۱۳۹۸ آبان ۸, چهارشنبه

روز کورش، حاکمان و پاسداران جمهوری استبداد و اختناق، کنار گذاشتن خرد تاریخی از سوی بخش هایی از مردم و جوانان و شبه چپ های مفلوک پهلوی پرست


روز کورش، حاکمان و پاسداران جمهوری استبداد و اختناق،
 کنار گذاشتن خرد تاریخی از سوی بخش هایی از مردم و جوانان
و شبه چپ های مفلوک پهلوی پرست

روز کورش
روز 7 آبان را روز کورش نامگذاری کرده اند. کورش یکی از پادشاهان هخامنشی بود. وی به تسخیر سرزمینهای زیادی اقدام کرد و مردمان بسیاری را زیر تسلط  خود گرفت و از اسارت، کار، زحمت و استثمار آنان کاخ ها بپا کرد و ثروت ها اندوخت. کورش امپراطوری هخامنشی را به اوج خود رسانید. تسخیر بابل هم این میانه رخ داد. کورش در بابل یهودیان را آزاد کرد و نخستین منشور حقوق بشر(حقوق بشر برده داری) را بینان نهاد.
برای برخی در ایران، اسارت قوم ها و کشورها، به یغما بردن کار و زحمت آنان و بنا نهادن کاخ هایی از دردها و رنج های این مردمان به همراه مردم زحمتکش پارس همگی فراموش شده، و این منشور حقوق بشر شده پرچمی که آن را علیه حکومت جبار آخوندها و پاسدارانشان علم کنند. جمهوری خواهان و سلطنت طلبان امپریالیست پرست پشت این علم پنهان می شوند و گویی خود در حکومت پنجاه ساله ننگین رضا شاه و محمدرضا شاه پشیزی حتی برای چنین حقوق بشرهای برده داری ای ارزش قائل بوده اند، ندای «حقوق بشر» را علیه حکومت اسلامی سر می دهند.
«حقوق بشر» در استان فارس و در آرامگاه کورش تبدیل به «جاوید شاه» و «درود بر رضا پهلوی» می گردد. دم خروس پیدا می شود.
آشکار است که همچنانکه شاه سابق در ایران و دوستان عزیزش ملک حسین اردنی و انور سادات مصری و سلطان قابوس عمانی و دیگر مستبدین و دیکتاتورها به حقوق بشر احترام می گذاشتند، حضرت رضا پهلوی و سلطنت طلبان هم چنین خواهند کرد.

حاکمان و پاسداران جمهوری استبداد و اختناق اسلامی
اما حاکمان اسلامی ایران یعنی آخوندهای مرتجع، کت شلواری های اختلاس گر و دزد و پاسدارانی به همین میزان مرتجع ، دزد، اختلاس گر و همچنین جانی و آدمکش که از سایه خود می ترسند و در صورت دیدنش به آن شلیک می کنند، چنان لشکرکشی ای برای جلوگیری از برگزاری این روز به راه می اندازند، که انسان گمان می کند که حضرات نیرو و لشکر برای فتح قدس فرستاده اند. چنین درجه از اختناق و استبدادی برای جلوگیری از برقرار یک مراسم در تاریخ بشر کم نظیر است.
 و همین هم نه تنها به نفع سلطنت طلبان و هواداران رضا پهلوی و امپریالیسم غدار آمریکا تمام می شود، بلکه این گونه شبه میان توده ها به وجود می آید که گویا این دارو دسته ها نیروی زیادی میان مردم دارند، تنها آلترناتیو حکومت کنونی هستند و توان پیروز شدن و بنا گذاشتن جامعه ای بر مبنای حقوق بشر و غیره را دارند.

کنار گذاشتن خرد و راه اشتباه را دگر باره آزمودن
این میان، بخش هایی از طبقه خرده بورژوازی به ویژه لایه های مرفه آن  که گمان می کنند زمان شاه جنایتکار، ایران «بهشت برین» بوده، به دنبال سلطنت طلبان راه افتاده و می خواهند این روز را گرامی داشته و به پرچمی علیه حکومت اسلامی تبدیل کنند. این ها بخش هایی از جوانان را که عده نه چندان کمی از آنان، چیزی از تاریخ مردم ایران نمی دانند( احتمالا جز همین  حقوق بشر کورش و چند مورد دیگر) به دنبال خود می کشانند و قضیه را شلوغ می کنند.
 لایه هایی از توده های زحمتکش مردم نیز در این مراسم شرکت می کنند. دسته هایی از آنها به دلایلی مانند مقایسه دوران کنونی با دوران شاه سابق، می اندیشند که در زمان شاه سابق، مجموعا وضع بهتری داشتند، و به همین دلیل هم در این مراسم شرکت می کنند.( و ننگ بر حکومت اسلامی که موجب چنین قیاس ها و پندارهایی بعضا واقعی شده است!). دسته ای دیگر صرفا به دلیل برجسته کردن حقوق بشر کورشی همچون پرچمی بر علیه استبداد جمهوری اسلامی، به این مراسم ها کشیده شده و عموما و عملا به دنباله رو سلطنت طلبان تبدیل می شوند.
سخن ما با جوانان عزیز و این لایه هاست.
 خرد تاریخی ملت ایران می گوید که آزموده را آزمودن خطاست. و دوبار آزموده را، سه باره آزمودن، صد بار بیشتر خطاست.
آیا ملت ما هر زمان که از تجارب تاریخی خود و خرد تاریخی خود دوری گزیده، به بدترین بلایای تاریخی گرفتار نیامده است؟
 آیا ما هرگز از خود پرسیده ایم که چرا توده های مردم در زمان مشروطیت  مخالف آخوندهایی از قماش شیخ فضل الله نوری بودند و از اعدام خود شیخ فضل الله نوری پشتیبانی کردند؟ آیا آن توده کم سواد دوران مشروطیت، از برخی جهات بیشتر از پروفسورها و تحصیل کرده های سال های پس از خرداد42 که با هزار تفسیر و توجیه به دنبال آخوندهایی از قماش خمینی راه افتادند، دانا نبودند؟
 آیا ما به گونه ای دست به  آزموده را آزمودن، نزدیم و مزه آن را چهل سال است که نمی چشیم؟
 آیا بازگشت به سلطنت پهلوی ها و یا حتی جمهوری ای که پیروان امپریالیسم در ایران می خواهند بنیان گذاری کنند، دوباره را آزمودن و از آن بدتر «دو بار اشتباه را سه باره آزمودن» نیست؟
 ما جدا از جوانان می خواهیم بیشتر بخوانند، بیشتر بشنوند، احساساتی نباشند، بیشتر بیندیشند و همواره خرد خود را راهنما قرار دهند.

شبه چپ های مفلوک پهلوی پرست
آنچه که کریه تر از علم کردن روز کورش به وسیله سلطنت طلبان به عنوان منادیان حقوق بشر  در مقابل استبداد حکومت اسلامی است، آنچه که مهلک تر است از اشتباهات توده های دنبال رو سلطنت طلبان، همانا پشتیبانی آشکار شبه چپ های حکمتی، از دارودسته کمونیسم کارگری گرفته تا حکمتیست های رنگارنگ، از جریان های سلطنت طلب و مرتجعین امپریالیسم پرست است. اکنون این پشتیبانی و دنباله روی شکل های علنی تر و تهوع آورتری به خود گرفته و این دارودسته های مزدور، آب از لب و لوچه شان راه افتاده، به امید جاه و مقامی به دنبال ولی نعمتمان خویش رهسپارند و از دیگران هم می خواهند به صف آنان بپیوندند.
 به دنبال این مرتجعین تروتسکیست، بخش های از لایه های دیگر جریان های سابقا چپ، به ویژه آنها که به  کشورهای امپریالیستی مهاجرت کرده اند، اکنون بیش از پیش به مریدان نظام سرمایه داری و امپریالیستی و بلندگوی سلطنت طلبان و رضا پهلوی تبدیل گشته اند. آنچه مسئله را دردناک تر و رنج آورتر می کند این است که در میان این نوع شبه چپ ها، زندانیانی با هفت- هشت سال بودن در زندان های جمهوری اسلامی یافت می شود.
حضرات بریده ها و پیرو ارتجاع و امپریالیست شده ها، دریدگی و قباحت را به آنجا رسانده اند که بر روی رژیم پنجاه ساله نکبت بار پهلوی  آب پاکی ریخته و حاضرند از یک یک موارد کریهی که سلطنت پهلوی به آن شهره است، اعاده حیثیت بکنند. از استبداد رضا شاه و محمد رضا شاه گرفته تا سرکوب خونین جنبش های مردمی و از جمله مبارزات کارگران، دهقانان و دیگر زحمتکشان و تا سازمان مخوف ساواک و سران کثیفی چون پرویز ثابتی و شکنجه و کشتار مبارزین تا وابستگی تا مغز استخوان اقتصادی به سرمایه های امپریالیستی و نوکری رضا شاه و محمد رضا شاه برای امپریالیست ها.
خلاصه محال است که در نزد این شبه چپ های بریده و منفعل در امر چپ، و فعال در امر تبلیغ و ترویج نظران سلطنت طلبان و امپریالیست ها، صفتی منفی برای آن نظام یافت.  حیرت انگیز است که یکی از ارتجاعی ترین، وابسته ترین، جنایتکارترین و متعفن ترین نظام ها نزد این شبه چپ های واداده و بریده تبدیل به نظامی مترقی، مستقل، طرفدار آبادانی و پیشرفت و حقوق مردم می شود!؟
نباید خطر را دست کم گرفت
 جنبش انقلابی کمونیستی به ویژه مائوئیست ها باید به مبارزه ای همه جانبه علیه تمامی موارد ذکر شده در بالا دست زنند. شکی نیست که مبارزه با حکومت  مستبد جمهوری اسلامی که مانع برگزاری چنین مراسمی می شود در صدر قرار دارد. به دنبال آن مبارزه با جریان های سلطنت طلب و افشای چگونگی دوران زمان شاه سابق از مهمترین مسائل است. مبارزه و افشای کمونیسم کارگری  و تروتسکیست های حکمتی، یعنی ستون پنجم و مزدوران امپریالیسم در درجه سوم اهمیت قرار دارد و به دنبال آن مبارزه با تمامی واداده ها و بریده هایی است که به جای اینکه حتی به دنبال زندگی معمولی خود بروند و حداقل زبان در کام کشند، چنان جان نثارانه و فعال در تبلیغ و ترویج کریه ترین اندیشه ها در مورد بدی کمونیسم و خوب بودن دوران سلطنت پهلوی به اضافه ساواک و ثابتی هستند.
 و اما مهمترین بخش این مبارزه که بر خلاف موارد دیگر شکل اقناعی دارد، مبارزه نظری با توده های زحمتکش به ویژه لایه های جوان آنهاست. ضروری ترین بخش آن، کار توضیحی و آگاه گرانه در مورد دوران پهلوی دوم است.
 باید توضیح داد که آنچه «بهشت برین» دوران شاه سابق تصور می شود، خود نیز جهنمی بوده است. باید به آنها گفت که این پیوستن به توده های مبارز کارگر فولاد اهواز، نیشکر هفت تپه، هپکو و آذرآب و جنبش کارگران زحمتکش و نیز دیگر جنبش های طبقات و لایه های مردمی و آنها را گسترده تر و قدرتمندتر کردن است که به نفع آنهاست و نه جانبداری از حکومت مستبد، نوکر صفت، ضد استقلال و آزادی و ضد کارگر و زحمتکش پهلوی ها.
 نه جمهوری اسلامی ولایت فقیه و حکومت آخوندها و پاسداران مرتجع  و نه حکومت سلطنتی ( و یا جمهوری) ایضا مرتجع و وابسته ای مانند شاه سابق، بلکه یک حکومت جمهوری مردمی متکی به طبقه کارگر و تمامی زحمتکشان و طبقات مردمی ایران.
این است خواستی که باید پیش گذاشت و برای آن مبارزه کرد. 
 هرمز دامان
9 آبان 98


۱۳۹۸ آبان ۵, یکشنبه

مبارزه و شورش توده ها در کشورهای زیر سلطه بر ضد طبقات ارتجاعی حاکم و امپریالیسم


مبارزه و شورش توده ها در کشورهای زیر سلطه بر ضد طبقات ارتجاعی حاکم و امپریالیسم

طی هفته گذشته در شهرهای چند کشور زیر سلطه امپریالیست ها که هر کدام در گوشه ای از دنیا واقع شده اند  به یکباره مبارزه و شورش بر علیه طبقات حاکم درگرفت.
نخست هنگ کنگ به مبارزه علیه طبقه بورژوازی بوروکرات نیمه کمپرادور حاکم چین رویزیونیستی، که وجود حقیر و نفرت انگیز خود را هنوز که هنوز است زیر نام کمونیسم پنهان کرده است، دست زد. دلایل اساسی این مبارزه، سیاسی و به ویژه علیه حکومت شبه استبدادی چین( نخست علیه استرداد مجرمین) و برای  دموکراسی و آزادی بوده و هست. سپس عراق و لبنان و نیز مصر در خاورمیانه و در پی آنها، اکوادور، شیلی و بولیوی در آمریکا لاتین بنا به دلایلی که اقتصادی و سیاسی هستند،علیه طبقات بورژوازی بوروکرات- کمپرادور حاکم بر این کشورها دست به گردهمایی، تظاهرات و شورش زدند و صحنه سیاسی جهان را زیر شعاع خود قرار دادند.
آنچه در مورد این مبارزات جلب توجه می نماید:
 یکم: توام شدن این مبارزات با یکدیگر و در زمانی تقریبا یگانه است. در حالیکه روشن است که این با هم شدن جنبش ها و مبارزات اخیر به هیچوجه طبق برنامه پیشینی و بر مبنای مثلا توافقی بین پیشروان توده ها و یا احزاب سیاسی نبوده است.
 این باهم شدن جنبش ها در کشورهای زیر سلطه و  در دوران امپریالیسم بی سابقه نبوده و نیست. در طی دوران پس از جنگ جهانی دوم، جنبش های زیادی  به گونه ای همزمان در کشورهای زیر سلطه در سه قاره آسیا، آفریقا و آمریکای مرکزی و جنوبی به وجود آمد. اما این جنبش ها عموما زیر رهبری  احزاب کمونیستی طبقه کارگر و یا احزاب بورژوازی ملی بودند و به هر حال تا حدودی هماهنگی هایی با یکدیگر داشتند و مبارزات یکدیگر را در حد وحدودهایی پشتیبانی می کردند.
 در پی دوران مورد ذکر و طی چهل سال اخیر، طبقه کارگر و توده های زحمتکش مبارزات زیادی را در بسیاری از کشورهای زیر سلطه پیش بردند که بزرگترین آنها در آسیا، در کشورهای معروف به «ببرهای آسیا» به ویژه در کشورهای اندونزی و تایلند و پس از آن در خاورمیانه و به ویژه در کشورهای تونس، مصر و سوریه بود که به «بهارعربی» معروف شد. 
دومین نکته، همانا خودبخودی بودن این جنبش هاست. این جنبش ها بر خلاف جنبش های مابین سالهای پس از جنگ جهانی دوم و سال 1976 که سال شکست انقلاب در چین سوسیالیستی است، تماما بدون رهبری انقلابی و کمونیستی و حتی احزاب خرده بورژوایی و بورژوازی ملی  هستند. و این نکته اساسی،مهم و استراتژیک است. در حالیکه مثلا در عراق شورش ها تداوم داشته و قربانیان زیادی داده است، و یا در شیلی جمعیتی معادل یک میلیون به گردهمایی و تظاهرات دست زده اند، اما اینکه این مبارزات با وضع کنونی خود، یعنی بدون رهبری انقلابی و کمونیستی اصیل، به پیروزی نهایی برسند، امری بعید است. این درست برخلاف مبارزات انقلابی دموکراتیک و جنگ های آزادیبخش در دوره پس از جنگ جهانی دوم است. آن جنبش ها عموما به واسطه داشتن رهبری به پیروزی رسیدند. گفتنی است که در این جا تنها نفس رهبری داشتن و یه وسیله احزاب و سازمان ها رهبری شدن مطرح است و درست بودن کامل نظرات تئوریک- سیاسی و برنامه های آن احزاب رهبری کننده مد نظر نیست.
سومین نکته همانا پراکندگی این جنبش هاست. جنبه مسلط  در تاریخ جنبش های توده ای در کشورهای زیر سلطه این گونه بوده که هر چند تایی از این جنبش ها در مناطقی واحد و میان مردمی با نسبت های معین زبانی و فرهنگی به وجود آمده است( برای نمونه جنبش در کشورهای «ببرهای آسیا» و یا «بهار عربی»). اما جنبش های اخیر به یکباره و در کشورهایی پدید آمده است که نه نزدیک به هم هستند و نه از وحدت زبانی و فرهنگی برخوردارند(هنگ کنگ در شرق آسیا، عراق و لبنان و مصر در غرب  آسیا، اکوادور، شیلی و بولیوی  در آمریکای جنوبی ). این پراکندگی جنبش ها را، نظام های اقتصادی- سیاسی زیر سلطه و طبقات حاکم بورژوای بوروکرات - کمپرادوری که  دارای اشتراک های دور و نزدیک هستند، به هم پیوند می دهد. نظام ها و طبقات حاکم تقریبا نزدیک به هم و پشتیبان یکدیگر و جنبش های توده ای پراکنده و بدون پشتیبانی استراتژِیک از یکدیگر هستند.
 چهارمین نکته این است که  خواست اساسی این جنبش ها پیرامون مسائل اقتصادی، تورم، گرانی،  فقر، بیکاری، انداختن بار بحران اقتصادی به دوش طبقات زحمتکش، فساد، دزدی و اختلاس در دستگاه دولتی و در طبقات حاکم و نهایتا استبداد و دیکتاتوری دور می زند.
بدینسان، در کشورهای زیر سلطه امپریالیسم و در دورانی که اقتصاد به اصطلاح نئولیبرالی برقرار گشته، طبقه کارگر، زحمتکشان شهر و روستا و نیز طبقه خرده بورژوازی از یکسو روز به روز فقیرتر و سیه روزتر شده است و از سوی دیگر زیر دیکتاتوری های جانفرساتری قرار گرفته است، چنندان که تفنگ های نیروهای نظامی این کشورها همه آماده شلیک به توده ها و عموما در همان مراحل نخستین جنبش های توده ای هستند. بیهوده نیست که از سازمان ملل این نصیحت به  امپریالیست ها و بورژوا- کمپرادور ها می شود که مواظب عواقب سیاست های نئولیبرالی باشند و تلاش کنند که مشکلات مردم را با سیاست مدارا و پیش از اینکه انقلابات بزرگ یکی پس از دیگری فرا رسد، حل و فصل کنند.
پنجمین نکته در مورد این جنبش ها این است که این جنبش ها عموما شهری هستند. در واقع یکی از خصال مبارزات دوران پس از جنگ جهانی دوم در کشورهای آسیا، آفریقا و نیز آمریکای مرکزی و جنوبی وجه قوی روستایی بودن آنها بود. در کشورهای مانند ویتنام، لائوس و کامبوج  و یا در کشورهای آفریقایی و یا آمریکای لاتین این روستاها بودند که یا مرکز اصلی مبارزه را تشکیل می دادند و یا نقشی کمابیش همپای شهرها و پابه پای آنها داشتند.
اما مبارزه و انقلابات کنونی  به ویژه در کشورهای خاورمیانه و آمریکای جنوبی و مرکزی بیشتر شهری هستند. البته ما کشوری مانند پرو را داریم که حزب کمونیست این کشور مبارزه را از  روستا آغاز کرد. اما این حزب مبارزه در شهرها را دارای اهمیت می دانست و به آن توجهی ویژه داشت. همین مسئله در مورد نپال و مبارزات حزب کمونیست این کشور طی پانزده سال صادق است که عموما روستایی بود.
 نکته قابل اشاره این است که هر چند این جنبش ها عموما شهری هستند، اما تجارب پنجاه سال اخیر نشان داده که به محض این که تکامل این جنبش ها به جنگ داخلی انجامیده، جنگ از شهرها به روستا ها و مناطق دور افتاده کشیده شده است. مورد های عراق و سوریه از مهمترین موارد است. ضمنا در کشورهای آفریقایی هرگاه جنبشی توده ای به وجود آمده،همین روند طی شده و جنگ داخلی به روستاها کشیده است. ظاهر قضیه این گونه می شود که گرچه جنبش از شهرها آغاز و یا در اوائل در آنها متمرکز است، اما تسخیر یک باره قدرت سیاسی به سادگی و از طریق تصرف سر ضرب شهرها مقدور نیست، بلکه جنگ طولانی شده و تسخیر روستاها و شهرهای کوچک در مرحله نخستین و شهرهای بزرگ در مرحله پایانی خواهد بود.
 به این ترتیب، با تفاوت هایی در برخی ویژگی ها از نقطه نظر ساخت اقتصادی( و به همراه آن روساخت سیاسی- فرهنگی) در کشورهای زیر سلطه و نیز اشکال بروز جنبش های توده ای و نیز مکان آنها نسبت به گذشته( در حدود پنجاه شصت سال پیش) در این کشورها، تئوری های مائوئیستی در مورد جنگ طولانی و محاصره شهرها از طریق روستاها، کماکان شکل تصرف قدرت سیاسی به وسیله طبقه کارگر خواهد بود. 
 و بالاخره جنبش هایی توده ای در برخی از کشورهای امپریالیستی، خواه پیش از این و به ویژه در کشور فرانسه( جنبش مشهور به جلیقه زردها) و خواه همزمان با جنبش اخیر در کشور اسپانیا، به وجود آمده است. در حالیکه همزمان بودن این جنبش ها می تواند نکته قوتی را برای پیشرفت آنها به وجود آورد، اما همان فقدان رهبری انقلابی و هماهنگی با یکدیگر، نقطه ضعف و چشم اسفندیار این جنبش هاست که برای بورژوازی کشورهای امپریالیستی و بورژوازی بوروکرات- کمپرادور در کشورهای زیر سلطه، سرکوب آنهارا ساده کرده، و نیز شرایط پیروزی استراتژیک این جنبش ها را غیر ممکن می کند.
اما این جنبش ها در دوران پس از این، همچنانکه نگارنده در مقاله دیگری به نام  دو دوره متفاوت تاریخی به آن پرداخته ام، بدون تردید بر کمبودها، ایرادات و ضعف های خود غلبه کرده و در ابعادی بسیار گسترده تر و جهانی تر و با رهبری های انقلابی و کمونیستی به وجود خواهند آمد و طومار دوران تاریخی امپریالیسم فرتوت، گندیده و متعفن و نیز تمامی نوکران، جیره خواران و کاسه لیسان آن را در هم خواهند پیچید.
  هرمز دامان
5 آبان 98  


۱۳۹۸ آبان ۳, جمعه

دو دوره متفاوت تاریخی


دو دوره متفاوت تاریخی

1
تهاجم دولت ارتجاعی اردوغان به کردستان سوریه(روژاوا) و کشتار صدها تن و مجروح و آواره کردن هزاران انسان از یک سو، و پشتیبانی تمامی قدرت های اصلی، از امپریالیسم آمریکا گرفته تا امپریالیسم روس و تمامی نوچه های ریز و درشت این دو قدرت برتر نظامی جهان و از جمله حکومت گنداب گرفته و متعفن ایران، وضع کنونی و عام جهان را در یک مورد خاص به شکلی فشرده و نمونه ای نشان می دهد. وضعی که جهت عمده آن را باید اوضاع نامساعد بر شمرد.
مقایسه میان دوره ای که از سال 1870 یعنی سال برقراری نخستین دولت کارگری جهان یا کمون پاریس تا 1976 یعنی سال شکست طبقه کارگر در چین، را در برمی گیرد، یعنی دوره ای بیش از صد سال، با دوره ای که از سال 1976 آغاز و تا کنون  ادامه داشته، نشان از دو دوره تا حدودی زیادی متفاوت و متضاد است.
صفت ممیزه دوره نخست، خیز برداشتن توده های زحمتکش شهر و روستا و به ویژه دهقانان به پیشوایی طبقه کارگر برای کسب قدرت سیاسی است. کمون پاریس، حکومت سرخ اکتبر در شوروی و سپس برقراری حکومت طبقه کارگر در چین شاخص ترین وجوه این خیز برداشتن، کسب قدرت سیاسی و برقراری نظام های سوسیالیستی و کمونیستی است. برای نخستین بار در تاریخ، طبقه کارگر و زحمتکشان نظام هایی از آن خویش و از برای خویش ساختند. نظام هایی که بخشا، بهترین شرایطی را که تا آن زمان، و بسته به شرایط اقتصادی، سیاسی و فرهنگی کشورهایی که در آنها انقلاب صورت گرفته بود، امکان پذیر بود، برای آنها فراهم کرد. به همراه این شاخص ترین ها، بشریت  زحمتکش و ستمدیده، شاهد خیزش تمامی توده ها در آسیا، افریقا و آمریکای لاتین برای احقاق حقوق خود و بر علیه نظام های عقب مانده نیمه فئودال- نیمه مستعمره و نیز حکومت های بوروکرات- کمپرادور بود. حکومت هایی که تا مغز استخوان وابسته به نظام های امپریالیستی غرب و بعدها شرق، و نوکر صفت بودند. تقریبا بیشتر این جنبش ها به وسیله نیروهایی رهبری می شد که آرمان های سوسیالیستی و یا به هر حال چیزی در آن حد و حدود، و به طور کلی نفی شرایط عقب مانده و ایجاد شرایطی بهتر از نظر اقتصادی، سیاسی و فرهنگی داشتند. همین وضعیت کمابیش در مورد جنبش طبقه کارگر در کشورهای امپریالیستی صدق می کرد.تاریخ این دوره یکی از باشکوه ترین دوران تاریخ بشریت استثمار شده و ستمدیده بوده و خواهد بود.(1)
صفت ممیزه دوره دوم، همانا بروز جنبش های خودبخودی و بدون رهبری انقلابی در آسیا( تایلند، اندونزی، مالزی در اواخر قرن بیستم) آفریقا و آمریکای لاتین و همچنین در کشورهای امپریالیستی بوده است. در بخش هایی از خاورمیانه و شمال آفریقا، این جنبش ها به ویژه با رهبری های مذهبی و به پیشوایی عقب مانده ترین لایه های سرمایه داری تجاری، خرده بورژوازی و بخش هایی از دهقانان و با افکار عقب مانده قبیله ای و عشیره ای و با برگشت به آداب و سنن متحجر و عقب مانده صورت گرفته و می گیرد.
در کشورهای آفریقایی، به طور عمده، درگیری های قبیله ای و طایفه ای شاخص ترین و رایج ترین نوع حرکت ها و جنبش ها بوده است که توده ها را درگیر خود کرده است. حرکت هایی که خواست درونی آنها را آرمان ها و امیال انقلابی و مترقی و برقراری نظام های نوین که زندگی تازه و مدرن همراه با رفاه و فرهنگ برای طبقه کارگر، دهقانان و توده های زحمتکش بسازد، تشکیل نمی داد و نمی دهد. در این کشورها بجز مواردی معدود همچون افریقای جنوبی که در بر انداختن آپارتاید موفق بودند- و صرفا در همین حد- بیشتر جنبش ها یا شکست خورده و یا در دامن تضادهای حل ناشدنی و عموما بی نتیجه گرفتار آمدند. حتی در کشورهای آمریکای لاتین نیز که لائیک ترین  و آرمان گرا ترین جنبش ها را داشته است، جنبش هایی که ظاهرا ادامه جنبش های دوره نخست هم بود، بیشتر و کماکان یا تداوم جریان های چریکی پیشین گردیدند(2) و یا همان جنبش های چریکی با تبدیل به جریان های سوسیال دموکراتیک و لیبرالی شدن، از زیر رهبری های خرده بورژوایی در آمده و زیر رهبری های بورژوایی( بورژوا- بوروکرات ها و کمپرادورهای تازه به دوران رسیده) قرار گرفتند و دولت تشکیل داده و زیر تاثیر و یا وابسته به امپریالیسم آمریکا گردیدند. به جز جنبش پیشرو در پرو که به وسیله یک حزب انقلابی مائوئیستی رهبری می شد و البته تا حدودی به واسطه خصائص کلی دوره مورد بحث، به یک جنبش انقلابی مردمی و یک  انقلاب تمام عیار تکامل نیافت،(3) بیشتر این جنبش ها در چارچوب های مورد بحث به حرکت خود ادامه داده و می دهند. یعنی عموما حرکت های چریکی به حرکت های سوسیال دموکراتیک و لیبرالی تبدیل می شوند.(4)
در حالیکه برترین وجه دوران نخست، داشتن آرمان برقراری یک حکومت نو و رو به آینده بود، برترین وجه دوران دوم، یا بدون دورنمای آرمانی بودن و یا داشتن آرمان های ارتجاعی و بازگشت به حکومت ها و دولت های گذشته با فرهنگ، آداب و سنن  به ویژه مذهبی گذشته بود. در حالیکه دوران نخست، تمام سه قاره و حتی بیشتر کشورهای سرمایه داری پیشرفته و امپریالیستی را زیر تاثیر خود داشت و عشق و شور و نشاط می آفرید، دوره دوم در تکامل خود چیزی جز شکست، بدبینی، یاس، ناامیدی و انفعال برای توده های زحمتکش و به ویژه نسل جوان نیافریده و نمی آفریند.
2
تقریبا از میانه های دوران نخست، حکومت های طبقه کارگر یا مسئله پیدا کردند و یا در سراشیب سقوط قرار گرفته نخستین شکست ها را رقم زدند. نخست مجارستان و سپس یوگسلاوی. این سقوط ها و شکست ها یا در نتیجه عدم توانایی پاسخگویی به نیازهای تکاملی نظام های نوین و یا در نتیجه پیروزی باندهای ارتجاعی درون احزاب طبقه کارگر(عجالتا ما احزاب این دو کشور را احزاب طبقه کارگر می نامیم) که در شرایط مساعد رشد کرده بودند، به وجود آمد. سپس  باند ارتجاعی و کریه خروشچف درون بزرگترین حزب تا آن زمان موجود طبقه کارگر، قدرت را در دست گرفت. این باند رویزیونیستی تا آنجا که توانست از اشتباهات طبقه کارگر به ویژه رهبر آن استالین استفاده کرد. اشتباهاتی که بخشا به واسطه نو بودن حکومت و پیاده کردن نظام نو برای نخستین بار در تاریخ، اجتناب ناپذیر، و بخشا و با به کار بردن درست اندیشه های اساسی مارکسیستی - لنینیستی در فلسفه، اقتصاد، سیاست و فرهنگ قابل اجتناب بودند. به همراه تسلط باند رویزیونیست و رهرو سرمایه داری در شوروی، در تمامی کشورهای سوسیالیستی اروپای شرقی جریان حاکم بر حزب کمونیست قلب ماهیت داده و به رهروان راه سرمایه داری و احزاب کمونیست  طبقه کارگر به احزاب رویزیونیست طبقه بورژوازی تبدیل شدند.  طبقه کارگر و حزب کمونیست چین به رهبری مائو تسه دون در مقابل این جریان مقاومت کرد و تلاشی تاریخی کرد تا با اتکاء به تجارب پرولتاریا در کشورهای مزبور و به ویژه تجربه شوروی سوسیالیستی و علل شکست آن، در پاسخ به نیازهای نوین سوسیالیستی و برای غلبه بر رهروان راه سرمایه داری، راه های نوین ارائه دهد. انقلاب فرهنگی پرولتاریایی چین نقطه اوج این پاسخ بود که برای مدتی از رهروان راه سرمایه داری در حزب و دولت سلب قدرت کرد. این تلاش  با وجود پیروزی هایی که به دست آورد و نقش مهمی که در تکامل تجارب و نظرات مارکسیستی داشت، در سال 1976 و با درگذشت مائو تسه دون به پایان رسیده و به وسیله رویزیونیست های درون حزب کمونیست چین به شکست انجامید.
3
تاریخ در مسیری مستقیم و خطی به پیش نمی رود، بلکه در هر مورد مشخص همواره با تضادها به حرکت خود ادامه می دهد. در همان دوره نخست ما با انبوهی از تضادها روبرو بودیم: تضاد درون کشورهای سوسیالیستی و بین راه سوسیالیستی و راه سرمایه داری، تضاد بین طبقه کارگر و خلق های کشورهای زیر سلطه و کشورهای استعماگر و امپریالیستی، تضاد بین کشورهای سوسیالیستی و کشورهای امپریالیستی، تضاد درون کشورهای امپریالیستی و بین پرولتاریای کشورهای امپریالیستی و بورژوازی این کشورها و بالاخره تضاد میان لایه های مختلف سرمایه داران کشور واحد امپریالیستی و یا کشورهای زیر سلطه و نیز تضاد بین کشورهای امپریالیستی.
 از سوی دیگر تاریخ گرچه در مجموع حرکتی رو به پیش و تکامل یابنده دارد، اما در عین حال به گونه ای نسبی و از جهات گوناگون به عقب بر می گردد. برخی از شواهد این بازگشت به عقب، در چگونگی برقراری نظام های پیشرفته سوسیالیستی و بازگشت این نظام ها به سرمایه داری ارتجاعی قابل مشاهده است. شکلی دیگر از بازگشت به عقب، در چگونگی  به وجود آمدن جنبش های بزرگ خلق های ستمدیده به رهبری طبقه کارگر، از بین رفتن این جنبش ها و به وجود آمدن جنبش هایی از سوی خلق های ستمدیده و زیر سلطه و از جمله خود طبقه کارگر یا بدون رهبری و یا با رهبری لایه هایی ارتجاعی از طبقات بورژوازی و خرده بورژوازی بود. دوره دوم یا دوره کنونی را می توان از بسیاری جهات نسبت به دوره نخست، بازگشت به عقب نامید.
 توده های استثمار شده و ستمدیده راه های متفاوت تاریخی را دنبال می کنند. آنها از تجارب و پیروزی ها و شکست های خود درس می گیرند. در دوره دوم پایه و اساس بدون رهبری شدن توده های ستمدیده را، کمبودها، ضعف ها، اشتباهات و  شکست های دوره نخست تشکیل می داد. این شکست ها در ذهن و قلب توده ها تاثیرات خود را داشت و برای دورانی آنها و به ویژه پیشروان آنها را با پرسش های گوناگونی روبرو نسبت به راه سوسیالیستی و کمونیستی منفعل  ساخت. سازمان ها و احزاب سوسیالیستی ضعیف شدند و یکی از وجوه اساسی تبلیغات آنها که مبلغ و مروج سوسیالیسم و کمونیسم بودند،همواره می باید توضیح این امر برای طبقه کارگر و توده ها بود که چرا حکومت های طبقه کارگر در شوروی و چین و دیگر کشورها شکست خوردند، چرا چنان اشتباهاتی رخ داد و کدامیک از آنها قابل اجتناب و کدام یک غیر قابل اجتناب بود. خود پیچیدگی های مبارزه طبقاتی در سوسیالیسم و مسائل آن که پاسخ های ساده و سردستی را نفی می کند، بر بغرنجی اوضاع و از این رو توضیح و تحلیل آن افزوده و می افزاید.
از سوی دیگر، کمبودها، ضعف ها و اشتباهات  دوران نخست و به ویژه تجارب طبقه کارگر شوروی، به وسیله بورژوازی امپریالیستی، بورژوازی کشورهای زیر سلطه، رویزیونیست ها در کشورهای گوناگون امپریالیستی و زیر سلطه و بخشی از روشنفکران خرده بورژوازی تا آنجا که امکان داشت و امکان دارد بزرگنمایی شد. این بزرگ نمایی به درجه ای رسید که دیدگاه این طبقات و روشنفکران، چندان نقطه مثبتی از آن دوران باقی نگذاشت. دورانی که از جهاتی  نه چندان کم، یکی از روشنترین دوران های تاریخ بشریت بود و در آن گام هایی بزرگ به پیش برداشته شد، با مطلق کردن کمبودها، ضعف ها و اشتباهات حکومت ها به یکی از تاریک ترین دوران ها تبدیل شد، چندان که گویی هیچ سخنی از هیچ گونه تغییر و تحولی به نفع طبقه کارگر و توده های استثمار شده و ستمدیده در آن رخ نداده است. سوسیالیسم، نماد«وحشت» و «بدبختی» و سرمایه داری نماد «دموکراسی» و «آزادی» و «رفاه» نموده شد.
از سوی دیگر، جای بیشتر رهبری های انقلابی در دوره نخست را در دوره دوم، مشتی سوسیال دمکرات بی خاصیت گرفتند که برخلاف رهبری های انقلابی دوره نخست که مهاجم و ستیزنده با امپریالیست و سرمایه داری و عقب ماندگی بودند، کفش های بورژوازی کشورهای امپریالیستی و بورژوازی بوروکرات - کمپرادور کشورهای زیر سلطه را می لیسیدند.  در تبلیغات اینها، و به همراهشان روشنفکران خرده بورژوای نامبرده، جای انقلاب و تهاجم برای کسب قدرت سیاسی به وسیله طبقه کارگر و توده های زحمتکش را مشتی شعار بی خاصیت درباره این که تغییرات تدریجی و آرام بهتر است و چیزهایی از این گونه گرفت. تاریخ بشر با سرمایه داری یا به پایان می رسید و یا برای اینکه تغییرات آرام و  تدریجی به نتیجه می رسید، و تحولی صورت می گرفت، باید منتظر هزار سال دیگر بود!؟
4
 ما اکنون در دوره دوم هستیم. اگر در دوره نخست به دلیل رهبری شدن توده های زیر استثمار و ستم به وسیله رهبری طبقه کارگر و احزاب کمونیست انقلابی، آنان توان برپایی نظام های نوین و برقراری حکومت خود را داشتند، در دوره دوم مطلقا از چنین امری نشانی نیست. یا به دلیل بدون رهبری بودن این جنبش ها، جنبش های انقلابی در جنوب شرقی آسیا و خاورمیانه( مثلا جنبش های توده ای مشهور به «بهار عربی»)، در افریقا و آمریکای لاتین، بدون کسب نتیجه ای شکست می خورند و یا این جنبش ها زیر رهبری طبقات ارتجاعی قرار گرفته و همچون ایران به برقراری نظام هایی تلفیقی از سرمایه داری زیر سلطه در اقتصاد و بازگشت ارتجاعی به سیاست و فرهنگ گذشته منجر می شوند. این دو جنبه  و بطور کلی بدون دورنمای انقلابی و مترقی بودن، شاخص وضع کنونی است. وضعی که با انفعال نسبی نیروهای انقلابی همراه گردیده است.
تاریخ نمی ایستد و درجا نمی زند. دوره نخست به دوره دوم تبدیل شد و دوره دوم یا کنونی نیز باید به دوره تازه ای تبدیل شود.
خصال این دوره نوین تاریخی چگونه خواهد بود؟
 قطع به یقین در دوره نوین، تضادهای اساسی عصر امپریالیسم، به گونه ای مواج و پویا به حرکت خود ادامه داده و وارد مراحل متکامل تری خواهند شد. دو وجه از مهمترین این تضادها،  تضاد میان پرولتاریای کشورهای امپریالیستی با سرمایه داران از یک سو و از سوی دیگر پرولتاریا و توده های استثمار شده و ستمدیده با سرمایه داران بوروکرات- کمپرادور ( و در کشورهایی که هنوز فئودالیسم جان سختی می کند، مالکان بزرگ اراضی و فئودال ها) در کشورهای زیر سلطه خواهد بود. مهمترین خصلت دوره تاریخی نوین، از قیاس دوره نخست با دوره دوم پدید خواهد آمد. یعنی بدون رهبری بودن و یا زیر تاثیر آرمان های ارتجاعی بودن به زیر رهبری طبقه کارگر و احزاب کمونیست و داشتن آرمان سوسیالیستی و کمونیستی تبدیل خواهد شد.
در واقع، توده های استثمار شده و ستمدیده دوره های نخست و دوم را مقایسه می کنن و یا باید به این مقایسه فرا خوانده شوند. آنان به روشنی می بینند که کمبودها، ضعف ها و اشتباهاتی که در دوران نخست و در پی برقراری حکومت های طبقه کارگر و نظام های سوسیالیستی و کمونیستی پدید آمد، قابل رفع است و می توان آن نظام ها را تکامل داد و به نتیجه تاریخی خود یعنی برقراری نظام کمونیستی در سراسر جهان رسانید. اما نه بدون رهبری بودن توده ها به نتیجه خواهد رسید و نه رهبری های ارتجاعی و برقراری نظام های ترکیبی ارتجاعی(همچون ایران)می تواند نظامی دلخواه حتی در کوچکترین موارد پدید آورد.
دوره نوین تاریخی از سوی دیگر شاهد شدت یافتن تضاد میان امپریالیست ها از سویی و فرتوت شدن امپریالیست ها و نیروهای ارتجاعی جهان از سوی دیگر خواهد بود. این نیروها به مرور چنته شان خالی می شود و چیزی برای گفتن نخواهند داشت.  دست های آنها برای توده ها رو شده و روز به روز بیشتر در انزوا قرار گرفته و توده ها به شناختی همه جانبه تر و ژرفتر از آنها خواهند رسید.
تقابل  طبقه کارگر و توده های استثمار شده و ستمدیده که از هر نظر، خواه کمیت و خواه کیفیت در حال رشد بوده با امپریالیست ها و بورژوازی ارتجاعی و فاسد، که روز به روز تحلیل رفته و فرتوت تر و ضعیف تر شده، خصلت اساسی دوره سوم را شکل خواهد داد. دوره تاریخی سوم اگرچه روشن نیست چه طول زمانی را در بر می گیرد(صد سال، بیشتر یا کمتر) اما یک بار برای همیشه به استثمار و ستم به طبقه کارگر و ستمدیدگان و استثمار شدگان پایان خواهد داد. 
 هرمز دامان
نیمه نخست آبان 98 
یادداشت ها
1-   عجالتا کاری به درک درست یا نادرست این نیروها از سوسیالیسم نداریم. از نظر ما خواست درونی این جنبش های توده ای که خلاصی از تسلط استعمار و امپریالیسم  و برقراری نظام های دموکراتیک و سوسیالیستی بود، با اهمیت است. اینکه درک های رهبری های حاکم بر این جنبش بعضا نادرست بود و یا بیشتر آنها به سوسیالیسم امپریالیسم شوروی وابسته و به انحراف کشانده شدند، از نظر نکات مورد نظر این مقال در درجه بعدی اهمیت قرار می گیرد.
2-   - بیشتر جنبش های چریکی که اوج آن به ویژه در اواخر دوره نخست بود، متکی به پشتیبانی شوروی سوسیال امپریالیستی بودند و در دوره دوم بدون پشتیبان و کج دار و مریز به راه خود ادامه دادند.
3-   مثلا بر خلاف انقلاب کوبا؛ و در اینجا ما در مورد اینکه رهبری انقلاب کوبا چگونه بود صحبتی نمی کنیم. بحث اساسی ما در مورد دو دوره و در حد نگاهی گذرا است.
4-   یکی از ویژگی های کشورهای آمریکای لاتین در دوره نخست، وجود حکومت های نظامی و کودتاهای نظامی یکی پس از دیگری بود. یکی از ویژگیهای این کشورها در دوره دوم، بروز دولت های سوسیال دموکراتیک در برخی از کشورهای آن است که نظام سرمایه داری بوروکراتیک زیر سلطه را با اشکال نوینی بازسازی کردند. این دولت ها بیشتر از همان گروههای چریکی بر آمدند که ظاهرا تبدیل به احزاب سیاسی سوسیال دموکراتیک شده و در انتخابات رای اکثریت را بدست آورده و دولت تشکیل دادند. نمونه وارترین این دولت ها در برزیل بود که تا مغز استخوان وابسته به امپریالیسم آمریکا و پیاده کننده امیال اقتصادی و سیاسی آن در شرایط نوین جهانی و منطقه ای بود و در پاسخ به جنبش های گسترده توده ها صورت می گرفت. تکامل این دولت، تعمیق بحران اقتصادی، و بروز درجه بالایی از فساد در رهبران اصلی که بورژازی بوروکرات- کمپرادور نوین را شکل دادند، نشانگر به اصطلاح نظام نوینی است که این سوسیال دموکرات ها ساختند. دولت هایی مانند ونزوئلا نیزکه ظاهرا در تقابل با آمریکا قرار دارند، از نظر ساخت اقتصادی و سیاسی - فرهنگی تفاوت چندانی با نظام برزیل ندارند.   

۱۳۹۸ آبان ۱, چهارشنبه

آموزش بزرگ مارکس دیکتاتوری پرولتاریا است!(17) بخش دوم تحریف آموزه انقلابی دیکتاتوری پرولتاریا


آموزش بزرگ مارکس دیکتاتوری پرولتاریا است!(17)
بخش دوم
تحریف آموزه انقلابی دیکتاتوری پرولتاریا
هال دریپر ادامه می دهد:
«در فصل سوم (که در مارس‏ 1850 نوشته شده و در آوریل به چاپ رسید) مارکس‏ به نقد سوسیالیسم صورتی لوئی بلان پرداخته و علیه جریانات سوسیال– دموکراتی اعلام موضع می کند، "پرولتاریا به طور فزاینده، خود را حول سوسیالیسم انقلابی، حول کمونیسم، که بورژوازی، نام بلانکی را برای آن ابداع کرده است، سازمان می دهد. این سوسیالیسم عبارتست از اعلام تداوم انقلاب، دیکتاتوری طبقاتی پرولتاریا هم چون نقطه گذار ضروری به امحای تمایزات طبقاتی به طور کلی …".
لازم است که به معنای آنچه که نقل شد توجه کنیم : انتساب نام بلانکی به گرایش‏ کمونیستی ابداع دشمنان این گرایش‏ یعنی بورژوازی است و نه خود مارکس‏.
در فصلی که به آن اشاره کردیم مارکس‏ توضیح می دهد که این سوسیالیسم انقلابی "اعلام تداوم انقلاب و دیکتاتوری طبقاتی پرولتاریا به مثابه نقطه عزیمت ضروری برای امحای تمایزات طبقاتی به طور کلی است " و بنابراین معطوف است به انقلابی کردن تمامی جامعه. لطفاً توجه کنید که تاکید مارکس‏ در این جا بر روی اصطلاح "دیکتاتوری طبقاتی" است.»(مارکس و دیکتاتوری پرولتاریا، برگردان  م - مهدی زاده، ص 10)
راستش ما استناج روشنی از این نظر مارکس به وسیله دریپر و در خدمت اهداف وی نمی بینیم. (1) بورژازی نام بلانکی را به کمونیسم که طبقه کارگر گرد آن جمع شده می دهد. یعنی  سوسیالیسم انقلابی و یا آن کمونیسم که طبقه کارگر بیش از پیش به گرد آن گرد می آید، یعنی کمونیسم مورد نظر مارکس، آن گونه که بورژوازی آن را نام نهاده،  سوسیالیسم یا کمونیسم بلانکیستی، یعنی سوسیالیسم یا کمونیسم مورد نظر بلانکی (2) و در مرحله بعدی توطئه گروه کوچکی برای کسب قدرت سیاسی نیست، بلکه تلاش یک طبقه برای کسب قدرت سیاسی و برقراری نظام سوسیالیستی و کمونیستی است. مارکس با اشاره به نام بلانکی که بورژوازی جنبش اصیل کمونیستی پرولتاریا را به آن منتسب می کند و به این وسیله قصد دارد که کمونیسم بلانکی را یگانه کمونیسم( در مقابل کمونیسم مارکس و انگلس و مانیفست آنان) و رفتار پرولتاریا را به شکل توطئه گری گروهی اندک برای کسب قدرت نشان دهد، تنها خط فاصل اساسی مورد نظر خود را با نظریه بلانکی از نقطه نظر جنبش موجود و واقعی پرولتاریا ترسیم می کند؛ یعنی نظرات بلانکی در مورد سوسیالیسم و کمونیسم  و نیز توطئه گروه کوچک. اما از این خط فاصل ها نه بر می آید که بلانکی عضو جنبش کمونیستی نبوده و نیست- چرا که مارکس و انگلس علیرغم انتقادات خود از بلانکی برای وی در جنبش کمونیستی ارج و ارزش والایی قائل بودند- و نه نشان می دهد که مثلا مارکس و انگلس مخالف کسب قدرت سیاسی و برقراری دیکتاتوری، دیکتاتوری ای که طبقاتی است - و نه دیکتاتوری گروهی اندک- از جانب پرولتاریا بودند. هال دریپر به جای تحلیل دقیق آنچه مارکس بارها و بارها می گوید و یا به آن اشاره دارد، با توسل به «ریسمان» بلانکی، به حذف و یا تغییر معنای اساسی دیکتاتوری اقدام می کند.
 و بالاخره اینکه مارکس به روی «دیکتاتوری طبقاتی» تاکید می کند- و نه تنها به روی این عبارت همچنانکه از متن  پیداست(3) به هیچ وجه این تاکید را در تضاد با نظریه بلانکیستی- و یا در بهترین حالت صرفا و یا بطور عمده در تقابل با این نظریه- انجام نداده، بلکه در مقابل دیکتاتوری بورژوازی قرار می دهد. درست در همین فصل و چند صفحه پیش از آن مارکس به دیکتاتوری بورژوازی و عصیان و طغیان علیه آن و همچنین به دیکتاتوری استثمارگران اشاره می کند. دودوزه بازان کریه تروتسکیستی همچون هال دریپر باید هم که این بخش ها را نادیده بگیرند و کوچکترین اشاره ای به آنها نکنند و تمامی نظرات مارکس و انگلس را درباره دیکتاتوری پرولتاریا را صرفا در تقابل با بلانکیسم قرار دهند تا مشتی آت و اشغال «سوسیال دموکراسی»  را به جای نظریه انقلابی مارکس قالب کنند . و اما عبارات مارکس درباره دیکتاتوری بورژوازی:  
«به تدریج دیدیم که دهقانها، خرده بورژواها و اقشار متوسط بطور کل، کنار پرولتاریا قرار گرفته، علیه جمهورى رسمى به ضدیت آشکار کشانده شدند و با آنها بعنوان مخالف جمهورى رفتار شد. طغیان در برابر دیکتاتورى بورژوازى، نیاز به تغییر جامعه، پافشارى روى نهادهاى جمهورى دمکراتیک بمثابه ارگانهاى حرکت‌دهنده آن، تجمع به گِرد پرولتاریا بمثابه نیروى انقلابى تعیین کننده - اینها هستند خصایص عمومى حزب باصطلاح سوسیال دمکراسى، حزب جمهورى سرخ.»(مبارزات طبقاتی در فرانسه، نسخه اینترنتی، بخش دوم، ص 22 و 23 ، تمامی تاکیدها از مارکس است).
و این هم برای اینکه ذهن « ماسیده» و «فراموشکار» دریپر به یاد بیاورد، اشاره مارکس  به دیکتاتوری استثمارگران و دیکتاتوری پرولتاریا در تقابل با یکدیگر در یک عبارت:
«حال موقعیت دهقانان فرانسوى را هنگامى که جمهورى بارهاى جدیدى به دوش آنها تحمیل می کرد می توان دریافت. دیده می شود که اختلاف استثمار آنها با استثمار پرولتاریا در شکل است. استثمارگر همان است: سرمایه. سرمایه‌داران منفرد، دهقانان منفرد را بوسیله رهن و رباخوارى استثمار می کنند، طبقه سرمایه‌دار طبقه دهقان را بوسیله مالیات دولتى استثمار می کند. حق قانونى دهقان به مِلک، طلسمى است که سرمایه تا بحال دهقان را با آن جادو کرده و مستمسکى است که با آن دهقان را علیه پرولتاریاى صنعتى تحریک کرده است. فقط سرنگونى سرمایه میتواند دهقان را سربلند کند. فقط یک دولت ضد سرمایه‌دارى و پرولتاریایى می تواند از فلاکت اقتصادى و تنزل مقام اجتماعى او جلو گیرد. جمهورى مشروطه، دیکتاتورى استثمارگران متحد شده اوست، جمهورى سوسیال دموکراتیک، جمهورى سرخ، دیکتاتورى متحدین اوست.» ( همانجا، ص 20 تاکید از متن است)
جناب هال دریپر فرصت طلب باید توجه می داشت که مارکس در اینجا  و بر مبنای نظریه  ماتریالیسم تاریخی و وجوه این نظریه در مورد ساخت اقتصادی و به ویژه روساخت سیاسی، روی دیکتاتوری بورژوازی- همچنانکه چند صفحه پس از آن به روی دیکتاتوری پرولتاریا-  تاکید کرده است.  اینجا مارکس به روشنی «دیکتاتوری استثمارشدگان» یا «جمهوری سوسیال دموکراتیک»( به زبان آن روزگار) و «جمهوری سرخ» را در مقابل، و آنتی تز «دیکتاتوری استثمارگران» قرار می دهد و هیچ صحبتی هم از بلانکی و بلانکیست ها به میان نمی آورد.
اما دیکتاتوری بورژوازی یا دیکتاتوری استثمارگران و اصولا دولت چیست؟
اینجا نیز اشارات مارکس به  ماهیت دولت که از زبان مونتالامبر بیان می شود، اهمیت دارد که به وسیله هال دریپر یواشکی و زیر سبیلی درز گرفته می شود و از آنها صحبتی به میان نمی آید.
 مارکس چنین می گوید:
«مُبلّغ احیاى مالیات شراب نه یک سوداگر پول بلکه مونت آلامبرت ...رئیس یسوعیان بود. استدلال او بصورت دندان‌شکنى ساده بود مالیات پستان مادرى است که دولت از آن شیر می خورَد. دولت ابزار سرکوب است،(جناب هال دریپر توجه می فرمایید، دولت ابزار سرکوب است و نه وسیله ای برای برگزاری انتخابات آزاد!- دامان) نهادهاى اعمال قدرت است، ارتش است، پلیس است، کارمندان، قضات و وزراء است، کشیش‌ها است. حمله به مالیات یعنى حمله آنارشیست‌ها به استحکامات نظم و تولید مادى و معنوى جامعه بورژوایى را در برابر حملات پرولترهاى خرابکار حفظ می کند. مالیات یعنى خداى پنجم، در کنار مالکیت، خانواده، نظم و مذهب.» (همانجا، ص19، همچنین برگردان باقر پرهام، ص 129- ،130، تاکیدات ایتالیک از ماست)
به این ترتیب اشاره به «دیکتاتوری طبقاتی» از جانب مارکس و بر مبنای ماتریالسم تاریخی به این معنا است که هر دولتی دیکتاتوری یک طبقه، طبقه حاکم است که دولت را در دست دارد. دیکتاتوری یک طبقه یعنی اعمال زور و قهر، یعنی اعمال زور و قهر از جانب طبقه حاکم علیه طبقات زیر سلطه. و این از جمله شامل دولت طبقه کارگر می شود. دولت طبقه کارگر، دیکتاتوری است. همانگونه که ما دولت دیکتاتوری بورژوازی، دولت دیکتاتوری فئودالها و دولت دیکتاتوری برده داران را داریم که همه دیکتاتوری اقلیت استثمارگر علیه اکثریت استثمار شدگان است، دولت طبقه کارگر یعنی  دیکتاتوری طبقه کارگر را داریم که دولت اکثریت استثمار شدگان علیه اقلیت استثمار کنندگان است.
هال دریپر چارچنگولی به چرندیات خود و تحریف معنای دیکتاتوری و بلانکی می چسبد:
و ادامه می دهد:
 «اشاره مارکس‏ به بلانکی اشاره ای کوتاه به استفاده بسیار رایج نام بلانکی توسط سیاستمداران ضد انقلابی هم چون یک مترسک انقلابی بود. در یک لحظه بسیار حساس‏، در آوریل 1848، هنگامی که یک تظاهرات کارگری علیه حکومت در حال تشکیل بود، رهبران جناح راست حکومت موقت، یک کارزار توده ای برای انتشار شایعه ای سازمان دادند که بر مبنای آن بلانکی و دوستانش‏ در صدد تدارک برای سرنگونی حکومت و کسب قدرت هستند. (این یکی از اولین به اصطلاح "وحشت های سرخ " بود که به خوبی سازمان داده شده بود).»( همانجا، ص 10)
 می بینم که هال دریپر ساز خودش را می زند و به هر قیمتی می خواهد تدوین و تداوم نظریه دیکتاتوری پرولتاریا را که بر مبنای نظریه ماتریالیسم تاریخی و نقطه نظرات آن در مورد ساخت اقتصادی و روساخت سیاسی - فرهنگی استوار است، به بلانکی وصل کند.
بورژوازی یک تظاهرات کارگری را به بلانکی و توطئه ای از جانب وی برای سرنگونی حکومت و کسب قدرت سیاسی وصل می کند و آن را «وحشت سرخ» نام می گذارد، و در مقابل آنها، مارکس  که مخالف برقراری دیکتاتوری( یا همان «وحشت سرخ»ی که بورژوازی به جنبش کارگران نسبت می داد) و «حکومت اقلیت» بود، از «دیکتاتوری» یعنی «حکومت طبقه» که حتما به «حکومت اکثریت»  یعنی « دولت دموکراسی، انتخابات آزاد و پارلمان» تبدیل خواهد شد، صحبت  می کند!؟ این همه آن نکته ای است که هال دریپر تروتسکیست به مارکس نسبت می دهد.(4)
در ادامه،  وی پس از شرح تحرکات مارکس و انگلس در اتحادیه کمونیست ها در لندن و تلاش هایی  که برای همکاری بین سه تشکل جناح چپ چارتیست ها و جریان بلانکیستی صورت گرفت، به سندی اشاره می کند که در ادامه همکاری اشاره شده و در آوریل 1850به نگارش در آمد. 
 وی سپس درباره این سند چنین میگوید:
«اما ارزش‏ این سند هرچه باشد اولین ماده برنامه ای آن چنین است: "هدف انجمن عبارتست از براندازی همه طبقات ممتاز، اعمال دیکتاتوری پرولترها بر این طبقات، حفظ تداوم انقلاب تا تحقق کمونیسم …"
دیکتاتوری پرولتاریا فرمولی است که مارکس‏ در هیچ جای دیگر از آن استفاده نکرده بود؛ این تنها یکی از دلائل چندگانه ای ست که نشان می دهد این برنامه توسط مارکس‏ به رشته تحریر در نیامده بلکه توسط اگوست ویلیچ یکی از اعضاء اتحادیه کمونیست ها که شخصاً به بلانکیست ها نزدیک بود نوشته شده است.»(همانجا، ص 10)
 نگاهی ساده و گذار به عبارات  نخستین ماده  سند نشان می دهد که حتی اگر این سند به وسیله مارکس به نگارش در نیامده باشد- که بعید است – و به وسیله یک فرد نزدیک به بلانکیست ها نوشته شده باشد، باز هم مارکس (و انگلس نیز) با نکات یاد شده در ماده کاملا توافق داشته اند. براندازی طبقات ممتاز، اعمال دیکتاتوری پرولترها بر این طبقات و حفظ تداوم انقلاب تا تحقق کمونیسم  نکاتی نیست که در این سند برای اولین بار آمده باشد. اینها نکاتی است که کمابیش در فقر فلسفه و یا به ویژه مانیفست حزب کمونیست عناصر آنها طرح شده است؛ نکاتی که هیچ ربطی به بلانکیسم ندارد و در آنها هیچ اشاره ای هم به بلانکیسم نشده است. (برای نمونه نگاه کنید به بخش 7 همین نوشته و گفته هایی که ما از فقر  فلسفه نقل آوردیم و نیز بخش 15 و پاره هایی که ما از مانیفست حزب کمونیست نقل کردیم.
ادامه دارد.
هرمز دامان
نیمه دوم مهرماه 98
یادداشت ها
1-   متن کامل عبارات مارکس در این خصوص را که یکی از مهمترین  و کلیدی ترین آموزش های مارکس در باره دیکتاتوری پرولتاریا تشکیل می دهد و به وسیله مائوئیست ها به ویژه در انقلاب فرهنگی به طور مداوم به روی آن تاکید و تبلیغ و ترویج می گشت، بطور کامل می آوریم:
«پرولتاریا هر چه بیشتر به گِرد سوسیالیسم انقلابى، به گِرد کمونیسم که بورژوازى خود براى آن نام بلانکى را اختراع کرده است، جمع میشود. این سوسیالیسم اعلام تداوم انقلاب، دیکتاتورى طبقاتى پرولتاریا بمثابه نقطه گذار ضرورى به الغاء اختلافات طبقاتى بطور کلى است، به الغاء کلیه مناسبات تولیدى‌اى که مبناى این اختلافات هستند، به الغاء کلیه روابط اجتماعى منطبق با این مناسبات تولیدى، به دگرگونى کلیه ایده‌هایى که منبعث از این روابط اجتماع هستند.»( مبارزات طبقاتی در فرانسه، پیشین، بخش دوم، ص24، تاکیدها همه از متن اصلی است)
2-    «بلانکی عمدتا یک فرد انقلابی سیاسی است و سوسیالیست بودنش به خاطر همبستگی ایست که با خلق احساس می کند ولی نه دارای تئوری سوسیالیستی می باشد و نه پیشنهادات پراتیک مشخصی - که محتوای یک راه حل اجتماعی باشد - ارائه می دهد.»(انگلس، برنامه کموناردهای بلانکیست فراری).
می بینیم که بلانکی دارای تئوری سوسیالیستی آن سان که مارکس و انگلس پس از ایدئولوژی آلمانی به آن بنیان علمی بخشیدند و به ویژه در مانیفست حزب کمونیست شرح دادند، نیست. این یکی از تفاوت های اساسی مارکس و انگلس با بلانکی است. ما دوباره به این مقاله انگلس باز خواهیم گشت.
3-    متن های مورد استفاده ما نشان می دهد که مارکس تنها به روی دیکتاتوری پرولتاریا تاکید نکرده بلکه به روی کلمات متفاوتی تاکید می کند. متن فارسی مورد استفاده ما ترجمه محمد پورهرمزان است. در برگردان تازه تر به وسیله باقر پرهام تنها به روی دو واژه یعنی «سوسیالیسم انقلابی» و «کمونیسم» تاکید شده است که با توجه به حتی متن های مورد استفاده هال دریپر نادرست می نماید. آیا باقر پرهام دوست نداشته تاکید مارکس روی عبارات دیگر به ویژه دیکتاتوری پرولتاریا را ذکر کند؟ از یک شبه تروتسکیست لیبرال شاید بعید نباشد!؟  ضمنا در همین جا باید اشاره کنیم که برگردان واژه های دیگر به وسیله پرهام در قیاس با پورهرمزان، لیبرالی است. برای نمونه، پورهرمزان از واژه «اختلافات» استفاده کرده در حالی که پرهام از واژه «تفاوت ها».
همچنین پورهرمزان واژه «اختراع» را به کار برده و  پرهام واژه «انتخاب» را. و این هم دو متن مورد بررسی:
متن برگران شده به وسیله پورهرمزان همان است که ما در بالادر یادداشت یک آورده ایم. و اما متن باقر پرهام:
«...پرولتاریا بیش از پیش به گرد آرمان سوسیالیسم انقلابی، به گرد کمونیسم، متشکل میشود که بورژوازی برای آن نام بلانکی را انتخاب کرده است. این نوع سوسیالیسم اعلام دایمی انقلاب، دیکتاتوری طبقه کارگر به عنوان نقطه گذار ضروری به سوی الغاء بی بروبرگرد اختلافات طبقاتی است، یعنی الغاء تمامی مناسبات تولیدی یی است که این تفاوت ها بر مبنای آنها شکل می گیرد، الغاء تمامی مناسبات اجتماعی ملازم با این گونه مناسبات تولیدی، و واژگون کردن تمامی اندیشه هایی که از این مناسبات اجتماعی بر می خیزند.» (نبردهای طبقاتی در فرانسه از 1848 تا 1850،  نشر مرکز، چاپ چهارم 1390، ص 145) و این هم متن انگلیسی انتشارات پنگوئن در 1973(مانندمتن 1977) تاکید ها در این متن همان است که در متن  ترجمه شده به وسیله  محمد پور هرمزان موجود است.
 the proletariat rallies more and more around revolutionary socialism, around communism, for which the bourgeoisie has itself invented the name of Blanqui. This socialism is the declaration of the permanence of the revolution, the class dictatorship of the proletariat as the necessary transit point to the abolition of class distinctions generally, to the abolition of all the relations of production on which they rest, to the abolition of all the social relations that correspond to these relations of production, to the revolutionizing of all the ideas that result from these social relations.
94- 129- 1973
4-    دریپر می نویسد: «در جلد سوم کتاب تئوری انقلاب کارل مارکس‏ ارزیابی تاریخی خودِ بلان در باره استفاده از "نام بلانکی به مثابه نوعی مترسک " آورده شده است. بلان اشاره می کند که چگونه "با زیرکی به آقای بلانکی سهمی برای ترساندن بورژوازی داده شده بود" – نقشی که توسط اکثریت حکومت موقت که نگران پایان دادن به فشار از طرف پائین بودند- به او احاله شده و یا برایش‏ ابداع شده بود. این همان اشاره مارکس‏ است به مترسک کمونیستی که "خود بورژوازی برای نام بلانکی ابداع کرده بود".»(همانجا)
به استدلال توجه شود: چون بورژوازی به آقای بلانکی سهمی برای ترساندن بورژوازی داده بود و نام وی همچون مترسک کمونیستی مورد استفاده  قرار می داد، مارکس  و انگلس خود را مجبور دیدند که به مدت بیش از چهل سال از مفهوم دیکتاتوری پرولتاریا به جای حکومت طبقه کارگر استفاده کنند. هال دریپر با این استدلالات به تروتسکیستی مضحک تبدیل می شود.


۱۳۹۸ مهر ۲۶, جمعه

پروژه های باند خامنه ای برای سرکوب جنبش مردمی و جناح ها و باندهای مخالف خویش به بهانه بازداشت روح الله زم


پروژه های باند خامنه ای برای سرکوب جنبش مردمی و جناح ها و باندهای مخالف خویش

 به بهانه بازداشت روح الله زم

نگاهی به اوضاع و احوال کنونی ایران نشان می دهد که پس از جنبش بزرگ دی ماه 96 و شوک بزرگ به حاکمان و نیز به ویژه پس از اوج گیری جنبش کارگری و مردمی در جنوب، و پس از یک دوران موقت در حالت انفعال قرار گرفتن نیروهای امنیتی و نظامی، این نیروها به مرور به خود آمده و از افت نسبی جنبش- افت نسبت به نقطه های یاد شده – استفاده کرده، یک سلسله طرح های کوتاه مدت و دراز مدتی را برای سرکوب جنبش مردمی در سرلوحه کار خود قرار دادند. این طرح ها مشتمل بر زدن رهبران، کادرها و فعالین اصلی جنبش های کارگران، آموزگاران، زنان، دانشجویی و روشنفکری، تمامی فعالین اصلی سیاسی، اجتماعی و مدنی و نیز فعالین دیگر جنبش های توده ای استوار بود. پشت بند این مسئله هم جدا از طرح خودکشی در زندان ها در مورد فعالین دستگیر شده در جنبش های توده ای دی ماه، و یا به قتل رساندن برخی از افراد بازداشت شده در زندان ها، بازداشت ها کردن های بی پایان، در مضیقه قرار دادن زندانیان دستگیر شده از هر نظر و زیر پا گذاشتن حقوق زندانیان، همانا بریدن زندان های دراز مدت برای زندانیان با جرائم گوناگون بوده است.  تمامی شواهد ناظر بر نکات یاد شده است.
همچنین و به همراه این پروژه در زدن نیروهای مخالف مردمی و تلاش برای« خیال خود را راحت کردن» از بابت خیزش های دوباره و یا قوی تر جنبش های مردمی، پروژه دومی نیز در جریان بوده و هست. این پروژه دوم که به موازات و همپای پروژه نخست به پیش برده شده، حل و فصل تضادهای درونی حاکمان و جناح های مختلف و متضاد آن که به جان یکدیگر افتاده اند، زدن جریان ها و باندهای مخالف و مزاحم باند اصلی یعنی باند خامنه ای را دنبال کرده است. در پروژه ه دوم، از یک سو، برنامه هایی علیه دولت روحانی به پیش برده شده و تلاش آنها در این سمت بوده که این جناح کاملا منفرد شود؛ و این علیرغم سازش های فراوان روحانی با باند خامنه ای و ناتوان و به اصطلاح «علیل بودن» وی در مقابل آنها بوده است. از سوی دیگر، امر هدایت و یا حل و فصل تضادهای درونی جناح ها و باندهای حاکم، متوجه اصلی ترین مخالفین باند حاکم و یا آن نیروها و یا قدرت هایی بوده است که به موازات آن وجود داشته و برای خود خانی بوده اند. یکی از نمونه های برجسته و مهم این باندها که تازه با باند حاکم حاضر به هر گونه سازشی بر سر غنائم موجود بود، صادق لاریجانی بود که این اواخر هم نوک پیکان حمله باند خامنه ای متوجه وی گردید. این باندهای موازی- که در میانشان باندهای مخالف خامنه ای و یا گروه اصلی در دفتر وی وجود دارند- در زمینه های اقتصادی و سیاسی باید زده می شدند و یا حتی الامکان در جای خود می نشستند تا باند حاکم در دفتر خامنه ای به نهایت قدرت خود و فعال مایشایی مطلق می رسید.
در کنار این امور، جنگ و دعوا بین باندهای امنیتی و اطلاعاتی نیز تشدید گردیده و جریان حاکم بر حفاظت اطلاعات سپاه که به نظر می رسد سرنخ آن در دفتر خامنه ای است- اگر از تضادهای درونی سپاه و نیز حفاظت اطلاعات سپاه سخنی به میان نیاوریم-  تمامی تلاش خود را برای تبدیل شدن به یگانه سازمان اطلاعاتی کشور و از سر راه برداشتن وزارت اطلاعات که از سویی و تا حدودی بسیار کم در اختیار روحانی و از سوی دیگر در اختیار باندهایی در جناح راست و غیر جناح خامنه ای می باشد، به پیش برد. کارکرد سریال تلویزیونی گندو را عمدتا باید در این سمت و سو دید.
غیر از اینها، به نظر می رسد پروژه تکمیلی دیگری - و البته با اهمیت- نیز وجود دارد که متوجه بیرون کشور است و این روزها تحرکات و پیشرفت این پروژه در میان اخبار مهم قرار دارد. نخستین گامها در تحقق این پروژه، تلاش برای زدن آن جریان های بیرون کشوری است که  با در اختیار داشتن پشتوانه هایی همچون قدرت های غربی و یا منابع مالی، این امکان را دارند که فعالیت های تبلیغی گسترده ای را داشته باشند و بخش هایی از مردم  را در میان طبقات گوناگون به سوی خود بکشانند و در پیرامون خویش به حرکت درآورند. این گروه ها و دسته ها میان مردم، بیش از آنکه به  جریان های رایج مخالف توجه کنند، بیشتر دنباله رو بخش هایی از این جریان های پیش گفته می شوند.  در مورد اخیر تا کنون ضربه زدن به مسیح علی نژاد که پشتیبان اصلی وی امپریالیست ها و سلطنت طلبان می باشند و به هر حال تا حدودی در میان فعالین زنان لایه های خرده بورژوازی مرفه و میانه نافذ است، برجسته تر بوده است.  بنا به گفته سخنگویان سازمان حفاظت اطلاعات سپاه، این پروژه با هجوم به زنان بی حجاب و بازداشت کردن بسیاری از آنها و از کار انداختن حرکت هایی به نام«چهارشنبه های سفید» که به وسیله فرد مورد ذکر در داخل به راه انداخته شده، همراه گردیده است. برای فشار به فرد مزبور نیز به بازداشت بستگان وی دست زده و وی را در شرایط سختی قرار داده اند.
مورد زم
 مورد دیگری که این روزها پیش آمده،  بازداشت و یا ربودن روح الله زم- مستقیم و یا غیر مستقیم - می باشد.
تردیدی نیست که این فرد، خواه وی را شخصی بریده از جریان های حاکم بر جمهوری اسلامی و مستقل بدانیم و یا فرستاده ای به خارج از جانب یکی از این جناح های حاکم یا باندهای مسلط بر وزارت اطلاعات(و یا حفاظت اطلاعات سپاه)، و افرادی مانند وی کارکردهای معینی داشته و دارند و به همین دلیل نیازمند تحلیل ویژه نیز هستند.
 این گونه افراد و سایت های راه اندازی شده به وسیله آنها، به دلیل اطلاعات و اخبار دست اول که به وسیله منابع اطلاعاتی داخل و یا بخش هایی از جناح  مخالف خامنه ای به دستشان می رسد می توانند  از یک سو جریان های مخالف جمهوری اسلامی را تحت الشعاع تحرکات خود قرار داده و مانع از ارتباط این جریان ها با جنبش های توده ای گردند؛ از سوی دیگر به روی جنبش های توده ای اثر گذاشته و آنها را تا حدودی زیر نفوذ خود درآورند و سر بزنگاه آنها را به مسیرهای نادرست و انحرافی بکشانند. و از سوی سوم نیز به پیش بردن امر تضادهای درون جناح حاکم بپردازند. اینجا جناح هایی از درون حاکمیت، می توانند با دادن اطلاعات از داخل به این افراد جریان مخالف - در امر مورد بحث جناح خامنه ای - را تضعیف کرده و در درون قدرت حاکمه جای پای خود را محکم کرده مقاصد اقتصادی و یا سیاسی خود را پیش برند.(1)
شکی نیست که جریان های منسوب به طبقه کارگر و نیروهای کمونیست و دموکرات می توانند به شکلی و در حد و حدود معینی از اطلاعاتی که از جانب این اشخاص در اختیار عموم قرار می گیرد، استفاده کرده و تضادهای درونی هیئت حاکمه را تشدید کنند؛ و با وجود اینکه تقویت این افراد و سایت ها، به هر حال آنها را در مضیقه قرار می دهد، به هر حال از امکانات مثبتی که ایجاد می کنند، استفاده کنند، و در عین حال، علیه اشکال تبلیغی سطحی و عامه پسند آنها مبارزه کنند و تاثیرات آنها بر لایه های جوان جنبش خنثی نمایند.
موضعی که در قبال دستگیری بستگان افراد و یا بازداشت و یا ربودن افراد باید گرفت، محکوم کردن این اعمال و قرار دادن لبه تیز حمله بروی خود سازمان های اطلاعاتی به ویژه سازمان حفاظت اطلاعات سپاه، باندهای خامنه ای و کلا حکومت اسلامی است. این جهت عمده قضیه است. این جا این امر در درجه دوم اهمیت  و در جهت غیر عمده قرار می گیرد که آیا این افراد وابسته به جنبش دموکراتیک و انقلابی هستند یا افرادی وابسته به امپریالیست ها و سلطنت طلبان و یا همچون مورد روح الله زم فردی مستقل و بریده از نظام و یا فرستاده ای از جانب جناح هایی از حاکمیت به بیرون. نمی توان مخالف زیر فشار قرار گرفتن خانواده های افراد وابسته به جنبش دموکراتیک و انقلابی بود، اما در مقابل بازداشت و زیر فشار قرار دادن خانواده های افراد فعال در جریان های دیگر- حتی جریانات ارتجاعی- سکوت کرد و گفت« به درک». نمی توان مخالف ترور، ربودن و یا بازداشت مبارزین بیرون کشور بود و در مقابل بازداشت و یا ربودن فردی و یا حتی به وسیله ارعاب وادار کردن وی به تسلیم،(2) فردی که به این جریان ها تعلق ندارد، گفت که به ما مربوط نیست. باید نه تنها در مورد این نوع فشارها و اجحافات، ترورها، بازداشت ها و یا ربودن ها موضع گرفت و با آن ها به مقابله برخاست، بلکه در عین حال به این امور توجه کرد و تلاش کرد که تا آنجا که ممکن است در آنها ژرفش و روشنگری صورت گیرد و تجاربی به نفع طبقه کارگر و جنبش انقلابی و دموکراتیک بدست آید.
تردیدی نیست که بازداشت و یا ربودن و در اختیار گرفتن این شخص، می تواند به بخشی از پروژه های باندهای حاکم در جناح خامنه ای برای زدن جریان های غیر حاکم، اما دارای قدرت و نفوذ در هیئت حاکمه - به ویژه برای انتخابات در پیش مجلس و ریاست جمهوری آینده - کمک کند. دیر نیست که همچون زمان اشغال سفارت آمریکا که هر روز یا هر از چندگاهی خبری یا «افشاگری» ای علیه جریان های لیبرال به راه می افتاد، هر روز یا هر از چندگاهی «افشاگری» تازه ای بر مبنای اعترافات زم به راه افتد و باندها و جریان های مخالف با باند حاکم در جناح خامنه ای را زیر ضربه قرار دهد.
و اما نکته پایانی:
 حکومت اسلامی از بیرون به وسیله جنبش های طبقات مردمی زیر ضرب قرار گرفته و می گیرد. این جنبش ها افت و خیز و پیشرفت و عقب نشینی دارند، اما پایان یافتنی نیستند. «دیر و زود دارند، اما  سوخت و سوز ندارند».
 و اما از درون، همه چیز گواه بر آن است که در نتیجه تضادهای کشنده بین جناح ها و باندها نظام حاکم در حال تلاشی و متلاشی شدن است. نباید پشیزی برای هارت و پورت های سپاه و سازمان های اطلاعاتی آن ارج و ارزشی قائل شد. اینان چاره ای ندارند جز آنکه آن قدر خود را بزرگ کنند تا مردم از آنها بترسند و دست به عملی نزنند. 
 هرمز دامان
27 مهر 98
  یادداشتها
1-    تلاش ما باید متوجه روشن کردن رویدادها و فضای سیاسی و شفاف کردن آنها در برابر نیروی اندیشه و خرد باشد؛ و این برخلاف جناح های حاکم بر جمهوری اسلامی است که اساسا تلاش آنها بر این است که با ایجاد روزانه و هفتگی مسائل و رویدادهای تصنعی یا واقعی تلاش دارند که فضا را تیره و تار و کدر نمایند و اجازه تجزیه و تحلیل درست، دقیق و ژرف رویدادها را سلب کنند. از دید آنها به اصطلاح از آب گل آلود بهتر می شود ماهی گرفت.
2- هنوز وضعیت چگونگی بازداشت این فرد روشن نیست. می توان از بازداشت و ربودن تا تسلیم به میل خود، خواه زیر تاثیر ارعاب و خواه بدون ارعاب و در نتیجه به انفعال رسیدن این فرد، و خواه در بدترین شرایط رسیدن وی با توافقی با باند حاکم و تسلیم خود بر این مبنا صحبت کرد.