۱۴۰۲ خرداد ۵, جمعه

تحلیل حزب کمونیست( مائوئیست) افغانستان از اوضاع در این کشور

 

 
تشدید تضادهای سرمایه داری- امپریالیستی و امارت مفلوک طالبان
 
بحران و تشدید تضادهای سرمایه داری، ریشه در شیوه تولید استثمارگرانه و تضاد اساسی آن یعنی تولید اجتماعی و مالکیت خصوصی دارد. در کشورهای زیرسلطه، ستم امپریالیستی و استثمار توده ها شدید است. طبقات حاکمه دیکتاتوری خود را به صورت خشن و عریان بر توده ها اعمال می کنند. این کشورها کماکان کانون بی ثباتی و مبارزات توده ها علیه ارتجاع و امپریالیسم هستند. تضاد میان قدرت های امپریالیستی به صورت خطرناک در حال افزایش است. تضعیف سلطه جهانی امپریالیسم امریکا و ظهور چین به عنوان قدرت نوظهور امپریالیستی، مراکز ژئوپولیتیک جهان و روابط میان کشورهای امپریالیستی را دستخوش تغییر کرده است. اوکراین در اروپا و تایوان در شرق آسیا، به مراکز تضاد و گرهگاهی جهانی میان کشورهای امپریالیستی تبدیل گردیده و خطر درگیری نظامی میان آنها را افزایش داده است. اکنون بسیاری از کشورهای زیرسلطه ی جهان، روابط شان را در دو محور- امپریالیسم امریکا و متحدان اروپایی شان در قالب ناتو و امپریالیسم چین- روسیه در قالب گروه شانگهای تنظیم می کنند.
افزون بر این جنگ اوکراین ثبات نسبی کشورهای اروپای را بر هم زده و سبب میلیتاریزه شدن این منطقه شده است. شورش توده ها و اعتراضات کارگران برای دفاع از حقوق و آزادی هایشان و مبارزه علیه جنگ افروزی و دخالت این کشورها در اوکراین، هر روز بیشتر می شود. گسترش مبارزات و شورش های توده ای در اروپا به رونق شرایط انقلابی در سایر کشورهای سرمایه داری و جهان یاری خواهد کرد.
کشورهای همسایه و مداخله گر در افغانستان مانند ایران و پاکستان درگیر بحران های همه جانبه سیاسی و اقتصادی هستند. شورش های اجتماعی گسترده، بحران اقتصادی فراگیر و شکاف عمیق طبقه حاکمه، در این کشورها وضعی را به وجود آورده است که امکان هرگونه تحول در این دو کشور دور از توقع نیست. تسلط طالبان بر افغانستان و جنگ اوکراین اوضاع کشورهای آسیای میانه را به شدت متاثر کرده و رقابت امپریالیستی در این منطقه را افزایش داده است. اکنون، کشورهای آسیای میانه و روسیه از مرزهای جنوبی شان به دلیل تجمع گروه های افراطی - اسلامی در افغانستان، به شدت احساس ناامنی می کنند.
در نتیجه ی اوضاع بحرانی منطقه و جهان، اکنون افغانستان کمتر مورد توجه قدرت های امپریالیستی قرار دارد و علیرغم نگرانی شان از اوضاع افغانستان و سلطه ی طالبان، به ناگزیر با طالبان، شیوه دوگانه ی مدارا از یک طرف و به رسمیت نشناختن دولت طالبان از طرف دیگر، در پیش گرفته اند. امری که بدون شک موقتی خواهد بود.
طالبان و نظام امپریالیستی
 طالبان و رهبران شان هنوز از باد پیروزی بر اشغالگران امریکایی و متحدانشان، سرمست اند. اکنون بعد از پیروزی آنها، تطبیق شریعت و اسلامی کردن جامعه را مهم ترین وظیفه شان می دانند و برای تحمیل آن از هیچ امری ابا نمی کنند و هر حرکت اعتراض را به نام جاسوس و وابسته بودن به امریکا و کفار به طور بیرحمانه سرکوب می کنند. اما این خشونت افسارگسیخته، تنها بر مردم دربند افغانستان اعمال می شود. حال آن که پشتیبانی از هواپیماهای بی سرنشین اشغالگران و کشتن ایمن الظواهری رهبر القاعده در قلب کابل، و اصرار رهبران طالبان به سران کشورهای امپرپالیستی به  رهبری امریکا برای به رسمیت شناسی و جلب کمک های مالی، این غرور وهم آلود را به حقارت و درماندگی مبدل کرده است. اکنون کمک ها و بسته های چهل میلیون دلاری امریکا و «جامعه جهانی» در هر هفته به طالبان، نه تنها توهم استقلال و اقتدارشان را زایل کرده است، بلکه همچون دوران رژیم دست نشانده، بخش از وظایف دولتداری طالبان و رسیده گی نسبی به 28 میلیون گرسنه در کشور و جلوگیری از فروپاشی کامل اقتصادی را عمال کشورهای امپریالیستی به عهده دارند. در این میان، اما تلاش های طالبان برای رهایی از این وابستگی مالی و تحکیم ثبات اقتصادی به سرمایه گذاری های امپریالیسم چین در معادن لیتیوم، مس و نفت افغانستان، به جای نرسیده است.
چنین است استقلالی که طالبان از آن دم می زدند! این استقلال، غیر از تحمیل شریعت قرون وسطی با خشونت افسارگسیخته بر زنان، جوانان و زحمتکشان جامعه چیزی دیگری نبوده است. منظور طالبان از استقلال هیچ گاه استقلال سیاسی و اقتصادی افغانستان نیست. استقلال سیاسی و اقتصادی نه تنها برای رژیم ورشکسته و درمانده طالبان، بلکه برای بسیار از کشورهای سرمایه داری زیرسلطه مانند ایران و ترکیه نیز ممکن نیست.
نظام حاکم بر جهان، یک نظام سرمایه داری امپریالیستی است. در این نظام جهانی سلسله مراتبی از سلطه و اقتدار، کشورهای زیرسلطه را به کشورهای امپریالیستی و نهادهای سیاسی و مالی آنها وابسته می کنند. وابستگی طالبان نیز به نظام امپریالیستی، وابستگی سیاسی و اقتصادی است. طالبان، هرگز قادر نیستند، بندناف امارت اش را که به نظام امپریالیستی وصل است، ببرند. آنها، نه تنها در تلاش برای رهایی از وابستگی به مناسبات اقتصادی - سیاسی نظام امپریالیستی جهان نیستند، بلکه در صدد ایجاد پیوند محکم تر و به رسمیت شناسی از سوی این کشورها هستند. استقلال حقیقی کشور فقط در اثر انقلاب دموکراتیک نوین و سوسیالیستی ممکن و مقدور است که در آن سلطه ی امپریالیسم عمدتاً در اثر سرنگونی طبقات فئودال- سرمایه دار کمپرادور وابسته به نظام امپریالیسم جهانی میسر می شود. 
امپریالیسم آمریکا و طالبان
برای امپریالیسم امریکا دوام اشغال افغانستان و حفظ یک رژیم به غایت ضعیف در افغانستان، به دلیل تشدید بحران مالی و داخلی امپریالیسم امریکا و به دلیل تضعیف سلطه جهانی و تغییر اولویت شان در جهان، تقریبا ناممکن شده بود. حال که نیروهای نظامی امریکا از افغانستان بیرون رفته و رژیم دست نشانده اش فروپاشیده است، روابط شان با طالبان از چه قرار است؟
روابط امپریالیسم امریکا با طالبان دوپهلو، متضاد و تا حدودی مبهم است. با وجود تقابل و دشمنی میان طالبان و امریکا، روابط سیاسی میان شان ادامه دارد. امپریالیسم امریکا، علاوه بر مجراهای دیپلماتیک مستقیم با طالبان در قطر، بخش از سیاست و برنامه هایشان را در ارتباط با طالبان، از طریق دولت های پاکستان و قطر به پیش می برد و برای تحمیل خواست هایش بر طالبان، از ابزارهایی مانند تحریم و غیره استفاده می کند.
طالبان به عنوان حاکمان یک کشور زیرسلطه در سلسله مراتب جهانی وابسته به نظام امپریالیسم جهانی است که در راس آن امریکا قرار دارد. به بیان دیگر، رشته های گوناگون، امارت طالبان را به امپریالیسم امریکا وصل می کنند. اما این امر به معنی نادیده گرفتن تضاد و دشمنی میان طالبان و امپریالیسم امریکا نیست. نارضایتی گسترده از سلطه و تجاوز امپریالیستی در میان ملل زیر ستم و تضاد میان کشورهای بزرگ امپریالیستی، زمینه ی مانور و چانه زنی برای حاکمان کشورهای زیرسلطه فراهم می کنند. هرچند این مانور و چانه زنی از چارچوبه و محدوده نظام امپریالیستی فراتر نمی رود. افزون براین، بنیادگرایی اسلامی به رهبری طالبان به دلیل افراطیت مذهبی و ضرورت انسجام داخلی و حفظ پایه های اجتماعی آنها، علیرغم فشارها و تحریم ها، به راحتی برای شان مقدور نیست تا روابط همه جانبه با امپریالیست ها به خصوص امپریالیسم امریکا که بیست سال با آنها جنگیدند، داشته باشند. این امر را هم  دوران اول امارت طالبان و هم حاکمیت 44 ساله جمهوری اسلامی ایران به ثبوت رسانده است.  
تجاوز امپریالیستی به کشورهای اسلامی از جمله دوبار بر افغانستان و عراق، برای بنیادگرایی اسلامی فرصت عظیم برای تبلیغ، مانوردهی و جلب نیرو فراهم کرد. بعد از کسب قدرت سیاسی نیز تبلیغ علیه دشمن خارجی یکی از ابزارهای مهم و حفظ انسجام حکومت های متحجر اسلامی مانند امارت طالبان هست. به همین دلیل است که طالبان در این مدت 20 ماه گذشته، هر حرکت اعتراضی را به امریکا پیوند داده و حقوق و آزادی های جامعه از جمله زنان و روشنفکران را به عنوان ارزش امریکایی و اشغالگران مورد حمله قرار می دهند. هنوز سطح نارضایتی در صفوف طالبان، مبنی بر عدم قاطعیت علیه امریکا وجود دارد و از همین جمع تعدادی شان به صف داعش پیوسته اند. یکی از عوامل تشدید تضاد درونی گروه طالبان، چگونگی رابطه آنها با امپریالیسم امریکا است. مولوی هبت اهلل رهبر طالبان بسیار از رهبران طالبان را به مماشات نسبت به امریکا متهم کرده و در تلاش است آنها را از قدرت کنار بزند. افزون بر این، این امر زمینه تبلیغات داعش علیه طالبان را بیشتر کرده است.
در مقابل، امپریالیسم امریکا تحریم ها و انزوای جهانی را بر طالبان تحمیل کرده است. ممنوعیت سفرهای رهبران طالبان و بخشی از تحریم های امریکا و اروپا علیرغم مخالفت شدید چین و روسیه همچنان پابرجا مانده است. طالبان بدون رهایی از این تحریم ها و انزوای بین المللی، مشکلات مالی شان هر روز بیشتر خواهد شد و تضاد داخلی شان افزایش خواهد یافت.
کمک ها و بسته های پولی هفته وار امپریالیسم امریکا و نهادهای امپریالیستی غرب تا حدود زیاد در روابط طالبان با امپریالیسم امریکا در سطح جامعه ابهام به وجود آورده است. ابهامی مبنی براین که گویا نه تنها میان امریکا و طالبان هیچ دشمنی وجود ندارند، بلکه امریکا در به قدرت رساندن طالبان نقش داشته و هم اکنون نیز به طالبان کمک می رساند. در این مورد چند مساله را باید در نظر گرفت. اول، این کمک های به اصطلاح بشردوستانه- امپریالیستی زیر فشار سازمان های مدنی و کشورهای جهان انجام می شود که امریکا را مسئول وضعیت بحرانی امروزی افغانستان می دانند؛ وضعیتی که در آن 28 میلیون نفر گرسنگی می کشند. ثانیاً، این کمک های بشردوستانه و مشروط - که در حقیقت شکل از ورود سرمایه ی امپریالیستی در یک کشور زیرسلطه است- ابزار نفوذ و دخالت امپریالیستی امریکا در افغانستان است.
این درست است که اگر امپریالیسم امریکا بخواهد، می تواند فشار بیشتر از این بر طالبان وارد نموده و فروپاشی اقتصادی و بی ثباتی را در افغانستان بیشتر کند، و به این دلیل که نهادهای امنیتی و مالی امپریالیستی افزون بر شناخت از وضعیت نهادهای اقتصادی امارت طالبان، بر آن نظارت و کنترل دارند؛ اما حال پرسش این است که چرا امپریالیسم امریکا این کار را نمی کند؟ چرا از مخالفین طالبان پشتیبانی نظامی نمی کند؟ چرا روابط سیاسی شان هنوز با طالبان ادامه دارد؟
در جواب به این پرسش ها باید گفت: اولا به این دلیل که نه تنها امریکا، بلکه سایر کشورهای امپریالیستی، طالبان را به عنوان حاکمان افغانستان می بینند و نیروهای بدیل که بتواند طالبان را با چالش جدی مواجه کنند، نمی بینند. ثانیا، همان گونه که گفتیم در نتیجه تغییرات در معادلات جهانی میان قدرت های امپریالیستی، اولویت های امریکا برای حفظ هژمونی و سلطه جهانی اش تغییر کرده است و دیگر افغانستان مانند بیست سال پیش، آن جایگاه را ندارد. ثالثاً، به نظر نمی رسد امریکا، تشدید بی ثباتی و بحران در افغانستان را به نفع خود بداند و از یازده سپتامبر دیگر، احساس خطر نکند. به این دلایل، اکنون میان امپریالیسم امریکا و چین بر سر مسائل افغانستان، توافق نانوشته مبنی بر جلوگیری از وخامت بیشتر اوضاع و جنگ داخلی در این کشور وجود دارد. این امر تا کنون یکی از دلایل تداوم امارت طالبان و جلوگیری از تضعیف بیشتر طالبان در 20 ماه گذاشته بوده است.
امپریالیسم امریکا به جای سرمایه گذاری برای مخالفین طالبان که بسیار پراکنده و ناتوان هستند، بیشتر به اختلاف درونی طالبان توجه کرده، هرچند ممکن است این سیاست در آینده تغییر کند. آنها، در ابتدا به نماینده طالبان در قطر از جمله مال برادر تکیه کردند و از این طریق تلاش می کردند تا نقش این بخش از رهبران به اصطلاح میانه رو در امارت طالبان برجسته تر شوند. اما طی این مدت به تجربه دریافتند که نماینده سیاسی طالبان در قطر مانند مال برادر و امیرخان متقی، نقش مهم در سیاست و برنامه های کلان  امارت طالبان ندارند. از همین رو در این اواخر در صدد تأمین رابطه و گفتگو با چهره های نظامی و استخباراتی طالبان، مانند مال یعقوب وزیر دفاع و رئیس استخبارات طالبان مال عبدالحق وثیق شدند. امری که بر شدت بی اعتمادی رهبری طالبان به این فرماندهان افزوده و اختلافات داخلی شان را شدت بخشیده است.
 خروج نیروهای امپریالیسم امریکا و فروپاشی رژیم دست نشانده اش در افغانستان بخشی از فرایند افول سلطه و هژمونی امریکا در جهان است. اکنون امریکا در افغانستان سلطه ی هژمونیک ندارد و مجبور به حفظ حداقل منافع استعماری اش عمدتاً با نظارت و کنترل از راه دوراست.
اما رهبران و سخنگویان طالبان ادعا دارند که همانند سایر کشورهای اسلامی مانند ترکیه و پاکستان، در روابط میان قدرت های بزرگ جهان، امریکا و چین، جانب یکی را در مخالفت با دیگری نمی گیرند. گویا به سمت یکی از قطب های امپریالیستی به طور کامل نزدیک نمی شوند بلکه کوشش می کنند توازن را حفظ کنند و دشمنی طرف را بر نیانگیزند. اما این تاکتیک حفظ توازن میان قدرت های جهانی با توجه به وضعیت آشفته ی جهان و بحران فراگیر افغانستان و ناتوانی طالبان، قابل دوام نیست و حتی در صورت تداوم نیز به تضعیف امارت طالبان منجر خواهد شد. زیرا طالبان، اکنون برای تحکیم امارت شان به حمایت نظامی و اقتصادی کشورهای امپریالیستی نیاز دارند و بدون این کار نمی توانند حکومت نیم بند شان را تحکیم بخشند. گروه طالبان که هنوز تا ایجاد یک دولت به معنی دقیق کلمه فاصله زیاد دارند، نمی توانند از کشورهایی مانند ترکیه الگوبرداری کنند.
 امپریالیسم چین و طالبان
 بی ثباتی فزاینده و تشدید تخاصم میان قدرت های امپریالیستی، خطر جنگ، تشدید بحران اقلیمی و رکود اقتصادی، حیات و زندگی بشر را با خطر جدی روبرو ساخته و بر شدت فقر و استثمار توده ها افزوده است. در چند دهه اخیر، جابجایی های مهم در مراکز اقتصادی و سیاسی جهان به میان آمده است. این تحول بر اوضاع منطقه و افغانستان نیز اثر گذاشته است. چین اکنون بیشترین نفوذ و روابط استعماری را با کشورهای زیرسلطه از جمله کشورهای منطقه مانند ایران، پاکستان و آسیای میانه و افغانستان ایجاد کرده است. پروژه های متعدد و بزرگ اقتصادی چین در پاکستان و ایران، ساختارهای اقتصادی و روابط سیاسی این دو کشور را دستخوش تغییر کرده است.  
خروج نیروهای اشغالگر امریکایی از افغانستان، زمینه ی نفود و سلطه استعماری چین را در افغانستان نیز بیشتر کرده و به موقعیت هژمونیک امریکا در منطقه پایان داده است. اکنون چین به بزرگترین شریک تجارتی و اقتصادی طالبان تبدیل شده و ده ها شرکت چینی برای سرمایه گذاری در معادن لیتیوم، مس و نفت اعلام آمادگی کرده اند. طالبان برای رهایی از وابستگی به کمک مالی و فشار تحریم های امپریالیسم امریکا و متحدان اش به حمایت و سرمایه گذاری چین در معادن افغانستان امید بسته است. اما به دلیل بی ثباتی و اوضاع شکننده افغانستان، پروژه های اقتصادی چین در افغانستان با احتیاط جلو می روند. به نظر می رسد سرمایه گذاری استعماری چین در افغانستان به ثبات نسبی اوضاع و مهار نیروهایی مانند داعش و جنبش ترکستان شرقی بستگی خواهد داشت. گسترش بحران و ناآرامی در افغانستان از یک طرف چین را از ناحیه مرزهای غربی اش از بابت حضور گروه های اسلام گرای اویغور و داعش آسیب پذیر ساخته و از طرف دیگر زمینه ی نفوذ و سرمایه گذاری های اقتصادی شان در افغانستان و کشورهای همسایه ی افغانستان را به خطر می اندازد. طالبان به دلیل حفظ رابطه با چین و تشویق آنها به سرمایه گذاری های کلان، بر فعالیت های جنبش اسلامی ترکستان محدودیت هایی را وضع کرده است، اما کاملا با آنها قطع رابطه نکرده اند. اگر طالبان نتوانند در آینده، کاهش فعالیت شرقی های این گروه ها را در مرز چین تضمین کنند به یقین روابط میان آنها دچار چالش بیشتر خواهد شد.
نماینده های طالبان در سفارت های چین، روسیه، ایران، پاکستان، ترکیه و قطر جای نماینده های رژیم قبلی را گرفته اند اما این امر به معنی  شناسایی رسمی از سوی این کشورها نیست. امپریالیسم چین و روسیه در شورای امنیت ملل متحد علیه تحریم ها و فشار جهانی علیه امارت طالبان مدام ایستادگی می کنند. همین حد از پشتیبانی ضمنی از طالبان به آنها روحیه و جسارت داده است.
هدف امپریالیسم چین از رابطه نزدیک با طالبان و پشتیبانی آنها، افزون بر منافع اقتصادی شان در افغانستان، جلوگیری از وخامت بیشتر اوضاع و جنگ داخلی و مهار گروههای تندرواسلامی اویغورها و داعش است؛ زیرا در صورت بحرانی تر شدن اوضاع افغانستان، کشورهای همسایه به شمول چین از این وضعیت آسیب پذیر خواهند شد. افزون بر این چین مواظب و نگران رابطه طالبان با امریکا نیز هست.
با این حال پرسش این است که چرا امپریالیسم چین از حمایت همه جانبه نسبت به طالبان و شناسایی رسمی آنها سرباز می زند؟ اولا، به این دلیل که طالبان نیروهای قابل اعتماد برای امپریالیسم چین نیستند. هنوز روابط طالبان با گروههای اسلامی گرای منطقه و از جمله القاعده مبهم بوده و انتظارات دولت چین  را برای مهار کردن جنبش ترکستان شرقی به صورت کامل برآورده نکرده است. دوم، اینکه به رسمیت شناسی یک جانبه امارت طالبان، برای امپریالیسم چین بدنامی و تبعات را به دنبال دارد. از این رو سیاست و رویه ی مدارا- بی اعتمادی به طالبان تقریبا ویژه گی مشترک همه این کشورها است. سیاست دوگانه و متضاد که از یک سو نتیجه اوضاع بحرانی و بی ثباتی جهانی، منطقه و افغانستان بوده و از سوی دیگر نتیجه بی اعتمادی به طالبان و پیشبینی ناپذیر بودن آنها می باشد.
حقیقت امر این است که کشورهای امپریالیستی چین و روسیه و جمهوری اسلامی ایران در درازمدت با تحکیم و تثبیت امارت طالبان موافق نیستند و این کار را به ضرر منافع خود می بینند.
 رقابت امپریالیستی و تضاد درونی طالبان
تضاد درون گروهی طالبان با وجود تلاش برای پنهان کردن آن، حال آشکار شده است. این اختلافات و  تضادها که اکنون طالبان بر اقتصاد بورژوا- فئودال کمپرادوری تکیه زده اند بر تقسیم و توزیع منابع مالی و قدرت و دخالت کشورهای امپریالیستی هر روز بیشتر خواهد افزود.
امپریالیسم امریکا با جناح«میانه» طالبان در ارتباط هستند و زمینه ی نفوذ و سلطه بیشتر خود را از طریق این جناح می بینند. در مقابل موضوع کشورهای امپریالیستی روسیه و چین با سیاست های  ضدامریکایی امیر طالبان مولوی هبت الله نزدیک تراند و کمتر برنامه های افراطی و محدود کننده او را علیه زنان و مردم افغانستان مورد انتقاد قرار داده اند.
 تضادهای امپریالیستی و بحران اجتماعی افغانستان تضاد درون گروه طالبان را بیشتر خواهد کرد. نارضایتی گسترده اجتماعی، برخواسته از سلطه نظام طالبانی و فقر و بیکاری، اشکال مختلف مبارزه و مقابله علیه طالبان را گسترش خواهد داد. در این میان نیروهای انقلابی باید برای آینده طرح و استراتژی صحیح مبارزاتی تدوین کنند و به پراکندگی میان شان پایان دهند. مرتجعین قادر به درس گیری از تاریخ نیستند. طالبان با افراطیت مذهبی و سیاست های فوق ارتجاعی و ضد انسانی خود محکوم به شکست و نابودی هستند.
 
26   حمل 1402

۱۴۰۲ خرداد ۴, پنجشنبه

قدرت مردم در سازمان آنهاست! تحلیل روزنامه Özgür Gelecek درمورد انتخابات ترکیه

 
 
متن زیر که تجزیه و تحلیل نتایج انتخابات در ترکیه است سرمقاله ی آخرین شماره روزنامه Özgür Gelecek می باشد. این روزنامه در خط مارکسیسم - لنینیسم - مائوئیسم قرار دارد.  مقاله به وسیله ی حزب کمونیست ترکیه(مارکسیست- لنینیست) در اختیار ما قرار داده شده است.
 
 
«18 مه 73 را فراموش کنید! قدرت مردم در سازمان آنهاست!»
 
ضروری است که به توده های مردم همچون رای دهنده گان نگاه نکرد بلکه در نظر داشت که مردم زمانی عاملین تغییر و دارای قدرت واقعی هستند که برای منافع طبقاتی خود سازماندهی شوند.
24  مه 2023
 
در 14 مه، انتخابات ریاست جمهوری و پارلمانی برگزار شد. در حالی که ائتلاف خلق اکثریت پارلمان را در انتخابات پارلمانی به دست آورد، اعلام شد که آر.تی. اردوغان 49.52 درصد را به دست آورده است. کمال قلیچداراوغلو 44.88 درصد را کسب کرده و 5.17 درصد آرا نیز به سینان اوغان تعلق گرفته است. بر اساس اعلام رسمی  YSK، بین اردوغان و قلیچداراوغلو 2.5 میلیون رای اختلاف وجود دارد.
بدین ترتیب، اعلام گردید که انتخابات ریاست جمهوری به دور دوم موکول شده که قرار است در 28 مه برگزار شود. اکنون یک ترافیک شدید چانه زنی در عرصه ی سیاسی بین سران بورژوازی در حال انجام است. در واقع، در مطبوعات چنین بازتاب یافت که فاشیست نژادپرست که برای دور دوم تعداد معینی رای به دست آورده بود، آشکارا خواستار منصب و مقام شده است. واضح است که این چانه زنی ربطی به منافع مردم ندارد، کاملاً برای دور دوم و روند پس از آن است.
در کل، آرا اعلام شده در دور اول انتخابات ریاست جمهوری نشان می دهد که هر دو دسته ی بورژوازی نتوانستند بر یکدیگر تسلط قاطع داشته باشند و بحران سرمایه داری در ترکیه همچنان ادامه دارد.
برخلاف آنچه اپوزیسیون بورژوایی قبل از انتخابات می گفت، در جریان انتخابات تنش جدی وجود نداشت. اما افشای دزدی آرا به نفع احزاب حاکم در روند عادی انتخابات در ترکیه کاملاً عادی است.
عادی است زیرا انتخابات در ترکیه هرگز در شرایط مساوی حتی به معنای بورژوایی برگزار نشده است. انتخابات در جغرافیای ما یک سری تجربیات از«دموکراسی موفق» دارد: از «انتخابات با چوب» تا «آرای علنی و شمارش مخفی»!
در انتخابات گذشته طبقات حاکم ترکیه با قدرت خود و با وجود مخالفان شان این سنت تاریخی را ادامه دادند. دولت پیش و هنگام انتخابات از تمام ابزارهای دستگاه دولتی استفاده کرد، در حالی که مخالفان با تبلیغ این که انتخابات 14 مه بسیار مهم تر از انتخابات عادی است در انتخابات شرکت کردند. این وضعیت به ویژه منجر به ناامیدی اپوزیسیون بورژوازی در برابر نتایج انتخابات شد.
این واقعیت که انتخابات آنچنان که هدف آن اپوزیسیون بورژوازی بود به نتیجه نرسید، باعث تضعیف روحیه ی طبقات حاکم  و لایه هایی که این دسته ها و محافل آن ها را نمایندگی می کردند شد.
انتخابات 14 مه مشارکت بالایی داشت. بر اساس ارقام اعلام شده به وسیله ی  YSK، مشارکت در انتخابات 87.04 درصد بوده است. اگر چه میزان بالای مشارکت در انتخابات را می توان با رابطه بین مردم و انتخابات و صندوق رای در شرایط ترکیه توضیح داد، اما در نظر گرفتن آن به تنهایی یک ارزیابی ناقص خواهد بود.
هر چند که در مورد علل میزان بالای مشارکت در انتخابات 14 مه می توان به عوامل گوناگونی اشاره کرد، و بر این بود که از کمپین «در دور اول تمام کنیم» تا تبلیغات«مهم ترین انتخابات تاریخ جمهوری» به ویژه به وسیله ی اپوزیسیون بورژوایی قبل از انتخابات 14 مه، در حضور مردم به پای صندوق های رای موثر بوده است، با این حال باید در نظر داشت که کوچک ترین مطالبه حقوق و دموکراسی توده های مردم در جغرافیای ما با خشونت فاشیستی پاسخ داده می شود و تنها انتخابات است که به عنوان تنها راه حضور مردم در سیاست، هر چند برای نمایش، نشان داده و تبلیغ می شود.
طبقات حاکم به این ترتیب مطالبات مردم برای حقوق و دموکراسی و «مبارزه سیاسی» آنها را در زندگی روزمره سرکوب می کنند و مشارکت آنها را در سیاست تنها از طریق انتخابات، حتی برای نمایش، تشویق می کنند. با «جشن دموکراسی» که هر پنج سال یکبار برگزار می شود، دیکتاتوری فاشیستی با موفقیت شخصیت طبقاتی واقعی خود را از طریق ابزارهایی مانند انتخابات و پارلمان پنهان می کند. این همان اتفاقی است که در انتخابات 14 مه رخ داد. حضور پررنگ مردم در انتخابات را باید از این منظر ارزیابی کرد.
در مورد انتخابات 14 مه می توان حرف های زیادی زد. نخست می توان گفت که در انتخابات مجلس اعلام شد که ائتلاف مردمی اکثریت کرسی های پارلمان را به دلیل تأثیر سیستم انتخاباتی و علیرغم از دست دادن آرا به دست آورده است. در مقایسه با مجلس گذشته کاهش مشخصی در تعداد نمایندگان دولت مشاهده می شود.
با حضور احزاب تشکیل‌دهنده ائتلاف مردمی به ‌ویژه هوداپار حزب‌اللهی(( Hezbollahist Hüdapar و احزابی مانند حزب ینیدن رفاه((Yeniden Refah  در مجلس، اظهارنظرهایی نادیده ‌گرفته شده از ماهیت پارلمان‌های گذشته با بینش‌هایی مانند«ارتجاعی‌ترین مجلس تاریخ جمهوری» نیاز به توضیح دارند.
مجلس های قبلی دموکراتیک نبودند. نباید فراموش کرد که صحبت از مجلسی است که چندی پیش نمایندگان کرد در آن بازداشت شدند، علاوه بر این، مصونیت روسای مشترک HDP برداشته شد و منجر به دستگیری آنها شد.
 
سرخوردگی اپوزیسیون بورژوازی!
اولین چیزی که در مورد انتخابات 14 مه می توان گفت این است که طبقات حاکم طبق معمول از طریق رای گیری های انتخاباتی تبلیغ «دموکراسی» می کنند. حافظه ی شناخته شده حاکمیت و مخالفان دوباره تکرار می شود. به ویژه، واضح است که دور دوم انتخابات ریاست جمهوری در خدمت پنهان کردن شخصیت فاشیستی دولت است.
در شرایط عادی، این واقعیت که کسانی که قبلاً «اسب را گرفته اند و از اسکودار عبور کرده اند» به اختلافات اندک در انتخابات ریاست جمهوری اعتراض نمی کنند و از اینجا فشار نمی آورند به این معنی است که آنها درازمدت فکر می کنند، نه لحظه ای.
در واقع از دور دوم انتخابات ریاست جمهوری برای ساختن شخصیت فاشیستی رژیم استفاده می شود. و بنابراین اظهارات سخنگویان رژیم که با این جمله ر.تی. اردوغان آغاز می شود که «کسی که به دور دوم راه پیدا می کند چگونه می تواند دیکتاتور باشد؟» می توانند در خدمت این هدف باشند.
واضح است که انتخابات ریاست جمهوری به عنوان یک سیاست تاکتیکی آگاهانه به دور دوم واگذار شد و دولت قصد دارد با به دست آوردن حاشیه قاطع تر در دور دوم، حمایت توده ای از اقدامات فاشیستی خود را به دست آورد.
از سوی دیگر، باید گفت که انتخابات برای حزب کمالیست فاشیست CHP، که بدنه اصلی اپوزیسیون بورژوازی را تشکیل می دهد، کاملا ناامید کننده بود. فضای «حتما پیروز می شویم» که پیش از انتخابات منتشر شده بود در این امر تعیین کننده بود. حتی اگر این واقعیت که سایر احزاب تشکیل‌دهنده ائتلاف خلق به رهبری CHP بیش از پشتیبانی توده‌ای، نمایندگان خود را به مجلس رسانده‌اند، به عنوان موفقیت برای آنها بیان شود، می‌بینیم که این تبلیغات که ر.ت. اردوغان«در دور اول شکست خواهد خورد» که قبل از انتخابات دمیده شد، نتیجه ی معکوس داده است.
در شرایطی که بحران اقتصادی نظام امپریالیستی سرمایه داری با سیاست اقتصادی اعمال شده به وسیله ی طبقات حاکم ترکیه و البته اولویت دادن به طبقه و منافع طبقاتی خود عمیق تر می شود و با توجه به افزایش بیشتر فقر توده های وسیع مردم، کاهش بیشتر قدرت خرید مردم با تورم بالا و در نهایت آثار ویرانی های ناشی از زلزله که میلیون ها نفر را تحت تاثیر قرار داده و... اپوزیسیون بورژوایی امیدوار بود و تبلیغ می کرد که در انتخابات به موفقیت بزرگی دست یابد.
با این حال، محاسبات اپوزیسیون بورژوازی در داخل با بازار سازگاری نداشت. اگرچه تا زمان اعلام نتایج رسمی انتخابات و رفتن انتخابات ریاست جمهوری به دور دوم، تفاوت چندانی بین دولت و اپوزیسیون وجود نداشت، اما به نظر می رسد اپوزیسیون بورژوازی تحت تأثیر این فضای ایجاد شده به وسیله ی خودش بوده است. پس از انتخابات، مجموعه‌ای از خاطره‌ نویسی‌ها و «ارزیابی‌ها» ی معروف بیرون می زنند: از«این افراد اصلاح‌ناپذیرند» تا نبود طبقه متوسط و سلطه ی لمپن پرولتاریا.
در شرایطی که اپوزیسیون بورژوایی هیچ راه حل قابل توجهی برای شرایط کار و معیشتی طبقه کارگر و توده های وسیع مردم در مواجهه با دسته طبقه حاکم در قدرت ارائه نمی دهد، به راحتی می توان گفت که توده های حامی دسته ی طبقاتی حاکم در قدرت به شدت عملگرایانه رفتار می کنند. تعداد قابل توجهی از توده های حامی دولت با نگرانی از بدتر شدن وضعیتی که در آن قرار دارند اقدام کرده اند.
این به این واقعیت مربوط می شود که اپوزیسیون بورژوایی علیرغم از دست دادن آرا به وسیله ی توده ها به عنوان یک آلترناتیو دیده نمی شود. با این حال، با وجود دور دوم انتخابات ریاست جمهوری، اپوزیسیون بورژوایی همچنان همان اشتباه را تکرار می کند و به رقابت با دولت AKP-MHP در نژادپرستی و ناسیونالیسم ادامه می دهد. واضح است که این بینش ها نتیجه ای برای اپوزیسیون بورژوایی نخواهند داشت و در بازار سیاسی بورژوایی، تا زمانی که اصل وجود دارد، جعلی به رسمیت شناخته نخواهد شد.
آنچه در اینجا واقعاً مهم است، خلق و خوی شکست خورده ای است که در این صفوف ایجاد شده است، زیرا برخی از محافل که خود را به عنوان چپ و حتی انقلابی تبلیغ می کنند، از اپوزیسیون بورژوایی طبقات حاکم با «ادعای شکست فاشیسم» پشتیبانی کرده اند.
وضعیتی که این محافل تجربه می‌کنند و صندوق‌های رأی و انتخابات را تنها راه مبارزه با فاشیسم می‌دانند و پارلمانتاریسم را به توده‌ها همچون تنها راه نجات نشان می‌دهند، با معنایی که برای انتخابات و مجلس قائل می‌شوند، نسبت مستقیم دارد.
اما نتایج انتخابات و به ویژه انتخابات ریاست جمهوری بخصوص برای احزاب و سازمان های مترقی در صفوف مردم غیرقابل پیش بینی نبود. در واقع نزدیک به یک ماه قبل از انتخابات تاکید کرده بودیم که «انتخابات 14 مه مهم است اما همه چیز نیست!» و به خطر داستان موفقیت نادرست ایجاد شده برای انتخابات در کشورهایی مانند ترکیه اشاره کرد.(ÖG، 12 آوریل 2023) این درست نیست که فکر کنیم در شرایطی مانند ترکیه، که در آن انتخابات در شرایط مساوی، حتی به معنای بورژوایی، که در آن انواع ظلم و ترور فاشیستی علیه همه گونه ظلم و وحشت فاشیستی علیه آن وجود دارد، فاشیسم با انتخابات شکست و نابود خواهد شد. توده ها تشدید می شوند، علاوه بر این، انواع دستکاری ها، تهدیدها و باج خواهی ها حتی در مبارزه برای قدرت بین دسته های بورژوازی مورد استفاده قرار می گیرد. از آنجایی که درست نیست، تبلیغ این امر به توده ها و دفاع از این که راه نجات است، یک اشتباه سیاسی بزرگ است.
اینکه سیاست حمایت نکردن از کاندیدای هیچ دسته بورژوایی در انتخابات ریاست جمهوری درست بود، با دور دوم انتخابات آشکارتر شد. از اظهارات کاندیدای اپوزیسیون بورژوایی برای دور دوم می توان دریافت که رویکرد حمایت از نامزد اپوزیسیون طبقات حاکم، به ویژه تحت عنوان فاشیسم واپس گرایانه، به خودی خود در خدمت بازگرداندن دوباره ی نظم خواهد بود.
اپوزیسیون بورژوازی دور دوم انتخابات را به عنوان «دفاع از میهن» و «نجات دولت» تبلیغ می کند. نه میهن و نه دولت متعلق به طبقه کارگر و مردم نیست. آنچه بورژوازی آن را میهن می نامد چیزی نیست جز دستگاه ظلم برای تسلط بر بازار خود و استثمار کارگران و آنچه بورژوازی دولت می نامد چیزی نیست جز دستگاه سرکوب برای حفظ این نظم استثمار. اپوزیسیون بورژوایی برای پیروزی در انتخابات در دور دوم بر بینش های نژادپرستانه و فاشیستی و بیانیه های ضد پناهندگی متمرکز شده است. واضح است که این بینش باعث تغذیه نژادپرستی و شوونیسم در میان توده ها و مشروعیت بخشیدن به دشمنی با پناهندگان خواهد شد.
علاوه بر این، این بینش هیچ شانسی برای پیروزی در برابر دسته فاشیست در قدرت ندارد.
 
برای روزهای جدید مبارزه آماده نشوید!
در انتخابات 14 مه دیده شد که سیاست احزاب و تشکل های موجود در صفوف مردم یعنی عدم پافشاری بر مواضع مستقل خود و حمایت از نامزد اپوزیسیون بورژوازی در مبارزه برای قدرت میان طبقه حاکم، یک سیاست تاکتیکی اشتباه بود. این اشتباه تاکتیکی غیر قابل پیش بینی نبود. در واقع، تصمیم «عدم معرفی نامزد» اعلام شده به وسیله ی« EÖİ » و عمدتاً به وسیله ی HDP ، البته از نظر سیاسی درست نیست وقتی از دیدگاه حزبی نگاه شود که درگیر مبارزه ی سیاسی است و« هدف [اش گرفتن] قدرت» است. نگرش عدم معرفی نامزد نیز از نظر سیاسی به معنای عدم قاطعیت فی نفسه درون نظم است(29 ÖG مارس) و «این سیاست درستی برای اتحاد کار و آزادی نیست که به وسیله ی ترقی خواهان شکل می گیرد. [یعنی این که] نیروهای انقلابی و میهن پرست که با روند انتخابات در صفوف مردم شرکت می کنند، نامزدی را معرفی نکنند و تلویحاً به نامزد اپوزیسیون بورژوایی، ک. قلیچداراوغلو اشاره کنند...»(آنها در انتخابات شرکت نمی کنند،  ÖG،12آوریل)
با وجود این اشتباه تاکتیکی، ارزیابی از دست دادن آرای حزب چپ سبز به عنوان «شکست سنگین» درست نیست. اینکه حزب چپ سبز به جای HDP که در خطر تعطیلی بود وارد انتخابات شد، فشار شدید فاشیسم بر این حزب، حملات و بازداشت ها، بحث لیست در داخل اتحاد و ورود به انتخابات با یک لیست جداگانه و غیره در از دست دادن آرا موثر بوده است.
ضروری است که به توده های مردم همچون رای دهنده گان نگاه نکرد بلکه در نظر داشت که مردم زمانی عاملین تغییرو  دارای قدرت واقعی هستند که برای منافع طبقاتی خود سازماندهی شوند. انتخابات تنها و تنها بخشی از این مبارزه است، اما هرگز تعیین کننده آن نیست. هر آگاهی که این واقعیت را فراموش کند، نتایج انتخابات طبقات حاکم او را ناامید خواهد کرد. معلوم است که با انتخابات هیچ تغییر اساسی صورت نمی گیرد و«نظم تغییر نمی کند».
راه زنده شدن این آگاهی، سازماندهی یک مبارزه انقلابی متحد با استفاده از هر روش و وسیله ای است. همزمان با انتخابات، برگزاری پنجاهمین سالگرد قتل رهبر کمونیست ابراهیم کایپاککایا، به گونه ای فشرده در دستور کار ما قرار داشت و مراسم بزرگداشت رفیق ابراهیم در بسیاری از مکان ها برگزار شد. علیرغم شدت روند در دستور کار رای گیری انتخابات، این گام مهمی برای ما بوده است که برگزاری مراسم بزرگداشت رفیق کایپاککایا را با کار گسترده تر و پویاتر نسبت به سال های گذشته جزوی از برنامه ی خود قرار دهیم.
بدیهی است که در فضای انتخابات صندوق های رای و بدبینی، کایپاککایا نیز راه نجات واقعی را نشان می داد. در پنجاهمین سالگرد جاودانگی خود، یک بار دیگر این رهبر جوان کمونیست، مسیری را که باید طی کنیم را به ما نشان می دهد و همچنان به ما می آموزد که چه کاری باید انجام دهیم:
«به یاد داشته باشید، به یاد داشته باشید 18 مه 73!»
 
لینک ترکی: https://ozgurgelecek47.net/politik-gundem-unutma-73un-18-mayisini-halkin-gucu-orgutlulugunde/

۱۴۰۲ خرداد ۱, دوشنبه

فرصت طلبان و اشکال تکامل یابنده ی مبارزه ی انقلابی

 
 
مخالفت فرصت طلبان با اشکال تکامل یابنده ی مبارزه ی انقلابی برای سرنگونی مرتجعین
 
درباره ی اعلامیه مشترک هیئت اجرائی سازمان کارگران انقلابی ایران (راه کارگر) و حزب کمونیست ایران با نام «هیچ انسانی مستحق اعدام نیست!»
 
تقریبا بیشتر گروه های انقلابی و چپ و«شبه چپ» ایرانی( از جریان های رویزیونیست گرفته تا ترتسکیست و«مارکسی») مخالف مجازات اعدام هستند و آن را قتل حکومتی می دانند. این موضع جدا از ارتباط  آن با لغو حکم اعدام در بسیاری از کشورهای جهان، عموما به نوشته ای از مارکس برگردد که در آن دلایلی را که برای مجازات اعدام مجرمین در جامعه ی بورژوایی آورده می شود نادرست و بنابراین احکام اعدام را بی خاصیت و بی نتیجه در اصلاح جامعه می داند. 
از سوی دیگر در دوران اخیر افزایش اعدام ها که همواره ابزاری بوده در دست حکومت مرتجع خامنه ای تا با کشتن مبارزین، جنبش ها و خیزش های توده ها را سرکوب کند مزید بر علت شده و بر مخالفت این گروه ها با اعدام افزوده است. تا جایی که مخالفت با اعدام به عنوان شکلی از مجازات برای اصلاح مجرمین در جامعه ی کنونی و سرکوب حکومتی در میان باشد این گونه مخالفت ها در چارچوب مبارزه برای دموکراسی و آزادی قرار می گیرد.
اما آنچه که در میان است این است که مخالفت برخی از این گروه ها با اعدام ها به وسیله ی حکومت مستبد با ارجاع به مارکس و یا لغو اعدام در کشورهای دیگر تنها یک سوی قضیه است. سوی دیگر مخالفت این گروه ها با اعدام در اساس مخالفت با قهرانقلابی و مبارزات مسلحانه به وسیله ی طبقه ی کارگر و خلق ایران علیه حکومت ددمنش است.
چنانکه می دانیم و بارها هم صحبت آن شده است مخالفت مارکس با مجازات اعدام که در نوشته ای به همین نام در سال 1853 انتشار یافت به هیچ وجه موجب نشد که مارکس و انگلس خواه پیش و خواه پس از آن، مخالف انقلاب و به کار گرفتن قهرانقلابی علیه حکومت های مرتجع فئودالی و یا سرمایه داری باشند و توده ها را دعوت کنند که چون مجازات اعدام نادرست است پس دست زدن به مبارزه ی قهرآمیز طبقه ی نو برای سرنگونی طبقه ی کهنه نیز نادرست است. برعکس برمبنای تحقیق و بررسی تاریخی، آنها قهرانقلابی را در بنیان نظریه ی خویش جای دادند و آن را همواره قاعده ی اساسی تغییرات انقلابی در جوامع دانستند. مارکس از انتقاد سلاح صحبت کرد و به روشنی قهر را قابله ای به شمار آورد که جامعه نو را از دل جامعه ی کهنه بیرون می آورد و نیز گفت تا طبقه ی کارگر از یک جنگ داخلی طولانی عبور نکند نمی تواند خود را از آلوده گی های جامعه ی سرمایه داری رهایی بخشد؛ و انگلس هم در ستایش قهرانقلابی بسیار نوشت و همچون مارکس آن را مسیری دانست که طی آن توده های زحمتکش و ستمدیده کمال معنوی و اخلاقی پیدا می کنند. این دو آموزگار طبقه ی کارگر از هر عمل انقلابی و قهرآمیز طبقه ی کارگر خواه در انقلاب 1850- 1848 فرانسه و خواه کمون پاریس دفاع کرده و حتی در مورد کمون نیز به صراحت گفتند یکی از دلایل شکست کمون این بود که کارگران زیادی خوش قلب و دل رحم بودند و آن گونه که لازم بود علیه دشمنان طبقاتی خود سلاح و قهرانقلابی را به کار نبردند و مقاومت آن را درهم نشکستند. دیگر رهبران و انقلابیون مارکسیست از لنین تا مائو بر این اندیشه و اصل اساسی مارکسیسم تکیه کرده و مبارزات طبقه ی کارگر روسیه و یا چین را بر مبنای آن خواه در شکل قیام مسلحانه توده ای( قیام اکتبر) و خواه در شکل جنگ خلق( چین از سال 1928 تا 1949) سازمان دادند. تمامی تجارب انقلاب در ایران از مشروطیت تا کنون نیز گواه بر درستی به کارگیری قهرانقلابی در مقابل قهرضد انقلابی به عنوان قاعده ای اساسی است. 
در تاریخ چهارشنبه 27 اردیبهشت اعلامیه ایی با نام «هیچ انسانی مستحق اعدام نیست!» از سوی سازمان کارگران انقلابی ایران( راه کارگر) که یکی از طوایف خروشچفیست راه کارگری است و دیگری حزب کمونیست ایران(حزبی نیمه رویزیونیست و نیمه ترتسکیست و کلا سوسیال دموکرات) انتشار یافته که در آن تنها با اعدام حکومتی مخالفت نشده بلکه این امر به گونه ای ضمنی به مخالفت با قهر انقلابی از سوی طبقه ی نو نیز گسترش یافته است. امری که بی ارتباط با سر دادن شعار« وای به روزی که مسلح شویم» از سوی جوانان انقلابی در روزهای پس از اعدام سه مبارز آزادیخواه در اصفهان نیست. این اعلامیه به شکل نمونه واری آنچه را که در پس ذهن بیشتر گروه های رویزیونیست و ترتسکیست و«مارکسی» وجود دارد و های وهویی که علیه مجازات اعدام راه می اندازند نشان می دهد.
در این اعلامیه چنین آمده است:
«جنبش مردمی برای بدست آوردن برتری عددی و بسیج بیشترین نیرو برای مبارزه با خشونت دولتی بایستی قبل از آن برتری اخلاقی را بدست آورد. برای رسیدن به چنین هدفی، ترویج نافرمانی مدنی و در پیش گرفتن سیاست عدم خشونت سازمانیافته و تاکید بر برخوردهای انسانی حتی با دشمنان خود، یک ضرورت تام و تمام است. از این روست که جنبش مردمی باید بر روی نکاتی تاکید کند که بتواند برتری اخلاقی اش را اثبات کند، به بسیج بیشترین نیرو یاری رساند، در صفوف دشمن تردید ایجاد کند و حمایت انسان های آزاده سراسر جهان را جلب نماید. تنها از این طریق است که می توان نیروی گسترده ای علیه مجازات غیرانسانی اعدام بسیج کرد و مانع از دست رفتن جان انسان های بیشماری شد.»
 پرسش نخست این که آیا مردم برای سرنگونی این حکومت مبارزه می کنند یا تنها برای جلوگیری از اعدام ها و لغو اعدام؟
و دوم: آیا«خشونت دولتی» یعنی همین اعدام ها و یا به کارگیری قهرسازمان یافته به وسیله ی حکومت و با ابزاری مانند سپاه و بسیج و نیروهای اطلاعاتی و نیروهای انتظامی و ارتش برای برده نگه داشتن طبقه ی کارگر و زحمتکشان و تداوم نظام استثمار و ستم را نیز در بر می گیرد؟ اگر مورد دوم درست است آنگاه در مقابل «خشونت دولتی» یا درست تر قهرارتجاعی طبقات استثمارگر و ستمگر حاکم چه باید کرد؟
در بخشی از اعلامیه آمده است که:
«حکومت اسلامی زیر ضربات سهمگین خیزش انقلابی ژینا و برای جلوگیری از پیشروی آن و لرزانتر شدن حاکمیت دین، سلاح اعدام را هر روز تیزتر از روز پیش می کند.»
این درست است که حکومت سلاح اعدام را تیزتر از پیش کرده است اما پیش از سلاح اعدام این سلاح های در دست نیروهای نظامی بوده است که نقش اساسی را در به خون کشاندن و سرکوب جنبش توده ها طی همین جنبش و بسیاری از جنبش های دیگر از انقلاب 57 گرفته تا کردستان و ترکمن صحرا و خوزستان و سال 88 و ... داشته است. در خود اعلامیه نه تنها به اعدام ها بلکه به بخشی از این کشتارها نیز اشاره شده است.
از سوی دیگر از این عبارات می توان نتیجه گرفت که این ضربات سهمگینی که خیزش انقلابی ژینا به حکومت وارد کرده است تنها برای نفی «حاکمیت دین» می باشد، حال آنکه روشن است که خیزش و انقلاب کنونی صرفا برای نفی «حاکمیت دین» نیست بلکه برای نفی حاکمیت مشتی سرمایه داربوروکرات رانت خوار فاسد و دزد و اختلاس گر و جنایتکار وابسته به قدرت های امپریالیستی است که ضمن حفظ ساختار اقتصادی زیرسلطه ی امپریالیسم ایران، استبداد سیاسی برقرار کرده و فرهنگی متحجر را به یاری تسلط مذهب بر جامعه حاکم کرده اند.
 به عبارات نخستین بر می گردیم. اعلامیه  به جنبش می گوید که  برای به دست آوردن« برتری عددی و بسیج بیشترین نیرو برای مبارزه با خشونت دولتی بایستی قبل از آن برتری اخلاقی را بدست آورد.»
منظور از «برتری اخلاقی» چیست؟
اعلامیه در کلیدی ترین عبارت خود در این مورد می گوید:
«برای رسیدن به چنین هدفی، ترویج نافرمانی مدنی و در پیش گرفتن سیاست عدم خشونت سازمان یافته و تاکید بر برخوردهای انسانی حتی با دشمنان خود، یک ضرورت تام و تمام است.»
 به این ترتیب ته داستان بر سر سیاست به کارنبردن«خشونت سازمان یافته» علیه دشمنان و به جای آن «برخوردهای انسانی حتی با دشمنان خود است.»
چنانکه دیده می شود این جا دیگر صرفا مخالفت با واکنش های عکس العملی و فوری و مثلا عجولانه ی برخی از توده ها مقابل اعدام ها و انتقام گرفتن در میان نیست بلکه صحبت از مخالفت با مجازات اعدام آغاز گشته اما به نفی به کارگیری«خشونت سازمان یافته» یعنی سازمان دادن قهرانقلابی طبقه ی کارگر و توده ها علیه قهرضد انقلابی حکومت مرتجع کشیده شده است. به عبارت دیگر این های و هوی بر سر«برتری اخلاقی» و« برخوردهای انسانی حتی با دشمنان خویش» صرفا برای این نیست که اگر حکومت اعدام ضد انقلابی کرد شما اعدام انقلابی نکنید که خودش نظر نادرستی است( جدا از این که می توان در مورد زمان آن بحث داشت)، بلکه اساسا برای این است که اگر دشمن به طور سیستماتیک و منظم قهر ضدانقلابی به کار برد شما با قهرانقلابی سازمان یافته واکنش نشان ندهید بلکه به« نافرمانی مدنی» قناعت کرده و با دیوان و ددان دستگاه قضایی و پاسداران و بسیجی ها و لباس شخصی ها و اطلاعاتی ها و نیروهای انتظامی گل و شیرینی بدهید و به آنها بگویید «دوست شان دارید» تا نشان داده باشید که نسبت به دشمن« برتری اخلاقی» دارید و «برخوردهای انسانی» را حتی با دشمنان خود که شما را به قتل می رسانند پیشه کرده اید؟
به خودی خود روشن است که چقدر این دستورالعمل ها توخالی است.
در مورد«بسیج بیشترین نیرو» باید گفت این گردآوری نیرو در کشورهای استبدادی زیرسلطه در نهایت از راه سازمان دادن قهرمسلحانه و جنگ توده ای به دست می آید و نه از طریق به کار نبردن قهرسازمان یافته و نمایش انتزاعی و پوچ «برتری اخلاقی» با رفتار محبت آمیز با دشمنان خونین توده ها. «برتری اخلاقی» به این معنا نیست که پاسخ کشتار توده ها به وسیله ی دشمن طبقاتی را با گل و شیرینی و پند و اندرز داد بلکه به این معناست که در مقابل دشمنی که توده ها را به خاک و خون می کشد، آرمان ها، اهداف و منافع عالی توده ها را برای تکامل جامعه پیش گذاشت و از آنها دفاع و به مبارزات توده ها برای تحقق چنین آرمان ها و اهدافی در تمامی اشکال ضروری آن یاری کرد.
«تردید» ایجاد کردن در«صفوف دشمن» نیز تنها از طریق تبلیغ آرمان ها و اهداف مبارزات توده ها که امری همواره ضروری است و نیز تلاش برای جلب سربازان ارتش و نیروهای ساده دشمن نیست( این کار اخیر را عموما توده ها خود بلدند) بلکه درعین حال از طریق مبارزه قهرآمیز با نیروهای نظامی دشمن است. مبارزه و ضربات پی درپی به صفوف دشمن است که فهم مرگ بی دلیل و بی حاصل و تردید جانکاه را در روان نیروهای آن جاری می کند و به مرور به ترک صفوف دشمن و پیوستن به صفوف خلق و یا اتخاذ بی طرفی وادارشان می کند.
و بالاخره این که اگر می خواهید «حمایت انسان های آزاده سراسر جهان را جلب نماید» باید به «برخوردهای انسانی حتی با دشمنان خویش» دست زنید یک سخن بی خاصیت است. در حقیقت چنین پشتیبانی ای به صرف کاربرد«نافرمانی مدنی» و«مبارزات مسالمت آمیز» و« ببینید ما چه خوبیم که دست به سلاح نمی بریم!» به دست نمی آید بلکه بر اساس حقانیت تاریخی مبارزه ای که طبقه ی کارگر و خلق یک کشور در پیش گرفته است به دست می آید. مبارزات در ویتنام به این سبب پشتیبانی انسان های آزاده سراسر جهان را جلب نکرد که برخوردهای انسانی به نیروهای دشمن را پیشه کرد( گرچه شیوه جنگ ارتش های مردمی انقلابی با دشمنان خواه در جنگ و خواه در فضاهای غیرجنگی کیفیتا با برخورد دشمن به مبارزان انقلابی در هر دو این فضاها فرق داشته است) بلکه به این سبب جلب کرد که جنگ ویتنامی ها با مرتجعین مزدور و امپریالیست ها عادلانه و برحق بود در حالی که جنگ امپریالیست ها و مرتجعین با خلق ویتنام ناعادلانه و ارتجاعی و ناحق بود.
دو نکته دیگر:
یک: نمی توان مبارزه با اعدام را به مثابه مبارزه ای جدا از مبارزات عمومی و کلی به شمار آورد و گفت مبارزه با اعدام یک چیز جدا از مبارزه با کل حکومت است. اعدام نیروهای انقلابی یکی از شکل های خاص کاربرد قهر ضدانقلابی به وسیله ی حکومت مرتجع است. سرکوب مسلحانه ی جنبش های توده ای( سرکوب انقلاب 57، کردستان، بلوچستان، آبان 98) شکل اساسی تر و عمومی تر کاربرد قهرضدانقلابی است. زمانی که مبارزه پیش می رود و تکامل می یابد نمی توان به توده ها گفت که شما در مبارزه با اعدام واکنش نشان ندهید و در شرایطی که می توانید و ضروری است قهر به کار نبرید. درحقیقت این مبارزه بین دو قطب ارتجاع و انقلاب است. انقلاب در فرایند تکامل خود به کاربرد قهرانقلابی می رسد و آن را در مقابل قهر ضدانقلابی به کار می گیرد. زمان و اشکال به کار گیری قهرانقلابی مشروط به شرایط تکامل مبارزه است. در درجه ای از تکامل مبارزه این اشکال محدود و به وسیله ی دسته های کوچک مسلح انجام می شود و در درجات بالای تکامل مبارزه ی طبقاتی، اشکال آن گسترده و دامنه دار شده و به وسیله ی حزب و سازمان و نیروهای مسلح قیام کننده گان و یا ارتش انقلابی توده ای انجام می شود. زمانی که قهر انقلابی سازمان یافته در شکل تدارک قیام مسلحانه و یا جنگ توده ای بروز می کند خواه در برابر قهر ضدانقلابی مستقیم و خواه در برابر اعدام های ضدانقلابی واکنش نشان می دهد و ضمن این که به این نکته توجه دارد که «روش«پاسخ  ضربه با ضربه» وابسته به موقعیت است»( مائو، درباره ی مذاکرات چون کینگ، منتخب آثار جلد چهارم، ص 78) یعنی شکل پاسخ به ضربه مشروط به شرایط و تناسب نیروهای دشمن و خلق و نیازهای تکامل یابنده ی جنبش است، از سیاست پایه ای و کلی «پاسخ هر ضربه با ضربه»(مائو، همانجا، ص 75) و به بیان ما«زدی ضربتی، ضربتی نوش کن!» پیروی می کند. کافی است که نگاهی به تاریخ دو انقلاب بزرگ ایران یعنی انقلاب مشروطیت و نیز انقلاب 57 بکنیم تا این حقایق ساده دستگیرمان شود.
دو- روشن است که «برخوردهای انسانی» جدا از رعایت موازین جنگ مثلا حمله نکردن به بیمارستان ها و... به معنای این است که شما دشمن را شکنجه نکنی، به زور اعتراف نگیری، با اسرای جنگی به مهربانی رفتار کنی، اسرای ساده را آزاد کنی و رفتارهایی از این دست، اما به این معنا نیست که در مقابل قهر ضدانقلابی و ارتجاعی دشمن از به کار گیری قهرانقلابی پرهیز کنی و برای نشان دادن «برتری اخلاقی» خود در بوق و کرنا کنی که من در مقابل دشمن تنها دست به« نافرمانی مدنی» و «مبارزات مسالمت آمیز» می زنم و آنگاه لبخند بر لب بنشینی تا دشمن تو را از پای درآورد.
در جنگ و انقلاب حلوا تقسیم نمی کنند و این را همه می دانند.
 
قهرانقلابی پاسخ قهر ضدانقلابی است!
مرگ بر جمهوری اسلامی
برقرار باد جمهوری دموکراتیک خلق به رهبری طبقه ی کارگر
 
گروه مائوئیستی راه سرخ
ایران
30 اردیبهشت 1402

۱۴۰۲ اردیبهشت ۲۹, جمعه

اعدام جوانان آزادیخواه اصفهان به وسیله ی خامنه ای جلاد

 
 اعدام جوانان آزادیخواه به وسیله ی خامنه ای جلاد
و تداوم مقاومت و مبارزه ی توده ها

امروز صبح دستگاه قضایی سه جوان مبارز و آزادیخواه با نام های مجید کاظمی و صالح میرهاشمی و سعید یعقوبی را، علیرغم مخالفت مردم با اعدام آنها و مبارزات همبسته علیه اجرای آن، اعدام کرد. امری که خشم تمامی مردم ایران را برانگیخت و موجب مبارزات تازه ای در تهران و دیگر شهرهای ایران و دادن شعار«وای به روزی که مسلح شویم» شد.
مسئولیت اصلی این قتل ها به عهده ی خونخوار زمان علی خامنه ای، جنایتکاران و سالوسان دفتر رهبری، اطلاعات سپاه و وزارت اطلاعات کشور، دیوان عالی کشور، دستگاه قضایی و شعبه آن در اصفهان و به ویژه دادستان عمومی کثیف این شهر سیدمحمد موسویان است.
دروغ ها و شیادی های جنایتکاران دستگاه قضایی
 دستگاه قضا که باید مرکز عدالت و راستی و پشتیبان قوانین حقوقی کشور باشد در جمهوری اسلامی یکی از فاسدترین و دروغگوترین و شیادترین دستگاه های حکومت است که حتی قوانین خود نوشته را نیز زیر پا می گذارد. سران این دستگاه از یک سو پخش این خبر را که قرار است حکم اعدام سه جوان مبارز در روزهای اخیر اجرا شود به کشورهای خارجی نسبت دادند و از سوی دیگر با پس و پیش کردن روز اعدام و پنهان از مردم احکام اعدام را اجرا کردند و نیز تا کنون کنترل کاملی بر خاک سپاری آنها داشته اند. این ها همه نشانه ی زبونی و ترس و وحشت این دستگاه و کل حکومت است از جنبش توده ها. از یک طرف می خواهند مردم را بترسانند و ناامید کنند و از سوی دیگر خودشان در وحشت از هر اقدام خویش و بی تاثیری آن در روحیه ی توده ها هستند.
اصرار بر اعدام جوانان مبارز
 اینکه چرا با وجود این همه مخالفت و مبارزه در سراسر ایران و آمدن توده ها پیرامون زندان دستگرد اصفهان حکومت دست به این اعدام ها می زند تنها می تواند به این دلیل باشد که از نظر حکومت این یکی از راه های اساسی برای سرکوب جنبش رو به گسترش توده هاست.
از نظر سران جانی باند خامنه ای این مخالفت ها و مبارزات و حتی واکنش های مردم پیش و پس از این اعدام ها گذرا است حال آن که زمانی که این اعدام ها و قتل ها با شیوه های دیگر سرکوب یعنی کشتارهای عمومی مردم و یا ترور پنهانی مبارزین در مناطق گوناگون، بازداشت ها، شکنجه ها، زندان های دراز بریدن ها و ... برای زنان و کارگران و فرهنگیان و دانشجویان و وکلا و خلاصه فعالان مبارزات گوناگون همراه باشد می تواند به مرور به ترس و وحشت توده ها دامن زند و تخم یاس و بدبینی بپاشد. از این رو روشن است که حکومت این اعدام ها را ادامه خواهد داد و در کنار اعدام زندانیان عادی و جرائم مواد مخدر تعداد بیشتری از زندانیان جوان آزادیخواه را اعدام خواهد کرد.
کشتار در هر شهر برای این که توده های شهرهای گوناگون به تمکین کشانده شوند
حکومت این کشتارها را در مناطق گوناگون و شهرهای مختلف انجام خواهد است. از یک سو آنها را پراکنده انجام می دهد( به جز بلوچستان و کردستان و خوزستان که کشتارها تا حدود زیادی متمرکز است) تا از امکان برانگیختن مبارزات توده ای در منطقه و یا شهر مزبور جلوگیری کند و از سوی دیگر برای اینکه رعب و وحشت را در شهرهای گوناگون گسترش دهد و مردم را به تمکین به ستم و برده گی وادار کند. اصفهان در مبارزات چند ساله ی اخیر و به ویژه از زمان آغاز جدی تر مبارزات کشاورزان و همچنین مبارزات در فولاد شهر در خیزش و انقلاب کنونی همواره یکی از کانون های اصلی مبارزه ی توده ها بوده است.
رعب و وحشت و پراکندن تخم یاس و ناامیدی
 هدف اصلی خامنه ای و سران سپاه و روحانیون پلید حاکم ایجاد رعب و وحشت است. از نظر حکومت این رعب وحشت باید از طریق یک سلسله سرکوب های منظم، همه جانبه و به مدد دستگاه های گوناگون و شکل های متفاوت سرکوب صورت گیرد. اما ایجاد رعب و وحشت تنها هدف حکومت نیست بلکه در پی آن ایجاد یاس و افسرده گی و ناامیدی در میان توده های مردم است. همین که با وجود این همه مخالفت با اجرای حکم این اعدام ها، خامنه ای آن را اجرا می کند نشان از این پیام دارد که «مخالفت شما توده ها حاصلی ندارد و ما کار خودمان - یعنی اجرای جزا برای برای جرم های دروغی که به متهمان می بندیم - را می کنیم!».  این یکی از شیوه های اصلی خامنه ای است. در هر امری و هر کجا توده ها با حکومت خامنه ای مخالفت کنند( از سال 78 به این سو) او تا آنجا که توانسته و بتواند درست برعکس آن عمل می کند.
فراموشی 
تنها رعب و وحشت و یاس و ناامیدی نیست که حکومت به طور استراتژیک و برای به زمین زدن انقلاب کنونی دنبال می کند. بلکه حکومت متکی به فراموش شدن این کشتارها از جانب مردم و یا فراموش کارکردن مردم و بی تفاوت کردن آنها نسبت به مصایب و رنج های یکدیگر و جلوگیری از اتحاد توده ها نیز هست.
این از یک سو از طریق عادی سازی این کشتارها و پذیراندن آن به مردم صورت می گیرد و از سوی دیگر با ایجاد جریان های همزمان گمراه کننده و تلاش های احتمالی برای جایگزین کردن اخبار دیگر به جای خبر این اعدام ها در مرکز اخبار، برای این که آنجا که لبه تیز حمله ی مردم علیه اقدام حکومت تیزتر شده است، از تیزی  آن بکاهد و ضمنا آن را متوجه جهت دیگری کند و در نهایت نیرو و انرژی انقلابی توده ها را به هرز برده تا این اعدام ها به فراموشی سپرده شود.
در کل خامنه ای از سیاست «سرکوب ترکیبی» استفاده می کند و از نوع معینی از سرکوب و یا در منطقه ای به نوع دیگر سرکوب و منطقه ای دیگر حرکت می کند تا همواره ابتکار عمل را در تقابل با مبارزات مردم در دست داشته باشد و مردم را با ضربات پیاپی و همه جانبه گیج و سرخورده و منگ کندو از تداوم انقلاب شان باز دارد.
ولی فقیه «آهنین» یا چوبین!
با اعدام بزدلانه و خائفانه ی جوانان آزادیخواه، خامنه ای می خواهد نشان دهد که ولی فقیه«آهنین» است. چیزی از «آهنین» بودن در سرکوب به گوشش رسیده است اما به آن پی نبرده است. او در واقع ولی فقیه چوبین است. مترسکی است پوشالی که قیافه های ترسناک به خود می گیرد. دلیل اساسی این امر این است که او خلاف جهت تاریخ حرکت می کند. او و حکومت اش تفاله های تاریخ گذشته اند که به وسیله بادهای سمی و کثیف به روزگار کنونی پرتاب شده اند و بوی تعفن شان همه جا را فرا گرفته است. او ولی فقیه دزدان و اختلاس گران و مال خوران و جنایتکاران سپاه و سالوسان آخوندی است که در راس امور اجرایی و قضایی و مجلس گمارده است. در انقلاب کنونی مردم آنچنان که باید و شاید نام هایی که وی شایسته آنهاست به وی داده اند و نگرش خود را نسبت به  او و جایگاه واقعی اش به گوش وی رسانده اند.
کند کردن تیزی مبارزات توده ها و در  حاشیه ی امنیت قرار دادن نیروهای سرکوب  
این گفته به خامنه ای منتسب است که« اگر یک نفر از ما را بکشید ده نفر به جای آن کشته می شوند». او این نظر را چهل سال است اجر کرده است. او در کردستان و بلوچستان روستاییان را به گلوله بست تا از گروه های مسلح مردمی کردستان (و یا گروه های مسلح بلوچستان) انتقام بگیرد و آنها را روبروی توده ها قرار دهد. نتیجه چه شد؟ نهایت این که مبارزه مدتی به عقب افتاد و اکنون با گستره و شدت بیشتر در کردستان و بلوچستان به وجود آمده است.
اکنون نیز این اعدام ها صورت می گیرد تا در صورتی که مردم مبارزات خیابانی را دوباره آغاز کردند به «دفاع مشروط» و به ویژه به تهاجم متقابل دست نزنند و یا اکنون ترورهای انقلابی نیروهای فاسد و جنایتکار را تداوم نبخشند. خامنه ای با عنوان کردن این که جوانان مبارز برای این اعدام می شوند که بسیجی کشته اند، می خواهد از یک سو تیزی مبارزات توده ها را بگیرد و آن را تبدیل به یک جنبش ترسو و دفاعی صرف کند که تنها ضربه می خورد اما پاسخی نمی دهد، از سوی دیگر حفاظ امنیتی مطلقی برای نیروهای خود فراهم آورد تا هم از خدمت فرار نکنند و هم با خیال راحت پا به خیابان برای سرکوب گذارند و جوانان و توده ها را به باتوم و گلوله ببندند و چشمان شان را کور کنند و دست وپایشان را بشکنند و یا جانشان را بگیرند و هیچکس هم متعرض به آنها نشود.
از میان دو برنامه ی حکومت برای سرکوب از یک سو و از سوی دیگر جنبش و انقلاب توده ها برای سرنگونی این حکومت و ایجاد دگرگونی های اساسی، این انقلاب است که پیروز خواهد شد. خامنه ای و باندش علیرغم هارت و پورت روز به روز بیشتر در انزوا قرار خواهد گرفت و برعکس جنبش توده ها روز به روز بیشتر گسترش خواهد یافت. 
پایه و بنیان نارضایتی مردم
پایه و بنیان نارضایتی و مخالفت مردم با این حکومت و مبارزه با آن یک امر نیست. اقتصادی و سیاسی و فرهنگی و خلاصه در تمامی امور جاری کشور و زندگی مردم است. اموری که هر کدام و به تنهایی نیز می تواند برای یک حکومت هراسناک باشد. هر چقدر ابعاد این سرکوب ها گسترده شود و خود این سرکوب ها شدیدتر شود، امکان برآمد جنبش های توده ای را باز هم گسترده تر و شدت آنها را بیشتر خواهد کرد. تنها کافی است که مقایسه ای بین گستره ی خیزش و انقلاب کنونی و شدت آن نسبت به تمامی جنبش های گذشته انجام دهیم تا به این نتیجه برسیم که « ترکیب اشکال گوناگون سرکوب حکومت» و شدت بخشیدن به آنها نه تنها نتیجه ی درخوری برای حکومت نداشته بلکه در مجموع وضع را برای حکومت بسیار بدتر کرده است.
مقاومت توده ها در مقابل سرکوب نقش مهم و اساسی در پیشرفت های آینده مبارزه دارد
از میان دو امر بی تفاوت بودن و فراموشی از یک سو و مقاومت توده ای از سوی دیگر طبعا این مقاومت در مقابل سرکوب است که می تواند موجب تکامل مبارزه بشود. برعکس بی تفاوتی و فراموشی نقش منفی در تکامل خواهد داشت و موجب خاموشی و تن دادن به ستم و افشاندن تخم یاس و ناامیدی خواهد شد.
روند کنونی مبارزه نشان می دهد که مقاومت توده ها در مقابل اشکال سرکوب و یکی از اشکال آن یعنی اعدام ها، حتی اگر همچون مورد اعدام سه جوان مبارز و آزادیخواه اصفهان به نتیجه ای نینجامد، نقشی مهم و اساسی در تهاجم ها و پیشروی ها و رشد و تکامل مبارزات آینده و بسته شدن دست های حکومت در اعدام های پیشرو و سرکوب های جاری و آینده و بنابراین تجزیه و ریزش های درونی بیشتر آن خواهد داشت.
تا آنجا که صحبت بر سر خود مقاومت است باید گفت که این مقاومت ها با گسترش به سراسر ایران و هر شهر و روستا موجب تنگ شدن حلقه ی محاصره ی حکومت خواهد شد. حکومت سنگینی این مقاومت را بیش از پیش حس خواهد کرد و بیشتر مجبور به دست به عصا راه رفتن خواهد شد.
مبارزات در جونقان یک نمونه است -  باد بکاری توفان درو خواهی کرد!
برای این که نقش و تاثیر این کشتارها در مردم دیده شود نگاهی به شرکت گسترده و چندین هزارنفری توده ها و شعارهایشان در سالگرد جان باختن جوان مبارز جمشید مختاری در جونقان چهارمحال و بختیاری می تواند کافی باشد. توده ای شهری و روستایی جونقانی به شکلی ستودنی مراسم برای جوان مبارز خویش برگزار کردند. آینده ی این مبارزات صرفا مراسم بزرگداشت نخواهد بود.
جنبش و انقلاب کشور را روز به روز بیشتر شخم می زند و به پیش می رود و توده های هر چه بیشتری را از شهرها و روستاها را در برمی گیرد. آنکه باد می کارد توفان درو خواهد کرد.  
مقاومت توده ها ابزارهای بقای ابلیسیان را از دست شان بیرون خواهد آورد!
بقا ابلیسان مردم کش در سرکوب است. بی تردید با گسترش و توده های کردن بیشتر مقاومت در مقابل سرکوب، ابزارهای بقا از دست حکومت خارج خواهد شد و انقلاب گام های تازه ای در راه پیشروی و تکامل و سرنگونی این حکومت برخواهد داشت.
 
خامنه ای ضحاک می کشیمت زیر خاک
مرگ بر جمهوری اعدامی
برقرار باد جمهوری دموکراتیک خلق به رهبری طبقه ی کارگر
 
گروه مائوئیستی راه سرخ
ایران
29 اردیبهشت 1402
 

۱۴۰۲ اردیبهشت ۲۵, دوشنبه

برپایی سدهای مقاومت توده ای در مقابل سرکوب حکومت

 
برپایی سدهای مقاومت توده ای در مقابل سرکوب حکومت
 
در روز یکشنبه 24 اردیبهشت این خبر در اصفهان پخش شد که به احتمال در سحرگاه روز دوشنبه سه جوان با نام های صالح میرهاشمی و مجید کاظمی و سعید یعقوبی را به جرم مرتکب نشده ی کشتن سه تن از نیروهای انتظامی اعدام خواهند کرد. قتل هایی که به نظر نوعی توطئه ی خودزنی به وسیله ی حکومت و انداختن آن به گردن مبارزین آزادیخواه بوده است.
گرد آیی توده های مبارز اصفهان پیرامون زندان دستگرد
به همین دلیل و نیز در پی خواست خانواده های آنها برای پیشگیری از اعدام این سه جوان، مردم دلاور اصفهان در جلوی زندان دستگرد آمدند و ضمن سردادن شعارهایی علیه خامنه ای و حکومت مرتجع اش خواهان توقف احکام اعدام شدند. حکومت نیز پاسخ مردم را با شلیک گاز اشک آور و گلوله داد. تا زمان نگارش این متن خبری دال بر توقف احکام اعدام انتشار نیافته و برعکس شب دوشنبه فیلمی از اعترافات اجباری متهمین پخش شده که به نظر می رسد تمایل حکومت برای دنبال کردن احکام بیدادگاه های خود را بیان می کنند.
سدهای مقاومت توده ای
نگاهی به اشکال این گونه ی مبارزه ی توده ها با حکومت نشان می دهد که این اشکال با مضامینی متفاوت به وجود آمده اند که از تخریب توطئه ها و برنامه های کثیف دشمن برای سرکوب جنبش تا مقاومت در مقابل اعدام جوانان مبارزی که در بهترین حالت جز سنگ چیزی برای دفاع از خود نداشته اند در بر گرفته است.
تا کنون و جدا از موارد دیگر چهار مورد مهم از حضور به موقع توده ها در پشتیبانی از مبارزین درمبارزات انقلابی هشت ماه اخیر به چشم می خورد:
گردآمدن توده های مردم پیرامون دانشگاه صنعتی شریف به پشتیبانی از دانشجویان دانشگاه در هنگام حمله ی نیروهای امنیتی و لباس شخصی به دانشجویان این دانشگاه در شامگاه یکشنبه 10 مهر، گردآمدن توده ها در پیرامون زندان اوین و به پشتیبانی از زندانیان سیاسی در شب 22مهر 1401 به هنگام توطئه ی حکومت علیه زندانیان و آتش راه انداختن در زندان و کشتن زندانیان، جمع شدن پیرامون زندان رجایی شهر در 19 دی ماه 1402هنگامی که قرار بود حکم اعدام جوان مبارز محمد قبادلو اجرا شود.
 و اینک حضور توده ها پیرامون زندان دستگرد هنگامی که احتمال داشت که سه جوان را به جرم محاربه اعدام کنند.
نگاهی به این مبارزات خواه هنگامی که برخی از اشکال مبارزه در خیزش انقلابی به ویژه جنبش خیابانی در اوج قرار داشت و خواه اکنون که شکل مبارزه ی خیابانی تا حدودی فروکش کرده است، نشان می دهد که صف آرایی نیروهای توده های مبارز و حکومت مرتجع اسلامی از جهات معینی تغییرات کیفی کرده است.
در گذشته این چنین صف آرایی ها و مقاومتی از جانب توده ها در مقابل دشمن وجود نداشت و برای همین حکومت هر گونه توطئه ای که می خواست علیه جنبش توده ها انجام می داد و هر گونه سرکوبی را که می خواست به آن عمل می کرد و کشتن و اعدام کردن برایش مانند آب خوردن بود. اما اکنون وضع در جهات معینی تفاوت کیفی کرده است. اکنون توده ها هشیار و نیرومند شده و به سرعت به برنامه ها و توطئه ها و شیوه های سرکوب حکومت پی برده و هر کجا که زورشان برسد و بتوانند به سرعت در مقابل آن می ایستند و حرکت حکومت را متوقف می کنند. آنها با این کار خود در یکپارچگی سرکوب حکومت گسیختگی و خلل ایجاد می کنند و بنابراین تمرکز و ضرب آهنگ آن را گرفته و یا کند می کنند.
این گامی است ارزشمند و نشان از برهم خوردن تعادل های پیشین بین نیروهای ذهنی و مادی سرکوب و نیروهای ذهنی و مادی جنبش توده ها و ایجاد تعادل ها و توازن های قسمی تازه دارد.
به طور کلی و در حال حاضر جنبش توده ها نمی تواند در همه ی نقاط و اشکال سرکوب به گونه ای موزون مقابل حکومت بایستد و بنابراین در مقابل برخی از اشکال سرکوب مثلا سرکوب خیابانی( و یا سرکوب با سلاح های سنگین مانند مورد حمله ی سپاه به شهرهای کردستان در گیرودار خیزش انقلابی بزرگ) دست به عقب نشینی موقتی می زند. اما روشن است که این گونه عقب نشینی ها مشروط و نسبی است. به این معنا که از یک سو این گونه عقب نشینی ها مقطعی و گذرا بوده و همچنان که گذشته جنبش نشان داده است پس از دوره ای مبارزات و تقابل ها و بعضا پیشروی ها از سر گرفته شده است( موردی مانند مقابله با سرکوب مسلحانه دشمن و نیز تهاجم به آن در مدراج بالاتری از مبارزه ممکن می شود)؛ برای نمونه مبارزات خیابانی از همان 88 تا کنون و به رغم سرکوب های متوالی جنبش های دی ماه 96 و آبان 98 و نیز مبارزات دنباله ی آنها، تداوم داشته است. از سوی دیگر به این معنا بوده است که اگر در شکلی و بخشی عقب نشینی صورت گرفته، در شکلی دیگر و بخشی دیگر مقاومت و یا پیشروی کرده است. برای نمونه نبرد کنونی دختران و زنان مبارز ما علیه حجاب اجباری، و حداقل تا کنون استوار کردن نسبی آن، شکلی از مقاومت و همچنین پیشرفت بوده است. ایستادگی در بلوچستان و کردستان اشکالی از مقاومت و در عین حال پیشرفت جنبش انقلابی بوده اند. دادن منشور 12 ماده ای و اعلام خواست های سیاسی و انقلابی طبقه ی کارگر و فرهنگیان و زحمتکشان جزیی از پیشرفت مبارزات خلق بوده است و اعتصاب بزرگ جاری کارگران شرکت های پیمانکاری نفت نیز جزیی از پیشرفت بوده است و اکنون نیز این گونه مقاومت ها در مقابل اعدام زندانیان و تحکیم شدن آن جزیی از پیشرفت کلی مبارزه می باشد.
مجموع اوضاع کنونی جنبش توده ها نشان می دهد که نه تنها آنها در مقابل برخی از تحرکات سرکوب گرانه دشمن عقب نشینی نمی کنند بلکه سدهای محکم نیز ایجاد می کنند و از این راه جلوی پیشرفت تهاجمات آن را می گیرند.     
تا آنجا که به اشکال مقاومت در مقابل سرکوب مبارزه مربوط است باید گفت که آنچه که جنبش توده ها بیش از پیش نیاز دارد پیگیری و گسترش این اشکال مقاومت ضد سرکوب به شکل های بیشتری از سرکوب است. باید در هر کجا و هر موقع که بتوان این مقاومت ها را اجرایی کرد، آنها را اجرایی کرد و در عین حال پیگیرانه  دنبال آن را گرفت و حداقل در مواردی که ممکن است، آن را به نتایج قطعی و پیروزمندانه رساند. بدون تردید این مقاومت ها نقش مهمی در تداوم جنبش و پیشروی آتی آن اجرا خواهد کرد.
 
 استوار باد مقاومت توده ها در مقابل سرکوب
مرگ بر جمهوری اسلامی
برقرار باد جمهوری دموکراتیک خلق به رهبری طبقه ی کارگر
گروه مائوئیستی راه سرخ
ایران
25 اردیبهشت 1402