۱۴۰۰ فروردین ۲۶, پنجشنبه

درباره شناخت (2) بخش نخست ماتریالیسم تاریخی

 

درباره شناخت (2) 

بخش نخست

ماتریالیسم تاریخی

  ساخت اقتصادی و روساخت سیاسی و فرهنگی
1-   مناسباتی که در جامعه ی انسانی بین انسان ها، برقرار می شود مناسبات تولیدی، سیاسی و فرهنگی است.  
2-   مناسبات تولیدی روابطی است که در روند تولید مادی وسائل زندگی انسان- خوراک و پوشاک و مسکن - برقرار می گردد.
3-   مناسبات سیاسی عبارت است از روابطی است که به وسیله ی افراد و گروه ها و طبقات در عرصه ی فعالیت سیاسی برقرار می گردد و شامل سازمان ها و نهادهای سیاسی و حقوقی و مبارزات اجتماعی- سیاسی است. عالی ترین شکل این فعالیت ها در جوامع طبقاتی در مبارزات طبقاتی و استقرار و یا جایگزین کردن مناسبات نوین تولیدی به جای مناسبات کهنه بروز می یابد. این مبارزه به طورعمده به وسیله ی سازمان های سیاسی مانند دولت و احزاب سیاسی صورت می گیرد.
4-   مناسبات فرهنگی روابطی است که میان انسان ها در زمینه های فلسفه، علم، هنر، اخلاق، مذهب و ... برقرار می گردد.
5-   بنابراین فعالیت اجتماعی انسان ها و روابطی که بر مبنای این فعالیت بین آنها برقرار می گردد به دو بخش مادی و معنوی تقسیم می شود. بخش و یا ساخت مادی آن شرایط و مناسبات تولیدی است(اشکال مالکیت، جایگاه و موقعیت افراد در اجتماع و اشکال توزیع ثروت) و بخش معنوی آن شامل تمامی اندیشه های سیاسی و فرهنگی است.
6-  مناسبات تولیدی، ساخت اقتصادی جامعه و بنیان فعالیت های اجتماعی - طبقاتی انسان و اساس تحرک اجتماع را تشکیل می دهد. اندیشه ها اشکالی است که انسان ها در آنها به درک فعالیت های خود می رسند و برای فعالیت های خود نقشه و برنامه تدوین می کنند.
7-   علت این که ساخت اقتصادی پایه ی تحرک جامعه را تشکیل می دهد بر این مبنا قرار دارد که انسان نخست باید بازتولید و بقای مادی خود را تامین کند. بقای مادی انسان در گرو داشتن خوراک، پوشاک و مسکن است. برای اینکه انسان بتواند خوراک، پوشاک و مسکن داشته باشد و نیز دیگر نیازهای خود را رفع نماید، باید آنها را تهیه یا در واقع تولید کند. وی برای تولید آنها دست به فعالیت تولیدی می زند و در فرایند فعالیت تولیدی خود وارد روابط اقتصادی با دیگر اعضای جامعه می شود. شرایط مادی تولید و مناسبات تولید میان انسان ها به گفته ی مارکس می توانند با دقت امور طبیعی تعیین شونداین مبنای ماتریالیستی دیدگاه ماتریالیسم تاریخی را می سازد.
8-   بازتولید مادی انسان درعین حال نیازمند بازتولید سیاسی و فکری وی است. به درجه ای که اجتماع انسانی توسعه و تکامل می یابد، درک و شناخت مناسبات انسان با طبیعت از یک سو و روابط میان انسان ها از سوی دیگر، خواه در مورد آنچه که وجود دارد و خواه آنچه باید به وجود بیاید، مساله ی فکری انسان بوده است. علوم طبیعی و علوم اجتماعی دو شاخه ی شناخت انسان را تشکیل داده اند.
9-   درک و شناخت طبیعت که با واسطه ی فعالیت تولیدی برای دگرگون کردن طبیعت صورت می گیرد علوم طبیعی را به وجود آورده است. به همین ترتیب درک فعالیت تولیدی و روابط اقتصادی میان انسان ها به وسیله ی علم اقتصاد، روابط ، فعالیت ها و مبارزات سیاسی - طبقاتی به وسیله علم سیاست، مناسبات حقوقی با دانش حقوق و شناخت مناسبات روانی، احساسی و عاطفی و اخلاقی میان انسان ها( خوبی و بدی، زیبایی و زشتی، عشق و نفرت) که در جوامع طبقاتی، طبقاتی است به وسیله ی اخلاق و هنرایجاد شده است. عالی ترین و عام ترین شکل دانش انسان ها خواه در مورد مناسبات با طبیعت و خواه در مورد مناسبات میان انسان ها در دانش فلسفی بروز کرده است. شکل های تخیلی فهم مناسبات انسان ها با طبیعت و میان انسان ها نیز با واسطه ی اسطوره ها و ادیان و مذاهب صورت گرفته است. 
10- فعالیت های و سازمان های سیاسی و اندیشه ها، روساخت سیاسی و فرهنگی اجتماع انسانی را بر مبنای ساخت اقتصادی و یا مناسبات تولیدی به وجود می آورد. 
11-  مناسبات تولیدی و مناسبات سیاسی و فرهنگی با یکدیگر کنش و واکنش دارند و به روی یکدیگر اثر می گذارند. زمانی این و زمانی آن یک عمده می شوند. زمانی این و زمانی آن یک پس و یا پیش می افتند. این کنش و واکنش، این تاثیر و تاثر، عمده شدن و غیر عمده شدن و این پیش و پس افتادن مبنای نگرش دیالکتیکی ماتریالیسم تاریخی را می سازد.

                                           شالوده ی متد تحلیل دیالکتیکی
1-   لنین در شرح دیالکتیک می نویسد:« تعیین مفهوم از خودش[خود چیز باید در روابط و تکامل اش بررسی شود]» و« تکامل این چیز(پدیده، به ترتیب)، در حرکت اش، در زندگی اش.»( به نقل از عناصر دیالکتیک مندرج در دفترهای فلسفی لنین، برگردان م- دامون، تاکیدها از لنین است)
2-   مائو تسه دون همین مفهوم را توسعه و تکامل می دهد:« جهان بینی دیالکتیک ماتریالیستی، برخلاف جهان بینی متافیزیکی، بر آن است که پژوهش تکامل یک شی یا پدیده را باید از درون آن، از روابط آن با اشیاء و پدیده های دیگر شروع کرد؛ به بیان دیگر تکامل اشیاء و پدیده ها باید به مثابه حرکت جوهری و ضرور آنها ملاحظه گردد، البته با توجه به اینکه هر شی یا پدیده در جریان حرکت خود با اشیا و پدیده های محیط در ارتباط می آید و متقابلاً بر یکدیگر اثر می نهند. علت اساسی تکامل هر شی یا پدیده در بیرون آن نیست، بلکه در درون آن است، در سرشت متضاد اشیا و پدیده ها نهفته است. سرشت متضاد ذاتی هرشی یا پدیده است و از همین جاست که حرکت و تکامل اشیاء و پدیده ها ناشی می شود. سرشت متضاد یک پدیده علت اساسی تکامل آن است، حال آنکه رابطه و تأثیر متقابل آن با پدیده های دیگر علل ثانوی را تشکیل می دهد.»( درباره ی تضاد، منتخب آثار، جلد نخست، ص 476)
3-   به این ترتیب ما به این حکم اساسی دیالکتیکی می رسیم که حرکت و تکامل هر چیز از درون خودش و از تضادهای درون خودش آغاز می شود. ضمن آنکه هر چیز با چیزهای دیگر رابطه دارد و از آنها تاثیر می پذیرد. به این ترتیب دو وجه تحلیل«شی»( یا «پدیده») یعنی تضاد درونی آن و حرکت و زندگی اش بر مبنای این تضاد درونی و تحلیل «روابط» با دیگر اشیا و پدیده یعنی پیوندها و اختلافات اش با دیگر اشیا و پدیده ها، عناصر درونی یا وحدت اضداد در متد تحلیل دیالکتیکی است.
4-   در تحلیل کل مرکبی به نام جامعه، از یک سو موجودیتی عام به نام جامعه وجود دارد که در اشکال خاصی خود را بروز می دهد و از سوی دیگر اشکال خاصی که موجودیتی عام را تشکیل می دهند و جدا از این عام وجود ندارند. از آنجا که عام و خاص مفاهیمی نسبی هستند هر عامی می تواند خاص و هر خاصی به نوبه خود می تواند عامی به شمار آید.
5-   بر این مبنا، هر کدام از عناصر و موجودیت های خاص در تولید مادی و تولید معنوی دارای یک هویت مستقل هستند. مثلا در اقتصاد، تولید، مبادله، توزیع و مصرف هر کدام یک خاص و دارای یک هویت مستقل هستند و تحرک و پویایی آنها از تکامل تضادهای درونی خود آنها آغاز می شود. همین امر برای امور سیاسی، حقوقی، ایدئولوژیک و فرهنگی راست در می آید. مثلا در عرصه ی فرهنگ، تکامل فلسفه، علم، اخلاق و هنر از خودشان یعنی از تضادهای درونی خودشان بر می خیزد.
6-   انگلس این نکته را چنین شرح می دهد:« در هر جا که تقسیم کار به مقیاس اجتماعی وجود داشته باشد، فرایندهای کار از یکدیگر مستقل می شوند. در تحلیل نهایی، تولید عامل تعیین کننده است. لیکن به مجرد این که مبادله ی محصولات تولید شده از خود عمل تولید مستقل می گردد، حرکت مخصوص به خودش را می یابد که اگرچه به طور نسبی تابع حرکت تولید است، اما در ویژگی ها خود و در یک وابستگی کلی، قوانین ذاتی خودش را که در طبیعت این عامل جدید نهفته است، دنبال می کند. این حرکت مراحل مختص به خود را داشته و به نوبه خود در برابر حرکت تولید واکنش می دهد.»( نامه انگلس به کنراد اشمیت، اکتبر 1890، به نقل از درباره تکامل مادی تاریخی، برگردان خسرو پارسا)
7-   به این ترتیب چنانچه ما اصل نخستین دیالکتیک یعنی« پژوهش تکامل یک شی یا پدیده را ... از درون» خود آن راهنما قرار دهیم می توانیم جامعه و یا هر کدام از موجودیت های خاص را در آن به عنوان یک کل مرکب، یک چیز یا پدیده قلمداد کنیم و تحلیل خود را نخست از خود آن آغاز کنیم و سپس به روابط آن با امور و چیزهای دیگر بپردازیم. از این دیدگاه، مبنای تحلیل تولید را تولید، مبنای تحلیل مبادله را مبادله و ... و نیز در عرصه سیاست مبنای تحلیل دولت را دولت و در عرصه ی فرهنگی مبنای تحلیل فلسفه را خود فلسفه و تحلیل هنر را خود هنر باید قرار داد و در تمامی این امور در عین حال روابط آن را با امور و چیزهای دیگر بررسی و تحلیل کرد.
8-    اما چنین بررسی ای که بر مبنای استقلال موجودیت های خاص در عامی به نام جامعه استوار است تا حد معینی می تواند پیش رود و درست باشد. از آن حد که بیرون رود و برای این وجوه خاص استقلالی مطلق تصور شود بدین گونه که اینها می توانند بیرون از موجودیت جامعه، هویت و زندگی مستقلی داشته باشند، به حکمی نادرست تبدیل می شود. برای نمونه اگر ما موجودیتی عام به نام درخت را به اشکال خاص موجودیت آن مانند ریشه و ساقه و شاخه و برگ و میوه  تقسیم کنیم می توانیم بگوییم که هر کدام از این خاص ها - که برای خود عامی است - دارای تکامل مستقل خویش هستند، ضمن آنکه با یکدیگر رابطه دارند و از یکدیگر تاثیر می پذیرند. اما نکته ی مهم این است که این ها وجوه خاص یک موجودیت عام به نام درخت هستند و در چارچوب تکامل درخت، به وجوهی از این تکامل تبدیل می شوند و جدا از تکامل آن نمی توانند موجودیتی مستقل داشته باشند. به این ترتیب زمانی که می گوییم که تکامل درخت از تضادهای درونی خودش آغاز می شود، همه ی این وجوه خاص در این تکامل، تابع حرکت و تکامل درونی درخت به عنوان یک کل می شوند.
9-   این امر را می توان  در مورد تکامل یک ارگانیسم زنده نیز به کار برد. مثلا عناصر خاص ارگانیسم انسان مغز، قلب، دست، پا و... در حالی که هر کدام کار ویژه ای خاص خود دارند و تابع مکانیسم های خود هستند اما این ها در یک ارگانیسم زنده تابع تضاد اساسی این ارگانیسم می باشند و از آن تبعیت می کنند و بدون موجودیت عام این ارگانیسم و تضاد اساسی آن نمی توانند وجودی مستقل داشته باشند.
10-  همین امر با روشنی در مورد یک جامعه صدق می کند. در حالی که  دو وجه اساسی جامعه یعنی وجه مادی و معنوی و نیز هر یک از وجوه خاص در هر کدام از این دو وجه، استقلال و کار ویژه ای خاص خود دارند، و تکامل آنها از تضادهای درونی خود آنها سرچشمه می گیرد، اما در موجودیت پدیده ای عام به نام جامعه تابع تضاد درونی ویژه ی جامعه می شوند. در تولید مادی این تضاد اساسا تضاد بین نیروهای مولد و مناسبات تولید و در سطحی خاص تر تضاد بین مناسبات تولید یا ساخت( زیر بنا) با مناسبات سیاسی و فرهنگی (یا روبنا) است. در این جا ما می بینیم که مناسبات سیاسی و فرهنگی درون جامعه در مجموع از قوانینی تبعیت می کنند که بر ساخت اقتصادی آن جامعه حاکم است.
م- دامون
فروردین 1400

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر