۱۳۹۸ مهر ۲۲, دوشنبه

درباره برخی مسائل هنر(7) هنرمند و سیاست (ادامه)



درباره برخی مسائل هنر(7)
هنرمند و سیاست (ادامه)

مسئله کمونیست بودن یا نبودن هنرمند طبقه کارگر
مسئله دیگری که باید درباره آن صحبت کرد، این است که آیا هنرمند باید کمونیست باشد تا نماینده هنری طبقه کارگر گردد؟
البته نماینده هنری طبقه کارگر عمدتا هنرمند کمونیست است و این پایه و اساس قضیه در مسئله نمایندگی سیاسی و یا هنری طبقه کارگر است، اما به نظر می رسد در این امر که نماینده هنری طبقه کارگر باید از نظر سیاسی کمونیست باشد، نباید بیش از حد اصرار و پافشاری کرد و امر مزبور را مطلق نمود. ممکن است هنرمندی از نظر نمایندگی سیاسی، طرفدار طبقات دیگر ستمدیده و یا طبقات میانی باشد، اما در آثار هنری اش نماینده هنری طبقه کارگر گردد و مواضع وی در این آثار با منافع واقعی این طبقه منطبق گردد و یا تمایلاتی در آثار خود بروز دهد که با تمایلات طبقه کارگر نزدیک و متحد باشد.(1)
از سوی دیگر، همان گونه که در آثار هنری نمایندگان هنری طبقه کارگر، چنانچه خرده بورژوازی جزو خلق باشد، نمی توان صرفا وی را مورد نقد قرار داد و خصوصیات انقلابی و یا مترقی این طبقه، خواه در مبارزه برای برپایی جامعه دموکراتیک و خواه با لایه های پایین آن برای نظام سوسیالیستی، و بطور کلی دنیای کهن و اتحاد با وی را ندید، در آثار هنری خرده بورژوازی نیز این امکان وجود دارد که در عین اینکه دیدگاه ایده آل و درست نسبت به طبقه کارگر در هر صورت وجود نداشته باشد و نواقصی جدی در این خصوص موجود باشد، اما طبقه کارگر و مسائل این طبقه در آثار اینگونه هنرمندان بازتاب مثبتی هم بیابد. 
 به بیانی دیگر همانگونه که  دیدگاه و موضع  سیاسی طبقه کارگر در مورد دوستان متحد، برقراری رابطه وحدت- انتقاد - وحدت است، و از آن سو هم به واسطه اتحاد این طبقات با طبقه کارگر همین امکان وجود دارد و برخی از نمایندگان هنری آنان همین گونه نگاه به طبقه کارگر را داشته باشند. از این رو این امر همواره محتمل است که  برخی آثار هنری طبقات خلقی دیگر در شرایط معینی در خدمت طبقه کارگر هم باشند، اگرچه ارائه دهندگان آنها از نظر سیاسی  دیدگاه انقلابی و کمونیستی نداشته باشند.(2)
بنابراین،  به نظر ما این امر نمی تواند به عنوان یک حکم قطعی  در مورد هنرمند باشد که هنرمند باید از نظر سیاسی کمونیست باشد تا از نظر هنری نماینده طبقه کارگر شود و یا نگاهی مثبت به طبقه کارگر داشته باشد. باید اصل دیالکتیکی وحدت اضداد را راهنما قرار داد و آن را در تجزیه و تحلیل موارد متفاوت به کار گرفت.
بطور کلی، بسیاری از هنرمندان بوده اند که کمونیست نبوده اند اما در آثارشان در عین انتقاد اساسی از نظام موجود به مبارزه با نظام موجود پرداخته و همراه با طبقات انقلابی، خواهان تغییرات اساسی شده اند و از مبارزات انقلابی و مترقی برای برپایی یک نظام نوین پشتیبانی کرده اند. برخی از آثاری که ما در دنیای هنر، مترقی ارزیابی می کنیم به هنرمندانی تعلق دارند که ایدئولوگ های هنری طبقه کارگر نبوده اند، اما در آثارشان- شعر، داستان و رمان، تاتر و یا سینما - مواضعی گرفته اند که یا بر مواضع طبقه کارگر منطبق شده اند و یا به این مواضع نزدیک بوده اند. روشن است که در برخورد به این هنرمندان ما باید به آثار آنان ارج بگذاریم و موضع وحدت- انتقاد- وحدت را داشته باشیم.
 در کشور ما برخی شاعران مانند اخوان و فروغ و یا برخی داستان نویسان مانند هدایت و نیز بسیاری از سینماگران مانند عباس کیارستمی، امیر نادری، کامران شیردل، ناصر تقوایی و بهرام بیضایی و دوره پیش از انقلاب داریوش مهرجویی (3) بدون آنکه لزوما چپ و کمونیست باشند- گرچه بهر حال تاثیرات اندیشه های چپ در آثارشان به چشم می خورد - اما آثاری که آفریده اند، هم در انتقاد از نظام اقتصادی- سیاسی موجود بوده است و هم عموما جانب طبقات زحمتکش را گرفته اند و مواضع آنها گاه بر مواضع طبقه کارگر منطبق شده است. (4) 
در مجموع باید پذیرفت ما همواره شاهد روندهای متضادی هستیم که در وحدت و مبارزه هستند و یکدیگر را جذب و دفع می کنند. این امر خواه  بطور کلی در هنر و خواه در شخصیت و روان هنرمند و برخی اوقات نوسان های وی بین گرایش های گوناگون هنری و طبقاتی وجود دارد. در حالیکه در تحلیل فرآورده های هر هنر و هر هنرمند باید شرایط معین و مشخص  اجتماعی- تاریخی را مد نظر قرار داد و در تحلیل این شرایط مشخص، روندهای اساسی و قواعد عمده را مد نظر قرار داد و محکم به آنها چسبید، در عین حال باید متوجه روندهای غیر عمده و یا قواعد غیر عمده هم بود و آن را با مطلق کردن قواعد پایه ای و اساسی نفی ننمود و احکام یک جانبه صادر نکرد. 
هنرمند و حزبیت
مسئله دیگری که در مورد هنرمند و سیاست پیش می آید مسئله هنرمند و حزبیت است. آیا هنرمند می تواند به یک حزب سیاسی تعلق داشته باشد و یا خیر وی نباید به هیچ گروه سیاسی وابسته باشد؟
 به نظر ما این مسئله را نیز نمی توان با پاسخ یک جانبه حل کرد. نه درست است که گفته شود چون هنر و سیاست رابطه دارند و هنرمند یک «سیاستمدار» در عرصه هنر است، پس هنرمند باید  در حزب سیاسی که به جهان بینی و خط مشی آن باور دارد، عضویت داشته باشد و نه اینکه هنرمند باید حتما بیرون حزب باشد. 
تا جایی که صحبت بر سر هنرمندان حزبی به ویژه حزبی پرولتری بوده است، هنرمندانی بوده اند که عضو بوده اند و نیز برعکس هنرمندانی بوده اند که از نظر اندیشه و تفکر به حزب پرولتاریا تعلق داشته اند، اما بیرون حزب  بوده و آثارشان به وجه تقریبا کاملی در خدمت حزب بوده است. در هر دو مورد- خواه هنرمندان حزبی و خواه بیرون حزبی – هنرمندانی بوده اند که آثار با ارزش هنری خلق کرده اند. در جهتی مخالف، هنرمندانی هم بوده اند که گر چه از نظر سیاسی کمونیست بوده اند- خواه درون حزب و خواه بیرون حزب- اما آثار هنری ارزشمندی نیافریده اند. به این ترتیب نفس درون و بیرون حزب بودن دلیلی برای اینکه لزوما اثر هنری ارزشمندی آفریده شود، نیست.
این نادرست است که ما به هنرمندی که فکر می کند اگر بیرون حزب باشد بهتر می تواند  افرینشگری کند بگوییم باید عضو حزب باشد و یا برعکس به هنرمندی که دوست دارد عضو حزب باشد و آفرینشگری کند بگوییم نباید عضو حزب باشد، چون مثلا عضو حزب بودن برای هنرمند مخاطره آمیز است و خوب نیست. بسیاری از مشهورترین و آفرینشگران هنرمندان عضو حزب کمونیست  بودند. پل والری و پیکاسو، نرودا و جک لندن و.... این هنرمندان آثار خوب، تاثیر گذار و ماندگاری هم در همان زمان که عضو بودند، آفریدند. در عین حال هنرمندان کمونیستی هم چون برشت داشتیم که بیرون حزب بودند و به همین سان آثار ارزش مندی آفریدند. برشت با وجود اینکه عضو حزب کمونیست  آلمان نبود، اما شاهکارهای خود را در خدمت مبارزات طبقه کارگر و در خدمت به مبارزات حزب به وجود آورد. او بدون شک سرآمد نمایندگان هنری طبقه کارگر در قرن بیستم بود و آفرینشگری و  ابداعات هنری و تئوری های هنری پیشرفته خود را برای خدمت بهتر به طبقه کارگر و برپایی جامعه کمونیستی آفرید. او نقشی کلیدی و اساسی در تکامل هنر و تئوری های هنری طبقه کارگر ایفا کرد.
 اینجا نیز باید متوجه روندهای متضاد و دافع یکدیگر بود. اینکه چرا نمی توان حکمی قطعی داد هم به سبب متغیر بودن شرایط مبارزه طبقاتی است و هم امکانات بهتری که هنرمند گاه در حزب می تواند آنها را داشته باشد و گاه هم  برعکس بیرون حزب.
 بطور کلی زمانی که احزاب کمونیست، احزابی مبارز بودند و درونشان روابطی زنده و شاداب وجود داشت و افکار و عقاید در حال نبرد و در عین حال در وحدت بودند، هنرمندان بیشتر مایل بوده اند، عضو حزب باشند، و برعکس زمانی که احزاب دچار اشتباهات دگماتیسم و شیوه تفکر متافیزیکی یا رویزیونیستی شده اند، تبادل و مبارزه زنده و شاداب درون حزبی از بین رفته است، احزاب بسته و خشک شده و هنرمندان زیر فشار و دستورات برای آفرینش هنری قرار گرفته اند، ماحصل خوب نبوده است و هنرمند آفرینندگی خود را از دست داده و هنر مبارز نزول کرده است و چرندیاتی به نام هنر منسوب به طبقه کارگر آفریده شده است. این موارد اغلب موجب واکنش هنرمندان گردیده و عموما این گونه فکر کرده اند که چون حزب منحرف شده است و یا  احتمال فساد در حزب کمونیست وجود دارد، آنها بیرون حزب می توانند آفرینشگری بهتری داشته باشد. نظرات جک لندن در مورد علل گسست وی از حزب سوسیالیست آمریکا یکی از نمونه ها است.
نمی توان چون این امکان هست که احزاب دچار اشتباه شوند و یا به فساد و تباهی گرایند، به هنرمندان گفت نباید عضو حزب شد، و یا نمی توان در زمانی که احزاب شکوفا و در حال مبارزه ای زنده هستند، از همه هنرمندان خواست عضو حزب شوند و این را یک دستور یا قاعده دانست. اساس خدمت به طبقه کارگر و تمامی زحمتکشان به بهترین شکل ممکن است. اگر این اصل باشد، آنگاه این بیشتر هنرمند اصیل و واقعا طرفدار طبقه کارگر است که تشخیص می دهد بیرون از حزب بهتر می تواند خدمت کند یا داخل حزب. روشن است که در مورد بودن درون حزب و یا بیرون حزب می تواند دیدگاه وحدت- انتقاد- وحدت وجود داشته باشد.
ادبیات تجویزی و دستوری یا خلاقانه و آزادانه
از سوی دیگر اگر عضویت حزبی همچون امری دستوری باشد و یا هنرمند از حزب دستور بگیرد که چه اثری بیافریند، این بیشتر اوقات به نوعی اجبار در عضویت و هنر تجویزی تبدیل گردیده و دایره حرکت هنرمند  در آن بسته شده - به ویژه زمانی که هنرمند ترجیح دهد که عضو حزب نباشد و بیندشد که بیرون از حزب بهتر می تواند خدمت کند - و آفرینش و خلاقیت هنرمند در آن خفه شده و می میرد.
 آنچه به نظر می رسد باید رعایت گردد این است که در مورد هنر امر دستور حزبی- حتی اگر هنرمند عضو حزب باشد- نباید قاعده ای برای هنر باشد و از آن بدتر به صورت امر دامنه دار و مداومی در آید. یعنی حزب دستور دهد به چه موضوعی  و چگونه پرداخته شود و هنرمند حزبی  را ملزم کند که چنین و چنان کند. این را باید به هنرمند و آفرینش آزادانه او واگذار کرد. در این مورد باید دیدگاه شاملو که«هنرمند سفارش خود را از جامعه می گیرد» را اصل قرار داد. باید به هنرمند و دانش و فهم و احساس وی احترام گذاشت و او را کاملا رها و آزاد گذاشت تا خود به  مسائل موجود جامعه به شکل هنرمندانه واکنش نشان دهد.
البته عکس امر مورد بحث ما نیز صادق بوده است. یعنی هنرمندی که حزب به وی گفته که در موردی چیزی بنویسد و چون امر خواست حزب و خواست هنرمند با یکدیگر هماهنگ بوده یا شده است، اثری خوب و انقلابی آفریده شده است. مثلا پیکاسو دورانی عضو حزب کمونیست فرانسه بود. نمی شود گفت که آثار وی در آن که برخی از آنها بنا به پیشنهاد حزب کمونیست بود، بری از آفرینش و خلاقیت بوده اند. همین امر در مورد هنرمندانی مانند جک لندن صدق می کند.
 بطور کلی  در اینگونه موارد وضع چنین است که حزب سیاست های کلی را ترسیم می کند و هنرمند عضو حزب قاعدتا باید تابع این سیاست های کلی باشد. گاه هم به الزام این امر پیش می اید که در چارچوب سیاست های کلی از جانب حزب پیشنهاداتی به هنرمند صورت گیرد. باید پذیرفت که برخی زمان ها نفس پیشنهاد و درخواست حزب ایرادی ندارد- مثلا در مورد پیشنهاد نوشتن علیه فاشیسم - و آنچه عموما و بیشتر ایراد است که حزب پیشنهاد کلی موضوع خود را هم اجباری و هم ریز کرده و تمامی امور کلی و جزیی اثر هنری را به شکل امر تجویزی در آورد.  
بطور کلی دایره مانور هنر در چارچوب سیاست های کلی و استراتژی و تاکتیک حزب بسیار بیشتر است تا مانور خود سیاست و امور سیاسی. و به ویژه که گاه نگاه و نقد هنرمند بیرون حزب  به حزب انقلابی از این  دیدگاه است که حزب نباید به صورت دیکتاتوری در آید که هر چیزی را، بدون وجود زندگی دموکراتیک در حزب و صرفا از بالا دیکته می کند و به ویژه امکانات مانور هنر در چارچوب سیاست های کلی حزب را می بندد.    
 هنرمند و قدرت سیاسی
 در این مورد نیز اغلب درک ها بسان مسئله عضویت هنرمند در حزب است. این مسئله حتی گاه مرزهای هنر را در می نوردد و به طور کلی شامل کلیه روشنفکران می شود. یعنی نه تنها این دیدگاه موجود است که هنرمند نباید در سیاست باشد و باید علیه آن باشد، بلکه برخی از روشنفکران و یا هنرمندان پیشرو به این باور رسیده اند که اساسا روشنفکر نباید با سیاست باشد، بلکه باید علیه سیاست- به عبارتی علیه قدرت سیاسی و یا سیاست های روز حکومت مردمی-  باشد.(5)این نه منطقی دارد و نه استدلالی.
ما به واقع نمی دانیم که اگر قرار باشد که روشنفکران بطور مطلق بر علیه سیاست باشند، پس چه کسانی قرار است با سیاست باشند. هر طبقه نمایندگان سیاسی و رهبران و کادرهای خود را دارد که عموما از میان آگاه ترین و با نفوذترین اشخاص هستند. این امر در مورد طبقه کارگر هم صدق می کند. در مورد اخیر فرق نمی کند که نماینده سیاسی طبقه کارگر یک روشنفکر باشد یا یک کارگر. کارگری که به رهبری طبقه خویش می رسد دیگر یک کارگر عادی نبوده، بلکه به یک کارگر- روشنفکر تبدیل می شود. پس این امر برای وی نیز صدق می کند.  بدون این رهبران و کادرهای انقلابی، امر سیاست و انقلاب هرگز نمی تواند پیش رود. بنابراین روشن نیست که اگر قرار باشد روشنفکران- و در مورد بحث ما به ویژه هنرمندان- علیه سیاست باشند، آنگاه چه کسانی باید بر له سیاست باشند و آن را اداره کنند؟
 آیا مارکس، انگلس، روزا، لیبکنخت، لنین و مائو روشنفکر- یعنی روشنفکران پرولتاریا- نبودند؟ اگر آنها قرار بود علیه سیاست و رهبری انقلاب  باشند، آنگاه چه کسانی در انقلابات  اروپا، آلمان، روسیه و چین امر سیاست و انقلاب را پیش می بردند؟(6)
از سوی دیگر، برخی از آنها با حضور خود در قدرت سیاسی و عدم آلودگی به فساد و برعکس حفظ پاکی و درستی، ثابت کردند که قدرت حزبی یا دولتی فی النفسه فساد آور نیست، بلکه شرایط اقتصادی- اجتماعی و فرهنگی است که افراد را در قدرت به فساد می کشاند. ضمن آنکه اساسا قرار است این قدرت سیاسی، یعنی دولت از بین برود و در این مورد بدون آنکه کسانی عملا درگیر آن شوند و نظام سرمایه داری به کمونیسم تبدیل شود، از بین رفتنی نیست. همه سختی کار هم طی همین فرایند صعب و دشوار است. حال اگر این فرایند طی نشود و همه علیه آن قدرت یا نیروی سیاسی که می خواهد این فرایند بسیار پیچیده را رهبری کند، بسیج شوند، این  نه تنها نتیجه ای  به بار نخواهد آورد، بلکه به جز به آنارشیسم و بقای سرمایه داری به نتیجه دیگری هم ختم نخواهد شد.
 باید توجه شود که ما به هیچوجه مخالف انتقاد از دولت طبقه کارگر و مبارزه با انحرافات سیاستمداران حاکم بر آن نیستیم و برعکس آن را به حال چنین دولتی بسیار مفید ارزیابی می کنیم. از این گذشته، ما مبارزه درون دولت دیکتاتوری پرولتاریا و بین دو خط راه سرمایه داری و راه سوسیالیستی را امری عینی و الزامی می بینیم. در انقلاب فرهنگی چین، خود مائو با بخشی از رهبران سیاسی حاکم و به نوعی با گرایش قدرت مداران به انحراف و فساد، مبارزه کرد. آنچه که اهمیت دارد این است که مائو این کار را با ضدیت با نفس قدرت سیاسی به طور کلی انجام نداد و نمی توانست انجام دهد. او در حالیکه مخالف دولت و وجود آن بود، به ناچار باید با وجود آن در دوران گذار و دیکتاتوری پرولتاریا کنار می آمد و در حالی که  علیه هرگونه انحراف و فساد در دستگاه سیاسی و نیز علیه بوروکراتیسم می جنگید، در عین حال از قدرت سیاسی و دولت طبقه کارگر برای هدایت جامعه به سوی کمونیسم و ایجاد شرایطی که دولت برای همیشه از بین برود، مبارزه می کرد. راه  مائو، راه انقلابی طبقه کارگر بود.   
 و بالاخره روشنفکر مبارز نمی تواند بطور مطلق علیه قدرت سیاسی طبقه کارگر باشد. مثلا اگر روشنفکری طی سالهای 1918- 1922 که جنگ داخلی در روسیه بود، بطور مطلق علیه قدرت سیاسی بود، عملا در کنار امپریالیست ها و گاردهای سفید قرار می گرفت. و یا اگر روشنفکرانی طی سالهای 35 تا 49 و نیز پس از آن طی سال های 49- 76، بطور مطلق علیه حزب سیاسی طبقه کارگر چین بودند، آنها عملا یا در کنار امپریالیست ها قرار می گرفتند یا در کنار کومین تانگ و دیکتاتوری های نظامی و یا در کنار رهروان راه سرمایه داری و یا در بهترین حالت در کنار آنارشیست ها.
 اینها البته همچنانکه اشاره کردیم با امر انتقاداز حزب و سیاست ها و اعمال حزب فرق دارد و قطعا به معنای نفی لزوم انتقاد درون حزب و یا از بیرون حزب به حزب و یا قدرت سیاسی طبقه کارگر و دیکتاتوری پرولتاریا نیست، بلکه این نباید در هر شرایطی وجه عمده باشد و بدتر از آن به وجهی مطلق که همیشگی و همواره است و بطور مطلق هر وحدتی را طرد می کند، تبدیل شود. در حزب کمونیست چین همیشه انتقاد از حزب وجود داشت و مائو آن را همواره دامن می زد تا روح زنده در حزب حفظ شود. اما امر انتقاد درون خلق نباید نسبت به امر مبارزه با ضد خلق،عمده شود و یا اساسا به عنوان یک حکم و یا قاعده ای مطلق مانند اینکه روشنفکر باید علیه قدرت باشد، و یا هنرمند باید همواره علیه قدرت سیاسی باشد، در آید.
 در مورد هنرمندان نیز بسیاری از هنرمندان طی دوران یاد شده در چین، در حالی که می توانستند اگر انتقادی دارند خواه درون حزب و خواه در مورد قدرت سیاسی انجام دهند در عین حال این امر برایشان به شکل قاعده و حکمی تمام عیاری در نیامد. هنرمند هم می تواند در امور فرهنگی نقش به عهده بگیرد و به اصطلاح درون قدرت سیاسی باشد و در آن مشارکت کند و هم خودمختاری و استقلال هنری خود را حفظ نماید. مسئله اساسی مبارزه با برخی درک های نادرست در احزاب چپ است. اما اینکه ما از اینرو به آن رو بیفتیم خود مشکلی است. یعنی از وابستگی مطلق به  حزب و قدرت سیاسی به خودمختاری مطلق.
اشاره ای کوتاه به ارزش گذاری بر مبنای وجود وجه سیاسی مستقیم یا غیر مستقیم در آثار هنری
در بخش چهارم این نوشته اشاره ای به مسئله حضور همواره سیاست در آثار هنری کردیم. در اینجا و در گسترش بیشتر مطلب باید بیفزاییم که آنجا که پای ارزش گذاری و داوری به میان می آید (که در جای خود به آن بیشتر توجه خواهیم کرد) تاریخ هنر به طور کلی نشان می دهد که نه اثری که مستقیما سیاسی باشد، لزوما بد است و نه اثری که غیر مستقیم سیاسی باشد لزوما خوب. در هر دو شکل می توان هم آثار هنری خوب آفرید و هم آثاری بد و در واقع به نوعی غیر هنری. و این بر خلاف ارزش گذاری و داوری های خرده بورژوایی و بورژوایی مسلط بر جو روشنفکری ایران در عرصه هنر است که عموما تنها آثاری را که سیاسی نباشند و یا به دور از سیاست باشند، دارای ارزش هنری می دانند.
در کشور ما رمان چشمهایش بزرگ علوی و یا داستان گیله مرد از مجموعه داستان گیله مرد سیاسی هستند و در عین حال جزو بهترین کارهای علوی. اما علوی در همان مجموعه داستان گیله مرد، داستانهای خوبی هم  دارد که غیر مستقیم سیاسی هستند. و یا  در آثار بیضایی فیلمنامه هایی مانند اشغال و یا شب سمور سیاسی هستند، و پرده نئی و یا حقایق درباره لیلا دختر ادریس غیر مستقیم سیاسی. نمی توان گفت که آن آثار بیضایی که غیرمستقیم سیاسی هستند، بهتر از آن آثار وی هستند که مستقیما سیاسی اند. بسیاری از آثار نیما، شاملو، اخوان و فروغ مستقیما سیاسی هستند و برخی غیر مستقیم سیاسی، و در میان هر دو، آثار خوب وجود دارد. برخی از آثار شاملو به طور مستقیم ستایش و مدح انقلابیون و مبارزین سیاسی هستند که جزو بهترین اشعار وی به شمار می آیند. در برخی دیگر به گونه ای غیر مستقیم مسائل اجتماعی و سیاسی و... طرح می شود.
 در سطح جهانی نیز، رمان مادر و یا نمایشنامه دشمنان گورگی کتاب هایی هستند که در آن ها سیاست بطور مستقیم حضور دارد و اما در رمان فوما گاردیف( که در ایران با نام میراث ترجمه شده است) و یا نمایشنامه های دراعماق و انگل خیر؛ ولی هم مادر و دشمنان و هم فوما گاردیف و یا در اعماق هر کدام در جای خود دارای ارزش محتوایی و هنری و در ارتباط با مخاطب موفق بوده اند. همچنین در آثار برشت آثاری مانند ننه دلاور، گالیله، مادر و یا اقدامات انجام شده( با نام تدبیر هم ترجمه شده است) آثار مستقیما سیاسی هستند، اما دایره گچی قفقازی و یا زن نیک سچوان غیر مستقیم سیاسی. در حالیکه برخی از این آثار از هر دو گروه، جزو شاهکارهای برشت هستند.
همین مسئله در مورد آثاری از جک لندن، جان اشتاین بک و ارنست همینگوی صدق می کند. مثلا آثاری مانند زنگها برای که به صد در می آیند و یا وداع با اسلحه همینگوی یا سیاسی هستند و یا جنبه سیاسی در آنها هست، اما داشتن و نداشتن و یا پیرمرد و دریا غیر سیاسی. و این هر دو دسته جزو کارهای خوب همینگوی هستند.
اگر بخواهیم  از آثار نویسندگان  متعلق به دیدگاه بورژوازی مثال بزنیم می توانیم مثلا تربیت احساساتی گوستاو فلوبر را که دارای جنبه های سیاسی است با مادام بواری  وی که رمانی اجتماعی است و غیر مستقیم سیاسی، بسنجیم. این هر دو رمان نیز جزو بهترین آثار فلوبر هستند. در آثار شکسپیر، ویکتور هوگو، استاندال و نیز بسیاری دیگر از هنرمندان بورژوازی می توان همین دو دو دسته آثار را دید.
به این ترتیب، از نظر ما اینکه اثری هنری (شعر، داستان، رمان، نمایشنامه، فیلم و...) هر چقدر از سیاست دورتر باشد، بهتر است به هیچوجه محلی از اعراب ندارد. تنها می توان گفت  شرایط اجتماعی حرف نخست را می زند و نیاز جامعه و مخاطبین هنرمند کدام است.
 پایان بخش نخست
م- دامون
مهرماه 98
یادداشت ها
1-   این امر می تواند برعکس نیز باشد. یعنی نماینده سیاسی طبقه کارگر، در امر هنری نتواند نماینده طبقه کارگر گردد و حتی با نیت پاک و دیدگاه خدمت به طبقه، عملا نماینده هنری طبقات خرده بورژوازی و یا بورژوازی گردد.
2-   نوع برخورد به خرده بورژوازی درون حزب طبقه کارگر با بیرون حزب تفاوت هایی دارد. در حزب طبقه کارگر مبارزه با افکار خرده بورژوایی و بورژوایی جنبه ی پایه ای تر و اساسی تری دارد تا مبارزه با افکار طبقه خرده بورژوازی و نمایندگان سیاسی و هنری این طبقه بیرون حزب. روشن است که در حزب طبقه کارگر طبعا باید برای خلوص نظریات تئوریک- سیاسی - و هنری نیز- و رفتار و عمل کمونیستی اصرار و پافشاری کرد و حزب را در مبارزه با افکار خرده بورژوایی در این زمینه ها پیش برد و  تکامل داد. این امر در بیرون و در مبارزه با ضعف ها و ایرادات فکری و عملی طبقه بورژوازی و نمایندگان سیاسی آن تا حدودی متفاوت می شود. در حزب و در بیرون حزب، مبارزه و سازش هر دو وجود دارد، اما روشن است که در حزب وضع مبارزه و سازش با بیرون حزب تفاوت دارد. بطور کلی آنسان که باید حزب را در هر زمان مشخص و در مبارزه با افکار و رفتار و اعمال خرده بورژوایی از ناخالصی های خرده بورژوازی که همواره بازتولید هم می شوند، رهانید، در بیرون، جامعه را نمی توان صرفا با مبارزه با افکار خرده بورژوایی از طبقه خرده بورژوازی رهانید. از سوی دیگر همانگونه که در بیرون از جامعه بین طبقه کارگر و خرده بورژوازی اتحاد - مبارزه- اتحاد حکمفرماست، درون حزب نیز وحدت- مبارزه- وحدت با نمایندگان افکار خرده بورژوایی حکمفرماست. زیرا روشن است که نمی توان حزب را از افکار خرده بورژوازی یکبار برای همیشه رها و آزاد کرد. این افکار به سبب همان وجود این طبقه در جامعه و رسوخ  افکار و تمایلات آن در حزب، همواره پدید می آید.
3-    از دوره پس از انقلاب تا حدودی اجاره نشینها و بیشتر شیرک. اگر مهرجویی خط آثار پیش از انقلاب خود و به ویژه گاو و دایره مینا و از آثار پس از انقلاب، محتوی اساسی خط شیرک را- علیرغم برخی انتقادات به این محتوی و یا شکل هنری ضعیف  آن- در ابعاد گسترده تر و ژرفتری و در زمینه های دیگری دنبال می کرد، بیشتر می توانست به مردم کشور خود به ویژه زحمتکشان خدمت کند تا با آثاری مانند هامون، پری، لیلا و ... که معرف دوران شکست و افت و عرفان بازی، و مخاطبینش هم عمدتا طبقات خرده بورژوازی میانه و مرفه و یا بورژوا بودند. مهرجویی خط پیش از انقلاب 57 خود را، که به طور عمده در چارچوب جریان های چپ مبارز به ویژه در همراهی با غلامحسین ساعدی بود، زیر تاثیر جریان های روشنفکری بورژوایی مانند هربرت مارکوزه تغییر داد و تابع گرایش جریان ذهنی گرا و ایده آلیستی و به ویژه شکل گرا در هنر گردید. وی بر مبنای این دیدگاه، خود را در مقابل برخی نظرات درست هنری لوکاچ قرار داد و با آنها وارد تقابل شد. نگاه کنید به مقدمه مهرجویی بر کتاب هربرت مارکوزه به نام بعد زیبا شناختی( چاپ نخست، انتشارات اسپرک، 1368)
4-   ما در بخش مخاطب آثار هنری و به ویژه طبقه کارگر در برخی از آثار هنری ایران، به برخی از آثار این هنرمندان می پردازیم.
5-    در این مورد مباحث قابل انتقاد شاملو و نیز ناصر زرافشان قابل اشاره اند. در نقد نظرات ناصر زرافشان، در گذشته نگارنده مقاله ای نوشته است که بخش هایی از آن در پیوست های بخش نخست این مقالات در وبلاگ گذاشته خواهد شد.
6-   برخی از هنرمندان بورژوازی همچون ویکتور هوگو در قدرت سیاسی و عضو دولت بودند. نمی توان به این سبب که وی عضو دولت و قدرت سیاسی بوده است، برخی از آثار وی را که جزو ادبیات برجسته بورژوازی بود، از نظر دور داشت. همچنین ما می توانیم به گوستاو کوربه، هنرمند نقاش بزرگ و آفرینش گر سبک رئالیستی(ماتریالیستی) در نقاشی، که عضو دولت کمون پاریس بود،اشاره کنیم. 


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر