۱۳۹۷ مرداد ۸, دوشنبه

درباره رجزخوانی های حکام اسلامی مقابل آمریکا


 درباره رجزخوانی های حکام اسلامی مقابل آمریکا

در هفته های اخیر دو موضع گیری از جانب حکام کنونی تا حدودی برجسته تر از مسائل دیگر شده است. یکی نظرات روحانی در مورد صدور نفت از منطقه و دیگری حرف های قاسم سلیمانی فرمانده سپاه قدس در مقابل سخنان ترامپ. گرچه این هر دو در ظاهر در راستای رجز خوانی در مقابل آمریکا  قرار دارند، اما تفاوت های ویژه ای میانشان وجود دارد.
موضع گیری روحانی در هفته های نخست تیرماه بگونه ای غیر مستقیم اشاره به بستن تنگه هرمز از جانب حکومت ایران داشت و از نظر شکل مهمترین موضع گیری وی پس از موضعی بود که خطاب به نیروهای عموما راست داخلی گرفت و لُب کلامش این بود که هر چقدر هم فشار بیاورید، دولت استعفا نمیدهد.
 به نظر میرسد که این پافشاری روحانی بروی ندادن استعفا، در پی فشارهای بی امانی بوده است که از جانب جناح خامنه ای به وی وارد میشد تا استعفا بدهد. کمابیش تهدید هایی هم صورت گرفت که بوی کودتا از آن به مشام میرسید و یا حداقل آنها یا جریانی که این تهدیدها را میکرد میخواست برای ترساندن وی( و یا مردم) و یا زیر فشار قرار دادنش، چنین بویی از آن به مشام رسد.
 تا آنجا به جناح خامنه ای مربوط است این جناح درگیر تضادهای درونی شدیدی است و بویژه در مورد ادامه دولت روحانی. ظاهرا دو جریان در این جناح در حال حاضر وجود دارد. یکی جریانی که میخواهد روحانی همچنان سکان دولت را در دست داشته باشد و بماند و از وی به مانند یک حلقه واسط در حل و فصل مسائل کنونی، خواه میان مردم و حکومت و خواه میان حکومت کنونی و آمریکا استفاده کند.(1) اگر بُردی بود آنها باز فرصت برکناری وی را، خواه از راه انتخاباتهای دروغین و خواه به زور مجبور کردن وی به استعفا و یا حداکثر کودتا، خواهند داشت؛ همان گونه که براحتی پس از انتخابات ریاست جمهوری با چند مانور و دستگیری و توپ و تشر، دست و پای وی را بستند(گرچه خودش هم دست و پای آنچنانی نداشته و ندارد و بنا به مصلحت، های وهویش زیاد میشود) اما اگر باختی بود تمامی تقصیرها میتواند به گردن وی و دولتش افتد. مواضع روزنامه کیهان خامنه ای را در مورد بهتر بودن تداوم دولت روحانی باید از این دیدگاه دید.
در مقابل جریانی وجود دارد که وجود روحانی را بویژه از جنبه مقابله با جنبش توده ها و همچنین برخی ماجراجویی ها مقابل برنامه های نوین آمریکا زیانبار میبیند. به هرحال  وجود روحانی و دولتش تا حدودی به یکدستی هیئت حاکم بویژه در تدوین سیاستهای مشخص در سرکوب جنبش توده ای و یا بازیهای اقتصادی و سیاسی با آن، صدمه میزند. وجود این دولت و همچنین اصلاح طلبان موجب آن میگردد که جناح های مختلف دائما به جان یکدیگر بیفتند و پته یکدیگر بویژه جناح راستیها را بروی آب بریزند و گند فسادها و دزدی ها و غارت مردم در بیاید.
 به نظر میرسد که موضع روحانی در مورد اینکه دولتش استعفا میدهد و تا پای جان میایستد(از آن «خالی بندی» ها، اگر راست میگوید همان بعد از انتخابات «تا پای جان» می ایستاد و این جور زوار دررفته با فشارهایی که به وی وارد شد از پا در نمیآمد و میدان را خالی نمیکرد) بویژه در زمانی گرفته شد که جنبش و خیزش توده ای اوج تازه ای را تجربه میکرد و بنابراین فشارهایی که از جانب بخشهایی از جناح خامنه ای  که در این دوران بُل گرفته بودند، بیشتر رشد یافته بود. نهایتا موضع روحانی که حاضر به استعفا نیست و نیز خود تضاد درونی جناح راست که بخشهایی از آنها مایل به ادامه کار دولت روحانی بودند و همچنین فروکش نسبی جنبش توده ای دی ماه وضع را تا حدودی به نفع روحانی برگرداند. کار نهایتا به فشار به دولت روحانی برای برخی تغییرات در دولت و بویژه در تیم اقتصادی آن برای حل و فصل مسائل جاری به نقطه پایانی موقتی رسید.
اما این موضع اخیر روحانی دو سو دارد. یک سوی آن – خواه آنرا عمدی فرض کنیم و خواه به عنوان نتیجه آن- همانا تا حدودی قرار گرفتن در جناح خامنه ای و بیمه کردن دولت خود در مقابل جریانی است که مخالف ادامه دولت وی است و مدام وی را تهدید به برکناری و بویژه از راه کودتا میکند و سرنخ آن در سپاه پاسداران است.
سوی دیگر که ظاهرا سوی اصلی آن است، خطاب به آمریکا است. روحانی در حالیکه  امید به امپریالیستهای اروپایی بسته است و بویژه با دولتهای فرانسه و آلمان مشغول چک و چانه زنی است و آنها نیز کج دار و مریز با دولت وی رفتار میکنند، این موضع را گرفت. و این امری غریب است. روشن است که نه روحانی مال این حرفهاست و نه اساسا در خط فکری باصطلاح «اعتدالی» وی میگنجد که بخواهد مثلا تنگه هرمز (و یا تنگه دیگر و یا مسیری) را ببندد و رو در روی نه تنها امپریالیسم آمریکا بلکه اروپایی ها(و یکباره تمامی جهان) نیز بایستد.
 از این دیدگاه، این یک توپ توخالی در کردن، یک تهدید بی پشتوانه و پرت و پلا گفتن است. با توجه به این نکته که  این موضع از جانب روحانی هنگام دیدار اروپایی ها گرفته شد، باید آنرا بیشتر نوعی«لجبازی» صوری با آمریکا دانست تا تهدید واقعی آمریکا. در این موضع گیری تنها آمریکا نمیتواند خطاب باشد بلکه امپریالیستهای اروپایی که ظاهر همه امید دولت روحانی به آنهاست که وی را مورد پشتیبانی قرار دهند نیز مورد خطاب خواهند بود و این اساسا با افکار روحانی و مسیری که در اتکا به  امپریالیستهای اروپایی ها دنبال میکند، در تضاد کاملی قرار دارد.
اما «لجبازی» صوری. در حقیقت روحانی به امپریالیستها امید بسته بود که دولت وی را در مقابل جناح خامنه ای تقویت کنند و با تقویت وی کار حکومت را به نفع وی بسامان برسانند. بویژه که وی خواه در انتخابات ریاست جمهوری ای 92 که برای نخستین بار انتخاب شد و خواه  در سال 96 که برای بار دوم انتخاب شد، رای اکثریت مردم ایران را گرفته بود. امپریالیستها نیز تمایل به این کار داشتند و پس از برجام، گروه گروه راه ایران را پیش گرفتند و قرار دادهایی که اینک یکی پس از دیگری فسخ میشوند، بستند.
 آنچه این میان رخ داد دو مسئله بود. یکی تغییر دولت آمریکا از جریان دموکرات ها به جریان جمهوری خواهان و بروی کار آمدن ترامپ و برخی تغییرات در سیاستهای دولت آمریکا. و دو دیگر های و هوی ها و ماجراجویی های پایان نیافتنی جریان خامنه ای و سپاه پاسدارنش و پروژه های این جریان که دنبال این بود که سرنخ کارها در دست خود وی قرار گیرد.
به این ترتیب روند رو به شکل گیری برجام از دو سو تخریب شد. یکی از سوی جریانی از درون جناح راست که در این روند تنها رشد جریان روحانی را میدید و بنابراین با برخی تحرکات و اعمال همچون تجهیز حوثی های یمن و تقابل با عربستان سعودی، تداوم دخالت در سوریه و تا حدودی در جبهه امپریالیسم روس قرار گرفتن، بازی با تضادهای بین امپریالیستها و بالاخره رجز خوانی برای اسرائیل و موشک هوا کردن، به تخریب آن دست زد و یا  میخواست نشان دهد که آنها هستند که تعیین کننده وضع هستند و نه روحانی.
و دیگری از سوی آمریکا که  هم دنبال منافع بیشتری از برجام بود و هم سوی گیری های دولت ایران را در منطقه به نفع خود نمیدید. افزون براینها رشد جنبش توده ای طی دو سه سال اخیر بر علیه کل حاکمیت، به عنوان یک حلقه اصلی به آمریکا و اروپاییان فهمانده بود که شاید خیلی به پایان این حکومت نمانده باشد وهنوز وضع حکومت پس از آن روشنی نگرفته است؛ بنابراین  سرمایه گذاری در ایران حتی روی روحانی که بسرعت  مردمی را که بوی رای داده بودند ناامید کرد، خیلی ایمن نیست.
در مقابل، روحانی از این که آمریکایی ها این چنین به سادگی وی را رها کردند و آنچه با سختی های فراوان و با درگیری های فراوان با جناح های مخالف داخلی به پایش رفته بود، یعنی برجام را زیر پا گذاشتند، سرخورده و مایوس شد. به این ترتیب تهدید آمریکا و غرب برای بستن تنگه هرمز و جلوگیری از صدور نفت دیگر کشورها، بیشتر هواری از سرنومیدی و گلایه ایست از غرب که چرا وی را تنها گذاشته است.
اما در تقابل با غرب، باید قضیه را در همین حدود دید. هم اینک تمامی جریانهای پشتیبان وی او را مذمت میکنند که چرا چنین موضعی گرفته و دیگر از این مواضع نگیرد و خلاصه در دام «لفاظی»های غیر دیپلماتیک و یا در«دامی که آمریکا پهن کرده است» و به به و چهچه جریان خامنه ای و سپاه پاسداران که با سخنان وی همراهی نشان میدهند، نیفتد.
 بد نیست اشاره کنیم که رانده شدن به این رجزخوانی های توخالی از قضا ممکن است وضع را برای روحانی بدتر کند. زیرا این نوع هارت و پورت ها در صورت تداوم میتواند از اشکال تهی که برای خالی نبودن عریضه گفته میشود، به اشکالی با معنی، البته نه از جانب ایران بلکه از جانب امپریالیستها، بویژه امپریالیسم آمریکا تعبیر شود و اینها به مرور حکام ایران را به این نوع «لفاظی ها» برانند و فضای بین المللی را آماده برای  مداخله و درگیری کنند. این چیزی است که اکنون در حال رشد است و دیر نیست که در صورت تداوم این گونه درگیری های کلامی، تغییراتی کیفی در این رجز خوانی ها  صورت گیرد و اینها وارد فاز تازه ای شوند.
اما قاسم سلیمانیٍ: ما کاری به هوارهای توخالی وی نداریم. مقایسه ساده ای میان سپاه قدس که کوچکترین پشتوانه مردمی ای هم ندارد و ارتش غدر آمریکا نشان میدهد که اینها صرفا مشتی  های و هوی پوچ است و بس. اینجا تنها به چند نکته از گفته های وی اشاره میکنیم:
وی خطاب به ترامپ میگوید:
«ما ملت، حوادث سختی را پشت سر گذاشته ایم... جنگ را شما شروع می کنید اما ما به پایان می رسانیم، بروید از پیشینیان خود بپرسید. پس ما را تهدید به کشتن نکنید. ما آماده هستیم در مقابلت بایستیم»(به نقل از سایت های داخلی)
این شخص از کدام «ملت» (و ظاهر بجای «اُمت»  سابق – شما که ملی نبودید!؟) حرف میزند؟ و میخواهد احساسات ملی کدام ملت را تحریک کند؟ ملت ایران؟ ملتی که خود آنها به مدت چهل سال است که با استبدادی ترین نوع حکومت، به اسیری گرفته و جان و مالش را به باد داده اند تا جایی کارد به استخوانش رسیده است و غریو و فریادش اکنون بیش از هر زمان دیگر بلند شده است؟
آیا ملتی که این فرد از آن حرف میزند همان ملتی نیست که در سال 67 دیگر تمایلی به ادامه جنگ با عراق نداشت و گروه گروه جوانانش، یا از جبهه ها فرار میکردند و یا اساسا به خدمت سربازی نمیرفتند و پاسداران و کمیته چی ها در ایست بازرسی های داخل و بیرون شهرها  سواری ها و اتوبوس ها را متوقف میکردند و از مسافرین  شناسنامه میخواستند تا اگر سربازند آنها را بزور به خدمت بفرستند؟
و تازه اینها کسانی بودند از میان نسلی که تا حدودی جوانهایش فریب امثال وی را خوردند و به امید دین و بهشت، جان خود را فدای حکومت کریه و ریاکار حاضر کردند. اینجا از نسل کنونی صحبت نمیکنیم که اینها مشکل که حتی 5 درصد آنرا نیز بتوانند مجبور به همراهی با خود کنند. نسلی که صبح تا شب و شب تا صبح از خیابان گرفته تا خانه و دانشگاه و محل کار و تفریح از دست عمال اینها روز و شب راحتی نداشته است. گروه گروه به بازداشت و زندان میرود و در بازداشتگاهها و زندان ها  به وی تجاوز میکنند و میکشند و میگویند خودکشی کرده است.
 آیا از«ملت معلولان» صحبت میکند که در برخی از شهرها بویژه در سالهای هفتاد به بعد از روی نارضایتی دست به شورش زدند و بعدها آنها باضافه بسیاری از پاسداران و بسیجی های از جنگ برگشته نا امید از حکومت به اصلاح طلبان پیوستند؟
آیا از کارگران و کشاورزان و فرزندان آنها صحبت میکند که دسته دسته، داوطلب یا به اجبار، به جنگ فرستادنشان، اما اکنون حتی حقوق خود را نمیتوانند بگیرند و گروه پاسداران و چماق بدستان سلیمانی به آنها با چوب و چماق حمله میکنند و آنها را ضرب و جرح کرده، بازداشت و زندان میکنند؟
 آیا این شخص از ملتی حرف میزند که  دو سال پیش به روحانی رای داد، به این امید که کاندیدای سلیمانی ها  یعنی رئیسی جلاد انتخاب نشود و شاید راهی گشوده شود تا از این بلا و بدبختی نجات یابد؟
آیا این شخص از ملتی که در دی ماه به مدت 10 روز در بسیاری شهرها به خیابان ریخت و گفت که این حکومت را نمیخواهد صحبت میکند؟ ملتی که پاسدارهایی همچون وی به کشتار آنها دست زدند؟
باری ملتی که این شخص از آن صحبت میکند در درجه نخست میخواهد که امثال وی در صدر این مملکت نباشند. حکومتشان سرنگون و نیست و نابود گردد. آنان شعار مرگ بر دیکتاتور سر دادند. آیا خطابشان خامنه ای و ور دستی هایش مانند این سلیمانی نبود؟
اشخاصی مانند وی بهتر است از زبان خودشان حرف بزند و نه از زبان ملت. زیرا آنها نه تنها نماینده ملت نیستند، بلکه برعکس دشمنان حال حاضر ملتند. مردم ایران نخست خود این حکومت را نمیخواهند و حتی اگر جنگی در بگیرد، تلاش خواهند کرد که رهبری چنین جنگی را خود در دست گیرند.
در جای دیگری این شخص میگوید:
« آقای ترامپ مرد این میدان ما هستیم برای شما. شما می‌دانید این جنگ یعنی نابودی همه امکانات شما. این جنگ را شما شروع می‌کنید اما پایان جنگ با ماست.»
اینها نیز مشتی  گنده گویی هایی زیاده از حد است. مگر اینها در جنگ با عراق چه کردند؟ مگر نه اینکه زمانی که آمریکا به این حکومت  گفت تمامش کنید و اینها لفتش میدادند هواپیمایی را سرنگون کرد وبه سکوهای نفتی ایران در خلیج فارس حمله کرد واینها جام زهر را نوشیدند و صلح کردند؟(جام هایی که یکی پس از دیگری مجبور شدند بنوشند و ظاهر هم پایانی بر آنها نبود) آیا «پایان» آن جنگ با آنها شد؟ خیر آنها ترسوتر از آن بودند که بخواهند جنگ را ادامه دهند.
 مگر این حضرات در هشت سال جنگ با عراق که تازه پشتیبانی مردم را داشتند چه کردند؟ آیا تمامی امکانات عراق را نابود کردند، که حالا میخواهند تمام امکانات آمریکا را نابود کنند؟ پس این ارتشی که به کویت حمله کرد از کجا آمد؟ پس از هشت سال اینها حتی نتوانستند قدمی پیش روند. آن زمان هم  البته های و هوی زیادی داشتند و میگفتند راه قدس از کربلا میگذرد. ظاهرا اکنون نظر عوض کرده و شاید باورشان شده باشد که «راه قدس از سوریه میگذرد».
 اما آیا در سوریه این حضرات  جنگ را پایان دادند؟ نخست دست در دست امپریالیستها و از جمله همین امپریالیسم آمریکا و اسرائیل- خواه مستقیم  گیریم و خواه غیر مستقیم- ، طبقات مردمی سوریه و بویژه طبقه کارگر و دیگر زحمتکشان آن را که دست به انقلاب علیه حکومت منفور بشار اسد زده بودند، سرکوب کردند. اما کار که تداوم یافت و به جنگ با گروههای منازع کشید، اینها بدون ورود روسیه به جنگ نمیتوانستند کار جنگ را تمام کنند. به این ترتیب حضرات پاسداران قدسی نقش عمال آمریکا و روسیه را در سرکوبی انقلاب مردمی  سوریه و نقش عمال روسیه را در نگه داشتن بشار اسد، کسی که از نظر رهبران اسرائیل بهترین فردی است که آنها میتوانند با وی کنار بیایند، بازی کردند. و اکنون هم که وظایفشان به عنوان گوشت دم توپ به پایان رسیده، امپریالیستها و اسرائیل  و حتی روسها در حال جارو کردنشان از سوریه هستند.
میبینم که هیچکدام از این پایانها دست این ها نبوده و نیست.
اما این های هوی ها خواه روحانی را در نظر گیریم و خواه سلیمانی، گاه رویه ای پنهانی دارند. میگویند «سنگ بزرگ برداشتن، علامت نزدن است». چه بسا در زیر این های هوی ها اقدامات پنهانی ای برای مذاکره یا در شرف اجرا است، یا آغاز شده است و یا دارد پیش میرود!؟
 با توجه به مواضع بسیار متضادی که از جانب روحانی و وزرا و سخنگویان دولتش گرفته میشود و رفوگری هایی که درمواضع  وی انجام شده است و نیز چنانچه خبرهایی که در یادداشت نخست به آنها اشاره کردهایم درست باشد و عملی شود، آنگاه میتوان نتیجه گرفت که هدف اساسی حکومتیان جدای از این های و هوی ها، همان مذاکره و جام زهر دیگری را خوردن است. با توجه به اینکه سران کنونی آمریکا خواستهای دوازده گانه خود را ارائه داده و مدام میگویند که خواهان بر انداختن حکومت کنونی ایران نیستند و با توجه به مشکلات این حکومت و تمایل آن برای ماندن، ظاهرا این امر مذاکره بیش از هر امر دیگری محتمل است.           
مردم ایران جنگ نمیخواهند.  آنها اکنون خود برخاسته و جنبش خود را علیه حکام مرتجع کنونی پیش میبرند.  تحرکات امپریالیسم آمریکا اگر چنانچه به جنگ کشیده شود، به ضرر هیچ نیرویی بیشتر از جنبش مردم ایران نیست.   
هرمز دامان
نیمه نخست مرداد97    
    
یادداشت
1-   خبرهایی در مورد ملاقاتهایی با خاتمی و حتی برداشته شدن حصر نیز پخش شده است. اگر چنین خبرهایی درست باشد و یا به عمل در آید نشاندهنده این است که میخواهند از اینها به مانند «سپر بلا» مقابل جنبش رو به گسترش توده ای و نیز مذاکره با آمریکا استفاده کنند.
    
 

۱۳۹۷ مرداد ۶, شنبه

امپریالیسم آمریکا و موافقتنامه برجام راه استقلال و آزادی ایران بخش پنجم (قسمت پایانی)


امپریالیسم آمریکا و موافقتنامه برجام
راه استقلال و آزادی ایران
بخش پنجم (قسمت پایانی)

جمهوری اسلامی نخستین مانع است
در بخش پیشین به این نکته اشاره کردیم که«اوج جنبش علیه حکومت اسلامی و حتی سرنگون کردن این حکومت، به هیچوجه پایان ماجرا نبوده، بلکه تازه آغاز ماجرا و آغاز تحولات پر فراز و نشیب انقلاب دموکراتیک نوین ایران خواهد بود».
در حقیقت، مشکل اساسی برای استقلال و آزادی خلق ایران، به هیچوجه حکومت اسلامی نیست. این حکومت اولین و نخستین مانع بزرگ و در حال حاضر عمده  در راه استقلال و آزادی ایران است اما نه آخرین مانع است و نه مهمترین . مانع و مشکل اساسی در راه استقلال و آزادی مردم ایران و برقراری یک جمهوری دموکراتیک خلق واقعی همانا وجود امپریالیسم بین المللی غرب بویژه امپریالیسم آمریکا (وهم چنین امپریالیسم روس) است.
اینها بسادگی اجازه نخواهند داد مردم ایران استقلال و آزادی دلخواه خود را بدست آورد. از این رو چنانچه مردم ایران حکومت اسلامی را سرنگون کنند و حکومتی مستقل و ملی بر سر کار آورند(1)آنگاه توطئه های امپریالیسم آمریکا علیه مردم و حکومت بر آمده از درون آنها ابعاد گسترده ای خواهد یافت.
این توطئه ها از اشکالی مانند همین محاصره اقتصادی آغاز شده و تا پروژه های مسلح کردن برخی از اشرار، ساختن ارتش های پوشالی و ایجاد جنگ های منطقه ای، تجاوز کشوری ثالث به ایران(همچون عراق در سال 1359)، لشکر کشی خود امپریالیستها به ایران(همچون تجاوز به عراق و افغانستان و...) و نهایتا تلاش در تجزیه ایران و یا سرنگونی حکومت و برقراری حکومت وابسته به خود کشیده خواهد شد.(این لشکرکشی ممکن است در حالیکه جمهوری اسلامی وجود دارد نیز صورت بگیرد اما ویژگیهای آنها متفاوت خواهد بود).
در اینجا  دیگر یک حکومت انقلابی واقعی، بویژه چنانچه این حکومت  به رهبری طبقه کارگر باشد، بناچار وارد یک جنگ طولانی خواهد شد. جنگی که  لزوما و یا تماما جنگ منظم نبوده بلکه به احتمال بیشتر جنگهای پارتیزانی و موضعی خواهد بود.
به این ترتیب فرایند نبردی انقلابی که تا حدودی میتواند در اشکال اعتصابات سراسری، در کنار و همراه آن تظاهرات های خیابانی و شورش های شهری و روستایی و نهایتا تبدیل این همه به قیام های شهری باشد، در عین حال در شرایط معین لازم میتواند تبدیل به اشکال و فرایندهایی دیگری از نبرد انقلابی شده و شکل یک جنگ درازمدت خلقی را بیابد.(2)
راه سلطه پذیری و وابستگی،  راه استقلال و آزادی
درگیر شدن در چنین فرایندی همانا راهی است که ما آنرا در بخش پیشین راه سخت خواندیم. این راه سخت و دشوار در مقابل راه آسان و ساده است. راه آسان همانا اتکا به نیروهای امپریالیستی و دلخوش بودن به مداخله آنها برای سرنگون کردن جمهوری اسلامی و برقراری حکومتی به نفع مردم ایران است. چنانچه روند جاری و داستان برجام این گونه طی شود، آنچه برقرار میشود هرگز نمیتواند حکومتی باشد که به نفع مردم ایران باشد. چنین حکومتی، حکومتی مانند شاه و وابسته به امپریالیسم خواهد بود. این راه، راه سلطه امپریالیسم را پذیرفتن و راه وابسته شدن ایران به امپریالیسم جهانی است.(3)
رفع شر جمهوری اسلامی به اتکا امپریالیستها، ایجاد شر دیگری است
ممکن است برخی بگویند خوب از شر جمهوری اسلامی راحت میشویم و برخی مسائل ابتدایی زندگیمان مثلا آزادی های اجتماعی حل و فصل میشود.
 اما رفع شر جمهوری اسلامی، برقراری شر دیگری خواهد بود. این در دایره ای بسته تاب خوردن، مدام از یک اشتباه به اشتباه دیگر در غلطیدن، از اشتباهات گذشته درس نگرفتن و آنها را تکرار کردن است.
باید به تجارب کشورهای زیر سلطه امپریالیسم در دوران کنونی نگاه کرد. در تایلند، مالزی، ونزوئلا، برزیل، اروگوئه، مصر، تونس و بسیاری از کشورهای آسیا، آمریکای لاتین و افریقا هم بحران های شدید اقتصادی و سقوط سطح زندگی مردم وجود داشته و دارد و هم فقدان آزادی های واقعی سیاسی و فرهنگی. مردم مصرعلیه حکومتی انقلاب کردند که تا مغز استخوان وابسته و مطیع آمریکا و غرب بود. چرا آنها خوش نبودند؟ چه عللی موجب انقلاب آنها شد؟ آیا آنها هم حکومتی مانند جمهوری اسلامی داشتند که بخواهند آن را سرنگون کنند و به یاری آمریکا، حکومتی دیگر بیاورند که آزادی های اجتماعی به آنها بدهد؟ آیا مردم کشورهای آفریقا و آمریکای لاتین حکومتی مانند جمهوری اسلامی دارند که مدام شاهد مبارزات، شورشها و انقلابات در این کشورهای وابسته به امپریالیسم و بویژه آمریکا هستیم؟
لابد حضراتی که امید به امپریالیسم آمریکا بسته اند میگویند:« این ها مردمانی دیوانه بیش نیستند که شورش و انقلاب میکنند در حالیکه میتوانستند در پناه آمریکا زندگی خوش و خوبی داشته باشند؟»
 بنابراین با جابجایی جمهوری اسلامی با یک حکومت وابسته به امپریالیسم گرچه برخی از مسائلی که ویژه این حکومت است، بر طرف خواهند شد و مردم تا حدودی و از برخی جهات نفس راحتی خواهند کشید،اما این چندان دیر پا نخواهد بود. آنچه که برای خلقها و ملتها اساسی است یعنی وضع اقتصادی، سیاسی و فرهنگی - و همین ها هم موجب جنبش ها و شورش ها و انقلابات میشود- تغییرات اساسی نخواهند کرد. دوران، دورانی نیست که امپریالیستها بتوانند تمام مسائل را حل وفصل کنند و ثباتهای درازمدت اقتصادی - سیاسی برقرار کنند.
 مروجین سلطه پذیری و وابستگی
 در مقالات پیشین اشاره کردیم که گرایشی در برخی از لایه های طبقات خلقی وجود دارد که مایل است راه آسان را پیگیری کند. تمایلی در بدست آوردن اهداف بدون تحمل مشقات و سختی ها، واهمه از درگیر شدن در فرایندهای مشکل و دشوار، ترس از جنگ های طولانی و تجزیه ایران، برخی از دلایل این لایه ها میباشد.
همچنین گفتیم که حکومت اسلامی کاری کرده که برخی از مردم بویژه برخی از لایه های مرفه طبقات میانی از انقلاب خود پشیمان شده و فکر کنند که در زمان شاه آرامش و زندگی بهتری داشتند.(آنها گمان میکنند که آن شرایط که تازه خود موجب انقلاب بزرگی شد که ریشه های اقتصادی، سیاسی و فرهنگی داشت، همچون آب راکدی میماند وهمانگونه تا ابد ادامه میافت) از این رو وابسته به امپریالیسم شدن و زیر سلطه کشورهای امپریالیستی بودن را چندان عار و ننگ برای خود نمیدانند.
 افزون بر این بخشی از مهاجرین در کشورهای امپریالیست غربی (و منظور ما تنها وابستگان به سلطنت طلبان و جمهوری خواهان وابسته به امپریالیسم نیست)مبلغ امپریالیستها و نوع زندگی غربی شده و بخشهایی از آنها گمان میکنند که در زیر چترامپریالیستها زندگی کردن خوب است و امپریالیستها آن رفاه نسبی ای که با چاپیدن و غارت کشورهای زیر سلطه برای لایه هایی از مردم خود درست کرده اند(و این حضرات که خود نیز یا کاملا و یا تا حدودی زندگی مرفهی دارند، از این شرایط بهره ای میگیرند) ممکن است در ایران برای ایرانیان نیز درست کنند. اینها مدام برای دوران شاه آه میکشند و آرزوی بازگشت آن را دارند.
همچنین بخشهایی از نسل جوان ایران که زندگی مردم و بویژه طبقه کارگر و زحمتکشان شهری و روستایی را در دوران شاه ندیده و آنچنان آرمان و اندیشه  پیشرویی را دنبال نمیکند، به امید آزادی های اجتماعی دوران شاه و نیز اشتغال، دنباله رو این تبلیغات مسموم میشود و خود به نوبه خود مروج آنها میگردد. اینها مشکلات زیادی برای تبلیغ و ترویج مبارزه و راه انقلابی فراهم میکند.
نفرت از حکومتی منفور نباید باعث توجیه اتکا به امپریالیسم شود
 اغلب  تاریخ نویسان زمانی که علل  شکست ایرانیان و عدم مقاومت های همه جانبه و متحد در مقابل تهاجم نیروهای بیگانه همچون قوای اسکندر و یا تهاجم مسلمانان به ایران را بررسی میکنند، به این نکته اشاره میکنند که بخشهایی از مردم از حکومت داخلی نفرت داشتند و چون تمایلی به بقای آن نداشتند آن مقاومت و مبارزه ای را که انتظار میرفت در مقابل تهاجم بیگانه نکردند.
اکنون انگار که بویی از این چنین واکنشهایی از جانب برخی لایه های مرفه و تکرار تاریخ به مشام میرسد. پر بها دادن به قدرت دشمنان و آن را زیادتر از آنچه هست ارزیابی کردن و در مقابل  کم بها دادن به نیرو و توان توده ها که آنگاه که شکوفا شود هیچ قدرتی را یارای مقابله با آن نیست، اساس این دیدگاههاست.
 تسلیم طلبی و میل به گردن نهادن به سلطه بیگانه اغلب با توجیهات و بهانه هایی این چنین همراه است: «این حکومت را نمیتوان با نیروی خودی سرنگون کرد»،«اینها خون همه را خواهند ریخت»،«آخوندها گفته اند که اگر قرار باشد ایران را از دست بدهند چیزی از آن باقی نخواهند گذاشت و آنرا به آتش خواهند کشید»، « میخواهند ایران را تجزیه کنند»، «امپریالیسم آمریکا قدرتی زیاد دارد و نمیتوان با آن مبارزه کرد» و بالاخره مصایب و مشکلات یک نبرد و جنگ طولانی را بر شمردن و بر نشدنی بودن آن پافشاری کردن. اینها تماما از همین دیدگاه کم بها دادن به قدرت خود و پر بها دادن به قدرت دشمنان و تردید ها و تزلزل در پا گذاشتن در یک مبارزه جانانه و طولانی بر میخیزد.   
 به گذشته بالیدن و آینده را فرو گذاردن، خوب نیست!
 لایه های از مردم ایران بویژه جوانان، در پی تحقیری که حکومت اسلامی کنونی نسبت به آنها روا داشته و در تقابل و واکنشی بیشتر عکس العملی، رو به گذشته و زمان تاریخ پیش از اسلام و بویژه شاهانی همچون کورش و داریوش یافته اند؛ یعنی یکی از زمانهایی که ایران کشوری بزرگ و قدرتمند و در جهان آن زمان بی همتا بود.
در مقابل اندیشه ها و آرزوهای این افراد که یکباره به یک ملت گرایی افراطی درمی غلطند باید گفت که رفتن در پناه کورش و داریوش،از آنها سنگری برای مقابله با حکومت مذهبی اسلامی ساختن (4) و بدتر تمایل داشتن به برقراری واقعیتی مانند آن زمان، نه خوب است و نه تکرار شدنی است. چرا؟
 کورش و داریوش زمامدارانی مستقل و رهبران نخستین امپراطوری بزرگ تاریخ بودند. این امپراطوری به هیچ کشوری وابسته نبود، بلکه بسیاری از کشورها و ملتها به آن وابسته بودند و در زیر لوای آن بسر میبردند. اما اینها تمامی طبقات زحمتکش مردم ایران و ملل زیر سلطه را  استثمار میکردند و به آنها ستم روا میداشتند، گیرم در اشکالی متفاوت با حکومت اسلامی. اگر ما از ظلم و استثمار  بیزاریم و برای همین هم بر علیه جمهوری اسلامی برخاسته ایم، چرا باید در پناه شاهانی بایستیم که خود علمدار ظلم و ستم و استثمار بودند؟ باری نماینده ستمی را در مقابل نماینده ستمی دیگر علم کردن- و این در دوران کنونی هزاران بار بدتر از گذشته است-  به هیچوجه شایسته یک انسان پیشرو نیست.
برپایی حقیقت آن و تبدیل آن بواقعیت نیز نه به هیچوجه آرمانی خوب و زیبا است و نه ممکن. شرایط جهان و نیروهایی که آینده از آن آنهاست، به کلی تغییر یافته است. نه درست و خوب است که ما بخواهیم که آن امپراطوری و آن استثمار و ستمی که کورش و داریوش به مردم کشور خویش و ملل زیر سلطه روا میداشتند را دوباره باز تولید کنیم (در واقع اگر ما آن زمان هم بودیم باید در جبهه ی توده های زحمتکش قرار میگرفتیم و نه در جبهه کورش و داریوش) و نه این امکان از سوی امپریالیستهای غدری مانند آمریکا و امپریالیستها اروپایی و ژاپن و روسیه به ما داده میشود که بخواهیم یک امپراطوری برپا کنیم.
ممکن است که گفته شودکه «ما نمیخواهیم امپراطوری درست کنیم اما میتوانیم آن چه آن زمان داشتیم، یعنی استقلال و اعتماد به نفس ملی و دارای ارج در نظر خود و دیگر ملتها را دوباره در اشکالی نوین بازسازی کنیم یعنی درست چیزهایی که حکومت آخوندها از ما گرفته است».
تاریخ در شرایط نوین دارای مضامین نوینی است
 آنچه در این تخیلات« شیرین» اما غیر قابل تبدیل به واقعیت میتواند اهمیت داشته باشد همین است که ما بخواهیم ملتی متکی به خود، با اعتماد به نفس و  توانا در پیشبرد توسعه اقتصادی، سیاسی و فرهنگی  باشیم. یعنی بازگشت ما به آن تاریخ، نه از آن رو باشد که بخواهیم صرفا  خود را از زیر بار حقارت های تحمیل شده از درون بوسیله حکومت کریه اسلامی و از برون بوسیله امپریالیستها بیرون کشیم، و به مردم دنیا بگوییم ما هم در زمانی برای خود «آدمی» بوده ایم، بلکه بتوانیم آن چه را نیاز روانی خود میدانیم، دوباره بدست آوریم. برای انجام این امر باید چگونگی تحقق آن را در دوران نوین تاریخی دریابیم.
 دوران نوین تاریخی یعنی دوران گذار از سرمایه داری به سوسیالیسم به ما میگوید که اگر ما بخواهیم به پیشرفت و توسعه اقتصادی، سیاسی و فرهنگی نائل شویم، خود را بازیابیم، اعتماد به نفس ملی خود را دوباره در خود بوجود آوریم و به خود و دیگران احترام گذاریم، این تنها بوسیله طبقه کارگر و رهبری وی بر جنبش دموکراتیک و ضد امپریالیستی و برقراری جمهوری دموکراتیک خلق و جامعه سوسیالیستی تحقق خواهد یافت. تنها در این صورت است که ما قادر خواهیم بود که نقش نوین و باارزشی در تاریخ نوین به عهده گیریم. پُز کارهای کورش در مورد یهودیان و یا نخستین اعلامیه حقوق بشر را ندهیم، بلکه  به گونه ای اصیل در اندیشه و عمل به طبقات اصلی مردم خود و طبقه کارگر و زحمتکشان دیگر کشورها یاری رسانیم و از آنها یاری گیریم. تنها پیروی از این راه است که میتواند به ملت ایران و در راس آن طبقه کارگر و تمامی زحمتکشان ایران که اکثریت مهمی از طبقات جامعه ایران را تشکیل میدهند، در  بازسازی اعتماد به نفس و روح و شخصیت ملی کمک کند. تنها زمانی که این طبقه بتواند واقعا روی پای خود بایستد و هم خود درراه برقراری نظامی سوسیالیستی و کمونیستی گام بردارد و هم به طبقه کارگر دیگر ملتها در راه انقلابات دموکراتیک، سوسیالیستی و کمونیستی خویش یاری کند و هم از آنها یاری گیرد، ما مردمی متحد و مردمی که میتواند به دیگران و خودش احترام و ارزش گذارد، خواهیم شد.     
بیاد آوردن برخی تجارب و از ملتهای دیگر یاد گرفتن خوب است
در بخش سوم نوشتیم:
« بدینسان این نیز یکی از احتمالات است که کشور ایران در پی رشد جنبش، بسوی یک جنگ داخلی پیش رود. در چنین صورتی و چنانچه وضع به گونه ای پیش رود که مطابق با خواست امپریالیسم آمریکا نباشد، این امپریالیسم به همراه متحدین خود دست به جنگ و به همراه آن محاصره اقتصادی ایران خواهند زد. در این صورت این طبقه کارگر و زحمتکشان ایران هستند که باید مستقلا با امپریالیسم وبرنامه های سیاسی- جنگی و محاصره اقتصادی آن بجنگند.»
پس ازپیروزی انقلاب اکتبر روسیه، 16 کشور امپریالیستی به کشور شوراها حمله کردند و پس از 3 سال جنگ داخلی، طبقه کارگر روسیه که با رهبری لنین و حزب کمونیست این کشور قدرت سیاسی را در دست گرفته و دیکتاتوری پرولتاریا را اعمال میکرد، توانست بر این 16 کشور پیروز شود و تمامی کشور روسیه را در دستان پر قدرت خود بگیرد. این طبقه با اتکا به خود و دهقانان و دیگر زحمتکشان و نیز خرده بورژوازی فقیر، اقتصاد سوسیالیستی را به پیش برد و کشور ویرانه ای را از نو ساخت. پس از ده پانزده سال و در پرتو کار و کوشش طبقه کارگر و تمامی مردم زحمتکش  این کشور که نه از جنگ ترسی داشتند و نه از تحریم اقتصادی امپریالیستها، از عقب مانده ترین کشور اروپایی به یکی از پیشرفته ترین کشورهای این قاره تبدیل شد. همچنین این طبقه با رهبری رفیق استالین در جنگ دوم جهانی با جانفشانی و فداکاری طبقه کارگر پیشرو شوروی و دیگر زحمتکشان و پس از چندین سال مقاومت و مبارزه و 20 میلیون جانباخته توانست کمر امپریالیسم آلمان و هیتلر متجاوز را بشکند.( از زمانی که خروشچف خائن با کودتای درون حزبی قدرت سیاسی را غصب کرد و دیکتاتوری بورژوازی را در شوروی برقرار کرد دیگر از آن شور و نشاط و مبارزه در راه منافع طبقه کارگر اثری باقی نماند).
طبقه کارگر چین و دهقانان و دیگر زحمتکشان چین طی نزدیک به 25 سال درگیر جنگ داخلی و خارجی بزرگی بودند. این طبقه به رهبری  مائوتسه دون و با اتکاء اساسی به خود توانست دو جنگ داخلی و یک جنگ بزرگ با امپریالیسم ژاپن را از سر بگذارند و در سال 1949 چین نو، چین طبقه کارگر را بسازد. طبقه کارگر چین به همراه دهقانان نه از جنگ ترسی داشتند و نه از تحریم اقتصادی. آنها در اساس به نیروهای خود متکی بودند و توانستند چین عقب مانده را پس ازحدود 25 سال( تازه ما آغاز جنگ داخلی را 1926 فرض میکنیم در حالیکه خلق و زحمتکشان چین از دهه ها پیش درگیر جنگ بوده اند) به یک کشور پیشرو در اقتصاد، سیاست و فرهنگ تبدیل کنند(نگاهی به آمارهای مائو در رساله های «درباره حل صحیح تضادهای درون خلق»، «ده رابطه بزرگ» و «درباره اقتصاد شوروی» در سالهای میان 1955 تا 1965 نشان از پیشرفتهای چین در تمامی زمینه های بالا دارد). در این دوران چین نه تنها دروازهای خود را به روی غرب باز نکرده بود- کاری که دنگ سیائو پینگ خائن به طبقه کارگر و رویزیونیست  بورژوا در سال 1976 و پس از کودتای علیه گروه 4 نفر انجام داد- بلکه در شرایطی بود که حتی شوروی پس از روی کار آمدن خروشچف رویزونیست، تمامی روابط اقتصادی و کمک های خود را به چین قطع کرد و کارشناسان اقتصادی خود را فرا خواند و طبقه کارگر چین تنها به اتکاء به نیروی خود و خلق چین (و البته پشتیبانی و یاری طبقه کارگر و زحمتکشان دیگر کشورها)توانست بر تمامی مشکلات اقتصادی پیش آمده پیروز شود و چین به یک قدرت اقتصادی، سیاسی و فرهنگی تبدیل شود.
در ویتنام طبقه کارگر این کشور به رهبری حزب کمونیست و در اساس با اتکاء به نیروهای خلق (عمدتا دهقانان) توانست طی سی سال جنگ داخلی کمر امپریالیسم فرانسه و سپس آمریکا را بشکند و ویتنامی نو بسازد.
گرچه تمامی این کشورها به وسیله بورژوازی نو خاسته و رویزیونیستها غصب شدند و درهای خود را به روی امپریالیستهای غربی گشودند، اما تاریخ برای آن دوره ها و مبارزات طبقه کارگر و تمامی خلق زحمتکش این کشورها ارج فراوان قائل است و از همین دوره ها و طبقه کارگر این ملتهاست که میتوان بسیاری نکات را آموخت.
البته مبارزات بزرگ طبقه کارگر و زحمتکشان تنها منحصر به این سه کشور که در بالا نام بردیم نمیشود. در آسیا، افریقا و آمریکای لاتین همواره مبارزاتی بزرگ از جانب ملتهای گوناگون برای کسب استقلال، آزادی و برقراری حکومتهای مردمی و سوسیالیستی ادامه داشته و دارد و درس های همه ی آنها یکی است:
اتکاء به خود، پایه و اساس است
هر طبقه و هر ملتی نیاز به کمک دوستان و یاران طبقاتی خود در دیگر ملتها دارد، اما برای استقلال و آزادی و برقراری حکومتهای مردمی و سوسیالیستی، طبقه کارگر و خلق زحمتکش باید اساسا به خود اتکاء کند و کوه مشکلات را با اتکاء به خود و جانفشانی و فداکاری از پیش بردارد و بهای آن را شخصا بپردازد. طبقه و ملتی که نگاهش به یاری دیگران باشد و به خود اتکا اساسی نداشته باشد و حاضر نشود برای استقلال و آزادی بهای آنرا شخصا و بوسیله خود بپردازد، هرگز نه روی استقلال خواهد دید و نه روی آزادی.
طبقه کارگر ایران و خلق زحمتکش این سرزمین نیز که بیش از حدود صد سال است که در راه استقلال و آزادی ایران و برقراری یک جمهوری دموکراتیک خلقی تلاش میکند باید این درسها را به گوش جان و دل پذیرفته باشد.
مشکل بزرگی که در این صد سال گریبان جنبش ما را گرفته این بوده که هرگز طی این دوران، طبقه کارگر و حزب کمونیستش در راس جنبش توده ای قرار نداشته و مهمترین علت شکست جنبشهای توده ای در ایران و بروز افکار و احساسات منفعلانه و نگاه به بیرون در میان توده ها، اساسا از همین مسئله رهبری برخاسته و برمیخیزد.
 چنانچه طبقه کارگر ایران آگاه و متحد شود و مسئولیت خود را در قبال خود و دیگر طبقات دریابد و بتواند رهبری جنبش خلق را در دستان پر توان خود گیرد، امید و اعتماد در میان توده ها پدید خواهد آمد و وضع بکلی تغییر خواهد کرد. 

هرمز دامان
نیمه نخست مرداد 97
یادداشتها
1-   آنچه مد نظر ماست انقلاب دموکراتیک نوین به رهبری طبقه کارگر و برقراری جمهوری دموکراتیک خلق برای گذار به سوسیالیسم و کمونیسم است. اما در اینجا ما تا حدودی کلی صحبت میکنیم و این امکان را در نظر میگیریم که ممکن است انقلابی رخ دهد اما به رهبری طبقه کارگر نباشد و در عین حال یک جمهوری دموکراتیک نصف و نیمه بورژوایی بر قرار گردد.
2-   این شرایط معین تنها حمله ارتش یک کشور امپریالیستی، اشغال ایران و تبدیل کشور ما به مستعمره نیست، بلکه حتی میتواند در اوضاع و شرایط دیگری نیز بوجود آید. مثلا در سالهای پس از انقلاب 57 که چنین تهاجمی بوقوع نپیوسته بود، در صورت وجود برخی شرایط معین لازم، اشکال نبرد انقلابی که تا پیروزی انقلاب در بهمن 57  تداوم داشت، میتوانست به یک جنگ درازمدت تبدیل شود. باید توجه داشت که شرایط معین لازم نیز تنها در شرایط عینی چنان تبدیلهایی خلاصه نمیشود، بلکه شرایط ذهنی معینی نیز لازم دارد. بخش بسیار مهمی از این شرایط ذهنی، وجود یک حزب پیشرو انقلابی کمونیست و آمادگی یک  طبقه کارگرمتحد برای دست زدن به چنین نبردی است. امری که در آن زمان وجود نداشت، وهمین هم یکی از دلایل اصلی پراکندگی مبارزه و وجود اشکال روستایی و شهری نبرد در آن زمان و شکست های پی درپی جنبش بود.  
3-   البته اکنون نیز ایران از نظر اقتصادی وابسته به امپریالیسم است. حتی از نظر سیاسی نیز تا حدودی حکومت کنونی از سیاست گذاری های امپریالیستی پیروی میکند. اما حکومتی که منطبق با میل امپریالیستها باشد، حکومتی  مجری امیال امپریالیستها مانند شاه سابق، حسنی مبارک، سلطان سعودی و از این گونه حکومتها خواهد بود.
4-   ما ریشه های این گرایشها را به سلطنت طلبان یا بورژوازی ملی ایران منسوب نمیکنیم. گرچه به احتمال هر دو این نیروها در گسترش این گرایش  و دمیدن به آن نقش دارند. به نظر ما این گرایش در عین حال میتواند مستقل از این دو نیرو و مشترک بین بخشهایی از لایه های طبقه خرده بورژوازی  باشد.   


۱۳۹۷ مرداد ۵, جمعه

نکاتی درباره شعار «دشمن ما همین جاست، دروغ میگن آمریکاست»


نکاتی درباره یک شعار

این روزها، از میان شعارهایی که در حرکتها و جنبش های اعتراضی طبقات مختلف مردم داده میشود برخی گستره تقریبا بیشتری یافته و یا تا حدودی بیشتر تکرار میشود. یکی از آنها «دشمن ما همین جاست، دروغ میگن آمریکاست» میباشد.
 این شعار هم روی درستی دارد و هم رویی نادرست. روی درست آن از محتوایی برمیخیزد که خود نتیجه ترازبندی برخی تجارب در حکومت اسلامی از جانب لایه های از طبقات مردمی ایران میباشد؛ و اما روی نادرست آن محتوایی است که نشان از فراموش کردن وجوهی از تضادهای اساسی جامعه ایران و دشمنان طبقات خلقی این جامعه دارد و باصطلاح از «افتادن از یک روی به روی دیگر» حکایت میکند.(1)
روشن است که وجه نخست و عمده این شعار اشاره به این دارد که دشمن مردم ایران همین جا در ایران می باشد؛ و این تا حدودی درست است. زیرا وجود دشمن درون ایران را در مقابل کسانی یا حکومتی که این دشمن را صرفا بیرونی و آمریکا میدانند، تایید میکند و بر این نکته پا فشاری میکند که دشمن مردم ایران داخل ایران  و همین حکومت ایران است و این تقابل با حکومتی که این دشمن را صرفا بیرونی میداند، نکته ای درست در این شعار است.
 اما این شعار نمیگوید که دشمن مردم ایران اینجاهم هست (گفته میشود دشمن همین جاست، یعنی بیرون از ایران نیست) و یا تنها بیرون از ایران نیست، بلکه درون ایران هم هست و در حال حاضر این دشمن داخلی است که عمده است. برعکس شعار مزبور در مقابل حکومتی که این دشمن بیرونی را، آن هم صرفا در چارچوب تضادهای صوری و واقعی خودش، مطلق میکند، این نکته را مطلق میکند که این دشمن درون ایران است. یعنی دشمن را صرفا داخل ایران و تنها حکومت اسلامی میداند. اما نکته این است که دشمن ما تنها اینجا در ایران نیست، بلکه در بیرون از ایران نیز هست و تنها بیرون از ایران نیست، بلکه اینجا درون ایران هم هست. دوباره به این نکته باز خواهیم گشت.
 این دشمن که همین جاست، حکومت استبدادی اسلامی یعنی حکومت آخوندها و مکلاهای دزد، جنایتکار، سالوس و ریاکاری است که به نام دین و مذهب به مدت تقریبا چهل سال همچون بختکی غریب بر سر مردم ایران فرود آمده و بر جان و مال مردم مسلط گردیده اند. حکومتی که تا مغز استخوان فاسد است و جدای از گندیدگی ای که بخودی خود از کهنه بودن نفس آن(نهادها، لایه ها و طبقاتی که مروج آن بوده و هستند، اعتقادات و عقاید آن، حکومت سیاسی - دینی مطلوب آن یعنی ولایت فقیه، اقتصادی که میخواست حاکم کند، آداب و سننی که به آن باور داشت و...) برمیخاست، خود آن نیز در فرایندی چهل ساله به فساد، گندیدگی و تعفنی مضاعف در غلتیده است. به عبارت دیگر، گندیده در گندیده است.
و باز روشن است که طبقات اصلی مردم ایران بیش از گذشته پی برده اند که اختلاف این حکومت با آمریکا، نه در گذشته و به هنگام جنگ عراق با ایران که تا حدودی جنبه واقعی و عملی داشت(اگر از برخی نکات جانبی صرف نظر کنیم) و نه پس از آن که عموما ذهنی، صوری وغیر واقعی بوده و بیشتر جنبه شعاری صرف پیدا کرده است، به هیچوجه از منافع واقعی طبقات خلقی ایران بر نخاسته و نمیخیزد، بلکه اینها بیش از پیش، از نیاز به حفظ و بقای حکومت این لایه قلیل است که برمیخیزد. و اینها جدای از ریاکاری ها و دشمن تراشی های دروغینی است که بیشتر مصرف داخلی دارد و برای گمراه گردن مردم از پیگیری راه اصلی که مبارزه با خود این حکومت است، و یا نگاه داشتن هواداران اندک شمار پیرامون خود، صورت میگیرد.
به عبارت دیگر این حکومت وحدت و تضادهایی با امپریالیسم آمریکا داشته و دارد. امپریالیسم آمریکا هم دوست اینان و هم دشمن اینهاست. در مقابله هایی که با جنبش مردم ایران و سرکوبها و کشتارهایی که از انقلاب بدینسو کرده اند و نیز در مراودات اقتصادی و سیاسی، آمریکا کمابیش دوست آنها بوده است، و در زیاده خواهی ها و برخی سیاستهای درونی و منطقه ای که اساسا بدلیل میل این حکومت به حفظ خود صورت گرفته، آمریکا با آنها اختلاف داشته است. اما جنس اختلاف آنها که هر دو ارتجاعی هستند از جنس اختلاف مردم ایران با امپریالیسم آمریکا و دیگر امپریالیستها نیست.
بنابراین زمانی که اینها آمریکا را عمده میکنند، در حالیکه آمریکا یکی از مهمترین دشمنان خلق ایران است، اما این عمده کردن آن از جانب این حکومت، از دید منافع خلق ایران و تضادهای واقعی خلق ایران با امپریالیستها صورت نمیگیرد، بلکه تا آنجا که صوری و شعاری است برای تداوم بخشیدن به سیاستهای اقتصادی، سیاسی و فرهنگی خود و نیز  گمراه کردن مردم، و تا آنجا که واقعی است صرفا برای حفظ خودشان در قدرت صورت میگیرد.
بر مبنای تجارب چهل ساله در این حکومت، طبقات اصلی مردم این نکته را تشخیص داده اند که تمامی آنچه این حکومت در باره مبارزه خود با آمریکا میگوید،  فریب و نیرنگ است و خود اینها بدون تردید دشمن عمده کنونی داخلی مردم ایران بویژه طبقات استثمار شده و ستمکش کارگر و کشاورز هستند. از این رو، زمانی که توده هایی از میان مردم شعار میدهند که دشمن ما همینجاست (گرچه تاکید میکنیم باید گفته شود اینجا هم هست) تجارب چهل ساله خود را به شکل یک شعار ارائه میدهند.
اینها روی درست این شعار است. دشمن عمده کنونی تمامی طبقات خلقی ایران در حال حاضر و لحظه کنونی خود این حکومت است و این شعار هم بدرستی همین حکومت را نشانه گرفته است.
در عین حال این شعار، دروغ گویی و ریارکاری این حکومت را نیز نشانه گرفته است که  بدروغ به مردم میگوید که در حال مبارزه با آمریکا به خاطر منافع مردم ایران است و دشمن مردم ایران صرفا در بیرون از ایران و آمریکا است.
اینها تا اینجا برخی مضامین تا حدودی درست این شعار.
اما این شعار روی عمیقا نادرستی را با خود حمل میکند که باید آن را مورد کنکاش قرار داده و بررسی کرد.
مردم ایران بویژه طبقات زحمتکش کارگر و کشاورز و نیز لایه های خرده بورژوازی دو دشمن واقعی دارند. یکی همین حکومت مستبد اسلامی است و دیگری هم امپریالیسم بین المللی و در صدرش امپریالیسم آمریکا.
اینکه در شرایط کنونی دشمنی با حکومت اسلامی مستبد، فاسد و دزد عمده شده است، هرگز نباید به روی دشمنی امپریالیسم آمریکا با مردم ایران پرده بکشد.
اینکه این حکومت بدروغ  و برای منحرف کردن ذهن مردم میگوید که تنها  دشمن مردم ایران آمریکاست، نباید مانع راستین بودن این حکم و حقیقت روشن شود که دشمن مردم ایران، آمریکا هم هست. به عبارت چون اینها میگویند دشمن ما آمریکاست، نباید موضع صرفا عکس العملی  و تنها نافی گرانه گرفت و گفت« خیر! دشمن ما آمریکا نیست، بلکه تنها شما هستید».  
در حقیقت، دشمن اصلی و مهمتر مردم ایران همان امپریالیسم آمریکا است. در معادلات جهانی امپریالیسم حرف اول را میزند و نه جمهوری اسلامی. حکومت اسلامی گرچه در دوران و لحظه حاضر برای تمامی طبقات خلقی ایران دشمن عمده و مهمی است- و این نکته ای است که باید  به روی آن فراوان تاکید کرد- اما درعرصه بین المللی و در قیاس با امپریالیستها، از هر نظر که بنگریم، قدرت اقتصادی، قدرت سیاسی، نیروی نظامی، فرهنگ سازی و بُرد فرهنگی و یا نفوذ در مناطق جهان، عددی به شمار نمیاید. این حکومت نهایتا در برخی شیعیان و مسلمانان برخی مناطق همچون لبنان، سوریه، عراق، یمن نفوذ دارد و از نظر نفوذ، توطئه و دسیسه چینی و مداخله گری، مقابله با انقلابات خلقهای دربند، تمایل برای الحاق تمامی کشورهای عقب مانده به منطقه نفوذ خود و وابسته به خود نگه داشتن آنها و مهیب بودن بین المللی آن حتی سر سوزنی با امپریالیسم آمریکا قابل مقایسه نیست.
طبقات اصلی مردم ایران اکنون با این حکومت روبرو هستند و به همین دلیل از یک سو خود این حکومت را نشانه گرفته اند و از دیگر سو با فرا افکنی های آن به مبارزه بر میخیزند . فرا افکنی هایی که تلاش دارد که  دشمنی مردم را با خود، به دشمنی مردم با آمریکا، آن هم نه با وجوهی واقعی و همانگونه که گفتیم از جنس تضادهای واقعی تمامی طبقات مردم ایران با آمریکا، بلکه از جنسی دروغین و با نیاز به بقای خود و حفظ حکومت خود تبدیل کند. یعنی تضاد های واقعی مردم با امپریالیسم آمریکا را تبدیل به تضادهای خود با حکومت آمریکا کند و یا در چارچوب تضادهای خود نگه داشته و آنها را«خفه» کند.
این مسائل اهمیت فراوانی دارد، و بویژه در دوران کنونی که امپریالیسم آمریکا جامه پشتیبانی از مبارزه مردم ایران را با حکومت اسلامی در بر کرده و شعار پشتیبانی از جنبش مردم و تنها نگذاشتن مردم ایران را میدهد، اهمیت دو چندانی میبابد.
امپریالیسم آمریکا به هیچوجه دوست مردم ایران حتی در مبارزه شان با حکومت اسلامی نیست. این یک حقیقت است. امپریالیسم آمریکا دنبال منافع خودش است و این منافع نیز با منافع مردم ایران منطبق یا «جور» نمیشود.(2) دولت آمریکا تا آنجا پشتیبان این جنبش است که بتواند این جنبش را در چارچوب امیال و خواستهای خود محدود و در بسته کند. یعنی نهایتا حکومت دلخواه خود، حکومت سلطنت طلبان خود فروخته و یا جمهوری خواهان وابسته به امپریالیسم را بر سرکار آورد. اگر این جنبش اعتراضی به انقلابی منجر شود که طبقه کارگر (و یا حتی دیگر طبقات زحمتکش خلقی) در راس آن باشد و بخواهد یک حکومت انقلابی و مردمی یعنی جمهوری دموکراتیک خلق  ایران (و یا حتی یک حکومت ملی مستقل از امپریالیسم و البته برای مدتی کوتاه، زیرا چنین حکومتهایی به رهبری طبقاتی غیر از طبقه کارگر نمیتوانند دوام یابند) را بر سرکار آورد، آنگاه امپریالیسم آمریکا و دیگر امپریالیستهای غربی به همراه ژاپن و نوکران متحدشان، بار دیگر روی واقعی خود و دشمنی عمیقشان با طبقات مردمی و ملی ایران را نشان خواهند داد.
به این ترتیب آنچه این شعار پوشیده میدارد و یا به تاریکی مطلق میراند، همانا دشمنی امپریالیسم آمریکا با مردم ایران است. تاریخ ایران از مشروطیت بدینسو(و تاریخ تمامی کشورهای  مستعمره و زیر سلطه نیز) به ما چنین نشان میدهد که امپریالیستها هرگز دوست مردم ایران (و دوست ملتهای زیر سلطه)نبوده و نیستند، و برعکس هرگز دشمنی  خود را با طبقات اصلی مردم از یاد نبرده اند.
 در انقلاب مشروطیت، امپریالیسم انگلیس ژست پشتیبانی از جنبش مردم ایران را گرفت، اما این به سبب تضادهایش با امپریالیسم روسیه تزاری بود و هدفش این که حکومتی را که نوکر و مطیع  وی باشد، جایگزین حکومت طرفدار امپریالیسم روس کند. همین امپریالیسم انگلیس در تمامی دوران مشروطیت که جامعه ایران درگیر تضادهای درونی شدیدی شده بود، از پشتیبانی از مرتجعترین جریانها در ایران خود داری نکرد و عاقبت سید ضیاء نوکر خود را مامور کودتا کرد و نهایتا کار را با کودتای رضاخان قلدر، نوکر حقیرش به سرانجام رساند و در پی آن دهها قرار داد استعماری با ایران وضع کرد و به مدت بیست سال، جامعه را که در تاب و تاب تحول و پیشرفتی اصیل و واقعی بود، در زیر یک دست یک مستبد خونخوار قرار داد و با برخی تغییرات اقتصادی که در جهت منافع خود آن بود، سر و ته کار را هم آورد. 
در سالهای 20 تا 32 نیز شاهد توطئه های امپریالیسم انگلستان و آمریکا بودیم و میدانیم که امپریالیسم آمریکا، کار یک حکومت ملی را با یک کودتای امپریالیستی تمام عیار که بوسیله سازمان سیا طراحی شده بود تمام کرد، و پس از آن به مدت بیست و پنج سال جامعه ما را بوسیله یک حکومت استبدادی سلطنتی بزیر کنترل گرفت و هر آنچه خواست و منافعش ایجاب میکرد با اقتصاد، سیاست و فرهنگ ایران کرد.
 در سالهای انقلاب نیز این حکومت آمریکا و امپریالیسم بین المللی بود که تا آنجا که توانست از حکومت شاه نوکر صفت پشتیبانی کرد، و زمانی که دیگر نتوانست این پشتیبانی را ادامه دهد و از ترس روی کار آمدن یک حکومت مردمی واقعی متکی به طبقات زحمتکش، و نیز بواسطه تضادهایش با امپریالیسم روس، با خمینی سازش کرد و کمک کرد تا  این بختک و بلای غریب  بر ملت ایران حاکم شود.
پس از انقلاب نیز، این امپریالیسم آمریکا بود که صدام را تحریک کرد که به ایران حمله کند و انرژی انقلابی مردم ایران را در راه یک جنگ بی ثمر  به هدر دهد، و از قضا بیشترین کسانی که از جنگ با عراق سود بردند و حکومت خود را تداوم بخشیدند همین حضاری هستند که بخشهایی ازمردم که این شعاررا میدهند اینک آنها را متهم میکنند که دروغگو هستند و دشمن ما همین جا و در ایران و همین ها هستند.
 و باز از قضا آمریکا بود که حکومت را به کشتار 67 در زندان ترغیب کرد و در مقابل این جنایت هولناک مهر سکوت بر لب زد. و باز این آمریکا بود که با واسطه مک فارلین با دسته گل و قرآن و تقدیم اسلحه به دیدار خمینی آمد و به او در بقای خود یاری رساند؛ و باز این آمریکا  و بهمراه  دیگر امپریالیستها بود که با واسطه صندوق بین المللی و بانک جهانی، رژیم ایران را به سیاستهای تازه ای راند که جز سود برای امپریالیستها و  فقر و بدبختی برای کارگران و زحمتکشان ایران نتیجه ای نداشت.
اگر واقعا آمریکا دشمن ملت ایران نیست و اگر واقعا میخواهد مردم ایران حکومت دلخواه خود را سازمان دهند چرا مثلا نمیگوید ایرانیان حق دارند احزاب سیاسی خود را داشته باشند و این احزاب در انتخاباتی آزاد، حکومت (نمایندگان مجلس و دولت )خود را انتخاب کنند؟ چرا آمریکا همیشه از حکومتهای استبدادی و دیکتاتوری پشتیبانی کرده است؟ چرا هرگز از صنعتی شدن ایران سخنی به میان نمی آورد و میخواهد ملت ایران تنها نفت بفروشد و کالای امپریالیستها را بخرد؟ چرا میخواهد ایران همیشه وابسته به امپریالیسم بین المللی و بویژه آمریکا باشد؟ و بسیاری پرسش های ساده دیگر.   
این نکته قابل درک است که تضادها عمده و غیرعمده  دارند. برخی زمانها این تضاد و برخی زمانهای دیگر تضاد دیگری عمده میشود. در بین تضادها همواره باید توجه عمده بروی  تضاد عمده  باشد، اما در عین حال هرگز نباید تضادهای غیرعمده را نادیده گرفت و یا به آنها توجه لازم را نکرد.
طبقات خلقی ملت ایران  در روند انقلاب دموکراتیک خود دو دشمن اصلی دارند. یکی بورژوا – کمپرادورهای کهنه پرست و ارتجاعی کنونی حکومت اسلامی هستند و دیگری امپریالیسم جهانی بویژه امپریالیسم آمریکاست که سردسته توطئه گران بین المللی میباشد.
ملتی که به ترازبندی تجارب چهل ساله خود بر میخیزد و در مقابل حکومتی که میگوید دشمن مردم ایران، تنها بیرون ایران و آمریکا است، میگوید این دشمن در ایران است، و آن شماها هستید، نباید این دیدگاه را با نفی تراز بندی تجارب بیش از یکصد ساله خود همراه کند، و آن چه را که در آن یک صد سال و به بهایی گران بدست آمده فراموش کند و بگوید که  دشمن بیرونی ندارد و تنها دشمنی درونی دارد. این نفی دیدگاهی است که ملت ایران در انقلاب 57  داشت؛ دیدگاهی که امپریالیسم آمریکا را پشتیبان شاه و دشمن مردم ایران میدانست و دشمن را هم درونی و هم بیرونی میدانست.
این شعار بوسیله یک جنبش خودبخودی داده میشود و تفاوت شعارهای یک جنبش خودبخودی با شعارهای یک جنبش آگاهانه نکاتی این گونه است. جنبش خودبخودی، تمامی جنبه های یک پدیده را مورد بررسی قرار نمیدهد و زمانی که به جنبه ای توجه کرد، عموما از دیگر جنبه ها غافل میشود.  تاملی در مورد ریشه های اقتصادی، سیاسی و فرهنگی  مسائل و مشکلات  جامعه در سطح کلان انجام نمیدهد و از چگونگی روند تکوین و فرایند درازمدت آنها بی خبر است. این جنبش ها  گرچه به تجارب عینی توده ها متکی هستند، اما عموما عکس العملی میباشند و از آگاهی در چیده و منطقی  پیشرویی برخوردار نیستند. براحتی از این رو به آن رو میافتند و هنگامی که از این رو به آن رو افتادند، روی پیشین را فراموش میکنند. بنابراین چنانچه کار دست جنبشهای خودبخودی باشد و چنانچه تضاد با امپریالیسم آمریکا عمده شود، دور نیست که دوباره به همین یکسو نگری ها و یا مطلق گرایی ها دچار گشته و این بار همه چیز را در آمریکا ببیند و از دشمنان داخلی خود غافل شود. 
اشاره ای هم به ریشه های طبقاتی چنین شعارهایی بکنیم. این شعارها عموما از جانب لایه های منسوب به خرده بورژوازی داده شده است. مثلا در گردهمایی ها و تظاهراتها مال باختگان که بیشتر لایه هایی از خرده بورژوازی فقیر و میانه هستند. همین گونه در برخی گردهمایی ها و تظاهراتهای عمومی در برخی شهرها که تمامی طبقات خلقی در آن شرکت کرده بودند. اما این شعار از جانب کارگران داده نشده است یا حداقل نگارنده  نخوانده و یا نشنیده است. گرچه حتی اگر از جانب کارگران نیز داده شده باشد در کمبودی ها و نادرستی های مندرج در آن، تغییری پدید نمیآورد.    
خلاصه کنیم: بدیهی است که یکی از دشمنان طبقه کارگر و تمامی طبقات مردمی ایران همینجا در ایران است و آن حکومت مستبد آخوندها و مکلاهای دزد است. گر چه این راست است که این حکومت بدروغ میگوید که دشمن مردم ایران اینجا نیست، و باز گرچه این راست است که اینها بدروغ میگویند که دشمن آمریکا هستند، اما این فریب های آنها، نباید مانع آن شود که ما این حقیقت را که آمریکا هم دشمن خلق ایران است، نادیده بگیریم و فراموش کنیم. به عبارت دیگر، به سبب دروغ حکومتیان که مایلند مبارزه مردم را از خودشان منحرف کنند و به سوی یک مبارزه شعاری و توخالی با آمریکا، که صرفا مصرف داخلی دارد بیندازند،  بروی این حقیقت روشن که امپریالیسم آمریکا دشمن شماره یک مردم ایران بویژه طبقات اصلی زحمتکش آن است، پرده بکشیم.
 و سخن آخر: یک تفاوت کیفی بین سیاستهای امپریالیسم آمریکا در قبال رژیم شاه سابق و یا حسنی مبارک در مصر( و همچنین تونس و یا دیگر کشورهایی که مردم علیه نظامی وابسته به امپریالیسم آمریکا و دیگر امپریالیستها برخاسته بودند) و ایران کنونی وجود دارد. در رژیم شاه سابق و یا حسنی مبارک در مصر، حکومت آمریکا با جنبشها و انقلابات توده ای طرف بود که علیه حکومت  بورژوا - ملاک های کمپرادور این کشورها برخاسته بودند. بنابراین حکومت آمریکا هرگز نمیتوانست خود را پشتیبان جنبش توده های  ایران و مصر (و یا تونس) نشان دهد. در مورد مصر( و سوریه نیز با تفاوتهایی) با هزار و یک توطئه و دسیسه کاری کرد که مصری ها دعا کنند که کاش میتوانستند در همان حکومت پیشین زندگی کنند.
 در ایران کنونی  گرچه وضع  نه کاملا، اما تا حدودی برعکس است. یعنی آمریکا با حکومتی روبروست که منطبق با میلش نیست و به این سبب خواهان ماندگاریش هم نیست. و این وضعی بوجود آورده که بتواند خود را با ریاکاری تمام عیاری دوست مردم ایران جا بزند. اما اینجا بیشتر از آمریکا، خود این حکومت کاری کرد که بخشهایی از مردم ایران از انقلاب خود پشیمان شوند و بگویند که کاش انقلاب نمیکردند و کاش در همان رژیم سابق بودند. این نکته ایست که باید از آن هراس داشت!
هرمز دامان
نیمه نخست مرداد 97       
      یادداشتها
1-   البته افتادن از یک روی به روی دیگر امری واقعی است و مدام در تجارب ما رخ میدهد. آنچه که جنبه نادرست در«از یک روی به روی دیگر افتادن» است این است که زمانی که به یک روی میافتیم، روی دیگر را مطلقا فراموش کنیم و تنها همان روی برآمده را ببینیم.
2-   ما این امکان را نفی نمیکنیم که برخی لحظات در فرایندهای انقلابات دموکراتیک و یا سوسیالیستی پیش میآید که منافع جنبش خلق یک کشور آن را بدان سو میراند که از تضادهای بین نیروهای ارتجاعی و امپریالیستها استفاده کند و مثلا هنگامی که تضاد با یک امپریالیسم عمده شود، با امپریالیسم دیگری که با امپریالیسمی که عمده است تضاد دارد،علیه نیروی امپریالیسم عمده، وارد ائتلاف تاکتیکی و موقتی شود. اینجا به نظر میرسد که جورشدنی بین منافع انقلاب و ارتجاع بوقوع میپیوندد. اما این ائتلافات تاکتیکی و موقتی هرگز نمیتواند به ائتلافات استراتژیک و دراز مدت تبدیل شود. و تازه اینها یک جور شدن مطلق و تمام عیار نیست، بلکه نسبی است و یا به واژه هایی دیگر«انطباقی» موقتی صورت میگیرد.        


۱۳۹۷ تیر ۲۱, پنجشنبه

امپریالیسم آمریکا و موافقتنامه برجام نیروهای جایگزین(ادامه) بخش چهار


امپریالیسم آمریکا و موافقتنامه برجام
نیروهای جایگزین(ادامه)
بخش چهار

در بخش سوم این مقاله از دو امکان و دو راه صحبت کردیم و نوشتیم که:
«بدین ترتیب چنانچه ما وضعیت را سبک و سنگین کنیم و عجالتا از پیچیدگی هایی که ممکن است پیش آید صرف نظر کنیم امکان بوجود آمدن دو راه اساسی که دو راه متقابل و متضاد یکدیگرند در مقابل خلق ایران وجود دارد. راه برگشت به گذشته و وابسته شدن همه جانبه به امپریالیستها و راه استقلال و آزادی خلق و گذار به نظامی دموکراتیک و سوسیالیستی.»
و نیز در همان مقال اشاره کردیم:
«اما همچنانکه نمیتوان بوضوح و بواسطه شرایط پیچیده تکامل جنبش، این امکان  را دید که این جنبش در مسیر درستی به پیش رود، در عین حال برعکس آن نیز حدس زدنی است. یعنی اینکه این جنبش به سویی پیش رود که امپریالیسم آمریکا میخواهد. به عبارت دیگر چون طبقات اصلی جنبش کنونی ایران طبقه کارگر، خرده بورژوازی  شهر و روستا و دهقانان ایران هستند، این مسئله که این طبقات براحتی به سوی تمایلاتی که آمریکا مایل است به وجود بیاورد، گرایش یابند امر صددرصدی نیست؛ و درمجموع به همین سان که این جنبش تا برقرار نشدن رهبری های مبارز و انقلابی بر راس آن، از رهبری بی بهره خواهد بود، به همان سان برای امپریالیستها نیز کنترل آن و تحمیل حکومت دلخواه خود به مردم ایران دشوار خواهد بود.»
در آن بخش ما درباره راه نخست صحبت کردیم. اینک به راه دوم می پردازیم.
راه دوم- راه برقراری جمهوری دموکراتیک نوین به رهبری طبقه کارگر
 راه دوم راهی است که در جهت تکامل انقلاب دموکراتیک نوین ایران می باشد و در صورت وجود شرایط لازم میتواند  به یک جمهوری واقعا مردمی یعنی جمهوری دموکراتیک خلق ایران بینجامد. گرچه امکان این راه به هیچوجه منتفی نیست، زیرا تنها این راه در جهت تکامل جامعه ایران است، اما وضع کنوی جنبش تصویر و چشم انداز روشنی از آن بدست نمیدهد.
دو سوی جنبش دموکراتیک کنونی
چنانچه ما به وضعیت جنبش دموکراتیک کنونی بنگریم در دو سوی آن دو جریان کاملا متفاوت و عمدتا بیگانه نسبت به یکدیگر می یابیم. یک سو جنبش طبقات مختلف مردم یعنی طبقه کارگر، دهقانان، خرده بورژوازی شهر و روستا و لایه های از بورژوازی ملی را می بینم و سوی دیگر خیل عظیم سازمان ها و جریان های چپ، دموکرات و لیبرال  عموما کوچکی که داعیه رهبری جنبش خلق را دارند.
قوت و ضعف های جنبش طبقات حاضر در جنبش دموکراتیک
خصلت اساسی سوی نخست یعنی جنبش خلق، نبود وحدت واتحاد است. این نبودن وحدت هم در میان یک طبقه و هم در میان طبقات بروشنی به چشم میخورد. چنانچه به طبقه کارگر یعنی طبقه ای که میتواند انقلاب ما را رهبری کند بنگریم می بینیم که در حالیکه اعتراضات و اعتصابات این طبقه کمیت و گستردگی قابل ملاحظه ای یافته است، اما این اعتراضات و اعتصابات بجز موارد اندکی، هنوز بوسیله هیچ سازمان منظم و منسجمی صنفی ای رهبری نمیشوند و خصلت خودبخودی و پراکنده دارند؛ اینجا و آنجا و در واکنش به عقب افتادن حقوقها و یا خصوصی سازی ها و برخی از ابتدایی ترین خواستهای کارگری دور میزنند؛ بجز مواردی چند، تشکلهای وسیع و پایدار صنفی ای در میان کارگران معترض و اعتصابی بوجود نیامده است؛ عموما کارگران هیچ کارگاه و کارخانه ای از مبارزه و اعتصاب کارگران دیگر کارگاهها و کارخانه ها پشتیبانی نمیکنند؛ عمدتا در کارخانجات و کارگاههای کوچک و در بهترین حالت متوسط است و به هیچوجه رشته های حیاتی را در بر نگرفته است و بویژه اثری از کارخانه ها و کارگاههای اصلی کشور که بار اساسی مبارزات کارگری را در انقلاب 57 به عهده داشتند در این  مبارزات نه تنها به چشم نمیخورد، بلکه اینها عموما حتی پشتیبانی ساده ای نیز از اعتصابهای بوجود آمده به عمل نمیاورند.
همین وضعی که در مورد طبقه کارگر برشمردیم در مورد دیگر طبقات به چشم میخورد. برای نمونه کشاورزانی که در یکی دو منطقه اعتراض و تظاهرات داشته اند، درعین حال خود با کشاورزان مناطق مختلف دیگر در تضاد بسر میبرند.
جنبش طبقه خرده بورژوازی بجز بستن اخیر بازار، اشکال اعتراضی و اعتصابی محسوسی نیز نیافته است. مثلا نه از اعتراض عمومی کسبه و یا کارگاه های کوچک سنتی  و بطوری کلی خرده بورژوازی سنتی اثر محسوسی است و نه از اعتراض کارمندان ادارات دولتی و خصوصی و کلا خرده بورژوازی مدرن.
بروز این خصلت ها نشان از شرایط ویژه ای است که جنبش ما در آن بسر میبرد. زمانی که ما به عموم طبقات مردم نگاه میکنیم و یا به شعارهایی که در اعتراضات عمومی داده میشود توجه میکنیم، از نظر فکری،مخالفت با حکومت اسلامی را خصلت ویژه این جنبش مییابیم، اما زمانی که ما به خصال عملی این جنبش مینگریم، آنرا جنبشی نمی بینم که برای سرنگونی حکومت اسلامی ضرورتا باید باشد. درحقیقت، این جنبشی است که در صورت رفع برخی مشکلات اقتصادی و برخی اصلاحات سیاسی و فرهنگی میتواند دچار عقب نشینی شده و یا حتی خاموش شود.
به این ترتیب، ما از یک سو با پیشرفتهای قابل ملاحظه ای نسبت به گذشته روبروییم، خواه زمانی که این جنبش در این گستره وجود نداشت و خواه زمانی که از نظر فکری  و عملی دنباله رو اصلاح طلبان حکومتی بود(اعتراضات دی ماه و همن گونه گسترش مبارزات پس از آن و در مورد مسائل مختلف، خط فاصلی بین این دو دوره کشیده است) و از سوی دیگر با عقب ماندگی های قابل ملاحظه و تعیین کننده ای در آن. چنانچه این عقب ماندگی ها رفع نشود این جنبش با توان  کنونی خود نمیتواند حکومت اسلامی آخوندها و مکلاهای  دزد و فاسد را سرنگون کند.
چگونه جنبش میتواند تغییر کند؟
این وضع جنبش البته میتواند تغییر کند. و زمانی که ما از راه دوم سخن میگوییم این راه ناظر به این تغییر است. این تغییر تنها در صورتی میتواند رخ دهد که مبارزات هر طبقه ابعاد وسیعتر و همه جانبه تری یابد و در عین حال ژرف تر شود. مبارزه طبقه کارگر، کارگاه ها و کارخانه های متوسط و بویژه  اساسی و بزرگ را در بر گیرد، از اعتراضات و اعتصابات اقتصادی صرف به اعتراضات  و اعتصابات سیاسی قدرتمند تکامل یابد، تشکلات و سازمان های توده ای خواه صنفی مانند سندیکا و خواه  در گستره ای پیشرفته تر و تکامل یافته تر تشکلات سیاسی مانند شوراهای کارگری، که کارگران هر کارگاه و کارخانه  را به  وحدت رسانده و در عین حال کل طبقه را در کل کشور متحد گردانند، بوجود آیند و در عین حال رابطه و اتحادی معقول میان طبقات مردمی در سطح کشور شکل گیرد.
این اوج تکامل جنبش خودبخودی علیه حکومت اسلامی است. اما حتی اگر این جنبش به این نقطه اوج برسد، باز در این اوج تکامل خود، کمبودی اساسی را حمل میکند، یعنی فقدان رهبری سیاسی بر این جنبش که یک خلاء بنیادی است. بدون یک رهبری انقلابی بر جنبش و به بیانی صریحتر بدون رهبری طبقه کارگری که بوسیله حزب کمونیست واقعا انقلابی رهبری شود بر جنبش خلق این جنبش امکان تداوم و پیروزی ندارد. باید توجه داشت که اوج جنبش علیه حکومت اسلامی و حتی سرنگون کردن این حکومت، به هیچوجه پایان ماجرا نبوده بلکه تازه آغاز ماجرا و آغاز تحولات پر فراز و نشیب انقلاب دموکراتیک نوین ایران خواهد بود. در این مورد در بخش بعدی بیشتر صحبت خواهیم کرد. 
سوی دوم: جریانهای سیاسی
 سوی دوم این قضیه سازمان های سیاسی موجود است. در واقع این سازمان ها(و منظور ما سازمانهای انقلابی و مترقی است) از همان کمبود و ضعف جنبش مردم برخوردارند. یعنی از نبود وحدت حتی در میان نمایندگان سیاسی یک طبقه. برای نمونه در حالیکه سازمانهایی که واقعا نمایندگان طبقه کارگر(با اماها و اگر های بسیار) در ایران باشند بکلی ناچیزند، اما همین ها نیز فاقد وحدت هستند، هر کدام ساز خود را میزنند و منتظر فرصتی برای اینکه خود را گسترش دهند.
 جریانهای سوسیال دمکرات و رفرمیست میان چپ (جریانهایی مانندحزب کمونیست ایران- کومله) و برخی جریانها که بین سوسیال دمکراتیسم و رویزیونیسم دست و پا میزنند(مانند راه کارگر) که بیشتر آنها را باید نمایندگان ضعیف خرده بورژوازی مدرن ایران( در مورد برخی در سطح منطقه و یا ملیتهای دربند و در مورد برخی در سطح کشور) دانست نیز روی کاغذ کم نیستند، اما همین ها نیز فاقد وحدت میان خودند. در مورد جریانهای ترتسکیستی نیز همان گونه که در بخش سوم اشاره کردیم، نماینده جریان های بورژوا – کمپرادور سلطنت طلب و یا جمهوری خواه طرفدار امپریالیسم آمریکا هستند و همه ی آنها منتظر اقدامات آمریکا علیه دولت ایران تا بُل بگیرند و روی واقعی خود را نشان دهند.
وضع کنونی این جنبش به گونه ای نیست که بتوان در کوتاه مدت امیدی داشت به اینکه این جنبش بتواند رهبری جنبش طبقه کارگر و خلق را به عهده گیرد و آن را به سرمنزل پیروزی رهبری کند. آنچه میتوان به آن امید بست، تنها تداوم و رشد جنبش خودبخودی است و شرایطی که این جنبش میتواند برای بازسازی زندگی چپ انقلابی و مبارز فراهم سازد.
بر مبنای این نواقص و ضعف های کنونی جنبش در هر دو سوی آن است که ما میگوییم که چشم انداز روشنی را نمیتوان تصویر کرد. این چشم انداز در عین حال تاریک نیز نیست؛ زیرا عواملی وجود دارند که آنرا از شرایطی که این جنبش اصلا وجود نداشت و یا در ابعاد کوچکتر، بسته تر و ضعیف تری جریان داشت، جدا میکند و به آن هویت و ویژگی می بخشد.
راه آسان و راه سخت
گرایشهایی درون برخی طبقات مردمی ایران بویژه خرده بورژوازی میانی و مرفه وجود دارد که تمایل به حل ساده و بدون دردسر مسائل دارد. این گرایش به حل ساده مسائل و گریز از مشکلات و سختیها در راه استقلال و آزادی خلق ایران، بخشا چشم امید به کشورهای خارجی و بویژه امپریالیسم آمریکا و سلطنت طلبان و یا جمهوریخواهان وابسته به آنها دوخته است. آنچه از نظر اینان خوب و ایده آل میباشد، این است که جمهوری اسلامی بدون تحمل هر گونه سختی و هزینه ای از جانب مردم برود، و هر که میخواهد بیاید و حکومت کند - حتی اگر امپریالیستی همچون آمریکا باشد و هدفش وابسته کردن ایران  به امپریالیستها- مهم نیست. بخشی از آنها با ضعف و ناتوانی تام و تمامی معتقد هستند که زیر سلطه و بال و پر آمریکا و سلطنت طلبان بودن عیب و عار نیست و یا اینکه باز هم بهتر از حکومت اسلامی، و یا تجزیه شدن کشور است که لولوی سر خرمنی برای تکامل جنبش کنونی شده است.
این جریان اصولا در تردید بسر میبرد. در شرایط کنونی که جنبش طبقه کارگر هنوز قوی نیست و در عین حال جنبش  با توجه به نبود رهبری طبقه انقلابی کارگر بر آن، چشم انداز روشنی را پیش رو نمیگذارد، این تردید و نوسان با شدت بیشتری در جریان است. اینها در شرایط کنونی  میلی به مبارزه جدی و طولانی ندارند و بعضا حاضر به هر گونه سلطه پذیری امپریالیسم و انقیاد ملی هستند، اما مایل نیستند که زندگی خودشان دستخوش تغییر و دگونی اساسی شود. این یکی از خطرناکترین گرایشهایی است که اکنون تکامل جنبش طبقات خلق ایران را تهدید میکند و مبارزه ای گسترده و همه جانبه را نیاز دارد تا بتوان بر آن پیروز شد.
در بخش بعدی این مسئله را بیشتر بررسی خواهیم کرد.
هرمز دامان
نیمه دوم تیرماه97