۱۴۰۲ اردیبهشت ۱۴, پنجشنبه

بررسی و نقد «منشور آزادی، رفاه، برابری»(بخش نخست)

 بررسی و نقد مقدمه ی«منشور آزادی، رفاه، برابری»

اخیر منشوری با نام «منشور آزادی، رفاه، برابری» با این ادعا که منشور طبقه ی کارگر است به وسیله ی عده ای از روشنفکران و فعالین کارگری انتشار یافته است. این منشور در مورد مسائل گوناگون و اساسی دچار اشکال و تضاد است و از جمله لایه ها و بخش هایی که آنها را «اجزاء طبقه ی کارگر» می نامد، ساخت اقتصادی جامعه ایران که آن را«سرمایه داری» می خواند بی آنکه به ویژگی های اساسی این سرمایه داری اشاره کند( به جز مورد ارزان بودن نیروی کار که اساسا مشخصه ی کشورهای سرمایه داری زیرسلطه ی امپریالیسم است)، در مورد ماهیت انقلابی که باید صورت گیرد و اینکه چگونه می توان حکومت کنونی را سرنگون کرد و حکومت نو را به جای آن نشاند و نیز حکومت نوین چه خصالی باید داشته باشد و چه وظایفی بر دوش دارد.  
ما در بخش نخست به درک نادرست منشور از بخش ها و گروه ها و لایه هایی که طبقه ی کارگر را تشکیل می دهند می پردازیم و در بخش بعدی این مقاله به برخی از دیگر ایرادات آن توجه می کنیم. در مورد بررسی بافت طبقه ی کارگر نخست آنچه در این منشور آمده و سپس بخش هایی از متنی که پیش از این و در نقد نظراتی این چنین در مهر 1388نوشته بودیم می آوریم. متن کامل در وبلاگ ما موجود است . 
هرمز دامان
4 اردیبهشت 1402

طبقه ی کارگر در «منشور آزادی، رفاه، برابری»
«عامل و مسبب اصلی تباهی زندگی اکثر انسان‌های جامعۀ ایران این است که برای زندگی هیچ راهی جز فروش نیروی کارشان ندارند. در این جامعه، جدا از خیل عظیم بیکاران، میلیون‌ها انسان مزد‌بگیر، همچون کارگران صنعتی‌ و خدمات و کشاورزی، کارمندان، تکنیسین‌ها، معلمان، پرستاران، پزشکان، مهندسان، کارشناسان، خبرنگاران، نویسندگان، هنرمندان و به‌طورکلی تمام فروشندگان نیروی کار، که اجزای طبقۀ کارگر را تشکیل می‌دهند، برای زنده‌ماندن مجبورند نیروی کار(یدی و فکری) خود را به ثمن بخس به سرمایه‌داران بفروشند و بدین‌سان ارزشی بس بیش از مزد خود برای آنان تولید کنند.»
 
قسمت هایی از بخش پنجم مقاله ی طبقه ی کارگر و جنبش دموکراتیک
دموکراتیسم انقلابی و پیگیر(کمونیسم)
قسمت دوم
نقد نظرات کمیته هماهنگی
آیا فروشنده نیروی کاربودن، شخص را کارگر می کند؟
 سوم: صرف فروشنده نیروی کار بودن، شخص را جزو طبقه کارگر نمی کند. تعلق طبقه نخست، نه بر مبنای فروشنده نیروی کار بودن، بلکه بر مبنای وضعیت تملک ابزار و وسایل تولید تعیین می شود. یعنی کسی که دارای ابزار وسایل تولید است، کارگر نیست. (گرچه هستند کارگرانی که ابزار کارشان، اگر آن را در معنای محدودی در نظر گیریم، در تملک خودشآنست؛ مانند برخی از رشته های کار ساختمانی و تأسیسات؛ اما اگر آن را به معنای وسیع در نظر گیریم یعنی وسایل تولید، در دستشان نیست و در تملک سرمایه دار است و هستند کسانی که صاحب وسائل و ابزار تولیدند، اما خود نیز همچون یک کارگر کار می کنند). هرچند این به خودی خود به این معنا نیست که سرمایه دار است. یعنی شخص ممکن است صاحب ابزار تولید باشد، اما سرمایه دار نیز نباشد وبه واسطه میزان ابزار تولیدی که دارد به خرده بورژوازی تعلق داشته باشد.
در مورد فروش نیروی کار نیز شخص تا آنجا که فروشنده نیروی کار است، سرمایه دار نیست. اما این به این معنی نیست که لزوما کارگر است. یعنی ممکن شخص هم فروشنده نیروی کار باشد و هم کارگر نباشد؛ مانند برخی پزشکان، مهندسین، تکنیسین ها و... وهمچنین کارمندان ادارات، دبیران و بسیاری کسان دیگر. از طرف دیگرهستند کسانی که گاه هم نیروی کار خود را می فروشند و هم در عین حال و به شکلی سرمایه دارند. مانند پزشکان و مهندسین و استادان دانشگاه( و گاه حتی دبیران) که از یک سو نیروی کار خود را می فروشند و از سوی دیگر،سرمایه دارانی کوچک و متوسط هستند. بسیارند پزشکانی که در بیمارستان هایی کار می کنند که بابت کار خود در بیمارستان، حقوق(به شکل ویزیت که شکلی از دستمزد است، اما نه از سرمایه دار، بلکه از بیمار گرفته می شود و به شکل بخشی از دستمزد خویش به عنوان متخصص جراح از بیماری که جراحی شده است) می گیرند، اما برخی از آنها سهامدار بیمارستان هستند. مهندسینی که هم حقوق از کارگاه می گیرند و هم سهامدارند. استادان و دبیرانی که هم حقوق از اداره آموزش می گیرند و هم صاحب مؤسسات آموزشی کوچک و بزرگ خصوصی هستند که این سال های به ویژه در شهرهای بزرگ، ما شاهد انواع و اقسام آنها هستیم.
اگر اینها را از کمیته هماهنگی بگیریم که سرمایه دار و بورژوا از زبانش نمی افتد، اما بخشی از خرده بورژوازی را با طبقه کارگر عوضی می گیرد، آنگاه روشن است که«خیل کثیر» کمیته هماهنگی هم «خیلش» را از دست می دهد و هم «کثیرش» را.
نقش جایگاه فرد در پروسه اجتماعی کار در تعیین جایگاه طبقاتی . تضاد میان کار جسمی و کار فکری
 چهارم: کمیته هماهنگی می گوید این نظر«مهندس یا پزشکی که نیروی کارش را برای امرار معاش می فروشد، استاد دانشگاه، معلم مدرسه، بهیار و پرستار بیمارستان، نویسنده و مترجم و ویراستار، برنامه ریز یا حروف چینی که با کامپیوتر کار می کند، مربی مهد کودک، روزنامه نگار» را جزو طبقه کارگر نمی داند.
اگر فرض را بر این بگذاریم که هیچ کدام از این اقشار صاحب ابزار تولید(به شکل های گوناگون) نیستند و تنها و به طورمطلق فروشنده نیروی کار هستند، آنگاه باید گفت جایگاه طبقاتی کارگران، تنها بر مبنای نداشتن مالکیت ابزار تولید و یا فروشنده نیروی کاربودن، تعیین نمی شود.
طبقات نه تنها برمبنای  اینکه مالک وسایل تولید هستند یا نیستند، تعیین می شوند (این مولفه بیان تضاد میان تعلق به سرمایه دار یا خرده بورژوا و یا کارگر است)، نه تنها بر این مبنا تعیین می شوند که فروشنده نیروی کار هستند یا نیستند، (و این مولفه به طورعمده بیان تضاد میان کارگر و بخشی از خرده بورژوازی از یک سو و سرمایه داراز سوی دیگر، است) بلکه بر این مبنا تعیین می شوند که آن نیروی کاری که فروشنده آن می فروشد، چه نوع نیروی کاری است:  فکری است یا جسمی؟ اگر این نیرو جسمی باشد، فروشنده نیروی کار به طبقه معینی تعلق خواهد یافت و اگر فکری باشد به طبقه دیگری. افزون بر این مولفه مرکزی، این نکته اهمیت دارد که کارش چه جور کاری است؟ این شخص مزبور در پروسه کار چه نقشی دارد؟ در چگونه شرایطی کار می کند؟  این مولفه ها به طور عمده، بیان مرزبندی و تضاد میان قشرهایی ازخرده بورژوازی و طبقه کارگر است.
بنابراین اگر ما از تضادهای  بالا در گذشتیم و به این نکته رسیدیم که اشخاص در نفس فروشنده بودن نیروی کارشان با هم اشتراک دارند، آنگاه اولا و به عنوان مهم ترین بخش قضیه، این پرسش نقش محوری می یابد که این نیروی کاری که می فروشند، چیست؟ یعنی  فکری یا جسمی است. دوما، این نیروی کار مصرف شده به عنوان  تعیین کننده روند پروسه کار صرف می شود یا فرمانبری در پروسه کار. و سوما، شرایطی که این نیروی کار در آن مصرف می شود چه نوع شرایطی است.
کار فکری و کار جسمی
 در ایران و در تمامی کشورهای زیر سلطه، در کشورهای نیمه پیشرفته و حتی پیشرفته ی امپریالیستی،  تضاد فاحش و قدرتمندی بین کار جسمی و کار فکری وجود دارد و کارگربودن تا حدود زیادی به وسیله سنگینی و تسلط کار جسمی به کار فکری تعیین می شود. یعنی کسی که کار جسمی می کند، یک جور موقعیت در تولید دارد و کسی که کار فکری می کند یک جور موقعیت دیگر. کسی که کار جسمی می کند، یک جور جایگاه در اجتماع دارد و کسی که کار فکری می کند یک جور جایگاه دیگر. کسی که کار جسمی مشخصه فعالیت اوست، یک جور شرایط و سبک و شیوه زندگی و آمال و آرزو دارد و کسی که کار فکری می کند یک جور دیگر. ندیدن و یا سر پوش گذاشتن برسر این اختلاف اساسی که یکی از تضادهای بسیارمهم جوامع سوسیالیستی نیز هست (و یکی از اهداف کمونیسم از بین بردن آن می باشد) و یا ماست مالی کردن آن، همه فروشندگان نیروی کار را یک کاسه کردن و تضادها را بند آوردن و قفل کردن، یکی از خصال اساسی تفکر لیبرالیسم(از نظر فلسفی درهم نگرانه- یعنی ندیدن تضاد در زیر وحدت و یا درهم کردن و آمیزش تضادها و هاله وحدت به دورشان کشیدن) و نفی تضادی است که در بطن خود مبارزه طبقاتی و آنتاگونیسم  حمل می کند. اگر کمیته هماهنگی  آنقدر داد و فریاد علیه احزاب کمونیستی که پس از به قدرت رسیدن به فساد دچار شدند راه می اندازد، باید بداند که یکی از علل بروز آن، تضاد آنتاگونیستی میان کار فکری و کار جسمی و پیروزی کار فکری بر جسمی است.(2)
فرماندهان کار یا فرمانبران کار
 اما اختلاف تنها بر سر این نیست که کسانی وجه عمده کارشان جسمی است و کسانی فکری. مسئله این است که چنین اختلافی اغلب موجب یک سلسله اختلافات دیگر می شود که اهمیتی فزون از حد دارند. موقعیت بسیاری از افرادی که کار فکری می کنند در پروسه کار، حتی با موقعیت کارگران صنعتی که وجه عمده کارشان جسمی است، یعنی پیشرفته ترین بخش طبقه کارگر، فرق می کند.
ما عمدا کارگران صنعتی را انتخاب می کنیم  و نه کارگرانی با دستانی پینه بسته و«ذهنیتی عقب مانده» که ساده ترین کارها (و گاه سخت ترین و جانفرسا ترین کارها) را انجام می دهند. از کارگران گاری به دست که سیمان و آجر جا به جا می کنند و یا کارگران میدان بارفروشان که از صبح تا شب کمرشان زیر بار کشاندن بارهای سنگین خم می شود، از کارگران آسفالت کار و کارگران زباله جمع کن شهرداری و کارگران شاغل در بنادر جنوبی و در اسکله ها، سخنی به میان نمی آوریم تا بسی کسان از میان کمیته هماهنگی، روحشان «آزرده» نگردد! از کارگرانی که در سرمای سخت مجبورند ماهی یخ زده تمیز کنند و یا در اوج شرجی و گرما باید قیر داغ کنند و یا ساختمان بسازند، حرفی نمی زنیم؛ از کسانی که ساکن آلونکی در زورآبادها و حلبی آبادها هستند سخنی به زبان نمی آوریم. ما کارگران صنعتی را در نظر می گیریم تا بیشتر ازاین از سوی کمیته هماهنگی متهم به « عقب مانده» بودن نشویم!
کارگران صنعتی مولد، اساس کارشان جسمی است و نه فکری. بر روند کار خویش نظارت ندارند. نمی توانند تعیین کنند چه چیز، چرا، به چه اندازه، چگونه و در چه شرایطی، با چه میزان شدت کاری و به فرماندهی چه کسانی تولید شود.
اما بسیاری از گروه هایی که کمیته هماهنگی بر می شمارد در تمامی نکاتی که برشمردیم، خود تعیین کننده روند کار خویش هستند و بر این روند تسلط و نظارت(گیرم گاه نسبی) دارند. استادان حقوق بگیر که در رشته هایی تدریس می کنند و یا کتبی را تألیف می کنند که یا در چارچوب برنامه های آموزشی حکومت است و یا حکومت، حداقل نقش تعیین کننده ای در تدوین مضمون آن ندارد و یا لزومی به  خود سانسوری نیست؛ پزشکانی که سیر پروسه کاریشان، نه به وسیله سرمایه دار، بلکه به وسیله خودشان تعیین می شود و تابع پیشرفتهای علمی است؛ مهندسینی که خود برنامه ریز هستند و نقش تعیین کننده ای در تعیین روند پروسه کار از لحاظ علمی دارند( و گاه اصلا نقش شان کشیدن ارزش اضافی بیشتر از کارگرآنست)؛ مترجمین و ویراستارانی که کتابی را به میل خود( و نه به میل صاحب انتشارات) برای ترجمه و یا ویراستاری بر می گزینند و ترجمه یا ویراستاری می کنند؛ نویسندگانی که کتابی باب طبع خویش می نویسند و هنرمندانی که علیرغم تمامی سانسورها، ممکن است بازهم بتوانند درجاتی از خلاقیت در کار خود بروز دهند ... تماما برروند کار خویش نظارت دارند و آقا بالا سر ندارند و در مجموع می توانند خلاقیت هاشان و استعدادهاشان را در کار خود بروز دهند.
نیما و صادق هدایت علیرغم تمامی فشارها، توانستند «نیما» و «هدایت» شوند، اما تاریخ، عموما کارگری بیاد ندارد(حتی کارگری هنرمند) که مگر در مبارزه اش به همراه طبقه خویش، توانسته باشد نامی یافته باشد. نه نیما و نه هدایت، کارگر نبودند، بلکه در بهترین حالت روشنفکرانی بودند که دلشان برای طبقات میانی (وتا حدودی نیز پایین) می تپید و هنر خود را در خدمت تعالی روحی و احساسات این طبقات نهادند.
شرایط کار- سختی و آسانی
 مسئله بعدی شرایط کار است. تقریباً تمامی اقشاری که کمیته هماهنگی بر می شمارد در شرایط مجموعا مطلوبی کار می کنند و بندرت شرایط سختی دارند. یعنی نه از سرما می لرزند و نه از گرما می پزند و نه دائما کسی آنها را کنترل کند. بندرت می توان کسانی میان اینان یافت که در شرایط سخت و طاقت فرسا کار کرده باشند. باید در کنار کارگران صنعتی کوره های گداخته در صنایع فولاد و ذوب آهن بود تا فهمید چقدر این شرایط کار با شرایط کار یک استاد و پزشک، برنامه ریز، و... فرق دارد. باید در کنار آنها هنگام جوشکاری، تراشکاری، قالب بندی، مکانیکی، کار در معادن و کشتزارها و هزاران کار دیگر بود تا فهمید کار با کار فرق دارد. کار در اطاق کولر دار که خنکی مطبوعی دارد  و کار در اطاق بخاری دار که گرمای مطبوعی دارد و بی سرو صدا و بی خطر و در شرایط نسبتا آسان و با درجه ای از احترام صاحب کار که متوجه کارمند می شود، با کار در سرما و گرما و سروصدا و خطر، که افزون بر نفس کار سخت می شود، و همواره با تحقیر و(گاه توهین)همراه است، فرق دارد. کار در زیرزمین نمناک و به همراه عده ای دیگر فشرده شده، با کار در اطاقی با نور کافی فرق دارد. کار زیر فرماندهی کسانی که وظیفه اصلی شان کشاندن ذرات ذخیره ی انرژی کارگران و ارزش اضافی هر چه بیشتر از گرده کارگرآنست و عموما توام با تحقیر برده وار کارگران می باشد، با کار در شرایطی نسبتا سهل و آسان و با درجه ای از احترام صاحب کار که متوجه کار فکری کننده است - گرچه استثمارکردن بجای خود باقی است -  فرق دارد. آری ! کار با  کار فرق دارد! و فرق آن گاه از زمین است تا آسمان!
البته ممکن است و نمی توان نفی کرد که برخی از این کسان(مانند جراحان) نفس کارشان سخت است و برخی کسان از میانشان (مانند برخی مهندسین) گاه در شرایط سختی نیز کار کنند؛ اما آنچه برای این اقشار تقریباً غیرنمونه ای و کمابیش استثنایی است (و تازه برای آن مزدهای کلان می گیرند)برای طبقه کارگر، قاعده ای مسلم است که استثنا بسیار کم دارد.(3)
اگر ما تمامی این تمایزها را در مورد وضع گروه ها در فرایند کار و تولید در نظر گیریم، آنگاه می توانیم تا حدودی مرزهایی دقیق تر و ظریف تر میان طبقات بکشیم.
نقش میزان دستمزد در تعیین طبقه
 اما نه تنها جایگاه افراد در پروسه تولید یعنی نقش و جایگاهشان در پروسه  اجتماعی کار، چگونگی خصلت کار و چگونگی شرایط کار در تعیین طبقه نقش دارد، بلکه چگونگی توزیع محصول تولید شده بین افراد در تعیین طبقه و تضاد میان اقشار یک طبقه نقش دارد.
فروشنده داریم تا فروشنده! فروشنده نیروی کار البته مزد می برد و از این لحاظ معین یعنی شیوه دریافت سهمش از تولید نه «سود بر» بلکه «مزد بگیر» است، اما اگر چه همه فروشنده ها، در نفس فروشنده بودن نیروی کارشان با هم اشتراک دارند، اما از لحاظ  مبلغ فروش یا میزان دستمزد، میانشان اختلاف است. مزد یک استاد دانشگاه، یک پزشک و یا یک مهندس مزد بگیر، به هیچوجه حتی با آن کارگران صنعتی که بهترین دستمزد را می گیرند، نیز قابل قیاس نیست، چه برسد با لایه های نیمه ماهر و ساده طبقه کارگر. دستمزد و حقوق و مزایا سهمی است که افراد مزد بگیر از ارزش تولید شده می برند. برخی بیشتر و برخی کمتر می گیرند. اگر چه به طور کلی همه فروشندگان نیروی کار استثمار می شوند، و اگرچه شغل هایی یافت می شود که فروشنده کار فکری، به مراتب بیشتر از فروشنده کار جسمی، بر ثروت ارباب می افزاید، اما عموما و به طور مطلق، درجه استثمار کار جسمی از درجه استثمار کار فکری بالاتر است و اغلب چندین برابر آنست. این را خواه از لحاظ توانایی طبقه کارگر برای تعیین مزد خویش در نظر بگیریم که اغلب به زور طبقه سرمایه دار و بر مبنای حداقل معیشت تعیین می شود(چنین امری عموما در مورد کار فکری کنندگان وجود ندارد)،خواه از لحاظ  کمیت یعنی تعداد کسانی که کار جسمی می کنند، به کسانی که کار فکری می کنند در نظر بگیریم و خواه از لحاظ شدت کار.
تحرک وجا به جایی طبقاتی
نویسنده نیروی کار فکری خویش را می فروشد. اگر از میزان دستمزد که اغلب فاصله زیاد دارد بگذریم، باید بگوییم که  یک نویسنده می تواند در صورت موفقیت «نانش  تو روغن» شود. پزشک و مهندس اگر در کارش موفق شود، می تواند سهامدار و سرمایه دار شود و استاد دانشگاه، یا موسسه آموزشی بزند و یا اگر خلاق باشد، از کارهای تألیفی خویش بهره گیرد. بسیاری از اینان، و همچنین نویسندگان، هنرمندان، مؤلفین و مترجمین، هستند  که در صورت پیشرفت کارشان، به ثروت سرشاری دست می یابند. تحرک و جا به جایی طبقاتی که برای این قبیل اشخاص می تواند تا حدود زیادی قاعده تلقی شود، برای افراد طبقه کارگر در حکم روندهایی استثنایی است. یعنی بیشتر کارگران تا پایان عمر کارگر می مانند و توانایی شان برای تغییر جایگاه طبقاتی خویش، به دلیل محدودیت های تحرک اجتماعی برای  افراد این طبقه، بسیار ناچیز است. مثلا یک کارگر صنعتی در بهترین حالت، از کارش در کارخانه یا پروژه بیرون می آید، دکانی(جوشکاری و یا مثلا بقالی) برای خویش باز می کند و مثلا به جای جوشکاری برای صاحب کارخانه، برای خودش کار می کند.  و ای... همچین، پس از مدت زمانی، ممکن است چند تایی کارگر بگیرد و در حالی که پیر و فرسوده شده و جسمش از اثرات کار به سختی تاثیر گرفته، به زندگی نسبتا آسوده ای دست یابد. بخشی از کارگران جوان (شهر و روستا) با این آمال و آرزوها، پای در میدان کار و زندگی می گذارند، اما تعداد بسیار ناچیزی از آنان (بیشتر در کارهای شهری ) قادرند به آرزوهای خود تحقق بخشند. پس از مدتی، عموما این آرزوها شروع به رنگ باختن می کند و کارگر جوان که اینک سی ساله شده، در جایگاه خود فشرده و پرس می شود.
اگر میانگین این گروه ها را در نظر گیریم، کمتراستاد دانشگاه، پزشک، مهندس و یا نویسنده (هنرمند، مترجم و یا...) موفقی را به خاطر داریم که  زندگی سر و سامان گرفته و مرفهی نداشته باشد. اما اگر میانگین طبقه کارگر را در نظر گیریم، کمتر می توانیم کارگری را بیابیم که زندگی سامان گرفته و مرفهی داشته باشد. البته ما در اینجا وضع افراد را از نظر تعلق طبقاتی بررسی می کنیم و نه از لحاظ ایدئولوژیک. برخی از هنرمندان هستند که می توانند از نظر موقعیت طبقاتی به موقعیت بورژوازی برسند، اما از نظر ایدئولوژیک بیانگر منافع طبقات زحمتکش باشند. اما این عمومیت ندارد و بسیار کمیاب است و بنابراین نباید آن را بزرگ کرد و چونان قاعده به آن نگریست.


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر