۱۳۹۷ مرداد ۶, شنبه

امپریالیسم آمریکا و موافقتنامه برجام راه استقلال و آزادی ایران بخش پنجم (قسمت پایانی)


امپریالیسم آمریکا و موافقتنامه برجام
راه استقلال و آزادی ایران
بخش پنجم (قسمت پایانی)

جمهوری اسلامی نخستین مانع است
در بخش پیشین به این نکته اشاره کردیم که«اوج جنبش علیه حکومت اسلامی و حتی سرنگون کردن این حکومت، به هیچوجه پایان ماجرا نبوده، بلکه تازه آغاز ماجرا و آغاز تحولات پر فراز و نشیب انقلاب دموکراتیک نوین ایران خواهد بود».
در حقیقت، مشکل اساسی برای استقلال و آزادی خلق ایران، به هیچوجه حکومت اسلامی نیست. این حکومت اولین و نخستین مانع بزرگ و در حال حاضر عمده  در راه استقلال و آزادی ایران است اما نه آخرین مانع است و نه مهمترین . مانع و مشکل اساسی در راه استقلال و آزادی مردم ایران و برقراری یک جمهوری دموکراتیک خلق واقعی همانا وجود امپریالیسم بین المللی غرب بویژه امپریالیسم آمریکا (وهم چنین امپریالیسم روس) است.
اینها بسادگی اجازه نخواهند داد مردم ایران استقلال و آزادی دلخواه خود را بدست آورد. از این رو چنانچه مردم ایران حکومت اسلامی را سرنگون کنند و حکومتی مستقل و ملی بر سر کار آورند(1)آنگاه توطئه های امپریالیسم آمریکا علیه مردم و حکومت بر آمده از درون آنها ابعاد گسترده ای خواهد یافت.
این توطئه ها از اشکالی مانند همین محاصره اقتصادی آغاز شده و تا پروژه های مسلح کردن برخی از اشرار، ساختن ارتش های پوشالی و ایجاد جنگ های منطقه ای، تجاوز کشوری ثالث به ایران(همچون عراق در سال 1359)، لشکر کشی خود امپریالیستها به ایران(همچون تجاوز به عراق و افغانستان و...) و نهایتا تلاش در تجزیه ایران و یا سرنگونی حکومت و برقراری حکومت وابسته به خود کشیده خواهد شد.(این لشکرکشی ممکن است در حالیکه جمهوری اسلامی وجود دارد نیز صورت بگیرد اما ویژگیهای آنها متفاوت خواهد بود).
در اینجا  دیگر یک حکومت انقلابی واقعی، بویژه چنانچه این حکومت  به رهبری طبقه کارگر باشد، بناچار وارد یک جنگ طولانی خواهد شد. جنگی که  لزوما و یا تماما جنگ منظم نبوده بلکه به احتمال بیشتر جنگهای پارتیزانی و موضعی خواهد بود.
به این ترتیب فرایند نبردی انقلابی که تا حدودی میتواند در اشکال اعتصابات سراسری، در کنار و همراه آن تظاهرات های خیابانی و شورش های شهری و روستایی و نهایتا تبدیل این همه به قیام های شهری باشد، در عین حال در شرایط معین لازم میتواند تبدیل به اشکال و فرایندهایی دیگری از نبرد انقلابی شده و شکل یک جنگ درازمدت خلقی را بیابد.(2)
راه سلطه پذیری و وابستگی،  راه استقلال و آزادی
درگیر شدن در چنین فرایندی همانا راهی است که ما آنرا در بخش پیشین راه سخت خواندیم. این راه سخت و دشوار در مقابل راه آسان و ساده است. راه آسان همانا اتکا به نیروهای امپریالیستی و دلخوش بودن به مداخله آنها برای سرنگون کردن جمهوری اسلامی و برقراری حکومتی به نفع مردم ایران است. چنانچه روند جاری و داستان برجام این گونه طی شود، آنچه برقرار میشود هرگز نمیتواند حکومتی باشد که به نفع مردم ایران باشد. چنین حکومتی، حکومتی مانند شاه و وابسته به امپریالیسم خواهد بود. این راه، راه سلطه امپریالیسم را پذیرفتن و راه وابسته شدن ایران به امپریالیسم جهانی است.(3)
رفع شر جمهوری اسلامی به اتکا امپریالیستها، ایجاد شر دیگری است
ممکن است برخی بگویند خوب از شر جمهوری اسلامی راحت میشویم و برخی مسائل ابتدایی زندگیمان مثلا آزادی های اجتماعی حل و فصل میشود.
 اما رفع شر جمهوری اسلامی، برقراری شر دیگری خواهد بود. این در دایره ای بسته تاب خوردن، مدام از یک اشتباه به اشتباه دیگر در غلطیدن، از اشتباهات گذشته درس نگرفتن و آنها را تکرار کردن است.
باید به تجارب کشورهای زیر سلطه امپریالیسم در دوران کنونی نگاه کرد. در تایلند، مالزی، ونزوئلا، برزیل، اروگوئه، مصر، تونس و بسیاری از کشورهای آسیا، آمریکای لاتین و افریقا هم بحران های شدید اقتصادی و سقوط سطح زندگی مردم وجود داشته و دارد و هم فقدان آزادی های واقعی سیاسی و فرهنگی. مردم مصرعلیه حکومتی انقلاب کردند که تا مغز استخوان وابسته و مطیع آمریکا و غرب بود. چرا آنها خوش نبودند؟ چه عللی موجب انقلاب آنها شد؟ آیا آنها هم حکومتی مانند جمهوری اسلامی داشتند که بخواهند آن را سرنگون کنند و به یاری آمریکا، حکومتی دیگر بیاورند که آزادی های اجتماعی به آنها بدهد؟ آیا مردم کشورهای آفریقا و آمریکای لاتین حکومتی مانند جمهوری اسلامی دارند که مدام شاهد مبارزات، شورشها و انقلابات در این کشورهای وابسته به امپریالیسم و بویژه آمریکا هستیم؟
لابد حضراتی که امید به امپریالیسم آمریکا بسته اند میگویند:« این ها مردمانی دیوانه بیش نیستند که شورش و انقلاب میکنند در حالیکه میتوانستند در پناه آمریکا زندگی خوش و خوبی داشته باشند؟»
 بنابراین با جابجایی جمهوری اسلامی با یک حکومت وابسته به امپریالیسم گرچه برخی از مسائلی که ویژه این حکومت است، بر طرف خواهند شد و مردم تا حدودی و از برخی جهات نفس راحتی خواهند کشید،اما این چندان دیر پا نخواهد بود. آنچه که برای خلقها و ملتها اساسی است یعنی وضع اقتصادی، سیاسی و فرهنگی - و همین ها هم موجب جنبش ها و شورش ها و انقلابات میشود- تغییرات اساسی نخواهند کرد. دوران، دورانی نیست که امپریالیستها بتوانند تمام مسائل را حل وفصل کنند و ثباتهای درازمدت اقتصادی - سیاسی برقرار کنند.
 مروجین سلطه پذیری و وابستگی
 در مقالات پیشین اشاره کردیم که گرایشی در برخی از لایه های طبقات خلقی وجود دارد که مایل است راه آسان را پیگیری کند. تمایلی در بدست آوردن اهداف بدون تحمل مشقات و سختی ها، واهمه از درگیر شدن در فرایندهای مشکل و دشوار، ترس از جنگ های طولانی و تجزیه ایران، برخی از دلایل این لایه ها میباشد.
همچنین گفتیم که حکومت اسلامی کاری کرده که برخی از مردم بویژه برخی از لایه های مرفه طبقات میانی از انقلاب خود پشیمان شده و فکر کنند که در زمان شاه آرامش و زندگی بهتری داشتند.(آنها گمان میکنند که آن شرایط که تازه خود موجب انقلاب بزرگی شد که ریشه های اقتصادی، سیاسی و فرهنگی داشت، همچون آب راکدی میماند وهمانگونه تا ابد ادامه میافت) از این رو وابسته به امپریالیسم شدن و زیر سلطه کشورهای امپریالیستی بودن را چندان عار و ننگ برای خود نمیدانند.
 افزون بر این بخشی از مهاجرین در کشورهای امپریالیست غربی (و منظور ما تنها وابستگان به سلطنت طلبان و جمهوری خواهان وابسته به امپریالیسم نیست)مبلغ امپریالیستها و نوع زندگی غربی شده و بخشهایی از آنها گمان میکنند که در زیر چترامپریالیستها زندگی کردن خوب است و امپریالیستها آن رفاه نسبی ای که با چاپیدن و غارت کشورهای زیر سلطه برای لایه هایی از مردم خود درست کرده اند(و این حضرات که خود نیز یا کاملا و یا تا حدودی زندگی مرفهی دارند، از این شرایط بهره ای میگیرند) ممکن است در ایران برای ایرانیان نیز درست کنند. اینها مدام برای دوران شاه آه میکشند و آرزوی بازگشت آن را دارند.
همچنین بخشهایی از نسل جوان ایران که زندگی مردم و بویژه طبقه کارگر و زحمتکشان شهری و روستایی را در دوران شاه ندیده و آنچنان آرمان و اندیشه  پیشرویی را دنبال نمیکند، به امید آزادی های اجتماعی دوران شاه و نیز اشتغال، دنباله رو این تبلیغات مسموم میشود و خود به نوبه خود مروج آنها میگردد. اینها مشکلات زیادی برای تبلیغ و ترویج مبارزه و راه انقلابی فراهم میکند.
نفرت از حکومتی منفور نباید باعث توجیه اتکا به امپریالیسم شود
 اغلب  تاریخ نویسان زمانی که علل  شکست ایرانیان و عدم مقاومت های همه جانبه و متحد در مقابل تهاجم نیروهای بیگانه همچون قوای اسکندر و یا تهاجم مسلمانان به ایران را بررسی میکنند، به این نکته اشاره میکنند که بخشهایی از مردم از حکومت داخلی نفرت داشتند و چون تمایلی به بقای آن نداشتند آن مقاومت و مبارزه ای را که انتظار میرفت در مقابل تهاجم بیگانه نکردند.
اکنون انگار که بویی از این چنین واکنشهایی از جانب برخی لایه های مرفه و تکرار تاریخ به مشام میرسد. پر بها دادن به قدرت دشمنان و آن را زیادتر از آنچه هست ارزیابی کردن و در مقابل  کم بها دادن به نیرو و توان توده ها که آنگاه که شکوفا شود هیچ قدرتی را یارای مقابله با آن نیست، اساس این دیدگاههاست.
 تسلیم طلبی و میل به گردن نهادن به سلطه بیگانه اغلب با توجیهات و بهانه هایی این چنین همراه است: «این حکومت را نمیتوان با نیروی خودی سرنگون کرد»،«اینها خون همه را خواهند ریخت»،«آخوندها گفته اند که اگر قرار باشد ایران را از دست بدهند چیزی از آن باقی نخواهند گذاشت و آنرا به آتش خواهند کشید»، « میخواهند ایران را تجزیه کنند»، «امپریالیسم آمریکا قدرتی زیاد دارد و نمیتوان با آن مبارزه کرد» و بالاخره مصایب و مشکلات یک نبرد و جنگ طولانی را بر شمردن و بر نشدنی بودن آن پافشاری کردن. اینها تماما از همین دیدگاه کم بها دادن به قدرت خود و پر بها دادن به قدرت دشمنان و تردید ها و تزلزل در پا گذاشتن در یک مبارزه جانانه و طولانی بر میخیزد.   
 به گذشته بالیدن و آینده را فرو گذاردن، خوب نیست!
 لایه های از مردم ایران بویژه جوانان، در پی تحقیری که حکومت اسلامی کنونی نسبت به آنها روا داشته و در تقابل و واکنشی بیشتر عکس العملی، رو به گذشته و زمان تاریخ پیش از اسلام و بویژه شاهانی همچون کورش و داریوش یافته اند؛ یعنی یکی از زمانهایی که ایران کشوری بزرگ و قدرتمند و در جهان آن زمان بی همتا بود.
در مقابل اندیشه ها و آرزوهای این افراد که یکباره به یک ملت گرایی افراطی درمی غلطند باید گفت که رفتن در پناه کورش و داریوش،از آنها سنگری برای مقابله با حکومت مذهبی اسلامی ساختن (4) و بدتر تمایل داشتن به برقراری واقعیتی مانند آن زمان، نه خوب است و نه تکرار شدنی است. چرا؟
 کورش و داریوش زمامدارانی مستقل و رهبران نخستین امپراطوری بزرگ تاریخ بودند. این امپراطوری به هیچ کشوری وابسته نبود، بلکه بسیاری از کشورها و ملتها به آن وابسته بودند و در زیر لوای آن بسر میبردند. اما اینها تمامی طبقات زحمتکش مردم ایران و ملل زیر سلطه را  استثمار میکردند و به آنها ستم روا میداشتند، گیرم در اشکالی متفاوت با حکومت اسلامی. اگر ما از ظلم و استثمار  بیزاریم و برای همین هم بر علیه جمهوری اسلامی برخاسته ایم، چرا باید در پناه شاهانی بایستیم که خود علمدار ظلم و ستم و استثمار بودند؟ باری نماینده ستمی را در مقابل نماینده ستمی دیگر علم کردن- و این در دوران کنونی هزاران بار بدتر از گذشته است-  به هیچوجه شایسته یک انسان پیشرو نیست.
برپایی حقیقت آن و تبدیل آن بواقعیت نیز نه به هیچوجه آرمانی خوب و زیبا است و نه ممکن. شرایط جهان و نیروهایی که آینده از آن آنهاست، به کلی تغییر یافته است. نه درست و خوب است که ما بخواهیم که آن امپراطوری و آن استثمار و ستمی که کورش و داریوش به مردم کشور خویش و ملل زیر سلطه روا میداشتند را دوباره باز تولید کنیم (در واقع اگر ما آن زمان هم بودیم باید در جبهه ی توده های زحمتکش قرار میگرفتیم و نه در جبهه کورش و داریوش) و نه این امکان از سوی امپریالیستهای غدری مانند آمریکا و امپریالیستها اروپایی و ژاپن و روسیه به ما داده میشود که بخواهیم یک امپراطوری برپا کنیم.
ممکن است که گفته شودکه «ما نمیخواهیم امپراطوری درست کنیم اما میتوانیم آن چه آن زمان داشتیم، یعنی استقلال و اعتماد به نفس ملی و دارای ارج در نظر خود و دیگر ملتها را دوباره در اشکالی نوین بازسازی کنیم یعنی درست چیزهایی که حکومت آخوندها از ما گرفته است».
تاریخ در شرایط نوین دارای مضامین نوینی است
 آنچه در این تخیلات« شیرین» اما غیر قابل تبدیل به واقعیت میتواند اهمیت داشته باشد همین است که ما بخواهیم ملتی متکی به خود، با اعتماد به نفس و  توانا در پیشبرد توسعه اقتصادی، سیاسی و فرهنگی  باشیم. یعنی بازگشت ما به آن تاریخ، نه از آن رو باشد که بخواهیم صرفا  خود را از زیر بار حقارت های تحمیل شده از درون بوسیله حکومت کریه اسلامی و از برون بوسیله امپریالیستها بیرون کشیم، و به مردم دنیا بگوییم ما هم در زمانی برای خود «آدمی» بوده ایم، بلکه بتوانیم آن چه را نیاز روانی خود میدانیم، دوباره بدست آوریم. برای انجام این امر باید چگونگی تحقق آن را در دوران نوین تاریخی دریابیم.
 دوران نوین تاریخی یعنی دوران گذار از سرمایه داری به سوسیالیسم به ما میگوید که اگر ما بخواهیم به پیشرفت و توسعه اقتصادی، سیاسی و فرهنگی نائل شویم، خود را بازیابیم، اعتماد به نفس ملی خود را دوباره در خود بوجود آوریم و به خود و دیگران احترام گذاریم، این تنها بوسیله طبقه کارگر و رهبری وی بر جنبش دموکراتیک و ضد امپریالیستی و برقراری جمهوری دموکراتیک خلق و جامعه سوسیالیستی تحقق خواهد یافت. تنها در این صورت است که ما قادر خواهیم بود که نقش نوین و باارزشی در تاریخ نوین به عهده گیریم. پُز کارهای کورش در مورد یهودیان و یا نخستین اعلامیه حقوق بشر را ندهیم، بلکه  به گونه ای اصیل در اندیشه و عمل به طبقات اصلی مردم خود و طبقه کارگر و زحمتکشان دیگر کشورها یاری رسانیم و از آنها یاری گیریم. تنها پیروی از این راه است که میتواند به ملت ایران و در راس آن طبقه کارگر و تمامی زحمتکشان ایران که اکثریت مهمی از طبقات جامعه ایران را تشکیل میدهند، در  بازسازی اعتماد به نفس و روح و شخصیت ملی کمک کند. تنها زمانی که این طبقه بتواند واقعا روی پای خود بایستد و هم خود درراه برقراری نظامی سوسیالیستی و کمونیستی گام بردارد و هم به طبقه کارگر دیگر ملتها در راه انقلابات دموکراتیک، سوسیالیستی و کمونیستی خویش یاری کند و هم از آنها یاری گیرد، ما مردمی متحد و مردمی که میتواند به دیگران و خودش احترام و ارزش گذارد، خواهیم شد.     
بیاد آوردن برخی تجارب و از ملتهای دیگر یاد گرفتن خوب است
در بخش سوم نوشتیم:
« بدینسان این نیز یکی از احتمالات است که کشور ایران در پی رشد جنبش، بسوی یک جنگ داخلی پیش رود. در چنین صورتی و چنانچه وضع به گونه ای پیش رود که مطابق با خواست امپریالیسم آمریکا نباشد، این امپریالیسم به همراه متحدین خود دست به جنگ و به همراه آن محاصره اقتصادی ایران خواهند زد. در این صورت این طبقه کارگر و زحمتکشان ایران هستند که باید مستقلا با امپریالیسم وبرنامه های سیاسی- جنگی و محاصره اقتصادی آن بجنگند.»
پس ازپیروزی انقلاب اکتبر روسیه، 16 کشور امپریالیستی به کشور شوراها حمله کردند و پس از 3 سال جنگ داخلی، طبقه کارگر روسیه که با رهبری لنین و حزب کمونیست این کشور قدرت سیاسی را در دست گرفته و دیکتاتوری پرولتاریا را اعمال میکرد، توانست بر این 16 کشور پیروز شود و تمامی کشور روسیه را در دستان پر قدرت خود بگیرد. این طبقه با اتکا به خود و دهقانان و دیگر زحمتکشان و نیز خرده بورژوازی فقیر، اقتصاد سوسیالیستی را به پیش برد و کشور ویرانه ای را از نو ساخت. پس از ده پانزده سال و در پرتو کار و کوشش طبقه کارگر و تمامی مردم زحمتکش  این کشور که نه از جنگ ترسی داشتند و نه از تحریم اقتصادی امپریالیستها، از عقب مانده ترین کشور اروپایی به یکی از پیشرفته ترین کشورهای این قاره تبدیل شد. همچنین این طبقه با رهبری رفیق استالین در جنگ دوم جهانی با جانفشانی و فداکاری طبقه کارگر پیشرو شوروی و دیگر زحمتکشان و پس از چندین سال مقاومت و مبارزه و 20 میلیون جانباخته توانست کمر امپریالیسم آلمان و هیتلر متجاوز را بشکند.( از زمانی که خروشچف خائن با کودتای درون حزبی قدرت سیاسی را غصب کرد و دیکتاتوری بورژوازی را در شوروی برقرار کرد دیگر از آن شور و نشاط و مبارزه در راه منافع طبقه کارگر اثری باقی نماند).
طبقه کارگر چین و دهقانان و دیگر زحمتکشان چین طی نزدیک به 25 سال درگیر جنگ داخلی و خارجی بزرگی بودند. این طبقه به رهبری  مائوتسه دون و با اتکاء اساسی به خود توانست دو جنگ داخلی و یک جنگ بزرگ با امپریالیسم ژاپن را از سر بگذارند و در سال 1949 چین نو، چین طبقه کارگر را بسازد. طبقه کارگر چین به همراه دهقانان نه از جنگ ترسی داشتند و نه از تحریم اقتصادی. آنها در اساس به نیروهای خود متکی بودند و توانستند چین عقب مانده را پس ازحدود 25 سال( تازه ما آغاز جنگ داخلی را 1926 فرض میکنیم در حالیکه خلق و زحمتکشان چین از دهه ها پیش درگیر جنگ بوده اند) به یک کشور پیشرو در اقتصاد، سیاست و فرهنگ تبدیل کنند(نگاهی به آمارهای مائو در رساله های «درباره حل صحیح تضادهای درون خلق»، «ده رابطه بزرگ» و «درباره اقتصاد شوروی» در سالهای میان 1955 تا 1965 نشان از پیشرفتهای چین در تمامی زمینه های بالا دارد). در این دوران چین نه تنها دروازهای خود را به روی غرب باز نکرده بود- کاری که دنگ سیائو پینگ خائن به طبقه کارگر و رویزیونیست  بورژوا در سال 1976 و پس از کودتای علیه گروه 4 نفر انجام داد- بلکه در شرایطی بود که حتی شوروی پس از روی کار آمدن خروشچف رویزونیست، تمامی روابط اقتصادی و کمک های خود را به چین قطع کرد و کارشناسان اقتصادی خود را فرا خواند و طبقه کارگر چین تنها به اتکاء به نیروی خود و خلق چین (و البته پشتیبانی و یاری طبقه کارگر و زحمتکشان دیگر کشورها)توانست بر تمامی مشکلات اقتصادی پیش آمده پیروز شود و چین به یک قدرت اقتصادی، سیاسی و فرهنگی تبدیل شود.
در ویتنام طبقه کارگر این کشور به رهبری حزب کمونیست و در اساس با اتکاء به نیروهای خلق (عمدتا دهقانان) توانست طی سی سال جنگ داخلی کمر امپریالیسم فرانسه و سپس آمریکا را بشکند و ویتنامی نو بسازد.
گرچه تمامی این کشورها به وسیله بورژوازی نو خاسته و رویزیونیستها غصب شدند و درهای خود را به روی امپریالیستهای غربی گشودند، اما تاریخ برای آن دوره ها و مبارزات طبقه کارگر و تمامی خلق زحمتکش این کشورها ارج فراوان قائل است و از همین دوره ها و طبقه کارگر این ملتهاست که میتوان بسیاری نکات را آموخت.
البته مبارزات بزرگ طبقه کارگر و زحمتکشان تنها منحصر به این سه کشور که در بالا نام بردیم نمیشود. در آسیا، افریقا و آمریکای لاتین همواره مبارزاتی بزرگ از جانب ملتهای گوناگون برای کسب استقلال، آزادی و برقراری حکومتهای مردمی و سوسیالیستی ادامه داشته و دارد و درس های همه ی آنها یکی است:
اتکاء به خود، پایه و اساس است
هر طبقه و هر ملتی نیاز به کمک دوستان و یاران طبقاتی خود در دیگر ملتها دارد، اما برای استقلال و آزادی و برقراری حکومتهای مردمی و سوسیالیستی، طبقه کارگر و خلق زحمتکش باید اساسا به خود اتکاء کند و کوه مشکلات را با اتکاء به خود و جانفشانی و فداکاری از پیش بردارد و بهای آن را شخصا بپردازد. طبقه و ملتی که نگاهش به یاری دیگران باشد و به خود اتکا اساسی نداشته باشد و حاضر نشود برای استقلال و آزادی بهای آنرا شخصا و بوسیله خود بپردازد، هرگز نه روی استقلال خواهد دید و نه روی آزادی.
طبقه کارگر ایران و خلق زحمتکش این سرزمین نیز که بیش از حدود صد سال است که در راه استقلال و آزادی ایران و برقراری یک جمهوری دموکراتیک خلقی تلاش میکند باید این درسها را به گوش جان و دل پذیرفته باشد.
مشکل بزرگی که در این صد سال گریبان جنبش ما را گرفته این بوده که هرگز طی این دوران، طبقه کارگر و حزب کمونیستش در راس جنبش توده ای قرار نداشته و مهمترین علت شکست جنبشهای توده ای در ایران و بروز افکار و احساسات منفعلانه و نگاه به بیرون در میان توده ها، اساسا از همین مسئله رهبری برخاسته و برمیخیزد.
 چنانچه طبقه کارگر ایران آگاه و متحد شود و مسئولیت خود را در قبال خود و دیگر طبقات دریابد و بتواند رهبری جنبش خلق را در دستان پر توان خود گیرد، امید و اعتماد در میان توده ها پدید خواهد آمد و وضع بکلی تغییر خواهد کرد. 

هرمز دامان
نیمه نخست مرداد 97
یادداشتها
1-   آنچه مد نظر ماست انقلاب دموکراتیک نوین به رهبری طبقه کارگر و برقراری جمهوری دموکراتیک خلق برای گذار به سوسیالیسم و کمونیسم است. اما در اینجا ما تا حدودی کلی صحبت میکنیم و این امکان را در نظر میگیریم که ممکن است انقلابی رخ دهد اما به رهبری طبقه کارگر نباشد و در عین حال یک جمهوری دموکراتیک نصف و نیمه بورژوایی بر قرار گردد.
2-   این شرایط معین تنها حمله ارتش یک کشور امپریالیستی، اشغال ایران و تبدیل کشور ما به مستعمره نیست، بلکه حتی میتواند در اوضاع و شرایط دیگری نیز بوجود آید. مثلا در سالهای پس از انقلاب 57 که چنین تهاجمی بوقوع نپیوسته بود، در صورت وجود برخی شرایط معین لازم، اشکال نبرد انقلابی که تا پیروزی انقلاب در بهمن 57  تداوم داشت، میتوانست به یک جنگ درازمدت تبدیل شود. باید توجه داشت که شرایط معین لازم نیز تنها در شرایط عینی چنان تبدیلهایی خلاصه نمیشود، بلکه شرایط ذهنی معینی نیز لازم دارد. بخش بسیار مهمی از این شرایط ذهنی، وجود یک حزب پیشرو انقلابی کمونیست و آمادگی یک  طبقه کارگرمتحد برای دست زدن به چنین نبردی است. امری که در آن زمان وجود نداشت، وهمین هم یکی از دلایل اصلی پراکندگی مبارزه و وجود اشکال روستایی و شهری نبرد در آن زمان و شکست های پی درپی جنبش بود.  
3-   البته اکنون نیز ایران از نظر اقتصادی وابسته به امپریالیسم است. حتی از نظر سیاسی نیز تا حدودی حکومت کنونی از سیاست گذاری های امپریالیستی پیروی میکند. اما حکومتی که منطبق با میل امپریالیستها باشد، حکومتی  مجری امیال امپریالیستها مانند شاه سابق، حسنی مبارک، سلطان سعودی و از این گونه حکومتها خواهد بود.
4-   ما ریشه های این گرایشها را به سلطنت طلبان یا بورژوازی ملی ایران منسوب نمیکنیم. گرچه به احتمال هر دو این نیروها در گسترش این گرایش  و دمیدن به آن نقش دارند. به نظر ما این گرایش در عین حال میتواند مستقل از این دو نیرو و مشترک بین بخشهایی از لایه های طبقه خرده بورژوازی  باشد.   


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر