات را در درجۀ تکامل تولید مادی بجویند. دوم آنکه تئوری های پیشین همانا فعالیت های تودۀ مردم را دربر نمی گرفتند، در حالی که ماتریالیسم تاریخی برای نخستین بار امکان داد تا شرایط اجتماعی زندگی توده و تغییر این شرایط  با دقت علوم طبیعی  بررسی شود.»( کارل مارکس، برگردان جوانشیر، انتشارات محسن، 2006، ص 10، تاکید از لنین است).
5-    همچنین لنین ضمن اشاره به نقش پایه ای و اساسی تقسیم طبقاتی، یعنی پایگاه اقتصادی طبقات که از اشکال مرتبط با نقش تعیین کننده ساخت اقتصادی در تقسیم بندی های سیاسی میان دانشجویان است از نقش تعیین کننده ی نهایی صحبت می کند. وی می نویسد:«...شاید به ما ایراد گرفته شود که تقسیم بندی به شش گروه بالا صحیح نمی باشد، زیرا با تقسیم بندی طبقاتی جامعه ی روس تطابق ندارد. اما یک چنین ایرادی بی اساس خواهد بود. البته تقسیم بندی طبقاتی شالوده ی اساسی گروه بندی های را تعیین می کند. لیکن این شالوده ی عمیق تنها در طول یک جریان تکامل تاریخی و به میزان رشد آگاهی شرکت کنندگان و آفریننده گان این جریان نمایان می شود. این « تحلیل نهایی» تنها پس از مبارزه سیاسی فرا می رسد. گاهی مبارزه ای سرسخت و طولانی که ده ها سال به طول می انجامد و گاهی توفان آسا به شکل بحران های سیاسی منفجر می شود و در دیگر اوقات رو به خاموشی گذارده، به اصطلاح موقتا به حال وقفه در می آید.» ( وظایف جوانان انقلابی، ص 5، تاکید از ماست). بنابراین از نظر لنین نقش تعیین کننده نهایی یک عامل( در اینجا تقسیم طبقاتی که بر پایه اقتصادی استوار است) تنها در طول یک جریان تکامل تاریخی نمایان می شود.
6-   لنین البته در اینجا یک رابطه ی دیالکتیکی بین وجود این نقش در واقعیت و بروز آن در آگاهی( یعنی ادراک و فهم عقلایی آن) برقرار می کند. زمانی نقش زیرساخت اقتصادی به عنوان تعیین کننده ی نهایی عقاید و اندیشه ها و گرایش های سیاسی در مبارزات طبقاتی آشکار خواهد شد، یعنی مشخص خواهد شد که پایه ی واقعی نظرات سیاسی بر کدام جایگاه ها و منافع اقتصادی استوار است که مبارزه ی سیاسی مراحلی و فرایندی از تکامل را پشت سر گذاشته و رشد یافته باشد و آگاهی شرکت کنندگان یا طبقات در مبارزه ی سیاسی به رشد رسیده باشد. در آن هنگام است که جایگاه و پایگاه اقتصادی هر اندیشه ی سیاسی روشن خواهد شد و مبارزه با آگاهی تکامل یافته تری به پیش خواهد رفت. درآن هنگام است که جایگاه و منافع اقتصادی پشت اندیشه ها( لیبرال، سوسیال رولوسیونر، منشویک و بلشویک) تشخیص داده می شود. به عبارت دیگر جایگاه و نقش تعیین کننده زیرساخت اقتصادی در شکل دهی به اندیشه ها یا شعور اجتماعی - طبقاتی در یک فرایند تاریخی در عرصه ی سیاسی به روشنی بروز خواهد کرد.
7-   مائو تسه دون در فراز هایی از آثار خویش  به نقش اساسی ماده، پراتیک و زیر ساخت اقتصادی اشاره کرده است.
8-   وی می نویسد:«موجودیت اجتماعی انسان تعیین کننده فکر اوست. ... انسان ها طی پراتیک اجتماعی خود درمبارزات گوناگون شرکت می جویند و تجربیات فراوانی - از کامیابی ها و شکست ها - به دست می آورند.» سپس مائو ضمن اشاره به تکامل شناخت حسی- که مبتنی بر رابطه ی مستقیم و بی واسطه با ماده و یا عین خارجی است- به شناخت تعقلی، این مرحله را«مرحله ی گذار از ماده به شعور»، از عین به ذهن یا از هستی به ایده می داند. وی ادامه می دهد:«سپس دومین مرحله روند شناخت می آید، یعنی مرحله بازگشت از شعور به ماده، از ایده به هستی - دراینجا انسان ها شناخت بدست آمده از مرحله اول پراتیک اجتماعی به کار می بندند تا ببینند که آیا تئوری ها، سیاست ها، نقشه ها و تدابیر به کامیابی های پیش بینی شده می انجامند یا نه...شناخت انسان در اثر آزمایش در پراتیک، جهش دیگری می یابد. این جهش به مراتب از جهش اول پراهمیت تراست. زیرا تنها این جهش دوم است که می تواند درستی یا نادرستی جهش اول شناخت را ثابت نماید، یعنی ثابت کند که آیا ایده ها، تئوری ها، سیاست ها، نقشه ها و تدابیری که در روند بازتاب جهان خارجی عینی به دست آمده اند، صحیح اند یا نه؛ راه دیگری برای آزمودن حقیقت موجود نیست. و درمورد شناخت پرولتاریا از جهان، وی هدف دیگری به جز تغییر دادن آن ندارد. یک شناخت صحیح اغلب با طی کردن یک روند تکرار مکرر حرکت از ماده به شعور و سپس ازشعور به ماده، یعنی حرکت از پراتیک به شناخت و سپس ازشناخت به پراتیک می تواند به دست آید. این است تئوری شناخت مارکسیستی، این است تئوری شناخت ماتریالیسم دیالکتیکی.»( اندیشه های درست انسان از کجا سرچشمه می گیرند، مه 1963). چنانکه دیده می شود در این دیدگاه نقطه عزیمت و نیز نقطه بازگشت، ماده، عین، پراتیک (یا مبارزات تولیدی، طبقاتی وآزمون های علمی و هنری)است.
9-  مائو در رساله خود به نام درباره پراتیک به این دیدگاه چنین اشاره می کند: «بنابراین می توان ملاحظه کرد که نخستین گام در پروسه شناخت، تماس با پدیده ‏های خارجیست - مرحله ی احساس ها. گام دوم، ‏سنتزداده های ناشی از احساس ها و تنظیم و تغییر آنهاست - مرحله مفاهیم، ‏احکام و نتیجه گیری ها.»( درباره پراتیک، منتخب آثار جلد نخست، ص 462) و همچنین:
«مارکسیسم - لنینیسم معتقد است که صفت مشخصه دو مرحله پروسه شناخت در اینست که شناخت در مرحله پایین تر به مثابه شناخت حسی و در مرحله بالاتر به مثابه شناخت منطقی تظاهرمی کند؛ معذلک این هر دو مرحله، ‏مراحل مختلف پروسه واحد شناخت را تشکیل می دهند. حسی و تعقلی خصلتاً با هم فرق می کند ، ‏ولی ازهم جدا نیستند ، ‏بلکه بر اساس پراتیک به یک واحد کل تبدیل می شوند.»( ص457) و:
« تئوری شناخت ماتریالیسم دیالکتیک، پراتیک را دردرجه اول قرارمی دهد و براین نظراست که شناخت بشر به هیچ وجه نمی تواند از پراتیک مجزا گردد و کلیه تئوری های نادرست را که اهمیت پراتیک را نفی و شناخت را از پراتیک جدا می کنند، رد می نماید.» (ص454)
«شناخت با پراتیک آغازمی گردد، و شناخت تئوریک ازطریق پراتیک کسب می شود و باید دوباره به پراتیک بازگردد. نقش فعال شناخت نه فقط در جهش  فعال از شناخت حسی به شناخت تعقلی بیان می یابد بلکه - و این مهم تراست -  باید در جهش از شناخت تعقلی به پراتیک انقلابی نیز بیان یابد (ص 465)
10-  چنانکه می بینیم در این دیدگاه، ماده، عین خارجی، به دست آوردن تجربه به وسیله ی حواس پنچگانه که مستقیما با عین تماس می یابند و به طور کلی پراتیک نقطه آغاز شناخت است؛ و پس از تبدیل شناختی که به وسیله حواس به دست می آید به شناختی تعقلی(یعنی شناختی که به وسیله ی تفکر و کار با مفاهیم و مقولات به دست می آید) دوباره به پراتیک، عین و ماده باز می گردد و به آن تبدیل می شود. واحد کلی که این فرایندهای متضاد بر آن استوارند، پراتیک است. این نقش تعیین کننده ی نهایی ماده و عمل را نشان می دهد.
11-   مائو در مورد رابطه ی بین ساخت اقتصادی و روساخت سیاسی- فرهنگی می نویسد:«بدیهی است که نیروهای مولده، پراتیک و زیربنای اقتصادی به طور کلی دارای نقش عمده و تعیین کننده هستند و کسی که منکر این حقیقت شود، ماتریالیست نیست.» وی پس از اشاره به رابطه دیالکتیکی نیروهای مولده و روابط تولید، پراتیک و تئوری و زیر ساخت اقتصادی و روساخت سیاسی - فرهنگی و عمده شدن روابط تولید، تئوری و روساخت سیاسی- فرهنگی در شرایطی معین می گوید: «آیا ما با چنین تزی ماتریالیسم را نقض می کنیم؟ به هیچ وجه، زیرا ما قبول داریم که در جریان عمومی رشد تاریخ، ماده تعیین کننده ذهن و وجود اجتماعی تعیین کننده شعور اجتماعی است؛ ولی در عین حال نیز می پذیریم - و باید هم بپذیریم - که ذهن بر ماده، شعور اجتماعی بر وجود اجتماعی و روبنا بر زیربنای اقتصادی تأثیر متقابل می گذارد. بدین سان ما نه فقط ماتریالیسم را نقض نمی کنیم بلکه ماتریالیسم مکانیکی را رد می نمائیم و از ماتریالیسم دیالکتیک دفاع می کنیم.» درباره تضاد، منتخب آثار، جلد نخست، ص 509)
12-  چنانچه ما فرمولبندی مائو را در دو امر تبدیل ماده به شعور و شعور به ماده و پراتیک به تئوری و تئوری به پراتیک( نقاط آغاز و پایان ماده و پراتیک هستند) را در امر زیرساخت اقتصادی به کار بندیم این فرمول به دست خواهد آمد: نقطه ی عزیمت زیرساخت اقتصادی است. سپس بازتاب آن در روساخت سیاسی- فرهنگی و آنگاه نقش ویژه و موثر و پیش برنده ی آن بر زیرساخت اقتصادی و سپس بازگشت به زیرساخت اقتصادی و تغیر آن. این چنین ما به همان فرمول آغازین مارکس می رسیم که همه چیز از تولید آغاز می شود و به تولید باز می گردد.
13-  نکته مهم این است که شناخت این نقش«تعیین کننده نهایی» و یا خود نشان دادن و آشکار شدن آن، چنانکه انگلس و لنین اشاره می کنند در یک مقطع زمانی کوتاه نخواهد بود، بلکه زمانی که حوادث و رویدادهای انبوه به وقوع پیوندند و در طول مراحل و فرایندهای طولانی تری صورت خواهد گرفت. انگلس در نامه به ژوزف بلوک(لندن، سپتامبر 1890) کتاب هجدهم برومر لویی بناپارت مارکس را نمونه ای از آشکار کردن نقش تعیین کننده نهایی زیرساخت اقتصادی در وقوع رویدادهای سیاسی و مبارزه ی طبقاتی معرفی می کند.  
م- دامون
فروردین 400