۱۴۰۰ فروردین ۳۰, دوشنبه

درباره ی شناخت(3) بخش نخست ماتریالیسم تاریخی

 

درباره ی شناخت(3)
 
بخش نخست
ماتریالیسم تاریخی
 
                                           مبارزه ماتریالیسم و ایده آلیسم
1-   ساخت اقتصادی از یک سو و ساخت سیاسی وفرهنگی از سوی دیگر با یکدیگر رابطه دارند. ساخت اقتصادی پایه ی اجتماع است و روابط سیاسی و فرهنگی روساخت آن می باشد.
2-   روابط میان ساخت اقتصادی و روساخت سیاسی و فرهنگی روابطی دوگانه و مبتنی بر  کنش و واکنش است. روابط اقتصادی، روابط سیاسی و فرهنگی را تعیین می کند و روابط سیاسی و فرهنگی، روابط اقتصادی را.
3-   چنانچه این تعیین کردن یکدیگر و این کنش و واکنش ادامه یابد گرفتار شدن در یک دور باطل حتمی است، زیرا مشخص کننده پایه و اساس و جهت تغییر و تکامل نیست. برای همین مبارزه ی اساسی بر سر این بوده است که کدام یک از این دو نقش تعیین کننده را دارند.
4-   در تاریخ جوامع بشر دو دیدگاه فلسفی اساسی وجود داشته است: ماتریالیسم و ایده آلیسم. اگر از گرایش ها و خطوط میان این دو دسته بگذریم و آنها را در شسته رفته ترین اشکال خود در نظر گیریم ماتریالیست ها در نهایت ماده را دارای نقش تعیین کننده می دانستند و ایده آلیست ها ذهن را.
5-   نقطه مرکزی این نقش تعیین کننده این بوده است که کدام یک مقدم بوده است و از آن حرکت شده است و به آن بازگشت می شود. آیا نخست ماده بوده است و ذهن بر مبنای آن پدید آمده است و یا برعکس نخست ذهن بوده است و این ذهن بوده است که ماده را پدید آورده است.
6-   این دیدگاه به شکل دیگری نیز بیان شده است: آیا نخست پراتیک بوده است و یا در آغاز تئوری بوده است. بیان این دیدگاه که نخست  تئوری( یا ذهن) بود به شهره ترین شکل خود در بینش مذهبی بیان شده است:« در آغاز کلمه بود». برعکس این دیدگاه، در فلسفه بیان شده است:« در آغاز عمل بود». به این ترتیب اینکه در آغاز «کلمه» و یا «عمل» بود ماهیت دو دیدگاه متخاصم فلسفی را تشکیل داده اند.
7-   پنهان شدن پشت کنش و واکنش بین ماده و ذهن یا «عمل» و «کلمه» و در بهترین حالت دیالکتیک (یا وحدت اضداد) پراتیک و تئوری( یگانگی ذهن- عین) نمی تواند مانع این گردد که به روی دو دیدگاه اساسی در فلسفه خط بطلان کشیده است. آیا دیالکتیک شما ایده آلیستی است یا ماتریالیستی؟ این پرسشی اساسی است.( در مقابل، این پرسش نیز وجود دارد که آیا ماتریالیسم شما دیالکتیکی است یا متافیزیکی؟) 
8-   تقابل ایده آلیست ها و ماتریالیست ها در فلسفه به تقابل در فلسفه تاریخ یعنی قوانین عام تکامل جامعه بشری کشیده شده است. در اینجا پرسش این بوده است که آیا ذهن اجتماعی یا شعور اجتماعی، پایه و اساس تکامل تاریخی جامعه است و تغییر و تکامل آن را تعیین می کند و یا وجود اجتماعی وی.
9-   ایده آلیست ها پایه و اساس تغییر و تکامل جامعه را ذهن می دانستند و بنابراین نقش تعیین کننده را به شعور اجتماعی انسان می دادند. به این ترتیب آنها وجه فعالیت سیاسی و فرهنگی انسان را تعیین کننده ی هر گونه ی دیگری از فعالیت انسان به شمار می آوردند.
10-  ماتریالیست ها برعکس نقش تعیین کننده را به وجود اجتماعی انسان می دادند و می گفتند که فعالیت مادی یا تولید مادی بشر و بنابراین ساخت اقتصادی تعین کننده ی فعالیت معنوی و فعالیت های سیاسی و فرهنگی اوست.
11-   به این ترتیب صحبت بر سر این که کدام یک در مجموع تاریخ بشر و تکامل آن نقش اساسی را داشته است و کدام در این مجموع نقش تابع را، به یک مسئله ی فلسفی گره می خورد که آیا نهایتا و یا در تحلیل نهایی، ماده تعیین کننده ذهن است و یا برعکس ذهن تعیین کننده ی ماده.
12- باید اشاره کرد که در بهترین اشکال بروز این جهان بینی ها یعنی ایده آلیسم دیالک تیکی و ماتریالیسم دیالکتیکی، کنش و واکنش یا تاثیر متقابل و نیز عمده شدن متقابل هر کدام از این دو پذیرفته شده است.
مسئله ی نقش تعیین کننده ی نهایی
1-   اکنون به معنای «تعیین کننده ی نهایی»  آن گونه که در ادبیات مارکسیستی به آن اشاره شده است، می پردازیم.
2- مارکس می نویسد:« با این همه، جمع بندی ما این نیست که تولید، توزیع، مبادله و مصرف، یک چیز بیش نیستند، بلکه می گوییم که همگی این ها اجزاء یک کلیت یا جنبه های متمایز یک مقوله واحد را تشکیل می دهند. دامنه ی تاثیر تولید، در شکل [اجتماعی] آنتاگونیستی آن،[یعنی در فورماسیون های طبقاتی] نه تنها محدود به حوزه ی خاص خویش نیست، بل از حوزه ی دیگر عناصر مجموعه تولید هم در می گذرد. همه چیز به تولید بر می گردد و بر اساس آن دائما از سر گرفته می شود. پس روشن است که مبادله و مصرف نمی توانند عامل مسلط باشند. همین طور توزیع به منزله توزیع فرآورده ها. ضمن آنکه توزیع به منزله توزیع عوامل تولید، خودعنصری از تولید است. و به این ترتیب نوع معینی از تولید، تعیین کننده انواع معینی از مصرف، توزیع و مبادله است؛ همچنان که تعیین کننده مناسبات معین مصرفی، توزیعی و مبادله ای است.»
و پس ازبررسی تاثیرات متقابل عوامل اقتصادی بر یکدیگر و یا تعیین کننده بودن یکدیگر، می نویسد:
« تمام این عوامل متفاوت، با هم ارتباط متقابل دارند و این چیزی است که در هر کل ارگانیک می توان دید.( نقد اقتصاد سیاسی - گروند ریسه، برگردان باقرپرهام و احمد تدین، ص 24 و  25، تاکیدها از ماست)
3-   انگلس می نویسد:« بر اساس درک مادی تاریخ، عامل تعیین کننده ی نهایی در تاریخ عبارت است از تولید و تجدید تولید زندگی واقعی...» و پس از اشاره به عوامل سیاسی و فرهنگی ادامه می دهد: « در میان تمام این عناصر تاثیرات متفابلی وجود دارد که در آن میان، از میان مجموعه حوادث بی شمار(یعنی، چیزها و اتفاقاتی که ارتباط متقابل درونی شان آن قدر نادر یا غیر قابل اثبات است که می تواند آن را نادیده گرفت) حرکت اقتصادی بالاخره ناگزیر به تاکید خود است.»( نامه انگلس به ژوزف بلوک، سپتامبر 1890، درباره تکامل مادی تاریخی، تاکید از ماست). نکته ی مهمی که از نظر انگلس می توان استنتاج کرد این است که برای فهم نقش تعیین کننده نهایی تولید و مناسبات تولید باید یک «مجموعه حوادث بی شمار» و بنابراین یک مرحله، فرایند و یک دوران معین تاریخی در نظر گرفته شود تا بتوان به اثبات «تاکید» و یا نقش نهایی و تعیین کننده ی زیرساخت اقتصادی دست زد.
4-   لنین در شرح نظریه مارکس و انگلس و پس از نقل بخشی از پیشگفتار مشهور مارکس بر کتاب نقد اقتصاد سیاسی می نویسد:«کشف درک ماتریالیستی تاریخ، و به عبارت دقیق تر ادامه و گسترش پیگیر ماتریالیسم بر عرصه ی پدیده های اجتماعی، دو ایراد عمده ی تئوری های تاریخی پیشین را برطرف کرد. نخست اینکه، این تئوری ها در بهترین حالت تنها انگیزه های اندیشه ای فعالیت تاریخی انسان ها را بررسی می کردند، بی آنکه منشا پیدایش این انگیزه ها را بررسی کرده و قانونمندی عینی  را در تکامل سیستم مناسبات اجتماعی دریابند و ریشه های این مناسبات را در درجۀ تکامل تولید مادی بجویند. دوم آنکه تئوری های پیشین همانا فعالیت های تودۀ مردم را دربر نمی گرفتند، در حالی که ماتریالیسم تاریخی برای نخستین بار امکان داد تا شرایط اجتماعی زندگی توده و تغییر این شرایط  با دقت علوم طبیعی  بررسی شود.»( کارل مارکس، برگردان جوانشیر، انتشارات محسن، 2006، ص 10، تاکید از لنین است).
5-    همچنین لنین ضمن اشاره به نقش پایه ای و اساسی تقسیم طبقاتی، یعنی پایگاه اقتصادی طبقات که از اشکال مرتبط با نقش تعیین کننده ساخت اقتصادی در تقسیم بندی های سیاسی میان دانشجویان است از نقش تعیین کننده ی نهایی صحبت می کند. وی می نویسد:«...شاید به ما ایراد گرفته شود که تقسیم بندی به شش گروه بالا صحیح نمی باشد، زیرا با تقسیم بندی طبقاتی جامعه ی روس تطابق ندارد. اما یک چنین ایرادی بی اساس خواهد بود. البته تقسیم بندی طبقاتی شالوده ی اساسی گروه بندی های را تعیین می کند. لیکن این شالوده ی عمیق تنها در طول یک جریان تکامل تاریخی و به میزان رشد آگاهی شرکت کنندگان و آفریننده گان این جریان نمایان می شود. این « تحلیل نهایی» تنها پس از مبارزه سیاسی فرا می رسد. گاهی مبارزه ای سرسخت و طولانی که ده ها سال به طول می انجامد و گاهی توفان آسا به شکل بحران های سیاسی منفجر می شود و در دیگر اوقات رو به خاموشی گذارده، به اصطلاح موقتا به حال وقفه در می آید.» ( وظایف جوانان انقلابی، ص 5، تاکید از ماست). بنابراین از نظر لنین نقش تعیین کننده نهایی یک عامل( در اینجا تقسیم طبقاتی که بر پایه اقتصادی استوار است) تنها در طول یک جریان تکامل تاریخی نمایان می شود.
6-   لنین البته در اینجا یک رابطه ی دیالکتیکی بین وجود این نقش در واقعیت و بروز آن در آگاهی( یعنی ادراک و فهم عقلایی آن) برقرار می کند. زمانی نقش زیرساخت اقتصادی به عنوان تعیین کننده ی نهایی عقاید و اندیشه ها و گرایش های سیاسی در مبارزات طبقاتی آشکار خواهد شد، یعنی مشخص خواهد شد که پایه ی واقعی نظرات سیاسی بر کدام جایگاه ها و منافع اقتصادی استوار است که مبارزه ی سیاسی مراحلی و فرایندی از تکامل را پشت سر گذاشته و رشد یافته باشد و آگاهی شرکت کنندگان یا طبقات در مبارزه ی سیاسی به رشد رسیده باشد. در آن هنگام است که جایگاه و پایگاه اقتصادی هر اندیشه ی سیاسی روشن خواهد شد و مبارزه با آگاهی تکامل یافته تری به پیش خواهد رفت. درآن هنگام است که جایگاه و منافع اقتصادی پشت اندیشه ها( لیبرال، سوسیال رولوسیونر، منشویک و بلشویک) تشخیص داده می شود. به عبارت دیگر جایگاه و نقش تعیین کننده زیرساخت اقتصادی در شکل دهی به اندیشه ها یا شعور اجتماعی - طبقاتی در یک فرایند تاریخی در عرصه ی سیاسی به روشنی بروز خواهد کرد.
7-   مائو تسه دون در فراز هایی از آثار خویش  به نقش اساسی ماده، پراتیک و زیر ساخت اقتصادی اشاره کرده است.
8-   وی می نویسد:«موجودیت اجتماعی انسان تعیین کننده فکر اوست. ... انسان ها طی پراتیک اجتماعی خود درمبارزات گوناگون شرکت می جویند و تجربیات فراوانی - از کامیابی ها و شکست ها - به دست می آورند.» سپس مائو ضمن اشاره به تکامل شناخت حسی- که مبتنی بر رابطه ی مستقیم و بی واسطه با ماده و یا عین خارجی است- به شناخت تعقلی، این مرحله را«مرحله ی گذار از ماده به شعور»، از عین به ذهن یا از هستی به ایده می داند. وی ادامه می دهد:«سپس دومین مرحله روند شناخت می آید، یعنی مرحله بازگشت از شعور به ماده، از ایده به هستی - دراینجا انسان ها شناخت بدست آمده از مرحله اول پراتیک اجتماعی به کار می بندند تا ببینند که آیا تئوری ها، سیاست ها، نقشه ها و تدابیر به کامیابی های پیش بینی شده می انجامند یا نه...شناخت انسان در اثر آزمایش در پراتیک، جهش دیگری می یابد. این جهش به مراتب از جهش اول پراهمیت تراست. زیرا تنها این جهش دوم است که می تواند درستی یا نادرستی جهش اول شناخت را ثابت نماید، یعنی ثابت کند که آیا ایده ها، تئوری ها، سیاست ها، نقشه ها و تدابیری که در روند بازتاب جهان خارجی عینی به دست آمده اند، صحیح اند یا نه؛ راه دیگری برای آزمودن حقیقت موجود نیست. و درمورد شناخت پرولتاریا از جهان، وی هدف دیگری به جز تغییر دادن آن ندارد. یک شناخت صحیح اغلب با طی کردن یک روند تکرار مکرر حرکت از ماده به شعور و سپس ازشعور به ماده، یعنی حرکت از پراتیک به شناخت و سپس ازشناخت به پراتیک می تواند به دست آید. این است تئوری شناخت مارکسیستی، این است تئوری شناخت ماتریالیسم دیالکتیکی.»( اندیشه های درست انسان از کجا سرچشمه می گیرند، مه 1963). چنانکه دیده می شود در این دیدگاه نقطه عزیمت و نیز نقطه بازگشت، ماده، عین، پراتیک (یا مبارزات تولیدی، طبقاتی وآزمون های علمی و هنری)است.
9-  مائو در رساله خود به نام درباره پراتیک به این دیدگاه چنین اشاره می کند: «بنابراین می توان ملاحظه کرد که نخستین گام در پروسه شناخت، تماس با پدیده ‏های خارجیست - مرحله ی احساس ها. گام دوم، ‏سنتزداده های ناشی از احساس ها و تنظیم و تغییر آنهاست - مرحله مفاهیم، ‏احکام و نتیجه گیری ها.»( درباره پراتیک، منتخب آثار جلد نخست، ص 462) و همچنین:
«مارکسیسم - لنینیسم معتقد است که صفت مشخصه دو مرحله پروسه شناخت در اینست که شناخت در مرحله پایین تر به مثابه شناخت حسی و در مرحله بالاتر به مثابه شناخت منطقی تظاهرمی کند؛ معذلک این هر دو مرحله، ‏مراحل مختلف پروسه واحد شناخت را تشکیل می دهند. حسی و تعقلی خصلتاً با هم فرق می کند ، ‏ولی ازهم جدا نیستند ، ‏بلکه بر اساس پراتیک به یک واحد کل تبدیل می شوند.»( ص457) و:
« تئوری شناخت ماتریالیسم دیالکتیک، پراتیک را دردرجه اول قرارمی دهد و براین نظراست که شناخت بشر به هیچ وجه نمی تواند از پراتیک مجزا گردد و کلیه تئوری های نادرست را که اهمیت پراتیک را نفی و شناخت را از پراتیک جدا می کنند، رد می نماید.» (ص454)
«شناخت با پراتیک آغازمی گردد، و شناخت تئوریک ازطریق پراتیک کسب می شود و باید دوباره به پراتیک بازگردد. نقش فعال شناخت نه فقط در جهش  فعال از شناخت حسی به شناخت تعقلی بیان می یابد بلکه - و این مهم تراست -  باید در جهش از شناخت تعقلی به پراتیک انقلابی نیز بیان یابد (ص 465)
10-  چنانکه می بینیم در این دیدگاه، ماده، عین خارجی، به دست آوردن تجربه به وسیله ی حواس پنچگانه که مستقیما با عین تماس می یابند و به طور کلی پراتیک نقطه آغاز شناخت است؛ و پس از تبدیل شناختی که به وسیله حواس به دست می آید به شناختی تعقلی(یعنی شناختی که به وسیله ی تفکر و کار با مفاهیم و مقولات به دست می آید) دوباره به پراتیک، عین و ماده باز می گردد و به آن تبدیل می شود. واحد کلی که این فرایندهای متضاد بر آن استوارند، پراتیک است. این نقش تعیین کننده ی نهایی ماده و عمل را نشان می دهد.
11-   مائو در مورد رابطه ی بین ساخت اقتصادی و روساخت سیاسی- فرهنگی می نویسد:«بدیهی است که نیروهای مولده، پراتیک و زیربنای اقتصادی به طور کلی دارای نقش عمده و تعیین کننده هستند و کسی که منکر این حقیقت شود، ماتریالیست نیست.» وی پس از اشاره به رابطه دیالکتیکی نیروهای مولده و روابط تولید، پراتیک و تئوری و زیر ساخت اقتصادی و روساخت سیاسی - فرهنگی و عمده شدن روابط تولید، تئوری و روساخت سیاسی- فرهنگی در شرایطی معین می گوید: «آیا ما با چنین تزی ماتریالیسم را نقض می کنیم؟ به هیچ وجه، زیرا ما قبول داریم که در جریان عمومی رشد تاریخ، ماده تعیین کننده ذهن و وجود اجتماعی تعیین کننده شعور اجتماعی است؛ ولی در عین حال نیز می پذیریم - و باید هم بپذیریم - که ذهن بر ماده، شعور اجتماعی بر وجود اجتماعی و روبنا بر زیربنای اقتصادی تأثیر متقابل می گذارد. بدین سان ما نه فقط ماتریالیسم را نقض نمی کنیم بلکه ماتریالیسم مکانیکی را رد می نمائیم و از ماتریالیسم دیالکتیک دفاع می کنیم.» درباره تضاد، منتخب آثار، جلد نخست، ص 509)
12-  چنانچه ما فرمولبندی مائو را در دو امر تبدیل ماده به شعور و شعور به ماده و پراتیک به تئوری و تئوری به پراتیک( نقاط آغاز و پایان ماده و پراتیک هستند) را در امر زیرساخت اقتصادی به کار بندیم این فرمول به دست خواهد آمد: نقطه ی عزیمت زیرساخت اقتصادی است. سپس بازتاب آن در روساخت سیاسی- فرهنگی و آنگاه نقش ویژه و موثر و پیش برنده ی آن بر زیرساخت اقتصادی و سپس بازگشت به زیرساخت اقتصادی و تغیر آن. این چنین ما به همان فرمول آغازین مارکس می رسیم که همه چیز از تولید آغاز می شود و به تولید باز می گردد.
13-  نکته مهم این است که شناخت این نقش«تعیین کننده نهایی» و یا خود نشان دادن و آشکار شدن آن، چنانکه انگلس و لنین اشاره می کنند در یک مقطع زمانی کوتاه نخواهد بود، بلکه زمانی که حوادث و رویدادهای انبوه به وقوع پیوندند و در طول مراحل و فرایندهای طولانی تری صورت خواهد گرفت. انگلس در نامه به ژوزف بلوک(لندن، سپتامبر 1890) کتاب هجدهم برومر لویی بناپارت مارکس را نمونه ای از آشکار کردن نقش تعیین کننده نهایی زیرساخت اقتصادی در وقوع رویدادهای سیاسی و مبارزه ی طبقاتی معرفی می کند.  
م- دامون
فروردین 400
 
 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر