۱۴۰۲ مرداد ۹, دوشنبه

اشاره ای به جایگاه آتئیسم و سکولاریسم در انقلاب دموکراتیک

 
اشاره ای به جایگاه آتئیسم و سکولاریسم
 در انقلاب دموکراتیک نوین ایران
 
1
تفاوت ویژگی های انقلاب در ایران با انقلاب های بورژوایی در قرون وسطی
1-    جنبش های دو دهه ی اخیر و به ویژه خیزش بزرگ ژینا علیه حکومت استبداد دینی روحانیون و پاسداران فاسد و جنایتکار و برای برقراری آزادی و دموکراسی در کشور صورت گرفته و جزیی از فرایند انقلاب دموکراتیک ایران به شمار می آیند.
2-    این انقلابی است که در شرایط کنونی علیه تسلط نهاد روحانیت( و همچنین سپاه پاسداران) و تسلط دین بر امور کشور صورت می گیرد.
3-     این انقلاب نه در قرون وسطی بلکه در قرون جدید و سده ی بیست و یکم انجام می شود.  
4-     در دوران قرون وسطی ساخت اقتصادی جوامع فئودالی بود و قدرت در دست فئودال ها و کلیسا قرار داشت. در این کشورها دهقانان تولیدکننده گان اصلی و اکثریت جمعیت بودند و عموما بیسواد و از نظر فرهنگی عقب مانده به شمار می آمدند. سرمایه داری و علوم طبیعی به سبب موانع فئودالی و مذهبی رشد کمی داشته و ارتباطات جهانی بسیار کم بود و کُند پیش می رفت.
5-    در این دوران بورژوازی رهبری انقلاب دموکراتیک بورژوایی را در دست داشت و در برانداختن فئودال ها و کلیسا، دهقانان را به زیر رهبری خود کشید.
6-    اما انقلاب دموکراتیک ایران زمانی صورت می گیرد که سرمایه داری امپریالیستی بر جهان حاکم است و سرمایه داری بوروکراتیک بر اغلب کشورهای زیرسلطه ی امپریالیسم مسلط می باشد. در بیشتر کشورهای زیرسلطه فئودالیسم تحلیل رفته و نیمه فئودالیسم نیز در بسیاری کشورها در حال ضعیف تر شدن است. طبقه ی کارگر در کنار کشاورزان طبقات اصلی کشور هستند. علم و دانش پیشرفت کرده و ارتباطات جهانی از نظر فرهنگی شرایط نوینی را به وجود آورده است.
7-    در ایران کنونی پیروزی استراتژیک انقلاب و برقراری یک جمهوری دموکراتیک انقلابی نه با رهبری طبقه ی بورژوازی یا خرده بورژوازی بلکه تنها می تواند با رهبری طبقه ی کارگر و حزب کمونیست انقلابی اش و بر مبنای اتحاد کارگران و کشاورزان تحقق یابد.
8-    انقلاب کنونی در ایران در جامعه ای صورت می گیرد که گرچه روحانیون و پاسداران قدرت را دست دارند اما این ها عموما سرمایه دار کمپرادور هستند و نه فئودال.
9-    بر مبنای این ویژگی ها، این انقلاب گرچه برخی جوانب و ویژگی های آن انقلاب های کهن را دارد، اما نمی تواند تکرار مطلق آنها و یا تکرار مبارزات سیاسی و فرهنگی بورژوازی علیه فئودالیسم و کلیسا و از جمله رنسانس بورژوایی باشد.
10-   همچنین در مبارزات کارگران کشور لهستان علیه نظام سرمایه داری بوروکراتیک- امپریالیستی حاکم بر این کشور و حزب رویزیونیست لهستان، بخش هایی از طبقه ی کارگر و اتحادیه ی همبستگی تا حدودی به زیر بال و پر دین مسیحیت رفتند و برای پیشبرد مبارزه سیاسی به اشکال مذهبی پناه بردند.
11-   خواه ویژگی تسلط روحانیون و حکومت استبداد دینی و خواه شرایط عینی و ذهنی طبقه ی کارگر ایران و خواه تجارب پشت سرگذاشته ی مبارزه، وضعی را به وجود آورده  که این طبقه در مقابله با حکومت استبداد دینی و مذهبی جز درمواردی معدود نه به مذهب و اشکال مذهبی مبارزه پناه ببرد و نه به سوی این اشکال رانده شود و نه بخواهد آگاهانه در جهت پیشبرد خواست های خود از آنها استفاده کند.
2
 شرایط برای جهش بزرگ
12-   حکومت های فئودالی و دینی در دوران قرون وسطا بیان برگشت به عقب در سیر جامعه نبودند. آنها در سیر رشد جامعه ی اروپایی بیان تکامل  شیوه ی تولید برده داری به شیوه ی تولید فئودالی بودند.
13-   در حالی که در جامعه ی ایران برقراری حکومت استبداد دینی در پی انقلاب مشروطه و برقراری سرمایه داری بوروکراتیک رضاخانی و محمدرضا شاهی یک برگشت به عقب به شمار می آید.
14-   این برگشت به عقب تاریخی امکان یک جهش تاریخی بزرگ و به پیش را طی چهل سال اخیر به وجود آورده و رشد و تکامل داده است.
15-   از این رو چنانچه همه شرایط همراهی کند و چنین جهشی به وسیله ی طبقه ی کارگر و کشاورزان و زحمتکشان و کلا خلق ایران شکل گیرد حکومت و موازین آن پس از این جهش به ویژه از جهت مساله ی دین و مذهب و جایگاه روحانیون به کلی با جمهوری های دموکراتیک بورژوایی پس از قرون وسطی تفاوت خواهد داشت.
3
جهت سکولار در انقلاب ایران
16-   این انقلاب در عرصه دولت دموکراتیک خلق جهت سکولار دارد؛ یعنی جدایی دین از دولت را برقرار می کند و دین را به عنوان امر خصوصی افراد به شمار می آورد.
17-   اما دولت دموکراتیک خلق به رهبری طبقه ی کارگر نمی تواند تنها به سکولاریسم بورژوایی یعنی جدایی دین از دولت که در پی انقلاب های بورژوایی در اروپا برقرار شد بسنده کند. 
18-   بنابراین باید مخالف با تبلیغ تحولات کلاسه شده و تکراری قرون وسطایی تغییر در شرایط نوین ایران باشد. 
19-   مبارزه با حکومت استبداد دینی ولایت فقیهی تنها با سکولاریسم پایان نمی یابد. انقلاب دموکراتیک نوین با انقلابات دموکراتیک کهن تفاوت کیفی دارند. نوزایی(رنسانس) پرولتری با رنسانس بورژوایی تفاوت کیفی خواهد داشت.
4
مساله ی آتئیسم در انقلاب ایران
20-    انقلاب دموکراتیک نوین و ضد امپریالیستی ایران در جامعه ای با ساخت سرمایه داری بوروکراتیک زیرسلطه ی امپریالیسم و عقب مانده صورت می گیرد.
21-   این انقلاب در شرایط تاریخی ویژه ی سده ی بیست و یکم صورت می گیرد؛ یعنی زمانی که بخش هایی از جامعه به ویژه بخش های زیادی از جوانان در شهر و روستا و همچنین کارگران پیشرو آتیئست هستند و روز به روز به تعدادشان آنها افزوده می گردد. گرایش نه به سوی دین و مذهب بلکه به سوی گریز از دین و مذهب است. بخش عمده ی این گریزنده گان از دین و مذهب دارای جهت گیری مترقی و انقلابی در سیاست هستند.  
22-   علت رشد آتئیست ها و شرایط مساعد برای پیشرفت مبارزه ی آتئیستی از یک سو وجود حکومت استبداد دینی چهل ساله و تجربه ی مردم از دروغ ها و فریب ها و شیادی ها و فساد و تباهی و جنایت روحانیون و در نتیجه گریزان شدن از دین و مذهب و رشد ناباوری به آن و از سوی دیگر رشد علم و سطح آموزش و همچنین ارتباطات در سطح جهان است.
23-    به این ترتیب رشد آتئیسم در ایران نه در نتیجه ی تبلیغ و ترویج گروه های سیاسی آتئیست - گرچه این تبلیغ و ترویج نقش مهمی داشته است- بلکه به طور عمده در نتیجه برقراری حکومت متحجر مذهبی و اعمال آن و نیز رشد علم  و دانش و بالا رفتن سطح سواد در کل جامعه صورت گرفته است.
24-   در نتیجه در انقلاب کنونی ایران تبلیغ آتئیسم یکی از وجوه مهم فرهنگی در مبارزه علیه حکومت استبداد دینی است و در عرصه ی فرهنگی مبارزه بین آتئیسم (و ماتریالیسم) با دین و مذهب و خرافات ادامه خواهد یافت. این جزیی مهم از نوزایی فرهنگی به رهبری طبقه ی کارگر خواهد بود.
5
بخش های مذهبی جامعه، اشکال مذهبی مبارزه و نوکران امپریالیسم
25-   در کنار بخش های پیشرو بخش هایی از جامعه نیز گرایش بینابینی داشته و بخش هایی هم هنوز متدین و مذهبی هستند.  .
26-   در ماه محرم همین بخش ها که بیشتر به لایه های خرده بورژوازی سنتی تعلق دارند مبارزه ی سیاسی با حکومت را با اشکال مذهبی پیش بردند. این مبارزات را باید جزوی از مبارزات توده ها به شمار آورد و از آن پشتیبانی کرد. این احتمال نیز وجود دارد که دست زدن به اشکال مذهبی مبارزه خود به خودی نبوده و نیروهایی سیاسی از میان اصول گرایان مخالف خامنه ای و اصلاح طلبان در دست زدن به این اشکال مبارزه نقش داشته باشند که تفاوتی در اصل قضیه یعنی پشتیبانی از آن ایجاد نمی کند. 
27-   وجود اشکال مذهبی مبارزه موجب شده است که مزدوران و نوچه های سلطنت طلبان و امپریالیستی فرصت را مناسب شمرده و از وجود دین و آخوند با هم صحبت کنند. آنها از سکولاریسم صحبت می کنند اما منظور آنها سکولاریسم سرمایه داران سلطنت طلب است. آنها می خواهند نهاد روحانیت را حفظ کنند و جایگاه معینی برای تبلیغ دین و خرافات قرار دهند. آنها برای تسلط خود بر طبقه ی کارگر و کشاورزان و زحمتکشان به دین و روحانیونی که دین را تبلیغ کنند نیاز دارند. آنها مخالف آتئیستم هستند و سکولاریسم آنها در بهترین حالت همان سکولاریسم محمدرضا شاهی یعنی حفظ دین و روحانیون در کنار قدرت سلطنت است. 
6
سیاست طبقه ی کارگر در مورد روحانیون در جمهوری دموکراتیک خلق
28-   به این ترتیب  مساله سکولاریسم در این گونه دولت ها با دولت جمهوری دموکراتیک خلق اساسا متفاوت است. 
29-   دولت دموکراتیک خلق به جمع کردن کامل بساط روحانیون از نهادهای آموزشی و اجتماعی و غیره دست خواهد زد. هیچ موسسه ی دولتی که تبلیغ دین و مذهب بکند وجود نخواهد داشت و دولت طبقات خلقی ایران به رهبری طبقه ی کارگر به هیچ نهاد دینی و مذهبی کمک مالی نخواهد کرد.
30-   روحانیون باید کار کنند و مخارج خود را خود در بیاورند و اگر خواستند در زمان غیرکاری شان به تبلیغ دین و مذهب شان بپردازند.
هرمز دامان
نیمه ی نخست مرداد 1402

۱۴۰۲ مرداد ۶, جمعه

درگیری میان دو گروه کرد و کشتارهایی برای اقناع جاه طلبی

 
 
کشتارهایی برای اقناع جاه طلبی و به دست آوردن قدرت 
 
درگیری مسلحانه بین دو گروه کرد
در تاریخ 31 خرداد1402یک درگیری مسلحانه بین دو حزب کرد کومه له زحمتکشان کردستان به رهبری عمرایلخانی زاده (و پس از آن رضا کعبی)و کومه له انقلابی زحمتکشان کردستان ایران به رهبری عبدالله مهتدی به وجود آمد که منجر به کشته شدن دو عضو حزب کومه له ی زحمتکشان کردستان و دو زخمی شد.
این میان خود پدرخوانده های«شبه چپ» حراف و وراج هم شروع کردند به مشتی پند و اندرز دادن های بی خاصیت که «این کارها خوب نیست و با یکدیگر متحد و دوست باشید»! امری که در کردستان یعنی منطقه ای که بیشترین انشعاب ها را در سازمان ها و گروه هایی سیاسی داشته به ساده گی ممکن نیست.
دو ادعا و دروغ بزرگ  
این دو حزب (و همچنین دیگر سازمان هایی که نام کومه له را دارند) هر دو خود را «ادامه ی راه کومه له» و«هواداری از زحمتکشان کردستان» را می دانند اما هیچ یک از ادعاهای آنها صحت ندارد و هر دو بدتر از یکدیگرند.
ادعای هواداری از زحمتکشان
در مورد هواداری از زحمتکشان همان بس که این دو پس از این که با یکدیگر اتحاد کردند به جریان «منشور مهسا» پیوستند و پس از شکست تشکل 8 نفره پیرامون این منشور دوباره دو پاره شدند و به نظر اختلافات شان با وجود این که از گذشته وجود داشته تا حدود زیادی با این پیوند و گسست شدت گرفته است. در کل این یک اتحاد مصلحتی بود برای اینکه به چیزی گرفته شوند و مثلا بتوانند در مقابل دیگر جریان های کرد قد علم کنند و از سوی دیگر در بند و بست های احتمالی با امپریالیست های غربی و سلطنت طلبان نقشی و سهمی داشته باشند و اگر مثلا سلطنت طلبان به قدرت رسیدند سهم کردستان را به آنها بدهند.
ادعای ادامه ی راه کومه له
و اما ادعای ادامه ی راه سازمان انقلابی زحمتکشان کردستان( کومه له) نیز ادعایی بدتر و بی موردتر است. در واقع این دو گروهی که پیشمرگه های یکدیگر را می کشند کجا و آن کومه له ی انقلابی متحد کننده ی کارگران و دهقانان کرد کجا!
 آن کومه له ای که این دو جریان با رهبری های فاسد و جاه طلب و سهم خواه، خود را ادامه ی آن معرفی می کنند یکی از پیشروترین سازمان های توده ای و مسلح کرد و ایران بود که به وسیله ی انقلابی کمونیست و مبارز مردمی بزرگی همچون فواد مصطفی سلطانی مشهور به کاک فواد و برخی دیگر از انقلابیون کرد بنیانگزاری گردید.
کاک فواد سلطانی بنیانگزار و رهبر کومه له ی انقلابی
کاک فواد سلطانی یک مبارز انقلابی مارکسیست- لنینیست و از پیروان نظرات مائو تسه دون و یک وفادار به توده های کارگران و دهقانان کرد و ایران بود که تمامی زندگی اش در راه مبارزه در راه منافع آنان سپری شد. کاک فواد جزو نخستین رهبران دور جدید مبارزات در کردستان و ایران بود که توانست در سال 1348 نیروهای پیشمرگه ی کرد را از میان مبارزان کرد و کارگران و دهقانان سازمان دهد. او سال ها در مبارزه با نظام استبداد سلطنتی بود و از سال 1353 تا 1357 نیز به زندان افتاد. در دوره ی انقلاب و تا زمان کوتاهی پس از آن( وی در 9 شهریور 1358در درگیری مسلحانه با مزدوران جمهوری اسلامی جان باخت) در مبارزات بزرگ خلق کرد برعلیه جمهوری اسلامی و برپایی جمعیت های دموکراتیک در شهر و اتحادیه های دهقانی در کردستان ونیز کوچ تاریخی بزرگ توده های مریوان نقشی بزرگ داشت.
کاک فواد خط سیاسی درست و انقلابی و مشی ای توده ای را در کردستان دنبال می کرد. همین خط و مشی توده ای و رهبری درست و انقلابی و همین مبارز بودن کومه له و رهبری زحمتکشان کرد بود که موجب شد تمامی سازمان های کمونیستی مبارز و انقلابی پنجاه وهفتی - و نه این بازمانده گان فسیل شده ی آن سال ها که برای سوسیال دموکراسی له له می زنند و آب از لب و لوچه شان آویزان می شود - در دوره ی مبارزات خلق کرد علیه لشکرکشی جمهوری اسلامی به کردستان در کنار این خلق و کومه له شان به مبارزه بپردازند و بخشی از بهترین مبارزان سال 57 جان خویش را در مبارزات این خلق بزرگ فدا کنند.
نقش کثیف منصور حکمت مزدور در کردستان
این خط و مشی ای بود که پس از رفتن منصور حکمت ترتسکیست و دارودسته ی مزدورش به کردستان به وسیله ی کومه له و به یاری افراد جاه طلبی همچون عبدالله مهتدی و دیگر فرصت طلبان کنار گذاشته شد و به جای آن خط لجن زده ترتسکیستی بر جریان سیاسی کومه له غالب گردید.
اوج کثافتی که حکمت و گروه سهندش در کردستان به بار آوردند عمده کردن تضادهای درون خلق کرد و به راه انداختن جنگ سازمان کومه له با حزب دموکرات کردستان و انداختن پیشمرگه های کرد به جان یکدیگر و همچنین تهی کردن سازمان کومه له از انقلابیگری و مبارزه جویی علیه جمهوری اسلامی و امپریالیسم بود.
 نتیجه ی به راه انداختن جنگ کومه له و دموکرات که به مدت چهار سال( از 1363تا 1367) طول کشید جز کشتن یکدیگر و به مرور ضعیف شدن در مقابل یورش های ارتجاع جمهوری اسلامی به کردستان و تار و مار شدن پیشمرگه های مبارز نبود و این ها نیز آسیب سنگین به جنبش خلق کرد وارد کرد و موجب ایجاد یاس و بدبینی و ناامیدی در میان خلق کرد گردید. با پایان این درگیری های بی حاصل گروه هایی از هر دو جریان راه بیرون کشور را در پیش گرفتند و بخش مهمی از پیشمرگه ها( در حدود 1500 پیشمرگه اگر این عدد درست باشد) که از عراق به ترکیه رفتند پس از این که در نتیجه ی توطئه های حکومت مرتجع حاکم بر ترکیه و همچنین سازمان ملل و امپریالیست ها برای تحلیل بردن انرژی انقلابی آنها و از هم پاشاندن شان، سال ها در آن کشور معطل انتقال به کشورهای غربی ماندند، با جا گرفتن در کشورهای غربی به مرور به تفرقه های بیشتری دچار شدند. بخش هایی هم در گریز از سیاست گوی سبقت را از یکدیگر ربودند و در انفعال محض غرق شدند.
 اقدام دوم این دارودسته ی نکبت متلاشی کردن سازمان کومه له زحمتکشان کردستان و تکه تکه کردن تشکیلاتی که پیش از آن یکی از مبارزترین سازمان های تاریخ مبارزات کمونیستی در ایران به شمار می رفت و تبدیل اجزاء آن به سازمان ها و جریان های ترتسکیست و سوسیال دموکرات بود. این دارودسته ی ترتسکیست همه ی این اقدامات خائنانه را با عنوان هایی چون ضد«پوپولیسم» و ضد«مائوئیسم» و شعارهای دروغین و فریب کارانه ی«کارگری شدن» و «خط طبقه ی کارگر را در راس قرار دادن» و همچنین ضد«ناسیونالیسم» بودن و«برپایی انقلاب کارگری در کردستان» انجام دادند.
در این دوران( سال 1362) است که اتحاد این دو جریان اتحاد مبارزان کمونیست( سهند) - بخوانید اتحاد مزوران شیاد و امپریالیسم پرستان - و کومه له، حزب کمونیست ایران را به وجود می آورد( پس از ضربات سال های 60 و تلاشی بیشتر سازمان ها برخی از کادرهای سازمان هایی همچون رزمندگان طبقه ی کارگر و پیکار در راه آزادی طبقه ی کارگر و راه کارگر نیز به آن می پیوندند). این حزب پس از طی دورانی چندین و چند پاره می شود. نخست و پس از ریختن زهر خود در جنبش کردستان و هنگامی که جنبش افت لازم را کرد خود حکمت و دارودسته ی مزدوراش از آن جدا شده و جریان منحط و ترتسکیستی حزب کمونیست کارگری را یعنی حزبی که خیلی زود نشان داد عقبه ی سلطنت طلبان امپریالیست پرست است، به راه می اندازند و سپس دیگر دسته ها و فراکسیون های حزبی یکی پس از دیگری راه خود را پیش گرفته و طی فرایندی از جمله همین کومه له هایی را که هر از چندی به جان یکدیگر می افتند به وجود می آورند.
«کارگری شدن» یا ترتسیکست و سوسیال دموکرات شدن؟
به این ترتیب از آن کومه له ی انقلابی پیشین هیچ وجه با ارزش و انقلابی ای نه در حزب کمونیست ایران و نه سازمان کردستان این حزب( کومه له به رهبری علیزاده) که در سال 1379جدا شد و نه این کومه له ای هایی که یکی یکی مستقل شدند و پخش و پلا گردیدند باقی نماند و حتی نقدهای برخی از این جریان ها از گذشته و تقابل اینان با جریان های حکمتیست و حزب کمونیست کارگری نیز در چارچوب همان مضامین رویزیونیستی قرار گرفت و از مضمونی پیشرو و انقلابی برخوردار نگشت.
حزب کمونیست ایران در پرده ی«کارگری شدن» و به «راه انداختن انقلاب کارگری در کردستان» که سوغات متعفن حکمت و گروه اش برای آنان بود به مرور تبدیل به یک جریان واداده ی رویزیونیست سوسیال دموکرات شد و اکنون کنار«سازمان راه کارگر»ی های خروشچفیست (کمیته ی اجرایی) ادای متحدین و عشاق دلباخته را در می آورد و مروج سوسیال دموکراسی و گذارمسالمت آمیز از جمهوری اسلامی می گردد؛ و وضع این دو کومه له و دیگر گروه های کرد نیز آن چنان روشن است که نیازی به تحلیل بیشتر ندارد.
نتیجه این که سازمانی که زمانی در میان خلق کرد نفوذ والایی داشت ده ها تکه شده و در نتیجه بی پایه و نفوذ آنچنانی در میان خلق گردیده است و اگر هم این ها نفوذ و پیشمرگه هایی دارند جز تکه تکه کردن بخش هایی از خلق کرد کار دیگری نکرده اند.
خلق متحد و ده ها تشکل غیرانقلابی و عموما بی خاصیت
چنان که دیده می شود خلقی که زمانی بیش از دو تشکیلات بزرگ، یکی کومه له ی انقلابی زحمتکشان که با وفاداری به نظرات و خط مائو در جنبش بین المللی، سیاست انقلابی طبقه ی کارگر را در کردستان پیش می برد و دیگری حزب دموکرات متعلق به طبقات میانی و مرفه عمدتا خلقی کردستان، نداشت، اکنون ده ها سازمان ترتسکیست و سوسیال دموکرات و سازشکار و عموما بی خاصیت دارد که بیشتر درگیر تضادهای درونی و یا همچون مورد اخیر کشتن یکدیگراند تا مبارزه با جمهوری اسلامی، و در مورد جمهوری اسلامی هم عموما مماشات جو هستند تا مبارز.
این امر نتیجه ی عقب مانده گی ساخت اقتصاد کردستان و گرایش به محلی گرایی و یا قوم گرایی میان گروه ها یا استبداد دینی و خفقان حاکم بر کردستان و ایران و یا تلاشی اتحاد طبقات خلقی و به ویژه کارگران و دهقانان و طبقات میانی در کردستان و ناامید شدن از شکست انقلاب 57 نبود و اگر هم این ها همه نقش داشتند نقش شان آنچنان نبود، چرا که خلق کرد در تمامی مبارزات این سال ها و به ویژه مبارزات یک ساله ی اخیرهم علیه استبداد دینی و خفقان حاکم بر کردستان مبارزه کرده و هم اتحاد بزرگ و شکوهمند خود را حفظ کرده است؛ این امر تا حدود زیادی نتیجه ی همان رسوخ نظرات ترتسکیستی در سازمان کومه له و فراکسیون بازی و جاه طلبی و ریاست پرستی هایی بود که پس از آن به راه افتاد.    
این است آنچه باقی مانده است: حزب کمونیست ایران که سوسیال دموکرات است، سازمان کردستان این حزب( کومه له) و همین کومه له هایی که به جان یکدیگر می افتند و نیز مشتی سازمان های روی کاغذ مانند شعبه ی کردستان حزب کمونیست کارگری و احزاب ایضا روی کاغذ حکمتیست که باقی مانده ی همان لجنزاری هستند که حکمت و گروه مزدورش در کردستان درست کرد.
چه باید کرد؟
تنها راهی که برای پیشروان انقلابی جنبش خلق کرد وجود دارد برگشتن به راهی است که کاک فواد سلطانی بنیان نهاد و ایجاد جریان نوین کمونیستی بر آن بستر و مبتنی بر مبانی تئوریک- سیاسی مارکسیسم- لنینیسم - مائوئیسم و خط و مشی انقلابی - توده ای بر مبنای تحلیل از شرایط مشخص کردستان و استان های کرد نشین.
تنها با در پیش گرفتن این راه است که می توان سازمانی انقلابی و مبارز شایسته ی جنبش بزرگ خلق کرد را به وجود آورد و خلق کرد را در ادامه راه اش برای ایجاد جامعه ای انقلابی - دموکراتیک و سوسیالیستی در کردستان و ایران رهبری کرد.  

 هرمز دامان
نیمه ی نخست مرداد 1402 


۱۴۰۲ مرداد ۴, چهارشنبه

یادداشت های کوتاه پیرامون مسائل جاری(10) مبارزه با حکومت استبداد دینی در ماه محرم

 
یادداشت های کوتاه پیرامون مسائل جاری(10(
 
 مبارزه با حکومت در ماه محرم 
 
نوحه هایی با محتوای سیاسی ضد حکومتی
در ماه محرم که در حال گذراندن آن هستیم مواردی را می بینیم که مردم سوگوار نوحه ها را تبدیل به نوحه هایی سیاسی علیه حکومت کرده اند و یا سروده ی مشهور«از خون جوان وطن لاله دمیده»عارف قزوینی را در مساجد( در یزد) و یا در خانه ی جانباخته گان خیزش( نمونه  ی برجسته خانه غزاله چلابی در آمل) می خوانند. 
این شکلی از مبارزه است که در آن محتوای سیاسی مبارزه در پوسته ای مذهبی یعنی شکل نوحه خوانی و سوگواری ادا می شود و اگر آن را بیشتر بکاویم باید در آن در عین جدیت در آشکار کردن محنت و خشم توده ها از تسلط این حکومت و نفرت از آن، نوعی به سخره گرفتن حکومت و مراسم ها و نوحه های حکومتی را نیز بیابیم.
پرسشی که می توان پیش کشید چنین است:
این شکل مبارزه از جانب کدام دسته ها و گروه ها و طبقات پیش کشیده می شود و چه جایگاهی دارد؟
رنج اسطوره ها و رنج توده ها
ماه محرم ماهی است که سوگ مردم مذهبی عمومی و سراسری می شود. این که چه میزان از این سوگ و عزاداری واقعا به یاد و خاطره ی رنج های اسطوره های کهن مذهبی و یا گذشته های بازهم دورتر است و چه میزان از آن از زندگی اجتماعی - تاریخی سراپا درد و رنج و محرومیت و محنت های اجتماعی - تاریخی مردمان زحمتکش ایران و یا زندگی شخصی کنونی توده ها و برای سبک کردن روان آنها صورت می گیرد برای بسیاری از مردم روشن است.
در حقیقت بیشتر توده ها تصورشان این است که برآمدن این غم و رنج های اجتماعی- تاریخی و یا شخصی بسیار بیشتر از نگاهداشت یاد آن اسطوره های مذهبی نخستین است و نخستین بیشتر بهانه ای برای بروز دومی است.
سال نخستین جنبش نوین و دو فرایند متضاد در میان توده ها در مورد محرم
اکنون که سال نخستین از خیزش دموکراتیک - انقلابی ژینا در حال به سرآمدن است، می توانست تصور شود که با وجود این درجه از مخالفت با حکومت و کینه و نفرت از آن که مدام قوی تر و دامنه ی آن همواره از موردی به موردی دیگر گسترده تر می شود بخش هایی از مردم در ماه محرم نه تنها در مراسم عزداری حکومتی شرکت نکنند بلکه علیه آن موضع بگیرند.
در واقع چنین نیز شده است و بسیاری از پیشروترین مبارزان توده ها به ویژه از میان توده های زحمتکش کارگر و کشاورز و لایه های میانی مدرن، از زنان و مردان و جوانان و مسن ترها اکنون به این مراسم آن گونه نگاه نمی کنند که پیش از این می کردند و شاید بتوان گفت گروه هایی از این بخش های پیشرو به تمامی از چنین مراسم ها و چنین مذهبی بریده اند.
آنها در مقابل اجرای چنین مراسم غم و اندوهباری که یکی و دوتا هم نیستند موضع گرفته و دیدگاه شان را به جهان متحول کرده اند. آنها دنبال حرکت و تغییر هستند و پرچم سرور و شادی را در مقابل غم و اندوه و نه تنها اشکال راستین و معقول آن که در کشور ما به افراط گراییده است بلکه شکل تحمیل شده ی آن از جانب حکومت و همچنین دیرپایی عادت های نامعقول کهن خود توده ها بر می افرازند. زمینه های یک تحول و یک انقلاب فرهنگی. انقلابی که شرایط آن را یکی از متحجرترین و کثیف ترین حکومت های مذهبی تاریخ آماده کرده است.
و اما در مورد توده های عادی ای که در چنین مراسمی شرکت می کنند می توان گفت که ممکن است آمیزه ای از پیروزی و شکست در میان باشد تا بتواند شرکت چنین بخش هایی از توده ها به ویژه لایه های میانی و عقب مانده ی طبقات زحمتکش را در چنین مراسمی- و منظورمان مراسم معمولی نیست بلکه آن مراسم و نوحه خوانی هایی است که در بالا به آنها اشاره شد-  توجیه کند. پیروزی و در نتیجه تمایل برای گسترش آن به حوزه های تازه و شکست و در نتیجه تمایل برای این که اندوهی به میان آمده و آن را سبک کند و با مبارزه در زمینه هایی تازه جبران گردد.  
 با این همه این گروه های پیشرو می توانند گستره ی مبارزه ی خود را نه تنها علیه برگزاری چنین مراسمی بلکه آنجا که امکان اش نیست حداقل علیه چگونگی برگزاری مراسم سوگ محرم بکشانند و این پرسش را برای بسیاری دیگر که هنوز مومن هستند و باورهای مذهبی خود را دارند و به این مراسم ها پایبند اند به میان کشند که چرا ما مردم باید چنین مراسم و سننی را به این گونه حفظ کنیم؟ آیا نمی شود که مراسم سوگ را به گونه ای که حداقل نسبت به شکل کنونی آن معقول تر باشد ادامه داد؟ نمی توان دست از این سینه زنی و زنجیر زدن و گل مالیدن به سرو روی و این گونه عزداری ها برداشت و سوگی از نوع دیگر داشت؟
شکی نیست که چنین است و این گونه مجادلات و صحبت ها و بحث هایی در میان توده ها در جریان است. گستره و ژرفای خیزش و انقلاب هر روز بیش از روز پیش می شود و همچون نقب زدنی در دل زمین کهنه است تا تمامی رویه ی آن را سست گرداند و به یکباره فرو ریزاند. اگر در عرض پیش نمی رود در طول پیش می رود و اگر در عرض و طول پیش نمی رود ژرفا را می شکافد. اگر عملی نیست نظری است. وجود دارد و در حال پیشروی است گرچه پیشروی اش شاید آشکار و قابل رویت نبوده و پنهان باشد.
لایه های طبقات میانی سازمانده این گونه نوحه خوانی ها هستند
می دانیم که در کشور ما پایه ی اصلی برگزاری سوگ های مذهبی جدا از خود حکومت ها خواه نوع سلطنتی آن و خواه نوع ولایت فقیهی اش، گروه ها و لایه های طبقات میانی هستند؛ به ویژه کسبه و بازاریان و تولید کننده گان کوچک و متوسط سنتی. بیشتر تکیه ها و حسینیه ها از جانب این لایه هاست که جان می گیرند و می توانند تداوم یابند و به نظر رهبری و سازمان دادن این نوع نوحه خوانی ها و سوگواری ها نیز در دست آنها باشد.
در مورد این لایه ها باید گفت که گرچه آنها به شکل های گوناگون در خیزش انقلابی- دموکراتیک زن زندگی آزادی شرکت کردند اما شرکت شان نسبت به لایه ها و طبقات دیگر محدودتر بود. به ویژه این که از شکل اعتصاب عمومی به جز مواردی و به ویژه آن چند روز فوق العاده در آبان 1401 و در بزرگداشت مبارزین جان باخته ی آبان ماه 98، بسیار کم استفاده کردند( روشن است که ما در مورد استان های کردنشین و بلوچستان که سنی مذهب اند صحبت نمی کنیم).
اما ماه محرم و مراسم سوگ فرصتی به آنها داده است که در اشکالی که عموما اشکال سنتی مبارزات شان بوده است مبارزه کنند. آنها مضمون این شکل های کهنه را تا حدودی نو کرده اند و مسائل جامعه و خودشان و طبقات میانی و زحمتکش را در این نوحه های ضد حکومتی یعنی ضد حکومت استبدادی دینی گنجانده اند.
طبقات در شرایط فقدان احزاب و سازمان های سیاسی شان شکل های مبارزه ی برگزیده از جانب خود را دنبال می کنند و چنان چه این پرسش طرح شود که آیا چنین اشکالی از مبارزه  بر بستر جنبش ها و خیزش های کنونی که علیه حکومت استبداد دینی ولایت فقیهی است و گرایش سکولاریسم دارد درست است و می تواند مفید افتد باید در پاسخ گفت که روشن است که جنبش بر مبنای تمایلات و خواست های پیشروان به پیش نمی رود بلکه بر مبنای اشکالی که در یک مبارزه ی خود به خودی خاص هر طبقه هست و یا آن طبقه فکر می کند در چنان شرایطی- مثلا در ماه محرم  و با این حجم سرکوب و خفقان - می تواند از فرصت استفاده کند و این شکل از مبارزه با چنین مضمونی را که مقدورتر است انجام دهد، پیش می رود. بر این مبنا می توان گفت هر کجا و تا جایی که این لایه ها توانسته اند این مراسم را از دست حکومت در آورده و به دست خود گیرند و تبدیل به مبارزه علیه حکومت کنند امری مثبت است و جزوی از مبارزات عمومی توده های مردم به شمار می آید.
آنچه می توان پیش بینی کرد این است که این فعالیت های مبارزاتی -هر چند شاید محدود- که در این شکل ها جریان می یابد پس از این دوران متوقف نخواهد شد و در فرازهای آینده ی جنبش طبقات خلقی، مضامین سیاسی آنها تکامل یافته و در اشکال نویی سر بر خواهد آورد.
حکومت
تا کنون خبری از نوع برخورد حکومت به این نوع نوحه خوانی ها دریافت نشده است. 
به هر حال در شکل عمومی خود و در کنار کارناوال های عزایی که به راه می اندازد و مسخره بازی هایی که به اسم تعزیه در می آورد، ممکن است که هر گونه شرکتی  راحتی اگر با مضمون آن موافق نباشد تبلیغی به نفع خود ارزیابی کند و بنابراین ترجیح دهد مردم در این مراسم شرکت کنند و مخالفت هایی این گونه ابراز دارند تا اینکه اصلا شرکت نکنند، ضمن آنکه برخورد به این اشکال مبارزه و افراد بانی آن ممکن است وضع را بدتر  کرده و مبارزه را به اشکالی غیرقابل پیش بینی بکشاند. می توان احتمال داد که منتظر است که ده روز نخستین و یا ماه بگذرد و آنگاه سیاست سرکوب خود را در این گونه موارد اعمال کند.
 هرمز دامان
نیمه ی نخست مرداد 1402

درباره ی کتاب سوزاندن های اخیر

 
درباره ی کتاب سوزاندن های اخیر
 
چند هفته ای است که از پاره کردن و سوزاندن قرآن به وسیله ی یک فرد مهاجر عراقی به نام سلوان مومیکا در کشور سوئد می گذرد. در پی این واقعه مخالفت هایی از جانب بخشی از مسلمانان در کشورهای اروپایی بروز کرد و این بار انجیل و تورات سوزان به راه افتاد. به دنبال آن در دانمارک قرآن سوزی دیگری رخ داد و کار به حمله به سفارت سوئد در عراق و آتش زدن پرچم عراق در دانمارک کشیده شد و ...
این وقایع نخستین بار نیست که صورت می گیرد و بار آخر نیز نخواهد بود. این که آیا این کتاب سوزان ها کار را به کجا خواهد کشاند و اشکالی از«جنگ صلیبی» نوینی را به راه خواهد انداخت یا خیر هنوز چندان روشن نیست ولی تردیدی نیست که در صورت ادامه یافتن به درگیری های عملی پیروان مذاهب گوناگون در کشورهای غربی به ویژه میان مهاجران و بخش هایی از مردمان این کشورها کشیده خواهد شد.
هیچ امری مقدس نیست
هیچ امری مقدس نیست. این نکته ای اساسی است. تقدس دادن به افراد و کتاب ها و آداب و آیین ها و مکان ها و زمان ها و خلاصه امور کار خود انسان هاست و در عین حال تقدس زدایی از آنها نیز به وسیله ی خود انسان ها صورت می گیرد. روشن است که  انجام این امور یعنی مقدس کردن و تقدس زدایی به شرایط معینی بر می گردد که انسان ها در آن زندگی و امورات خود را می گذرانند. در سیر تکامل جامعه و در شرایط ویژه اجتماعی، سیاسی و فرهنگی، امر تقدس زدایی از امور توانسته به عنوان امری انقلابی به شمار آید. زمانی که جوردانو برونو علیه احکام مقدس کلیسا حرف زد و پرچم علم را برافراشت عملی انقلابی انجام داد. او به وسیله ی متحجران مسیحی در آتش سوزانده شد اما اکنون اوست که مانده است. زمانی هم که گالیله گفت زمین ساکن و مرکز نیست و به دور خورشید می چرخد و بنابراین یک دیدگاه کهن مذهبی را نقد و هاله ی تقدس از آن برگرفت نظری انقلابی را بیان کرد. او خشم و کینه ی کشیشان و اربابان کلیسا را نسبت به خود برانگیخت و در نتیجه وی را مجبور کردند که سخن خود را پس بگیرد. اینک اما همگان بر آن اند که این گالیله بود که حق داشت و این زمین است که به دور خورشید می چرخد.
اندیشه را باید با اندیشه پاسخ داد
 این تضاد ها همواره بین امور و باورهایی که انسان به آنها تقدس بخشیده و اندیشه هایی که از امور تقدس زدایی کرده اند وجود داشته است. با این حال راه مخالفت علم با مذهب و اندیشه های نو با اندیشه ها و باورهای کهنه و متحجر کتاب سوزاندن نبوده است بلکه مبارزه ای نظری و فرهنگی بوده است.
اندیشه کهنه را باید با اندیشه ی نو آتش زد و به دور انداخت و نه با سوزاندن مثلا کتاب که در آن اندیشه ای یا باوری به بیان در آمده است؛ هر چند نمی توان گفت که اگر اندیشه ای در میان نبود و اقدامی از موضعی کهنه باور بود باید حتما پاسخ آن اقدام، اقدامی همانند باشد و نه اندیشه و یا اقدامی یک سر متفاوت. و نیز نمی توان گفت که این حکمی مطلق است و بنابراین مانع پیش آمدن شرایطی ویژه در مبارزه ی طبقاتی شد که سوزاندن کتاب در آن معقول تلقی شود.
روشن است که از این نمونه ها و گفته ها بر نمی آید که اگر فردی یا بخشی از مردم علیه امری یا باوری که برای بخشی از مردم دیگر مقدس است برخاستند و مثلا کتاب مقدس شان را سوزاندند پس رفتار و عمل ایشان معقول بوده و نقشی تقدس زدا و انقلابی اجرا کرده است.
آتش زدن کتاب و مردم با فرهنگ کشورهای غربی
قرآن سوزی از جانب افرادی در سوئد و یا دانمارک و دیگر کشورها در دوران کنونی به هیچ وجه از جهت مخالفت با تقدس زدایی از دین و مذهب و یا اندیشه های کهنه ی یک کتاب یعنی یک مبارزه ی فرهنگی از موضع یک فرهنگ پیشرو علیه فرهنگی کهنه و عقب مانده نیست که صورت می گیرد؛ البته اگر از فرهنگ حاکم امپریالیستی و مسخ نسبی توده ها در کشورهای غربی بگذریم و جنبه های پیشرو و زنده ی فرهنگ خلق های کشورهای غربی را در نظر گیریم و نیز در مقابل آن جهات عقب مانده ی  فرهنگ مردم مهاجر که از کشورهای زیرسلطه و عقب مانده می آیند را در نظر آوریم.
روشن است که اگر هدف، یاری و هدایت عقب مانده به وسیله ی پیشرو باشد که نیست شکل و شیوه ی مبارزه چنین نمی تواند باشد. مردمان با فرهنگ و پیشرو کشورهای غربی گرچه متوجه برخی عقب مانده گی های فرهنگی مهاجران و کمابیش ناقد آن هستند اما به مهاجران با علاقه برخورد می کنند و به آنها یاری می کنند که باورها و اموری را که در آنها عقب مانده اند پس برانند و دیدگاه های نوین را پی جویی کنند. این یادگیری ها از مردمان بافرهنگ غرب و جنبه های پیشرو فرهنگ غرب می تواند یکی از نتایج مثبت مهاجرت به این کشورها برای توده هایی از کشورهای زیرسلطه باشد که از نظر فرهنگی به نسبت عقب مانده اند. 
از این گذشته اگر قرار است این امری درست تلقی شود که کتب مقدس شایسته ی سوزاندن هستند آن گاه باید تمامی کتاب های مقدس همه ی ادیان با هم سوزانده شوند و دلایل این امر نیز به روشنی برای عموم توضیح داده شود.
اما کسانی و گروه هایی که دست به قرآن سوزاندن می زنند از چنین موضعی دست به این کار نمی زنند بلکه این اعمال آنها از دیدگاه دیگری صورت می گیرد.
 از دو حال خارج نیست:
اقدامی از جانب گروه های متعصب مذهبی و یا جناح های فاشیستی در کشورهای غربی
یا این ها به گروه های متعصب دیگر ادیان تعلق دارند که در چارچوب تضادهای صرفا دینی شان با مسلمانان دست به این کار می زنند که روشن است تحجر باورهای خودشان دست کمی از باورهای منجمد شده و تحجر مذهبی - فرهنگی مردمی که کتاب شان را می سوزانند، ندارد. اینجا ممکن است علت مخالفت صرفا اندیشه ای و فرهنگی باشد اما نه از موضع فرهنگی پیشرو علیه فرهنگی عقب مانده، بلکه از جانب فرهنگی عقب مانده علیه فرهنگی عقب مانده.
همچنین این اقدام تهی از هر گونه ترقی خواهی است در صورتی که از سوی جریان ها و احزاب راست و فاشیستی صورت گرفته باشد. زیرا تبلیغات ضد مهاجرین از جانب این دسته ها و احزاب، بیشتر کردن روغن داغ مخالفت مردم کشورهای امپریالیستی با ورود مهاجران و تشویق آنها به رای دادن به چنین احزابی را در انتخابات برای به دست گرفتن قدرت دنبال می کند.
اقدامی از جانب دولت های امپریالیستی 
و یا این که دلیل این کارها مخالفت دولت ها و یا احزاب و جناح های حاکم و یا غیر حاکم در دولت های امپریالیستی غربی با مهاجران و به ویژه با مسلمانان خلق های زیرسلطه باشد. در این صورت قضیه از شکل فرهنگی بیرون آمده و شکلی اساسا سیاسی به خود می گیرد.
آنچه می توان گفت این است که توده ی مسلمانان بخشی از جامعه ی مهاجر در کشورهای اسکاندیناوی و اروپایی و آمریکای شمالی هستند و سوزاندان کتاب مقدس شان مستقیما به قصد توهین به آنها و تحقیر فرهنگ و باورهاشان صورت می گیرد و نه به قصد اصلاح دیدگاه شان.
این تحقیر و توهین در چارچوب کلی مخالفت با مهاجران است که عموما از کشورهای زیرسلطه ی امپریالیست ها به این کشورها مهاجرت می کنند و در دوران اخیر، هم این مهاحرت به کشورهای امپریالیستی و هم این مخالفت با مهاجران در چنین کشورهایی شدت گرفته است.
دلایل کلی تر آن نیز این است که هم مانع آمدن مهاجران تازه از این کشورها به کشورهای امپریالیستی شوند و هم این ملت ها در انقیاد اقتصادی و سیاسی و فرهنگی نگه داشته شوند.
به نظر می رسد که بیشتر این برخورد ها است که حاکم بر این قرآن سوزاندن ها بوده است و این گونه اعمال نیز چنانکه مستقیما کار خود دولت ها نباشد در مجموع  بدون چراغ سبز دولت های امپریالیستی و یا حداقل پشتیبانی احزاب و جناح هایی در این کشورها که در قدرت هستند نمی تواند صورت گیرد.
بر این مبنا سوزاندن قرآن نه مخالفت علم با مذهب و نه مخالفت باورهای نوین با باورهای کهنه و یا یک فرد یا جریان با فرهنگ در کشورهای غربی با مردم مهاجر عقب مانده در فرهنگ و رسوم و آداب و حتی در بدترین شرایط، مخالفت با مردمی که از میان شان جریان هایی مانند داعش( که ترورهای زیادی در کشورهای غربی انجام داد و خشم و نفرت برانگیخت) و طالبان و حاکمان فاسد جمهوری اسلامی برخاسته اند، بلکه مخالفت مذهب با مذهب در چارچوب مخالفت سیاست با سیاست است.
 سیاست حاکم بر یک کنش نادرست مذهبی و یا غیر مذهبی(استثنایی است اگر آته ئیست های انقلابی چنین شکلی از مبارزه را در پیش گیرند)، سیاست امپریالیستی تحقیر ملل ستمدیده ی مسلمان است و سیاست حاکم بر مخالفت با این سیاست امپریالیستی، عموما گونه ای مسخ شده و تحجریافته از مبارزه و ایستاده گی در مقابل امپریالیست هاست، گرچه نفس آن یعنی مخالفت با امپریالیست ها و ستمگران برحق باشد.
برخورد توده های زحمتکش با اقداماتی این چنین
روشن است که واکنش ها از جانب توده های مسلمانی که بدان شکل مورد تحقیر گرفته اند نباید تقویت کننده ی چنان برخوردهایی باشد و آن ها را شدت ببخشد، بلکه باید آن را همچون واکنشی از جانب بی فرهنگان کشور مزبور( عموما این وقایع در کشورهای امپریالیستی غربی پیش می آید) به شمار آورند و تلاش کنند مضمون درون آن را برای خویش از امری منفی به امری مثبت تبدیل گردانند و مسیر درست مبارزه با این نوع اعمال را بیابند. چنین مردمی می توانند این پرسش را به میان کشند که در فرهنگ ما و در اندیشه و آداب و سنن ما چه هست که چنین موجب تحقیرمان به وسیله ی آنها می شود؟ آیا همه ی ایرادات و عیوب در آنهاست که چنین می کنند و یا در ما نیز عیوب و ایراداتی وجود دارد؟  
دولت های مرتجع ایران و ترکیه
اینجا  و در مورد واکنش به این حرکات، باید میان توده های زحمتکش مسلمان خلق های زیرستم از یک سو و گروه های متعصب میان آنها از سوی دیگر فرق گذاشت. بخشی از این دسته های اخیر هستند که آتش بیار معرکه شده و با آتش زدن تورات و انجیل و یا پرچم کشورها به اصطلاح تلافی کردند و آتش این جدال بی حاصل را شعله ور نگه داشتند.
از سوی دیگر باید میان توده های مردم پیرو دین اسلام از یک سو و حکومت های مذهبی به ویژه ایران و در کنار آن ترکیه و یا عراق فرق گذاشت.
این حکومت ها همه سالوس و ریاکارند و به ویژه حکومت جمهوری اسلامی؛ و دین برایشان وسیله است و نه هدف و مساله شان سوزاندن قرآن به وسیله ی فرد یا افراد یا گروه هایی در کشورهای غربی نیست که اگر پای هست و نیست منافع و قدرت خودشان در میان باشد نخستین کسانی هستند که قرآن را آتش خواهند زد( مگر نمی گویند که حفظ نظام از اوجب واجبات است و بنابراین هر اقدامی برای حفظ آن مجاز است)، بلکه آنها می خواهند از آب گل آلود ماهی بگیرند و به تحمیق مردم کشورهای خود و دیگر کشورها بپردازند و پایه های حکومت خود و بقای خود را سفت تر و سخت تر گردانند. البته این میان آنها می توانند از این نوع رفتارها در کشورهای امپریالیستی استفاده کنند و امتیاز بگیرند. ارتجاعی ترین بخش قضیه این است که سران این کشورها و از جمله ایران از دولت سوئد خواسته اند که فرد مزبور را به این ها تحویل دهد تا این دول متحجر و مرتجع وی را مجازات کنند.
سلطنت طلبان
تا جایی که به ایران باز می گردد باید از جریان های سلطنت طلب و مشروطه طلب نیز صحبت کرد. این ها که محمدرضا شاه شان از همه «مذهبی» تر و « مومن » تر بود و سفر مشهد و کربلا و زیارت خانه ی خدای اش قطع نمی شد، بیش از همه جانماز آب می کشید و هر گونه امتیازی به روحانیون شیعه می داد، حال کاسه ی داغ تر از آش شده و از این صحبت می کنند که در کشورهای غربی آزادی تام و تمام است و از جمله از حقوق افراد است که بتوانند کتب مذهبی و از جمله قرآن را آتش بزنند. این ها هم همان قدر سالوس و ریاکارند که سران جمهوری اسلامی. مخالفت این ها عجالتا از جهت دعواشان با حاکمان کنونی ایران است. اگر این ها به قدرت برسند حتی اگر با دین اسلام و مذهب شیعه در بیفتند که مشکل است، باز دین دیگری را عَلم می کنند و کتاب پیامبرش را مقدس و مشکل که در قوانین حقوقی شان این را حق افراد بدانند که کتاب مقدس یک دین را آتش بزنند!   
به طور کلی در پیش گرفتن این اشکال تقابل در بهترین حالت یعنی در صورتی که مخالفت فرهنگی یک فرد یا جریان در کشور امپریالیستی را با فرهنگ عقب مانده ی بخشی از مهاجران ساکن در این کشورها را بیان کند، اشتباه است و خود نشان بی فرهنگی و تحجر است و در بدترین حالت که این در حقیقت مضمون واقعی آن امری است که صورت گرفته، تضاد دولت های امپریالیستی با خلق های زیرسلطه است که بخشی از سیاست شان، تحقیر این خلق ها به دلیل عقب مانده گی هاشان در زمینه های فرهنگ است برای اینکه هم گروه های مهاجرشان را در کشورهای امپریالیستی بَرده و مطیع مطلق خود کنند و هم در ابعادی گسترده تر کشورهاشان را در انقیاد نگاه دارند و مانع مبارزه و انقلاب و پیشرفت شان شوند.
 هرمز دامان
 نیمه نخست مرداد 1402

۱۴۰۲ تیر ۳۱, شنبه

مفهوم انقلاب اجتماعی در نظریه ی ماتریالیسم تاریخی

 
نکاتی درباره ی مفهوم انقلاب اجتماعی
در نظریه ی ماتریالیسم تاریخی مارکس
 
یک
متن کامل نظریه ی ماتریالیسم تاریخی مارکس
در دیباجه ی کتاب نقد اقتصاد سیاسی
 
«... نتیجه ی عامی که بدان رسیدم و به مجرد رسیدن به آن، چراغ راه مطالعات من گردید می توان به قرار زیر خلاصه کرد. انسان ها طی تولید اجتماعی وجود خود به طور قطع پای در مناسبات معینی می گذارند که مستقل از اراده ی آنهاست، یعنی مناسبات تولیدی متناسب با مرحله معینی از رشد نیروهای تولیدی مادی خود. کل این مناسبات تولید ی تشکیل ساخت اقتصادی جامعه، [یعنی] شالوده واقعی آن را می دهد که بر پایه آن روبنای حقوقی و سیاسی [جامعه] بر پا می گردد و اشکال معین شعور اجتماعی در رابطه با آن قرار می گیرد. شیوه تولید زندگی مادی، تعیین کننده شرایط عام زندگی اجتماعی، سیاسی و فکری است. شعور انسان ها وجود آنها را تعیین نکرده بلکه وجود اجتماعی شان شعور آنان را تعیین می کند. نیروهای تولید مادی جامعه در مرحله ی معینی از رشد[خود]، با مناسبات تولیدی موجود یا مناسبات مالکیتی که در چهارچوب آن تا آن مرحله از رشد خود عمل کرده اند- این دو در قاموس اصطلاحات حقوقی به یک معنا بیان می شوند - در تضاد قرار می گیرند، این مناسبات که از بطن اشکال رشد نیروهای مولده بیرون می آیند به دست و پای آنها زنجیر می زنند. در این موقع یک دوره ی انقلاب اجتماعی فرا می رسد. تغییرات حاصله در پایه های اقتصادی دیر یا زود منتهی به دگرگونی کل روبنا می گردد. در بررسی این گونه دگرگونی ها همواره بایستی میان دگرگونی مادی شرایط اقتصادی تولید که به همان دقت علوم طبیعی قابل اندازه گیری است، و دگرگونی حقوقی، سیاسی، مذهبی، هنری یا فلسفی- خلاصه اشکال ایدئولوژیکی ای که انسان از طریق آنها به این تضاد واقف شده و برای از بین بردن آن به نبرد برمی خیزد- تفاوت قائل شد. همان طور که یک فرد بر مبنای نظر وی نسبت به خودش داوری نمی شود همان گونه هم یک چنین دورانی را نمی توان بر مبنای شعور آن[ نسبت به خودش] داوری کرد، بلکه برعکس، این شعور را بایستی بر مبنای تضادهای زندگی مادی،[یعنی] تعارض موجود بین نیروهای اجتماعی تولید و مناسبات تولیدی توضیح داد. هیچ نظام اجتماعی ای تا به حال پیش از آنکه کلیه ی نیروهای مولده مورد نیازش رشد یافته باشند، مضمحل نمی شود، و مناسبات تولیدی برتر جدید هیچ گاه پیش از آنکه شرایط مادی وجود آن در چهارچوب جامعه ی قدیم به حد بلوغ نرسیده باشد، جانشین مناسبات تولیدی قدیم نمی گردد. به این ترتیب بشر به طور قطع وظایفی را پیش پای خود می گذارد که قادر به حل آنها باشد زیرا که بررسی دقیق تر همواره نشان می دهد که خود مساله تنها زمانی طرح می شود که شرایط مادی حل آن از پیش فراهم شده یا حداقل در شرف شکل گرفتن باشد. به طور کلی شیوه ی تولید آسیایی، باستانی، فئودالی و بورژوایی جدید را می توان به عنوان دوران هایی به شمار آورد که نشانگر پیشرفت در توسعه ی اقتصادی جامعه می باشند. شیوه  تولید بورژوایی آخرین شکل تضاد آشتی ناپذیر روند اجتماعی تولید است - تضاد آشتی ناپذیر نه به معنای تضاد آشتی ناپذیر فردی بلکه به معنای تضاد آشتی ناپذیری که از شرایط اجتماعی موجودیت افراد نشات می گیرد - و لیکن نیروهای مولده ای که در درون جامعه بورژوایی رشد می کنند موجبات ایجاد شرایط مادی حل این تضاد آشتی ناپذیر را نیز فراهم می آورند. به این مناسبت دوران پیش از تاریخ جامعه ی بشری با این صورت بندی اجتماعی فرو بسته  می شود.»( مارکس، درآمدی برنقد اقتصاد سیاسی، مقدمه، ترجمه کاظم انصاری با اندکی تغییرات... )
دو
نکات اساسی و برخی یادداشت ها
این مشهورترین متنی است که مارکس در آن به فشرده ترین شکل به تشریح بنیان های نظریه ماتریالیسم تاریخی پرداخته است.
تاریخ جامعه به گونه ای عام
این متن در مورد تاریخ جامعه به گونه ای عام است چنانکه مارکس از چند شیوه ی تولید نام می برد که یکی جایگزین دیگری شده است.
دوره ی تاریخی
مارکس در این متن به  دوره ی تاریخی اشاره می کند اما منظور وی یک دوره ی تاریخی مشخص نیست بلکه هر دوره ی تاریخی است که تبدیل یک نظام به نظام دیگر در آن صورت گرفته است.
بنیان فلسفی نظریه
بنیان نظری ماتریالیسم تاریخی ماتریالیسم فلسفی است که حکم پایه ای و اساسی آن چنین است: ماده تعیین کننده ی شعور است. این حکم اساسی در این نظریه به اجتماع تعمیم یافته است: وجود اجتماعی، شعور اجتماعی را تعیین می کند.
روشن است که از دیدگاه دیالکتیک این دو بر هم تاثیر می گذارند. این مساله در دیگر نوشته های مارکس و انگلس در مورد ماتریالیسم تاریخی مورد تاکید قرار گرفته و در بررسی و تحلیل های مشخص تاریخی مارکس و انگلس به کار رفته یا مورد انکشاف قرار گرفته است.
وجود اجتماعی و شعور اجتماعی
منظور از وجود اجتماعی در این متن شرایط مادی تولید یعنی روابط تولید میان انسان ها یا همان ساخت اقتصادی جامعه است که بنا به مارکس با دقت علوم طبیعی قابل تبیین است.
منظور از شعور اجتماعی آن اشکال ایدئولوژیک است که انسان ها در آن تضادها و مبارزات نظری میان خود را در آن به پیش می برند و یا درک می کنند. منظور از روبنای سیاسی نهاد دولت و قدرت سیاسی است که مبارزه ی طبقاتی اساسا برای تصرف آن صورت می گیرد. هدف اساسی تمامی مبارزات طبقاتی این است که نوع روابط مالکیت وسایل تولید میان انسان ها و نیز دیگر وجوه روابط تولید یعنی چگونگی موقعیت و جایگاه آنها در اجتماع و اشکال توزیع ثروت میان آنها تغییر کند.
تضاد میان نیروهای مولد و روابط تولید
تضاد بین نیروهای مولد و روابط تولید بنیان اساسی تحول و تکامل تاریخ جوامع است. تضاد میان این دو در این متن عام است و در مورد تمامی دوره های تاریخی است؛ در نتیجه در مورد هیچ دوره ی مشخص تاریخی به طور خاص نیست. روشن است که این تضاد در هر شیوه ی تولید شکل معین به خود گرفته و در تضادهای خاصی جلوه گر می شود.
انقلاب اجتماعی
مارکس در این متن یک نظریه ی کلی در مورد انقلاب اجتماعی تدوین می کند. انقلاب اجتماعی محصول تکامل تضاد بین نیروهای مولد و روابط تولید است. این تضاد در مرحله ی معینی از پیشرفت نیروهای مولد مادی جامعه که از آن پس روابط تولید( یا روابط مالکیت موجود که به گفته ی مارکس تا کنون نیروهای مولد درون چارچوب آن رشد می کردند) به مانعی برای رشد نیروهای مولد تبدیل می شود آشکار گشته و شدت می یابد. در این دوره ی انقلاب اجتماعی شکل می گیرد و در نهایت منجر به جایگزینی یک روابط تولید نوین( یعنی یک روابط نوین مالکیت وسایل تولید، یک نوع جایگاه و موقعیت برای افراد در اجتماع و یک نوع توزیع معین ثروت صورت می گیرد) به جای روابط تولید کهنه می شود.
انقلاب اجتماعی یعنی فشرده شدن عالی ترین درجات مبارزه ی طبقاتی در یک مفهوم
انقلاب اجتماعی یعنی عالی ترین درجه ی مبارزه ی طبقاتی در جامعه. یعنی پراتیک عینی انسان ها برای تغییر یک نظام تولیدی به نظام تولیدی دیگر.
در این متن ماهیت انقلاب اجتماعی مورد بحث نیست
در این جا این که این مبارزات طبقاتی بین کدام طبقات است و این انقلاب اجتماعی چه ماهیتی دارد مورد بحث نیست و شامل هر مبارزه ی طبقاتی و هر انقلاب اجتماعی ای می شود که روابط تولید کهنه را( اشتراکی، برده داری، فئودالی، سرمایه داری) به روابط تولید نوین( اشتراکی به برده داری، برده داری به فئودالیسم، فئودالیسم به سرمایه داری، سرمایه داری به کمونیستی و...) تبدیل می کند.
منظور از انقلاب اجتماعی در این متن انقلاب سوسیالیستی نیست
در این جا به هیچ وجه صحبت بر سر مالکیت خصوصی و مالکیت اجتماعی و استثمارگر و استثمارشونده در میان نیست. تبدیل نظام برده داری به نظام فئودالی تبدیل صاحبان مالکیت وسائل تولید از برده داران به فئودال ها و حذف برده داران است، اما این تنها به وسیله ی انقلاب اجتماعی صورت می گیرد. تبدیل نظام فئودالی به نظام سرمایه داری تبدیل صاحبان مالکیت وسائل تولید از فئودال ها به سرمایه داران است و این نیز جز به وسیله ی انقلاب اجتماعی صورت نمی گیرد. تبدیل نظام سرمایه داری به نظام کمونیستی تبدیل صاحبان وسائل تولید از سرمایه داران به کل جامعه است و این هم به وسیله ی انقلاب اجتماعی صورت می گیرد.
انقلاب اجتماعی یگانه
در این متن انقلاب اجتماعی یگانه است اما این یگانه بودن به معنای یک کمیت نیست بلکه یک کیفیت است. یعنی این که چند انقلاب باید رخ دهد تا آن انقلاب اجتماعی یگانه کامل گردد و نقش خود را اجرا کند مورد بحث نیست. اصولا تبدیل یک نظام تولیدی به نظام تولیدی بالاتر به وسیله ی کمیتی از انقلاب های گوناگون صورت گرفته است. و اما این همه به شکل عام خود تبدیل به آن انقلاب اجتماعی یگانه می گردند.
حدود زمان انقلاب اجتماعی در این متن مورد بحث نیست
همچنین اینکه این دوره و انقلاب یا انقلاب ها چند دهه و یا چند قرن طول بکشد مد نظر مارکس نیست. آنچه مورد نظر مارکس عام است. نیروهای مولد با روابط تولید درهر نظام تولیدی در تضاد می افتند و در این دوره ی تاریخی انقلاب اجتماعی صورت می گیرد.
یادداشت: اگر بخواهیم سخن مارکس را دقیق تر تفسیر کنیم باید بگوییم نیروهای مولد نوین از بدو تولد با روابط تولید نوین تشکیل یک وحدت اضداد را می دهند. یعنی در وحدت و تضاد هستند( برای نمونه از همان آغاز برده داری و یا فئودالیسم و یا سرمایه داری، برده ها، دهقانان و کارگران با برده داری و فئودالیسم و سرمایه داری در تضاد قرار می گیرند) اما جنبه ی وحدت آنها بر تضاد آنها با نظام تولیدی حاکم برتری دارد زیرا که می توانند با آن هماهنگی نسبی داشته باشند و کماکان در چارچوب آن روابط تولید رشد کنند. در این مقطع هنوز روابط تولید به مانع و سدی که باید از آن عبور کرد تا بتوان رشد نیروهای مولد را تضمین کرد تبدیل نشده است. عموما سه مرحله وجود دارد: نخست وحدت نسبی مسلط است و سپس مرحله ی تعادل نسبی بین وحدت و تضاد پدید می آید و در مرحله ی پایانی روابط تولید مانع اساسی رشد شده و تضاد نیروهای مولد با روابط تولید عمده می گردد. در این مرحله پیوستگی و وابستگی این دو به هم می ریزد و گسست ها پدید می آید و انقلاب اجتماعی به ضرورتی مبرم تبدیل می شود. 
انقلاب اجتماعی نیروی محرکه ی تبدیل
در این متن«انقلاب اجتماعی»( یا مبارزه ی طبقاتی در عالی ترین شکل آن) نیروی محرکه ی اساسی تبدیل یک نظام اجتماعی به نظام اجتماعی دیگر و عام است؛ از این رو تمامی انقلاب های اجتماعی ای را که منجر به تغییر یک نظام تولیدی به نظام تولیدی دیگر شده و بیان تحول یک  جامعه و یک دوره به جامعه و دوره ی دیگر هستند در بر می گیرد. بنابراین با وجود این که در مورد هیچ انقلاب اجتماعی مشخصی و از جمله انقلاب سوسیالیستی نیست در عین حال تمامی انقلابات و از جمله انقلاب سوسیالیستی را نیز در بر می گیرد.
 یادداشت: یکی از نظرات نادرست و تحریف کننده این است که مثلا مارکس بین انقلاب اجتماعی و انقلاب سیاسی فرق می گذارد و در اینجا منظورش از انقلاب اجتماعی تنها انقلاب سوسیالیستی است به این دلیل که در انقلابات غیرسوسیالیستی مالکیت وسائل تولید تنها در دست استثمارگران باقی می ماند و به همین دلیل آنها انقلابات سیاسی هستند و نه انقلاب اجتماعی و بنابراین منجر به تحولی اساسی در اجتماع نمی شوند. به این ترتیب از نظر این تفسیر کننده گان تحریف گر تنها یک انقلاب اجتماعی در تاریخ جامعه وجود دارد و آن هم انقلاب سوسیالیستی است.
از این مزخرف تر نمی توان انقلاب اجتماعی را تفسیر و تحریف کرد. مارکس عام صحبت می کند و نه خاص. یعنی منظور هر انقلاب اجتماعی است که در هر دوره ی معین تاریخی شکل گیرد و منجر به تبدیل یک نظام تولیدی به نظام تولیدی دیگری می شود. صحبت مارکس در مورد جایگزینی شیوه ی نوین تولید و تغییرروابط تولید است و نه انقلابی که به استثمار انسان به وسیله ی انسان پایان دهد. وی به این مساله چنین اشاره می کند:
«به طور کلی شیوه ی تولید آسیایی، باستانی، فئودالی و بورژوایی جدید را می توان به عنوان دوران هایی به شمار آورد که نشانگر پیشرفت در توسعه ی اقتصادی جامعه می باشند.»
 و درست پس از این و در عبارات پایانی متن در مورد تحول از نظام تولیدی استثمارگر به نظام تولیدی غیر استثمارگر صحبت می کند:
«شیوه  تولید بورژوایی آخرین شکل تضاد آشتی ناپذیر روند اجتماعی تولید است - تضاد آشتی ناپذیر نه به معنای تضاد آشتی ناپذیر فردی بلکه به معنای تضاد آشتی ناپذیری که از شرایط اجتماعی موجودیت افراد نشات می گیرد - و لیکن نیروهای مولده ای که در درون جامعه بورژوایی رشد می کنند موجبات ایجاد شرایط مادی حل این تضاد آشتی ناپذیر را نیز فراهم می آورند. به این مناسبت دوران پیش از تاریخ جامعه ی بشری با این صورت بندی اجتماعی فرو بسته می شود
ساخت اقتصادی و روساخت سیاسی - فرهنگی
از سوی دیگر در اینجا انقلاب اجتماعی به معنای امری جدا از مثلا انقلابات سیاسی و یا انقلاب های ایدئولوژیک - فرهنگی نیست، بلکه انقلاب اجتماعی به گونه ای عام است و در نتیجه این گونه انقلاب ها را نیز در بر می گیرد.
باید توجه کرد که انقلاب اجتماعی یعنی تغییر در مالکیت ابزار تولید، در مبارزات طبقاتی خواه نظری و ایدئولوژیک( فلسفی و حقوقی و هنری و مذهبی و...) و خواه عملی در عرصه ی سیاسی جلوه گر می شود. به بیان دیگر این جا انقلاب اجتماعی هم انقلاب در روابط تولید موجود است و هم انقلاب در نهادهای سیاسی و روساخت( یا روبنا)است که این دومی ها آنهایی هستند که انسان ها درون آن مبارزه ی طبقاتی عملی و نظری خود را پیش می برند. به عبارت دیگر هم انقلاب در ساخت اقتصادی است و هم  در ساخت سیاسی و هم در ساخت ایدئولوژیک - فرهنگی.  چنان که پس از آن مارکس از زیرو روشدن روبنای سیاسی و فرهنگی به همراه تغییرات اقتصادی سخن می گوید:«تغییرات حاصله در پایه های اقتصادی دیر یا زود منتهی به دگرگونی کل روبنا می گردد».
به بیانی دیگر «انقلاب اجتماعی» از گونه ی سوسیالیستی آن یا انقلاب اجتماعی سوسیالیستی یعنی تغییر روابط مالکیت از مالکیت خصوصی اقلیت سرمایه دار استثمارگر به مالکیت اجتماعی کارکننده گان، به گونه ای جدا از تصرف سیاسی قدرت یعنی انقلاب سیاسی سوسیالیستی و برقراری دیکتاتوری پرولتاریا و گذار به کمونیسم و نیز انقلاب فرهنگی یا انقلاب در جهانبینی تمامی توده ها نمی تواند صورت گیرد و پیش رود. بنابراین منظور مارکس از انقلاب اجتماعی در یک دوره ی تاریخی تمامی این گونه انقلاب ها را نیز در بر می گیرد.
از این دیدگاه مبارزات در لوای مذهب در آلمان( مارتین لوتر علیرغم اصلاح طلبی اش و یا توماس مونتسردر قرن شانزده) و یا رنسانس فرهنگی در ایتالیا( در قرون چهاردهم تا شانزدهم) و سپس در دیگر کشورهای اروپایی و یا تحولات فلسفی در انگلستان و فرانسه و آلمان( در سده های هفده و هجده و نوزده) نیز جزوی از این انقلاب اجتماعی است و همچنین انقلاب هلند در قرن شانزدهم از 1566 و دو انقلاب سیاسی در انگلستان در 1649 و 1688 و یا انقلاب فرانسه در 1789 جزوی از این فرایند انقلاب اجتماعی است.
«شبه چپ» ایران و انقلاب اجتماعی
مدت هاست برخی از گروه های«شبه چپ» ایران( خروشچفیست های راه کارگری و «مارکسی» ها ...)به روی «انقلاب اجتماعی» و« انقلاب سیاسی» مانور می دهند و آن هارا در مقابل انقلاب سوسیالیستی و دموکراتیک علم می کنند. گویا معنای این مانور دادن باید این باشد که حضرات نفس انقلاب را قبول دارند و می خواهند با«انقلاب اجتماعی» حکومت را سرنگون کرده و به جای آن «سوسیالیسم» برقرار کنند و این در حالی است که تمامی این جریان ها بلااستثنا رفرمیست هستند و اساسا انقلاب اجتماعی را که شکل اساسی و عالی بروز آن انقلاب قهرآمیز است قبول ندارند و به جای آن نظریه «گذارمسالمت آمیز» و تحول «آرام» و «تدریجی» را از نظام های ارتجاعی استثمارگر به نظام«سوسیالیسم دموکراتیک» و یا «سوسیالیسم مشارکتی»( بخوانید سرمایه داری بزک شده به وسیله ی خرده بورژوازی یا در بهترین حالت سوسیالیسم خرده بورژوایی قرن بیست و یکمی) مورد نظرشان پیش می گذارند.
این ها نیز عملا همان دیدگاه رویزیونیست های انترناسیونال دوم را در پیش می گیرند که تفسیری صرفا مکانیکی و جبرگرایانه (دترمینیستی) از نظرات مارکس و انگلس ارائه می دادند؛( به پیوست نگاه شود) یعنی یک دیدگاه اپورتونیستی و رویزیونیستی تغییر «مسالمت آمیز» و«آرام» و «تدریج گرا». به این ترتیب سنگ انقلاب را به سینه زدن و ردیف شدن آن ها پشت مفهوم «انقلاب اجتماعی» به هیچ وجه به معنای باور آن ها به انقلاب نیست. نظرات آنها در مورد شکل تغییرات، عملا مفهوم انقلاب اجتماعی را که بیان گسست در سیر عادی و تدریجی امور و جهش انقلابی است مسخ کرده و تبدیل به تغییرات مسالمت آمیز تدریجی می کند.
دلیل دیگر عدم پذیرش انقلاب از جانب این فرصت طلبان و رویزیونیست ها این است که آنها اساسا دیکتاتوری پرولتاریا را قبول ندارند و کسی که دیکتاتوری پرولتاریا را قبول نداشته باشد نمی تواند به انقلاب اجتماعی( به معنای انقلاب سوسیالیستی) باور داشته باشد. زیرا دیکتاتوری پرولتاریا خود ادامه و تداوم انقلاب سوسیالیستی برای برای دگرگونی روابط تولید سرمایه داری به روابط تولید کمونیستی است. به عبارت دیگر برای این که روابط تولید کمونیستی به جای روابط سرمایه داری برقرار گردد باید وضع اقتصادی و سیاسی و فرهنگی در دیکتاتوری پرولتاریا به گونه ای تحول یابد( به ویژه از جهت اتکا به توده های کارگر و زحمتکش در مبارزات طبقاتی جاری برای تغییرات اقتصادی و همچنین رشد سیاسی و فرهنگی کلی جامعه) که آن شرایطی که لازمه ی تغییر است و مارکس از آن نام می برد فراهم گردد. نظر مارکس در عالی ترین شکل خود در عبارات زیرآمده است:
«پرولتاريا هر چه بيشتر به گِرد سوسياليسم انقلابى، به گِرد کمونيسم ...جمع مي شود. اين سوسياليسم اعلام تداوم انقلاب است، ديکتاتورى طبقاتى پرولتاريا بمثابه نقطه گذار ضرورى به الغاء اختلافات طبقاتى به طور کلى است، به الغاء کلیه مناسبات توليدى‌اى که مبناى اين اختلافات هستند، به الغاء کلیه روابط اجتماعى منطبق با اين مناسبات توليدى، به دگرگونى کليه ايده‌هايى که منبعث از اين روابط اجتماعى هستند.»( مبارزات طبقاتی در فرانسه 1848- 1851، برگردان پورهرمزان، فصل سوم، ص 70، تاکیدها از مارکس است )
هرمز دامان
نیمه دوم تیرماه 1402
پیوست
مروری بر دو بند از متن و برداشت رویزونیست های انترناسیونال دوم
مارکس در بخشی از متن خود می نویسد:
یک:«تغییرات حاصله در پایه های اقتصادی دیر یا زود منتهی به دگرگونی کل روبنا می گردد.»
دو:«هیچ نظام اجتماعی ای تا به حال پیش از آنکه کلیه ی نیروهای مولده مورد نیازش رشد یافته باشند، مضمحل نمی شود، و مناسبات تولیدی برتر جدید هیچ گاه پیش از آنکه شرایط مادی وجود آن در چهارچوب جامعه ی قدیم به حد بلوغ نرسیده باشد، جانشین مناسبات تولیدی قدیم نمی گردد. به این ترتیب بشر به طور قطع وظایفی را پیش پای خود می گذارد که قادر به حل آنها باشد زیرا که بررسی دقیق تر همواره نشان می دهد که خود مساله تنها زمانی طرح می شود که شرایط مادی حل آن از پیش فراهم شده یا حداقل در شرف شکل گرفتن باشد.»
این دو متن مورد استناد تمامی اپورتونیست ها و رویزیونیست هایی همچون پلخانف و کائوتسکی و به گونه ای کلی تمامی رهبران فاسد انترناسیونال دوم بود و برداشتی مکانیکی و یا جبرگرایانه( دترمینیستی) از آن می کردند و به همین دلیل انقلاب سوسیالیستی اکتبر و برقراری سوسیالیسم را در روسیه ی عقب مانده را اشتباه می دانستند.
آنان به هیچ وجه متوجه این مساله نبودند که سیر رویدادها گاه تغییرات سیاسی و فرهنگی را مقدم بر تغییرات ساخت اقتصادی می کند. 
لنین در پاسخ به این که چرا با وجود آن که ساخت اقتصادی روسیه به اندازه ای که برای سوسیالیسم آماده باشد رشد نیافته بود اما آنها انقلاب سوسیالیستی را در دستور کار قرار دادند بر این مساله تاکید می کند که در این کشور آماده گی طبقه ی کارگر از نظر آگاهی سیاسی و تشکیلات مستحکم و با انضباط و دارای نفوذ در توده های طبقه ی کارگر وجود داشت و همچنین  شرایط مشخصی همچون شرایط جنگ جهانی نخست شکل گرفت که برقراری سوسیالیسم را در دستور روز قرار داد. به این ها باید افزود وضع دولت کرنسکی را پس از انقلاب فوریه که به سازش با مرتجعین دست زده و به خواست های اساسی آن انقلاب پاسخ نداده بود.
از سوی دیگر در اینجا انقلاب اجتماعی مقدم بر شرایط مادی تولیدی و ساخت اقتصادی لازم برای آن بود اما این به معنا نبود که بدون ایجاد این شرایط مادی تولید و زیرساخت های لازم و همچنین رفع نیازهای فرهنگی توده ها جامعه ی روسیه می توانست به کمونیسم گذر کند.
روشن است که در تفسیر این متن باید روش دیالکتیک مارکس را به کار برد. تصور مارکس این گونه نیست که یک دوره به طور مطلق تحولات اقتصادی صورت می گیرد و سپس در دوره ی دیگر تحولات سیاسی و فرهنگی. این ها مدام پس و پیش می شوند و به روی تحول و تکامل یکدیگر موثرند. از نظر مارکس و انگلس تحلیل در هر مورد هر جامعه و هر شرایط تاریخی باید مشخص باشد.
نکته ای دیگر: با آنکه عوامل و  شرایط عینی برقراری روابط تولیدی سوسیالیستی را سرمایه داری به وجود می آورد اما خود این روابط به هیچ وجه در سرمایه داری پدید نمی آیند بلکه پس از تصرف قدرت سیاسی و برقراری دیکتاتوری طبقه ی کارگر می توانند برقرار شوند.

۱۴۰۲ تیر ۲۶, دوشنبه

راه اندازی گشت ارشاد، افزایش شدت سرکوب حکومت و بی حاصلی آن

 افزایش شدت سرکوب حکومت و بی حاصلی آن
 
پس از جلسه ی وزارت اطلاعات و سازمان حفاظت اطلاعات سپاه، حکومت سرکوب همه ی طبقات مردمی و در تمامی زمینه ها را تشدید کرده است. از بازداشت و زندان و کشتن زیر شکنجه و اعدام مبارزان طبقات استثمار شده و ستمدیده و بیش از همه از میان کارگران و خلق های محروم و رنجدیده کرد و بلوچ و عرب تا ترور زیر نام «فرمان ایست دادن» و یورش به محله ها و آتش زدن خانه های مردم محروم و ده ها محدودیت و جریمه و اخراج از درس و کار برای دانشجویان دانشگاه ها و استادان و وکلا و پزشکان.
از آنجا که مبارزات طبقات و توده ها اشکال بسیار گوناگون و گستره ای بسیار داشته و سر ایستادن ندارد این شکل ها و گستره و تداوم آن حکومت را به خشم و عصبیت جنون آمیزی دچار کرده است و به روال گذشته چاره ی کار را در گسترش دادن و شدت بخشیدن به سرکوب دانسته است.
از نظر حکومت این سرکوب شدید باید پیش از ماه های محرم و صفر و نیز این دو ماه صورت گیرد تا فضای ترس و وحشت فراگیر و مسلط شود و خاموشی مطلقی پیش از سالگرد ژینا برقرار گردد. برای همین تلاش می کند سرکوب را افسارگسیخته تر کرده و با جنایات خود بیش از پیش توده ها را به عقب براند.
خامنه ای و سران جنایتکار نظام: «حفظ نظام از اوجب واجبات است»!
همراه این سرکوب های شدت یافته بار دیگر صدای گوشخراش خامنه ای و حکومتیان اش نیز بلند شده است:
« حفظ نظام از اوجب واجبات است»!
و جانیان حاکم این عبارت را زمانی میان خود نشخوار می کنند که از یک سو در شرایط وخیمی قرارگرفته اند و ترس و وحشت از توده ها وجودشان را فرا گرفته است و از سوی دیگر می خواهند گونه های از سرکوب را انجام دهند که همه ی جناح های فاسد و دزد و جانی حاکم بر سر آنها یگانگی ندارند و این عبارت قرار است وحدت نداشته شان را نشان دهد.
«حفظ نظام از اوجب واجبات است» یعنی هر فریب و ریایی و هر فسادی و دزدی ای و هر عمل کثیف و شنیعی و هر جنایتی از سوی این مرتجعین که شیادانه می گویند برای خدا و دین انجام می دهند، برای حفظ این نظام متحجر و ننگین مجاز است!    
راه اندازی دوباره ی گشت های ارشاد به فرمان خامنه ای و بیت رهبری است
در این که خامنه ای و باندش در دفتر رهبری عامل اصلی راه اندازی دوباره ی گشت ارشاد هستند تردیدی نیست. خامنه ای یک مستبد تمام عیار است  که نه تنها مشتی مومیایی متحجر و جانی و فاسد را حاکم بر تمامی امور مردم کرده و نه تنها از هرگونه جلوه ای از حرکت مردمی هراس دارد، بلکه در عین حال هیچ صدای مخالف خود را برنمی تابد.
از سوی دیگر هر چند که از نظر حکومت تقابل با بی حجابی بسیار مهم است اما راه انداختن گشت های ارشاد تنها برای تقابل با بی حجابی صورت نمی گیرد بلکه جزیی از گسترده کردن سرکوب منظم و همه جانبه ی حکومت و ایجاد فضای پلیسی و خفقان در جامعه است.
روشن است که سرکوب کنونی، همه جانبه و مطلق یعنی در تمامی زمینه ها و در مورد تمامی تحرکات توده ها و تمامی طبقات و لایه ها و بخش هاست و به هیچ وجه تنها و یا بیشتر در مورد زنان و بی حجابی نیست بلکه شاید در مورد آن بیشتر به چشم می آید.
راه اندازی گشت ارشاد از نظر حکومت
با این همه از دیدگاه حکومت، راه اندازی گشت ارشاد یا دقیق تر گشت سرکوب و تمرکز نسبی روز مساله ی حجاب دو دلیل اساسی دارد:
 یکم این که هر گونه تثبیت آزادی پوشش در جامعه برآورده شدن بخش ناچیز و کوچکی از خواست های زنان( و در کنار آنها مردان) و تصرف یک سنگر و بنابراین ایجاد یک تعادل نوین بین دو نیروی متخاصم و رودرو یعنی حکومت و توده هاست و این امر می تواند شرایط را برای گام های بعدی مبارزات توده ها هموار سازد. مبارزاتی که شرایط کنونی جامعه نه تنها و به هیچ وجه بر پایان یافتن آن ها گواهی نمی دهد، بلکه برعکس به سوی تشدید کردن هر چه بیشتر آن پیش می رود.
و دوم برای این است که مرکز مخالفت ها به روی حجاب متمرکز شود و مسائل اقتصادی و سیاسی طبقات مردمی آن هم در این وضع هولناک تورم و فشارهای سیاسی به روی دیگر طبقات و لایه ها و همچنین برنامه های کثیف اقتصادی و سیاسی ای که حکومت یکی پس از دیگری به اجرا در می آورد به حاشیه رود و مبارزات پیرامون آنها متمرکز نگردد. این امر از نظرات توده ها در این خصوص نیز آشکار است که می گویند «کشور هزار مشکل دارد اما حکومت به تار موی زنان گیر داده است». 
گشت ارشاد از دیدگاه توده ها
 اما از دیدگاه توده ها مبارزه برای آزادی حجاب، هم بخشی از مبارزات فرهنگی - سیاسی  آزادیخواهانه و دموکراتیک آنها با حکومت است که هر گونه مقاومت در برابر سرکوب آن و در نتیجه پیشرفت کردن در آن منجر به پیشرفت مبارزات زنان برای گرفتن حقوق خود در دیگر زمینه ها خواهد شد، و هم موجب گسترش مضمون دموکراتیک و آزادیخواهانه  این مبارزه به دیگر بخش ها از جمله مسائل اقتصادی و سیاسی شده و موجب فعال شدن و جریان یافتن بیشتر آنها می گردد؛ همچنان که در مورد کشتن ژینا چنین شد و خیزش صرفا در حد مساله ی آزادی حجاب زنان باقی نماند بلکه به سرعت دیگر خواست های زنان را به میان آورد و نیز به حوزه های دیگر به ویژه دانشجویان، دانش آموزان، هنرمندان، استادان، وکلا و پزشکان و ... سرایت کرد و آنها را فعال کرد. نگاهی گذرا به رویدادها نشان می دهد که خیزش مزبور به سرعت سیاسی شده و خامنه ای و دفتر رهبری و سران سپاه را زیر حملات شدید خود گرفت و خواست سرنگونی حکومت را پیش گذاشت و در نهایت ضربات پی درپی پتک وار بر حکومت وارد کرد.  
دلایل شدت بخشیدن به سرکوب در شرایط کنونی
در شرایط کنونی تشدید سرکوب از جانب حکومت بیش از هر چیز دیگری نشانه ی دو امر است:
نخست ترس و وحشت شدید حکومت از توده ها و دوم ترس از آشکار شدن هر چه بیشتر تضادهای درونی حکومت.
مبارزات اوج گیرنده و انقلابی شدن توده ها
شرایط کنونی بیش از هر زمان دیگری برای حکومت ترسناک است. مساله تنها این نیست که حکومت تا مغز استخوان متحجر و فاسد و جنایتکار در تمامی زمینه ها و بنابراین ناسازگار با خواست توده هاست، و نیز این هم نیست که مردم از شرایط اقتصادی و سیاسی و فرهنگی ناراضی اند و سلطه ی این حکومت را بر نمی تابند و بنابراین جنبشی علیه آن به پا کرده اند، بلکه مساله در عین حال این است که جنبشی پدید آمده که در عین مرتبط بودن با شرایط بد توده ها و نیز فساد و تباهی حکومت قواعد خاص خود یعنی قواعد خاص جنبش و خیزش و انقلاب را می آفریند. توده ها دست به خیزش و انقلاب می زنند و خیزش و انقلاب نیز توده های انقلابی تری می آفریند.
توده ها اکنون بیش از بیست سال است که در پی تغییر این حکومت هستند و پس از آنکه از اصلاح گری گذر کردند به تغییر اساسی حکومت پا گذاشتند و راه جنبش و خیزش و انقلاب را در پیش گرفتند. این نیز راهی است که مراحل گوناگونی از جنبش و خیزش و انقلاب را دارد و توده ها اکنون بیش از پیش در حال طی کردن این مراحل و دارای گرایش به انقلابی شدن بیشتر هستند. این گرایش به انقلابی شدن هر چه بیشتر توده هاست که بیش از هر چیز حکومت را دچار وحشت و هراس کرده است.
آشکار شدن تضادهای درونی و گسترده شدن و شدت ریزش نیروهای درون حکومت
دلیل دوم نه تنها شدت گرفتن هر چه بیشتر تضادهای درونی حکومت بلکه در عین حال آشکار شدن گستره و هر چه بیشتر شدن ریزش نیروهای درون حکومت و بنابراین تلاش برای پنهان کردن ضعف های درونی حکومت یا دقیق تر تلاش برای خفه کردن تضادها و ضعف هاست؛ زیرا که ناتوانی در خفه کردن آنچه در درون می گذرد، تضادهای درونی جناح ها و باندهای درون رژیم را شدیدتر و غیرقابل کنترل تر می کند.
در چنین زمانی حکومت تلاش می کندبا سرکوب خشونت بار جنبش، خود را از بیرون یگانه و مستحکم نشان دهد تا توده ها از آن بترسند. مانند یک نیروی پوشالی که تنها نامی از آن مانده و از این نام برای ترساندن رقیبان استفاده می کند.
دو گرایش متقابل در دو سو
در واقع در زمانی که جنبش از نقطه نظر انکشاف و تجلی اشکال بیرونی آن تا  حدودی دچار افت می شود، در مجموع یعنی با وجود یاس ها و افسرده گی های برخی از عقب نشینی جنبش و گوشه گیری و انفعال و واکنش های منفی چون خودکشی و مهاجرت و غیره، از نظر گستره ی کمی و شور و حال مبارزان رو به سوی اوج و از نظر محتوای درونی خود رو به سوی ژرفش و غنا یافتن بیشتر می کند. از سوی دیگر زمانی که حکومت از سرکوب تجلی بیرونی جنبش فارغ شد نه تنها باید در ترس و وحشت از بروز دوباره ی جنبش به سر برد و برای آن راه های سرکوب تازه ای بیندیشد بلکه باید با تضادهای رشد یابنده ی درون خود مواجه شود.
به این ترتیب در شرایط کنونی دو صف و دو جبهه ی ارتجاع و انقلاب آماده ی نبردهای تازه و جدی تری می شوند. یکی از فرصت استفاده کرده و به  خود  گستره و غنای بیشتری بخشیده و برای رزم های دلاورانه تری آماده می شود و دیگری تضادهای درونی تشدید یافته اش بازهم بیشتر سرباز کرده و حال با ریزش های بیشتری از درون و تحلیل رفته تر از پیش با جنبش انقلابی توده ای مواجه می شود. روشن است که این ریزش های درونی همچنین موجب شکل گیری هر چه بیشتر و البته محدودتر یک ارتجاع سفت و سخت می شود. ارتجاعی که تا به وسیله توده ها در هم کوبیده و خرد نشود می تواند خود را بازهم گرد آورد و با سخت جانی از منافع حقارت بار و کثیف خود دفاع کند.   
از دیدگاه طبقه ی کارگر، پایه و اساس، اتکا به طبقات مردمی و نیروهای خود جنبش هست نه تضادهای درونی حکومت. اما این به این معنا نیست که تلاش نکند که تضادهای درونی حکومت را تشدید و بنابراین ریزش های درون آن را بیشتر نکند.
زنده باد شورش و انقلاب
مرگ بر جمهوری اسلامی
برقرار باد جمهوری دموکراتیک خلق
 گروه مائوئیستی راه سرخ
ایران
26 تیر 1402