۱۴۰۱ شهریور ۳, پنجشنبه

درباره شناخت(9)

 
درباره شناخت(9)
 
بخش دوم
ماتریالیسم و دیالکتیک شناخت
 
1
پایه و اساس شناخت در تولید وسائل معیشت نهفته است
1-    بدون وسائل معیشت یعنی غذا و پوشاک و مسکن، سخنی از بازتولید اجتماعی انسان و بقای وی نمی تواند در میان باشد.
2-    چون این وسائل به گونه ای آماده در طبیعت وجود ندارند باید آنها را تولید کرد. برای تولید این وسائل باید کار و فعالیت تولیدی معینی روی طبیعت صورت گیرد.
3-    کار و تولید یعنی تغییر دادن آنچه وجود دارد و تبدیل آن به آن چه نیاز انسانی را رفع می کند. طی همین تغییر و تبدیل مواد طبیعی است که انسان از طبیعت شناخت به دست می آورد.
4-     پس کار و فعالیت تولیدی انسان پایه و اساس تداوم زندگی و بنابراین پایه و اساس هرگونه شناخت انسانی است.
2
شناخت اجتماعی است
1-    انسان ها در اجتماع زندگی می کنند و نه به گونه ای منفرد و منزوی. پس شناخت انسان ها نه شناختی انفرادی، بل شناختی اجتماعی است. با اجتماع انسانی پدید آمده و با این اجتماع حرکت می کند و پیش می رود.
2-     این در مورد شناخت های نوین نیزکه به وسیله ی افراد به دست می آید نیز صدق می کند. فرد علیرغم فردیت خود فردیتی اجتماعی دارد و نه فردیتی در انفراد از اجتماع . اندیشه های افراد و آنچه از زبان شان بیرون می آید در واقع اشکال بروز اندیشه های اجتماع است. این اندیشه ها در جوامع بدون طبقه بیان اندیشه ها و در واقع منافع اجتماع از زبان اقلیت یا اکثریت اجتماع است و در جوامع طبقاتی بیان اندیشه ها و در واقع منافع طبقات متضاد اجتماعی.
3
شناخت، تاریخی است
1-     اجتماع انسانی پاره ای از طبیعت است؛ از دل طبیعت پدیده آمده و با طبیعت در کنش و واکنش است. همان گونه که طبیعت اکنون آن گونه که در آغاز بود نیست و تغییر و تحول یافته و بنابراین تاریخ دارد، اجتماع انسانی نیز در تغییرتحول بوده و تاریخ دارد. اجتماع انسانی درحالی که جزئی از تاریخ طبیعت است، درعین حال دارای تاریخی خود ویژه می باشد. شناخت انسانی وابسته به این تاریخ طبیعی و اجتماعی است و بنابراین خود نیز تاریخی است.
4
در جوامع طبقاتی شناخت، طبقاتی است
1- اجتماع انسانی یا اجتماعی بی طبقه است و یا جامعه ای طبقاتی است. در جامعه بی طبقه انسان عضوی از اجتماع است و در جامعه طبقاتی، عضوی از یک طبقه معین. به طورعمده هیچ فردی از افراد اجتماع انسانی نیست که در جامعه طبقاتی به طبقه ای معین تعلق نداشته باشد. در نتیجه شناخت انسانی در جوامع طبقاتی نیز شناختی و دانشی طبقاتی خواهد بود. در این گونه جوامع شناخت غیرطبقاتی و ماورای طبقات وجود ندارد.
2-     در جوامع طبقاتی، شناخت ها، جهان بینی ها و ایدئولوژی ها، نگرش های معین طبقات هستند پیرامون واقعیت های اجتماعی. در اساس پیرامون چگونگی تولید و مبادله و توزیع ثروت.
5
شناخت اجتماعی در تغییر و تکامل است
1-    همان گونه که طبیعت در تغییر و تحول و تکامل بی وقفه است و از سطوح پایین به سطوح بالاتر و عالی تر تکامل می یابد، جامعه انسانی نیز در تاریخ خویش در تغییر و تحول و تکامل بی وقفه است و از سطح پایین تر به سطح عالی تر و از ساده به پیچیده و متکامل حرکت می کند. پس شناخت انسانی در وابستگی به اجتماع همواره در حال تغییر و تحول و تکامل بی وقفه است و از سطوح پایین تربه سطوح بالاتر ارتقاء می یابد. از ساده به پیچیده می رسد و غنی تر و ژرف تر می گردد.
6
مبارزه اجتماعی و مبارزه طبقاتی
1-    همراه با مناسبات میان اجتماع انسانی و طبیعت، میان خود انسان ها نیز روابط معینی برقرار می شود. و این مناسبات اجتماع در جامعه بی طبقه به مبارزه اجتماعی میان انسان ها و در جوامع طبقاتی به مبارزه طبقاتی تبدیل می گردد. بنابراین شناخت انسان ها در جوامع بی طبقه وابسته به مبارزه اجتماعی میان انسان ها و در جوامع طبقاتی وابسته به مبارزه طبقاتی میان طبقات خواهد بود و به همراه آن تکوین و تکامل خواهد یافت.
7
دانش و شناخت برخاسته از دو مبارزه با طبیعت و مبارزه ی درون اجتماع است
1-     آنچه به عنوان شناخت یا دانش خوانده می شود، بازتاب دو مبارزه معین بالا یعنی  تولیدی و اجتماعی - طبقاتی در ذهن انسان ها است و برآمد ذهنی و شکل ایدئولوژیک بروز آن مبارزات است که به نوبه خود هم برمبارزه تولیدی وهم برمبارزه طبقاتی تأثیر خواهد گذاشت و جهت پیشروی( و یا عقب گرد نسبی) آن را تعیین خواهد کرد. در نتیجه نقطه عزیمت انسان در شناخت همانا فعالیت های وی در مبارزه ی تولیدی و مبارزه ی طبقاتی خواهد بود.
2-    شناخت علمی دو وجه اساسی دارد. یک وجه آن متوجه شناخت طبیعت است و یک وجه متوجه اجتماع.
3-   شناخت بشر از طبیعت( و نیز ارگانیسم خودش) به وسیله ی علوم طبیعی ممکن می گردد. این علوم هم در شناخت اجزاء طبیعت و هم در تکوین ابزار تولید موثر بوده اند و  بدین وسیله نه تنها به درجاتی انسان را از زیر سلطه طبیعت بودن خارج کرده اند، بلکه در بخش هائی او را مسلط  کرده اند.
4-   شناخت بشر از اجتماع (و نیز موقعیت فردی در اجتماع) به وسیله ی علوم اجتماعی ممکن گشت.  این علوم هم در شناخت اجزاء اجتماع (ساخت اقتصادی، روساخت سیاسی و فرهنگی) گذشته و موجود موثر بوده اند و هم موجب این شده اند که همچون ابزارهایی برای تحول و تکامل در اختیار نیروهای پیشرو قرار گیرند. هنر نیز گرچه علم نیست در چارچوب تولید احساس و آگاهی اجتماعی قرار می گیرد و می تواند از راهی معین به به شناخت اجتماع یاری رساند.
5-    مبارزه تولیدی ومبارزه طبقاتی هر دو و روی هم در دو زمینه، حرکت، تغییر و تحول و تکامل می یابند: عرصه ی عینی و عرصه ی ذهنی.
6-    فعالیت انسانی در عرصه ی عینی، کار جسمی،  کنش فیزیکی و عمل (یا پراتیک )می باشد و فعالیت انسانی در عرصه ی ذهنی، کار فکری، دانش و شناخت علمی است. تمامی شناخت ها در شناخت فلسفی که عالی ترین فعالیت ذهنی و شناختی انسان است به عام ترین شکل خود در می آیند.
7-    عنصر مهم در میان این  دو فعالیت که هم نقطه آغازین وهم نقطه پایان است، فعالیت عینی انسان یا نخست عمل انسان در زمینه ی تولیدی و سپس طبقاتی است. کار و عمل و فعالیت عینی انسان و کنش ارگانیسم همانا بنیاد هر گونه شناخت است وهمه شناخت ها برای این صورت می گیرد که کار و کنش به مراحل تکامل یافته تری پا بگذارد و اشیاء و پدیده های طبیعت و اجتماع را منطبق با نیازهای انسان و بر مبنای ضرورت درونی آن ها، تغییر و تکامل دهد و در نتیجه روابط  انسان با طبیعت و همچنین روابط اجتماعی میان انسان ها را به سطوح عالی تر برساند.
8
تضاد بنیاد حرکت شناخت
1-    پدیده ها و پروسه های طبیعت و اجتماع در نتیجه تضادهای درونی خود حرکت و تغییر و تحول و تکامل می پذیرند. شناخت انسانی نیز از طریق تضاد درونی خود حرکت و تغییر و تکامل می پذیرد.
2-     این دو پدیده به گونه ای یکسان و در خطی مستقیم به پیش نمی روند، بلکه تضادهای طبیعت و اجتماع انسانی یا تضادهای عینی و همراه آن تضادهای شناخت انسانی یا تضادهای ذهنی، به گونه ای ناموزون حرکت می کنند. یعنی گاه حرکت و تضادهای طبیعت و اجتماع پیش می افتد و شناخت انسانی ازآن عقب می ماند و گاه برعکس تضادهای درونی شناخت انسانی به پیش می رود و نسبت به حرکت طبیعت و پدیده های مشخص اجتماعی، موقعیت پیشروتری را اشغال می کند. نگاه به کل حرکت این دو، تعادلی نسبی را به چشم ما می آورد.
3-    تضادهای درونی شناخت انسانی نه تنها سرچشمه گرفته از تضادهای طبیعی و اجتماعی، بلکه همچنین از جایگاه طبقاتی انسان نیز خواهد بود. معنای این سخن آن است که در یک نگاه کلی و نهایی، شناخت هر طبقه بازتاب دهنده ی منافع آن طبقه خواهد بود. ضمن این که جهان بینی و شناخت های طبقات در یکدیگر نافذ بوده و بر هم اثر می گذارند.
4-   تئوری مائوئیستی شناخت، متعلق به طبقه کارگر است و خود را بازتاب منافع واقعی و بنیانی این طبقه می داند.
م- دامون
مرداد 1401
  

۱۴۰۱ مرداد ۳۱, دوشنبه

کودتای امپریالیستی 28 مرداد و واکنش جریان های مرتجع و رویزیونیستی و ترتسکیستی به آن

  
 کودتای امپریالیستی 28 مرداد و واکنش جریان های مرتجع و رویزیونیستی و ترتسکیستی به آن
 
28 مرداد سالروز کودتای خبیثانه و ننگینی است که امپریالیست های آمریکا و انگلستان به وسیله ی بخش هایی از ارتش به فرماندهی فضل الله زاهدی پلید و لات و لوت ها و قمه به دست های جنوب شهر به سردسته گی شعبان بی مخ به راه انداخته و دولت مصدق را برانداختند و نوکران خویش یعنی سرمایه داران و فئودال ها و دستگاه سلطنت پهلوی را بر سر قدرت آوردند. با کودتای 28 مرداد 1332 دوره ی دوازده ساله ی دمکراسی نسبی سیاسی 1332-1320 پایان یافت و دوره ای استبداد سلطنتی آغاز گشت. تقریبا همان گونه که رضا خان میرپنج را استعمار انگلیس برگزید تا با کودتایی خونین به انقلاب دموکراتیک - بورژوایی مشروطیت پایان دهد و دوره ای 20 ساله از استبداد و اختناق همه جانبه ی رضا خانی را برقرار کند، امپریالیست های آمریکا و انگلستان سپهبد زاهدی، مزدور خود را برگزیدند تا او نیز کودتایی خونین به راه اندازد و به دولت قانونی مصدق و دوره ی دمکراسی نسبی سال های 20 تا 32 پایان دهد، و در پی آن جوجه نوکرهایی مانند محمدرضا پهلوی را بر سرکار آورند.
دولت مصدق دولت سرمایه داران ملی ایران بود. این دولت در پی یک سلسله مبارزات داخلی در دوره ی دوازده ساله پس از شهریور 1320 به وجود آمد. دوره ای که در آن تداوم مبارزه برای خواست های اساسی انقلاب مشروطیت یعنی استقلال و آزادی دنبال شد. دوره ای که شکوفایی نسبی مبارزات کارگران، دهقانان، زنان، جوانان و ملت های ستمدیده را به دنبال داشت. دوره ای که سازمان های گوناگون خلقی به وجود آمدند و توده ها فعالانه در سیاست شرکت کرده و تلاش کردند که سرنوشت خود را خود رقم زنند. در این دوره بود که تمامی نهال هایی که در انقلاب مشروطیت سر برآورده و در نتیجه شکست انقلاب پرپر شده بودند، پس از وقفه ای بیست ساله که استبداد رضاخانی ایجاد کرد دوباره و در ابعادی گسترده تر سر برآوردند و تنومند شدند. اوج  مبارزه برای استقلال ایران همانا مبارزه برای ملی کردن شرکت نفت و به دست آمدن پیروزی در 29 اسفند 1329 علیه استعمار انگلیس بود.
در کودتای 28 مرداد دو جریان خلق و ضد خلق در مقابل یکدیگر قرار گرفتند. در جبهه ی خلق دو حزب سیاسی بزرگ آن زمان یعنی جبهه ی ملی و حزب توده قرار داشتند.
 از نقطه نظر رهبری سیاسی جبهه ی ملی مرتکب اشتباهات بزرگی شد. این اشتباهات با توجه به پایگاه طبقانی این حزب و رهبری آن قابل پیش بینی بود؛ زیرا یکی از خصوصیات بارز طبقه ی بورژوازی ملی که همیشه و همواره از جنبش کارگران و دهقانان و دیگر زحمتکشان بیش از ارتجاع کهن و امپریالیست ها می ترسد مماشات و سازش با سرمایه داران بوروکرات - کمپرادور و فئودال هاست که در آن زمان خود را به ویژه به شکل حفظ دستگاه ارتش و سازش با فرماندهان دست نشده ی امپریالیسم و دربار نشان داد. تجربه ی شکست در 28 مرداد این حقیقت را بارز کرد که احزاب این طبقه ناتوان از رهبری انقلاب دموکراتیک هستند.
و اما در مورد حزب توده:
این حزبی بود که داعیه ی رهبری طبقه ی کارگر را داشت اما فرمان آن در دست اپورتونیست ها و رویزیونیست ها بود و از این رو باید به سیاست های نادرست آن که ویژگی بارزش عدم مقاومت در برابر کودتای 28 مرداد بود، نام خیانت داد.
 اطلاق خیانت به سیاست های این حزب بر این اساس است که این حزب نیروهای غیرنظامی( طبقه ی کارگر، بخش هایی از دهقانان، زنان، جوانان و دیگر زحمتکشان و نیز لایه هایی از طبقات خرده بورژوازی تهیدست و میانی) را در سازمان ها  گوناگون متشکل کرده بود و نیز یک سازمان نظامی مخفی با صدها کادر و عضو در اختیار داشت. این حزب با توجه به مرامی که مدعی آن بود می توانست از همان سال های به وجود آمدن، این طبقات و نیروها را برای تداوم مبارزه به پیش براند و به ویژه در مقابل کودتا دست به یک جنگ داخلی زند. کافی است نگاهی به مبارزات طبقه ی کارگر چین و حزب کمونیست آن و به ویژه سیاست های مائوتسه دون خواه پیش از انتخاب به عنوان رهبر این حزب و خواه پس از انتخاب به عنوان رهبر بیندازیم ( و در اینجا منظور ما سیاست های وی در تقابل با کودتای چیانکایچک در سال 1928 و نیز سیاست این حزب در برابر تجاوز ژاپن به چین است) تا روشن شود که تفاوت یک حزب انقلابی کمونیست با یک حزب اپورتونیست و رویزیونیست از کجا تا به کجاست. بیهوده نیست که رهبران رویزیونیست حزب توده که بعدها تبدیل به نوکران حلقه به گوش خروشچف و برژنف گردیدند تا مغز استخوان شان ضد مائو و مائوئیسم شدند.
در مقابل، جبهه ی ضد خلق از سه جریان تشکیل می شد: امپریالیست های آمریکا و انگلیس، سرمایه داران و فئو دال های وابسته به آنها و جریان حاکم بر روحانیت به رهبری آیت الله کاشانی. اینها بخش هایی مهم از ارتش را در دست داشتند و توانستند قمه کش های لات جنوب شهر را نیز خریده و به زیر رهبری خویش درآورند.
کودتای امپریالیستی و ارتجاعی به دلیل سازماندهی نسبی جبهه ی ضدخلق و استفاده از سلاح در سرکوب مبارزات توده ها و در مقابل ضعف رهبری و سازماندهی در جبهه ی خلق و به ویژه ناتوانی در دست زدن به مبارزات مسلحانه ی توده ای، پیروز شد.
شکست از کودتای امپریالیستی درس های زیادی برای طبقه ی کارگر ایران داشت که از آن میان دو درس مهم تر است.
 نخستین درس بزرگ این شکست برای طبقه ی کارگر و توده های زحمتکش این بود که طبقه ی کارگر باید حزبی کمونیست و انقلابی، مسلح به جهان بینی مارکسیستی- لنینیستی(- مائوئیستی) داشته باشد و رهبران چنین حزبی باید برخاسته از خود طبقه ی کارگر و توده های زحمتکش و همچنین روشنفکرانی باشد که طی سال های متمادی و درون مبارزات توده ها پرورده شده و به گفته ی لنین طی چنین مبارزاتی با یکدیگر متحد شده باشند. بدون یک حزب انقلابی کمونیست با یک رهبری انقلابی متحد شده در مبارزات توده ای مطلقا امکان ندارد طبقه ی کارگر بتواند انقلاب دموکراتیک و سوسیالیستی را به پیروزی برساند و به آزادی خویش جامه ی عمل پوشاند.
دومین درس بزرگ این شکست برای طبقه ی کارگر این بود که امپریالیست ها و نیروهای ارتجاعی داخلی که نوکر آنها هستند در نهایت با استفاده از سلاح است که می توانند سرکوب خلق را پیش برند و این طبقه را استثمار کنند و از این رو طبقه ی کارگر جز با سازماندهی مسلحانه خویش و جز به وسیله کاربرد سلاح نمی تواند به مقابله با این مرتجعین برخیزد.  
حال که هفتاد سال از این کودتا می گذرد جریان های گوناگون می کوشند تا آن را آن گونه که خود می خواهند تفسیر کنند. این میان سه جریان از همه مهم ترند:
نخست سلطنت طلبان و جمهوری خواهان وابسته به امپریالیست های غربی تلاش می کنند آن را« قیام ملی» جا ز زنند و کارشان به آنجا کشیده که عمله و اکره ی تاریک فکری که مزدور و نان خور آنها در دانشگاه ها هستند محمدرضا شاه را فردی«ملی» و«خواهان ترقی ایران» معرفی می کنند و نه مزدور و نوکر حقیر امپریالیست ها. و اما ترتسکیست ها و به ویژه جریان های حکمتیست دنباله رو سلطنت طلبان و جمهوری خواهان وابسته به امپریالیسم در سالروزهایی این چنین ترجیح می دهند همچون کبک سرشان را زیر برف کرده، زبان در کام کشیده و سخنی از آن به میان نیاورند. 
جریان دوم مرتجعین و متحجرین حاکم بر جمهوری اسلامی هستند که بوق و کرنای ضد آمریکایی شان گوش فلک را کرده است اما هم نقش کثیف روحانیت به رهبری کاشانی را در کودتای 28 مرداد حاشا می کنند و هم هزاران وابستگی خودشان را به امپریالیست ها. این ریاکاران و سالوسان انکار می کنند که از همان دوران پیش از مشروطیت امپریالیست های  انگلیس و روسیه و بعدها هم امپریالیسم آمریکا در دستگاه روحانیت نافذ بوده اند و بسیاری از روحانیون مزدور و جاسوس این کشورها. آنها انکار می کنند که چقدر زد و بند با رژیم سلطنتی داشتند و چگونه  از فرصتی که شاه به آنها داده بود استفاده کرده و سوار جنبش مردم شده و با سازش هایی یکی پس از دیگری با امپریالیست ها توانستند هم انقلاب را غصب کنند و هم خود را به مرور مستحکم گردانند. اگر جمهوری اسلامی تا کنون بقا یافته بخش مهمی از آن به دلیل پشتیبانی های امپریالیست های غربی و شرقی از مرتجعین حاکم بوده است.
جریان سوم حزب توده ی(و به دنبال آنها اکثریتی ها) رویزیونیست و نوکرصفت و برخی هم پیاله ای شان هستند که انکار می کنند که این حزب با بی عملی خویش و به ویژه با دست نزدن به یک جنگ توده ای در مقابل کودتا، خیانتی در حق طبقه ی کارگر و دهقانان و دیگر زحمتکشان ایران مرتکب شد. جریان هایی از قماش خروشچفیست های راه کارگر نیز هستند که در اعلامیه هاشان درباره ی دروغ های سلطنت طلبان صحبت می کنند اما از خیانت سران حزب توده سخنی به میان نمی آورند. آنان بدین وسیله پیوندهای عمیق خود با رویزیونیسم خروشچفی را بیشتر آشکار می کنند.  
طبقه ی کارگر، کشاورزان و خلق ایران هرگز کودتای 28 مرداد و نقش کریه امپریالیست ها به ویژه امپریالیسم آمریکا را در سازمان دادن آن فراموش نخواهد کرد. و گرچه سیر رویدادها امکانی در اختیار طبقه ی کارگر قرار نداده که بتواند یک حزب انقلابی مارکسیستی- لنینستی - مائوئیستی را برپا کند و از تمامی تجربیات صد ساله ی اخیر و شکست ها و پیروزی ها درس بگیرد و نبرد بزرگ مسلحانه ی خود خود برای برقراری جمهوری دموکراتیک خلق و دیکتاتوری پرولتاریا را پیش ببرد اما تردیدی نیست که چنانچه این گونه حزبی ایجاد شده و طبقه ی کارگر رهبری خلق را به دست گیرد، تمامی رویدادهای ریز و درشت تاریخ گذشته به ویژه  صد ساله ی اخیر در ذهن طبقه ی کارگر زنده و مواج شده و این طبقه آنها را با روشنی مد نظر قرار داده و از تمامی اشتباهات و شکست ها پند گرفته و آن را در کار رهبری سیاسی و مبارزه ی عملی خویش به کار خواهد گرفت.
گروه مائوئیستی راه سرخ
ایران
31 مرداد 1401

۱۴۰۱ مرداد ۲۶, چهارشنبه

در محکوم کردن سوء قصد به سلمان رشدی

 

در محکوم کردن سوء قصد به سلمان رشدی

 
 روز جمعه 21 مردادماه در شهری نزدیک نیویورک سلمان رشدی نویسنده ی بریتانیایی هندی تبار مورد سوء قصد واقع شده و به شدت مجروح گردید. با توجه به هویت فرد ضارب که فردی با اعتقادات اسلامی است، ظاهر قضایا حکایت از آن دارد که وی به دلیل کتابی با نام «آیات شیطانی» که در نقد نظرات محمد پیغمبر مسلمانان نوشته است مورد سوء قصد قرار گرفته است.
هنوز روشن نیست که در پس پرده ی این واقعه چه نکاتی نهفته است و پرسش هایی همچون: چرا نویسنده ای که به مرگ تهدید شده و برای کشتن اش جایزه تعیین گشته است و دولت آمریکا مسئول حراست از جان وی است باید با گارد باز در مقابل افرادی ظاهر شود و سخنرانی کند؛ و چنانچه ورود برای همه اشخاص مجاز نبوده چگونه فردی توانسته چاقو با خود داخل ببرد و از آن بدتر بتواند به راحتی به وی حمله و با چاقو به شدت مجروح کند؟
 سلمان رشدی یک نویسنده است و کتابی که در نقد نظرات محمد نوشته بیان یک اندیشه است. در جهان، کتاب ها و مقالات بسیاری در نقد نظرات فلسفی و سیاسی گوناگون و نیز ادیان و مذاهب مختلف و از جمله ادیان یهود و مسیحیت نوشته می شود. هر کس و هر گروهی که نظر و باورهای خود را درست می داند و به آنها اعتقاد دارد نباید از نقد آن ها واهمه ای داشته باشد حتی اگر این نقد از سوی ارتجاعی ترین محافل نوشته شود و به مغرضانه ترین شکل و همراه با اهداف سیاسی باشد. برعکس، چنین فرد و گروهی نه تنها از این گونه انتقادات برنمی آشوبد بلکه با بررسی و نقد آنها و در صورت اثبات نادرستی آنها، می تواند اعتقاد خود را به نظر و باورهای خود محکم تر گرداند.
اما ظاهر آخوندها و علمای متحجر در ایران و نیز روحانیون متعصب کشورهای دیگر و همچنین پیروان آن ها تابع چنین امری نیستند. آنها مباحثه و مجادله را به نفع خود نمی بینند. آنها آنچه را محمد گفت«آسمانی و مقدس» می دانند و برای همین هر گونه بیان نقدی علیه آن ها را «کفر» و «ارتداد» به شمار  آورده و برای خود جایز می دانند که حکم به قتل فردی بدهند که تنها با اندیشه به نقد افکار و آراء آنها پرداخته است. در این چارچوب است فتوای خمینی به کشتن سلمان رشدی که تنها یک نویسنده است و نظری را بیان کرده که اگر هم مغرضانه بوده و پشت نگارش و تبلیغ آن دولت های امپریالیستی ایستاده باشند، می شد و می شود چنانچه فردی و گروهی با آن مخالف است پاسخ اندیشه را با اندیشه بدهد. از همین رو هم هست که این متحجران و متعصبان ریاکاری که اکنون حکومت را در دست دارند از این سوء قصد اظهار رضایت و خوشنودی می کنند.
حکم به قتل نویسنده ای که کتابی نوشته است و اندیشه ای را بیان کرده و سوء قصد به جان وی محکوم است و در این کوچک ترین تردیدی روا نیست.
 اما از سوی دیگر اینکه نویسنده ی که تابعیت بریتانیا را دارد و در کشوری امپریالیستی و در یک شرایط بین المللی ویژه دست به نگارش کتابی می زند که علیه دین اسلام است و نام تحریک آمیز«آیات شیطانی» بر آن می گذارد جای بسی تردیدها باقی می گذارد.
این مساله برای بسیاری روشن است که امپریالیست های غربی یا خود برخی از جریان های متعصب مذهبی و از جمله القاعده و طالبان را ساختند و یا آتش بیار معرکه ی رشد اصول گرایان متعصب در کشورهایی مانند ایران و افغانستان و عراق و مصر و برخی از کشورهای افریقایی بوده اند. اما هم آنها، خواه در کشورهای خود و خواه در کشورهایی که مسلمانان اکثریت جمعیت آنها را تشکیل می دهند برای کنترل توده ها و برای این که برتری خود را به آنها تحمیل کنند و آنها را در چنگال خود داشته باشند به دنبال تحقیر افکار و اندیشه های این توده ها بوده اند. بسیاری از مهاجرانی که در کشورهای امپریالیستی زندگی کرده اند و یا می کنند می دانند که در این کشورها نژاد پرستی آشکار و پنهان زیر نام های «سیاه»، «آسیایی»، «لاتینی» غوغا می کند! بسیاری می دانند در این کشورها در ظاهر احترام به ادیان دیگر می گذارند و از هر گونه پرس و جو در مورد دین و مذهب و بحث در مورد مسائل مذهبی در آموزشگاه های خود جلوگیری می کنند، اما از سوی دیگر و باز پنهان و آشکار تمامی ادیان دیگر به جز مسیحیت را تحقیر می کنند و برتری مذهبی خود را به رخ توده های مهاجر و نیز توده های پیرو ادیان دیگر در کشورهای زیر سلطه می کشانند.
بر این مبنا ما از یک طرف هر گونه مبارزه با اندیشه را از راهی جز اندیشه مجاز نمی دانیم و قویا «فتوی» دادن به قتل سلمان رشدی و سوء قصد به جان وی را محکوم می کنیم؛
اما از سوی دیگر ضروری می دانیم که علیه تمامی سیاست های فرهنگی دولت های امپریالیستی که در پی تحقیر نژادی، قومی، دینی و مذهبی ملت های زیر سلطه و تحمیل برتری غرب و در واقع دولت های امپریالیستی غرب خواه به توده های زحمتکش کشورهای زیرسلطه و خواه به توده های زحمتکش مهاجر در این کشورها و برای زیر نفوذ داشتن و کنترل و ستم به آنها و استثمارشان است، مبارزه کنیم.
گروه مائوئیستی راه سرخ
ایران
      26 مرداد 1401            
 

 

 

۱۴۰۱ مرداد ۲۴, دوشنبه

در مورد برخورد دوگانه به برخی توده ای ها

 
در مورد برخورد دوگانه به برخی توده ای ها
 
نوشته ای که در زیر با عنوان نام های ناهمگون می آید بخشی است کوتاه از مقاله ای که حدود سال 1386 نگاشته شد. این مقاله با نام نکاتی در باره نقد زرافشان به میلانی و با امضایی که اکنون در یاد نگارنده نمانده است، در یکی از سایت ها گذاشته شد. بخشی از این مقاله به شیوه ی برخورد ما به توده ای ها مربوط است و ما در زیر تنها همان بخش را آورده ایم.
به طور کلی توده ای در سه دوره ی متمایز حضور داشته اند. سال های 20 تا 32 و 32 تا 57 و سپس از سال 57 به بعد. در سال های 20 تا 32 جدا از رهبران اصلی حزب توده که در مجموع اپوتورنیست بودند و بسیاری از آنها پس از کودتای 28 مرداد به خارج گریختند و بعدها مرید خروشچف و برژنف رویزیونیست و جاسوس های شوروی امپریالیستی شدند، رهبران و کادرهایی وجود داشتند که مبارزینی مارکسیست - لنینیست به شمار می آمدند و پس از کودتای 28 مرداد جان خود را در راه آرمان طبقه ی کارگر از دست دادند. و اینها مبارزانی همچون خسرو روزبه، مرتضی کیوان، وارتان سالاخانیان، سرهنگ سیامک و سرهنگ مبشری و بسیاری دیگر بودند که جزو جانباخته گان طبقه ی کارگر ایران و جنبش کمونیستی ایران به شمار آمده و می آیند و حساب شان به کلی از رهبران حزب توده جداست.
جز این دو گروه، بخش هایی نیز در ایران بودند که از میان آنها برخی به سبب دامنه ی ارتباطات محدود با حزب توده لو نرفتند و برخی دیگر به زندان افتادند. بخش هایی از این دو دسته ( دسته ی دوم پس از گذراندن سال های زندان) به کار در زمینه های فرهنگی و در امور تحقیق فلسفی و علمی، شعر سرایی و داستان نوشتن و تئاتر روی صحنه بردن و ترجمه ی کتاب های فلسفی، تاریخی و ادبی... دست زدند و پاره ای از کارهایی که اینان انجام دادند جدا از کمی ها و کاستی ها و بد آموزی های معینی که داشتند( و این به ویژه در مورد ترجمه ی کتاب های فلسفی و جامعه شناسی و تاریخی از نویسندگان رویزیونیست شوروی صدق می کند) و نقدهایی که به ویژه بر برخی متن های ایشان وارد است، سرچشمه و منبعی برای پرورش نسل نوین کارگران پیشرو و روشنفکران مبارز شدند. مساله ی عمده ی شیوه ی برخورد به این گروه افراد توده ای یا متمایل به حزب توده است.
به نظر ما به بسیاری از این افراد باید برخورد دوگانه کرد. یعنی کارهای ارزشمند و مفیدی که در زمینه ی فرهنگ سازی و در خدمت به طبقه ی کارگر و پرورش نسل تازه ی روشنفکران کرده اند باید ارج گذاشته شود و در عین حال از دیدگاه مبارز و انقلابی به نقد گرفته شوند و نهایتا جایگاه آنها مشخص گردد.
از دیدگاه ما هوشنگ ابتهاج در دوره ای از زندگی خویش و به ویژه با فعالیت های فرهنگی خود در سال های 32- 20 و نیز در دوره ی 57- 32 با برخی شعرها و دیگر فعالیت های فرهنگی خود تا حدودی دارای نقش مثبت بوده و در چارچوب این حدود و نقش باید ارج گذاشته شود. این ارج گذاری محدود به هیچ وجه مانع نقد اندیشه های درهم و از جمله در شعرهای وی( «یا رب» گفتن ها و عرفان بازی ها و غیره) و نیز از جهت سازش های گوناگون وی با استبداد خواه استبداد سلطنتی و خواه به ویژه در استبداد جمهوری اسلامی و قربان و صدقه ی خمینی رفتن اش و... که رگه ای بسیار قوی در کار وی بود و تا حدود زیادی بر فعالیت های مثبت وی سایه افکند نمی شود و نباید بشود.
شیوه هایی که در بررسی وی به چشم می خورد یا تایید مطلق است و یا نفی مطلق. تایید مطلق به ویژه از سوی توده ای - اکثریتی ها و برخی دیگر از جریان ها و افراد همسو با آنها صورت می گیرد که وی را به عرشی که ارج آن را ندارد می برند؛ و نفی مطلق و دشنام نثارکردن و تحقیر به ویژه از سوی برخی جریان های ترتسکیست و افراد همسو با آنها که وی را به ذلتی که  در خور آن نیست فرو می کشانند.
 
نام های ناهمگون
  در نوشته زرافشان نام ها کنار یکدیگر می آیند . مبارزان سیاسی و هنرمندان انقلابی و مترقی با روشنفکران و سازشکاران و حتی ضد انقلابی ها، مخلوط می گردند بی آنکه زرافشان موضعی صریح در مورد آنها بگیرد.
شیوه ی«حرفه ای ها و کارشناسان» این است که مترقی و عقب مانده، انقلابی و ارتجاعی، ملی و وابسته را با هم مخلوط کرده و همه را با هم تخریب می کنند. نباید در پاسخ به اینان به شیوه خود اینان دست زد و به دفاع ازهر آنچه تخریب می کنند پرداخت. باید حساب تک تک افراد را با طیف و جایگاه آنها مشخص کرد و از یک دیدگاه پیشرو و انقلابی، موقعیت آنها را توضیح داد. برخی از کسانی که میلانی نام می برد، از منافع کارگران و زحمتکشان و اقشار و طبقات مترقی ایران دفاع نکرده اند.
پس اگر چه میلانی می خواهد«پنبه صادق هدایت و علوى و شاملو و آل احمد و طبرى و گرامشى و لنین و مائوتسه تونگ را یکجا و طى یک مصاحبه روزنامه اى بزند» اما برای ما که به درستی منتقد این گونه «پنبه زدن» می شویم به هیچ عنوان درست نیست که نام طبری را که به جز دوره ای کوتاه در زندگی اش، درمجموع ،خود از قماش آدم هایی چون میلانی بود  در کنار نام کسانی چون لنین و مائوتسه تونگ بگذاریم . طبری را می توان بنا به گفته خود زرافشان از خدمتگذاران قدرت دانست. پس چه جای نام بردن از او؟
البته زرافشان از طبری دفاع نمی کند، اما شیوه ی او این درک را به خواننده می دهد که گویا ما این افراد را از یک دسته می دانیم و یا این گمان  را به خواننده می دهد که گویا که پنبه طبری و اندیشه هایش تا کنون از طرف چپ انقلابی زده نشده است و اینک میلانی اولین کسی است که می خواهد پنبه طبری را بزند. زرافشان از میلانی نقل می کند که همراه با نقد هدایت، شاملو و ساعدی و.. می گوید «... طبرى جریان نقدى را با آثارش که ترجمه دست چندم مارکسیسم مرده روسى بوده در ایران براه انداخته...» و آن گاه در ادامه، نام این گونه اظهار نظرهای میلانی را « گنده گویی ها توخالی» می گذارد که البته و به طور کلی در باره بیشتر این اشخاص درست است اما چون زرافشان نام ها را کنار هم می گذارد و موضع خود را مشخص نمی کند این گونه برداشت می شود که گویا مثلا طبری مارکسیسم «زنده و خلاقی» را در ایران به راه انداخته است.
 در باره ی فردی مانند دکتر آریان پور، زرافشان می گوید که «  ...اما دکتر آریان پور که صاحب مکتب و تفکر و طى یک دوره طولانى نوعى مرجع فکرى بوده و با حضور و آثار خود حداقل بر سه نسل از روشنفکران این کشور تاثیر گذار بوده است، با آن همه آثار منتشر شده و نشده « یکى از زیرنویس هاى تاریخ روشنفکرى ایران» به حساب مى آید.
 آنچه زرافشان می گوید در مجموع درست است اما اندکی ملاحظات لازم دارد.
 بی تردید آریانپوردوره 56-32 را نباید با توده ای های خارجه نشین مخلوط کرد(همچنین هستند کسانی چون کریم کشاورز، ابراهیم یونسی و باقرمومنی در دوره ای از زندگانیش و...). آریان پور در ایران و به عنوان یک اندیشمند و استاد جامعه شناسی با درس ها و کتاب های خویش در زمینه های فلسفی، جامعه شناسی، هنری و روانشناسی در آن برهوت استبداد سلطنتی، تاثیر چشمگیری بر پرورش روشنفکران داشت. اما باید اشاره کرد که آموزش های اصلی این «تفکر» و« مکتب » به ویژه در کتاب جامعه شناسی آغشتگی فراوان به بد آموزی در باره دولت و نقش آن در جامعه و همچنین انقلاب قهرآمیز و حکومت انقلابی کارگران و زحمتکشان داشت.« مکتب» اصلی این آثار در مجموع ، نه مروج روح انقلابی گری مارکسیسم  بل مروج روح اصلاح طلبی بود. همچنین است دیدگاه هایی که آریانپور پس از انقلاب در مصاحبه با مجلات توده ای انجام داد و با دفاع از رفرمیسم و خط مشی حزب توده تا حدودی زیادی همین سیمای نسبتا مثبت گذشته خویش را تیره و تار کرد.(1)     
  به همین شیوه، گذاشتن نام آل احمد در کنار نام شاملو و هدایت و علوی و روشن نکردن تمایز میان آل احمد هنرمند و ادیب داستان نویس با آن آل احمدی است که در سیاست چپ و راست زیادی زد و نقش با اهمیتی در کشاندن بخش از روشنفکران این مرز و بوم به زیر رهبری ارتجاع مذهبی داشت.
در همین خصوص باید به این اشاره زرافشان ایراد گرفت که می گوید:«اما اگر ملاک قضاوت فقط تیراژ باشد، جا دارد براى اطلاع مدعى یادآورى کنیم که آثار هدایت، شاملو، آل احمد، بهرنگى و ... در زمره پرفروش ترین آثار معاصر ایران بوده است». زیرا دلایل فروش آثار آل احمد در دوران انقلاب و پس از سال های 60، قابل  مقایسه با دلایل فروش آثار هدایت و شاملو و صمد بهرنگی نمی باشد. فروش آثار آل احمد عمدتا به دلیل پشتیبانی رژیم جمهوری اسلامی و انتشار گسترده و ارزان آن و تبلیغ و ترویج دیدگاه های عمدتا ضد روشنفکری و«ضد غربی بودن یک سویه» آن صورت گرفته و کمتر به واسطه ی جوهر هنر اجتماعی و آثار ادبی و هنری وی  بوده است. آثار اجتماعی - سیاسی و به همراه آن آثار ادبی آل احمد در پناه جمهوری اسلامی به فروش بالا دست یافته است اما آثار هدایت، شاملو و بهرنگی هیچ گونه پشتیبانی از جانب جمهوری اسلامی نداشت و به دلیل نفس محتوای احساسات عمیق و افکار و اندیشه های  اجتماعی و سیاسی این آثار و اشکال قدرتمند ادبی و هنری آنها به فروش بالا دست یافتند.       
همچنین است در عرصه بین المللی که بسیاری نام ها کنار هم می آیند بی آنکه دیدگاه چپ انقلابی در مورد آنها بیان شود.
«این برخورد مدعى منحصر به ایرانى ها نیست. او به سارتر و کامو و آرتورکستلر و رایت و مالرو و بتلهایم هم ایراد می گیرد که چرا آنها مجذوب چپ شده اند.» چپ بودن این افراد که کنار هم ردیف شده اند، در حالی که برای میلانی می تواند مجاز باشد اما برای چپ پیشرو و انقلابی مجاز نیست. باید روشن کرد - حتی به اشاره ای-  که چپ اگزیستانسیالیست، چپ انقلابی نیست. وهمچنین کسانی که به واسطه ی اشتباهات استالین و حزب کمونیست شوروی از چپ بریدند و برخوردشان نه با اشتباهات حزب کمونیست شوروی و استالین و از دیدگاه مثبت اندیش،  بل با تفکر و اندیشه انقلابی چپ یعنی مارکسیسم - لنینیسم شد، نمی توان نام چپ گذاشت. 
بیشتر این نکات را (در صورتی که زرافشان به آنها اعتقاد داشته باشد) می توان تا حدودی، با توضیحاتی مختصر در متن و یا پا نوشت ها، روشن  کرد.
 م - دامون
مرداد 1401
یادداشت
1-    می دانیم که آن زمان برخی دیدگاه های نادرست در این کتاب، به وسیله ی باقر مومنی و صادق انصاری و علی الله همدانی در مقدمه ی برگردان جلد سوم«تاریخ جهان باستان» نوشته ی دیاکوف، نقد گردید.
به این نکته نیز باید اشاره کرد که فقدان برخوردهای مارکسیستی - لنینیستی فلسفی، سیاسی و هنری در آثار آریان پور و دیگر توده ای هایی که کار فرهنگی برای سطوح گوناگون سنی( و از جمله جوانان) انجام می دادند تنها به استبداد برنمی گردد؛ و گرچه استبداد سلطنتی به هر حال مراقب اینان بود و فضای تحرک شان را محدود می کرد اما این به این معنانیست که اگر فضا باز بود این ها به تبلیغ و ترویج مارکسیسم - لنینیسم می پرداختند. در واقع بیشتر اینها  پیرو رویزیونیسم خروشچفی بودند؛ چنانکه پس از پیروزی انقلاب امثال آریان پور نه تنها اشاره ای به کمبودهای آثارشان نکردند بلکه نشان دادند که کمابیش پیرو همان اندیشه هایی هستند که در آثار پیشین خود ترویج اش می کردند. تفاوت بین رهبران رویزیونیست حزب توده و امثال آریان پور در این است که اولی ها وابسته و جاسوس شوروی امپریالیستی بودند در حالی که افرادی مانند آریان پور و دیگرانی که در بالا نام بردیم در شرایط خفقان شاهی و انواع فشارها از فضاهای کوچک و محدودی که داشتند برای کار فرهنگی استفاده می کردند و در آن برهوت تا حدودی سودمند واقع می شدند.

۱۴۰۱ مرداد ۲۳, یکشنبه

تحلیل حزب کمونیست( مائوئیست) افغانستان از اوضاع جاری در این کشور

 
اوضاع سیاسی، امارات طالبان و شورای علمای دین
طالبان نیاز به مشروعیت مردمی ندارند، آن ها از مردم بیعت می خواهند!
 
نشست سه روزه با نام « گردهمایی بزرگ علمای دینی افغانستان» در خیمه لویه جرگه دایر گردید. طالبان اعضای این نشست را از میان ملاها و منتفذین ولسوالی ها دست چین کرده بودند و تقریبا هیچ فردی از سایر اقشار جامعه، در این نشست حضور نداشتند. موضوع و هدف این نشست، هیچ گاه از طرف طالبان به صورت روشن طرح نشد. برگزاری علمای دین تحت اداره ی طالبان، همانند برگزاری « لویه جرگه ها»ی رژیم دست نشانده، یک نشست فرمایشی و عوامفریبانه است. در شرایطی که هزاران نفر بیخانمان، آواره و گرسنه در اثر زلزله، سیلاب، خشکسالی، مریضی، جنگ و فقر در سراسر کشور به خصوص ولسوالی بلخاب و ولایت های خوست و پکتیا جان می دهند، طالبان میلیون ها افغانی را صرف جلسه نمایشی و فرمایشی شان می کنند.
حالا سوال این است که طالبان با برگزاری این نشست، در پی چه بود؟ روزنامه انیس تحت اداره طالبان، در سرمقاله شماره 24739  شنبه  11 سرطان نوشت:
«در برخی از مواقع گردهمایی و نشست های عنعنوی، حلال مشکل افغانستان بوده و حکومت ها با این شیوه مشروعیت ملی و بین المللی خود را به دست آورده اند. اگرچه امارت اسلامی افغانستان توسط شورای اهل حل و عقد به وجود آمده و از مشروعیت شرعی و ملی برخوردار است، اما جهان و جهانیان به آن وقعی نمی گذارند و خواهان انتخابات و شوراها و نشست های بزرگ عنعنوی هستند.»
نویسنده سرمقاله اعتراف می کند که برگزاری گردهمایی ملاها در کابل تحت فشار اوضاع بحرانی رژیم طالبان و اوضاع ناهنجار افغانستان و فشار جامعه جهانی دایر گردید، چه در غیر آن، این گروه نیاز به برگزاری این گونه گردهمایی و کسب مشروعیت ملی و بین المللی از این طریق ندارد. زیرا طالبان مشروعیت شرعی و ملی خود را قبلا توسط شورای اهل حل و عقد به دست آورده اند. به گفته نویسنده سرمقاله چون جهانیان به آن وقعی نمی گذارند، به ناچار باید چنین نشستی را برگزار می کرد.
علیرغم اینکه طالبان، مدام اهداف و خواست هایشان را به صورت مبهم بیان می کنند، اما قطعنامه یازده ماده ای نشست ملاها بسیاری از اهداف، اولویت ها و خطرات که این گروه را تهدید می کنند، روشن ساخت. نفاق داخلی، نارضایتی اجتماعی و گسترش جنگ مسلحانه علیه این گروه به خصوص خطر داعش از مهم ترین خطرات می باشند که طالبان با آن رو در رو هستند. طالبان به شیوه معمول خودشان، افراد خاص و قابل اعتمادشان را از والسوالی ها به صورت مشخص دعوت کردند و اهداف و خواست هایشان را در 13 ماده به  کمیسیون های 20 گانه دیکته کردند که در نهایت با اندک تعدیل در 11 ماده به تصویب رسید. از این میان، ماده نهم« آموزش عصری صحت و زراعت، وضعیت حقوق اقلیت ها و زنان و تمام ملت و پیشرفت همه جانبه و رشد اقتصادی و انکشاف متوازن در روشنایی شریعت» در طرح اولیه طالبان وجود نداشت. دارالانشای نشست علمای طالبان با حذف خواست بازگشایی مکاتب دخترانه از ماده نهم، متباقی آن را حفظ می کند.
هرچند هدف اصلی طالبان در این نشست، گرفتن بیعت برای امیرالمؤمنین این گروه بود، اما  افزون بر آن، در این نشست، از کشورهای منطقه و جهان و سازمان ملل خواسته شده که طالبان را به عنوان نظام مشروع افغانستان به رسمیت بشناسند و با این گروه تعامل مثبت کرده و تحریم را از افغانستان بردارند و سرمایه های منجمده شده افغانستان را آزاد کنند. این ماده از قطعنامه در تضاد به سخنان رهبر طالبان در این نشست قرار داشت.
حالا سوال این است که رفتار و موضع گیری متناقض و دوپهلو و گنگ طالبان از کجا ناشی می شود؟ چرا طالبان از موضع گیری روشن و صریح بیم دارند. واقعیت امر این است که شیوه رفتار و گفتار دو پهلو و مبهم این گروه با ایدیولوژی و وضعیت عینی آنها ارتباط دارد. اصولا حیات طالبان به عنوان یک گروه واپسگرا و تندرو در قرن بیست متناقض و چالش برانگیز است. طالبان از یک طرف محصول کشور استعماره زده، ویران، عقب مانده، سنتی و مذهبی هستند که با شعار جهاد علیه کفار و متجاوزان و تطبیق شریعت اسلامی سربازگیری کرده و می کنند. اما از طرف دیگر، پیروزی این گروه بدون پشتیبانی کشورها و گروه های منطقه و جهان امکان پذیر نبود. به عبارت دیگر طالبان نه می تواند از اصول ایدئولوژیک و اعتقادی شان کوتاه بیایند و نه می تواند بدون پشتیبانی بعضی از کشورهای منطقه و جهان دوام بیاورند. از این روست که رهبر طالبان یک روز هرگونه رابطه با امریکا را رد می کند و روز دیگر خواهان ارتباط قوی با امریکا می گردد.
با این حال اما محتوای قطعنامه پایانی نشست طالبان، اهداف و اولویت طالبان را مشخص کرد. حلقه نزدیک به رهبر طالبان در صدد تحکیم جایگاه امیرالمؤمنین این گروه است. این مساله به نظر آنها، مهم ترین شرط دوام و بقای امارت و جلوگیری از تضعیف، تجزیه و فروپاشی درونی شان است. مولوی هیبت الله آخوندزاده در روز دوم نشست در کابل گفت که« بقای ما وابسته به وحدت ماست». نگرانی رهبر طالبان از دوام و بقایشان جدی می باشد. دوام و بقای طالبان حداقل در کوتاه مدت بسته به وحدت درونی این گروه است و با توجه با ساختار و تفکر طالبان و وضعیت چند پارچه گی شان، وحدت درونی طالبان فقط با تثبیت اتوریته و جایگاه امیرالمومنین حفظ خواهد شد. مولوی هیبت الله برخلاف دو رهبر قبلی طالبان فردی غیرنظامی اما دارای درجه «تحصیلی» بلند است. رهبری فعلی طالبان که در گذشته عمدتا در بخش قضا و آموزش مصروف بود، از اتوریته کافی برخوردار نبوده و در انزوا قرار داشت. قدرت حقیقی طالبان عمدتا به دست فرماندهان شان مانند سراج الدین حقانی و ملایعقوب و چهره های نظامیسیاسی مانند امیرخان متقی و ملابرادر تعلق داشته است. حالا که نفاق داخلی و فشار خارجی و نارضایتی گسترده اجتماعی بقا و حیات این گروه را تهدید می کنند، امیرالمؤمنین این گروه باید صلاحیت و اختیار بیشتر داشته باشد تا بتواند جلو رقابت درون گروهی را بگیرد و از تضعیف و تجزیه و فروپاشی جلوگیری کنند. از این رو حلقه محافظ کار و تندرو، نزدیک به امیرالمؤمنین تلاش می کنند رهبر را از گوشه انزوا بیرون آورده و موقعیت اش را تحکیم کنند. نشست رهبران طالبان در کندهار در اوایل بهار امسال و نشست ملاها در کابل در سرطان امسال، در راستایی تحکیم قدرت رهبری این گروه بوده است.
در نشست درون گروه طالبان در کندهار، رهبر طالبان برخلاف انتظار و خواست سایر مقامات طالبان موضع صریح و قاطع اش در مورد بستن مکاتب دخترانه را مطرح کرد. هرچند مخالفت بعضی از مقامات طالبان، به صورت آشکار و پنهان علیه این طرح به میان آمد، اما جلو دستورات رهبر طالبان را نتوانست بگیرد. از نشست رهبران طالبان در کندهار به بعد سیر امور به نفع ثبت جایگاه مولوی هیبت الله به پیش رفته است. او برای گرفتن بیعت« علمای سراسر کشور» از کندهار خارج شد و به کابل آمد. گویا اکنون رهبر طالبان بیعت همه ی علمای افغانستان را گرفته است و مشروعیت ملی و شرعی او افزایش یافته است.
حالا سوال دیگری که مطرح می شود این است که آیا با تثبیت اتوریته رهبر طالبان مشکل این گروه حل خواهد شد و شکاف و اختلاف داخلی شان از میان خواهد رفت؟ طالبان شاید در کوتاه مدت با ثبیت جایگاه امیرالمؤمنین از خطر تجزیه و فروپاشی داخلی جلوگیری کنند، اما در بلندمدت این امر خود در تضعیف بیشتر امارت این گروه نقش بازی خواهد کرد.همان گونه که تا اکنون نیز موضع تند و افراطی رهبر طالبان به انزوای جهانی و مشروعیت داخلی این گروه اثر منفی گذاشته است. بر اساس گزارش ها نزدیک به 12 کشور جهان در ماه مارچ تصمیم داشتند که امارت طالبان را به رسمیت بشناسند و از تضعیف بیشتر امارت طالبان جلوگیری کننداما بستن مکاتب دخترانه به دستور رهبر طالبان، این کشورها را از تصمیم شان منصرف کرد. در داخل کشور نیز بعد از فرمان ها و دستورالعمل های محدودکننده و افراطی رهبر طالبان علیه شهروندان و به خصوص زنان، مخالفت های مسلحانه و غیرمسلحانه علیه طالبان بیشتر گردید. حتی تعدادی از رهبران میانه رو طالبان، علیه موضع گیری تند رهبرشان اعتراض کردند.
طالبان در مدت10 ماه حکومت شان، ناکارامدی و ناتوانیشان را نشان دادند. این امر از یک طرف اعتماد به نفس طالبان را تضعیف کرده و از طرف دیگر به نیروهای مخالف طالبان روحیه و جسارت بیشتر داده است .طالبان نمی توانند نارضایتی اجتماعی و اختلافات داخلی شان را پایان دهند و مشروعیت جهانی به دست آورند. این گروه به دلیل ساختار و ایدئولوژی تنگ و خشک مذهبی ای که دارند، قادر به این کار نیستند.
نکته دیگری که طالبان در این گردهمایی به آن اعتراف کردند، موجودیت و خطر داعش بود. قبلا طالبان موجودیت داعش در کشور را نمی پذیرفت و آن را جنگ تبلیغاتی علیه خود می دانستند. هرچند طالبان در این نشست داعش را به عنوان خطر و مخل امنیت کشور دانستند، اما واقعیت امر این است که به لحاظ استراتژیک و دارازمدت آنچه به نابودی امارت طالبان خواهد انجامید، مبارزات و شورش و مقاومت خلق کشور و توده های زحمتکش افغانستان خواهد بود نه داعش.
وضعیت اکنون در کشور به گونه ای است که مخالفت و نفرت از طالبان در حال گسترش است. این امر به صورت بالقوه، فرصت برای رشد گرایش های انقلابی و مردمی در کشور خواهد بود. تاریخ یک قرن گذشته افغانستان به روشنی ثابت کرده است که دشمنان خلق از هر قماش که باشند نمیتواند به راحتی در این کشور حکومت کنند و دوام یابند. از این روست که حزب ما به عنوان نیروی پیشاهنگ، باید کارگران، زحمتکشان و کلیه خلق زحمتکش کشور را با تئوری و استراتژی کمونیستی و انقلابی آماده و رهبری کنند و در راه سرنگونی رژیم بنیادگرایی طالبان و پیروزی انقلاب دموکراتیک نوین و سوسیالیستی تلاش نمایند.
 
حزب کمونیست(مائوئیست) افغانستان