۱۴۰۲ تیر ۱۵, پنجشنبه

دو نوع دیکتاتوری، دو نوع دموکراسی

 
 دو نوع دیکتاتوری، دو نوع دموکراسی
 
دیکتاتوری بورژوایی و دموکراسی بورژوایی دو روی یک سکه هستند و دو جهت یک تضاد را تشکیل می دهند. این دو در حکومت های بورژوایی به تناوب عمده و غیرعمده می شوند. در شرایطی که تکامل جامعه « آرام و تدریجی» و«مسالمت آمیز» است، جنبش طبقه ی کارگر قوی نیست، رهبری و سازماندهی انقلابی دارای قدرت توده ای و بنابراین شرایط را برای گرفتن قدرت ندارد، این دموکراسی بورژوایی است که تسلط نسبی می یابد و در سرو دم بریده ترین شکل خود در مورد طبقه ی کارگر و طبقه ی خرده بورژوا اعمال می شود. به این ترتیب در چنین مقاطعی جهت دموکراسی بورژوایی عمده و جهت دیکتاتوری آن، غیرعمده و یا پنهان و پوشیده است.
 
1
دیکتاتوری بورژوایی
و دموکراسی بورژوایی
دیکتاتوری و استبداد
از نظر سیاسی حکومت های استثمارگر و ستمگر در جهان به دو نوع تقسیم  شده می شوند؛ دیکتاتوری و استبدادی.
 در دیکتاتوری به شکل عام مثلا دیکتاتوری برده داران یونان یک دموکراسی میان طبقه ی حاکم وجود دارد. در استبداد دایره ی این دموکراسی در بین طبقه ی حاکم به بسته شده ترین شکل خود می رسد و به فرد حاکم و برخی از فامیل و بسته گان و اقوام وی محدود می گردد. در برابر دیکتاتوری بورژوایی( و دموکراسی بورژوایی)، در حکومت های استبدادی برده داری، فئودالی، و برخی از دیکتاتوری های بورژوایی نیروهای مولده ی اصلی که برده ها، دهقانان و کارگران هستند از حداقل حقوق نیز محروم هستند.
حکومت در کشورهای امپریالیستی
در دوران کنونی دیکتاتوری های بورژوایی در کشورهای امپریالیستی عموما به شکل دموکراسی های بورژوایی موجودیت دارند. در این گونه کشورها یک دموکراسی نسبتا واقعی میان طبقه ی حاکم و یک دموکراسی فریبنده و دروغین یا در حقیقت یک نمایش بیرونی و یا ظاهری دموکراسی برای گرم کردن سر طبقه ی کارگر و توده های طبقات میانی جامعه وجود دارد.
در مورد دموکراسی واقعی میان طبقه ی بورژوازی باید گفت احترام به دموکراسی و حقوق هر جناح در طبقه ی حاکم صد درصد نیست و این به آن علت است که تضاد و رقابت و مقابله ی همیشگی میان باندها و جناح ها و احزاب حاکم  وجود دارد و گاه که نمی توانند تضادهای خود را خواه در مورد مسائل خودشان و خواه در مورد  مسائل جامعه با گفتگو و بحث به پیش ببرند به ترور و حذف فیزیکی یکدیگر نیز می رسند. این امر حتی در تضاد بین جناح های بورژوازی یک قدرت امپریالیستی و جناحی از بورژوازی امپریالیست های دیگر نیز وجود دارد. در این موارد حذف مسالمت آمیز یک جناح بورژوا از قدرت در کشورهای دیگر بدون کوچک ترین احترام به صندوق رای، هم به کمک تبلیغات و خرج پول و توطئه صورت گرفته و هم  به وسیله ی ترور و حذف فیزیکی انجام یافته است.
استبداد
در استبداد سلطنتی و یا دینی همین دموکراسی سرودم بریده نیز عموما وجود ندارد. به جای آن یا دیکتاتوری های نظامی و یا استبدادهای سلطنتی و دینی وجود دارند. دیکتاتوری هایی در شکل جمهوری های به اصطلاح پارلمانی مانند ترکیه، کره جنوبی و برزیل و... نیز وجود دارند که تا حدود زیادی نسخه ی بدلی آن چیزی است که در کشورهای امپریالیستی موجود است.
در کشورهای استبدادی قرون اخیر کمتر شده که حکومت ها با تغییرات از بالا جای خود را به حکومت های دیگری بدهند مگر صحبت در مورد کشورهای زیرسلطه باشد. مثلا در آمریکای مرکزی و جنوبی که در آنها بر مبنای سیاست های امپریالیسم حاکم برخی زمان ها و تا کار خراب تر نشده و بحران ها رژیم را غرق نکرده، یک رژیم را بر می دارند و رژیم دیگری به جای آن می گذارند که گاه این امر با کودتاهای خونین صورت گرفته است. در وضعی جز این، در چنین کشورهایی عموما کار یا به مبارزه ی مسلحانه گروه های چپ و یا به انقلاب های قهرآمیز توده ای کشیده می شود. یکی از دلایلی که موجب شد دیکتاتوری های نظامی در برخی از این کشورها جای خود را به حکومت های دروغین سوسیالیستی و در حقیقت سوپاپ اطمینان بدهند همین مبارزه ی همیشگی توده ها و نیز وجود سازمان های مسلحی بود که از جنگ جهانی دوم به این سو همواره در حال مبارزه با حکومت بوده اند و به دلیل عقب مانده گی اقتصادی این کشورها و جدایی و دوری روستاها از یکدیگر امکان تداوم این جنگ ها برای دهه ها وجود داشت.
دیکتاتوری بورژوازی
دیکتاتوری بورژوایی و دموکراسی بورژوایی دو روی یک سکه هستند و دو جهت یک تضاد را تشکیل می دهند. این دو در حکومت های بورژوایی به تناوب عمده و غیرعمده می شوند. در شرایطی که تکامل جامعه « آرام و تدریجی» و«مسالمت آمیز» است، جنبش طبقه ی کارگر قوی نیست، رهبری و سازماندهی انقلابی دارای قدرت توده ای و بنابراین شرایط را برای گرفتن قدرت ندارد، این دموکراسی بورژوایی است که تسلط نسبی می یابد و در سرو دم بریده ترین شکل خود در مورد طبقه ی کارگر و طبقه ی خرده بورژوا اعمال می شود. به این ترتیب در چنین مقاطعی جهت دموکراسی بورژوایی عمده و جهت دیکتاتوری آن، غیرعمده و یا پنهان و پوشیده است.
اما در صورتی که شرایط جامعه به دلیل بحران های اقتصادی و یا جنگ ها و یا سیاست های در پیش گرفته شده از جانب طبقه ی بورژوازی در مورد مسائل اقتصادی، سیاسی و یا فرهنگی  بحرانی شود و یا به طور کلی از حال تکامل«آرام  و تدریجی» به حال سرعت گرفتن تحولات و مبارزات توده ای از حال«مسالمت آمیز» به حال قهرآمیز  گذر کند، جنبش طبقه ی کارگر و قوی باشد و از رهبری و سازماندهی انقلابی و پیشرو و کمونیستی برخوردار باشد، برای گرفتن قدرت خیز بردارد و بخواهد بورژوازی را سرنگون کند و حکومت خود را برپا دارد، جهت دیکتاتوری بورژوایی که پایه و اساس و ماهیت واقعی این حکومت هاست رو می آید و جهت دموکراسی بورژوایی به جهت غیرعمده تبدیل می شود و پوشیده می گردد.
یکی از معانی تسلط نسبی یکی بر دیگری این است که مثلا در شرایطی که دموکراسی بورژوایی عمده است در مقاطعی دیکتاتوری آن را قطع می کند. مانند سرکوب کردن جنبش های دهه ی اخیر و یا اکنون در فرانسه و یا سرکوب جنبش توده ای و ضد تبعیض نژادی که در دهه ی گذشته در آمریکا به وجود آمد به وسیله ی بورژوازی امپریالیست آمریکا.
دموکراسی بورژوایی
تفاوت اساسی دموکراسی بورژوایی و دیگر شکل های حکومت بورژوازی در وجود جامعه ی مدنی یا جامعه ی به اصطلاح بیرون از دولت و قدرت سیاسی حاکم است. یعنی مطبوعات، احزاب، سندیکاها و اتحادیه ها، نهادهای اجتماعی و فرهنگی و... 
 در این دموکراسی ها معمولا دو حزب قدرتمند طبقه ی حاکم وجود دارد و عموما این گونه است که حزب بورژوایی که قدرت دارد اگر در انتخابات رای نیاورد قدرت را به حزب بورژوایی دیگری که در انتخابات رای بیشتری آورده می سپارد و اسم این را هم«دموکراسی» گذاشته اند. 
در این کشورها عموما یک حزب سومی که نقش سوپاپ اطمینان را بازی می کند نیز وجود دارد. در مواقع حساس و بحران های اقتصادی و سیاسی که دو حزب توانایی کنترل اوضاع را ندارند و مردم از آنها ناامید و یا بیزار می شوند، این حزب سوپاپ وارد معرکه می شود و با فریب مردم، دو حزب اصلی حاکم و طبقه ی مسلط را نجات می دهد. سیاست های حزب سوپاپ معمولا رفاهی و نیز گاهی و تا حدودی بازکردن بیشتر فضای سیاسی و فرهنگی است. این گونه احزاب عمدتا برای جذب طبقه ی کارگر و لایه های زحمتکش خرده بورژوا ظاهر«چپ» دارند اما در بهترین حالت نماینده ی لایه های مرفه  و میانی خرده بورژوازی هستند. در اغلب کشورهای سرمایه داری این حزب سوم وجود دارد. حزب سیریزا که در هنگامه ی بحران یونان قدرت را در دست گرفت از نمونه های چنین حزبی است.
در قرن نوزدهم و تا حدودی نیمه ی نخست قرن بیستم که دموکراسی بورژوایی به نسبت تام و تمام بود، احزاب مبارز و انقلابی کمونیستی نیز آزاد بودند و اگر در انتخابات رای می آوردند می توانستند در پارلمان که به قول مارکس آغل بورژوایی است نماینده داشته باشند و فراکسیون تشکیل دهند. نمونه ی بارز این نوع دموکراسی بورژوایی کشور آلمان بود. در این کشور حزب سوسیال دموکرات آلمان( آن زمان نام حزب کمونیست بود) در بیش از دو دهه همواره در پارلمان نماینده داشت. آنها در دوره ای که انقلابی بودند توانستند از تریبون پارلمان برای افشای سیاست های طبقات حاکم و آگاهی بخشی به توده های طبقه کارگر استفاده کنند و خود پارلمان را نیز به عنوان وسیله ای در دست طبقه حاکم نشان دهند. در حال حاضر بساط این دموکراسی ها برچیده شده و دموکراسی های بورژوایی بی یال و دم و اشکم شده اند و جو را به گونه ای کرده اند که اگر کسی به ویژه در دانشگاه ها و مدارس عالی و یا محل کار خویش آشکارا بگوید کمونیست انقلابی است( نه ترتسکیست، نه چپ نویی، نه مارکسیسم غربی و اروکمونیسم بل کمونیسم انقلابی وفادار به مارکسیسم- لنینیسم - مائوئیسم) هزار و یک برچسب می خورد و چنانچه به سرعت حرف اش را پس نگیرد و «تیزی» های خود را اصلاح نکند، دست اش از تمامی امور کوتاه می شود.
دو کلیشه ی رایج در مقابل دیکتاتوری بورژوازی
حکومت های بورژوازی نه از دموکراسی ای که طبقه ی حاکم در آن همواره بورژوازی بوده است و آن را جهت می داده است بلکه از «دموکراسی»( به طور عام یعنی نه یک کلمه کم و نه یک کلمه زیاد) نام می برند. برای این که ماهیت این «دموکراسی» یعنی خصلت بورژوایی و سرمایه دارانه ی آن پوشیده بماند همین دموکراسی عام را در مقابل دو نوع حکومت قرار می دهند  و به این ترتیب دو کلیشه ی رایج خود را به وجود می آورد.
کلیشه ی نخست- دموکراسی و فاشیسم
از یک سو آن را در مقابل  نظام های فاشیستی قرار می دهند و نمونه های هیتلر و موسولینی و یا فرانکو را پیش می کشند و این در حالی است که این جریان ها در کشورهای خودشان از دل خود بورژوازی در آمده اند و این در شرایطی بوده است که یا جنبش کارگری و توده ای و نیز احزاب کمونیستی و انقلابی قوی بوده اند و یا وضع به گونه ای بوده که شرایط در داخل را باید برای جنگی با دیگر امپریالیست ها برای تقسیم جهان آماده می کردند.
در واقع در درون حکومت های بورژوازی همواره یک جناح فاشیستی وجود دارد که در شرایط معین روی کار می آید و عموما تمامی طبقه ی حاکم سرمایه دار پشت آن صف می کشد و همین فاشیسم تجلی تمامی بورژوازی( جمهوری خواه و دموکرات و سوسیال دموکرات و حزب کارگر و حزب دموکرات مسیحی و ...)می  گردد. جنگ دوم جهانی جنگ بین «دموکراسی» و فاشیسم نبود بلکه جنگ بر سر تقسیم دوباره ی جهان بین دول امپریالیستی بود.  
در هر صورت آنها در مقابل فاشیسم به عنوان دیکتاتوری، مفهوم «دموکراسی» را قرار دهند. و منظورشان از دمکراسی همین آزادی عقیده و بیان و مطبوعات و احزاب و اجتماعات و غیره است. 
آنچه آمد به این معنا نیست که این دو شکل حکومت یکی هستند بلکه به این معنا است که فاشیسم از آسمان نمی آید بلکه از خود طبقه ی بورژوا بر می خیزد و شکل فاشیستی به دیکتاتوری بورژوازی می دهد. بنابراین دیکتاتوری بورژوای است که می تواند هم به شکل دموکراسی بورژوایی حضور یابد وهم به شکل فاشیسم.
کلیشه ی دوم- دموکراسی و دیکتاتوری
کلیشه ی دوم این است که آنها حکومت خود را در مقابل حکومت های دیکتاتوری پرولتاریا قرار می دهند و می گویند آنها دیکتاتوری است اما حکومت ما «دموکراسی» است. به این ترتیب نه دیکتاتوری بورژوازی که دموکراسی بورژوایی تنها شکل آن است، بلکه این شکل را جدا از محتوی در مقابل حکومت های طبقه ی کارگر قرار می دهند.
از سوی دیگر آنها با برجسته کردن دموکراسی در مقابل دیکتاتوری، ماهیت دموکراتیک حکومت های دیکتاتوری پرولتاریا را که دموکراسی برای اکثریت استثمار شده گان است، پوشیده می دارند.
و بالاخره آنها «دموکراسی» را تنها مقابل حکومت هایی که واقعا دیکتاتوری پرولتاریا بوده اند قرار نمی دهند بلکه با قاطی کردن حکومت های انقلابی کمونیستی و ضدانقلابی سرمایه داری و رویزیونیستی، آن را در مقابل حکومت های اخیر نیز قرار می دهند. یعنی دموکراسی های بورژوایی خود را با حکومت هایی رویزیونیست ها در شوروی خروشچفی و یا چین تنگ سیائوپینگی و نیز کره شمالی و یا کوبا مقایسه می کنند و به طبقه ی کارگر و توده های زحمتکش می گویند که این ها رژیم های کمونیستی هستند. روشن است که هر کس فکر کند شوروی خروشچفی - برژنفی یا چین تنگ سیائوپینگی کمونیستی بوده و یا هست و یا نظامی که در کره شمالی حاکم است کمونیستی است، از کمونیسم بیزار می شود و می گوید که همین «دموکراسی» بهتر از آن حکومت هاست.
و این در حالی است که شوروی لنین و استالین و چین مائوئیستی محبوب اکثریت کارگران و زحمتکشان اگاه جهان بود و کارگران همواره  از آن پشتیبانی می کردند. لنین در یکی از سخنرانی های خود برای کارگران می گوید دلیل اصلی این که که دیکتاتوری پرولتاریای ما توانست از پس هجوم 14 کشور امپریالیستی برآید پشتیبانی طبقه ی کارگر کشورهایی بود که با ما می جنگیدند. لنین ادامه می دهد که کارگران به هر شکل ممکن علیه دولت های حاکم بر کشور خویش مبارزه می کردند و حاضر نبودند در جنگ علیه کارگران شوروی شرکت کنند.( سخنرانی در کنگره کشوری کارگران حمل و نقل روسیه، منتخب آثار چهار جلدی، جلد چهارم، ص 615)
2
دیکتاتوری پرولتاریا 
و دموکراسی پرولتاریا
همانگونه که دیکتاتوری پرولتاریا در مقابل دیکتاتوری بورژوازی قرار می گیرد و تبدیل و تکامل دولت به عنوان دیکتاتوری طبقه ی استثمارگر به دیکتاتوری طبقه ی استثمار شده است، دموکراسی پرولتاریا نیز در مقابل دموکراسی بورژوایی قرار می گیرد و تبدیل و تکامل دموکراسی از دموکراسی برای اقلیت استثمارگر به دموکراسی برای اکثریت زحمتکش و استثمار شونده است.
در کشورها زیرسلطه دو مرحله در تکامل حکومت طبقه ی کارگر وجود دارد: دیکتاتوری خلق به رهبری پرولتاریا و دیکتاتوری پرولتاریا. جهات دیگر این دو، دموکراسی خلق و دموکراسی پرولتاریا است.
مضمون دموکراسی خلق در در دیکتاتوری دموکراتیک خلق ایران( که در مقابل دیکتاتوری بورژوازی ملی قرار می گیرد) عبارت از دموکراسی برای تمامی طبقاتی است که در مرحله ی تاریخی کنونی جامعه و مبارزه ی طبقاتی در ایران جزو خلق به شمار می آیند. یعنی طبقه ی کارگر که خود رهبر چنین حکومتی است، طبقه ی کشاورزان، تمامی لایه های خرده بورژوازی و بورژوازی ملی. به این ترتیب در این مرحله در صف خلق، سرمایه داران خرد و متوسط نیز وجود دارند.
از سوی دیگر دیکتاتوری خلق بر طبقه ی سرمایه داران بوروکراتیک - کمپرادور خواه هودار استبداد دینی و خواه نوع استبداد سلطنتی و تمامی عمال امپریالیست هاست. هر جا این جریان ها و یا کلا هر جریان ارتجاعی ای علیه دیکتاتوری دموکراتیک خلق دست به مبارزه  زده و یا اقدامی در جهت تخریب برنامه ها و یا سرنگونی آن به عمل آورد با مشت محکم طبقه ی کارگر و خلق مواجه خواهد شد.
در دیکتاتوری پرولتاریا که دوران برقراری سوسیالیسم است، هیچ استثمارگری در صف خلق نخواهد بود. بنابراین مضون این دموکراسی و آزادی برای تمامی زحمتکشان طبقات خلقی است که خود کار می کنند و نان از عرق خویش می خورند و کسی را استثمار نمی کنند. دیکتاتوری پرولتاریا تلاش جامعی خواهد کرد که این دموکراسی را به کمال یافته ترین صورت خود برساند.
 از سوی دیگر دیکتاتوری پرولتاریا علیه هر طبقه و هر لایه ی استثمارکننده خواهد بود و در عین حال در نبرد بین راه سوسیالیسم و راه سرمایه داری که نبردی طولانی است، علیه هر جریانی( و از جمله درون حزب کمونیست) که بخواهد راه سرمایه داری را در پیش بگیرد و آن را به نظام تحمیل کند دیکتاتوری اعمال خواهد کرد. 
دیکتاتوری پرولتاریا و دموکراسی پرولتاریا در ایران  به روی دوش عالی ترین و تکامل یافته ترین دیکتاتوری پرولتاریا و دموکراسی پرولتاریا در کشورهایی که سوسیالیسم برقرار شد و به ویژه دو تجربه ی سترگ دیکتاتوری پرولتاریا در شوروی لنینی و استالینی و تجربه چین مائوئی قرار خواهد گرفت و تلاش خواهد کرد که از تمامی وجوه مثبت آنها یاد بگیرد و در عین حال تمامی اشکال مثبت آن را ارتقاء و غنا و ژرفا بخشد و به مرزهای نوینی تکامل دهد و از سوی دیگر از تمامی کمبودها و ضعف ها و اشتباهات آنها پرهیز کند. به این ترتیب دیکتاتوری پرولتاریا در ایران که نقطه ی آغاز آن دیکتاتوری دموکراتیک خلق است، می تواند و باید تکامل یافته تر از پیشینان خود باشد و مرزهای تازه و نوینی را آشکار سازد.اشکال ویژه ی این دیکتاتوری جدا از اتکا عام آن به تمامی تجارب گذشته طبقه ی کارگر جهان بر مبنای توجه به تجارب طبقه ی کارگر و خلق ایران، در روند مبارزه ی دو خط یعنی راه کمونیستی و راه سرمایه داری انکشاف خواهدیافت.
سخن از دموکراسی بدون بیان خصلت طبقاتی آن یعنی دموکراسی بورژوایی
 صحبت از«دموکراسی» بدون بیان خصلت طبقاتی آن یعنی دموکراسی لیبرالی و بورژوایی و یا در بهترین حالت یک تصور تخیلی از دموکراسی که در واقعیت برابر است با نفی مبارزه طبقاتی و یا به بیان دیگر آشتی طبقاتی یعنی موضع بینابینی خرده بورژوازی دموکرات لایه های میانی و مرفه خرده بورژوایی.   
 هرمز دامان
نیمه ی نخست تیرماه 1402

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر