۱۴۰۱ مرداد ۲۴, دوشنبه

در مورد برخورد دوگانه به برخی توده ای ها

 
در مورد برخورد دوگانه به برخی توده ای ها
 
نوشته ای که در زیر با عنوان نام های ناهمگون می آید بخشی است کوتاه از مقاله ای که حدود سال 1386 نگاشته شد. این مقاله با نام نکاتی در باره نقد زرافشان به میلانی و با امضایی که اکنون در یاد نگارنده نمانده است، در یکی از سایت ها گذاشته شد. بخشی از این مقاله به شیوه ی برخورد ما به توده ای ها مربوط است و ما در زیر تنها همان بخش را آورده ایم.
به طور کلی توده ای در سه دوره ی متمایز حضور داشته اند. سال های 20 تا 32 و 32 تا 57 و سپس از سال 57 به بعد. در سال های 20 تا 32 جدا از رهبران اصلی حزب توده که در مجموع اپوتورنیست بودند و بسیاری از آنها پس از کودتای 28 مرداد به خارج گریختند و بعدها مرید خروشچف و برژنف رویزیونیست و جاسوس های شوروی امپریالیستی شدند، رهبران و کادرهایی وجود داشتند که مبارزینی مارکسیست - لنینیست به شمار می آمدند و پس از کودتای 28 مرداد جان خود را در راه آرمان طبقه ی کارگر از دست دادند. و اینها مبارزانی همچون خسرو روزبه، مرتضی کیوان، وارتان سالاخانیان، سرهنگ سیامک و سرهنگ مبشری و بسیاری دیگر بودند که جزو جانباخته گان طبقه ی کارگر ایران و جنبش کمونیستی ایران به شمار آمده و می آیند و حساب شان به کلی از رهبران حزب توده جداست.
جز این دو گروه، بخش هایی نیز در ایران بودند که از میان آنها برخی به سبب دامنه ی ارتباطات محدود با حزب توده لو نرفتند و برخی دیگر به زندان افتادند. بخش هایی از این دو دسته ( دسته ی دوم پس از گذراندن سال های زندان) به کار در زمینه های فرهنگی و در امور تحقیق فلسفی و علمی، شعر سرایی و داستان نوشتن و تئاتر روی صحنه بردن و ترجمه ی کتاب های فلسفی، تاریخی و ادبی... دست زدند و پاره ای از کارهایی که اینان انجام دادند جدا از کمی ها و کاستی ها و بد آموزی های معینی که داشتند( و این به ویژه در مورد ترجمه ی کتاب های فلسفی و جامعه شناسی و تاریخی از نویسندگان رویزیونیست شوروی صدق می کند) و نقدهایی که به ویژه بر برخی متن های ایشان وارد است، سرچشمه و منبعی برای پرورش نسل نوین کارگران پیشرو و روشنفکران مبارز شدند. مساله ی عمده ی شیوه ی برخورد به این گروه افراد توده ای یا متمایل به حزب توده است.
به نظر ما به بسیاری از این افراد باید برخورد دوگانه کرد. یعنی کارهای ارزشمند و مفیدی که در زمینه ی فرهنگ سازی و در خدمت به طبقه ی کارگر و پرورش نسل تازه ی روشنفکران کرده اند باید ارج گذاشته شود و در عین حال از دیدگاه مبارز و انقلابی به نقد گرفته شوند و نهایتا جایگاه آنها مشخص گردد.
از دیدگاه ما هوشنگ ابتهاج در دوره ای از زندگی خویش و به ویژه با فعالیت های فرهنگی خود در سال های 32- 20 و نیز در دوره ی 57- 32 با برخی شعرها و دیگر فعالیت های فرهنگی خود تا حدودی دارای نقش مثبت بوده و در چارچوب این حدود و نقش باید ارج گذاشته شود. این ارج گذاری محدود به هیچ وجه مانع نقد اندیشه های درهم و از جمله در شعرهای وی( «یا رب» گفتن ها و عرفان بازی ها و غیره) و نیز از جهت سازش های گوناگون وی با استبداد خواه استبداد سلطنتی و خواه به ویژه در استبداد جمهوری اسلامی و قربان و صدقه ی خمینی رفتن اش و... که رگه ای بسیار قوی در کار وی بود و تا حدود زیادی بر فعالیت های مثبت وی سایه افکند نمی شود و نباید بشود.
شیوه هایی که در بررسی وی به چشم می خورد یا تایید مطلق است و یا نفی مطلق. تایید مطلق به ویژه از سوی توده ای - اکثریتی ها و برخی دیگر از جریان ها و افراد همسو با آنها صورت می گیرد که وی را به عرشی که ارج آن را ندارد می برند؛ و نفی مطلق و دشنام نثارکردن و تحقیر به ویژه از سوی برخی جریان های ترتسکیست و افراد همسو با آنها که وی را به ذلتی که  در خور آن نیست فرو می کشانند.
 
نام های ناهمگون
  در نوشته زرافشان نام ها کنار یکدیگر می آیند . مبارزان سیاسی و هنرمندان انقلابی و مترقی با روشنفکران و سازشکاران و حتی ضد انقلابی ها، مخلوط می گردند بی آنکه زرافشان موضعی صریح در مورد آنها بگیرد.
شیوه ی«حرفه ای ها و کارشناسان» این است که مترقی و عقب مانده، انقلابی و ارتجاعی، ملی و وابسته را با هم مخلوط کرده و همه را با هم تخریب می کنند. نباید در پاسخ به اینان به شیوه خود اینان دست زد و به دفاع ازهر آنچه تخریب می کنند پرداخت. باید حساب تک تک افراد را با طیف و جایگاه آنها مشخص کرد و از یک دیدگاه پیشرو و انقلابی، موقعیت آنها را توضیح داد. برخی از کسانی که میلانی نام می برد، از منافع کارگران و زحمتکشان و اقشار و طبقات مترقی ایران دفاع نکرده اند.
پس اگر چه میلانی می خواهد«پنبه صادق هدایت و علوى و شاملو و آل احمد و طبرى و گرامشى و لنین و مائوتسه تونگ را یکجا و طى یک مصاحبه روزنامه اى بزند» اما برای ما که به درستی منتقد این گونه «پنبه زدن» می شویم به هیچ عنوان درست نیست که نام طبری را که به جز دوره ای کوتاه در زندگی اش، درمجموع ،خود از قماش آدم هایی چون میلانی بود  در کنار نام کسانی چون لنین و مائوتسه تونگ بگذاریم . طبری را می توان بنا به گفته خود زرافشان از خدمتگذاران قدرت دانست. پس چه جای نام بردن از او؟
البته زرافشان از طبری دفاع نمی کند، اما شیوه ی او این درک را به خواننده می دهد که گویا ما این افراد را از یک دسته می دانیم و یا این گمان  را به خواننده می دهد که گویا که پنبه طبری و اندیشه هایش تا کنون از طرف چپ انقلابی زده نشده است و اینک میلانی اولین کسی است که می خواهد پنبه طبری را بزند. زرافشان از میلانی نقل می کند که همراه با نقد هدایت، شاملو و ساعدی و.. می گوید «... طبرى جریان نقدى را با آثارش که ترجمه دست چندم مارکسیسم مرده روسى بوده در ایران براه انداخته...» و آن گاه در ادامه، نام این گونه اظهار نظرهای میلانی را « گنده گویی ها توخالی» می گذارد که البته و به طور کلی در باره بیشتر این اشخاص درست است اما چون زرافشان نام ها را کنار هم می گذارد و موضع خود را مشخص نمی کند این گونه برداشت می شود که گویا مثلا طبری مارکسیسم «زنده و خلاقی» را در ایران به راه انداخته است.
 در باره ی فردی مانند دکتر آریان پور، زرافشان می گوید که «  ...اما دکتر آریان پور که صاحب مکتب و تفکر و طى یک دوره طولانى نوعى مرجع فکرى بوده و با حضور و آثار خود حداقل بر سه نسل از روشنفکران این کشور تاثیر گذار بوده است، با آن همه آثار منتشر شده و نشده « یکى از زیرنویس هاى تاریخ روشنفکرى ایران» به حساب مى آید.
 آنچه زرافشان می گوید در مجموع درست است اما اندکی ملاحظات لازم دارد.
 بی تردید آریانپوردوره 56-32 را نباید با توده ای های خارجه نشین مخلوط کرد(همچنین هستند کسانی چون کریم کشاورز، ابراهیم یونسی و باقرمومنی در دوره ای از زندگانیش و...). آریان پور در ایران و به عنوان یک اندیشمند و استاد جامعه شناسی با درس ها و کتاب های خویش در زمینه های فلسفی، جامعه شناسی، هنری و روانشناسی در آن برهوت استبداد سلطنتی، تاثیر چشمگیری بر پرورش روشنفکران داشت. اما باید اشاره کرد که آموزش های اصلی این «تفکر» و« مکتب » به ویژه در کتاب جامعه شناسی آغشتگی فراوان به بد آموزی در باره دولت و نقش آن در جامعه و همچنین انقلاب قهرآمیز و حکومت انقلابی کارگران و زحمتکشان داشت.« مکتب» اصلی این آثار در مجموع ، نه مروج روح انقلابی گری مارکسیسم  بل مروج روح اصلاح طلبی بود. همچنین است دیدگاه هایی که آریانپور پس از انقلاب در مصاحبه با مجلات توده ای انجام داد و با دفاع از رفرمیسم و خط مشی حزب توده تا حدودی زیادی همین سیمای نسبتا مثبت گذشته خویش را تیره و تار کرد.(1)     
  به همین شیوه، گذاشتن نام آل احمد در کنار نام شاملو و هدایت و علوی و روشن نکردن تمایز میان آل احمد هنرمند و ادیب داستان نویس با آن آل احمدی است که در سیاست چپ و راست زیادی زد و نقش با اهمیتی در کشاندن بخش از روشنفکران این مرز و بوم به زیر رهبری ارتجاع مذهبی داشت.
در همین خصوص باید به این اشاره زرافشان ایراد گرفت که می گوید:«اما اگر ملاک قضاوت فقط تیراژ باشد، جا دارد براى اطلاع مدعى یادآورى کنیم که آثار هدایت، شاملو، آل احمد، بهرنگى و ... در زمره پرفروش ترین آثار معاصر ایران بوده است». زیرا دلایل فروش آثار آل احمد در دوران انقلاب و پس از سال های 60، قابل  مقایسه با دلایل فروش آثار هدایت و شاملو و صمد بهرنگی نمی باشد. فروش آثار آل احمد عمدتا به دلیل پشتیبانی رژیم جمهوری اسلامی و انتشار گسترده و ارزان آن و تبلیغ و ترویج دیدگاه های عمدتا ضد روشنفکری و«ضد غربی بودن یک سویه» آن صورت گرفته و کمتر به واسطه ی جوهر هنر اجتماعی و آثار ادبی و هنری وی  بوده است. آثار اجتماعی - سیاسی و به همراه آن آثار ادبی آل احمد در پناه جمهوری اسلامی به فروش بالا دست یافته است اما آثار هدایت، شاملو و بهرنگی هیچ گونه پشتیبانی از جانب جمهوری اسلامی نداشت و به دلیل نفس محتوای احساسات عمیق و افکار و اندیشه های  اجتماعی و سیاسی این آثار و اشکال قدرتمند ادبی و هنری آنها به فروش بالا دست یافتند.       
همچنین است در عرصه بین المللی که بسیاری نام ها کنار هم می آیند بی آنکه دیدگاه چپ انقلابی در مورد آنها بیان شود.
«این برخورد مدعى منحصر به ایرانى ها نیست. او به سارتر و کامو و آرتورکستلر و رایت و مالرو و بتلهایم هم ایراد می گیرد که چرا آنها مجذوب چپ شده اند.» چپ بودن این افراد که کنار هم ردیف شده اند، در حالی که برای میلانی می تواند مجاز باشد اما برای چپ پیشرو و انقلابی مجاز نیست. باید روشن کرد - حتی به اشاره ای-  که چپ اگزیستانسیالیست، چپ انقلابی نیست. وهمچنین کسانی که به واسطه ی اشتباهات استالین و حزب کمونیست شوروی از چپ بریدند و برخوردشان نه با اشتباهات حزب کمونیست شوروی و استالین و از دیدگاه مثبت اندیش،  بل با تفکر و اندیشه انقلابی چپ یعنی مارکسیسم - لنینیسم شد، نمی توان نام چپ گذاشت. 
بیشتر این نکات را (در صورتی که زرافشان به آنها اعتقاد داشته باشد) می توان تا حدودی، با توضیحاتی مختصر در متن و یا پا نوشت ها، روشن  کرد.
 م - دامون
مرداد 1401
یادداشت
1-    می دانیم که آن زمان برخی دیدگاه های نادرست در این کتاب، به وسیله ی باقر مومنی و صادق انصاری و علی الله همدانی در مقدمه ی برگردان جلد سوم«تاریخ جهان باستان» نوشته ی دیاکوف، نقد گردید.
به این نکته نیز باید اشاره کرد که فقدان برخوردهای مارکسیستی - لنینیستی فلسفی، سیاسی و هنری در آثار آریان پور و دیگر توده ای هایی که کار فرهنگی برای سطوح گوناگون سنی( و از جمله جوانان) انجام می دادند تنها به استبداد برنمی گردد؛ و گرچه استبداد سلطنتی به هر حال مراقب اینان بود و فضای تحرک شان را محدود می کرد اما این به این معنانیست که اگر فضا باز بود این ها به تبلیغ و ترویج مارکسیسم - لنینیسم می پرداختند. در واقع بیشتر اینها  پیرو رویزیونیسم خروشچفی بودند؛ چنانکه پس از پیروزی انقلاب امثال آریان پور نه تنها اشاره ای به کمبودهای آثارشان نکردند بلکه نشان دادند که کمابیش پیرو همان اندیشه هایی هستند که در آثار پیشین خود ترویج اش می کردند. تفاوت بین رهبران رویزیونیست حزب توده و امثال آریان پور در این است که اولی ها وابسته و جاسوس شوروی امپریالیستی بودند در حالی که افرادی مانند آریان پور و دیگرانی که در بالا نام بردیم در شرایط خفقان شاهی و انواع فشارها از فضاهای کوچک و محدودی که داشتند برای کار فرهنگی استفاده می کردند و در آن برهوت تا حدودی سودمند واقع می شدند.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر