۱۴۰۰ فروردین ۲۰, جمعه

در نقد عرب ستیزی و نژادپرستی

 

در نقد عرب ستیزی و نژادپرستی
 
مقاله ی که در زیر خواهد آمد به وسیله ی یوسف عزیزی بنی طرف یکی از نویسندگان عرب کشور ما نگاشته شده است. مضمون این مقاله نقدی است به برخوردهای عرب ستیزانه برخی از ادیبان ایران.
انتقادهای بنی طرف دارای اهمیت زیادی است و همه ی ما باید آنها را آموخته و آویزه ی گوش خود سازیم. به ویژه در این دوران که حکومت اسلامی بر کشور ما حاکم است و لایه هایی از جوانان و طبقات مردمی، تسلط آخوندها و استبداد دینی، تسلط دین اسلام و مذهب اثنی عشری را با مساله ی تجاوز 1400 سال پیش مسلمانان عرب به ایران درهم کرده و نفرت خویش را از این حکومت و در کنار آن برخی حکومت های عقب مانده و مستبد عرب منطقه به نژاد عرب تعمیم می دهند. نژاد و خلقی که برخی از هم میهنان ما را تشکیل می دهند و در تمامی امور زندگی خود با خلق های ایران درهم شده و آمیخته اند.
این گرایش های ناهنجار و ناپسند با رویه ی عمومی تاریخی ملت ایران نمی خواند. گرایشی که  جریان های مرتجع و وابسته به امپریالیسم سلطنت طلب به شیوه های گوناگون می کوشند در آن بدمند و آن را غلیظ تر گردانند.
 مردم ایران همواره مردم عرب کشورهای همجوار را دوست خود دانسته اند و از صمیم قلب به آنها عشق ورزیده اند. آنها بهترین همدردی ها و عواطف را نسبت به توده های فلسطین و مبارزات آنها علیه حکومت صهیونیستی اسرائیل ابراز داشته اند. بهترین احساسات را نسبت به توده های عرب مبارز در بهارعربی در کشورهای منطقه و شمال افریقا و عمیق ترین نفرت را از کشتار مردم این کشورها به وسیله حکام مرتجع این کشورها به ویژه کشتار توده های زحمتکش سوریه به وسیله بشار اسد و حکام مرتجع جمهوری اسلامی بروز داده اند؛ و در این چند سال اخیر نیز همفکری و احساس مشترک با توده های مبارز عراقی در نبردشان علیه حکومت عراق و نیز دخالت های جمهوری اسلامی در امور خود نشان داده اند. طبقه ی کارگر، کشاورزان و زحمتکشان فارس احترام عمیق برای خلق های دربند ایران، کرد، عرب، ترک، بلوچ، ترکمن و غیره قائل بوده و هستند؛ آنها را از صمیم قلب دوست دارند و خود را متحد همیشگی این خلق ها و به ویژه زحمتکشان آنها می دانند. بخش مهمی از طبقه ی کارگر ایران در جنوب کشور خلق عرب هستند و ما همواره شاهد مبارزات آنها در نیشکر هفت تپه و فولاد اهواز( و در گذشته در شرکت نفت و دیگر کارگاه ها و کارخانه ها) و همبستگی عمیق طبقه کارگر و طبقات مردمی ایران با آنها بوده ایم.
شکی نیست که ما به عنوان مردم یک کشور معین حق داریم که درمورد گذشته تاریخی خود بیندیشیم و نسبت به دقایق و آنات آن حساس باشیم. تجاوزات کشورهای بیگانه به ویژه یونانی ها، اعراب و مغول ها به کشور ما و ضربات سنگینی که به ما زدند( و یا برعکس ضرباتی که تجاوزات پادشاهان و سران این کشور به کشورهای دور و نزدیک و به مردم آن کشورها زدند)، نقشی که این تجاوزات در تخریب اقتصاد، سیاست و فرهنگ ما ایفا کرد، حکومت های مستبد و جابری که در پی آنها و برای دوران های طولانی در کشور ما به وجود آمد و بالاخره جنبش های مبارزه جویانه و آزادی بخشی که علیه اشغال و ستمگران حاکم ما در آن دوران ها شکل گرفت، کندوکاو و تحلیل کنیم و از این تحلیل ها برای مبارزات کنونی طبقه کارگر و توده های زحمتکش درس بگیریم. به ویژه آن که بخش هایی از این شکست ها و تداوم آنها به برخی ضعف های تاریخی درونی و در صدر آنها گاه باهم نبودن، اتحاد عمومی نداشتن و شقه شقه بودن خود ما نیز برمی گردد. اما این امر هرگز نباید موجب هرگونه خود برتربینی در دوران کنونی نسبت به نژاد کشورهای متجاوز، تحقیر مردم آنها، نژادپرستی و غیره شود.( نکته ی شایسته ی تامل این است که نژادپرستی و تحقیری که این لایه ها روا می دارند بیشتر شامل حال اعراب و نیز تا حدودی مغول ها شده است، اما نسبت به اسکندر نه تنها در دوران معاصر و نیز اکنون، چنین تحقیری صورت نگرفته و یا کمتر صورت گرفته است، بلکه در گذشته« اسکندرنامه» ها نیز در ستایش وی می نگاشتند).
ما همه به خوبی می دانیم که مردم عرب خوزستان از ستم دیده ترین مردم ایران هستند. در زمان نظام سلطنتی و استبدادی محمدرضا شاه نوکر صفت، بدترین تحقیرها و توهین ها به خلق عرب می شد. مردم عرب در مقامات اجرایی و اداری نه تنها کشور بلکه حتی در خوزستان و شهرهای آن امکان پیشرفت نداشتند و تا آنجا که نگارنده شنیده است در ارتش از حد گروهبان شدن نمی توانستند بالاتر روند. مردم عرب در زیر ستم مضاعف، فقر و بدبختی زندگی می کردند( و می کنند).  در شهرها بخش مهمی از کارگران و زحمتکشان عرب یا به شغل ناطوری اشتغال داشتند و یا در بهترین حالت کارگران ساده بودند. در روستاها، زنان و مردان عرب در کشاورزی به کارهای سخت و طاقت فرسا اشتغال داشتند. محل های سکونت توده های زحمتکش عرب خواه در شهرها و خواه به ویژه در روستاها جزو محل هایی بود که دارای کمترین حد امکانات بود و کمترین حد رسیدگی به آنها می شد. بخش هایی از مردم از روی ناچاری به قاچاق جنس از کشورهای خلیج می پرداختند.
 در زمان کنونی ظاهرا برعکس شده و جمهوری اسلامی امکان پیشرفت را برای مردم عرب در ارگان های اداری و نظامی فراهم کرده است. اما این تنها بخش بسیار کوچکی از قضیه است.
نظام مستبد جمهوری اسلامی از همان آغاز به تقابل با مبارزات حق طلبانه مردم عرب خوزستان که از این همه حق کشی و ستم به تنگ آمده بودند دست زد . این نظام به وسیله تیمسار مدنی جلاد( از اعضای جبهه ملی و در عین حال و عملا در خدمت مقاصد امپریالیست ها) به کشتار مردم زحمتکش دست زد و مبارزین و جوانان آنها را سرکوب کرد.(همانند سرکوبی هایی که در مورد خلق کرد، ترک و ترکمن در همان سال های 60- 58 اعمال شد). سپس از سال های 60 به این سو با اتهام واهی« تجزیه طلبی»( که اقلیتی بسیار ناچیز شامل آن می شدند)همواره دست به بازداشت، شکنجه ، زندان کردن و اعدام روشنفکران و جوانان مبارز عرب زده است. اکنون روزی و هفته ای و ماهی نیست که ما خبری از بازداشت و یا اعدام جوانان و روشنفکران عرب نشنویم. بنابراین نظام جمهوری اسلامی کوچکترین الفتی با مردم عرب خوزستان نداشته بلکه همواره دشمن آنها بوده است. نگاهی به وضع کنونی خوزستان نشان می دهد که این منطقه با همه گونه مصایب و مشکلات و با بدترین شکل آنها مواجه است. از ریزگردها گرفته تا کرونا؛ و کمترین حد رسیدگی به آن می شود.
جمهوری اسلامی بنا به دلایلی کاملا فرصت طلبانه و از موضع حفظ موقعیت در میان مردم عرب، امکان ترفیع را برای افرادی از میان آنها فراهم کرده است و نه از موضع حق قائل شدن برای مردم عرب. سران این نظام تنها به افرادی اجازه ی ترفیع و پیشرفت داده است که از همان آغاز حکومت جزو حزب اللهی هایی بودند که وظیفه شان حمله به گردهمایی ها و راهپیمایی های کارگران و زحمتکشان، احزاب و سازمان های مبارز و آزادیخواه چپ و دمکرات و یا مبارزات حق طلبانه ی خود خلق عرب بود. بسیاری از چنین افرادی نخست در خدمت کمیته های انقلاب اسلامی بودند و بعدها عضو سپاه پاسداران و سازمان اطلاعات شدند و به همراه برخی دیگرهمچون امام جمعه وظیفه ی تداوم سرکوب این مبارزات و به خصوص مبارزات خود خلق عرب را در دست خود گرفتند.
 جهت دیگر این امکان ارتقاء و گرفتن مقام در جمهوری اسلامی به وسیله برخی افراد عرب، به جنگ عراق و ایران برمی گردد و به این دلیل بود که مبادا ستم هایی که نظام جمهوری اسلامی از همان آغاز بر خلق عرب کرد، تمایل به تجزیه طلبی را که به هر حال این گونه ستمگری ها آن را تقویت می کرد، تقویت کند. بنابراین تنها دلیلی که هیچ گاه برای سران جمهوری و باند خامنه ای و سپاه پاسداران اش وجود نداشته، موجه شمردن حقوق حقه خلق عرب بوده است.
باری، همه ی ما باید به جان شنونده ی هر انتقادی باشیم که از نگاه روشنفکران خلق های زیر ستم کشور ما ایران به نژاد پرستی ایرانی ها وارد می شود.
 مساله اتحاد توده های خلق بسیارمهم است آن هم در دوران کنونی که نفرت و کینه و خشم از این حکومت مستبد تمامی کارگران و کشاورزان و طبقات مردمی و تمامی خلق های ایران را فرا گرفته است. بدون چنین اتحادی غیر ممکن است که بتوان این حکومت نکبت و متعفن را سرنگون کرد و جمهوری دموکراتیک مردمی را بنا نهاد. بنابراین رفع موانع چنین اتحادی فزون از حد و دارای اهمیتی درجه اول است.


این مقاله کمی کوتاه شده است. اصل مقاله در سایت های خبری و تحلیلی مندرج است.
 
نژادپرستی در ادبیات فارسی: از هدایت و علوی تا درویشیان و بادکوبه ای
 
در این نوشته، نمونه های چکیده واری از چند نویسنده ایرانی وابسته به نسل ها و گرایش های مختلف را می آورم تا به تالاب راسیسمی که این نویسندگان در آن گرفتار شده اند اشاره کنم.
گفتمان معاصر پارسی Contemporary Persian Discourse شامل اندیشه، سیاست، فلسفه، هنر، فرهنگ و ادبیات است که عمدتا سمت و سوی دگر ستیز و عرب ستیز داشته. عرب ستیزی هم مصداق آشکار نژاد پرستی است. این گفتمان بر ذهنیت سه نسل از ایرانیان تاثیر نهاده است.
چند نمونه:
۱) صادق هدايت
صادق هدایت که در ایران، بارزترین رمان نویس پارسی نگار به شمار می رود، عرب ها را چنین تصویر می کند: "چهار نفر عرب – عباهای پاره به خود پیچیده، روی آن را به کمرشان نخ بسته اند، صورت ها سیاه، ریش و سبیل سیاه و زمخت، سر وگردن را با پارچه سفید وزرد چرک پیچیده اند، پاها برهنه غبار آلود، شمشیرها مختلف – درنده ترسناک داد وفریاد می کنند" (پروین دختر ساسان ص ۱۲).
"تازیان بیابان نورد سوسمار خور که سال هاست زیر دست ما بودند وبه ما باج می پرداختند" (همان کتاب، ص ۲۰).
” بهرام در را باز می کند چهار نفر عرب شمشیر به دست سر وصورت پیچیده، سیاه ترسناک، پاهای برهنه چرک وارد می شوند، چشم ها را به دختری می دوزند، عبای پاره یکی از آنها به زمین کشیده می شود، شمشیر خون آلود به دست دارد. بهرام دست ها را بلند می کند، عرب ها به یکدیگر نگاه کرده خنده ترسناکی می کنند" (همان، ص ٣۲).
” آری ما آغاز جنگ را کردیم (کذا!) چون آیین شما به درد ما ایرانیان نمی خورد شاید برای خودتان خوبست زیرا که شما مانند جانوران درنده زندگانی می کنید" (همان ص ۴۰).
” او مثل مارمولک نمی لغزید بلکه خیلی تند، روی پاهایش می دوید و سرش را بالا گرفته بود. این فکر برایم آمد که شاید هجوم عرب به ایران به طمع همین سوسمار بوده است. گویا این همه زمین و بته های خار، مملکت سوسمارها بود، لابد به عقیده آنها اینجا آباد (کذا) نه اصفهان، وامشب بچه مارمولک برای ننه اش حکایت می کند یک غول بیابانی را دیده و با چه تردستی و زرنگی از دست او فرار کرده است" (همان، داستان اصفهان نصف جهان ص ۵٨).
"راستش این عرب های سوسمار خور، بد دک و پوز، بو گندو، دیگر شورش را در آوردند. تا حالا هر غلطی می کردند، دندان روی جیگر می گذاشتم" (توپ مرواری ص ۱۶).
"همه چیزشان [یعنی عرب ها] آمیخته با کثافت و پستی و سود پرستی و بی ذوقی و مرگ و بدبختی است. چرا ریختشان غمناک و موذی است وشعرشان مرثیه و آوازشان چسناله است؟" (همان ص ۱۷).
آیا این مشت نمونه خروار برگرفته از آثار صادق هدایت نشانگر دیدگاه نژاد پرستانه او نیست؟ امیدوارم نگویید این مربوط به عرب های فتوحات اسلامی است زیرا او حتما می دانست که این می تواند بر همه عرب ها دلالت داشته باشد و از همه مهمتر می دانست که در همان هنگام میلیون ها عرب در جنوب و جنوب غرب ایران - به اصطلاح - هموطن او هستند. اما او طبعی راسیست دارد و این را در همه آثار خود بیان کرده است. ذهنیت صادق هدایت روی موضوع ایرانی سفید، وعرب سیاه تاکید می کند و البته این نشانگر نادانی نویسنده است چون عرب ها اکثرا سفید اند و تازه سیاه هم باشند – که بخشی از آنان سیاه اند – نمی تواند دستاویز نفرت پراکنی کسی باشد که خود را نویسنده ایرانی می داند و ملت های همسایه اش عرب، واز آن مهمتر بخشی از هموطنانش عرب هستند. مساله برتری نژادی سفید بر سیاه و نفرتی که هدایت از عرب ها و حتی یهودی ها دارد، اساس و بن مایه اندیشه های راسیستی او را نشان می دهد. مشابه چنین ادبیات نژاد گرا را در آفریقای جنوبی دوران آپارتاید و در آلمان هیتلری دیده ایم...
 ۲) بزرگ علوى
حال ببینیم چگونه یک نویسنده مارکسیست ایرانی سر از راسیسم در می آورد، بزرگ علوی را می گویم. او می نویسد:
” عربی با عمامه قرمز، صورت سیاه، دندان های گراز زرد، با چشم های مهیب، شمشیری در دست گرفته و فریاد می زند". (کتاب دیو دیو ص ۶).
” این تازیان از همان دیو و ددانی هستند که در نامه های پیشینیان ما چندین بار از آنها اسم برده شده"( همان ص٨).
”چه بگویم؟ آیا دیدن آن برای من بس نیست. تازی یعنی نکبت، وحشی گری، خون ریزی، دزدی، هیزی و هزار گونه درندگی دیگر. این است رویه و آیین آنها" (همان ص ۹).
”اگر هنوز مهر من در دل تو باقی است، از بچه من نگاهداری کن. او را به تو می سپارم، آرزویم همین بود که به ایران بیایم. اینجا بمیرم و پسرم ایرانی بشود. هیچوقت نخواستم که یک نفر تازی از من به وجود بیاید. ۱۲ سال است که به در بدری زنده هستم" ( همان ص ۱۲).
”چرا استخوان لای زخم می گذارید؟ شما همه می دانید که بزهکار کیست. او از ما نیست. او تخم و ترکه عرب است. او دیو است. از آن چهره سیاه و ریش ژولیده اش پیداست. ما دروغ نمی گوییم. ما دیو نیستیم. دیو است که در ما تخم تبه کاری می پاشد. دیو عرب است که ما را به این روزگار کشانده، او را باید کشت. باید نابودش کرد. ایرانی دروغ نمی گوید. ایرانی دورو نیست. این خون چرکین تازی است که در او جلوه گر شده است، اندیشه وفکر تازی است. چاپیدن و دزدیدن، خوی دیو است. دیو، عرب است. سه سال است که من زن او هستم. در این مدت مت به خوی نکبت او پی بردم" (همان ص ۱۴).
بزرگ علوی مارکسیست فاشیست در اینجا اساسا خواستار کشتن عرب ها می شود و البته این پند ادبی او – و هدایت و دیگر نژاد پرستان – طی هشتاد نود سال گذشته، گوش فراخی برای شنیدن داشته اند، هم در میان حاکمان و هم محکومان. تاکید محمدرضا شاه بر ضرورت ریشه کنی ملیت و زبان و فرهنگ و سنت های عرب ها و گفتار صریح تیمسار احمد مدنی در تابستان سال ۵۸ مبنی بر ضرورت کشتن عرب ها در ایران و اخیرا کشتار در نیزارهای شهرک جراحی و بندر معشور و دیگر عرب کشی ها – که اغلب در حد جنایت علیه بشریت طبقه بندی می شوند – نتیجه مستقیم و غیر مستقیم این گونه آثار زهرناک اند.
۳) فرخ خراسانى
نیز نمونه ای بیاورم از ادبیات عرب ستیز یک شاعر نزدیک به در بار پهلوی ودستگاه سلطنت شاه پیشین. شعری بلند از سید محمود فرخ خراسانی بنیانگزار انجمن ادبی فرخ و نماینده مجلس شورا و سناتور دوره محمد رضا شاه پهلوى. او در اوایل دهه پنجاه شمسی، به قول خودش این شعر را در 'پست فطرتی قوم عرب' و 'مذمت اعراب و نسل عرب' سروده است:
یارب عرب مباد! ودیار عرب مباد! این مرز شوم ومردم دور از ادب مباد!
زین خلق دیو سیرت وزین خاک دیوسار سرسبز وسبز، یک نفر ویک وجب مباد
این قوم دونِ دزدِ گدا را زکردگار جز لعنت و عذاب و بلا و غضب مباد
این پا وسر برهنه گروه پلید را غیر از کفن بر آن تن تیره سرد مباد!
هرگز به غیر دزد و سیه روی ونابکار بر این قبیله نام ونشان و لقب مباد!
بر دست و پا و گردن و تن این گروه را الا که بند سلسله و تیغ و تب مباد
هرگز به غیر خون پلید عرب روان از دجله و فرات به شط العرب مباد!
وانکو به امر اجنبیان شد امیرشان جز بَعد مرگ، نام وی اندر خطب مباد
تنها همین عراق نه، هرجا عربکده مصر وحجاز و تونس و نجد وحلب مباد!
الخ ..
...
۴) عالى پيام و بادكوبه اى
این گفتمان ادبی فاشیستی همچنان زاد وولد می کند. شاعری به نام سید محمد رضا عالی پیام معروف به “رها” روز چهارشنبه سی ام بهمن ۱٣٨۷ زیر عکس خمینی و خامنه ای در یکی از تالارهای تهران شعری را با این مقطع می خواند:
ای آن که دیده دو خته ای بر خلیج فارس - این لقمه با شکمبه تو سازگار نیست
زیرا که در آب پاک و زلالش - بدون شک ماهی است سوسمار نیست
(کف حضار).
این گونه شعرها آزادانه در تالارهایی خوانده می شوند که ده سال است آنها را به روی کانون نویسندگان ایران برای برگزاری یک مجمع عمومی بسته اند.
آن دیگری “مصطفی بادکوبه ای” نامی که عضو جبهه ملی ایران است، حدود چند سال پیش در همدان و زیر عکس بزرگ میزرا تقی خان امیر کبیر و روح الله خمینی وعلی خامنه ای هر چه از دهانش در می آید نثار عرب ها می کند.
مرا به قعر جهنم ببر خدای عرب-به شرط آن که نیاید در آن صدای عرب
مرا بهشت چه حاجت که زاده عشقم-بهشت حوری و غلمان بود سرای عرب
هزار بار ننگ ترا باد گر نمی فهمی-بجز کلام پر از قهر و انحنای عرب
خدای من همه عشق است بی نیاز کلام-نه آن خدای که همی سر دهد صلای عرب.
توصیف عرب ها به عنوان سوسمار خور، دیو، غول بیابانی، پست، موذی، بوگندو، نکبت، وحشی، خون ریز، دزد، هیز، دارای خون پلید وجه مشترک نه تنها این سه ادیب راسیست بلکه وجه مشترک اغلب نویسنگان وشاعران فارسی نویس معاصر است. استثنا هم کسانی را در بر می گیرد که اساسا نویسندگان غیرفارس اند مثل صمد بهرنگی و غلامحسین ساعدی و عدنان غریفی یا اندک شماری نویسنده چپ.
۵) سيمين بهبهاني و درويشيان
من به عنوان یک روزنامه نگار و نویسندۀ عرب بارها در محافل مطبوعاتی یا در کانون نویسندگان با احساسات نفرت‌آمیز پاره‌ای از اعضاء علیه عربها روبرو شده‌ام، به شکل جدی یا شوخی. فقط به به یکی دو مورد اشاره می کنم. یادم آمد تا سخن قبلی را تکمیل کنم. یک بار در جلسۀ کانون در سال 86 در منزل اکبر معصوم بیگی با یورش زبانی سیمین بهبهانی رو به رو شدم که هر وقت به من می‌رسید شعر بی‌ارزش "یارب عرب مباد و قوم عرب مباد" به خاطرش می‌آمد و آن را با صدای بلند می‌خواند. درگیری لفظی میان ما به وجود آمد که با وساطت سایر اعضاء پایان یافت. او حتی از کاربرد اصطلاح مورد علاقۀ وزارت اطلاعات یعنی'تجزیه طلب' علیه من هم ابائی نداشت. البته من احترام سن او را داشتم، منتهی دیگر نمی‌توانستم این رفتار وی را تحمل کنم. او چند ماهی قهر کرد و دیگر در نشست‌های کانون شرکت نکرد. پس از وساطت برخی رفقا، مسأله ظاهرا پایان یافت و در جلسه‌ای در منزل ایشان باهم سلام وعلیک و آشتی کردیم. ولی بعید می‌دانم ایشان واقعا از گرایشهای راسیستی و ضدعربی گذشته‌شان دست برداشته باشد.
نیز در نشستی عمومی که در بهار 87 شمسی برای بزرگداشت علی اشرف درویشیان در نشر ثالث برگزار شد ایشان که بر روی صندلی چرخدار بود لطیفه‌ای از زندگی خود را تعریف کرد که سراسر اهانت به عرب ها بود. در آن لحظه، محمود دولت آبادی به من خیره شد و بعد از جلسه به من گفت که از سخنان درویشیان شرم‌زده شده است واضافه کرد که در نشر رمان "آن مادیان سرخ یال" هم که در بارۀ امرء القیس شاعر عرب دوران جاهلیت است، با سرزنش‌های (به قول خودش) شووینیستها رو به رو بوده. گرچه خود دولت آبادی ناسیونالیست و اصلاح طلب است اما ظاهرا به مرحله فاشیسم ضد عربی نرسیده است. اساسا عرب ستیزی و نژادگرایی همزاد ادبیات معاصر فارسی است. سیاهه نژاد پرستان و عرب ستیزان دراز است و سیاه: زرین کوب، پورداوود، اخوان ثالث، میرزا آقاخان کرمانی و.. ده ها نویسنده و شاعر و مترجم. به گمان من این پدیده شنیع همچنان در نوشته ها و نانوشته های شصت تا هفتاد درصد اهل قلم ایرانی وجود دارد و موج های پیاپی ناسیونالیسم پارسی به آن دامن می زند. فقط باید جرات داشت و آن را نقد کرد و گرنه همانند دملی می ماند که زمانی سرریز خواهد کرد و چرک و خون و عفونت اش همه جا را می گیرد.
یوسف عزیزی بنی طرف
پنجشنبه - 1 آوریل- 2021
 
چند نکته در مورد مقاله ی بنی طرف
1-   ما نظرات بنی طرف را در امور دیگر نمی دانیم و از دید مساله ی خاص این مقاله مهم نیست که بدانیم. 
2-   متاسفانه هدایت در برخی دیگر از داستان های خود همچون سایه ی مغول این نژاد پرستی را نسبت به نژاد زرد نیز بروز داده است( داستانی که اگر این موارد در آن وجود نداشت می توانست و یا می تواند جزو داستان های خوب هدایت به شمار آید). وی همچنین نگاه تحقیرآمیزی به یهودیان داشته است. اگر در کنار این ها تمایل هدایت را به ایران باستان در نظر بگیریم، نژاد پرستی او تا حدودی بیشتر خود را نشان خواهد داد. باید در نظر داشت که یوسف بنی طرف تنها از این زاویه هدایت را مورد بررسی و نقد قرار داده است و در این مورد حق به جانب وی است.
اما روشن است- و بنی طرف که خود در زمینه ی ادبیات و فرهنگ فعالیت دارد، به خوبی می داند- که این ها البته همه ی هدایت نیست.
هدایت یکی از برجسته ترین هنرمندان سده ی اخیر ایران است و جدا از انتقادهایی که به حق از وی شده، می شود و باید بشود(خواه در زمینه ی رواج برخی روحیات تاریک اندیشانه، بدبینانه و یا جهت گیری های ناامیدانه در برخی از داستان های بلند و کوتاه اش و خواه در مورد نظرات عمومی اش در مورد مسائلی از گونه ی مسائل بالا) در مجموع خدمات مثبت وی به ادبیات و فرهنگ نقش غالب را در فعالیت های فرهنگی وی نشان می دهد. هدایت به عنوان یک روشنفکراشراف زاده در کل از طبقات مرفه و مسلط کند و رو به سوی توده های مردم زحمتکش  آورد و با شوق و شور وعشق و علاقه با توده و فرهنگ مردم برخورد کرد. وی با نوشتن کتاب هایی در عرصه ی ادبیات و فرهنگ به مبارزه با طبقات مرتجع حاکم دست زد و ستم و جور و استثمار و پستی و دنائت حاکمان را مورد انتقاد بیرحمانه ی خود قرار داد؛ به مبارزه با خرافات و مذهب حاکم توجه بسیار کرد( و این وجهی است که در دوران کنونی در توجه به هدایت بیشتر بارز است و البته نباید آن را با رگه ی منفی نژادپرستی وی در آمیخت و یکی قلمداد کرد)؛ عقب ماندگی های مردم ما را با روحیه ای که عشق پر حرارت و سوزان به مردم از آن می بارید، گاه جدی و گاه به زبان طنز به سخره گرفت و مورد انتقاد عمیق قرار داد و... 
در نوشته های نگارنده زیر نام درباره برخی از مسائل هنر( بخش دوم،هنر و مخاطب) به داستان های هدایت از دو جنبه ی مثبت و منفی برخورد شده است. 
روشن است که کاربرد همین رویه یعنی تجزیه و تحلیل جنبه های مثبت و منفی و سپس نگاه در کل را که آیا در مجموع خدمات نویسنده و هنرمندی مثبت بوده است و یا منفی در مورد نویسندگانی چون بزرگ علوی و درویشیان و ... درست می دانیم.
3-   به نظر ما عبارت« اساسا عرب ستیزی و نژادگرایی همزاد ادبیات معاصر فارسی است» درست نیست. آن هم زمانی که بنی طرف می نویسد که این مساله در مورد «شصت تا هفتاد درصد اهل قلم ایرانی وجود دارد» و نه در مورد صد درصد آنها. باید پذیرفت که روند متضاد و برعکس نیز هم در گذشته وجود داشته است و هم اکنون وجود دارد. برخی زمان ها و به وسیله برخی از هنرمندان اندیشه هایی در یگانگی خلق های ایران و جهان به زبان آمده و یا رواج یافته که بسیار مشهورتر و بانفوذتر از بسیاری گفته های عرب ستیزانه و نژادپرستانه بوده است. می توان این گونه گفت که در دوران معاصر ما مدام به خود نگریسته ایم و جز این که تجاوزهای قوم ها و امپراطوری های دیگر را به کشور خود در طول تاریخ، و نیز در 150 سال اخیر استعمار و امپریالیسم را، یکی از مسببان مهم عقب ماندگی خود دانسته ایم، درعین حال حکومت های خودی را که خواه پیش از این تجاوزات و یا پس از آنها بر سرکار آمدند و خواه در در دوران استعمار و امپریالیسم به خیانت و وطن فروشی دست زدند و در استثمار و ستم و سلاخی خلق دست کمی از متجاوزان نداشته اند، دیده ایم. افزون بر آن باز هم بیشتر برخود نگریسته ایم و نواقص، ضعف  و کمبودهایی را که میان خود ما مردم وجود داشته است بیش از پیش کنکاش کرده ایم. در نتیجه، فرافکنی کردن و به طورمطلق عقب ماندگی ها را به گردن دیگران انداختن تا حدودی میان ما ضعیف شده است. 
م- دامون
نیمه دوم فروردین 1400

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر