۱۳۹۸ آبان ۳, جمعه

دو دوره متفاوت تاریخی


دو دوره متفاوت تاریخی

1
تهاجم دولت ارتجاعی اردوغان به کردستان سوریه(روژاوا) و کشتار صدها تن و مجروح و آواره کردن هزاران انسان از یک سو، و پشتیبانی تمامی قدرت های اصلی، از امپریالیسم آمریکا گرفته تا امپریالیسم روس و تمامی نوچه های ریز و درشت این دو قدرت برتر نظامی جهان و از جمله حکومت گنداب گرفته و متعفن ایران، وضع کنونی و عام جهان را در یک مورد خاص به شکلی فشرده و نمونه ای نشان می دهد. وضعی که جهت عمده آن را باید اوضاع نامساعد بر شمرد.
مقایسه میان دوره ای که از سال 1870 یعنی سال برقراری نخستین دولت کارگری جهان یا کمون پاریس تا 1976 یعنی سال شکست طبقه کارگر در چین، را در برمی گیرد، یعنی دوره ای بیش از صد سال، با دوره ای که از سال 1976 آغاز و تا کنون  ادامه داشته، نشان از دو دوره تا حدودی زیادی متفاوت و متضاد است.
صفت ممیزه دوره نخست، خیز برداشتن توده های زحمتکش شهر و روستا و به ویژه دهقانان به پیشوایی طبقه کارگر برای کسب قدرت سیاسی است. کمون پاریس، حکومت سرخ اکتبر در شوروی و سپس برقراری حکومت طبقه کارگر در چین شاخص ترین وجوه این خیز برداشتن، کسب قدرت سیاسی و برقراری نظام های سوسیالیستی و کمونیستی است. برای نخستین بار در تاریخ، طبقه کارگر و زحمتکشان نظام هایی از آن خویش و از برای خویش ساختند. نظام هایی که بخشا، بهترین شرایطی را که تا آن زمان، و بسته به شرایط اقتصادی، سیاسی و فرهنگی کشورهایی که در آنها انقلاب صورت گرفته بود، امکان پذیر بود، برای آنها فراهم کرد. به همراه این شاخص ترین ها، بشریت  زحمتکش و ستمدیده، شاهد خیزش تمامی توده ها در آسیا، افریقا و آمریکای لاتین برای احقاق حقوق خود و بر علیه نظام های عقب مانده نیمه فئودال- نیمه مستعمره و نیز حکومت های بوروکرات- کمپرادور بود. حکومت هایی که تا مغز استخوان وابسته به نظام های امپریالیستی غرب و بعدها شرق، و نوکر صفت بودند. تقریبا بیشتر این جنبش ها به وسیله نیروهایی رهبری می شد که آرمان های سوسیالیستی و یا به هر حال چیزی در آن حد و حدود، و به طور کلی نفی شرایط عقب مانده و ایجاد شرایطی بهتر از نظر اقتصادی، سیاسی و فرهنگی داشتند. همین وضعیت کمابیش در مورد جنبش طبقه کارگر در کشورهای امپریالیستی صدق می کرد.تاریخ این دوره یکی از باشکوه ترین دوران تاریخ بشریت استثمار شده و ستمدیده بوده و خواهد بود.(1)
صفت ممیزه دوره دوم، همانا بروز جنبش های خودبخودی و بدون رهبری انقلابی در آسیا( تایلند، اندونزی، مالزی در اواخر قرن بیستم) آفریقا و آمریکای لاتین و همچنین در کشورهای امپریالیستی بوده است. در بخش هایی از خاورمیانه و شمال آفریقا، این جنبش ها به ویژه با رهبری های مذهبی و به پیشوایی عقب مانده ترین لایه های سرمایه داری تجاری، خرده بورژوازی و بخش هایی از دهقانان و با افکار عقب مانده قبیله ای و عشیره ای و با برگشت به آداب و سنن متحجر و عقب مانده صورت گرفته و می گیرد.
در کشورهای آفریقایی، به طور عمده، درگیری های قبیله ای و طایفه ای شاخص ترین و رایج ترین نوع حرکت ها و جنبش ها بوده است که توده ها را درگیر خود کرده است. حرکت هایی که خواست درونی آنها را آرمان ها و امیال انقلابی و مترقی و برقراری نظام های نوین که زندگی تازه و مدرن همراه با رفاه و فرهنگ برای طبقه کارگر، دهقانان و توده های زحمتکش بسازد، تشکیل نمی داد و نمی دهد. در این کشورها بجز مواردی معدود همچون افریقای جنوبی که در بر انداختن آپارتاید موفق بودند- و صرفا در همین حد- بیشتر جنبش ها یا شکست خورده و یا در دامن تضادهای حل ناشدنی و عموما بی نتیجه گرفتار آمدند. حتی در کشورهای آمریکای لاتین نیز که لائیک ترین  و آرمان گرا ترین جنبش ها را داشته است، جنبش هایی که ظاهرا ادامه جنبش های دوره نخست هم بود، بیشتر و کماکان یا تداوم جریان های چریکی پیشین گردیدند(2) و یا همان جنبش های چریکی با تبدیل به جریان های سوسیال دموکراتیک و لیبرالی شدن، از زیر رهبری های خرده بورژوایی در آمده و زیر رهبری های بورژوایی( بورژوا- بوروکرات ها و کمپرادورهای تازه به دوران رسیده) قرار گرفتند و دولت تشکیل داده و زیر تاثیر و یا وابسته به امپریالیسم آمریکا گردیدند. به جز جنبش پیشرو در پرو که به وسیله یک حزب انقلابی مائوئیستی رهبری می شد و البته تا حدودی به واسطه خصائص کلی دوره مورد بحث، به یک جنبش انقلابی مردمی و یک  انقلاب تمام عیار تکامل نیافت،(3) بیشتر این جنبش ها در چارچوب های مورد بحث به حرکت خود ادامه داده و می دهند. یعنی عموما حرکت های چریکی به حرکت های سوسیال دموکراتیک و لیبرالی تبدیل می شوند.(4)
در حالیکه برترین وجه دوران نخست، داشتن آرمان برقراری یک حکومت نو و رو به آینده بود، برترین وجه دوران دوم، یا بدون دورنمای آرمانی بودن و یا داشتن آرمان های ارتجاعی و بازگشت به حکومت ها و دولت های گذشته با فرهنگ، آداب و سنن  به ویژه مذهبی گذشته بود. در حالیکه دوران نخست، تمام سه قاره و حتی بیشتر کشورهای سرمایه داری پیشرفته و امپریالیستی را زیر تاثیر خود داشت و عشق و شور و نشاط می آفرید، دوره دوم در تکامل خود چیزی جز شکست، بدبینی، یاس، ناامیدی و انفعال برای توده های زحمتکش و به ویژه نسل جوان نیافریده و نمی آفریند.
2
تقریبا از میانه های دوران نخست، حکومت های طبقه کارگر یا مسئله پیدا کردند و یا در سراشیب سقوط قرار گرفته نخستین شکست ها را رقم زدند. نخست مجارستان و سپس یوگسلاوی. این سقوط ها و شکست ها یا در نتیجه عدم توانایی پاسخگویی به نیازهای تکاملی نظام های نوین و یا در نتیجه پیروزی باندهای ارتجاعی درون احزاب طبقه کارگر(عجالتا ما احزاب این دو کشور را احزاب طبقه کارگر می نامیم) که در شرایط مساعد رشد کرده بودند، به وجود آمد. سپس  باند ارتجاعی و کریه خروشچف درون بزرگترین حزب تا آن زمان موجود طبقه کارگر، قدرت را در دست گرفت. این باند رویزیونیستی تا آنجا که توانست از اشتباهات طبقه کارگر به ویژه رهبر آن استالین استفاده کرد. اشتباهاتی که بخشا به واسطه نو بودن حکومت و پیاده کردن نظام نو برای نخستین بار در تاریخ، اجتناب ناپذیر، و بخشا و با به کار بردن درست اندیشه های اساسی مارکسیستی - لنینیستی در فلسفه، اقتصاد، سیاست و فرهنگ قابل اجتناب بودند. به همراه تسلط باند رویزیونیست و رهرو سرمایه داری در شوروی، در تمامی کشورهای سوسیالیستی اروپای شرقی جریان حاکم بر حزب کمونیست قلب ماهیت داده و به رهروان راه سرمایه داری و احزاب کمونیست  طبقه کارگر به احزاب رویزیونیست طبقه بورژوازی تبدیل شدند.  طبقه کارگر و حزب کمونیست چین به رهبری مائو تسه دون در مقابل این جریان مقاومت کرد و تلاشی تاریخی کرد تا با اتکاء به تجارب پرولتاریا در کشورهای مزبور و به ویژه تجربه شوروی سوسیالیستی و علل شکست آن، در پاسخ به نیازهای نوین سوسیالیستی و برای غلبه بر رهروان راه سرمایه داری، راه های نوین ارائه دهد. انقلاب فرهنگی پرولتاریایی چین نقطه اوج این پاسخ بود که برای مدتی از رهروان راه سرمایه داری در حزب و دولت سلب قدرت کرد. این تلاش  با وجود پیروزی هایی که به دست آورد و نقش مهمی که در تکامل تجارب و نظرات مارکسیستی داشت، در سال 1976 و با درگذشت مائو تسه دون به پایان رسیده و به وسیله رویزیونیست های درون حزب کمونیست چین به شکست انجامید.
3
تاریخ در مسیری مستقیم و خطی به پیش نمی رود، بلکه در هر مورد مشخص همواره با تضادها به حرکت خود ادامه می دهد. در همان دوره نخست ما با انبوهی از تضادها روبرو بودیم: تضاد درون کشورهای سوسیالیستی و بین راه سوسیالیستی و راه سرمایه داری، تضاد بین طبقه کارگر و خلق های کشورهای زیر سلطه و کشورهای استعماگر و امپریالیستی، تضاد بین کشورهای سوسیالیستی و کشورهای امپریالیستی، تضاد درون کشورهای امپریالیستی و بین پرولتاریای کشورهای امپریالیستی و بورژوازی این کشورها و بالاخره تضاد میان لایه های مختلف سرمایه داران کشور واحد امپریالیستی و یا کشورهای زیر سلطه و نیز تضاد بین کشورهای امپریالیستی.
 از سوی دیگر تاریخ گرچه در مجموع حرکتی رو به پیش و تکامل یابنده دارد، اما در عین حال به گونه ای نسبی و از جهات گوناگون به عقب بر می گردد. برخی از شواهد این بازگشت به عقب، در چگونگی برقراری نظام های پیشرفته سوسیالیستی و بازگشت این نظام ها به سرمایه داری ارتجاعی قابل مشاهده است. شکلی دیگر از بازگشت به عقب، در چگونگی  به وجود آمدن جنبش های بزرگ خلق های ستمدیده به رهبری طبقه کارگر، از بین رفتن این جنبش ها و به وجود آمدن جنبش هایی از سوی خلق های ستمدیده و زیر سلطه و از جمله خود طبقه کارگر یا بدون رهبری و یا با رهبری لایه هایی ارتجاعی از طبقات بورژوازی و خرده بورژوازی بود. دوره دوم یا دوره کنونی را می توان از بسیاری جهات نسبت به دوره نخست، بازگشت به عقب نامید.
 توده های استثمار شده و ستمدیده راه های متفاوت تاریخی را دنبال می کنند. آنها از تجارب و پیروزی ها و شکست های خود درس می گیرند. در دوره دوم پایه و اساس بدون رهبری شدن توده های ستمدیده را، کمبودها، ضعف ها، اشتباهات و  شکست های دوره نخست تشکیل می داد. این شکست ها در ذهن و قلب توده ها تاثیرات خود را داشت و برای دورانی آنها و به ویژه پیشروان آنها را با پرسش های گوناگونی روبرو نسبت به راه سوسیالیستی و کمونیستی منفعل  ساخت. سازمان ها و احزاب سوسیالیستی ضعیف شدند و یکی از وجوه اساسی تبلیغات آنها که مبلغ و مروج سوسیالیسم و کمونیسم بودند،همواره می باید توضیح این امر برای طبقه کارگر و توده ها بود که چرا حکومت های طبقه کارگر در شوروی و چین و دیگر کشورها شکست خوردند، چرا چنان اشتباهاتی رخ داد و کدامیک از آنها قابل اجتناب و کدام یک غیر قابل اجتناب بود. خود پیچیدگی های مبارزه طبقاتی در سوسیالیسم و مسائل آن که پاسخ های ساده و سردستی را نفی می کند، بر بغرنجی اوضاع و از این رو توضیح و تحلیل آن افزوده و می افزاید.
از سوی دیگر، کمبودها، ضعف ها و اشتباهات  دوران نخست و به ویژه تجارب طبقه کارگر شوروی، به وسیله بورژوازی امپریالیستی، بورژوازی کشورهای زیر سلطه، رویزیونیست ها در کشورهای گوناگون امپریالیستی و زیر سلطه و بخشی از روشنفکران خرده بورژوازی تا آنجا که امکان داشت و امکان دارد بزرگنمایی شد. این بزرگ نمایی به درجه ای رسید که دیدگاه این طبقات و روشنفکران، چندان نقطه مثبتی از آن دوران باقی نگذاشت. دورانی که از جهاتی  نه چندان کم، یکی از روشنترین دوران های تاریخ بشریت بود و در آن گام هایی بزرگ به پیش برداشته شد، با مطلق کردن کمبودها، ضعف ها و اشتباهات حکومت ها به یکی از تاریک ترین دوران ها تبدیل شد، چندان که گویی هیچ سخنی از هیچ گونه تغییر و تحولی به نفع طبقه کارگر و توده های استثمار شده و ستمدیده در آن رخ نداده است. سوسیالیسم، نماد«وحشت» و «بدبختی» و سرمایه داری نماد «دموکراسی» و «آزادی» و «رفاه» نموده شد.
از سوی دیگر، جای بیشتر رهبری های انقلابی در دوره نخست را در دوره دوم، مشتی سوسیال دمکرات بی خاصیت گرفتند که برخلاف رهبری های انقلابی دوره نخست که مهاجم و ستیزنده با امپریالیست و سرمایه داری و عقب ماندگی بودند، کفش های بورژوازی کشورهای امپریالیستی و بورژوازی بوروکرات - کمپرادور کشورهای زیر سلطه را می لیسیدند.  در تبلیغات اینها، و به همراهشان روشنفکران خرده بورژوای نامبرده، جای انقلاب و تهاجم برای کسب قدرت سیاسی به وسیله طبقه کارگر و توده های زحمتکش را مشتی شعار بی خاصیت درباره این که تغییرات تدریجی و آرام بهتر است و چیزهایی از این گونه گرفت. تاریخ بشر با سرمایه داری یا به پایان می رسید و یا برای اینکه تغییرات آرام و  تدریجی به نتیجه می رسید، و تحولی صورت می گرفت، باید منتظر هزار سال دیگر بود!؟
4
 ما اکنون در دوره دوم هستیم. اگر در دوره نخست به دلیل رهبری شدن توده های زیر استثمار و ستم به وسیله رهبری طبقه کارگر و احزاب کمونیست انقلابی، آنان توان برپایی نظام های نوین و برقراری حکومت خود را داشتند، در دوره دوم مطلقا از چنین امری نشانی نیست. یا به دلیل بدون رهبری بودن این جنبش ها، جنبش های انقلابی در جنوب شرقی آسیا و خاورمیانه( مثلا جنبش های توده ای مشهور به «بهار عربی»)، در افریقا و آمریکای لاتین، بدون کسب نتیجه ای شکست می خورند و یا این جنبش ها زیر رهبری طبقات ارتجاعی قرار گرفته و همچون ایران به برقراری نظام هایی تلفیقی از سرمایه داری زیر سلطه در اقتصاد و بازگشت ارتجاعی به سیاست و فرهنگ گذشته منجر می شوند. این دو جنبه  و بطور کلی بدون دورنمای انقلابی و مترقی بودن، شاخص وضع کنونی است. وضعی که با انفعال نسبی نیروهای انقلابی همراه گردیده است.
تاریخ نمی ایستد و درجا نمی زند. دوره نخست به دوره دوم تبدیل شد و دوره دوم یا کنونی نیز باید به دوره تازه ای تبدیل شود.
خصال این دوره نوین تاریخی چگونه خواهد بود؟
 قطع به یقین در دوره نوین، تضادهای اساسی عصر امپریالیسم، به گونه ای مواج و پویا به حرکت خود ادامه داده و وارد مراحل متکامل تری خواهند شد. دو وجه از مهمترین این تضادها،  تضاد میان پرولتاریای کشورهای امپریالیستی با سرمایه داران از یک سو و از سوی دیگر پرولتاریا و توده های استثمار شده و ستمدیده با سرمایه داران بوروکرات- کمپرادور ( و در کشورهایی که هنوز فئودالیسم جان سختی می کند، مالکان بزرگ اراضی و فئودال ها) در کشورهای زیر سلطه خواهد بود. مهمترین خصلت دوره تاریخی نوین، از قیاس دوره نخست با دوره دوم پدید خواهد آمد. یعنی بدون رهبری بودن و یا زیر تاثیر آرمان های ارتجاعی بودن به زیر رهبری طبقه کارگر و احزاب کمونیست و داشتن آرمان سوسیالیستی و کمونیستی تبدیل خواهد شد.
در واقع، توده های استثمار شده و ستمدیده دوره های نخست و دوم را مقایسه می کنن و یا باید به این مقایسه فرا خوانده شوند. آنان به روشنی می بینند که کمبودها، ضعف ها و اشتباهاتی که در دوران نخست و در پی برقراری حکومت های طبقه کارگر و نظام های سوسیالیستی و کمونیستی پدید آمد، قابل رفع است و می توان آن نظام ها را تکامل داد و به نتیجه تاریخی خود یعنی برقراری نظام کمونیستی در سراسر جهان رسانید. اما نه بدون رهبری بودن توده ها به نتیجه خواهد رسید و نه رهبری های ارتجاعی و برقراری نظام های ترکیبی ارتجاعی(همچون ایران)می تواند نظامی دلخواه حتی در کوچکترین موارد پدید آورد.
دوره نوین تاریخی از سوی دیگر شاهد شدت یافتن تضاد میان امپریالیست ها از سویی و فرتوت شدن امپریالیست ها و نیروهای ارتجاعی جهان از سوی دیگر خواهد بود. این نیروها به مرور چنته شان خالی می شود و چیزی برای گفتن نخواهند داشت.  دست های آنها برای توده ها رو شده و روز به روز بیشتر در انزوا قرار گرفته و توده ها به شناختی همه جانبه تر و ژرفتر از آنها خواهند رسید.
تقابل  طبقه کارگر و توده های استثمار شده و ستمدیده که از هر نظر، خواه کمیت و خواه کیفیت در حال رشد بوده با امپریالیست ها و بورژوازی ارتجاعی و فاسد، که روز به روز تحلیل رفته و فرتوت تر و ضعیف تر شده، خصلت اساسی دوره سوم را شکل خواهد داد. دوره تاریخی سوم اگرچه روشن نیست چه طول زمانی را در بر می گیرد(صد سال، بیشتر یا کمتر) اما یک بار برای همیشه به استثمار و ستم به طبقه کارگر و ستمدیدگان و استثمار شدگان پایان خواهد داد. 
 هرمز دامان
نیمه نخست آبان 98 
یادداشت ها
1-   عجالتا کاری به درک درست یا نادرست این نیروها از سوسیالیسم نداریم. از نظر ما خواست درونی این جنبش های توده ای که خلاصی از تسلط استعمار و امپریالیسم  و برقراری نظام های دموکراتیک و سوسیالیستی بود، با اهمیت است. اینکه درک های رهبری های حاکم بر این جنبش بعضا نادرست بود و یا بیشتر آنها به سوسیالیسم امپریالیسم شوروی وابسته و به انحراف کشانده شدند، از نظر نکات مورد نظر این مقال در درجه بعدی اهمیت قرار می گیرد.
2-   - بیشتر جنبش های چریکی که اوج آن به ویژه در اواخر دوره نخست بود، متکی به پشتیبانی شوروی سوسیال امپریالیستی بودند و در دوره دوم بدون پشتیبان و کج دار و مریز به راه خود ادامه دادند.
3-   مثلا بر خلاف انقلاب کوبا؛ و در اینجا ما در مورد اینکه رهبری انقلاب کوبا چگونه بود صحبتی نمی کنیم. بحث اساسی ما در مورد دو دوره و در حد نگاهی گذرا است.
4-   یکی از ویژگی های کشورهای آمریکای لاتین در دوره نخست، وجود حکومت های نظامی و کودتاهای نظامی یکی پس از دیگری بود. یکی از ویژگیهای این کشورها در دوره دوم، بروز دولت های سوسیال دموکراتیک در برخی از کشورهای آن است که نظام سرمایه داری بوروکراتیک زیر سلطه را با اشکال نوینی بازسازی کردند. این دولت ها بیشتر از همان گروههای چریکی بر آمدند که ظاهرا تبدیل به احزاب سیاسی سوسیال دموکراتیک شده و در انتخابات رای اکثریت را بدست آورده و دولت تشکیل دادند. نمونه وارترین این دولت ها در برزیل بود که تا مغز استخوان وابسته به امپریالیسم آمریکا و پیاده کننده امیال اقتصادی و سیاسی آن در شرایط نوین جهانی و منطقه ای بود و در پاسخ به جنبش های گسترده توده ها صورت می گرفت. تکامل این دولت، تعمیق بحران اقتصادی، و بروز درجه بالایی از فساد در رهبران اصلی که بورژازی بوروکرات- کمپرادور نوین را شکل دادند، نشانگر به اصطلاح نظام نوینی است که این سوسیال دموکرات ها ساختند. دولت هایی مانند ونزوئلا نیزکه ظاهرا در تقابل با آمریکا قرار دارند، از نظر ساخت اقتصادی و سیاسی - فرهنگی تفاوت چندانی با نظام برزیل ندارند.   

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر