۱۴۰۲ اسفند ۶, یکشنبه

انتخابات باند خامنه ای جنایتکار و سران سپاه پوشالی تر از همیشه


انتخابات باند خامنه ای جنایتکار و سران سپاه
 پوشالی تر از همیشه
 
خواب و خیال خامنه ای برای انتخابات
شاید خامنه ای خیال برش داشته و گمان کرده می تواند با ادعای«سخنگوی خدا» بودن از یک سو و تهدید مردم به این که مسلمان و پیرو خدا و دین و پیغمبر نخواهند بود اگر در انتخابات شرکت نکنند از سوی دیگر، آنها را پای صندوق های رای بکشاند، اما اگر در آخرین انتخابات جمهوری اسلامی چیزی حدود بیست و اندی درصد(و بنا بر برخی تحقیق ها حتی کمتر) شرکت کردند خامنه ای باید خیال اش راحت باشد( و به احتمال از این نظر«راحت» است!) که این دفعه دیگر همان میزان نیز شرکت نخواهند کرد. چرا که اگر در آن زمان برخی پایه های اجتماعی باند خامنه ای و دیگر باندهای حاکم و همچنین برخی اصلاح طلبان در انتخابات شرکت کردند این بار دیگر خواه برای مجلس دست نشانده گان خامنه ای و خواه برای مجلس خبرگان دست نشانده ی خامنه ای بسیار کمتر شرکت خواهند کرد.
توده های خشمگین 
خامنه ای البته بدش نمی آید یک چیز محال رو می داد و مثلا بسیاری از مردم در انتخابات شرکت می کردند حتی اگر رای سفید و یا رای باطله می دادند اما وی و باندش به خوبی می دانند که مردمی که آنها اعتراض و مبارزه خیابانی شان را به شدیدتر شکل سرکوب کردند، کشتند و کور کردند و تجاوز کردند و اجساد فرزندان شان را دزدیدند و مانع برگزاری سوگ برای فرزندان و بسته گان شان شدند، آنچنان که اشکال کثیف و دهشت بار و خونین این سرکوب برای بخش هایی از مردمی که پناه گرفتن اینان را در پشت خدا و دین و پیغمبر و امامان و غیره می دیدند اساسا باورپذیر نبود، اکنون و پس از این کشتارها و این همه خانواده و فامیل و اقوام و دوستان و آشنایان را به سوگ نشاندن، و نیز این اعدام های روزمره و هفته گی جوانان مبارز، چنان سرشار از خشم و نفرت از حکومت خامنه ای و سران سپاه شده اند که دیگر حتی فکر شرکت در انتخابات را توهین به خود و خون از دست داده گان قلمداد می کنند.
خامنه ای قصد مجاب کردن باند خود را برای پذیرش شرکت مردم در انتخابات ندارد
از این رو می توان پنداشت که اگر خامنه ای این شامورتی بازی های عجیب را از خود در می آورد و این ژست های غریب را در مورد لزوم شرکت مردم در انتخابات در مقابل افراد و گروه های باند خویش می گیرد نه از این روست که برخی و یا بخش های در این باند و هسته ی مرکزی قدرت از «مهم نبودن عدم شرکت مردم در انتخابات» می گویند و خامنه ای می خواهد آنها را مجاب کند که خیر این نظر نادرست است و بهتر است که مردم در انتخابات شرکت کنند، زیرا این به نفع نظام است؛ اگر این چنین بود این دعوایی در نمایشی بی خاصیت بر سر چیزی که وجود ندارد - زیرا که مردم حتی اگر رد صلاحیت اصلاح طلبان هم در کار نباشد در انتخابات شرکت نمی کنند - بیش نبود که در آن خامنه ای ظاهرا «خوبه» می شد و اهل باندش در بهترین حالت نادان از تشخیص موقعیت.
پس از این دیدگاه نیست که خامنه ای قیافه ای به نفع مثلا شرکت مردم در انتخابات می گیرد و از حق مردم در انتخابات سخن می گوید. او نیز دقیقا علاقه ای به شرکت مردم در انتخابات نداشته و ندارد؛ چرا که می داند با توجه به این که افراد برگزیده ی باند او در میان مردم پایگاهی حتی در حد سال های پیش از سرکوب جنبش پس از انتخابات ریاست جمهوری 88 ندارند، رای ها یا احتمالا به نفع دیگر باندهای اصول گرا داده می شد و یا از رای سنتی باند خامنه ای بسیار کاسته می شد. از سوی دیگر اگر جز این بود اقلا به بخش ها و لایه ها و باندهای دیگر طبقات حاکم اجازه می داد در انتخابات نماینده داشته باشند تا شاید آنها نیز به جرگه ی وی بپیوندند و پایه های محدود خود را تشویق و مجاب و تشویق به شرکت در انتخابات کنند تا انتخابات سوت و کورتر از دوره ی پیش نشود.
اما خامنه ای نه تنها چنین نمی کند بلکه حتی بسیاری از افراد جناح خودش را نیز که احتمال می دهد آن «گوش شنوا» و آن «حرف شنو»یی که او می خواهد ندارند و از دید او اینجا و آنجا در مجلس شورا و یا خبرگان «وز وز» می کنند حذف می کند.
 با این تفاصیل آنچه که خامنه ای می خواهد به احتمال«کلید» زدن یک پروژه ی امنیتی است به نام «گوش دادن مردم به ندای خامنه ای سخنگوی خدا و شرکت کردن در انتخابات» و از نظر خودش اثبات اینکه خیزش«زن زندگی آزادی» برنامه ای از جانب«دشمن» کذایی بود و هر کثافت و جنایتی که اینان در سرکوب انجام دادند با امضایی از جانب «خدا و پیغمبر و دین» شان بوده و اکنون انتخابات نشان می دهد که مردم به این«دشمن» وقعی نگذاشته و پیرو خامنه ای و دارودسته ی جنایتکار او هستند.
اگر چنین برنامه ای در کار باشد که برخی شواهد ابتدایی همچون رای دادن با هر برگه ی شناسایی ای و مهر نخوردن شناسنامه ها( یک نفر می تواند در شعب گوناگون تا دل اش می خواهد رای دهد) بر آن گواه می دهد می توان تصور کرد که همانند انتخابات گذشته باندهای مخصوص در وزارت اطلاعات و اطلاعات سپاه وارد شده و انتخابات را به گونه ای برگزار و«مهندسی» و دست کاری و« مدیریت» کنند که بتوانند میزان رای دلخواه را از صندوق ها بیرون بکشند؛ یعنی به گونه ای که نمودهای بیرونی آن با آنچه خودشان می دانند واقعا هست، تفاوت کیفی و اساسی داشته باشد. این می تواند پروژه ی خامنه ای باشد برای این که به دیگر کشورها نشان دهد که پایگاه اجتماعی دارد و جلوی این تفکر را بگیرد که«ایران آبستن انقلاب بزرگی است». تفکری از نظر خامنه ای بسیار خطرناک برای تداوم حکومت اش که اکنون در برخی از نهادهای سیاسی امپریالیست های غربی بروز کرده است. از سوی دیگر بتواند سرکوب ها و اعدام ها را ادامه داده و مانع تداوم جنبش ادامه دار توده ای علیه حکومت شود و شرایط اختناق و ستم و وضع فلاکت بار اقتصادی را به توده های مردم دیکته کند. همچنین و از جوانبی شرایط را برای تداوم حکومت پس از مرگ اش فراهم کند؛ امری که خواب و خورش را ربوده است.
جنگ قدرت پس از مرگ خامنه ای 
این نکته ی اخیر نیز جزو انگیزه های بسیار مهم خامنه ای در اهمیت دادن به انتخابات پیش رو است. به ویژه برای استقرار نهایی هسته ی مرکزی قدرت که اکنون در باند خامنه ای و عمدتا در دفتر رهبری متمرکز است.
 البته این باند بر خلاف ظاهر مستحکم و  پایدارش چندان هم مستحکم و پایدار نیست. خواه روحانیون موجود در این باند در سه دستگاه حاکم دولت و مجلس و دستگاه قضایی، خواه سران و کادرهای اصلی سپاه و سازمان های اطلاعاتی و امنیتی و نیز کل سازمان های اقتصادی هر کدام باندهای ریزتری برای خود دارند و در کنار باندهای ریز و درشت فامیلی که هر کدام منتظر مرگ خامنه ای هستند و برای آن روزشماری می کنند، اساسا به دو جناح طرفدار روسیه و چین و طرفدار امپریالیست های غربی تفسیم می شوند. این باندها با تضاد منافع روبرو و آشتی ناپذیرند. یعنی نمی توانند با یکدیگر کنار بیایند. به ویژه در سپاه یعنی ارگانی که مرکزیت حفظ نظام ولایت فقیه را عهده دارد. نگاهی به تصفیه های پی در پی در افراد مجالس و دولت ها و دستگاه های دیگر و به ویژه سپاه و حتی دفتر خامنه ای نشان از درگیری فزاینده بین باندهای ریز و درشت و به ویژه این دو باند اصلی دارد.
هدف اساسی خامنه ای چینش مجلس شورا و خبرگان در چارچوب باندی است که پسرش مجتبی در راس آن قرار دارد؛ حذف«پیرها» و افراد موثر روحانی و سپاهی و تغییر بافت مجالس به نفع جوان ترهایی مطیع و منقاد که باند مجتبی بتواند آنها را به ساده گی در کنترل خود گیرد.
اما اگر وضعیت به گونه ای پیش رود که جنبش خود به خودی توده های مردم نتواند تا زمان مرگ خامنه ای به وضعی تکامل یابد که بتواند این حکومت را سرنگون کند و وضع به پس از مرگ وی کشیده شود آن گاه هر گونه چینش مطابق میل خامنه ای و باند مجتبی نیز دردی از دردهای جنگ قدرت پس از مرگ وی را دوا نخواهد کرد. بر مبنای آنچه در این چهل و اندی سال گذشته و آنچه اکنون پیش روی ما جریان دارد در تمامی ارگان های حاکم جنگ قدرت شدیدی بروز خواهد کرد که اکنون نمی توان عاقبت آن را پیش بینی کرد. و این ها البته به شرطی است که جنبش توده ها اوج های بزرگی تازه ای را تجربه نکند چرا که در آن صورت نه تنها این امکان هست که حکومت مجبور شود دست به عقب نشینی های بزرگ زند و یا به وسیله ی توده ها سرنگون شود بلکه این احتمال قوی نیز هست که امپریالیست شرایط را برای دخالت نظامی در ایرانی که«آبستن انقلاب است» و سرنگونی جمهوری اسلامی( و یا به احتمال ضعیف ترسازش با جناح های دیگر در قدرت در همین جمهوری و حفظ آن) ناگزیر دیده و وضع و سیر رویدادها جهت دیگری را پیش گیرد.
شرکت نکردن هر چه بیشتر در انتخابات یکی از مراکز ثقل مبارزه است
 با این اوصاف شرکت نکردن در انتخابات به یکی از مراکز مهم مبارزه ی توده ها با باند خامنه ای و جمهوری اسلامی تبدیل خواهد شد. نه تنها باید شرکت نکرد( و توده ها هم اکنون و با وجود اینکه در انتخابات گذشته نیز آنچنان شرکتی نکرده بودند و در تقابل با حکومت و تاکید بر شرکت نکردن هر چه بیشتر شعار می دهند «عدالتی ندیدیم ما دیگه رای نمی دیم!» و «ما دیگه رای نمی دیم از بس دروغ شنیدیم!») بلکه با تمام نیرو باید دست به افشاگری و مقابله با هر ترفندی از جانب باند خامنه ای و سازمان های اطلاعاتی و سپاه و بسیج برای تبدیل انتخابات پوشالی و نمایشی به «انتخاباتی با شرکت گسترده ی امت حزب الله» زد. شکست سختی که در این زمینه به این باند و کلا جمهوری اسلامی وارد خواهد شد شرایط را برای اتحاد بیشتر و عملی توده ها  فراهم خواهد کرد و به نوبه ی خود نه تنها به جنبش ها و مبارزات جاری کارگری و توده ای پیرامون مسائل و خواست های  اقتصادی دامن خواهد زد بلکه شرایط را برای اعتلایی نوین و امواج تازه ای از جنبش توده ای فراهم خواهد ساخت.
زنده باد مبارزه و جنبش علیه انتخابات پوشالی دو مجلس
مرگ بر باند خامنه ای و سران جنایتکار سپاه
مرگ بر جمهوری اسلامی
برقرار باد جمهوری دموکراتیک خلق به رهبری طبقه ی کارگر
گروه مائوئیستی راه سرخ 
ایران 
هشتم بهمن ماه 1402

         

۱۴۰۲ بهمن ۳۰, دوشنبه

نگاهی به مبارزه طبقات و چگونگی شکل گیری جمهوری اسلامی - بخش اول و دوم (ویراست تازه)

 
نگاهی به مبارزه طبقات و چگونگی شکل گیری جمهوری اسلامی *
متن کامل
(بهمن 90) 
ویراست تازه بهمن 1402

چگونه شد که جریان قشری- طبقاتی خمینی از یک نیروی جانبی در جنبش دمکراتیک و ضد امپریالیستی ملت ایران به نیروی رهبری کننده این جنبش تبدیل شد و حکومتی مذهبی در ایران بنا نهاد؟ و چرا این حکومت مذهبی مرکز ثقل جنبش های متعدد اجتماعی در منطقه خاورمیانه و تا حدودی شمال آفریقا گردید؟
برای پاسخ به این پرسش باید اندکی در تاریخ یک صد سال اخیر ایران تامل کرد و حرکت نیروهای طبقاتی درگیر در آن را مورد بررسی قرار داد.
از زمان انقلاب مشروطیت، درون جنبش دمکراتیک و ضد امپریالیستی ملت ایران و برای رهبری این جنبش، بین دو نیروی طبقاتی اصلی یعنی طبقه بورژوازی متوسط (ملی) و طبقه کارگر مبارزه ای بزرگ جریان داشت.
این دو طبقه با شدت و ضعف متفاوت در مراحل مختلف جنبش های انقلابی- ملی یک صد سال اخیر و فراز و نشیب های آن حضور داشته و به طور مداوم برای کسب رهبری جنبش استقلال طلبانه و آزادیخواهانه مردم ایران در نبرد بوده اند.
ما نخست وضعیت بورژوازی ملی و سپس وضعیت طبقه کارگر را در خطوط کلی طی این دوره ها بررسی کرده و در پایان به جریان خمینی و علل روی آمدن آن از درون جنبش انقلابی ملت ایران می پردازیم و آن را مورد بررسی قرار می دهیم. امید که علیرغم نگاه گذرای ما به وقایع این مقاله بتواند مفید افتد.
 
طبقه بورژوازی ملی 
بورژوازی ملی ایران( تجاری، تولیدی) از مشروطیت تا کنون، در عرصه سیاسی( شاید بیش از حد و توان آن در عرصه ی اقتصادی) حضوری مستمر داشته است.
1- دوره انقلاب مشروطیت
این بورژوازی که به علت وضعیت اقتصادی نابسامان داخلی نتوانسته بود رشد چشمگیری داشته باشد و همواره از سوی اشراف و فئودال های داخلی و امپریالیست های انگلیس و روسیه زیر فشار اقتصادی و ستم سیاسی قرار داشت، طی انقلاب مشروطیت(1300- 1285) به مبارزه با جریان های فئودالی و امپریالیستی دست زد و صدمات فراوان متحمل شد. اما علیرغم تلاش ها و  جانفشانی های به ویژه جناح چپ آن، قادر به ایفای نقش یک بورژوازی انقلابی شبیه بورژوازی انقلابی اروپا در اواخر قرن هیجده یعنی فرانسه نگردید و بیشتر به بورژوازی انگلستان و آلمان شباهت پیدا کرد با این تفاوت که بورژوازی این کشورها به علت انقلاب صنعتی و رشد تولید سرمایه داری بالاخره و به طور مسالمت آمیز و با سازش های های فراوان بر اشراف و فئودال ها فائق آمدند، اما بورژوازی ایران خواه به دلیل ضعف داخلی و پیوند های کم و زیادش با فئودال ها و خواه به سبب واهمه اش از جنبش انقلابی توده ها و نیز به علت شرایط جدید بین المللی (عصر امپریالیسم ) و محاصره و نفوذ امپریالیستی ( روسیه و انگلیس ) قادر به اجرای تاریخی نقش خود نشد.
بورژوازی ایران که رهبر عمده انقلاب در دوره مشروطیت بود، بالاخره با سازشکاری های خود با فئودال ها و اشراف وهمچنین با امپریالیست ها، موجبات شکست این انقلاب را فراهم کرد و توده های زحمتکش و ستمدیده ایران پس از 15 سال مبارزه مداوم  و شورش و انقلاب، به مدت 20 سال زیر تسلط دیکتاتوری رضا شاه قرار گرفتند.
2ـ  دوره 1320-1300 دیکتاتوری رضا شاه  
در این دوره، بورژوازی ملی ایران از نظر تولیدی و تجاری زیر فشار هر چه بیشتر سرمایه داری بوروکرات- کمپرادوری رو به رشد( در آغاز عمدتا وابسته به امپریالیسم انگلستان و پس از آن تا حدودی امپریالیسم آلمان) و فئودالیسم قرار داشت.
 با گسترش نسبی بخش های خدماتی دولتی و خصوصی همچون دانشگاه ها و موسسات عالی و پدید آمدن نیروهایی همچون استادان دانشگاه، پزشکان، وکلا و مهندسین،( افزون بر تحصیل کردگان خارج از کشور) این بورژوازی در عرصه های فرهنگی و روشنفکری از نیروهائی جدید برخوردار می شود که بافت نمایندگان سیاسی و احزاب آینده این بورژوازی را تا حدودی متحول می کند.
 بر همین مبنا، ایدئولوگ های بورژوازی متوسط و ملی ایران، علیرغم پیوندهای ایدئولوژیک با مذهب، تا حدودی از حالت سنتی و امتزاج تفکرات لیبرالی غرب با اسلام و یا تشیع بیرون می آیند و تفکرات مدرن تری را نسبت به دوره مشروطیت از خود نشان می دهند.
 دراین دوره، مبارزات این بورژوازی با دیکتاتوری رضا شاه عموما از طرق قانونی پیش می رود. نمایندگان این طبقه درون مجلس تا حدودی و در دوره هائی چند حضور داشته و مبارزات معینی را با رژیم فئودال- کمپرادوری رضا شاه به پیش می برند. به طور کلی و به دلیل شکست در دوره مشروطیت و استبداد و اختناق رضا شاهی این بورژوازی قادر به ایجاد تشکیلات سیاسی و مبارزات متمرکز نمی گردد.
3- دوره 1332-1320
 اوج رشد اقتصادی و بخصوص سیاسی این بورژوازی و بهترین نمایند گان سیاسی اش طی صد سال اخیر در این سال ها می باشد که با رشد عمومی جنبش های دموکراتیک و ضد امپریالیستی در بسیاری کشورهای زیر سلطه بویژه در آسیا و شمال افریقا هم زمان است. در این دوره پیوند اقتصادی ایران با امپریالیست های عمده که در جنگ بین الملل دوم ناتوان شده بودند، دچار گسست نسبی شد و چرخه های تولید داخلی بیشتر به گردش در آمد. به همین دلیل این بورژوازی توانست از لحاظ تولیدی، تجاری و خدماتی رشد کرده و از نظر سیاسی پر توان تر ظاهر گردد؛ سازمان های سیاسی خود را تشکیل دهد و از نیروهای روشنفکری جدیدی که در دوره رشد دولت بوروکرات - کمپرادور و فئودال رضا شاه پدید آمده بودند، بهره مند شود. در مجموع در این دوران نیز این بورژوازی به یاری رهبرانی همچون مصدق و فاطمی رهبر جنبش دمو کراتیک و ضد امپریالیستی می گردد.
دورانی مهم در مبارزه این بورژوازی حداقل در آسیا در محدوده همین دوران می باشد. بسیاری جنبش ها، زیر رهبری این طبقه صورت می گیرد. سازمان ها ی بزرگ و برجسته ترین رهبران در این دوران پدید آمده و در برخی کشورها همچون اندونزی، مصر و هند نیز این بورژوازی به قدرت سیاسی دست می یابد. در ایران نیز در دوره ای و تا حدودی قدرت سیاسی به دست بورژوازی ملی می افتد و مصدق مهم ترین نماینده سیاسی این طبقه و یاران وی در پی مبارزات گسترده برای ملی شدن نفت ایران بر سر کار می آیند.  
در مجموع  سوکارنو در اندونزی  و جمال عبد الناصر در مصر بیشتر از مصدق توان حکومت یافتند و تا حدودی تاثیراتی را بر روی کشورهای  دیگر نیز گذاشتند اما هیچ کدام از این کشورها نه تنها نتوانستند برای اکثریت مردم  زحمتکش و  ستمدیده خویش رفاه و آزادی به ارمغان بیاورند بلکه عموما از درون آنها رژیم هایی کاملا مرتجع و مزدور همچون سوهارتو در اندونزی و انور سادات در مصر بیرون آمد. در هندوستان علیرغم اعلام استقلال نیز پروسه وابستگی گرچه به مانند این سه کشور پیش نرفت اما این کشور نیز به مرور به دامان امپریالیسم شوروی و بعدها دوباره غرب افتاد.
به طور کلی بورژوازی ملی ایران که در جبهه ملی( به رهبری مصدق ) متحد شده بود علیرغم مبارزات بسیار و طولانی با ارتجاع فئودالی و امپریالیسم، به دلیل محدودیت های تاریخی و عصر امپریالیسم و انقلابات سوسیالیستی، عموما ناتوان از پیش بردن یک مبارزه همه جانبه و پیگیر بود. آنها زمانی که روی کار آمدند به سازش و مماشات با فئودال- کمپرادورهای شاه و دربار پرداختند. ارتش را دست نخورده نگه داشتند و در برخی شرایط (مانند جنبش بزرگ و خلقی آذربایجان در دهه 20)لبه تیز حمله خود را متوجه سرکوب طبقه کارگر و دهقانان کردند. در مبارزه با انگلیس به آمریکا پناه بردند و توهم را درون جنبش ملت ایران دامن زدند. به علت تعلقات تاریخی تمایل خود به حکومت مشروطه سلطنتی را ادامه دادند. ایدئولوژی و راهنمای اینان علی رغم مدرن گرایی نسبی همواره در پیوند با مذهب بوده و اندیشه هایشان کمابیش در پیوند با شکل های ایدئولوژیک مذهبی بیان می شد. به هر صورت مسئولیت عمده شکست جنبش دموکراتیک سال های 32-20 و پیروزی کودتای 28 مرداد 32 به عهده این بورژوازی بود. این شکست همچون شکست مشروطه در ذهن و حافظه  مردم ایران باقی ماند.
4- دوره 42  - 39 
پس از این، دوره 42 - 39  را داریم و مبارزات جبهه ملی دوم. در این دوره این بورژوازی علیرغم یک اوج گیری موقت نسبی و برخی حوادث (مثل متینگ جلالیه و درگیری ابن بابویه) که اصلا با دوره ی پیشین اش قابل مقایسه نبود باز هم نتوانست به طور جدی از زیر شکست دوره پیشین قد راست کند و به همراه شکست کشورهای فوق الذکر و افتادن آنها به دام امپریالیسم، بورژوازی ایران طی سال های 56-42 به محاق فرو رفت.
5- دوره 56-42
  سالهای 56-42، سال های تضعف و رو به اضمحلال رفتن  روابط ارباب - رعیتی است و رشد بیشتر سرمایه داری بوروکرات- کمپرادور که مشخصات اساسی آن در ایران اتکا به صدور نفت، برخی مواد خام کشاورزی، پیشبرد صنایع مونتاژ، اخذ وام از کشورهای امپریالیستی و واردات همه و هر نوع  سرمایه و کالا می باشد.
 در این دوره بورژوازی ملی ایران که از طرف کمپرادورها و امپریالیسم زیر فشار بود و بعضی از سران سازمان های سیاسی آن چون بازرگان  و ..... به زندان رفتند، دیگر چون گذشته مقبول مردم نبوده و در کنار مشی انقلابی مردم ایران که طوفانی و برق آسا ضربات مهلک به رژیم فرتوت وابسته به امپریالیسم پهلوی می زد، یک مبارزه فوق العاده سازشکارانه و عقب مانده را پیش می برد. اینان لنگ لنگان به دنبال  توده ها آمده و مدام نق می زدند واز زیادی روی های آن شکایت داشتند و به طور کلی ترس و وحشت از رشد مبارزه انقلابی توده ها آنها را فرا گرفته بود.  
 وصف این حال را بازرگان به بهترین شکلی بیان کرد وقتی گفت:« ما باران می خواستیم، سیل آمد».«باران رحمت» به جای «سیل ویرانگر»:  چنین است عمق مخالفت بورژوازی ملی ایران با شدت و ژرفش انقلاب.
   در مجموع،  تاریخ این بورژوازی علیرغم  برخی مبارزات نسبتا رادیکال با امپریالیسم و ارتجاع داخلی در مشروطیت و در سال های 20 تا 32، سرشار است از مبارزات سر و دم بریده، سازشکاری و مماشات با رژیم های وابسته و امپریالیست ها و مخالفت با جنبش توده ها ی زحمتکش و رنجبر و سرکوب این جنبش ها. بیهوده نبود که این بورژوازی طی دوره مورد بحث مقبولیت و توانائی خودش را برای رهبری مبارزات دموکراتیک و ضد امپریالیستی کشور خود از دست داده و در آستانه انقلاب 57-56 دیگر آنچنان مورد اعتماد توده ها نبوده و نظرا و عملا راه را برای بالا آمدن نیروهای دیگری گشود.(1)
 
طبقه کارگر
1- سال های1300- 1285
طبقه کارگر ایران در دوره انقلاب مشروطیت( 1300- 1285)، به دلیل عقب ماندگی اقتصادی و عدم رشد بورژوازی ایران، از نظر کمیت و کیفیت ( مهارت حرفه ای- تکامل فرهنگی و سازمانی) ضعیف بود و این ضعف خواه ناخواه در نمایندگان سیاسی آن نیز بازتاب می یافت. با تمام این احوال، رشد سیاسی طبقه کارگر شاید تا حدودی بارزتر از رشد اقتصادی- اجتماعی آن بود و این عمدتا به دلیل وجود روسیه و به ویژه آذربایجان و قفقاز در نزدیکی ایران بوده است که موجب شد که بخشی از کارگران مهاجر با اندیشه های کمونیستی آشنا شوند و اولین تشکل های خود را بنیان گذارند.
 درهرصورت و علیرغم تبلیغ و ترویج و فرهنگ سازی پیشروان این طبقه و تلاش برای ایجاد سازمان های مستحکم و همچنین فداکاری و جانفشانی های فراوان، به علت ضعف کمی و کیفی و نداشتن تجربه، این طبقه توان گرفتن قدرت سراسری و تحکیم و بسط آن را نداشت. حتی در یک منطقه (شمال ) نیز که تا حدودی در قدرت شریک شدند به واسطه ی همان علل وهمچنین دخالت و تسلط استعمار بر سرزمین ایران نتوانستند این قدرت را حفظ کرده و از آن به درستی استفاده نموده، گسترش و رشد دهند.
در این مورد می توان به انقلاب سوسیالیستی شوروی نیز اشاره کرد که در آن دوره همه امپریالیست ها به ضد آن بسیج شدند و اینها به سادگی حاضر نبودند کشور ایران را که به دلیل موقعیت جغرافیائی- سیاسی بسیار مهم یکی از کشورهای کلیدی در منطقه  خاورمیانه است از دست بدهند. از این رو در چارچوب سرکوب جنبش ضد فئودالی و ضد امپریالیستی  ایران، طبقه کارگر ایران و سازمان های آن را مورد تهاجم قرار داده و متلاشی کردند. به این ترتیب ایران سرزمینی در چارچوب نیمه مستعمرات امپریالیسم انگلیس و کلا امپریالیست های غربی برای مقابله با شوروی باقی ماند.
1- دوره 1320- 1300
این دوره برای طبقه کارگر ایران از لحاظ اقتصادی و اجتماعی دوره ی رشد نسبی کمی و کیفی بود. اما از نظر سیاسی به علت استبداد و خفقان داخلی و تسلط امپریالیسم انگلستان دوره رشد و غلیان و شور انقلابی نبود و حزب کمونیست نو پای طبقه کارگر ایران در زیر ضربات قرار گرفت .
در این دوره، ارانی و گروهی که با وی بودند ضمن یک کار عمدتا ترویجی تلاش کردند که از نظر تئوریک سطح دانش روشنفکران و نیروهای علاقمند به مارکسیسم را بالا ببرند. به علت تسلط تفکرات و ایدئولوژی های سنتی و مذهبی، کار تئوریک این گروه بیشتر در مقابله با این ایدئولوژی ها به پیش برده می شد. همچنین در پیرامون دکتر تقی ارانی محافل کوچک روشنفکری دائر گردید.
در مجموع، در این دوره به علت پدید آمدن حکومت متمرکز و یکدست شدن کشور، سرمایه گذاری های خارجی، ضعیف شدن نسبی فئودالیسم و گسترش سرمایه داری بوروکرات- کمپرادور، رشد اقتصادی و اجتماعی طبقه کارگر ایران بیشتر از تکامل سیاسی و سازمانی وی گردید؛ یعنی درست برخلاف دوران مشروطیت.     
3- دوره 1332- 1320
 در نتیجه جنگ جهانی دوم، شکست آلمان و ضعف امپریالیسم مسلط انگلستان که فعال مایشاء ایران بود و سرگرم شدن اینها به مسائل خودشان و نیز سقوط حکومت استبدادی رضا شاه، در ایران فضایی نسبتا باز از نظر سیاسی ایجاد شد و شرایط برای رشد جنبش دمکراتیک و ضد امپریالیستی مردم ایران فراهم گردید. بر مبنای این شرایط، تا حدودی تعادلی در وضع عینی و ذهنی این طبقه رخ داد و در تکامل رشد کمی و کیفی طبقه کارگر، رشد آگاهی صنفی، سیاسی و سازمانی وی پدید آمد.
 رهبری طبقه کارگر در این دوران، به عهده ی حزب توده بود. این حزب  که جمعی از بهترین روشنفکران ایران را در خود جای داده بود، طی سال های 20 تا 32 به متشکل کردن طبقه کارگر ایران همت گماشت و مبارزات این طبقه را در مجموع رهبری کرد. سازمان های زنان و جوانان و همچنین جمعیت های گوناگون دموکراتیک را شکل داد و نیز سازمان نظامی افسران را. این حزب علیه امپریالیسم و ارتجاع مبارزه کرد و در این خصوص برخی سنت های ارزشمند پدید آورد. 
اما این حزب سوای این که آشکارا ادعای مارکسیست بودن نمی کرد، به طور غیرعلنی نیز فهم و ادراک درست و ژرفی از مارکسیسم نداشت( در اندیشه رهبران حزب توده در همان زمان هم مفاهیم دیکتاتوری پرولتاریا و انقلاب قهری دارای جایگاهی نبود) یا بهتر بگوییم مارکسیسم را تا حدود زیادی لیبرالی می فهمید. رهبری آن در مجموع اصلاح طلب(رفرمیست) بود و ناتوان برای تطبیق همین مارکسیسم سر و دم بریده و نیمه لیبرالی با اوضاع و شرایط خاص ایران. این حزب توان تجزیه و تحلیل عمیق از ساختار اقتصادی و نیروهای طبقاتی موجود در ایران و نیز تنظیم تاکتیک های درست در مورد این طبقات از جمله دهقانان و بورژوازی ملی(جبهه ملی و مصدق) را نداشت. مبارزه را در آن زمان به شهرها محدود کرد و به روستاها گسترش نداد( در حالی که شرایط برای کار در روستاها بسیار مساعد بود). ساختار تشکیلات حزب عمدتا روشنفکرانه و تمامی مسئولیت مهم در دست روشنفکران بود و با وجود 12 سال فرصت نسبتا استثنایی، به کارگران پیشرو، آگاه و انقلابی مسئولیت های حزبی در خوری داده نشد. حزب توده علیرغم وجود بدنه ی مترقی، پیشرو و یا انقلابی، از نظر رهبری حزبی بود گرچه در ایران آن روز ترقی خواه، اما در مجموع بوروکرات و رفرمیست.
افزون به همه اینها، دنباله روی از شوروی و سیاست هایش در مورد ایران و همچنین نقش منفعل آن در برخورد به کودتای مرداد 32 با وجود داشتن سازمان افسران و تشکیلات به نسبت بهتر این افسران که حداقل می توانست مفت و مجانی حکومت  را به شاه- آمریکا نسپارد و سنت انقلابی مقاومت، یعنی شکست خوردن در پایان یک ایستادگی جنگجویانه را در مقابل تعرض دشمن سامان دهد، آری همه اینها باعث شد که طبقه کارگر ایران فرصت را در دوران 32-1320، یعنی 12 سال حلقه ضعیف شدن این کشور در مقطعی بسیار مهم در تاریخ بین المللی از دست بدهد . سیاست ها، تاکتیک ها و تشکیلات این حزب تا زمان کنونی مورد لعن و نفرین مردم با فرهنگ ایران قرار گرفته و از طرف بخش انقلابی چپ نقد و طرد گردیده است.
4- دوره 1356- 1332
 پس از شکست جنبش ملی مردم ایران درآن دوران، بیشتر جریان های که از موضع چپ این حزب را نقد کردند، نتوانستند به آن برخوردی همه جانبه کنند و ضمن ارزش نهادن و تداوم محاسن و سنت های نیک و ارزشمندی که این حزب و به ویژه کادرها و اعضاء آن به وجود آوردند به نقد کمبودها و نیز اشتباهات و انحرافات رهبری آن دست زنند.
 سازمان چریک های فدائی خلق لبه تیز نقد خود را روی عدم اعتقاد حزب توده به مبارزه قهرآمیز قرار داد، ولی مبارزه ی مسلحانه انفرادی را جایگزین آن کرد. این سازمان شیوه های مختلف مبارزه ی قهرآمیز چریکی روستائی و شهری را در برنامه ی خود گنجانده و به هر کدام به طور نیم بند توجه کرد.
علیرغم اعتقاد این سازمان به مارکسیسم- لنینیسم که خیلی عمیق،همه جانبه و دقیق نبود( نوشته های این رفقا این را نشان می دهد و یکی از علل اساسی ضعف این سازمان در مقابل نفوذ توده ای ها و وا دادن مقابل آنها همین مساله بود) و فداکاری ها و جانفشانی های فراوان که ستایش برانگیز و در خور ارج نهادن فراوان بود و هست و نقش مهمی در رفع رخوت و سستی های آن زمان چپ که به ویژه در خارج از کشور لنگر اقامت افکنده بود، داشت، در مجموع و به ویژه در پراتیک، این سازمان نماینده سیاسی طبقه ی کارگر نبود و اگر آنچه باور داشت و آنچه انجام داد به روی هم مورد بررسی قرار دهیم، عاقبت، این جریان واکنشی از جانب طبقه خرده بورژوازی مدرن به ویژه لایه های متوسط و پایین آن به شمار رفته و در بهترین حالت در میان نزدیک ترین جریان ها به طبقه کارگر قرارمی گرفت. 
این ارزیابی به این دلیل اساسی می باشد که  جایگاه طبقاتی افراد و یا سازمان ها، نه از روی آن چه می اندیشند و یا درباره خود فکر می کنند، بلکه از نقطه نظر آنچه در عمل انجام می دهند سنجش وروشن می شود. پراتیک سازمان چریک های فدایی خلق، پراتیک طبقه کارگر نبود و چنانچه فرض را بر این بگذاریم که در آن زمان اصلا و ابدا نمی شد که در میان طبقه کارگر کار سیاسی و سازمانی کرد و استوار شد- که فرضی نادرست است-  صرف دست زدن به مبارزه مسلحانه آن هم به شکل یک سلسله عملیات جدا از توده و محصور کردن یک سازمان در خودش نیز نمی تواند نماینده پراتیک ممکن نماینده سیاسی طبقه کارگر باشد.  
 سوای مسعود احمد زاده و امیر پرویز پویان که عموما تئوری های مبارزه مسلحانه را تئوریزه می کردند، یکی دیگر از تئوریسین های سازمان چریک ها بیژن جزنی بود که تلاش می کرد به تحلیل رویداهای اقتصادی- اجتماعی و سیاسی داخلی و بین المللی بپردازد. ولی با توجه به اوضاع بین المللی و تسلط نمادین انقلاب کوبا و رهبران سیاسی آن کاسترو و چه گوارا بر چپ و جنبش های انقلابی در جهان، در سطح همین انقلاب ها و تئوریسین های آن ها باقی مانده و نتوانست بر دیدگاه های نادرست مسلط بر سازمان چریک ها به ویژه در مورد رابطه بین توده ها و رهبران و کنش پیشروان و دنباله روان و این که انقلاب کار توده هاست و نه پیشروان، فائق آید.  
  در سازمان چریک ها باید از حمید مؤمنی نیز نام برد که - علیرغم باورش به همان تئوری های مبارزه مسلحانه انفرادی- اندیشه اش درباره تجدید نظر طلبی خروشچف و برقراری  رویزیونیسم در شوروی به سازمان چریک های فدائی خلق مسلط نشد و این سازمان تا زمان چند پاره شدن از یک دیدگاه کاستریستی ( و تا حدودی دیدگاهی در پیروی از هوشی مین) یعنی سانتریسم و مرکز گرا در مورد اختلافات چین و شوروی تبعیت کرد و این ضعف به همراه عمق نبخشیدن در مورد فهم و ادراک مارکسیسم، چشم اسفندیار این سازمان در غلتیدن به دامن حزب توده اینک رویزیونیست گردید.
 به طور کلی، ضرباتی که این نیرو در سال های قبل از 56 خورد آنها را در عرصه سیاسی ضعیف کرده بود و اگر این سازمان حرکت نوزدهم بهمن را به سبب سالگرد سیاهکل بر گزار نکرده بود و آمادگی نسبی چریک ها  با قیام بهمن 57 تهران تلاقی نمی کرد که بتوانند در قیام نقشی هر چند هم کوچک به عهده بگیرند، شاید دارای آن درجه از قدرت و نفوذ که پس از انقلاب به ویژه در میان دانشجویان و دانش آموزان به دست آوردند، نمی شدند.
بی تردید سال های خفقان و استبداد داخلی ایران، طی سال های 56-32 را نیز باید به این عوامل اضافه نمود تا وضعیت خاص جنبش و شرایط و امکانات رشدش را بیشتر بتوان در نظر گرفت .
بنابراین در این دوره دو ایراد و ضعف اساسی یعنی نداشتن دیدگاه های تئوریک - سیاسی مارکسیستی روشن و جدائی از کارگران، باعث عدم توانائی این جریان و جریان های همانند آن در اثر گذاری بر جنبش طبقه کارگر و توده ها شد. بقیه جنبش چپ یعنی محافل ریز و درشتی که در داخل موجود بود و یا به وسیله ی آمدن برخی رهبران و کادرهای سازمان های خارج از کشورهمچون سازمان انقلابی به داخل تشکیل شده بود، نیز کوچک تر و محدودتر از آن بودند که قادر به جذب کارگران و اثر گذاری بر جنبش آنها شوند.(2) ضمن آنکه همان گونه که گفتیم باید حکومت استبداد و خفقان را که کوچک ترین جلوه ی سازمان های کارگری را بر نمی تابید، در مد نظر داشت. اما این ها همه، شرایط داخلی تکامل مبارزه ی طبقه کارگر و نیروهای چپ منتسب به آن، از زمان مشروطیت تا سال 56 بود.
در زمینه ی خارجی نیز ما شاهد نقش دوگانه ی کشورهائی که احزاب کمونیست بر آنها تسلط داشتند، بخصوص شوروی در مورد ایران هستیم .
دورهای که احزاب کمونیست این کشورها انقلابی است، یعنی شوروی تا اندکی پس از مرگ استالین و دوره هائی که باندهای رویزیونیستی بر شوروری حاکم اند و شوروی، شوروی امپریالیستی است.
  در دوره ی اول یعنی 32- 20 اشتباهات حزب توده، در پی کیفیت واقعی رهبری خود این حزب رخ داد و دنباله روی این حزب از شوروی در درجه دوم اهمیت قرار داشت. در واقع اشتباهات حزب کمونیست  شوروی اشتباهات حزب طبقه کارگر و اشتباهات حزبی انقلابی و مبارز بود که با وجود خطاها در برخی موارد و در برخی کشورها، در بیشتر کشورها و در بسیاری موارد هر کاری که از دست اش بر می آمد در یاری به انقلابیون طبقه کارگر، دموکرات ها و نیروهای ترقی خواه و برای گسترش انقلاب ها در جهان انجام می داد. استالین و بخش مهمی از رهبران حزب مارکسیست - لنینیست وفادار به کارگران و زحمتکشان بودند(3) اما رهبران حزب توده، مارکسیست- لنینیست نبوده بلکه بیشتر آنها بورکرات، پارلمانتاریست و رفرمیست بودند.
 بدین ترتیب آن که دنباله روی  می کرد در حد آن که او به دنبالش می رفت، نبود. یعنی مرید با مراد منطبق نبود. دنباله روی اینان از شوروی در واقع بیشتر مزید بر علت یعنی ایرادات و اشکالات اساسی اینان بود. و بدین ترتیب افزون بر این اشتباهات، ناقل برخی اشتباهات شوروی انقلابی در مورد ایران نیز می شدند. به عبارت دیگر اشتباهات یک نیروی کمونیست و انقلابی را یک عده رفرمیست به داخل انتقال داده و در صدد توجیه و تبرئه ی آن بر می آمدند. اشتباهاتی مثل امتیاز نفت شمال، جریان آذربایجان و مواضع در قبال مصدق از آن جمله است.
 اتخاذ سیاست های این چنینی در مردم ایران اثر گذاشته و موجب تقویت مواضع نمایندگان بورژوازی ملی همچون مصدق و همین طور نمایندگان فئودال ها، بورژوازی تجاری و نیز خرده بورژوازی مرفه( به ویژه بخش های سنتی و متحجر این دو طبقه اخیر) می گشت.
 اما در دوره ی دوم که شوروی به یک کشور سرمایه داری و امپریالیستی مبدل شد وضع تغییر کرد و دیگر مرید و مراد منطبق گردیدند. در دوره اول، حزب توده، علیرغم اپورتونیست و رفرمیست بودن اش به هر حال  در مردم نفوذ داشت و متشکل کننده طبقه ی کارگر و طبقات ستمدیده بوده و نقشی هر از گاه انقلابی و در مجموع (سوای مثلا شرکت در کابینه قوام و یا عکس العمل در مقابل کودتا) مترقی داشت. در آن دوران، بدنه ی این حزب را بهترین عناصر مترقی یا انقلابی کمونیست تشکیل می دادند.
اما با وابستگی به دارو و دسته خروشچف و برژنف رویزیونیست، این حزب سریعا مدارج تکامل به رویزیونیسم و جاسوسی را در جهات داخلی و خارجی طی کرد. یعنی در سیاست داخلی به یک حزب رویزیونیستی تمام عیار و در وابستگی اش به شوروی از یک سیاست صرف دنباله روانه( اکنون از یک حزب سوسیال امپریالیستی) گذر کرده و به جاسوسان شوروی تبدیل شدند.
 و بالاخره پس از فرار رهبران این حزب که جنازه ای سیاسی بود، سیاست های نکبت بار آن باز هم بیشتر موجب زدگی و دوری مردم ایران از سیاست های چپ شده و موجب گرایش آنها  به طرف نمایندگان بورژوازی ملی، بورژوازی تجاری و خرده بورژوازی مرفه سنتی ایران گشت. این طبقات اخیر، در سال های 42- 39 نیز بار دیگر بر رهبری مبارزات دمکراتیک و ضد امپریالیستی تسلط داشتند.
اما چریکهای فدائی خلق ایران یک جریان انقلابی طبقات متوسط به پایین بود و گر چه شوروی را به عنوان کشوری سوسیالیستی قبول داشتند اما تابع آن نبودند. ضمنا چریک ها رفرمیست نبوده بلکه مایل به مبارزه مسلحانه هر چند انفرادی بودند. با این همه چریک ها جدا از پذیرش مستقیم شوروی رویزیونیستی، از یک سو با حلقه واسط یعنی رژی دبره - چه گوارا- کاسترو به شوروی می رسیدند و از سوی دیگر در تقابل میان شوروی رویزیونیستی و چین سوسیالیستی یک موضع سانتریستی می گرفتند که در بهترین حال منطبق بر مواضع برخی رهبران انقلابی کمونیست نظیر هوشی مین می شد. در اینجا شوروی دچار فساد رویزیونیستی و کشوری امپریالیستی، اما چریک ها علیرغم پذیرش آن به عنوان کشور سوسیالیستی، انقلابی بودند.
 به هر رو، چریک های فدایی خلق هر چند  که در جذب بخشی از جوانان به جنبش انقلابی تا حدودی تاثیر داشتند اما نتوانستند سیر دور شدن مردم از جریان های سیاسی طبقه کارگر را تغییر دهند. در فاصله زمانی حدود 25 سال صحنه داخلی کشور از یک مبارزه ی جدی به وسیله ی نیروهای چپ و توان تاثیر آنها بر جنبش طبقه کارگر و توده های شهری و روستایی خالی شد.
در مجموع، شکست سوسیالیسم در شوروی و اروپای شرقی و بعدها چین و تبدیل احزاب و نظام های این کشورها به احزابی رویزیونیستی و نظام هایی سرمایه داری و امپریالیستی، گرایش احزاب کمونیست اروپای غربی به کمونیسم پارلمانی و سیر نزولی جنبش چپ و افت شدید آن در جهان بعد از یک نقطه اوج ( ویتنام - لائوسکامبوج، بعضی کشورهای آفریقائی و آمریکای لاتین )، تاثیرات خود را در ایران نیز نهاد.
 بنابراین، با توجه به وضعیت مهم ترین نمایندگان داخلی چپ از 1320 به این سو یعنی حزب توده که مردم ایران سیاست ها و عملکردش را دیده بودند و چریک های فدائی خلق که علیرغم فداکاری و جانفشانی نمی توانست با طبقه و توده ها رابطه ای بر قرار کرده و بر آنها تاثیری بگذارد از یک سو، و از سوی دیگر ضعف بنیادی بورژوازی ملی و تلاش های نصف و نیمه آن برای کسب قدرت و یا ناتوانی در نگهداری آن در زمانی که قدرت را دست داشت، فضا برای رهبری جریان های بورژوازی تجاری و خرده بورژوازی مرفه به ویژه لایه های سنتی و متحجر آن یعنی جریان هایی که پیوندهایی با شکل های امرار معاش و همچنین ایدئولوژیک فئودالی داشتند بر جنبش دموکراتیک و ضد امپریالیستی ایران آماده گشت.
                                                                                                                        
توضیح
* این نوشته  که در دو بخش تنظیم شده سال ها پیش- حدود 1380 - نگارش یافت و با برخی تجدید نظرها در سال 1390 در وبلاگ قرار داده شد.
یادداشت های بخش نخست
1-    برای وضعیت این بورژوازی پس از سال های 57 نگاه کنید به هرمز دامان، طبقه کارگر و جنبش دموکراتیک، بخش سوم
2-     ما در باره وضع طبقه کارگر و نیروهای منتسب به آن در داخل کشور صحبت می کنیم. در همین زمان کنفدراسیون محصلین و دانشجویان ایرانی که بخشی از نیروهای چپ را در خود جای داده بود و نیز برخی سازمان های کمونیستی در خارج از کشور وجود داشتند اما این نیروها تاثیر قابل بحثی در روندهای مبارزات طبقاتی داخل حداقل تا سال 57 که به ایران آمدند، نداشتند.
3-    مائو در دفاع از استالین: « من فکر می کنم دو شمشیر وجود دارد: یکی لنین و دیگری استالین. شمشیر استالین را اکنون روس ها رها کرده اند. اما در مورد شمشیر لنین، آیا رهبران شوروی آن را تا حدی به دور نیفکنده اند؟ به نظر من آن را به میزان قابل ملاحظه ای به دور افکنده اند. آیا انقلاب اکتبر هنوز معتبر است؟ آیا هنوز می تواند به عنوان نمونه برای کلیه کشورها باشد؟ گزارش خروشچف در بیستمین کنگره حزب کمونیست اتحاد شوروی می گوید که امکان دارد قدرت را از طریق پارلمانی به دست آورد. یعنی اینکه برای کلیه کشورها لازم نیست که از انقلاب اکتبر بیاموزند. همین که این دروازه باز شود، لنینیسم به طور کلی به دور افکنده می شود.» (مائو تسه تونگ، سخنرانی در دومین پلنوم هشمتمین کنگره حزب کمونیست چین،15 نوامبر 1966، به نقل از یک درک پایه ای از حزب کمونیست چین، یادداشت های مترجم انگلیسی، یادداشت شماره 31) حزب توده حتی  طی همان دوران 20 تا 32 نیز راه پارلمانتاریستی را به عنوان یگانه راه کسب قدرت می شناخت. 
 
نگاهی به مبارزه طبقات و چگونگی شکل گیری جمهوری اسلامی (بخش دوم)
 
 نهاد روحانیت، بورژوازی تجاری و خرده بورژوازی مرفه سنتی
برای بررسی تاریخی این جریان در خطوط عمده، ابتدا نگاهی کوتاه به وضعیت عمومی می اندازیم:
1- دین اسلام پس از شکل گیری نخستین و تسلط بر جامعه به مثابه ی ایدئولوژی طبقات حاکم استثمارگر برده دار و فئودال بوده و در برخی جوامع نیمه فئودال - نیمه مستعمره همچون ایدئولوژی سرمایه داران بورکرات - کمپرادور نقش داشته و در جهت تخدیر ذهن توده ها عمل کرده است. با این وجود و به دلایل مختلف جهان بینی طبقات گوناگون بامنافع اقتصادی متفاوت و متضاد شده است. دلایلی همچون فقدان ایدئولوژی دیگری جز ایدئولوژی دینی در دوران قرون وسطی، اجبار توده های زحمتکش- جدای از علل دیگر- به رفتن زیر لوی اسلام به سبب اینکه از سوی طبقات حاکم متهم به برگشتن از دین نگردند و نیز گرایش به نوعی مقاومت در مقابل ایدئولوژی و فرهنگ غربی و پناه بردن به اشکال سنتی و ارتجاعی تفکر به جای اشکال مدرن آن در یک صد سال اخیر. بر خلاف لیبرالیسم که جهان بینی بورژوازی غرب به ویژه در دوران اولیه آن( دوران رقابت آزاد) به شمار می آید، این دین را در طول تاریخ طبقات گوناگونی به عنوان ایدئولوژی خود- از روی اجبار و یا آزادنه - پذیرفته اند. علاوه بر فئودال ها و اشراف به عنوان طبقه حاکم که اسلام ایدئولوژی آنان بوده و در جهت تحکیم حکومت اینان عمل می کرده است، بورژوازی تجاری و تولیدی- طیف هائی از خرده بورژوازی مرفه، میانه و فقیر عموما سنتی و لایه های مختلف دهقانان، اقشار و طبقاتی بوده اند که نمایندگان سیاسی، فرقه ها، سازمان ها و احزاب سیاسی شان، دین اسلام را به عنوان جهان بینی پذیرفته و منطبق با منافع طبقه خویش آن را- به ویژه بخش هایی از آن را- تفسیر کرده و یا محتوی آن را در جهت منافع خویش تغییر می داده اند. بنابراین محتوی این دین در طول زمان و از طرف طبقات مختلف و همنوا با منافع آنها تغییر می کرده و همواره به چیزی متفاوت با دیگر تفاسیر تبدیل می شده است، هر چند کمابیش برخی از اصول ظاهری خود را حفظ می کرده است. یکی از علل مهم وجود فرقه های بسیار زیاد و یا جریان های مختلف مذهبی اسلامی در تاریخ ایران، خواه در طبقات حاکمه و خواه در میان نیروهایی که با قدرت های حاکم در ستیز بودند، همین تفاسیر مختلف طبقاتی یا قشری بوده است. گفتنی است و باید تاکید کنیم که پذیرش این ایدئولوژی از جانب طبقات زیرستمی همچون دهقانان و یا اقشار زحمتکش خرده بورژوازی به هیچ وچه به این معنا نیست که مثلا اسلام حاوی اندیشه هایی در جهت منافع واقعی آنان بوده است.
2-  نهاد روحانیت در تاریخ ایران (سوای زمانی که روحانیون زرتشتی یا مسلمان خود دارای برده و یا فئودال بودند) به طور کلی دارای یک موقعیت و قدرت اقتصادی- اجتماعی و سیاسی- فرهنگی بوده است و از طریق سهمی که به عناوین مختلف عموما مذهبی به حساب شان ریخته می شده و همچنین به وسیله ی داشتن زمین های وقف، اداره مدارس مذهبی و روضه خوانی و تبلیغ،  امور زندگی خود را می گذرانده است. در دوره های اخیر، کارهایی در دستگاه قضائی و دفاتر ازدواج و طلاق و ثبت اسناد را می توان به فهرست بالا افزود.
3- نهاد روحانیت تا پیش از رضا شاه یکی از دو قدرت سیاسی جامعه(همراه با شاه) به شمار می آمده و شرکت اینان در قدرت سیاسی مهم ترین جایگاه این نهاد محسوب می گردیده است.
4- از قدرت مالی- سیاسی روحانیت، بخش های بالایی این نهاد که خود دارای سلسله مراتب ویژه است، بیشترین بهره را برده اند و بخش های میانه و پائینی آن از این موقعیت کمتر نصیب برده و یا اصلا سهمی نبرده اند.
 5-  در مجموع، بخش های بالائی روحانیت با طبقات بالای جامعه در ارتباط بوده و نه تنها از جهت سهم بری مالی و سیاسی از قدرت این نهاد بهره می برده اند، بلکه در عین حال مجموعا منافع این طبقات را از لحاظ ایدئولوژیک نمایندگی می کرده اند. بخش پایینی آن نیز عموما نماینده لایه های مختلف خرده بورژوازی سنتی و دهقانان بوده است. در یک صد سال اخیر، فئودال ها، بورژوازی بوروکرات و وابسته، بورژوازی عمدتا تجاری و خرده بورژوازی مرفه، میانه و فقیر عموما سنتی و نیز لایه هایی از دهقانان، مهم ترین طبقاتی بوده اند که از جانب  لایه های گوناگون این نهاد نمایندگی می شده اند.
6- رابطه متقابل بین نهاد روحانیت و طبقات یک بده بستان دائمی است. برخی طبقاتی که ایدئولوژی مذهبی را اتخاذ کرده اند، این نهاد را از جهات گوناگون پشتیبانی می کنند و همواره برای موجه کردن خویش در جامعه، عناصری را از دل روحانیت در نیروها و احزاب خویش جای می دهند و یا خود همین روحانیون به سبب منافع طبقاتی و یا قشریشان به این احزاب می پیوندند. برخی زمان ها عناصری از رده ی پائین روحانیت، نماینده ی منافع  طبقات بالای اجتماع می شوند و در پی تغییر جایگاه در سلسله مراتب روحانیت، این نمایندگی مستحکم می گردد و یا برعکس، تغیر موضع طبقاتی بعد از تغییر جایگاه داده می شود. از سوی دیگر برخی از افراد در رده بالای روحانیت به سبب فشارهای سیاسی دولت های مسلط به موقعیت طبقاتی طبقات پائین تر نزدیک تر شده و مواضع رادیکال تری اتخاذ می کنند. اما همان گونه که گفته شد، به طور کلی اقشار بالائی این نهاد نماینده ی طبقات بالا جامعه و اقشار پائینی آن، نماینده ی طبقات پائین جامعه هستند.
7-  به سبب رابطه سنتی تجار بازار و لایه های مختلف خرده بورژوازی سنتی(تولید کنندگان خرد و کسبه) با مساجد و روحانیون، آنان عمده ترین حامیان روحانیت بوده و بخش مهمی از درون روحانیت با این طبقات همراهی و همنوائی کرده اند و جهان بینی اینان به وسیله ی روحانیت بازسازی گردیده است.
8- بورژوازی تجاری و خرده بوژوازی مرفه سنتی اساسا به تولید داخلی متکی بوده اند و در نتیجه نهاد روحانیت به طور کلی از نظر طبقاتی به باز تولید فکری طبقات داخلی پرداخته اند و از منافع این طبقات در مبارزات داخلی حمایت نموده اند و سخنگوی ایشان گشته اند و به میزان معینی به مخالفت با استعمار و امپریالیسم و استبداد پرداخته اند.
 9-  حکم مذکور در بالا به دو طریق نفی گردیده است:
الف- از یک طرف برخی عناصر آن، به سبب حفظ منافع سنتی نهاد روحانیت به عنوان یک نهاد فئودالی، قدرت مالی- سیاسی و جایگاه اجتماعی آن و همچنین به سبب این که این نهاد در سیاست های روشنفکران مشروطه گرایش به انتخاب جهان بینی ها و ایدئولوژی های غربی را می دیده و خود مشروطیت را نیز تضعیف کننده سنتی این نهاد می دانسته، همنوا با طبقه ی اشراف- فئو دال ها، به دفاع از استبداد محمدعلی شاهی و یا استبداد مذهبی برخاسته و با رضایت به زیر پرچم استعمار و امپریالیسم روس و یا انگلیس رفته و در نتیجه در تضاد با منافع طبقات مترقی موضع گیری کرده است. این نوع در خدمت امپریالیسم بودن، به شکل دیگری در دوره پس از رضاخان بازسازی گردیده و تا دوره کنونی به گونه های دیگری ادامه یافته است.
ب- از طرف دیگر با قبول تضعیف جایگاه نهاد روحانیت در کل ساختار سیاسی با تحولات جاری و به اصطلاح مدرن همراهی کرده و با بورژوازی بوروکرات و وابسته به امپریالیسم  کنار آمده و قبول کرده که مذهب خدمتگزار این طبقات و در نتیجه خدمتگزار امپریالیسم گردیده و جایگاه روحانیت در آن حدودی باشد که این طبقات خواستار آنند.
10- تضاد اصلی درون روحانیون، بین منافع قشری- نهادی و طبقاتی بوده است.
11- در مجموع به علت پیشرفت علوم و فنون، ایجاد کارخانه ها و صنایع، رشد تولید صنعتی و نیز تا حدودی کشاورزی، تضعیف روابط و مناسبات فئودالی و توسعه روابط سرمایه داری(گرچه عمدتا از نوع زیرسلطه) در شهر و روستا، گسترش فرهنگ و دیدگاه های مدرن غربی، توجه بیشتر بورژوازی ملی ایران به ویژه بخش صنعتی آن از مشروطیت به بعد به فرهنگ و ایدئولوژی بورژوازی غرب در اوایل رشد و تکامل اش( پروتستانیسم- فلسفه  و دیدگاه های اجتماعی- سیاسی مدرن در فرانسه، انگلیس و آلمان- انقلاب فرانسه و به طور کلی لیبرالیسم ) و ضعیف شدن نسبی اندیشه مذهبی در جهان بینی اش که در بخش هائی از جبهه ی ملی انعکاس یافته بود، رشد لایه هایی مختلف خرده بورژوازی مدرن در بخش های تولیدی و خدماتی ای که به ویژه از زمان رضاخان آغاز گردید، گرایش بیشتر این لایه ها به دموکراتیسم و ایدئولوژی های و جهان بینی های جدیدتر و یا با مضامین و اشکال کمتر مذهبی و سنتی، رشد کمی و کیفی طبقه ی کارگر و همراه با آن اندیشه های فلسفی- اقتصادی و سیاسی و نیز سازمان های صنفی و سیاسی این طبقه، همه وهمه منجر به تضعیف جایگاه سنتی نهاد روحانیت و روحانیون در ساختار قدرت - سیاسی گردید. در نتیجه از یک سو همنوائی با تغییرات و اوضاع جدید و از سوی دیگر مخالفت با این مجموعه را برانگیخت:
 الف- همنوائی با تغییرات منجر به حرکت روحانیون به طرف منافع طبقاتی و تبعیت منافع قشری و نهادی از منافع طبقاتی گردیده است.
 ب- مخالفت با تغییرات و تحولات منجر به مخالفت از موضع  قشری گردیده است ودر این  نقطه، منافع قشری نهاد روحانیت به منافع طبقاتی مسلط گردیده و یا این منافع قشری به نوعی هماوائی با منافع طبقات رو به زوال و نابودی برخاسته است.
12- مواضع این جریان دربرابر امپریالیسم، استبداد و مدرنیسم طی صد سال اخیرایران عموما به شکل های زیر بوده است:
الف- از موضع منافع قشری و طبقات رو به زوال با هر گونه نوجویی و نوخواهی  و بر این مبنا با هر گونه جلوه های نوین سرمایه داری به ویژه در زمینه های سیاسی، حقوقی و فرهنگی مخالفت گردیده است. مانند شیخ فضل الله نوری در انقلاب مشروطیت.(1)
ب- از موضع منافع قشری نهاد روحانیت و موقعیت سنتی این قشر در زمینه ی اقتصادی- سیاسی و ایدئولوژیک دفاع شده، ولی با طبقات جدیدتر همآوا گشته است و نوعی سازش را بین آنها و احزاب این جریان ها ایجاد کرده است. مثلا سید جمال الدین اسدآبادی و مخالفت های وی با استعمار بر بستر اتحاد مسلمین وهمچنین کاشانی و ایدئولوگ بودن او برای بورژوازی تجاری و از یکسو برخی اتحادها میان او و مصدق و از سوی دیگر همراهی وی با شاه- آمریکا در کودتای 28 مرداد و پس از آن اختلاف با شاه به علت نرسیدن به برخی خواست هایش.(2)
پ- از نگاه منافع طبقاتی با امپریالیست هاهمراه گشته و با جایگاه جدید روحانیت در کشور زیرسلطه امپریالیسم موافقت نموده است و یا حتی در صورت برخی مخالفت ها در نهایت به نوعی استحاله در سیستم امپریالیست ها تن داده است. برای نمونه شریعتمداری.
ت-  از موضع منافع طبقاتی و با رضایت کامل همراهی با بورژوازی کمپرادور و امپریالیست ها اتخاذ گردیده است. مانند بسیاری آخوندهای درباری.
ث- یا این که بر مبنای تعلق خاطربه طبقات درون صف ملت یعنی از موضع طبقات ملی و استقلال طلب با امپریالیست ها مخالفت گردیده واز نگاه منافع طبقاتی با استبداد و دیکتاتوری داخلی نیز مخالفت کرده است مثلا طالقانی، سعیدی و...
 13- عمده ترین جلوه گاه تعارض نهاد روحانیت با امپریالیست ها و استبداد داخلی، طبقات متوسط و میانی، و بالاخره طبقه کارگر، درعرصه ی فرهنگ بوده است. است.
14- در زمینه منافع قشری و مخالفت فرهنگی، دو تضاد مهم را می توان مشاهده کرد. یکی مخالفت با فرهنگ غرب و دیگری مخالفت با فرهنگ ایرانیگری باستانی. مخالفت با فرهنگ غرب عموما مخالفت با جلوه های منفی فرهنگ غرب مانند صورت های آشکار بی بند وباری بوده است. عده ای در تعارض با این جلوه ها، به جنبه های مثبت فرهنگ غربی نگریسته واز موضع طبقاتی به آن برخورد کرده اند. ولی عده ای دیگر مخالفت شان ظاهری است و با رواج پدیده های فرهنگی غرب منتهی در شکل تبدیل شده به نوع مذهبی و پنهانی آن، ابائی ندارند. در زمینه تعارض با پیشرفت های مثبت فرهنگ غرب و به ویژه جلوه های فلسفی - هنری آن نیز، تضاد با لیبرالیسم نسبت به مارکسیسم که مخالفت با آن عموما بسیار اساسی، گسترده و عمیق است، کمتر و محدودتر بوده است.(3)
تضاد مهم دیگر مخالفت با بیشتر شکل های فرهنگ ایرانیگری( اندیشه های زرتشتی- آداب و رسوم و سنت های ایران قبل از اسلام و…) می باشد. از اینجا با برخی روحیات بورژوازی ملی ایران که علاقه بیشتری به فرهنگ پیش از اسلام  و ایرانیت نشان می دهد، خط و مرز کشیده و به مخالفت شدیدتر با آن پرداخته است.
باذکر مقدمات فوق، اینک به سیر حرکت روحانیت و جریان های طبقاتی بورژوازی تجاری وخرده بورژوازی مرفه سنتی می پردازیم.
1- دوره ی مشروطیت1300- 1285
 در زمان مشروطیت امتزاج  و ارتباط لاینفکی بین حرکت طبقات و روحانیون وجود دارد. در بیشتر روحانیون گرایشات طبقاتی محرک اصلی است. جامعه در حال تحول ایران از گذشته می برد و به دوران جدید نگاه می کند.
 در این دوره جریان های قشری و طبقاتی در روحانیت به تفکیک قابل ملاحظه ای می رسند. بخشی از روحانیون به طور یک پارچه تابع منافع طبقاتی می گردند و لایه های مختلف طبقات خلقی را نمایندگی می کنند. مثلا مبارزانی چون شیخ محمد خیابانی، لایه های خرده بورژوازی دموکرات را نمایندگی می کنند و در خدمت خواست های اساسی آنها دست به مبارزه می زنند. از سوی دیگر روحانیونی همچون ملا مازندرانی، کاظم خراسانی، میرزای شیرازی و نایینی به نفع طبقات بورژوازی ملی و یا مالکینی که تا حدودی با تحولات نوین همگامی نشان می دهند و در جهت مخالفت با استبداد سلطنتی محمد علی شاه و یا استبداد مذهبی کسانی همچون شیخ فضل اله نوری موضع می گیرند .
 در بخش میانی بین حرکت به نفع طبقات بورژوازی ملی ویا مالکین ترقیخواه و منافع قشری نهاد روحانیت و فئودالیسم، روحانیونی چون آیت الله بهبهانی و طباطبائی وجود دارند. اینها از یک سو سر در گذشته دارند و از سوی دیگر محدودیت اختیارات شاه و فرمان دادن مشروطیت را طالب اند.
و بالاخره  در قطب دیگر که یکسر به منافع طبقات اشراف و زمینداران ارتجاعی چسبیده اند و از منافع نهاد روحانیت دفاع می کنند نیز کسانی همچون شیخ فضل الله نوری وجود دارند. وی بیان یکسانی منافع طبقاتی و قشری از یک سو و وابستگی به بیگانه از طرف دیگراست؛ نظر مشهور وی(شورای فقها ناظر بر قوانین مجلس و بررسی آنها از نظر مخالفت با قوانین دین) مشهورترین نظرگاه وی در مورد حفظ موقعیت روحانیت همچون گذشته است.
حرکت مجموع این سه جریان در کل به نفع جریان اول و دوم و به ضرر جریان سوم پیش می رود. تا آنجا که به نهاد روحانیت و منافع قشری آن مربوط می گردد، این نیروها، گرایش های ارتجاعی را نمایندگی می کنند و تا آنجا که به منافع طبقاتی مربوط می شود، این جریان ها از ارتجاعی ترین طبقات یعنی فئودال ها و اشراف تا مترقی ترین گرایش ها یعنی گرایش های اقشار و طبقات پائینی زحمتکشان را نمایندگی کرده اند.
2-  دوره ی1320- 1300
انقلاب مشروطه شکست می خورد و رژیم مستبد رضاه شاه از درون آن سر بر می آورد . این رژیم نیز از نظر اقتصادی(با توجه به رشد سرمایه داری وابسته و تحلیل رفتن نسبی ساخت های فئودالی) و سیاسی( تضعیف جایگاه سنتی روحانیون ) و فرهنگی ( رواج دانشگاه و مؤسسه های بورکراتیک سرمایه داری و مخالفت با مثلا حجاب و ... ) ضرباتی به جایگاه سنتی روحانیون وارد می کند و به دلیل استبداد و خفقان نیروی مخالفی امکان ابراز وجود ندارد.
مهم ترین روحانی این دوره آیت الله مدرس می باشد که سوای اعتقادات و دیدگاه های ارتجاعی در مورد مسائلی نظیر حق رای زنان، در مجلس به عنوان سخنگوی لایه هایی از بورژوازی تجاری ایران شرکت کرده و در مخالفت با استبداد و امپریالیسم و به نفع قانون اساسی و مشروطیت موضع گیری می کند.
3- دوره ی 1332-1320
 در این دوره با رشد و توسعه بیشتر سرمایه داری و نهاد های سیاسی منطبق با آن که از دوره ی پیش آغاز شده بود، نهاد روحانیت به تدریج به زائده ی اساسی نهادهای سیاسی تبدیل شده و تحلیل رفتن آن شدت می گیرد. درعین حال، روحانیون  به عنوان اندیشه پردازان طبقات گوناگون به این دلیل که طبقات سنتی روز به روز ضعیف شده و طبقات جدید نیز اندیشه ورزان نوگرا می خواهند، در مجموع آینده را در حال از دست دادن می بینند. طبقاتی چون بورژوازی ملی که یک رابطه ی سنتی با روحانیون داشت به مرور اندیشه پردازان کت پوش خودش را پیدا کرد که بیشتر از اندیشه های بورژوازی اروپا متأثر می شدند تا از اندیشه های سنتی درون جامعه ایران. اینان اندیشه ورزان مدرن یافته و احزابی مستقل را تشکیل می دهند. جناحی از اینان که هنوز نزدیک ترین و بیشترین پیوند را با روحانیون و ایدئولوژی دینی داشت، یعنی نهضت آزادی، باز تا حدود زیادی از جریان های اندیشه پرداز لیبرال ـ مذهبی مشروطه فاصله گرفته بود وآن  پیوندی را با روحانیون نداشت که اخلاف آن در مشروطیت داشتند. در قطب دیگر مصدق، فاطمی، سنجابی و فروهر وجود داشتند و در افکار اینان  نیز عموما جریان لیبرالیسم غربی به ایدئوژی مذهبی برتری داشت؛ هر چند که هنوز و در کل، این بورژوازی پیوندهای خویش را با روحانیت و با مذهب حفظ کرده بود.
در قطبی دیگر جریان های جدید چپ (حزب توده) درادامه مشروطیت و در سالهای  32 ـ 20 پدیده آمده بودند که یکسر و حداقل در تئوری از مذهب بریده بودند و احزاب سیاسی خویش را تشکیل داده بودند. در عرصه نوشتاری نیز کتب منتشر شده به وسیله اینان عموما  در خدمت رواج اندیشه های انقلابی و مترقی غرب در ایران بود. رشد این جریان نیز به مهجور شدن هر چه بیشتر روحانیون و ضعیف شدن نفوذ و تسلط شان در طبقات زحمتکش می گردید .
بنابراین و در یک نگاه کلی، زنگ خطر را برای نهاد روحانیت، جنبش مشروطیت  به صدا در می آورد و بعد در1320ـ 1300 این نهاد زیر فشارهای بیشتری قرار می گیرد.
در این سال ها، جریان های جنینی مشروطیت که هم از نظر اقتصادی - اجتماعی و هم از نظر سیاسی - فرهنگی رشد چشمگیر داشتند به جای نگاه از درون به گذشته، توجه شان نگاه به بیرون - اروپای غربی و اقتصاد و فرهنگ آن ـ است. بدین ترتیب، از طرف سه قطب اساسی جامعه یعنی بورژوازی بوروکرات و کمپرادور( شاه و دربار)، بورژوازی ملی (جهبه ملی مصدق و بقیه و حاد شدن تضادشان با کسانی همچون کاشانی) و نیروها ی دموکراتیک مدرن با جهت گیری به طرف زحمتکشان (حزب توده)زمینه مهجور شدن روحانیت فراهم می شود.  
واکنش های متعصبانه این جریان به وسیله ی سازمان فدائیان اسلام و ترورهای آن را باید بر چنین زمینه ای مورد بررسی قرار داد.
جریان کاشانی نیز که در 32- 1320 مهم ترین شخصیت روحانی است تا حدودی با جریان های ملی در نهضت ملی شدن نفت همکاری می کند ولی در مجموع و در بزنگاه نهائی همکاری خویش را با این جریان ها قطع می کند و با آمریکا و شاه  وارد زد و بند می شود. درمجموع، او رشد جریان هایی چون جبهه ملی و حزب توده را به نفع جریان روحانیت ارزیابی نمی کند و همین او را به جریان های سلطنت طلب و امپریالیسم نزدیک می کند.
سالهای 56 – 1332
 در این سال ها باز هم سرمایه داری در ایران زیر سلطه ی امپریالیست ها و در خدمت به تقسیم کار بین المللی، نیازها، منافع و بهره برداری های آنان توسعه می یابد و نظام های کهن تضعیف شده و تحلیل می روند. استبداد و ارتجاع حاکم محمد رضا شاهی از جهات گوناگون اقتصادی، سیاسی و فرهنگی تمامی شریان های اصلی اقتصادی را در اختیار خود و گروه های عمدتا وابسته به دربار می گیرد و وابستگی به امپریالیست ها را گسترش می دهد.
 بدین ترتیب، نهاد روحانیت از جهات گوناگون شاهد تضعیف نهائی خود می گردد. از جهت اقتصادی و با رشدهر چه بیشتر سرمایه داری، ساخت های کهن فئودالی رو به اضمحلال و نابودی می روند و شریانهای اقتصادی این نهاد هر چه بیشتر ضعیف می گردد. از جهت اجتماعی، جایگاه سنتی روحانیون در مجموع جامعه دچار افت می شود. از جهت فرهنگی، رواج بخش منحط فرهنگ غربی به وسیله ی رژیم شاه و بخش مترقی آن به وسیله ی نیروهای لیبرال، دموکرات و مترقی درگیر در مطبوعات، موجب تضعیف فرهنگ سنتی و همچنین مذهب می گردد. از جهت سیاسی، مجموعه جریان های سیاسی و از آن جمله روحانیون نیز زیر فشار قرار می گیرند. این نوع قرار گرفتن در سراشیبی سقوط، موجب واکنش شدیدی برای بقا از جانب طبقات و نیروهای در معرض فشار می گردد.
نهاد فئودالی روحانیت، بورژوازی تجاری و خمینی
 چنان که بخواهیم تصویری از وضع عمومی طبقات و نیروها ترسیم کنیم باید بگوییم که دو جریان بورژوازی ملی و طبقه کارگر در فرصت هایی تاریخی که درمشروطیت و در سال های 20 تا 32  داشتند نتوانستند نقش نتیجه بخشی در تحولات جاری جامعه ایفا کنند؛ و به دلیل ضعف نیروهای اقتصادی و یا اشتباهات تاریخی سازمان های رهبری کننده این طبقات، جنبش دموکراتیک  و ضد امپریالیستی ملت ایران نتوانست به پیروزی دست یابد و شکست خورد( به علل خارجی شکست ها در مورد دو جریان بالا اشاره شد).
بدین سان، ناتوانی و ضعف این دو طبقه در رهبری جنبش شرایط را برای پاگیری جریان های بورژوازی تجاری سنتی و خرده بورژوازی مرفه سنتی فراهم کرد.
این طبقات با توجه به نوع سنتی نقش تولیدی و یا خدماتی شان از نظر اقتصادی و سیاسی با نهاد روحانیت در پیوند بوده و مهم ترین ایدئولوگ های اینها عموما از درون روحانیون برخاسته بودند.
از سوی دیگر، جریان های درون روحانیون در انطباق با منافع این طبقات، ولی در عین حال متضاد با منافع آنها، ضمن تمایل به تحقق نسبی خواست های این طبقات، تقویت جایگاه سنتی نهاد روحانیت را طالب بودند و دنبال می کردند.
امتزاج دو حرکت فوق الذکر، از یک سو بورژوازی تجاری را که نیرو و توان اقتصادی آن در نتیجه گسترش سرمایه داران بوروکرات و کمپرادور تازه به دوران رسیده روز بروز محدودتر می شد و خرده بورژوازی مرفه سنتی که آن نیز از طرف بورژواهای وابسته زیر فشارهای بیشتری قرار می گرفت - و در نتیجه واکنش این دو طبقه را که در عین حال برخی پیوندهای اقتصادی- فرهنگی میان شان بود به همراه داشت-  را به طبقات رهبری کننده مبارزه ملت ایران در سال های 42 - 1339 تبدیل کرد. و از سوی دیگر ایدئولوگ های این جریان ها طبقاتی را که عمداً از درون روحانیت و یا در پیوند فوق العاده نزدیک با روحانیت بودند، به ایدئولوگ های جنبش مردم ایران برکشاند. 
بنابراین جنبش 42 – 39 از یک طرف در راستای تکامل جنبش دموکراتیک و ضد امپریالیستی ملت ایران از مشروطیت تا آن زمان قرارداشت و از طرف دیگر به علت ضعف طبقات کارگر و بورژوازی، رهبری آن تا حدود زیادی به دست طبقات بورژوازی تجاری و خرده بورژوازی مرفه سنتی افتاد. این طبقات نیز واسطه ی سپردن رهبری آن به ایدئولوگ های مذهبی خود شدند و این ایدئولوگ ها نیز که عمدتاً درون روحانیون بودند به دلیل نوعی واکنش نسبت به روند های تضعیف کننده تا آن زمانِ
نهاد فئودالی روحانیت و جایگاه روحانیون، از منافع طبقاتی که نمایندگی اش را داشتند، به منافع قشری - نهادی خود که دیگر پیوند مطلق با منافع طبقات نداشت گذر کرده، سعی دراعاده جایگاه گذشته این نهاد را کردند و تا حدودی و از این دیدگاه، به مخالفت با برخی برنامه های اقتصادی و اجتماعی اصلاحات ارضی نیز پرداختند .
در امتداد این دوره و در تکامل جریان های مذهبی، ما در کنار روحانیون، با رشد سازمان هایی مذهبی همچون هئیت موتلفه که عموما نماینده بورژوازی تجاری ایران به ویژه لایه های سنتی آن بوده است، گروه های مسلحی که با هیئت موتلفه در پیوند بودند، گروهایی که بعدها سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی از پیوندشان پدید آمد، مجاهدین خلق و بالاخره جریان شریعتی روبروییم.
افزون بر ایجاد این سازمان های نوین مذهبی، لبه ی تیز حمله رژیم شاه نیز که پس از سال های 32 عمدتا متوجه جریان های چپ بود، پس از سال های 42  نیز ادامه یافت .
به دلیل استبداد و اختناق محمدرضا شاهی، نه نیروهای چپ و نه نیروهای بورژوازی ملی امکان تشکیل احزاب، اجتماعات و حتی روزنامه و یا مجله ای را ندشتند و به یک بیان از هر گونه امکان تبلیغی و ترویجی محروم بودند. وضعیتی که برای احزاب سیاسی مذهبی و ایدئولوگ های نظیر خمینی که  تبعید شده بود، نیز صدق می کرد.
اما برای جریان های سیاسی - مذهبی، به جز فضای سیاسی که مسدود بود فضای دیگری برای نفس کشیدن وجود داشت که رژیم شاه امکان کنترل آن را به طور کامل نداشت و به سبب تمایل به رواج مذهب در حدود نیاز نظام، تمایلی به کنترل آن را هم نداشت؛ یعنی مساجد، حسینه ها، تکایا، مدارس مذهبی، آداب و سنن مذهبی جامعه.
این ها به طور نسبی امکان رشد این جریان را که بعد از خرداد 42 جان تازه ای گرفته بودند فراهم کرد و شاه که بی میل نبود از تضادهای درون صفوف ملت و نیروهای مخالف نظام به نفع خویش بهره برداری کند، آن فشاری را که به جریان های ملی و چپ  وارد می کرد به این جریان ها وارد نکرد.
ولی کل این سیاست تنها و تنها تا آنجا قابل اجرا بود که جریان های جبهه ملی و بخصوص چپ تضعیف گردیده و نتوانند نقشی در تکوین جنبش دموکراتیک وضد امپریالیستی داشته باشند. اما این اغماض نسبی به هیچ وجه به آن معنی نبود که رژیم شاه و پشتیبانان آمریکائی اش تمایل داشته باشند که مثلاً این جریان آن قدر رشد کند که جایگزین رژیم شاه شود.
اشاره ای به «کمربند سبز»
 در اینجا ما باید این نظر را که امریکا تمایل داشت«کمربند سبز»در بخش جنوبی شوروی ایجاد کند تا از نفوذ شوروی و به اصطلاح کمونیسم جلوگیری کند و کلاً نظری که انقلاب 57 - 56 ایران  و یا روی کار آمدن خمینی را کار آمریکا( و یا عامل آمریکا) و برای جلوگیری از رشد و نفود چپ می دانست، مورد نقد قرار دهیم.
 این تفکر که به طور کلی در میان برخی از چپ ها، عده ای از روشنفکران طبقات میانی و بخش هائی از مردم هوادارانی دارد،(4)معتقد است که آمریکا در پی تمایل برای جلوگیری از نفوذ شوروی و کمونیسم برنامه «کمربند سبز» را پیش کشید و در افغانستان از جریان های واپس گرای اسلامی و در ایران نیز به همچنین از نیروهای مرتجع طرفداری کرده و دست آنها را در فعالیت تبلیغی و ترویجی باز گذاشت. این  گونه باورها ادامه همان دیدگاهی است که  در ایران عموما به «توهم توطئه» مشهور شده است.  
 این نظر در مورد افغاستنان درست در می آید. در آنجا حکومت افغانستان حکومتی وابسته به شوروی بود و شوروی به این کشور تجاوز نظامی کرده بود. بنابراین طبیعی بود که با توجه به فقدان نیروهای مدرن وابسته به آمریکا (مثل کنتراها در نیکاراگوئه) آمریکا به آن نیروهایی رو بیاورد (و یا نیروهایی را بسازد) و آنها را مورد حمایت خویش قرار دهد که در افغانستان وجود داشته و برعلیه حکومت وابسته به شوروی می جنگیده اند و یا می خواستند بجنگند. این نیروها عمدتا با گرایشات مذهبی ارتجاعی اسلامی مشخص می شدند.
اماّ درایران شوروی تجاوز نظامی نکرده بود و حتی نفوذ چندانی نداشت. حزب توده در ایران نبود و آن که بود چندان نیرو و قدرتی نداشت. جریان های چپ نیز خواه پیش از انقلاب و خواه  طی انقلاب 57 -
56 نیز یک آلترناتیو و حتی یک نیروی قابل بحث دارای نفوذ در توده ها که  سهل است حتی در طبقه کارگر هم نبوده و به طور کلی در آن درجه از توانایی نبودند که بتوانند قدرت سیاسی را به دست آورده و مهم تر بتوانند آن را نگه دارند.
 افزون بر این ها، آمریکا در ایران قدرت سیاسی را از طریق نوکری چون شاه در اختیار خود داشت و تمایل اصلی وی حفظ این مزدور در مقابل انقلاب به دلایل داخلی و خارجی بود؛ و تازه تا آخرین مرحله و تا آنجا که می توانست از او در مقابل انقلاب دفاع کرد و حتی بعدها متوجه شد که یکی از اشتباهات وی پا فشاری وی در نگاه داشتن شاه بر سر قدرت تا آخرین لحظه بوده است. در واقع یک ماه قبل از قیام بهمن و هنگامی که یک سال که از انقلاب می گذشت آمریکا شاه را از ایران برد؛ و این زمانی بود که انقلاب دیگر عمیق و گسترده شده و راه های جدید را پیش می گرفت و بنابراین در این لحظات عقب نشینی برای آمریکا ضروری و فوری شده بود.
در حقیقت، آمریکا به این دلیل که انقلاب عمق و گستردگی بیشتری پیدا نکند و چپ ها موقعیتی برای رشد پیدا نکنند و ادامه انقلاب طبقات محروم ایران را روی نیاورد، دست به یک عقب نشینی زده و با مجموعه رهبری آن موقع انقلاب سازش نمود.
 بنابراین، چنان بحث بر سر سازش با جریان خمینی(5)آن هم در شرایط عمق یافتن انقلاب باشد(کنفرانس گوادولوپ)، این بی تردید درست است و جای هیچ گونه بحثی نیست. اما این به هیچ وجه به این معنی نبود که این عقب نشینی را از همان اول انقلاب داشت و یا این ها را آمریکا بر سر کار آورد. از اول انقلاب، آمریکا جز دفاع جانانه از سلطنت پهلوی و اعوان وانصارش کار دیگری نکرد و سیاست او جز حفظ شاه به هر قیمتی، چیز دیگری نبود.
 تمامی عقب نشینی ها همچون بر سر کار آوردن دولت شریف امامی یا پیش روی ها همچون بر سر کار آوردن دولت سپهبد ازهاری، جز بر بستر حفظ شاه بر زمینه ی دیگری استوار نبود. در واقع سیاست اصلی آمریکا« حفظ شاه وسلطنت به هر قیمت »بود. سیاستی که  برآورد بعدی خودش این بود که اشتباه کرده و مدتی بعد در فیلیپین و یا بعدها اندونزی، آمریکای لاتین و این اواخر در مصر و تونس، این سیاست یعنی «نگهداری مستبد و دیکتاتور به هر قیمت» را دیگر تکرار نکرد و سریعا و پیش از آنکه انقلاب اندکی پیش رود و عمق یابد دست به سازش و بردن نوکران بیست یا سی ساله کرد.
شکل گیری جمهوری اسلامی
به هر صورت، جریان موجود در روحانیت با توجه به ضعف جریان های بورژوازی ملی و طبقه کارگر و روی گردانی مردم از سازمان های این جریان ها و یا بی نفوذ بودن آنها در میان توده ها، توانست نقطه آغاز کسب قدرت را در خرداد 42 پایه گذاری کرده، در دل شرایط 56 - 42  که فشارها باز هم بیشتر و بیشتر شد، رشد کند و در سال های 57 – 56 به رهبری جنبش دموکراتیک و ضد امپریالیستی(6) که بر بستر بحران اقتصادی نوین بین المللی شکل گرفت و تمامی طبقات خلقی ایران و از جمله طبقه کارگر برسد. جنبشی که در ماهیت پیشرو خود اهداف نوین 70 ساله یعنی استقلال و آزادی را در سر داشت اما  خواه  در زمینه ی ایدئولوژیک و خواه  در زمینه ی نهادهای سیاسی با بازگشت به گذشته( از روی ناآگاهی، خواست و یا به اجبار) می خواست آن اهداف نوین را تحقق دهد. چیزی که مطلقاً امکان پذیرنبود.
در رهبری این جریان، نظریه پردازی چون آیت اله خمینی، منافع نهاد فئودالی روحانیت- تز «ولایت فقیه» خمینی و «شورای فقها- نگهبان» فضل اله نوری- را با منافع بورژوازی تجاری( بازار- هیئت موتلفه) یعنی  دو گرایش قشری و طبقاتی را در امتزاج قرار داده و به سازش می رساند.(7) و اینها خرده بورژوازی مرفه سنتی( گروه های ایجاد کننده جریان هایی همچون مجاهدین انقلاب اسلامی)(8) را به دنبال خود می کشند.(9)
در پیشرفت انقلاب و زیر تاثیر رشد خواست ها و مبارزات مردم به ویژه طبقات زحمتکش، خمینی در مخالفت با شاه، از یک سو برنامه خود را از حکومت اسلامی( یعنی وجود شاه در راس قدرت و اجرای قوانین اسلامی) به جمهوری اسلامی تغییر می دهد و از سوی دیگر پس از قدرت گرفتن، ضمن تشکیل «شورای انقلاب» که بیشتر طبقات رهبری  کننده جنبش از زمان مشروطیت تا آن زمان را در خود دارد، قدرت اجرائی یا دولت را به یکی از متحدین طبقاتی خود یعنی نهضت آزادی که جناح راست بورژوازی ملی ایران بوده است و بر خلاف هیئت موتلفه، تجربه و توان در مدیریت داشته، سپرده و خود به همراه  روحانیونی که در نهاد روحانیت نیروی بیشتری دارند، هیئت موتلفه و سازمان  مجاهدین انقلاب اسلامی( که بعدها در حزب جمهوری اسلامی مجتمع می شوند)، نهادهای مسلط بر این قدرت اجرائی(ولی فقیه، مجلس خبرگان، شورای نگهبان، دستگاه قضایی، نیروهای کمیته و سپاه و...) یعنی آنچه به اصطلاح جمهوری اسلامی یا حکومت مذهبی را در مقابل جدایی دین از حکومت یا حکومت های سکولار تعریف و یا «بیمه» می کند، در کنترل گرفته و یا سازمان می دهد. در کنار این ها در روبنا، تفکر مذهبی را برهمه شکل های ایدئولوژیک مسلط کرده وهمه آن آداب وسننی را رواج می دهد که به نوعی با این تسلط مذهب همراه وهمگون اند.
 در ادامه از بورژوازی ملی لیبرال که تقریبا به همراه بازرگان به عنوان نخست وزیر، بیشتر پست های کلیدی دولت را در دست دارد نیز بریده(10) و تلاش می کند میان طبقات و لایه هایی که به طور سنتی با روحانیت در ارتباط بودند یعنی بورژوازی تجاری(هیئت موتلفه، که روزنامه رسالت به مرور نقش سخنگوی آن را ایفا می کند) و خرده بورژوازی مرفه سنتی( که اینک و به مرور و با تصرف قدرت دولتی به موقعیتی نان و آبدار دست یافته است) یعنی طبقاتی که کمابیش  در حزب جمهوری اسلامی و تا حدودی متحد شده و اینک به جنگ و جدالی شدیدتر با هم کشیده شده بودند، سازش ایجاد کند.
 مبارزه بر سر قدرت دولتی به ویژه پس از مرگ خمینی بالا می گیرد و مداوما تکرار می شود. دسته هایی که از نظر ممرهای اقتصادی و یا سیاسی ضعیف ترند از قدرت رانده می شوند و تضاد دیگری میان آنان که قدرت دولتی را در دست دارند و می خواهند منابع بیشتری را در انحصار خود در آورند، رشد می کند. این تضاد در درون نهاد روحانیت نیز که در زمان خمینی با به وجود آمدن دو جریان روحانیت مبارز( که با هیئت موتلفه در ارتباط بود) و روحانیون مبارز (که بیشتر با مجاهدین انقلاب اسلامی در ارتباط بود) به وجود آمده بود، تداوم یافته و مداوما آنها را به لایه های جدیدتری تجزیه می کند. هر گروه و دسته تلاش می کند که منافع خود را در لابلای اشکال تفاسیر متفاوت اش از اسلام بپوشاند. گرایش به قدرت یافتن نیروهای ارتجاعی تر در این روحانیت فراهم می گردد.(11)
به مرور طبقه نوینی مسلط بر کل حکومت می شود که تجلی یگانگی پایدارتری بین لایه های مسلط  یا با نفوذ در روحانیت و طبقه ای که بر بستر تسلط بر حکومت وامتیازات و رانت های آن تشکیل شده است، می باشد. به تدریج، حکومت و طبقات و اقشار حاکم بر آن هر چه بیشتر از مجموعه طبقات مردمی که تا حدودی حامی آن بودند جدا شده، زمینه برای  وابسته شدن هر چه بیشتر آنها که بر بستر وابستگی های اقتصادی به امپریالیسم همواره وجود داشته، فراهم می گردد. وابستگی هایی اقتصادی که با حفظ این موضع صورت می گیرد که شکل حکومت و نیروهای در قدرت و نوع کنترل مردم به همان گونه بماند که این طبقات مسلط بر سیاست و اقتصاد ایران می خواهند. امری که موجب تضاد اینان با امپریالیست ها گردیده است که به طور کلی چنین شکل حکومتی را مناسب برای منافع خود در ایران ندیده و تداوم ان را موجب برانگیختن جنبش و انقلاب در ایران و منطقه می دانند.
و اما این نیز روشن است که ایران حداقل طی یک صدسال اخیر یکی از مراکز ثقل مبارزات در خاورمیانه بوده است. در کمترکشوری در این منطقه به اندازه ایران جنبش وانقلاب وجود داشته است. کمتر کشوری بدین درجه، اشکال گوناگون تئوری ها، سازمان های سیاسی و شکل های مختلف مبارزه را امتحان کرده است. در هیچ کشوری بدین درجه مذهب از تسلط و نفوذ برخوردار نبوده و روحانیت چنین ساختمانی نداشته است.
بدینسان، آنچه در ایران رخ داد نمونه ی تقریبا عام تمامی جنبش هایی است که در کشورهای خاورمیانه و شمال افریقا در 30 سال اخیر رخ داده است.
چیزی عجیب نیست که ایران مرکز ثقل جریان های اسلامی غرب آسیا و خاورمیانه گشته، جمهوری اسلامی تا حدود زیادی مرکز حکومت های اسلامی شده، شعاع دایره خود را به شمال آفریقا نیز کشانده است.
به طور کلی خواست شکل دادن به جمهوری اسلامی نخست واکنشی بود از سوی نهاد روحانیت و در راس آن اشخاصی همچون خمینی و در پیوند با نظریات شیخ فضل اله نوری و سید جمال الدین اسد آبادی و در مجموع تمامی روحانیونی که خواهان جایگاه و نقش ویژه ای برای روحانیت و اسلام و یا تشکیل امت اسلامی بودند، در مقابل تحلیل رفتن مداوم قدرت اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی آن در سیستمی که همه چیز در انحصار بوروکرات های وابسته و امپریالیست ها در می آمد.
در درجه دوم این خواست که در دوره های معینی با طبقات اشراف و فئودال ها در پیوند بود با تغییر شرایط اقتصادی ایران و رشد سرمایه داری توانست حامیان خود را به  طبقات بورژوازی تجاری و خرده بورژوازی مرفه سنتی تغییر دهد که از طرف بورژوازی بوروکرات و وابسته پهلوی مداوما و به ویژه در سال های پس از اصلاحات ارضی، زیر فشار بیشتری قرار گرفتند. نیرو گرفتن این مجموعه، پیشرفت و تحقق این خواست و شکل گیری جمهوری اسلامی نیز تا حدود زیادی مرتبط بود با افول نیروهای طبقه بورژوازی ملی و طبقه کارگر که در مشروطیت و سال های 32-20 قدرت بیشتری برای گرفتن قدرت سیاسی داشتند.
***
جمهوری اسلامی در شکل کنونی آن ماندنی نیست و نمی تواند بماند. این امر دیر یا زود رخ می دهد. علت اساسی آن عدم هماهنگ بودن اشکال سیاسی و فرهنگی قدرت یا ساختار سیاسی - فرهنگی با شکل های اقتصادی یعنی نیروهای مولد نوین و روابط تولید در ایران است که مداوما به پیش می رود و نمی توان آنرا به هزار سال پیش برگرداند؛ چنین تضاد و تعارضی، مخالفت و مبارزه ی تمامی طبقات مردمی را بر انگیخته و بر خواهد انگیخت. از سوی دیگر عدم همین هماهنگی با خواست های امپریالیست ها و بنابراین عدم تمایل عمومی آنها برای ماندن جمهوری اسلامی به مخالفت آنها با این حکومت انجامیده و بنابراین در پی فرصت برای سرنگون کردن آن به هر شکل و شیوه هستند.
 بنابراین تلاش حکومتگران کنونی تلاش عبثی است. آنها گمان می کنند که هر چه بیشتر محدود کنند، فشار آورند، دستگیر کنند، به زندان افکنند و یا بکشند، بیشتر خواهند ماند. اما هیچ نیروی سیاسی و هیچ قدرت دولتی با  فشار و به زندان افکندن  و کشتار نمی تواند حکومت کند. اگر چنین بود بنی امیه و یا بنی عباس هم کشتند؛ صفویه هم کشتار کردند و قاجارها و پهلوی ها نیز به همچنین. همه اینها نسبت به زمان شان، بسی بیشتر از حکومتگران کنونی اسلامی کشتند، اما هیچ کدام بر جای نماندند. اگر برای قاجارها امکان این بود که در آن نظام نسبتا ساکن و ایستا 200 سال حکومت و یا برای پهلوی ها 50 سال، برای جمهوری اسلامی در نظام به شدت متحرک کنونی این امکان بسیار کمتر وجود دارد. هر گونه کشت و کشتار، واکنشی را به میزانی شدیدتر در قطب مخالف بر می انگیزد.هرگونه سرکوب مبارزه مسالمت آمیز، گرایش این مبارزه به سوی مبارزات قهر آمیز را موجب می شود؛ هرگونه  پسرفت، پیشرفتی را بدنبال دارد و هر گونه افولی، نضج گیری و اوجی را.
برای جمهوری اسلامی و حکومتگران اش که می خواهند گذشته را بر حال مسلط کنند همه چیز تنگ تر و تنگ تر می شود. برای طبقه کارگر و نیروهای سیاسی که خدمتگزار این طبقه اند و باور دارند که آینده است که باید بر جای حال بنشیند، دایره و افق همواره گسترده تر می شود. گر چه طبقه کارگر در حال حاضر در سطح جهان و ایران در افول به سر می برد، اما دیر نیست روز و روزهایی که دور نوینی از نیرو گرفتن و برخاستن دوباره ی طبقه کارگر و تلاش برای به دست آوردن قدرت سیاسی و برقراری جمهوری دموکراتیک خلق و یا جمهوری سوسیالیستی آغاز گردد. پس از این بازگشت تاریخی تا کنون سی ساله در ایران و بسیاری کشورهای دیگر، مشکل نتوان دور جدیدی از روی برگرداندن عمومی مردم از نیروهایی که سر در گذشته و ارتجاع دارند و روی آوردنشان به نیروهای نوین و انقلابی را دید.
                                                        هرمز دامان
                                                            بهمن 90
بازنگری نخست بهمن 97 
  ویراست تازه بهمن 1402   
یادداشت ها ی بخش دوم
 1- در این مورد ما شاهد تبعیت منافع طبقاتی از منافع قشری هستیم. یعنی نقطه عزیمت نه منافع طبقات ارتجاعی - فئودالی و ... بلکه منافع نهاد روحانیت است که در یک کل ارگانیک با منافع این طبقات گره خورده است. در واقع از منافع خاص یعنی منافع نهاد روحانیت حرکت شده و به دفاع از سیستم و منافع طبقات ارتجاعی به عنوان یک کل انجامیده است. مخالفت از این دیدگاه با امپریالیسم در زمینه های سیاسی، حقوقی و فرهنگی با نگاه به گذشته توام بوده و گاه جلوه ی بارز مخالفت ها بیشتر در این زمینه مشاهده گردیده است. با این همه مشخص است که مثلا منافع فرهنگی ( دفاع از فرهنگ سنتی، جایگاه مذهب در ساختار فرهنگی کشور، دفاع از آداب، سنن، آئین ها و... ) در خود و در استقلال مطلق از دیگر شئون اجتماعی نبوده و هر نوع دفاعی از فرهنگ، در تحلیل نهایی به یک موقعیت سیاسی و اقتصادی برگردان می شود.
2- در اینجا تا آنجا مخالف امپریالیسم بوده اند که حکومت ایشان را قبول نکند. در صورت قبول جایگاه درحکومت و برای اینان، از مخالفت دست بر داشته و نوعی همنوائی را با امپریالیست ها ایجاد کرده اند. در واقع در این خصوص اینان با هر چیز «انحرا فی» تا آنجا مخالف اند که موجب بی دینی مردم و بی اعتبار شدن خودشان می شود. در نتیجه، حرکت اینان حرکتی برای جلوگیری از نابودی نهائی و بهتر بگوئیم از موضع ضعف در قبال نابودی حتمی نهائی شان می باشد. البته حرکت از موضوع ضعف و ناامیدی، گاه نیروی فوق العاده را برمی انگیزد و این  نیرو مدت زمانی تداوم می یابد.
3- در نهاد روحانیت در آنجایی که منافع طبقاتی و قشری به هم گره می خورد، تقابل با اندیشه و منافع طبقاتی اقشار فرو دست جامعه چون کارگران و تهیدستان شهری به شکل محرک اصلی شان در می آید و اقشار بالای روحانیت در زمینه نظری، وظیفه مبارزه با کمونیسم و اندیشه های الحادی را در پیش گرفته و در عرصه عملی مبارزه با هر گونه شکل سازمان یابی طبقات زحمتکش را به پیش برده اند.
4- همچنین  در میان بخش هایی از مردم پس از دیدن بلاهایی که خمینی بر سر انقلاب آورد این نظریه رواج یافت که شاه می خواست ایران را به قدرت بزرگی از نظر اقتصادی و سیاسی تبدیل کند اما آمریکا نمی خواست و به همین دلیل شاه را کنار زد و خمینی را آورد.
5- و یا نفوذ  و عوامل داشتن در میان اطرافیان و نیروهای دور و بر خمینی. بی تردید آمریکا عوامل یا باند های نفوذی در درون جریان خمینی و بعدها به ویژه در حزب جمهوری اسلامی و یا نیروهای اطلاعاتی داشت و یا به مرور پیدا کرد و از طریق این عوامل و باندها خواست های خود را به پیش می برد. مشکل بتوان کسانی همچون آیت - و باندی که گرد او شکل گرفته بود- را که شاگرد استادی همچون بقایی بود، دارای سروسری با آمریکا ندانست.  
6- نقطه آغاز شعله ور شدن این جنبش، توهین به خمینی در یک روزنامه و به دنبال آن شورش طلاب در قم در آبان 56 و کشته شدن بسیاری از آنها بود. چهلم این رویداد نیز قیام تبریز بود. به طور کلی نخست بازار و کسبه به حرکت طلاب پیوستند و سپس جنبش به طبقات بیشتری گسترش یافت. طبقه کارگر به طور جدی در واقع از ماه ها بعد وارد انقلاب شد. لایه های مختلف دهقانان خرده مالک و یا بی زمین به ویژه در مناطقی که زمین مسئله ای مهم بود نیز تقریبا از اواخر انقلاب و تقریبا کمی پیش از سرنگونی شاه شروع به پیوستن به جنبش کردند.
7- با تحلیل رفتن تدریجی فئودالیسم و رشد روابط سرمایه داری که از سال های پیش از مشروطیت آغاز شده و در سال های پس از 1300 ادامه یافته بود، به مرور نهاد روحانیت که خود نهادی فئودالی و در ارتباط با فئودال ها و اشراف بود، از عمدتا سخنگوی فئودال ها بودن به عمدتا سخنگوی طبقات بورژوازی تجاری شدن تغیر جهت داد. به طور کلی فئودال ها  و روابط فئودالی، کمابیش بسی زودتر از برخی نهادهای فئودالی که وظایف ایدئولوژیک دارند و به ویژه با حفظ مذهب در ارتباط اند و می توانند در شرایط سرمایه داری و در جهت حفظ چنین نظامی نیز فعالیت کنند، نابود می شوند. همچنین و از یکسو تمامی طبقات استثمارگر در نظام های گوناگون اجتماعی توانسته اند از بالا و برون مذهب را با تغییرات معینی منطبق با نیازهای خود به کار گیرند و از سوی دیگر، برخی حرکت هایا جنبش های ایدئولوژیک و سیاسی درون مذاهب(مانند پروتستان) نیز از پایین و درون و با اصلاحات، دین و مذهب را با ساخت اندیشه و فرهنگی طبقات نوین استثمارگر همنوا کرده اند.
8- صحبت ما بر سر پیش از انقلاب است. زمانی که گروه هایی همچون منصورون و... در حال مبارزه با رژیم شاه بودند. اینکه پس از گرفتن قدرت سیاسی و داشتن موقعیت در دولت رجایی، چه تغییراتی پیش آمد و اینها نماینده کدام طبقات شدند بحث دیگری است.
9- نیروهای مخالف قدرت گیری نهاد روحانیت از جمله طرفداران شریعتی هستند که علیرغم شرکت در انقلاب با رهبری و برنامه های آن توافقی نداشتند. شریعتی تئوریزه کننده امتزاج مذهب و مدرنیسم در نوعی رادیکالیسم سیاسی متمایل به طبقات زحمتکش بود. او را بیشتر می توان نماینده ی لایه های از خرده بورژوازی میانه و فقیر ایران دانست که بین سنت و مدرنیسم سرگردانند.
10- اختلاف بین این بورژوازی و خمینی بر سر انتخاب  نام«جمهوری دموکراتیک اسلامی» و یا «جمهوری اسلامی» در 12 فروردین شکل آشکارتری یافت و در دوران تصرف سفارت آمریکا و جنگ ایران و عراق به اوج خود رسید.
11- باید بین نمایندگان سیاسی طبقات هنگامی که در قدرت نیستند و هنگامی که به موقعیت دولتی دست می یابند، تفاوت قائل شد. بسیاری از نمایندگان طبقات مردمی همین که موقعیتی در دولت یافتند تغییر جایگاه می دهند. دولت و بوروکراتیسم دولتی، یک جا قدرتی اقتصادی- سیاسی و افسون کننده است و موجب تلاش های فراوان برای به دست آوردن آن از طرف جناح های مختلف طبقه حاکم به ویژه برای کسانی که طعم داشتن این موقعیت را چشیده اند، می شود. این امر به ویژه در کشورهای زیرسلطه همچون ایران بسیار شدیدتر است تا کشورهای امپریالیستی که نوعی توافق پنهان و آشکار در مورد جابجایی هر ازچند ساله این قدرت بین جناح های طبقه حاکم وجود دارد.
به طور کلی، ساختار اقتصادی زیر سلطه امپریالیسم، دولت و سیاستی زیر سلطه امپریالیسم می طلبد. ممکن است برای زمانی کم یا زیاد بتوان در حالی که از نظر اقتصادی وابسته به بیگانه بود، قدرت دولتی را به دلیل داشتن تضاد هایی با امپریالیست ها تا حدودی مستقل نگاهداشت، اما این امر در دراز مدت میسر نیست. یا باید رفت و یا باید به خواست و تسلط امپریالیست ها تن داد.