۱۴۰۱ شهریور ۳, پنجشنبه

درباره شناخت(9)

 
درباره شناخت(9)
 
بخش دوم
ماتریالیسم و دیالکتیک شناخت
 
1
پایه و اساس شناخت در تولید وسائل معیشت نهفته است
1-    بدون وسائل معیشت یعنی غذا و پوشاک و مسکن، سخنی از بازتولید اجتماعی انسان و بقای وی نمی تواند در میان باشد.
2-    چون این وسائل به گونه ای آماده در طبیعت وجود ندارند باید آنها را تولید کرد. برای تولید این وسائل باید کار و فعالیت تولیدی معینی روی طبیعت صورت گیرد.
3-    کار و تولید یعنی تغییر دادن آنچه وجود دارد و تبدیل آن به آن چه نیاز انسانی را رفع می کند. طی همین تغییر و تبدیل مواد طبیعی است که انسان از طبیعت شناخت به دست می آورد.
4-     پس کار و فعالیت تولیدی انسان پایه و اساس تداوم زندگی و بنابراین پایه و اساس هرگونه شناخت انسانی است.
2
شناخت اجتماعی است
1-    انسان ها در اجتماع زندگی می کنند و نه به گونه ای منفرد و منزوی. پس شناخت انسان ها نه شناختی انفرادی، بل شناختی اجتماعی است. با اجتماع انسانی پدید آمده و با این اجتماع حرکت می کند و پیش می رود.
2-     این در مورد شناخت های نوین نیزکه به وسیله ی افراد به دست می آید نیز صدق می کند. فرد علیرغم فردیت خود فردیتی اجتماعی دارد و نه فردیتی در انفراد از اجتماع . اندیشه های افراد و آنچه از زبان شان بیرون می آید در واقع اشکال بروز اندیشه های اجتماع است. این اندیشه ها در جوامع بدون طبقه بیان اندیشه ها و در واقع منافع اجتماع از زبان اقلیت یا اکثریت اجتماع است و در جوامع طبقاتی بیان اندیشه ها و در واقع منافع طبقات متضاد اجتماعی.
3
شناخت، تاریخی است
1-     اجتماع انسانی پاره ای از طبیعت است؛ از دل طبیعت پدیده آمده و با طبیعت در کنش و واکنش است. همان گونه که طبیعت اکنون آن گونه که در آغاز بود نیست و تغییر و تحول یافته و بنابراین تاریخ دارد، اجتماع انسانی نیز در تغییرتحول بوده و تاریخ دارد. اجتماع انسانی درحالی که جزئی از تاریخ طبیعت است، درعین حال دارای تاریخی خود ویژه می باشد. شناخت انسانی وابسته به این تاریخ طبیعی و اجتماعی است و بنابراین خود نیز تاریخی است.
4
در جوامع طبقاتی شناخت، طبقاتی است
1- اجتماع انسانی یا اجتماعی بی طبقه است و یا جامعه ای طبقاتی است. در جامعه بی طبقه انسان عضوی از اجتماع است و در جامعه طبقاتی، عضوی از یک طبقه معین. به طورعمده هیچ فردی از افراد اجتماع انسانی نیست که در جامعه طبقاتی به طبقه ای معین تعلق نداشته باشد. در نتیجه شناخت انسانی در جوامع طبقاتی نیز شناختی و دانشی طبقاتی خواهد بود. در این گونه جوامع شناخت غیرطبقاتی و ماورای طبقات وجود ندارد.
2-     در جوامع طبقاتی، شناخت ها، جهان بینی ها و ایدئولوژی ها، نگرش های معین طبقات هستند پیرامون واقعیت های اجتماعی. در اساس پیرامون چگونگی تولید و مبادله و توزیع ثروت.
5
شناخت اجتماعی در تغییر و تکامل است
1-    همان گونه که طبیعت در تغییر و تحول و تکامل بی وقفه است و از سطوح پایین به سطوح بالاتر و عالی تر تکامل می یابد، جامعه انسانی نیز در تاریخ خویش در تغییر و تحول و تکامل بی وقفه است و از سطح پایین تر به سطح عالی تر و از ساده به پیچیده و متکامل حرکت می کند. پس شناخت انسانی در وابستگی به اجتماع همواره در حال تغییر و تحول و تکامل بی وقفه است و از سطوح پایین تربه سطوح بالاتر ارتقاء می یابد. از ساده به پیچیده می رسد و غنی تر و ژرف تر می گردد.
6
مبارزه اجتماعی و مبارزه طبقاتی
1-    همراه با مناسبات میان اجتماع انسانی و طبیعت، میان خود انسان ها نیز روابط معینی برقرار می شود. و این مناسبات اجتماع در جامعه بی طبقه به مبارزه اجتماعی میان انسان ها و در جوامع طبقاتی به مبارزه طبقاتی تبدیل می گردد. بنابراین شناخت انسان ها در جوامع بی طبقه وابسته به مبارزه اجتماعی میان انسان ها و در جوامع طبقاتی وابسته به مبارزه طبقاتی میان طبقات خواهد بود و به همراه آن تکوین و تکامل خواهد یافت.
7
دانش و شناخت برخاسته از دو مبارزه با طبیعت و مبارزه ی درون اجتماع است
1-     آنچه به عنوان شناخت یا دانش خوانده می شود، بازتاب دو مبارزه معین بالا یعنی  تولیدی و اجتماعی - طبقاتی در ذهن انسان ها است و برآمد ذهنی و شکل ایدئولوژیک بروز آن مبارزات است که به نوبه خود هم برمبارزه تولیدی وهم برمبارزه طبقاتی تأثیر خواهد گذاشت و جهت پیشروی( و یا عقب گرد نسبی) آن را تعیین خواهد کرد. در نتیجه نقطه عزیمت انسان در شناخت همانا فعالیت های وی در مبارزه ی تولیدی و مبارزه ی طبقاتی خواهد بود.
2-    شناخت علمی دو وجه اساسی دارد. یک وجه آن متوجه شناخت طبیعت است و یک وجه متوجه اجتماع.
3-   شناخت بشر از طبیعت( و نیز ارگانیسم خودش) به وسیله ی علوم طبیعی ممکن می گردد. این علوم هم در شناخت اجزاء طبیعت و هم در تکوین ابزار تولید موثر بوده اند و  بدین وسیله نه تنها به درجاتی انسان را از زیر سلطه طبیعت بودن خارج کرده اند، بلکه در بخش هائی او را مسلط  کرده اند.
4-   شناخت بشر از اجتماع (و نیز موقعیت فردی در اجتماع) به وسیله ی علوم اجتماعی ممکن گشت.  این علوم هم در شناخت اجزاء اجتماع (ساخت اقتصادی، روساخت سیاسی و فرهنگی) گذشته و موجود موثر بوده اند و هم موجب این شده اند که همچون ابزارهایی برای تحول و تکامل در اختیار نیروهای پیشرو قرار گیرند. هنر نیز گرچه علم نیست در چارچوب تولید احساس و آگاهی اجتماعی قرار می گیرد و می تواند از راهی معین به به شناخت اجتماع یاری رساند.
5-    مبارزه تولیدی ومبارزه طبقاتی هر دو و روی هم در دو زمینه، حرکت، تغییر و تحول و تکامل می یابند: عرصه ی عینی و عرصه ی ذهنی.
6-    فعالیت انسانی در عرصه ی عینی، کار جسمی،  کنش فیزیکی و عمل (یا پراتیک )می باشد و فعالیت انسانی در عرصه ی ذهنی، کار فکری، دانش و شناخت علمی است. تمامی شناخت ها در شناخت فلسفی که عالی ترین فعالیت ذهنی و شناختی انسان است به عام ترین شکل خود در می آیند.
7-    عنصر مهم در میان این  دو فعالیت که هم نقطه آغازین وهم نقطه پایان است، فعالیت عینی انسان یا نخست عمل انسان در زمینه ی تولیدی و سپس طبقاتی است. کار و عمل و فعالیت عینی انسان و کنش ارگانیسم همانا بنیاد هر گونه شناخت است وهمه شناخت ها برای این صورت می گیرد که کار و کنش به مراحل تکامل یافته تری پا بگذارد و اشیاء و پدیده های طبیعت و اجتماع را منطبق با نیازهای انسان و بر مبنای ضرورت درونی آن ها، تغییر و تکامل دهد و در نتیجه روابط  انسان با طبیعت و همچنین روابط اجتماعی میان انسان ها را به سطوح عالی تر برساند.
8
تضاد بنیاد حرکت شناخت
1-    پدیده ها و پروسه های طبیعت و اجتماع در نتیجه تضادهای درونی خود حرکت و تغییر و تحول و تکامل می پذیرند. شناخت انسانی نیز از طریق تضاد درونی خود حرکت و تغییر و تکامل می پذیرد.
2-     این دو پدیده به گونه ای یکسان و در خطی مستقیم به پیش نمی روند، بلکه تضادهای طبیعت و اجتماع انسانی یا تضادهای عینی و همراه آن تضادهای شناخت انسانی یا تضادهای ذهنی، به گونه ای ناموزون حرکت می کنند. یعنی گاه حرکت و تضادهای طبیعت و اجتماع پیش می افتد و شناخت انسانی ازآن عقب می ماند و گاه برعکس تضادهای درونی شناخت انسانی به پیش می رود و نسبت به حرکت طبیعت و پدیده های مشخص اجتماعی، موقعیت پیشروتری را اشغال می کند. نگاه به کل حرکت این دو، تعادلی نسبی را به چشم ما می آورد.
3-    تضادهای درونی شناخت انسانی نه تنها سرچشمه گرفته از تضادهای طبیعی و اجتماعی، بلکه همچنین از جایگاه طبقاتی انسان نیز خواهد بود. معنای این سخن آن است که در یک نگاه کلی و نهایی، شناخت هر طبقه بازتاب دهنده ی منافع آن طبقه خواهد بود. ضمن این که جهان بینی و شناخت های طبقات در یکدیگر نافذ بوده و بر هم اثر می گذارند.
4-   تئوری مائوئیستی شناخت، متعلق به طبقه کارگر است و خود را بازتاب منافع واقعی و بنیانی این طبقه می داند.
م- دامون
مرداد 1401
  

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر