۱۳۹۸ آبان ۱, چهارشنبه

آموزش بزرگ مارکس دیکتاتوری پرولتاریا است!(17) بخش دوم تحریف آموزه انقلابی دیکتاتوری پرولتاریا


آموزش بزرگ مارکس دیکتاتوری پرولتاریا است!(17)
بخش دوم
تحریف آموزه انقلابی دیکتاتوری پرولتاریا
هال دریپر ادامه می دهد:
«در فصل سوم (که در مارس‏ 1850 نوشته شده و در آوریل به چاپ رسید) مارکس‏ به نقد سوسیالیسم صورتی لوئی بلان پرداخته و علیه جریانات سوسیال– دموکراتی اعلام موضع می کند، "پرولتاریا به طور فزاینده، خود را حول سوسیالیسم انقلابی، حول کمونیسم، که بورژوازی، نام بلانکی را برای آن ابداع کرده است، سازمان می دهد. این سوسیالیسم عبارتست از اعلام تداوم انقلاب، دیکتاتوری طبقاتی پرولتاریا هم چون نقطه گذار ضروری به امحای تمایزات طبقاتی به طور کلی …".
لازم است که به معنای آنچه که نقل شد توجه کنیم : انتساب نام بلانکی به گرایش‏ کمونیستی ابداع دشمنان این گرایش‏ یعنی بورژوازی است و نه خود مارکس‏.
در فصلی که به آن اشاره کردیم مارکس‏ توضیح می دهد که این سوسیالیسم انقلابی "اعلام تداوم انقلاب و دیکتاتوری طبقاتی پرولتاریا به مثابه نقطه عزیمت ضروری برای امحای تمایزات طبقاتی به طور کلی است " و بنابراین معطوف است به انقلابی کردن تمامی جامعه. لطفاً توجه کنید که تاکید مارکس‏ در این جا بر روی اصطلاح "دیکتاتوری طبقاتی" است.»(مارکس و دیکتاتوری پرولتاریا، برگردان  م - مهدی زاده، ص 10)
راستش ما استناج روشنی از این نظر مارکس به وسیله دریپر و در خدمت اهداف وی نمی بینیم. (1) بورژازی نام بلانکی را به کمونیسم که طبقه کارگر گرد آن جمع شده می دهد. یعنی  سوسیالیسم انقلابی و یا آن کمونیسم که طبقه کارگر بیش از پیش به گرد آن گرد می آید، یعنی کمونیسم مورد نظر مارکس، آن گونه که بورژوازی آن را نام نهاده،  سوسیالیسم یا کمونیسم بلانکیستی، یعنی سوسیالیسم یا کمونیسم مورد نظر بلانکی (2) و در مرحله بعدی توطئه گروه کوچکی برای کسب قدرت سیاسی نیست، بلکه تلاش یک طبقه برای کسب قدرت سیاسی و برقراری نظام سوسیالیستی و کمونیستی است. مارکس با اشاره به نام بلانکی که بورژوازی جنبش اصیل کمونیستی پرولتاریا را به آن منتسب می کند و به این وسیله قصد دارد که کمونیسم بلانکی را یگانه کمونیسم( در مقابل کمونیسم مارکس و انگلس و مانیفست آنان) و رفتار پرولتاریا را به شکل توطئه گری گروهی اندک برای کسب قدرت نشان دهد، تنها خط فاصل اساسی مورد نظر خود را با نظریه بلانکی از نقطه نظر جنبش موجود و واقعی پرولتاریا ترسیم می کند؛ یعنی نظرات بلانکی در مورد سوسیالیسم و کمونیسم  و نیز توطئه گروه کوچک. اما از این خط فاصل ها نه بر می آید که بلانکی عضو جنبش کمونیستی نبوده و نیست- چرا که مارکس و انگلس علیرغم انتقادات خود از بلانکی برای وی در جنبش کمونیستی ارج و ارزش والایی قائل بودند- و نه نشان می دهد که مثلا مارکس و انگلس مخالف کسب قدرت سیاسی و برقراری دیکتاتوری، دیکتاتوری ای که طبقاتی است - و نه دیکتاتوری گروهی اندک- از جانب پرولتاریا بودند. هال دریپر به جای تحلیل دقیق آنچه مارکس بارها و بارها می گوید و یا به آن اشاره دارد، با توسل به «ریسمان» بلانکی، به حذف و یا تغییر معنای اساسی دیکتاتوری اقدام می کند.
 و بالاخره اینکه مارکس به روی «دیکتاتوری طبقاتی» تاکید می کند- و نه تنها به روی این عبارت همچنانکه از متن  پیداست(3) به هیچ وجه این تاکید را در تضاد با نظریه بلانکیستی- و یا در بهترین حالت صرفا و یا بطور عمده در تقابل با این نظریه- انجام نداده، بلکه در مقابل دیکتاتوری بورژوازی قرار می دهد. درست در همین فصل و چند صفحه پیش از آن مارکس به دیکتاتوری بورژوازی و عصیان و طغیان علیه آن و همچنین به دیکتاتوری استثمارگران اشاره می کند. دودوزه بازان کریه تروتسکیستی همچون هال دریپر باید هم که این بخش ها را نادیده بگیرند و کوچکترین اشاره ای به آنها نکنند و تمامی نظرات مارکس و انگلس را درباره دیکتاتوری پرولتاریا را صرفا در تقابل با بلانکیسم قرار دهند تا مشتی آت و اشغال «سوسیال دموکراسی»  را به جای نظریه انقلابی مارکس قالب کنند . و اما عبارات مارکس درباره دیکتاتوری بورژوازی:  
«به تدریج دیدیم که دهقانها، خرده بورژواها و اقشار متوسط بطور کل، کنار پرولتاریا قرار گرفته، علیه جمهورى رسمى به ضدیت آشکار کشانده شدند و با آنها بعنوان مخالف جمهورى رفتار شد. طغیان در برابر دیکتاتورى بورژوازى، نیاز به تغییر جامعه، پافشارى روى نهادهاى جمهورى دمکراتیک بمثابه ارگانهاى حرکت‌دهنده آن، تجمع به گِرد پرولتاریا بمثابه نیروى انقلابى تعیین کننده - اینها هستند خصایص عمومى حزب باصطلاح سوسیال دمکراسى، حزب جمهورى سرخ.»(مبارزات طبقاتی در فرانسه، نسخه اینترنتی، بخش دوم، ص 22 و 23 ، تمامی تاکیدها از مارکس است).
و این هم برای اینکه ذهن « ماسیده» و «فراموشکار» دریپر به یاد بیاورد، اشاره مارکس  به دیکتاتوری استثمارگران و دیکتاتوری پرولتاریا در تقابل با یکدیگر در یک عبارت:
«حال موقعیت دهقانان فرانسوى را هنگامى که جمهورى بارهاى جدیدى به دوش آنها تحمیل می کرد می توان دریافت. دیده می شود که اختلاف استثمار آنها با استثمار پرولتاریا در شکل است. استثمارگر همان است: سرمایه. سرمایه‌داران منفرد، دهقانان منفرد را بوسیله رهن و رباخوارى استثمار می کنند، طبقه سرمایه‌دار طبقه دهقان را بوسیله مالیات دولتى استثمار می کند. حق قانونى دهقان به مِلک، طلسمى است که سرمایه تا بحال دهقان را با آن جادو کرده و مستمسکى است که با آن دهقان را علیه پرولتاریاى صنعتى تحریک کرده است. فقط سرنگونى سرمایه میتواند دهقان را سربلند کند. فقط یک دولت ضد سرمایه‌دارى و پرولتاریایى می تواند از فلاکت اقتصادى و تنزل مقام اجتماعى او جلو گیرد. جمهورى مشروطه، دیکتاتورى استثمارگران متحد شده اوست، جمهورى سوسیال دموکراتیک، جمهورى سرخ، دیکتاتورى متحدین اوست.» ( همانجا، ص 20 تاکید از متن است)
جناب هال دریپر فرصت طلب باید توجه می داشت که مارکس در اینجا  و بر مبنای نظریه  ماتریالیسم تاریخی و وجوه این نظریه در مورد ساخت اقتصادی و به ویژه روساخت سیاسی، روی دیکتاتوری بورژوازی- همچنانکه چند صفحه پس از آن به روی دیکتاتوری پرولتاریا-  تاکید کرده است.  اینجا مارکس به روشنی «دیکتاتوری استثمارشدگان» یا «جمهوری سوسیال دموکراتیک»( به زبان آن روزگار) و «جمهوری سرخ» را در مقابل، و آنتی تز «دیکتاتوری استثمارگران» قرار می دهد و هیچ صحبتی هم از بلانکی و بلانکیست ها به میان نمی آورد.
اما دیکتاتوری بورژوازی یا دیکتاتوری استثمارگران و اصولا دولت چیست؟
اینجا نیز اشارات مارکس به  ماهیت دولت که از زبان مونتالامبر بیان می شود، اهمیت دارد که به وسیله هال دریپر یواشکی و زیر سبیلی درز گرفته می شود و از آنها صحبتی به میان نمی آید.
 مارکس چنین می گوید:
«مُبلّغ احیاى مالیات شراب نه یک سوداگر پول بلکه مونت آلامبرت ...رئیس یسوعیان بود. استدلال او بصورت دندان‌شکنى ساده بود مالیات پستان مادرى است که دولت از آن شیر می خورَد. دولت ابزار سرکوب است،(جناب هال دریپر توجه می فرمایید، دولت ابزار سرکوب است و نه وسیله ای برای برگزاری انتخابات آزاد!- دامان) نهادهاى اعمال قدرت است، ارتش است، پلیس است، کارمندان، قضات و وزراء است، کشیش‌ها است. حمله به مالیات یعنى حمله آنارشیست‌ها به استحکامات نظم و تولید مادى و معنوى جامعه بورژوایى را در برابر حملات پرولترهاى خرابکار حفظ می کند. مالیات یعنى خداى پنجم، در کنار مالکیت، خانواده، نظم و مذهب.» (همانجا، ص19، همچنین برگردان باقر پرهام، ص 129- ،130، تاکیدات ایتالیک از ماست)
به این ترتیب اشاره به «دیکتاتوری طبقاتی» از جانب مارکس و بر مبنای ماتریالسم تاریخی به این معنا است که هر دولتی دیکتاتوری یک طبقه، طبقه حاکم است که دولت را در دست دارد. دیکتاتوری یک طبقه یعنی اعمال زور و قهر، یعنی اعمال زور و قهر از جانب طبقه حاکم علیه طبقات زیر سلطه. و این از جمله شامل دولت طبقه کارگر می شود. دولت طبقه کارگر، دیکتاتوری است. همانگونه که ما دولت دیکتاتوری بورژوازی، دولت دیکتاتوری فئودالها و دولت دیکتاتوری برده داران را داریم که همه دیکتاتوری اقلیت استثمارگر علیه اکثریت استثمار شدگان است، دولت طبقه کارگر یعنی  دیکتاتوری طبقه کارگر را داریم که دولت اکثریت استثمار شدگان علیه اقلیت استثمار کنندگان است.
هال دریپر چارچنگولی به چرندیات خود و تحریف معنای دیکتاتوری و بلانکی می چسبد:
و ادامه می دهد:
 «اشاره مارکس‏ به بلانکی اشاره ای کوتاه به استفاده بسیار رایج نام بلانکی توسط سیاستمداران ضد انقلابی هم چون یک مترسک انقلابی بود. در یک لحظه بسیار حساس‏، در آوریل 1848، هنگامی که یک تظاهرات کارگری علیه حکومت در حال تشکیل بود، رهبران جناح راست حکومت موقت، یک کارزار توده ای برای انتشار شایعه ای سازمان دادند که بر مبنای آن بلانکی و دوستانش‏ در صدد تدارک برای سرنگونی حکومت و کسب قدرت هستند. (این یکی از اولین به اصطلاح "وحشت های سرخ " بود که به خوبی سازمان داده شده بود).»( همانجا، ص 10)
 می بینم که هال دریپر ساز خودش را می زند و به هر قیمتی می خواهد تدوین و تداوم نظریه دیکتاتوری پرولتاریا را که بر مبنای نظریه ماتریالیسم تاریخی و نقطه نظرات آن در مورد ساخت اقتصادی و روساخت سیاسی - فرهنگی استوار است، به بلانکی وصل کند.
بورژوازی یک تظاهرات کارگری را به بلانکی و توطئه ای از جانب وی برای سرنگونی حکومت و کسب قدرت سیاسی وصل می کند و آن را «وحشت سرخ» نام می گذارد، و در مقابل آنها، مارکس  که مخالف برقراری دیکتاتوری( یا همان «وحشت سرخ»ی که بورژوازی به جنبش کارگران نسبت می داد) و «حکومت اقلیت» بود، از «دیکتاتوری» یعنی «حکومت طبقه» که حتما به «حکومت اکثریت»  یعنی « دولت دموکراسی، انتخابات آزاد و پارلمان» تبدیل خواهد شد، صحبت  می کند!؟ این همه آن نکته ای است که هال دریپر تروتسکیست به مارکس نسبت می دهد.(4)
در ادامه،  وی پس از شرح تحرکات مارکس و انگلس در اتحادیه کمونیست ها در لندن و تلاش هایی  که برای همکاری بین سه تشکل جناح چپ چارتیست ها و جریان بلانکیستی صورت گرفت، به سندی اشاره می کند که در ادامه همکاری اشاره شده و در آوریل 1850به نگارش در آمد. 
 وی سپس درباره این سند چنین میگوید:
«اما ارزش‏ این سند هرچه باشد اولین ماده برنامه ای آن چنین است: "هدف انجمن عبارتست از براندازی همه طبقات ممتاز، اعمال دیکتاتوری پرولترها بر این طبقات، حفظ تداوم انقلاب تا تحقق کمونیسم …"
دیکتاتوری پرولتاریا فرمولی است که مارکس‏ در هیچ جای دیگر از آن استفاده نکرده بود؛ این تنها یکی از دلائل چندگانه ای ست که نشان می دهد این برنامه توسط مارکس‏ به رشته تحریر در نیامده بلکه توسط اگوست ویلیچ یکی از اعضاء اتحادیه کمونیست ها که شخصاً به بلانکیست ها نزدیک بود نوشته شده است.»(همانجا، ص 10)
 نگاهی ساده و گذار به عبارات  نخستین ماده  سند نشان می دهد که حتی اگر این سند به وسیله مارکس به نگارش در نیامده باشد- که بعید است – و به وسیله یک فرد نزدیک به بلانکیست ها نوشته شده باشد، باز هم مارکس (و انگلس نیز) با نکات یاد شده در ماده کاملا توافق داشته اند. براندازی طبقات ممتاز، اعمال دیکتاتوری پرولترها بر این طبقات و حفظ تداوم انقلاب تا تحقق کمونیسم  نکاتی نیست که در این سند برای اولین بار آمده باشد. اینها نکاتی است که کمابیش در فقر فلسفه و یا به ویژه مانیفست حزب کمونیست عناصر آنها طرح شده است؛ نکاتی که هیچ ربطی به بلانکیسم ندارد و در آنها هیچ اشاره ای هم به بلانکیسم نشده است. (برای نمونه نگاه کنید به بخش 7 همین نوشته و گفته هایی که ما از فقر  فلسفه نقل آوردیم و نیز بخش 15 و پاره هایی که ما از مانیفست حزب کمونیست نقل کردیم.
ادامه دارد.
هرمز دامان
نیمه دوم مهرماه 98
یادداشت ها
1-   متن کامل عبارات مارکس در این خصوص را که یکی از مهمترین  و کلیدی ترین آموزش های مارکس در باره دیکتاتوری پرولتاریا تشکیل می دهد و به وسیله مائوئیست ها به ویژه در انقلاب فرهنگی به طور مداوم به روی آن تاکید و تبلیغ و ترویج می گشت، بطور کامل می آوریم:
«پرولتاریا هر چه بیشتر به گِرد سوسیالیسم انقلابى، به گِرد کمونیسم که بورژوازى خود براى آن نام بلانکى را اختراع کرده است، جمع میشود. این سوسیالیسم اعلام تداوم انقلاب، دیکتاتورى طبقاتى پرولتاریا بمثابه نقطه گذار ضرورى به الغاء اختلافات طبقاتى بطور کلى است، به الغاء کلیه مناسبات تولیدى‌اى که مبناى این اختلافات هستند، به الغاء کلیه روابط اجتماعى منطبق با این مناسبات تولیدى، به دگرگونى کلیه ایده‌هایى که منبعث از این روابط اجتماع هستند.»( مبارزات طبقاتی در فرانسه، پیشین، بخش دوم، ص24، تاکیدها همه از متن اصلی است)
2-    «بلانکی عمدتا یک فرد انقلابی سیاسی است و سوسیالیست بودنش به خاطر همبستگی ایست که با خلق احساس می کند ولی نه دارای تئوری سوسیالیستی می باشد و نه پیشنهادات پراتیک مشخصی - که محتوای یک راه حل اجتماعی باشد - ارائه می دهد.»(انگلس، برنامه کموناردهای بلانکیست فراری).
می بینیم که بلانکی دارای تئوری سوسیالیستی آن سان که مارکس و انگلس پس از ایدئولوژی آلمانی به آن بنیان علمی بخشیدند و به ویژه در مانیفست حزب کمونیست شرح دادند، نیست. این یکی از تفاوت های اساسی مارکس و انگلس با بلانکی است. ما دوباره به این مقاله انگلس باز خواهیم گشت.
3-    متن های مورد استفاده ما نشان می دهد که مارکس تنها به روی دیکتاتوری پرولتاریا تاکید نکرده بلکه به روی کلمات متفاوتی تاکید می کند. متن فارسی مورد استفاده ما ترجمه محمد پورهرمزان است. در برگردان تازه تر به وسیله باقر پرهام تنها به روی دو واژه یعنی «سوسیالیسم انقلابی» و «کمونیسم» تاکید شده است که با توجه به حتی متن های مورد استفاده هال دریپر نادرست می نماید. آیا باقر پرهام دوست نداشته تاکید مارکس روی عبارات دیگر به ویژه دیکتاتوری پرولتاریا را ذکر کند؟ از یک شبه تروتسکیست لیبرال شاید بعید نباشد!؟  ضمنا در همین جا باید اشاره کنیم که برگردان واژه های دیگر به وسیله پرهام در قیاس با پورهرمزان، لیبرالی است. برای نمونه، پورهرمزان از واژه «اختلافات» استفاده کرده در حالی که پرهام از واژه «تفاوت ها».
همچنین پورهرمزان واژه «اختراع» را به کار برده و  پرهام واژه «انتخاب» را. و این هم دو متن مورد بررسی:
متن برگران شده به وسیله پورهرمزان همان است که ما در بالادر یادداشت یک آورده ایم. و اما متن باقر پرهام:
«...پرولتاریا بیش از پیش به گرد آرمان سوسیالیسم انقلابی، به گرد کمونیسم، متشکل میشود که بورژوازی برای آن نام بلانکی را انتخاب کرده است. این نوع سوسیالیسم اعلام دایمی انقلاب، دیکتاتوری طبقه کارگر به عنوان نقطه گذار ضروری به سوی الغاء بی بروبرگرد اختلافات طبقاتی است، یعنی الغاء تمامی مناسبات تولیدی یی است که این تفاوت ها بر مبنای آنها شکل می گیرد، الغاء تمامی مناسبات اجتماعی ملازم با این گونه مناسبات تولیدی، و واژگون کردن تمامی اندیشه هایی که از این مناسبات اجتماعی بر می خیزند.» (نبردهای طبقاتی در فرانسه از 1848 تا 1850،  نشر مرکز، چاپ چهارم 1390، ص 145) و این هم متن انگلیسی انتشارات پنگوئن در 1973(مانندمتن 1977) تاکید ها در این متن همان است که در متن  ترجمه شده به وسیله  محمد پور هرمزان موجود است.
 the proletariat rallies more and more around revolutionary socialism, around communism, for which the bourgeoisie has itself invented the name of Blanqui. This socialism is the declaration of the permanence of the revolution, the class dictatorship of the proletariat as the necessary transit point to the abolition of class distinctions generally, to the abolition of all the relations of production on which they rest, to the abolition of all the social relations that correspond to these relations of production, to the revolutionizing of all the ideas that result from these social relations.
94- 129- 1973
4-    دریپر می نویسد: «در جلد سوم کتاب تئوری انقلاب کارل مارکس‏ ارزیابی تاریخی خودِ بلان در باره استفاده از "نام بلانکی به مثابه نوعی مترسک " آورده شده است. بلان اشاره می کند که چگونه "با زیرکی به آقای بلانکی سهمی برای ترساندن بورژوازی داده شده بود" – نقشی که توسط اکثریت حکومت موقت که نگران پایان دادن به فشار از طرف پائین بودند- به او احاله شده و یا برایش‏ ابداع شده بود. این همان اشاره مارکس‏ است به مترسک کمونیستی که "خود بورژوازی برای نام بلانکی ابداع کرده بود".»(همانجا)
به استدلال توجه شود: چون بورژوازی به آقای بلانکی سهمی برای ترساندن بورژوازی داده بود و نام وی همچون مترسک کمونیستی مورد استفاده  قرار می داد، مارکس  و انگلس خود را مجبور دیدند که به مدت بیش از چهل سال از مفهوم دیکتاتوری پرولتاریا به جای حکومت طبقه کارگر استفاده کنند. هال دریپر با این استدلالات به تروتسکیستی مضحک تبدیل می شود.


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر