۱۴۰۲ آبان ۳, چهارشنبه

داریوش مهرجویی هنرمندی ستیزه گر و فرهنگ ساز(1)

 
 
 
 داریوش مهرجویی هنرمندی ستیزه گر و فرهنگ ساز(1)
 
قاتلینی که دنبال قاتل می گردند!
نمایش های مسخره ای که سران جمهوری اسلامی در مورد پیگیری قتل به راه انداخته اند جز با هدف ناچیز کردن دو هنرمند آزادیخواه مهرجویی و وحیده ی محمدی فر و مبارزان فرهنگ و هنر به ویژه هنرمندان پیشرو در سینما و در کل «سرکار گذاشتن» مردم هدف دیگری نداشته و ندارد. تمامی کسانی که اکنون مسئول پیگیری قتل هستند و ادا و اطفار بازداشت کردن عده ای را به راه انداخته و هر روز چیزی می گویند خود به خوبی می دانند که قاتلین چه کسانی هستند.(1)
همان شیوه ای که باند خامنه ای و سران سپاه در مورد خیزش بزرگ در پیش گرفتند و تلاش کردند به هر شکل ممکن آن را ناچیز شمرده و تحقیر کنند( «کشته سازی»، «کور نمایی» و ...)اکنون در مورد هنرمندانی در پیش گرفته اند که در عرصه ی هنر و فرهنگ ضد استبداد و آزادیخواه بوده اند؛ به ویژه مهرجویی که نقش پیشتاز در جهت بنیانگذاری یک سینمای نو داشت و مدت نزدیک به پنجاه سال فعالیت هنری کرده بود.
در خصوص این رویه ی کثیف حکومت می توان به دو دلیل بارز و مهم اشاره کرد:
یکم این که آن تحقیری که اینان تلاش می کنند در مورد خیزش انقلابی و تمامی عناصر پیشرو و مبارز آن از زنان و کارگران و دانشجویان و فرهنگیان و هنرمندان و استادان دانشگاه و وکلا و خلق های مبارز بلوچ و کرد و ... روا دارند از حقارتی بر می خیزد که در عمق وجود خود در مقابل جنبش خلق و تمامی پیشروان آن احساس می کنند. در واقع آن متحجر و مرتجع بودن شان و آن پذیرفته نشده شان در جامعه و آن تحقیر و ناچیز شمردنی که جامعه به درستی در حق اینان روا داشته و به اشکال گوناگون در مبارزه با آنان نشان می دهد، اینانی که خود را آخوند و ملا و روحانی و و ارث امر پیامبر خدا و خدا و صاحب قدرت و صاحب جامعه می دانند، سخت به درون اینان نافذ و داغی سوزان و ژرف بر دل اینان گذاشته و تبدیل به تحقیر خودشان به وسیله ی خودشان شده است. این است که تلاش می کنند این تحقیر درونی را وارونه کنند و از جانب خویش به جامعه و به تمامی تجلی های جنبش و به ویژه پیشروان مبارز روا دارند:
«نه جنبش و نه خیزش و نه این دختران و زنان مبارز و نه این هنرمندانی که مخالف ما هستند هیچ نیستند»!
دوم: نقدی که اینان بر مبنای نیازهای استبداد مذهبی خویش برای بقا بر شیوه ی حکومت استبداد سلطنتی شاه دارند این است که شاه به اندازه ی کافی مجراهای مخالفت با خود را سد نکرد. رهبران و کادرها و اعضا و هواداران سازمان های چپ و دموکرات انقلابی را آن گونه که باید اعدام نکرد. احزاب لیبرال را منحل نکرد و چهره های سرشناس آن را نکشت و یا آواره ی کشورهای دیگر نکرد. جنبش دانشجویی و استادان دانشگاه و فرهنگیان را آن جور که اینان در نظر دارند سر نبُرید وهنر و هنرمندان را آن گونه که مثلا در کشورهایی مانند کره شمالی سرکوب می کنند سرکوب نکرد و به ویژه درمقابله با جنبش و انقلاب آن گونه که باید سرکوب نکرد. اگر چنین کرده بود مانده بود. ما اشتباهات شاه را تکرار نمی کنیم برای این که می خواهیم برای قرن ها بمانیم!  
به این ترتیب سیاست اصلی باند خامنه ای حذف هر گونه چهره ای در هر عرصه ای از سیاست گرفته تا هنر و ورزش است. آنها از سایه ی خویش نیز می ترسند و برای همین هم برنامه ی آنها به وجود آوردن وضعیتی در سیاست و فرهنگ و ورزش و دیگر امور است که چهره ی برجسته و محبوب توده ها در آن وجود نداشته باشد و آنها هم که وجود دارند مشتی بی خاصیت و نان خور های حکومت باشند. اینان در تقابل گسترده شان با خیزش انقلابی پس از حذف دانشجویان و استادان و آموزگاران و کارگران و زنان پیشرو دوباره سراغ هنرمندان رفته اند. گویی حذف هنرمندانی همچوت بکتاش آبتین و عباس کیارستمی و کیومرث پوراحمد اینان را کفایت نکرده است. از دیدگاه آنها باید آن قدر کشت تا جامعه به حکومت و ستم اینان تن دهد.
 انتخاب مهرجویی نیز که جزو چند چهره ی مشهور و مانده ی موج نوی سینمای ایران و هنرمندی دموکرات و آزادیخواه بود بی دلیل نبوده است. مهرجویی همان گونه که مخالف استبداد سلطنتی بود مخالف حکومت مذهبی استبدادی و مخالف شرایط اقتصادی طبقات زحمتکش و سیاست و فرهنگ استبدادی بود و به شکل های گوناگون با آن مبارزه می کرد، اما با توجه به این که هنرمند بود و اگر در مورد حکومت استبدادی حرفی می زد عموما از طریق سینمای خود و هنر خود حرف می زد این مخالفت و مبارزه در شکل ویژه ی تصویر هنری و کلا از طریق هنرش ابراز می شد.

مساله ی پیشروان سینما، هنر، فرهنگ
با این همه هنوز برنامه ی نهایی حکومت در عرصه ی هنر و فرهنگ روشن نیست. برنامه های گذشته حکایت از این داشت که هدف حکومت مطیع کردن هنرمندان به ویژه هنر در زمینه هایی است که بیشترین ارتباط را با توده ها دارد یعنی سینما و تئاتر و نویسندگی( شعر و داستان) و موسیقی. این هدف بیشتر از طریق سانسور و رد و توقیف آثار و یا ندادن پروانه نمایش برای فیلم ها و دیگر شکل های پیشگیری از هنر انتقادی و اجتماعی و یا به هر حال تاثیرگذار در اجتماع دنبال می شد.
پس از برقراری حکومت به اصطلاح یکدست و حدس و گمان ها مبنی بر روی کار آمدن مجتبی خامنه ای به عنوان جانشین خامنه ای و برقراری یک حکومت از آخوندها و نظامیان متحجر بسیار بدتر از آن چه که تاکنون شاهدش بوده ایم، این مساله که برنامه سران حکومت در عرصه ی فرهنگی چیست در پرده ی ابهام قرار گرفت. آنچه که روشن است این است که مدل اصلی پیشاروی این حکومت در درجه ی نخست و بیش از همه حکومت استبدادی شبه سلطنتی کره شمالی و در درجه ی بعدی حکومت های نظامی آمریکای جنوبی در دوران دیکتاتوری های نظامی است.
چنانچه به حکومت کره شمالی نگاه کنیم می بینیم که این حکومت در عرصه ی فرهنگی چیزی ندارد. نه هنر برجسته ای و نه چهره ی برجسته ی هنری ای. یک هنر کاملا دولتی و چهره هایی که بی شکل هستند و اثری از خود ندارند. این حکومت ظاهرا حتی هنرمند مخالف آشکاری در داخل و حتی در خارج ندارد. جزیره ی یا بهتر گورستان فرهنگ و گورستان هر گونه مخالفتی با حکومت در زمینه ی هنر( سیاست که جای خود دارد)است. وضع کوبا گرچه با کره شمالی تفاوت هایی دارد اما در اساس با آن یکسان است؛ یعنی اثری از تلاش و جنب و جوش فرهنگی در این کشور به چشم نمی خورد. از شواهد پیداست که این حکومت ها غلیان و شور و شوق نیروی جوان موجود در کشور برای بالندگی را بیشتر به زمینه ی ورزش منتقل کرده اند.

پس زمینه ی فرهنگی ایران و مساله ی اهمیت هنر در ساخت فرهنگی ایران
در ایران ما کار هنری و فرهنگی یکی از ارکان مهم فعالیت فکری و اجتماعی بوده است و شاید تنها مکمل و یا رقیب مهم سیاست ورزی به شمار می رفته است. از زمان باستان تا زمان مشروطیت این ارکان در حالی که حرکت هایی سرشار از اوج و فرود داشته و برخی از این فرودها نیز نتیجه ی حملات کشورهای دیگر به ایران و نیست و نابود کردن فرهنگ و هنر بوده، با این حال نقش خود را به عنوان یک رکن اساسی در اجتماع حفظ کرده است. در دو دوران تسلط استبداد رضاخانی و محمدرضایی هنر با مانورهای بسیار و با طی پیچ و خم های فراوان توانست تا حدودی ببالد و هنرمندان بزرگی در زمینه های شعر، موسیقی، داستان نویسی و سینما ببالاند. در دوران چهل و اندی ساله ی استبداد مذهبی نیز با وجود این که  به دلیل تسلط مذهب بر عرصه ی ساخت ایدئولوژیک - فرهنگی کشور، هنر و فرهنگ پیشرو و مبارز به مشکلات فراوان برخورد اما توانست کج دار و مریز ادامه و تکامل یابد. این امر نشان می دهد که از بین بردن نقش هنر و فرهنگ از عرصه ی کشور و تبدیل آن به زائده ی مذهب به عنوان وجه مسلط روساخت فرهنگی آن هم در زمانه ی کنونی کاری است خلاف حرکت تاریخ و محال.
 م- دامون
مهر 1402
 
یادداشت
1-    این بخش از مقاله پیش از نمایش مضحک معرفی قاتل مهرجویی و محمدی فر نگاشته شده است.  

۱۴۰۲ مهر ۲۹, شنبه

یورش کفتاران خامنه ای به توده های مبارز بلوچ

 
یورش کفتاران خامنه ای به توده های مبارز بلوچ

به نظر می رسد که خامنه ای و دارودسته ی آدمکشان به گونه ای پلید و کثیف و مزورانه و بزدلانه و حقیرانه از فرصتی که جنگ غزه پیش آورده و رویدادهای ایران را در سایه ی خود قرار داده در حال استفاده کردن هستند.
از اطلاع رسانی در وضع آرمیتا به نحو کامل جلوگیری کرده و می کنند تا فضا تب آلود نشود و جنبش و خیزش اوج نگیرد.
داریوش مهرجویی و وحیده ی محمدی فر را در خفا و با ترس و لرز کشتند تا مبارزات هنرمندان را«جمع کنند» و دیگر کسی اعتراض نکند و از جنبش ها و خیزش های توده ای پشتیبانی نکند و یا به آن نپیوندد.
جز این و جدا از اعدام بلوچ ها در شهرهای جداگانه برای ترساندن مردم شهرها و بلوچ ها که همواره تداوم داشته، فرصتی که ظاهرا پس از سالگرد جمعه ی خونین زاهدان دنبال آن می گشتند تا به گردهمایی مردم بلوچ پس ازبیرون آمدن از مسجد مکی حمله  کنند ایجاد شد و کفتاران با بسیج نیروها به مردم حمله کردند و بیش از 500 نفررا بازداشت کردند تا مبارزه در بلوچستان را به سردی کشند و خاموش کنند. غافل از اینکه چنین سرکوب هایی این مبارزات را بیشتر رشد خواهد داد وعمیق تر و رادیکال تر خواهد کرد.
گروه مائوئیستی راه سرخ
ایران
28 مهر 1402
 
  ضمیمه
اخبار بلوچستان از سایت حال وش
 امروز ۲۸ مهرماه ۱۴۰۲، بدنبال تجمع اعتراضی مردم زاهدان مامورین نظامی و لباس شخصی به سمت مردم در حوالی مسجدمکی یورش برده و بیش از ۵۰۰ تن از جمله کودکان زیر هیجده سال را با خشونت و ضرب و شتم بازداشت کرده اند که ده ها نفر از مجروحین در بین بازداشت شدگان قرار دارند.
گفتنی است که شهروندان پس از بازداشت با اتوبوس هایی که از پیش آماده بودند به داخل ورزشگاه مجاور مصلی منتقل شده و از آنجا بوسیله خودروهای ون به بازداشتگاه های نهادهای امنیتی برده شده اند.
شعارهای سرداده شده در گردهمایی
«نه غزه نه لبنان جانم فدای ایران،
از زاهدان تا غزه کل دنیا می لرزه»
 
اعدام کردن زندانیان بلوچ در شهرهای مختلف
به گزارش حال وش/ امروز شنبه ۲۹ مهرماه ۱۴۰۲، حکم اعدام دست کم دو زندانی بلوچ از بابت اتهام مرتبط با مواد مخدر که پیشتر به اعدام محکوم شده بود در زندان مرکزی زاهدان اجرا شد.
هویت یکی از دو زندانی اعدام شده « ظاهر نارویی(شیرزهی)» ۳۲ ساله فرزند کریم، متاهل و دارای سه فرزند اهل زاهدان احراز شده است.
به گفته منابع حال وش:« ظاهر در سال ۱۳۹۹ از بابت اتهام مرتبط با مواد مخدر با یورش نیروهای نظامی به منزل وی در زاهدان بازداشت و از دادگاه انقلاب زاهدان حکم اعدام وی صادر و روز پنج‌شنبه ۲۷ مهرماه، به همراه دستکم یک زندانی بلوچ دیگر از بند عمومی زندان مرکزی زاهدان به سلول انفرادی جهت اجرا منتقل شده بودند که سحرگاه امروز شنبه حکم اعدام آنها به اجرا در امده است.»
گفتنی است شامگاه روز گذشته ظاهر آخرین دیدار با خانواده انجام داده و ظهر امروز پس از اجرای حکم جسد وی به خانواده و بستگان وی تحویل داده شده است.
از هویت دیگر زندانی بلوچ که ذیل اتهام مواد مخدر اعدام شده است تا لحظه تنظیم خبر اطلاعی در دسترس نیست.
قابل ذکر از تاریخ ۹ اردیبهشت۱۴۰۲ تا امروز شنبه ۲۹ مهر ماه ۱۴۰۲, دستکم ۱۰۳ زندانی بلوچ از جمله چهار زندانی زن اعدام شده اند، و از ۲۹ مرداد ماه ۱۴۰۱ تا روز امروز ۲۹ مهرماه ۱۴۰۲ دست کم ۲۰۴ شهروند بلوچ در زندانهای مختلف کشور اعدام شده اند، که این آمار تعداد افراد احراز هویت شده است.
جمعه 29 مهر
به گزارش حال وش/ امروز جمعه ۲۹ مهرماه ۱۴۰۲، حکم اعدام یک زندانی بلوچ از بابت اتهام مرتبط با مواد مخدر که پیشتر به اعدام محکوم شده بود در زندان اصفهان اجرا شد.
هویت این زندانی بلوچ « داوود جلالی » حدودا ۳۷ ساله فرزند عیدمحمد متاهل دارای سه فرزند، اهل و ساکن شهر صالح‌آباد از توابع شهرستان سرخس توسط حال وش احراز شده است.
به گفته منابع حال وش:« داوود در سال ۱۳۹۸ از بابت اتهام مرتبط با مواد مخدر در اصفهان بازداشت و از دادگاه انقلاب برای وی حکم اعدام صادر و روز پنج‌شنبه ۲۷ مهرماه از بند عمومی زندان اصفهان به سلول انفرادی این زندان جهت اجرا منتقل شده بود که سحرگاه امروز شنبه حکم اعدام وی به اجرا در امد.»
قابل ذکر از تاریخ ۹ اردیبهشت۱۴۰۲ تا امروز شنبه ۲۹ مهر ماه ۱۴۰۲, دستکم ۱۰۱ زندانی بلوچ از جمله چهار زندانی زن اعدام شده اند، و از ۲۹ مرداد ماه ۱۴۰۱ تا روز امروز ۲۹ مهرماه ۱۴۰۲ دست کم ۲۰۲ شهروند بلوچ در زندانهای مختلف کشور اعدام شده اند، که این آمار تعداد افراد احراز هویت شده است.

۱۴۰۲ مهر ۲۶, چهارشنبه

نگاهی به برخورد فرج سرکوهی به قطب های جنگ بین فلسطینی ها با اشغالگران صهیونیست

 
نگاهی به برخورد فرج سرکوهی به قطب های جنگ بین فلسطینی ها با اشغالگران صهیونیست 
در نوشته اش با نام «راهی برای شکستنِ این بن‌بست هست؟»
 
فرج سرکوهی مدت هاست شده یارغار بی بی سی فارسی و صدای آمریکا و تلویزیون اینترناشنال و حضرات روزی نامه نگار اینترناشنالی و اصلا یکی از آنها و وظیفه ی آوردن نظرات این بنگاه های امپریالیستی را به درون جنبش دموکراتیک و چپ ایران به عهده گرفته است.
سرکوهی می داند که هر کس سن اش بالاتر رود لزوما خردمندتر نمی شود! و احتمالا باید بداند که در داستان پیری آدمی دو گونه پیر پیدا می شود که یکی از آن دو پیری است که هر چه بر سن و سال اش افزوده می شود ذهن اش بسته تر و خودش محافظه کارتر(و اینها نرم ترین واژه ها در زبان وادبیات ماهستند!) و دنیایش کوچک تر و تنگ تر می گردد.
از سوی دیگر سرکوهی نمی خواهد بداند که احساس و خرد و آرمان طبقاتی است و اگر در جوانی آرمانی و خردی و شور شری به نفع طبقات زحمتکش داشت که احتمالا داشت اکنون وضع برعکس شده و دیگر نه آرمانی دارد و نه شور وشری و نه خردی در خدمت توده های زحمتکش؛ و اگر هم اخیرا عقلی در خودش رویت کرده که لابد کرده این عقلی است همسوی استثماگران و ستمگران و مرتجعین و امپریالیست ها و برای آنها می تپد و می اندیشد؛ عقلی فرصت طلب و معاش اندیش که نتیجه ی تغییرات درونی نظری سرکوهی و همنشینی اش با دارودسته های سلطنت طلب و مزدور امپریالیست ها است.
برای این که به آنچه گفتیم اندکی جان بخشیم نگاهی می اندازیم به موضع گیری سرکوهی در مورد مساله جنگ خلق فلسطین و دولت صهیونیست اسرائیل در نوشته اش با نام راهی برای شکستنِ این بن‌بست هست؟
 این نوشته که نمایشی پر آه و درد و ناله سردادن برای مردم فلسطین دارد اما از درون بی خاصیت و پوچ است نشان می دهد که موضع سرکوهی به نفع صهیونیست ها و امپریالیست هاست و با مواضع سلطنت طلبان در مورد مردم فلسطین و دولت اسرائیل تفاوت اساسی ندارد.
در اینجا دو نیرو مقابل هم صف آرایی کرده اند. یک سو فلسطینی هایی که سرزمین شان غصب شده و زندگی شان به یغما رفته است و دیگری صهیونیست ها که سرزمین ملتی را به یاری امپریالیسم انگلیس و دیگر امپریالیست ها غصب کردند. نزدیک به 75 سال است این نبرد برای باز پس گیری سرزمین ادامه دارد و مشکل تا به هم خوردن توازن در مبارزه ی طبقاتی در سطح منطقه ای و جهانی به نفع طبقه ی کارگر بتواند به این زودی ها پایانی داشته باشد.
حال ببینیم که موضع سرکوهی در مورد این دو صف در نوشته اش چگونه است.
موضع سرکوهی در مورد حماس
 یک - «گروه تروریستی و بنیادگرای حماس، که ساکنانِ غزه را به گروگان گرفته‌ و سدِ انتخاباتِ آزاد در غزه است، جنایت می‌کند...»
دو - «تا سازمان‌های تروریستی چون حماس و سازمان‌های دلال‌صفت چون فتح، آزادی و سرنوشتِ مردمِ فلسطین را به گروگان گرفته‌اند...»
سه - «بازیگرانِ موثرِ موقعیتِ کنونی... سازمان‌های بنیادگرا... و جنگ‌طلب و تروریستی هستند نه مردم.»
چهار- «سازمان‌های تروریستی چون حماس و سازمان‌های دلال‌صفت چون فتح، آزادی و سرنوشتِ مردمِ فلسطین را به گروگان گرفته‌اند...»
پنج - «اگر مردمِ فلسطین... گردنِ خود از طنابِ دارِ تروریست‌ها... ، بنیادگرایان، جنگ‌طلبان و سودجویان رها کنند...»
به این ترتیب نخست گروه حماس «تروریستی» نامیده می شود و در یک نوشته کوتاه پنج بار این واژه  و در کنار آن واژه ی «جنگ طلبان» تکرار می گردد. و این در حالی است که سازمان حماس و جنگجویان آن جزیی از مبارزات خلق فلسطین می باشند و در مردم فلسطین به درجه ای صاحب نفوذ و اقدامات نظامی آنها در چارچوب مبارزه ی خلق فلسطین با صهیونیست های قرار می گیرد و نه جدا از آن. و این علیرغم دیدگاه ما در مورد ارتجاعی بودن نظرات این سازمان است.  
حماس در میدان عمل علیه اسرائیل مبارزه ی مسلحانه می کند. و این امری است که از نظر امثال سرکوهی و به همراه وی وراجان «شبه چپ قرن بیست و یکمی» ایران، « تروریستی» و«جنگ طلبی» نامیده می شود و مضموم است و دهه ها هم هست که این «شبه چپ» لیبرال و یا در بهترین حالت سوسیال دموکرات با آن در نظر و عمل وداع کرده و در همه جا خواهان مبارزه ی «غیر جنگ طلبانه» یعنی «مبارزه ی مسالمت آمیز» پارلمانی شده است.(1)
چند نکته درباره ی حماس
حماس از نظر جهانبینی ارتجاعی است و چنین جریان ارتجاعی ای طبعا در اعمال نظامی و سیاسی دارای موازین انقلابی اخلاقی و متانت و حد نگه داری نیست و تر و خشک را با هم می سوزاند و از جمله در همین عملیات اخیرشان که شواهد نشان می دهد که به زنان و کودکان و افراد غیرنظامی نیز آسیب زدند. این امر گرچه «کاه» نبود اما به طور قطع آن گونه که اسرائیل و امپریالیست های غربی در بوق و کرنا کردند«کوه» هم نبود.
روشن است که شکل و شیوه ی مبارزه ی طبقه ی کارگر و کمونیست ها و جریان های دموکرات انقلابی و مترقی با امپریالیست ها و مرتجعین و از جمله صهیونیست های مرتجع اسرائیلی با مبارزه ی جریان هایی که جهان بینی ارتجاعی دارند تفاوت اساسی دارد و مقایسه ای بین مبارزات گروه های چپ فلسطینی در گذشته با صهیونیست های اسرائیلی با مبارزات حماس این را به خوبی نشان می دهد.( برای نمونه ای دیگر والبته زیاده روانه نگاه کنید به حمله سازمان چپگرای توپاک آمارو به محل اقامت سفیر ژاپن در لیمای پرو در سال 1996 و گروگان گیری 450 نفر به وسیله ی آنها. چریک ها آن قدر خوی انسانی نسبت به دشمنانی که در حال حفر کانال به درون سفارت بودند از خود نشان دادند که همه گی فدا شدند!).  
حماس همسو با حکومت ارتجاعی ایران اما سیاست هایش مستقل از آن است و اساسا به وسیله ی خود وی تعیین می شوند. در این تعیین سیاست مواردی بوده که یا راه اش از حکومت ارتجاعی ایران جدا شده و یا در مقابل آن قرار گرفته است. 
میان مبارزه با جمهوری اسلامی و مبارزه با حماس نبایدعلامت تساوی گذاشت. دستگاه خامنه ای و جمهوری اسلامی دشمن عمده ی کنونی خلق ایران است اما حماس دشمن عمده در چارچوب مبارزات خلق فلسطین و دولت صهیونیستی اسرائیل و پشتیبانان امپریالیست اش نیست.
     با حماس باید در جنبش خلق فلسطین مبارزه کرد و آن را از نقش داشتن در رهبری این خلق انداخت و به جای آن یک جبهه ی متحد از مبارزان آزادیخواهان فلسطینی از نیروهای کمونیست تا دموکرات انقلابی وجریان های مترقی تشکیل داد. راه پیشبرد این کار اما نفی مطلق مبارزه ی حماس و ضربات آن به دولت صهیونیستی اسرائیل و به ویژه نفی مبارزه ی مسلحانه به وسیله ی خلق فلسطین و گروه های انقلابی آن نیست.
     باید درعمل نشان داد و با پذیرش مبارزه ی مسلحانه و دست زدن عملی به آن، همپای حماس قرار گرفت و در برنامه های سیاسی و فرهنگی و نظامی نظرات نادرست و اعمال ارتجاعی حماس و نتایج بد آنها را برای خلق فلسطین آشکار کرد و نشان داد که حماس تنها نماینده ی بخشی ناچیز از خلق فلسطین است و بنابراین نمی تواند نماینده ی واقعی و رهبر تمامی خلق فلسطین و یا حتی بخشی مهم از آن باشد. این یک فرایند آگاه سازی و مبارزه ی عملی است و تا زمانی که طی آن، توازن نیروها در درون خلق فلسطین و در منطقه تغییر نکند امکان حصول نتایج آن یعنی تغییر موقعیت و جایگاه کنونی حماس در جنبش فلسطین وجود ندارد.
سرکوهی علل به وجود آمدن این وضع را چنین بیان می کند:   
«اغلبِ سازمان‌های سکولارِ فلسطینی سال‌ها است که به خاطره‌ای از گذشته‌های دور تبعید و سازمانِ فتح به نهادی دلال‌صفت و فاسد بدل شده‌است.»
 اما سرکوهی اشاره ای به این نکته نمی کند که بخش مهمی از این «سازمان های سکولار فلسطینی» سازمان های انقلابی مسلح فلسطینی بودند که با صهیونیست ها در نبرد نظامی بودند. با این اوصاف، از نظر سرکوهی تنها مساله و مشکل سکولار بودن و سکولار نبودن سازمان های فلسطینی است و نه چیزی دیگر. از نظر سرکوهی کافی است سازمان های فلسطینی سکولار باشند و دست به مبارزه مسلحانه و جنگ هم نزنند و به عبارت دیگر لیبرال باشند تا مردم فلسطین آزادی خود را به دست آورند!
باری فردی که حماس را«تروریستی» می نامد باید صدها بار بیشتر از آن دولت اسرائیل را تروریستی بنامد!
موضع سرکوهی در مورد دولت صهیونیستی اسرائیل
یک - «حزب‌های راستِ افراطی و بنیادگرا، بر بسترِ تغییرِ ترکیبِ جمعیتی اسرائیل پس از مهاجرت‌های بعد از فروپاشی بلوکِ شرقِ سابق و…، زمامِ سیاست را در اسرائیل در انحصار گرفته‌اند...»
دو- «تا گرایشِ راستِ و بنیادگرای افراطی، که با صلحِ پایدار و عادلانه و «دو کشور، دو دولت» مخالف است، در اسرائیل در قدرت است...»
 سه - «اگر مردمِ ...اسرائیل گردنِ خود از طنابِ دارِ... راست‌های افراطی، بنیادگرایان، جنگ‌طلبان و سودجویان رها کنند،»
چنان که می بینیم به اسرائیل که رسیدیم آن غلاظ و شداد بودن در مورد حماس آب رفت و شل شد!
به این ترتیب مشکل دولت اسرائیل این نیست که تروریست است، که 75 سال است سرزمین فلسطینی ها را غصب کرده و آنها را و پیشروان مبارز فلسطین را می کشد. خیر! جنس دولت اسرائیل از جنس گروه «تروریستی» حماس نیست. اصلا دولت صهیونیستی اسرائیل تروریست نیست. حتی ارتجاعی هم نیست.  مشکل این دولت تنها این است که در دست «راست افراطی» قرار گرفته است. راست افراطی پس از آن روی کار آمد که «حزب‌های چپ و لیبرالِ اسرائیلی، که پیمانِ صلح بر اساسِ «دو کشور، دو دولت» را امضا کردند، از صحنه سیاسی اسرائیل حذف شد...»ند؛ و اگر در دست راست افراطی قرار نگرفته و در دست احزاب «چپ»( منظور حزب رویزیونیست اسرائیل است) و یا  احزاب لیبرال( اینجا دیگر سرکوهی راه آینده را تصویر می کند!) قرار گرفته بود این وضع پیش نمی آمد و احتمال  نورعلا نور می شد.
چنان که دیده می شود سرکوهی که شمشیر تیز و بُران خود را برای حماس دور سر چرخانده و فریاد وا تروریست سر داده بود اینک آن را در غلاف گذاشته و زبان تند و تیز در کام کشیده و مشکل دولت اسرائیل را تنها حضور یک «راست افراطی» در قدرت و نبودن لیبرال ها می داند. از این نرم تر و شل تر و بی خاصیت تر نمی شد به صهیونیست ها برخورد کرد و یک جوری مسئله ی موضع در مورد صهیونیسم اسرائیل را از سر وا کرد!  
چند نکته در مورد اسرائیل
اسرائیل یک کشور کاملا مستقل و برای خود صرف نیست بلکه با حدودی داشتن استقلال، نماینده ی قدرت های امپریالیستی و حافظ منافع آنها در منطقه ی خاورمیانه است. بخش مهمی از وظیفه ی دولت صهیونیستی اسرائیل حفظ امنیت خاورمیانه برای قدرت های امپریالیستی غربی و در صدرشان امپریالیسم آمریکا است. در این راستا است که می بینیم که تمامی امپریالیست های غربی و در صدر آنها آمریکا به پشتیبانی از اسرائیل مقابل خلق فلسطین برخاسته اند. این ها به این معنا نیست که اسرائیل مثلا لابی در کشورهای امپریالیستی ندارد و یا مطلقا استقلال ندارد.
و اما فردی که حماس را«تروریستی» می نامد باید هزار بار بیشتر از آن امپریالیست ها را تروریست بنامد.
موضع سرکوهی در مورد امپریالیست ها
یک - «و قدرت‌های جهانی که بر آتش فاجعه می‌دمد، در بازارِ خون و اشک و دردِ مردمِ فلسطین و اسرائیل سودِ خود می‌جویند و می‌برند.»
دو- «تا ...قدرت‌های جهانی، مستقیم یا با بهره‌گیری از بازوهای فلسطینی و اسرائیلی خود، به زیانِ مردمِ فلسطین و اسرائیل و علیه صلحِ عادلانه و  پایدار، تنها سودِ خود می‌جویند، تا مولفه‌های اصلی موقعیتِ کنونی برجا است و در بر همینِ پاشنه بچرخد که می‌چرخد، راه حلی در چشم‌انداز دیده نمی‌شود.»
چنان که می بینیم اینجا دیگر حتی شمشیر کندی هم در کار نیست و زبانی که چنان تند و تیز به  حماس می تاخت و «تروریست» و «جنگ طلب» خطابش می کرد به امپریالیست ها که می رسد چندان تفاوتی با  زبان خود امپریالیست ها ندارد. امپریالیست ها اینجا صرفا می شوند«قدرت های جهانی»! این «قدرت های جهانی» نه تروریست هستند و نه جنگ طلب و نه حتی مرتجع! بلکه تنها «قدرت جهانی» هستند که دنبال سود خود می باشند. و اما سرکوهی از این که این «سود» کذایی چیست و مثلا این «قدرت های جهانی» با چگونه برنامه ها و اعمالی این «سود» را دنبال می کنند هیچ سخنی به میان نمی آورد.
القصه شمشیر سرکوهی که غیب شد به کنار، حتی برای زبان اش هم که همه ی انرژی خود را وقف حماس کرده بود دیگر نیرویی نمانده که علیه امپریالیست ها به کار برد و بنابراین از تب و تاب می افتد!؟
سرکوهی امپریالیست ها را دوست دارد و خوش ندارد که آنها را تروریست و جنگ طلب و مرتجع بنامد.
موضع در مورد دولت های منطقه
یک - «و ... دولت‌های منطقه، از جمله جمهوری اسلامی که بر آتش فاجعه می‌دمد، در بازارِ خون و اشک و دردِ مردمِ فلسطین و اسرائیل سودِ خود می‌جویند و می‌برند.»
دو - «دولت‌های منطقه نیز هر یک سودِ خود می‌جویند و انگار سودِ هیچ‌ یک از اینان در حلِ مساله نیست.»
سه - «تا دولت‌های منطقه و قدرت‌های جهانی، مستقیم یا با بهره‌گیری از بازوهای فلسطینی و اسرائیلی خود، به زیانِ مردمِ فلسطین و اسرائیل و علیه صلحِ عادلانه و  پایدار، تنها سودِ خود می‌جویند، تا مولفه‌های اصلی موقعیتِ کنونی برجا است و در بر همینِ پاشنه بچرخد که می‌چرخد، راه حلی در چشم‌انداز دیده نمی‌شود.»
 اینجا دولت های منطقه از عربستان و مصر و اردن و سوریه و امارات و ... نیز ارتجاعی و تروریست نیستند. آنها هم تنها دنبال «سود» خود هستند! جالب این که حتی از ارتجاعی و یا تروریست نامیدن جمهوری اسلامی هم پرهیز شده است. مشکل جمهوری اسلامی این است که «تنها بر آتش فاجعه می دمد»!
موضع در مورد مردم
«بازیگرانِ موثرِ موقعیتِ کنونی قدرت‌ها و دولت‌های حاکم و سازمان‌های بنیادگرا، راستِ افراطی و جنگ‌طلب و تروریستی هستند نه مردم. مردم در موقعیتِ کنونی قربانی هستند نه برسازنده موقعیت.»
«اگر مردمِ فلسطین و اسرائیل گردنِ خود از طنابِ دارِ تروریست‌ها، راست‌های افراطی، بنیادگرایان، جنگ‌طلبان و سودجویان رها کنند، اگر مردمِ منطقه از شرِ دولت‌های کنونی خود رها و دولت‌هایی دموکرات، سکولار و صلح‌طلب برسازند، به ویژه اگر مردمِ ایران با گذر از جمهوری اسلامی کشوری دموکراتیک، سکولار و صلح‌طلب برپا کند، مولفه‌های مهم در موقعیتِ کنونی دگرگون خواهد شد…  »
زمانی که کسی مواضع اش در مورد دولت صهیونیستی اسرائیل و امپریالیست ها چنان باشد که در بالا آمد آن گاه این فرد و یا جریان نمی تواند داعیه ی چندانی در دفاع از مردم داشته باشد. در بهترین حالت خواست وی این است که از راه مبارزه مسالمت آمیز پارلمانی( البته اگر امکان و فرصت اش را یافت و یا به وی دادند!) در اسرائیل و فلسطین یک دولت لیبرال و یا سوسیال دموکرات و یا «شبه چپ» از قماش توده ای- اکثریتی و دیگر دارودسته های همانند سرکار آید و مشکلات پایان پذیرد!
 برآمد نظرات سرکوهی
نگاهی به مواضع سرکوهی نشان می دهد که وی در انتقاد از حماس درست در کنار نیروهای امپریالیستی قرار می گیرد و موضعی را می گیرد که آن دولت ها می گیرند؛ یعنی حماس را «تروریست» و« جنگ طلب» می نامد؛
 اما برعکس در انتقاد از دولت صهیونیستی و مرتجع اسرائیل و به ویژه دولت های امپریالیستی که او آنها را«قدرت های جهانی»می نامد به هیچ وجه در کنار توده های فلسطینی قرار نمی گیرد. توده هایی که نفرت و کینه ی صهیونیست های اسرائیلی و امپریالیسم آمریکا و کشورهای اروپای غربی که پشتیبانان اصلی صهیونیست ها هستند را در دل دارند و خواهان مبارزه با آنها تا رسیدن به خواست های خود هستند.
 در نگاه کلی نقد سرکوهی از حماس نقدی همسو با دیدگاه امپریالیست هاست که حماس را «تروریست» می نامند اما در نقد صهیونیست ها با اشاره به قرار گرفتن دولت در دست«راست افراطی» و در نقد امپریالیست ها با خواندن آنها با نام«قدرت های جهانی» رویه ای را دنبال می کند که در بهترین حالت لیبرال ها در مورد صهیونیست ها و امپریالیست ها در پیش می گیرند.
گرایش سرکوهی به امپریالیست ها و مخالفت اش با کاربرد مفهوم امپریالیسم در مورد آنها و نیز هوار کشیدن در مورد«جهان چند قطبی» نشانگر گرایش او به  امپریالیست های غربی و سلطنت طلبان و برنامه ها و طرح های آنها برای چپ است.
پی نوشت
شاید سرکوهی بدش نیاید و دنبال فرصتی می گردد که آشکارا بابت مخالفت اش با شاه و قبول انقلاب 57 هم از سلطنت طلبان عذرخواهی کند!
 م- دامون
مهر 1402
یادداشت ها
1-    سرکوهی این اواخر علاقه ی سوسیال - لیبرالی خود را به احزاب پارلمانتاریستی در کشورهای آمریکای جنوبی بیان کرده و از «شبه چپ» کذایی خواسته بود دست مثلا از شیوه های انقلابی مبارزه بردارد و شیوه های لیبرالی سندیکاها و احزاب آمریکای جنوبی را فرا راه خود قرار دهد. برای نمونه نگاه کنید به دو ویدیوی «چپ سنتی ناتوان از پوست اندازی» و «چند نکته درباره ی چپ- خطاب به چپ» در یوتیوب. نگارنده در بخش هایی از مقاله ی خود با نام چند نکته درباره ی«روشنفکران» و برج نشینان«شبه چپ»ایران و خطاب به«شبه چپ» های سوسیال دموکرات و فریبکاران تحریف گر به دیدگاه های فرج سرکوهی اشاره کرده است.

۱۴۰۲ مهر ۲۳, یکشنبه

قتل داریوش مهرجویی و وحیده ی محمدی فر به وسیله ی دستگاه خامنه ای

 


کشتن یک هنرمند آزادیخواه مشهور و همسرش به وسیله ی دستگاه خامنه ای

قتل داریوش مهرجویی و وحیده ی محمدی فر نویسنده، همسر و همکار وی در راستای به قتل رساندن فعالان مترقی و دموکرات و آزادیخواه و چپ در عرصه ی سیاست و فرهنگ در دهه ی هفتاد به ویژه کارد آجین کردن داریوش فروهر و پروانه اسکندری و همچنین در راستای به قتل رساندن هنرمندان پیشرو و دموکرات و آزادیخواهی چون عباس کیارستمی( که خود مهرجویی در ویدئویی اشاره و تاکید کرده بود:« وی را کشتند؛ چیزیش نبود؛ سالم بود، کشتنش!») و کیومرث پوراحمد قرار دارد.
این قتل مانند حمله ی شیمیایی به مدارس که مجازات دانش آموزان به سبب جنبش و نقش فعال آنها در خیزش انقلابی و مبارزه با جمهوری اسلامی بود بخشی از انتقام خامنه ای و دستگاه اطلاعاتی اش از هنرمندان آزادیخواه به سبب پیشرو بودن و نقش فعال آنها در خیزش انقلابی یکساله ی اخیر، همکاری نکردن بسیاری ازآنها با دستگاه فرهنگی
 و نهایتا  برای خاموش و مطیع و برده کردن آنها است.
انتخاب داریوش مهرجویی جدا از اینکه او یک هنرمند دموکرات و آزادیخواه و مخالف نظام حاکم بود به سبب هشدار و تاکید وی بر کشتن عباس کیارستمی و همچنین ویدیوی وی در مخالفت با توقیف فیلم اش دومینور و مورد خطاب قرار سران فرهنگی (و سیاسی) جمهوری اسلامی که «شما کی هستید» و «بیایید مرا بکشید!» بود.
درعین حال انتخاب هنرمندی مشهور و سالخورده حاوی این پیام است که برای خامنه ای و دستگاه اطلاعاتی اش نه شهرت جهانی( مثلا شهرت هنری و یا حقوق بشری) فرد مخالف اهمیت دارد و نه سن و سال اش. آنان خونخوار هستند و برای بقای خود دست به هر گونه جنایتی می زنند.
بی گمان همان قدر که قتل های پیشین نتوانست از گسترش و ژرفا یافتن و شدید شدن جنبش توده ها و تبدیل آن به یک خیزش بزرگ پیشگیری کند این قتل و این گونه قتل ها نیز نمی تواند.
آن شرایط معین تاریخی که می توانست( و یا می تواند) به سران و طبقات حاکم کشورهایی مانند کره شمالی و شوروی رویزیونیستی و اقمار اروپای شرقی اش و چین ایضا رویزیونیستی تنگ سیائو پینگی و شی جین پینگی و نیز دیکتاتوری های نظامی در آمریکای جنوبی و مرکزی امکان دهد که با قتل و جنایت و سربه نیست کردن و سرکوب خونین نیروهای پیشرو مترقی در عرصه ی سیاست و فرهنگ و مبارزان دموکرات و آزادیخواه و انقلابیون کمونیست، حکومت نکبت و کریه خود را چندی بیشتر دوام بخشند در ایران موجود نیست و با زور هم نمی شود آن را ایجاد کرد. 
دیر یا زود طبقه ی کارگر و توده های ستمدیده و تمامی طبقات مردمی و مبارزان سیاسی و فرهنگی این آدمکشان و خفاشان خونخوار را  به زیر خواهند کشید.
گروه مائوئیستی راه سرخ 
ایران
یکشنبه 23 مهر 1402

۱۴۰۲ مهر ۲۰, پنجشنبه

انقلاب ایران و مساله ی چگونگی تصرف قدرت سیاسی به وسیله ی طبقه ی کارگر(2)

 
 
    انقلاب ایران و مساله ی چگونگی تصرف قدرت سیاسی به وسیله ی طبقه ی کارگر(2)
بخش نخست: قهر انقلابی و الگوهای تاریخی انقلاب
 
دو الگوی اساسی انقلاب
طی صد و اندی سال اخیر پیشبرد انقلاب قهرآمیز و تصرف قدرت سیاسی به وسیله ی طبقه ی کارگر و حزب کمونیست وی به دو شکل اساسی صورت گرفته است که به عنوان دو الگو و یا دو راه انقلاب برای انقلابات دموکراتیک نوین به رهبری طبقه ی کارگر و انقلابات پرولتری شناخته می شوند. این دو الگو در عین این که در جنبه هایی با یکدیگر وحدت دارند اما به گونه ای کیفی با یکدیگر اختلاف دارند و از جنبه های اساسی کاملا در جهات متضاد یکدیگر قرار می گیرند.
الگوی انقلاب اکتبر- از اعتصاب های اقتصادی و سیاسی سراسری تا شورش ها و قیام های مسلحانه
الگوی نخست انقلاب اکتبر 1917 روسیه می باشد که یکی از آگاهانه ترین و تکامل یافته ترین انقلاب ها در تاریخ بشر است. اوج این انقلاب یعنی قیام مسلحانه اکتبر به وسیله ی لنین رهبر حزب کمونیست روسیه( بلشویک) طراحی و رهبری شد. انقلاب اکتبر و نقطه ی اوج آن قیام اکتبر و پیش از آن انقلاب فوریه 1917 هر دو در تداوم و تکامل انقلاب 1905- 1907 روسیه و بنابراین در راستای آن قرار می گیرند و ویژگی های اساسی این سه انقلاب که در آغاز در نخستین انقلاب خود را نشان داده و سپس در فوریه تکرار گردیده و در اکتبر آگاهانه به اجرا در آمد مشخص کننده ی راه اکتبر می باشد.
شکل تکامل این انقلاب از اعتصابات کارگری شروع می شود و به همراه گردهمایی ها و راهپیمایی ها و تمامی اشکال مبارزات توده ای به سوی خیزش ها و شورش های توده ای و قیام های مسلحانه شهری گام برمی دارد. بر همین مبنا شکل تصرف قدرت سیاسی به وسیله ی طبقه ی کارگر راه قیام مسلحانه ی شهری و یا از اعتصاب تا قیام نام گرفته است.
این اعتصاب ها و شورش ها و قیام های مسلحانه نخست در مراکز و شهرهای بزرگ صنعتی و کلیدی که طبقه ی کارگر صنعتی پیشروترین بخش طبقه ی کارگر، متمرکزتر و از نظر سیاسی آگاه تر است و سازمان های صنفی و سیاسی وی به ویژه حزب کمونیست اش قوی تر و تاریخ مبارزات و جنبش های وی در آن شهرها دارای سابقه ی تاریخی بیشتر است صورت می گیرند و پس از قیام مسلحانه و تسخیر قدرت سیاسی در شهرهای اصلی و مراکز صنعتی، طبقه ی کارگر به مرور قدرت سیاسی خود را در شهرهای متوسط و کوچک و روستاها گسترش می دهد و به تدریج سراسر کشور را به تصرف خود در می آورد.
در کنار این شکل شهری مبارزه یا اعتصاب های کارگری و قیام مسلحانه ی کارگری، شکل شورش ها و قیام های دهقانی علیه فئودال ها در روستاها و تصرف زمین های فئودال ها و تقسیم آن میان دهقانان نیز وجود دارد که عموما مکمل مبارزات انقلابی طبقه ی کارگر شهری است و نقش جنبی را در تصرف قدرت سیاسی اجرا می کند. این شکل تنها در کشورهایی صورت می گیرد که بافت ناهمگون سرمایه داری صنعتی و فئودالی دارند.
در هر صورت این شکل به طور خلاصه گرفتن قدرت سیاسی نخست در شهرهای بزرگ و پرجمعیت صنعتی که کارگران کارخانه های آنها از نظر سیاسی آگاه تر و سازمان یافته تر و مبارزه ی طبقاتی کارگران تکامل یافته تر است و سپس در شهرهای متوسط و کوچک و روستاها و یا از مراکز صنعتی تکامل یافته به پیرامون و مراکز کمتر صنعتی و کمتر تکامل یافته است. به این ترتیب سیر حرکت از پیشرفته ترین مناطق صنعتی به دورافتاده ترین و عقب مانده ترین نقاط روستایی است.
روشن است که این شکل تصرف قدرت سیاسی مستلزم کشوری است که از نظر اقتصادی سرمایه داری صنعتی باشد( و یا سرمایه داری صنعتی جهت عمده ی ساخت اقتصادی آن را در شهرهای بزرگ و کلیدی تشکیل دهد)، طبقه ی کارگر آن از نظر کمی حداقل در شهرهای مورد بحث زیاد و دولت طبقه ی سرمایه دار دارای مرکزیت سیاسی و نظامی باشد. همچنین نیاز است که مبارزه ی طبقاتی بین کارگر و سرمایه دار بتواند تا حدودی آشکارا رشد و تکامل یابد و بنابراین درجه ای از دموکراسی بورژوایی و آزادی های سیاسی احزاب و سازمان های صنفی و شرایط برای کارعلنی و بالا بردن آگاهی توده ها و انتخابات پارلمانی و تشکیل مجلس موجود باشد. چنین شرایطی در جهان پس از رشد سرمایه داری و تبدیل آن به امپریالیسم می توانست در کشورهای سرمایه داری پیشرفته و امپریالیستی به وجود آید و نه در کشورهای تکامل نیافته و یا زیرسلطه ی امپریالیسم.
شکل تصرف قدرت سیاسی در هنگام تجاوز امپریالیستی
آنچه در بالا به آن اشاره شد شکل تصرف قدرت سیاسی در شرایط عادی تکامل اجتماعی - سیاسی و نظامی و جنگ داخلی در کشورهای امپریالیستی است. در شرایط حمله ی یک امپریالیست به امپریالیست دیگر، مبارزه ی طبقه ی کارگر برای تصرف قدرت سیاسی از شکل مبارزه سیاسی به شکل نظامی و مبارزه ی پارتیزانی و یا در صورت امکان جنگ منظم تغییر می یابد.
برای نمونه شکل مبارزه ی طبقه ی کارگر و احزاب کمونیست در برخی از کشورهای سرمایه داری غربی و بیشتر کشورهای اروپای شرقی در جنگ امپریالیستی جهانی دوم و هنگامی که فاشیست های هیتلری به آنها حمله و آنها را اشغال نظامی کردند چنین اشکالی را یافت. در آن شرایط شکل تصرف قدرت سیاسی از شکل دست زدن به قیام های مسلحانه ی شهری به شکل مبارزات و جنگ های پارتیزانی در روستاها و شهرها تبدیل گردید.
در کشورهای اروپای شرقی طبقه ی کارگر عمدتا از طریق جنگ و نبردهای پارتیزانی روستایی و شهری قدرت سیاسی را تصرف کرد. این امر به معنای نفی امکان قیام های مسلحانه ی شهری در چنین شرایطی نمی باشد اما در کشور اشغال شده و تمرکز دشمن در شهرهای کلیدی تصرف شده، چنین شکلی نمی تواند نقش عمده را در تصرف قدرت سیاسی اجرا کند و بنابراین جهت عمده راه تصرف قدرت سیاسی را تشکیل دهد.       
الگوی انقلاب چین- جنگ دراز مدت خلق و محاصره ی شهرها از طریق روستاها
الگوی دوما الگوی انقلاب دموکراتیک نوین و کمونیستی چین است که از سال 1924 و به ویژه از سال های 1928 یعنی پس از شکست انقلاب در آن مقطع آغاز شده و تا 1949 به درازا کشید. خصلت ویژه ی این انقلاب، نمایان شدن در شکل جنگ خلق درازمدت است. این جنگ یا «انقلاب در شکل جنگ» و یا چنان که استالین به روشن ترین شکل طرح کرد:«انقلاب چین انقلاب مسلح در مقابل ضد انقلاب مسلح است» به وسیله ی ارتش سرخ کارگری - دهقانی و زیر رهبری حزب کمونیست طبقه ی کارگر به پیش رفت.
شکل تکامل این انقلاب یا جنگ از مکان هایی که مبارزات طبقاتی میان دهقانان و فئودال ها تکامل یافته تر است و بنابراین مبارزات دهقانی قوی تر و جنبش ها و قیام های دهقانی وجود دارد و در نتیجه با رهبری مبارزات دهقانان به وسیله ی طبقه ی کارگر و حزب کمونیست وی و از روستاها آغاز شده و در این مراکز روستایی پایگاه های انقلابی و مناطق سرخ به وسیله ی حزب کمونیست برپا می شود و دولت دموکراتیک نوین خلق به رهبری طبقه ی کارگر برقرار می گردد. سپس طبقه ی کارگر به مرور از روستاهای دور از دسترس که نیروی دولتی غیر متمرکز و ضعیف و ناتوان است با اتکا به ارتش سرخ کارگری - دهقانی نیروی خود و سرزمین های خود را گسترش می دهد و به مرور و طی یک جنگ دراز مدت خلق به تصرف مراکز اصلی دست می زند و در نهایت قدرت سیاسی را در شهرهای بزرگ کشور به دست می آورد. این شکل محاصره شهرها از طریق روستاها از طریق دست زدن به جنگ دراز مدت خلق نام گرفته است.
در کنار این شکل اصلی کسب قدرت سیاسی، در شهرهای مرکزی و مهم یا مناطق سفید از هر گونه امکان قانونی و علنی و یا غیرقانونی و مخفی برای آگاه کردن و سازمان دادن طبقه ی کارگر و دیگر توده ها استفاده می شود و مبارزات کارگری و دیگر طبقات اجتماعی از اعتصاب و گردهمایی و راهپیمایی با رهبری حزب کمونیست به پیش می رود و به مرور که جنگ دراز مدت خلق به مراحل نهایی خود می رسد این اشکال نیز به گسترش و رشد نهایی خود می رسند و می توانند به قیام های مسلحانه ی شهری نیز تکامل یابند.
به این ترتیب در این الگو یا راه انقلاب، اعتصاب و گردهمایی و راهپیمایی، و در مراحل عالی مبارزه در سطح کشور شورش ها و قیام های مسلحانه وجود دارد اما تحرک و پیشروی آنها تابع منطق و پیشروی جنگ خلق درازمدت است و به دلیل نیروی متمرکز و قوی دشمن در شهرها نمی تواند در خود و با تبدیل به شورش و قیام امکان کسب قدرت سیاسی به وسیله ی طبقه ی کارگر را فراهم کند و چنانچه تجارب مبارزات در چین نشان داد به شکست کشیده می شود.
علل اساسی دست زدن به این شکل مبارزه نخست این است که کشور از نظر اقتصادی عقب مانده است. در کنار سرمایه داری بوروکراتیک - کمپرادور نظام تولیدی فئودالیستی وجود دارد که یا جنبه ی عمده ی ساخت اقتصادی است و یا کماکان نقش پررنگی در ساخت اقتصادی دارد( از همین رو این کشورها «نیمه فئودال- نیمه مستعمره» و یا «سرمایه داری بوروکراتیک با بقایای فئودالی» و این گونه ترم ها خوانده می شوند). در این گونه کشورها رشد اقتصاد به شدت ناموزون است و در برخی نقاط تا حدودی پیشرفته و در بسیاری نقاط که در سراسر کشور پخش هستند بسیار عقب مانده و دورمانده از پیشرفت می باشد. طبقه ی کارگر از نظر کمی زیاد نیست و بخش صنعتی آن ناچیز است و برعکس وی دهقانان جمعیت اصلی کشور را تشکیل می دهند. در کشور استبداد سیاسی( از دیکتاتوری های نظامی گرفته تا استبداد سلطنتی و یا دینی) و فرهنگی حاکم است و هیچ نوع آزادی احزاب و اجتماعات و حتی عموما تشکل های صنفی یا انتخابات آزاد و پارلمان و بنابراین امکان فعالیت سیاسی درازمدت برای افشاگری و پرورش سیاسی طبقه ی کارگر و توده ها وجود ندارد.(1)
وحدت و تضاد میان دو شکل
به این ترتیب اشکال اساسی مبارزه یعنی اعتصاب و گردهمایی و شورش و قیام و جنگ در هر دو شکل وجود دارند با این تفاوت که در یکی یعنی الگوی انقلاب اکتبر، اعتصاب سیاسی و تبدیل آن به شورش و قیام مسلحانه وجه عمده است و نخست تصرف شهرهای بزرگ و سپس روستاها در دستور کار قرار می گیرد. در حالی که در الگوی انقلاب کمونیستی چین برعکس، این جنگ دراز مدت خلق در دو شکل جنگ منظم و جنگ پارتیزانی است که نقش تعیین کننده را در تمامی جهات از سرنگونی مرتجعین و تصرف قدرت مرکزی تا مبارزه با تجاوز امپریالیست ها( برای نمونه تجاوز امپریالیسم ژاپن به چین تغییری در شکل اصلی تصرف قدرت سیاسی و مبارزه ی اصلی به وجود نیاورد بلکه تنها دشمن عمده را برای مدت زمانی معین تغییر داد) به عهده دارد؛ و اما اعتصاب ها و شورش ها و قیام ها در شهرها که در تکامل مبارزه ی سراسری و در مناطق سفید شدت می گیرند جهت غیرعمده را تشکیل داده و از استراتژی جنگ دراز مدت خلق که از روستا به شهر گسترش می یابد تبعیت می کنند.(2)
تمامی انقلابات در سده ی بیستم و بیست و یکم یا یکی از این دو الگو بوده اند یا تلفیقی با نسبت های متفاوت از آنها و البته با تسلط نسبی یکی بر دیگری.
هرمز دامان
نیمه ی دوم مهر 1402
یادداشت ها
1-    در مورد این اشکال تصرف قدرت سیاسی نکات حاشیه ای وجود دارد که ما در ادامه ی این مقالات به آن می پردازیم.
2-    باید به این عمده بودن به شکل درصدی نگاه کرد. یعنی ممکن است نسبت 80 به 20 باشد و یا 70 به 30 و یا 60 به 40. مساله ی درصد هر یک از این دو شکل نسبت به دیگری در چارچوب وجود هر دو شکل مساله ی مهمی است.

۱۴۰۲ مهر ۱۵, شنبه

حمله ی گسترده ی حماس به اسرائیل و جفتک انداختن های خامنه ای و سران سپاه

 حمله ی گسترده ی حماس به اسرائیل و جفتک انداختن های خامنه ای و سران سپاه
 
حماس امروز شنبه 15 مهر و در پنجاهمین سالگرد جنگ اعراب علیه اسرائیل در سال 1973 با نام یوم کیپور( یا جنگ رمضان) حملاتی را زیر نام« توفان الاقصی» علیه اسرائیل انجام داد که روشن است از پیش برنامه ریزی شده بوده است. در نتیجه ی این حملات تلفات زیادی به نیروهای اسرائیلی وارد و بسیاری نیز زخمی و مجروح شده اند. اسرائیل نیز گویا انتظار این حملات و به این شکل گسترده و از زمین و هوا و دریا را نداشته و سازمان های اطلاعاتی آن با این همه کبکه و دبدبه و آموزش دادن سازمان های اطلاعاتی دیگر کشورها غافلگیر شده اند( البته وضع جمهوری اسلامی صد پله بدتر از اسرائیل است!). با این همه ارتش اسرائیل نیز در واکنش به آنها حملاتی را علیه مواضع حماس و فلسطینی ها صورت داده است که موجب خسارات جانی و مالی بسیاری برای توده های فلسطینی شده است. در تداوم این حملات نخست وزیر این کشور بنیامین نتانیاهو اعلام جنگ کرده و به ساکنین غزه هشدار داده که این منطقه را ترک کنند زیرا به زودی این شهررا ویران خواهند کرد.
هنوز روشن نیست که آیا این حملات برمبنای یک درونمای روشن و روی یک حساب و کتاب و برنامه ریزی استراتژیک دقیق و نیز با توافق دیگر گروه های فلسطینی و پشتیبانی توده های فلسطینی صورت گرفته و می تواند تداوم یافته به نتایج مثبتی برای فلسطینی ها در آزاد کردن سرزمین هاشان بینجامد و یا خیر صرفا واکنشی از جانب حماس نسبت به حملات پیشین اسرائیلی ها و یا از زمره ی ماجراجویی های این جریان بوده و نتایج آن برای فلسطینی هنوز چندان روشن نیست. این ها شاید طی روزها و هفته های آینده روشن شود و نیز در صورت به درازا انجامیدن درگیری ها و حملات شاید به این زودی نتایج نهایی خود را آشکار نسازد. 
نقش جمهوری اسلامی
مشکل بتوان حتی اندکی تردید کرد که خامنه ای و سران سپاه قدس در تشویق حماس و برنامه ریزی ها و پشتیبانی مالی دخالت داشته اند. گویا سران حماس نیز به روشنی از کمک های مالی جمهوری اسلامی سخن گفته اند. 
با این همه سران جمهوری اسلامی هرگز یک پشتیبان واقعی خلق فلسطین نبوده اند و از فلسطین و گروه های مطیع و یا همسو همچون برگی در مناسبات خودبا قدرت های غربی و برای بقا حکومت شان و در صورت امکان تحقق جاه طلبی های خود در منطقه استفاده کرده اند و چنانچه زیرفشار قرار گیرند به راحتی آنها را قربانی منافع حقیرخود می کنند. 
در هر صورت آنچه که برای خامنه ای و سران سپاه مهم است از یک سو رقابتی کثیف و ارتجاعی با عربستان سعودی و دیگر دولت های مرتجع عربی است  که وارد روابط نزدیک تر با اسرائیل شده اند و این نقش آنها و هارت و پورت هاشان را در منطقه به شدت کاهش می دهد و از سوی دیگر نقشی است که چنین وضع جنگی ای می تواند روی اوضاع داخلی ایران بگذارد. در حال حاضر مساله ی دوم از نظر ما مهم تر و فوری تر است. 
فضای انقلابی داخل ایران و تلاش جانیان حاکم برای منحرف کردن افکار توده ها
در مورد اوضاع داخلی می توان گفت که این حملات زمانی صورت می گیرد که فضای سیاسی کشور با مساله ی آسیب دیدن مغزی آرمیتا گراوند در نتیجه ی برخورد خشن حجاب بان های خامنه ای سخت فروزان و ملتهب گشته است و هر آن امکان حادثه ای و برآمدی در تداوم مبارزات توده ای می رود.
این که حملات مزبور از جانب حماس از این جهت ویژه قند تو دل خامنه ای و سران اطلاعات و سپاه آب کرده که این دارودسته ی جانیان می توانند از آن استفاده کنند و توجه توده ها را از این فضای سهمگین داخلی که علیه آنها به وجود آمده و جنایات شان منحرف کرده و به سوی حملات حماس به اسرائیل سوق دهند امری آشکار است.
گویا در تداوم جشن گرفتن برای این حملات و سر به دعا برداشتن ها برای پیروزی حماس در این فکر هستند که گردهمایی و راهپیمایی هایی ترتیب دهند( در زمان نگارش این متن گویا نخستین آن در میدان فلسطین تهران) و مردم را به اصطلاح در پشتیبانی از فلسطین به میدان حمایت از خویش کشانده و جوی را که علیه آنها به وجود آمده سبک کرده و اگر بتوانند فضای«آشتی» به راه بیندازند.
مردم ایران و گروه های پیشرو باید مانع هر گونه انحرافی در خیزش بزرگ شوند
این وضعی است که باید با آن به شدت مقابله کرد و مبارزه با این وضع  نیز وظیفه گروه های پیشروی کارگران و فرهنگیان و دانشجویان و زنان و دیگر گروه ها است. آنها نباید اجازه دهند که خامنه ای جنایتکار و سران سپاه از وضع کنونی استفاده کرده و نفرتی را که علیه شان هر روز شدیدتر می شود کاهش داده و فضای کنونی را که علیه شان است سرد کنند.    
ملت ما همواره پشتیبان خلق فلسطین بوده و اکنون نیز هست. اما برای این که بتواند واقعا به فلسطینی ها یاری دهد نخست باید شر این حکام جنایتکار و مال پرست و ریاکار را از سر خود باز کند. و این جز به وسیله ی تداوم مبارزات جانانه ی یک سال اخیر و پیش بردن و تکامل دادن آن ممکن نیست.
زنده باد مبارزات خلق فلسطین
مرگ بر جمهوری اسلامی
برقرار باد جمهوری دموکراتیک خلق به رهبری طبقه ی کارگر
 گروه مائوئیستی راه سرخ
ایران
14 مهر 1402

۱۴۰۲ مهر ۱۴, جمعه

انقلاب ایران و مساله ی چگونگی تصرف قدرت سیاسی به وسیله ی طبقه ی کارگر(1)

 
 
    انقلاب ایران و مساله ی چگونگی تصرف قدرت سیاسی به وسیله ی طبقه ی کارگر(1)
بخش نخست: قهر انقلابی و الگوهای تاریخی انقلاب
 
 چگونگی پیشبرد انقلاب در کشورهای گوناگون امپریالیستی و زیرسلطه و تصرف قدرت سیاسی به وسیله ی طبقه ی کارگر مساله ی اساسی است و چنانچه خطوط کلی ترسیم شود به این دلیل که شرایط نه در کشورهای امپریالیستی و نه در کشورهای زیرسلطه عموما یکسان نیست مسائل جانبی زیادی می ماند که باید به آنها اشاره شود. در بخش نخست این نوشته تلاش می کنیم که به گونه ای فشرده خطوط کلی را در مورد مساله قهر انقلابی و چگونگی تصرف قدرت سیاسی توضیح دهیم و در بخش های بعدی حاشیه ها و نکاتی را که می توان بر این خطوط کلی نوشت برشماریم و به شرایط و وضعیت نیروهای طبقه ی کارگر در کشور خود بپردازیم.
     مساله ی تصرف قدرت سیاسی
«وظیفه ی مرکزی و عالی ترین شکل انقلاب تصرف قدرت سیاسی به وسیله ی نیروهای مسلح یعنی حل مساله از طریق جنگ است. این اصل انقلابی مارکسیستی - لنینیستی در همه جا، چه در چین و چه در کشورهای دیگر، صادق است.»(1) برای طبقه ی کارگر تصرف قدرت سیاسی و برقراری دیکتاتوری پرولتاریا برای گذار از نظام کنونی به نظام عالی تر کمونیستی اساسی ترین و مرکزی ترین مساله است. بدون تصرف قدرت سیاسی و برقراری دیکتاتوری پرولتاریا طبقه ی کارگر نمی تواند نظام کمونیستی را بسازد.
قدرت سیاسی یا دولت(حکومت) از دو دستگاه تشکیل شده است: دستگاه بوروکراتیک یعنی دستگاه هایی که به اصطلاح به اداره ی امور کلان و جزء اقتصادی و سیاسی و فرهنگی جامعه می پردازند و دستگاه نظامی که به اصطلاح برقرار کننده ی امنیت داخلی و مرزهای کشور و مقابله با تجاوز خارجی است. از میان این دو دستگاه، دستگاه نظامی اساسی تر است و وظیفه ی حفظ قدرت سیاسی طبقات حاکم و دفاع از آن را به عهده دارد. دستگاه نظامی شامل ارتش( در ایران سپاه و بسیج و ارتش) و نیروهای انتظامی و پلیس و دستگاه های اطلاعاتی و امنیتی و زندان ها است. وظیفه ی طبقه ی کارگر در انقلاب درهم شکستن و خرد کردن این دو دستگاه و برقراری قدرت سیاسی خود بر روی ویرانه های آنها و بنابراین ساختن دستگاه نوینی است که به تداوم این قدرت یاری رساند و شرایط مورد نیاز را برای تبدیل نظام حاضر یعنی سرمایه داری بوروکراتیک - کمپرادور به نظام کمونیستی فراهم سازد.
قهر انقلابی
درهم شکستن و ویران کردن این دستگاه به ویژه دستگاه نظامی اساسا به وسیله ی نیروی قهر واستراتژی انقلاب قهرآمیز ممکن است. در مارکسیسم مارکس و انگلس کاربرد قهر و انقلاب قهر آمیز برای تصرف قدرت سیاسی یکی از قواعد اساسی است که حذف آن و یا بی اهمیتی نسبت به پذیرش و تبلیغ و ترویج همواره ی آن و همچنین اجرای عملی آن، مساوی با رویزیونیسم و تبدیل مارکسیسم به لیبرالیسم است.
البته مارکسیسم امکان گذارمسالمت آمیز را در تکامل مبارزه طبقاتی و برای کسب قدرت به وسیله ی طبقه ی کارگر رد نمی کند و طبعا کمونیست ها راه بدون خونریزی و یا راه با کمترین خونریزی را بر راه پر درد و رنج و قربانی دادن ترجیح می دهند؛ اما حقیقت این بوده و هست که امکان چنین گذاری تنها در شرایطی بسیار استثنایی از پیشرفت و تکامل مبارزه ی طبقاتی و انقلاب و در کشورهایی معین به وجود آمده و می آید و بنابراین نه به عنوان یک قاعده ی اساسی بلکه به عنوان امری استثناء بر قاعده که طبقه ی کارگر باید آن را نیز به گونه ای جنبی و فرعی و همچون «امکانی در شرایطی استثنایی» در نظر داشته باشد، به شمار می آید. این بدان معناست که طبقه ی کارگر در تمامی کشورهای بلا استثناء، استراتژی خود را تصرف قدرت از راه قهرآمیز در نظر می گیرد و برای آن تدارک دیده و نیروهای مسلح و ارتش مسلح خود را به وجود می آورد نه تصرف قدرت از راه مسالمت آمیز و در نتیجه بی اهمیتی به تشکیل نیروهای نظامی و یا ارتش مسلح .
استراتژی قرار دادن راه مسالمت آمیز و مبارزه ی در چارچوب دیکتاتوری بورژوایی مثلا از راه انتخابات و پارلمان های بورژوایی و نیز در استبدادهای مذهبی و سلطنتی و نظامی صرفا از راه مبارزات مدنی مسالمت آمیز، مساوی با رویزیونیسم و تبدیل مارکسیسم به لیبرالیسم است.    
     قهر انقلابی و «شبه چپ های سده ی بیست و یکمی»
قهر انقلابی به عنوان یک قاعده اساسی در مارکسیسم را دارودسته های سده ی بیستمی و سده ی بیست و یکمی رویزیونیسم (یعنی دارودسته های به اصطلاح مارکسی و مارکسیسم غربی و اروکمونیسم و چپ نویی و سوسیال دمکراسی) منسوب به«چپ سنتی» دانسته و زیر پا می گذارند و به جای آن «گذار مسالمت آمیز» را به عنوان یگانه امر مورد پذیرش و استراتژی خود در می آورند و بنابراین نشان می دهند که نه پیرو مارکس و انگلس  آموزگاران انقلابی و جنگاور پرولتاریا بلکه پیرو مارکسی تغییر شکل یافته و بدلی و قلابی شده هستند. مارکسی که «آنها به نفی قواعد اساسی انقلابی در اندیشه های وی پرداخته و آن را به چیزی برای بورژوازی پذیرفتنی و بنابراین وی را به یک لیبرال تمام عیار تبدیل کرده اند»( نقل به معنی  از لنین -  دولت و انقلاب و انقلاب پرولتری و کائوتسکی مرتد). و به این ترتیب نماینده ی همان نظریه ی لیبرالی- بورژوایی سده های پیش از مارکس و انگلس درون چپ می شوند.(2)
این است آنچه که لنین پیشوای پرولتاریا در مورد انقلاب قهری می نویسد:
«ضرورت تربيت سيستماتيک توده‌ها به قسمى که با اين نظريه و همانا با اين نظريه ی انقلاب قهرى مطابقت داشته باشد، همان نکته‌اى است که شالوده ی تمام آموزش مارکس و انگلس را تشکيل مي دهد. بارزترين نشانه خيانت جريان های فعلا حکمفرماى سوسيال شووينيسم و کائوتسکيسم( بخوانید دارودسته های رویزیونیست های توده ای و اکثریتی و راه کارگری، مارکسی،«شبه چپ» قرن بیست و یکمی، مارکسیسم غربی و اروکمونیسم) به آموزش مارکس و انگلس اين است که خواه اين جريان و خواه آن ديگرى اين ترويج و اين تبليغ را فراموش کرده‌اند.»( لنین، دولت و انقلاب، مجموعه آثار تک جلدی، ص 524، تاکیدها از لنین است)
استراتژی قهرانقلابی نیاز به نیروی مسلح و ارتش مسلح دارد
طبقه ی کارگر برای درهم شکستن این دستگاه نیاز به نیروی قهر دارد. یعنی به ارتش مسلح خود. این ارتش باید در حین مبارزه تشکیل شود. در برخی از کشورها این ارتش نخست در شکل سازمان نظامی حزب کمونیست طبقه ی کارگر بروز می کند که به مرور و طی رشد حزب و پایگاه اجتماعی اش به ارتش تبدیل می شود و در برخی دیگر از همان آغاز به شکل ارتش مسلح کارگری و یا کارگری - دهقانی در آمده و برای تصرف قدرت سیاسی وارد جنگ با نیروهای طبقه یا طبقات حاکم می شود.
در کشورهای دسته ی نخست در دورانی طولانی از مبارزه و در زمانی که مبارزه شکل سیاسی دارد، سازمان یابی سیاسی شکل عمده ی سازمان یابی اعضا و هواداران و توده ها است و سازمان یابی نظامی به شکل ارتش و برای دست زدن به مبارزات پارتیزانی و قیام مسلحانه شهری نقش غیرعمده ی سازمان یابی را دارد؛ در دسته ی دوم برعکس، به این دلیل که مبارزه تقریبا از همان آغاز شکل نظامی و جنگ را دارد، سازمان یابی به شکل ارتش مسلح شکل عمده ی سازمان یابی اعضا و هواداران و توده ها را می یابد و سازمان یابی سیاسی جهت غیرعمده می باشد؛ روشن است که در هر دو شکل رهبری حزب کمونیست طبقه ی کارگر است که اعمال می شود.    
هرمز دامان
نیمه ی نخست مهر 1402
یادداشت ها
1-    مائو تسه دون- مسائل جنگ و استراتژی، منتخب آثار جلد دوم، ص 325.
2-    کافی است نگاهی به غش کردن و موس موس کردن های این رویزیونیست ها و سوسیال دموکرات ها به شکل قدرت گرفتن احزابی در آمریکای جنوبی که عموما «سوپاپ های اطمینان»ی هستند و یا عملا می شوند، بیندازیم. الان دورانی شده که حضرات «مارکسی» و سوسیال دمکرات های«شبه چپ»( از نوع حزب کمونیست ایران) و راه کارگری های خروشچفیست قند تو دل شان آب می شود برای این گونه راه پارلمانی و یا راه «مدنی» قدرت گرفتن! حضرات سر گرفته اند که« روش های انقلابی کسب قدرت سیاسی قدیمی را رها کنید و این ها را بچسبید»!؟( نگاه کنید به اشاره به شیلی در اعلامیه ی حزب کمونیست و راه کارگر در جمعه 7 مهر 1402). این است«چپ مدرن» و«قرن بیست و یکمی» حضرات فرصت طلب ضد مارکسیسم که در مقابل مارکسیسم- لنینیسم - مائوئیسم و راه تصرف قدرت سیاسی از طریق قهرانقلابی علم می شود!